عبارات مورد جستجو در ۳۲۸۷ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : مثنویات
شمارهٔ ۲۱ - جواب پسر
گفت به حاجب که بشه باز پوی
خدمت من گوی و پس آنگه بگوی
با منت از بهر تمنای ملک
خام بود پختن سودای ملک
پخته‌ئی آخر ! دم خامان مزن
من زتو زادم! نه تو زادی زمن
ملک به میراث نیابد کسی
تا نزند تیغ دو بسی
نیستم آن طفل دیدی نخست
بالغ ملکم به بلاغت درست
خرد مخوانم که ز دور ز من
داد خدا دور بزرگی به من
جز تو کسی گردم این در زدی ،
سرزنش تیغ منش سر زدی
لیک توئی چون به پی این سریر
من ندهم ، گر تو توانی بگیر !
امیرخسرو دهلوی : مجنون و لیلی
بخش ۹ - حکایت شبانی که، از غایت همت، تیغ را آیینه وجاهت، و قلم را عمدهٔ دولت خود ساخت
گویند که، در عرب، جوانی
بودست ز نسبت شبانی
بختش چو به اوج رهبری داشت
همت به فلک برابری داشت
زان پیشه کز اصل کار بودش
اقبال رهی دگر نمودش
زان شیردلی که داشت با خویش
آلوده نشد به چربی میش
رفتی پدرش چو مستمندان
دنبال چرای گوسپندان
او سبق امید کرده پر کار
در درس ادب شدی به تکرار
چون حرف قلم درست کردی
دامن به سلاح چست کردی
تا یافت از آن هنر پرستی
در هر دو هنر تمام دستی
روزی پدرش به پرده در گفت:
کای جان تو گشته با خرد جفت
نو شد چو شکوفهٔ جوانی
از جفت گریز نیست دانی
گر فرمایی ز همسری چند
خواهیم بتی، سزای پیوند؟
گفتا که: چو کردنی است کاری
جفت از نسب خلیفه باری
گفتش پدر: ای سلیم خود رای
ز اندازهٔ خود برون منه پای
گیرم که دهندت آنچه دل خواست
بی خواسته، کار چون شود راست؟
نقد سری و سواریت کو؟
و اسباب عروس داریت کو؟
آورد جوان دولت اندیش
شمشیر و قلم نهاد در پیش
گفت: ار سبب دگر ندارم
این هر دو، نه بس کلید کارم؟؟
گویند به همت آن جوان مرد
شد برتر از انک آروز کرد
دولت چو برو فگند سایه
شد محتشمی بلند پایه
امیرخسرو دهلوی : مجنون و لیلی
بخش ۱۷ - شنیدن لیلی، آوازهای دف تزویج مجنون، و ازان حرارت سوخته شدن
گویندهٔ این کهن فسانه
زان شعله چنین کشد زبانه
کان شمع نهان گداز شب خیز
پروانه صفت بر آتش تیز
کبکی که شکسته بال باشد
شاهین زندش چه حال باشد
چون غم زده را در آن تحیر
از خوردن غم درونه شد پر
بس کانده سینه شد فزونش
از دل به دهن رسید خونش
تیمار دلش، به جان نگنجید
جان خود چه، که در جهان نگنجید
شد در پی آنکه دل بکاود
وز غم قدری برون تراود
کاغذ طلبید و خامه برداشت
ترتیب سواد نامه برداشت
سودای جگر به نامه می‌ریخت
خونابه ز نوک خامه می‌ریخت
کاغذ چو تمام شد، نوردش
از خون دو دیده مهر کردش
وانگه طلبید قاصدی چست
کز باد به تک حریف می‌جست
دادش که: ببر بر آن خرابش
باز آور به من رسان جوابش
قاصد شد و آن صحیفه را برد
وآنجا که سپردنیست، بسپرد
مجنون، که بدید نامهٔ دوست
می‌خواست برون فتادن از پوست
دید از قلم جراحت انگیز
در دوده سرشته آتش تیز
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۷۳
ساربان خیمه به صحرا زدوانیم عجب است
که قیامت نشد آن روز که محمل می‌شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۴
هست بازار تو در دلها گرم
حسن چندان که توانی بفروش
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۷
به حق آن خم زلف ، بسان منقار باز
به حق آن روی خوب، کز گرفتی براز
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۱
داری مرا بدان که فراز آیم
زیر دو زلفکانت به نخچیزم
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۵
به آتش درون بر مثال سمندر
به آب اندرون بر مثال نهنگان
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۶
کیر آلوده بیاری و نهی در کس من
بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۶
دمنه را گفتا که تا: این بانگ چیست؟
با نهیب و سهم این آوای کیست؟
دمنه گفت او را: جزین آوا دگر
کار تو نه هست و سهمی بیشتر
آب هر چه بیشتر نیرو کند
بند ورغ سست بوده بفگند
دل گسسته داری از بانگ بلند
رنجکی باشدت و آواز گزند
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۰
وز درخت اندر، گواهی خواهد اوی
تو بدانگاه از درخت اندر بگوی:
کان تبنگوی اندرو دینار بود
آن ستد ز یدر که ناهشیار بود
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۱
هم چنان کبتی، که دارد انگبین
چون بماند داستان من برین:
کبت ناگه بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
چون گه رفتن فراز آمد بجست
تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۴
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت ازو بیرون فگن
چون یکی خاشاک افگنده به کوی
گوش خاران را نیاز آید بدوی
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۲۶
آمد این شبدیز با مرد خراج
دربجنبانید با بانگ و تلاج
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۲۹
گفت: خیز اکنون و سازه ره بسیچ
رفت باید، ای پسر، ممغز تو هیچ
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۳۲
اندر آن شهری که موش آهن خورد
باز پرد در هوا، کودک برد
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۷۶
مار و غنده کربشه با کژدمان
خورد ایشان گوشت روی مردمان
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۷
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۱۶
از بزرگی که هستی، ای خشنوک
چاکرت بر کتف نهد دفنوک
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۲۳
چون نهاد او پهند را نیکو
قید شد در پهند او آهو