۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰

یک نظر دیدم و دل با نیش مژگان خوگرفت
یک تبسم کرد و سر با ترک سامان گرفت

آرزو دارم که جان در پایش افشانم، ولی
ترسم از تنهایی دردش که با جان خو گرفت

پیرهن پنهان درم دانم زهم دور افکند
گر فلک داند که دستم با گریبان خوگرفت

گریه لازم نیست اظهار محبت را ولی
عشق در روز ازل با چشم گریان خوگرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.