۲۹۳ بار خوانده شده

مسمط در نعت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها

برخاست ب آئین کهن مرغ شب آویز
ای ترک ختاخیز بطبع طرب انگیز

بر بند طرب را زین بر توسن شبدیز
کن جام جم از گوهر می مخزن پرویز
ای خط تو پاکیزه تر از سبزه نوخیز
بر سبزه نوخیز که شد باغچه مینو

بنهاد بسر گلبن نو اختر جمشید
تابید ز گل بر فلک باغچه ناهید

بگشای در میکده یعنی در امید
بردار ز رخ پرده که تا دیده من دید
چون روی تو رخشنده ندیدم من خورشید
چون موی تو آشفته ندیدم من هندو

بگذشت مه آذر و پیش آمد آزار
ابر آمد و بیژاده تر ریخت بکهسار

باد آمد و بگشود در دکه عطار
آراسته شد باغ چو روی بت فرخار
نرگس که بود پادشه کوچه و بازار
زد خیمه سلطانی در برزن و در کو

دانی بچه می ماند ارکان دمن را
از لاله نعمانی تر کان یمن را

ای ترک ختائی که بلائی دل من را
ایموی تو بشکسته بها مشک ختن را
از لاله می تازه کن آثار کهن را
ای روی و برت تازه تر از لاله خودرو

آراست بتن باغ ز دیبا سلب نو
خورشید گل افکند بچار ارکان پرتو

از ماه سمن بر مه و خورشید رسد ضو
دهقان سمن زار منست اختر شبرو
گلبن بسر باغ نهاد افسر خسرو
نسرین بپراکند بگل مخزن منکو

ای ماه من ای چون تو نیاراسته مانی
تو اول و خورشید بلند اختر ثانی

شد خاک سیه از گل سوری زرکانی
ای لعل تو شاداب تو از سنگ یمانی
گر باده چون سوده یاقوت رمانی
در ده که زد از سرو سهی فاخته کوکو

سار و بسر سرودم از دین بهی زد
بازیر ستا بر زبر سرو سهی زد

طاوس سرا نوبت نوروز مهی زد
هدهد بسر از پر علم پادشهی زد
بلبل غزلی خواند و بدو راه رهی زد
آباد بدان مرغ غزل خوان غزل گو

ماهی چو تو من دلبر جانانه ندیدم
شاهی چو تو در برزن و کاشانه ندیدم

ترکی چو تو در تبت و فرغانه ندیدم
رندی چو تو در مسجد و میخانه ندیدم
هر دل که من از عشق تو دیوانه ندیدم
دل نیست جمادست گران سنگ ترازو

بر روی فروهشته سر زلف تو زنجیر
زنجیر تو بگسسته مرا رشته تدبیر

مفتون سر زلف جوانت فلک پیر
موئی که توان بست بدو پنجه تقدیر
زلفی که چو پرواز گرفت از پی نخجیر
زد بر دل سودا زده چون باز به تیهو

روزی که در میکده عشق گشادند
بر من رقم بندگی عشق تو دادند

جان و دل سودائیم از عشق تو زادند
اینست که بس پا کرو و پاک نهادند
در بادیه عشق تو هم پویه بادند
ور گرگ هوا حمله کند هم تک آهو

خورشید چو رویت بسما و بسمک نیست
چون روی تو پیداست که خورشید فلک نیست

از جشن تو در سینه عشاق تو شک نیست
شور لب شیرین تو درکان نمک نیست
ای زاده انسان که بخوبیت فلک نیست
از عشق تو برپاست بکونین هیاهو

ابر هنری گوهر تر ریخت بهامون
از خاک برون آمد گنجینه قارون

مرغ از زبر شاخ زند گنج فریدون
ای روت چو آئینه اسکندر ایدون
در پیش غم از باده چون عقل فلاطون
آراسته کن سدی چون رای ارسطو

قمری بکلیسای چمن راهب ترساست
زنار بگردن پی تعظیم کلیساست

این بلبل شوریده چو ناقوس ب آواست
ای ماه مسیحی که اسیرت همه دلهاست
آن شیشه که مرغ طرب بزم مسیحاست
پیش آر که زد مرغ چو نصرانی مولو

ای گوهر یکدانه بریز از خم لاهوت
در ساغر بلور صفا سوده یاقوت

مرغ ملکوتست زجاجی که دهد قوت
قوت جبروتیست که در خطه ناسوت
نوشم می مدح گهر نه یم فرتوت
صدیقه کبری صدف یازده لؤلؤ

مشکوه چراغ ازلی مهبط تنزیل
خواننده تورات و سراینده انجیل

داننده اسرار قدیم بی دم جبریل
فیاض بری از علل و رسته ز تعطیل
مولود نبوت که بطفلی شده تکمیل
تولید ولایت که بسفلی زده پهلو

انسیه حورا سبب اصل اقامت
اصلی که ببالید بدو نخل امامت

نخلی که ز تولید قدش زاد قیامت
گنجینه عرفان گهر بحر کرامت
در باغ نبی طوبی افراخته قامت
در ساحت بستان ولی سرو لب جو

سر سند کل اثر صادر اول
نه عقل درین یک اثر پای معطل

نفس فلک پیر درین مرحله مختل
برتر بودش پایه ز موهوم و مخیل
بالاتر ازین چار خشیجان بهی یل
صد مرتبه بالاتر ازین گنبد نه تو

این گنبد نه توی بدان پایه نباشد
این عقل و خیالات بدان مایه نباشد

آنرا که ز خورشید فلک سایه نباشد
بر عرش بجز نورش پیرایه نباشد
قطبی که کراماتش اگر دایه نباشد
نز معجزه پیداست علامت نه ز جادو

مرآت خدا عالمه نکته توحید
کش خیمه عصمت زده بر عرصه تجرید

آن جلوه که بالذات برونست ز تحدید
مولود محمد که بدان نادره تابید
ذات احدی کرد پدید این سه موالید
این چار زن حامله وین هفت تن شو

بالای مکان فوق زمان ذات محمد
کز نقص زمانی و مکانیست مجرد

فرزند نبی جفت ولی طاق مؤید
طاق حرم عصمت او قصر مشید
آن شافعه کان رایحه کز خلد مخلد
جویند نیابند جز از خاک در او

ذاتش سبب هستی بینائی و فرهنگ
عشقش بدل سوخته چون کوه گران سنگ

او پادشهست و دل سودازده اورنگ
آئینه او سینه پرداخته از زنگ
طی خلواتش نکند وهم به نیرنگ
بر کنه مقامش نرسد عقل بنیرو

هرگز نشنیدیم خدا را بودی ام
ای ام الوهیین ای در تو خرد گم

باز آی که ما مردم افروخته انجم
در دیده نشانیمت بر دیده مردم
دل بی تو بجان آمد بنمای تبسم
تا بشکفد از خاک گل و خندد خیرو

اوصاف خدا از تو هویداست کماهی
علم تو محیطست بمعلوم الهی

ذاتت متعالی صفتت نامتناهی
سر تا قدمت آینه طلعت شاهی
خورشید گهی تاخت بمه گاه بماهی
با گرد سمند تو نیارست تکاپو

من با تو بتوحید دل یکدله دارم
از عشق تو بر گردن جان سلسله دارم

من قطره که از بحر فزون حوصله دارم
از بحر عنایات تو چشم صله دارم
من عشق تو را پیشرو قافله دارم
تا بار گشایم بحریم حرم هو

ای پیش رواق تو بخم طاقه نه طاق
زیر فلک قوسی ابروی کجت طاق

بنمود چو خورشید که از مشرق آفاق
از شرق تو خورشید الوهیت اشراق
این شش ججه و چار عنصر بتو مشتاق
چون عاشق دلباخته بر طلعت نیکو

ای بر سر شاهان زمین از قدمت تاج
بر خیل ملک خاک سر کوی تو معراج

آنی که انانیت او رفته بتاراج
آن قطره که گردید غریق یم مواج
بحریست که میزاید ازو لجه و امواج
آبیست که میروید ازو عرعر و ناژو

ای ذات خدا را رخ نیکوی تو مرآت
فانی تو بقول و اثر و وصف در آن ذات

نفی من درویش بود پیش تو اثبات
بر حجه قائم که بود شاه خرابات
حاجات مرا ای تو برارنده حاجات
بسرای که از درد بود حشمت دارو

در هر صفتی اعظم اسمای الهی
اندر فلک صورت نبود چو تو ماهی

عالم همگی بنده شرمنده تو شاهی
نه غیر تو حقی نه ملاذی نه پناهی
محتاج توئیم از ره الطاف نگاهی
یا فاطمه الزهرا انا بک نشکو

پیران خرابات که در فقر دلیلند
بر کشت گدایان طلب لجه نیلند

رندان صفا پیشه که در قدس خلیلند
در لطف سخن همنفس رب جلیلند
پیش تو که سلطان دلی عبد ذلیلند
با آنکه چشمشان زده بر نه فلک اردو

ای پای تو پهلو زده خورشید سما را
بر فرق من خسته بسای آن کف پا را

ای دست خدا دست صفاگیر خدا را
از دیده بیننده مینداز صفا را
ای آنکه بود از مدد دست تو ما را
آرام تن و قوت دل و قوت بازو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:در منقبت و مدح حضرت خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.