۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳

برفت هر که در اینخانه بود و یار بماند
هزار نقش زدودیم تا نگار بماند

دل مرا بکنار اختیار کرد و بچرخ
نماند و آرزوی چرخ در کنار بماند

گذشت هر چه ز هر خار زخم دید گلم
گلی بود که منزه ز زخم خار بماند

بسیر باغ وجود آمد آن بهار و گذشت
چه نقشها که درین باغ از آن بهار بماند

طربسرای مرا بود سروی از قد یار
بلند و دلکش و سرسبز و پایدار بماند

بدار عشق چه منصورهاست بر سر دار
گمان مبر تو که منصور رفت و دار بماند

هزار پرده بهر راز داشتم من و عشق
درید و راز درون من آشکار بماند

ببرد سیل سرشکم هزار کوه ز جای
غم تو بود که چون کوه استوار بماند

ثبات کوه و قرار زمین و دور سپهر
نماند و میکده عشق بر قرار بماند

نماند شعری و چندین هزار شعر بلند
ز عشق روی تو از من بیادگار بماند

ز عقل پیر ضیا و ز نفس نور بدهر؟
ز طبع من سخن نغز آبدار بماند

بکوی یار پریشان بسی رسید و گذشت
بجز حکایت من کاندرین دیار بماند

چه غم که دولت دنیی نماند بهر صفا
خزائن گهر پاک شاهوار بماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.