۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴

سوخت محرومی دیدار چنان پیکر من
که زهم ریزد اگر دل طپد اندر بر من

تو مرا سوزی و من سوزم از من غم که مباد
باد بیرون برد از کوی تو خاکستر من

آن قدر گریه کنم کاب به افلاک رسد
بو که آن آب برد تیرگی از اختر من

در غمش ضعف رسید است به جایی که مرا
مرده دانند اگر دل بطپد در بر من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.