عبارات مورد جستجو در ۳۴ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۸۹
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۷
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳۶ - در شکر ایادی شمس الدین رئیس
من که خاقانیم جفای وطن
بردهام وز جفا گریختهام
از خسان چو سار شور انگیز
چون ملخ بر ملا گریختهام
شاه بازم هوا گرفته بلی
کز کمین بلا گریختهام
نه نه شهباز چه؟ که گنجشکم
کز دم اژدها گریختهام
گرنه آزردهام ز دست خسان
دست بر سر چرا گریختهام
ترسم از قهر ناخدا ترسان
لاجرم در خدا گریختهام
از کمین کمان کشان قضا
در حصار رضا گریختهام
من ز ارجیش ز ابر دست رئیس
وقت سیل سخا گریختهام
آن نه سیل است چیست طوفان است
پس ز طوفان سرا گریختهام
الغریق الغریق میگویم
ز آن چناند سیل تا گریختهام
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریختهام
بردهام وز جفا گریختهام
از خسان چو سار شور انگیز
چون ملخ بر ملا گریختهام
شاه بازم هوا گرفته بلی
کز کمین بلا گریختهام
نه نه شهباز چه؟ که گنجشکم
کز دم اژدها گریختهام
گرنه آزردهام ز دست خسان
دست بر سر چرا گریختهام
ترسم از قهر ناخدا ترسان
لاجرم در خدا گریختهام
از کمین کمان کشان قضا
در حصار رضا گریختهام
من ز ارجیش ز ابر دست رئیس
وقت سیل سخا گریختهام
آن نه سیل است چیست طوفان است
پس ز طوفان سرا گریختهام
الغریق الغریق میگویم
ز آن چناند سیل تا گریختهام
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریختهام
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۸
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۵
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۳۰۵
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۵۸۹
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۱۹۸
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۲۰۶
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۶
عطار نیشابوری : باب سیام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۵
اقبال لاهوری : پیام مشرق
قسمت نامهٔ سرمایه دار و مزدور
غوغای کارخانهٔ آهنگری ز من
گلبانگ ارغنون کلیسا از آن تو
نخلی که شه خراج برو مینهد ز من
باغ بهشت و سدره و طوبا از آن تو
تلخابه ئی که درد سر آرد از آن من
صهبای پاک آدم و حوا از آن تو
مرغابی و تذرو و کبوتر از آن من
ظل هما و شهپر عنقا از آن تو
این خاک و آنچه درشکم او از آن من
و ز خاک تا بعرش معلا از آن تو
گلبانگ ارغنون کلیسا از آن تو
نخلی که شه خراج برو مینهد ز من
باغ بهشت و سدره و طوبا از آن تو
تلخابه ئی که درد سر آرد از آن من
صهبای پاک آدم و حوا از آن تو
مرغابی و تذرو و کبوتر از آن من
ظل هما و شهپر عنقا از آن تو
این خاک و آنچه درشکم او از آن من
و ز خاک تا بعرش معلا از آن تو
سنایی غزنوی : الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین
حکایت
قحطی افتاد وقتی اندر ری
دور از این شهر وز نواحی وی
آن چنان سخت شد برایشان کار
کادمی شد چو گرگ مردمخوار
کرد هر مادری همی گریان
خُرد فرزند خویش را بریان
کرده بر خویشتن طباخ امیر
خون همشیره را حلال چو شیر
اندر آن شهر چشم سر کم دید
سگ مرده که مردم آن نخرید
اندرین حال عارفی زنگی
نزدم آمد ز روی دل تنگی
گفت مردم همی خورد مردم
تو دعایی بک که من کردم
گفتمش راست رو مکن لنگی
رو تو بگذار تا بود تنگی
تا بدانی که در سرای بسیچ
هیچکس نیست ایچ کس را هیچ
بهر این است در ره اسباب
سر نگوسار لای لاانساب
زین قرابت نویس نامهٔ ننگ
که قرابت قرابه دارد و سنگ
بشکند زود و بد شود پیوند
لیک نبود چو دیو شد دلبند
خویشی خویش ریش ناسورست
از درون زشت و وز برون عورست
خشک او تر و سرد او گرم است
سرِ او پای و سخت او نرمست
نزد دانا چو خشک شد تر او
پای دل کرد خاک بر سر او
پس در این بزمگاه نامردان
از پی صحبت جوانمردان
باده همره ترا ز عشق نبی
خُم مادر اضافت نسبی
دور از این شهر وز نواحی وی
آن چنان سخت شد برایشان کار
کادمی شد چو گرگ مردمخوار
کرد هر مادری همی گریان
خُرد فرزند خویش را بریان
کرده بر خویشتن طباخ امیر
خون همشیره را حلال چو شیر
اندر آن شهر چشم سر کم دید
سگ مرده که مردم آن نخرید
اندرین حال عارفی زنگی
نزدم آمد ز روی دل تنگی
گفت مردم همی خورد مردم
تو دعایی بک که من کردم
گفتمش راست رو مکن لنگی
رو تو بگذار تا بود تنگی
تا بدانی که در سرای بسیچ
هیچکس نیست ایچ کس را هیچ
بهر این است در ره اسباب
سر نگوسار لای لاانساب
زین قرابت نویس نامهٔ ننگ
که قرابت قرابه دارد و سنگ
بشکند زود و بد شود پیوند
لیک نبود چو دیو شد دلبند
خویشی خویش ریش ناسورست
از درون زشت و وز برون عورست
خشک او تر و سرد او گرم است
سرِ او پای و سخت او نرمست
نزد دانا چو خشک شد تر او
پای دل کرد خاک بر سر او
پس در این بزمگاه نامردان
از پی صحبت جوانمردان
باده همره ترا ز عشق نبی
خُم مادر اضافت نسبی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۷۳
ملکالشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
حکایت پیشوای سمرقند
در سمرقند پیشوایی بود
خلق را حجت خدایی بود
وندرآن شهر بود سرهنگی
شحنهای، ظالمی، قویچنگی
به ستم خلق پیشهور افشرد
پیشهور شکوه پیشوا را برد
گفت شیخا برس به احوالم
زبن ستم کاره واستان مالم
پیشوا بس نبود با سرهنگ
گفت با دادخواه از دل تنگ
صبرکن تا خدا کند کاری
مر مرا دردسر مده باری
گفت با اشک تفته و دم سرد
چون تویی سر، کجا بریم ایندرد
سر نهتنها بهتاجدرخرداست
گاهگاهی هم از در درد است
هرکرا بر سران سری باید
در سرش درد سروری باید
مهتری سر بسر خطر باشد
غم و تیمار و دردسر باشد
شیخ گنجی هزینه کرد بزرگ
تا مر آن گله را رهاند زگرک
خلق را حجت خدایی بود
وندرآن شهر بود سرهنگی
شحنهای، ظالمی، قویچنگی
به ستم خلق پیشهور افشرد
پیشهور شکوه پیشوا را برد
گفت شیخا برس به احوالم
زبن ستم کاره واستان مالم
پیشوا بس نبود با سرهنگ
گفت با دادخواه از دل تنگ
صبرکن تا خدا کند کاری
مر مرا دردسر مده باری
گفت با اشک تفته و دم سرد
چون تویی سر، کجا بریم ایندرد
سر نهتنها بهتاجدرخرداست
گاهگاهی هم از در درد است
هرکرا بر سران سری باید
در سرش درد سروری باید
مهتری سر بسر خطر باشد
غم و تیمار و دردسر باشد
شیخ گنجی هزینه کرد بزرگ
تا مر آن گله را رهاند زگرک
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۴
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۶۱
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
ظهیرالدین فاریابی : قطعات
شمارهٔ ۷۸
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۱