عبارات مورد جستجو در ۷۳ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : اشترنامه
حكایت عیسی علیه السلام با جهودان
چون جهودان از قضا عیسی پاک
خواستندش تا کنند او را هلاک
عزم کردند آن سگان نا بکار
تادرآویزند عیسی را ز دار
لفظ عیسی یک دو تن زان مردمان
فهم کردند از میان آن سگان
قول عیسی را بجان کردند قبول
زانکه عیسی بود بار ای و اصول
گفته بد عیسی که من پیغمبرم
از شما کلی بیکسر بهترم
من رسولم از خدای کردگار
کردگار و صانع پنج و چهار
در میان جمله من روح اللّهم
از کمال سرّ جانان آگهم
همچو من پیغمبری دیگر نبود
سرّ روح اللّه ما را در ربود
صورت من جان شده جانان بدید
همچو من دیگر کسی هرگز ندید
در نهان،‌سرّ هویدا یافتم
هرچه پنهان بود پیدا یافتم
من نیم باطل، که پیدا برحقم
صورت و معنی و روح مطلقم
جان من در قرب معنی راه یافت
اسم جان در جسم روح اللّه یافت
نطفه بودم دررحم گویا شدم
در ره جانان بکل بینا شدم
با شما ناطق شدم اندر شکم
گفتم اسرار نهانی در عدم
همچنان شرکست درجان شما
تا چه آید بر تن و جان شما
بُد در اسرائیل صاحب دانشی
پاکبازی بود با خوش خوانشی
چار صندوقی ز علمش یاد بود
از معانی جان او را داد بود
سالها تحصیل علمی کرده بود
نه چو ایشان راه حق گم کرده بود
دایما آنجای خلوت داشتی
از بر آن قوم نفرت داشتی
در سلوک خویشتن در راز بود
عاشق جانان خوش آواز بود
نام او بد مصدر صاحب سلوک
دوستدار او بدی شاه و ملوک
زو بپرسیدند سرّ این سخن
تا مگر پیدا شود راز کهن
گفت ما را در بر عیسی برید
هرچه گوید باز دیگر بشنوید
پیش عیسی آمد و کردش سلام
کرد روح اللّه او را احترام
در زمان نزدیک عیسی خوش نشست
گشت خاموش و لبان خود به بست
ناگهان عیسی درآمد در سخن
گفت اینجاگاه خاموشی مکن
تو نمیدانی که تا من کیستم
اندرین جا از برای چیستم
گفت میدانم که تو پیغمبری
از همه خلق جهان تو بهتری
از کمال سرّجانان آگهی
من یقین دانم که تو روح اللّهی
هرچه گوئی راست باشد بی خلاف
روح روحانی توئی تو بی گزاف
دوست تر دارم ترا از جان خود
گر بود نزدیک من هر نیک و بد
بد کسی باشد که نشناسد ترا
این زمان هستی تو فخر انبیا
مرده را از خاک تو زنده کنی
ز آفتاب هر دو عالم روشنی
ساکن درگاه روح اللّه شدی
از خدا دانی بکل آگه شدی
گفت عیسی کای مرید راستی
این سخن خوب و لطیف آراستی
نیک گفتی از میان تو مهتری
در کمال عقل از اینها بهتری
درنگر تا این خسان از بهر من
چه همی جویند ازدل قهر من
تا چرا بر دین من مینگروند
این سخنهای خدائی نشنوند
قول حق از من ندارندی قبول
تو چه گوئی اندرین صاحب وصول
هرچه حق با من بگفت اندر نهان
بازگفتم از احادیث و بیان
قول حق از گفت من رد میکنند
هر چه کردند با تن خود میکنند
هرچه در انجیل آمد از خدا
سرّ اسرارست و گفتار خدای
هرکه او اسرار جانان گوش کرد
جامی از جام هویدا نوش کرد
هرکه او اسرار یزدان خوار داشت
گفت عیسی را بجان انکار داشت
جان ایشان از خدا نه آگه است
میندانند و بلاشان در رهت
قصد کشتن میکنندم این خسان
بی خبر از کردگار آسمان
هان بگو تاتوبهٔ از جان کنند
هرچه کردند اندر آن تاوان کنند
تا بلا زیشان بگرداند بکل
ورنه افتند این مکان در عین ذل
مرد رفت و این سخنها باز گفت
هرچه عیسی گفته بد او باز گفت
آن سگان گفتند ما این نشنویم
ما بدین و رای عیسی نگرویم
هرچه میگوید زخود میگوید او
اعتبار خویشتن میجوید او
گر چنانست این که او پیغمبرست
در میان ما کنون او رهبرست
معجزی از وی تمنّا میکنیم
این سؤالست و نه غوغا میکنیم
گر مراد ما بر آرد این زمان
قول او باور کنیم از جان جان
هست اندر شهر ما گوری کهن
نه سرش پیداست آن گور و نه بن
هست آن گوری کنون چون بیضهٔ
در میان گور دیگر رخنهٔ
کس نمیداند که این گور که است
لیک گوری سهمناک و بس مهست
کس نمیداند که این گور که بود
پیشتر زین شهر ما، این گور بود
گر بمعجز مر ورا زنده کنی
تو شوی شاه وهمه بنده کنی
گر بمعجز تو ورا پرسی سخن
او بگوید با تو ز اسرار کهن
اندر آییم آن زمان در دین تو
بس نباشیم آن زمان در کین تو
هرچه فرمائی بجان فرمان کنیم
هرچه گوئی تو دگر ما آن کنیم
راست گردد این زمان پیغمبری
از دگر پیغمبران تو سروری
گفت بنمائید آنجا گه مرا
زین سخن چون کرده شد آگه مرا
آن زمان رفتند تانزدیک گور
آن گروهی مردمان با شر و شور
دید عیسی سهمگین گوری عظیم
نزد آن استاد عیسی سلیم
منظر آن گور از سنگ رخام
روشن واسفید چون روی حسام
نقشهای خط عبری اندران
دید عیسی بس عجایب آن زمان
پیش آنجا رفت و آن خط را بخواند
وی عجب عیسی از آن گریان بماند
بود بنوشته که ای عیسی پاک
چون رسی ما را دمی در روی خاک
این نوشته بد که ای عیسی بخوان
راز ما را زین نوشته باز دان
تاترا معلوم گردد حال من
بازدانی سر بسر احوال من
تاترامعلوم گردد این زمان
باز دانی حال من ای راز دان
من بدم شاهی ز دور آفرین
راه جو و راه دان و راه بین
شصت پیغمبر بد اندر دور من
نام من افتون شاه انجمن
روی عالم بود در فرمان من
هرچه بد اندر جهان، بد آن من
ششصد و چل پادشه از هر دیار
بود در فرمان من، من شهریار
من وطن در ملک یونان داشتم
لشکر و گنج فراوان داشتم
همچو من شاهی نبد با فرو هوش
پادشاهانم شده حلقه بگوش
در بسیط کشور شادی و کام
بودهام اندر دو گیتی نیکنام
سی و شش قصر معظّم داشتم
سلطنت را بر تر از جم داشتم
نزد من بودند حکیمان جهان
جمله با گفتار وحکمت،‌خوش بیان
صد غلامم دایما همره بدند
جملگی از وقت من آگه بدند
هر زمانی من مکانی داشتم
عیش دنیا را خوشی بگذاشتم
سالها در دور گردون دم زدم
داد خود از چرخ گردون بستدم
مر مرا بد ماه رویان بیشمار
شاد میبودم در آن ملک و دیار
با حکیمان راز و صحبت داشتم
هرکه آمد پیش عزّت داشتم
هیچکس در دور من کشته نشد
خاک در خون هیچ آغشته نشد
هیچکس در دور من خود غم ندید
همچو من شاهی دگر عالم ندید
هیچکس در پیش چون من شه گله
مینکردی از کسی درولوله
نعمت دنیا نماند با کسان
عمرو شاهی هم نماند جاودان
بشنو این احوال تا آگه شوی
این رموز بس عجایب بشنوی
یک برادر زادیی بُد مرمرا
دوستر بودی ز جان ودل مرا
نو خطی با عارضی مانند ماه
نزد منبودی ورا بس عزّ و جاه
هرچه آن من بد آن وی بدی
مشکل من زو همه آسمان شدی
لشکر و گنجم همه در دست او
بود زان من ولی پیوست او
حکم ازان او بدی بر حکم من
هرچه کردی بودی اندر حکم من
گاه رزم و کین چو دستان بوداو
هر دم از نوعی بدستان بود او
هر دیاری را که بد دشمن مرا
پشت لشکر بود و جان و تن مرا
پیش من بودی چه در روز و چه شب
مرد حکمت بود بارای و ادب
در همه وقتی ورا کردم امین
مثل او دیگرنبود اندر زمین
اول کار او چو از مادر بزاد
بابش از دنیا برفت آن پر ز داد
باب او مردی بزرگ و کامکار
همچو من بود او شه و هم شهریار
ترک شاهی کرده بد با عزّ و ناز
از برای کردگار بی نیاز
خلوت از بهر خدا او کرده بود
روز و شب آنجایگه خو کرده بود
شب همه شب بود بیدار جهان
از خدا غافل نبودی یک زمان
اربعین آنجا بخلوت داشتی
هیچکس نزدیک خود نگذاشتی
جمله شب در نماز ایستاده بود
نه چو من دربند باغ و باده بود
هر حکیمی را که بودی در جهان
پیش او رفتی و پرسیدی نهان
کین چه فقرست و چه ترکست این بگو
ترک شاهی کردهٔ ای نیک خو
جملهٔ ملک و دیارت آن تست
کرده آن را ترک آنهم زان تست
خیز و بیرون آی و دیگر این مکن
از حکیمان پندگیر این یک سخن
حکمت مطلق، نه بیند رنج و غم
حکمت جانی برونست از عدم
چند سوزی اندرین جای دژم
اوفتاده در غم و رنج و الم
اندرین خلوت بگو احوال چیست
عاقبت اسرار گو این حال چیست
کشف چه کردی بگو اندر دلت
چه گشاده گشت راز مشکلت
این سخن با من بگو از بهر حق
کین شبت آخر چه باشد برسبق
گفت ایشان را که عمری در غمم
اندرین خلوت ز بهر ماتمم
آنچه من دانم حکیمان جهان
کی بدانند این زحکمت شد عیان
راز من کی خودبداند هر حکیم
راز ما میداند اللّه رحیم
آنچه من دانم درین خلوت سرای
حق مرا این جایگه شد رهنمای
ای حکیمان گوش دارید این سخن
کین عجب رمزیست ز اسرار کهن
ای حکیمان از دلم آگه شوید
جمله بر گفتار رازم بگروید
این برادر کاندرین عالم مراست
نور هر دو دیده وجانم مراست
این برادر صاحب عالم شدست
فارغ از اسرار ما هر دم شدست
این برادر کشتهٔ عشق منست
نزد من اسرار اعیان روشنست
خلوت اینجا بهر این میداشتم
خویشتن را در یقین میداشتم
اندرین دولت بدیدم آفتاب
یک شبی بیدار بودم من بخواب
ماهروئی آمد از دیوار و در
گفت با من رازهای بی شمر
قصّه و احوال من یکسر بگفت
گوش من این سرّپر معنی شنفت
گفت با من راز از فرزند من
از برادر قصّهٔ و پیوند من
گفت با من آنچه احوال منست
سینه پر از دانش و قال منست
حکم کرده مر خداوند جهان
کو بهر رازی که بودی غیب دان
لیک هر چیزی که خواهد آن بدن
آن هم از حکم ازل خواهد شدن
ای حکیمان ترک کردم جمله را
چون مرا گفتند اسرار خدا
یک دو روزی کاندرین روی جهان
باشم از حکم خدای آسمان
در سوی خیل و حشم خواهم شدن
پیش فرزندان وزن خواهم شدن
گفت با من راز حق آن ماه روی
لیک آخر گفت پیش شه بگوی
چون خبر داد او مرا برخاستم
شهر را از بهر او آراستم
بود یک سال تمام اندر حرم
بود اندر شهر شادی دمبدم
یک زنی بُد مر برادر را نکوی
بر صفت مانندهٔ مه خو بروی
راز دانی صاحب رمز و اصول
در میان قوم مانده او قبول
هرکه از وی حاجتی میخواستی
حق تعالی کار او آراستی
چشم عالم همچو آن زن پارسا
هم ندید و هم نه بیند سالها
گشت آبستن بحکم کردگار
بشنو این سرّ خدای کامکار
چون گذشت او را شبی از سر گذشت
مهر و ماه او همه غم در نوشت
زاد فرزندی چو ماه آسمان
کس چه میداند از اسرار نهان
ماهروئی سرو قدی نازنین
کرد پیدا صانع از ماء مهین
بعد یک ماهش پدر اندر گذشت
مادر از دنبال او هم در گذشت
این پسر نه ماهه شد از حکم حق
بر سر او بود ما را این سبق
گشت شش ساله ز حکم کردگار
کو خداوندیست مان پروردگار
بعد از آن کردم ورا اندر کتاب
بود سالش عین ایام شباب
سعی من کردم مر اورا بی حساب
تا برون آید بدیوان از کتاب
رای ملک و پادشاهی خواست کرد
هرچه بودش رای از من راست کرد
هرچه بُد از وی نکردم من دریغ
تا که شد او صاحب کوپال و تیغ
هر دمش کاری دگر در پیش بود
هر دم او را سلطنتها بیش بود
هر دم از نوعی دگر آمد برون
بود پیش لشکر من ذوفنون
لعبها و پیشهها دانسته کرد
هرچه او میکرد بس دانسته کرد
جان من از شوق او بد شاد کام
زانکه دنیا داشتم بس شاد کام
جان من از شوق او میسوختی
هر دم از شادی رخم افروختی
پهلوانی گشت همچون پور زال
بود اندر پهلوانی بی مثال
من ازو در امن و او در خون من
کس چه میداند که چونست این سخن
کس نبود اندر همه روی زمین
همچو او صاحب فران و آفرین
ملک من زو گشت یکسر پرخروش
دیک ملک من بدی از وی بجوش
ملک من زو گشت بس آراسته
گرچه بودم نعمت و هم خواسته
گرچه ما را این جهان پر کام بود
زو مرا پیوسته ننگ و نام بود
من چه دانستم که اویم دشمنست
در پی قصد من و خون منست
بد وزیری مر مرا مردی بزرگ
در همه کاری ابا هوش و سترگ
در همه فن خرده دان و خرده گیر
بود حاکم گرچه او بودی وزیر
حکمت و طب داشت بی حدّ و قیاس
در بزرگی بود او مردم شناس
با حکیمان دائما بودی مقیم
زیرک و دانا و خوش قول و حکیم
بس کتبها را که او برخوانده بود
رمزها از خویشتن بر رانده بود
بس کتب از خویش کردی پایدار
در علوم او بدی عالم نظار
ملک من زو بود با رای نظام
در همه کاری بدی با فرّ و کام
این برادر زاد من اندر حرم
دایما بودی نشسته در برم
مرمرا یک زن بدی چون آفتاب
قد او چون سرو، رو چون ماهتاب
مشک موئی، مشک بوئی، مهوشی
روح افزائی، لطیفی، دلکشی
پارسائی مثل اودیگر نزاد
تا که بنیاد جهان ایزد نهاد
همسر و هم زاد من بودی مدام
کار و بارمن ازو با احترام
او نظر از روی او پنهان نکرد
عاقبت برجای او آن بد بکرد
بشنو ای عیسی تو این اسرار من
تا عجب مانی تواندر کار من
گشت عاشق بر زنم این سست پی
در فعالش بیخبر بودم ز وی
در حرم یک روز بود او با وزیر
پیش ایشان آمد آن بدر منیر
پیششان پنهان خوان آراسته
بود از هر نوع آن آراسته
پیششان بنهاد خوان و باز گشت
با وزیر آن بد قدم همراز گشت
گفت من رازی که دارم در دلم
با تو تقریری کنم زین مشکلم
زانکه تو مردی حکیمی راز دان
قصه درد دلم را باز دان
چارهٔ درد من بیچاره کن
راز من تو باز دان و چاره کن
عاشقم من این زمان از جور شاه
او نمیآرد سوی من سر براه
چند بفریبم ورا از هر صفت
با تو گفتم این زمان من معرفت
گفت باوی این چه رمزست این مگوی
آنچه با من گفتهٔ دیگر مگوی
حق شاه اینست با تو بی وفا
این مگو دیگر بترس از ماجرا
ورنه زین سر شاه خود آگه شود
این سخن را از کسی گر بشنود
کار افتد در خلل ناگه ترا
شه کند بیرون ازین جا گه ترا
در زمان برخواست او از جای خود
پس وزیر آورد زیر پای خود
کارد برحلق وزیر آنگه نهاد
چشمه خون پس ز حلقش برگشاد
چون زنم آمد بدید آن سرّ حال
اوفتاد اندر حرم بس قیل و قال
دست زد تا زن در آرد پیش خود
زانکه عاشق گشته بود و بی خرد
پس کنیزان گرد او اندر شدند
جملگی در قصد خون او بُدند
پس زن اندر آن زمان فریاد گرد
زانکه آن سک از جفا بیداد کرد
سر برید از تن ورا اندر حرم
بر کنیزان تاخت با جور و ستم
او کنیزان را بسی سر زخم کرد
آنچنان کرد آن سگ و هم غم مینخورد
سوی من ناگاه آوردند خبر
جان من زان گشت حالی بر خطر
کردم آهنگ جدل در پیش او
پر ز درد و پر ز کین و فتنه جو
با سپاهی بیعدد در پیش قصر
روی بنمودم که بودم شاه عصر
تا فصاص خود کنم زان شوم باز
در نهان گفتم که ای دانای راز
داد من بستان از این میشوم شوم
گرنه زو ویران شود این مرز و بوم
چون رسیدم لشکری دیدم عجب
هم از آن خود پر از مکر و تعب
مکر کرده بود زیر نردبان
تا مرا آنجا بگیرد ناگهان
ناگهان دیدم که آن بد اصل جست
در پس پشت و دودست من به بست
لشکر از هر سوی بر من تاختند
چون به بستندم به پشت انداختند
بر نشست و بانگ زد آنجا که بود
ناگهان لشکر از آنجا راند زود
بود صحرائی مرا در پیش شهر
آورید آنجا مرا از زهر و قهر
گفت لشکر را شمارا شاه کیست
اخترانید و شما را ماه کیست؟
جمله لشکر پیش بودندش سجود
چشم من حیران در آنجاگه ببود
در نهان گفتم که ای دانای راز
این عجب سرّیست کار من بساز
جمله گفتندش که شاه ما توئی
هرچه میخواهی چنان کن چون توئی
گفت با من لشکری همره شوید
تا کنون برراز من آگه شوید
بر نشست آنگاه ساز راه کرد
مرمرا با خویشتن همراه کرد
بانگ زد بر لشکر و خیل و سپاه
ناتمامت روی را آرد براه
پس منادی زد که هو کس نزد من
رفعت و منشور خواهد ز انجمن
پیش من آیند لشکر یک سوی
هرکه خواهد مهتری و بهتری
بود او تنها و لشکر سوی او
شاد میرفتند در پهلوی او
از تمامت لشکر و خیل و سپاه
هیچ کس با من نمیکردی نگاه
چون قضای حق درآید ناگهان
کس نداند راز و اسرار نهان
هرچه خواهد بود از دریای بود
آنچه پنهان بود پس پیدا ببود
چون قضای حق درآمد هر کسی
رنج بیهوده نمییابد بسی
از قضای حق کسی آگاه نیست
چون درآمد خواه هست و خواه نیست
چون قضای حق بدانی بر مپیچ
با قضای رفته چندین سر مپیچ
چون قضای حق درآید از کمین
کس نداند از گمان و از یقین
چون قضای حق درآید مرد را
چون نداند چاره آنکس کرد را
چون قضای حق شود پیدا بتو
گردد از هر سوی پر غوغا بتو
از قضا من خسته وزار ای عجب
میدویدم تن نحیف و خشک لب
بند اندر گردن من بسته بود
گرچه سر تا پای کلی خسته بود
راه او با جمله لشکر میبرید
بند او در گردن من میشید
بودم اندر پس دوان مانند سگ
میدویدم بند در کردن بتک
تن نزار و خسته و جان پر ز درد
عاقبت بشنو که تا با من چه کرد
آورید اینجا که این گور منست
خیمه و خرگاه در اینجا به بست
یک درختی بود بر رسته عجب
حق تعالی آفریده زین سبب
پس فرود آمد در اینجا شادمان
بشنو این حکم خدای غیب دان
مر مرا سر تا قدم اندر درخت
بر طنابی سخت بر پیچید سخت
ایستاد اندر برم پر خشم و کین
اوفکنده او گرهها بر جبین
گفت با من چون همی بینی تو خود
گرچه نیکی کردهٔ کردیم بد
گفتم او را کین همه زاری من
چیست کاینجا میکنی خواری من
گفت میدانم که گر بخشم ترا
جان من از تن جدا خواهی مرا
من ترا اینجایگه خواهم بکشت
نیستم ایمن ازین کار درشت
گفت با من تیر بارانت سزد
آنگهی بر کل لشکر بانگ زد
پیش استاد و بگفت ای لشکری
بر شما هستم کنون من مهتری
هرکه میخواهد ز من گنج و خدم
تیر بارانی کند از بیش و کم
برعم من تیر بارانی کنید
گر شما خود دوستداران منید
تیر بنهادند لشکر در کمان
بشنو این سرّ خدای غیب دان
آن شجر بشکافت از تقدیر حق
کس نداند راه با تقدیر حق
از درخت آمد یکی پیری برون
سبزپوشی، پاک رایی رهنمون
جامهٔ سبز عجایب در برش
بود نورانی بکل پا و سرش
بودش اندر دست تیغ آبدار
پیش آن سم شد به گفتا گوش دار
بر میانش زد ز ناگه تیغ او
همچو برقی رفت زیر میغ او
در زمان او از میان دوپاره شد
از جهان جان ستان آواره شد
روی خود او کرد سوی لشکری
بشنو این سر تا عجایب بنگری
از نهان برخواند چیزی ناگهای
در دمید آنگاه او باد دهان
جمله لشکر سرنگون سار آمدند
پر ز رنج و پر ز تیمار آمدند
جملگی یکسر فغان برداشتند
آنچه کشتند آن زمان برداشتند
روی کردند آنهمه در سوی پیر
کز برای حق تو ما را دستگیر
هرچه ما کردیم از نیک و بدی
حق تعلای کرد ما را برزدی
بد بکردستیم ما بر جان شاه
بعد از این بوسیم دست و پای شاه
گفت پیر سبزه پوش ای لشکری
ای خدا تو حاضری و ناظری
این بدی کردید شاه خویش را
همرهی کردی بد اندیش را
این زمان مر شاه را لشکر شوید
بعد ازآن برگفته کژمگروید
تا شما را حق شفای او کند
خالق خالقان دوای او کند
رو نهادند آن زمان بر روی خاک
کرد بخشایش برایشان حی پاک
جملگی در حال صحّت یافتند
بار دیگر عزّو قربت یافتند
پیر آمد هم مرا بگشود زود
جان من زان جان خود آگه نبود
در قدم افتادم او را بر نیاز
گفتم از بهر خدا کارم بساز
چارهٔ کن کار این افتاده را
تا شوم حالی زغم آزاده را
گفت ای شاه بزرگ نامور
کار عالم هست پر خوف و خطر
عم خود را در خوشی بگذاشتی
لاجرم این ناخوشی برداشتی
هر نشیبی را فرازی در پی است
فربهی را هم نزاری در پی است
روز باشد عاقبت دنبال شب
روز پیدا، کس نداند حال شب
هرچه بینی دشمنش اندر پی است
هر چه نیک انگاری آنگه زان بدست
هر دوعالم دشمن یکدیگرند
عقل و جان از کار عالم بر ترند
دشمن شب روز باشد بی خلاف
عکس خورشیدست ابر پر گزاف
دشمن روزست ظلمت در میان
دشمن ارض است بیشک آسمان
دشمن چپ راست آمد راست دان
دشمن جنّت جهنم را بدان
دشمن جانست این اجسام تو
کز برای اوست ننگ و نام تو
دشمن خویش و تمام لشکری
ترک کل کن تاز دولت برخوری
هرکه او در ترک دنیا زد قدم
درگذشت از کفر و از اسلام هم
هر چه داری ترک کن یکبارگی
تا برون آئی ازین بیچارگی
گر برون آئی ز یکیک پاک تو
خوش بخواب اندر شوی در خاک تو
پادشاهانی که پیش از تو بدند
صاحب گنج و سپاه وزر بدند
پادشاهان جهان پنهان شدند
جمله با خاک زمین یکسان شدند
پادشاهان جمله ناپیدا شدند
جمله با خاک زمین یکجا شدند
پادشاهان جهان را خاک بین
خاک را از درد سینه چاک بین
پادشاهان جهان در زیر خاک
جمله پنهان گشته چشمانشان مغاک
پادشاه اول و آخر حقست
پادشاه پادشاهان مطلق است
پادشاه هر گدا و هر اسیر
پادشاه هر فقیر و هر امیر
پادشاه جمله مسکینان هم اوست
مغز شاهان اوست، ایشان جمله پوست
پادشاهان بر درش سر بر زمین
مینهند از بهر لطف راحمین
اوست باقی چه ازل چه در ابد
او یکی بس قل هواللّه احد
ترک شاهی گیر تا سلطان شوی
ورنه گرد چرخ سرگردان شوی
ترک شاهی گیر کو شاهست و بس
اوزراز هرکس آگاهست و بس
این دو روزه عمر ترک خویش گیر
در سلامت رو، صلاحی پیش گیر
تا ازین شاهی دگر شاهی دهد
از کمال صنعت آگاهی دهد
پادشاهی ذوق معنی آمدست
گرچه راهت سوی عقبی آمدست
ترک لشکر کن درآنجا باش تو
دانهٔ در این زمین میپاش تو
هرچه کاری اندر آنجا بدروی
گرتوقول پیر اینجا بشنوی
نیست عمرت بیش یکسال دگر
چون برفتی بشنوی حال دگر
بعد از این اینجای منزلگاه تست
قبرگاه گور و خاک و راه تست
یک دو روز اینجا قراری پیش گیر
در سلامت رو صلاحی پیش گیر
چون بمیری تو رهت آنجا بود
بعد از آنت مسکن و ماوا بود
چون گذشت از قرب حالت یک هزار
بعد از آن آیی دگر برروی کار
در زمان دور عیسی پاک تو
بار دیگر زنده گردد خاک تو
از برای زیر خاکی راز خاک
زنده گرداند ترا دانای باک
تو گواهی ده که او پیغمبرست
از دگر پیغمبران او مهترست
تو گواهی ده که عیسی بر حق است
هست روح اللّه وحی مطلقست
تو گواهی ده میان مردمان
کورسولست از خدای آسمان
تو گواهی ده که او روحست پاک
تو گواهی ده که نه آبست و خاک
تو گواهی ده که او از مریم است
همچو او در عرصه عالم کم است
هست او بر راستی ای مردمان
اوست از امر خدای جاودان
ترک دنیا گیر آنگه شاد باش
از همه رنج وغمان آزاد باش
این بگفت و گشت ناپیدا ز چشم
درگذشت از نزد من دور از دو چشم
لشکری کردم بسی از هر کنار
عزّ خود در ذل کردم اختیار
چارکس با من موافق آمدند
همچو من زین حال صادق آمدند
بعد از آن این گور اینجا ساختم
خویش را از خلق وا پرداختم
در بن این گور می برم بسر
عاقبت چون عمر من آمد بسر
زین جهان بیوفا بیرون شدم
خاک گشتم در میان خون شدم
دفن کردندم دراینجا زیر خاک
تا چه آید بعد از این از حی پاک
السّلام ای پیغمبر حق السّلام
السّلام ای روح حق شمع انام
چون رسیدی اول این خط را بخوان
اولین احوال این بیچاره دان
چونکه عیسی خواند این خط را رموز
گفت ای جبّار، ای گیتی فروز
سر بسوی آسمان برداشت او
دیدهها بر سوی حق بگماشت او
در سوی حضرت درآمد در دعا
تادعایش گشت درحالی روا
پس عصا در گور زد گفتا که قم
روح گردای خاک پس از جابجم
ناگه از امر خدای آسمان
پادشاه آشکارا و نهان
نور او بر جزو و کل تابنده کرد
او بقدرت خاک مرده زنده کرد
گور و خاک از یکدیگر چون باز شد
زنده گشت آن شخص و صاحب راز شد
کرد او بر روی رو ح اللّه سلام
گفت ای دانای جمله خاص و عام
ای زدم دم در دمیده خاک را
زنده کرده خاک روح پاک را
ای تمامت انبیا را دوست دار
کشتهٔ تو انبیا از کردگار
ای بتو زنده شده جان در تنم
ای بتو بینا دو چشم روشنم
جسم و جانم یافته باری دگر
دیده دل گشته، بی خوف و خطر
من ازین بار دگر جان یافتم
بار دیگر راز پنهان یافتم
زنده گردان مر مرا مقصود چیست
گفت بر گو تا ترا معبود کیست
گفت روح اللّه بر گو زین سخن
از رموز سرّ و اسرار کهن
تاترا آن پیر از اول چه گفت
گوش تو اول چه راز حق شنفت
پیر را زان حال دل آگه نبود
چونکه عیسی گفت راز آنگه شنود
بعد از آن رخ سوی جمع قوم کرد
گفت غفلت دل شما را نوم کرد
سرّ من بینید زود آگه شوید
گرچه گمراهید اندر ره شوید
هست روح اللّه و ما را سرورست
بر یقین کل که او پیغمبرست
هرکه کرد اقرار بروی این زمان
رسته گردد از بلای جاودان
هرکه این معنی نداند از یقین
حقتعالی را نداند از یقین
هر که ایمان آورد بر موی او
رسته گردد از بلا و گفت و گو
هرکه بشناسد ورا این جایگاه
راه روشن گرددش تا پیشگاه
قصّه خود جمله با ایشان بگفت
بعد از آن رخ را بخاک اندر نهفت
آن سگان گفتند کاینها راست نیست
هرچه افزونست آنجا کاست نیست
معجزی دیگر طلب خواهیم کرد
آنگهی رسم ادب خواهیم کرد
این یقینست و گمانی میبریم
پارهٔ از اولین آگه تریم
گفت عیسی چیست دیگر راز را
تا نمایم با شما آن باز را
جمله گفتند این زمان در پیش کوه
چشمهای آری برون تو با شکوه
تا میان کوه ساران آمدند
همچو ابری سیل باران آمدند
بود کوهی سرخ هم مانند خون
جمله گفتند آوری زینجا برون
پیش کوه آمد بامر کردگار
بشنو این سرّدگر را گوش دار
گفت ایشان را زمانی این سخن
وحشتی پیداست از راز کهن
گفت حق رازی دگر فرموده است
این سخن بر قولتان بیهوده است
چون شما معجز نه بینید این دگر
پس بگوئید آن و آنگاه این دگر
حق بلا خواهد فرستد بر شما
جبرئیل آمد بگفت این از خدا
گفت مصدر آن زمان کان روح پاک
مینماید زین پس ایشان را هلاک
قول تو حقست ایشان باطلند
هرچه میگوئی ز حق بس غافلند
گفت عیسی کین دگر خود راست شد
از خدا فزون در ایشان کاست شد
پس عصا در دست خود محکم بداشت
هر دوچشم خویشتن بر که گماشت
گفت عیسی کای خدای بحر و بر
ای زهر رازی ضعیفی با خبر
اول و آخر توئی تو ظاهری
بر همه اشیاء عالم قادری
وارهان جانم ازین مشت خسان
زانکه کار من رسید اینجا بجان
چشمهٔ زین کوه بیرون کن روان
ای خداوند زمین و آسمان
این بگفت و زد عصا بر سنگ کوه
کوه درارزش درآمد با شکوه
سنگ از صنع خدا برهم شکافت
بار دیگر چشمهٔ آنجا بیافت
چشمهٔ زان سنگ آمد بر برون
شد روان مانندهٔ عین شجون
بود آبی همچنان کاب حیات
هرکه خوردی یافتی از نو حیات
گوییا کز آب کوثر بود آن
از نبات و قند خوشتر بود آن
شربتی ز آنجایگه عیسی بخورد
چشم جان زان آب معنی تازه کرد
شکر حق کرد و برو مالید دست
پیش آن قوم آنگهی شادان نشست
جمله بنشستند اندر پیش کوه
کرد عیسی روی سوی آن گروه
گفت ای خلقان ز دل باری دگر
کاین چنین چشمه ز صنع دادگر
آمدست این آب از جوی بهشت
از برای معجزم اینجا بهشت
حق تعالی صنع را آورده است
دیدن چشم شما این کرده است
هست این آب از بهشت جاودان
بر مثال آب حیوان درجهان
یادگاری از نمودار منست
بر مثال حالتان این روشنست
صورت حال شما زان شد پدید
هر کسی این دید نتواند شنید
چشم صورت کوه دانید این زمان
آب زاینده ز معنی شد روان
هست عیسی بر مثل جان شما
یک دو روزی هست مهمان شما
این دعای من کنید از جان قبول
تا مرادخود بیابید از اصول
این زمان دانید من روح اللّهم
از خدا وز خویشتن من آگهم
مرده را کردم بدم من زنده را
زنده گردانید جان بی ماجرا
از درون ظلمت خود وارهید
سنّت ایزد میان جان نهید
از عذاب جاودان ایمن شوید
در بهشت جاودان ساکن شوید
هرکه او مر حق شود دل دوست را
مغز گردد از یقین دل پوست را
هرکه او قول خدا را بشنود
از عذاب آن جهان ایمن شود
چند گویم با شما از کردگار
چون بدانستید باید کرد، کار
آورید اقرار بر من از نخست
تا ازین پس کارتان آید درست
آورید اقرار اللّه هم یکیست
بر همه دانا و بینائی شکیست
آورید اقرار کو اسرارتان
حق بداند ز اشکارا ونهان
آورید اقرار کز یک نطفه خون
کرد پیدامر شما بی چه و چون
آورید اقرار من پیغمبرم
وز دگر پیغمبران من بهترم
آورید اقرار اندر گور و مرگ
ملک ومال و جسم و جان گویند ترک
آورید اقرار اندر صنع او
روز و شب باشید اندر جستجو
آورید اقرار بر روز پسین
بازگشت سوی او چه کفر و دین
هرچه کردید و کنید اندر جهان
آورند آن روز پیش دیدتان
هرچه کردید از نکویی و بدی
جمله بنمایند تان اندر خودی
هرچه کردید آنگهی آگه شوید
گر شما این قول عیسی بشنوید
آورید اقرار بر هستی او
نیست گردید و بود هستی بدو
هرکه نیکی کرد نیکی دید باز
خرم انکو راه نیکی دید باز
جملگی گفتند اقرار آوریم
هرچه گوئی ما ز پیمان نگذریم
لیک ما را هست از تو یک سئوال
آن جواب ما بکو از حسب حال
گر جواب ما بگوئی یک بیک
آوریم اقرار ما بی هیچ شک
گر جواب ما بگوئی آگهی
آن زمان تو عیسی روح اللّهی
گفت عیسی آنگهی آن قوم را
چه سوالست اندرین قوم شما
بود دانشمند مردی زان میان
بس بزرگ و خرده بین و خرده دان
صاحب تفسیر و اسرار و قلم
در میان قوم گشته چون علم
سالها تحصیل حکمت کرده بود
نه چو ایشان راه حق گم کرده بود
بود نام او سبیحون باحیا
بود او مرقوم خود را پیشوا
راز عیسی او یقین دانسته بود
گفت عیسی را بجان ودل شنود
خلق گفتند آن زمان در گفت و گو
هرچه میگوید جواب آن بگو
پیش عیسی آمد و کردش سلام
کرد روح اللّه ز جای خود مقام
عزّت آن مرد آورد او بجای
نزد خود بنشاندش آنگه او زپای
پرسشی با یکدیگر کردند خوش
دید عیسی جسم و جانی ماه وش
بود مردی پر ز علم آراسته
از سر دنیا بکل برخاسته
دید مردی خوش سؤال و خوش جواب
ره رو روشن دل و حاضر جواب
گفت ای مرد خدای راز بین
جمله اسرار کلی باز بین
گر سؤالی داری از من باز گوی
آنچه میدانی ز من پرس و مجوی
کرد عیسی او سؤال اولین
گفت ای روح خدا و راه بین
باز ده ما را جوابی از خرد
تا خداوندجهان فرد احد
آسمان را از چه پیدا کرده است
از چه این صورت هویدا کرده است
آسمان از چیست این اشجار چیست
بود ناپیدا و این پیدا ز چیست
روشنم گردان و با من باز گوی
در معنی برفشان وراز گوی
گفت عیسی کین معانی گوش کن
جان خود از شوق آن مدهوش کن
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۴ - د‌ر مدحت جغتای خان بن ارغون میرزا می‌فرماید
آمد برم سحرگه آن ترک سیمتن
با طره‌یی سیاه‌تر از روزگار من
مویش فراز رویش آزرم غالیه
رویش به زیر مویش بیغارهٔ سمن
مویی چگونه مویی یک راغ ضیمران
رویی چگونه رویی یک باغ نسترن
ماهی فراز سروش وه‌وه قرار جان
سروی نشیب ماهش به‌به بلای تن
ماهی چه ماه هی‌هی منظور خاص و عام
بروی چه سرو بخ‌بخ مقصود مرد و زن
در تاب طره‌اش‌ که‌ گره از پی‌ گره
در چین ‌گیسویش‌ که شکن از پی شکن
یک شهر دل به‌ بند کمند از پی‌ کمند
یک ملک جان اسیر رسن از پی رسن
یک خنده از لبانش و تا بنگری عقیق
یک جلوه از رخانش و تا بگذری چمن
چون توده‌های ریگ‌ که از جنبش نسیم
سیمین سرینش موج زند گفتی از سمن
گو چهره‌اش نگه‌ کن از حلقهای زلف
یزدان اگر ندیدی در بند اهرمن
بنگر کلاله‌اش ز بر چهرهٔ لاله‌رنگ
گر ضیمران ندیدی بر برگ یاسمن
بنگر فراز نارونش لعل نارگون
گر ناردان ندیدی بر شاخ نارون
هر سو چمان و شهری پویانش از قفا
هر سو روان و خلقی بر گردش انجمن
چون دیدمش دویدم و در برکشیدمش
خوشدل چنان شدم‌ که ز دبدار بت شمن
بنشستم و نشاندمش از مهر در کنار
بر هیاتی ‌که شمع فروزنده در لگن
لختی ‌چو رفت ‌چهره ‌دژم ‌کرد و جبهه ترش
چونان کسی که نوشد جام می کهن
گفتم‌که تنگدل به چه‌گشتی بسان جام
گفتا از آنکه نبود صاحبدلی چودن
گفتم‌ خم‌ش که صاحبدل در جهان بسیست
گ‌فتا مگو که صرف‌‌ گمانست و محض ظن
گفتم‌که‌ای حدیث من و تو به روزگار
منسوخ ‌کرده قصهٔ شیرین و کوهکن
صاحبدل از چه مسلک‌ گفتا ز شاعران
گفتم پی چه خدمت ‌گفتا مدیح من
مدحم نه اینکه ماه منیرم بود عذار
وصفم نه اینکه چاه نگونم بود ذقن
بستایدم به اینکه هواخواه حضرتیست
کامد به عهد مهد صف‌آرای و صف‌شکن
تابان در محیط جلالت جهان مجد
جغتای‌خان بن ارغون خان بن حسن
شیرانش طعمه‌اند نبسته دهن ز شیر
پیرانش سخره‌اند نشسته لب از لبن
خردست و خرده‌گیر به میران خرده‌دان
طفلست و طعنه‌گوی به پیران پر فطن
خردست و شیرخوار ولی گرد شیرخوار
از شیرزنش طعمه ولی مرد شیرزن
از خوی او شمیمی تا بنگری ختا
از موی او نسیمی تا بگذری ختن
روزی رسد که بینی بر نوک خطیش
نه چرخ را چو مرغی به فراز بابزن
روزی رسد که بینی بر دشت‌ کارزار
از آهنش‌ کلاه و ز پولاد پیرهن
روزی رسد که بینی بر نوک نیزه‌اش
بدخواه را چو پیلی بر شاخ ‌کرگدن
روزی رسد که بینی بر ایمنش پرند
وقتی رسد که بینی بر ایسرش مجن
این در نظر سپهری آکنده از نجوم
آن در صفت هلالی آموده از پرن
روزی رسد که بینی بر جبهه‌اش ترنج
وقتی شود که یابی بر چهره‌اش شکن
از آن ترنج خلقی دمساز با شکنج
وزان شکن گروهی همراز با شجن
طبعش ز بس‌ گهرخیز اندر گه سخا
لطفش ز بس شکرریز اندرگه سخن
چون نام این بری‌ گهرت خیزد از زبان
چون وصف آن کنی شکرت ریزد از دهن
این شبل آن غضنفر کز گاز و چنگ او
بر پیکر تهمتن ببر بیان ‌کفن
این مهر آن سپهر که از مهر و کین او
یک‌ ملک را مسرت و یک ملک را محن
این در آن صدف ‌که ز آزرم ‌گوهرش
بیغاره از شبه شنود لؤلؤ عدن
این پور آن ‌کیا که به میمند و اندخوذ
خود گوان شکست ز کوپال‌ که‌ شکن
این شبل آن اسد که ازو پیل را هراس
این پور آن بدرگه ازو شیر را شکن
آخر نه این نبیرهٔ آن کز خدنگ او
در پهنه جسم‌ گردان آزرم پر وزن
آخر نه این ز دودهٔ آن ‌کاتش حسامش
در دودمان افغان افروخت مرزغن
آخر نه این ز تخمهٔ شاهی‌که بوقبیس
گردد ز زخم‌ گرزش چون تخم پر پهن
آخر نه این نبیرهٔ شاهی ‌کزو گریخت
کابل خدا چنانکه ز لاحول اهرمن
کابل خدا نه دهری آبستن از فساد
کابل خدا نه چرخی آموده از فتن
با لشکری فره همه در عزم مشتهر
با موکبی ‌گران همه در رزم ممتحن
از سیستان و کابل و کشمیر و قندهار
وز دیرجات هند بل از دهلی و دکن
آمد به مرز خاور و خاورمهان همه
با یکدگر ز یاریش از ریو رایزن
خسرو شنید و رفت و درید و برید وکف
بست و شکست و خست از آن لشکر کشن
از رمح و تیغ و خنجر و فتراک و گرز و تیر
اندام و ترک و تارک و بازو و برز و تن
بس‌ تن که کوفت از چه ز کوپال جان‌شکر
بت سر که‌ کفت از چه ز صمصام سرفکن
از بسکه‌ کشته پشته ‌گرانبار شد زمین
از بسکه خسته بسته به زنهار شد زمن
هرکس که بود یارش شد خصم با ملال
هرکس که بود خصمش یار با محن
مسروق پور ابرهه با صدهزار مرد
شد از یمن به چالش زی سیف ذو‌الیزن
وان پنج ره هزار بدش مرد کینه‌جوی
با ششصد از عجم همه در رزم شیرون
رفت و شکست موکب مسروق را و گشت
هم در یمن شهیر و همش خلق مفتتن
آن رزم را بسنجد اگر کس به رزم شاه
چون‌ کین ‌کودکست بر کینه پشن
تنها همین نه لشکر کابل خدا شکست
از تیغ کُه شکاف و ز کوپال کُه‌شکن
بس ملکها گرفت به بازوی ملک گیر
بس حصنها گشود ز چنگال خاره‌کن
شاهان ز خصم خویش ستانند ملک و او
بخشد به‌ خصم خویش ‌همی‌ ملک خویشتن
آری چو خصم ازو کند از ملک او سوال
ننگ آیدش ز فرط عطا گفت لا و لن
شاها مباش رنجه گر از کید روزگار
سالی دو ماه بختت باکید مقترن
ایوب مر نه تنش به اسقام مبتلا
یعقوب مر نه جانش به آلام مرتهن
آن آخر از بلا جست از آب چشمه‌سار
این آخر از عمی رست از بوی پیرهن
یونس مگر نبودش در بطن نون سکون
یوسف مگر نه‌گشتش در قعر چَه سکن
آن شد رسول قوم و شد آزاد از بلا
این شد عزیز مصر و شد آزاد از حزن
مر مصطفی نکرد نهان تن به تیره غار
جولاهه مر نگشت به آن غار تار تن
بگذر ز انبیا چه بزرگان‌که روزگار
پیوسه‌شان قرین شجن داشت در سجن
مر کیقباد و بیژن و کاووس هر سه را
زالبرز و چاه و کوری برهاند تهمتن
سنجر مگر نه در قفس غُز اسیر بود
واخر به چاربالش فر گشت تکیه‌زن
اکنون تو نیز گرت مر این چرخ ‌کج‌نهاد
دارد قرین تیمار از ریمن و شکن
بشکیب ‌کز شکیب شود قطره پاک دُر
بشکیب‌ کز شکیب شود خاره بهر من
نی زار نالد آنگه از جان برد ملال
می تلخ ‌گردد آنگه از جان برد محن
آسوده‌دل نشین‌ که چو دیماه بگذرد
بلبل ‌کشد ترانه و خامش شود زغن
دلتنگ‌تر ز غنچه‌ کسی نی ولی به صبر
بینی‌کزان شکفته‌تری نیست در چمن
ملکی ستد خدای ‌که تا ملک دگرت
بخشد همی نکوترهاگوش‌کن ز من
معمار خانهای کهن را کند خراب
تا نو نهد اساس ‌که نو بهتر از کهن
هرکس به قدر پایه ببایدش جایگاه
عنقا کند به قاف وکبوتر بچه و کن
قدرت بلند و پست بسی تودهٔ زمین
شخصیت عظیم و تنگ بسی فسحت زمن
گو ملک رو چو هست بجا تیغ ملک گیر
گو بلخ شو خراب چو زنده است روی تن
روزی رسد تیغ یمانیت در یمین
آرد زمین معرکه چون ساحت یمن
روزی رسد که چونان محمود زاولی
در سومنات بت‌شکنی بر سر شمن
روزی رسد که از مدد تیغ‌ کفرسوز
نه نام دیر شنوی نه نام برهمن
روزی رسد که بر تو شود فتنه روزگار
چون نل‌که بود واله بر طلعت دمن
روزی رسد که خصم تو سر افکند به زیر
چونان کسی که ناگه درگیردش وسن
شاها یک آفرین تو صد گنج‌ گوهر ست
باورگرت نه لب بگشا از پی سخن
بر این چکامه‌ گر بفشانی هزار گنج
جز آفرینی از تو نخواهم ورا ثمن
لیکن یک آرزویم از دیرگه به دل
زانم هماره بینی محزون و ممتحن
دارم یکی برادر در پارس پارسا
کاو اندر آن دیار اویسست در قرن
جان‌گویدم ابی او خلد ار بود مرو
دل راندم ابی او سور ار بود مزن
بی‌او زیم چنانکه ابی ‌سرخ ‌گل‌گیا
بی‌او بوم چنانکه ابی پاک جان بدن
گریم چو ابر بی او در شام و در سحر
نالم چو رعد بی‌او در سر و در علن
بی‌او دل از خروشم تفتیده چون تنور
بی‌او رخ از خراشم آژیده چون سفن
بی‌او ز غم ‌گزیر ندارم به هیچ مکر
بی‌او ز رنج چاره ندارم به هیچ فن
جز چار مه نه بیش و نه ‌کم‌کم خدایگان
فرمان دهدکه رخت‌کشم جانب وطن
گر گویدم ملک که بود راهزن به ‌راه
گویم برهنه باک ندارد ز راهزن
ور گویدم‌ که نیست ترا باره ی چمان
گویم‌ که پای راهسپر بس مرا چمن
اینها تمام طیبت محضست اگرچه نیست
طیبت ز بندگان به ملوک ای ملک حسن
منت خدای راکه مرا از عطای تو
حاجت به کس نه‌جز به خداوند ذوالمن
منت خدای راکه ز بس جود بیحساب
در زیر در و گوهر بنهفتیم بشن
قاآنیا توگرم بیانیّ و قافیه
تکرار جست و دورست ابن معنی از فطن
صاحب ‌که با جوازش هذیان بود فصیح
صاحب‌که با قبولش ابکم بود لسن
صدری‌ که در قلمرو شرع رسول‌ گشت
کلکش چو تیغ شاه جهان محیی سنن
شاه زمانه فتحعلی شه‌که روز رزم
درگوش بانگ شاد غرش لحن خارکن
دستش نه‌ گر مخالف با گوهر عمان
طبعش نه ‌گر معاند با لؤلؤ عدن
بهر چه بخشد آن یک‌گوهر همی به‌کیل
بهر چه ریزد این یک لولو همی به من
تابان ز حلقهای زره جسم روشنش
چون نور آفتاب‌که تابد ز آژگن
دستش چو یار خطی زلزال در خطا
پایش چو جفت ختلی ولوال در ختن
اجراخور از عطایش پیوسته خاص و عام
روزی‌بر از سخایش همواره مرد و زن
چونان‌که ختم آمد بر نام وی از سخا
من نیز ختم‌کردم بر نام او سخن
تا دهر گاه محنت زاید گهی نشاط
یارش قرین رامش و خصمش قرین رن
هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلام فی تفضیل الانبیاء علی الاولیاء
بدان که اندر همه اوقات و احوال، باتفاق جملهٔ مشایخ این طریقت اولیا متابعان پیغمبران‌اند و مصدقان دعوت ایشان. و انبیا فاضل‌ترند از اولیا؛ از آن‌چه نهایت ولایت بدایت نبوت بود و جملهٔ انبیا ولی باشند اما از اولیا کسی نبی نباشد و انبیا متمکنان‌اند اندر نفی صفات بشریت و اولیا عاریت‌اند، و اندر آن‌چه این گروه را حال است آن گروه را مقام است و آن‌چه این گروه را مقام است آن گروه را حجاب است. و هیچ کس از علمای اهل سنت و محققان این طریقت اندر این خلاف نکنند به‌جز گروهی از حشویان که مجسمهٔ اهل خراسان‌اند و متکلم به کلام متناقض اندر اصول توحید که اصل این طریقت را نشناسند وخود راولی خوانند و بدرست ولی‌اند اما ولی شیطان و ایشان گویند: «اولیا فاضلتر از انبیااند.» و این ضلالت مر ایشان را کفایت بود که جاهلی را فاضل‌تر از محمد مصطفی صلی اللّه علیه و سلم نهند و گروهی دیگر از مشبهه تولا بدین طریقت کنند و حلول و نزول حق به معنی انتقال روا دارند لعنهم اللّه و به جواز تجزیت بر ذات باری تعالی بگویند و آن اندر آن دو مذهب مذموم که وعده کرده‌‌ام بیارم اندر این کتاب به‌تمامی، ان شاء اللّه تعالی.
و در جمله این دو گروه که مدعی به اسلام‌اند موافق‌اند اندر نفی تخصیص انبیا و هر که مر نفی تخصیص انبیا را اعتقاد کند کافر شود. پس انبیا صلوات اللّه علیهم اجمعین داعیان و ائمه‌اند و اولیا متابعان ایشان به احسان، و محال باشد که مأموم از امام فاضل‌تر بود.
و در جمله بدان که اگر احوال و انفاس روزگار جملهٔ اولیا اندر جنب یک قدم صدق نبی صورت کنی آن جمله متلاشی شود؛ از آن‌چه این گروه می‌طلبند و می‌روند و آن گروه رسیده‌اند و یافته و به فرمان دعوت باز آمده و قومی را می‌برند.
و اگر کسی گوید از این ملاحدهٔ مذکور لعنهم اللّه که: اندر عادت چنین رفته است که: «چون رسول به کسی آید از مَلِکی، باید تا این مبعوثٌ الیه فاضل تر از وی باشد؛ چنان‌که پیغمبران از جبرئیل فاضل‌ترند.» این صورت مر ایشان را خطاست.
گوییم: اگر ملکی رسولی فرستد به یک کس باید تا مُرسَلٌ الیه فاضل‌تر باشد؛ چنان‌که جبرئیل را به رسل فرستاد و ایشان هر یکی از وی فاضل‌تر بودند اما چون رسول به جماعتی باشد و قومی، لامحاله رسول فاضلتر از آن گروه باشد؛ چنان‌که پیغمبران علیهم السّلام از امم و اندر این هیچ عاقل را شبهت نیفتد و اشکال در خاطر نیاید.
پس یک نَفَس انبیا فاضل‌تر از همه روزگار اولیا؛ از آن‌چه چون اولیا به نهایت رسند از مشاهدت خبر دهند و از حجاب بشریت خلاص یابند هرچند عین بشر باشند؛ و باز رسول را اول قدم اندر مشاهدت باشد. چون بدایت این، نهایتِ وی بود، این را با آن قیاس نتوان کرد. نبینی که همه طالبان حق از اولیا متفق‌اند که مقام جمع از تفاریق کمال ولایت بود؟ و صورت این چنان بود که بنده به درجتی رسد از غلبهٔ دوستی که عقلشان اندر نظر فعل مغلوب گردد و به شوق فاعل کل عالم را همه آن دانند و آن بینند؛ چنان‌که ابوعلی رودباری گفت، رحمة اللّه علیه: «لو زالتْ عَنّا رُؤْیَتُه ماعَبَدْناهُ.» اگر دیداروی از ما زایل شود اسم عبودیت از ما ساقط گردد؛ که ما شرب عبادت جز از دیدار وی نیابیم.
و این معانی مر انبیا را بدایت حال باشد؛ که اندر روزگار ایشان تفرقه صورت نگیرد. نفی و اثبات و مسلک و مقطع و اقبال و اعراض و بدایت و نهایت ایشان اندر عین جمع باشد؛ چنان‌که اندر بدایت حال، ابراهیم صلوات اللّه علیه ستاره و ماه را دید گفت: «هذا رَبّی (۷۶، ۷۷/ الانعام)»، باز که آفتاب دید گفت: «هذا رَبّی (۷۸/الانعام).» از غلبهٔ حق بر دلش و اجتماع وی اندر عین جمع غیر می‌ندید و اگر بدید هم به دیدهٔ جمع بدید در عین دیدار از دیدار خود تبرا کرد و گفت: «لا أُحِبُّ الافِلینَ (۷۶/الانعام)»، ابتدا به جمع و انتها به جمع. لاجرم ولایت را بدایت و نهایت است و نبوت را نیست تا بودند نبی بودند و تا باشند نبی باشند و پیش از آن که موجود نبوده‌اند اندر معلوم و مراد حق همان بوده‌اند.
و از بویزید رضی اللّه عنه پرسیدند که: «چه گویی اندر حال انبیا؟» گفت: «هیهات! ما را اندر ایشان هیچ تصرف نیست. هرچه اندر ایشان صورت کنیم آن همه ما باشیم، و حق تعالی اثبات و نفی ایشان اندر درجتی نهاده است که دیدهٔ خلق بدان نرسد.» پس همچنان که مرتبت اولیا از ادراک خلق نهان است، مرتبت انبیا از تصرف اولیا نهان است.
و ابویزید رضی اللّه عنه عجب روزگار مردی بوده است. وی گوید: سرّ ما را به آسمان‌ها بردند به هیچ چیز نگاه نکرد و بهشت و دوزخ وی را بنمودند به هیچ چیز التفات نکرد و از مکنونات و حجب برگذاشتند، فصرتُ طیراً، مرغی گشتم و اندر هوای هویت می‌پریدم تا به میدان ازلیت مشرف شدم ودرخت احدیت اندر آن بدیدم. چون نگاه کردم آن همه من بودم گفتم: «بار خدایا، با منی من مرا به تو راه نیست و از خودیِ خود مرا گذر نیست. مرا چه باید کرد؟» فرمان آمد که: «یا بایزید، خلاص تو از توییِ تو در متابعت دوست ما بسته است، دیده را به خاک قدم وی اکتحال کن و بر متابعت وی مداومت کن.»
و این حکایتی دراز است و این را اهل طریقت «معراج بایزید» گویند؛ و معراج عبارت بود از قرب. پس معراج انبیا از روی اَظهار بود به شخص و جسد و از آنِ اولیا از روی همت و اَسرار و تن پیغمبران به صفاو پاکیزگی و قربت چوندل اولیا باشد و سرّ ایشان و این فضلی ظاهر است و آن چنان بُوَد که ولی را اندر حال خود مغلوب گردانند تا مست گردد، آنگاه به درجات سر وی را از وی غایب می‌گردانند و به قرب حق می‌آرایند و چون به حال صَحْو بازآید آن جمله براهین در دلش صورت گشته بود و علم آن مر او را حاصل آمده. پس فرق بسیار بود میان کسی که شخص وی را آن‌جا برند که فکرت دیگری را. و باللّه العون والتّوفیق.


رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۸ - النوبة الثانیة
قوله: وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ سدى و جماعت مفسران گفتند پس از آنک رب العالمین آن قوم را بپایان طور زنده گردانید، و توبه ایشان که گوساله پرستیدند قبول کرد، ایشان را فرمود که بزمین مقدسه روید. و ذلک فى قوله تعالى ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ. و زمین قدس و فلسطین و اریحاست.
گویند اریحا ولایتى است که در آن هزار پاره دیه است، و در هر دهى هزار پستان، ایشان بفرمان حق آمدند تا بنهر الاردن نزدیک اریحا. موسى دوازده مرد ازیشان برگزید از هر سبطى مردى، و ایشان را باریحا فرستاد تا از آنجا میوه آرند و استعلام احوال جبّاران کنند. و جباران بقایاء قوم عاد بودند ساکنان زمین قدس، آن دوازده مرد آمدند، و عوج از جباران عمالقه بود بایشان فراز رسید و همه را زیر کش برگرفت با هر چه داشتند، و بنزدیک پادشاه ایشان برد گفت اى ملک عجب نیست این که چنین قومى ضعیفان بجنگ ما آمدند! فرماى تا ایشان را همه را در زیر پاى آرم و خرد کنم! ملک بفرمود که همچنین کن. اما زن وى گفت کشتن ایشان را روا نیست، باز فرست ایشان را به قوم خویش، تا ایشان را از ما خبر دهند و باز گویند آنچه مى‏بینند که ایشان خود از ما بهراسند و با ما نکاوند. پس ایشان را رها کردند تا با قوم خویش آمدند و آنچه دیدند باز گفتند. پس قوم موسى گفتند یا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ یا موسى مادر آن زمین نرویم هرگز تا آن جبّاران در آن زمین‏اند، تو رو با خداوند خویشتن و کشتن کنید که ما اینجا نشستگانیم.
در خبر است که قومى از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفتند: یا رسول اللَّه لا نقول کما قالت بنو اسرائیل فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون فشتّان ما هما. پس موسى بر ایشان خشم گرفت و ضجر شد از سر ضجرت بریشان دعاء بد کرد. رب العالمین ان زمین بریشان حرام ساخت و گفت حرام کردم بر آن زمین که ایشان را بیرون گذارد تا چهل سال، و ذلک فى قوله تعالى فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ مفسران گفتند آن زمین میان فلسطین و ایله است، دوازده فرسنگ طول آن و شش فرسنگ عرض آن، رب العالمین ایشان را در آن تیه من و سلوى فرستاد وز ابر سایه ساخت. اینست که میگوید عز جلاله: وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ و چون آفتاب بر آمدى بروز تابستان، اللَّه تعالى میغ فرستادى بر سر ایشان بسایه و انى، میغى نم دار خنک تا آن گه که آفتاب فرو شدى.
میگویند همان میغ بود که روز بدر فرشتگان از آن بزیر آمدند نصرت مصطفى را و تقویت لشکر اسلام را. پس چون ایشان را در آن آفتاب گرم سایه حاصل شد گفتند: یا موسى هذا الظّل قد حصل فاین الطعام؟ سایه نیکوست و جاى خنک اما طعام از کجا آریم درین بیابان؟ فانزل اللَّه علیهم المنّ، خداى عز و جل بریشان منّ فرو فرستاد از میغ. مجاهد گفت این منّ مانند صمغ بود که بر درختان افتادى، رنگ رنگ صمغ بود و طعم طعم شهد. سدى گفت عسل بود که بوقت سحر بر درختان افتادى شعبى گفت این عسل که مى‏بینى جزویست از هفتاد جزو از آن منّ. و ضحاک گفت ترنجبین است. قتاده گفت از وقت صبح تا بر آمدن آفتاب آن من ایشان را بیفتادى مانند برف. وهب گفت نان حوّارى است. زجاج گفت على الجملة طعامى بود ایشان را بى رنج و بى کدّ. منّ بدان خواند که اللَّه بریشان منت نهاد بدان. و عن ابى هریرة اوّله العجوة منّ الجنة و فیها شفاء من السّم و الکمأة و قال النبی «الکمأة من المن و ماءها شفاء للعین، یعنى سبیلها سبیل المنّ الذى کان یسقط على بنى اسرائیل لانه لم یکن على احد مؤنة فى سقى و لا بدر»
گویند هر شخصى را هر شب یک صاع مى‏بود. پس گفتند: یا موسى قتلنا هذا بحلاوته، فاطعمنا اللحم فانزل اللَّه علیهم السّلوى گوشت خواستند اللَّه تعالى ایشان را کرجفو فرستاد. مقاتل گفت ابرى بر آمدى و از آن ابر مرغهاى سرخ باریدن گرفتى چندانک ایشان را کفایت بودى، قتاده گفت باد جنوب آوردى آن مرغ سلوى، و روز آدینه دو روزه را مى‏برگرفتند که روز شنبه نیامدى که ایشان را روز شنبه عبادت بود.
کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ اى قلنا لهم کلوا، ما ایشان را گفتیم مى‏خورید از پاکها و خوشها که شما را روزى کردیم بى رنج و بى جستن در دنیا و بى تبعات در عقبى، و از آن هیچ ادّخار مکنید و فردا را هیچ چیز بر میگیرید، ایشان فرمان نبردند و فردا را بر گرفتند، تا آن بر گرفته ایشان تباه شد و خورنده در آن افتاد. مصطفى (ع)‏ گفت لو لا بنو اسرائیل لم یخنز الطعام و لم یخبث اللحم، و لو لا حواء لم تخن انثى زوجها».
وَ ما ظَلَمُونا اى نحن اعز من ان نظلم، و اعدل من ان نظلم. ما از آن عزیزتریم که بر ما ستم کنند و از آن عادلتریم که خود ستم کنیم. وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ نه بر ما ستم کردند بآنک فرمان نبردند و ادّخار کردند بل که بر خود ستم کردند که از آن روزى بى رنج وهنى بازماندند.
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ و گفتیم ایشان را در روید درین شهر یعنى بیت المقدس. بقول مجاهد و قتاده و ربیع و سدى، اما جماعتى دیگر گفتند از مفسران که اریحا بود. فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً و فراخ میخورید و بآسانى هر جا که خواهید عیش خوش میکنید که شما را در آن حساب و تبعات نیست. و این آن گه بود که از تیه بیرون آمدند فرمود ایشان را تا در شهر روند پشت خم داده، چنانک گفت: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً یعنى رکعا و که در روید پشت خم داده در روید و گوئید حِطَّةٌ ابن عباس گفت: هو احد ابواب بیت المقدس یدعى باب الحطّة، و کان له سبعة ابواب » ایشان را گفتند از باب حطّه در روید. وَ قُولُوا حِطَّةٌ یعنى حطّ عنا ذنوبنا فرو نه از ما گناهان ما، رب العالمین ایشان را استغفار فرمود و توبه از گناهان تلقین کرد، گفت از گناهان توبه کنید و از ما آمرزش خواهید نَغْفِرْ لَکُمْ.
نافع «یغفر لکم» بیاء مضمومه خواند، و ابن عامر «تغفر» بتاء مضمومه خواند. باقى بنون خوانند. میگوید شما آمرزش خواهید تا ما گناهان شما بیامرزیم و نافرمانیها در گذاریم. و قال بعضهم فى قوله تعالى وَ قُولُوا حِطَّةٌ اى نحن نزول تحت امرک و قضائک، منحطّین لامرک، خاضعین غیر متکبّرین.
وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ و هر که در نیکوکارى بیفزاید وى را در نیکویى بیفزائیم، و هر که در صدق نیت و تعظیم فرمان بیفزاید ویرا در نیکویى پاداش و در بزرگى نواخت بیفزائیم.
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا تبدیل و تغییر متقارب‏اند اما تغییر جایى استعمال کنند بر غالب احوال که صفات چیزى بگردد و اصل آن چیز بر جاى بود، چنان که آب سرد هم بر جاى گرم شود. و تبدیل بیشتر آنجا استعمال کنند که چیزى از جایى برگیرند و آن را بدل نهند، و زاهدان را که ابدال گویند از آنست که قومى میروند از دنیا و دیگران بجاى ایشان مى‏نشینند. و گفته‏اند از آنست که احوال بهیمى باحوال ملکى بدل میکنند. فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ میگوید آن ستمکاران بر خویشتن آن سخن که ایشان را فرمودیم بدل کردند نه آن گفتند که فرمودیم بجاى حطّه حنطة گفتند قتیبى گفت حطّا سمقاثا گفتند بر طریق استهزاء، و این کلمه بر لغت ایشان حنطه حمراء باشد.
و روایت است از مصطفى ع در تفسیر این آیت که
ادخلوا الباب الّذى امروا ان یدخلوا فیه سجّدا على استاههم و قالوا حنطة فى شعیرة.
قال اللَّه عز و جل: فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ چون این کلمه بگردانیدند و نافرمانى کردند عذابى از آسمان بیامد و دریشان افتاد، و هفتاد هزار ازیشان هلاک شدند. و گفته‏اند که طاعون بگرفت ایشان را، یعنى مرگ ساعتى تا در یک ساعت هفتاد هزار بمردند. رِجْزاً مِنَ السَّماءِ از بهر آن گفت که عذاب بر دو قسم است یکى آنک بر دست آدمى رود یا از جهت مخلوقى بود چون هدم و غرق و، حرق و امثال آن، دفع این عذاب بوجهى از وجوه صورت مى‏بندد و ممکن میشود.
و قسمى دیگر عذابى بود آسمانى چون طاعون و صاعقه و مرگ مفاجات و امثال آن، و این یک قسم آنست که دفع آن ممکن نشود بقوت آدمى. رب العزة گفت عذاب ایشان از آسمان فرستادیم که آدمى را بدفع آن هیچ دسترس نیست، آن گه گفت بِما کانُوا یَفْسُقُونَ این عذاب بریشان بآن فرستادیم که از فرمان ما بیرون شدند.
وَ إِذِ اسْتَسْقى‏ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ ابن عباس گفت و قتاده، که امت موسى آن گه که در زندان تیه بماندند و تشنه شدند، گفتند یا موسى من این الشراب هاهنا و قد عطشنا؟ یا موسى بیابان بى آب است و ما تشنه تدبیر چیست؟ فاوحى اللَّه الى موسى اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ بموسى وحى فرستاد که عصا بر سنگ زن. گفتند: عصاى موسى شاخى بود از مورد بهشت که آدم با خود آورده بود، و پس از آدم پیغامبران بمیراث مى‏بردند تا به شعیب پیغامبر رسید و شعیب بموسى داد. و بالاى آن ده گز بود و سر آن دو شاخ بود، بشب تاریک هر دو شاخ مى‏افروختى چنانک دو قندیل، و کارهاى موسى بسى در آن بسته بود و معجزها بر آن ظاهر شد. ابن عباس گفت موسى را بجاى چهار پاى بود آن عصا که زاد و مطهره و قماشى که داشتى بر آن نهادى، چون شب در آمدى موسى را پاسبانى کردى، و حشرات زمین چون مار و کژدم و غیر آن از وى باز داشتى، اگر گرگ در گله افتادى چون سگى گشتى پیش گرگ باز شدى، اگر موسى را دشمن پدید آمدى چون مرد جنگى با آن دشمن جنگ کردى، چون موسى بسر آب چاه رسیدى با وى دلو و رسن نبودى آن عصا وى را چون دلو و رسن شدى تا آب بدان بیرون کردى، اگر موسى را آرزوى میوه خاستى عصا بزمین فرو بردى آن میوه که آرزوى وى بودى از آن پدید آمدى، ازین عجب تر که موسى را چون رفیق مونس بودى اندوه و شادى خود با وى بگفتى، سبحان المقدر کیف یشاء سبحانه.
فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ موسى را گفتیم عصاء خویش بر سنگ زن تا چشمه‏هاى آب از آن روان شود. وهب بن منبه گفت سنگى مخصوص نبود که عصا بر هر سنگ که زدى آب از آن روان شدى، بنى اسرائیل گفتند اگر موسى عصا گم کند ما از تشنگى بمیریم فرمان آمد که لا تقر عنّ الحجارة و لکن کلّمها تطعک لعلّهم یعتبرون نیز عصا بر سنگ مزن، یا موسى سنگ را فرمان ده تا آب بیرون دهد.
موسى چنین میکرد. ایشان گفتند کیف بنا لو افضینا الى الرمل و الارض الّتى لیست فیها حجارة اگر بر یک استانى فرود آئیم که سنگ نبود ما آب از کجا آریم؟ فرمان آمد که یا موسى اکنون که چنین میگویند سنگى با خود میدار تا آنجا که فرود آئید شما را آب دهد. ابن عباس گفت سنگى بود مخصوص و معین که موسى از طور برگرفته بود و با خود آورده چندان که سر آدمیى یا سر گوسپندى از رخام، در آن گوشه جوالى افکنده، هر گه که ایشان آب خواستندى بیرون آوردى. و آن سنگ چهار سوى بود چون عصا بر آن زدى از هر سویى سه جوى روان گشتى، هر سبطى را جداگانه جویى تا با یکدیگر از بهر آب درنه‏شورند و بر هم نیاویزند، اینست که رب العالمین گفت: فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ هر سبطى میدانست که جوى ایشان کدامست، هر روزى ششصد هزار نفر از آن سنگ آب خوردندى. پس از آنک آب خورده بودندى موسى دیگر باره عصا بر سنگ زدى تا خشک شدى و آب در وى پنهان گشتى.
کُلُوا وَ اشْرَبُوا ایشان را گفتند منّ و سلوى میخورید و آب خوش مى‏آشامید، و شکر این نعمت هنى و روزى بى رنج را مى‏کنید و اندر زمین تباهکارى مکنید و گزاف کار مباشید. زنادقه گفتند بر سبیل طعن که چه صورت بندد و کدام عقل دریابد که سنگى بدان کوچکى و وزنش بدان مختصرى باضعاف و زن آن آب بیرون دهد و چند جویها از آن روان شود؟ جواب ایشان آنست که سبیل این سبیل معجزات است و معجزات خرق عاداتست، و از قدرت آفریدگار چه عجب است که اصل سنگ مى‏بیافریند اگر در آن سنگ اضعاف وزن آن آب بیافریند که نه در قدرت او عجز است نه در علم او نقصان و هم ازین باب است که مصطفى بغزایى بود و ایشان را آب نرسید و از سر انگشتان رسول خدا جویهاى آب روان گشت، چندانک هزار و چهار صد کس از آن سیراب گشتند. و در خبرست بروایت جابر بن عبد اللَّه لو کنّا خمسین الفا لکفانا.
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ حسن بصرى گفت قومى برزیگران بودند از اهل گندنا و پیاز و حبوب، ایشان را بمن و سلوى فرو گرفتند، نان حوّارى و مرغ بریانى و ترنجبین. بسى برنیامد که آن طباع ایشان ایشان را بر آن داشت تا آرزوى آن غذاهاى ردى کردند. بو بکر نقاش در تفسیر آورده است که ایشان را در آن روزى که به ایشان مى‏رسید همه یکسان بودند، نبات زمین طلب کردند تا ایشان را زراعت و عمارت باید کرد، لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا تا همه یکسان نباشند و زیردستان را کار سازند و قومى را بچاکرى و بندگى گیرند.
لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ گفتند یا موسى بر یک طعام شکیبایى نتوانیم کرد. اگر کسى گوید منّ و سلوى دو چیز است چرا عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ گفت؟ جوابش آنست که نان و نانخورش بود، و بر عرف نان و نانخورش بیک طعام شمرند.
فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ اى سل لأجلنا ربّک و قل له اخرج. لنا ممّا تنبت الارض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها خداوند خود را بخوان و بگوى ازین ترّهاى زمین خیار و سیر و گندم و پیاز و عدس از بهر ما بیرون آر از زمین. فوم در لغت عرب هم گندم است و هم سیر، و فى الخبر علیکم بالعدس فانه مبارک مقدس، و انه یرقّق القلب و یکثّر الدمعة.
پس موسى ع برایشان خشم گرفت و گفت أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ أَدْنى‏ هم از دنائت است و هم از دنوّ یقول أ تأخذون الذى هو اخسّ بدلا من الذى هو اجلّ و اشرف، او تأخذون الذى هو اقرب تناولا لقلّة قیمته بدلا من الذی هو ارفع قیمته. اهْبِطُوا مِصْراً یعنى بلدة من البلدان، فانّ الذى سألتم لا یکون الّا فى البلدان و الامصار در شهرى فرود آئید که آنچه میخواهید در شهر یابید. گفتند کدام شهر یا موسى؟ گفت الارض المقدّسة التی کتب اللَّه لکم.
جماعتى مفسران گفتند ایشان را به مصر فرعون فرستادند. و ذلک فى قوله تعالى کذلک و اورثناها بنى اسرائیل قالوا فلم یکونوا لیرثوها ثم لا ینتفعوا بها.
وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ خوارى و فرومایگى بریشان زدند. گفته‏اند این خوارى آنست که چون ازیشان جزیت ستانند ایشان را بر پاى بدارند و گریبان فراز گیرند و سیلى زنند.
وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ بخشمى از اللَّه باز گشتند، اینجا یک خشم گفت و جاى دیگر دو خشم فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ. اهل تأویل غضب خداى را بر انتقام و عقوبت مى‏نهند. و تأویل در صفت تعریض است، مذهب اهل حق آنست که خداى را عز و جل غضب است و در آن غضب از ضجر پاک است نه چون غضب مخلوقان که با ضجر است.
شافعى گفت لا یقاس بالنّاس نه او را با خلق در قیاس مى‏نهند تا غضب او با ضجر دانند چنانک غضب ایشانست، اللَّه را غضب صفت است و خشنودى صفت است و در هر دو قیّوم است و بدین صفت جز وى خداوند نیست و خلق را درین با وى مانندگى نیست.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ الّتى انزلت على محمد و موسى و عیسى، لانهم کفروا بالجمیع، خشم و لعنت خداوند بریشان بآنست که پیغامبران را استوار نمیگرفتند و حجت توحید و علامات نبوت که بر زبان موسى و عیسى و محمد فرستادند قبول نمیکردند.
وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ و پیغامبران خود را بنا حق میکشتند چنانک شعیا و زکریا و یحیى را کشتند. یروى انّ الیهود قتلوا سبعین نبیّا فى اول النّهار و قامت سوق بقلهم من آخر النهار و روایت کرده‏اند که جهودان هفتاد پیغمبر در اول روز بکشتند و چندین زاهدان برخاستند تا امر معروف کنند و ایشان را از آن قتل باز دارند و در آخر روز ایشان را نیز بکشتند.
ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ اى ذلک الکفر و القتل بشؤم معاصیهم، آن کفر که مى‏آوردند و آن قتل که میکردند از شومى نافرمانى و تباهکارى ایشان بود و از اندازه در گذشتن ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ... الآیة... این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وى را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادى بى زرع بنشاند، آنجا که اکنون خانه کعبه است، پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غائب گردد، خداى را عز و جل خواند و گفت رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً همانست که در آن سورة دیگر گفت رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونى بى بر نزدیک خانه تو، خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته، خداوندا تا نماز بپاى دارند، و آن خانه نماز را قبله گیرند. آن گه ایشان را روزى فراوان خواست و همسایگان خواست که وادى بى زرع و بى نبات بود، و بیابانى بى اهل و بى کسان بود، گفت فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ خداوندا دل قومى را از مردمان چنان کن که مى‏شتابد باین خانه و بایشان وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ و ایشان را از میوه‏هاى آن جهان روزى کن. خداى عز و جل دعاء وى اجابت کرد فما مسلم الّا و یحب الحجّ هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه، و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویى و لطیفى و بسیارى نیست. قال اللَّه تعالى یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا و ابراهیم در آنچه خواست از روزى مؤمنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنى، و گفت مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ از بهر آنک در باب هدایت فرزندان را بر عموم دعا کرده بود، و گفته که: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت، و مؤمنانرا از کافران جدا کرد، رب العالمین آن تخصیص وى با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد، گفت وَ مَنْ کَفَرَ نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است، عرض حاضر یاکله البرّ و الفاجر کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً پس در آخر آیت کافر از مؤمن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانى گفت فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ او را بر خوردار کنم زمانى اندک که این گیتى‏اند کست برسیدنى. و برسیدنى اندک بود و آمدنى نزدیک، و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهى که دوزخ است، شدن گاه کافران. شامى فَأُمَتِّعُهُ خواند بجزم میم و تخفیف تا، باقى بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنى یکسانند.
آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الآیة...
و قصه آنست که عبد اللَّه بن عمرو بن العاص السهمى گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفى خاک آمیز، سرخ رنگ بر روى آب گردان. دو هزار سال، تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید، ازینجاست که کعبه را ام القرى خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریده‏اند، پس چون اللَّه تعالى زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکى ریک آمیز سرخ رنگ، پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایى داشت بمقدار هواء دنیا فرق وى بآسمان رسیده بود، و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدى، و از وحشت دنیا مى‏آسودى و انس میگرفتى، اما جانوران جهان از وى مى‏بترسیدند و مى‏بگریختند.
و در بعضى اخبار آمده است که فریشته بوى آمد کارى را و از وى بترسید، پس اللَّه سبحانه و تعالى او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالاى وى بشصت گز باز آورد، و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد، و بخداوند عز و جل نالید، جبرئیل آمد و گفت اللَّه میگوید که مرا در زمین خانه ایست، رو کرد آن طواف کن، چنانک فریشتگان را در آسمان دیدى که گرد بیت المعمور طواف میکردند. آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وى آنجا بود و بدریاى عمان بر آمد بحج، و این دلیل است که آن گز که بالاى وى شصت گز بود نه این گز ما بود، پس چون به مکه رسید، فرشتگان باستقبال وى آمدند و گفتند یا آدم برّ حجک طف فقد طفنا قبلک بالفى عام. اى آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو! اى آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال. و گفته‏اند که آدم پنجاه و چند حج کرد. و همه پیاده که در روى زمین بارگیرى نبود که آدم را بر توانستى داشت. و گفته‏اند میان دو گام وى سه روزه راه بود، هر جا که پاى بر زمین مى‏نهاد آنجا شهرى است آبادان، و هر چه میان دو گام وى بود دشت است و بیابان، چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وى خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در، و آن را بر موضع کعبه زدند، یک دراز سوى مشرق و یکى از سوى مغرب، و قندیل در آویختند، و کرسى آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن مى‏نشست. پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان بوى تبرک میکردند، و بوى از آفتها و عاهتها و دردها شفا مى‏جستند، از بس که دست کافران و حائضان و ناشستگان بوى رسید سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا مى‏بود تا روزگار ابراهیم ع. پس اللَّه تعالى خواست که کعبه را بر دست وى آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامى کند، و آیین آن مؤمنانرا تازه کند، فرمود وى را که مرا خانه‏ایست در زمین رو آن را بنا کن، ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وى و جبرئیل با وى، به مکه آمد، اسماعیل را دست باز گرفت، و جبرئیل کار فرماى بود، و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ، چهار سوى و آواز میداد که «ابن علىّ » بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وى اساس نهاد و بنیاد ساخت. اسماعیل سنگ مى‏آورد
و بدست پدر میداد، و جبرئیل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامى نهاد.
اینست که اللَّه گفت جل جلاله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ ابراهیم دیوار مى‏برآورد و اسماعیل ساخت در دست مى‏نهاد، چون بجاى رکن رسید آنجا که حجر اسود نهاده است، گفت یا اسماعیل اذهب فابغ لى حجرا اضعه هاهنا لیکون علما للنّاس. رو مرا سنگى جوى که برینجا نهم تا جهانیان را علمى باشد.
اسماعیل شد تا سنگ جوید جبرئیل آمد بکوه بو قبیس و آن سنگ سیاه، که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود از اول بیاورد، و در دست ابراهیم نهاد. ابراهیم بر آن موضع نهاد، چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید گفت این از کجا آمد اى پدر؟
گفت جاء به من لم یکلنى الى حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت.
پس چون فارغ شدند خداى را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان، مسلمان کار، مسلمان خوى، مسلمان نهان، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و از فرزندان ما امتى بیرون آر، گردن نهاده ترا و فرمان بردار، و ایشان مؤمنان عرب‏اند، من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان. یقال لم یکن نبى الّا قصر بدعائه لنفسه و لامّته و دونه الامم، و انّ ابراهیم دعا لنفسه و لامّته و لمن بعده من هذه الامة. اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم قومى را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و بر عموم دعا نگفت؟ جواب آنست که حکمت الهى اقتضاء آن کند که در هر روزگارى و در هر قرنى قومى باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد، و قومى که اشتغال ایشان بعمارت دنیا، و اگر نه چنین بودى عالم خراب گشتى، ازینجا گفتند لو لا الحمقى لخربت الدنیا حمقى ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند: و خداى عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها و این عمارت دنیا به چیز است یکى زراعت و غرس، دیگر حمایت و حرب، سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر. و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکارى دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغول‏اند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود، و اللَّه اعلم.
وَ أَرِنا مَناسِکَنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خوانده‏اند: سکون قراءت مکى و یعقوب است، و اختلاس قراءت ابو عمرو، و کسر راء قراءت باقى، و معنى آنست که با ما نماى و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم، و ترا بآن چون پرستیم، مناسک جمع است و یکى از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین، چون بفتح گویى عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعى و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن. «منسک» بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات، و وقوف را عرفات، و نحر را منا و سعى را صفا و مروه و طواف را خانه، و رمى جمار را سه جاى بسه عقبه، چون ایشان دعا کردند اللَّه تعالى اجابت کرد دعاى ایشان، و جبرئیل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت. آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان. فذلک قوله تعالى وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ... ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند؟ و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف. اللَّه گفت علیک النداء و على الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانى و بر من آنست که برسانم و بشنوانم. فعلا ابراهیم جبل ابى قبیس و نادى ایها الناس، الا انّ ربکم قد بنى بیتا فحجّوه فاسمع اللَّه تعالى ذلک فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر، ممن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه یحجّ الى یوم القیمة، فاجابه لبیّک، اللهم لبّیک گفته‏اند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم اللَّه چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد، دو بار حج کند، و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر، پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت، و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خداى عز و جل چنانست که وى در عمرخویش حج نکند.
و گفته‏اند اوّل خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است، و در ماه ذى الحجه بنا نهادند، و مناسک از جبرئیل هم درین ماه آموختند، و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود، و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست، که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوى شرق و دیگر در از سوى غرب، پس بروزگار باد آن را مى‏زد و آفتاب آن را مى‏سوخت و سنگ از آن مى‏ریخت، تا زمان جرهم، جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند، هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم. و هم چنان میبود تا زمان عمالقه. ملک ایشان باز آن را نو کرد، و تبع آن را باز عمارت کرد، و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت، تا زمان قریش. قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عزّ خویش بسبب آن خانه، و خانه از کهنگى مى‏ریخت، مشاورت کردند عمارت آن را، و باز نو کردن آن را، قومى صواب دیدند و قومى از آن مى‏ترسیدند و احتراز میکردند. بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد، تا مصطفى ع بیست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را، کشتى جهودى بازرگان بشکست در دریاى جده، چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند، حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند، بناز داشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند، چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جاى نهد؟ هر قبیله میگفت ما بنهیم، و بآن سبب جنگى بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسى که از در مسجد در آید، سنگ او بر آنجا نهد. بنگرستند، اول کسى که درآمد مصطفى بود. گفتند محمد الامین آمد، وى ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردى را گفت که ازین ردا کرانه گیر، برداشتند و مى‏بردند تا آنجا که اکنون است. پس مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم دست فرا کرد و حجر را برگرفت، و بر جاى نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش. هم چنان مى‏بود بر آن بنا تا بروزگار عبد اللَّه بن الزبیر بن العوام. عبد اللَّه آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در، تا روزگار عبد الملک مروان، حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند، و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد، و آن را بالا داد.
اکنون بر آن بناست. و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند، علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را مى‏باز کند و مى‏فراکند. دست از آن بازداشتند.
و پیش از قیامت حبشى سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبة تا آن را به تبر باز کند، سنگ سنگ بتمامى، که هرگز پس آن روز فراجاى نکنند و بعد از آن بر روى زمین خیر نبود، و نه در زندگانى شد، و ذلک فیما
روى ابو هریره و ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال یخرّب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانى به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا.
قوله تعالى: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ الآیة... تمامى دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه، گفتند خداوند ما! در میان این امت مسلمة از فرزندان ما و خاصّه از میان عرب سکان حرم تو، پیغامبرى فرست هم از نژاد ایشان، از فرزندان اسماعیل، یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. اللَّه تعالى دعاء ایشان اجابت کرد، و مصطفى را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ او خداوندى است که پیغامبرى امّتى فرستاد، نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان، تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنّت خویش.
و مصطفى بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت: «انا دعوة ابى ابراهیم و بشارة اخى عیسى، و رأت امّى فى منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصرى.
یعنى بدعوة ابراهیم.
قول: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا الآیة... و کتاب درین آیت قرآن است، و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن، و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتى باز دارد و بر نیکى دارد آن را حکمت گویند، و گوینده آن حکیم. و این حکمت بر دل و زبان کسى رود که خود را فا دنیا ندهد، و آلوده علائق نشود، چنانک مصطفى ع گفت: «من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه.»
و قال على بن ابى طالب ع. «روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها طرایف الحکمة، فانّها تملّ کما تملّ الأبدان»
و قال الحسین بن منصور: «الحکمة سهام، و قلوب المؤمنین اهدافها، و الرّامى اللَّه، و الخطاء معدوم»، و قیل لحاتم الاصم: «بم اصبت الحکمة؟ فقال بقلّة الاکل و قلّة النّوم و قلّة الکلام، و کلّ ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و قیل «الحکمة کالعروس تطلب البیت خالیا، و هى النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. فذلک قوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و هى الخیر الکثیر على الجملة، قال اللَّه تعالى وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ یُزَکِّیهِمْ اى یطهّرهم من الشرک و الذّنوب، و قیل یأخذ زکاة اموالهم.
ایشان را پاک گرداند از نجاست کفر و معاصى، و پاک کند از اوضار بخل بانه زکاة مال ازیشان فراستاند. قال اللَّه تعالى خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها فراستان زکاة مال ایشان تا از اوصاف بخل و اخلاق نکوهیده پاک شوند، که این زکاة طهور باطن است چنانک آب مطلق طهور ظاهر است، ازینجاست که صرف زکاة باهل بیت نبوّت روا نیست در شرع، فانها اوساخ الناس. و قد قال تعالى إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. قال ابن کیسان وَ یُزَکِّیهِمْ اى و یشهد لهم یوم القیمة بالعدالة اذا شهدوا للانبیاء بالبلاغ، این چنان است که در مجلس قضات و حکام عدالت، گواهان بتزکیه عدول و معتمدان درست کنند، فردا بقیامت امت محمد گواهى دهند پیغامبران را بابلاغ و مصطفى ع تزکیه ایشان کند و بعدالت ایشان گواهى دهد، و ذلک فى قوله تعالى لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ هو العزیز فى نفسه و المعزّ لغیره، فله العزّة کلّها امّا ملکا و خلقا و امّا وصفا و نعتا، فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه. فذلک قوله مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک نعته، و کلّت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله، و کلّ من اغرق فى نعته اصبح منسوبا الى العىّ.
قوله تعالى وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر. عبد اللَّه ایشان را باسلام دعوت کرد گفت: نیک دانسته‏اید شما و خوانده‏اید در توریة که خداى عز و جل گفت انى باعث من ولد اسماعیل نبیّا اسمه احمد، فمن آمن به فقد اهتدى و رشد، و من لم یؤمن به فهو ملعون. گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبرى فرستم بخلق نام وى احمد، هر که پیغام وى بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد، و هدایت یافت، و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته. پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد. و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپائید. اللَّه تعالى در شأن وى آیت فرستاد که وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ اى لا یرغب عنها و لا یترکها. إِلَّا مَنْ سَفِهَ... از کیش ابراهیم و دین و سنّت وى روى نگرداند مگر سفیهى جاهل، نادانى خویشتن ناشناس، که نه اندیشد و تفکر نکند در خود، که او را از بهر چه آفریده‏اند و چه کار را در وجود آورده‏اند، و قد قال تعالى وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.
وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا اخترناه للنبوّة و الرسالة و الذریة الطّیّبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنرى، درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم، و در پیوندیم ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى مع آباده المرسلین فى الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان. و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت، و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان. قال اللَّه تعالى وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود، در این آیت گفت وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ جاى دیگر گفت بر عموم کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ یادگیر و یاد کن یا محمد آن گه که اللَّه ابراهیم را گفت «اسلم» گردن نه و کار بمن سپار و خویشتن فرا من ده قالَ جواب داد ابراهیم و گفت أَسْلَمْتُ گردن نهادم و خویشتن فرا دادم و خود را بیوکندم لِرَبِّ الْعالَمِینَ خداوند جهانیان را.
وَ وَصَّى و اندرز کرد بِها بدین اسلام و باین سخن که اسلمت، إِبْراهِیمُ بَنِیهِ ابراهیم پسران خود را وَ یَعْقُوبُ و یعقوب همچنین پسران خود را وصیت کرد یا بَنِیَّ گفت اى پسران من إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَکُمُ الدِّینَ اللَّه برگزید شما را این دین فَلا تَمُوتُنَّ میمیرید إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ مگر شما مسلمانان گردن نهادگان خویشتن فرمانرا او کندگان.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ حاضر بودید شما إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ آن گه که مرگ آمد به یعقوب إِذْ قالَ لِبَنِیهِ آن گه که پسران خود را گفت ما تَعْبُدُونَ بر چه‏اید که پرستید مِنْ بَعْدِی از پس مرگ من قالُوا پسران گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ خداى ترا پرستیم وَ إِلهَ آبائِکَ و خداى پدران تو إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً خداى یکتا بر یگانگى وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما وى را گردن نهادگانیم.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ایشان گروهى‏اند که رفتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ و شما راست آنچه کنید وَ لا تُسْئَلُونَ و شما را نپرسند عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ که ایشان چه کردند.
وَ قالُوا جهودان گفتند کُونُوا هُوداً جهودیت أَوْ نَصارى‏ و ترسایان گفتند که ترسابید تَهْتَدُوا تا بر راه راست بید قُلْ پیغامبر من گوى بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ‏
نه جهود و نه ترسا بل که ملت ابراهیم گزینید «حَنِیفاً» آن پاک موحّد وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ و هرگز با خدا انباز گیر نبود.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ الآیة... ابن عباس گفت رب العالمین با ابراهیم این خطاب آن گه کرد که از آن سرب بیرون آمد، و در کوکب مى‏نگرست و طالب حق بود، از بتان و بت پرستان روى بر تافته، وزیشان بیزارى گرفته، و گفته «إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ» من بیزارم از آنچه شما بانبازى میگیرید با خداى عزّ و جل اللَّه گفت او را در آن حال اسلم یا ابراهیم روى دل خود فرا ماده و کردار خویش و دین خویش پاک دار، و ما را یگانه و یکتا شناس، گفته‏اند این امر استدامت است نه امر ابتدا، یعنى استقم على الاسلام و قل لمتبعیک اسلموا هذا کقوله تعالى للنبى ع فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ اى اثبت على علمک. و قیل معناه: فوّض الامر الىّ و استسلم لقضائى یا ابراهیم کار من با من گذار و خویشتن را بمن سپار.
قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ابراهیم گفت پس چه کنم نه خداوند جهانیان تویى؟ روى دل خود فرا تو دادم، و بیکتایى تو اقرار آوردم، و بهمگى بتو باز آمدم. این همچنانست که در سورة الانعام گفت إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً جاى دیگر گفت رَبَّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنا خداوندا ما بتو پشت باز دادیم و بدل با تو گشتیم، و ترا وکیل و کارساز پسندیدیم، و کار خود بتو سپردیم و از توان دیدن خود بیرون آمدیم. چون ابراهیم بهمگى بحق باز گشت و کار خود بوى سپرد، رب العالمین دین و دنیاء او راست کرد، و جهانیان را از آن خبر داد و گفت وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ دادیم او را در دنیا نبوّت و خلّت و کتاب و حکمت، و در پیرى فرزند، و در آن جهان خود از نواختگان است و نزدیکان.
اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم را گفتند أَسْلَمَ جواب داد اسلمت، و مصطفى را گفتند «فاعلم» و او نگفت که علمت؟ جواب آنست: که اگر مصطفى علیه السّلام خود جواب نداد رب العالمین وى را نیابت داشت، و از بهر وى جواب داد گفت «آمَنَ الرَّسُولُ» و الایمان هو العلم باللّه سبحانه و تعالى و این تمامتر است از حال ابراهیم که ابراهیم از عین تفرقت جواب داد از بهر آن خود گفت. و مصطفى علیه السّلام در نقطه جمع بود، در حق برسیده، و خود را در حق گم کرده، لا جرم حق او را نیابت داشته، و آنچه وى را گفتنى است حق از بهر وى گفته. اینست فتواى نبوت که من کان للَّه کان اللَّه له پیر طریقت گفت: «من کان للَّه تلفه کان اللَّه خلفه» و گفته‏اند که از ابراهیم استسلام خواستند، و استسلام از اعمال بنده است، غایت آن پیدا و حدّ آن معلوم، ازین جهت گفت أَسْلَمْتُ باز از مصطفى علیه السّلام علم خواستند و علم از افعال بنده بیرونست، و حد آن نامفهوم است، و غایت آن ناپیدا، باین سبب نگفت که علمت . جواب سوم آنست که أَسْلَمْتُ از ابراهیم صورت دعوى داشت، لا جرم برهان آن دعوى از وى طلب کردند. و آن همه بلیّات بسر وى فرود آوردند، از امتحان وى بنفس و مال و فرزند.
و مصطفى علیه السّلام از راه دعوى برخاست، و ادب حضرت نگه داشت، تا احدیّت او را در حفظ و رعایت خود بداشت، و زان بلیّات هیچ بر سر وى نگماشت.
قوله تعالى وَ وَصَّى بِها إِبْراهِیمُ الآیة... وَصَّى و اوصى هر دو خوانده‏اند بى الف قراءت عامه است و با الف قراءت مدنى و شامى. و هر دو لغت قرآن است و بمعنى یکسان قال اللَّه تعالى وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ، و قال تعالى وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ و الوصیة فى اللغة الایصال یعنى انّ الموصى اوصل امره الى الموصى الیه. وَ وَصَّى بِها این هاء کنایت است از ملّة ابراهیم و ملّة ابراهیم دین اسلام است و کیش پاک، خود را وصیت کرد ابراهیم که دین حق اسلام است، و خداى عز و جل شما را این دین برگزید و به پسندید، آن را ملازم باشید، و زان بمگردید تا زنده باشید. ابراهیم این وصیت کرد و در اعقاب و احفاد وى این وصیت بماند، و هیچ بریده نگشت چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فِی عَقِبِهِ و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد.
و پسران ابراهیم هشت بودند اسماعیل بود از هاجر، و اسحاق از ساره، و مدین و مداین و یغثان و زمران و یشق و سوح این هر شش از فطور ابنة یقطن الکنعانیه بودند و فرزندان یعقوب دوازده بودند روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهودا، و ریالون و شجر و دان، و یغثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین. اصل همه بنى اسرائیل ایشان بودند. مصطفى علیه السّلام گفت «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ اربعة آلاف من بنى اسرائیل».
و آنچه گفت فَلا تَمُوتُنَّ نه نهى از مرگ است که آن در قدرت و فعل کس نباشد تا با آن مخاطب بود، لکن معنى آنست که الزموا الاسلام حتى اذا ادرککم الموت صادفکم علیه میگوید دین اسلام را ملازم باشید و زان بمگردید تا چون مرگ در رسد شما را بر اسلام بیند. پس نهى از برگشتن از دین اسلام است، نه از مرگ. فضیل عیاض گفت اسلام اینجا بمعنى حسن الظن است اى فلا تموتن الّا و انتم مسلمون اى الّا و انتم محسنون بربّکم الظن، و به قال النبى لا یموتن احدکم الّا و هو یحسن باللّه الظن.
یحیى اکثم را بخواب دیدند گفتند خداى عز و جل با تو چه کرد؟ گفت در موقف سؤال بداشت مرا، و گفت یا شیخ دیدى که چه کردى؟ گفت عظیم بهراسیدم آن گه گفتم بار خدایا از تو نه این خبر دادند. گفت چگونه؟ گفتم عبد الرزاق مرا خبر داد از زهرى از انس از رسول از محمد از جبرئیل از تو خداوندا که گفتى من با بنده آن کنم که از من چشم دارد و بمن گمان برد، و من گمان بردم که بر من رحمت کنى اللَّه تعالى گفت جبرئیل راست گفت محمد راست گفت انس راست گفت زهرى راست گفت عبد الرزاق راست گفت، رو که ترا آمرزیدم و بر تو رحمت کردم، و فى خبر مسند ان رجلا یؤمر به الى النار فاذا بلغ ثلث الطریق التفت، فاذا بلغ نصف الطریق التفت، و اذا بلغ ثلثى الطریق التفت، فیقول اللَّه تعالى ردّوه. ثم یسأله و یقول لم التفت؟
فیقول لمّا بلغت ثلث الطریق تذکّرت قولک رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ فقلت لعلّک تغفر لى، و لمّا بلغت نصف الطریق ذکرت قولک وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ فقلت لعلّک تغفر لى. فلما بلغت ثلثى الطریق تذکرت قولک قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ‏
فازددت طمعا، فیقول اللَّه تعالى اذهب فقد غفرت لک.
أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ شهود و حضور بمعنى متقارب‏اند و فرق آنست که حضور در اغلب استعمال بذات بود و شهود هم در ذات بود و هم در عنایت و هم در گفتار. و سبب نزول این آیت آن بود که علماء جهودان گفتند به مصطفى ع که پدران ما ما را بدین جهودى فرمودند و وصیت کردند تا از آن بنگردیم، و یعقوب پسران خود را همین وصیت کرد، آن گه که از دنیا بیرون شد. رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ ام در موضع استفهام است میگوید شما حاضر بودید آن گه که بیعقوب مرگ آمد؟ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ... و پسران خود را میگفت که چه پرستید پس از من؟! ما تَعْبُدُونَ گفت و من تعبدون نگفت از بهر آنک ما بر هر جوهرى افتد که نه جانور باشد چون سنگ و درخت و آتش و آفتاب و مانند آن و من بر آن نیفتد و کافران این چیزها معبود خود ساخته بودند، یعقوب خواست که بر باطن و معتقد پسران رسد که ازین چیزها در دل دارند که پرستند و بلفظ من بر نگفت که آن گه چون تلقین بودى ایشان را و ایشان خود همه زیرکان و موحدان بودند، گفتند نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ خداى ترا پرستیم و خداى پدران تو ابراهیم را اسماعیل و اسحاق. عمّ را پدر خواند که اسماعیل پدر تازیان است و اسحاق پدر عبرانیان، و این روایت چنانک خاله را مادر خواند در سورة یوسف فقال «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏
«عمّ الرجل صنو ابیه»
برادر پدر هم شاخ پدر است. إِلهاً واحِداً نصب على الوصف. گویند و حرمت داشت پدر را و بزرگى قدر او را إلهک گفتند و الهنا نگفتند. پس از اسلام خویش نیز خبر باز دادند بر سبیل تبعیّت گفتند وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و ما مسلمانان‏ایم و او را گردن نهادگان.
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ الآیة... حدیث گذشتگان در گرفت و ازیشان خبر باز داد، آن گه به مصطفى گفت ایشان گروهى‏اند که برفتند، و قومى که گذشتند لَها ما کَسَبَتْ ایشانراست آنچه کردند، و آنچه کردند خود را کردند، کرده خود ببردند. وَ لَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و شما راست آنچه کنید و کرده خویش برید، شما را بنیکو کارى ایشان نه نوازند چنانک شما را از جرمهاى ایشان نپرسند، و لفظ امّت را در قرآن وجوه مختلف گفته‏اند: اگر چه همه متقارب‏اند و معانى همه بیک اصل باز مى‏گردد و آن اصل جماعت مردم.
است که بر چیزى گرد آیند. قال اللَّه تعالى کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اى صنفا واحدا فى الضلال. جاى دیگر گفت إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ اى اصناف مثلکم، یعنى کل صنف من الدّواب و الطیر مثل بنى آدم فى المعرفة باللّه و طلب الغذاء و توقى المهالک و التماس الرزق. و شرح این اصل که گفتیم آنست که در قرآن امّت است بمعنى حین چنانک گفت تعالى و تقدس وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ اى بعد حین. و قال تعالى وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى‏ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى سنین معدودة، و اصل آن جماعت مردم‏اند که در زمان و هنگام موجود بودند، پس چون آن جماعة برسیدند و نماندند آن زمان که در آن موجود بودند بنام ایشان باز خواندند. و همچنین در قرآن امت است بمعنى امام چنانک گفت إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً اى اماما یقتدى به الناس، یعنى که امام سبب اجتماع مردم بود که بر او مردم جمع آیند و بر پى وى روند، یا در وى خصال پسندیده چندان بود که در یک امت باشد، از این جهت او را امت خواندند. و در قرآن امت است بمعنى جماعت علما چنانک گفت وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ و امت است بمعنى دین چنانک گفت إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ و این هم بر طریق مجاورت است یعنى که خلق درو جمع شوند، و مسلمانان را امت محمد باین معنى گفتند که در دین اسلام مجتمع شوند، پس اصل این کلمه جماعة مردم است و صنف ایشان چنانک در اول گفتیم.
قوله تعالى: وَ قالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا الآیة... آن جهودان مدینه‏اند و ترسایان نجران، جهودان بمؤمنان گفتند که بر دین ما باشید که راه راست اینست، ترسایان گفتند نه که بر دین ما باشید که راست راهى درین است، رب العالمین گفت نه آن و نه این، بل که دین ابراهیم گزینید، و پس روى او کنید: که وى حنیف است یعنى پاک دین و موحد، ما را یکتا گوى یکتا دان. گفته‏اند که حنیف نامى است موحّد را و حاجى را و ختنه کرده را و قبله دار را. قتاده گفت «من الحنیفیة الختان و تحریم نکاح الاخت» و هر چند که پیغامبران پیش از ابراهیم بر دین اسلام بودند و بر راست راهى اما ابراهیم را على الخصوص باین نام حنیف منسوب کردند که امام و مقتدا و پیشواى خلق در دین جز وى نبود، و جهانیان را جز باتّباع وى نفرمودند، چنانک جاى دیگر گفت فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ کیست آنک خداى را وامى دهد؟ قَرْضاً حَسَناً وامى نیکو فَیُضاعِفَهُ لَهُ تا وى را آن وام توى بر توى کند أَضْعافاً کَثِیرَةً تویهاى فراوان وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ و اللَّه میگیرد روزى، بر کس کس تنگ مى‏کند، و میگشاید روزى، بر کس کس فراخ میکند، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و با وى خواهند گردانید شما را.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ دانسته نه‏اى و نرسید علم تو بآن گروه مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ از فرزندان یعقوب مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ از پس موسى إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ که پیغامبرى را گفتند از آن خویش ابْعَثْ لَنا مَلِکاً ما را پادشاهى انگیز از میان ما نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با وى بغزا شویم و در راه خدا کشتن کنیم، قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ گفت شما هیچ بر آنید؟ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اگر بر شما نویسند غزا کردن و شما را بآن فرمایند أَلَّا تُقاتِلُوا که جنگ نکنید و باز نشینید قالُوا وَ ما لَنا گفتند چیست و چه رسید ما را أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ که کشتن نکنیم در سبیل خدا و از بهر او، وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا و ما را بیرون کردند از سراهاى ما و جدا کردند از پسران ما، فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ چون بریشان نبشتند غزا کردن و ایشان را بآن فرمودند تَوَلَّوْا برگشتند از فرمان بردارى، إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى ازیشان وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ و اللَّه داناست بستم کاران.
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ و گفت ایشان را پیغامبر ایشان، إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً اللَّه شما را طالوت بپادشاهى برانگیخت، قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا گفتند طالوت را بر ما ملک چون بود؟ «وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ» و ما سزاوارتریم بملک ازو، که او نه از سبط نبوت است نه از سبط ملک، وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ و فراخى مال ندادند او را، قالَ جواب داد پیغامبر ایشان را، و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ اللَّه او را بر شما ملک را برگزید وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ و وى را افزونى داد در دانش و در قد و بالا، وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ و اللَّه ملک خویش او را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ و خداى فراخ توانست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قرض نامى است هر کارى را که بنده کند که آن را جزا بود، از اینجاست که امیة بن ابى الصلت گفت.
لا تخلطن خبیثات بطیبة
و اخلع ثیابک منها و انج عریانا
کل امرئ سوف یجزى قرضه حسنا
او سیئا و مدینا مثل ما دانا
نیکى و بدى هر دو را قرض خوانند، از بهر آنک هر دو را پاداش است، و آنچه در آیت گفت: قَرْضاً حَسَناً دلیل است که قرضى بود نیک و قرضى بود بد.
روى عن سفیان قال لما نزل قوله تعالى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا رب زد امتى» فنزل قوله مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً
گفت اول از آسمان این آیت فرو آمد، که مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها هر نیکى که بنده کند ده چندان پاداش وى دهیم رسول خدا گفت یا رب بیفزاى امت مرا پس این آیت فرو آمد مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً هر نیکى که بنده کند آن را اضعاف مضاعف گردانیم، و او را بآن ثواب فراوان دهیم. سدى گفت جایى که اللَّه کثیر گوید و تضعیف کند، اندازه آن جز اللَّه نداند از عظیمى و فراوانى که بود. همانست که گفت وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً جاى دیگر گفت إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
اهل معانى گفته‏اند درین آیت اختصار است و اضمار، یعنى من ذا الذى یقرض عباد اللَّه فاضافه سبحانه الى نفسه تفضیلا و استعطافا کما روى ان اللَّه تعالى یقول لعبده استطعمتک فلم تطعمنى، و استسقیتک فلم تسقنى، و استکسیتک فلم تکسنى، فیقول العبد و کیف ذاک یا سیدى؟ فیقول مر بک فلان الجائع و فلان العارى، فلم تعط علیه من فضلک، فلا منعتک الیوم من فضلى، کما منعته باین قول معنى آیت آنست که کیست آنک بندگان خداى را وام دهد؟ چون خواهند و حاجت دارند؟ و معلوم میشود از راه سنت که وام دادن مه از صدقه است، که صدقه بمحتاج و غیر محتاج رسد، و وام جز محتاج از سر ضرورت نخواهد. ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «رأیت على باب الجنة مکتوبا القرض بثمانیة عشر، و الصدقة بعشر امثالها، فقلت یا جبرئیل ما بال القرض اعظم اجرا؟ قال لان صاحب القرض لا یأتیک الّا محتاجا، و ربّما وقعت الصدقة فى غیر اهلها» و عن ابى هریره و ابن عباس قالا قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من اقرض اخاه المسلم فله بکل درهم وزن احد و بثیر و طور سیناء حسنات»
و عن ابى الدرداء قال «لان اقرض دینارین ثم یرد ان. ثم اقرضهما احب الى من اتصدق بهما» و بحکم شرع قرض دیگرست و دین دیگر، قرض نامؤجل است و دین مؤجل، و شرط قرض آنست که هیچ منفعت بهیچ وجه فرا سر آن ننشیند، مثلا اگر زر قراضه بقرض دهد، بشرط آنک درست باز دهد، باطل بود. پس اگر بطوع خود درست باز دهد رواست، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خیرکم احسنکم قضاء».
فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً ابن عامر و یعقوب «فیضعفه» خواند به تشدید و نصب فا، ابن کثیر بتشدید خواند و رفع فا، دیگران بالف خوانند و تخفیف و رفع فا، مگر عاصم که او بنصب فا خواند، و تشدید در کثرت مه است و تمامتر، که تضعیف از باب تکثیر است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ الایة.... همانست که جاى دیگر گفت: یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یکى را فراخ روزى کند یکى را تنگ روزى، همه بعلم و حکمت اوست، همه بتقدیر و قسمت اوست، هر کس را چنانک صلاح ویست دهد، و چنانک سزاى ویست رساند، ابو ذر روایت کند از رسول خدا از جلیل و جبار، گفت عز جلاله‏
«ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لا فسده ذلک، و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الّا الغنى، و لو افقرته لافسده ذلک، ادبّر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.»
معنى دیگر گفته‏اند. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ اللَّه صدقه مى‏فراستاند از بخشنده وانگه میرساند بستاننده، همانست که جاى دیگر گفت وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «ما تصدق امرؤ مسلم بصدقة تمرة او لقمة الا قبضها اللَّه بیمینه فیربّیها فى کفه کما یربى احدکم فلوّه او فصیله حتى تصیر مثل احد.»
مفسران گفتند آن روز که این آیت فرو آمد، ابو الدحداح گفت یا رسول اللَّه ان اللَّه یستقرضنا و هو غنى عن القرض قال «نعم، یرید ان یدخلکم به الجنة»
گفت یا رسول اللَّه خداوند عز و جل از ما قرض میخواهد و او بى نیاز از قرض رسول گفت آرى، بآن میخواهد تا شما را در بهشت آرد. ابو الدحداح گفت من خداى را قرض میدهم تو بایندانى بهشت میکنى؟ گفت میکنم بایندانى بهشت هر کس را که صدقه دهد، ابو الدحداح گفت و هم جفت من ام الدحداح با من در بهشت بود؟ گفت آرى، گفت و دخترکانم همچنین؟ گفت آرى، پس دست رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گرفت گفت دو باغ دارم و بجز آن دو باغ چیزى دیگر ندارم، و هر دو بخداى میدهم، رسول گفت نه یکى خداى را و یکى معیشت تو و عیال ترا، گفت یا رسول اللَّه ترا بر گواه میگیرم که آن یکى که نیکوترست از ملک خویش بیرون کردم و بخداى دادم، رسول گفت لا جرم اللَّه تعالى بهشت ترا پاداش دهد، ابو الدحداح رفت و با هم جفت خویش ام الدحداح این قصه بگفت، ام الدحداح گفت ربحت بیعک، بارک اللَّه لک فیما اشتریت. و ام الدحداح آن ساعة با دخترکان خویش در آن بستان بودند که تسلیم کرده بودند، دست در آستین آن کودکان و دهن ایشان میکرد و خرما بیرون میکرد و میگفت این نه آن شماست که این آن خداست. گویند در آن بستان ششصد بن خرما بود بار آور، نیکو، همه بآسانى و دل خوشى و خشنودى خداى را عز و جل در کار درویشان کرد، تا در حق وى گفتند کم من عذق رداح، و واد فیاح فى الجنة لابى الدحداح.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ کانه قال الم ینته علمک الى خبر هؤلاء؟ و الملأ هم الاشراف و الرؤساء، کانهم الذین یملئون العین رواء قصّة آیت آنست که بعد از موسى بروزگار، کفار بنى اسرائیل بر مؤمنان ایشان مستولى شدند و قهرها راندند برایشان، بعضى را بکشتند و بعضى را به بردگى بردند و قومى را از دیار و اوطان خویش بیفکندند، روزگارى درین بلاء عظیم بودند و ایشان را پادشاهى نه، که با دشمن جنگ کردى، و مقام دشمن میان مصر و فلسطین بود در ساحل بحر روم، و قوم جالوت بودند از بقایاء عاد، جبابره روزگار خویش، با بالاهاى عظیم و قوتهاى سخت، و در میان بنى اسرائیل نه پیغامبرى بود و نه پادشاهى که آن دشمنان را ازیشان بازداشتى، دعا کردند تا اللَّه تعالى بایشان اشمویل پیغامبر فرستاد، در عربیت نام وى اسماعیل بود. و نام مادر وى حنه، از نژاد هارون بن عمران، بود، برادر موسى علیه السّلام، بنى اسرائیل آمدند و اشمویل را گفتند «ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» بر انگیز ما را پادشاهى تا با وى جنگ کنیم با این قوم جالوت که بر ما مستولى شده‏اند و تباه کارى میکنند، اشمویل گفت «هل عسیتم» بکسر سین قراءت نافع است و لغت قومى از عرب، دیگران بفتح سین خوانند هَلْ عَسَیْتُمْ خوانند، و هى اللّغة الفصحى، اشمویل گفتا هیچ بر آن اید که اگر اینچ مى‏خواهید، بر شما نویسند و فرض کنند، شما بجاى نیارید و از آن باز نشینید؟ ایشان گفتند و چرا باز نشینیم و جنگ نکنیم با دشمن که ما را از سرایهاى خویش بیرون کردند و از خان و مان و پسران جدا کردند؟
رب العالمین گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ چون بر ایشان نوشتند قتال که خود مى‏خواستند، بجاى نیاوردند و بر گشتند مگر اندکى، و آن اندک آنست که گفت فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ. مقاتل گفت کتب در قرآن بر چهار وجه است: یکى بمعنى فرض چنانک اینجا گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ اى فرض، و هم درین سورة گفت کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض. وجه دوم بمعنى قضیت است چنانک در سورة آل عمران گفت لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ اى قضى علیهم، و در سورة التوبة گفت، لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى ما قضى اللَّه لنا. و در سورة الحج گفت کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ اى قضى علیه. و در سورة المجادلة گفت کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى قضى اللَّه. وجه سوم بمعنى امر است، چنانک ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى اللَّه امرکم. وجه چهارم بمعنى جعل است، کقوله کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، اى جعل، و کقوله فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى فسأجعلها. پس اشمویل پیغامبر ایشان را گفت اللَّه شما را طالوت بن قیس بپادشاهى برانگیخت.
و ذلک قوله: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً طالوت مردى بود از فرزندان یعقوب از سبط ابن یامین خروانى کردى و آب فروشى، چنین آورده‏اند که کان ایّابا و ایّاب آب فروش بود، و در سبط ابن یامین نه نبوت بود و نه ملک، که در فرزندان یعقوب نبوت در سبط لاوى بود و لاوى جدّ موسى بود، و ملک در سبط یهودا بود، و داود از سبط وى بود، و طالوت نه ازین بود نه از آن قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا ایشان گفتند، طالوت را بر ما پادشاهى چون بود؟ که او مردى درویش است، مال ندارد و نیز نه از سبط نبوت است، نه از سبط ملک اشمویل گفت شما چه پندارید؟ که آنچه اللَّه داند شما ندانید، خداى وى را بر شما برگزید و وى را فزونى داد در علم و هم در جسم، عالم وقت خویش بود و در بنى اسرائیل کس از و عالمتر نبود، و نیز با جمال بود و با قد و بالا: قیل سمّى طالوت لطوله، رب العالمین باز نمود که مرد تمام بالا دشمن را در هیبت افکند و باز شکند، و باز نمود که ملک نه بوراثت است و نه بمال، بل که عطاء ربانى است و فضل الهى، آن را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ اللَّه دارنده است و داننده، همه را روزى میدهد از خزینه فراخ بى مؤنت، چنانک همه را بیافرید بقدرت فراخ بى حیلت، بیامرزد فردا بکرم فراخ بى وسیلت، واسع اوست که برسد بهر چیز بعلم و بهر کار بحکم و بهر بهره بقسم، علیم اوست که ناآموخته داناست و بدانش بى هماناست و در آموزنده هر داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ الآیة.... مفسران گفتند، اصل این تابوت آنست که اللَّه تعالى به آدم ع فرو فرستاد و در آن صورت پیغامبران بود، از فرزندان وى، و بعدد هر پیغامبرى خانه بود در آن، و آخرترین همه خانه پیغامبر آخر الزمان بود خاتم النبیین، و رسول رب العالمین خانه از یاقوت سرخ و آساى پیغامبر، محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم اینجا بصورت نماز گزاران ایستاده و بر راست وى مردى کهل ایستاده، بر جاى پیشانى وى نبشته هذا اول من یتبعه من امته ابو بکر و بر چپ وى عمر خطاب ایستاده، بر جاى پیشانى وى نبشته لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم و از پس وى ذو النورین بر پیشانى وى نبشته، بارّة من البررة، و در پیش وى على بن ابى طالب علیه السّلام شمشیر حمایل کرده و بر پیشانى مبارک وى نبشته هذا اخوه و ابن عمه، و پیرامن وى اعمام و خلفا و نقبا و لشکرى عظیم از مهاجر و انصار در ایستاده، و اندازه تابوت سه گز بود در دو گز، از چوب شمشاد زراندود کرده، و به نزدیک آدم مى‏بود تا آدم از دنیا بیرون مى‏شد به شیث داد و پس از وى فرزند بفرزند میداد و بآن وصیت میکرد. تا بروزگار ابراهیم ع، ابراهیم بمهینه فرزند داد: اسماعیل و اسماعیل بپسر خویش قیدار سپرد، فرزندان اسحاق با وى بخصومت آمدند، گفتند نور محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم با شماست، تابوت باید که با ما بود، قیدار سر وازد، امتناع نمود، پس برخاست و به کنعان شد پیش یعقوب ع، و آن تابوت با وى، یعقوب در قیدار نگرست، گفت چه رسید ترا اى قیدار که رویت زرد مى‏بینم و قوت ساقط؟ گفت نور محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از پشت من نقل کرده‏اند، یعقوب گفت، بدختران اسحاق؟ گفت نه که در عرب به غاضره جرهمى. یعقوب گفت «بخ بخ، نیک آمد» اللَّه خواست و حکم کرد که نور محمد جز در عربیات طاهرات ننهد، یا قیدار بشارت باد ترا که امشب پسرى آمد. قیدار گفت چه دانستى و از کجا گفتى؟ تو در زمین شام و غاضره در زمین حرم! گفت از آن بدانستم که امشب درهاى آسمان دیدم که بر گشادند و فریشتگان گروه گروه از آسمان بزیر مى‏آمدند و نورى عظیم میان آسمان و زمین ظاهر شده، دانستم که آن نور محمد است، قیدار برگشت بسوى زمین حرم تا با اهل خویش شود، و آن تابوت بنزدیک یعقوب بگذاشت. پس میان بنى اسرائیل مى‏بود تا بروزگار موسى ع، پس موسى بوقت مرگ آن را پیش یوشع بن النون بنهاد به بریه، بریه نام جایگاهیست، پس چون در بنى اسرائیل تفرق افتاد و قومى نافرمان شدند و بر پیغامبران جفا کردند و عصیان آوردند، رب العزة دشمن را بر ایشان مسلط کرد، ازین عمالقه و جبابرة از بقایاء قوم عاد تا بر ایشان تاختن آوردند، لختى را بکشتند و لختى را به بردگى ببردند، و آن تابوت از میان ایشان برداشتند و بزمین خویش بناحیه فلسطین بردند و در چاه طهارت جاى نهادند، هر کس ازیشان که در آن چاه براز کردى، علت بواسیر و قولنج پدید آمدى وى را، پس بجاى آوردند که این علت از جهت آن تابوت است که در چاه نهاده‏اند، بیرون آوردند و بر گردون نهادند و گردون در گاو بستند و گاو را از زمین خویش براندند بسوى بنى اسرائیل، اللَّه تعالى فریشتگان را بفرستاد تا آن تابوت برداشتند و بخانه طالوت بردند، بنو اسرائیل چون تابوت بخانه و یافتند، بدانستند که ملک او بحقّ است.
اینست که رب العالمین گفت: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ پیغامبر ایشان اشماویل گفت، نشان آنک ملک طالوت حق است آنست که آن تابوت سکون و آرام دل شما بآنست، و امن شما در آن بسته بشما باز اید، اینست که قتاده و کلبى گفتند در معنى سکینه که سکینه بادیست که صورت دارد، سر وى چون سر گربه و دو پردازد، بنو اسرائیل هر گه که غزا کردندى، آن تابوت در پیش صف خویش بنهادندید، چون وقت نصرت بودى، سکینه از آن تابوت بانگ زدى بر دشمن، دشمنان از آن بانک فزع گرفتندید، و بهزیمت شدندید. و گفته‏اند که در آن تابوت جامه و کلاه و عصاء موسى بود و جامه و عصاء هارون و پاره از من که در تیه بریشان مى‏بارید، و رضراض الواح توریة که موسى شکسته بود، آن گه که الواح بر زمین زد، و طشت که دلهاى پیغامبران در آن شسته‏اند و اکنون میگویند آن تابوت در دریاى طبریه پنهانست. قال ابن عباس ان التابوت و عصاء موسى فى بحیرة الطبریه، و انهما یخرجان قبل یوم القیمة.
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ الآیة... چون بیرون شد طالوت از شهر بیت المقدس و سپاه وى هشتاد هزار مرد جوان جنگى فارغ، که هیچ شغل و هیچکس بهیچ حق دامن ایشان ناگرفته، همه جنگ را ساخته و کار آن پرداخته، بیرون آمدند بروز گرما، و میان ایشان و میان دشمن آب نایافت، مگر در آن یک نهر اردن و فلسطین.
قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ طالوت گفت اللَّه شما را بخواهد آزمود بآن جوى، یعنى تا وا شما نماید که از شما که مطیع تر و اللَّه خود بآن داناتر.
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی اى لیس معى على عدوى، که تشنه آنجا رسید، هر که از آن بیاشامد نه از منست، یعنى نه با منست بر دشمن من و جنگ کردن با وى. وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ اى لم یشربه، طعم اینجا بمعنى شرب است، چنانک آنجا گفت جُناحٌ فِیما طَعِمُوا اى شربوا، و هر که از آن نچشد، او از منست یعنى با منست بر دشمن، پس رب العالمین در آن استثنا آورد، لختى فا بیرون کرد.
گفت: إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بفتح غین قراءة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بضم غین قراءة باقى، بضم اسم است و بفتح مصدر، بضم پرى دست است و بفتح بر کشیدن آن یک بار، پس چون بآن جوى رسیدند، روز گرم بود و ایشان سخت تشنه، در آب افتادند و دهن بر آب نهادند و فرمانرا خلاف کردند، مگر اندکى ازیشان، و آن اندک سیصد و سیزده بودند، عدد مرسلان از انبیاء و عدد مجاهدان روز بدر. براء عازب گفت: قال لنا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یوم بدر «انتم الیوم على عدد اصحاب طالوت حین عبروا النهر»
رب العالمین آن اندک را قوت دل داد و آرام جان و ایمان تمام، و آن غرفه ایشان را کفایت، بجوى باز گذشتند و با طالوت بجنگ شدند، و آن قوم دیگر که فرمانرا خلاف کردند، لبهاشان سیاه شد و تشنگى بریشان زور کرد، هر چند که بیش آشامیدند تشنه تر بودند، هم در کنار جوى بماندند، و بقتال دشمن و فتح نرسیدند و گفتند لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ و اصحاب غرفه میگفتند از مؤمنان و خداى پرستان و فرمان برداران، کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ اى بعون اللَّه و نصرته وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ بالنصرة و التأیید و القوة.
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ چون طالوت چهار لشکر بساخت تا بقتال جالوت بیرون رود، اشماویل پیغامبر درعى بوى داد و گفت اللَّه تعالى بانگیزد از اصحاب تو مردى که جالوت بدست وى کشته شود، و نشان این مرد آنست که این درع ببالاى وى راست آید، نه بیفزاید نه بکاهد، چون بتو رسد آن مرد، با وى عهد و پیمان بند که یک نیمه ملک خویش و یک نیمه مال بوى دهى، و داود پیغامبر آن گه کودکى بود، شبانى میکرد پدر خود را ایشا، و کهینه پسران بود، هفتم هفت پسر بود، و قوتى عظیم داشت، که وقتى شیر را بگرفت بنزدیک گله خویش، و بدو دست زیر و زبر لب او بگرفت و تا بدنبال وى از هم بردرید، خبر بوى رسید که طالوت بیرون شد بقتال جالوت، گوسپندان بگذاشت و بیامد تا مطالعه برادران کند که در لشکر طالوت بودند، براه در کى مى‏شد سنگى با وى بآواز آمد که یا داود خذنى، فانا الذى اقتل جالوت الجبار داود آن سنگ بر گرفت و در توبره خویش نهاد و با خود میداشت تا بر طالوت رسید، گفت یا طالوت انا قاتل جالوت باذن اللَّه عز و جل، من جالوت را کشتم بتوفیق و خواست اللَّه. طالوت را عجب آمد این سخن از وى، که داود مردى کوتاه بالا بود، زرد رنگ چون بیماران بهیئت عاجزان و آساى درویشان، داود گفت: اگر من او را بکشم نیمه ملک و مال خود بمن دهى؟
طالوت گفت آرى دهم، و دختر خویش نیز در حکم تو کنم، اما نشان راستى تو آنست که این درع درپوشى، که اشمویل بمن داد و گفت قاتل جالوت اوست که این درع ببالاى وى راست بیاید. داود آن درع در پوشید و ببالاى وى راست آمد. طالوت بدانست که جالوت بدست وى کشته شود، رفتند وصف بر کشیدند و داود برابر جالوت بایستاد و نزدیک در شد، جالوت گفت چه آورد ترا اى شقى بنزدیک من؟ داود گفت بدان آمدم تا ترا بکشم، جالوت را از وى عجب آمد این سخن، گفت اى عاجز تو مرا چون کشى؟ اگر خیو خود بر تو افکنم ترا غرق کند، و اگر سنان رمح خود بتو باز نهم ترا پست کنم، اینک هشتصد رطل سنان رمح منست. داود گفت من ترا خواهم کشت، تو آنچه خواهى میگوى. آن گه سنگ که داشت در مقلاع نهاد و بانداخت، رب العزة جل جلاله باد را بیارى وى فرستاد تا سنگ در هوا بسه پاره شد، یکپاره از آن بر وى جالوت رسید بر دامن مغفر وى. و بر پیشانى او جوهرى بود، یاقوت سرخ که مى‏درخشید، آن سنگ یاقوت را و سر او را گذاره کرد و از سر او بیرون گذشت.
جالوت بیفتاد و لشکر وى هزیمت گرفت، مسلمانان بر پى ایشان افتادند، تا سى هزار ازیشان کشته شدند و عدد ایشان هفتاد هزار بود. عمالقه از بقایاء قوم عاد، عبده اوثان و سر ایشان جالوت، این است که رب العالمین گفت فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ پس طالوت دختر بوى داد، تحقیق عهد خویش را، اما نیمه ملک و مال بنداد، و بداود حسد برد و قصد کشتن وى کرد، داود از وى بگریخت و بدهى از آن دههاى بنى اسرائیل فرو آمد، پس طالوت پشیمان شد و طلب توبه کرد، زنى بود از قدماء بنى اسرائیل که نام اعظم دانست، بنزدیک وى شد و توبت خواست، آن زن گفت توبت تو آنست که با اهل مدینه بلقا تنها قتال کنى، اگر آن مدینه بدست تو گشاده شود یا تو کشته شوى، نشان قبول توبه تو باشد. طالوت رفت و با ایشان قتال کرد، بدست ایشان کشته شد. گویند کشنده طالوت خال داود بود کان جبارا من الجبابرة، یبلغ راسه السحاب و قتل طالوت بعد از قتل جالوت بود بهفت سال، پس بنو اسرائیل رو بداود نهادند و بوى مجتمع شدند و ملک بر وى قرار گرفت، و داود را از دختر طالوت اکسالوم زاد که قصد کرده بود که ملک از پدر بستاند، و پس از آن داود زن اوریا را بزنى کرد، تا او را سلیمان زاد، پس آنکه اوریا کشته گشت، و آتاه اللَّه الملک و الحکمة، اللَّه تعالى داود را ملک داد بر دوازده سبط بنى اسرائیل، و همه بر وى مجتمع شدند که هیچ پادشاه دیگر را هرگز چنان مجتمع نشده بودند و حکمت داد او را، یعنى پیغامبرى و کتاب خداى زبور. هر گه که داود زبور خواندى وحوش بیابان و مرغان هوایى سماع میکردند، و چندان بمردم نزدیک مى‏شدند، که دست بر گردنهاشان مى‏نهادند و خبرشان نه، و بسماع قراءت او آب روان بر جاى بایستادى، و باد فرو گشاده ساکن شدى.
وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ و او را در آموخت زره کردن از آهن، پولاد بدست وى آهن نرم بود، از آن زره بافتى بى آتش. و روایت کرده‏اند از ابن عباس در تفسیر این که وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ گفت داود را سلسله داده بودند، یک طرف آن در آسمان با مجره بسته و دیگر طرف بصومعه داود پیوسته، در هواء، و هیچ حادثه پدید نیامدى که نه آن سلسله در جنبش افتادى، و سلسله از آن ظاهر گشتى، که داود آن حادثه بدانستى، و هیچ بیمار و آفت رسیده آن سلسله نپاسیدى، که نه در حال شفا یافتى. و بعد از داود روزگارى بر جاى بود هیچ دو خصم به نزدیک آن سلسله نشدندى، که نه در حال محق از مبطل پیدا شدى، محق دست در آن زدى و دستش بآن رسیدى. و مبطل خواستى تا دست در آن زند، دستش بآن نرسیدى، پس ظالمان و مکر سازان مکرها ساختند و حیلت نهادند. چنانک آورده‏اند: که یکى از ملوک ایشان بنزدیک مردى جوهرى بودیعت نهاد، چون فاخواست، منکر شد، گفت باز دادم. پس هر دو نزدیک سلسله شدند و آن مرد که ودیعت داشت مکر ساخته بود و آن جوهر در میان چوبى تعبیه کرده، چون خواست که دست در سلسله زند، نخست آن چوب بصاحب جوهر داد، گفت این بدست میدار تا من دست در سلسله زنم. آن گه بگفت بار خدایا، اگر میدانى که آن جوهر با صاحب خود رسیده است سلسله بمن نزدیک کن تا دست در آن زنم سلسله بوى نزدیک شد و دست در آن زد، پس چون این مکر و حیلت میان ایشان پدید آمد، رب العزة آن سلسله از میان ایشان برگرفت.
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ الآیة... «دفاع اللَّه» قراءة نافع و یعقوب است، و «دفع اللَّه» قراءة باقى، و دفاع و دفع هر دو یکسان است، میگوید اگر نه بازداشت اللَّه بودى از مشرکان بمؤمنان و از مؤمنان به پیغامبران و از نشستگان بغازیان و از ضعیفان خلق بپادشاهان قوى، میگوید اگر نه باز داشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر مى‏باز دارد، و بوجود قومى از قومى فتنها و بلاها مى‏باز گیرد، جهانیان نیست شدندید و عالم خراب گشتى، و شعار دین باطل.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یدفع اللَّه بمن یصلى من امتى عمن لا یصلى، و بمن یزکى عمن لا یزکى، و بمن یصوم عمن لا یصوم، و بمن یحج عمن لا یحج و بمن یجاهد عمن لا یجاهد، و لو اجتمعوا على ترک هذه الاشیاء ما ناظرهم اللَّه طرفة عین»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لو لا عباد للَّه رکّع، و صبیان رضع، و بهائم رتّع لصبّ علیکم العذاب صبّا، ثم ترضّ رضّا»
و روى «ان سلیمان بن داود ع خرج یستسقى، فمر بنملة مستلقیة على ظهرها، رافعة قوائمها الى السماء و هى تقول، اللهم انا خلق من خلقک، لیس بنا غنى عن سقیاک و رزقک، فاما ان تسقینا و ترزقنا، و اما ان تهلکنا» فقال سلیمان «ارجعوا فقد سقیتم بدعوة غیرکم»
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه سبحانه لیصلح بصلاح الرجل المسلم ولده و ولد ولده و اهل دویرته و دویرات حوله، و لا یزالون فى حفظ اللَّه ما دام فیهم.»
و روى عن قتاده فى هذه الآیة قال: یبتلى اللَّه المؤمن بالکافر، و یعافى الکافر بالمؤمن.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لیدفع بالمسلم الصالح عن مائة اهل بیت من جیرانه البلاء».
ثم قرأ ابن عمر وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِینَ اى فى الدفع عنهم.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ الآیة... اى هذه آیات اللَّه، یعنى القرآن نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اى بصدق الحدیث. میگوید این آیات و کلمات قرآن سخنان اللَّه است که براستى بر تو میخوانیم. جاى دیگر گفت نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ و کلا نقص علیک من انباء الرسل، فاذا قرأناه فاتبع قرآنه این همه دلائل‏اند که خداى را عز و جل خواندن است. و یشهد لذلک‏
قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «کان الناس لم یسمع القرآن حین سمعوه، من فى الرحمن یتلوه علیهم».
وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ اى الى الخلق کافة، میگوید تو از فرستادگانى بجهانیان، و جهانیان همه امت تواند، یعنى امت دعوت. و در جمله بدانک امت وى بر سه قسم‏اند: امت دعوت، امت اجابت، و امت اتباع، اما امت دعوت آنست که اللَّه گفت کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ الى قوله وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ.
درین آیت کافران را همه امت وى خواند، تا معلوم شود که همه جهانیان از آن روز باز که جبرئیل بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد تا بروز قیامت از همه اهل کیشها، امت مصطفى اند. امت دعوت، یعنى باز خوانده وى بدین اسلام و حجة خداى فرا سر ایشان نشسته، ازینجا گفت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انا حظکم من الانبیاء و انتم حظى من الامم».
و قال النبى «ان اللَّه عز و جل بعثنى الى الناس جمیعا و امرنى ان انزل الجن و ان اللَّه لقّانى کلامه و انا امّى»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فضلت على الانبیاء بست: اوتیت جوامع الکلم، و نصرت بالرعب، و احلت لى الغنائم، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا و ختم بى النبیون، و ارسلت الى الناس کافة».
و امت اجابت آنست که رب العالمین گفت إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً میگوید این امت شما یک امت است، پیغامبر یکى و نامه یکى و قبله یکى و شریعت یکى و خدا یکى، و درین امت هم مؤمن است و هم منافق و هم متبع و هم مبتدع و هم صالح و هم فاجر. و امت اتباع آنست که اللَّه گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ جاى دیگر گفت وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ این امت رسول را پذیرفتند برسالت، و باخلاص وى را گواهى دادند و بر صدق و یقین او را پیشوا گرفتند و بر سنت وى خداى را پرستیدند و هر چند که در گزارد حق وى تقصیر کردند در دل عقیدت این داشتند و برین بودند، و آنک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قومى را از امتى وابیرون کرد، این امت اتباع خواست چنانک در خبر است‏
«ان الجعدى و المنانى لیسا من امة محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هم الزنادقة».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ فریشتگان گفتند: اى مریم! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ خداى ترا بگزید. وَ طَهَّرَکِ و پاک گزید هو اصْطَفاکِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمِینَ (۴۲) و برگزید ترا بر زنان جهانیان.
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ اى مریم فرمان بردار زى، و باش خداوند خویش را. وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی و سجود کن و رکوع کن مَعَ الرَّاکِعِینَ (۴۳) با نماز کنندگان.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ این از خبرهاى غیب است، نُوحِیهِ إِلَیْکَ پیغام مى‏دهیم آن را بتو، وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و تو نبودى نزدیک ایشان، إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ که قرعه‏ها زدند أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ و بقرعه مى‏جستند که کیست آنکه مریم را بردارد و بپرورد، وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و نبودى نزدیک ایشان، إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۴۴) که ایشان از بهر مریم با یکدگر خصومت میکردند.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ فریشتگان گفتند: اى مریم! إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ خداى بشارت مى‏دهد ترا بکلمتى ازو اسْمُهُ، الْمَسِیحُ نام او مسیح عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ عیسى پسر مریم وَجِیهاً روى‏شناس با آب روى، فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم درین جهان هم در آن جهان، وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۴۵) و او از نزدیک کردگانست.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ و سخن گوید با مردمان، فِی الْمَهْدِ در گهواره، وَ کَهْلًا و بهنگام کهلى وَ مِنَ الصَّالِحِینَ (۴۶) و مردیست از شایستگان.
قالَتْ رَبِّ مریم گفت: خداوند من! أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ چون بود مرا فرزندى؟ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ و نپاسیدست مرا هیچ بشر! قالَ جبرئیل وى را جواب داد و گفت: کَذلِکِ اکنون چنین است اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ خدا می‏آفریند آنچه میخواهد، إِذا قَضى‏ أَمْراً که کارى را ندو فرمانى گزارد، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ آنست که گوید آن را: کُنْ فَیَکُونُ (۴۷) باش تا مى‏بود.
وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ (۴۸) و در وى آموزد خداى نامه و دین و حکمت و تورات و انجیل.
وَ رَسُولًا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ و پیغامبرى به بنى اسرائیل. أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ که من بشما آمدم و نشانى آوردم از خداى شما أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ‏
که شما را آفرینم از گل کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ چون سان مرغ.
فَأَنْفُخُ فِیهِ آن گه دمم در آن، فَیَکُونُ طَیْراً تا مرغى بود. بِإِذْنِ اللَّهِ بخواست خدا و فرمان وى بمرغ و دستورى او مرا. وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ و بى‏عیب کنم اکمه و پیس را وَ أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ و زنده کنم مردگان را بدستورى خدا وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ و شما را خبر کنم که بخانه چه خورده‏اید وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ و در خانه خویش چه باز نهاده‏اید إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ درین نشانیست شما را بر راستى و استوارى من إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۴۹) اگر گرویدگانید.
وَ مُصَدِّقاً و استوار دارنده‏اى‏ام و گواهى لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ آن توریت که پیش از من فرا آمد. وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ و فرستادند مرا نیز تا شما را حلال کنم و گشاده بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ لختى از آنچه حرام کرده‏اند و بسته‏اند بر شما وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آوردم نشانى از خداوند شما، فَاتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از انباز گفتن و فرزند گفتن خداى را، وَ أَطِیعُونِ (۵۰) و فرمان برید مرا.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ اللَّه خداوند منست و خداوند شما فَاعْبُدُوهُ وى را بنده باشید و پرستید هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ (۵۱) اینست راه راست درست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ الایة... معنى احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسى (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستاده‏اند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسى (ع) میکردند و ساز بد که پنهان مى‏ساختند، عیسى (ع) در آن حال از ایشان برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومى حواریان در افتاد. یعنى گازران که جامها مى‏شستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الى بمعنى مع است، چنان که گفت آنجا: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ یعنى مع اموالکم و عرب گویند: «الذّود الى الذود ابل» یعنى مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایاى الى نصرة اللَّه؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه اللَّه مرا نصرت میدهد.
گفته‏اند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفته‏اند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مى‏باید هر یکى چنان که نشان کرده‏ام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دل‏تنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن هم‏سانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفته‏اند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمى‏دیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مى‏گریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفته‏اند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستاننده‏ام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بى‏مرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کرده‏اند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایان‏اند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوم‏اند، یکى مسلمانان‏اند که مى‏گویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهودان‏اند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایان‏اند. یک گروه مى‏گویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مى‏گویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلمان‏اند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافران‏اند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلمان‏اند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بى‏نیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مى‏دارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخوانده‏اى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفته‏اند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ بزرگ است و بزرگوار، جلیل است و جبّار، خداوند جهانیان و دارنده آفریدگان، و دادستان از گردنکشان، و کین‏خواه از برگشتگان، باز دارنده عدل خود از دوستان بازدارنده شر بدان از نیکان، نگه دارنده آبروى دوستان خویش در آفریدگان.
بنگر که چه فضل کرد و چه کرم نمود با عیسى بنده و رهى خویش! و چه ساخت از ساز نهانى بر آن دشمنان! آرى، دوستان خویش بدشمنان نماید، اما بایشان ندهد و نسپارد اگر عیسى را بدشمنى مى‏بگذاشتى در بدایت وجود در حال طفولیت شیطان را فرا پیش وى گذاشتى، چنانستى که عیسى (ع) گوید: من آن روز دانستم که در پرده عنایت احدیت و در پناه عصمت ربوبیت‏ام که در حال طفولیت و ضعف کودکى مهتر شیاطین از من بازداشت، و مرا در حفظ و عصمت خود نگه داشت. گویند که: آن روز ابلیس فریاد برآورد و گفت: بار خدایا اگر گرد عیسى نتوانم گشت که گفته‏اى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ بعزّت تو خداوندا که باز نگردم تا هر که بدو نگرست زنّارى بر نه بندد، و سنب خرى نپرستد، رشک و غیرت آنکه عیسى را بنواختى و روشناس و مقرّب کردى! وز حضرت عزّت فرمان مى‏آید که: أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ اگر در ایشان خیرى بود یا سعادتى در راه ایشان بودى، از تو هم چون عیسى (ع) معصوم بودندى. لکن حکم ما ایشان را در ازل به بیگانگى رفت، و صولت قهر ما ایشان را از درگاه ما براند، و داغ نومیدى بر جان ایشان نهاد. ایشان را بر فتراک خویش بند که ایشان سزاى تواند و تو سزاى ایشان.
پیش تو رهى چنان تباه افتادست
کز وى همه طاعتى گناه افتادست‏
این قصه نه زان روى چون ماه افتادست
کین رنگ گلیم ما سیاه افتادست‏
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ ابن عباس گفت: مکر اللَّه آن بود که چون ایشان بکفر و گناه بیفزودند، در نعمت بیفزود تا ایشان را بیکبارگى در نعمت بطر گرفت.
کفر نهمار آوردند، و در طغیان و ضلالت سر در نهادند، آن گه ایشان را فرا گرفت پاره پاره از آنجا که ندانستند.
در آثار بیارند: که یکى ابو الدرداء را رنجانید. ابو الدرداء گفت: بار خدایا تن درست و عمر دراز و مال بسیار وى را ارزانى بدار! عاقل که درین سخن تامل کند داند که: بدترین دعاهاست، که هر که را این دادند بطر و غفلت وى را از کار آخرت غافل گرداند تا هلاک شود.
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ الآیة... بو بکر واسطى گفت: «متوفّیک عن شهواتک و حظوظ نفسک» اللَّه گفت: یا عیسى من ترا از شهوات و لذات و حظوظ نفس خویش فرا خواهم گرفت، تا نیز حظوظ خود نطلبى، و مراد نفس را نکوشى.
رب العالمین این بگفت و چنان کرد، او را به آسمان برد و بمنزل فریشتگان فرود آورد، و او را بصفت ایشان بر آورد اکنون عیسى (ع) بآسمان است. و مصطفى (ص) گفت: شب معراج عیسى را بآسمان دوم دیدم. و بآخر عهد این امّت بمحراب بیت المقدس فرود آید، و دجال را هلاک کند و صلیب بشکند و خنزیر بکشد، و نصرت دین محمد کند، و بیان این قصه در آن خبر است که: ابو امامة باهلى روایت کرد از مصطفى (ص): «قال انه لم تکن فتنة فى الارض منذ ذرأ اللَّه ذریة آدم اعظم من فتنة الدجّال، و ان اللَّه لم یبعث نبیا الا قد حذّر امته الدجال، و انا آخر الانبیاء و انتم آخر الامم و هو خارج فیکم لا محالة».
گفت: از روزگار آدم تا بقیامت هیچ فتنه‏اى صعب‏تر و عظیم‏تر از فتنه دجال نیست و پیغامبران که بودند همه آن بودند که امت خود را از فتنه دجال بیم دادند، و بترسانیدند.
و من پیغامبر آخر الزمان ام و شما امت آخر الزمان، و در روزگار این امت لا محالة بیرون آید. آن گه مصطفى (ص) گفت: اگر من زنده باشم شغل او کفایت کنم شما را، و اگر بعد از من بیرون آید، فاللَّه خلیفتى على کل مسلم.
آن گه بیان کرد که از کجا بیرون آید؟ گفت: از میان شام و عراق پدید آید، و چنان که مى‏رود در سوى راست و سوى چپ، تباه‏کارى میکند در زمین. و اوّل سخن که گوید آنست: که «انا نبىّ» دعوى پیغامبرى کند! مصطفى (ص) گفت: «و لا نبىّ بعدى»
یعنى: بدانید که پس از من هیچ پیغامبرى نباشد. نگر تا بدروغ وى فریفته نشوید! آن گه پاى برتر نهد و سخن برتر گوید، و دعوى خدایى کند: انا ربکم گوید! مصطفى (ص) گفت: «و لن تروا ربکم حتّى تموتوا»
و شما تا نمیرید خداى را نه بینید!
«و انّه اعور و اللَّه ربّکم لیس باعور»
گفت: و نشان وى آنست که اعور بود، و خداى شما اعور نیست، و میان دو چشم دجال نام کافر نوشته چنانک دبیر و نادبیر میخواند. و با وى بهشتى است و دوزخى. مصطفى (ص) گفت: آن دوزخ وى بهشت است و آن بهشت دوزخ. کسى که با آن دوزخ و آتش وى گرفتار شود، باید ابتداء سورة الکهف درگیرد و میخواند، تا خداى تعالى آن آتش بر وى سرد کند.
چنان که بر ابراهیم (ع) سرد کرد. آن گه اعرابى را گوید: چه بینى، اگر من پدر و مادرت زنده کنم، گواهى دهى که من خداى توام؟ اعرابى گوید چنین کنم! پس دو شیطان بر صورت مادر و پدر وى بیایند و گویند: «یا بنىّ اتّبعه فانّه ربّک»
گفتا: و از فتنه دجال یکى آنست که: او را مسلط کنند بر شخصى تا وى را بکشد و پاره‏پاره بکند. آن گه گوید: «انظروا الى عبدى هذا فاننى ابعثه الآن، ثم یزعم ان له ربّا غیرى»
گوید: نگرید باین بنده من که هم اکنون او را زنده کنم، و گوید: که مرا خداى دیگر است نه تو، پس رب العالمین آن بنده را زنده کند تا دجال وى را پرسد که: «من ربّک؟»
بنده گوید: «ربّى اللَّه و انت عدوّ اللَّه انت الدجال، و اللَّه ما کنت قطّ اشد بصیرة فیک منّى الآن.»
و از فتنه وى آنست که: آسمان را فرماید تا باران ببارد، و زمین را فرماید تا نبات برآرد، و چرندگان و مواشى در احیاء عرب همه فربه شوند و پر شیر. آن گه بهمه زمین فرا رسد مگر بمکه و مدینه که رب العالمین فریشتگان را فرستد با شمشیرهاى کشیده تا وى را از مکه و مدینه باز دارند. آن گه بنزدیکى مدینه فرود آید و بفرمان خداى عزّ و جلّ سه بار مدینه بلرزد و بجنبد تا هر چه منافقان باشند از مردان و زنان از مدینه به دجال اوفتند. و مدینه از کافران و منافقان و بدان پاک شود. مصطفى (ص) گفت: آن روز را روز اخلاص گویند که نیکان مدینه از بدان پاک شوند و خالص گردند.
ام شریک بنت ابى العسکر گفت: یا رسول اللَّه عرب آن روز کجا باشند؟
رسول (ص) گفت عرب آن روز اندک باشند به بیت المقدس فرود آمده و امام ایشان مردى صالح، نماز بامداد را مؤذن اقامت گوید در مسجد بیت المقدس و امام فرا پیش شود. و تکبیر احرام بندد، ناگاه عیسى (ع) فرو آید، و آن امام قدم باز پس مى‏نهد، یعنى که: تا عیسى فرا پیش شود. عیسى دست میان کتف وى فرانهد: «تقدم فصلّ فانها لک اقیمت».
گوید: پس چون نماز گزارده باشند، عیسى گوید: در بگشائید، در بگشایند دجال را بینند با هفتاد هزار جهود بهر یکى طیلسانى برافگنده و شمشیرى حمائل کرده، دجال چون در عیسى نگرد بگدازد، چنانک نمک در آب بگدازد، و برگردد تا بگریزد، و عیسى گوید: «انّ لى فیک ضربة لن تسبقنى بها»
مرا ضربتى بر تو زدنى است که از آن فراپیش نتوانى شدن، آن گه بوى در رسد و او را بکشد، جهودان همه بهزیمت شوند. هر درختى و خارى و سنگى که جهودى در پس وى گریزد، رب العزت آن را بسخن آرد تا جهود را بسپارد مگر درخت غرقد که از درخت ایشان است. آن گه مصطفى (ص) گفت: روزگار دجال چهل سالست هر یک سال چون یک ماه، و یک ماه چون یک هفته از آدینه تا بآدینه. و آخرترین روز وى چون شراره‏اى بود! گفتند: یا رسول اللَّه در آن روزهاى کوتاه نماز چون کنند؟ رسول گفت: نمازها بوقت خویش توانند کرد چنان که درین روزها. آن گه مصطفى (ص) گفت: عیسى بن مریم در امّت من حکمى دادگر باشد، و پیش روى استوار است، او صلیب را بشکند، و خوک بکشد، و کفر بردارد، و کین و عداوت و بغض و حقد در هیچ دل نماند، گزندگان بى‏زهر شوند و ددان با مردم نرم و رام شوند، کودکان دست در دهن مار کنند و ایشان را گزندى نرسد، و دست در گردن شیر افکنند و نترسند، و گرگ در میان گوسفندان شوند چنان که سگان، و هیچ نرمند، و نبات زمین چنان شود که در عهد آدم (ع) بود، جماعتى از خوشه‏اى انگور سیر شوند. و یک انار نفرى را بتمامى برسد، و گاوان کشت‏زارى گران‏بها شوند، از آنکه همه جهان کشت‏زار و جاى نبات بود، و اسبان غازیان ارزان باشند. از آنکه حرب و قتال نباشد که کافران و بد دینان هیچ نمانند، و جهانیان همه بر کلمه حق و عبادت اللَّه گرد آیند، و جز خداى عزّ و جلّ نپرستند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ چه کار دارد و چه کند خداى بعذاب کردن شما، إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ اگر خداى را منعم دانید و او را استوار گیرید، وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً عَلِیماً (۱۴۷) و خداى سپاس دار است داناى همیشه‏اى. لا یُحِبُّ اللَّهُ دوست ندارد خداى، الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ سخن گفتن ببدى، إِلَّا مَنْ ظُلِمَ مگر کسى که بر وى ستم کنند، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً (۱۴۸) و خداى شنواست داناى همیشه‏اى اى.
إِنْ تُبْدُوا خَیْراً هر گه که نیکى پیدا کنید، أَوْ تُخْفُوهُ یا نهان دارید آن را در دل، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا فرا گذارید بدى از بد کردارى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً (۱۴۹) اللَّه عفو کننده است و قادر و توانا.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ ایشان که کافر شدند، بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ بخدا و برسولان وى، وَ یُرِیدُونَ و مى‏خواهند، أَنْ یُفَرِّقُوا که جدا کنند در تصدیق، بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ میان خدا و رسولان وى، وَ یَقُولُونَ و میگویند، نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ ببعضى از حق بگرویم، وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و ببعضى نگرویم، وَ یُرِیدُونَ و میخواهند، أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا (۱۵۰) که میان استوار گرفتن و نااستوار گرفتن راهى سازند.
أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ایشانند کافران، حَقًّا براستى و درستى، وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ و ساخته‏ایم ما کافران را، عَذاباً مُهِیناً (۱۵۱) عذابى خوار کننده.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ و ایشان که گرویدند بخداى و رسولان وى، وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ و جدا نکردند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ ایشانند که دهیم ایشان را مزدهاى ایشان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۵۲) و خداى آمرزگار است بخشاینده همیشه‏اى.
یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ میخواهند اهل تورات از تو، أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ که فرود آرى بایشان، کِتاباً مِنَ السَّماءِ نامه‏اى از آسمان، فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ خواستند از موسى پیش از تو، أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ بزرگتر ازین، فَقالُوا وى را گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً خداى را با ما نماى آشکارا، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ تا ایشان را فرا گرفت بانگ کشنده، «بظلمهم» به بیداد ایشان، ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ بعد از آن باز گوساله را گرفتند، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه با ایشان آمد نشانهاى روشن، فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ آن همه فرا گذاشتیم از ایشان، وَ آتَیْنا مُوسى‏ و موسى را دادیم، سُلْطاناً مُبِیناً (۱۵۳) دسترسى و قوّتى آشکارا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ و بر سر ایشان طور باز داشتیم، بِمِیثاقِهِمْ.
واخواستن پیمان را، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً که از باب در روید پشتها خفته، وَ قُلْنا لَهُمُ و ایشان را گفتیم: لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ که از فرمان در مگذرید در روز شنبه، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ و ستدیم از ایشان، مِیثاقاً غَلِیظاً (۱۵۴) پیمانى محکم.
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ بآن شکستن ایشان پیمان را، وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ و کافر شدن ایشان را بسخنان خداى، وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ و کشتن ایشان پیغامبران را، بِغَیْرِ حَقٍّ بناسزا، وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ و گفتن ایشان که دلهاى ما بسته است، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه مهر نهاد خداى بر آن دلها بجزاء کفر ایشان، فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۱۵۵) ایمان مى‏نارند مگر اندکى.
وَ بِکُفْرِهِمْ و بکافر شدن ایشان، وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ و گفتار ایشان بر مریم، بُهْتاناً عَظِیماً (۱۵۶) آن دروغى بدان بزرگى.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ و گفتار ایشان که ما کشتیم عیسى را پسر مریم، آن رسول خدا، وَ ما قَتَلُوهُ و نکشته‏اند او را، وَ ما صَلَبُوهُ و بردار نکرده‏اند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ لکن مانند صورت وى بر مردى افکندند و آن مرد را بردار کردند، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ و اینان که درو مختلف شده‏اند، لَفِی شَکٍّ مِنْهُ در کار عیسى خود بشکّ‏اند، ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ایشان را بآن هیچ دانش نیست، إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ مگر بر پى پنداشت رفتن، وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (۱۵۷) او را نکشته‏اند بى‏گمانى.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ بلکه خداى وى را بر برد بسوى خود بر، وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۵۸) و خداى توانا دانا است همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ الآیة گفته‏اند این خطاب منافقان است. میگوید: شما که منافقان‏اید اگر شکر کنید، و نعمت منعم بر خود بشناسید، و باحسان و انعام وى معترف شوید، و آن گه خدا و رسول را بآنچه گفتند، استوار دارید، و حقیقت توحید بجاى آرید، اگر این کنید خداى چه کند که عذاب شما کند؟ یعنى که نکند. و شکر مقامى است از مقامات روندگان، برتر از صبر و خوف و زهد و امثال این، که بنفس خود مقصود نه‏اند، نه بینى که صبر نه عین صبر را در بنده مى‏درباید، بلکه قهر هوا را مى‏درباید، و خوف نه بر نفس خود مقصود است، بلکه تا خائف بوسیلت خود بمقامات مقصود رسد. و زهد میباید تا بنده بوى بگریزد از آن علایق که راه خدا بوى فرو بندد. و شکر چنین نیست، که شکر بنفس خود مقصود است، نه براى آن میباید که تا وسیلت کارى دیگر باشد. و محبّت و شوق و رضا و توحید همه ازین بابست. و هر چه مقصود بود در آخرت بماند. نبینى که چون بنده ببهشت رسد، صبر و خوف و زهد و توبه در بنده نماند؟ و شکر در وى بماند. یقول اللَّه تعالى: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند: یکى علم، و دیگر حال، و سدیگر عمل. علم اصل است، و حال ثمره علم، و عمل ثمره حال. علم شناخت نعمتست از منعم، و حال شادى دلست بآن نعمت، و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم. و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید: «لیقم الحمّادون». هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خداى را عزّ و جلّ شکر کرده باشد. و آن روز که آیت نهى آمد از گنج نهادن، عمر گفت: یا رسول اللَّه! پس چه جمع کنیم از مال؟ گفت: زبانى ذاکر، و دلى شاکر، و زنى مؤمنه. یعنى که در دنیا به این سه قناعت کن. زن مؤمنه را گفت که مرد را فارغ دارد، و بآن فراغت از وى ذکر و شکر حاصل آید.
وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً یعنى: للقلیل من اعمالکم، عَلِیماً بنیّاتکم.
قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ این آیت رخصت است مظلوم را که از دست ظالم بنالد، و از وى شکایت کند. یعنى که وى را در آن تشکّى بزه‏اى نباشد، که تشفّى خود در آن مى‏بیند. اگر سخن بد گوید آن مظلوم، یا دعائى بد کند بر وى، او را رخصت هست. گفته‏اند: این بمهمان داشتن فرو آمد.
میگوید: سخن بد گفتن در گله کردن از هیچکس پسندیده نیست، و خداى دوست ندارد، مگر از کسى که گله کند از میزبان بد، که کسى بمهمان وى شود و او را مهمانى نکند، یا کند و نیکو ندارد.
مصطفى (ص) گفت: «حقّ الضّیف ثلاثة، فما کان بعد ذلک فهو صدقة».
و قال (ص) «: من کان یؤمن باللَّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه».
میگوید: در عهد رسول خدا مهمانى بقومى فرو آمد، و او را نیک نداشتند، و مهمانى نکردند.
پس آن مرد برفت و از ایشان شکایت کرد. این آیت بشأن وى و رخصت وى را فرو آمد.
عبد الرحمن زید گفت: این در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که کسى وى را دشنام داد اندر مکه. ابو بکر خاموش میبود، تا آن مرد فراوان بگفت.
پس ابو بکر یک بار جواب داد. رسول خدا (ص) حاضر بود و برخاست، پس این آیت فرو آمد که إِلَّا مَنْ ظُلِمَ. میگوید که: کسى که وى را بدى گویند، وى را رسد که داد خود طلب کند، و مثل آن باز گوید با وى، و بر وى حرج نباشد.
و سبب برخاستن رسول (ص) آنست که ابو هریرة گفت: سبّ رجل أبا بکر، و رسول اللَّه جالس، فسکت النّبیّ (ص)، و سکت ابو بکر. فلمّا سکت الرّجل تکلّم ابو بکر. فقام النّبیّ (ص)، فادرکه ابو بکر، فقال یا رسول اللَّه سبّنى و سکتّ، فلمّا تکلّمت قمت؟ فقال النّبیّ (ص): «یا أبا بکر! انّ الملک کان یرد علیه، فلمّا تکلّمت وقع الشّیطان، فکرهت ان اقعد. ثمّ قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث کلّهن حقّ، ما من عبد یظلم مظلمة فیغضى علیها ابتغاء وجه اللَّه، الّا زاده اللَّه عزّا، و ما فتح عبد باب مسئلة یرید بها کثرة الّا زاده اللَّه».
قوله تعالى: إِلَّا مَنْ ظُلِمَ «الّا» بمعنى لکنّ است، و سخن مستأنف است، که سخن در بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ تمام شد. میگوید که: خداى دوست ندارد که کسى را بد گوید. همانست که جاى دیگر گفت: وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً. آن گه گفت: لکن مظلوم اگر شکایت کند از ظالم، او را رسد که شکایت کند، و آن گه در آن شکایت تعدّى نه روا باشد، که ربّ العزّة گفت: وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً یعنى: سمیعا لقول المظلوم، علیما بما یضمر. این چون تهدیدى است مظلوم را اگر اندازه در گذارد، و بیش از قدر رخصت گوید. اگر کسى گوید: سخن بد گفتن نه در جهر پسندیده است نه در اسرار. پس تخصیص جهر درین آیت چه معنى دارد؟ جواب آنست که این قضیّت حال آن کس است که آیت بوى فرو آمد، که بجهر گفت.
این هم چنان است که جاى دیگر گفت: إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا. این تبیّن در سفر و حضر هر دو واجب است، امّا در سفر فرو آمد، ازین جهت بسفر مخصوص کرد، امّا سفر تنبیه میکند بر حضر، همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار.
قوله: إِنْ تُبْدُوا خَیْراً میگوید: اگر عملى از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکى ده نویسند، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، أَوْ تُخْفُوهُ یا پنهان در دل دارید، یعنى: که نیّت کنید، و همّت دارید، امّا بعمل نکنید، آن را یکى یکى نویسند، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا بدى از برادر مسلمان بتو رسد، و تو از وى درگذارى، و عفو کنى، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً خداى در گذارنده گناهان بندگانست، و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد، یعنى که اگر تو از برادر مسلمان درگذارى خداى اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ کلبى و مقاتل گفتند: این در شأن جهودان آمد، و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسى کافر شدند، و بکتاب وى انجیل، و همچنین به محمد (ص) کافر شدند و به قرآن. عطا گفت: در شأن بنى قریظه و نضیر و بنى قینقاع آمد. ربّ العزّة گفت: مى‏خواهند اینان که به اللَّه ایمان آرند، و برسولان وى کافر شوند، یا میخواهند که ببعضى رسولان ایمان آرند و ببعضى کافر شوند. قتاده گفت: جهودان و ترسایان‏اند، امّا جهودان به موسى ایمان آوردند، و به تورات و به عیسى و کتاب وى انجیل کافر شدند. و ترسایان بعیسى و بانجیل ایمان آوردند، اما به محمد و به قرآن کافر شدند، اللَّه گفت: مى‏خواهند میان کفر و میان ایمان راهى نهند، و دینى سازند، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان کافرانند بدرستى، و هیچ شک نیست در کفر ایشان، و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان. فذلک قوله: أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً. آن گه ذکر مؤمنان کرد از امّت محمد، که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند، گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ، و بیان این در آن آیت است که گفت: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا الآیة. و چنان که کافران را صفت کرد، و عقوبت ایشان بر پى آن داشت مؤمنانرا صفت کرد، و ثواب ایشان بر عقب گفت: أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ یعنى: بایمانهم. یُؤْتِیهِمْ بیا حفص خواند و یعقوب، بروایت ولید حسان، و این همچنانست که گفت: وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً. جاى دیگر گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ. باقى قرّاء نؤتیهم، بنون خوانند، و این همچنانست که گفت: وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لذنوبهم، رَحِیماً بهم.
قوله: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ جهودان‏اند، کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را على الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبرى کتابى فرو آرد از آسمان، بیک بار، نه پاره پاره و آیت آیت، هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسى. ربّ العزّة گفت: یا محمد ازین بزرگتر، از موسى درخواستند که: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً. اینجا دو قول گفته‏اند: یکى آنست که: قالوا جهرة: ارنا اللَّه، بآشکارا و صریح گفتند که خداى را عزّ و جلّ بما نماى. قول دیگر آنست که اللَّه را و اما نماى، تا آشکارا وى را بینیم، و در وى نگریم. فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید، و هم بر جاى بمردند.
گویند: صیحه جبرئیل بود. همانست که در سورة البقرة گفت: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ جاى دیگر گفت: صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ. و گفته‏اند که: صاعقه آتشى بود که از میغ بیفتاد، و ایشان را بسوخت. همانست که گفت: وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ. و در قرآن صعق است بمعنى مرگ، که در آن عذاب باشد، چنان که گفت: أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.
همانست که آنجا گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. و صعق است بمعنى مرگ باجل، که در آن عذاب نبود. و ذلک فى قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ. یعنى: فمات من فى السّماوات و من فى الأرض بالآجال عند النّفخة الأولى.
ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ پس گوساله را بخدایى گرفتند، یعنى ایشان که با هارون بودند پس رفتن موسى بمناجات، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه‏ فرعون را غرقه کردند بر سر آب، و ملک ازو ستده، و ایشان را داده. و گفته‏اند: بیّنات آن نه چیز است که قرآن بدان آمده، و هى الید و العصا و الحجر و البحر و الطّوفان و الجراد و القمّل و الصّفادع و الدّم. و این هر یکى را شرحى است، بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ میگوید: آن همه عفو کردیم از ایشان، و فرو گذاشتیم.
وَ آتَیْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِیناً اى حجّة بیّنة، قوى بها على من ناوأه، و هى الید و العصا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ و بر سر ایشان طور بداشتیم، و آن آن بود که ایشان شریعت تورات مى‏نپذیرفتند، و از ایشان پیمان گرفته بودند که هر گه که کتاب آرند بایشان، بپذیرند، و بآن کار کنند. ربّ العزّة جبرئیل را فرمود تا کوه بر سر ایشان بداشت، تا شریعت تورات قبول کردند و آن پیمان از ایشان واخواستند.
وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سُجَّداً یعنى پشت خم داده، چون راکع که بسجود خواهد شد.
وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ اى لا تعتدوا باقتناص السّمک فیه. ورش از نافع: «لا تعدّوا» خوانده، بفتح عین و تشدید دال، و اصل آن لا تعتدوا است. «تا» در دال مدغم کردند، تقارب را، و حرکتش نقل با عین کردند، تا مفتوح گشت. و قالون و اسماعیل هر دو از نافع: «لا تعدّوا» خوانند بسکون عین و تشدید دال، و مرادهم لا تعتدوا است، «تا» در دال مدغم کردند، لکن حرکتش با عین ندادند، بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش، و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند، میگویند: ما قبل مدغم چون ساکن باشد جائز نبود، که آن گه دو ساکن مجتمع شوند، الّا اگر ساکن الف بود که حرف مدّ است نحو: دابّة و شابّة و حاقّة و طامّة، زیرا که مدّ بجاى حرکت است. امّا ایشان که روا داشتند گفتند: این همچنانست که ثوب بکر، و حبیب بکر، که روا بود که آن را مدغم کنند، گویند: ثوب بکر و حبیب بکر، چون روا است که واو و یا، گر چه هر دو حرف لین‏اند، با نقصان مدّ که در ایشانست با الف که تمام مدّ است درین باب مانند کنند، تا دو ساکن که اوّل آن نه الف باشد و ثانى آن مدغم بود مجتمع شود. همچنین این معنى در «تعدّ و» و «یخصّمون» و امثال آن، مع عدم المدّ روا بود. باقى «لا تعدوا» خوانند با سکون عین و تخفیف دال، و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت: إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ، و این از: عدا یعدو است، و حجّت این قراءت آنست که گفت: فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ. و حجّت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ.
وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً اى عهدا مؤکّدا فى النّبیّ (ص). فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ این «ما» صلت است، هم چنان که: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ اى فبرحمة من اللَّه. و عَمَّا قَلِیلٍ اى عن قلیل. فَبِما نَقْضِهِمْ این بنقضهم میثاقهم الّذى اخذهم اللَّه علیهم. میگوید: بشکستن ایشان آن پیمان را که اللَّه بر ایشان گرفت در تورات، و بکافر شدن ایشان بسخنان حق، یعنى به قرآن و به انجیل، که جهودان بهر دو کافر شدند، و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق، که ایشان بروزى در هفتاد پیغامبر بکشتند.
وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ گفته‏اند که اینجا مضمرى است، و سخن بدان تمام است، و مضمر آنست که: لعنّاهم. میگوید: بآن نقض پیمان و بآن کفر و آن قتل و آن قول، ایشان را لعنت کردیم، و از درگاه خود براندیم. و گفته‏اند: تمامى سخن آنجاست که گفت: حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ، و روا باشد که تمامى آنجا است که گفت: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ، و معنى آن باشد که باین فعلها که کردند خداى تعالى مهر بر دل ایشان نهاد تا هیچ پند نپذیرند، و سخن حق در آن نشود. و گفته‏اند: جهودان بآنچه گفتند: قُلُوبُنا غُلْفٌ، خود را چون عذرى میساختند، یعنى که دلهاى ما بسته است، آنچه تو مى‏گویى بآن نمیرسد. ربّ العالمین گفت: نه چنانست که ایشان میگویند، که آن پوشش که بر دل ایشانست نه عذر است ایشان را، و این سخن آنست که از ایشان راست است، امّا معذور شمردن خود را بآن ناراست است، هم چنان که کافران گفتند: ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ، و اللَّه گفت کافران را: لا یَفْقَهُونَ، و گفتند: فِی آذانِنا وَقْرٌ، و اللَّه گفت: فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ، و گفتند: قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ... وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ، و خداى گفت: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً، خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ، امّا اللَّه آن بر ایشان از آن ردّ کرد که ایشان آن خود را عذرى میدانستند، خداى آن عذر ایشان رد کرد، هم چنان که گفت: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا، و اللَّه گفت: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا. اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد از بهر آنکه خود را در آن معذور میدیدند، و هم ازین بابست: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ؟ و اللَّه گفت: وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ. ایشان خود را در آن بخل مى‏معذور داشتند، اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد. این همچنانست: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه مهر بر آن دلها نهاد، تا ایمان نیارند مگر اندکى، و آن اندکى عبد اللَّه سلام است و اصحاب وى.
وَ بِکُفْرِهِمْ این معطوفست بر اوّل آیت یعنى: فبنقضهم و کفرهم، و این کفر است به عیسى. وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً بهتان عظیم آنست که بر مریم دروغ گفتند، و وى را قذف کردند به یوسف بن یعقوب بن مانان. و این یوسف ابن عمّ مریم بود، و او را بزنى میخواست، ازین جهت او را بوى قذف کردند. گفته‏اند که عیسى بر قومى رسید از آن جهودان، و ایشان با یکدیگر گفتند: قد جاءکم السّاحر بن السّاحرة. آن سخن بگوش عیسى رسید، عیسى گفت: اللّهم العن من سبّنى و سبّ والدتى، و در آن حال ربّ العالمین ایشان را مسخ کرد، صورتشان بگردانید، همه خوکان گشتند.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ایشان عیسى را مسیحا میخواندند.
عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ، سخن اینجا تمام شد، پس بر سبیل مدح گفت: رَسُولَ اللَّهِ، وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ عیسى که رسول خداست او را نکشته‏اند و بردار نکرده‏اند.
وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ اى القى شبه عیسى على غیره، حتّى ظنّوا لمّا راوه انّه المسیح.
و سبب آن بود که چون عیسى آن دعا کرد، تا اللَّه صورت ایشان صورت خوکان کرد، جهودان بترسیدند از دعاء وى، همه بهم آمدند و اتّفاق کردند، و او را در خانه‏اى محبوس کردند، تا وى را بکشند. یک قول آنست که عیسى اصحاب خود را گفت: کیست که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و او را بکشند، یا بردار کنند، و آن گه در بهشت شود؟ یکى از حواریان گفت: من بدین رضا دادم، و خود را فداء تو کردم. اللَّه تعالى ماننده صورت عیسى بر وى افکند، تا او را بردار کردند، و عیسى را بر آسمان برد. قول دیگر آنست که: مردى از آن جهودان نام وى ططیانوس، در پیش وى رفت بقصد قتل وى. اللَّه تعالى عیسى را از روزن خانه بآسمان برد، و شبه عیسى بر آن مرد افکند. جهودان در شدند، و وى را دیدند بصورت عیسى، و او را بکشتند. مقاتل گفت: جهودان مردى را بر عیسى گماشته بودند، و وى را رقیب بود، و در همه حال با وى بودى. عیسى بر کوه شد، فریشته آمد، و دو بازوى وى بگرفت، و بآسمان برد. ربّ العالمین شبه عیسى بر آن رقیب افکند، پس جهودان او را دیدند، پنداشتند که عیسى است، وى میگفت: من نه عیسى ام، او را براست نداشتند، و بکشتند. پس چون او را کشته بودند صورت وى بر صورت عیسى دیدند، امّا جسد وى نه جسد عیسى بود. ایشان گفتند: الوجه وجه عیسى و الجسد جسد غیره.
پس مختلف شدند. قومى گفتند: این عیسى است، قومى گفتند: نیست. اینست که اللَّه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ اى من قتله. سدى گفت: اختلاف ایشان در عیسى آنست که گفتند: ان کان هذا عیسى فاین صاحبنا؟ و ان کان هذا صاحبنا فاین عیسى؟ و گفته‏اند: این اختلاف اختلاف ترسایان است در وى، که بسه گروه شدند در عیسى: گروهى گفتند: انباز است. گروهى گفتند: اللَّه است. گروهى گفتند: پسر است. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ یعنى: ما لهم بعیسى من علم، قتل او لم یقتل. میگوید: ایشان را بحال عیسى علم نیست، که او را کشتند یا نکشتند.
إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ لکن گمان میبرند و بر پى گمان خود ایستاده‏اند. وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً معنى آنست که ایشان یقین نه‏اند که عیسى است که وى را کشته‏اند. معنى دیگر گفته‏اند: وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً کار عیسى و ناپیدا شدن وى را از زمین معلوم نکرده‏اند نیک، و بآن نرسیده‏اند به بى‏گمانى، و این از آن بابست که گویند: قلت هذا الدّواء فى هذا الماء. پارسى گویان گویند: فلان در کارى شود تا خون از آن بچکد. باین قول: وَ ما قَتَلُوهُ این «ها» با علم شود. تقول العرب: قتلت الشّى‏ء علما، اذا استقصى النّظر فیه حتّى علم علما تامّا.
قول عطا درین آیت آنست که: عیسى نزدیک پیر زنى فرو آمد، و از وى مهمانى خواست. پیر زن گفت: پادشاه ما مردى را طلب مى‏کند برین صفت که تویى، و من ترا مهمانى کنم، امّا ترا از پادشاه پنهان نکنم. عیسى گفت: حال من از پادشاه بپوش، و مرا پنهان دار، تا ترا دعائى کنم بهر چه ترا مراد است، که ناچار راست آید. پیر زن گفت: مرا پسرى غایب است، از خدا بخواه تا وى را با من رساند. عیسى دعا کرد، و پسر آن ساعت در رسید. عیسى آن پیر زن را گفت که: پسر را از من خبر مده، و حال من از وى بپوش. پیر زن خلاف آن کرد، پسر خویش را گفت: مهمانى بمن فرو آمده است، و با من گفت که وى را از پادشاه آمن دارم، و نسپارم. پسر گفت: کجا است آن مرد؟ گفت: در خزانه گریخته است. آن پسر در خزانه رفت.
و عیسى را گفت: قم الى الملک، خیز تا بر پادشاه رویم که ترا میخواند. عیسى گفت: چنین مکن، و حقّ ضیافت باطل مگردان تا هر چه ترا مراد است بتو دهم.
بسخریّت گفت که: من میخواهم که پادشاه دختر بزنى بمن دهد. عیسى گفت: رو جامه در پوش، و بر پادشاه رو، بگو: آمدم که دختر بزنى بمن دهى. پسر رفت و همچنین کرد، و او را گرفتند و زدند و مجروح کردند. باز آمد، و عیسى را گفت بخشم که: مرا فرستادى تا مرا زدند، و مجروح کردند. خیز تا رویم پیش پادشاه. عیسى دست بآن جراحتها فرو آورد همه نیک شد، و بحال صحّت باز آمد.
دیگر باره آن غلام پیش پادشاه شد، پادشاه او را دید، و آن جراحتها هیچ بر وى نمانده، از آن حال بترسید، گفت: تو آمده‏اى تا دخترم بزنى بخواهى؟ گفت: آرى. گفت: ترا این مراد بدهم اگر این خانه پر از زر کنى. آن غلام رفت، و آن قصه با عیسى بگفت. عیسى دعا کرد، و آن خانه پر از زر شد. پس عیسى از آنجا بیرون شد. غلام بدانست که آنجا حقیقتى است، همه فرو گذاشت، و از پى وى برفت، گفت: صحبت تو بهیچ چیز بندهم. عیسى گفت: من ترسم که این پادشاه بما در رسد، و قصد قتل من کند، هر کس که رضا دهد بر آنکه هیئت و صورت من بر وى افکنند، تا وى را بکشند، بهشت او راست. غلام گفت: آن کس من باشم، و بر آن رضا دادم. ربّ العزّة شبه عیسى بر آن پسر عجوز افکند، تا وى را بگرفتند، و بردار کردند. و عیسى را بآسمان بردند، بر کوهى از کوه‏هاى بیت المقدس، در ماه رمضان شب قدر، و سنّ وى بسى و سه سال رسیده، و سه سال از مدّت نبوّت وى گذشت. وهب بن منبه گفت: چون وحى بوى آمد سى ساله بود. و گفته‏اند: وى بر آسمان چون فریشتگان پر دارد، و نور دارد، و شهوت طعام و شراب از وى واستده، و با فریشتگان گرد عرش میپرد، هم انس است و هم ملکى، هم آسمانى و هم زمینى.
وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً اى: منیعا حین منع عیسى من القتل. حَکِیماً فى تدبیره فیما فعل بعبده من النّجاة. قالوا: و ترک عیسى بعد رفعه الى السّماء خفّین و مدرعة و وسادة.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدّس: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ این دو پسر آدم یکى هابیل است و دیگر قابیل، و قیل قاین و هو الاصح و آدم را علیه السلام چهل فرزند بود به بیست بطن بیامده، هر بطنى پسرى و دخترى مگر شیث که مفرد آمد بى‏هم‏بطنى که با وى بود، و اوّل فرزند که آمد وى را، قابیل بود، و توأمه وى اقلیمیا، دوم هابیل، و توأمه وى لوذا، و آخر فرزندان عبد المغیث بود، و توأمه وى امة المغیث.
پس ربّ العالمین در نسل آدم برکت کرد، و بسیار شدند فرزند فرزندان، چنان که آدم چهل هزار ازیشان بدید، پس از دنیا بیرون شد. و در مولد قابیل و توأمه وى اختلافست علما را، قومى گفتند: در بهشت بود پیش از آنکه بزلّت در افتاد، و حوا در آن ولادت هیچ درد زه و رنج طلق و اثر نفاس ندید، از آنکه در بهشت قاذورات نبود. پس چون بزمین آمد بهابیل و توأمه وى یار گرفت، و بولادت ایشان رنج و نفاس دید، چنان که زنان بینند. قومى گفتند: ولادت ایشان در بهشت نبود که هم در زمین بود، پس از آنکه از بهشت بیرون آمد بصد سال، پس چون بحدّ بلوغ رسیدند، فرمان آمد از حق جلّ جلاله بآدم که خواهر هابیل بزنى بقابیل ده، و خواهر قابیل بهابیل، و در شرع وى روا بود که پسر این بطن، دختر آن بطن دیگر بزنى کردى. یا دختر هر بطنى که خواستى، مگر توأمه خویش که هم بطن وى بود، این یکى روا نبود.
آدم این پیغام ملک جلّ جلاله با حوا بگفت، و حوّا با هر دو پسر گفت.
هابیل رضا بداد و پیغام خداى را گردن نهاد، و قابیل خشم گرفت، و فرمان نبرد، و گفت: این آدم میکند نه خداى میفرماید، و من خواهر خود بزنى بهابیل ندهم، که خواهر من نیکوتر است، و کانت اجمل بنات آدم. من او را خود بزنى کنم، و من بدو سزاترم، که ولادت ما در بهشت بوده، و ولادت ایشان در زمین، و مرا و خواهرم را بر ایشان فضل و شرف است، و بدان رضا ندهم که بوى دهند. آدم گفت: حلال نیست که تو وى را بزنى کنى. خواهر هابیل ترا حلال است، و فرموده خداى است. جواب داد که: این راى تو است نه فرموده خداى، و من نشنوم، و فرمان نبرم.
آدم گفت: اکنون هر یکى قربانى کنید، هر آن کس که قربانى وى پذیرفته آید اقلیمیا زن وى باشد. و هابیل شبان بود، گوسفندان داشت، و قابیل برزیگر بود کشاورزى کردى. هابیل رفت و آن نر میشى نیکو پسندیده فربه که در میان گله معروف بود، و نام وى زریق، این نر میش بیاورد و پاره روغن و شیر چندان که حاضر بود، و قابیل رفت و از آن خوشهاى ردّى بى‏مغز چیزى جمع کرد، و آورد. هر دو بر کوه شدند، و آن قربانى خویش بر سر کوه نهادند، و آدم با ایشان بود، و قابیل در دل داشت که اگر قربانى من پذیرند یا نپذیرند، خواهر خود بزنى بوى ندهم، و هابیل رضا و تسلیم در دل داشت. پس آدم دعا کرد تا آتشى سفید از آسمان فرو آمد، و نخست فرامیش هابیل شد، و بوى بوى فرا داشت، آن گاه با قربانى وى گشت و بخورد، و فرامیش قابیل شد، و وى را ببوئید آن گه فرا قربان وى شد، و نخورد، هم چنان بگذاشت تا مرغان و ددان بخوردند، و در آن روزگار نشان قبول قربان این بود، آتش برین صفت از آسمان فرو آمدى و صاحب قربان را ببوییدى، آن گه با قربان وى گشتى، اگر بخوردى مقبول بودى، و اگر نخوردى مردود بودى، و گفته‏اند: آن نر میش که هابیل قربان کرد، و پذیرفته آمد، خداى تعالى آن را ببهشت بازداشت روزگار دراز، تا آن روز که ابراهیم خلیل را ذبح فرزند بخواب نمودند، و آن کبش فداى وى شد.
و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وى را، هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق (ع) که گفت: معاذ اللَّه که آدم دختر خود به پسر خود داد، که اگر این روا بودى و آدم کردى مصطفى (ص) همان کردى، و روا داشتى، که دین هر دو یکسان بود. اما ربّ العزّة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد، حورائى از بهشت بزمین فرستاد، بصورت انسى، و در وى رحم آفرید، و با آدم وحى آمد که این حورا بزنى بهابیل ده، و دخترى را از اولاد جانّ صورت انسى داد، و آدم را فرمود که وى را بزنى بقابیل ده، پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت: من پسر مهینم، و هابیل پسر کهین، چرا حورا بوى دادى و من بدو سزاوارتر بودم؟!. آدم گفت: «یا بنى ان الفضل بید اللَّه»، این فضل خداست، او را دهد که خود خواهد. قابیل گفت: این رأى تو بود نه فرموده خداى. گفت: اکنون قربانى کنید هر یکى از شما، تا آن کس که قربان وى پذیرفته بود، فضل و شرف وى را بود، و حورا سزاى وى بود.
پس چون قربان هابیل پذیرفته آمد، و قربان قابیل مردود، قابیل را حسد آمد بر برادر، و بغى کرد با وى، و آن حسد و بغى و کینه در دل میداشت، تا آن روز که آدم به مکه میشد بزیارت خانه کعبه، و آدم (ع) چون خواست بمکّه شود آسمان را گفت: «یا سماء احفظى ولدى» یا آسمان فرزند من گوش‏دار، و امانت من نگه‏دار.
آسمان سر وازد، و نپذیرفت، آن گه گفت: «یا ارض احفظى ولدى» زمین هم چنان سر وازد.
آن گه گفت: «یا جبال احفظى ولدى»، کوه‏ها نیز سر وازدند. پس بقابیل سپرد، قابیل درپذیرفت، اینست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» یعنى قابیل، «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا» حین حمل امانة ابیه، ثم خانه.
پس چون آدم غائب گشت، قابیل بر هابیل شد آنجا که گله بر چرا داشت، گفت: «لأقتلنک یا هابیل» من آدم تا ترا بکشم یا هابیل، که قربان من رد کردند و نپذیرفتند، قربان تو پذیرفتند، و خواهر من که با جمال و حسن است بتو میدهند، و خواهر تو که بى‏جمال است و بى‏حسن، بمن میدهند. فردا مردم درین سخن گویند، و فرزند تو بر فرزند من شرف آورد، و فضل جوید. هابیل گفت: من پاکدل بودم بى‏خیانت و بى‏حسد، از آنست که قربان من بپذیرفتند، و ترا این صفا و پاکى نبود، بلکه حسد و بغى بود، از آن نپذیرفتند، و إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و خداى که قربان پذیرد از ایشان پذیرد که پرهیزگار و پاکدل باشند. پس بدانست که وى را خواهد کشت. زبان تضرّع و نصیحت بگشاد. عبد اللَّه عمر گفت: نه از آنکه عاجز بود از کوشیدن با وى، که این از وى قوى‏تر بود، لکن پرهیزگارى و پارسایى وى را نگذاشت که دست بوى باز کند، و با وى بکوشد. گفت: یا برادر از خداى بترس و مرا مکش. مى‏بینى که آدم از یک زلّت چه دید! تو از قتل من خود چه خواهى دید! اگر مرا بکشى خوار و ذلیل شوى در میان مردم، و از هر کس و هر چیز بترسى. در آثار آورده‏اند که آن ساعت که وى را بکشت، ندا آمد از آسمان که: «کن خائفا ابدا یا قابیل، لا ترى احدا الا خفت منه حتّى تراه یقتلک».
آن گه گفت: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» اگر تو دست بمن گذارى تا مرا بکشى، من دست بتو نگذارم، و ترا نکشم، که من از خداى ترسم نه از آنکه نشکیبم، یا با تو برنیایم، إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ.
اگر کسى گوید چون اللَّه گفت: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ پس چگونه گناه وى بردارد، و این مناقض آن مینماید. جواب آنست که این اثم هر دو با کشنده میشود یعنى بالاثم الّذى من قبلى فى قتلک ایّاى و اثمک الّذى تقدم. میگوید آن گناه که پیش ازین قتل کردى، و این گناه که بسبب قتل من کردى هر دو با خود ببرى. و آنچه گفت: من میخواهم، این نه ارادت تمنّى است، که این طلب سلامت است، و از کینه خواستن فرو نشستن، و کار بحق سپردن، و قیل «إِنِّی أُرِیدُ» معناه لا ارید، لقوله «یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا» اى لا تضلّوا.
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ اى فطاوعته نفسه فى قتل اخیه. نفس وى او را فرمانبردار شد، و بطوع پیش آمد در آن قتل، و هیچ سر وانزد، تا او را بکشت.
گفته‏اند که اوّل راه بقتل نمى‏برد، و نمیدانست که چگونه میباید کشت. ابلیس بیامد، و در وى آموخت که بگذار تا در خواب شود، چون در خواب شد، سنگى بوى داد که این سنگ بر سر وى زن. چنان کرد بفرمان ابلیس، و او را بکشت، و هابیل آن روز بیست ساله بود که کشته شد، و در آن حال زمین خون وى فرو خورد، چنان که آب فرو خورد. رب العالمین آن زمین بلعنت کرد، و سباخ گردانید، تا هرگز نبات نروید پس از آن روز هرگز زمین هیچ خون فرو نخورد، از آنجاست که امروز خون بر سرزمین ببندد، و هیچ چیز از آن بخاک فرونشود. پس چون وى را کشته بود، ندانست که با وى چه باید کرد، و چون دفن باید کرد؟ وى را بر پشت خویش گرفت، و هشتاد روز با خود میگردانید، و بروایتى سه روز، از بیم آنکه ددان بیابان و مرغان او را بخورند. پس از آن رب العالمین دو کلاغ بینگیخت، تا با یکدیگر جنگ کردند، و یکى کشته شد.
آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفره‏اى بکند، و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد، و قابیل در آن مینگرست.
آن گه گفت: «یا وَیْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخِی». آن گه پشیمان شد چنان که اللَّه گفت فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ. گویند پشیمان نه بدان شد که چرا او را بکشتم، بدان پشیمان شد که چرا چندین روز او را داشتم، و در خاک پنهان نکردم، و گویند پشیمانى وى بر فوات برادر بود نه بر گناه خویش، آن ندامت نه توبه بود که میکرد، که آن تحسر بود بر نایافت برادر. و آن پشیمانى که عین توبت است، و مصطفى (ص) بر آن اشارت کرده که‏ «الندم توبة» آن خاصه امّت احمد است، و هیچ امت دیگر را نبود.
پس ندا آمد از آسمان که: «یا قابیل ما فعل اخوک»؟ برادر تو چه کرد؟
و کجاست؟ جواب داد که: من ندانم، و نه بر وى من رقیب بودم. گفتند: «قتلته لعنک اللَّه»؟ او را بکشتى، رو که لعنت بر تو باد. قابیل بترسید از آن آواز، و از میان خلق‏ بگریخت، و با وحش بیابان بیامیخت، و در آن وقت وحش بیابانى با آدمى متأنس بودند، و وحشى نبودند. چون روزى چند برآمد گرسنه شد. طعامى نمى‏یافت. آهوى بیابانى را بگرفت، و سنگ بر سر وى میزد تا بکشت آن را، و بخورد. رب العالمین آن روز موقوذه در شرائع حرام کرد، و وحش بیابانى ازو نفرت گرفتند. و پس از آن با بنى آدم انس نگرفتند.
پس قابیل ترسان و لرزان دست خواهر خویش گرفت اقلیمیا، و او را بزمین عدن برد از دیار یمن. ابلیس او را گفت: تو ندانى که آتش چرا قربان هابیل بخورد، و قربان تو نخورد، از بهر آنکه وى خدمت و عبادت آتش کرد، تو نیز آتشى بساز، تا ترا و جفت ترا معبود بود. آن بیچاره بدبخت فرمان ابلیس برد، و آتشگاهى بساخت.
اوّل کسى که آتشگاه ساخت، و آتش پرستید، وى بود. ربّ العزّة فرشته‏اى بر وى گماشت، تا پاى راست وى با سرین چپ وى بست، و پاى چپ وى با سرین راست بست، و استوار کرد و او را محکم ببست، آن گه او را در آفتاب گرم افکند، و هفت حظیره آتش گرد وى درآورد، و هشتاد سال او را چنین عذاب کرد، پس از آن وحى آمد از حقّ جلّ جلاله، که: اخسفى به، قابیل را بزمین فرو بر، زمین او را تا بهر دو کعب فروبرد. قابیل فریاد کرد، و رحمت خواست. ربّ العزّة گفت: «ویحک انما اضع رحمتى على کلّ رحیم»، من رحمت بر رحیمان کنم «الراحمون یرحمهم الرحمن، ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء». دیگر باره فرمان آمد بزمین که وى را فرو بر، تا بنیمه تن فرو شد. سدیگر فرمان آمد بزمین که او را فروبر، فرو شد، و تا بقیامت فرو میشود.
و گفته‏اند که: این آلات لهو و فسق که در دنیاست چون طبل و ناى و بربط و چنگ و امثال آن، و نیز خمر خوردن و زنا و فاحشها و آتش پرستیدن همه آنست که اولاد قابیل بدید آوردند، و جهان ازیشان پر از فساد گشت تا بروزگار نوح. پس رب العالمین ایشان را بیک بار بطوفان غرق کرد، و نسل ایشان بریده شد، و نسل شیث پیوسته گشت. مصطفى (ص) گفت: «لا تقتل نفس مسلمة الا کان على ابن آدم کفل من دمه لانّه اوّل من سنّ القتل»، و قال (ص) حین سئل عن یوم الثلاثاء، فقال: «یوم دم».
قالوا: و کیف یا رسول اللَّه؟ قال: «فیه حاضت حوّاء و قتل ابن آدم اخاه».
ابن عباس گفت: چون هابیل بدست قابیل کشته شد، آن روز در درختان خار پدیدآمد، و میوه‏ها بعضى ترش گشت، و طعمها بگردید، و روى زمین دیگرگون گشت. آدم به مکه بود، گفت: «قد حدث فى الارض حدث» امروز در زمین حادثه‏اى پدیدآمده است، ندانم تا چه بوده؟ بر اثر آن برفت تا آن احوال بدید، و این چند کلمت بزبان سریانى بگفت، و بعضى فرزندان وى نقل با عربیت کردند:
تغیرت البلاد و من علیها
و وجه الارض مغبر قبیح‏
تغیر کلّ ذى طعم و لون
و قلّ بشاشة الوجه الصّبیح‏
و مالى لا اجود بسکب دمع
و هابیل تضمّنه الضریح‏
و جاءت سهلة و لها رنین
لهابلها و قابلها یصیح
لقتل ابن النّبی بغیر جرم
فقلبى عند قتلته جریح‏
و پس از آن آدم روزگارى دراز بگریست، و اندوهگن میبود بر فراق هابیل، و نمیخندید، تا ربّ العزّة وى را گفت: «حیّاک اللَّه و بیّاک» اى اضحکک، پس از آن بخندید، و دل وى خوش گشت، و از پس قتل هابیل پنجاه سال برآمد، و عمر آدم بصد و سى سال رسید، شیث آورد و نام وى هبة اللَّه. ربّ العزّة عبادت خلق در ساعت‏ شب و روز وى را در آموخت، و پنجاه صحیفه با وى فرو فرستاد، و وصى آدم بود، و پس از وى خلیفه و ولى عهد وى، و نور مصطفى (ص) از حوّا با وى انتقال کرده، و این خصوصیت از میان فرزندان یافته، و در آن قصه‏ایست معروف بجاى خود گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ درین «اجل ذلک» مخیرى، خواهى با «نادمین» بر، یعنى پشیمان شد از بهر آن، ورخواهى ابتدا کن.
«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا» اى من سبب فعل قابیل فرضنا و اوجبنا، «عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ» از بهر آنکه قابیل در خون برادر شد، و او را بکشت، ما بر بنى اسرائیل فرض کردیم. و این حکم بر همه خلق فرض کرد اما بنى اسرائیل را بذکر مخصوص کرد، که ایشان اهل توراتند و بیان این حکم اول در تورات فرو آمد، و بر دیگران که واجب شد هم بتورات واجب شد. میگوید: واجب کردیم بر ایشان که هر کسى که تنى بکشد، «بِغَیْرِ نَفْسٍ» یعنى بغیر قود، «أَوْ فَسادٍ» یعنى بغیر فساد «فِی الْأَرْضِ» بى‏قصاص یا بى‏انبازى که در خون کشته‏اى داشته بود با کشنده‏اى، یا پس احصان زنایى کرده بود، یا از دین برگشته بود، «فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً» هم چنان بود که همه مردمان کشته بود، یعنى باستحقاق عقوبت و دورى از مغفرت، نه باندازه عذاب و مقادیر عقوبت، که اندازه آن اللَّه داند، چنان که خود خواهد بقدر گناه عقوبت کند یا عفو کند.
«یَفْعَلُ ما یَشاءُ» و «یَحْکُمُ ما یُرِیدُ».
وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً و هر که تنى زنده کند یعنى او را از دست کشنده‏اى رها کند، یا از غرقى و حرقى و هدمى برهاند، یا از ضلالتى و کفرى بازآرد، هم چنان بود که همه مردمان زنده کرده بود، یعنى مزد وى چندان باشد که‏ همه مردمان رهانیده باشد. ابن عباس گفت: «من قتل نبیا او اماما عدلا فکأنما قتل الناس جمیعا، و من شد على عضد نبى او امام عدل فکأنما احیا الناس جمیعا». فتاده و ضحاک گفتند: «عظم اللَّه اجرها و عظم وزرها، فمعناها من استحلّ قتل مسلم بغیر حقه فکأنما قتل الناس جمیعا، لأنهم لا یسلمون منه، و من احیاها فحرمها، و تورع عن قتلها، فکأنما احیا الناس جمیعا، لسلامتهم منه».
قال رسول اللَّه (ص): «من سقى مؤمنا شربة من ماء، و الماء موجود، فکأنما اعتق سبعین، و من سقى فى غیر موطنها فکأنما احیا نفسا، وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً».
وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ بما بان لهم صدق ما جاءوهم به، ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ اى مجاوزون حد الحق.
إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ این آیت در شأن قاطعان است و راهزنان، ایشان که راهها ببیم دارند و مکابره در خون و مال مسلمانان سعى کنند، و آنچه گفت که با خدا و رسول بجنگ‏اند، آنست که در ناایمنى راهها انقطاع حج است و عمره و غزو و زیارت و صلات ارحام و امثال آن. مقاتل گفت و ابن جبیر که: این در شأن قومى عرینان فرو آمد که آمدند برسول خدا و بر اسلام بیعت کردند، و در دل نفاق و کفر میداشتند، پس گفتند: ما در مدینه نمیتوانیم بودن، و از وباء مدینه میترسیم، و آب و هواء آن ما را سازگار نیست. رسول خدا ایشان را بصحرا فرستاد، آنجا که شتران صدقات ایستاده بودند، گفت: روید و ابوال و البان آن بکار دارید، و از آن بخورید، تا صحت یابید. ایشان رفتند، و رعاة را کشتند، و شتران را جمله براندند، و مرتد گشتند. خبر بمدینه افتاد، و لشکر اسلام تاختن بردند، و ایشان را گرفتند و آوردند. رسول خدا فرمود: تا دستها و پایهاشان ببرند، و داغ بر چشمهاشان بنهند، و میل درکشند، و در آفتاب گرم بیفکنند ایشان را، تا بمیرند. جبرئیل آمد در آن حال، و این آیت آورد، گفت: یا محمد ملک میگوید جل جلاله، که: جزاء ایشان آنست که ما درین آیت بیان کردیم، نه آن مثلت که تو فرمودى. پس رسول خدا مثلت نهى کرد، و شرب بول بعد از آن منسوخ گشت.
کلبى گفت: این در شأن ابو بریدة الاسلمى آمد، و هو هلال بن عویمر، که با رسول خدا عهد بست که یارى وى ندهد، و دشمنان را نیز بر وى یارى ندهد، و مسلمانان را از خود ایمن دارد، و مسلمانان نیز از خود ایمن دارند، و هر کس که بر هلال بگذرد، و قصد مصطفى (ص) و اسلام دارد، هلال او را منع نکند، و راه بوى فرو نگیرد.
پس قومى از بنى کنانه بطمع اسلام قصد رسول خدا کردند. اصحاب هلال بر ایشان افتادند، و هلال خود حاضر نبود، و ایشان را کشتند، و مال بردند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، میگوید که: جزاء ایشان که راه زنند، و در زمین تباه‏کارى کنند، و بناایمن داشتن راهها میکوشند، أَنْ یُقَتَّلُوا آنست که: هر که کشتن کرده بود و مال نستده، او را بکشند، اگر چه ولى دم عفو کند عفو سود ندارد، که طریق آن طریق حد است نه طریق قصاص، و درست آنست که تکافؤ درین قتل شرط نیست، أَوْ یُصَلَّبُوا و آنکه کشتن کرده بود و مال ستده، او را بکشند، و بردار کنند، سه روز پیش از قتل یا پس از قتل، چنان که رأى امام باشد. أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ و آنکه مال ستده بود و کشتن نکرده، دستى و پایى از آن وى ببرند، یکى از راست و یکى از چپ، و باید که مال کم از نصاب سرقت نبود. أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ و آنکه کشتن نکرده بود و مال نستده اما با ایشان بود، و ایشان را انبوه دارد و قوى، و ایشان را پشتیوان بود، وى را نفى کنند. نفى آن بود که او را بترسانند و میجویند تا میگریزد، و جایى قرار نگیرد، فاما یتوب او یحصل فى ید الامام، فیقیم علیه الحد.
چون در دست امام افتد حد قطاع طریق بر وى براند. این مذهب بو حنیفه است، و بنزدیک وى بناء این عقوبات بر محاربت است نه بر مباشرت فعل، قال: و هذا الردی‏ء المعاون محارب معنى و ان لم یکن مباشرا صورة.
اما بمذهب شافعى بر تعزیر اقتصار کنند، که از وى مباشرت فعل نبود، و نه حقیقت محاربت، حضور مجرد و تکثیر سواد حدى لازم نکند، بلکه تعزیر کفایت باشد. قول حسن و ابن المسیب آنست که «او» درین آیت بمعنى اباحت است و تخییر، یعنى که امام درین عقوبات مر قاطع طریق را مخیر است، آن یکى که خواهد میکند، و معنى نفى حبس است در زندان، که هر کرا در زندان کردند گویى که وى را از دنیا بیرون کردند.
ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا اى هوان و فضیحة فى الدنیا، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ این عذاب کافران است على الخصوص آن قوم عرینان که آیت در شأن ایشان فرو آمد، اما مسلمانان چون ازیشان جنایتى آید، و حد شرعى بر ایشان برانند، آن ایشان را کفارت گناهان باشد، و در آن جهان ایشان را عذاب نبود، و ذلک فى‏
قوله (ص): «من اصاب ذنبا اقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته»، و روى: «من اصاب حدا فعجّل عقوبته فى الدنیا، فاللّه اعدل من ان یثنى عبده العقوبة فى الآخرة، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه، و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فى شى‏ء قد عفا عنه».
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا یعنى تابوا من الشّرک، و رجعوا من الکفر، و آمنوا و اصلحوا، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فتعاقبوهم، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لا سبیل علیهم بشی‏ء من الحدود الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الایة، و لا تبعة لاحد قبله فیما اصاب فى حال کفره لا فى مال و لا فى دم. میگوید: مگر ایشان که توبت کنند از شرک و کفر، و در اسلام آیند پیش از آنکه در دست شما افتند، و ایشان را عقوبت کنید، کس را بر ایشان راهى نه، و حدى برایشان لازم نه. اسلام آن همه از ایشان برداشت و مغفرت اللَّه در ایشان رسید، لقوله تعالى: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ، و قال النبى (ص): «الاسلام یهدم ما قبله».
این حکم مشرکان است، ایشان که توبه کنند از محاربت و باسلام درآیند، اما مسلمانان که از محاربت و راه زدن توبه کنند علما در آن مختلف‏اند، و احوال در آن مختلف است: اگر پس از آن توبت کند که در دست امام افتاده باشد، و بر وى ظفر یافته، آن توبت هیچ حکم از احکام شرع از وى بازندارد، و تغییر در آن نیارد، و گر پیش از آن توبت کند، حقوق آدمیان چون ضمان اموال و وجوب قصاص، هیچ چیز از وى اسقاط نکند. اما حقوق اللَّه تعالى بر دو ضربست: بعضى از آن بمحاربت مخصوص است، و هو انحتام القتل و الصلب و قطع الید و الرجل، این همه بیفتد، و بعضى آنست که بمحاربت مخصوص نیست چون حد زنا و حد شرب خمر، این دو قولى باشد: بیک قول بیفتد، و بیک قول نه. سدى گوید: اگر محاربى بزینهار آید و توبت کند پیش از آنکه امام را برو دستى بود، یا کسى برو ظفر یابد، خود بازآید و توبت کند، و امان جوید، او را توبت پذیرند، و امان دهند، و بجنایات گذشته او را نگیرند. گفتا: و دلیل برین قصه على الاسدى است، مردى محارب بود راهزن، فراوانى از خون و مال مسلمانان در گردن وى، و ائمه و عامه پیوسته در طلب وى بودند، و بر وى ظفر مى‏نیافتند. آخر روزى کسى را دید که این آیت میخواند: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ. آن بر دل وى اثر کرد، و همچون مرغ نیم بسمل بارى چند در خاک بغلطید، سلاح بیفکند، و برخاست‏ و در مدینه شد اندر میانه شب، بوقت سحر غسلى برآورد، و بمسجد رسول خدا شد، و با مسلمانان نماز بامداد بجماعت بگزارد، آن گه فرا پیش بو هریره شد، و جماعتى یاران مصطفى (ص) حاضر بودند، گفت: یا باهریره منم فلان مرد گنهکار، جئت تائبا من قبل ان تقدروا علىّ، و اللَّه عز و جل یقول: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. بو هریره گفت: راست گفتى، کس را بر تو دست نیست، و کس را بر تو تبعت نیست. پس بو هریره دست وى گرفت، و پیش مروان حکم برد، که روزگار امارت وى بود، و قصه وى بگفت. مروان او را بنواخت، و گفت: کس را بر تو دست نیست. پس آن مرد بغزا شد، و در بحر روم غرق گشت رحمه اللَّه.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ اى ملّکناهم، فذکر بلفظ المیراث لانّه اورثهم ذلک بهلاک اهلها من العمالقة. ربّ العالمین جلّ جلاله قبطیان و عمالقه که ساکنان زمین قدس بودند از آن زمین برداشت، و ایشان را هلاک کرد، و بنى اسرائیل را بجاى ایشان نشاند، و دیار و اموال ایشان بدست اینان باز داد، و منت خود در یاد ایشان داد که: پس از آنکه مستضعفان و زبون گرفتگان ایشان بودند خلیفتان ایشان گشتند، و بسراى و وطن ایشان فرو آمدند، و در میان از و نعیم ایشان نشستند، فذلک قوله تعالى: وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ‏.
مشارق الارض نواحى فلسطین است و زمین قدس و عرانین شام، و مغارب اخریات غرب است و شیب زمین مصر. الَّتِی بارَکْنا فِیها این‏ها و الف در فیها با مشارق شود زمین شام، که جاى دیگر گفت: بارَکْنا حَوْلَهُ، امّا مغارب دار الفاسقین است و در تحت آن نشود. و روا باشد که مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا بعموم برانند و جمله زمین در تحت آن شود، که در روزگار داود و سلیمان ملک ایشان بهمه زمین برسید، و ایشان را دسترس بود بهمه جهان. الَّتِی بارَکْنا فِیها یعنى باخراج الزّرع و الثمار و الانهار و العیون.
وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى‏ اى: صدقت العدة الحسنة من اللَّه لهم، و هى ما وعد اللَّه بنى اسرائیل بقوله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً الایة، و قیل: هى قوله موسى: عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ الایة. بِما صَبَرُوا اى بصبرهم على الایمان و الشّدائد، وَ دَمَّرْنا همانست که تبّرنا. در لغت تدمیر و تتبیر تباه کردن است. ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ یعنى ما عملوا فى ارض مصر من القصور و الأبنیة و انواع العمارات، و قیل: ما کان یصنع فرعون، اى یدبّر فى ابطال امر موسى، وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ اى یبنون. قال الحسن: هى عرش الکروم.
شامى و ابو بکر یعرشون خوانند بضمّ راء. باقى یعرشون بکسر راء، و معنى همانست.
وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ اى: عبرنا بهم البحر و هو قلزم، فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ حمزه و کسایى بکسر کاف خوانند. باقى بضمّ کاف خوانند، و هما لغتان.
و معنى عکوف مواظبت است و ملازمت، و کسى که مسجد را لزوم گیرد او را معتکف گویند. بنى اسرائیل چون بدریا باز گذاشتند، و از فرعون باز رستند، بدهى فرو آمدند قوم آن ده عمالقه بودند، و بت مى‏پرستیدند. و گفته‏اند که: تماثیل گاو ساخته بودند و آن را مى‏پرستیدند، و اصل گوساله پرستى ایشان از اینجا خاست. بنى اسرائیل چون ایشان را چنان دیدند موسى را گفتند: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. این بگفتند و در دل همى داشتند تا آن روز که سامرى از آن پیرایه گوساله ساخت و آن را پرستیدند.
موسى ایشان را جواب داد: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ عظمة اللَّه و نعمته علیکم، و ما صنع بکم، حیث توهمتم انّه یجوز عبادة غیره.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و سلم لمّا خرج الى خیبر مرّ بشجرة یقال لها ذات انواط، یعنى ینوط المشرکون، اى یعلّقون علیها اسلحتهم، فقالوا: یا رسول اللَّه! اجعل لنا ذات انواط کما کانت لهم. فقال النبى (ص): «اللَّه اکبر، هذا کما قالت بنو اسرائیل: اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ. و الّذى نفسى بیده لترکبنّ سنن من کان قبلکم».
إِنَّ هؤُلاءِ یعنى القوم الذین عکفوا على اصنامهم مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ اى مهلک، من التّبار، و أصله الکسر و منه التبر. وَ باطِلٌ اى زائل، ما کانُوا یَعْمَلُونَ اى عملهم للشیطان، لیس للَّه فیه نصیب. وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ خواهى از قول موسى نه، خواهى مستأنف از اللَّه. قراءت ورش: و بطل ما کانوا یعلمون. میگوید: آنچه ایشان در آن بودند همه نیست و تباه گشت.
قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلهاً یعنى ابغى لکم الها، عرب جاى جاى در سخن این لام بیفکنند، چنان که در سورة التّطفیف است: وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یعنى کالوا لهم او وزنوا لهم، و از عرب شنیده‏اند: صدنى ظبیا. ربّ اغفر نى هم ازین باب است. صدنى، اى صد لى. اغفرنى اى: اغفر لى. وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ اى: عالمى زمانکم بما اعطاکم من الکرامات.
وَ إِذْ أَنْجَیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ شامى انجاکم خواند یعنى: انجاکم اللَّه من آل فرعون. تفسیر این آیت در سورة البقرة رفت.
وَ واعَدْنا قراءة مصرى وعدنا است. مى‏گوید: وعده دادیم موسى را ثَلاثِینَ لَیْلَةً. و این وعده دادن آن بود که پس از غرق فرعون، موسى کتاب خواست از اللَّه که بر آن دین گیرد. اللَّه او را وعده داد که پیشتر سى شب خویشتن را بپالاى و ریاضت کن. گفته‏اند: سى شبانروز در روزه بود پیوسته مواصل، و چنین گفته‏اند که:ماه ذى القعده بود، و عرب با شب مضاف کنند چیزى که آن بروز بود، از بهر آنکه شبانروز هموار در این چیز داخل بود.
وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ یعنى اتممنا المواعدة بعشر من ذى الحجّة. فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ اى الوقت الّذى قدّره اللَّه لصوم موسى. أَرْبَعِینَ لَیْلَةً، و آنجا که گفت: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً اشارت است بآن سى روز و بآن ده روز که فراسر آن برده. موسى سى روز روزه داشت.
از ناخوردن بوى دهن وى متغیر گشت. بچوب خرّوب مسواک کرد، تا آن بوى دهن وى بگشت. فریشتگان بگفتند: اى موسى! از دهن تو بوى مشک مى‏دمید، اکنون بتباه بردى بمسواک. پس ربّ العالمین وى را ده روز دیگر روزه فرمود و گفت: اما علمت انّ خلوف فم الصّائم اطیب عندى من ریح المسک؟! و گفته‏اند که: فتنه قوم موسى از گوساله پرستى درین ده روز افتاد.
وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ یعنى عند انطلاقه الى الجیل. چون موسى خواست که بجانب کوه رود بوعده‏گاه فرا هارون گفت: کن خلیفتى فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم على طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصى اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ اى حین جاء موسى، لِمِیقاتِنا اى فى وقت الّذى وقّتنا له، فالمیقات مفعال من الوقت کالمیعاد و المیلاد، فانقلبت الواو یاء لسکونها و انکسار ما قبلها.
وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ یعنى من غیر واسطة و لا ترجمان.
مفسّران گفتند: موسى خویشتن را طهارت داد و جامه را نظافت، و میعادى را که ساخته بودند بیرون شد، چون بطور سینا رسید، اللَّه بى‏واسطه و بى‏ترجمان بخودى خود با وى سخن گفت. در خبر است: فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى. و درست است از ابن عباس که گفت: الخلّة لابراهیم و الکلام لموسى و الرّؤیة لمحمّد صلّى اللَّه علیه و سلّم. و عن حذیفة بن الیمان قال: قال اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: یا رسول اللَّه! ابراهیم خلیل اللَّه و عیسى کلمة اللَّه و روحه و موسى الّذى کلّمه تکلیما. ما ذا اعطیت انت؟ قال. «ولد آدم کلّهم تحت لواى یوم القیامة، و انا أول من یفتح له باب الجنة».
و روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم: «لمّا وعد اللَّه موسى بن عمران الطور، ضرب بین یدیه صواعق و برق اربعة فراسخ فى اربعة فراسخ، فأقبل موسى فى زرمانقة موثقا وسطه بحبل ینادى لبّیک لبّیک و سعدیک. انا عبدک اتى لدیک، حتى صار الى الطور و هو یمیل یمینا و شمالا ینادى: مالى و لک یا ابن عمران؟ یا لیتنى لم اخلق. فأوحى اللَّه الیه ان قف فى سفح الجبل حتى یمرّ بک جنودى، فانّى لا اکلّمک و فى السّماوات احد، فنزل اهل السماء الدّنیا بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثّانیة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الثالثة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الرّابعة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء الخامسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل اهل السّماء السّادسة بمن فیها من الملائکة، ثمّ نزل الکروبیون و حملة العرش، اقدامهم من ثلج و شدقهم من نار و أوساطهم من برد. فقال اللَّه له: سل. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. قال انّک لن ترانى و لن یرانى شی‏ء الا مات. قال: ربّ فأراک و أموت. قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و سلم و ذلک قول اللَّه تعالى: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً.
و بروایتى دیگر چون موسى بمقام قرب رسید ندا آمد از جلیل و جبّار که یا میشا! موسى آن سخن بشنید گفت: ما هذا الصوت العبرانى یکلّمنى؟
حق او را جواب داد که: لست بعبرانى انّى انا اللَّه ربّ العالمین.
پس مصطفى (ص) گفت که: اللَّه در آن مقام با موسى به هفتاد لغت سخن گفت، که هیچ لغت بآن دیگر ماننده نبود، گفتا: و در آن مقام تورات از بهر وى نوشت، و کان یسمع صریف القلم. پس موسى گفت: الهى ارنى انظر الیک، قال: یا موسى انّه لن یرانى احد الا مات. قال موسى: الهى ارنى انظر الیک و اموت، قال: فأجاب موسى جبل طور سیناء: یا موسى ابن عمران! لقد سألت امرا عظیما! لقد ارتعدت السّماوات السّبع و من فیهنّ، و الارضون السّبع و من فیهن، و زالت الجبال و اضطربت البحار تعظیم ما سألت یا ابن عمران! قال: فقال یا موسى انظر الى الجبل فان استقرّ مکانه فانّک ترانى. قال: فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً»
تا اینجا خبر مصطفى است باسناد درست.
رجعنا الى التّفسیر. قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ بسکون را قراءت مکى است و یعقوب، و باختلاس قراءت ابو عمرو، و عرب ارنى در موضع «هات» گویند یعنى بیار. أَرِنِی أَنْظُرْ اى: ارنى نفسک انظر الیک. و قیل مکّنّى من رؤیتک. قالَ لَنْ تَرانِی عرب در نفى لن کم گویند، معنى آنست که: اکنون نبینى مرا یعنى در دنیا، و قیل: لن ترانى یعنى بعین فانیة، و انّما ترانى بعین باقیة، و قیل: لن ترانى بالسّؤال و الدّعاء، انّما ترانى بالنّوال و العطاء، و قیل: لن ترانى قبل محمّد و امّته.
وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ آن کوهى بود به مدین نام آن کوه زبیر، برابر موسى بود، و تجلّى آن را افتاد نه طور را. گفت: بآن کوه نگر اى موسى! اگر آرمیده بر جاى خود بماند تو مرا بینى و اگر بر جاى خود بنماند پس بدان که تو طاقت رؤیت من ندارى، چنان که آن کوه ندارد. فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ اى ظهر و بان. خبر درست است از انس مالک رضى اللَّه عنه که رسول خدا ابهام خود بر انمله خنصر نهاد، و اشارت کرد که: تجلّى منه عزّ و جلّ قدر هذه، فساخ الجبل فى الارض، فهو یهوى فیها الى یوم القیامة.
میگوید: تجلّى حق بآن کوه رسید بزمین فروشد، هنوز میرود تا بقیامت.
سدى گفت: حف حول الجبل بالملائکة، و حف حول الملائکة بنار، و حف حول النار بملائکة و حول الملائکة بنار. ثمّ تجلّى ربّک للجبل، قال: و ما تجلّى منه الا قدر الخنصر. و عن معاویة بن قرة عن انس عن النّبیّ صلّى اللَّه علیه و سلّم فى قوله فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا صار لعظمته ستّة اجبل، فوقعت ثلاثة بالمدینة: احد زرقان و رضوى، و وقعت ثالثة بمکّة: ثور و ثبیر و حراء.
جَعَلَهُ دَکًّا اى: جعل اللَّه الجبل دکا قطعا ترابا و رملا. میگوید: کوه را خرد کرد و جایگاه از وى خالى. از آن بعضى کوه‏ها باز جست و بشام افتاد و یمن، و بعضى خرد گشت چون ریگ و بپراکند در پیش نور.
حمزه و کسایى دکاء خوانند ممدود و مفتوح بى‏تنوین، و هى صفة موصوف محذوف، و التقدیر جعله ارضا دکّاء اى ملساء مستویة. باقى قرّا دکّا خوانند مقصورا منوّنا و الوجه انه على حذف المضاف، اى ذا دکّ، او مصدر بمعنى المفعول، اى جعله مدکوکا.
قال ابو بکر الوراق: فعذب اذ ذاک کلّ ماء، و أفاق کلّ مجنون، و برأ کلّ مریض، و زالت الشّوک عن الاشجار، و اخضرت الارض و ازهرت، و خمدت نیران المجوس، و خرّت الاصنام لوجوهها. وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً اى مغشیّا علیه. کلبى گفت: خرّ موسى صعقا یوم الخمیس یوم عرفة، و أعطى التّوراة یوم الجمعة یوم النّحر.
واقدى گفت: چون موسى بیفتاد و بى‏هوش شد فریشتگان گفتند: ما لابن عمران و سؤال الرّویة؟ و ما للتراب و ربّ الارباب؟ یا ابن النّساء الحیّض! اطمعت فى رؤیة رب العزّة؟ فلمّا افاق چون بهوش باز آمد، قالَ سُبْحانَکَ تنزیها من السّوء تُبْتُ إِلَیْکَ من مسئلة الرؤیة فى الدّنیا وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ انّک لا ترى فى الدّنیا. اللَّه تعالى در قرآن از چند کس توبه یاد کرد بى هیچ جرم، چنان که از ابراهیم و اسماعیل و محمد علیهم السّلام. و معنى توبه باز آمدن است هر چند که هیچ گناه نبود. موسى گفت: خداوندا پاکى و بى‏عیبى ترا بتو بازگشتم، و من نخستین گرویدگانم که بگرویدند، که ترا اهل زمین در دنیا نه بینند.
معتزلى گوید: لَنْ تَرانِی دلیل است که حق دیدنى نیست. جواب آنست که: لن در نفى هر جا که آید توقیت را آید نه تأیید را، چنان که اللَّه گفت جهودان را: وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ایشان هرگز آرزوى مرگ نکنند. پس خبر داد از ایشان که وقتى کنند آرزوى مرگ، و ذلک فى قوله: وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، و قال تعالى: یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ یعنى الموت. جاى دیگر گفت، لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ و قد یدخل الجنّة من لا ینفق ما یحبّ. پس معنى آیت بر توقیت است نه بر تأیید، یعنى که مرا در دنیا نه بینى، امّا در آخرت بینى، و اللَّه را جلّ جلاله در دنیا نبینند اما در آخرت بینند. و موسى که دیدار میخواست در دنیا میخواست نه در آخرت، و جواب وى بقدر سؤال وى آمد و سؤال وى آنست که گفت: فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی. رؤیت در استقرار کوه بست، و این جائز است نه مستحیل، و اگر رؤیت مستحیل بودى در چیزى مستحیل بستى نه در چیزى جائز. نبینى که دخول کافران در بهشت چون مستحیل بود و نابودنى، در چیزى مستحیل بست و نابودنى، و ذلک قوله تعالى: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
دلیل دیگر بر جواز رؤیت، سؤال موسى است، دانست که حق را جل جلاله بینند و دیدنى است، از آن طلب کرد و خواست، و اگر دیدنى نبودى سؤال رؤیت محال بودى، و بر پیغامبران سؤال محال روا نباشد.
و روى أن موسى کان بعد ما کلّمه ربه لا یستطیع احد ان ینظر الیه لمّا غشى وجهه من النور، و لم یزل على وجهه برقع حتى مات، و قالت له امرأته: انا ایّم منک منذ کلّمک ربک، فکشف لها عن وجهه فأخذها مثل شعاع الشمس، فوضعت یدها على وجهها و خرّت للَّه ساجدة، و قالت: ادع اللَّه ان یجعلنى زوجتک فى الجنة، قال: ذاک ان لم تتزوّجى بعدى، فان المرأة لآخر ازواجها.
قالَ یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ اى اخترتک و استخلصتک و اتّخذتک صفوة على الناس، بِرِسالاتِی بوحیى و بکلامى من غیر واسطة. ابن کثیر و نافع و روح از یعقوب برسالتى خوانند على الوحدة، و الوجه أنه اسم یجرى مجرى المصدر، و المصدر یفرد فى موضع الجمع، لان المصادر لا تثنى و لا تجمع لکونها جنسا. باقى قرّاء برسالاتى خوانند على الجمع و الوجه أن المصدر قد یجمع اذا اختلفت انواعه، و الرّسول یرسل بأنواع من الرسالات فلهذا جمع، و هذا کما قال اللَّه تعالى: إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ، فجمع الصوت و هو مصدر لما اختلفت انواعه. کلام از رسالت جدا کرد تا دلیل کند که آن سخن بى‏ترجمان بود، و از جمله آن کلمات این چهار سخن نقل کرده‏اند که گفت: اى موسى! بر درگاه من ملازم باش که مقیم منم. دوستى با من کن که باقى منم. حاجت از من خواه که مفضل منم. صحبت با من دار که وافى منم. فَخُذْ ما آتَیْتُکَ من الشّرف و الفضیلة، و قیل: اعمل بما فیه بجدّ و اجتهاد، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ على ذلک.
روى ابو هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): احتجّ آدم و موسى عند ربّهما فحجّ آدم موسى، فقال موسى: انت آدم الّذى خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته، و اسکنک جنته، ثمّ اهبطت الناس بخطیئتک الى الارض، فقال آدم: انت موسى الّذى اصطفاک اللَّه برسالاته و بکلامه و أعطاک اللَّه الالواح فیها تبیان کل شى‏ء و قرّبک نجیّا. فى کم وجدت اللَّه کتب التّوراة قبل ان یخلقنى؟ قال موسى بأربعین عاما. قال آدم: فهل وجدت فیها «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏»؟ قال: نعم، فتلومنی على ان عملت عملا کتبه اللَّه علىّ ان أعمله قبل أن یخلقنى بأربعین سنة؟! و فى روایة: فهل وجدت فى کتاب اللَّه انّ ذلک کائن فى کتابه قبل ان اخلق؟ قال: بلى. قال: فلم تلومنى على شى‏ء سبق القضاء فیه قبلى؟! قال رسول اللَّه (ص): «فحجّ آدم موسى».
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ اى: کتب بالقلم الّذى کتب به الذّکر و استمدّ من نهر النّور، و کتب به الالواح، و اهل السّماوات یسمعون صریر القلم فى الالواح.
درست است خبر بو هریره از مصطفى (ص) که آدم، موسى را گفت: و خط لک التّوراة بیده. بروایتى دیگر: و کتب له التّوراة فى المقام الّذین کلّمه ربّه، و کان موسى یسمع صریف القلم.
و روى: خلق اللَّه آدم بیده، و کتب التّوراة بیده، و غرس شجرة طوبى بیده.
الواح جمع لوح است، و هو ما یلوح المکتوب فیه فوق غیره. میگویند: ده بودند این الواح، و بقولى هفت، و باندازه قد و بالاى موسى بودند. و روى على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الالواح الّتى انزلت على موسى کانت من سدرة الجنّة.
کان طول اللّوح اثنى عشر ذراعا»
وهب منبّه گفت: الواح از سنگ بود که اللَّه تعالى بدست موسى سنگ ساخت، نرم کرد، تا چنان که خواست تخته‏ها از آن بساخت.
بو جعفر رازى گفت: کانت الواح موسى من برد. آن لوحها از برد بود که رب العالمین معجزه موسى را و کرامت وى را آفریده بود، و بدست وى داده، تا عالمیان را اعجوبه‏اى بود، و بر صحت نبوت وى دلیل و گواه بود.
قال سعید بن جبیر: کانت الالواح من یاقوت احمر، و قیل من زمرد، امر اللَّه جبرئیل حتى جاء بها من عدن. مقاتل گفت: در آن لوحها نبشت: انّى انا اللَّه الرّحمن الرّحیم، لا تشرکوا بى شیئا من اهل السّماء و لا من اهل الارض، فان کلّ ذلک خلقى، و لا تقطعوا السبل، و لا تحلفوا باسمى کاذبا، فانّ من حلف باسمى کاذبا فلا أذکّیه، و لا تزنوا، و لا تعقوا الوالدین. جابر بن عبد اللَّه گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «کان فیما اعطى اللَّه موسى فى الالواح: یا موسى لا تشرک بى شیئا، فقد حق القول منى لتلفحنّ وجوه المشرکین النّار، و اشکر لى و لوالدیک اقک المتالف و أنساک فى عمرک و أحیک حیاة طیبة، و لا تقتل النّفس الّتى حرّمت الا بالحق، فتضیق علیک الارض برحبها، و السّماء بأقطارها، و تبوء بسخطى و النّار، و لا تحلف باسمى کاذبا و لا آثما، فانّى لا اطهر و لا ازکّى من لم ینزّهنى و یعظّم اسمایى، و لا تحسد النّاس على ما اعطیتهم من فضلى، فانّ الحاسد عدوّ لنعمتى، رادّ لقضائى، ساخط لقسمتى التی اقسم بین عبادى، و من یکن کذلک فلست منه و لیس منى».
و عن معقل بن یسار، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انّى اعطیت سورة بقرة من الذّکر الاول، و أعطیت طه و الطواسین من الواح موسى».
حسن گفت درین آیت: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ گفت: این آیت در تورات هزار آیت است، یعنى و اللَّه اعلم که آنچه درین آیت جمع است از فرائض و فضائل در تورات بهزار آیت جمع است، تا بدانى که قرآن جوامع الکلم است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بعثت بجوامع الکلم».
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا اعطى اللَّه موسى الالواح فنظر فیه، قال یا رب! لقد اکرمتنى بکرامة لم تکرم بها احدا قبلى».
قالَ یا مُوسى‏ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ اى: یجد و محافظة ان تموت على حب محمد.
قال موسى: یا رب و من محمد؟ قال: احمد الذى اثبت اسمه على عرشى من قبل ان اخلق السّماوات و الارض بألفى عام، انّه نبیّى و حبیبى و صفیّى و خیرتى من خلقى، و هو احبّ الىّ من جمیع خلقى، و جمیع ملائکتى. قال موسى: یا رب! ان کان محمّد احب الیک من جمیع خلقک، فهل خلقت امة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة اکرم علیک من امتى؟ قال اللَّه: یا موسى! انّ فضل امّة محمد على سائر خلقى کفضلى على جمیع خلقى. قال: یا رب! لیتنى رأیتهم، قال یا موسى! انّک لن تراهم، و لو اردت ان تسمع کلامهم لسمعت. قال: یا رب! فانى ارید ان اسمع کلامهم.
قال اللَّه تعالى: یا امة محمّد؟ فاجبنا کلّنا من اصلاب آبائنا و ارحام امهاتنا: لبیک، اللّهمّ لبّیک، لبّیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک لا شریک لک. قال اللَّه تعالى: یا امّة محمد! انّ رحمتى سبقت غضبى، و عفوى عقابى، قد اعطیتکم من قبل ان تسئلونى، و قد اجبتکم من قبل ان تدعونى، و قد غفرت لکم من قبل ان تعصونى. من جاءنى یوم القیامة بشهادة ان لا اله الا اللَّه و انّ محمّدا عبدى و رسولى، دخل الجنة، و ان کانت ذنوبه اکثر من زبد البحر».
و قال الربیع بن انس: نزلت التوراة و هى سبعون وقر بعیر، یقرأ الجزء منها فى سنة، لم یقرأها الا اربعة نفر: موسى و یوشع و عزیز و عیسى علیهم السلام.
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ میگوید جل جلاله و تقدست اسماؤه: ما بنوشتیم موسى را در آن تخته‏ها، من کلّ شى‏ء احتاج الیه فى بیان الدین. هر چه موسى را و قوم وى را بدان حاجت بود از کار دین و روشن داشتن راه دین، مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ من الحلال و الحرام و الاوامر و النواهى و القصص و الاخبار و ما کان و سیکون. و قیل: مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ اى من کل مکروه منهاة، و لکلّ حکم تفصیلا، و لکل مندوب بیانا، یعنى از هر ناشایستى باز زدن، و هر حکمى را تفصیل دادن، و هر چه پسندیده شرع است ایشان را نمودن، و بر ایشان روشن داشتن.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اى بقوة نفس و تسلیم و اذعان. اى موسى! بقوت نفس و صحت عزیمت و تن فراکار دادن، و خویش را بحق سپردن، و بر طاعت مواظبت نمودن بگیر این الواح را، و در خود پذیر این احکام را، و کار بند باش. قال: فأعطاه یدا بید.
وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها گفته‏اند که: احسن ملت است، و المعنى یأخذوا بها، بفرماى قوم خود را تا بگیرند آن را، و در پذیرند، و آن را کار بند باشند. و قیل: بأحسنها، اى: بحسنها، و کلّها حسن، کقوله: أَحْسَنُ مَقِیلًا، و کقوله: «وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ». و قیل فیها الفرض و المندوب و المباح، و الفرض احسنها. و قیل: المأمور به احسن من المنهى عنه، و قیل: کانت فیها فرائض و لا یجوز ترکها و فضائل مندوب الیها، و الاحسن ان تجمع بین الفضائل و الفرائض. زجاج گفت: این هم چنان است که اللَّه گفت: و لمن انتصر بعد ظلمه فمن عفا و أصلح فأجره على اللَّه و لمن صبر و غفر. قصاص نیکو است اما عفو نیکوتر. انتصار نیکوست، صبر نیکوتر.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ یعنى سأورثکم و أعطیکم ارض مصر. این دلیل آن کس است که گفت: ارنى در موضع «هات» است. میگوید: آرى بشما دهم زمین مصر و سراى فرعون و قوم وى، و همچنین کرد رب العزه که گفت جل جلاله: کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ‏، الى قوله: کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ، و در سورة الشعراء گفت: فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الى قوله «کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ». و گفته‏اند: «دار» ایدر بمعنى هلاک است، و جمعه ادوار، اى: اریکم هلاک الفاسقین. فأراهم ذلک حین قذف البحر اجسادهم على الساحل، و قیل: هو من الدوار اى: ما دار الیه امرهم. کلبى گفت: دارَ الْفاسِقِینَ ما مرّوا علیه اذا سافروا من منازل عاد و ثمود و القرون المهلکة. مجاهد: گفت: دارَ الْفاسِقِینَ اى مصیرهم فى الآخرة الى النّار.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ قومى گفتند: حکم این آیت مخصوص است بر اهل مصر و کسان فرعون، و اراد بالایات الآیات التسع الّتى اعطاها اللَّه موسى، و ذلک فى قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیِّناتٍ، و بیشترین مفسّران بر آنند که حکم این آیت بر عموم است، و آیات دلائل وحدانیت است در خلق آسمان و زمین. کافران و مشرکان را میگوید بر عموم، که بر دین حق تکبر آوردند، و از ایمان و اسلام روى گردانیدند، ما در جزاء آن تکبر ایشان را از راه تفکر و اعتبار برگردانیدیم، تا براه هدى راه نبردند، و بدبخت بماندند! و قیل: سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ، اى: عن فهم خطابى و معرفة کلامى. قال ذو النون: ابى اللَّه ان یکرم البطالین بمکنون حکمة القرآن، و قال سهل: هو أن یحرمهم فهم القرآن و الاهتداء بالرسول (ص).
وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ اى کل معجزة، لا یُؤْمِنُوا بِها. هذه کقوله: وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ، وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ اى: طریق الهدى و البیان لا یتخذوه طریقة و دینا. حمزه و کسایى سَبِیلَ الرُّشْدِ بفتح را و شین خوانند باقى بضم راء و سکون شین. سَبِیلَ الرُّشْدِ و رشد و رشد هر دو یکسان است همچون سقم و سقم و حزن و حزن و بخل و بخل. ابو عمر فرق کرد، گفت: الرّشد الصلاح فى الامر، دلیله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً، و الرشد الاستقامة فى الدین. حلال زاده را گویند: هذا عن رشدة، و حرام زاده را گویند: هذا عن غیر رشدة. وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ اى: طاعة الشیطان، یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا. غىّ از راه بیفتادن است، غىّ و غوایت یکى است. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى بسبب أنهم، کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ غیر ناظرین فیها، و لا یتّعظون بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا جحدوا بالایمان وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ الثّواب و العقاب و البعث و الحساب، و قیل: «کذبوا بالآخرة» اى بلقاء اللَّه فى الآخرة، حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ اى بطلت. هَلْ یُجْزَوْنَ فى العقبى إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ یعنى جزاء ما کانوا یعملون فى الدنیا. این و نظائر این در قرآن هر جایى که مقید است کافر راست، چنان که گفت: وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ، مگر جایى که مبهم است، چنان که وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ الى قوله: «ثُمَّ یُجْزاهُ».
وَ اتَّخَذَ اى صنع و صاغ قَوْمُ مُوسى‏ یرید السامرى و من اعانه على ذلک و من رضى به و من صدّقه، مِنْ بَعْدِهِ اى من بعد انطلاقه للمیقات و هو العشر الّذى تمّم اللَّه به المیقات، مِنْ حُلِیِّهِمْ بفتح حا و سکون لام و تخفیف یا قراءت یعقوب است بر لفظ واحد، و هو الواحد الحلىّ ککعب و کعوب و فلس و فلوس. حمزه و کسایى حلیهم بکسر حا و لام و تشدید یاء خوانند، باقى بضمّ حا و کسر لام و تشدید یا خوانند، و حلى و حلى بضمّ و کسر هر دو یکسانست بمعنى جمع، همچون صلّى و صلّى و بکىّ و بکىّ. عِجْلًا اى تمثال عجل مجوّف کأحسن ما یکون.
در قصه آورده‏اند که: بنى اسرائیل از قبطیان پیرایه‏هاى ایشان بعاریت خواستند روز عید را که در پیش بود، و این بنى اسرائیل در دست قبطیان همچون اهل جزیت بودند در میان اسلامیان، پس رب العالمین فرعون را و قبطیان را هلاک کرد، و آن پیرایه‏ها و زرّینه‏ها در دست بنى اسرائیل بماند، و بر ایشان حرام بود خرج کردن آن. هارون بفرمود تا ندا کردند، و هر کس که از آن پیرایه چیزى داشت بیرون داد، و همه بسامرى سپردند، و سامرى زرگر بود، از آن گوساله‏اى بساخت، جسد بیروح، تمثالى مجوّف، چون ساخته بود از وى یک بانگ بیامد، و نیز هیچ بانگ نکرد.
وهب گفت: کان یسمع منه الخوار الا انه لا یتحرک. سدى گفت: کان یخور و یمشى فکلّما خار سجدوا له، و اذا سکت رفعوا رؤسهم. و گفته‏اند: جسد از جساد است، و هو الزّعفران، یعنى عجلا اصفر له خوار. قومى گفتند: جسد لحم و دم است، و بانگ در وى ظاهر است، و بعید نیست. قومى گفتند: تمثالى بود از زر برنگ زر مجوف، و بانگ در وى از روى تلبیس بود و حیلت، و الاول اصح.
أَ لَمْ یَرَوْا نمى‏بینند این گوساله پرستان أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ که این گوساله با ایشان سخن نمیگوید؟! این دلیل است که خداى ناگویا نبود. وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا یعنى لا یأمرهم و لا ینهاهم اتَّخَذُوهُ اى عبدوه و اتخذوه الها وَ کانُوا ظالِمِینَ واضعین العبادة غیر موضعها.
وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ جمهور مفسّران بر آنند که این کلمه عبارت است از پشیمانى، و هر چند پشیمانى در دل باشد، اما نسبت آن با دست از آن جهت است که نسبت ملک و محبوب و مکروه با دست کنند، یقال: فى یده ملک، و فى یده محبوب، و حصل فى یده مکروه، و گفته‏اند: هر کس که از کارى پشیمان شود دست بر سر مى‏نهد و بر آن تحسر میخورد، از این جهت نسبت ندم باید کرد، و قیل: انّ الانسان اذا حزبه امر عظیم مسح کفّه بکفّه و حولق. وَ رَأَوْا این رؤیت بمعنى علم است، اى علموا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا بعبادة العجل. میگوید: چون موسى از میقات باز آمد، و ایشان را بر آن صفت دید، و خشم راند، و با ایشان سخن درشت گفت، ایشان از آن کرده پشیمان شدند، و بدانستند که از راه راستى بیفتادند، گفتند: لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنا رَبُّنا وَ یَغْفِرْ لَنا حمزه و کسایى ترحمنا و تغفر لنا بتا خوانند، و رَبُّنا بنصب بر معنى دعا، یعنى: یا ربّنا. لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ بالعقوبة و فوت الثواب.
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ من الطور إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً اى غضبان حزینا.
اسف غایت خشم است ایدر و آنجا که گفت: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ، و غایت اندوه است آنجا که گفت: «یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ». الآسف و الاسف و الاسیف یکى است.
قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی اى بئس ما نبتم عنّى و قمتم مقامى بعد انطلاقى! أَ عَجِلْتُمْ اى ترکتم أَمْرَ رَبِّکُمْ؟ و قیل تجاوزتم امر ربّکم، و قیل: استبطأتم موعد ربّکم. موسى چون بمیقات مى‏شد ایشان را وعده داد که تا چهل روز باز آیم. چون بیست روز برآمد سامرى گفت: بیست روز و بیست شب گذشت، این چهل باشد تمام، و ظن بردند که موسى خود نمانده است. پس چون موسى و از آمد گفت: ا عجلتم وعد ربّکم الّذى وعدنیه من الاربعین لیلة؟ زجاج گفت: عجلته اى سبقته. وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ الّتى فیها التوراة غضبا على قومه حین عبدوا العجل.
عن سعید بن جبیر عن ابن عباس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لیس الخبر کالمعاینة، اخبر اللَّه موسى ان قومه قد ضلّوا بعده فلم یلق الالواح، فلمّا عاینهم القاها فکسر منها ما تکسر»، و روى انه قال: «یرحم اللَّه اخى موسى ما المخبر کالمعاین، لقد اخبر اللَّه بفتنة فعرف انّ ما اخبره ربه حق، و انّه على ذلک لمتمسّک بما فى یده، فرجع الى قومه و رآهم فغضب و کان شدید الغضب فألقى الالواح».
مفسّران گفتند: تورات هفت سبع بود. چون موسى الواح بر زمین زد و بشکست، اثر مکتوب از آنکه بشکست ناپیدا شد. شش سبع از آن برداشتند، و بآسمان باز بردند، و یک سبع بماند، و کان فیما رفع تفصیل کلّ شى‏ء و فیما بقى الهدى و الرّحمة. و روى عن ابن عباس، قال: اوتى رسول اللَّه (ص) السبع و هى المثانى الطّول، و اوتى موسى ستا فلمّا القى الالواح رفعت اثنتان و بقیت اربع.
قتاده گفت: انّما القى الالواح لکثرة ما سمع من فضائل امّة محمّد (ص)، فألقى الالواح و قال: ربّ اجعلنى من امّة محمد (ص). از بس که فضائل امّت محمّد شنید از حق جلّ جلاله، الواح بیفکند و گفت: خداوندا مرا از امّت محمّد کن، «وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ» اى اخذ بشعر رأسه و لحیته، تقول العرب: فلان حسن الرّأس اى الشعر. جاى دیگر گفت: تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی». هارون از موسى بسنّ مهتر بود بسه سال. بنى اسرائیل او را دوست‏تر داشتندى که لیّن الغضب بود.
خشم بسیار نراندى، و موسى گرم و تیز بود و بسیار خشم، چون باز آمد برادر را بخشم فرا خود کشید، موى گرفته، که چرا از پس من نیامدى و مرا از حال بنى اسرائیل و فعل ایشان خبر نکردى؟! همانست که جاى دیگر گفت: ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی؟! قالَ ابْنَ أُمَّ قراءت اهل کوفه ابن ام بکسر میم است و اصله ابن امّى، فحذف یاء الاضافة لأنّ مبنى النّداء على الحذف، و بقیت الکسرة فى المیم لتدلّ على الاضافة، کقوله تعالى: «یا عِبادِ». باقى بفتح میم خوانند، یعنى: یا ابن امّاه، فحذف الالف مقصورا على نیة الترخیم. چون بکسر خوانى، میگوید: اى پسر مادر من! و چون نصب خوانى: اى پسر مادرا! و هارون و موسى از یک مادر و یک پدر بودند، اما ذکر مادر کرد تنها، لیرقّقه علیه. گفته‏اند که: موسى حق مادر عظیم گزاردى، و دل وى نیکو نگه داشتى تا آن حدّ که هر گه خشمگین بودى، کسى نام مادر وى بردى از آن خشم ساکن شدى، و خوش گشتى، گفتى: مادر بهشت است، و در بهشت رنج و خشم نبود. هارون ازین جهت نام مادر برد بنزدیک وى در حال خشم.
إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی اى: وجدونى ضعیفا لوحدتى، وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی اى هموا و قاربوا ان یقتلونى لانکارى علیهم، فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ شماتت نامى است شادى کردن را ببد کسى، و در خبر است: «نعوذ بک من شماتة الاعداء».
میگوید: دشمنان را بمن شادى مکن بدانکه مرا خوار کنى یا بزنى. وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ الّذین عبدوا العجل، و مرا با ایشان یکسان مکن که این جرم ایشان کرده‏اند نه من.
پس چون موسى عذر برادر دانست و بیگناهى وى، گفت: رَبِّ اغْفِرْ لِی ما صنعت بأخى، و قیل بالقاء الالواح، وَ لِأَخِی حین لم یمنعهم و لم یلحق بى وَ أَدْخِلْنا فِی رَحْمَتِکَ انعم علینا بفضلک وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ارحم بنا منّا بأنفسنا و ارحم بنا من الأبوین.
إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ الها یعنى فى ایّام موسى، سَیَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة وَ ذِلَّةٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما امروا به من قتل انفسهم، فکان الأب یقتل ابنه و الابن اباه. عطیّه گفت: سینالهم اى سینال اولادهم و هم الّذین کانوا فى عهد.
النّبی (ص)، غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ فى الآخرة و فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا و هى ما اصاب بنو قریظة و النضیر من القتل و الجلاء، و قیل الجزیة، وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى الکاذبین.
قال ابو قلابه: هى و اللَّه جزاء کلّ مفتر الى یوم القیامة ان یذلّه اللَّه عزّ و جلّ.
فضیل عیاض گفت: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُفْتَرِینَ اى المبتدعین. مالک بن انس گفت:
ما من مبتدع الا و تجد فوق رأسه ذلة، ثمّ قرأ: إِنَّ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَیَنالُهُمْ الایة. وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ و هى الشّرک ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها اى من بعد السّیّئات وَ آمَنُوا صدّقوا انّه لا اله غیره إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها اى من بعد التّوبة لَغَفُورٌ رَحِیمٌ.
وَ لَمَّا سَکَتَ یعنى سکن. زر و سیم را صامت خوانند از آنکه بى‏جانست، وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ چون خاموش ایستاد از موسى خشم، یعنى بیارامید و خشم از وى باز شد، بسبب آنکه هارون عذر داد، و بنى اسرائیل از کفر توبه کردند آن تخته‏ها که بیفکنده بود برگرفت. شش سبع از وى برفته، وَ فِی نُسْخَتِها اى و فیما نسخ منها، و قیل فیما بقى منها و لم یذهب: هُدىً وَ رَحْمَةٌ. و قیل: اراد بها الالواح لانّها نسخت من اللوح المحفوظ، و قیل: انّ موسى لمّا القى الالواح تکسّرت فنسخ منها نسخة اخرى فهى المراد. ابن عباس گفت: موسى چهل روز روزه داشت. چون الواح بیفکند و بشکست، چهل روز دیگر روزه داشت، تا آن با وى دادند در دو لوح بجاى آن شکسته. هُدىً وَ رَحْمَةٌ اى هدى من الضلالة و رحمة من العذاب. لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ یخشون فیعملون بها.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً الایة در آثار آورده‏اند از آن موعظتها که رب العزّة در الواح نبشت از بهر موسى، و بوى داد، این بود که: یا موسى! اگر خواهى که بدرگاه عزّت ما ترا آب‏رویى بود، و بقربت و زلفت ما مخصوص باشى، یتیمان را نیکودار، و درویشان را خوار مکن. اى موسى! من یتیمان را نوازنده‏ام و نیک خواه، و بر درویشان مهربان و بخشاینده، بنواز آن کس را که من نوازم. مران آن کس را که من خوانم.
مصطفى (ص) درویشان را گفت: «الفقراء الصبر هم جلساء اللَّه عزّ و جلّ یوم القیامة»، و یتیمان را گفت: «اذا بکى الیتیم اهتزّ عرش الرّحمن لبکائه، فیقول اللَّه عزّ و جلّ من ارضاه ارضیته».
اى موسى! خواهى که من براى تو با فریشتگان مباهات کنم بى آزار باش، و سنگ و خار از راه مسلمانان دور کن.
الایمان بضع و سبعون شعبة، اعلاها شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أدناها اماطة الاذى عن الطریق.
اى موسى! خواهى که دعاء ترا اجابت کنم خلق نیکو گیر و علم آموز، و دیگران را علم درآموز، که من علما را گرامى کردم که ایشان را علم دادم، و خاک بر ایشان خوش کنم، و گور بر ایشان منوّر کنم، و موسع کنم، و فردا ایشان را در زمره انبیا حشر کنم. مصطفى گفت: «تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال: یا محمّد! لا تحقرنّ عبدا آتاه اللَّه علما، فانّ اللَّه عزّ و جلّ لم یحقّره حین علّمه. انّ اللَّه جامع العلماء فى بقیع واحد، فیقول لهم: انّى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم. قد غفرت لکم على ما کان منکم».
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ از آن نواختها و لطفها که اللَّه با موسى کرد یکى آن بود که: بر مقام مناجات او را بداشت، و تورات از بهر وى بز آن الواح نبشت، چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسى میرسید. اى موسى! امروز بنام ما قناعت کن، و در نبشته ما نظر کن، تا ترا تسلى بود، من منع من النّظر تسلّى بالاثر.
اى موسى من بکمال حکمت خود چنین حکم کرده‏ام که تا محمّد مرا نبیند، و امت محمّد مرا نبینند، دیدار بکسى ننمایم، و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم: ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. موسى گفت: بار خدایا! و من امّة محمّد؟ این امة محمّد که‏اند؟ قال: خیر امّة اخرجت للنّاس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، و یؤمنون بالکتاب الاوّل‏ و الکتاب الآخر، و یقاتلون اهل الضلالة حتى یقاتلوا الاعور الدجال، و هم المستجیبون و المستجاب بهم، و الشافعون و المشفوع لهم، مصاحفهم فى صدورهم یصفون فى صلوتهم صفوف الملائکة، اصواتهم فى مساجدهم کدوى النّحل، کرّمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللَّه. قال موسى: یا ربّ فاجعلهم امتى.
قال: هى امّة احمد.
فَخُذْها بِقُوَّةٍ اشارتى عزیز است که گرفتن بغایت دلیل قربت است، پس گفت: وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها فرق است میان این گرفتن و آن گرفتن. آن گرفتن از حق و این گرفتن از خلق، آن گرفتن موسى از مولى، و این گرفتن قوم از موسى. آن گرفتن از روى تحقیق زلفت و تأکید وصلت، و این گرفتن از روى قبول خدمت و التزام طاعت.
سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ این دار الفاسقین بر لسان اهل معرفت اشارت است بنفس امّاره و دل خراب. نفس امّاره منبع شهوات است و دل خراب معدن غفلت، چنان که در منزل خراب کس ننشیند و آرام نگیرد، در دل خراب طاعت منزل نکند، و در آن خیر نگیرد، و از وى عبادت نیاید، نعوذ باللّه من درک الشقاء.
سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ تکبر بر دو قسم است: یکى بحق یکى به بى حق، آنچه بحق است تکبّر درویشان است بر توانگران.
عالى همت باشند، و بحق توانگر دل، و از عرش و ما دون آن همت بر گذاشته، دل از خلق بریده، و با مهر حق پرداخته، همتى مه از دنیا و مرادى به از عقبى، و اشتیاقى با دیدار مولى. قال الواسطى: التکبّر بالحقّ هو التکبر على الاغنیاء و الفسقة و على الکفّار و اهل البدع، فقد روى فى الاثر: القوا الفساق بوجوه مکفهرّة.
و آنچه به بى حق است تکبر توانگران است و جهانداران بر درویشان، و هو المراد بقوله تعالى: یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ.
و قال ابن عطاء فى هذه الایة: سأمنع قلوبهم و اسرارهم و ارواحهم عن الجولان فى ملکوت القدس، گفت: دلها و سرهاى ایشان از روش بر بند آرم، و هستى ایشان حجاب ایشان گردانم، و راه خود بر ایشان فرو گیرم، تا هیچ نتوانند که در عالم قدس و ملکوت اعلى در سرّ جولان کنند، از دیدن عجائب ملکوت بازمانده، و با نفس و خلق دنیا انس گرفته، ذوق طعم وجود نیافته، و از کرائم احوال اهل خصوص بى‏خبر مانده، هرگز خود را روز دولتى نادیده، و نه گل وصلتى او را شکفته. بیچاره کسى که او را از این حدیث بویى نه، او را از دریا کسان چیست که او را جویى نه.
وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا از روى اشارت میگوید: نه هر که راه دید براه رفت، و نه هر که بشناخت توفیق عمل یافت. رب العزة خبر میدهد از بیگانگان میگوید: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. پس هر که حق را بحقى بشناخت تا توفیق نیابد و بدان عمل نکند بکار نیست، و هر که باطل را بباطلى بشناخت تا از اتباع آن باطل او را عصمت نبود در آن شناخت فائدة نیست. مصطفى (ص) ازینجا گفت: اللّهمّ ارنا الحقّ حقا و ارزقنا اتباعه، و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه».
وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلًا الایة سهل بن عبد اللَّه گفت: هر چه در دنیا بنده را از حق برگرداند، و از طاعت وى باز دارد، آن عجل اوست، و او پرستنده آن. عبده عجل در بنى اسرائیل تخلص آن گه یافتند که خویشتن را بفرمان بکشتند، چنان که گفت جل جلاله: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ. همچنین تخلص بنده در راه حقیقت آن گه حاصل شود که از حظوظ و اسباب پاک گردد، لا بل که هر چه دون حق بیزار شود، چنان که گفته‏اند:
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر.
أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ الایة هذا یدل على استحقاق الحقّ، النعت بأنّه متکلم جل جلاله یخاطب الخلق و یکلم العبد، و أن ملوک الارض اذا جلّت رتبتهم استنکفوا ان یخاطبوا خدمهم بلسانهم، و بخلاف هذا اجرى الحق سنّته مع عباده المؤمنین.
اما الاعداء فیقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و امّا المؤمنون‏
فقال النّبی: ما منکم من احد الا یکلّمه ربّه لیس بینه و بینه ترجمان»، و فى معناه انشدوا:
و ما یزد هینا الکبریاء علیهم
اذا کلّمونا أن یکلّمهم نزرا
وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ الى قوله رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی فى هذا اشارة الى وجوب الاستغفار على العبد فى عموم الاحوال و التحقق بأن له سبحانه تعذیب البرئ اذا الخلق کلّهم ملکه، و تصرف المالک فى ملکه نافذا. بنى اسرائیل گناه کردند و عذر موسى و هارون دادند، و استغفار ایشان کردند. اینست طریق جوانمردان و راه صوفیان، که پیوسته گناه سوى خود مى‏نهند، و ناکرده گناه عذر میخواهند:
اذا مرضنا اتیناکم نعودکم
و تذنبون فنأتیکم فنعتذر
وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا الایمان الّذى هو بعد التّوبة، یحتمل انهم آمنوا بانّه یقبل التّوبة و آمنوا بانّه لا یضرّه عصیان، او آمنوا بانّه لا ینجون بتوبتهم من دون فضل اللَّه، او آمنوا یعنى استداموا الایمان و کانت موافاتهم على الایمان، او آمنوا بانّهم لو عادوا الى ترک العهد و تضییع الامر لسقطوا من عین اللَّه اذ لیس کل مرة تسلم الخبرة.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف‏
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ این نصب میم در قوم خواهى بنزع خافض نه، یعنى: من قومه، فحذف «من»، کقول الفرزدق:
و منّا الّذى اختیر الرّجال سماحة
وجودا اذا هبّ الرّیاح الزّعازع‏
۱ الف: پیش فا.
و خواهى کنایت نه از مختاران، و سبعین بدل آن. میگوید: برگزید موسى عمران از قوم خویش هفتاد مرد، و آن آن بود که موسى چون با قوم خویش آمد و گفت: کلّمنى ربّى، طائفه‏اى از ایشان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، فیکلّمنا جهارا و یشهد لک بتکلمه ایّاک. موسى ازین گفت ایشان بحق نالید. ربّ العزّة گفت: اى موسى! از ایشان هفتاد مرد برگزین که خیار ایشان باشند تا بطور آیند، و سخن ما بشنوند، و وعده‏اى بر آن نهادند که کى روند. پس موسى هفتاد مرد برگزید، و با خویشتن به طور برد، و هارون با وى، و یوشع بن نون را بر بنى اسرائیل گماشت، و خلیفه خود کرد، تا باز آید. پس چون بطور رسیدند، موسى بفرمان حق بر کوه شد، و میغ گرد کوه درگرفت، چنان که موسى ناپدید شد، و موسى هر گه که با حق سخن گفتى، نور بر پیشانى وى افتادى، چنان که هیچ کس طاقت آن نداشتى که در وى نگرستى. چون حق جل جلاله با موسى در سخن آمد، ایشان همه بسجود افتادند، و مى‏شنیدند کلام حق که با موسى میگفت، و امر و نهى که مى‏فرمود که این کن و آن مکن. پس چون فارغ گشت، آن میغ از سر وى باز شد، و موسى پیش ایشان باز آمد، گفتند: «یا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً». فصاح بهم جبرئیل، فموّتوا عن آخرهم ثمّ احیاهم اللَّه.
گفته‏اند که: این هفتاد مرد بسن بالاى بیست سال بودند، و بچهل سال برنگذشته، از آنکه هر چه کم از بیست سال بود هنوز با وى جهل صبى بود و نقص کودکى، و هر چه بالاى چهل است با وى ضعف پیرى بود و نقصان عقل. کلبى گفت: از آن هفتاد، شصت مرد پیر بودند و بیش از آن پیر بدست نمى‏آمد. ربّ العزّة وحى کرد بموسى که ده جوان برگزین از ایشان. موسى ده جوان برگزید، بامداد که برخاستند همه پیران بودند، و گفته‏اند که: از هر سبطى شش کس برگزیدند، جمله هفتاد و دو بودند. موسى گفت: هفتاد مرد مرا فرموده‏اند دو کس بجاى مانید، تا هفتاد راست شود، هیچ کس رغبت نکرد که از ایشان واپس بود و بماند، و باین معنى خلاف کردند و جدال در گرفتند. موسى گفت: هر آن کس که نشیند بفرمان و نیاید، ثواب وى هم چندان است که آید و موافقت کند. کالب بن یوفنا و یوشع بن نون هر دو بیستادند و نرفتند، و موسى ایشان را فرمود که روزه دارید، و پاک شوید، و غسل کنید، و جامه‏ها بشوئید. پس ایشان را بفرمان حق بر آن وعده‏اى که از حق یافته بود بطور سینا برد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا.
ابن عباس گفت: آن هفتاد مرد که بمیقات اول رفتند و گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً دیگراند، و این هفتاد مرد أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ دیگر. روایت کنند از
على بن ابى طالب (ع)، قال: «انما اخذتهم الرجفة من اجل دعویهم على موسى قتل هارون، و ذلک أن موسى و هارون و شبر و شبیر ابنى هارون انطلقوا الى سفح جبل، فنام هارون على سریر، فتوفاه اللَّه، فلمّا مات دفنه موسى، فلمّا رجع موسى الى بنى اسرائیل قالوا این هارون؟ قال: توفاه اللَّه. فقالوا له: بل انت قتلته حسدا على خلقه و لینه. قال: فاختاروا من شئتم. فاختاروا منهم سبعین رجلا، و ذهب بهم، فلمّا انتهوا الى القبر، قالوا: یا هارون! قتلت ام مت؟! فقال هارون: ما قتلنى احد، و لکن توفانى اللَّه، فقالوا: یا موسى! لن تعصى بعد الیوم. «فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ» و هى الموت، و قیل الزلزلة. و قیل النار، و هى الصاعقة. فقال موسى: یا رب! ما اقول لبنى اسرائیل اذا رجعت الیهم؟ یقولون انت قتلتهم. فأحیاهم اللَّه و جعلهم انبیاء.
و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا کان یوم الجمعة نزل امین اللَّه جبرئیل الى المسجد الحرام فرکز لواه بالمسجد الحرام، و غدا سائر الملائکة الى المساجد الّتى یجمع فیها یوم الجمعة، فرکزوا الویتهم و رایاتهم بأبواب المساجد. ثمّ نشروا قراطیس من فضّة و أقلاما من ذهب، ثم کتبوا الاول فالاول من بکر الى الجمعة. فاذا بلغ من فى المسجد سبعین رجلا قد بکروا طووا القراطیس، فکان اولئک السبعون کالذین هم اختارهم موسى من قومه، و الّذین اختارهم موسى من قومه کانوا انبیاء».
و عن انس، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اذا راح منّا الى الجمعة سبعون رجلا کانوا کسبعین من قوم موسى، الذین وفدوا الى ربّهم او أفضل».
قتاده گفت: أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ لانّهم لم یزایلوا فوقهم حین عبدوا العجل، و لم یأمروهم بالمعروف و لم ینهوهم عن المنکر. ابن عباس گفت: اختارهم موسى لیدعوا ربهم، فکان فیما دعوا ان قالوا: اللّهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا، فکره اللَّه ذلک من دعائهم.
أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ گفته‏اند که «لو» بمعنى لیت است. میگوید: کاشکى چنان خواستى تو که ایشان را و مرا بیکبار در خانه هلاک کردى.
سخنى ضجرانه است. موسى به تنگدلى همى گفت. و قیل: لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ اى قبل خروجنا للمیقات، فکان بنو اسرائیل یعاینون ذلک و لا یتهمونى. زجاج گفت: ان شئت امّتهم من قبل ان تبتلیهم بما اوجب علیهم الرجفة، و قیل: ان شئت اهلکتهم عند اتخاذ العجل و لم تمهلهم الى المصیر الى المیقات، «و ایاى» اى: و أهلکتنى حین قتلت القبطى بمصر. أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا فراء گفت: ایشان در آن رجفه بنمردند، و رجفه نه مرگ است بلکه زلزله است در زمین، و رعده و قلقله در تن، یعنى که از آن هیبت و از آن بیم لرزه بر اندام ایشان افتاد، و نزدیک بود که مفاصل ایشان از هم جدا گشتى. موسى چون ایشان را چنان دید بر ایشان رحمت کرد، و از بیم مرگ ایشان برخاست، و گریستن درگرفت، و همى نالید، و دعا همى کرد و همى گفت: أَ تُهْلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا؟! این استفهام بمعنى دعا است، اى: لا تهلکنا بما فعل السفهاء منّا. ما را هلاک مکن بآنچه تنى چند ازین نادانان کردند. موسى میدانست که اللَّه تعالى عادلتر از آن است که کسى را بجنایت دیگرى گیرد، اما این سخن چنان است که عیسى گفت: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ الایة. و قیل: هذا استفهام یتضمن معنى قوله: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً، و السفهاء هم الّذین عبدوا العجل. موسى ظن برده بود که آن عقوبت رجفه که بایشان رسید از پرستش گوساله بود، و نه چنان بود، که آن از گفت قوم بود که گفته بودند: لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً، یا از آن دعاء مکروه که گفته بودند: اللهم اعطنا ما لم تعط احدا بعدنا. بان یقول «فَعَلَ السُّفَهاءُ» بمعنى قال است.
إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ یعنى ان الکائنات الا اختبارک. نیست این بودنیها که مى‏بود مگر آزمایش تو، و قیل: تلک الفتنة الّتى وقع فیها السفهاء لم تکن الا اختبارک و ابتلاؤک.
و روا باشد که «هى» کنایت از عقوبت نهند، یعنى ما هى الا عذابک. تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ من سلم منها فهو سعید، و من بقى فیها فهو شقى. أَنْتَ وَلِیُّنا مدبر امرنا فَاغْفِرْ لَنا ذنوبنا، وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغافِرِینَ.
وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً اى: اوجب لنا فى هذه الدّنیا توفیق الطاعة و اسباغ النعمة، وَ فِی الْآخِرَةِ الجنة و الرؤیة و الثواب. موسى خیر دو جهانى خواست درین آیت. همانست که مصطفى (ص) گفت: «سلوا اللَّه الیقین و العافیة».
وصیتى جامع است، خیر دنیا و آخرت در ضمن آن، فان ملاک امر الآخرة الیقین، و ملاک امر الدّنیا العافیة، فکل طاعة لا یقین معها هدر، و کل نعمة لم تصحبها العافیة کدر. إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ اى تبنا و رجعنا و ملنا الیک. من هاد یهود، اذا مال، و قیل: من التهود فى السیر و هو التمکث. قالَ عَذابِی اى قال اللَّه: عذابى، أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ یعنى الکفار، وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ اى عمّت فى الدنیا الکفّار و المؤمنین، و خص بها المؤمنون فى العقبى، و هذا معنى قوله: فَسَأَکْتُبُها اى فسأوجبها، لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ، فیجب له الثواب للمتقین من اللَّه، و لا یجب لا حد شى‏ء على اللَّه، یجب منه لصدقه فى قوله، و لا یجب علیه شى‏ء لغیره فى ذاته.
عطیه گفت: وسعت کل شى‏ء لکن لا تجب الا للذین یتقون میگوید: رحمت وى بهر چیز رسیده است امّا واجب نگشت مگر متقیان را، که کافران بطفیل مؤمنان در دنیا روزى میخورند، و ببرکت مؤمنان بلاها از ایشان مندفع میشود، و فردا در قیامت رحمت همه مؤمنانرا باشد على الخصوص، و ایشان را واجب گردد، و کافر در عذاب بماند، این چنان باشد که کسى بچراغ دیگرى میرود، و بآن روشنایى منفعت میگیرد، چون صاحب چراغ آن چراغ ببرد طفیلى در ظلمت بماند.
ابو روق گفت: وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ یعنى الرحمة الّتى قسمها بین الخلائق، یعطف بها بعضهم على بعض. و عن سلمان الفارسى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «ان اللَّه تعالى خلق مائة رحمة یوم خلق السماوات و الارض، کل رحمة منها طباق ما بین السماء و الارض، فأهبط منها رحمة الى الارض فبها یتراحم الخلائق، و بها تعطف الوالدة على ولدها، و بها یشرب الطیر و الوحوش من الماء، و بها یعیش الخلائق، فاذا کان یوم القیامة انتزعها من خلقه، ثمّ افاض بها على المتقین، و زاد تسعا و تسعین رحمة». ثم قرأ: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ
اى: أجمعها و أضمّ جزءها المنزل بین الخلق الى التسعة و التسعین جزءا عنده للذین یتقون «کتب» نزدیک عرب ضم است، و الکتیبة الجیش المتضامة. قال ابن عباس: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ. جعلها اللَّه لامة محمد (ص).
و عن ابو سعید الخدرى انّ النّبی (ص) قال: «افتخرت الجنّة و النار، فقالت النّار: یا ربّ! یدخلنى الجبابرة و الملوک و الاشراف، و قال الجنّة: یا ربّ! یدخلنى الفقراء و الضعفاء و المساکین. فقال اللَّه للنار: انت عذابى اصیب بک من اشاء، و قال للجنّة: انت رحمتى وسعت کلّ شى‏ء، و لکلّ واحدة منکما ملؤها».
ابن جریح گفت و بو بکر هذلى که: چون این آیت فرو آمد که: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ ابلیس سر برآورد و شادى نمود و نشاط کرد، گفت: انا من ذلک الشی‏ء.
رب العالمین ابلیس را وا بیرون کرد بآنچه گفت: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُونَ. جهودان و ترسایان طمع کردند، گفتند: نحن نتّقى و نؤتى الزکاة و نؤمن ربّنا. ربّ العالمین از ایشان بستد و ایشان را محروم کرد به آنچه گفت: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ امّت محمد را بآن مخصوص کرد، و بایشان داد. قال نوف البکالى الحمیرى: لمّا اختار موسى قومه سبعین رجلا لمیقات ربّه قال اللَّه لموسى: اجعل لکم الارض مسجدا و طهورا، تصلون حیث ادرکتکم الصّلاة الا عند مرحاض او حمّام او قبر، و أجعل السکینة فى قلوبکم، و أ جعلکم تقرؤن التوراة عن ظهور قلوبکم، یقرأها الرجل منکم و المرأة و الحرّ و العبد و الصغیر و الکبیر، فقال ذلک موسى لقومه، فقالوا: لا نرید أن نصلّى الا فى الکنائس، و لا نستطیع حمل السّکینة فى قلوبنا، و نرید ان نکون کما کانت فى التابوت، و لا نستطیع أن تقرأ التوراة عن ظهر قلوبنا، و لا نرید أن نقرأها الا نظرا. فقال اللَّه تعالى: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ الى قوله: «المفلحون»، فجعلها لهذه الامّة. فقال موسى: یا رب! اجعلنى نبیّهم. فقال: نبیّهم منهم.
قال: یا رب! اجعلنى منهم. فقال: انّک لن تدرکهم. فقال موسى: یا رب اتیتک بوفد بنى اسرائیل، فجعلت وفادتنا لغیرنا، فأنزل اللَّه: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. فرضى موسى، فقال نوف: الا تحمدون ربّا حفظ غیبکم و أجزل لکم سهمکم، و جعل وفادة بنى اسرائیل لکم.
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ یعنى محمدا (ص). امّى نادبیر است که نه خواند و نه نویسد، و کان نبیّنا (ص) امّیّا لا یکتب و لا یقرأ و لا یحسب. قال اللَّه تعالى: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ، و قال (ص): «انّا امّة امیة لا نکتب و لا نحسب»، و قیل: منسوب الى ام القرى و هى مکّة. بعضى مفسران گفتند که: رسول (ص) از دنیا بیرون نشد تا بنوشت.
الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً اى: وصفه و اسمه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل. عمر خطاب از ابو مالک پرسید که: صفت و نعت رسول خدا در تورات چیست؟
و کان ابو مالک من علماء الیهود، فقال: صفته فى کتاب بنى هارون الذى لم یبدّل و لم یغیر، احمد من ولد اسماعیل بن ابراهیم، و هو آخر الانبیاء، و هو النّبیّ العربى الذى یأتى بدین ابراهیم الحنیف. یأتزر على وسطه، و یغسل اطرافه، فى عینیه حمرة و بین کتفیه خاتم النبوة، مثل زر الحجلة، لیس بالقصیر و لا بالطویل، یلبس الشملة، و یجتزئ بالبلغة، و یرکب الحمار، و یمشى فى الاسواق، معه حرب و قتل و سبى، سیفه على عاتقه، لا یبالى من لقى من النّاس، معه صلاة لو کانت فى قوم نوح ما اهلکوا بالطوفان، و لو کانت فى عاد ما اهلکوا بالرّیح، و لو کانت فى ثمود ما اهلکوا بالصّیحة. مولده بمکّة، و منشأه بها، و بدو نبوته بها، و دار هجرته بیثرب بین حرة و نخل و سبخة. هو امّى لا یکتب بیده، و هو الحمّاد یحمد اللَّه على کلّ شدّة و رخاء. سلطانه بالشام. صاحبه من الملائکة جبرئیل. یلقى من قومه اذى شدیدا، ثمّ یدال علیهم فیحصدهم حصد الجرین، تکون له وقعات بیثرب منها له و منها علیه، ثم تکون له العاقبه.
و فى الانجیل ان المسیح (ع) قال للحواریّین: انا اذهب و سیأتیکم الفارقلیط روح الخلق الّذى لا یتکلّم من قبل نفسه، انّه یدبّر لجمیع الخلق، و یخبرکم بالامور المزمعة و یمدحنى و یشهد لى.
یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ میگوید: این پیغامبر امّى ایشان را باسلام و شریعت و مکارم الاخلاق میفرماید، و از منکر و فساد و مساوى الاخلاق باز میزند.
وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ و آن حلالها که اهل جاهلیت بر خود حرام کرده بودند چون بحائر و سوائب و وصائل و حوامى، وى حلال و گشاده میگرداند، و قیل: یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ اى: ما حرم علیهم فى التوراة من لحوم الإبل و شحوم البقر و الغنم، وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ و آنچه خبائث است چون گوشت خوک و مردار و خون و ربا و جمله محرّمات بر ایشان بسته میدارد و حرام میکند، یعنى که شریعت وى بر این صفت است.
وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ بر قراءة شامى «آصارهم» على الجمع، عرب مواثیق را اواصر خوانند، یکى از آن اصرة، معنى آنست که از ایشان فرو نهند آن عهدهاى گران و بارهاى عظیم که بر بنى اسرائیل بود که در تورات بایشان فرموده بودند چون قتل نفس در توبه و بریدن اعضاء که بوى گناه کردند، و جامه که پلید شد از میان جامه بر آوردن و بریدن، و در قتلها که کردند قصاص نه دیت و نه عفو. این تشدیدها باغلال ماننده کرد، یعنى: للزومها کلزوم الغل فى العنق، چنان که غلّ در گردن آویخته بود، و از آن جدا نبود، این مواثیق و عهود بر ایشان نهاده بودند و لازم کرده، و گفته‏اند: اغلال اینجا محرّمات‏اند و مناهى که بر بنى اسرائیل بود، که عیسى مریم گفت: وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ من آن را آمده‏ام که بعضى از حرام کرده‏ها بر شما حلال کنم، و این غل همان است که عجم میگویند دست فلان کس فرو بستند. دست فلان کس بر گردن بسته، یعنى که او را از تصرف منع کردند، و از مراد محروم، فَالَّذِینَ آمَنُوا من الیهود بِهِ اى بمحمّد وَ عَزَّرُوهُ اى عظّموه وَ نَصَرُوهُ. و أصل التعزیر المنع، یعنى نصروه بمنعهم کلّ من اراد کیده، وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ اى القرآن. و سمّاه نورا لانّه یبین للنّاس امور دینهم و دنیاهم و آخرتهم و عقباهم، و «مع» یدلّ على البقاء، اى انزل علیه و بقى معه، أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الظّافرون بالامانى، الباقون فى النعیم.
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً این خطاب با عرب است، و اهل کتاب و عجم داخل است در جمیع. میگوید: اى جهانیان! من رسول خداام بشما همگان. قال ابن عباس: بعث اللَّه محمدا الى الاحمر و الاسود، فقال یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً، و قال رسول اللَّه (ص): «بعثت الى النّاس کافة»، و کان النّبی یبعث الى قومه خاصة.
و عن ابى ذر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «اعطیت خمسا لم یعطهنّ احد قبلى: نصرت بالرّعب من مسیرة شهر، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا، و احل لى المغنم و لم یحلّ لاحد قبلى، و بعثت الى الاحمر و الاسود، و قیل لى سل تعطه».
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى سلطانها و ما فیها، و تصریف ذلک و تدبیره، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا ینبغى ان تکون الالوهیّة و العبادة الا له، دون سائر الانداد و الاوثان. یُحیِی وَ یُمِیتُ یقدر على انشاء خلق کلّ ما یشاء و احیائه و افنائه اذا یشاء.
فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی ینبئ عن اللَّه ما کان و ما یکون. یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ التوراة و الانجیل، و سائر کتب اللَّه، وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ.
روى عبد اللَّه بن عمرو بن العاص، قال: خرج علینا رسول اللَّه (ص) یوما کالمودّع، فقال: انا محمد النبىّ الامّى. انا محمد النّبی الامّى. انا محمد النّبی الامّى و لا نبى بعدى. اوتینا فواتح الکلم و خواتمه، و علّمتکم خزنة النّار و حملة العرش، فاسمعوا و أطیعوا ما دمت فیکم، فاذا ذهب بى فعلیکم کتاب اللَّه، احلّوا حلاله و حرّموا حرامه».