۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۳

زلفت اصراری که در آزار مردم میکند
رم ززخم نیش او پیوسته کزدم میکند

گرنه ای ضحاک جادو ای لب شیرین چرا
مار زلفت رخنه ها درمغز مردم میکند

غنچه گر شب تنگدل باشد چو باد آرد پیام
صبحدم از مژده وصلت تبسم میکند

رحم در دور تو زان چشم سیه جستن خطاست
کافر خون خواره کی بر کس ترحم میکند

گفتم ایدل حال خالش چیست بر آنچهره گفت
هندوئی دیدم که در جنت تنعم میکند

هر کرا در دل خلیده خار عشق گلرخان
کی کجا او یاد از سنجاب وقاقم میکند

ای منجم زآسمان و انجمت دیگر مناز
دیده هر شب دامن من پر زانجم میکند

چشم مستش راه هوشیاران مجلس میزند
زلف او سررشته عقل و خرد گم میکند

کشتی از گرداب نافش بگذراند نوح عقل
موج حسنش در کنار از بس تلاطم میکند

شمع رخسار تو بی پرده اگر بیند کلیم
کی زطور و آتش سینا تکلم میکند

لاجرم از حکم معزولست عقل خودپسند
اندر آن کشور که عشق او تحکم میکند

از دلی کز چنگ زلف دلبری دیده گزند
نغمه مطرب کجا رفع تألم میکند

لعل تو نه خاتم انگشت جم بود ای پری
اهرمن تا کی باین خاتم تختم میکند

حاش لله گر کند آشفته جز مدح علی
مرغ عاشق کی بجز بر گل ترنم میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.