هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از زبان عاشقی سودایی است که درد دلها و رازهایش را با یار خود در میان میگذارد. او از عشق، سوزش درونی، وصف یار، و بیقراری خود سخن میگوید و با عناصر طبیعت و نمادهای عرفانی مانند گل، خار، و آتش احساساتش را بیان میکند. شاعر همچنین از بیاعتنایی به دنیا و تمسخر دنیاداران میگوید و خود را در میکده وحدت و مستی عشق مییابد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، استفاده از استعارههای پیچیده و احساسات شدید عاشقانه ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی اشارات به مستی و بیقراری روحی نیاز به بلوغ فکری برای درک مناسب دارد.
شمارهٔ ۱۰۵
امشب بکه مانم من اسرار همی گویم
درد دل سودائی با یار همی گویم
میسوزم ازین سودا بر خویش نمی بندم
این درد که من دارم ناچار همی گویم
خار غم عشقت را گویم بگل سوری
ور گل نکند باور با خار همی گویم
من دشمن گفتارم از غیر تو بیزارم
چون با تو فتد کارم بسیار همی گویم
من طبل نخواهم زد در زیر گلیم تن
این نغمه منصوری بردار همی گویم
در دشت شدم دیدم بر سبزه توئی سلطان
زان مردک دهقان را سالار همی گویم
اسرار خط سبزت سودای سر زلفت
بر مور کنم پیدا با مار همی گویم
بر بود ز من جان را عقل و دل و ایمان را
آن زلف پریشان را طرار همی گویم
بر گوش فلک گفتم بی پرده و شیدا شد
بر قلب ملک زین پس هموار همی گویم
ای شاهد هر جائی من نایم و تو نائی
گر زیر همی سنجم گر زار همی گویم
مقصود تو ای سالک با تست چه میگردی
دیوانه نیم بالله هشیار همی گویم
عشقش نبود حالی امیدی و آمالی
این نغمه امسالی از پار همی گویم
این آتش روشن را در دل نکنم پنهان
بر نور همی خوانم با نار همی گویم
نه شیخ دکان دارم نه شحنه بازارم
با خر نبود کارم کز بار همی گویم
من دوش چه خور دستم سودائی و سرمستم
از دار دوئی رستم دادار همی گویم
یامست می ذاتم در میکده وحدت
لاغیرک فی داری دیار همی گویم
گر یار همی خواهی از چشم صفا بنگر
گوئی تو که با دریا دیوار همی گویم
درد دل سودائی با یار همی گویم
میسوزم ازین سودا بر خویش نمی بندم
این درد که من دارم ناچار همی گویم
خار غم عشقت را گویم بگل سوری
ور گل نکند باور با خار همی گویم
من دشمن گفتارم از غیر تو بیزارم
چون با تو فتد کارم بسیار همی گویم
من طبل نخواهم زد در زیر گلیم تن
این نغمه منصوری بردار همی گویم
در دشت شدم دیدم بر سبزه توئی سلطان
زان مردک دهقان را سالار همی گویم
اسرار خط سبزت سودای سر زلفت
بر مور کنم پیدا با مار همی گویم
بر بود ز من جان را عقل و دل و ایمان را
آن زلف پریشان را طرار همی گویم
بر گوش فلک گفتم بی پرده و شیدا شد
بر قلب ملک زین پس هموار همی گویم
ای شاهد هر جائی من نایم و تو نائی
گر زیر همی سنجم گر زار همی گویم
مقصود تو ای سالک با تست چه میگردی
دیوانه نیم بالله هشیار همی گویم
عشقش نبود حالی امیدی و آمالی
این نغمه امسالی از پار همی گویم
این آتش روشن را در دل نکنم پنهان
بر نور همی خوانم با نار همی گویم
نه شیخ دکان دارم نه شحنه بازارم
با خر نبود کارم کز بار همی گویم
من دوش چه خور دستم سودائی و سرمستم
از دار دوئی رستم دادار همی گویم
یامست می ذاتم در میکده وحدت
لاغیرک فی داری دیار همی گویم
گر یار همی خواهی از چشم صفا بنگر
گوئی تو که با دریا دیوار همی گویم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.