۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

یا رضای دوست باید یا رضای خویشتن
آشنای او نیاید آشنای خویشتن

آتشم بی سوختن چون زندگانی می کنم
تا نسوزم برنمی خیزم ز جای خویشتن

من سزای آتش وز دیده آبم برکنار
در کنار خود نمی بینم سزای خویشتن

گرنه در آینه خود را دیده زنجیر زلف
از چه رو می افکنی هردم به پای خویشتن

بی تو دل خون کردم و از دیده بیرون ریختم
عاقبت از دل گرفتم خون بهای خویشتن

گفتمش دردل و را گفت از خدا شرمی بدار
کس در آتش چون رود هردم به پای خویشتن

ای که میگویی چرا برخود نمی سوزد دلت
آتشم، آتش نمی سوزد برای خویشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.