عبارات مورد جستجو در ۴۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر اول
بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم
این سخن پایان ندارد، خیز زید
بر براق ناطقه بر بند قید
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
می‌دراند پرده‌های غیب را
غیب مطلوب حق آمد چند گاه
این دهل زن را بران، بر بند راه
تک مران، درکش عنان، مستور به
هر کس از پندار خود مسرور به
حق همی خواهد که نومیدان او
زین عبادت هم نگردانند رو
هم به اومیدی مشرف می‌شوند
چند روزی در رکابش می‌دوند
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عموم مرحمه
حق همی‌خواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
این رجا و خوف در پرده بود
تا پس این پرده پرورده شود
چون دریدی پرده، کو خوف و رجا؟
غیب را شد کر و فری برملا
بر لب جو برد ظنی یک فتی
که سلیمان است ماهی‌گیر ما
گر وی است این، از چه فرد است و خفی‌ست؟
ورنه سیمای سلیمانیش چیست؟
اندرین اندیشه می‌بود او دو دل
تا سلیمان گشت شاه و مستقل
دیو رفت، از ملک و تخت او گریخت
تیغ بختش خون آن شیطان بریخت
کرد در انگشت خود انگشتری
جمع آمد لشکر دیو و پری
آمدند از بهر نظاره رجال
در میانشان آن که بد صاحب خیال
چون در انگشتش بدید انگشتری
رفت اندیشه و گمانش یک‌سری
وهم آن‌گاه است کان پوشیده است
این تحری از پی نادیده است
شد خیال غایب اندر سینه زفت
چون که شد حاضر، خیال او برفت
گر سمای نور بی‌باریده نیست
هم زمین تار بی‌بالیده نیست
یؤمنون بالغیب می‌باید مرا
زان ببستم روزن فانی سرا
چون شکافم آسمان را در ظهور؟
چون بگویم هل تری فیها فطور؟
تا درین ظلمت تحری گسترند
هر کسی رو جانبی می‌آورند
مدتی معکوس باشد کارها
شحنه را دزد آورد بر دارها
تا که بس سلطان و عالی‌همتی
بندهٔ بنده‌ی خود آید مدتی
بندگی در غیب آید خوب و کش
حفظ غیب آید در استعباد خوش
کو که مدح شاه گوید پیش او
تا که در غیبت بود او شرم‌رو؟
قلعه‌داری کز کنار مملکت
دور از سلطان و سایه‌ی سلطنت
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بی‌کران
غایب از شه در کنار ثغرها
همچو حاضر، او نگه دارد وفا
پیش شه او به بود از دیگران
که به خدمت حاضرند و جان‌فشان
پس به غیبت نیم ذره حفظ کار
به که اندر حاضری زان صد هزار
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعد مرگ اندر عیان مردود شد
چون که غیب و غایب و روپوش به
پس لبان بربند و لب خاموش به
ای برادر دست وادار از سخن
خود خدا پیدا کند علم لدن
بس بود خورشید را رویش گواه
أی شیء اعظم الشاهد؟ اله
نه، بگویم چون قرین شد در بیان
هم خدا و هم ملک، هم عالمان
یشهد الله و الملک و اهل العلوم
انه لا رب الا من یدوم
چون گواهی داد حق، که بود ملک
تا شود اندر گواهی مشترک؟
زان که شعشاع و حضور آفتاب
بر نتابد، چشم و دل‌های خراب
چون خفاشی کو تف خورشید را
بر نتابد، بسکلد اومید را
پس ملایک را چو ما هم یار دان
جلوه‌گر خورشید را بر آسمان
کین ضیا ما زآفتابی یافتیم
چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم
چون مه نو، یا سه روزه، یا که بدر
هر ملک دارد کمال و نور و قدر
زاجنحه‌ی نور ثلاث او رباع
بر مراتب هر ملک را زان شعاع
همچو پرهای عقول انسیان
که بسی فرقستشان اندر میان
پس قرین هر بشر در نیک و بد
آن ملک باشد که مانندش بود
چشم اعمش چون که خور را بر نتافت
اختر او را شمع شد تا ره بیافت
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱
ای در حرم و دیر ز تو صد آهنگ
بی‌رنگی و جلوه می‌کنی رنگ به رنگ
خوانند تو را مؤمن و ترسا شب و روز
در مسجد اسلام و کلیسای فرنگ
شیخ بهایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
نصرالله منشی : باب برزویه الطبیب
بخش ۱ - باب برزویهٔ طبیب
چنین گوید برزویه، مقدم اطبای پارس، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردشت بود، و اول نعمتی که ایزد، تعالی و تقدس، بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و بمزید تربیت و ترشح مخصوص گشت. و چون سال عمر بهفت رسید مرا برخواندن علم طب تحریض نمودند، و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم برغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می‌کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرض معالجت بیماران آمدم. آنگاه نفس خویش را میان چهار کار که تگاپوی اهل دنیا ازان نتواند گذشت مخیر گردانیدم: وفور مال و، لذات حال و، ذکر سایر و. ثواب باقی. و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در تمامی دینها ستوده ست. و در کتب طب آورده‌اند که فاضلتر اطبا آنست که که بر معالجت از جهت ذخیرت آخرت مواظبت نماید، که بملازمت این سیرت نصیب دنیا هرچه کامل تر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد؛ چنانکه غرض کشاورز در پراکندن تخم دانه باشد که قوت اوست. اما کاه که علف ستوران است بتبع آن هم حاصل آید. در جمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که در وی امید صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم.
سنایی غزنوی : الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیه‌السّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران
اندر بدایت کمال نبوّت
آدم و آنکه شمّت جان داشت
پای دامانش بر گریبان داشت
آدم از مادر عدم زاده
او چراغی بدو فرستاده
غیب یزدان نهاده در دل او
آب حیوان سرشته در گِل او
دیدهٔ او به گاه منزل خواب
تا سوی عرش برگرفته نقاب
جان او بوده در طریقت حق
گوهر حضرت حقیقت حق
دیده از چشم دل به نور احد
از دریچهٔ ازل سرای ابد
کرده از بر به مکتب مردی
سورتِ سیرتِ جوانمردی
من نگویم که غیب‌دان بُد او
گرچه از چشمها نهان بُد او
غیب‌دان در مشیمهٔ کن و کان
نیست جز خالق زمین و زمان
نه زبانش به وقت نشر حکم
گفت لو تعلمون ما اعلم
زانکه بنمود حق به جان و دلش
رمزهای حقیقت ازلش
رفته از اقتداش تا عیّوق
زشت و نیکو و لاحق و مسبوق
پادشا بر جهان آدم اوست
راهبر سوی ملک اعظم اوست
طینتش زینتِ جهان آمد
ساحتش راحتِ روان آمد
چون زبان را به نامه کرد روان
تا شود کسری آرمیده روان
به شقاوت چو رشد کرد رها
از سعادت به غی بماند جدا
چونکه عینش فتاد بر عنوان
زهر شد نوش جان نوشروان
شرع او چون نشست بر عیّوق
شد گسسته عنان عزّ یعوق
شد ز تابش نشانهٔ کسری
سر ایوان طارم کسری
پای کوبان عروس عشق ازل
سرنگون اوفتاده لات و هبل
داده دادش همه خلایق را
عزّ معشوق و ذلّ عاشق را
ملک تن را خرابی از کینش
ملک جان را عمارت از دینش
جزع و لعلش ز بهر عزّ و شرف
گوشها کرده همچو گوش صدف
روز تا روشنست و شب سیهست
زلف و رویش شفیع هر گنهست
از پی زقّه دادن از لب او
وز پی زادگان مَرکب او
وز پی صورت و دل و جانش
پیش حکم خطاب و فرمانش
عقل کل بوده در دبستانش
نفس کل گاهواره جنبانش
جوهر این سرای را عرض او
لیک عرض بهشت را غرض او
دیو را بوده روز بدر و حنین
صورتش سورهٔ معوّذتین
هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
امّا الحلولیّه، لعنهم اللّه
قوله تعالی: «فماذا بعدَ الحقِّ الّا الضّلالُ (۳۲/یونس).»
از آن دو گروه مطرود که تولا بدین طایفه کنند و ایشان را به ضلالت خود با خود یار دارند، یکی تولا به ابی حُلمان دمشقی کنند و از وی روایات آرند؛ به خلاف آن که در کتب مشایخ ازوی مسطور است و اهل این قصه مر آن پیر را از ارباب دل دارند؛ اما آن ملاحده وی را به حلول و امتزاج و نسخ ارواح منسوب کنند و دیده‌‌ام اندر کتاب مقدمی که اندر وی طعن کرده است و علمای اصول را نیز از وی صورتی بسته است و خدای عزّ و جلّ بهتر داند از وی.
و گروهی دیگر نسبت مقالت به فارِس کنند و وی دعوی کند که این مذهب حسین بن منصور است و به‌جز اصحاب حسین کسی را این مذهب نیست و من ابوجعفر صیدلانی را دیدم با چهار هزار مرد اندر عراق پراکنده که حلاجیان بودند، جمله بر فارِس بدین مقالت لعنت می‌کردند؛ و اندر کتب وی که مصنّفات وی است به‌جز تحقیق نیست.
و من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، می‌گویم: من ندانم که فارِس و ابوحُلمان که بودند و چه گفتند اما هرکه قائل باشد به مقالتی به خلاف توحید و تحقیق، وی را اندر دین هیچ نصیب نباشد و چون دین که اصل است مستحکم نبود، تصوّف که نتیجه و فرع است اولی تر که با خلل باشد؛ از آن که اظهار کرامات و کشف آیات جز بر اهل دین و توحید صورت نگیرد.
و مر قائلان این را جمله غلط‌ها اندر روح افتاده است و من اکنون جملهٔ احکام آن را بیان کنم و مقالات و مغالیط و شبهت‌های مَلاحده اندر آن بیارم تا تو را قوّاک اللّه بدین قوت باشد؛ که اندر این فساد بسیار است.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلام فی الرّوح
بدان که اندر هستی روح علم ضروری است و اندر چگونگی آن عقل عاجز و هرکسی از علما و حکمای امت بر حسب قیاس خود اندر آن چیزی گفته‌اند و اصناف کفر را نیز اندر آن سخن است که چون کفار قریش به تعلیم جهودان مر نضر بن الحارث را بفرستادند تا از رسول صلّی اللّه علیه کیفیت روح بپرسیدند و ماهیت آن، خداوند تعالی نخست عین آن اثبات کرد؛ قوله، تعالی: «و یسألونک عَنِ الرّوحِ (۸۵/الإسراء)»، آنگاه قِدم را از وی نفی کرد؛ قوله، تعالی: «قُلِ الرّوحُ من أمر ربّی (۸۵/الإسراء).»
و رسول صلّی اللّه علیه فرمود: «الأرواحُ جنودٌ مجنّدةً، فما تعارفَ منها ائتلفَ و ما تناکَر منها اخْتَلَفَ.»
و مانند این دلایل بسیار است بر هستی آن، بی تصرف اندر چگونگی آن.
پس گروهی گفتند: «الرّوحُ هو الحیوةُ الّذی یَحیی به الجسدُ. روح آن زندگی است که تن بدان زنده بود.» و گروهی از متکلمان نیز هم بر این‌اند و بدین معنی روح عَرَضی بود که حیوان بدو زنده باشد به فرمان خدای عزّ و جلّ و آن از جنس تألیف و حرکت و اجتماع است و مانند این از اَعراض که بدان شخص از حال به حال می‌گردد.
و گروهی دیگر گفتند: «هُوَ غیرُ الحیوةِ ولا یوجَدُ الحیوةُ إلّا مَعَها کما لایوجَدُ الرّوحُ الّا مَعَ البِنْیَةِ ولن یجدَ أحدُهما دونَ الآخَرِ، کالأَلمِ و العِلْم بها؛ لأنّهما شیئانِ لایَفْتَرِقانِ. روح معنیی است به‌جز حیات که وجود آن بی حیات روا نباشد؛ چنان‌که بی شخص معتدل، و یکی زین دو بی دیگری نباشد؛ چنان‌که درد و علم.» و بدین معنی هم عرضی بود؛ چنان‌که حیات.
و باز جمهور مشایخ و بیشتری از اهل سنت و جماعت رحمهم اللّه بر آن‌اند که: روح عینی است نه وصفی که تا وی به قالب موصول است بر مجرای عادت، خداوند تعالی اندر آن قالب حیات می‌آفریند و حیات آدمی صفتی است وحی بدان است. اما روح مودَع است اندر جسد و روا باشد که وی از آدمی جدا شود و آدمی زنده ماند به حیات؛ چنان‌که در حالت خواب وی برود و حیات بماند، اما روا نباشد که اندر حال رفتن وی علم و عقل بماند؛ از آن‌چه پیغمبر صلّی اللّه علیه فرموده است که: «ارواح شهدا اندر حواصل طیور باشند»، ولامحاله باید تا این عینی باشد؛ و پیغمبر علیه السّلام گفت: «الأرواحُ جنودٌ مجنّدةٌ»، لامحاله جنود باقی باشند و بر عرض بقا روا نباشد و عرض به خود قایم نباشد. پس آن جسمی بود لطیف که بیاید به فرمان خدای عزّ و جلّ و برود به فرمان وی و پیغمبر صلّی اللّه علیه گفت: «من اندر شب معراج آدم و یوسف و هارون و موسی و عیسی و ابراهیم را علیهم السّلام اندر آسمان‌ها بدیدم.» لامحاله آن ارواح ایشان باشد و اگر روح عرضی بودی به خود قایم نبودی تا در حال هستی مر آن را بتوانستی دید؛ که وجود آن را محلی باید که وی عارض آن محل باشد و محل آن جوهر بود و جواهر مؤلَّف و لطیف جسم باشند و چون جایز الرّؤیه باشد روا بود که در حواصل طیور باشد و روا باشد که لشکری باشد و مر ایشان را آمد و شدی باشد؛ چنان‌که اخبار بدان ناطق است و آمد و شد ایشان به امر خداوند تعالی باشد؛ لقوله، تعالی: «قل الرّوحُ من امر ربّی (۸۵/ الإسراء).»
ماند این‌جا خلاف مَلاحده که ایشان روح را قدیم گویند و مر آن را بپرستند و فاعل اشیا و مدبر آن به‌جز وی را ندانند و آن را «روح الاله» خوانند و «لم یزل» و او را مُدیر گویند از شخصی به شخصی دیگر و بر هیچ شبهت که خلق را افتاده است چندان اجتماع نیست که بر این؛ از آن‌چه جمله نصاری بر این‌اند هرچند که به عبارت خلاف آن کنند و جمله هندو تبت و چین و ماچین براین‌اند و اجتماع شیعیان و قرامطه و باطنیان بر این است، و آن دو گروه مُبطِل نیز بدین مقالت قائل‌اند و هر گروهی از این جمله که یاد کردیم مر این قول را مقدمات دارند و به براهین دعوی کنند.
گوییم با این جمله که: به این لفظ قِدَم چه می‌خواهید؟ محدَثی متقدم اندر وجود و یا قدیمی همیشه بود؟ اگر گویند: بدین قول مراد محدثی است متقدم اندر وجود، اندر اصل خلاف برخاست؛ که ما هم روح محدث می‌گوییم با تقدم وجودش بر وجود شخص؛ کما قال النبی، علیه السّلام: «إنَّ اللّهَتعالی خَلَقَ الْأرواحَ قبلَ الْأجْسادِ»، و چون حدث آن درست شد لامحاله مُحدَث به محدِث مُحدَث باشد و این یک جنس بود از خلق خدای که به دیگر جنس می‌پیوندد و از اندر پیوستن ایشان به یک‌دیگر، خداوند تعالی حیاتی پدید می‌آرد بر تقدیر خود؛ یعنی ارواح جنسی از خلق‌اند و اجساد جنسی دیگر. چون تقدیر حیات حیوانی کند فرمان دهد تا روح به جسد پیوندد، زندگانی اندر زنده حاصل آید اما گشتن وی از شخص به شخص، روا نباشد؛ از آن‌چه چون یک شخص را دو حیات روا نباشد، یک روح را دو شخص هم روا نباشد و اگر اخبار بدان ناطق نبود و رسول اندر اخبار خود صادق نبودی، معقول روح به‌جز حیات نبودی و آن صفتی بود نه عینی.
و اگر گویند که: «مراد ما بدین قول، قدیمی همیشه بود است.» گوییم: «به خود قایم است یا به غیر؟» اگر گویند: «قدیم قایم به نفس است.» گوییم: «خداوند عالم است یا نه خداوند عالم است؟» اگر گویند: «نه وی است»، اثبات قدیمین باشد و این معقول نیست؛ که قدیم محدود نباشد؛ که وجود ذات یکی حد دیگری باشد و این محال بود.
و اگر گویند: «خداوندِ عالَم است.» گوییم: «پس وی قدیم است و خلق محدَث. محال باشد که محدَث را با قدیم امتزاج باشد و یا اتحاد و حلول و یا محدث مکان قدیم آید و یا قدیم حامل او باشد؛ که هرچه به چیزی پیوندد همچون وی بود و وصل و فصل جز بر محدثات روا نبود که اجناس یکدیگرند.» تعالی اللّه عن ذلک.
و اگر گویند که: «به خود قایم نیست و قیام آن به غیر است.» از دو بیرون نبود: یا صفتی باشد یا عرضی.
اگر عرض گوید، لامحاله اندر محلی باید گفت یا اندر لامحل. اگر اندر محلی گوید، محل آن چون وی بود و اسم قِدم از هر دو باطل شود و اگر اندر لامحل گوید، محال باشد؛ که چون عرض که به خود قایم نبود اندر لامحل معقول نباشد.
و اگر گوید: «صفتی است قدیم»، چنان‌که حلولیان و تناسخیه گویند و آن صفت را صفت حق خوانند، محال باشد که صفت قدیم حق مر خلق را صفت گردد و اگر روا بود که حیات وی صفت خلق گردد، روا باشد که قدرتش قدرت خلق گردد. آنگاه صفت به موصوف قایم بود، چگونه باشد مر صفت قدیم را موصوف محدث؟ پس لامحاله قدیم را با محدَث هیچ تعلق نباشد و قول مَلاحده اندر این باطل است و روح مخلوق است و به فرمان حق. آن که جز این گوید مکابرهٔ عیان بود و محدث را از قدیم فرق نتواند کرد. و روا نباشد که ولی اندر صحت ولایت خود به اوصاف حق جاهل بود و نحمداللّه تعالی که خداوند ما را از بدعت و خطر محفوظ گردانید، و عقل داد تا بدان نظر و استدلال کردیم و ایمان داد تا وی را به هدایت وی بشناختیم حمدی که آن به غایتی موصول نباشد؛ که حمد متناهی اندر برابر نعیم بی نهایت مقبول نباشد.
و چون ظاهریان این حکایت از اهل اصول بشنیدند، پنداشتند که جملهٔ متصوّفه را اعتقاد این است تا به غلطی بزرگ و خسرانی واضح از جمال این اخیار محجوب گشتند و لطیفهٔ ولایت حق و لوامع و لوایح ربانی بر ایشان پوشیده شد؛ از بعد آن که بزرگان و سادات را رد کردند فاما رد خلق چون قبول ایشان بود و قبول ایشان چون رد.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
کشفُ الحجابِ الثّانی فی التّوحیدِ
قوله، تعالی: «وَإلهُکُمْ إلهٌ واحِدٌ (۱۶۳/البقره).»
و قوله، تعالی: «قُل هُوَ اللّهُ أحَدٌ (۱/الاخلاص)...الی آخر.»
وقوله، تعالی: «لاتَتَّخِذُوا إلهَیْنِ اثْنَیْنِ اِنَّما هُوَ إلهٌ واحِدٌ (۵۱/النحل).»
و قال النبی، علیه السّلام: «بَیْنا رجلٌ فیمَنْ کانَ قَبْلَکُم لَمْ یَعْمَلْ خیراً قطُّ إلّا التوحیدَ. فقال لِأهْلِه: إذا مُتُّ فأحْرِقُونی ثُمَّ اسْحَقُونی ثُمَّ ذَرُّونی نِصْفی فِی الْبَرِّ و نِصْفی فی الْبَحْرِ فی یوم رائحٍ، ففعلوا. فقالَ اللّهُ عزّ و جلّ لِلرّیح: اجْنی ما أخَذْتِ. فاذا هو بینَ یَدَیْهِ، فقال له: ما حَمَلَکَ عَلی ماصَنَعْتَ؟ فقالَ: اسْتِحْیاءً منک. فَغَفَرَ لَهُ.»
:«مردی بود پیش از شما که هیچ کردار نیکو نداشت الا توحید وفاتش قریب شد. مر اهل خود را گفت: چون من بمیرم مرا بسوزید و خاکستر من گرد کنید واندر روز بادناک نیمی به دریا اندازید و نیمی به باد بر دهید در بیابان، تا از من اثری نماند. همچنان کردند. خدای عزّ و جلّ مر باد و آب را فرمود: نگاه دارید آن‌چه بستدید؛ یعنی خاکستر را. تا قیامت آن را نگاه می‌دارند آنگاه که خدای عزّ و جلّ وی را زنده کند گوید: تو را چه چیز بر آن داشت تا خود را بسوختی؟ گوید: بارخدایا، می‌شرم داشتم از تو، سخت جافی بُدَم. آنگاه خداوند تعالی گوید: بیامرزیدمت.»
و حقیقت توحید حکم کردن بود بر یگانگی چیزی به صحت علم به یگانگی آن و چون حق تعالی یکی است بی قسیم اندر ذات و صفات خود و بی بدیل و شریک اندر افعال خود، و موحدان وی را بدین صفت دانند دانش ایشان را به یگانگی توحید خوانند.
و توحید سه است: یکی توحید حق مر حق را، و آن علم او بود به یگانگی خود و دیگر توحید حق مر خلق را و آن حکم وی بود به توحید بنده و آفرینش توحید اندر دل وی و سدیگر توحید خلق باشد مر حق را و آن علم ایشان بود به وحدانیت خدای، عزّ و جلّ.
پس چون بنده به حق عارف بود بر وحدانیت وی حکم تواند کرد؛ بدانکه وی تعالی یکی است که وصل و فصل نپذیرد و دوی بر وی روا نباشد، و یگانگی وی عددی نیست تا به اثبات عددی دیگر دو گردد یا وحدانیتش عددی بود و محدود نیست تا وی را ستّه جهات بود و هر جهتی را دیگر ستّه جهات باید و این اثبات اعداد بی نهایت باشد وی را مکان نیست و اندر مکان نیست تا به اثبات مکان متمکن بود و مکان را نیز مکانی باید و حکم فعل و فاعل و قدیم و محدث باطل شود، و عرضی نیست تا محتاج جوهری باشد و اندر دو حال اندر محل خود باقی نماند و جوهری نیست که وجودش جز با چون خودی درست نیاید، طبعی نیست تا مبدأ سکون و حرکت باشد و روحی نیست تا حاجتمند بِنیتی باشد، و جسمی نیست تا اجزای مؤلَّف بود و اندر چیزها قوت و حال نیست تا جنس چیزها بود، و به هیچ چیز وی را پیوند نیست تا آن چیزِ جز وی وی را روا بود. بری است از همه نقصان و نقایص. پاک از همه آفات. متعالی از همه عیوب. ورا مانند نیست تا او با مانند خود دو چیز باشند. فرزند ندارد تا نسل وی اقتضای وصل واصل وی کند. و تغیر بر ذات و صفات وی روا نیست تا وجود وی بدان متغیر شود و اندر حکم متغیر چون تغیر باشد. موصوف است به صفات کمال، آن صفاتی که موحدان مر او را به حکم بصیرت و هدایت می اثبات کنند که وی خود را بدان صفت کرده است بری است از آن صفاتی که ملحدان وی را به هوای خود صفت کنند که وی خود را بدان صفت نکرده است. تعالی اللّه عما یقولُ الظّالمون.
حیّ و علیم است. رؤوف و رحیم است. مرید وقدیر است. سمیع و بصیر است. متکلم و باقی است. علمش اندر وی حال نیست. قدرتش اندر وی صلابت نی. سمع و بصرش اندر وی متجدد نی. کلامش اندر وی تبعیض و تحدید نی. همیشه با صفات خود قدیم. کل معلومات از علم وی بیرون نیست. موجودات را از ارادتش چاره نی. آن کند که خواسته است. آن خواهد که دانسته است. خلایق را بر اسرارش اشراف نی. حکمش همه حق، دوستانش را به‌جز تسلیم روی نه. امرش جمله حتم، مریدانش را به‌جز گزاردن فرمان چاره نی. مقدر خیر و شر. امید و بیم جز بدو سزاوار نی. خالق نفع و ضر. حکمش بجمله حکمت و جز رضا روی نه. کس را از وصل وی بوی نه، و بدو رسیدن روی نه. دیدارش مر بهشتیان را روا. تشبیه وجهات را ناسزا. مقابله و مواجهه را بر هستی وی صورت نه. اندر دنیا مر اولیا را مشاهدت وی جایز و انکار شرط نی. آن که ورا چنین داند از اهل قطیعت نی و هر که به خلاف این داند ورا دیانت نی.
اندر این معنی سخن بسیار اید اصولی و فصولی، اما مر خوف تطویل را بدین اقتصار کردم.
و در جمله من که علی بن عثمان الجلابی‌ام، می‌گویم که: اندر ابتدای این فصل بگفتم که: توحید حکم کردن بود بروحدانیت چیزی، و حکم جز به علم نتوان کرد. پس اهل سنت حکم کردند بر یگانگی خداوند تعالی به تحقیق؛ از آن‌چه صنعی لطیف دیدند و فعلی بدیع با اعجوبه و لطیفهٔ بسیار. نظر کردند، بودنِ آن صنایع به خود محال داشتند و اندر هر چیزی علامات حدَث ظاهر یافتند. لامحاله فاعلی بایستی تا مر آن را از عدم به وجودآرد؛ یعنی عالم را با زمین و آسمان و آفتاب و ماه و بر و بحر و کوه و صحرا با چندین صُوَر و حرکات و سَکِنات و علم و نطق و موت و حیات ایشان. پس این جمله را از صانعی چاره نبود و از دو سه مستغنی بودند، یک صانع کامل حی علیم عالم قادر و مختار از شریکی با شرکای دیگر بی نیاز. چون فعل را از یک فاعل چاره نباشد و وجود دو فاعل مر یک فعل را احتیاج نه، ولامحاله باید تا یکی باشد.
و این خلاف با ما ثَنَویان کردند به اثبات نور و ظلمت، و گبرکان به اثبات یزدان و اهرمن و طبایعیان به اثبات طبع و قوت، و افلاکیان به اثبات هفت کواکب و معتزلیان به اثبات خالقان و صانعان بی نهایت و من رد جمله را دلیلی کوتاه بگفتم و این کتاب جای اثبات کردن تُرَّهات آن طوایف نیست و طالب این علم را این مسأله از کتابی مطول‌تر باید طلبید که کرده‌‌ام و آن را الرّعایة لحقوق اللّه، تعالی نام کرده‌‌ام و یا اندر کتب مقدمان اصول، رضی اللّه عنهم.
اکنون باز گردم به رموزی که مشایخ گفته‌اند اندر توحید. بتوفیق اللّه، تعالی.

هجویری : باب مراتبهم فی السّماع
فصل
بدان که سماع وارد حق است و تزکیت جد از هزل و لهو است؛ و به هیچ حال طبع مبتدی قابل حدیث حق نباشد و به ورود آن معنی ربانی مر طبع را زیر و زبری باشد و حُرقت و قهر؛ چنان‌که گروهی اندر سماع بیهوش شوند و گروهی هلاک گردند و هیچ کس نباشد الا که طبع او از حد اعتدال بیرون شود و این را برهان ظاهر است.
و معروف است که اندر روم چیزی ساخته‌اند اندر بیمارستانی، سخت عجیب، که آن را «اَنگِلْیون» خوانند و اندر هر چیزی که عجایب باشد بسیار یونانیان بدین نام خوانند آن را؛ چنان‌که صحف را اَنگِلیون خوانند و آن وضع مانی را و مانند آن را و مراد از این نه اظهار حکم آن است و آن مثال رودی است از رودها و اندر هفته‌ای دو روز بیماران را اندر آن‌جا برند و آن بفرمایند زدن و بر مقدار علت، آن بیمار را آواز آن بشنوانند آنگاه ورا از آن‌جا بیرون آرند. و چون خواهند که کسی را هلاک کنند زمانی بیشتر آن‌جا بدارند تا هلاک شود و به‌حقیقت آجال مکتوب است اما مرگ را اسباب باشد و آن اطبا پیوسته می‌شنوند و اندر ایشان هیچ اثر نکند؛ از آن‌چه آن موافق است با طبع ایشان و مخالف به طبع مبتدیان.
و اندر هندوستان دیدم که اندر زهر قاتل کرمی پدید آمده بود و زندگی وی بدان بود؛ از آن‌چه کلیت وی همه آن بود.
و اندر ترکستان دیدم به شهری به سرحد اسلام که آتش اندر کوهی افتاده بود و می‌سوخت و از سنگ‌های آن نوشادر بیرون می‌جوشید و اندر آن آتش موشی بود که چون از آتش بیرون آمدی هلاک شدی.
و مراد به‌جز این است از این جمله، که اضطراب مبتدی اندر حلول وارد حق تعالی بدو از آن می‌باشد که حس وی مر آن را مخالف است چون آن متواتر شود اندر آن ساکن شود. ندیدی که چون جبرئیل اندر ابتدا بیامد پیغمبر علیه السّلام طاقت رؤیت وی نداشت، و چون به نهایت رسید اگر یک نفس دیرتر آمدی تنگدل شدی؟ و این را شواهد بسیار است و این حکایت هم دلیل اضطراب مبتدیان است و هم برهان سکون منتهیان اندر سماع.
و معروف است که جنید را مریدی بوده است که اندر سماع اضطراب بسیار کردی و درویشان بدان مشغول شدندی پیش شیخ رضی اللّه عنهشکایت کردند. وی را گفت: «بعد از این اگر اندر سماع اضطراب کنی نیز من با تو صحبت نکنم.» بومحمد جُریری گوید: «در سماعی من اندر وی نگاه می‌کردم. لب بر هم نهاده بود و خاموش می‌بود تا از هر مویی از اندام وی چشمه‌ای بگشاد تا هوش از وی بشد و یک روز بیهوش بود. پس من ندانم تا وی اندر سماع درست‌تر بود، یا حرمت پیر بر دلش قوی‌تر.»
و گویند که مریدی اندر سماع نعره‌ای بزد. پیر ورا گفت: «خاموش.» وی سر بر زانو نهاد و چون نگاه کردند مرده بود.
و از شیخ بومسلم فارِس بن غالب الفارسی رُضِیَ عنه شنیدم که گفت: «درویشی اندر سماع اضطرابی می‌کرد یکی دست بر سر وی نهاد که: بنشین. نشستن همان بود و رفتن از دنیا همان.
و جنید رضی اللّه عنه می‌گوید که: «دیدم درویشی را که اندر سماع جان بداد.»
و دقی روایت کند از دَرّاج که او گفت: من با ابن الفُوَطی بر لب دجله می‌رفتیم میان بصره و اُبلَّه. به کوشکی فرا رسیدیم نیکو. مردی بر آن در نشسته بود و کنیزکی در پیش او نشسته که وی را می غنا کرد و می‌گفت:
فی سبیلِ اللّهِ ودٌّ
کانَ مِنّی لک یُبْذَل
کلُّ یومٍ تتلوَّن
غیرُ هذا بکَ أجْمَل
و جوانی را دیدم اندر زیر دیوار کوشک استاده، با مرقعه‌ای و رَکوه‌ای. گفت: «ای کنیزک، به خدایِ تو بر تو، که این بیت بازگوی؛ که از زندگانی من یک نفس بیش نمانده است؛ تا باری جان به استماع این بیت برآید.» کنیزک دیگر باره بازگفت. آن جوان نعره‌ای بزد. جان از وی جدا شد خداوندهٔ کوشک مر کنیزک را گفت که: «تو آزادی.» و خود فرود آمد به جهاز وی مشغول شد، و همه اهل بصره بر وی نماز کردند. پس آن مرد بر پای خاست و گفت: «یا اهل بصره، من که فلان بن فلانم همه املاک خود سبیل کردم و ممالیک آزاد کردم.» هم از آن‌جا برفت و کس خبر آن نیافت.
و فایدهٔ این حدیث و حکایت آن است که مرید را اندر غلبهٔ سماع، حال چندین بباید که سماع وی، فاسقان را از فسق باز دارد و اندر زمانه گروهی گمشدگان به سماع فاسقان حاضر شوند و گویند ما سماع از حق کنیم و فاسقان، بدانکه ایشان مر ایشان را موافقت کنند بر سماع کردن و فسق و فجور حریص‌تر شوند تا خود را و ایشان را هلاک کنند.
و از جنید رضی اللّه عنه پرسیدند که: «اگر ما بر وجه اعتبار اندر کلیسیا شویم، روا بود و مراد ما از آن جز آن نبود تا ذُلّ کافران ببینیم و بر نعمت اسلام شکر کنیم؟» وی گفت: «اگر به کلیسیا توانید شد چنان‌که چون شما بیرون آیید تنی چند را از ایشان به درگاه توانید آورد، بروید، و اگرنه مروید.»
پس صومعه‌ای اگر به خرابات شود، خرابات صومعهٔ وی شود و خراباتی اگر به صومعه رود، صومعه خرابات وی گردد.
و یکی از کبار مشایخ گوید: من با درویشی در بغداد آواز مغنیی شنیدم که می‌خواند:
مُنیً إن تکن حقّاً تکُنْ احسنَ المنی
وَإلّا فَقَدْ عِشْنا بها زَمَناً رَغْدَا
آن درویش نعره‌ای بزد و از دنیا بیرون شد.
و مانند این، ابوعلی رودباری رضی اللّه عنه گوید: درویشی را دیدم که به آواز مغنیی مشغول گشته بود من نیز گوش بنهادم تا وی چه می‌گوید. آن کس به صوتی حزین می‌گفت:
أمُدُّ کفّی بِالخُضُوعِ
إلَی الّذی جادَ بِالصَّنیع
آن درویش بانگی بکرد و بیفتاد چون بشدم ورا یافتم مرده.
و یکی گوید که: با ابراهیم خواص رحمة اللّه علیه به راهی می‌رفتم طربی اندر دلم پدید آمد، برخواندم:
صحَّ عندَ النّاسِ أنّی عاشِقٌ
غیرَ أنْ لَمْ یَعْلَمُوا عِشْقی لِمَنْ
ما فی الْإنسانِ شیءٌ حسَنٌ
إلّا وأحسنُ منه صوتٌ حسنُ
مرا گفت: «باز گوی این بیت را.»بازگفتم. وی به حکم تواجد قدمی چند بر زمین زد. چون نگاه کردم، آن اَقدام وی، چون به موم، به سنگ فرو می‌رفت آنگاه بیهوش بیفتاد چون به هوش آمد مرا گفت: «اندر روضهٔ بهشت بودم تو ندیدی.»
و از این جنس حکایات بیش از این است که این کتاب آن رامحتمل باشد.
و من اندر معاینه درویشی دیدم اندر جبال آذربایگان که می‌رفت و می‌گفت این بیت‌ها بشتاب:
واللّهِ ما طَلَعَتْ شمسٌ وَما غَرَبَتْ
إلّا و أنْتَ مُنی قلبی وَوَسْواسی
وَلا تَنَفَّسْتُ مَحْزُوناً وَلا فَرِحاً
إلّا و ذِکْرُکَ مَقْرونٌ بأنفاسی
ولاجَلَسْتُ إلی قَوْمٍ اُحَدِّثُهم
إلّا و أنْتَ حَدیثی بینَ جُلّاسی
ولاهمَمْتُ بِشُربِ الماء مِنْ عَطَشٍ
إلّا رأیتُ خیالاً مِنکَ فی الْکاسِ
از سماع این متغیر شد. پشت به سنگی باز گذاشت و جان بداد.

ملک‌الشعرای بهار : چهارپاره‌ها
خمسه‌ مسترقه
سیصد و شصت و پنج‌ و ربعی روز
مدت سال بود و هست مدام
ماه سی روز بود و پنج دگر
بد به پایان سال‌، پنجی نام
گشت پنجی فزوده آخر سال
طبق آداب و سنت دیرین
بعد از آن پنج جشن «‌اندرگاه‌»
بین اسفند و ماه فروردین
جمع گشتی ز ربع روز، مهی
بود جشن «‌وهیزک‌» اندر پیش
«‌بهترک‌» ضبط گشته در فرهنگ
جشن سی روزه بود سخت عزیز
چون گذشتی‌ ز سال‌ها صد و بیست
چون که می کرد ماه آبان پشت
لیک نامش به جز «‌وهیزک‌» نیست
اندر ایران به مذهب زردشت
موبدان و مغان به زیج و رصد
داشتندی حساب سال درست
تا نگردد به سنت ملی
جشن‌ها منحرف ز روز نخست
چون‌ ز ساسانیان سه قرن گذشت
شد فرامش دویست سال دگر
بود «‌پنجی‌» به جای خویش ولی
از «‌وهیزک‌» کسی نداد خبر
چون در اسلام ماه بد قمری
رفت آن پنج روز نیز از یاد
لاجرم بود اول نوروز
گه در آبان و گاه در مرداد
کار قسط خراج و کشت و درو
واپس افتاد و وضع شد دشوار
معتضد چون خلیفه شد فرمود
زیج‌ها نو کنند دیگر بار
چون ملکشاه شد جهان‌آرای
آنکه بودش لقب جلال‌الدین
رصدی تازه بست و زیجی کرد
عدد روز و ماه را تعیین
گشت تقویم‌ها از آن پس راست
که جلالی است نام تاریخش
بود ازینگونه مبدأ تقویم
که بگفتم تمام تاریخش
پنج روزی که شرح آن گفتیم
گشت قسمت میان چندین ماه
ماه‌ها گشت کم سی و پر سی
شش بلند و شش دگرکوتاه
شش اول دو «‌لا» و سوم «‌لب‌»
چارم و پنجم و ششم هم «‌لا»
«‌للکط‌» « کطلل‌» آن شش دیگر
کرده بونصر در نصاب املا*
ربع روزی که گفته شد زین پیش
از پس چار سال گرد آید
پس هر چار سال بر اسفند
روزی از ربع‌ها بیفزاید
شد ز نو سال و ماه ما قمری
بار دیگر پس از هجوم مغول
سال ترکی فزوده گشت بر آن
موش و گاو و پلنگ شد معمول
چون ز مشروطه چند سال گذشت
سال شمسی دوباره قانون شد
ترک شد سال ترکی و تازی
فال ایرانیان همایون شد
پنج روز فزون به آخر سال
«‌پنج دزدیده‌» یافتند لقب
پنج مسروق و ربع‌ها را نام
شد «‌نسی‌» در میان قوم عرب
امر فرموده بود پیغمبر
کز «‌نسی‌» هیچ کس نیارد نام
گفت کاین خرده را رها سازند
که «‌نسی‌» نیست سنت اسلام
لیک از آن کاحتیاج مبرم بود
که بود سال‌ها درست و تمام
سال و تاربخ پارسی قدیم
گشت رایج به دولت اسلام
رومیان هم برین روش بودند
جملهٔ غرب هم برین روش است
لیک در هند و مکه و بابل
بین خورشید و ماه کشمکشست
مولوی : فیه ما فیه
فصل بیست و هشتم - قال الجراّح المسیحی شرب عندی طایفةٌ
قال الجراّح المسیحی شرب عندی طایفةٌ من اصحاب شیخ صدرالدیّن و قالوا لی کان عیسی هواللهّ کما نزعمون و نحن نعرف ان ذاک حق لیکن نکتم و ننکر قاصداً محافظةً للملة. قال مولانا رضی اللهّ عنه کذب عدواّللهّ و حاشاللهّ هذا کلام من سکر من نبیذ الشیطان الضّال الذلّیل المذلّ المطرود من جناب الحق و کیف یجوزان یکون شخص ضعیفُ یهربُ من مکر الیهود من بقعة الی بقعة وصورته اقل من الذراّعين حافظاً لسبع السمّوات ثخاتة کلّ سمآءِ خمسمأیة عام و بين کلّ سمآء الي سماء خمسمائة عام ثخاتة کل ارض خمسمائة عام و بين کلّ ارض الی ارض خمسمایة عام و تحت العرش بحرٌ عمقهُ هکذا وللّه ملک ذاک البحر الی کعبه و اضعاف هذا کیف یعترف عقلک ان یکون مصرفها و مدبرّها اضعف الصور ثم قبل عیسی من کان خالق السموّات و الارض سبحانه عمّا یقول الظاّلمون قال المسیحی خاکی بر خاک رفت و پاکی بر پاک. قال اذا کان روح عیسی هواللهّ فاین راحُ روحهُ و انمّا یروح الراّح الی اصله و خالقه و اذا کان الاصل هو و الخالق اَین یروحُ. قال المسیحی نحن وجدناهکذا فاتخذناه ملةَّ قلت انت اذا وجدت و ورثت من ترکة ابیک ذهباً قلباً اَسود فاسداً ماتبدله بذهب صحیح المعیار صافیاً عن الغل و الغش بل تأخذ القلب و نقول وجدنا هذا اوبقیت من ابیک یداً شلآءِ و وجدت دوآءُ و طبیباً یصلح یدک الاشل ماتقبلُ و تقول وجدت یدّی هکذا اشلّ فلاارغب الی تبدیله اووجدت مآءٌ مالحاً فی ضیعة مات فیها ابوک و تربیت فیهاثم هدیت الی ضیعة اخری ماؤها عذبُ و نباتها حلوٌ و اهلها اصحّاء ماترغب الی النقل الیها و الشرب من المآء العذب یذهب عنک الامراض و العلل بل تقول انّا وجدنا تلک الضعیة و ماءَ ها المالح المورث للعلل فتمسک بما وجدنا حاشا لایفعل هذا و لایقول هذا من کان عاقلاً اوذا حس صحیح: ان اللهّ تعالی اعطالک عقلاً علی حدة غيرعقل ابیک ونظراً علی حدة غير نظر ابیک و تمییز اعلی حدة فلم تعطلّ نظرک و عقلک و تتبع عقلاً یردیک ولایهدیک یوراش کان اَبوهُ اسکافاً فلما وصل الی حضرة السّلطان و علّم اداب الملوک و السّلاح داریة و اعطاهُ اعلی المناصب قطُ ما قال انّا وجدنا ابأنااساکفاً فلا نریدُ هذه المرتبة بل اعطنی ایهّا السلّطان دکاناً فی السوق اتعانی الاساکفیةّ بل الکلب مع کمال خسته اذا علم الصید و صار صیاداً للسلطان نسی ماوجد من ابیه و امه و هو السکون فی المتين و الخربات و الحرص علی الجیف بل یتبع خیل السلّطان و يتابع الصیّود و کذا البازُ اذا ادبه السلّطان قط لایقول اناّ وجدنا من ابائنا قفار الجبال و اکل المیتات فلا نلتفت الی طبل السلّطان ولاالی صیده فاذا کان عقل الحیوان یتشبث بما وَجَد اَحسن ممّاورث من ابویه فمن السمّج الفاحش ان یکون الانسان و الذی تفضلّ علی اهل الارض بالعقل و التمیز اقل من الحیوان نعوذ باللهّ من ذلک نعم یصحّ ان یقول ان رب عیسی علیه السلّام اعزّ عیسی و قربّه قمن خدمه فقد خدم الربّ و من اطاعه فقد اطاع الربّ فاذا بعث اللهّ نبیاً افضل من عیسی اظهر علی یده ما اظهر علی ید عیسی و الزیادة یجب متابعة ذلک النبی للهّ تعالی لالعینه و لایعبد لعینه الا اللهّ ولا یُحبّ الا اللهّ و انّما یُحِب غيراللهّ للهّ تعالی و ان الی ربکّ المنتهی یعنی مُنتهی ان تُحبّ الشیء لغيره و تَطلبهُ لغيره حتّی بنتهی الی اللهّ فتحيته لعینه. کعبه را جامه کردن از هوس است یاء بیتی حمال کعبه بس است لیس التکحل فی العینين کالکحل کما ان خلاقة الثیابَ و رثاثتها یکتم لطف الغناء و الاحتشام فکذلک جودة الثیاب و حسن الکسوة تکتم سیماء الفقرآء و جمالهم و کمالهم اذا تخرقّ ثَوب الفقير انفتح قَلبه.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ کریم است و مهربان، لطیف است و نگاهبان، خداوند جهان و جهانیان، فریاد رس نومیدان، ذخیره منقطعان، چاره بیچارگان، نوازنده رنجوران، رهاننده بندوران، در نگر بحال پیغمبران و رسولان که هر یکى را ازیشان رنجى دیگر بود و اندوهى دیگر، منت نهاد بریشان و جهانیان را گفت باز برنده اندوهان و رهاننده ایشان منم. آنک نوح پیغمبر در دست قوم خویش گرفتار شده و درمانده، و شخص عزیز وى نشانه زخم ایشان شده. رب العالمین گفت وَ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ آخر او را از دست ایشان رهانیدیم، و اندوهان وى را پایان پدید کردیم. و در حق لوط پیغامبر گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ. و در حق ایوب پیغامبر گفت فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ و در حق یونس گفت وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ او را از غم برهانیدیم و از ظلمتها بیرون آوردیم و درد وى را مرهم پدید کردیم. در حق موسى و بنى اسرائیل همین میگوید، و منت مى‏نهد وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ در عذاب و رنج فرعون بودند کارهاى دشوار و بار گران بریشان مى‏نهاد و فرزندان ایشان را میکشت، آخر آن محنت ایشان را پایان پدید کردیم، و آن رنج ازیشان برداشتیم، و آن غمّ و آن همّ از دل ایشان برگرفتیم.
تبارک اللَّه سبحانه ما کل همّ هو بالسرمد
آخر بسوى سعادت آید را هم
بیرون جهد از محاق روزى ما هم‏‏‏
وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ الآیة بیان ثمره سفر موسى است. موسى را دو سفر بود: یکى سفر طرب دیگر سفر هرب. بیان سفر طرب آنست که گفت وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا باین سفر مناجات حق یافت و قربت خداوند جل جلاله. و سفر هرب آنست که گفت وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی باین سفر هلاک دشمن و رستگارى ازیشان یافت، چنانک گفت وَ إِذْ فَرَقْنا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْناکُمْ و چنانک موسى را دو سفر بود نیز مصطفى را دو سفر بود یکى سفر ناز دیگر نیاز: سفر نیاز از مکه بود تا مدینه بود از دست کفار و کید اشرار، و سفر ناز از خانه ام هانى بود تا بمسجد اقصى، و از مسجد اقصى تا بآسمان دنیا، و از آسمان دنیا تا بسدره منتهى از سدره منتهى تا بقاب قوسین او ادنى. فرقست میان سفر کلیم و سفر حبیب، کلیم بطور رفت تا وى را گفتید وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا حبیب بحضرت رفت تا از بهر وى گفت دَنا فَتَدَلَّى از قرّبناه تا دنا راه دورست و او که این بصر ندارد معذور است.
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً موسى از میان امت خویش چهل روز بیرون شد، امت وى گوساله پرست شدند و اینک امت محمد پانصد و اند سال گذشت تا مصطفى ع از میان ایشان بیرون شده، و دین و شریعت او هر روزه تازه‏تر، و مومنان بر راه راست و سنت او هر روز پاینده‏تر، بنگر پس از پانصد سال رکن دولت شرع او عامر، عود ناضر، شاخ مثمر، شرف مستعلى، حکم مستولى. نیست این مگر عزّ سماوى و فر خدایى، و لطف ازلى و مهر سرمدى، در هر دل از سنت وى چراغى و در هر جان از مهر وى داغى بر هر زبان از ذکر وى نوایى، در هر سر از عشق وى لوائى، من اشد امتى لى حبّا ناس یکونون بعدى یودّ احدهم باهله و ماله نه از گزاف مصطفى ایشان را برادران خواند، و خود را ازیشان شمرد، و ایشان را از خود، فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «این اخوانى الذین انا منهم و هم منى، ادخل الجنّة و یدخلون معى»
لطیفة اخرى یتعلق بهذه الآیة موسى ع که بمیعاد حق پیوست و آن سفر در پیش درگرفت هارون را خلیفه خود ساخت و امت را بوى سپرد، گفت اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی لا جرم در فتنه افتادند، و سامرى ایشان را از راه حق برگردانید. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بآخر عهد که طلعت مبارک وى را مرکب مرگ فرستادند، و الهیّت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود. و در کنف احدیت گرفت، بلال مؤذن در سرّ بوى بگفت‏
«هلّا استخلفت علینا؟» قال «اللَّه خلیفتى فیکم»
امت خود باحدیت سپرد، احدیت ایشان را در قباب حفظ بداشت، لا جرم اگر متمردان عالم و شیاطین الانس و الجن‏ گرد آیند. تا یک بنده مؤمن را از راه حق برگردانند نتوانند و از آن درمانند و عاجز آیند.
ثُمَّ عَفَوْنا عَنْکُمْ اگر ایشان را قدرى و خطرى بودى آن چنان جرم عظیم را بدین آسانى و زودى عفو نیامدى. سرعة العفو على عظیم الجرم یدلّ على حقارة قدر المعفوّ عنه با نزدیکان و عظیم قدران مضایقه بیش رود. زنان رسول را صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم میگوید
«من یأت منکنّ بفاحشة مبیّنة یضاعف لها العذاب ضعفین»
این نه از مذلت و اهانت ایشان بود بلکه این از تعزّز و کرامت ایشان بود. بنى اسرائیل را چنان گفت، که بى قدر و بى خطر بودند و این امت را گفت وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ فهذا العظم قدر هم و ذلک لقلّة خطرهم.
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ موسویان را فرقان بظاهر داد و محمدیان را فرقان در باطن نهاد، فزون از ظاهر و فرقان باطن نور دل دوستانست که حق از باطل بدان نور جدا کنند، و الیه الاشارة بقوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و زینجا بود که مصطفى ع وابصة را گفت‏ «استفت قلبک» و گفت‏ «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه» و کسى را که این فرقان در باطن وى پدید آید شرب و همت او از غبار اغیار پاک گردانند، مذهب ارادت او از خاشاک رسوم صیانت کنند، ببساط روزگار او را از کدورات بشریت فشانده دارند، دیده وقت او از دست حدثان نگه دارند تا آنچه دیگران را خبر است او را عیان گردد، آنچه علم الیقین است عین الیقین شود، که در مملکت حادثه در وجود نیاید که نه دل وى را از آن خبر دهند. مصطفى ع را پرسیدند که این را نشانى هست؟ فقال اذا دخل النور القلب انشرح الصدر نشانش آنست که سینه گشاده شود بنور الهى، چون سینه گشاده شود همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، پراکندگى بجمع بدل گردد، بساط بقا بگسترد، فرش فنا در نوردد، زاویه غمان را در ببندد، باغ وصال را در بگشاید، بزبان حال از سر ناز و دلال گوید:
در کوى امید منزلى دارم خوش
در قصه عشق مشکلى دارم خوش‏
تفصیل دلم چه پرسى اى جان جهان
‏‏‏ در جمله همى دان که دلى دارم خوش‏
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ موسى گفت قوم خویش را نگر تا باین عبادت گوساله که شما کردید گمان نبرید که جلال صمدیت را از آن زیانى است، یا پادشاهى و خداوندى وى را نقصانى است. بل که زیان کارى و بد روزى شمار است، اگر بد افتادى هست شما راست که از چنو خداوندى باز ماندید. و رنه او چون شما بندگان فراوان دارد. سهل عبد اللَّه گفت اللَّه با موسى سخن گفت بر کوه طور و از عزت کلام بار خدا آن کوه چون عقیق شد. موسى را نظر با خود آمد که چون من کیست؟ که خداى جهان و جهانیان با من سخن میگوید بى واسطه، و قدم گاه من عقیق گشته! اللَّه تعالى از وى در نگذاشت گفت یا موسى یکى براست و چپ خویش نگاه کن تا چه بینى. موسى باز نگریست هزار کوه دید از عقیق بر مثال کوه طور، بر هر کوهى مردى بصورت موسى چون او گلیمى پوشیده، و کلاهى بر سر و عصائى در دست، و با خداوند عالم سخن میگوید. زبان حال موسى گوید.
پنداشتمت که تو مرا یک تنه
کى دانستم که آشناى همه‏
درویشى را دیدند که با خداى رازى داشت، و میگفت اللهم ارض بى محبّا فان لم ترض بى محبّا فارض بى عبدا، فان لم ترض بى عبدا فارض بى کلبا» گفت خداوندا مرا بدوستى به پسند، اگر اهل دوستى نیم به بندگیم به پسند، ور اهل بندگى نیم بسگیم بپسند تا سگ درگاه تو باشم.
گرمى ندهى بصدر حشمت بارم
بارى چو سگان برون در میدارم‏
فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ از روى باطن این خطاب با جوانمردان طریقت است که نفس خود را بشمشیر مجاهدت سر بر گیرند تا بمارسند وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. و نگر تا نگویى که این قتل نفس از روى مجاهدت آسان تراست از آن قتل که در بنى اسرائیل رفت. که آن قتل ایشان خود یک بار بود، و از آن پس همه آسانى و آرام بود، و این جوانمردان را هر ساعتى و لحظه قتلى است.
لیس من مات فاستراح بمیت
انما المیت میّت الاحیاء
و عجب آنست که هر چند آسیب دهره بلا بیش بینند ایشان هر روز عاشق‏تراند، و بر فتنه خویش چون پروانه شمع هر روز فتنه‏تراند.
نور دلى ار چه جفت نارم دارى
تاج سرى ار چه خاکسارم دارى
چون دیده عزیزى ار چه خوارم دارى
شادم بتو گرچه سوگوارم دارى‏
چنانستى که هر ساعت بجان این عزیزان از درگاه عزت برید حضرت بنعت الهام پیغام مى‏آرد که اى جوانمرد آغاز این کار قتل است و آخر ناز، ظاهر دوستى خطر است و باطن راز. من احبّنى قتلته و من قتلته فانادیته.
گر کشته دست را دیت دینار است
مر کشته عشق را دیت دیدار است‏‏
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً مطالعه ذات بر کمال و تعرض رؤیت ذى الجلال چون نه بنعمت هیبت و شرط مراقبت رود ترک حرمت بود، و ترک حرمت موجب صاعقه باشد لا محالة، از آن بگرفت ایشان را صاعقه که بزبان جهل و ترک حرمت دیدار خواستند. و موسى هر چند بزبان هیبت و نعت حرمت بر دوام مراقبت دیدار خواست اما بتصریح خواست نه بتعریض، لا جرم جوابش بتصریح دادند که: لَنْ تَرانِی و بهر درگاه ملوک شرط ادب و مقتضاى حرمت آنست که سؤال بتعریض کنند، چنانک مصطفى ع تقاضاى رؤیت کرد بر سبیل تعریض، و شمّه از آرزوى دل خویش باز نمود باشارت جبرئیل را دید و گفت هل رأیت ربک؟ جبریل چون این سخن بشنید از هیبت و عزّت آن معنى بر خود بگداخت، پس، چون بحضرت عزّت باز رفت، اللَّه گفت یا جبرئیل تو مقصود آن دوست ما در نیافتى، بآنچه گفت وى را تقاضاى دیدار بود که میکرد، یا جبریل رو و او را بیار که ما نیز بوى مشتاقیم «و انى الى لقائهم لاشدّ شوقا»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند و فرستاده را استوار گرفتند وَ الَّذِینَ هادُوا و ایشان که از راه بگشتند و جهود شدند وَ النَّصارى‏ و ترسایان که در عیسى غلوّ کردند وَ الصَّابِئِینَ و ایشان که زبور در دست دارند و میان دو دین سدیگر گزینند، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ هر که از همگان بخداى بگروید وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و بروز رستاخیز وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک کرد، فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ ایشانراست مزد ایشان عِنْدَ رَبِّهِمْ بنزدیک خداوند ایشان وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ و نیست بریشان بیمى فردا وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ و نه هرگز اندوهگن باشند
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ و چون پیمان ستدیم از شما و عهد گرفتیم بر شما وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ و فرمودیم تا کوه طور بر سر شما باز داشتند، خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ و شما را گفتند بآواز از بالا گیرید این کتاب که شما را دادیم بقوت یقین و تصدیق و جدّ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ و یاد دارید آنچه در آن شما را وصیت کردند و فرمودند لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ تا مگر از عذاب و خشم خدا پرهیزیده آئید.
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ پس از فرمان برگشتید، فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ اگر نه فضل خدا بودى بر شما و مهربانى او شما را لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ از زیانکاران و نومیدان بودید شما.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ و نیک دانسته‏اید و شناخته الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ ایشان که از اندازه در گذشتند از شما، فِی السَّبْتِ در صید کردن روز شنبه فَقُلْنا لَهُمْ گفتیم ما ایشان را کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ کپیان گردید خوار و خاموش.
فَجَعَلْناها نَکالًا آن را نکالى کردیم لِما بَیْنَ یَدَیْها ایشان را که فرا پیشند وَ ما خَلْفَها و ایشان که پسانند، وَ مَوْعِظَةً و پندى کردیم لِلْمُتَّقِینَ ایشان را که میخواهند که از عذاب و خشم خدا پرهیزیده آیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یاد کن آن زمان که موسى گفت قوم خویش را إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ اللَّه میفرماید شما را أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً که گاوى ماده بکشید، قالُوا جواب دادند ایشان و گفتند أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً ما را مى‏افسوس گیرى قالَ گفت موسى أَعُوذُ بِاللَّهِ فریاد خواهم بخداى، أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ که من از نادانان باشم.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ موسى را گفتند خداوند خویش را خوان و ازو خواه یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ تا ما را پیدا کند که آن گاو چه گاویست. قالَ گفت موسى إِنَّهُ یَقُولُ که اللَّه میگوید إِنَّها بَقَرَةٌ آن گاویست لا فارِضٌ نه سوده دندان و نه زاد زده، وَ لا بِکْرٌ و نه خردى نیرو ناگرفته عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ نه پیر است و نه نوزاد، میان این و آن فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ بکنید آنچه شما را مى‏فرمایند و مپیچید.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ گفتند خداوند خویش را خوان و ازو خواه یُبَیِّنْ لَنا تا پیدا کند ما را ما لَوْنُها که رنگ آن گاو چیست، قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ گفت وى میگوید که آن گاویست زرد رنگ فاقِعٌ لَوْنُها روشن است رنگ آن تَسُرُّ النَّاظِرِینَ نگرندگان را شاد میکند از روشنایى.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ گفتند خداوند خویش را خوان و از وى خواه یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ تا پیدا کند ما را که آن گاو چیست، إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا که جنس گاو بر ما مشتبه شد، وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ و ما اگر خدا خواهد بدان راهبرانیم.
قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ گفت وى میگوید که آن گاویست لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ نه کار شکسته است و نرم چنانک زمین شکافد، وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ و نه کشت زار را آب کشد، مُسَلَّمَةٌ از عیبها رهانیده و رسته، لا شِیَةَ فِیها در همه پیوست وى جز زان رنگ زردى رنگى نیست، قالُوا گفتند موسى را الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ اکنون جواب بسزا آوردى، فَذَبَحُوها پس آن گاو را بکشتند وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ و نزدیک بودى و خواستندى که آن را نیابندى و نکشتندى از بس که پرسیدند و پیچیدند و حجّت میگرفتند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الآیه، ابن عباس گفت خداى عز و جل جهودان را تعظیم روز آدینه فرمود چنانک مسلمان را فرمود، پس ایشان مخالفت کردند و روز شنبه اختیار کردند و آن را معظّم داشتند و فرمان حق بجاى بگذاشتند، اللَّه تعالى درین روز شنبه کار بریشان سخت فرا گرفت، تا هر چه ایشان را بدیگر روزها حلال است از کسب کردن و ساز معیشت ساختن درین روز بریشان حرام کرد، اکنون ایشان تعظیم این روز بجاى میآرند و مزد بدان نستانند از جهت عدم تعظیم روز جمعه، و اگر نافرمانى کنند بعقوبت رسند.
در بعضى روایات آورده‏اند که داود ع مردى را دید روز شنبه که هیزم بر پشت داشت بفرمود تا او را بردار کردند. و رب العزة جل جلاله از عهد گرفتن بریشان در تعظیم روز شنبه خبر میدهد و میگوید وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ ایشان را گفتیم در روز شنبه از اندازه در مگذرید، و کسب مکنید که آن بر شما حرام است، و کسب ایشان ماهى گرفتن بود. روز شنبه ماهیان دریا جمله بر روى آب مى‏آمدند، و خرطومهاى خویش بیرون میکردند و روزهاى دیگر بقعر دریا پنهان مى‏شدند. و ذلک فى قوله تعالى إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ، پس ایشان حیلت ساختند و گرد دریا حوضها فرو بردند و از دریا جویها بدان گشادند، تا روز شنبه دریا موج زدى و ماهیان را در آن حوض کردى، پس نتوانستندى فابیرون شدن، که آب اندر حوضها اندک بودى و راه آن بسته، پس روز یکشنبه آن ماهیان بیرون میکردند.
و گفته‏اند ضصّها نیز در دریا میگذاشتند تا ماهى در آن افتادى، آنکه هم چنان فرو گذاشته استوار میکردند تا روز یکشنبه روزگارى در آن بودند، و رب العزة ایشان را فرا میگذاشت، تا دلهاى ایشان سخت شد و بر نافرمانى دلیر شدند. پس رب العالمین ایشان را فرا گرفت و عقوبت فرستاد. و همانست که مصطفى ع گفت ان اللَّه یمهل الظالم حتى اذا اخذه لم یفلته، ثم قرأ وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ وَ هِیَ ظالِمَةٌ ابن عباس گفت: جمله اهل آن شهر هفتاد هزار بودند و بسه گروه شدند: گروهى نافرمانى کردند و از تعظیم روز شنبه دست باز داشتند، و فسق و فجور و خرم و زمر درین روز پیش گرفتند، وعید خود ساختند، و قومى ایشان را نهى میکردند و بعقوبت مى ترسانیدند و بدان رضا نمیدادند، و سه دیگر خاموش بودند، نه خود میکردند و نه ایشان را مى‏باز زدند. ابن عباس گفت نجى الناهون و هلک المصطادون و لا ادرى ما فعل بالساکتین.
اما مسئله حیلت در شرعیات علما در آن مختلف‏اند. اصحاب رأى على الاطلاق روا دارند ساختن حیلت تا حرامى حلال گردانند، ازینجا گفت ابو یوسف قاضى از اصحاب ایشان که ما نقموا علینا الا انّا جئنا الى اشیاء حرام فاحتلنا حتى صارت حلالا. و مالک و اصحاب وى البته به هیچ وجه حیلت روا ندارند تا محظورى حلال گردانند و مذهب امام احمد همین است و گفت اگر کسى سوگند یاد کند که با فلان کس سخن نگویم پس با وى نویسد سوگند دروغ کرد، و کفّارت لازم آمد، که این نبشتن حیلت آن سخن گفتن است: و حیلت ممنوع است. از عایشه پرسیدند که چه گویى در محرم که گوشت صید در دیگ نهد و از آن طبیخ سازد، پس گوید انا لا آکل اللحم و آکل المرقة فقالت عایشه اما صاحب المرقة فعلیه لعنة اللَّه. اما مذهب شافعى و اتباع وى آنست که بکارى مباح بمباح رسیدن جائز است، و حیلت در آن روا. اما بچیزى محرّم بمباح رسیدن روا نیست و حیلت در آن باطل است، که عین حرام بحیلت حلال نشود، نه بینى که بر بنى اسرائیل ماهى گرفتن باصل حرام بود، نه چنان که بر صفتى حرام بود و بر صفتى حلال. تا بر آن صفت که حلال بودى حیلت کردندى و بدست آوردندى، بلکه عین آن محرم بود لا جرم هر حیلت که ساختند آن تحریم بر برنخاست و عقوبت بایشان فرو آمد، که ایشان بچیزى محرّم مباح طلب میکردند، و این چنین حیلت روا نیست.
و به قال الشافعى.
قوله تعالى وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ گفته‏اند این خطاب با آن جهودان است که در عهد رسول خدا بودند. میگوید نیک دانید شما احوال پدران و اسلاف شما که نافرمانى کردند و از اندازه در گذشتند، پس از آنک ایشان را گفته بودند لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ. و این قصه در عهد داود پیغامبر رفت. و آن قوم اهل ایله بودند پیشین شهرى از شهرهاى شام که از مدینه مصطفى بشام روند داود دعاء بد کرد بریشان و گفت «اللهم ان عبادک قد خالفوا امرک، و ترکوا قولک، فاجعلهم آیة و مثلا لخلقک» بار خدایا، این بندگان تو فرمان تو بر کار نگرفتند، و پیمان تو بشکستند، ایشان را نشانى کن میان خلق خود بر صفتى که دیگران بدان عبرت گیرند.
رب العالمین گفت فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ ایشان را گفتیم کپیان گردید خوار و بى سخن و نومید و دور از رحمت خداوند عزّ و جل. چنین گویند که قومى صالحان که در میان ایشان بودند و آن را بدل منکر بودند و بزبان نهى میکردند اما تغییر آن حال نمى‏توانستند کرد که قوتى و شوکتى نداشتند، این قوم جدایى گرفتند ازیشان، و دیوارى بر آوردند میان هر دو گروه، ترسیدند که اگر عذابى در رسد در همه گیرد. خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏
«ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصى اللَّه عز و جلّ فلم یغیروا الّا عمّهم اللَّه بعذاب»
و الیه الاشارة بقوله تعالى کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ و قال تعالى لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ. و قال رجل لابى هریرة انّ الظّالم لا یضر الا نفسه، فقال ابو هریرة و الذى نفس ابى هریرة بیده ان الحبارى لیموت فى وکرها و ان الضّبّ یموت فى جحره من ظلم بنى آدم و عن زینب ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم استیقظ یوما من نومه محمرّا وجهه. و هو یقول لا اله الا اللَّه ویل للعرب من شرّ قد اقترب. فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذه، و عقد تسعین، قالت زینب یا رسول اللَّه انهلک و فینا الصالحون. قال نعم اذا کثر الخبث.»
رجعنا الى القصة روزى از روزها آن قوم که اهل صلاح بودند از خانه‏هاى خویش بیرون آمدند و ایشان که اهل فساد بودند از جانب خویش دروازه باز ننهاده بودند، و نیز حس و حرکت و آواز قوم که هر روز مى‏شنیدند آن روز نشنیدند. مردى بر سر دیوار کردند نگرست دریشان، همه کپیان را دید که در یکدیگر مى‏افتادند. گفته‏اند در تفسیر که هر چه جوانان بودند کپیان گشتند و هر چه پیران بودند خنازیر شدند. سه روز بر آن صفت بودند و پس از آن هیچ نماندند. عبد اللَّه مسعود گفت از مصطفى پرسیدم که این کپیان و خوگان از نسل جهودان‏اند.
فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه عز و جل لم یلعن قوما قطّ فمسخهم فکان لهم نسل حتى یهلکم، و لکن هذا خلق کان، فلمّا غضب اللَّه على الیهود مسخهم و جعلهم مثلا.
فَجَعَلْناها نَکالًا میگوید آن عقوبت و مسخ در آن شهر آن قوم را عبرتى کردیم و فضیحتى، تا هر که آن را شنود یا بیند بسته ماند از چنین کارى که عقوبتش اینست. نکل بند پاى است، و نکول باز ایستادن است از رفتن در کارى یا سخنى، و باز نشستن از اقرار، إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا از آن است.
لِما بَیْنَ یَدَیْها میگوید عبرتى کردیم ایشان را که فرا پیش‏اند یعنى اهل شام وَ ما خَلْفَها و ایشان که پسانند یعنى اهل یمن. لِما بَیْنَ یَدَیْها اى للامم التی ترى تلک الفرقة الممسوخة یعنى امتى را که حاضر بودند و ایشان را مى‏دیدند وَ ما خَلْفَها و امتها که پس ازیشان آیند و قصّه ایشان بشنوند. و قیل عقوبة لما مضى من ذنوبهم و عبرة لمن بعدهم میگوید آن را کردیم تا گناهان ایشان را عقوبت باشد و پسینان را عبرت باشد.
وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ اى للمؤمنین من هذه الامة، فلا یفعلون مثل فعلهم، و قیل من سایر الامم.
قوله تعالى. وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً مفسران گفتند مردى در بنى اسرائیل درویش بود و عمّه‏زاده توانگر داشت بمیراث عمه‏زاده خود شتافت، بشب رفت و وى را بکشت، و بسبطى دیگر بود و در خانه ایشان بیوکند، بامداد آن سبط کشته بیگانه دیدند بر در خویش، و سبط این کشته مرد خویش را نیافتند، جستند و بر در بیگانگان یافتند کشته، خصومت در گرفتند اینان گفتند که مرد خویش بر در شما کشته مى‏یابیم، و ایشان گفتند که کشته خویش بدر سراى ما آوردید و بر ما آلودید، دست بسلاح زدند، و روى بجنگ آوردند، آخر گفتند که وحى پیوسته است و پیغامبر بجاى، بروى رویم، بر موسى آمدند و قصه بر وى عرضه کردند.
موسى گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً اللَّه میفرماید شما را که گاوى ماده بکشید. جواب دادند ایشان أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً از جواب این خصومت در گاو چیست؟ ما را مى‏افسوس گیرى از جفا کارى که بودند و غلیظ طبعى. چون حکمت در آن فرمان ندانستند اضافت سخریت با پیغامبر کردند، تا پیغامبر گفت.
أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ این سخریت کار جاهلانست و من فریاد خواهم بخداى که کار جاهلان کنم. مفسران گفتند این آن گه بود که هنوز در مصر بودند دریا ناگذاشته، و غرق فرعون و کسان او نادیده، پس ازین قصه‏ها رفت که شرح آن بجاى خویش کردیم.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ وهب منبه گفت: در بنى اسرائیل جوانى بود مادر داشت و آن مادر را نوازنده بود بر دل و گوش، و بر وى بارّ و مهربان و کسب وى آن بود که هر روز پشته هیزم بیاوردى و ببازار بفروختى، ثلثى از بهاى آن هیزم بصدقه میدادى، و ثلثى خود بکار مى‏بردى، و ثلثى بمادر میدادى چون شب در آمدى آن جوان شب را بسه قسم نهادى یک قسم نماز را و یک قسم خواب را و یک قسم بر بالین مادر بنشستى و تسبیح و تکبیر و تهلیل وى را تلقین میکردى، که مادر از قیام شب عاجز بود.
روزگارى برین صفت مى‏بودند. رب العالمین خواست که آن جوان را بى نیاز کند و برکت آن برّ و نیکى فراوى رساند. ابو هارون مدینى گفت البرّ مع الوالدین منساة فى العمر و مثراة فى المال و محبّة فى الاهل. پس آن جوان بنى اسرائیل که با مادر برین صفت بود در همه جهان گاوى داشت، رب العزة تقدیر چنان کرد که در بنى اسرائیل عامیل را بکشتند و کشنده وى پنهان شد. خداى عز و جل ایشان را فرمود تا اظهار آن سرّ را گاوى زرد رنگ، روشن، نیکو، نه پیر، و نه نوزاد، نه فرسوده، نه کار شکسته بکشند و چنین گاو هیچکس را نبود در آن وقت مگر این جوان را. فرشته بوى آمد در صورت آدمى در دشت و وى را گفت این گاو از تو بخواهند خواست کشتن را بفرمان آسمانى و پیغام خداى، آن را به مفروش بکم از پرّى پوست وى دینار. گفت چنین کنم. پس ایشان بدل آن گاو نیافتند و از وى بخریدند، و بپرّى پوست آن دینار فراوى دادند. درین قصه دو حکمت نیکوست، یکى برکت برّ بر مادر در حق آن جوان که پیدا شد. دیگر عقوبت تعنّت جستن بر پیغامبر در حق بنى اسرائیل که بسیار مى‏پرسیدند و مى‏پیچیدند.
و عن ابى قلابة قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: ایاکم و التشدید فانّما هلک من کان قبلکم بالتشدید على انفسهم، فشدّد علیهم، فتلک بقایاهم فى الصوامع و الدیار
از اول ایشان را بکشتن گاوى فرمودند هر کدام که باشد، و ایشان بطریق تعنّت سؤال بسیار میکردند و رب العالمین بعقوبت آن تعنت کار بریشان سخت کرد.
گفتند یا موسى ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ بپرس از خداوند خویش که صفت آن گاو چیست؟ یعنى در زاد چونست؟ ایشان را جواب آمد که میانه گاوى است در زاد جوانست و تمام، نه نوزادى نا و نه پیرى شکسته. فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ آنچه میفرماید شما را بکنید و بیش ازین مپرسید و مپیچید. اگر ایشان برین اقتصار کردندى، و بیش ازین نپرسیدندى کار برایشان آسانتر آمدى، لکن شدّدوا فشدّد اللَّه علیهم. دیگر باره از رنگ آن گاو پرسیدند جواب آمد که رنگ آن زردست زردى روشن، نیکو، در تندرستى و جوانى، و نیکو رنگى، کسى که در آن نگرد شاد شود و خواهد که باز بیند. روایت کردند از ابن عباس که گفت «من لیس نعلا صفراء لم یزل فى سرور ما دام لابسها» و ذلک قوله صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ و قال ابن الزبیر: ایاکم و لبس هذه النعال السود فانها تورث الهم و النسیان.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا دیگر باره پرسیدند که چه گاوى است أ سائمة ام عاملة؟ چرنده است یا کار کننده؟ که این گاوان بر ما مشتبه شدند وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ قال النبى «لو لم یستثنوا ما بیّنت لهم الى الابد»
قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ ایشان را جواب آمد که آن گاو کار کننده نیست که زمین شکافد یا آب کشد و نرم نیست که زود فرا دست آید. مُسَلَّمَةٌ دست و پاى درست دارد و خلقت نیکو و آثار عمل بر وى. لا شِیَةَ فِیها قیل لا عیب فیها، و قیل لا بیاض فیها، و قیل لا لون فیها یخالف سایر لونها، در آن هیچ عیب نه و بیرون از رنگ زردى هیچ رنگ نه.
قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ایشان گفتند موسى را اکنون جواب بسزا آوردى و صفت آن بدانستیم و شناختیم، طلب کردند و پیش آن جوان پارسا یافتند و به پرى پوست آن دینار بخریدند، و از آن که گران بها بود کامستندید و نزدیک بود که نخریدندى و نه کشتندى. عکرمه گفت بهاى آن دینارى بود لکن خداى عز و جل حکمتى را که میدانستند چنان تقدیر کرد.
فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ محمد بن کعب القرظى گفت آن روز که ایشان را بکشتن گاو فرمودند آن گاو نه در شکم مادر بود و نه در صلب پدر. ابن عباس گفت چهل سال مى‏پیچیدند و مى‏پرسیدند و طلب میکردند پس بیافتند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ مفسران گفتند که رب العالمین جل جلاله بنى اسرائیل را بچهار چیز فرمود در توریة و عهد و پیمان گرفت و ریشان که این چهار چیز بجاى آرند و خلاف نکنند: یکى قتل ناکردن، دیگر مردمان را از خان و مان خویش بظلم آواره نکردن، سدیگر با یکدیگر به بیداد گرى هام پشت نبودن، چهارم اسیران بنى اسرائیل را اگر مرد باشند و گر زن باز خریدن و آزاد کردن. پس ایشان چهار خصلت یکى بجاى آوردند و سه بگذاشتند. رب العالمین ایشان را ملامت کرد گفت: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ این کلمه دو معنى دارد: یکى آنست که خون هام دینان خویش مریزید، چنانک جاى دیگر گفت و لا تقتلوا انفسکم یعنى اهل دینکم، معنى دیگر آنست که خون خود مریزید، یعنى کسى را مکشید که شما را بقصاص باز کشند پس خون خود بکردار خود ریخته باشید وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ و برهان دینان خویش ظلم مکنید تا ایشان را از خان و مان بیفکنید. ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ یعنى اقررتم انّ العهد حق فقبلتم، پس آنکه اقرار دادید که آن عهد حق است و قبول کردید. و گفته‏اند که آن قوم که عهد و میثاق با ایشان رفت فرمان بجاى آوردند پس فرزندان ایشان نافرمانى کردند و پیمان بشکستند و رب العالمین گفت: وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ و شما که فرزندان ایشانید دانسته‏اید از کتاب و گواهى میدهید که پدران شما عهد قبول کردند و بدان اقرار دادند. فرق میان شهادت و اقرار آنست که شهادت اقرارى باشد که با آن اقرار علم و اثبات و یقین بود، و اقرار آن بود که با آن علم و یقین نبود، ازینجاست که منافقان گفتند که «نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ» رب العالمین ایشان را دروغ زن خواند براى آنکه علم و یقین که شرط شهادت است با آن نبود و اگر بجاى نشهد نقرّ گفتند ایشان را دروغ زن نکردى پس آنکه خبر داد از نقض عهد فرزندان و گفت: ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ یعنى یا هؤلاء فاستغنى عن حرف النداء لدلالة الکلام علیه، پس شما که فرزندانید پیمان بشکستید و هام دینان خود را بکشتید و به پشتى یکدیگر بر مظلومان زور کردید، و گروهى را از خان و مان خویش آواره گردانیدید.
وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ تَظاهَرُونَ بتخفیف قراءت کوفیان است، و اصل تظاهر از ظهر است و هو ان یجعل کل واحد من الرجلین الآخر له ظهرا لتقوى به و یستند الیه. سدى گفت این آیت در شأن قریظه و نضیر و اوس و خزرج آمد، و جنگ ایشان در حرب سمیر گفتا قریظه و نضیر جهودان بودند و اوس و خزرج مشرکان، پس قریظه با اوس دست یکى داشتند و نضیر با خزرج همچنین، و با یکدیگر جنگ میکردند. و هر آن یکى از این دو فرقه که بر آن فرقه دیگر غلبه کردى دیار و اوطان ایشان خراب کردى، تا از خان و مان بیفتادندى، و قتل بسیار میکردندى و اسیران میگرفتندى پس همه فراهم مى‏شدند و اسیران را فدا میدادند، و مى باز خریدندى اینست که رب العالمین گفت: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى‏ اسارى و اسرى هر دو خوانده‏اند، اسرى بى الف قراءت حمزة است، اسارى قراءت باقى تُفادُوهُمْ با الف قراءت نافع و عاصم و کسایى و یعقوب است و تفدوهم قراءت باقى، اسرى جمع اسیر است و اسارى جمع جمع و تفادوهم و تفدوهم بمعنى یکسانست، و الاسر آفة تدخل على الانسان فتمنعه عن اکثر ما یشتهیه کالمرض و نحوه، و معناه و ان یأتوکم ما سورین یطلبون الفداء فدیتموهم و تفکّونهم من اسر اعدائکم، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ اینجا تقدیم و تأخیر است یعنى تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و هو محرّم علیکم اخراجهم، و ان یأتوکم اسارى تفادوهم گفت افزونى میجوئید و بیدادگرى میکنید که با یکدیگر هم پشت مى‏بید تا مظلومان را از خانه‏هاى خود بیفکنید، و حرام است بر شما که چنین کنید.
آن گه گفت چون بشما اسیران آیند باز خرید و از اسیرى رهایى دهید، مجاهد گفت ان وجدته فى ید غیرک فدیته و انت تقتله بیدک. و وراء باشد که و هو محرّم علیکم اخراجهم بر جاى خویش نهند و تقدیم نکنند، پس معنى آن باشد که اگر بشما آید اسیران را ایشان را مى باز فروشید، و حرام کرده‏ام بر شما که کافران را زنده از دست رها کنید.
أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ بلختى از کتاب ایمان دارید یعنى بفداء اسیران و بلختى کافر مى‏شید یعنى بقتل و اخراج و تظاهر فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ یا معشر الیهود إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ میگوید اى جهودان قریظه و نضیر پاداش این نافرمانى که کردید شما را در دنیا نیست مگر خوارى و بى آبى، گزیت از دست، و غل بر گردن و زنّار بر میان، و فروم بر روى. و پس از آنک قریظه را کشتند و فرزندان ایشان ببردگى بردند، و نضیر را از خان و مان خویش آواره کردند، و بشام او کندند و مسلمانان بجاى ایشان نشستند، این خود عذاب دنیاست و عذاب آخرت ازین صعب تر است، همانست که جاى دیگر گفت لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ ثم قال وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ یعلمون بیاء قراءت حجازى و بو بکر و یعقوب است، و هر چند که خطاب با قریظه و نضیر است اما از روى وعید عام است میگوید و ما اللَّه بغافل یا معشر المکذّبین بآیاته، الجاحدین لرسوله، من الیهود و غیرهم، عما تعلمون فى سرکم و علانیتکم و انه تارک لکم حتى یجازیکم على اعمالکم خیرها و شرها أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ ایشان آنند که دنیاء دنى بر آخرت رفیع برگزیدند و خاسر و خاکسار کسى که دنیا گیرد و عقبى دهد. دنیا دار الغرور است و عقبى دار السرور، عاقل دار الغرور را بر دار السرور اختیار نکند. مصطفى ع گفت «من احبّ دنیاه اضرّ بآخرته و من احبّ آخرته اضرّ بدنیاه، فآثروا ما یبقى على ما یفنى.
قوله تعالى وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ کتاب اینجا توریة است، جاى دیگر آن را فرقان و ضیاء خواند و گفت وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً فرقان گفت که حق از باطل بدان جدا شد، و ضیا که دلها بدان روشن گشت، و سرها بدان آشنا. این همچنانست که در سورة المائده گفت إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ گفته‏اند که چون اللَّه تعالى توریة به موسى فرو فرستاد، بیکبار فرستاد جملة واحدة، و موسى را برداشتن و پذیرفتن آن فرمود و کار کردن بدان، موسى طاقت نداشت، رب العالمین با هر آیتى فرشته فرستاد تا بردارند و نتوانستند، پس بهر حرفى فرشته فرستاد، هم نتوانستند که تیسیر ربانى نبود با ایشان، پس اللَّه تعالى بر موسى آسان کرد تا بى رنجى برداشت بار احکام آن و امر و نهى در آن و پذیرفتن آن و کار کردن بدان، اللَّه تعالى ایشان را مثل زد و گفت، مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً گفت ایشان را که فرمودند تا توریة در پذیرند و بدان کار کنند و نکردند مثل ایشان راست چون مثل خر است که دفترها دربار دارد لیکن خررازان چه سود که دانش ندارد، همین است صفت جهودان که توریة در دست دارند ایشان را از آن چه سود که دل ایشان در غلاف جهل است و قفل نومیدى بر آن زده.
وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ پس از موسى پیغمبران را فرستادیم فرا پى یکدیگر داشته، و از پى ایشان عیسى بن مریم، این همچنانست که حاوى دیگر گفت ثُمَّ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِرُسُلِنا پس از نوح که پدر همه خلق بود، و ابراهیم که پدر عرب بود، و عبرانیان، پیغامبران فرستادیم هم از نسل ایشان چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیص و ایوب و روبیل و شمعون و یوسف و ابن یامین و اسباط و موسى و هارون و داود و سلیمان و زکریا و یحیى.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و از پس ایشان عیسى فرستادیم، و او را دادیم نشانهاى روشن و معجزهاى آشکارا، چون مرغ از گل برآوردن، و باد در آن دمیدن، تا مرغى مى‏گشت بفرمان خدایى عزّ و جل و هو الخفاش، و نابیناى مادر زاد روشن گردانیدن و علت پیسى بمسح دست ببردن، و زنده گردانیدن مرده. گفته‏اند چهار کس را از فرزندان آدم زنده کرد پس از مردگى ایشان: سام بن نوح و عازر و ابن العجوز و ابنة العاشر. و عن ابن شهاب قال قیل لعیسى بن مریم احى لنا سام بن نوح، قال ارونى قبره، فاروه فقام ع، فقال یا سام بن نوح احى باذن اللَّه عز و جل، فلم یخرج ثم قالها الثانیة، فاذا شق راسه و لحیته ابیض، فقال ما هذا؟
قال سمعت النداء الاول فظننت انه من اللَّه عز و جل. فشاب لها شقى، ثم سمعت الثانى فعرفت انه من الدنیا فخرجت، فقال مذ کم سنة متّ؟ قال منذ اربعة آلاف سنة ما ذهب عنى سکرة الموت، وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ اى جبرئیل ابن کثیر هر جا که قدس آید در قرآن بتخفیف خواند، گفته‏اند که روح جبرئیل است و سمى به لأنه ینزل بما یحیى به و یستروح بعمله، قدس خداوند عز و جل است، اضافه الى نفسه لانه کان بتکوین اللَّه عز و جل له روحا من غیر ولادة والد و والدة، و عیسى را هم باین معنى روح اللَّه خوانند.
شعبى گفت عیسى بر جبرئیل رسید گفت السلام علیک یا روح القدس جبرئیل گفت و علیک یا روح اللَّه مفسران گفتند این هر دو نام بیک معنى‏اند، و این اضافه بر سبیل تخصیص و تکریم است، و گفته‏اند تأیید عیسى به جبرئیل آن بود که عیسى نیرو گرفت بجان پاک از دهن جبرئیل که در مریم دمید، تا بآن نیرو گرفت و بى پدر از مادر در وجود آمد، و گفته‏اند که جبرئیل در همه حال قرین وى بودى در سفر و در حضر و در آسمان. قال یزید بن میسرة لم یفارقه ساعة و لم یقرب منه الشیطان لدعوة الجدّة، انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم. ابن عباس گفت و جماعتى از مفسران که معنى وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ آنست که وى را نام اعظم در آموختیم تا مرده بدان زنده میگردانید، و خلق را بدان عجائب معجزات مى‏نمود، پس باین قول روح القدس اسم اعظم است، ابن زید گفت: روح القدس انجیل است، هم بدانمعنى که قرآن را بدان روح خواند، و ذلک فى قوله أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا باز خطاب جهودان در گرفت أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ پس از آنک پیغامبران را فرستادیم تا معجزها آشکارا کردند، و نشانهاى روشن نمودند، شما راست راه و راست کار نگشتید، هر گه که پیغامبرى آید بشما نه بر وفق دل خواست و هواء شما، گردن مى‏کشید و ننگ دارید که بوى ایمان آرید پس قومى را دروغ زن گیرید چون عیسى و محمد ع، و قومى را میکشید چنانک یحیى و زکریا و شعیا و غیرهم. قال عبد اللَّه ابن مسعود کانت بنو اسرائیل تقتل فى الیوم سبعین نبیا و یقوم سوق بقلهم من آخر النهار وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ جهودان گفتند بر طریق استهزاء و انکار که دلهاى ما در غلاف است از آنچه تو مى‏گویى، جاى دیگر گفت وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ دلهاى ما در پوشش است. اکنّة و غلف یکى بود، کنان و غلاف هر دو بیک معنى‏اند. مشرکان و جهودان این سخن فراوان گفته‏اند و بدان نومیدان کردن رسول خدا خواسته‏اند، که ما ترا به پیغامبرى نمیدانیم، و فرا آنچه تو آوردى نه مى‏بینیم، و اگر غلف برفع لام خوانى معنى آنست که قلوبنا اوعیة الحکمة دلهاى ما خود پیرایه دانش است و حکمت، و درین قراءت خویشتن را از رسول خدا و قرآن و شریعت اسلام بى‏نیاز میدیدند. و معنى دیگر گفته‏اند باین قراءت یعنى که دلهاى ما پیرایه حکمت است و دانش، هر چه بدان رسد از علم بداند و دریابد و یاد گیرد، چونست که سخن تو مى‏درنیابد و فهم مى‏نکند، مگر نه راست است؟ که اگر راست بودى و حق، دلهاى ما آن را دریافتى چون دیگر سخنان.
رب العالمین گفت بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ نه چنانست که ایشان میگویند که ما ایشان را از رحمت خود دور کرده‏ایم و از درگاه خویش رانده‏ایم. جاى دیگر گفت بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ مهر بر دل ایشان نهادیم تا دانش و حکمت در آن نشود، و جهل و کفر از آن بیرون نیاید از آنست که نمیدانند و در نمى‏یابند. بل حرف عطف است که در سیاق جحد رود و در ظاهر آیت جحد نیست اما در معنى هست، فکانه قال وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ و لیس کذلک بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ این را سه معنى گفته‏اند: یکى آنست که لا یؤمنون منهم الا قلیل یعنى اندکى از این جهودان گرویدند چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى. معنى دیگر فقلیل ما یؤمنون ممّا فى ایدیهم و یکفرون باکثره باندکى از آنچه ما فرستادیم و فرمودیم بگرویدند و بیشتر فرو گذاشتند، و آن اندک آنست که رب العالمین گفت: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ. سدیگر معنى لا یؤمنون قلیلا و لا کثیرا، اندک و بسیار هیچ مى‏نگروند بکم و بیش هیچ در دین نمى‏آیند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ مفسران گفتند این آیت بسبب آن فرو آمد که جهودان میگفتند لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ در بهشت جز جهودان و ترسایان نشوند، اللَّه تعالى گفت تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ اینست دروغهاى ساخته و آرزوهاى ایشان، اى رسول من گوى ایشان را که حجت خویش باز نمائید و بیارید اگر مى‏راست گوئید. ایشان گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ ما پسران اوئیم و دوستان او، و دوستان و پسران را لا محاله ببهشت خود فرو آرد. رب العالمین گفت پیغامبر من ایشان را گوى اگر چنانست که شما مى‏گویید که پیروزى در آن و بهشت جاودان شما راست نى دگران، و کس را با شما انبازى نیست در آن پس اگر چنین است مرگ خواهید بآرزو، تا باین ناز و نعیم و نواخت مقیم در رسید.
اللَّه تعالى گفت: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و هرگز تا جهودان باشند این آرزو نکنند که ایشان میدانند که چه فرا پیش خویش داشته‏اند از کردار بد و گفتار بیهوده در کار محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و پوشیدن نعت و صفت وى.
قال النبى «لو تمنّوا الموت لغص کل انسان منهم بریقة و ما بقى یهودى على وجه الارض الّا مات».
معنى دیگر گفته‏اند از ابن عباس فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اى ادعوا بالموت على اکذب الفریقین جهودان را میگوید اگر چنانست که شما مى‏گویید پس دعا کنید تا از هر دو فریق آن یکى که دروغ زن است وى را مرگ برسد فابوا ذلک نکردند و سروا زدند که دروغ زنان ایشان بودند و خود میدانستند.
پس رب العالمین ایشان را تهدید کرد گفت: وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ اللَّه دانا است بظالمان، و چنانچه بظالمان داناست بدیگران داناست، اما فائده تخصیص آنست که سخن بر مخرج تهدّد است، چنانک مردم مجرم را گویى انا عارف بک، آرى من ترا مى‏شناسم یعنى عاقبتک مى‏نماید باین سخن که وى را عقوبت کند.
روى ابو ذر رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا تقوم الساعة حتى تروا من البلاء حتى یرى الحىّ المیت على اعواده فیقول لیتنى کنت مکان هذا، و یقول القائل و هل تدرى على ما یقدم؟
فیقول کائن ما کان.»
میگوید چون رستخیز نزدیک گردد بلاها و فتنه‏ها بینید که روى بشما نهد، چنانک زنده مرده را بر جنازه بیند گوید اى کاشک بجاى او من بودمى دیگرى گوید چه دانى که بر چه میرود بر سعادت یا بر شقاوت! جواب دهد که بهر چه میرود بهر صفت که هست! این از آن گوید که بلاها و فتنه‏ها و بى رسمیها روى بخلق نهد، و آن بیند و شنود که نتواند دید و شنید، و دل و دین وى را زبان دارد، و با این همه مرد تمام اوست که بر بلاها صبر کند و مرگ بآرزو نخواهد اتباع سنة مصطفى را که گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا یتمن احدکم الموت لضرّ نزل به و لکن لیقل اللّهم احینى ما کانت الحیاة خیرا لى، و توفّنى اذا کانت الوفاة خیرا لى.
وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَیاةٍ ابن عباس گفت این کنایت از جهودان وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا... کنایت از گبران، میگوید جهودان از همه مردمان بر زندگانى حریص‏تراند و از گبران هم حریص‏اند، و هیچکس نیست که زندگانى دوست تر دارد ازین گبران، و زینجاست که تحیّت ایشان با یکدیگر آنست که گویند «زه هزار سال!» پس هر که این تحیّت گوید بر آئین و رسم گبران است اما تحیت مسلمانان تحیت اهل بهشت است و آن سلام کردن است. مصطفى ع گفت «السّلام تحیة لملّتنا و امان لذمّتنا»
و سنت چنانست که سوار بر پیاده سلام کند،و رونده بر نشسته، و کهینه بر مهینه، و نفر اندک بر جمع بسیار، و اگر یکى از جماعت سلام کند از همه کفایت باشد. همچنین اگر از گروهى یک تن جواب دهد از همه کفایت بود. و بر اهل و عیال خویش سلام کردن سنت است که در خبر است
«اذا دخلت على اهلک فسلم، لیکون برکة علیک و على اهل بیتک».
و مسلمان چون بر برادر مسلمان رسد هر گه که رسد، چندانک رسد، سلام باز نگیرد که مصطفى ع گفت: «اذا لقى احدکم اخاه فلیسلّم علیه فان حالت بینهما شجرة او جدار او حجر ثم لقیه فلیسلّم علیه.»
و همچنانک در جمع مسلمانان شود سلام میکند نیز چون از نزدیک ایشان بر خیزد سلام کند. که لفظ خبر است‏
لیست الاولى باحق من الآخرة
و جهد کند که بابتدا سلام کند که مصطفى ع گفت «انّ اولى النّاس باللّه من بدأ بالسلام»
و سلام آشکارا کند که مصطفى ع گفت: «اعبدوا الرحمن و اطعموا الطّعام و أفشوا السّلام تدخلوا الجنة بسلام».
و سلام تمام کند چنانک گوید سلام علیکم و جواب تمامتر دهد گوید «و علیک السلام و رحمة اللَّه و برکاته» مگر جواب سلام اهل کتاب که گوید علیکم و برین نیفزاید. و یکى بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سلام کرد و گفت علیک السلام یا رسول اللَّه رسول خدا گفت چنین مگوى که این تحیت مردگان است. و چون سلام کند بدست و انگشتان اشارت نکند که مصطفى ع گفت «لیس منّا من تشبّه بغیرنا، لا تشبّهوا بالیهود و لا بالنصارى، فان تسلیم الیهود الاشارة بالاصابع و تسلیم النّصارى الاشارة بالاکفّ»
اما ثواب سلام کردن بر مسلمانان آنست که مصطفى گفت: «ما من مسلمین یسلّم احد هما على صاحبه فیاخذه بیده و یضحک فى وجه، لا یأخذ بیده الّا اللَّه فیفترقان حتى یغفر لهما.»
و عن عمران بن حصین «انّ رجلا جاء النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال السلام علیکم فردّ علیه ثم جلس فقال النبى ع عشر ثم جاء آخر فقال السّلام علیکم و رحمة اللَّه، فرد علیه فجلس فقال عشرون ثم جاء آخر فقال السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته فرد علیه فجلس فقال ثلاثون و فى روایة اخرى ثم اتى آخر فقال السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته و مغفرته، فقال اربعون هکذا یکون الفضائل.
یَوَدُّ أَحَدُهُمْ ضمیر با گبران است، میگوید یکى ازین گبران دوست داردى که او را هزار سال عمر بودى، و ذلک لأنّه لا یرجو بعثا بعد الموت فهو یحب طول الحیاة، و کذا الیهود لانهم عرفوا ما لهم فى الآخرة من الخزى لتضییع ما عندهم من العلم.» هر چند که حرص برد رازى عمر در نهاد و سرشت آدمیست، و زینجا گفت مصطفى (ع‏)
«یهرم ابن آدم و یشبّ منه اثنان الحرص على المال و الحرص على العمر»
اما مؤمن که برستاخیز ایمان دارد و بدیدار خداى و نعیم جاودانه امید دارد امل دراز در پیش نگیرد، و همیشه مرگ را مستعد بود، چنانک مصطفى ع عبد اللَّه بن عمر را گفت «کن فى الدنیا کانک غریب او عابر سبیل و عدّ نفسک فى اهل القبور، اذا اصبحت فلا تحدّث نفسک بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّث نفسک بالصباح، و خذ من حیاتک لموتک و من صحتک لسقمک، فانک یا عبد اللَّه لا تدرى ما اسمک غدا.»
و قال یحیى بن معاذ: «أطع ربک و لا تفرق من الموت و لا تستوحش لفراق الاحبّة، فلیس من تفارق من الاحباء اعز علیک ممن تقدم علیهم» و قال لقمن لابنه، یا بنى امر لا تدرى متى یلقاک فاستعد له قبل ان یفجأک و فى معناه انشد:
یا راقد اللّیل مسرورا باوله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا‏
افنى القرون الّتى کانت منعّمة
کرّ اللّیالى اقبالا و ادبارا
ثم قال تعالى: وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ اى و ما احدهم بمبعده من العذاب تعمیره. وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ. قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ ابن عباس گفت رض دانشمندى از جهودان فدک که او را عبد اللَّه بن صوریا مى‏گفتند با جماعتى رؤساء یهودان نزدیک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آن گه که بمدینه فرود آمدند گفتند
یا ابا القاسم، حدثنا عن خلال نسألک عنهنّ، لا یعلمهن الا نبى قال سلونى عمّا شئتم فقال ابن صوریا کیف نومک؟ فقد اخبرنا عن نوم النبى الّذى یأتى فى آخر الزمان؟ فقال تنام عیناى و قلبى یقظان. قال صدقت یا محمد، اخبرنا یا محمد الولد من الرجل یکون او من المرأة؟ فقال النبى اما العظام و العروق فمن الرجل، و اما اللحم و الدم و الظفر و الشعر فمن المرأة. قال صدقت یا محمد، قال فما بال الوالد یشبه اعمامه لیس فیه من شبه اخواله شى‏ء؟ و یشبه اخواله لیس فیه من شبه اعمامه شی‏ء؟ فقال النبى ایهما على ماؤه کان الشّبه له قال صدقت یا محمد، قال فاخبرنى عمّن یولد له و عمّن لا یولد له؟ فقال اذا کانت مغبّرة غبرت یعنى احمرّت النطفة لم یولد له و اذا کانت صافیة ولد له، قال فاخبرنى عن ربک ما هو؟
فانزل اللَّه تعالى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ الى آخر السّورة: قال ابن صوریا خصلة ان أنت قلتها آمنت بک و اتبعتک، اى ملک یأتیک بما یقول اللَّه؟ قال جبریل و لم یبعث اللَّه نبیّا قط الا و هو ولیّه. قال ابن صوریا ذاک عدونا من الملائکة، و لو کان میکائیل مکانه لآمنّا بک، انّ جبریل کان ینزل بالعذاب على اسلافنا، و انه عادانا مرارا کثیرة، و کان اشد ذلک علینا، ان اللَّه تعالى انزل على نبینا ان بیت المقدس سیخرب على یدى رجل یقال له بخت نصر و اخبرنا بالحین الذى یخرب فیه، فلما کان وقته بعثنا رجلا من اقویاء بنى اسرائیل فى طلبه لیقتله، فلقیه ببابل غلاما مسکنا، فاخذه لیقتله فدفع عنه جبریل. و قال لصاحبنا ان کان ربکم هو الذى أذن فى هلاککم فلن تسلّط علیه، و ان لم یکن هذا فعلى اىّ حق تقتله؟ و فصدّقه صاحبنا فرجع، فقوى بخت نصر و غزانا و خرّب بیت المقدس، فلهذا نتخذه عدوا فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
قتاده و عکرمه و سدى و شعبى گفتند عمر خطاب در مدارس جهودان شد آنجا که درس گویند و کتاب خوانند و با ایشان بسخن درآمد، و عمر گاه گاه رفتى و در کتاب ایشان نظر کردى. جهودان گفتند یا عمر از اصحاب محمد ما ترا دوست داریم، که دیگران ما را مى‏برنجانند و تو مى‏نرنجانى، و نیز بتو طمع داریم که در کتاب ما مى‏نگرى، گویى ترا نیک آمد این کتاب ما و دین ما. عمر گفت و اللَّه لا آتیکم لحبّکم و لا اسألکم لانّى شاکّ فى دینى، و انما ادخل الیکم لازدیاد بصیرة فى امر محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و ارى آثاره فى کتابکم. عمر گفت و اللَّه که من نه دوستى شما مى‏آیم، یا آنچه پرسم از آن پرسم که در دین خود بشکم، لکن آثار مصطفى ع در کتاب شما مى‏بینم، هر چند که مى‏نگرم در آن مرا بصیرت و روشنایى در کار محمد میافزاید، پس روزى عمر خطاب سوگند برایشان نهاد بآفریدگار و بکتاب ایشان توریة، که راست گوئید. هیچ میدانید که محمد رسول حق است؟ ایشان گفتند: اکنون که سوگند بر نهادى راست گوئیم، مى‏دانیم که محمد رسول حق است، هیچ شک مى‏نیفتد ما را در صدق رسالت وى. عمر گفت فاذا هلکتم پس شما از هالکانید که میدانید صدق وى و مى‏نگروید و برسالت وى ایمان مى‏نیارید. پس عمر گفت ما یمنعکم من اتباعه؟ آخر چیست آنک شما را مى‏باز دارد از اتباع وى. ایشان گفتند صاحب وى جبریل است و جبریل ما را دشمن است، محمد را بر سر ما میدارد، و پدران ما را عذاب و صواعق رسانید، و جبریل خود همه بکشتن و جنگ و عداوت آید، دوست ما میکائیل است خازن رحمت و باران و نبات و نعمت، همه بشادى و فراخى و آسانى آید، اگر صاحب محمد میکائیل بودى ما بوى ایمان آورد مانى. عمر گفت خبر کنید مرا از منزلت جبریل و میکائیل بنزدیک خداوند عز و جل؟ ایشان گفتند «جبریل عن یمینه و میکائیل عن یساره و میکائیل عدوّ لجبریل.» عمر گفت اکنون که ایشان را در حضرت عزت این چنین منزلت و قربت است چگونه یکدیگر را دشمن باشند؟ یا چون شما را دشمن باشند؟ اشهد ان من کان عدوا لجبریل فانّه عدو لمیکائیل و من کان عدوا لمیکائیل فهو عدوّ لجبریل، و من کان عدوا لهما فان اللَّه عدو له. عمر این سخن بگفت و پیش مصطفى ع آمد تا آنچه رفت باز گوید. رب العالمین پیش از آمدن عمر بر وفق قول عمر آیت فرستاد: قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ این آیت از روى معنى اشکالى دارد، و مقصود ذم جهودانست، میگوید چونست که وى را دشمن میگیرند و او نزدیک ما بجایى است که وحى پاک بدل پیغامبر بواسطه وى مى فرستیم. معنى دیگر گفته‏اند جبریل را دشمن‏اند بسبب آنک وحى مى‏آرد و نه او وحى از ذات خویش بمراد خویش مى‏آرد تا با وى دشمنى گیرند او بنده مأمور است، بفرمان خالق پیغام مى‏آرد بر دل تو که سیّدى، فذلک قوله وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ. سدیگر معنى گفته‏اند که این ردّ جهودانست بآنچه گفتند جبریل همه بجنک و عذاب و سختى آید. رب العزة گفت اگر عذاب و عقوبت را آید کافران را آید، و گرنه مصطفى ع را و مؤمنانرا بروح و راحت و بشرى و کرامت آید، بمصطفى ع قرآن آورد که روح روح است و آرام جان، و مؤمنانرا بشارت دهد ببهشت جاودان و ناز و نعیم بیکران چنان که گفت مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ. دیگر باره درین آیت نام ایشان یاد کرد تشریف و تخصیص ایشان را، که ایشان در میان ملائکة سران و سروران اند و بهینه فرشتگان چهاراند: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و بهینه این چهار جبریل است، ششصد پر دارد هر پرى هفتاد هزار ریشه، و علیه تهاویل الدّر و الیاقوت. مصطفى ع او را دید بصورت خویش، و کان قد سدّ الافق. در بعضى اخبار است که مصطفى ع را غشى رسید آن گه که او را بصورت خویش بدید، پس گفت: سبحان اللَّه ما کنت ادرى ان شیئا من الخلق هکذا. و قال جبریل فکیف لو رأیت اسرافیل؟ انّ له لاثنى عشر جناحا جناح منها بالمشرق و جناح بالمغرب، و انّ العرش لعلى کاهله و انه لیتضاءل لعظمة اللَّه عز و جل، حتى یعود مثل الرضع.
و عن ابن عباس قال بینا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و معه جبریل ینادى اذا انشق افق السماء، فاقبل جبریل یدخل بعضه فى بعض فیتضاءل، فاذا ملک قد مثّل بین یدى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال یا محمد ان اللَّه عز و جل یأمرک ان تختار بین نبى عبد او ملک نبى، فاشار الى جبرئیل بیده ان تواضع فعرفت انه لى ناصح فقلت عبدا نبیّا، فعرج ذلک الملک الى السماء. فقلت یا جبریل قد کنت اردت ان اسألک عن هذا، فرأیت من حالک ما شغلنى عن المسئلة فمن هذا یا جبریل؟ قال هذا اسرافیل خلقه اللَّه یوم خلقه بین یدیه صافّا قدمیه لا یرفع طرفه، بینه و بین الرّب عز و جل سبعون نورا ما منها نور یدنو منه الّا احترق، فاذا اذن اللَّه عز و جل فى شى‏ء من السّماء و الارض ارتفع ذلک اللّوح حتى یضرب جبینه فینظر فیه، فان کان من عملى امرنى به و ان کان من عمل میکائیل امره به، و ان کان من عمل ملک الموت امره به. فقلت یا جبرئیل و على اى شى‏ء انت؟ قال على الریح و الجنود. قلت و على اى شى‏ء میکائیل؟ قال على النبات و المطر؟ قلت و على اى شى‏ء ملک الموت؟ قال على قبض الانفس، و ما ظننت انه هبط الّا لقیام الساعة، و ما الذى رأیت منى إلّا خوفا من قیام الساعة.
جبرئیل نامى است عبرانى یا سریانى و معنى آن عبد اللَّه است، جبر بنده است و ایل نام خداوند است عز و جل. همچنین میکائیل و اسرافیل: میکا و اسراف نام بنده است، و ایل نام خدا یعنى بنده خداوند عز و جل.
و وجه تأویل آیت آنست که هر که جبرئیل را دشمن است میکائیل را هم دشمن است، که هر دو مأمورند و هر که ایشان را دشمن است همه فریشتگان را دشمن است، و که هر دو مأمورند و هر که پیغام رساننده را دشمن است پیغام را هم دشمن است، و هر که پیغام را دشمن است پیغام ده را دشمن است، پس ایشان که چنین‏اند کافران اند لا محاله، و خداى عز و جل دشمن است آن کافران را که چنین‏اند.
امّا اختلاف قرّاء در لفظ جبرئیل و میکائیل آنست: که مکى «جبریل» بفتح جیم بى همزه خواند، و مدنى و شامى و بصرى و حفص بکسر جیم بى همز خوانند. ابو بکر بفتح جیم و همزه بر وزن جبرعل خواند، حمزه و کسایى و حماد بر وزن جبرعیل خوانند. و میکال بى همزه بوزن قیفال. بصرى و حفص نیز هم چنین خوانند، نافع بهمزه بر وزن میکاعل، باقى میکائیل بر وزن میکاعیل.
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ این آیه بجواب ابن صوریا آمد که گفته بود ما انزل علیک من آیة بیّنة فنتبعک لها نفرستادند بر تو نشانى روشن که بر درستى کار تو دلالت کند تا ترا پس روى کنیم و ایمان آریم رب العالمین گفت: وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا بدرستى که فرستادیم بتو نشانهاى روشن راست، و کافر نشود بآن مگر جهودان که از شریعت موسى بیرون شدند، بسبب آنکه به محمد کافر شدند، از بهر آنک ایمان آوردن به محمد ع و پذیرفتن دین وى از شرایع موسى بود پس چون نپذیرفتند لا محاله از شریعت موسى بیرون شدند.
معنى فسق بیرون شدن است از پذیرفتن حق. یقال فسقت الرطبة عن قشرها و الفارة عن جحرها.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً الآیة... ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ع جهودان را گفت که خداى عز و جل پیمان ستد از شما که مرا استوار گیرید، و آنچه آوردم از کتاب و پیغام قبول کنید، و شرع حنیفى و دین اسلام و صفت من که پیغمبرم پنهان نکنید، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ پس مالک بن الضیف آن را منکر شد و گفت و اللَّه ما عهد الینا فى محمد عهد و لا میثاق بر ما هیچ عهد نگرفتند و هیچ پیمان نستدند در کار محمد. پس رب العالمین آیت فرستاد.
أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ هر گه که عهدى کنند و پیمانى بندند گروهى ازین جهودان آیند و آن پیمان بشکنند بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ عهد بشکستن نه ارزانى است بلکه ایشان ناگرویدگان‏اند. بَلْ أَکْثَرُهُمْ از آن گفت که قومى ازیشان و گرچه اندک بودند بگرویدند و بوفاء عهد باز آمدند، چنانک جاى دیگر گفت فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ‏
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من مات ناکثا عهده جاء یوم القیمة لا حجة له».
و قال ع «اربع خصال من کان فیه کان منافقا: اذا حدّث کذب، و اذا وعد اخلف، و اذا عاهد غدر، و اذا خاصم فجر، و ما من غادر الّا و له لواء یوم القیمة یعرف به و صائح یصیح هذا غادر بنى فلان مسود وجهه مزروقة عیناه، مصفوفة یداه، معقولة رجلاه، على رقبته مثل الطود العظیم من ذنوبه.»
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قال ابن عباس انّ معاذا و بشین بن البراء یقولان للیهود «یا معشر الیهود اتقوا اللَّه و اسلموا، فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و نحن اهل شرک و تخبروننا انه مبعوث، و تصفونه لنا بصفته. فقال سلام بن مسلم اخو بنى النضیر ما جاءنا بشی‏ء نعرفه، و ما هو بالّذی کنّا نذکر لکم، فانزل اللَّه تعالى.
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الآیة... علماء جهودان‏اند اینان که توریة را پس پشت انداختند، و بآن کار نکردند و به مصطفى و قرآن کافر شدند. شعبى گفت هو بین ایدیهم یقرءونه و لکنهم نبذوا العمل به قال ابن عیینه ادرجوه فى الحریر و الدیباج و حلّوه بالذهب و الفضّة، و لم یحلّوا حلاله و لم یحرّموا حرامه، فذلک النبذ. بو سعید خدرى گفت لا تکونوا کالیهود اذا وضعوا التوریة مادوا لها و اذا قاموا عنها نبذوها و راء ظهورهم.
رب العالمین درین آیت خبر داد که جهودان کتاب حق بگذاشتند، و پس روى شیاطین کردند و جادویى آموختند و آن خواندند.
فذلک فى قوله: وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ اى فى عهده و زمان ملکه، جهودان دعوى کردند که این جادویى و نیز نجات که ما میخوانیم و بدان کار میکنیم على سلیمان پیغمبر است و نام اعظم که پادشاهى بدان میراند و فرمان بدان میداد، و دیو و باد را بدان مسخر خویش میکرد. مفسران گفتند کتابى بود که شیاطین در آن سحر و نیز نجات نبشته بودند و زیر تخت سلیمان دفن کردند آن گه که سلیمان معزول بود از ملک خویش پس چون سلیمان را وفات رسید بیرون آوردند و فرا مردمان نمودند که این علم سلیمان است و کتاب وى، و پادشاهى که میراند بدین میراند.
هر چه نیک مردان بنى اسرائیل بودند آن از شیاطین قبول نکردند و از آن بپرهیزیدند و هر چه بد مردان بودند و مفسدان قبول کردند و بیاموختند و بدان کار کردند. رب العالمین سلیمان را از آن سحر و نیز نجات مبرا کرد و عذرى بر زبان مصطفى ع بنهاد و گفت: وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا الآیة... سلیمان هرگز کافر نبود و آن سخنان که شیاطین خواندند سخنان سلیمان نبود، و از آنچه بر وى گفتند و ساختند و فرا پیش آوردند از نیر نجات و شعبده هرگز ساز او نبود، و اباطیل هرگز کار او نبود و سحر از افعال او نبود، و عزائم بابت وى نبود، و تولّه و نشره و اخذه و تفریقه از سنت و سیرت وى نبود. و انّما قال وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ و لیس فى صدر الآیة انهم کفّروه، حتى یبرّاه اللَّه تعالى من ذلک، و لکن لمّا نسبوا الیه السحر و السحر کفر برأه اللَّه من الکفر فقال و ما کفر سلیمان و روى ان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال لیس منا من سحر و لا من سحر له، و لا من تکهّن، و لا من تکهّن له و لا من تطیّر و لا من تطیّر له. و قیل مکتوب فى التوریة لیس منى و لیدع غیرى من تطیّر او تطیّر له، او من سحر او سحر له، او تکهّن او تکهّن له.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم من اتى کاهنا لم یقبل له صلاة اربعین لیلة.
و قال عبد اللَّه بن مسعود «من اتى ساحرا او کاهنا او عرّافا فصدّقه بما یقول فقد کفر بما انزل على محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»
و کتب عمر بن الخطاب الى بعض اصحابه ان اقتل کل ساحر و ساحرة قال فقتلنا ثلث سواحر و قال ابو الاسود لم یزل السحار یقتلون عندنا بالمدینة. و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حدّ الساحر ضربة بالسیف.
وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا حمزه و کسایى و لکن بتخفیف و الشیاطین برفع خوانند کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ میگوید سلیمان کافر نبود و جادویى کار وى نبود، لکن شیاطین کافر بودند و جهودان را جادویى مى‏آموزانیدند.
وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ الآیة... این ما بر دو وجهست یکى بمعنى نفى یعنى که هرگز بر آن دو فریشته جادویى نفرستادند از آسمان. و بمعنى دیگر نفى نیست و تعلق باول آیت دارد. میگوید کتاب خدا پس پشت انداختند وانگه پس روى کردند دو چیز را یکى ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ و دیگر وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ یکى آنچه شیاطین خواندند دیگر آنچه در بابل به هاروت و ماروت فرو آمد، و آن سحرست میکنند، و در آن تعزیم و تعوید مى‏آرند در تسخیر جن بنامهایى از نامهاى خداى عز و جل که از آسمان فرود آمد.
و علما را خلافست که بابل در دیار کوفه است یا در دیار مغرب، یا بکوه دماوند، و بابل از آن گفتند که تبلبلت الالسن بها، قبل انّ اللَّه عز و جل حین اراد ان یخالف بین السنة بنى آدم بعث ریحا فحشرتهم من کل افق الى بابل فبلبل اللَّه عز و جل السنتهم، فلم یدر احد ما یقول الآخر ثم فرّقتهم الریح فى البلاد.
هاروت و ماروت اسمان سریانیان. قال اهل التفسیر و نقلة الحدیث انهما کانا ملکین اسمهما عزا و عزائیل و انّ الملائکة تعجبت من ظلم بنى آدم و استحلالهم المحارم و سفکهم الدماء و قد جاءتهم رسلهم بالبیّنات، فعز و اذلک علیهم، و خاطبوا اللَّه عز و جل فى معناهم، و قالوا هؤلاء الذین جعلتهم فى الارض و اخترتهم، فهم یعصونک... القصّة الى آخرها مفسران و اصحاب حدیث و نقله آثار گفتند فریشتگان آسمان تعجب کردند از ظلم بنى آدم و بى رسمیها و پرده در بدن و خون ریختن ایشان، گفتند خداوندا این زمین داران و خاکیان را بر گزیدى و ایشان ترا نافرمانند. رب العالمین گفت اگر آن شهوت که دریشان مرکب است در شما بودى حال شما همچون حال ایشان بودى همه گفتند. «سبحانک ما ینبغى لنا ان نعصیک» پاکى ترا و بى عیبى ترا، نیاید از ما که در تو عاصى شویم، و نسزد که فرمان ترا خلاف کنیم. رب العالمین گفت اکنون دو فریشته اختیار کنید از همه فریشتگان تا ایشان را بصفت بنى آدم بر آریم و شهوت دریشان مرکب کنیم. هاروت و ماروت را بر گزیدند که از همه عابد تر و خاشع تر بودند. خداوند عز و جل ایشان را بزمین فرستاد تا حکم کنند و کار گزارند میان خلق. و شهوت در ایشان آفرید چنانک در فرزندان آدم، و ایشان را گفت شرک میارید و زنا مکنید و خمر مخورید و خون بناحق مریزید و گوشت خوک مخورید و در حکم و قضا میل و محابا مکنید و جور و جفا مپسندید. ایشان بیامدند و بروز حکم مى‏کردند و کار خلق میگزاردند، و بشب بر آسمان میشدند بمتعبد خویش. آخر روزى زنى آمد پیش ایشان بمجلس حکم، با خصمى که داشت و نام آن زن زهره بود نیکو روى که جمال وى بغایت کمال بود و گفته‏اند که پادشاه زاده بود از دیار فارس، و در دل ایشان هواء آن زن افتاد بیکدیگر باز گفتند، آن گه ترافع و حکم آن زن در تأخیر نهادند، تا وى را بخانه خواندند و کام خود از وى طلب کردند. آن زن سر وا زد آن گه گفت. اگر شما را مرادى است از من بت پرست باید شدن چنانک آن زن، و قتل کردن و خمر خوردن. ایشان گفتند این نه کار ماست که ما را از این نهى کرده‏اند و پرهیز فرموده. آن روز رفت دیگر روز همین حدیث بود و جواب همان. سدیگر روز هوى بغایت رسید و صبرشان برمید، گفتند از آنچه فرمودى خمر خوردن آسانتر است. ندانستند که خمر خود مجمع جنایت است، و اصل گناهان
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «الخمر امّ الخبائث».
پس خمر خوردند تا مست شدند و کام خود از آن زن بر گرفتند و در آن حال کسى بایشان فرا رسید، ترسیدند که باز گوید او را بکشتند، تا هم قتل و هم زنا و هم شرب خمر ازیشان در وجود آمد. و خداوند عز و جل در آن حال ملائکه آسمان را بر حال ایشان اطلاع داد، تا ایشان را بدان صفت بدیدند. و من ذلک الیوم یستغفرون لاهل الارض. و گفته‏اند نام اعظم آن زن را در آموختند تا قصد آسمان کرد پس حرّاس آسمان و گوشوانان او را منع کردند و خداى عز و جل صورت وى بگردانید تا کوکبى گشت. اکنون آن ستاره سرخ است: نام وى بزبان عرب زهره و بزبان عجم اناهید و بزبان بنطى بیدخت ابن عباس و ابن عمر، آن را لعنت میکردند و میگفتند لا مرحبا بها و لا اهلا لقیا الملکان منها ما لقیا. و عن على ع قال کان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا رأى سهیلا قال لعن اللَّه سهیلا انّه کان عشّارا بالیمن، و لعن اللَّه الزهره فانها فتنت ملکین.
و روى ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم سئل عن المسوخ؟ فقال هم ثلاثة عشر: الفیل، و الدّب، و الخنزیر، و القرد، و الجریث، و الضبّ، و الوطواط، و العقرب، و الدعموص، و الارنب و سهیل، و الزهرة، و العنکبوت. فقیل یا رسول اللَّه ما کان سبب مسخهم؟ قال اما الفیل فکان جبّارا لوطیا لا یدع رطبا و لا یابسا، و اما الدّب فکان یدع الناس الى نفسه، و اما الخنازیر فقوم نصارى سألوا ربهم نزول المائدة فلما نزلت علیهم کانوا اشدّ تکذیبا و اشدّ کفرا و اما القردة فقوم یهود اعتدوا فى السبت، و اما الضّب فکان اعرابیا یسوق الحاج بمحجنه، و اما الوطواط فکان رجلا یسرق الثمار من رؤس النخل، و اما العقرب فکان رجلا لدّاغا لا یسلم‏ من لسانه احد، و اما الدعموص فکان رجلا نمّاما یفرّق بین الاحبة، و اما العنکبوت فامرأة سحرت زوجها، و اما الارنب کانت لا تطهر من حیض و لا من غیر ذلک و اما سهیل فکان عشّارا بالیمن، و اما الزهرة فکانت نصرانیة بنتا لبعض ملوک بنى اسرائیل فتن بها هاروت و ماروت. قال الراوى و لم یذکر سبب مسخ الجریث.
و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم چون دانست که مخالطت زنان آفت دین است و تخم فتنه، از آن حذر نمود گفت: لا یخلون رجل بامرأة فان ثالثهما الشیطان.
و قال ع «النساء حبائل الشیطان»
و قال الحسن بن صالح سمعت ان الشیطان قال للمرأة «انت نصف جندى و انت سهمى الذى ارمى به فلا اخطى و انت موضع سرى و انت رسولى فى حاجتى». و عن ابى امامة عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ ابلیس لمّا نزل الى الارض قال یا ربّ انزلتنى الى الارض و جعلتنى رجیما، فاجعل لى بیتا، قال الحمام، قال فاجعل لى مجلسا، قال الاسواق و مجامع الطرق، قال فاجعل لى طعاما قال ما لم یذکر اسم اللَّه علیه، قال اجعل لى شرابا قال کل مسکر قال اجعل لى مؤذنا قال المزامیر، قال اجعل لى قرآنا قال الشعر، قال اجعل لى کتابا قال الوشم، قال اجعل لى حدیثا قال الکذب، قال اجعل لى رسلا قال الکهنة، قال اجعل لى مصاید قال النساء.
تمامى قصه آنست که هاروت و ماروت پس از آنک معصیت کردند خواستند که بآسمان بمعتد خویش باز شوند نتوانستند و پرهاشان مطاوع نیامد پس در کار خویش بدیدند و ز آن کرده پشیمان شدند، و رفتند پیش ادریس پیغامبر و گفتند استشفع لنا الى ربک و ادع لنا ادریس دعا کرد ایشان را، خداوند عز و جل ایشان را مخیر کرد میان عذاب دنیوى و عذاب عقبى، و عذاب دنیوى اختیار کردند و در زمین بابل پس ایشان را سرنگون بچاهى در آویختند تا بقیامت. مجاهد گفت در آن چاه آتش است و ایشان در میان آتش معذب اند پایها در قید و سلسله بر هفت اندام. و گفته‏اند که در آن چاه آب است و ایشان از تشنگى زبان بیرون کرده‏اند، و چهار انگشت است از میان ایشان تا بآب و بآب مى‏نرسند. و در روزگار پیشین مردى پیش ایشان رفت تا جادویى آموزد گفت چون ایشان را بدان صفت دیدم بترسیدم و از آن حال بسهمیدم گفتم لا اله الّا اللَّه ایشان چون سخن میشنیدند گفتند از کدام امتى تو؟ جواب دادم از امت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. ایشان گفتند «و قد بعث محمد؟ قلت نعم قالا الحمد للَّه فانه نبى آخر الزمان و عما قریب ینقطع العذاب عنا».
وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ و جادویى به هیچ کس که بایشان شود نیاموزند تا پیشتر گویند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ ما فتنه خلقیم و آزمودن ایشان، بخداى عز و جل کافر مشو بآموختن جادویى و کار کردن بآن که هلاک شوى. پس اگر نصیحت نپذیرد و بآموختن آن رغبت نماید او را گویند روبول در آن تنور کن. چون بول در آن تنور کند نورى از وى جدا شود و مانند دودى در آید و بینى وى باز شود، آن نور گفته اند. معرفت خداوند است عزّ و جلّ، و آن دود غضب وى جلّ جلاله.
بعضى علما گفته‏اند علم سحر شناخت شر نیست که کردار شر است و شناخت دیگر است و کردار دیگر. همچنانک شناخت کفر دیگر است و کافر شدن دیگر و شناخت زنا دیگر است و زنا کردن دیگر، هیچکس بشناخت کفر کافر نگردد تا عمل نکنند همچنین بشناخت سحر کافر نشود تا عمل نکند. و آنچه فریشتگان گفتند فَلا تَکْفُرْ معنى آنست که میاموز که چون آموختى بر خود ایمن نباشى که عمل کنى. و پس بعمل کافر شوى، و تعلیم فریشتگان بمعنى اعلام است. فقهاء از اینجا گفتند اگر کسى اقرار دهد که من سحر نیک دانم و شناسم اما میدانم که حرام است و باباحت آن معتقد نیستم و کس را نیاموختم، گفتند بر وى هیچ چیز نیست. پس اگر گوید من آموخته‏ام و مباح است آموختن آن و اعتقاد داشتن باباحت آن رواست، اگر چنین گوید کافر شود یستتاب فان تاب و الّا قتل و همچنین اگر گوید من آموخته ام و تعلیم آن بى کفر صورت نبندد بکفر خود اقرار دارد، یستتاب فان تاب و الّا قتل.
فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ چیزى مى‏آموزند که بآن میان مرد و زن جدایى او کنند و این جادوان نتوانند که کس را گزند نمایند مگر بخواست اللَّه.
وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ آن مى‏آموزند که در دنیا و آخرت ایشان را بکار نیاید و سود نکند. وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و جهودان نیک دانستند که هر که سحر خرد و پسندد و آموزد و کند و کار بندد امروز بیدین است و فردا از خیر آن جهانى بى بهره.
وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ اى بئس شیئا باعوا به حظ انفسهم حیث اختاروا السحر و نبذوا کتاب اللَّه وراء ظهورهم، ببد چیزى خط خود از آن جهان فروختند، که کتاب خداى عز و جل بگذاشتند و اختیار سحر کردند.
لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ ایشان را نیک آید اگر دانند و لکن ندانند هذا کقولک لصاحبک ما ادعوک الیه خیر لک لو کنت تعقل، و تنظر ما فى العواقب و هو یعقل و لعلّه کثیر النظر فى العواقب الّا انّه لا یعلم ما یوجب ذلک وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا اى بمحمد و القرآن وَ اتَّقَوْا الیهودیة و السحر. و اگر ایشان محمد را به پیغامبرى استوار گیرند و قرآن را براستى به پذیرند، و از دین جهودى و جادویى بپرهیزند لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ این هر سه لام «لمن اشتراه، و لبئسما و لمثوبة» هر سه لام تحقیق اند و تأکید بجاى قسم، میگوید اگر ایشان ایمان آوردندى پاداش آن ایشان را از نزدیک خداى عز و جل بودى از آن رشوت که ستدند پنهان کردن نبوت رسول مرا از عامّة خویش و از آنچه بجادویى و شعبه فرا دست آوردند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر دانستندى و لکن نمیدانند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى ، وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً... الآیة... جهودان مدینه را میخواهد که گفتند عزیز ابن اللَّه و ترسایان نجران که گفتند المسیح ابن اللَّه، و مشرکان عرب که گفتند الملائکة بنات اللَّه. جاى دیگر گفت تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ نزدیک بید آسمانها که بشکافید و پاره پاره درهم افتید که ایشان خداى را فرزند گفتند و فریشتگان را فرزند وى خواندند، آن گه ایشان را جوابها داد و گفت فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ پرس ازیشان که فریشتگان ما را دختران مى‏گویید و خداوند را دختران مى‏پسندید و خود را پسران؟ أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏ شما خود را پسر نهید و او را دختر؟ تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى‏ اینست قسمتى کژ و ستمکارانه، جاى دیگر گفت فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه رسید شما را؟ چیست این حکم که میکند؟ أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً، وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ، وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً و در حکایت از جهودان و ترسایان گفت وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ رب العالمین ایشان را جواب داد ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ آن چیزیست که بزبان میگویند، یعنى که در آنچه میگویند هیچ علم نیست ایشان را، و هیچ اصل ندارد که اللَّه از آن پاکست و منزه. و مصطفى ع گفت حکایت از خداوند جل جلاله تنزیه و تقدیس خویش را
«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون علىّ من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سُبْحانَهُ» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.
کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ مطیعون مقرّون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاصّ است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مؤمنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مى‏سجود کند و ذلک فى قوله «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بیّن لمن تأمّله.
بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ میگوید نو کننده آسمانها و زمین اللَّه است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفته‏اند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انّها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکّران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنه‏هاى مؤذّنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول اللَّه تعالى وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.
عبد اللَّه مسعود گفت انّ احسن الحدیث کتاب اللَّه و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتّبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول اللَّه؟» فقال کلّ شى‏ء یخالف القرآن و یخالف سنّتى اذا عملوا بالرّأى فى الدّین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدّین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین اللَّه‏
و قال النبى ع «تعمل هذه الامّة برهة بکتاب اللَّه، ثم تعمل بسنة رسول اللَّه، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلّوا.
و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول اللَّه ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنّتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال امّا انه لیس برأى و لکنّه اتباع سنّتى أو رد على من خالف سنّتى.
قوله تعالى: وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً... اى قدّره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکوّنه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لانّ ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.
روى فى بعض الاخبار ان الحق جلّ جلاله یقول انّى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون‏
و گفته‏اند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و بمعنى اخبار چنانک گفت «وَ قَضَیْنا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ» و بمعنى فعل چنانک گفت «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ و بمعنى وجوب چنانک گفت وَ قُضِیَ الْأَمْرُ اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ و بمعنى کتابت چنانک گفت وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ اى أتمّه و بمعنى فصل چنانک گفت وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و بمعنى خلق چنانک گفت فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.
قوله تعالى وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمى‏دانند و از رسیدن بر وى مى‏ترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که اللَّه با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى‏ رَبَّنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً الى آخر آیات الاربع.
کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سؤال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسؤال تعنت و اقتراح محال.
قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلّمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیّة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.
ذلک قوله إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحقّ میگوید نه بازى‏گرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ جاى دیگر گفت. أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً، أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفته‏اند إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.
بَشِیراً وَ نَذِیراً اى بشیرا بالجنّة لمن اطاع اللَّه، و نذیرا بالنّار لمن عصاه.
آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مى‏نماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.
وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علّیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...
جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریده‏اند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل اللَّه بأسه بالیهود لآمنوا
اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریده‏ام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ، ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى، فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ.
قوله تعالى وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن اللَّه و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.
آن گه گفت: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏ یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى اللَّه هو الهدى راه راست آنست که اللَّه نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.
و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون اللَّه ابغض الى اللَّه ممن اتخذ الهه هواه»
و سمّى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.
و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ، وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و مصطفى علیه السّلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أوّلها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرّة الجرب.»
مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیت‏اید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت اللَّه ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت اللَّه ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منّا.
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالت‏اند، ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ ترا بر اللَّه یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ الآیة گفته‏اند که عبد اللَّه سلام است و مؤمنان اهل کتاب بر خصوص، و گفته‏اند که جمله مؤمنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مؤمنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ زیان کاران و نومیدان ایشانند.
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً الآیة... اى على ملة واحدة. خلافست میان علما که این ملت کفر است با ملة اسلام، قومى گفتند ملت کفر است، میگوید مردمان همه بر ملت کفر بودند، یعنى در سه روزگار در آن زمان که نوح علیه السلام پیغام آورد بخلق، و در آن زمان که ابراهیم ع پیغام آورد، و در آن زمان که محمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد، مردمان همه درین سه وقت یک گروه بودند، بر یک کیش، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از کفر و شرک رقمى، در هر میان زنارى، در هر خانه بیت النارى، هر چند در انواع کفر مختلف بودند اما در جنس یکى بودند فالکفر کلّه ملة واحدة. اما بقول ایشان که گفتند ملت اسلام است، معنى آنست که مردمان همه بر ملت اسلام بودند، یعنى از عهد آدم تا مبعث نوح، و میان ایشان ده قرن بودند، همه بر ملت اسلام و دین حق و کیش پاک پس در روزگار نوح مختلف شدند، و روزگار عمر نوح بقول عکرمة هزار و هفصد سال بود، از آن جمله هزار کم پنجاه سال مدت بلاغ و دعوت بود.
روى فى الخبر انه کانوا یضربونه کل یوم عشر مرات حتى یغشى علیه‏
کلبى گفت: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اهل سفینه نوح بودند یک گروه راست بر ملت اسلام و دین حنیفى، پس مختلف شدند بعد از وفات نوح، و اللَّه تعالى بایشان پیغامبران فرستاد. ابى کعب گفت «کان النّاس امّة واحدة» یعنى روز میثاق که رب العالمین فرزندان آدم را همه از پشت آدم بیرون کرد، و همه را فا آدم نمود، و نام هر یکى آدم را بگفت که چیست، و عمر هر یکى چند است، آن گه با ایشان عهد بست و پیمان بستد ازیشان بر خداى خویش، و بندگى ایشان، و همه را بر یکدیگر گواه کرد، آن روز مردم همه بر یک ملت بودند و بر یک فطرت، پس بعد از آدم در اختلاف افتادند فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ و اللَّه بایشان پیغامبران و کتاب فرستاد، و پیغامبران خداى چه از آدمیان و چه از فریشتگان صد هزار و بیست و چهار هزارند. سیصد و سیزده ازیشان مرسل.
و در قرآن ازیشان بیست و هشت نام برده‏اند، و زین پیغامبران کس بود که صوتى شنید بآن پیغامبر گشت، و کس بود که خوابى دید بآن خواب پیغامبر گشت، و خواب پیغامبران وحى باشد، و کس بود ازیشان که در دل وى افکندند که پیغامبر است. على الجمله چنانک امروز بر بسیط زمین اولیا اند در آن عهد پیشین انبیا بودند، اما پیغامبران مرسل فریشته را بمیان دیدند بصورت مرد، و بایشان سخن گفت، و فى ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذاک نبیا، و کان منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا، و ان جبریل ع یأتینى فیکلّمنى کما یکلم احدکم صاحبه»
و بر هر مسلمان واجب است که جمله پیغامبران را دوست دارد، و بهمه ایمان آرد، و جدا نکند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، و همه را درود فرستد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «صلّوا على انبیاء اللَّه و رسله، فان اللَّه بعثهم کما بعثنى»
وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى بالعدل و الصدق لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ حاکم اینجا خداست: جل جلاله، که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست، و کتاب که نامه اوست. و چون بکتاب حکم کنند روا باشد، که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند، نظیره قوله هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ ثم قال: فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ این‏ها با کتاب شود، إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ جهودان و ترسایانند، که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند. و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود: یکى آنک ببعضى کتاب مؤمن و ببعضى کافر مى‏شدند، چنانک اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ. وجه دیگر آنست که در کتاب تحریف و تبدیل آوردند، و صفت و نعت محمد بگردانیدند، چنانک گفت: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک اللَّه گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ کعب احبار گفت: از راهبى پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریة بپوشیدند کدامند؟
گفت: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً الآیة و الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الى قوله الْإِسْلامِ دِیناً الآیة وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ و مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ الآیة هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ الآیة ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ بَغْیاً بَیْنَهُمْ... و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود، که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست، چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را، و بحسد در کار وى مختلف شدند، پس هر کس که اللَّه تعالى بفضل خود او را هدایت داد، و در علم وى از مؤمنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت، و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت، و بر سنن صواب راه برد.
اینست که رب العالمین گفت فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا الى آخر الآیة ابن زید در تفسیر این آیت گفت: اختلفوا فى الصلاة، فمنهم من یصلّى الى المشرق و منهم من یصلى الى المغرب، و منهم من یصلى الى بیت المقدس، فهدانا اللَّه للکعبة و اختلفوا فى الصیام: فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل، فهدانا اللَّه فیه الى الحق و هو شهر رمضان. و اختلفوا فى الجمعة: فاخذت الیهود السبت و النصارى الاحد، فهدانا اللَّه للجمعة، و اختلفوا فى ابراهیم: فقالت الیهود کان یهودیا، و قالت النصارى کان نصرانیا فهدانا اللَّه فیه الى الحقّ. بِإِذْنِهِ الاذن الامر، و العلم، و الارادة جمیعا.
وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... قال عطاء لمّا دخل رسول اللَّه و اصحابه المدینة اشتد الضرّ علیهم، لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فى ایدى المشرکین، فانزل اللَّه تطبیبا لقلوبهم أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ المیم صلة، معناه أ ظننتم یا معشر المؤمنین ان تدخلوا الجنة من غیر بلاء و لا مکروه؟ میگوید شما که مؤمنانید مى‏پندارید که بى رنجى و بلائى که بشما رسد در بهشت شدید؟ جاى دیگر گفت أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ؟ کَلَّا! هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا! نه چنانست که مى‏پندارند و طمع دارند، همانست که در خبر مى‏آید
«الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على اللَّه وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الآیة... مضوا من قبلکم.
اى و لم یصبکم مثل الذى اصابهم، فتصبروا کما صبروا، میگوید پندارید که در بهشت شوید و هنوز بشما نرسید آنچه بگروه پیشینیان رسید، و در صبر بر بلاها رنجها نه کشیدید چنانک ایشان کشیدند. و انگه تفسیر کرد که ایشان را چه رسد.
مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ بایشان رسید درویشى و ناکامى و سختى وَ الضَّرَّاءُ و بیمارى و شکستگى اندام و گرسنگى گفته‏اند که بأساء رنج تن بود، و ضراء زیان مال، وهب منبه گفت: وجدوا فیما بین مکة و الطائف سبعین نبیا میتین، کان سبب موتهم الجوع و القمّل. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت حکایت از کردگار قدیم جل جلاله: أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى؟ و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى انّ ذلک له منّى قطعا و بعدا؟ أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت؟ اما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.»
خواص گفته که این بلاوبى کامى و درویشى و بى‏نوایى در دنیا لبسه مؤمنان است، و حیلت پیغامبران، و زینت عارفان، و رأس المال صدّیقان، فرعونى که مطرود مملکت بود او را چهار صد سال عمر بود، که هرگز او را تبى نگرفت، و رنجى نرسید و بى‏کامى ندید، و در آن تمرد و طغیان خود میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»، «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» حال آن دشمن چنین بود، و حال مصطفى بر خلاف این بود! عایشه صدیقه میگوید هرگز روزى فراشب نشدى که مصطفى را از کافران جفایى نرسیدى! یا او را تبى نگرفتى یا به نوعى رنجى در او نگرفتى، گفتند یا رسول اللَّه این همه رنج و بلا از کجا روى بتو نهاده است؟
گفت نمیدانید که این رنج و بلا باندازه ایمان بود، هر کرا ایمان تمامتر، بلاء وى بیشتر، چون ایمان ما بر ایمان عالمیان بیفزود، لا جرم بلاء ما نیز بر بلاء عالمیان بیفزود. و روى فى بعض الاخبار «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه».
وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ برفع لام قراءة مدنى است، و برین وجه مستقبل بمعنى ماضى بود اى حتى قال الرسول میگوید، ایشان را از جاى بجنبانیدند از پس مصیبتها که بایشان رسید، و بلاها که بر ایشان ریختند، تا آن گه که رسول ایشان گفت و مؤمنان که با وى بودند مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ این فتح ما را کى برآید؟ و اللَّه ما را بر دشمن کى نصرت دهد؟ و گزند از ما کى باز برد؟ رب العالمین گفت أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ جواب دادیم آن گروه را در عهد خویش همان جواب که مى‏دهم شما را اى مهاجر و انصار و یاران رسول من، آگاه بید که هنگام یارى دادن اللَّه نزدیک است.
عسى الکرب الّذى امسیت فیه
یکون وراءه فرج قریب‏
این آیت در شأن فقراء مهاجرین آمد، آن درویشان و شکستگان و اندوهگنان که روى ایشان از هیبت خداى بر سوخته، وز تعظیم دین اسلام خویشتن را در بوته ریاضت فرو گداخته، بترک خان و مان و دیار وطن بگفته، بر ناکامیها و دشواریها صبر کرده، و طلب رضاء خدا و صحبت رسول وى بر همه اختیار کرده، چون رنج ایشان بغایت رسید، و جان بچنبر گردن رسید، و منافقان از پس وقعه احد زبان طعن دراز کرده که «الى متى تقتلون انفسکم؟» رب العالمین تسکین دل ایشان را این آیت فرستاد.
و روى مصعب بن سعد عن ابیه: قال قلت یا رسول اللَّه اى النّاس اشد بلاء؟ قال الانبیاء ثم الامثل فالامثل، حتى یبتلى الرجل على قدر دینه، فان کان صلب الدین اشتد بلاؤه، و ان کان فى دینه رقة ابتلى على قدر ذلک، فما یبرح البلایا بالعبد حتى یمشى على الارض و ما علیه خطیئة.»
و عن خباب بن الارث قال شکونا الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هو یتوسد بردة له فى ظلّ الکعبة، فقلنا ألا تدعوا اللَّه؟ ألا تستنصر اللَّه لنا؟ فجلس یحمارّ لونه او وجهه، فقال لنا لقد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فى الارض، ثم یجاء بالمنشار فیجعل فوق رأسه ثم یجعل بفریقین، ما یصرفه عن دینه، او یمشط با مشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب، ما یصرفه عن دینه، و لینصر اللَّه هذا الامر حتى یصیر الراکب منکم من صنعاء الى حضرموت، لا یخشى الا اللَّه عز و جل، و الذئب على غنمه لکنکم تستعجلون.»
و عن عبد الرحمن بن زید قال: کان وزیرى لعیسى ع رکب یوما فاخذه السبع، فاکله قال عیسى یا رب وزیرى فى دینک و عونى على بنى اسرائیل، و خلیفتى فیهم، سلّطت علیه کلبک فاکله قال نعم کانت له عندى منزلة رفیعة لم اجد عمله بلغها فابتلیته بذلک لا بلّغه تلک المنزله.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ الآیة... آیات این جا قرآن و دین است بقول بعضى مفسران، و بقول بعضى: آیات اللَّه حجتهاى روشن است و برهان صادق بر وحدانیت و فردانیت خداى در کتابهاى وى، و بیرون از کتاب دلائل روشن در آفاق و در انفس بر اثبات نبوّات و شرائع، که خلق باعتبار آن محثوث‏اند و مامور، و الیه الاشارة بقوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها ربّ العزّة گفت: جهودان و ترسایان بآیات ما کافر شوند وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ و پیغامبران را بجور و دلیرى و بنا حق میکشند. ابو عبیده جراح گفت: یا رسول اللَّه! من اشد عذابا یوم القیامة؟» ازین مردمان کرا عذاب سخت‏تر و صعب‏تر باشد بروز رستخیز؟ رسول خدا جواب داد: «من قتل نبیّا او رجلا امر بمعروف او نهى عن منکر»
گفت عذاب صعب کسى را باشد که پیغامبرى را کشت یا آن مرد که امر بالمعروف و نهى عن المنکر فرماید، پس مصطفى (ص) این آیت برخواند و آن گه گفت: یا ابا عبیده! بنى اسرائیل چهل و سه پیغامبر را بیک ساعت از اول روز بکشتند، پس صد و دوازده مرد از نیک مردان و عابدین بنى اسرائیل برخواستند، تا بر ایشان امر بمعروف رانند و نهى منکر کنند، ایشان آن صد و دوازده مرد را در آخر روز بکشتند، مفسران گفتند این ملوک بنى اسرائیل بودند از آن جهودان که بعد از موسى برخاستند، و این آیت در شان ایشان فرود آمد.
و یقاتلون الذین الایه... قرائت حمزه است و نصیر از کسانى. و مقاتلت این جا بمعنى قتل باشد، و مفاعله بر معنى فعل در لغت هست، چنان که گویند «عافاه اللَّه» «قاتله اللَّه!». و در خبرست: «بئس القوم قوم یقتتلون الّذین یأمرون بالقسط من الناس، بئس القوم قوم لا یأمرون بالمعروف و لا ینهون عن المنکر، بئس القوم قوم یمشى المؤمن بینهم بالتقیة و الکتمان.
آن گه گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. در قرآن جایها بشارت گفت بمعنى نذارت، این از آن است. و عذاب اسم است و تعذیب مصدر و اصله من قولهم «ماء عذب» فالتعذیب ازالة ذلک العذب، کقولهم مرّضته، و قذّیته، فی ازالة المرض و القذى. و فرق میان عذاب و عقاب این است که عقاب بر سبیل مجازاة باشد، یعنى که بر عقب جرم متقدّم میرود، و عذاب همه جاى کار فرمایند در مجازاة و غیر آن. هر چند که جهودان در روزگار رسول اللَّه قتل نکردند بلکه اسلاف ایشان کردند، اما بحکم آنکه متّبع اسلاف خویش بودند، و بر فعل ایشان و قتل ایشان رضا دادند، و آن مى‏پسندیدند، مستوجب عذاب گشتند هم ایشان و هم اسلام ایشان. میگوید ایشان را خبر ده که هم ایشان را عذاب است و هم اسلاف ایشان را، هر چند که این متاخران جهودان اگر ایشان را بر مصطفى و بر مؤمنان دست رس بودى هم قتل کردندى چرا که ایشان هم بر اعتقاد اسلاف خود بودند، نبینى که در بعضى جنگها و حربها که ایشان را با رسول (ص) بود همت قتل کردند، اما رب العالمین وى را از ایشان نگه داشت، و ایشان را از وى باز داشت، و هو المشار الیه بقوله وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. در بعضى اخبار بیارند که هیچ مسلمان با جهود همراه نشود که جهود همت قتل مسلمان کند اگر تواند یا از پیش شود، پس ایشان را بحکم این اعتقاد گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ..
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ... الایه. اما فى الدنیا فلانهم لم یحقن دماءهم و اموالهم، و لم یحصلوا منها محمدة، و اما فى الآخرة فلانهم لم یستحقوا بها ثوابا. و اعمال جهودان آنست که بدعوى مى‏گفتند که ما پذیرنده توراتیم و بر شریعت موسى ایستاده، ربّ العالمین گفت: این اعمال که دعوى میکنند باطل است و تباه، که نه درین جهان ایشان را نیک نامى داد، نه در آن جهان پاداش.
قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ... الآیة این رؤیت حقیقى است، میگوید نمى‏بینى و ننگرى باین جهودان که ایشان را نصیب دادند از آسمان یعنى کتاب توریت یُدْعَوْنَ إِلى‏ کِتابِ اللَّهِ این کتاب دوم قرآن است و احکام آن، بقول قتاده. میگوید: آن جهودان را با کتاب قرآن و حکم آن و اتباع محمد (ص) خواندند، نپذیرفتند، و از آن برگشتند و روى بر گردانیدند، با آنکه وى را مى‏شناختند بنام و صفت و نعت. فانهم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل، و بیک روایت از ابن عباس یُدْعَوْنَ إِلى‏ کِتابِ اللَّهِ مراد از این کتاب هم تورات است و آن را قصه است، میگویند: مردى و زنى از اهل خیبر از اشراف ایشان زنا کردند، و بحکم کتاب تورات مستوجب رجم شدند، امّا کراهیت مى‏داشتند رجم ایشان را، که از اشراف و مهتران بودند، بر مصطفى (ص) آمدند تا از وى رخصتى یابند در کار ایشان، رسول خدا ایشان را حکم رجم کرد نعمان بن ابى اوفى و یحیى ابن عمرو از سران جهودان بودند، گفتند: یا محمد! بیداد میکنى بر ایشان، که بر ایشان رجم نیست» مصطفى گفت: «بینى و بینکم التوراة».
میان من و شما توراة است یعنى بحکم تورات فرود آئیم، ایشان باین رضا دادند، پس رسول خدا گفت از شما که داناتر است بتورات؟ گفتند مردى است اعور از دانشمندان فدک او را ابن صوریا گویند، و او را بخواندند، رسول گفت: تویى ابن صوریا؟ گفت آرى! گفت تو عالم جهودانى؟ گفت چنین میگویند. آن گه رسول خدا توریت بعضى بخواست که در آن ذکر رجم بود، ابن صوریا در گرفت و میخواند تا بآیت رجم در گذشت. آن گه دست بر آن نهاده و پوشیده داشت. پس عبد اللَّه ابن سلمان دست وى بگرفت و آن آیت رجم بهر رسول اللَّه و بهر جهودان خواند، نبشته بود: «المحصن و المحصنة اذا زنیا، و قامت علیهما البینة، رجما و ان کانت المراة حبلى، تتربص بها حتى تضع ما فى بطنها» پس رسول خدا فرمود: تا آن هر دو جهودان را که زنا کرده بودند رجم کنند جهودان از آن در خشم شدند و بیرون رفتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ میگوید: گروهى از ایشان برگشتند و روى گردانیدند از حق، یعنى علما و رؤساء ایشان بعد از آنکه دانستند که رجم حق است و حکم تورات است.
و بهر آن گروهى باعراض مخصوص کرد، نه همه که لختى از علماى ایشان چون عبد اللَّه بن سلام و اصحاب او مسلمان شده بودند و ایمان آورده.
و گفته‏اند که فرق میان تولّی و اعراض آنست که: تولى آنست که حاجتى را برگردد بر عقد و نیّت آن که باز آید، و اعراض آنست که بدل و همت برگردد و روى برگرداند یعنى یترک المنهج و یاخذ فى عرض الطریق متخبّطا. گفته‏اند تولى آنست که دوستى و هواخواهى بگذارد، اما بتن برنگردد. و اعراض آنست که دوستى بگذارد و بتن نیز برگردد.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا اى ذلک الاعراض عن حکمک بسبب اغترارهم، حیث قالوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ این ایام معدودات آن چهل روز خواهند که در آن گوساله مى‏پرستیدند یعنى بعدد آن روزها که گوساله پرستیدیم ما را عذاب خواهد بود. رب العالمین گفت: این دروغ ایشان را فرهیفته کرد، خود دروغ‏ فرا مى‏سازند و خود بدان فرهیفته مى‏گردند. و دروغ آنست که گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ و گفته‏اند آن دروغ که ایشان را فرهیفته کرد آنست که گفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ».
قوله: فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ گفته‏اند: که معنى یوم وقت است و آنچه گفت «فى ستة ایام، فى اربعة ایام، فى یومین» معنى همه وقت است، که این روز و شب بر اختلاف نزدیک ما است، و اللَّه تعالى لیس عنده لیل و نهار عبد اللَّه بن مسعود گفت. «انّ ربّکم لیس عنده لیل و لا نهار، نوّر السماوات من نور وجهه.»
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ الایة... میگوید: که تا چون بود حال و قصه ایشان که ما ایشان را با هم آریم لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمانى نیست و نه شور دل را جایى. اگر کسى گوید چگونه شک از آن نفى کرد، و بسیار کس هست از مردمان یعنى کافران که در آن بشک‏اند، چنان که ربّ العزت حکایت کرد از قومى: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ جواب آنست که: این آیة لا ریب بمعنى نهى است چنان که گفت فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ اى لا ترفثوا و لا تفسقوا. دلیل برین آنست که جاى دیگر نهى صریح کرد: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اگر گویند این شک در قصد و اختیار مردم نیاید، چگونه نهى میکند چیزى که در آن اختیار نیاید؟ جواب آنست که: هر چند چنین گفت اما معنى آن حثّ است بر تدبر و تفکر، یعنى که تفکر کنید و نیک بیندیشید و باز دانید. و این تدبّر و تفکّر در قصد و اختیار آید، و گمان و شور دل باز برد. و روى ابو هریرة قال: قال النبى ص یجمع اللَّه الخلق یوم القیامة فى صعید و احد ثمّ یطلع علیهم ربّ العالمین، فیقول: یتبع کل انسان ما کان یعبد، و یبقى المسلمون فیطلع علیهم و یعرفهم بنفسه، ثم یقول انا ربکم فاتبعونى، و قال النبى ثم تنشق الارض عنکم فتخرجون منها شابا کلکم على سن ثلاثین، و لسان یومئذ سریانى، فتخرجون عراتا حفاة غلفا غزلا الى ربکم تنسلون، و انا اول من تنشق عنه الارض.»
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ: اى جزاء ما کسبت وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ بنقصان حسناتهم و زیادة سیّئاتهم. قال الضحاک عن ابن عباس: فاول رایة ترفع لاهل الموقف ذلک الیوم من رایات الکفار رایة الیهود، فیفضحهم اللَّه على رؤس الاشهاد ثمّ یأمر بهم الى النار.