۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳

دلیرم کرد در سودای عشقش ترک جان کردن
که بی سرمایه فارغ باشد از قید زیان کردن

به پند ناصح از پای سگانش برندارم سر
به قول دشمنان عیبست ترک دوستان کردن

تنم چون تار مویی بوده در وی نهان زلفت
ز من آموخت اندر تار مویی دل نهان کردن

عجب نبود که زلف هندویش دل ها نهان دارد
متاعی را که دزدیدند می باید نهان کردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.