۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵

رسید دست من از عشق دل بدولت دوست
که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست

بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز
غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست

بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار
مکار تخم ارادت که این گل خود روست

بساحلی تو چه دانی غم مرا که ز درد
کنار حسرت دریا و چشم غیرت جوست

شکوه میکده عشق بین که مست خدای
نظاره سر جمشید میکند که سبوست

نضارت گل میخانه و مل مینا
نظیر آب حیاتست و روضه مینوست

خبر ز حال دل ای بی خبر ز حال مگیر
که پای بند سر آن دو زلف غالیه بوست

ز من مپرس بدان تاب زلف بین که از آن
پدید حال دل دردمند موی بموست

گسسته رشته پیمان و سوزن مژه اش
هزار چاک بدل می زند چه جای رفوست

حکایت من و او در فضای قدس فنا
همان مقدمه شاهباز با تیهوست

شهود و غیب و قوی و نزار و پست و بلند
چو غیر جلوه او نیست هر چه هست نکوست

بلند و پست تمام وجود پای زدم
نشان پای بتم لا اله الا هوست

ببین بفر صفا کش فضای کون و مکان
تمام زیر پر مرغ نطق نادره گوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.