۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

آفت صد دودمانی آتش صدخرمنی
ساده لوحی بین که گویم دشمن جان منی

بر مراد یار باید بود در اقلیم عشق
دشمنم با خویش چون دانم که با من دشمنی

ترسم این الفت که دارد با گریبان دست من
در قیامت نیز نگذارد که گیرم دامنی

زیب دیگر داد داغ تازه باغ سینه را
گاه باشد کز گلی رونق پذیرد گلشنی

های های گریه درد دوری از جانم ببرد
دل که دوری پر کند خالی نسازد شیونی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.