۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷

برضا جوئی اغیار زدر راند مرا
آن که میراند در آخر زچه رو خواند مرا

بسگان در او محرم و یکرنگ شدم
از دو رنگی رقیبان زدرش راند مرا

تازه نخلی که رطب داشت تمنا دل از او
از چه در کام زکین حنظل افشاند مرا

منم آن شیر کز افسون شدمش سر بکمند
صید او کیست که از سلسله برهاند مرا

راند آشفته بصورت اگرم از در خویش
تا قیامت بدرون داغ غمش ماند مرا

دل درویش بدست آر تو ایدست خدا
از غرور ار صنمی خاطر رنجاند مرا

برو ای قیصر و بر مملکت خویش مناز
که نهان پیر مغان دی سگ خود خواند مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.