۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵

بحمدالله که در قتلم تعلل کرد گیسویش
به خون من نشد آلوده دیوار و در کویش

شب خود را به زلفش می کنم نسبت وزین غافل
که روزی همچو رویش دارد از پی زلف هندویش

به قصد کشتنم ترکان مژگانش صف اندر صف
به چشمش اقتدا کردند در محراب ابرویش

عجب نبود اگر از جلوه بر چشمم نمک پاشد
به آب دیده پروردم نهال قد دلجویش

به زلفش کی دهم دل گرنه رویش در میان بینم
دل من می برد زلفش به جانب داری رویش

بر یزای دیده اشک و خاک کویش را به حالش کن
که از خونم بسی بهتر بود خاک سر کویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.