هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از رنجهای زندگی، ناکامیها، و بیعدالتیهای روزگار شکایت میکند. او به ناپایداری دنیا، بیوفایی مردم، و تلخیهای عشق اشاره میکند و از تنهایی و بیقراری خود میگوید. همچنین، شاعر به انتقاد از تهمتهای ناروا به دانش و فضل خود پرداخته و بیان میکند که اگر واقعاً دانشمند بود، سرنوشت بهتری داشت. در نهایت، او به پیری و تغییر شرایط زندگی خود اشاره میکند و با طنز از شخصیت کنونی خود سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است و همچنین از اصطلاحات و اشارات ادبی پیچیده استفاده کرده که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار است. علاوه بر این، برخی مضامین مانند ناامیدی، انتقاد از جامعه، و طنز تلخ ممکن است برای سنین پایینتر نامناسب باشد.
شمارهٔ ۲۵
من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی
گمان مبر که بود چرخ را توانایی
به صنف صنف خلایق معاشرت کردم
چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی
دو یار یک دل اگر در زمانه می بینم
خدای را نپرستیده ام به یکتایی
ز روزگار من آن می کشم که کس مکشاد
به محض تهمت دانشوری و دانایی
نعوذ بالله اگر فضل و دانشم بودی
فتاده بودی هر ذره ام به صحرایی
بهر که می نگرم بی غمت نمی بینم
وزین سبب شده بی قرار و رسوایی
غم تو بود زخوبان که پای برجا بود
به طالع من آن نیز کشت هرجایی
نه زخم خورده بود قطره های خون و بود
گل و ریاحین در دیده تماشایی
زعالم ملکوت به ملک می آرند
برای بادیه گردی و باد پیمایی
مگو ز دیده که این قلزمیست خون آشام
ز دل مپرس که آن کشتی است دریایی
اگر مصاحبت خلق را ثمر این است
من و مصاحبت خویش و کنج تنهایی
دو فرقه اند که نبود گذر زخدمتشان
یکی شهان و دگر دلبران یغمایی
ز اقتضای قضا صرف خوب رویان شد
عزیز عمرم یعنی اوان برنایی
گهی ز روبی بودم نشسته در آتش
گهی ز مویی آشفته حال و سودایی
گهی ز گردش چشم بتان ساده زنخ
خیال واربدم کوچه گرد و هر جایی
همیشه در حرکت بودمی و مقصد نه
چو آن سفینه که باشد ز موجه دریایی
کنون که نوبت پیری ست نوکر شاهم
کمال من نه همین شاعری و ملایی
شراب خواره ام و بذله گو و ریش تراش
هزار تیشه خور و هرزه گرد و هر جایی
گمان مبر که بود چرخ را توانایی
به صنف صنف خلایق معاشرت کردم
چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی
دو یار یک دل اگر در زمانه می بینم
خدای را نپرستیده ام به یکتایی
ز روزگار من آن می کشم که کس مکشاد
به محض تهمت دانشوری و دانایی
نعوذ بالله اگر فضل و دانشم بودی
فتاده بودی هر ذره ام به صحرایی
بهر که می نگرم بی غمت نمی بینم
وزین سبب شده بی قرار و رسوایی
غم تو بود زخوبان که پای برجا بود
به طالع من آن نیز کشت هرجایی
نه زخم خورده بود قطره های خون و بود
گل و ریاحین در دیده تماشایی
زعالم ملکوت به ملک می آرند
برای بادیه گردی و باد پیمایی
مگو ز دیده که این قلزمیست خون آشام
ز دل مپرس که آن کشتی است دریایی
اگر مصاحبت خلق را ثمر این است
من و مصاحبت خویش و کنج تنهایی
دو فرقه اند که نبود گذر زخدمتشان
یکی شهان و دگر دلبران یغمایی
ز اقتضای قضا صرف خوب رویان شد
عزیز عمرم یعنی اوان برنایی
گهی ز روبی بودم نشسته در آتش
گهی ز مویی آشفته حال و سودایی
گهی ز گردش چشم بتان ساده زنخ
خیال واربدم کوچه گرد و هر جایی
همیشه در حرکت بودمی و مقصد نه
چو آن سفینه که باشد ز موجه دریایی
کنون که نوبت پیری ست نوکر شاهم
کمال من نه همین شاعری و ملایی
شراب خواره ام و بذله گو و ریش تراش
هزار تیشه خور و هرزه گرد و هر جایی
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.