۱۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳

گمان مبر که مرا با تو ماجرائی هست
و گر بعمد کشی گویمت خطائی هست

میانه من و شیخ این حدیث معهود است
که این ثواب و گنه را مگر جزائی هست

زجام جم بودش عار و تاج کیخسرو
اگر بساحت دیر مغان گدائی هست

چه شد که میکشدم دل بسوی بزم رقیب
مگر بمحفل بیگانه آشنائی هست

طبیب زحمت بیجا مبر زما بگذر
بدرد عشق گمان میبری دوائی هست

تمام کعبه دل سر بسر صفا باشد
بکعبه گل اگر مروه و صفائی هست

مجو زاهل صناعت دلا دگر اکسیر
زخاک کوی مغانت چو کیمیائی هست

از این و آن بجهان ناامیدم آشفته
بود زشیر خدا گر مرا رجائی هست

کسش دیت ننویشد که خود تواش دینی
شهید عشق تو را طرفه خونبهائی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.