هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از زبان شاعری است که در حضور یار خود به وجد آمده و تمام تعلقات دنیوی را فراموش کرده است. او عشق به یار را بالاتر از هر گنج و مقامی می‌داند و خود را کاملاً تسلیم این عشق کرده است. شاعر از جدایی از تعلقات دنیوی، رسیدن به حقیقت عشق و یکرنگی با معشوق سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به دانش ادبی و تجربه زندگی بیشتری برای درک کامل نیاز دارند.

شمارهٔ ۱۲۱

گاه دی است و نوبت فصل بهار من
بنشسته است یار چو گل در کنار من

بر گنج خسروی ندهم کنج خانقاه
امروز دور دور من و یار یار من

جان یافتم ز دولت دل در حضور یار
فرخنده است روز چنین روزگار من

جبریل را ز بال فکند و هنوز نیست
در اوج خویش باز حقیقت شکار من

روی دلم بسمت دیاری بود که اوست
ابروی دوست قبله شرع دیار من

نقش و نگار را بزدودم ز لوح دل
تا گشت جای جلوه نقش نگار من

از جسم و جان امید بریدم هزار بار
تا دید روی او دل امیدوار من

دیدم که عشق اوست خداوند کائنات
روزی که شد بکوی حقیقت گذار من

بردم بپای عشق بسر سجده نیاز
یک قبله گشت و یکدل و یکروی کار من

دادم زمام مملکت دل بدست دوست
باقی نماند در کف من اختیار من

صبحست و یار ساقی و من در خمار دوش
یارب پذیر عذر لب میگسار من

جز صاف غم که صیقل آئینه صفاست
کو آب رحمتی که نشاند غبار من
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.