۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳

تابم بتن از طره ی پیچان تو افتاد
چاکم بدل از چاک گریبان تو افتاد

گویند دلش نرم توان کرد به گریه
کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد

گر دیده گستاخ پریشان رخت دید
ز آن است که بر زلف پریشان تو افتاد

چون زخم کهن روز و شب آلوده به خون است
هر چشم که بر ناوک مژگان تو افتاد

ای دل لب او آب حیات است ندانم
چون آتش سوزان شد و در جان تو افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.