۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

خوشم که با لب او آشنا نشد سخنی
کیم که رنجه کند لب به حرف همچو منی

فغان که اشکم خون در تن آنقدر نگذاشت
که چون کشندم رنگین کنم به خون کفنی

مرنج اگر گله کردم دلم زبس تنگی
نداشت جای که دروی گره شود سخنی

به گریه گوش که تا نور در نظر داری
صبا نیاورد از مصر بوی پیرهنی

به گاه سوختن دل کناره گیر و بسوز
نه شمع باش که سازی نخست انجمنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.