۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶

نسبتی محراب ابرو را بهر محراب نیست
آن چه در دل و آنچه در گل جا کند یک باب نیست

بایدم محنت کشید و از سبب خاموش بود
عالم عشق ست اینجا عالم اسباب نیست

از ملاقات صبا با زلف او چون زلف او
تا به کی بر خویش پیچم بیش از اینم تاب نیست

ما بروی شادمانی ای فلک دربسته ایم
گر متاعت این بود مگشا که اینجا باب نیست

ای منم یارب که می بینم رخش را بی نقاب
ای خوشا بختی که من دارم اگر در خواب نیست

تا به چشم آمد ز دل با اشک رنگ خون نماند
سیم را رنگی که در آتش بود در آب نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.