۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

چو سررشته خویش گم کرده ام
بعالم یکی رهبرم آرزوست

مرا خورد یکبارگی غم دریغ
به گیتی یکی غم خورم آرزوست

بسی داوریها که دارم ولیک
یکی دادگر داورم آرزوست

زر و زیور من قناعت بس است
نگویم زر و زیورم آرزوست

برای عروسان بکر سخن
یکی تازه رو شوهرم آرزوست

درین عهد ناخوش که قحط سخاست
نگویم که سیم و زرم آرزوست

نه در خاطر و دل بگردد مرا
که این اسب و آن استرم آرزوست

کزین دهر نااهل حاش الوجوه
خری حر که یک نوبرم آرزوست

بدین بی بقائی چنین زندگی
ز اسلام دورم گرم آرزوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.