۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۳

نتوان گفت جز آن سلسله مویاری هست
یا بجز عشق بتان در دو جهان کاری هست

ایخوش آن سر که سزاوار سرداری هست
خرم آن جان که پسند قدم یاری هست

نتوان جست در آن زلف دل غمزده را
که در این سلسله هرگوشه گرفتاری هست

کافر عشق مسلمان نبود در همه کیش
منکرانرا خبری کن اگر انکاری هست

بسکه مستغرق سودای گل آمد بلبل
خبرش نیست که در صحن چمن خاری هست

گفتمتش از چه برانی که سگ کوی توام
گفت در خیل سگانم چو تو بسیاری هست

اینچنین نافه که عنبر دهد و مشک ختن
بخطا گفت که در طبله عطاری هست

پیش تیر نظر تو سپر انداخت قضا
کسی قدر را ببر قدر تو مقداری هست

نقش آنزلف و رخ آشفته بفر خار ببر
تا نگویند که در بتکده زناری هست

همه خوبان جهان مظهر نور علی اند
یوسف ماست که در هر سربازاری هست

درد دلرا نتوان گفت چه درد است طبیب
میتوان گفت که بیماری و آزاری هست

کنج کاوی کند آن غمزه فتان بدلم
میتوان یافت که با جان منش کاری هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.