هوش مصنوعی:
در سمرقند پیشوایی بود که مردم او را حجت خدا میدانستند. در همان شهر سرهنگی ظالم و زورگو زندگی میکرد که به مردم ستم میکرد. پیشهوری از ظلم سرهنگ به پیشوا شکایت برد. پیشوا به او گفت صبر کند تا خداوند کاری کند و از دردسر بیشتر پرهیز دهد. پیشوا توضیح داد که مسئولیت و رهبری همراه با دردسر و خطر است. در نهایت، پیشوا با هزینهای بزرگ، مردم را از ستم سرهنگ نجات داد.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و اجتماعی است که برای درک بهتر نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، وجود موضوعاتی مانند ظلم و عدالت ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم یا سنگین باشد.
حکایت پیشوای سمرقند
در سمرقند پیشوایی بود
خلق را حجت خدایی بود
وندرآن شهر بود سرهنگی
شحنهای، ظالمی، قویچنگی
به ستم خلق پیشهور افشرد
پیشهور شکوه پیشوا را برد
گفت شیخا برس به احوالم
زبن ستم کاره واستان مالم
پیشوا بس نبود با سرهنگ
گفت با دادخواه از دل تنگ
صبرکن تا خدا کند کاری
مر مرا دردسر مده باری
گفت با اشک تفته و دم سرد
چون تویی سر، کجا بریم ایندرد
سر نهتنها بهتاجدرخرداست
گاهگاهی هم از در درد است
هرکرا بر سران سری باید
در سرش درد سروری باید
مهتری سر بسر خطر باشد
غم و تیمار و دردسر باشد
شیخ گنجی هزینه کرد بزرگ
تا مر آن گله را رهاند زگرک
خلق را حجت خدایی بود
وندرآن شهر بود سرهنگی
شحنهای، ظالمی، قویچنگی
به ستم خلق پیشهور افشرد
پیشهور شکوه پیشوا را برد
گفت شیخا برس به احوالم
زبن ستم کاره واستان مالم
پیشوا بس نبود با سرهنگ
گفت با دادخواه از دل تنگ
صبرکن تا خدا کند کاری
مر مرا دردسر مده باری
گفت با اشک تفته و دم سرد
چون تویی سر، کجا بریم ایندرد
سر نهتنها بهتاجدرخرداست
گاهگاهی هم از در درد است
هرکرا بر سران سری باید
در سرش درد سروری باید
مهتری سر بسر خطر باشد
غم و تیمار و دردسر باشد
شیخ گنجی هزینه کرد بزرگ
تا مر آن گله را رهاند زگرک
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت در بخل و امساک
گوهر بعدی:حکایت جود و بخشش محمود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.