۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۱

زعمر رفته دارم بس ندامت
بجامی گیرم از ساقی غرامت

مقیم آستان میکشان شو
که دوران را نباشد استقامت

بزن چندان که خواهی شنعت ای غیر
که عاشق غم ندارد از ملامت

بلای عشق برق عافیت سوز
نیستانست بستان سلامت

نماز میکشان آنگه قبول است
که در پای خم اندازد اقامت

چو قمری پر زند بر گرد او سرو
ببستان گر چمد آن سرو قامت

تو با آن قامت موزون برفتار
کجا بنشیند آشوب قیامت

بر او آشفته خوبی شد مسلم
بتو رندی و بر حیدر امامت

بداغ عشق تو معروف شهرم
غلامان را شناسد از علامت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.