۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

مرا که رسته ام از گل بهارکی داند
مرا که جسته ام از خار خارکی داند

کسی که دیده باغیار بست و یار ندید
اگر نظاره کند روی یار کی داند

بشور زار جمادی که شد مجاور خس
طراوت طرف لاله زار کی داند

بخورد و خواب عوامی که خوی کرده بدام
عوالم من شب زنده دار کی داند

کسی که کور دل و تیره بخت زاد زمام
فروغ چشم دل بخت یار کی داند

دلی که قطع امید از مقام و مرتبه کرد
مراتب دل امیدوار کی داند

موحدی که نداند بغیر وحدت ذات
بجبر کی نگرد اختیار کی داند

یکی که نیست بتوحید در شمار عدد
چو دید کس عدد بی شمار کی داند

دلی که رسته ز دور و مدار و اختر چرخ
ز چرخ و اختر و دور و مدار کی داند

نداده اند دو دل بر یکی چه جای هزار
اگر یکیست دل من هزار کی داند

دماغ آنکه چو آئینه زیر زنگ خمار
صفای صبح دل میگسار کی داند

کسی که رفرف روح و براق عقل ندید
عروج احمد رفرف سوار کی داند

میان بحر محیطست هر چه هست صفا
درین میانه موحد کنار کی داند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.