۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۸

عاشقی را کز لب لعلی شرابش میدهند
از دل بریان خود لابد کبابش میدهند

هر دلی کاو چنگ زد در تار زلف مهوشان
گوشمال از دستها همچون ربابش میدهند

هر که گستاخانه ارنی گوی شد در طور عشق
لن ترانی چون کلیم اخر جوابش میدهد

حبذا نقشی که بندد خامه بیرنگ عشق
همچو چشم من ثباتی اندر آبش میدهند

عاشقان تا باز نشناسند خون خود بحشر
در سر انگشت بتان رنگ خضابش میدهند

ذره ی کاندر هوای مهر رویت رقص کرد
حکم بر تسخیر ماه و آفتابش میدهند

هر کرا در کف بود خاک در پیر مغان
می ستانند و بمنت زر نابش میدهند

هر که باشد حب حیدر در دل او بیحساب
ایمنی از پرسش روز حسابش میدهند

جا کند آشفته وش هر کس بکوی مرتضی
کسی ستاند گر بهشت هشت بابش میدهند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.