۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۱

زباغ وصل تو بوی فراق میآید
زنخل تو ثمر افتراق می آید

مگر شرار فراق تو زد بباغ که باز
دلم چو لاله ای در احتراق می آید

بشام هجر اگر شهد ریزیم در کام
چو صبر و حنظلم اندر مذاق می آید

نفاق پیشه سپهرا تو سخت بیمهری
زدوستی تو بوی نفاق می آید

کنند عرضه بتو برک کاهی ار زفراق
اگر که کوه شوی طاقتت بطاق آید

چو نی اگر ببری بند بند من در گوش
نوای عاشقی و اشتیاق می آید

گرفته حسن تو ای ماه چارده چو کمال
عجب نباشد اگر در محاق می آید

گرفتم ای گل رعنا هزار یارت هست
ولیک همچو منت یار اتفاق آید

چو روز عید شمارم بخود همایونش
شبی که ماه من اندر وثاق می آید

صبوری از غم هجران یار آشفته
مرا بجان همه تکلیف شاق می آید

بوصل خود بنوازش وگرنه آشفته
زپارس شکوه کنان در عراق میآید

بآستان شه لافتی ولی خدا
که روز حشر بصد طمطراق می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.