۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸

راز دار دل و عشقست فنم
کی گرفتار هواهای تنم

فرس عشق بزینست و عنان
فارس فحلم و در تاختنم

مشتبه کرد بموی تو مرا
عشق این موی بود یا که منم

یار جان باشد و من جسم نزار
دوست باشد تن و من پیرهنم

هر کسی را سر سودای کسیست
من گرفتار دل خویشتنم

آمد از پرده برون بیخود و مست
ماه فرخارم و میر ختنم

رسن زلف بخم کرده گشود
بست و افکند بچاه ذقنم

یوسفم در خور زندانم و چاه
تا سر زلف تو باشد رسنم

شکن اندر شکن از سر تا پای
زان سر زلف شکن در شکنم

ناخن و سینه من تیشه و کوه
من بهامون غمش کوهکنم

گر بمیرم شکفاند غم عشق
لاله از خاک و شقیق از کفنم

خیزد از لعل تو یاقوت روان
ریزد از جزع عقیق یمنم

خاک فقر تو بود آب حیوه
خار عشق تو گل و یاسمنم

سفر کوی خرابات فناست
عاقبت برد بسوی وطنم

بنده فقرم و بافر و شکوه
کارفرمای زمین و زمنم

من صفایم نه گدای زر و سیم
نه گرفتار بفرزند و زنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.