۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

مخواه از دوستان ای دوست عذرکم نگاهی را
که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را

نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل
زشب هر صبح دم می افکند داغ سیاهی را

شهادت بر جراحت های دل داد اشک و نشنیدی
بلی چرخ ست ناپرسیده میداد این گواهی را

زاشک و چهره بردم سیم وزر وصلش نشد ممکن
به سیم و زر خریدن نیست ممکن پادشاهی را

ندانی حال دل تا ساعتی بر دیده بنشینی
نه طوفان دیده نه دریا چه میدانی تباهی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.