عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن على اللَّه. خداى عز و جل میگوید اى شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگى ما زدید، و بحبل عصمت ما در آویختید، راه بندگى نه آنست که بگرد خود نگرید، و در طاعت منت بر ما نهید، که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست: دلت. که گشاده شد ما گشادیم، توفیق که یافتى ما دادیم، مواساة که کردى با درویش ما خواستیم، و ما راندیم، پس همه منت ماراست، که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما. براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت «اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلّینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا» میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودى، ما را در کوى توحید چه راه بودى؟ و رنه توفیق تو بودى، ما را به کار خیر چه توان بودى؟
آن بیچاره که در طاعت منت بر اللَّه مىنهد از آنست که راه بندگى گم کرده، طاعت خود را وزن مىنهد و آن را بزرگ مىبیند و نظر دل و دیده از آن مىبنگرداند، و در راه جوانمردى خود را در طاعت دیدن گبرکى است، و از آن نگرستن عین دوگانگى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چون خود را در میان بینى
و گفتهاند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى یعنى بالمن على السائل میگوید صدقههاى خویش تباه مکنید بآنک منت بر درویش نهید، مرد توانگر که منت بر درویش مینهد بآنچه بوى میدهد، از آنست که شرف درویشى و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته که ایشان امروز ملوک جهانند، چنانک در خبرست
«ملوک تحت اطمار»
و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند، کدام شرف ازین بزرگوارتر! کدام نعمت ازین تمامتر! قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربى و احب الموت اشتیاقا الى ربّى و احب المرض تکفیرا لخطیئتى و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال لعلى یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقرّبا من اللَّه عزّ و جلّ، رسول خداى على را گفت اى على، تو درویش خدایى، نگر تا درویشان را باز نزنى و بایشان تقرب کنى و نزدیکى جویى، تا باللّه نزدیک شوى. پس سزاى توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد، و او را تحفه حق بنزدیک خود داند، که در خبرست: «هدیة اللَّه الى المؤمن السائل على بابه»
و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وى مىستاند، لا بل که وى بخداى میدهد و خداى بدرویش مىسپارد. کذا قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الصدقة لتقع فى ید اللَّه قبل ان تقع فى ید السائل»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است، ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند، ایشان تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیّبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمىرسد، پس جوینده حق اولىتر، که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد، بل که بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصى بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وى نیاید و راه بر وى نزند.
سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه گفت وقتى نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند، برخاستم براه خراسان فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم، تا مر او امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردى اعور دیدم بر راحله نشسته و مىآمد و بر وى نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاى اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هان هان اى با یزید! بدان مىآرى که چشم فراز کرده باز کنم، و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم، گفتا هیبتى از وى بر من افتاد، آن گه گفتم از کجا مىآیى؟ گفت از آن که باز که تو آن عهد کردى و پیمان بستى، سه هزار فرسنگ آمدهام، پس گفت زینهار اى بایزید که فریفته نشوى و با پندار نمانى که آن گه از جاده حقیقت بیفتى! این بگفت و روى از من بگردانید و رفت. بو یزید گفت آن گاه از روى الهام بسرّم فرو گفتند که اى بایزید در خزینه فضل ما بسى طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران، گر زانک ما را خواهى سوز و نیاز باید و در دو گداز، شکستگى تن و زبان و غارت دل و جان!
وى را نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتکده از بتان تو خالى نکنى
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ لفقره، و اللَّه عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه.
شیطان که خود از حق درویش است، مى وعده درویشى دهد، که همان دارد و دستش بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد. آرى هر کس آن کند که، سزاى اوست، وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و دعوت شیطان، آنست که گفت إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشى است، و اللَّه بر قناعت و طلب عقبى میخواند و این عین توانگرى است. در دین وجه توانگرى مه، از آن که در دنیا قانع بود، از خلق بىنیاز، و بدل با حق هام راز، و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، و توانگرى خوى، و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونى است عقوبت است.
و توانگرى خو سه چیز است: خرسندى و خشنودى و جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى مه از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فا دیدار مولى.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة... گفتهاند که حکمت را حقیقتى است و ثمرتى، اما حقیقت حکمت شناختن کارى است سزاى آن کار، و بنهادن چیزى است بر جاى آن چیز، و شناخت هر کس در قالب آن کس، و بدیدن آخر هر سخنى با اول آن، و شناختن باطن هر سخنى در ظاهر آن، و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد، زبان بصواب ذکر بیاراید، و دل بصواب فکر بیاراید، و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند، فکرت که کند بحکمت کند، بازوار پرواز کند، در ملکوت اعلى جولان کند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
بحکمتها قوى پر کن تو مر طاوس عرشى را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینى
و گر زى حضرت قدسى خرامان گردى از عزت
ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى
آرى! و حرکت که کند بحکمت کند، در حظیره رضاء محبوب جمع کرده، و مراد خود را در آن فداء مراد اللَّه کرده، و انس خود در ذکر وى دیده، و نظر خود تبع نظر وى داشته، و با یاد وى بهر چه رسد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته
اى کمالت کم زنان را صرهها پرداخته
وى جمالت مفلسان را کیسهها بر دوخته
آن بیچاره که در طاعت منت بر اللَّه مىنهد از آنست که راه بندگى گم کرده، طاعت خود را وزن مىنهد و آن را بزرگ مىبیند و نظر دل و دیده از آن مىبنگرداند، و در راه جوانمردى خود را در طاعت دیدن گبرکى است، و از آن نگرستن عین دوگانگى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چون خود را در میان بینى
و گفتهاند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى یعنى بالمن على السائل میگوید صدقههاى خویش تباه مکنید بآنک منت بر درویش نهید، مرد توانگر که منت بر درویش مینهد بآنچه بوى میدهد، از آنست که شرف درویشى و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته که ایشان امروز ملوک جهانند، چنانک در خبرست
«ملوک تحت اطمار»
و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند، کدام شرف ازین بزرگوارتر! کدام نعمت ازین تمامتر! قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربى و احب الموت اشتیاقا الى ربّى و احب المرض تکفیرا لخطیئتى و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال لعلى یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقرّبا من اللَّه عزّ و جلّ، رسول خداى على را گفت اى على، تو درویش خدایى، نگر تا درویشان را باز نزنى و بایشان تقرب کنى و نزدیکى جویى، تا باللّه نزدیک شوى. پس سزاى توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد، و او را تحفه حق بنزدیک خود داند، که در خبرست: «هدیة اللَّه الى المؤمن السائل على بابه»
و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وى مىستاند، لا بل که وى بخداى میدهد و خداى بدرویش مىسپارد. کذا قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الصدقة لتقع فى ید اللَّه قبل ان تقع فى ید السائل»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است، ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند، ایشان تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیّبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمىرسد، پس جوینده حق اولىتر، که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد، بل که بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصى بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وى نیاید و راه بر وى نزند.
سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه گفت وقتى نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند، برخاستم براه خراسان فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم، تا مر او امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردى اعور دیدم بر راحله نشسته و مىآمد و بر وى نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاى اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هان هان اى با یزید! بدان مىآرى که چشم فراز کرده باز کنم، و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم، گفتا هیبتى از وى بر من افتاد، آن گه گفتم از کجا مىآیى؟ گفت از آن که باز که تو آن عهد کردى و پیمان بستى، سه هزار فرسنگ آمدهام، پس گفت زینهار اى بایزید که فریفته نشوى و با پندار نمانى که آن گه از جاده حقیقت بیفتى! این بگفت و روى از من بگردانید و رفت. بو یزید گفت آن گاه از روى الهام بسرّم فرو گفتند که اى بایزید در خزینه فضل ما بسى طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران، گر زانک ما را خواهى سوز و نیاز باید و در دو گداز، شکستگى تن و زبان و غارت دل و جان!
وى را نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتکده از بتان تو خالى نکنى
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ لفقره، و اللَّه عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه.
شیطان که خود از حق درویش است، مى وعده درویشى دهد، که همان دارد و دستش بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد. آرى هر کس آن کند که، سزاى اوست، وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و دعوت شیطان، آنست که گفت إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشى است، و اللَّه بر قناعت و طلب عقبى میخواند و این عین توانگرى است. در دین وجه توانگرى مه، از آن که در دنیا قانع بود، از خلق بىنیاز، و بدل با حق هام راز، و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، و توانگرى خوى، و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونى است عقوبت است.
و توانگرى خو سه چیز است: خرسندى و خشنودى و جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى مه از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فا دیدار مولى.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة... گفتهاند که حکمت را حقیقتى است و ثمرتى، اما حقیقت حکمت شناختن کارى است سزاى آن کار، و بنهادن چیزى است بر جاى آن چیز، و شناخت هر کس در قالب آن کس، و بدیدن آخر هر سخنى با اول آن، و شناختن باطن هر سخنى در ظاهر آن، و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد، زبان بصواب ذکر بیاراید، و دل بصواب فکر بیاراید، و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند، فکرت که کند بحکمت کند، بازوار پرواز کند، در ملکوت اعلى جولان کند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول
بحکمتها قوى پر کن تو مر طاوس عرشى را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینى
و گر زى حضرت قدسى خرامان گردى از عزت
ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى
آرى! و حرکت که کند بحکمت کند، در حظیره رضاء محبوب جمع کرده، و مراد خود را در آن فداء مراد اللَّه کرده، و انس خود در ذکر وى دیده، و نظر خود تبع نظر وى داشته، و با یاد وى بهر چه رسد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته
اى کمالت کم زنان را صرهها پرداخته
وى جمالت مفلسان را کیسهها بر دوخته
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که مادر اسما بنت ابى بکر مشرکه بود، بیامد و چیزى از دختر خود خواست، اسما گفت تو نه بر دین اسلامى، بتو هیچیز ندهم تا نخست از رسول خدا بپرسم، بیامد تا بپرسد، و چیزى که دهد بفرمان وى دهد، جبرئیل آمد در آن فورت و این آیت آورد: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ راه نمودن بر تو نیست که صدقه ازیشان مىبازگیرى تا در دین اسلام آیند، تو باز خواننده نه راه نماینده، راه نماینده منم، او را راه نمایم که خود خواهم.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ همانست که جاى دیگر گفت: ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «بعثت داعیا و مبلغا و لیس الى من الهدایة شیء، و خلق ابلیس مزینا و لیس الیه من الاضلال شیء»
پس مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم اسما را فرمود تا با مادر خود نیکویى کرد و صدقه داد. و جماعتى مسلمانان همچنین قرابت جهود درویش داشتند، و پیش از اسلام با ایشان نیکوئیها کردندى، و صدقهها دادندید، و بعد از اسلام آن صدقهها ازیشان باز گرفتند، و با اختلاف ملت مواساة کراهیت میداشتند، تا آن گه که این آیت فرو آمد، پس بسر قاعده خویش باز شدند و بخویشان جهود صدقه میدادند. و مراد باین صدقه تطوع است نه زکاة فرض، که زکاة فرض جز بمسلمانان روا نباشد که دهند، لقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «امرت ان آخذ الصدقة من اغنیائکم، و اردّها فى فقرائکم»
و همچنین کفارت سوگند و کفارت ظهار و مانند آن، جز باهل اسلام و توحید صرف نکند، از بهر آنک حقوق اللَّه است، و مقدرات شرعى جز باهل شرع و ارباب توحید نه روا باشد که صرف کنند.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ الآیة.... اى مال فَلِأَنْفُسِکُمْ اى ثوابه، میگوید هر چه کنید از خیرات و دهید از صدقات، رستگارى خود را مىکنید، که ثواب آن بشما رسد و بدان رستگار شوید. مال را خیرات نام کرد این جایگه، یعنى تا بنده را تنبیه باشد که صدقه از مال حلال پاک دهد، که تا حلال نبود نام خیر در آن نیفتد، وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ این ماء نفى است، بمعنى نهى، میگوید نفقه مکنید جز که بدان وجه اللَّه خواهید، یعنى که تا اللَّه شما را بآن ثواب دهد و بدیدار خود رساند. اهل تحقیق گفتهاند وجه اللَّه در آیات و اخبار بر دو وجه است: یکى وجه حقیقت ذات، دیگر وجه بمعنى ثواب، اما وجه حقیقت آنست که گفت عز جلاله وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ اى یبقى ربک بوجه، فقامت الصفة مقام الذات، کقوله تعالى کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ اى الا ربّک بوجهه. و منه قوله تعالى وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قالت ائمة اهل السنة، اى الى وجه ربها، این وجه حقیقت است، همچنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «اللهم انى اعوذ بنور وجهک الذى اضاءت له نور السماوات» و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اللهم انى اسالک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک.»
و کان صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اللهم انى اعوذ بوجهک الکریم و اسمک العظیم من الکفر و الفقر.»
و قال فى سجوده «جل وجهک لا احصى ثناء علیک»
الى غیر ذلک من اشباهه. اما وجه بمعنى ثواب آنست که اللَّه در قرآن جایها گفت إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى یُرِیدُونَ وَجْهَهُ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ اى لا تنقصون من ثواب اعمالکم شیئا. آن گاه در آموخت که این صدقات بکه دهید، گفت للفقراء، این فقرا درویشان مهاجراناند. ابن مسعود و ابو هریره و خباب و عمار و بلال قریب چهارصد مرد بودند که ایشان را در مدینه خان و مان و اسباب و ضیاع نبود، و املاک و معاش نبود، و بذکر خداى و عبادت وى چنان مستغرق بودند، که پرواى کسب و تجارت نداشتند، و نیز با سؤال و طلب روزى نپرداختند، مسکن ایشان بشب صفه مسجد بود و بروز حضرت مصطفى، در سفر و در حضر از وى غائب نه، و در دل ایشان جز دوستى خدا و رسول نه. در خبر است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در مصعب بن عمیر نگرست که پوست میش بخود در گرفته بود، گفت «انظروا الى هذا الذى نور اللَّه قلبه، لقد رأیته بین ابویه یغذوانه باطیب الطعام و الشراب، و لقد رأیت حلة شریت بمأتى درهم فدعاه حب اللَّه و حب رسوله الى ما ترون»
و در خبر است که عمر خطاب هزار درم بسعید بن عامر فرستاد، سعید با اهل خویش شد دلتنگ و اندوهگن. اهل وى گفت چه افتاد که چنین دلتنگى، مگر کارى صعب افتاد؟ سعید گفت چه صعب تر ازین که ما را پیش آمد، آن جامه کهن بیار. جامه بوى داد پاره پاره کرد و آن درم جمله فرو کرد، صرّه صرّه دربست، شب بود در نماز شد، تا بامداد نماز میکرد و میگریست، بامداد بر سر کوى نشست، و آن صرهها مىبخشید تا هیچ نماند، پس گفت از رسول خدا شنیدم که درویشان مهاجران را روز قیامت بر حساب خوانند، ایشان گویند ما را چه دادند از مال که امروز حساب مىخواهند؟ پس ایشان در بهشت شوند پیش از توانگران به پانصد سال، مردى بیاید ازین توانگران و در غمار ایشان شود، و او را دست گیرند و از میان ایشان بیرون کنند. سعید گفت عمر مگر میخواهد که من آن مرد باشم، اگر دنیا و هر چه در آنست بمن دهند و آن مرد باشم نخواهم! مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این درویشان را صعالیک المهاجرین خواند، وانگه ایشان را صفت کرد در آن خبر که گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان شرابه ابیض من اللبن و احلى من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا، و اول من یرده صعالیک المهاجرین» قلنا و من هم یا رسول اللَّه؟
قال «الدنس الثیاب، الشعث الرؤوس، الذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات، الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیمة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء الناس بنصف یوم و ذلک خمس مائة سنة»
و عن الحسن قال اوحى اللَّه تعالى الى موسى ع یا موسى لو یعلم الخلائق اکرامى الفقراء فى محل قدسى و دار کرامتى، للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم، فو عزتى و مجدى و علوّى فى ارتفاع مکانى لاسفرن لهم عن وجهى الکریم، و اعتذر الیهم بنفسى و اجعل فى شفاعتهم من برهم فىّ او آواهم فىّ، و لو کان عشّارا، و عزتى و لا اعز منى و جلالى و لا اجل منى! لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم، حتى اهلکه فى الهالکین.
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ رب العالمین ایشان را درین آیت بستود و به پنج چیز از اخلاق پسندیده ایشان را نشان کرد: یکى دوام افتقار بحق، دیگر حبس نفس ایشان در راه حق، سدیگر نهان داشتن فقر از بهر حق، چهارم تازه رویى و شادمانى بشکر نعمت حق، پنجم بى نیازى از خلق توانگرى را بحق. أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى حبسوا انفسهم فى طاعة اللَّه و فى الغزو لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ للتجارة و طلب المعاش. میگوید خود را چنان بر طاعت اللَّه داشتهاند و دل بر جهاد و غزو نهاده که نمىتوانند که جایى بتجارت شوند و طلب معاش کنند.
یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ بفتح سین قراءة شامى و عاصم و حمزه است، باقى بکسر سین خوانند، و کسر سین نیکوتر که گفت رسول است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، میگوید کسى که حال ایشان نداند، و ایشان را نشناسد، توانگران پنداردشان و بینیازان، از آنک عفت کار فرمایند، و از کس چیزى نخواهند، قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه یحب ان یرى اثر نعمه على عبده، و یکره البؤس و التباؤس، و یحب الحلیم المتعفف من عباده، و یبغض الفاحش البذىّ السّال الملحف.»
و روى انه قال «من استعفّ اعفه اللَّه، و من استغنى اغناه اللَّه، و من سألنا لم ندّ خر عنه شیئا نجده»
حقیقت عفت بازداشتن نفس است از فضول شهوات، و اقتصاد کردن بر آن قدر که شرع دستورى داد در قرآن و در خبر. اما در قرآن: إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى و در خبر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اربع من جاوزهن ففیه الحساب: ما سد الجوع و کف العطشة و ستر العورة و اکن البدن»
هر چه زیادت ازین بود آن نه عفت باشد، که آن فضول شهوت باشد، حلالها حساب و حرامها عذاب. و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لیس لابن آدم حق فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه، و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء»
یقال هى قطع الخبز الیابس الذى لیس بلین و لا ما دوم تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ اى بطیب قلوبهم و بشاشة وجوههم و استقامة احوالهم و نور اسرارهم و جولان ارواحهم فى ملکوت ربهم. چون درنگرى بایشان ایشان را بینى و شناسى بآن نشان که بر ایشانست از خوش دلى و تازه رویى و قوت احوال و نور اسرار، با درویشى و گرسنگى در ساخته، و دل با راز حق پرداخته، و با خلق در تواضع و خشوع بیفزوده. لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً اى لا یسألون الناس الحاحا، و لا بغیر الحاح، لانه تعالى وصفهم بالتعفّف و هو ترک السؤال، میگوید ایشان خود سؤال نکنند از مردمان تا در آن الحاح باشد یا لجاج، چنانک عادت اهل سؤال باشد. بزرگان دین گفتهاند این غایت شفقت است بر مسلمانان، چنانک یکى را دیدند درویش و گرسنه و هیچ سؤال نمىکرد، او را گفتند چرا سؤال نکنى؟ و ترا درین حال سؤال مباح است، گفت منعنى عن ذلک
حدیث رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لو صدق السائل ما افلح من ردهم»
فکرهت ان یردنى مسلم فلا یفلح.
آن گه گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ هر چه باصحاب صفه دهید و بر ایشان نفقه کنید، اللَّه بآن داناست، میداند و مىبیند و فردا بدان پاداش دهد.
ابتداء آیت و انتهاء آن حثّ مسلمانان است بر نفقه کردن بر اصحاب صفه، و بمواساة ایشان فرمودن و صدقهها بایشان دادن. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را گفت: «لا اعطیکم و ادع اهل الصفة تطوى بطونهم من الجوع»
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً این آیت در شأن على بن ابى طالب ع آمد: چهار درم داشت و در همه خاندان وى جز آن نبود، هر چهار درم بدرویشان داد، یک درم بشب داد، یکى بروز، یکى بنهان، یکى آشکارا.
رب العالمین او را بدان بستود و در شأن وى آیت فرستاد، این آن صدقه است که در خبر مىآید که یک درم بیشى دارد بر صد هزار درم سبق درهم مائة الف درهم گفتند یا رسول اللَّه این چگونه باشد؟ گفت رجل له درهمان فاخذ اجودهما و تصدق به، و رجل له مال کثیر فاخرج من عرضها مائة الف فتصدق بها»
و گفتهاند که رب العزة چون مسلمانان را تحریض کرد بر نفقه اصحاب صفه، عبد الرحمن عوف مال بسیار بایشان داد بروز، چنانک هر کس میدید، و على بن ابى طالب ع یک وسق خرما که شصت صاع باشد بایشان برد بشب، و هیچکس آن ندید، رب العالمین در شأن ایشان هر دو این آیت فرستاد، و گفتهاند که این آیت در علف دادن ستور آمده که راه غزا بسته باشند، تا بدان جهاد کنند. ابو هریره هر گه که بستورى فربه بگذشتى این آیت برخواندى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفته
«المنفق فى سبیل اللَّه على فرسه، الباسط کفیه بالصدقه»
و قال «من ارتبط فرسا فى سبیل اللَّه فانفق علیه احتسابا کان شبعه و ریّه و ظماؤه و بوله و روثه فى میزانه یوم القیمة.»
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا الآیة... اى یعاملون به الاکل و غیره. ایشان که معاملت میکنند بربوا خوردن را و بکار داشتن زر را، فردا در قیامت که از گور برخیزند، همچون آن دیوانه برخیزند که دیو زند وى را بدست و پاى خود. خبط و تخبّط دست و پاى زدن شتر است بر چیزى، چنانک آید و آنجا که رسد، همچنین کسى که بشتاب رود، یا بخشم رود، گام مىنهد و پاى میزند چنانک آید، و آنجا که رسد هم خبط گویند. مِنَ الْمَسِّ اینجا دیوانگى است یقال «به مس» اى جنون.
یعنى که ربوا خواران را فردا در قیامت این نشان باشد که چون دیوانگان آیند و از خلق پنهان نباشند، که باین نشان هر کس بداند که ایشان ربوا خواران بودند مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت شب معراج قومى را دیدم که ایشان را شکمهاى بزرگ بود همچون خانها، و در راه آل فرعون افتاده، هر بامداد و شبانگاه که آل فرعون را بآتش بردند به این قوم بر مىگذشتند، میخواستند که برخیزند، آن شکم بزرگ ایشان را با زمین مىافکنند تا آل فرعون ایشان را در زیر پاى میگرفتند و میکوفتند، گفتم یا جبرئیل اینان کهاند؟
گفت «هؤلاء اکلة الربوا»
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الربوا سبعون بابا، اهونها عند اللَّه عز و جل کالّذى ینکح امه»
و عن ابن مسعود رض قال «لعن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آکل الربوا و موکله و شاهده و کاتبه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من اکل الرّبا ملا اللَّه بطنه نارا بقدر ما اکل منه، و ان اکتسب منه مالا لم یقبل اللَّه منه شیئا، و لم یزل فى لعنة اللَّه و الملائکة ما دام عنده قیراط».
رسول خدا درین خبر لعنت کرد بر ربوا خواران از بهر آنک حرام خورد، و بر آن کس که ربوا داد، و بر آن کس که نبشت و گواه بود، از بهر آن که به خوردن مال ربوا همه کوشیدند و یکدیگر را معاونت دادند. و رب العالمین در محکم تنزیل میگوید: وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و در خبر مىآید که ربوا خواران را روز قیامت بر صورت خوگان و سگان رانند، که در باب ربوا حیلت کردند، همچون قوم داود که در گرفتن ماهى حیلت کردند تا مستوجب مسخ گشتند. و حیلت در ربوا آنست که ابن عباس بآن اشارت کرد، و گفته یأتى على الناس زمان یستحل فیه الربوا بالبیع و الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة» حکایت کنند که در اصفهان مردى از دنیا بیرون مىشد و او را مال فراوان بود و فرزندان داشت، و ایشان را نمىگفت که مال کجا نهاده، جماعتى در پیش او رفتند و درخواستند تا بگوید که مال کجا نهاده، اشارت کرد که فلان جایگه چیزى نهاده، بنگرستند در مىچند بود اندک، بر گرفتند و گفتند چیزى دیگر بگوى، گفت ایشان را آن بس باشد و هم در آن حال از دنیا بیرون شد، او را دفن کردند، و بعد از دفن صیحه از گور وى شنیدند و خشتى فرو شد، در نگرستند او را بصورت خوک دیدند و دو چشم وى ازرق، فرزندانش را گفتند که کار و حرفت وى چه بود؟ گفتند «کان یأکل الربوا و لا یرحم الناس.»
وهب منبه گفت در روزگار بنى اسرائیل چهار گروه مردم اندر یک شب از میان خلق برخاستند و ناپدید گشتند، چنانک نام و نشان ایشان نیز کس نشنید: کیّالان و محتکران و صیرفیان و ربوا خواران. عبد الرحمن التائب گفت مردى بود از بزرگان سلف که رسول خدا را صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در خواب بسیار دیدى، و هر بار بشکر آن با درویشان مواساة کردى وقتى ببازار بغداد میگذشت درمى چند داشت، بآن چیزى خرید درویشان را، و آن درم بصرف ببقال داد، بعد از آن روزگارى بگذشت که رسول را بخواب ندید. پس بعد از مدتى دراز دید و گفت یا رسول اللَّه، طال عهدى برؤیتک فى المنام، دیر بر آمد تا ترا در خواب ندیدم، رسول گفت ندانستى که چون درویشان را چیزى خرى و درم بصرف دهى مرا نبینى؟
قوله: یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ دلیل است که دیو را اندر آدمى تأثیر است، خلاف معتزله که گفتهاند نیست، و در قرآن از این دلائل فراوان آمد، حکایت میکند اللَّه جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ و از موسى کلیم که گفت «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ.» و رب العزة ایشان را در آنچه گفتهاند دروغ زن نکرد، و قال مخبرا من الشیطان: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و قال إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ این دلیلها روشن است که دیو را در آدمى تأثیر است، و آن تأثیر از دو وجه است: یکى وسوسه، یعنى که در دل آدمى تأثیر است تا آدمى آن را پیش گیرد و بجاى آرد، و هو المشار الیه بقوله مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ. وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمى مدخل است، چنانک گفت یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى دمه»
و این تأثیر شیطان نه با همه کس بود و نه در همه حال، نبینى که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم خالد ولید را بفرستاد تا درخت عزى که معبود بعضى کفار بود نیست کند و هر کس که قصد عزى کردى شیطان در راه وى آمدى و او را بترسانیدى تا برگشتى، خالد برفت و آن را نیست کرد، و شیطان را بر وى هیچ دست نبود، پس معلوم گشت که شیطان را دست بر قومى باشد که ضعیف دل و ضعیف ایمان باشند، و لهذا قال تعالى إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا این چنان بود که مشرکان معاملت میکردند و بوقت حلول دین غریم بر مال بیفزودى، تا صاحب حق بر اجل بیفزاید، چون ایشان را گفتند این ربوا است و ربوا حرام است، جواب دادند که چون در اول بیع طلب ربح رواست در آخر که وقت حلول باشد هم رواست. اینست که رب العالمین گفت ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا. میگوید آن عقوبت و آن عذاب ایشان بآنست که گفتند، یعنى چنان دانستند و شمردند، که بیع همچون ربواست و ربوا همچون بیع، و چون هم نیست، که اللَّه تعالى بیع حلال کرد و ربوا حرام، فذلک قوله وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا.
فصل فى البیع
هر مسلمانى که خرید و فروخت کند، بر وى واجب است و فریضه که علم بیع بیاموزد، بحکم آن خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «طلب العلم فریضة على کلّ مسلم»
و عمر در بازار شدى و مردم را دره میزدى، گفتى هیچکس مباد درین بازار که معاملت کند پیش از آنک علم بیع بیاموزد، که اگر نیاموزد در ربوا افتد. و درین باب آنچه مهم است و لا بد باید که بداند که با پنج کس معاملت نباید کرد: با کودک و با دیوانه و با نابینا و با بنده و با حرام خوار.
اما کودک نابالغ بیع وى باطل بود اگر چه بدستورى ولىّ باشد. و بیع دیوانه همچنین، هر که ازیشان چیزى فرا ستاند در ضمان وى باشد اگر تلف آید، و هر چه بایشان دهد و هلاک شود بر ایشان تاوان نبود، که وى خود ضایع کرد که بایشان داد. اما بنده خرید و فروخت وى بى دستورى سید باطل بود، و چون دستورى نیافته باشد هر که چیزى از وى فراستاند در ضمان وى بود، و اگر بوى دهد تاوان نتواند خواست، تا آن گه که از بندگى آزاد شود. اما نابینا معاملت با وى بظاهر مذهب باطل باشد مگر وکیلى بینا فرا کند و آنچه فراستاند در ضمان وى شود که وى مکلف است و آزاد. اما حرام خواران چون ترکان و ظالمان و دزدان و کسانى که ربوا دهند و رشوت ستانند، هر چند که معاملت با ایشان روا نیست، اما بظاهر شرع درست باشد، پس اگر داند بحقیقت که آنچه میفروشد ملک وى نیست بیع باطل بود، و اگر در شک بود بیع درست است، اما از شبهت خالى نبود.
و در خبر است که حلال روشن است و حرام روشن و میان آن هر دو شبهتهاست که بر مردم مشکل شود و پوشیده، هر که گرد آن گردد بیم آن باشد که در حرام افتد. و در خبر است که هر که چهل روز چیزى بشبهت خورد دل وى تاریک شود و زنگار گیرد.
و در عقد بیع پنج شرط نگاه دارد: یکى آنک مبیع پاک بود، بیع سگ و خوک و سرگین و استخوان پیل و خمر و گوشت مردار و روغن مردار باطل بود، که این همه نجس است، اما روغن پاک که نجاست در آن افتد بیع آن حرام نباشد، و جامه که بنجاست پلید شود همچنین. نافه مشک و تخم کرم قز خرید و فروخت این هر دو رواست، که درست آنست که این هر دو پاک است. شرط دیگر آنست که در مبیع منفعتى باشد که آن مقصود بود، بیع مار و کژدم و موش و حشرات زمین باطل است، که در آن هیچ منفعت نیست که مقصود بود، اما بیع گربه و زنبور انگبین و یوز و شیر و هر چه در وى یا در پوست وى منفعتى بود رواست، همچنین بیع طاوس و مرغهاى نیکو که در دیدار ایشان منفعت بود رواست، اما بیع بربط و چنگ و رباب و مانند آن باطل است که منفعت آن حرام است. همچنین صورتها که از گل کرده باشند تا کودکان بدان بازى کنند، هر چه صورت جانوران دارد بیع آن باطل است و بهاى آن حرام و شکستن آن واجب، و هر چه صورت درخت و نبات دارد رواست، و طبق و جامه که بر آن صورتها باشد خرید و فروخت آن درست بود، و از آن جامه فرش و بالشت کردن رواست و پوشیدن آن حرام. شرط سوم آنست که مبیع مال و ملک فروشنده بود هر آن کس که مال دیگرى بفروشد آن بیع باطل است الا اگر بولایت بفروشد یا به وکالت، و اگر پس از آن دستورى دهد بیع درست نشود که دستورى پیش از بیع باید. شرط چهارم آنک فروشنده قادر بود بر تسلیم مبیع، بیع بنده گریخته و ماهى در آب و مرغ در هوا و وحش در صحرا و بچه در شکم باطل است که فروشنده در حال بر تسلیم آن قادر نیست، همچنین بیع مرهون بى دستورى مرتهن و بیع مستولده که مادر فرزند است باطل بود که تسلیم وى روانیست، و بیع کنیزک که فرزند خرد دارد مادر بى فرزند یا فرزند بى مادر درست نبود، که جدایى افکندن میان ایشان حرام است
لقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من فرق بین والدة و ولدها فرق اللَّه بینه و بین احبائه یوم القیمة»
شرط پنجم آنست که مقدار مبیع و عین آن و جایگاه آن معلوم باشد، اگر سرایى خرد و یک خانه از آن سراى نه بیند یا پیش از آن ندیده باشد، بیع باطل بود، و اگر کنیزکى خرد باید که موى سر و دست و پاى و آنچه عادت نخاس است که عرض کند بیند، اگر بعضى نه بیند بیع باطل بود، و بیع فقاع باطل بود که پوشیده است و ندیده، لکن خوردن آن بدستورى مباح شود. و در عقد بیع از لفظ چاره نیست، بایع گوید این بتو فروختم. و مشترى گوید خریدم، یا گوید این بتو دادم، وى گوید استدم یا پذیرفتم.
یا لفظى که معنى بیع از آن مفهوم شود اگر چه صریح نبود. و اگر میان خریدار و فروختگار جز معاطاتى نرود، دادن و استدن و لفظ ایجاب و قبول نگویند روا نیست، و ملک مشترى نمیشود. اما جماعتى از اصحاب شافعى در محقرات چون نان و گوشت و حوائج بقال بمعاطاة فتوى دادهاند و این بعید نیست سه سبب را: یکى آنک حاجت بدین عام شده است. دیگر آنک گمان چنانست که در روزگار صحابه رض همین عادت بوده است که اگر تکلیف بیع معتاد بودى کار بریشان دشخوار بودى، و نقل کردندى و پوشیده نماندى. سبب سوم آنک محال نیست فعل بجاى قول نهادن چون عادت گردد چنانک یکدیگر را تحفها دهند و هدیها دهند و تکلیف ایجاب و قبول نه، چون محال نیست حصول ملک بمجرد فعل و حکم عادت بى لفظ ایجاب و قبول آنجا که عوض نیست، پس آنجا که عوض است هم محال نیست و روا باشد، لکن در هدیه فرق نیست میان اندک و بسیار، و در بیع این فرق هست از بهر آنک بناى این کار بر عادت و عرفت سلف است و ایشان چنین کردهاند.
ثم قال تعالى فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ این موعظه نهى و تحریم است، یعنى باز داشتن از ربوا و حرام کردن آن، میگوید هر کرا باز دارند از ربوا فَانْتَهى و از آن باز ایستد و نهى حق بر کار گیرد فَلَهُ ما سَلَفَ اى ما مضى مغفور له، آنچه گذشت از ربوا دادن و خوردن آمرزیدند و از وى در گذاشتند وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ اى و اجره على اللَّه، و مزد وى بر خداست، باین فرمانبردارى که کرد و نهى که بر کار گرفت.
معنى دیگر وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ کار وى با خداست، اگر خواهد در مستقبل نگه دارد عصمت خود بر بنده و در ربوا نیفکند، و اگر خواهد بر وى خذلان آرد و در ربوا افکند، وَ مَنْ عادَ و هر که باستحلال ربوا باز گردد، و پس از آنک اللَّه تعالى حرام کرد و از آن باز زد ربوا دهد و ستاند و خورد. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان دوزخیانند، جاویدان در آن بمانند.
یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ مال ربوا اگر چه فراوان بود، عاقبت آن نقصان و خسران بود، چنانک در خبر است «ان الربوا و ان کثر فان عاقبته الى قل»
ابن عباس گفت معنى یمحق آنست که اگر بصدقه دهند، یا در راه غزاة.
و حج خرج کنند، یا بمصلحتى از مصالح مسلمانان صرف کنند هیچ پذیرفته نمود و خیر و برکت از عین آن برود، و روى در کاستن نهد، تا هیچ بنماند. وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و مال حلال که بصدقه دهند، اگر چه اندک بود عاقبت آن افزونى و زیادتى بود، تا یک لقمه چند کوه احد شود. و قال یحیى بن معاذ ما اعرف حبة تزن جبال الدنیا الّا الحبة من الصدقة و گفتهاند یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا اى یمحق اللَّه المال بالربوا، وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ معنى همانست که جاى دیگر گفت وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ، وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ این یمحق که اینجا گفت «فَلا یَرْبُوا» است که آنجا گفت، و یربى الصدقات که اینجا گفت فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ است که آنجا گفت.
وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ بتحریم الربوا. مستحل له، أَثِیمٍ اى فاجر بأکله.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ حقیقت ایمان در لغت عرب تصدیق است، و معنى تصدیق استوار گرفتن است و براست داشتن، و آن استوار گرفتن هشت چیز است: بحکم آن خبر درست که عمر روایت کرد، قال جاء رجل الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ادنو منک؟ قال «نعم» فجاء حتى وضع یده على رکبته، فقال ما الایمان؟ قال ان تؤمن باللَّه و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و الجنة و النار و البعث بعد الموت و القدر کله قال اذا فعلت ذلک فقد آمنت؟ قال نعم قال صدقت.
اول استوار گرفتن خداست و اعتقاد داشتن که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، بى شریک و انباز است، بى نظیر و بى نیازست، موجود بذات، موصوف بصفات، ذات او صمدى، و صفات او سرمدى. دو دیگر استوار گرفتن رسولان وى، پیشروان خلق و گماشتگان حق، و براست داشتن ایشان بپیغام که آوردند و رسالت که گزاردند و شریعت که نهادند. سدیگر استوار گرفتن و براست داشتن کتاب خداى که سخن وى است، و علم وى تا آفریده، فرو فرستاده از نزدیک خود در زمین بحقیقت موجود، شنیدنى و خواندنى و نبشتنى و دیدنى. و اعتقاد کردن که بنده را بحق وسیلت است و ممکن معرفت است و منبع برکات و دائره نجات، مونس گور و شفیع روز حشر و نشر، و نه خود قرآن کلام حق است و بس، که توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و غیر آن همه کلام حق است، تعظیم آن فریضه، و حرمت داشتن آن واجب. چهارم استوار گرفتن فریشتگان و اعتقاد داشتن که ایشان بندگان حقاند و سفیران درگاه عزت برسولان وى، و گماشتگان بر آسمان و زمین و عباد و بلاد وى، هر کسى ازیشان بر کارى داشته و بر مقامى بداشته، و ما منّا الّا له مقام معلوم. پنجم استوار گرفتن روز رستاخیز، روز پاداش و جزا، روز فضل و قضا، یوم تبلى السرائر و ظهرت الضمائر و کشفت الاستار و خشعت الأبصار و سکنت الاصوات فلا تسمع الّا همسا. ششم ایمان آوردن به بعث و نشور و باز انگیختن مردگان و سؤال کردن ازیشان و در مقامات قیامت ایشان را بداشتن و کار میان ایشان برگزاردن و هر کس را آنچه سزاست دادن. هفتم اعتقاد داشتن و استوار گرفتن بهشت و دوزخ که هر دو آفریدهاند بندگان را، بهشت جاى ناز دوستان و دوزخ جاى عقوبت بیگانگان، اهل سعادت را بنوازد بفضل خود و ایشان را ببهشت رساند، و اهل شقاوت را براند بعدل خود و ایشان را بدوزخ فرستد، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر. هشتم براست داشتن قدر، و ایمان آوردن که خیر و شر و نفع و ضرر و کفر و ایمان توفیق و خذلان طاعت و معصیت وفاق و نفاق محبوب و مکروه همه از خداست، بخواست و تقدیر و آفرینش او، و خیر بارادت و مشیت و قضا و قدر و فرمان و رضا و محبت او، و شر بارادت و مشیت و قضا و قدر او. و هر چه اللَّه کرد و خواست، ببندگان، از وى ستم نیست و در آن با وى کس را سخن نیست، لا یسئل عما یفعل، فللّه الحجة البالغة، هر چه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید ایشان که در دل این جمله اعتقاد گرفتند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و آن گه اعمال جوارح ظاهر بجاى آوردند آنچه فرمودیم کردند، و از آنچه نهى کردیم باز ایستادند، پس تفضیل نماز و زکاة را باز جداگانه یاد کرد گفت: وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ که از عبادات بدنى نماز شریفتر و از عبادات مالى زکاة شریفتر، و معنى زکاة نماست افزودن از بهر آن زکاة نام کرد که از آن برکت افزاید در مال.
لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ایشان را که این صفت باشد مزد ایشان بنزدیک خداوند است، ایشان را بپاداش خود رساند و مزد ایشان ضایع نکند. در توریة موسى است ما ذا علیکم لو صدقتم فى صدقاتکم و صلواتکم و اقبلتم علىّ بطهارة قلوبکم، کان ذلک یضیع لکم عندى و انا الواسع الکریم؟
اکافى المتصدقین و اجزیهم جنات النعیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب و عثمان بن عفان آمد که خرما بسلف خریده بودند، چون وقت خرما رسیدن در آمد حق خویش طلب کردند از آن کس که بر وى داشتند، آن کس گفت اگر آنچه شما را استدنى است بتمامى بدهم عیال من بى برگ مانند و از قوت درمانند، یک نیمه حق خویش بستانید و دیگر نیمه مضاعف کنم و شما در اجل بیفزائید، ایشان چنان کردند که آیت تحریم ربوا هنوز نیامده بود، آن روز که اجل بسر آمد و ایشان طلب آن زیادت کردند، رب العالمین این آیت فرستاد و ربوا حرام کرد، گفت اى شما که مؤمناناید بپرهیزید از خشم و عذاب خداى و بگذارید آنچه زیادت است بر اصل مال إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر شما مومناناید، حکم مومنان اینست بپذیرید و کاربند آن باشید، ایشان بحکم خداى و رسول فرو آمدند و فرمانبردارى کردند، طلب اصل مال کردند و زیادتى بر اصل مال بگذاشتند
فصل
چون اللَّه تعالى ربوا بر جمله حرام کرد و آیت تحریم مجمل فرستاد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن را مفسر کرد و شرح آن بتفصیل باز داد، در آن خبر که عبادة بن الصامت روایت کرد
قال سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ینهى عن بیع الذهب بالذهب و الفضة بالفضة و التمر بالتمر و البر بالبر و الشعیر بالشعیر و الملح بالملح الّا سواء بسواء عینا بعین، یدا بید، و اذا اختلف الجنسان فبیعوا کیف شئتم یدا بید.»
مفهوم خبر آنست که ربا هم در نقد رود و هم در طعام، اما در بیع نقد دو چیز حرام است: یکى بنسیه فروختن اگر زر فروشد بزر یا بسیم، یا سیم فروشد بسیم یا بزر، تا هر دو در مجلس عقد حاضر نکنند، و پیش از آن که بایع و مشترى از یکدیگر جدا شوند میان ایشان تقابض نرود، آن بیع درست نباشد و ربوا بود، و دیگر چون بجنس خویش فرو شد، زر بزر یا سیم بسیم زیادتى حرام بود. نشاید که دینارى درست بدینارى و حبه قراضه بفروشد، یا دینارى که صنعت و ضربش نیک بود بدینارى و حبه که صنعت و ضربش بد بود بفروشد، بل که نیک و بد، شکسته و درست برابر باید، پس اگر جامه بدینارى درست بخرد و آن جامه بدینارى و دانگى قراضه هم با وى فرو شد، درست بود و مقصود حاصل شود. و زر هریوه که در وى نقره باشد نشاید بزر خالص فروختن، و نه بسیم خالص و نه بزر هریوه، بل که چیزى در میان باید کرد، و هر زرینه که زر وى خالص نبود همچنین. و عقد مروارید که در وى زر بود نشاید بزر فروختن و جامه که بزر بود همچنین، مگر که زر جامه آن قدر بود که اگر بر آتش عرضه کنند چیزى از آن بحاصل نیاید که مقصود بود، این بیان بیع نقود است و باز نمودن کیفیت ربا در آن، و بیش ازین نگوئیم که دراز شود اما طعام بطعام نشاید بنسیه فروختن اگر چه دو جنس باشد، بلکه هم در مجلس عقد باید که تقابل برود، لکن زیادتى شاید چون دو جنس بود، و اگر یک جنس باشد چنانک گندم بگندم، یا جو بجو یا خرما بخرما، هم بنسیه فروختن نشاید، و نیز زیادتى نشاید، بل که برابر باید به پیمانه یا بتر ازو، و برابرى در هر چیز بدان نگاه دارند که عادت آن بود، و گوسپند بقصاب دادن بگوشت، و گندم بخباز دادن بنان، و کنجید و کوز مغز بعصار دادن بروغن این هیچ نشاید و بیع نه بندد. لکن اگر آن بدهد و این فراستاند و از یکدیگر بشرط خود حلالى خواهند وى را مباح بود خوردن، و نشاید مویز بانگور فروختن و نه خرماى خشک برطب و نه انگور بانگور و نه رطب برطب و نه سرکه بسرکه و نه عسل بعسل و نه کنجید بروغن و نه گوسپند بگوشت و نه نان بآرد و نه آرد بآرد و نه گندم بآرد، از بهر آنک در بیع این طعامها مماثلت شرط است و مماثلت میان آن معلوم مىنشود، و مماثلت برابرى است چون معلوم مىنشود که برابراند همچون زیادتى باشد در یک جانب، و زیادتى ربوا است، چنانک در خبر گفت «من زاد او استزاد فقد اربى»
و على الجملة کار ربا، کارى دشخوار است محظور و دریافت آن دقیق و پرهیز کردن از آن فریضه. ابن مسعود گفت الربوا سبعون بابا فدعوا ما یریبکم الى ما لا یریبکم و عمر خطاب گفت آخر ما انزل اللَّه عز و جل آیات الربوا، و ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم مات قبل ان یستقصى علیهم، فذروا الربوا و الریبة.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا الایة... ممدود و مقطوع قراءت ابو بکر است و حمزه، و معنى آنست که ار بس نکنید و ربا بنگذارید، چنانک فرمودیم، یکدیگر را آگاه کنید که شما جنگیان اید با خدا و رسول خدا، قراءة باقى فَأْذَنُوا مقصور و موصول بفتح ذال، میگوید آگاه بید بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. ابن عباس گفت روز قیامت ربا خوار را گویند خذ سلاحک للحرب و یقال حرب اللَّه النار و حرب رسوله السیف. وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ و اگر توبه کنید از ربا دادن و حکم اللَّه بر خود بپسندید، شما راست رأس المال خود، آنچه دادید بتمامى واستانید.
لا تَظْلِمُونَ چنانک نه شما ظلم کنید که طلب زیادت کنید وَ لا تُظْلَمُونَ و نه ایشان بر شما ظلم کنند که از رأس المال چیزى بکاهند.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ نظرة و نظرة بکسر ظا و سکون آن هر دو زمان دادن است، و میسرة و میسره بفتح سین و ضم آن توانایى است، قراءة نافع بضم سین است و قراءة باقى بفتح سین، و این حکم نه خود ربا راست که همه افام داران را هست على العموم، میگوید اگر افام دارى افتد با ناتوانى و تنگ دستى او را زمان باید داد تا بتوان خویش رسد و موسر گردد.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من انظر معسرا او ترک له، کان فى ظل اللَّه و کنفه یوم القیمة»
و روى عنه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من شدد على امرى فى التقاضى اذا کان معسرا شدد اللَّه عز و جل علیه فى قبره»
و قال «من احب ان تستجاب دعوته و تکشف کربته فلییسر على المعسر»
و قال «من نفس عن مؤمن کربة من کرب الدنیا نفس اللَّه عنه کربة من کرب یوم القیمة، و من یسّر على معسر یسر اللَّه علیه فى الدنیا و الآخرة، و من ستر مسلما ستره اللَّه فى الدنیا و الآخرة، و اللَّه فى عون العبد ما کان العبد فى عون اخیه»
بحکم آنکه رب العزة گفت: وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ رب المال را نرسد که مطالبت معسر کند بحق خویش، تا آن گه که او را یسارى پدید آید و تواند که کار گزارد، پس چون یسار پدید آمد بر وى لازم بود که حق صاحب حق باز دهد و اگر تواند که باز دهد و ندهد، در شمار دزدان بود و بزه وى عظیم، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «من ادان دینا و هو ینوى ان لا یؤدّیه فهو سارق» و قال «ما من خطیئة اعظم عند اللَّه بعد الکبائر من ان یموت الرجل و علیه اموال الناس دنیا فى عنقه لا یوجد له قضاء»
و اگر کسى صلاح خود را و نفقه عیال را حاجت افتد با فام گرفتن، و افام گیرد و در دل دارد که چون تواند باز دهد، ما دام که آن افام بر وى بود اللَّه تعالى بعنایت و رعایت با وى بود، اینست معنى آن خبر که مصطفى گفت «ان اللَّه مع الدّائن حتى یقضى دینه ما لم تکن فیما یکره اللَّه عز و جل»
و کان عبد اللَّه بن جعفر راوى هذا الحدیث یقول لخازنه: اذهب فخذ لنا بدین فانّى اکره ان ابیت لیلة الّا و اللَّه معى منذ سمعت هذا الحدیث من رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و بدان که حقوق مردمان بر دو قسم است: یکى آنک واجب شود بعوض مالى، دیگر آن که واجب شود بى عوض مالى، و حکم هر دو متفاوت است، اما آنچه بعوض واجب شود چنانک افام دهد بکسى یا سلعتى بوى فرو شد، اگر آن کس دعوى اعسار کند از وى نپذیرند، تا آن گه که بینتى شرعى اقامت کند بر اعسار خود، که اصل آنست که وى موسر است بقدر افام که گرفت، و ان سلعت که خرید، تا آن گه که اعسار به بیّنت درست کند، و قسم دیگر آنست که بى عوضى مالى واجب شود، چنانک مهر زن و ضمان دیگرى کردن بمالى که بر وى است، اینجا اگر دعوى اعسار کند از وى پذیرند، که اصل نایافت است و ناتوانى، تا آن گه که صاحب حق بیّنتى شرعى اقامت کند بر یسار وى.
وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ قراءة عاصم تخفیف صاد است: باقى بتشدید خوانند، و اصل آن تتصدقوا است، تشدید صاد از تا است که درو نهان شد ادغام را، و آن تاء دوم است و تخفیف صاد از حذف این تا است. إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى ان کنتم تصدقون بثواب اللَّه فى الآخرة، میگوید اگر آنچه بر آن معسر ناتوان دارید بصدقه بوى بخشید آن شما را بهتر بود، اگر وعده خداى در ثواب آن جهانى براست میدارید و میدانید که اللَّه آن بپسندد و پاداش بنیکى دهد.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ همانست که جاى دیگر گفت: ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «بعثت داعیا و مبلغا و لیس الى من الهدایة شیء، و خلق ابلیس مزینا و لیس الیه من الاضلال شیء»
پس مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم اسما را فرمود تا با مادر خود نیکویى کرد و صدقه داد. و جماعتى مسلمانان همچنین قرابت جهود درویش داشتند، و پیش از اسلام با ایشان نیکوئیها کردندى، و صدقهها دادندید، و بعد از اسلام آن صدقهها ازیشان باز گرفتند، و با اختلاف ملت مواساة کراهیت میداشتند، تا آن گه که این آیت فرو آمد، پس بسر قاعده خویش باز شدند و بخویشان جهود صدقه میدادند. و مراد باین صدقه تطوع است نه زکاة فرض، که زکاة فرض جز بمسلمانان روا نباشد که دهند، لقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «امرت ان آخذ الصدقة من اغنیائکم، و اردّها فى فقرائکم»
و همچنین کفارت سوگند و کفارت ظهار و مانند آن، جز باهل اسلام و توحید صرف نکند، از بهر آنک حقوق اللَّه است، و مقدرات شرعى جز باهل شرع و ارباب توحید نه روا باشد که صرف کنند.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ الآیة.... اى مال فَلِأَنْفُسِکُمْ اى ثوابه، میگوید هر چه کنید از خیرات و دهید از صدقات، رستگارى خود را مىکنید، که ثواب آن بشما رسد و بدان رستگار شوید. مال را خیرات نام کرد این جایگه، یعنى تا بنده را تنبیه باشد که صدقه از مال حلال پاک دهد، که تا حلال نبود نام خیر در آن نیفتد، وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ این ماء نفى است، بمعنى نهى، میگوید نفقه مکنید جز که بدان وجه اللَّه خواهید، یعنى که تا اللَّه شما را بآن ثواب دهد و بدیدار خود رساند. اهل تحقیق گفتهاند وجه اللَّه در آیات و اخبار بر دو وجه است: یکى وجه حقیقت ذات، دیگر وجه بمعنى ثواب، اما وجه حقیقت آنست که گفت عز جلاله وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ اى یبقى ربک بوجه، فقامت الصفة مقام الذات، کقوله تعالى کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ اى الا ربّک بوجهه. و منه قوله تعالى وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ. قالت ائمة اهل السنة، اى الى وجه ربها، این وجه حقیقت است، همچنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «اللهم انى اعوذ بنور وجهک الذى اضاءت له نور السماوات» و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اللهم انى اسالک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک.»
و کان صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اللهم انى اعوذ بوجهک الکریم و اسمک العظیم من الکفر و الفقر.»
و قال فى سجوده «جل وجهک لا احصى ثناء علیک»
الى غیر ذلک من اشباهه. اما وجه بمعنى ثواب آنست که اللَّه در قرآن جایها گفت إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى یُرِیدُونَ وَجْهَهُ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ اى لا تنقصون من ثواب اعمالکم شیئا. آن گاه در آموخت که این صدقات بکه دهید، گفت للفقراء، این فقرا درویشان مهاجراناند. ابن مسعود و ابو هریره و خباب و عمار و بلال قریب چهارصد مرد بودند که ایشان را در مدینه خان و مان و اسباب و ضیاع نبود، و املاک و معاش نبود، و بذکر خداى و عبادت وى چنان مستغرق بودند، که پرواى کسب و تجارت نداشتند، و نیز با سؤال و طلب روزى نپرداختند، مسکن ایشان بشب صفه مسجد بود و بروز حضرت مصطفى، در سفر و در حضر از وى غائب نه، و در دل ایشان جز دوستى خدا و رسول نه. در خبر است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در مصعب بن عمیر نگرست که پوست میش بخود در گرفته بود، گفت «انظروا الى هذا الذى نور اللَّه قلبه، لقد رأیته بین ابویه یغذوانه باطیب الطعام و الشراب، و لقد رأیت حلة شریت بمأتى درهم فدعاه حب اللَّه و حب رسوله الى ما ترون»
و در خبر است که عمر خطاب هزار درم بسعید بن عامر فرستاد، سعید با اهل خویش شد دلتنگ و اندوهگن. اهل وى گفت چه افتاد که چنین دلتنگى، مگر کارى صعب افتاد؟ سعید گفت چه صعب تر ازین که ما را پیش آمد، آن جامه کهن بیار. جامه بوى داد پاره پاره کرد و آن درم جمله فرو کرد، صرّه صرّه دربست، شب بود در نماز شد، تا بامداد نماز میکرد و میگریست، بامداد بر سر کوى نشست، و آن صرهها مىبخشید تا هیچ نماند، پس گفت از رسول خدا شنیدم که درویشان مهاجران را روز قیامت بر حساب خوانند، ایشان گویند ما را چه دادند از مال که امروز حساب مىخواهند؟ پس ایشان در بهشت شوند پیش از توانگران به پانصد سال، مردى بیاید ازین توانگران و در غمار ایشان شود، و او را دست گیرند و از میان ایشان بیرون کنند. سعید گفت عمر مگر میخواهد که من آن مرد باشم، اگر دنیا و هر چه در آنست بمن دهند و آن مرد باشم نخواهم! مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این درویشان را صعالیک المهاجرین خواند، وانگه ایشان را صفت کرد در آن خبر که گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان شرابه ابیض من اللبن و احلى من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا، و اول من یرده صعالیک المهاجرین» قلنا و من هم یا رسول اللَّه؟
قال «الدنس الثیاب، الشعث الرؤوس، الذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات، الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیمة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء الناس بنصف یوم و ذلک خمس مائة سنة»
و عن الحسن قال اوحى اللَّه تعالى الى موسى ع یا موسى لو یعلم الخلائق اکرامى الفقراء فى محل قدسى و دار کرامتى، للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم، فو عزتى و مجدى و علوّى فى ارتفاع مکانى لاسفرن لهم عن وجهى الکریم، و اعتذر الیهم بنفسى و اجعل فى شفاعتهم من برهم فىّ او آواهم فىّ، و لو کان عشّارا، و عزتى و لا اعز منى و جلالى و لا اجل منى! لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم، حتى اهلکه فى الهالکین.
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ رب العالمین ایشان را درین آیت بستود و به پنج چیز از اخلاق پسندیده ایشان را نشان کرد: یکى دوام افتقار بحق، دیگر حبس نفس ایشان در راه حق، سدیگر نهان داشتن فقر از بهر حق، چهارم تازه رویى و شادمانى بشکر نعمت حق، پنجم بى نیازى از خلق توانگرى را بحق. أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى حبسوا انفسهم فى طاعة اللَّه و فى الغزو لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ للتجارة و طلب المعاش. میگوید خود را چنان بر طاعت اللَّه داشتهاند و دل بر جهاد و غزو نهاده که نمىتوانند که جایى بتجارت شوند و طلب معاش کنند.
یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ بفتح سین قراءة شامى و عاصم و حمزه است، باقى بکسر سین خوانند، و کسر سین نیکوتر که گفت رسول است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، میگوید کسى که حال ایشان نداند، و ایشان را نشناسد، توانگران پنداردشان و بینیازان، از آنک عفت کار فرمایند، و از کس چیزى نخواهند، قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه یحب ان یرى اثر نعمه على عبده، و یکره البؤس و التباؤس، و یحب الحلیم المتعفف من عباده، و یبغض الفاحش البذىّ السّال الملحف.»
و روى انه قال «من استعفّ اعفه اللَّه، و من استغنى اغناه اللَّه، و من سألنا لم ندّ خر عنه شیئا نجده»
حقیقت عفت بازداشتن نفس است از فضول شهوات، و اقتصاد کردن بر آن قدر که شرع دستورى داد در قرآن و در خبر. اما در قرآن: إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى و در خبر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اربع من جاوزهن ففیه الحساب: ما سد الجوع و کف العطشة و ستر العورة و اکن البدن»
هر چه زیادت ازین بود آن نه عفت باشد، که آن فضول شهوت باشد، حلالها حساب و حرامها عذاب. و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لیس لابن آدم حق فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه، و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء»
یقال هى قطع الخبز الیابس الذى لیس بلین و لا ما دوم تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ اى بطیب قلوبهم و بشاشة وجوههم و استقامة احوالهم و نور اسرارهم و جولان ارواحهم فى ملکوت ربهم. چون درنگرى بایشان ایشان را بینى و شناسى بآن نشان که بر ایشانست از خوش دلى و تازه رویى و قوت احوال و نور اسرار، با درویشى و گرسنگى در ساخته، و دل با راز حق پرداخته، و با خلق در تواضع و خشوع بیفزوده. لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً اى لا یسألون الناس الحاحا، و لا بغیر الحاح، لانه تعالى وصفهم بالتعفّف و هو ترک السؤال، میگوید ایشان خود سؤال نکنند از مردمان تا در آن الحاح باشد یا لجاج، چنانک عادت اهل سؤال باشد. بزرگان دین گفتهاند این غایت شفقت است بر مسلمانان، چنانک یکى را دیدند درویش و گرسنه و هیچ سؤال نمىکرد، او را گفتند چرا سؤال نکنى؟ و ترا درین حال سؤال مباح است، گفت منعنى عن ذلک
حدیث رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لو صدق السائل ما افلح من ردهم»
فکرهت ان یردنى مسلم فلا یفلح.
آن گه گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ هر چه باصحاب صفه دهید و بر ایشان نفقه کنید، اللَّه بآن داناست، میداند و مىبیند و فردا بدان پاداش دهد.
ابتداء آیت و انتهاء آن حثّ مسلمانان است بر نفقه کردن بر اصحاب صفه، و بمواساة ایشان فرمودن و صدقهها بایشان دادن. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را گفت: «لا اعطیکم و ادع اهل الصفة تطوى بطونهم من الجوع»
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً این آیت در شأن على بن ابى طالب ع آمد: چهار درم داشت و در همه خاندان وى جز آن نبود، هر چهار درم بدرویشان داد، یک درم بشب داد، یکى بروز، یکى بنهان، یکى آشکارا.
رب العالمین او را بدان بستود و در شأن وى آیت فرستاد، این آن صدقه است که در خبر مىآید که یک درم بیشى دارد بر صد هزار درم سبق درهم مائة الف درهم گفتند یا رسول اللَّه این چگونه باشد؟ گفت رجل له درهمان فاخذ اجودهما و تصدق به، و رجل له مال کثیر فاخرج من عرضها مائة الف فتصدق بها»
و گفتهاند که رب العزة چون مسلمانان را تحریض کرد بر نفقه اصحاب صفه، عبد الرحمن عوف مال بسیار بایشان داد بروز، چنانک هر کس میدید، و على بن ابى طالب ع یک وسق خرما که شصت صاع باشد بایشان برد بشب، و هیچکس آن ندید، رب العالمین در شأن ایشان هر دو این آیت فرستاد، و گفتهاند که این آیت در علف دادن ستور آمده که راه غزا بسته باشند، تا بدان جهاد کنند. ابو هریره هر گه که بستورى فربه بگذشتى این آیت برخواندى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفته
«المنفق فى سبیل اللَّه على فرسه، الباسط کفیه بالصدقه»
و قال «من ارتبط فرسا فى سبیل اللَّه فانفق علیه احتسابا کان شبعه و ریّه و ظماؤه و بوله و روثه فى میزانه یوم القیمة.»
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا الآیة... اى یعاملون به الاکل و غیره. ایشان که معاملت میکنند بربوا خوردن را و بکار داشتن زر را، فردا در قیامت که از گور برخیزند، همچون آن دیوانه برخیزند که دیو زند وى را بدست و پاى خود. خبط و تخبّط دست و پاى زدن شتر است بر چیزى، چنانک آید و آنجا که رسد، همچنین کسى که بشتاب رود، یا بخشم رود، گام مىنهد و پاى میزند چنانک آید، و آنجا که رسد هم خبط گویند. مِنَ الْمَسِّ اینجا دیوانگى است یقال «به مس» اى جنون.
یعنى که ربوا خواران را فردا در قیامت این نشان باشد که چون دیوانگان آیند و از خلق پنهان نباشند، که باین نشان هر کس بداند که ایشان ربوا خواران بودند مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت شب معراج قومى را دیدم که ایشان را شکمهاى بزرگ بود همچون خانها، و در راه آل فرعون افتاده، هر بامداد و شبانگاه که آل فرعون را بآتش بردند به این قوم بر مىگذشتند، میخواستند که برخیزند، آن شکم بزرگ ایشان را با زمین مىافکنند تا آل فرعون ایشان را در زیر پاى میگرفتند و میکوفتند، گفتم یا جبرئیل اینان کهاند؟
گفت «هؤلاء اکلة الربوا»
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الربوا سبعون بابا، اهونها عند اللَّه عز و جل کالّذى ینکح امه»
و عن ابن مسعود رض قال «لعن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آکل الربوا و موکله و شاهده و کاتبه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من اکل الرّبا ملا اللَّه بطنه نارا بقدر ما اکل منه، و ان اکتسب منه مالا لم یقبل اللَّه منه شیئا، و لم یزل فى لعنة اللَّه و الملائکة ما دام عنده قیراط».
رسول خدا درین خبر لعنت کرد بر ربوا خواران از بهر آنک حرام خورد، و بر آن کس که ربوا داد، و بر آن کس که نبشت و گواه بود، از بهر آن که به خوردن مال ربوا همه کوشیدند و یکدیگر را معاونت دادند. و رب العالمین در محکم تنزیل میگوید: وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و در خبر مىآید که ربوا خواران را روز قیامت بر صورت خوگان و سگان رانند، که در باب ربوا حیلت کردند، همچون قوم داود که در گرفتن ماهى حیلت کردند تا مستوجب مسخ گشتند. و حیلت در ربوا آنست که ابن عباس بآن اشارت کرد، و گفته یأتى على الناس زمان یستحل فیه الربوا بالبیع و الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة» حکایت کنند که در اصفهان مردى از دنیا بیرون مىشد و او را مال فراوان بود و فرزندان داشت، و ایشان را نمىگفت که مال کجا نهاده، جماعتى در پیش او رفتند و درخواستند تا بگوید که مال کجا نهاده، اشارت کرد که فلان جایگه چیزى نهاده، بنگرستند در مىچند بود اندک، بر گرفتند و گفتند چیزى دیگر بگوى، گفت ایشان را آن بس باشد و هم در آن حال از دنیا بیرون شد، او را دفن کردند، و بعد از دفن صیحه از گور وى شنیدند و خشتى فرو شد، در نگرستند او را بصورت خوک دیدند و دو چشم وى ازرق، فرزندانش را گفتند که کار و حرفت وى چه بود؟ گفتند «کان یأکل الربوا و لا یرحم الناس.»
وهب منبه گفت در روزگار بنى اسرائیل چهار گروه مردم اندر یک شب از میان خلق برخاستند و ناپدید گشتند، چنانک نام و نشان ایشان نیز کس نشنید: کیّالان و محتکران و صیرفیان و ربوا خواران. عبد الرحمن التائب گفت مردى بود از بزرگان سلف که رسول خدا را صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در خواب بسیار دیدى، و هر بار بشکر آن با درویشان مواساة کردى وقتى ببازار بغداد میگذشت درمى چند داشت، بآن چیزى خرید درویشان را، و آن درم بصرف ببقال داد، بعد از آن روزگارى بگذشت که رسول را بخواب ندید. پس بعد از مدتى دراز دید و گفت یا رسول اللَّه، طال عهدى برؤیتک فى المنام، دیر بر آمد تا ترا در خواب ندیدم، رسول گفت ندانستى که چون درویشان را چیزى خرى و درم بصرف دهى مرا نبینى؟
قوله: یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ دلیل است که دیو را اندر آدمى تأثیر است، خلاف معتزله که گفتهاند نیست، و در قرآن از این دلائل فراوان آمد، حکایت میکند اللَّه جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ و از موسى کلیم که گفت «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ.» و رب العزة ایشان را در آنچه گفتهاند دروغ زن نکرد، و قال مخبرا من الشیطان: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و قال إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ این دلیلها روشن است که دیو را در آدمى تأثیر است، و آن تأثیر از دو وجه است: یکى وسوسه، یعنى که در دل آدمى تأثیر است تا آدمى آن را پیش گیرد و بجاى آرد، و هو المشار الیه بقوله مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ. وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمى مدخل است، چنانک گفت یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى دمه»
و این تأثیر شیطان نه با همه کس بود و نه در همه حال، نبینى که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم خالد ولید را بفرستاد تا درخت عزى که معبود بعضى کفار بود نیست کند و هر کس که قصد عزى کردى شیطان در راه وى آمدى و او را بترسانیدى تا برگشتى، خالد برفت و آن را نیست کرد، و شیطان را بر وى هیچ دست نبود، پس معلوم گشت که شیطان را دست بر قومى باشد که ضعیف دل و ضعیف ایمان باشند، و لهذا قال تعالى إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا این چنان بود که مشرکان معاملت میکردند و بوقت حلول دین غریم بر مال بیفزودى، تا صاحب حق بر اجل بیفزاید، چون ایشان را گفتند این ربوا است و ربوا حرام است، جواب دادند که چون در اول بیع طلب ربح رواست در آخر که وقت حلول باشد هم رواست. اینست که رب العالمین گفت ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا. میگوید آن عقوبت و آن عذاب ایشان بآنست که گفتند، یعنى چنان دانستند و شمردند، که بیع همچون ربواست و ربوا همچون بیع، و چون هم نیست، که اللَّه تعالى بیع حلال کرد و ربوا حرام، فذلک قوله وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا.
فصل فى البیع
هر مسلمانى که خرید و فروخت کند، بر وى واجب است و فریضه که علم بیع بیاموزد، بحکم آن خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «طلب العلم فریضة على کلّ مسلم»
و عمر در بازار شدى و مردم را دره میزدى، گفتى هیچکس مباد درین بازار که معاملت کند پیش از آنک علم بیع بیاموزد، که اگر نیاموزد در ربوا افتد. و درین باب آنچه مهم است و لا بد باید که بداند که با پنج کس معاملت نباید کرد: با کودک و با دیوانه و با نابینا و با بنده و با حرام خوار.
اما کودک نابالغ بیع وى باطل بود اگر چه بدستورى ولىّ باشد. و بیع دیوانه همچنین، هر که ازیشان چیزى فرا ستاند در ضمان وى باشد اگر تلف آید، و هر چه بایشان دهد و هلاک شود بر ایشان تاوان نبود، که وى خود ضایع کرد که بایشان داد. اما بنده خرید و فروخت وى بى دستورى سید باطل بود، و چون دستورى نیافته باشد هر که چیزى از وى فراستاند در ضمان وى بود، و اگر بوى دهد تاوان نتواند خواست، تا آن گه که از بندگى آزاد شود. اما نابینا معاملت با وى بظاهر مذهب باطل باشد مگر وکیلى بینا فرا کند و آنچه فراستاند در ضمان وى شود که وى مکلف است و آزاد. اما حرام خواران چون ترکان و ظالمان و دزدان و کسانى که ربوا دهند و رشوت ستانند، هر چند که معاملت با ایشان روا نیست، اما بظاهر شرع درست باشد، پس اگر داند بحقیقت که آنچه میفروشد ملک وى نیست بیع باطل بود، و اگر در شک بود بیع درست است، اما از شبهت خالى نبود.
و در خبر است که حلال روشن است و حرام روشن و میان آن هر دو شبهتهاست که بر مردم مشکل شود و پوشیده، هر که گرد آن گردد بیم آن باشد که در حرام افتد. و در خبر است که هر که چهل روز چیزى بشبهت خورد دل وى تاریک شود و زنگار گیرد.
و در عقد بیع پنج شرط نگاه دارد: یکى آنک مبیع پاک بود، بیع سگ و خوک و سرگین و استخوان پیل و خمر و گوشت مردار و روغن مردار باطل بود، که این همه نجس است، اما روغن پاک که نجاست در آن افتد بیع آن حرام نباشد، و جامه که بنجاست پلید شود همچنین. نافه مشک و تخم کرم قز خرید و فروخت این هر دو رواست، که درست آنست که این هر دو پاک است. شرط دیگر آنست که در مبیع منفعتى باشد که آن مقصود بود، بیع مار و کژدم و موش و حشرات زمین باطل است، که در آن هیچ منفعت نیست که مقصود بود، اما بیع گربه و زنبور انگبین و یوز و شیر و هر چه در وى یا در پوست وى منفعتى بود رواست، همچنین بیع طاوس و مرغهاى نیکو که در دیدار ایشان منفعت بود رواست، اما بیع بربط و چنگ و رباب و مانند آن باطل است که منفعت آن حرام است. همچنین صورتها که از گل کرده باشند تا کودکان بدان بازى کنند، هر چه صورت جانوران دارد بیع آن باطل است و بهاى آن حرام و شکستن آن واجب، و هر چه صورت درخت و نبات دارد رواست، و طبق و جامه که بر آن صورتها باشد خرید و فروخت آن درست بود، و از آن جامه فرش و بالشت کردن رواست و پوشیدن آن حرام. شرط سوم آنست که مبیع مال و ملک فروشنده بود هر آن کس که مال دیگرى بفروشد آن بیع باطل است الا اگر بولایت بفروشد یا به وکالت، و اگر پس از آن دستورى دهد بیع درست نشود که دستورى پیش از بیع باید. شرط چهارم آنک فروشنده قادر بود بر تسلیم مبیع، بیع بنده گریخته و ماهى در آب و مرغ در هوا و وحش در صحرا و بچه در شکم باطل است که فروشنده در حال بر تسلیم آن قادر نیست، همچنین بیع مرهون بى دستورى مرتهن و بیع مستولده که مادر فرزند است باطل بود که تسلیم وى روانیست، و بیع کنیزک که فرزند خرد دارد مادر بى فرزند یا فرزند بى مادر درست نبود، که جدایى افکندن میان ایشان حرام است
لقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من فرق بین والدة و ولدها فرق اللَّه بینه و بین احبائه یوم القیمة»
شرط پنجم آنست که مقدار مبیع و عین آن و جایگاه آن معلوم باشد، اگر سرایى خرد و یک خانه از آن سراى نه بیند یا پیش از آن ندیده باشد، بیع باطل بود، و اگر کنیزکى خرد باید که موى سر و دست و پاى و آنچه عادت نخاس است که عرض کند بیند، اگر بعضى نه بیند بیع باطل بود، و بیع فقاع باطل بود که پوشیده است و ندیده، لکن خوردن آن بدستورى مباح شود. و در عقد بیع از لفظ چاره نیست، بایع گوید این بتو فروختم. و مشترى گوید خریدم، یا گوید این بتو دادم، وى گوید استدم یا پذیرفتم.
یا لفظى که معنى بیع از آن مفهوم شود اگر چه صریح نبود. و اگر میان خریدار و فروختگار جز معاطاتى نرود، دادن و استدن و لفظ ایجاب و قبول نگویند روا نیست، و ملک مشترى نمیشود. اما جماعتى از اصحاب شافعى در محقرات چون نان و گوشت و حوائج بقال بمعاطاة فتوى دادهاند و این بعید نیست سه سبب را: یکى آنک حاجت بدین عام شده است. دیگر آنک گمان چنانست که در روزگار صحابه رض همین عادت بوده است که اگر تکلیف بیع معتاد بودى کار بریشان دشخوار بودى، و نقل کردندى و پوشیده نماندى. سبب سوم آنک محال نیست فعل بجاى قول نهادن چون عادت گردد چنانک یکدیگر را تحفها دهند و هدیها دهند و تکلیف ایجاب و قبول نه، چون محال نیست حصول ملک بمجرد فعل و حکم عادت بى لفظ ایجاب و قبول آنجا که عوض نیست، پس آنجا که عوض است هم محال نیست و روا باشد، لکن در هدیه فرق نیست میان اندک و بسیار، و در بیع این فرق هست از بهر آنک بناى این کار بر عادت و عرفت سلف است و ایشان چنین کردهاند.
ثم قال تعالى فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ این موعظه نهى و تحریم است، یعنى باز داشتن از ربوا و حرام کردن آن، میگوید هر کرا باز دارند از ربوا فَانْتَهى و از آن باز ایستد و نهى حق بر کار گیرد فَلَهُ ما سَلَفَ اى ما مضى مغفور له، آنچه گذشت از ربوا دادن و خوردن آمرزیدند و از وى در گذاشتند وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ اى و اجره على اللَّه، و مزد وى بر خداست، باین فرمانبردارى که کرد و نهى که بر کار گرفت.
معنى دیگر وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ کار وى با خداست، اگر خواهد در مستقبل نگه دارد عصمت خود بر بنده و در ربوا نیفکند، و اگر خواهد بر وى خذلان آرد و در ربوا افکند، وَ مَنْ عادَ و هر که باستحلال ربوا باز گردد، و پس از آنک اللَّه تعالى حرام کرد و از آن باز زد ربوا دهد و ستاند و خورد. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان دوزخیانند، جاویدان در آن بمانند.
یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ مال ربوا اگر چه فراوان بود، عاقبت آن نقصان و خسران بود، چنانک در خبر است «ان الربوا و ان کثر فان عاقبته الى قل»
ابن عباس گفت معنى یمحق آنست که اگر بصدقه دهند، یا در راه غزاة.
و حج خرج کنند، یا بمصلحتى از مصالح مسلمانان صرف کنند هیچ پذیرفته نمود و خیر و برکت از عین آن برود، و روى در کاستن نهد، تا هیچ بنماند. وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و مال حلال که بصدقه دهند، اگر چه اندک بود عاقبت آن افزونى و زیادتى بود، تا یک لقمه چند کوه احد شود. و قال یحیى بن معاذ ما اعرف حبة تزن جبال الدنیا الّا الحبة من الصدقة و گفتهاند یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا اى یمحق اللَّه المال بالربوا، وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ معنى همانست که جاى دیگر گفت وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ، وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ این یمحق که اینجا گفت «فَلا یَرْبُوا» است که آنجا گفت، و یربى الصدقات که اینجا گفت فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ است که آنجا گفت.
وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ بتحریم الربوا. مستحل له، أَثِیمٍ اى فاجر بأکله.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ حقیقت ایمان در لغت عرب تصدیق است، و معنى تصدیق استوار گرفتن است و براست داشتن، و آن استوار گرفتن هشت چیز است: بحکم آن خبر درست که عمر روایت کرد، قال جاء رجل الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ادنو منک؟ قال «نعم» فجاء حتى وضع یده على رکبته، فقال ما الایمان؟ قال ان تؤمن باللَّه و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و الجنة و النار و البعث بعد الموت و القدر کله قال اذا فعلت ذلک فقد آمنت؟ قال نعم قال صدقت.
اول استوار گرفتن خداست و اعتقاد داشتن که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، بى شریک و انباز است، بى نظیر و بى نیازست، موجود بذات، موصوف بصفات، ذات او صمدى، و صفات او سرمدى. دو دیگر استوار گرفتن رسولان وى، پیشروان خلق و گماشتگان حق، و براست داشتن ایشان بپیغام که آوردند و رسالت که گزاردند و شریعت که نهادند. سدیگر استوار گرفتن و براست داشتن کتاب خداى که سخن وى است، و علم وى تا آفریده، فرو فرستاده از نزدیک خود در زمین بحقیقت موجود، شنیدنى و خواندنى و نبشتنى و دیدنى. و اعتقاد کردن که بنده را بحق وسیلت است و ممکن معرفت است و منبع برکات و دائره نجات، مونس گور و شفیع روز حشر و نشر، و نه خود قرآن کلام حق است و بس، که توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و غیر آن همه کلام حق است، تعظیم آن فریضه، و حرمت داشتن آن واجب. چهارم استوار گرفتن فریشتگان و اعتقاد داشتن که ایشان بندگان حقاند و سفیران درگاه عزت برسولان وى، و گماشتگان بر آسمان و زمین و عباد و بلاد وى، هر کسى ازیشان بر کارى داشته و بر مقامى بداشته، و ما منّا الّا له مقام معلوم. پنجم استوار گرفتن روز رستاخیز، روز پاداش و جزا، روز فضل و قضا، یوم تبلى السرائر و ظهرت الضمائر و کشفت الاستار و خشعت الأبصار و سکنت الاصوات فلا تسمع الّا همسا. ششم ایمان آوردن به بعث و نشور و باز انگیختن مردگان و سؤال کردن ازیشان و در مقامات قیامت ایشان را بداشتن و کار میان ایشان برگزاردن و هر کس را آنچه سزاست دادن. هفتم اعتقاد داشتن و استوار گرفتن بهشت و دوزخ که هر دو آفریدهاند بندگان را، بهشت جاى ناز دوستان و دوزخ جاى عقوبت بیگانگان، اهل سعادت را بنوازد بفضل خود و ایشان را ببهشت رساند، و اهل شقاوت را براند بعدل خود و ایشان را بدوزخ فرستد، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر. هشتم براست داشتن قدر، و ایمان آوردن که خیر و شر و نفع و ضرر و کفر و ایمان توفیق و خذلان طاعت و معصیت وفاق و نفاق محبوب و مکروه همه از خداست، بخواست و تقدیر و آفرینش او، و خیر بارادت و مشیت و قضا و قدر و فرمان و رضا و محبت او، و شر بارادت و مشیت و قضا و قدر او. و هر چه اللَّه کرد و خواست، ببندگان، از وى ستم نیست و در آن با وى کس را سخن نیست، لا یسئل عما یفعل، فللّه الحجة البالغة، هر چه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید ایشان که در دل این جمله اعتقاد گرفتند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و آن گه اعمال جوارح ظاهر بجاى آوردند آنچه فرمودیم کردند، و از آنچه نهى کردیم باز ایستادند، پس تفضیل نماز و زکاة را باز جداگانه یاد کرد گفت: وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ که از عبادات بدنى نماز شریفتر و از عبادات مالى زکاة شریفتر، و معنى زکاة نماست افزودن از بهر آن زکاة نام کرد که از آن برکت افزاید در مال.
لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ایشان را که این صفت باشد مزد ایشان بنزدیک خداوند است، ایشان را بپاداش خود رساند و مزد ایشان ضایع نکند. در توریة موسى است ما ذا علیکم لو صدقتم فى صدقاتکم و صلواتکم و اقبلتم علىّ بطهارة قلوبکم، کان ذلک یضیع لکم عندى و انا الواسع الکریم؟
اکافى المتصدقین و اجزیهم جنات النعیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب و عثمان بن عفان آمد که خرما بسلف خریده بودند، چون وقت خرما رسیدن در آمد حق خویش طلب کردند از آن کس که بر وى داشتند، آن کس گفت اگر آنچه شما را استدنى است بتمامى بدهم عیال من بى برگ مانند و از قوت درمانند، یک نیمه حق خویش بستانید و دیگر نیمه مضاعف کنم و شما در اجل بیفزائید، ایشان چنان کردند که آیت تحریم ربوا هنوز نیامده بود، آن روز که اجل بسر آمد و ایشان طلب آن زیادت کردند، رب العالمین این آیت فرستاد و ربوا حرام کرد، گفت اى شما که مؤمناناید بپرهیزید از خشم و عذاب خداى و بگذارید آنچه زیادت است بر اصل مال إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر شما مومناناید، حکم مومنان اینست بپذیرید و کاربند آن باشید، ایشان بحکم خداى و رسول فرو آمدند و فرمانبردارى کردند، طلب اصل مال کردند و زیادتى بر اصل مال بگذاشتند
فصل
چون اللَّه تعالى ربوا بر جمله حرام کرد و آیت تحریم مجمل فرستاد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن را مفسر کرد و شرح آن بتفصیل باز داد، در آن خبر که عبادة بن الصامت روایت کرد
قال سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ینهى عن بیع الذهب بالذهب و الفضة بالفضة و التمر بالتمر و البر بالبر و الشعیر بالشعیر و الملح بالملح الّا سواء بسواء عینا بعین، یدا بید، و اذا اختلف الجنسان فبیعوا کیف شئتم یدا بید.»
مفهوم خبر آنست که ربا هم در نقد رود و هم در طعام، اما در بیع نقد دو چیز حرام است: یکى بنسیه فروختن اگر زر فروشد بزر یا بسیم، یا سیم فروشد بسیم یا بزر، تا هر دو در مجلس عقد حاضر نکنند، و پیش از آن که بایع و مشترى از یکدیگر جدا شوند میان ایشان تقابض نرود، آن بیع درست نباشد و ربوا بود، و دیگر چون بجنس خویش فرو شد، زر بزر یا سیم بسیم زیادتى حرام بود. نشاید که دینارى درست بدینارى و حبه قراضه بفروشد، یا دینارى که صنعت و ضربش نیک بود بدینارى و حبه که صنعت و ضربش بد بود بفروشد، بل که نیک و بد، شکسته و درست برابر باید، پس اگر جامه بدینارى درست بخرد و آن جامه بدینارى و دانگى قراضه هم با وى فرو شد، درست بود و مقصود حاصل شود. و زر هریوه که در وى نقره باشد نشاید بزر خالص فروختن، و نه بسیم خالص و نه بزر هریوه، بل که چیزى در میان باید کرد، و هر زرینه که زر وى خالص نبود همچنین. و عقد مروارید که در وى زر بود نشاید بزر فروختن و جامه که بزر بود همچنین، مگر که زر جامه آن قدر بود که اگر بر آتش عرضه کنند چیزى از آن بحاصل نیاید که مقصود بود، این بیان بیع نقود است و باز نمودن کیفیت ربا در آن، و بیش ازین نگوئیم که دراز شود اما طعام بطعام نشاید بنسیه فروختن اگر چه دو جنس باشد، بلکه هم در مجلس عقد باید که تقابل برود، لکن زیادتى شاید چون دو جنس بود، و اگر یک جنس باشد چنانک گندم بگندم، یا جو بجو یا خرما بخرما، هم بنسیه فروختن نشاید، و نیز زیادتى نشاید، بل که برابر باید به پیمانه یا بتر ازو، و برابرى در هر چیز بدان نگاه دارند که عادت آن بود، و گوسپند بقصاب دادن بگوشت، و گندم بخباز دادن بنان، و کنجید و کوز مغز بعصار دادن بروغن این هیچ نشاید و بیع نه بندد. لکن اگر آن بدهد و این فراستاند و از یکدیگر بشرط خود حلالى خواهند وى را مباح بود خوردن، و نشاید مویز بانگور فروختن و نه خرماى خشک برطب و نه انگور بانگور و نه رطب برطب و نه سرکه بسرکه و نه عسل بعسل و نه کنجید بروغن و نه گوسپند بگوشت و نه نان بآرد و نه آرد بآرد و نه گندم بآرد، از بهر آنک در بیع این طعامها مماثلت شرط است و مماثلت میان آن معلوم مىنشود، و مماثلت برابرى است چون معلوم مىنشود که برابراند همچون زیادتى باشد در یک جانب، و زیادتى ربوا است، چنانک در خبر گفت «من زاد او استزاد فقد اربى»
و على الجملة کار ربا، کارى دشخوار است محظور و دریافت آن دقیق و پرهیز کردن از آن فریضه. ابن مسعود گفت الربوا سبعون بابا فدعوا ما یریبکم الى ما لا یریبکم و عمر خطاب گفت آخر ما انزل اللَّه عز و جل آیات الربوا، و ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم مات قبل ان یستقصى علیهم، فذروا الربوا و الریبة.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا الایة... ممدود و مقطوع قراءت ابو بکر است و حمزه، و معنى آنست که ار بس نکنید و ربا بنگذارید، چنانک فرمودیم، یکدیگر را آگاه کنید که شما جنگیان اید با خدا و رسول خدا، قراءة باقى فَأْذَنُوا مقصور و موصول بفتح ذال، میگوید آگاه بید بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. ابن عباس گفت روز قیامت ربا خوار را گویند خذ سلاحک للحرب و یقال حرب اللَّه النار و حرب رسوله السیف. وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ و اگر توبه کنید از ربا دادن و حکم اللَّه بر خود بپسندید، شما راست رأس المال خود، آنچه دادید بتمامى واستانید.
لا تَظْلِمُونَ چنانک نه شما ظلم کنید که طلب زیادت کنید وَ لا تُظْلَمُونَ و نه ایشان بر شما ظلم کنند که از رأس المال چیزى بکاهند.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ نظرة و نظرة بکسر ظا و سکون آن هر دو زمان دادن است، و میسرة و میسره بفتح سین و ضم آن توانایى است، قراءة نافع بضم سین است و قراءة باقى بفتح سین، و این حکم نه خود ربا راست که همه افام داران را هست على العموم، میگوید اگر افام دارى افتد با ناتوانى و تنگ دستى او را زمان باید داد تا بتوان خویش رسد و موسر گردد.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من انظر معسرا او ترک له، کان فى ظل اللَّه و کنفه یوم القیمة»
و روى عنه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من شدد على امرى فى التقاضى اذا کان معسرا شدد اللَّه عز و جل علیه فى قبره»
و قال «من احب ان تستجاب دعوته و تکشف کربته فلییسر على المعسر»
و قال «من نفس عن مؤمن کربة من کرب الدنیا نفس اللَّه عنه کربة من کرب یوم القیمة، و من یسّر على معسر یسر اللَّه علیه فى الدنیا و الآخرة، و من ستر مسلما ستره اللَّه فى الدنیا و الآخرة، و اللَّه فى عون العبد ما کان العبد فى عون اخیه»
بحکم آنکه رب العزة گفت: وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ رب المال را نرسد که مطالبت معسر کند بحق خویش، تا آن گه که او را یسارى پدید آید و تواند که کار گزارد، پس چون یسار پدید آمد بر وى لازم بود که حق صاحب حق باز دهد و اگر تواند که باز دهد و ندهد، در شمار دزدان بود و بزه وى عظیم، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «من ادان دینا و هو ینوى ان لا یؤدّیه فهو سارق» و قال «ما من خطیئة اعظم عند اللَّه بعد الکبائر من ان یموت الرجل و علیه اموال الناس دنیا فى عنقه لا یوجد له قضاء»
و اگر کسى صلاح خود را و نفقه عیال را حاجت افتد با فام گرفتن، و افام گیرد و در دل دارد که چون تواند باز دهد، ما دام که آن افام بر وى بود اللَّه تعالى بعنایت و رعایت با وى بود، اینست معنى آن خبر که مصطفى گفت «ان اللَّه مع الدّائن حتى یقضى دینه ما لم تکن فیما یکره اللَّه عز و جل»
و کان عبد اللَّه بن جعفر راوى هذا الحدیث یقول لخازنه: اذهب فخذ لنا بدین فانّى اکره ان ابیت لیلة الّا و اللَّه معى منذ سمعت هذا الحدیث من رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و بدان که حقوق مردمان بر دو قسم است: یکى آنک واجب شود بعوض مالى، دیگر آن که واجب شود بى عوض مالى، و حکم هر دو متفاوت است، اما آنچه بعوض واجب شود چنانک افام دهد بکسى یا سلعتى بوى فرو شد، اگر آن کس دعوى اعسار کند از وى نپذیرند، تا آن گه که بینتى شرعى اقامت کند بر اعسار خود، که اصل آنست که وى موسر است بقدر افام که گرفت، و ان سلعت که خرید، تا آن گه که اعسار به بیّنت درست کند، و قسم دیگر آنست که بى عوضى مالى واجب شود، چنانک مهر زن و ضمان دیگرى کردن بمالى که بر وى است، اینجا اگر دعوى اعسار کند از وى پذیرند، که اصل نایافت است و ناتوانى، تا آن گه که صاحب حق بیّنتى شرعى اقامت کند بر یسار وى.
وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ قراءة عاصم تخفیف صاد است: باقى بتشدید خوانند، و اصل آن تتصدقوا است، تشدید صاد از تا است که درو نهان شد ادغام را، و آن تاء دوم است و تخفیف صاد از حذف این تا است. إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى ان کنتم تصدقون بثواب اللَّه فى الآخرة، میگوید اگر آنچه بر آن معسر ناتوان دارید بصدقه بوى بخشید آن شما را بهتر بود، اگر وعده خداى در ثواب آن جهانى براست میدارید و میدانید که اللَّه آن بپسندد و پاداش بنیکى دهد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ جل اللَّه العظیم، و تعالى الواحد الصمد القدیم، لا اله الّا هو رب العرش الکریم. بزرگ است و بزرگوار، خداوند کردگار، جبار کامگار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز و بى نیاز از یار، خود بى یار و همه عالم را یار، دارنده هر کس سازنده هر چیز، کننده هر هست چنان که سزاوار، نه در پادشاهى او را وزیر، نه در کاردانى او را مشیر، نه در کردگارى او را نظیر، خود پادشاهست و خود داور، گشاینده هر در، آغاز کننده هر سر، دل که گشاید خود گشاید، بچشمها حق خود آراید، راه که نماید خود نماید. خطاب آمد بآن مهتر کائنات، نقطه دایره حادثات، زین زمین و سماوات، که اى مهتر! کلاه دولت بر فرق نبوت تو نهادیم، و عالمیان را متابعت تو فرمودیم، و کارها همه در پى تو بستیم، و آیین هر دو سراى در کوى تو پیوستیم، مقام محمود جاى تو، لواء معقود نشان شرف تو، حوض مورود وعده گاه نواخت تو، این همه ترا دادیم و دریغ نداشتیم، اما هدایت بندگان و تعریف ایشان نه کار تو است، از تو برداشتیم. لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ تو ایشان را خوانندهاى و من ره نماینده، تو ایشان را بیم دهندهاى و من سزاى ایشان بایشان رساننده! این هدایت و ضلالت بندگان، و این سعادت و شقاوت ایشان، کار الهیت ماست، کس را با ما در آن مشارکت نه، و ما را در آن حاجت بمشاورت نه، اگر بمراد تو بودى تا از عمّ قرشى پسر نیامدى به بلال حبشى نرسیدى، این بلال نواخته ما، و درویشى و بى حسبى وى را زیان نه، و این دیگر رانده ما و حسب و نسب قریش او را سود نه، آن مهتر عالم و سید ولد آدم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بر بالین عم خود نشسته بود و میگفت یا عم چه باشد اگر کلمهى بگویى بحق، تا فردا مرا حجتى بود بنزدیک اللَّه و عم میگفت با محمد من صدق تو میدانم، لکن در دل خود ازین حدیث نفرتى مىبینم چه سود دارد که بزبان بگویم و دل از آن بى خبر بود. آرى، عروس معرفت نه هر جاى نقاب تعزز فرو گشاید، که نه هر کس را کفو خودشناسد، نه هر جاى سراى و مسکن اوست، نه هر کویى مخیم جلال اوست، نه هر سرى شایسته وصال اوست،
نه هر طللى نشانه تیر بود،
نه هر بازى سزاى نخجیر بود.
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الایة... وصف الحال درویشان صحابه است و بیان سیرت ایشان، و تا بقیامت مرهم دل سوختگان و شکستگان، اول صفت ایشان اینست که، أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى وقفوا على حکم اللَّه، فاحصروا نفوسهم على طاعته، و قلوبهم على معرفته، و ارواحهم على محبته، و اسرارهم على رؤیته.
بحکم اللَّه فرو آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان کردند، نفس را بر طاعت داشته، و دل با معرفت پرداخته، و روح با محبت آرام گرفته، و سر در انتظار رویت مانده، بحکم آن که رب العزة گفت لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ چندان شغل افتاد ایشان را بحق که نه با خلق پرداختند و نه با خود، نه در طلب روزى گام زدند، نه دل بر کسب و تجارت نهادند، همانست که گفت جل جلاله لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ جوانمردانى که یاد اللَّه ایشان را شعار و مهر اللَّه ایشان را دثار، بر درگاه خدمت ایشان را آرام و قرار، همت شان منزه از اغیار، جمال فردوس اند و زین دار القرار، لختى مهاجر، لختى انصار یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ گویى بى نیازانند و در شمار توانگرانند، که با اختلال حال و ضرورت افتقار که دارند هرگز سؤال نکنند، نه از خلق و نه از حق، سؤال ناکردن از خلق عین توکل است، و توکل مرتبت دار ایشان، و سؤال ناکردن از حق حقیقت رضاست، و میدان رضا منزلگاه ایشان، همین بود حال خلیل، که او را گفتند از حق سؤال کن، گفت حسبى من سؤالى علمه بحالى و عبد اللَّه مبارک را دیدند که میگریست، گفتند چه رسید مهتر دین را؟ گفت امروز از خداى عز و جل آمرزش خواستم، پس با خود افتادم که این چه فضولى است که من کردم! او خداوندست و من بنده، هر چه خواهد کند با بنده، و آنچه باید دهد، نه در خواست تا بیدارش کنند، یا از کار غافل تا آگاهى دهند.
جنید قدس اللَّه روحه گفت وقتى بر زبانم برفت که اللهم اسقنى، ندایى شنیدم که تدخل بینى و بینک یا جنید؟ این صفت قومى است که بعالم تحقیق رسیدهاند و از جام وصال شربتى چشیده و از مشغله خلق و نفس باز رسته. اما آن کس که وى را این حال نیست، و باین مقام نرسیده، راه وى آنست که دست در دعا زند و رستگارى خود از حق بخواهد، که سؤال او را مباح است، و دعا در حق وى عین عبادت.
تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ نه هر دیده ایشان را بیند، نه هر سرى ایشان را شناسد، کسى ایشان را بیند و شناسد که هم بصر نبوت دارد، و هم بصیرت حقیقت. بصر نبوت از نور احدیت است، و بصیرت حقیقت از برق ازلیت. مرتعش گفت سیماء ایشان غیرت ایشان است بر فقر خود، و ملازمت ایشان با اضطرار و انکسار خود، گوهر درویشى بحقیقت بشناختند و سر آن بدانستند و بجان و دل باز گرفتند، و یک ذره از آن بدنیا و عقبى بنفروختند.
استاد بو على درویشى را دید لاینى در دوش گرفته، پاره پاره بر هم نهاده و بر هم بسته، بر سبیل مطایبت گفت اى درویش این بچند خریدى؟ درویش گفت این بکل دنیا خریدم و یک رشته از آن بنعیم عقبى میخواهند و نمىدهم. آرى روشنایى گوهر فقر جز بنور نبوت و روشنایى ولایت نتوان دید. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بنور نبوت جمال فقر بدید و سرّ آن بشناخت، فقر را بر دنیا و عقبى اختیار کرد، دنیا را گفت: «عرض علىّ ربى ان یجعل لى بطحاء مکة ذهبا، فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما»
و از نعیم عقبى دل برداشت و چشم بر آن نه گماشت، تا رب العزة وى را در آن بسود، گفت «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» و اگر شرف فقر خود آن بودى که مصطفى را صحبت فقراء فرمودند گفتند، و لا تعد عیناک عنهم، خود تمام بودى. و اینجا تعبیهایست که آن را سر الاسرار گویند، جز خاطر صدیقان بدان راه نبرد، و حقیقت آن سر ازین خبر معلوم شود که: «من سره ان یجلس مع اللَّه فلیجلس مع اهل التصوف».
شیخ الاسلام انصارى قدس اللَّه روحه گفت در هر کس چیزى پیداست، در عالم دین پیداست، در عارف نور مولى پیداست، در محب فناء کون پیداست، در صوفى پیداست آنچه پیداست، باین زبان نشان دادن از آن ناید راست.
سیاره عشق را منازل مائیم
ز اشکال جهان نقطه مشکل مائیم
چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سر قصه عاشقان بیدل مائیم
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ اینجا چنین گفت و در آخر آیت اول گفت وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ارباب حقائق میان دو آیت لطیفه نیکو دیدهاند گفتند بنده که در راه خدا هزینه کند، آن انفاق وى را دو وجه است: یکى آنک نظر بمقصود خود دارد، و در تحصیل ثواب خود کوشد، از دوزخ ترسد و طمع ببهشت میدارد، انفاق وى و ثواب وى آنست که اللَّه گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ وجه دیگر آنست که در آن انفاق نظر بدرویش دارد و آسایش وى جوید و بحق وى کوشد و حظ خود در آن نبیند، این حال عارف است، چون زحمت ثواب خویش درین انفاق از میان برگرفت، لا جرم رب العزة نیز تعرض ثواب نکرد و باین نواخت عظیم او را گرامى کرد و گفت وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ من که خداوندم خود دانم که این بنده را چه باید داد و چه باید ساخت، و الیه الاشارة
بقوله «اعددت لعبادى الصالحین، مالا عین رأت و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر».
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ الایة... ما دام لهم مال لم یفتروا ساعة من انفاقه لیلا و نهارا، فاذا نفذ المال لم یفتروا من شهوده لحظة لیلا و نهارا، این چنانست که گویند.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
مال در راه دین بر وفق شریعت خرج کردن کار مؤمنانست، جان در مشاهده جلال و جمال مولى از روى حقیقت بذل کردن کار جوانمردانست، جهد بندگى از بندگان اینست! سزاى خدا و کرم الهى در حق بندگان چیست! إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الى قوله لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى انّ الذین کانوا لنا یکفیهم ما یجدون منا، فانّا لا نضیع اجر من احسن عملا، من التجأ الى سدة کرمنا آویناه الى ظل نعمنا، من وقع علیه غبرة طریقنا لم تقع علیه قترة فراقنا، من خطا خطوة الینا وجد منحة لدینا.
اى هر که بما پیوست، از شبیخون قطیعت بازرست، اى هر که دل در کرم ما بست رخت از حجره غمان بربست، اى هر که ما را دید، جانش بخندید، بما رسید او که در خود برسید، و او که در خود برسید، چه گویم که چه دید و چه شنید.
پیر طریقت گفت الهى این همه نواخت از تو بهره ماست، که در هر نفسى چندین سوز و نور عنایت تو پیداست، چون تو مولى کراست، و چون تو دوست کجاست و بآن صفت که تویى خود جز زین نه رواست، این همه نشانست، آئین فرد است، این خود پیغام است و خلعت برجاست، خلعت آنست که گفت لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ باش تا فردا که آن اجر کریم و نواخت عظیم که از بهر تو نزدیک خود دارد بیرون دهد، آنت نعمت بیکران و پیروزى جاویدان، در مجمع روح و ریحان و میقات وصل جانان.
کى خندد اندر وى من بخت من از میدان تو!
کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو!
عجب کاریست کار این درویش! جبرئیل با ششصد پر طاوسى نتوانست که یک قدم با آن مهتر عالم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از وراى سدره بر دارد و این درویش گدا دست از دامن وى بندارد تا با وى پاى بر عرش مجید ننهد. اما میدان که این بستاخى نه امروزینه است، که این دیرینه است، در عهد ازل که بنیاد دوستى مىنهاد، ارواح درویشان در مجلس انس بر بساط انبساط یک جرعه شراب یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ نوش کردند و بدان بستاخ شدند، مقربان ملأ اعلى گفتند اینت عالى همت قومى که ایشانند! ما بارى ازین شراب هرگز جرعه نچشیدیم و نه شمه یافتیم! و هاى و هوى ارواح این گدایان در عیوق افتاده که:
اول تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مىساز
ما کى گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بد سنت ما و منشور نیاز
نه هر طللى نشانه تیر بود،
نه هر بازى سزاى نخجیر بود.
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الایة... وصف الحال درویشان صحابه است و بیان سیرت ایشان، و تا بقیامت مرهم دل سوختگان و شکستگان، اول صفت ایشان اینست که، أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى وقفوا على حکم اللَّه، فاحصروا نفوسهم على طاعته، و قلوبهم على معرفته، و ارواحهم على محبته، و اسرارهم على رؤیته.
بحکم اللَّه فرو آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان کردند، نفس را بر طاعت داشته، و دل با معرفت پرداخته، و روح با محبت آرام گرفته، و سر در انتظار رویت مانده، بحکم آن که رب العزة گفت لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ چندان شغل افتاد ایشان را بحق که نه با خلق پرداختند و نه با خود، نه در طلب روزى گام زدند، نه دل بر کسب و تجارت نهادند، همانست که گفت جل جلاله لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ جوانمردانى که یاد اللَّه ایشان را شعار و مهر اللَّه ایشان را دثار، بر درگاه خدمت ایشان را آرام و قرار، همت شان منزه از اغیار، جمال فردوس اند و زین دار القرار، لختى مهاجر، لختى انصار یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ گویى بى نیازانند و در شمار توانگرانند، که با اختلال حال و ضرورت افتقار که دارند هرگز سؤال نکنند، نه از خلق و نه از حق، سؤال ناکردن از خلق عین توکل است، و توکل مرتبت دار ایشان، و سؤال ناکردن از حق حقیقت رضاست، و میدان رضا منزلگاه ایشان، همین بود حال خلیل، که او را گفتند از حق سؤال کن، گفت حسبى من سؤالى علمه بحالى و عبد اللَّه مبارک را دیدند که میگریست، گفتند چه رسید مهتر دین را؟ گفت امروز از خداى عز و جل آمرزش خواستم، پس با خود افتادم که این چه فضولى است که من کردم! او خداوندست و من بنده، هر چه خواهد کند با بنده، و آنچه باید دهد، نه در خواست تا بیدارش کنند، یا از کار غافل تا آگاهى دهند.
جنید قدس اللَّه روحه گفت وقتى بر زبانم برفت که اللهم اسقنى، ندایى شنیدم که تدخل بینى و بینک یا جنید؟ این صفت قومى است که بعالم تحقیق رسیدهاند و از جام وصال شربتى چشیده و از مشغله خلق و نفس باز رسته. اما آن کس که وى را این حال نیست، و باین مقام نرسیده، راه وى آنست که دست در دعا زند و رستگارى خود از حق بخواهد، که سؤال او را مباح است، و دعا در حق وى عین عبادت.
تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ نه هر دیده ایشان را بیند، نه هر سرى ایشان را شناسد، کسى ایشان را بیند و شناسد که هم بصر نبوت دارد، و هم بصیرت حقیقت. بصر نبوت از نور احدیت است، و بصیرت حقیقت از برق ازلیت. مرتعش گفت سیماء ایشان غیرت ایشان است بر فقر خود، و ملازمت ایشان با اضطرار و انکسار خود، گوهر درویشى بحقیقت بشناختند و سر آن بدانستند و بجان و دل باز گرفتند، و یک ذره از آن بدنیا و عقبى بنفروختند.
استاد بو على درویشى را دید لاینى در دوش گرفته، پاره پاره بر هم نهاده و بر هم بسته، بر سبیل مطایبت گفت اى درویش این بچند خریدى؟ درویش گفت این بکل دنیا خریدم و یک رشته از آن بنعیم عقبى میخواهند و نمىدهم. آرى روشنایى گوهر فقر جز بنور نبوت و روشنایى ولایت نتوان دید. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بنور نبوت جمال فقر بدید و سرّ آن بشناخت، فقر را بر دنیا و عقبى اختیار کرد، دنیا را گفت: «عرض علىّ ربى ان یجعل لى بطحاء مکة ذهبا، فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما»
و از نعیم عقبى دل برداشت و چشم بر آن نه گماشت، تا رب العزة وى را در آن بسود، گفت «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» و اگر شرف فقر خود آن بودى که مصطفى را صحبت فقراء فرمودند گفتند، و لا تعد عیناک عنهم، خود تمام بودى. و اینجا تعبیهایست که آن را سر الاسرار گویند، جز خاطر صدیقان بدان راه نبرد، و حقیقت آن سر ازین خبر معلوم شود که: «من سره ان یجلس مع اللَّه فلیجلس مع اهل التصوف».
شیخ الاسلام انصارى قدس اللَّه روحه گفت در هر کس چیزى پیداست، در عالم دین پیداست، در عارف نور مولى پیداست، در محب فناء کون پیداست، در صوفى پیداست آنچه پیداست، باین زبان نشان دادن از آن ناید راست.
سیاره عشق را منازل مائیم
ز اشکال جهان نقطه مشکل مائیم
چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سر قصه عاشقان بیدل مائیم
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ اینجا چنین گفت و در آخر آیت اول گفت وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ارباب حقائق میان دو آیت لطیفه نیکو دیدهاند گفتند بنده که در راه خدا هزینه کند، آن انفاق وى را دو وجه است: یکى آنک نظر بمقصود خود دارد، و در تحصیل ثواب خود کوشد، از دوزخ ترسد و طمع ببهشت میدارد، انفاق وى و ثواب وى آنست که اللَّه گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ وجه دیگر آنست که در آن انفاق نظر بدرویش دارد و آسایش وى جوید و بحق وى کوشد و حظ خود در آن نبیند، این حال عارف است، چون زحمت ثواب خویش درین انفاق از میان برگرفت، لا جرم رب العزة نیز تعرض ثواب نکرد و باین نواخت عظیم او را گرامى کرد و گفت وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ من که خداوندم خود دانم که این بنده را چه باید داد و چه باید ساخت، و الیه الاشارة
بقوله «اعددت لعبادى الصالحین، مالا عین رأت و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر».
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ الایة... ما دام لهم مال لم یفتروا ساعة من انفاقه لیلا و نهارا، فاذا نفذ المال لم یفتروا من شهوده لحظة لیلا و نهارا، این چنانست که گویند.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
مال در راه دین بر وفق شریعت خرج کردن کار مؤمنانست، جان در مشاهده جلال و جمال مولى از روى حقیقت بذل کردن کار جوانمردانست، جهد بندگى از بندگان اینست! سزاى خدا و کرم الهى در حق بندگان چیست! إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الى قوله لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى انّ الذین کانوا لنا یکفیهم ما یجدون منا، فانّا لا نضیع اجر من احسن عملا، من التجأ الى سدة کرمنا آویناه الى ظل نعمنا، من وقع علیه غبرة طریقنا لم تقع علیه قترة فراقنا، من خطا خطوة الینا وجد منحة لدینا.
اى هر که بما پیوست، از شبیخون قطیعت بازرست، اى هر که دل در کرم ما بست رخت از حجره غمان بربست، اى هر که ما را دید، جانش بخندید، بما رسید او که در خود برسید، و او که در خود برسید، چه گویم که چه دید و چه شنید.
پیر طریقت گفت الهى این همه نواخت از تو بهره ماست، که در هر نفسى چندین سوز و نور عنایت تو پیداست، چون تو مولى کراست، و چون تو دوست کجاست و بآن صفت که تویى خود جز زین نه رواست، این همه نشانست، آئین فرد است، این خود پیغام است و خلعت برجاست، خلعت آنست که گفت لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ باش تا فردا که آن اجر کریم و نواخت عظیم که از بهر تو نزدیک خود دارد بیرون دهد، آنت نعمت بیکران و پیروزى جاویدان، در مجمع روح و ریحان و میقات وصل جانان.
کى خندد اندر وى من بخت من از میدان تو!
کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو!
عجب کاریست کار این درویش! جبرئیل با ششصد پر طاوسى نتوانست که یک قدم با آن مهتر عالم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از وراى سدره بر دارد و این درویش گدا دست از دامن وى بندارد تا با وى پاى بر عرش مجید ننهد. اما میدان که این بستاخى نه امروزینه است، که این دیرینه است، در عهد ازل که بنیاد دوستى مىنهاد، ارواح درویشان در مجلس انس بر بساط انبساط یک جرعه شراب یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ نوش کردند و بدان بستاخ شدند، مقربان ملأ اعلى گفتند اینت عالى همت قومى که ایشانند! ما بارى ازین شراب هرگز جرعه نچشیدیم و نه شمه یافتیم! و هاى و هوى ارواح این گدایان در عیوق افتاده که:
اول تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مىساز
ما کى گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بد سنت ما و منشور نیاز
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ ابو عمرو یعقوب تُرْجَعُونَ بفتح تا و کسر جیم خوانند، معنى آنست که بترسید از روزى که شما در آن روز با اللَّه گردید. باقى تُرْجَعُونَ بضم تا و فتح جیم خوانند، یعنى که شما را در آن روز با اللَّه برند: ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ پس هر تنى را پاداش آنچه کرد در دنیا، اگر نیکى کرد و اگر بدى، اگر در صلاح کوشید و اگر در فساد، پاداش آن بتمامى بوى دهند وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ و از آن هیچ بنکاهند. انس مالک رض روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجرى بها فى الآخرة، و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا، حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا»
و روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه تعالى کتب الحسنات و السیئات، من همّ بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت عشرا الى سبعمائة الى اضعاف کثیرة و من هم بسیّئة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت واحدة، او محاها اللَّه عز و جل و لا یهلک على اللَّه تعالى الّا هالک»
مفسران گفتند پسین آیت از آسمان این آیت آمد، جبرئیل گفت ضعوها على رأس ثمانین.
و مائتین من سورة البقرة و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بعد از آن هفت روز بزیست، و گفتهاند بیست و یک روز پس از آن بزیست، و گفتهاند هشتاد و یک روز. ابن عباس گفت پسین آیات که از آسمان فرو آمد این بود و اوائل سورة المائدة الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ و مفسران را خلافست که آخرتر کدام بود، ابى کعب گفت آخرتر لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ بود. براء عازب گفت «یسفتونک» بود، سدى و ضحاک و جماعتى گفتند «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ» بود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى الآیة... این آیت دلیل است که سلم دادن در شرع جایز است، همان سلم که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم شرح داد و بیان کرد و گفت «اسلفوا فى کیل معلوم و وزن معلوم و اجل معلوم».
ابن عباس گفت اشهد ان السلف المضمون الى اجل مسمى قد احلّه اللَّه فى کتابه و اذن فیه، فقال یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى معنى سلم و سلف هر دو یکسانست، و در عقد سلم نه شرط است: اول آنک در وقت عقد گوید این سیم یا این زر یا این جامه بسلم بتو دادم بچندین گندم یا بچندین جو یا بچندین ابریشم، یا آنچه بود و صفت کند آن گندم و جو و ابریشم، و هر صفت که مقصود بود و قیمت بدان بگردد، و در عادت بآن مسامحت نرود، همه بگوید تا معلوم شود. و آن کس که سلم بوى میدهد، گوید فرا پذیرفتم، و اگر بجاى لفظ سلم گوید از تو خریدم چیزى بدین صفت هم روا بود. شرط دوم آنست که آنچه فرا دهد، بگزاف ندهد، بل که وزن و مقدار آن معلوم کند. شرط سوم آنک هم در مجلس عقد رأس المال تسلیم کند شرط چهارم آنک در چیزى سلم دهد که بوصف معلوم گردد چون حبوب و پنبه و ابریشم و جامه و میوه و گوشت و حیوان، اما هر چه معجون بود، یا مرکب از چند چیز که مقدار آن معلوم نشود، چون غالیه و کمان و کفش و موزه و نعلین و مانند آن سلم در آن باطل بود که وصف نپذیرد. و درست آنست که سلم در نان رواست اگر چه آمیخته است به نمک و آب، که آن مقدار نمک و آب مقصود نیست و جهالت نیارد. شرط پنجم آنست که اگر دین مؤجّل بود وقت حلول اجل باید که معلوم بود. اگر گوید تا نوروز و نوروز معروف باشد، یا گوید تا جمادى درست بود و بر اول حمل کنند. شرط ششم در چیزى سلم دهد که در وقت عقد موجود بود، اگر آن دین حال بود، پس اگر دین مؤجل بود بوقت حلول اجل باید که موجود بود، و اگر در میوه سلم دهد تا وقتى که در آن میوه نرسیده باشد باطل بود. شرط هفتم آنک جاى تسلیم معین کند بشهر یا بروستا، و احتراز کند از هر چه در آن خصومت و خلاف رود. شرط هشتم آنک بهیچ عین اشارت نکند نگوید انگور فلان بستان، یا گندم این زمین، که این باطل بود، اگر گوید از میوه فلان شهر این روا باشد. شرط نهم آنست که سلم در چیزى که عزیز الوجود و نایافت بود ندهد، چون لؤلؤ نفیس و کنیزک آبستن، و کنیزک نیکو با فرزند بهم، و هر چند بر این اصول تفریعات بسیارست، اما شرط ما اختصارست. و آنچه در معاملات مهم است بدان اشارتى کرده شد، اگر کسى را زیادتى شرح باید، بکتب فقه نشان باید داد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ تداین و مداینة با یکدیگر افام دادن و ستدن است، ادان یدین، افام داد، ادان یدان افام ستد. بعد از آنک تداینتم گفته بود «بدین» در افزود تا گمان نیفتد که این تداین بمعنى مجازاة است، بل که بمعنى معاطات است افام دادن و ستدن. فاکتبوه یعنى الدّین الى ذلک الاجل. خلافست میان علما که این امر وجوب است یا امر تخیر و اباحت. قومى گفتند که امر وجوب است، و این نبشتن فرض است، و همچنین اشهاد گفتند که فرض است، چنانک اللَّه گفت: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ و دلیل قول وجوب از خبر آنست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ثلاثة یدعون اللَّه فلا یستجاب لهم. رجل کان له دین فلم یشهد، و رجل اعطى سفیها مالا و قد قال تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ و رجل کانت عنده امرأة سیئة الخلق فلم یطلّقها»
و قول بیشترین مفسران آنست که این در ابتداء اسلام فرض بود پس منسوخ شد، بآنچه گفت: فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ اما امروز حکم این کتابت و اشهاد در انواع بیاعات بر استحباب است نه بر وجوب، اگر خواهد کند و اگر خواهد نه.
وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ اى بین البایع و المشترى و المستدین و المدین کاتِبٌ بِالْعَدْلِ اى بالحق و الانصاف، لا یزید فى المال و الاجل و لا ینقص منهما وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ ضحاک گفت در ابتداء اسلام بر دبیر واجب بود این نبشتن چون از وى در خواستندید، و همچنین بر گواه واجب بود، پس منسوخ شد بآنچه گفت وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ میگوید وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ مبادا که سرباز زند دبیر از نبشتن، چنانک اللَّه وى را در آموخت و با وى فضل کرد و بر دیگران افزونى داد بدبیرى، پس گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ املال و املا یکى است، میگوید تا آن کس که دین بر وى است املا کند و بزبان اقرار دهد بر خویشتن و از خداى بترسد، و از آنچه بر وى است از مال در املا کردن و اقرار دادن هیچ چیز بنکاهد.
بخس نقص است چنانک گفت «وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ» فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً سفیه جامه باشد بد بافته و سست، مى گوید اگر آن کس که بروى مال باشد نادان و نازیرک و سست خرد بود، طفلى بود نا، أَوْ ضَعِیفاً یا جاهلى نادریابنده، أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ یا خود نتواند که املا کند که لال بود بى زبان فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ اللَّه میگوید فرمودم تا قیم ایشان یا میراث دارایشان، یا آن کس که بجاى ایشان بود املا کند و بر دبیر دهد براستى و انصاف. وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ اى و اشهدوا شاهدین مِنْ رِجالِکُمْ اى من اهل ملتکم، و دو گواه خواهید تا بر شما گواه باشند در آن معاملت که کردید. آن گه گفت: مِنْ رِجالِکُمْ از مردان شما که اهل اسلام آید، یعنى که تا دانند که گواه مسلمان باید.
فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ نگفت فان لم یکن رجلان، که آن گه تا مرد بودى گواهى زن روا نبودى. گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ معنى آنست که این دو گواه اگر نه مردان باشند که مردى و دو زن باشد، با وجود مردان هم روا باشد مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ازین گواهان که شما بپسندید بعدالت و ثقت از مردان و زنان. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ.
فصل فى الاشهاد
بدانک اشهاد در عقود معاملات است یا در عقود مناکحات، اما در عقود مناکحات: بمذهب شافعى اشهاد فرض است. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «کل نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولى و شاهدان.» و روى انه قال «لا نکاح الّا بولى و شاهدى عدل» و در عقود معاملات مستحبّ است و امر در آن امر ندب و استحباب است، نه امر فرض و ایجاب. و در جمله اهل شهادت ده کساند: اول بالغ که کودک را شهادت نیست. و دیگر عاقل که دیوانه را نیست. سدیگر آزاد که بنده را نیست، اگر چه قنّ باشد و اگر مکاتب، یا بعضى آزاد و بعضى بنده، بهیچ وجه ایشان را شهادت نیست. چهارم مسلمان که کافر را نیست، نه بر کافر و نه بر مسلمان. پنجم دریابنده قوى حفظ که مغفل را نیست اگر چه عاقل بود. ششم عدل که فاسق را نیست، و عدل اوست که از کبائر پرهیز کند، و طاعات وى بر صغائر غلبه دارد. هفتم کسى که با مروّت بود که بى مروّت را شهادت نیست. و بى مروّت آنست که در میان بازار طعام خورد و باک ندارد، یا نه بر زىّ معتاد خود بیرون آید. هشتم کسى که وى را در آن شهادت حظى نبود، نه جذب منفعت نه دفع مضرت، ازین جهت شهادت فرزند پدر را مقبول نیست، و نه شهادت پدر فرزند را، و نه شهادت خصم بر خصم و نه دشمن بر دشمن، و نه در محل تعصب و کینه.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یجوز شهادة خائن و لا زان و لا خائنة و لا زانیة و لا ذى غمز على اخیه.»
نهم کسى که بر سنت و جماعت بود، که شهادت اهل اهواء و بدعت داران مردود است. دهم آنک مرد باشد، که شهادت زن در بعضى احکام چون حدود و نکاح و طلاق و عتاق و رجعت و وصیت و توکیل و قتل عمد مردود است. اما در بیع و اجارت و رهن و ضمان وهبه و هر چه سر با مال دارد، گواهى زنان با مردان در آن مقبول است. و آنچه مردان را بر آن اطلاع نبود، چون عیب زنان و ولادت و رضاع، شهادت زنان محض در آن مقبول است، چهار زن بجاى دو مرد. و حقوق مردم که ثابت میشود در شرع بدو مرد عدل یا بیک مرد و سوگند خصم ثابت شود. و عماد شهادت معرفت است. رسول خداى را پرسیدند که گواهى چون دهیم
«فقال ترى الشمس؟ قال نعم قال «على مثلها فاشهد او دع»
و فى الخبر «اکرموا الشهود فان اللَّه یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم».
أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ قراءة حمزه است کسر الف در اول و رفع راء در آخر بر معنى شرط و جزا، دیگران همه بفتح الف خوانند أَنْ تَضِلَّ و نصب راء فَتُذَکِّرَ و قراءة مکى و بصرى فَتُذَکِّرَ مخفف است و قراءة دیگران بتشدید کاف، و در معنى تفاوت نیست که ذکّر و اذکر هر دو یکسانست چون نزّل و انزل و کرّم و اکرم. و ضلال اینجا بمعنى نسیان و غلط است چنانک آنجا گفت لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى و معنى الآیة فرجل و امرأتان کى تذکر احدیهما الأخرى ان ضلت میگوید تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش کند، آن دیگر زن با یاد وى دهد. وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا این هم در تحمل است و هم در ادا، اما در تحمل مخیر است و در اداء فرض کفایت، مگر که در عدد گواهان قلت باشد که آن گه اداء فرض عین بود. میگوید فرمودم تا گواهان سرباز نزنند، آن گه که ایشان را با گواهى خوانند.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى تفسیر هذه الآیة «لا یأب الشاهد اذا اشهد على شهادة یدعى الیها ان یقوم بها».
ثمّ قال: وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ اى لا یمنعکم الضجر و الملال ان تکتبوا ما شهدتم علیه من الحق، صغر ام کبر الى اجل الحق ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ اى الکتابة اعدل عند اللَّه فى حکمه و ابلغ فى الاستقامة للشهادة، لان الکتاب یذکّر الشهود، فیکون. لشهادتهم اقوم وَ أَدْنى أَلَّا تَرْتابُوا اى اقرب الى ان لا تشکّوا فى مبلغ الحق و الاجل إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً بنصب عاصم خواند از بهر آن که او کان اینجا ناقصه مینهد که بخبرش حاجت بود و تِجارَةً بنصب خبر اوست، و حاضِرَةً صفت تجارت باشد، و اعراب صفت چون اعراب موصوف بود، و اسم کان بدین قراءة مضمر است و آن مداینه است یا مبایعه. و تقدیرش چنان است که الّا ان تکون المداینة و المبایعة تجارة حاضرة باقى قراءة تِجارَةً حاضِرَةً برفع خوانند، که ایشان کان بمعنى وقع مىنهند، و چون چنین بود تامّه باشد و خبر نخواهد، و ما بعد آن بفعل خویش برفع بود تقدیره الا ان تقع تجارة و این همچنانست که آنجا گفت وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ اى و ان وقع معسر، پس تِجارَةً بدین قراءة مرتفع است بفعل خود و فعلش تقع است و حاضِرَةً صفت اوست.
قوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ این اشهاد که میفرماید منسوخ است بآن آیت که گفت فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ یضارّ بمعنى فاعل بود و بمعنى مفعول بود، بمعنى فاعل آنست که دبیر را فرمودم تا نرنجاند که او را گویند بنویس، نپیچد و از حق و داد و نصیحت چیزى نکاهد، و بمعنى مفعول وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ فرمودم تا این دبیر را نرنجانند، اگر دست در کارى دارد از آن خود او را نشتابانند، و اگر مزد خواهد مزد از وى باز نگیرند. وَ لا شَهِیدٌ فرمودم گواه را تا نرنجاند و نه گزایاند، که بگواه بودن خوانند آید و چون بگواهى دادن خوانند آید و البته هیچ سر نپیچد، که بگواه بودن خوانند آمدن وى را تطوّع است، و وى را بر آن مزد و چون بگواهى دادن خوانند آمدن بتعجیل بر وى واجب است و درنگى بر وى و بال، مگر که وى را شکى افتد که مىیاد آرد، یا ریبتى افتد که مىبصیرت جوید. دیگر وجه فرمودم تا گواه را نرنجانند، اگر از آن خود کارى دارد، و وى را نشتابانند.
وَ إِنْ تَفْعَلُوا و اگر کنید که در دبیرى چیزى در نبشتن از حق بکاهید، یا آن گه که قیم باشید در املاء حق بکاهید، یا بگواهى دادن خوانند بازنشینید فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ آن بشما فسق است، بیرون شدن از راستى و نافرمانى. ثم خوّفهم فقال وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى الضرار وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ این آیت دین صد و سى کلمت است، و در وى چهارده حکم است، و در وى سى و یک میم است و چهل واو.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ این على بمعنى فى است و سفر آن را سفر نام کردهاند لانه یسفر عن طوایا الرجال. معنى آیت آنست که اگر در سفر باشید و نویسنده نیابید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ آن را مقبوضه گفت که رهن بى قبض درست نباشد، ازینجا است که رهن دین درست نباشد، که قبض رکن رهن است، و قبض جز در عین صورت نبندد. قراءة مکى و ابو عمرو فرهن، و رهن جمع رهان است، کجدار و جدر و کتاب و کتب و حمار و حمر. و گفتهاند رهن بضم راء و حاء، و قراءت باقى فرهان بالف و کسر راء رهان جمع رهن است کحبل و حبال، و بحر و بحار و رهن جمع رهان است کجدار و جدر و کتاب و کتب و خمار و خمر و گفتهاند رهن، جمع رهن است کسقف و سقف. زجاج گفت فعل در جمع فعل اندک است، لکن درست است. ابو عبید گفت در سخن عرب نیافتیم فعل که جمع آن فعل است الّا این دو کلمت، رهن و سقف، یقال رهن و رهن و سقف و سقف. و مرا هنت گروستدن و دادن بود، رهنت گرو دادم، ارتهنت گرو ستدم، و ارهنت بجاى رهنت استعمال کردن فصیح نیست، اگر چه آوردهاند. قال ابن فارس.
یقال رهنت الشیء و لا یقال ارهنته. و ارهان بمعنى اسلاف درست است. یقال ارهنت فى کذا، اى اسلفت فیه. و الرّهن و الرهین و الرهینه گروگان بود، و المرهون گروگان کرده بود. فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً بمعنى ائتمن است، میگوید اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت پیش وى نهد، فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ روا بود که ها باز ستاننده شود که او امین آن امانت است، پس آن امانت اوست باستوارى با وى منسوب است نه بخداوندى، و با خداوند منسوب است بخداوندى وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و فرمودم این امانت دار را که از خشم و عذاب اللَّه بپرهیز، و امانت بجاى آر، و بى خیانت بازرسان.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «آیة المنافق ثلاث و ان صام و صلى و زعم انه مسلم، اذا حدث کذب، و اذا وعد اخلف. و اذا اؤتمن خان.»
و روى انه قال «لا ایمان لمن لا امانة له و لا دین لمن لا عهد له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اربع اذا کن فیک لا تبال ما فاتک من الدنیا حفظ امانة و صدق حدیث و عفت فى طعمة و حسن خلیقة»
و قال «اداء الحقوق و حفظ الامانات دینى و دین النبیین من قبلى.»
پس خطاب با گواهان گردانید و گفت وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ، ابن عباس در تفسیر این آیت گفت من الکبائر کتمان الشهادة. و فى الخبر «من کتم شهادة اذ دعى کان کمن شهد بالزور»
و قال «عدلت شهادة الزور بالاشراک باللّه ثلاث مرات، ثم قرء: فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور»
میگوید گواهى پنهان مدارید اگر صاحب حق نداند که تو وى را گواهى، پیش از پرسیدن گواهى باید داد، بحکم خبر که مصطفى گفت ع
«خیر الشهود الذى یأتى بالشهادة قبل ان یسألها»
و اگر صاحب حق داند که تو وى را گواهى، پس تا از تو گواهى دادن در نخواهد گواهى نباید داد، بحکم آن خبر که گفت «خیرکم قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، ثم یفشوا الکذب حتى یشهد الرجل قبل ان یستشهد»
وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ قال مجاهد اى کافر قلبه، گفت هر که گواهى پنهان دارد دل وى کافر شد، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ من بیان الشهادة و کتمانها.
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجرى بها فى الآخرة، و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا، حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا»
و روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه تعالى کتب الحسنات و السیئات، من همّ بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت عشرا الى سبعمائة الى اضعاف کثیرة و من هم بسیّئة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت واحدة، او محاها اللَّه عز و جل و لا یهلک على اللَّه تعالى الّا هالک»
مفسران گفتند پسین آیت از آسمان این آیت آمد، جبرئیل گفت ضعوها على رأس ثمانین.
و مائتین من سورة البقرة و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بعد از آن هفت روز بزیست، و گفتهاند بیست و یک روز پس از آن بزیست، و گفتهاند هشتاد و یک روز. ابن عباس گفت پسین آیات که از آسمان فرو آمد این بود و اوائل سورة المائدة الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ و مفسران را خلافست که آخرتر کدام بود، ابى کعب گفت آخرتر لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ بود. براء عازب گفت «یسفتونک» بود، سدى و ضحاک و جماعتى گفتند «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ» بود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى الآیة... این آیت دلیل است که سلم دادن در شرع جایز است، همان سلم که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم شرح داد و بیان کرد و گفت «اسلفوا فى کیل معلوم و وزن معلوم و اجل معلوم».
ابن عباس گفت اشهد ان السلف المضمون الى اجل مسمى قد احلّه اللَّه فى کتابه و اذن فیه، فقال یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى معنى سلم و سلف هر دو یکسانست، و در عقد سلم نه شرط است: اول آنک در وقت عقد گوید این سیم یا این زر یا این جامه بسلم بتو دادم بچندین گندم یا بچندین جو یا بچندین ابریشم، یا آنچه بود و صفت کند آن گندم و جو و ابریشم، و هر صفت که مقصود بود و قیمت بدان بگردد، و در عادت بآن مسامحت نرود، همه بگوید تا معلوم شود. و آن کس که سلم بوى میدهد، گوید فرا پذیرفتم، و اگر بجاى لفظ سلم گوید از تو خریدم چیزى بدین صفت هم روا بود. شرط دوم آنست که آنچه فرا دهد، بگزاف ندهد، بل که وزن و مقدار آن معلوم کند. شرط سوم آنک هم در مجلس عقد رأس المال تسلیم کند شرط چهارم آنک در چیزى سلم دهد که بوصف معلوم گردد چون حبوب و پنبه و ابریشم و جامه و میوه و گوشت و حیوان، اما هر چه معجون بود، یا مرکب از چند چیز که مقدار آن معلوم نشود، چون غالیه و کمان و کفش و موزه و نعلین و مانند آن سلم در آن باطل بود که وصف نپذیرد. و درست آنست که سلم در نان رواست اگر چه آمیخته است به نمک و آب، که آن مقدار نمک و آب مقصود نیست و جهالت نیارد. شرط پنجم آنست که اگر دین مؤجّل بود وقت حلول اجل باید که معلوم بود. اگر گوید تا نوروز و نوروز معروف باشد، یا گوید تا جمادى درست بود و بر اول حمل کنند. شرط ششم در چیزى سلم دهد که در وقت عقد موجود بود، اگر آن دین حال بود، پس اگر دین مؤجل بود بوقت حلول اجل باید که موجود بود، و اگر در میوه سلم دهد تا وقتى که در آن میوه نرسیده باشد باطل بود. شرط هفتم آنک جاى تسلیم معین کند بشهر یا بروستا، و احتراز کند از هر چه در آن خصومت و خلاف رود. شرط هشتم آنک بهیچ عین اشارت نکند نگوید انگور فلان بستان، یا گندم این زمین، که این باطل بود، اگر گوید از میوه فلان شهر این روا باشد. شرط نهم آنست که سلم در چیزى که عزیز الوجود و نایافت بود ندهد، چون لؤلؤ نفیس و کنیزک آبستن، و کنیزک نیکو با فرزند بهم، و هر چند بر این اصول تفریعات بسیارست، اما شرط ما اختصارست. و آنچه در معاملات مهم است بدان اشارتى کرده شد، اگر کسى را زیادتى شرح باید، بکتب فقه نشان باید داد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ تداین و مداینة با یکدیگر افام دادن و ستدن است، ادان یدین، افام داد، ادان یدان افام ستد. بعد از آنک تداینتم گفته بود «بدین» در افزود تا گمان نیفتد که این تداین بمعنى مجازاة است، بل که بمعنى معاطات است افام دادن و ستدن. فاکتبوه یعنى الدّین الى ذلک الاجل. خلافست میان علما که این امر وجوب است یا امر تخیر و اباحت. قومى گفتند که امر وجوب است، و این نبشتن فرض است، و همچنین اشهاد گفتند که فرض است، چنانک اللَّه گفت: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ و دلیل قول وجوب از خبر آنست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ثلاثة یدعون اللَّه فلا یستجاب لهم. رجل کان له دین فلم یشهد، و رجل اعطى سفیها مالا و قد قال تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ و رجل کانت عنده امرأة سیئة الخلق فلم یطلّقها»
و قول بیشترین مفسران آنست که این در ابتداء اسلام فرض بود پس منسوخ شد، بآنچه گفت: فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ اما امروز حکم این کتابت و اشهاد در انواع بیاعات بر استحباب است نه بر وجوب، اگر خواهد کند و اگر خواهد نه.
وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ اى بین البایع و المشترى و المستدین و المدین کاتِبٌ بِالْعَدْلِ اى بالحق و الانصاف، لا یزید فى المال و الاجل و لا ینقص منهما وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ ضحاک گفت در ابتداء اسلام بر دبیر واجب بود این نبشتن چون از وى در خواستندید، و همچنین بر گواه واجب بود، پس منسوخ شد بآنچه گفت وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ میگوید وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ مبادا که سرباز زند دبیر از نبشتن، چنانک اللَّه وى را در آموخت و با وى فضل کرد و بر دیگران افزونى داد بدبیرى، پس گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ املال و املا یکى است، میگوید تا آن کس که دین بر وى است املا کند و بزبان اقرار دهد بر خویشتن و از خداى بترسد، و از آنچه بر وى است از مال در املا کردن و اقرار دادن هیچ چیز بنکاهد.
بخس نقص است چنانک گفت «وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ» فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً سفیه جامه باشد بد بافته و سست، مى گوید اگر آن کس که بروى مال باشد نادان و نازیرک و سست خرد بود، طفلى بود نا، أَوْ ضَعِیفاً یا جاهلى نادریابنده، أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ یا خود نتواند که املا کند که لال بود بى زبان فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ اللَّه میگوید فرمودم تا قیم ایشان یا میراث دارایشان، یا آن کس که بجاى ایشان بود املا کند و بر دبیر دهد براستى و انصاف. وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ اى و اشهدوا شاهدین مِنْ رِجالِکُمْ اى من اهل ملتکم، و دو گواه خواهید تا بر شما گواه باشند در آن معاملت که کردید. آن گه گفت: مِنْ رِجالِکُمْ از مردان شما که اهل اسلام آید، یعنى که تا دانند که گواه مسلمان باید.
فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ نگفت فان لم یکن رجلان، که آن گه تا مرد بودى گواهى زن روا نبودى. گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ معنى آنست که این دو گواه اگر نه مردان باشند که مردى و دو زن باشد، با وجود مردان هم روا باشد مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ازین گواهان که شما بپسندید بعدالت و ثقت از مردان و زنان. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ.
فصل فى الاشهاد
بدانک اشهاد در عقود معاملات است یا در عقود مناکحات، اما در عقود مناکحات: بمذهب شافعى اشهاد فرض است. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «کل نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولى و شاهدان.» و روى انه قال «لا نکاح الّا بولى و شاهدى عدل» و در عقود معاملات مستحبّ است و امر در آن امر ندب و استحباب است، نه امر فرض و ایجاب. و در جمله اهل شهادت ده کساند: اول بالغ که کودک را شهادت نیست. و دیگر عاقل که دیوانه را نیست. سدیگر آزاد که بنده را نیست، اگر چه قنّ باشد و اگر مکاتب، یا بعضى آزاد و بعضى بنده، بهیچ وجه ایشان را شهادت نیست. چهارم مسلمان که کافر را نیست، نه بر کافر و نه بر مسلمان. پنجم دریابنده قوى حفظ که مغفل را نیست اگر چه عاقل بود. ششم عدل که فاسق را نیست، و عدل اوست که از کبائر پرهیز کند، و طاعات وى بر صغائر غلبه دارد. هفتم کسى که با مروّت بود که بى مروّت را شهادت نیست. و بى مروّت آنست که در میان بازار طعام خورد و باک ندارد، یا نه بر زىّ معتاد خود بیرون آید. هشتم کسى که وى را در آن شهادت حظى نبود، نه جذب منفعت نه دفع مضرت، ازین جهت شهادت فرزند پدر را مقبول نیست، و نه شهادت پدر فرزند را، و نه شهادت خصم بر خصم و نه دشمن بر دشمن، و نه در محل تعصب و کینه.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یجوز شهادة خائن و لا زان و لا خائنة و لا زانیة و لا ذى غمز على اخیه.»
نهم کسى که بر سنت و جماعت بود، که شهادت اهل اهواء و بدعت داران مردود است. دهم آنک مرد باشد، که شهادت زن در بعضى احکام چون حدود و نکاح و طلاق و عتاق و رجعت و وصیت و توکیل و قتل عمد مردود است. اما در بیع و اجارت و رهن و ضمان وهبه و هر چه سر با مال دارد، گواهى زنان با مردان در آن مقبول است. و آنچه مردان را بر آن اطلاع نبود، چون عیب زنان و ولادت و رضاع، شهادت زنان محض در آن مقبول است، چهار زن بجاى دو مرد. و حقوق مردم که ثابت میشود در شرع بدو مرد عدل یا بیک مرد و سوگند خصم ثابت شود. و عماد شهادت معرفت است. رسول خداى را پرسیدند که گواهى چون دهیم
«فقال ترى الشمس؟ قال نعم قال «على مثلها فاشهد او دع»
و فى الخبر «اکرموا الشهود فان اللَّه یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم».
أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ قراءة حمزه است کسر الف در اول و رفع راء در آخر بر معنى شرط و جزا، دیگران همه بفتح الف خوانند أَنْ تَضِلَّ و نصب راء فَتُذَکِّرَ و قراءة مکى و بصرى فَتُذَکِّرَ مخفف است و قراءة دیگران بتشدید کاف، و در معنى تفاوت نیست که ذکّر و اذکر هر دو یکسانست چون نزّل و انزل و کرّم و اکرم. و ضلال اینجا بمعنى نسیان و غلط است چنانک آنجا گفت لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى و معنى الآیة فرجل و امرأتان کى تذکر احدیهما الأخرى ان ضلت میگوید تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش کند، آن دیگر زن با یاد وى دهد. وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا این هم در تحمل است و هم در ادا، اما در تحمل مخیر است و در اداء فرض کفایت، مگر که در عدد گواهان قلت باشد که آن گه اداء فرض عین بود. میگوید فرمودم تا گواهان سرباز نزنند، آن گه که ایشان را با گواهى خوانند.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى تفسیر هذه الآیة «لا یأب الشاهد اذا اشهد على شهادة یدعى الیها ان یقوم بها».
ثمّ قال: وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ اى لا یمنعکم الضجر و الملال ان تکتبوا ما شهدتم علیه من الحق، صغر ام کبر الى اجل الحق ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ اى الکتابة اعدل عند اللَّه فى حکمه و ابلغ فى الاستقامة للشهادة، لان الکتاب یذکّر الشهود، فیکون. لشهادتهم اقوم وَ أَدْنى أَلَّا تَرْتابُوا اى اقرب الى ان لا تشکّوا فى مبلغ الحق و الاجل إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً بنصب عاصم خواند از بهر آن که او کان اینجا ناقصه مینهد که بخبرش حاجت بود و تِجارَةً بنصب خبر اوست، و حاضِرَةً صفت تجارت باشد، و اعراب صفت چون اعراب موصوف بود، و اسم کان بدین قراءة مضمر است و آن مداینه است یا مبایعه. و تقدیرش چنان است که الّا ان تکون المداینة و المبایعة تجارة حاضرة باقى قراءة تِجارَةً حاضِرَةً برفع خوانند، که ایشان کان بمعنى وقع مىنهند، و چون چنین بود تامّه باشد و خبر نخواهد، و ما بعد آن بفعل خویش برفع بود تقدیره الا ان تقع تجارة و این همچنانست که آنجا گفت وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ اى و ان وقع معسر، پس تِجارَةً بدین قراءة مرتفع است بفعل خود و فعلش تقع است و حاضِرَةً صفت اوست.
قوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ این اشهاد که میفرماید منسوخ است بآن آیت که گفت فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ یضارّ بمعنى فاعل بود و بمعنى مفعول بود، بمعنى فاعل آنست که دبیر را فرمودم تا نرنجاند که او را گویند بنویس، نپیچد و از حق و داد و نصیحت چیزى نکاهد، و بمعنى مفعول وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ فرمودم تا این دبیر را نرنجانند، اگر دست در کارى دارد از آن خود او را نشتابانند، و اگر مزد خواهد مزد از وى باز نگیرند. وَ لا شَهِیدٌ فرمودم گواه را تا نرنجاند و نه گزایاند، که بگواه بودن خوانند آید و چون بگواهى دادن خوانند آید و البته هیچ سر نپیچد، که بگواه بودن خوانند آمدن وى را تطوّع است، و وى را بر آن مزد و چون بگواهى دادن خوانند آمدن بتعجیل بر وى واجب است و درنگى بر وى و بال، مگر که وى را شکى افتد که مىیاد آرد، یا ریبتى افتد که مىبصیرت جوید. دیگر وجه فرمودم تا گواه را نرنجانند، اگر از آن خود کارى دارد، و وى را نشتابانند.
وَ إِنْ تَفْعَلُوا و اگر کنید که در دبیرى چیزى در نبشتن از حق بکاهید، یا آن گه که قیم باشید در املاء حق بکاهید، یا بگواهى دادن خوانند بازنشینید فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ آن بشما فسق است، بیرون شدن از راستى و نافرمانى. ثم خوّفهم فقال وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى الضرار وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ این آیت دین صد و سى کلمت است، و در وى چهارده حکم است، و در وى سى و یک میم است و چهل واو.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ این على بمعنى فى است و سفر آن را سفر نام کردهاند لانه یسفر عن طوایا الرجال. معنى آیت آنست که اگر در سفر باشید و نویسنده نیابید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ آن را مقبوضه گفت که رهن بى قبض درست نباشد، ازینجا است که رهن دین درست نباشد، که قبض رکن رهن است، و قبض جز در عین صورت نبندد. قراءة مکى و ابو عمرو فرهن، و رهن جمع رهان است، کجدار و جدر و کتاب و کتب و حمار و حمر. و گفتهاند رهن بضم راء و حاء، و قراءت باقى فرهان بالف و کسر راء رهان جمع رهن است کحبل و حبال، و بحر و بحار و رهن جمع رهان است کجدار و جدر و کتاب و کتب و خمار و خمر و گفتهاند رهن، جمع رهن است کسقف و سقف. زجاج گفت فعل در جمع فعل اندک است، لکن درست است. ابو عبید گفت در سخن عرب نیافتیم فعل که جمع آن فعل است الّا این دو کلمت، رهن و سقف، یقال رهن و رهن و سقف و سقف. و مرا هنت گروستدن و دادن بود، رهنت گرو دادم، ارتهنت گرو ستدم، و ارهنت بجاى رهنت استعمال کردن فصیح نیست، اگر چه آوردهاند. قال ابن فارس.
یقال رهنت الشیء و لا یقال ارهنته. و ارهان بمعنى اسلاف درست است. یقال ارهنت فى کذا، اى اسلفت فیه. و الرّهن و الرهین و الرهینه گروگان بود، و المرهون گروگان کرده بود. فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً بمعنى ائتمن است، میگوید اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت پیش وى نهد، فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ روا بود که ها باز ستاننده شود که او امین آن امانت است، پس آن امانت اوست باستوارى با وى منسوب است نه بخداوندى، و با خداوند منسوب است بخداوندى وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و فرمودم این امانت دار را که از خشم و عذاب اللَّه بپرهیز، و امانت بجاى آر، و بى خیانت بازرسان.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «آیة المنافق ثلاث و ان صام و صلى و زعم انه مسلم، اذا حدث کذب، و اذا وعد اخلف. و اذا اؤتمن خان.»
و روى انه قال «لا ایمان لمن لا امانة له و لا دین لمن لا عهد له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اربع اذا کن فیک لا تبال ما فاتک من الدنیا حفظ امانة و صدق حدیث و عفت فى طعمة و حسن خلیقة»
و قال «اداء الحقوق و حفظ الامانات دینى و دین النبیین من قبلى.»
پس خطاب با گواهان گردانید و گفت وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ، ابن عباس در تفسیر این آیت گفت من الکبائر کتمان الشهادة. و فى الخبر «من کتم شهادة اذ دعى کان کمن شهد بالزور»
و قال «عدلت شهادة الزور بالاشراک باللّه ثلاث مرات، ثم قرء: فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور»
میگوید گواهى پنهان مدارید اگر صاحب حق نداند که تو وى را گواهى، پیش از پرسیدن گواهى باید داد، بحکم خبر که مصطفى گفت ع
«خیر الشهود الذى یأتى بالشهادة قبل ان یسألها»
و اگر صاحب حق داند که تو وى را گواهى، پس تا از تو گواهى دادن در نخواهد گواهى نباید داد، بحکم آن خبر که گفت «خیرکم قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، ثم یفشوا الکذب حتى یشهد الرجل قبل ان یستشهد»
وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ قال مجاهد اى کافر قلبه، گفت هر که گواهى پنهان دارد دل وى کافر شد، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ من بیان الشهادة و کتمانها.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ در همه قرآن سماوات بلفظ جمع است، و ارض بلفظ وحدان، اما گفت وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ در قرآن همین یک جاى است که هفت زمین درو مسمّى است. و نیز در همه قرآن سمع بلفظ وحدان است و ابصار بلفظ جمع، همچون ظلمات و نور وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ علماء تفسیر مختلفاند که این خاص است یا عام، گروهى گفتند خاص است، آن گه در تخصیص آن نیز مختلف شدند. مجاهد گفت این در اقامت و کتمان شهادت مخصوص است، که در ابتداء آیت ذکر آن رفته و گفته وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ مقاتل گفت این آیت خصوصا بدان آمد که گروهى مؤمنان میل داشتند بکافران، و دوستى ایشان در دل گرفته، رب العالمین گفت اگر آشکارا کنید آنچه در دل دارید از دوستى کافران یا پنهان دارید و بیرون ندهید، اللَّه شما را بآن شمار کند، همانست که جاى دیگر گفت قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ و فى الخبر «ان اللَّه تعالى اخذ المیثاق على کل مؤمن ان یبغض کل منافق، و على کل منافق ان یبغض کل مؤمن» و قال «من احب قوما و الاهم حشر معهم یوم القیمة.»
اما ایشان که آیت بر عموم راندند: قومى گفتند که منسوخ است، چون ابن مسعود و ابو هریره و عایشه و روایت سعید بن جبیر از ابن عباس و عطا و قتاده و کلبى، و جماعتى گفتند که آیت محکم است نه منسوخ، چون حسن و ربیع و قیس بن ابى حازم و روایت ضحاک از ابن عباس. اما ایشان که منسوخ گفتند میگویند آن روز که این آیت فرو آمد وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ جماعتى از یاران چون ابو بکر و عمر و عبد الرحمن عوف و معاذ جبل، و قومى از انصار بر رسول خدا آمدند گفتند یا رسول اللَّه کلفنا من العمل ما لا نطیق ان احدنا لیحدّث نفسه بما لا یحب ان یثبت فى قلبه فنحن نحاسب بذلک. فقال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فلعلّکم تقولون کما قالت بنو اسرائیل سمعنا و عصینا قولوا سمعنا و اطعنا» فقالوا سمعنا و اطعنا، فانزل اللَّه سبحانه الفرج بقوله: لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها فنسخت هذه الآیة.
معنى خبر آنست که یاران گفتند یا رسول اللَّه بر ما آن نهادند که ما را طاقت کشش آن نبود، بسى سخنان در دل ما فراز آید که ما نخواهیم که آن در دل بماند و ثابت شود، اگر ما را در آن حساب خواهد بود کار دشخوار است، رسول گفت شما همان مىگویید که بنو اسرائیل گفتند سمعنا و عصینا، شما چنان مگویید بلکه گوئید سمعنا و اطعنا، همه بگفتند سمعنا و اطعنا، پس از آن آیت آمد لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها و این آیت بدان منسوخ شد. و مصطفى ع بر وفق این آیت گفت «من هم بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت له عشرة امثالها الى سبع مائة و سبع امثالها، و من هم بسیئة فلم یعملها لم تکتب علیه فان عملها کتبت علیه سیئة واحدة» و قال «ان اللَّه عز و جل قد تجاوز لامتى ما حدثوا به انفسهم ما لم یعلموا او یتکلموا به» رب العالمین دانست که مسلمانان را وسوسها بود که در آن بانفس خود بر نیایند ازیشان آن فرو نهاد، و کار با کردار و گفتار افکند. و ایشان که گفتند آیت محکم است و از آن هیچ چیز منسوخ نه، گفتند معنى محاسبت نه مؤاخذت و معاقبت است که تعریف حال ایشان است و تقریر گناه برایشان. میگویند روز قیامت رب العالمین گناه بنده بر بنده مقرر کند و یکى یکى با یاد وى دهد، گفتار زبان و کردار جوارح و اندیشه دل، آن گه آن را که خواهد بیامرزد بفضل خود، و آن را که خواهد عذاب کند بعدل خود، چنانک گفت فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در خبر صحیح «ان اللَّه یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره و یقول أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول نعم اى ربّ، حتى قرّره بذنوبه و رأى فى نفسه انه هلک، قال سترتها علیک فى الدنیا، و انا اغفرها الیوم فیعطى کتاب حسناته، و اما الکافرون و المنافقون فینادى بهم على رؤس الخلائق، هؤلاء الذین کذبوا على ربهم، الا لعنة اللَّه على الظالمین»
فَیَغْفِرُ و یُعَذِّبُ شامى و عاصم و یعقوب هر دو کلمت برفع خوانند بر معنى ابتدا، اى فهو یغفر و یعذب دیگران بجزم خوانند «فیغفر» و «یعذب» بر نسق و عطف بر اول، اعنى یحاسبکم: سفیان ثورى گفت یغفر لمن یشاء الذنب العظیم و یعذب من یشاء على ذنب الصغیر لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون، ثم قال: وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ من المغفرة و العذاب.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ الآیة... اى من کتابه و دینه، براست داشت و ایمان آورد رسول بآنچه فرو فرستادند بوى از کتاب خدا و دین حق و شرع راست.
وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ و مؤمنان هر یکى ازیشان ایمان آورد بخداى که یگانه و یکتاست و معبود بیهمتاست، بفرشتگان وى که همه بندگان و رهیکان ویند، چنانک گفت بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ وَ کُتُبِهِ و بنامهاى وى که از آسمان بپیغامبران فرو فرستاد. و کِتابَهُ بتوحید قراءة حمزه و کسایى است، و مراد بدان قرآن است، زیرا که هر که بقرآن ایمان آورد بجمله کتب ایمان آورد، که در قرآن بیان روشن است که آن همه حق است، و روا باشد که کتاب اسم جنس بود بمعنى کثرت، چنانک گویند کثر الدرهم و الدینار و اهلک فلانا در همه. و فى الحدیث «منعت العراق درهمها و قفیزها» و مراد بدین همه کثرت است. باقى قراء وَ کُتُبِهِ خوانند بجمع، زیرا که ما قبل آن و ما بعد آن جمع است، تا مشاکل ما قبل و ما بعد باشد و بمعنى تمامتر بود، وَ رُسُلِهِ و بفرستادگان وى که همه پاکاناند و برگزیدگان و وحى گزارندگان و خوانندگان براه حق. و تمامتر خبرى که در عدد پیغامبران و رسولان و کتابهاى خداى آمده خبر ابو ذر است: قال ابو ذر رض فى سیاق الحدیث قلت کم الانبیاء؟ قال مائة الف و اربعة و عشرون الفا، قلت کم الرسل؟ قال ثلاثمائة و ثلاثة عشر جمّا غفیرا یعنى کثیرا طیبا، قلت من کان اولهم؟ قال آدم. قلت أ نبیّ مرسل؟ قال نعم، خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه ثم سوّاه قبلا. ثم قال یا ابا ذر اربعة سریانیون: آدم و شیث و ادریس و هو اول من خط بالقلم و نوح، و اربعة من العرب: هود و صالح و شعیب و نبیک، یا ابا ذر اول انبیاء بنى اسرائیل موسى و آخرهم عیسى، و اول الرسل آدم و آخرهم محمد، قلت فکم کتابا انزله اللَّه؟ قال مائة کتاب و اربعة کتب انزل اللَّه تعالى على شیث خمسین صحیفة و انزل اللَّه على ادریس ثلثین صحیفه، و انزل اللَّه على ابراهیم عشر صحائف، و على موسى قبل ان ینزل علیه التوریة عشر صحائف. و انزل اللَّه التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان، و ساق الحدیث بطوله. و عن عبد اللَّه بن دینار و کان یقرأ الکتب قال انزلت التوریة فى ست مضین من شهر رمضان، و انزل الزبور فى اثنتی عشرة من شهر رمضان بعدها باربع مائة سنة و اثنتین و ثلثین سنة، و انزل الانجیل فى ثمانى عشرة من الشهر بعده بالف عام و خمسة عشر عاما، و انزل القرآن فى اربع و عشرین بعده بثمانى مائة عام. لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ لا نفرق بنون قرائت قراء سبعه است بر اضمار قول، تقدیره: قالوا لا نفرق بین احد من رسله بین احد و الآخرین من رسله. گفتند جدا نکنیم میان یکى از فرستادگان وى و میان دیگران، چنانک جهودان کردند و ترسایان که ببعضى ایمان آوردند و ببعضى نه و هو کفرهم بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و هم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل یعقوب لا یفرق خواند بیا، و این محمول است بر لفظ کل، و چنانک آمن بلفظ واحد بروى محمول است، کانه قال کلّ لا یفرق بین احد من رسله، همانست که آنجا گفت لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جاى دیگر گفت وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ.
وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اى سمعنا قولک و اطعنا امرک، میگوید: رسول گفت و مؤمنان همه سمعنا بشنیدیم، یعنى بسمع قبول، بگوش پذیرفتارى، چنانک گویند، سمع اللَّه لمن حمده، اى قبّل اللَّه. سماعون للکذب ازین باب است، اى قابلون له، و یقال ما سمع فلان کلامى، اى ما قبله. و در دعا گویند اللهم اسمع و استجب، یعنى اللهم، اقبل. فرق است میان این امت و میان امت موسى، ایشان گفتند سمعنا و عصینا، و این امت گفتند سمعنا و اطعنا، میگوید شنیدیم آنچه ما را بر آن خواندى و در آنچه شنیدیم فرمانبرداریم، بجان پذیرفته و گردن نهاده. غُفْرانَکَ نصب نون بر سؤال است یعنى نسألک غفرانک، از تو آمرزش مىخواهیم خداوند ما. وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ بازگشت پس مرگ با تو است، فتجاوز اللَّه عن ذنوبهم و رحمهم و اعطاهم الذى سألوه.
رب العالمین باین آمرزش که مؤمنان از وى خواستند، ایشان را بیامرزید، و بر ایشان رحمت کرد، و مراد ایشان بداد، که خداوندى کریم است، دوست دارد که از وى خواهند و بیامرزد آن را که آمرزش خواهد، و فى هذا المعنى ما
روى ابو هریرة: قال سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «ان عبدا اصاب ذنبا فقال یا رب اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربه عز و جل علم عبدى انّ له ربّا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له، ثم مکث ما شاء اللَّه ثم اذنب ذنبا آخر، فقال اى ربّ! اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربّه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له ثم مکث ما شاء اللَّه ثم اذنب ذنبا آخر فقال اى ربّ! اذنبت ذنبا فاغفر لى فقال ربه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به قد غفرت لعبدى فلیعمل ما شاء
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها کلفت ناتاوست است و تکلیف ناتوان بر نهادن و رنج نمودن، قال زهیر:
سئمت تکالیف الحیاة و من یعیش
ثمانین حولا لا ابا لک یسأم.
وسع نامى است طوق را و طاقت را، میگوید بر ننهد خداى بر هیچ کس مگر آن توان که وى را داد. همانست که جاى دیگر گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها خداى بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که وى را داد، ابن عباس گفت هم المؤمنون وسع اللَّه علیهم امر دینهم و لم یکلفهم الّا ما هم له مستطیعون، فقال یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ و قال ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ و قال فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لَها ما کَسَبَتْ همچنانست که گفت لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى نیست مردم را جز از آن که کند، یعنى آنچه کند از نیکى وى را در آن مزد است وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و آنچه کند از بدى بر وى وزر و وبال آن کردار است. لَها دلیل است بر خیز و کردار نیکو، و عَلَیْها دلیل است بر شر و کردار بد. کسب و اکتسب یکى است که جاى دیگر گفت کَسَبَ سَیِّئَةً چنانک گفت لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ جاى دیگر جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و گفتهاند، کسب آنست که بنفع دیگران مشغول شود، و اکتساب آنست که بنفع خود کوشد، پس او که بخود مشغول است، علیه فى ذلک الحساب، و او که بنفع دیگران مشغول است، له به الثواب و لیس علیه فیه الحساب.
رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا معنى آنست که رسول و مؤمنان گفتند رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا این دعا و هر چه درین دعوات است تا آخر سورت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم خواسته است شب معراج، پس این امت را بدادند و در آموختند که چنین گوئید و چنین خواهید، لا تُؤاخِذْنا مگیر ما را اگر فراموش کنیم یا بى قصد چیزى کنیم، ما را بفراموشکارى و بخطا مگیر، مؤاخذت اینجا از یکى است یعنى از اللَّه، همچون لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ یعنى لا یأخذکم اللَّه، و یقال قاتلهم اللَّه اى قتلهم اللَّه. و عرب مفاعلت از یک تن روا دارند، چنانک شاعر گفت:
شما تمنى کلب بنى منقر
فصنت عنه النفس و العرضا
و لم أجاوبه احتقارا له
و هل یعضّ الکلب ان عضّا؟
یرید شتمنى. و اجابت این دعا از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روایت کردند، گفت: رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه، و در قرآن است وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ عمر خطاب مردى را دید که میگفت اللهم اغفر لى خطایاى گفت ان الخطاء مغفور و لکن قل اللهم اغفر لى عمدى اخطأ یخطئ بمعنى زلّ و هو ضد اصاب، یعنى که خطا کرد بى قصد. و خطأ یخطأ خطأ و خطاء در بدى بود همچون اساء. اگر از کسى کارى آید خطابى قصد، مخطى است، و اگر بدى آید بقصد خاطى است. قال اللَّه تعالى إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ و قال لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ.
رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً این واو عطف است بر لا تُؤاخِذْنا و آنچه پس این آید همچنین میگوید خداى ما! بر ما منه گرانبارى، چنانک بر پیشینیان نهادى، و آن چنانست: که جهودان را فرمود در عقوبت پرستیدن گوساله که خویشتن را بکشید، آن اصر بود. و همچنانک از حواریون عیسى درخواست، تا یک تن ازیشان اجابت کند تا شبه عیسى بر وى افکند تا جهودان وى را بردار کنند. و گفتهاند پنجاه نماز که بر ایشان بود، و ربع مال در زکاة، و نجاست از جامه بریدن، و هر کس که بشب گناه کردى، بامداد ظاهر بروى نبشته بودى، آن همه اصر بود. و اجابت آن دعا آنست که اللَّه گفت «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ» و پیمان بزرگ گران که میان قوم و قبیله باشد عرب آن را آصره خوانند. قال الشاعر:
اذا لم تکن لامرئ نعمة
لدىّ و لا بیننا آصره
و لا لى فى ودّه حاصل
و لا نفع دنیا و لا آخره
و افنیت عمرى على بابه
فتلک اذا کرة خاسرة
رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا لا تحمّلنا و لا تحمّل علینا یکسانست، وَ لا تُحَمِّلْنا غایت تر است. ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ الطّاقة و الطوق واحد و هى القوة. میگوید بر ما منه آنچه تاوستن نیست ما را بآن، یعنى اعمال و احکام گران درین جهان، و عذاب دوزخ در آن جهان. و گفتهاند حدیث نفس و وسوسه است، و اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها. قومى از متکلمان که تکلیف ما لا یطاق جائز دارند، این آیت گویند، دعا کردن ببازداشت تکلیف ما لا یطاق دلیل است که آن متصور است و جائز، که اگر متصور نبودى این درخواست محال بودى، خصم ایشان جواب مى دهد که آنچه میخواهند نه بازداشت تکلیف ما لا یطاق است، و نه تکلیف ناممکن، بل که اعمال و شرایع گران است، که طاقة آن دارند، لکن برنج و دشخوارى، از اللَّه میخواهند، تا آن رنج و دشخوارى بر ایشان ننهد، چنانک بر پیشینیان نهاد. این همچنانست که کسى گوید ما اطیق کلام فلان، من طاقت سخن فلان ندارم، نه آن خواهد که در قدرت من نیست شنیدن سخن وى، و لکن معنى آنست که شنیدن سخن وى بر من گرانست، این همچنین است. وَ اعْفُ عَنَّا و فراخ گذار از ما، از اینجاست که گویند فعلى الدنیا العفاء یعنى فراخ فرا گذار تا شود،و فى الخبر: «یا بن جعثم اذا اصبحت آمنا فى سربک، معافا فى بدنک، عندک قوت یومک، فعلى الدنیا العفاء»
و انشدوا:
و کلّ رفیق فیه غیر مرافق
عفاء على هذا الزّمان فانّه
زمان عقوق لا زمان حقوق
و کلّ صدیق فیه غیر صدوق
و عفوّ نامى است از نامهاى خداوند عز و علا، نص قرآن بدان آمده. و در خبر است که عایشه گفت یا رسول اللَّه اگر شب قدر دریابم و بدانم، چه گویم؟ و از خدا چه خواهم؟ گفت «قولى اللهم انک عفو تحبّ العفو، فاعف عنى»
و معنى عفو درگذارنده گناهان است و سترنده عیب عذر خواهان، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت «وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ».
وَ اغْفِرْ لَنا اصل غفر ستر است، غفر و مغفرت و غفران آمرزش است، یعنى که چیزى بر کسى فرا پوشد، غفاره سرپوش است و مغفر خود، جم غفیر از آن گویند که از انبوهى یکدیگر را پوشیده میدارند، غافر و غفور و غفار هر سه نام خداست.
در نصوص کتاب و سنت، غافر آمرزگارست و پوشنده. غفار و غفور بناء مبالغت است یعنى فراخ آمرزنده و فراخ پوشنده، و اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و فى الخبر: یقول اللَّه عز و جل «من لقینى بقراب الارض خطیئة لا یشرک بى شیئا لقیته بمثلها مغفرة».
وَ ارْحَمْنا معنى رحمت بخشایش است و مهربانى و مهر نمایى، نه ارادت نعمت، چنانک اهل تأویل گویند: اعتقاد آنست که رب العالمین مهربانست و بخشاینده درین جهان بر همگان، آشنایان و بیگانگان، و در آن جهان خاصه بر آشنایان و مؤمنان.
و در خبر است که اللَّه بر بندگان مهربان ترست از مادر بر فرزند، و از مهربانى وى است که بندگان را بر یکدیگر مهربانى فرمود، و مهربانى خود ثمره مهربانى ایشان کرد و در آن بست، چنانک در خبر است
«الراحمون یرحمهم الرّحمن.» «ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و یقال وَ اعْفُ عَنَّا من الافعال وَ اغْفِرْ لَنا من الاقوال وَ ارْحَمْنا من العقد و الاضمار، وَ اعْفُ عَنَّا فى سکرات الموت وَ اغْفِرْ لَنا فى ظلمة القبر، وَ ارْحَمْنا فى اهوال القیمة. و گفتهاند حکمت در آن که اول عفو گفت، پس مغفرت، پس رحمت آنست که عفو عقوبت ناکردن است بر گناه، هر چند که گناه ظاهر بود، و مغفرت پوشیده داشتن گناه است و با چشم نیاوردن، و رحمت نواختن است و مهربانى نمودن، پس مغفرت بلیغتر از عفو است، و رحمت تمام تر از مغفرت، ازین جهت باول عفو گفت و بآخر رحمت.
أَنْتَ مَوْلانا در لغت عرب مولا را معانیست: المولى هو اللَّه، و المولى ابن العم، و المولى هو المعتق و کذلک المعتق، و المولى الناصر، و المولى الزوج، و اصلها کلها من الولى، فهو مفعل من الولى و هو القرب، فالمولى ما لزمک من شیء او لزمته. و منه قوله تعالى مَأْواکُمُ النَّارُ، هِیَ مَوْلاکُمْ و المولى فى اسماء اللَّه تعالى معناه الناصر العاطف القریب و کذلک الولىّ. أَنْتَ مَوْلانا معنى آنست که تو خداوند و یار مایى، دارنده و باز دارنده و نگه دار مایى، پذیرنده و دستگیر و داورى دار مایى. فَانْصُرْنا نصرت و نصر در لغت عرب یارى دادن بود و روزى دادن بود، ارض منصورة اى ممطورة. من کان یظن ان لن ینصره اللَّه اى لن یرزقه اللَّه. و ناصر و نصیر یارست و منتصر کینه کش.
فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ میگوید یارى ده ما را بر گروه کافران.
اجابت دعا آنست که گفت کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ.
و معنى کفر و کفران ناسپاسى است، و کافر و کفور ناسپاس است، و کافر ضد مسلمان از آن گرفتهاند، نه آن ازین، از بهر آنک کافر ناسپاس نعمت خداى آمد، نعمت از وى یافت و دیگرى را پرستید، و ناسپاسى بد پاداشى بود، فلا کفران لسعیه، ازین است. اللَّه میگوید بنزدیک من بد پاداشى نیست. جاى دیگر گفت فَلَنْ یُکْفَرُوهُ یعنى با شما در کردار شما بد پاداشى نیست. و اصل کفر ستر است، نعمت بپوشیدن که از منعم به سپاسدارى بر تو پدید نیاید، و از بهر این برزگر را کافر خوانند، که تخم بپوشد در زمین. و عرب شب را کافر خواند، که جهان بپوشد، و دیه را کفر خواند که مردم را بپوشد بدیوار. و در خبر است «ساکن الکفور کساکن القبور» یعنى ساکن الرساتیق.
آوردهاند که معاذ جبل رض هر گه این سورة البقره خواندى، چون بآخر رسیدى که فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ گفتى آمین! و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «الآیتان من آخر سورة البقرة من قرأهما فى لیلة کفتاه»
یعنى کفتاه قیام اللیل. و روى «لا تقرئان فى دار ثلث لیال فیقربها شیطان»
و قال قتاده ان اللَّه تعالى کتب کتابا قبل ان یخلق السماوات و الارض بالفى عام فوضعه عنده و انزل منه آیتین، ختم بها سورة البقرة فایّما بیت قرئتا فیه لم یدخله شیطان ثلث لیال.
اما ایشان که آیت بر عموم راندند: قومى گفتند که منسوخ است، چون ابن مسعود و ابو هریره و عایشه و روایت سعید بن جبیر از ابن عباس و عطا و قتاده و کلبى، و جماعتى گفتند که آیت محکم است نه منسوخ، چون حسن و ربیع و قیس بن ابى حازم و روایت ضحاک از ابن عباس. اما ایشان که منسوخ گفتند میگویند آن روز که این آیت فرو آمد وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ جماعتى از یاران چون ابو بکر و عمر و عبد الرحمن عوف و معاذ جبل، و قومى از انصار بر رسول خدا آمدند گفتند یا رسول اللَّه کلفنا من العمل ما لا نطیق ان احدنا لیحدّث نفسه بما لا یحب ان یثبت فى قلبه فنحن نحاسب بذلک. فقال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فلعلّکم تقولون کما قالت بنو اسرائیل سمعنا و عصینا قولوا سمعنا و اطعنا» فقالوا سمعنا و اطعنا، فانزل اللَّه سبحانه الفرج بقوله: لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها فنسخت هذه الآیة.
معنى خبر آنست که یاران گفتند یا رسول اللَّه بر ما آن نهادند که ما را طاقت کشش آن نبود، بسى سخنان در دل ما فراز آید که ما نخواهیم که آن در دل بماند و ثابت شود، اگر ما را در آن حساب خواهد بود کار دشخوار است، رسول گفت شما همان مىگویید که بنو اسرائیل گفتند سمعنا و عصینا، شما چنان مگویید بلکه گوئید سمعنا و اطعنا، همه بگفتند سمعنا و اطعنا، پس از آن آیت آمد لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها و این آیت بدان منسوخ شد. و مصطفى ع بر وفق این آیت گفت «من هم بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت له عشرة امثالها الى سبع مائة و سبع امثالها، و من هم بسیئة فلم یعملها لم تکتب علیه فان عملها کتبت علیه سیئة واحدة» و قال «ان اللَّه عز و جل قد تجاوز لامتى ما حدثوا به انفسهم ما لم یعلموا او یتکلموا به» رب العالمین دانست که مسلمانان را وسوسها بود که در آن بانفس خود بر نیایند ازیشان آن فرو نهاد، و کار با کردار و گفتار افکند. و ایشان که گفتند آیت محکم است و از آن هیچ چیز منسوخ نه، گفتند معنى محاسبت نه مؤاخذت و معاقبت است که تعریف حال ایشان است و تقریر گناه برایشان. میگویند روز قیامت رب العالمین گناه بنده بر بنده مقرر کند و یکى یکى با یاد وى دهد، گفتار زبان و کردار جوارح و اندیشه دل، آن گه آن را که خواهد بیامرزد بفضل خود، و آن را که خواهد عذاب کند بعدل خود، چنانک گفت فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در خبر صحیح «ان اللَّه یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره و یقول أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول نعم اى ربّ، حتى قرّره بذنوبه و رأى فى نفسه انه هلک، قال سترتها علیک فى الدنیا، و انا اغفرها الیوم فیعطى کتاب حسناته، و اما الکافرون و المنافقون فینادى بهم على رؤس الخلائق، هؤلاء الذین کذبوا على ربهم، الا لعنة اللَّه على الظالمین»
فَیَغْفِرُ و یُعَذِّبُ شامى و عاصم و یعقوب هر دو کلمت برفع خوانند بر معنى ابتدا، اى فهو یغفر و یعذب دیگران بجزم خوانند «فیغفر» و «یعذب» بر نسق و عطف بر اول، اعنى یحاسبکم: سفیان ثورى گفت یغفر لمن یشاء الذنب العظیم و یعذب من یشاء على ذنب الصغیر لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون، ثم قال: وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ من المغفرة و العذاب.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ الآیة... اى من کتابه و دینه، براست داشت و ایمان آورد رسول بآنچه فرو فرستادند بوى از کتاب خدا و دین حق و شرع راست.
وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ و مؤمنان هر یکى ازیشان ایمان آورد بخداى که یگانه و یکتاست و معبود بیهمتاست، بفرشتگان وى که همه بندگان و رهیکان ویند، چنانک گفت بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ وَ کُتُبِهِ و بنامهاى وى که از آسمان بپیغامبران فرو فرستاد. و کِتابَهُ بتوحید قراءة حمزه و کسایى است، و مراد بدان قرآن است، زیرا که هر که بقرآن ایمان آورد بجمله کتب ایمان آورد، که در قرآن بیان روشن است که آن همه حق است، و روا باشد که کتاب اسم جنس بود بمعنى کثرت، چنانک گویند کثر الدرهم و الدینار و اهلک فلانا در همه. و فى الحدیث «منعت العراق درهمها و قفیزها» و مراد بدین همه کثرت است. باقى قراء وَ کُتُبِهِ خوانند بجمع، زیرا که ما قبل آن و ما بعد آن جمع است، تا مشاکل ما قبل و ما بعد باشد و بمعنى تمامتر بود، وَ رُسُلِهِ و بفرستادگان وى که همه پاکاناند و برگزیدگان و وحى گزارندگان و خوانندگان براه حق. و تمامتر خبرى که در عدد پیغامبران و رسولان و کتابهاى خداى آمده خبر ابو ذر است: قال ابو ذر رض فى سیاق الحدیث قلت کم الانبیاء؟ قال مائة الف و اربعة و عشرون الفا، قلت کم الرسل؟ قال ثلاثمائة و ثلاثة عشر جمّا غفیرا یعنى کثیرا طیبا، قلت من کان اولهم؟ قال آدم. قلت أ نبیّ مرسل؟ قال نعم، خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه ثم سوّاه قبلا. ثم قال یا ابا ذر اربعة سریانیون: آدم و شیث و ادریس و هو اول من خط بالقلم و نوح، و اربعة من العرب: هود و صالح و شعیب و نبیک، یا ابا ذر اول انبیاء بنى اسرائیل موسى و آخرهم عیسى، و اول الرسل آدم و آخرهم محمد، قلت فکم کتابا انزله اللَّه؟ قال مائة کتاب و اربعة کتب انزل اللَّه تعالى على شیث خمسین صحیفة و انزل اللَّه على ادریس ثلثین صحیفه، و انزل اللَّه على ابراهیم عشر صحائف، و على موسى قبل ان ینزل علیه التوریة عشر صحائف. و انزل اللَّه التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان، و ساق الحدیث بطوله. و عن عبد اللَّه بن دینار و کان یقرأ الکتب قال انزلت التوریة فى ست مضین من شهر رمضان، و انزل الزبور فى اثنتی عشرة من شهر رمضان بعدها باربع مائة سنة و اثنتین و ثلثین سنة، و انزل الانجیل فى ثمانى عشرة من الشهر بعده بالف عام و خمسة عشر عاما، و انزل القرآن فى اربع و عشرین بعده بثمانى مائة عام. لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ لا نفرق بنون قرائت قراء سبعه است بر اضمار قول، تقدیره: قالوا لا نفرق بین احد من رسله بین احد و الآخرین من رسله. گفتند جدا نکنیم میان یکى از فرستادگان وى و میان دیگران، چنانک جهودان کردند و ترسایان که ببعضى ایمان آوردند و ببعضى نه و هو کفرهم بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و هم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل یعقوب لا یفرق خواند بیا، و این محمول است بر لفظ کل، و چنانک آمن بلفظ واحد بروى محمول است، کانه قال کلّ لا یفرق بین احد من رسله، همانست که آنجا گفت لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جاى دیگر گفت وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ.
وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اى سمعنا قولک و اطعنا امرک، میگوید: رسول گفت و مؤمنان همه سمعنا بشنیدیم، یعنى بسمع قبول، بگوش پذیرفتارى، چنانک گویند، سمع اللَّه لمن حمده، اى قبّل اللَّه. سماعون للکذب ازین باب است، اى قابلون له، و یقال ما سمع فلان کلامى، اى ما قبله. و در دعا گویند اللهم اسمع و استجب، یعنى اللهم، اقبل. فرق است میان این امت و میان امت موسى، ایشان گفتند سمعنا و عصینا، و این امت گفتند سمعنا و اطعنا، میگوید شنیدیم آنچه ما را بر آن خواندى و در آنچه شنیدیم فرمانبرداریم، بجان پذیرفته و گردن نهاده. غُفْرانَکَ نصب نون بر سؤال است یعنى نسألک غفرانک، از تو آمرزش مىخواهیم خداوند ما. وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ بازگشت پس مرگ با تو است، فتجاوز اللَّه عن ذنوبهم و رحمهم و اعطاهم الذى سألوه.
رب العالمین باین آمرزش که مؤمنان از وى خواستند، ایشان را بیامرزید، و بر ایشان رحمت کرد، و مراد ایشان بداد، که خداوندى کریم است، دوست دارد که از وى خواهند و بیامرزد آن را که آمرزش خواهد، و فى هذا المعنى ما
روى ابو هریرة: قال سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «ان عبدا اصاب ذنبا فقال یا رب اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربه عز و جل علم عبدى انّ له ربّا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له، ثم مکث ما شاء اللَّه ثم اذنب ذنبا آخر، فقال اى ربّ! اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربّه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له ثم مکث ما شاء اللَّه ثم اذنب ذنبا آخر فقال اى ربّ! اذنبت ذنبا فاغفر لى فقال ربه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به قد غفرت لعبدى فلیعمل ما شاء
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها کلفت ناتاوست است و تکلیف ناتوان بر نهادن و رنج نمودن، قال زهیر:
سئمت تکالیف الحیاة و من یعیش
ثمانین حولا لا ابا لک یسأم.
وسع نامى است طوق را و طاقت را، میگوید بر ننهد خداى بر هیچ کس مگر آن توان که وى را داد. همانست که جاى دیگر گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها خداى بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که وى را داد، ابن عباس گفت هم المؤمنون وسع اللَّه علیهم امر دینهم و لم یکلفهم الّا ما هم له مستطیعون، فقال یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ و قال ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ و قال فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لَها ما کَسَبَتْ همچنانست که گفت لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى نیست مردم را جز از آن که کند، یعنى آنچه کند از نیکى وى را در آن مزد است وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و آنچه کند از بدى بر وى وزر و وبال آن کردار است. لَها دلیل است بر خیز و کردار نیکو، و عَلَیْها دلیل است بر شر و کردار بد. کسب و اکتسب یکى است که جاى دیگر گفت کَسَبَ سَیِّئَةً چنانک گفت لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ جاى دیگر جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و گفتهاند، کسب آنست که بنفع دیگران مشغول شود، و اکتساب آنست که بنفع خود کوشد، پس او که بخود مشغول است، علیه فى ذلک الحساب، و او که بنفع دیگران مشغول است، له به الثواب و لیس علیه فیه الحساب.
رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا معنى آنست که رسول و مؤمنان گفتند رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا این دعا و هر چه درین دعوات است تا آخر سورت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم خواسته است شب معراج، پس این امت را بدادند و در آموختند که چنین گوئید و چنین خواهید، لا تُؤاخِذْنا مگیر ما را اگر فراموش کنیم یا بى قصد چیزى کنیم، ما را بفراموشکارى و بخطا مگیر، مؤاخذت اینجا از یکى است یعنى از اللَّه، همچون لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ یعنى لا یأخذکم اللَّه، و یقال قاتلهم اللَّه اى قتلهم اللَّه. و عرب مفاعلت از یک تن روا دارند، چنانک شاعر گفت:
شما تمنى کلب بنى منقر
فصنت عنه النفس و العرضا
و لم أجاوبه احتقارا له
و هل یعضّ الکلب ان عضّا؟
یرید شتمنى. و اجابت این دعا از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روایت کردند، گفت: رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه، و در قرآن است وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ عمر خطاب مردى را دید که میگفت اللهم اغفر لى خطایاى گفت ان الخطاء مغفور و لکن قل اللهم اغفر لى عمدى اخطأ یخطئ بمعنى زلّ و هو ضد اصاب، یعنى که خطا کرد بى قصد. و خطأ یخطأ خطأ و خطاء در بدى بود همچون اساء. اگر از کسى کارى آید خطابى قصد، مخطى است، و اگر بدى آید بقصد خاطى است. قال اللَّه تعالى إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ و قال لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ.
رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً این واو عطف است بر لا تُؤاخِذْنا و آنچه پس این آید همچنین میگوید خداى ما! بر ما منه گرانبارى، چنانک بر پیشینیان نهادى، و آن چنانست: که جهودان را فرمود در عقوبت پرستیدن گوساله که خویشتن را بکشید، آن اصر بود. و همچنانک از حواریون عیسى درخواست، تا یک تن ازیشان اجابت کند تا شبه عیسى بر وى افکند تا جهودان وى را بردار کنند. و گفتهاند پنجاه نماز که بر ایشان بود، و ربع مال در زکاة، و نجاست از جامه بریدن، و هر کس که بشب گناه کردى، بامداد ظاهر بروى نبشته بودى، آن همه اصر بود. و اجابت آن دعا آنست که اللَّه گفت «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ» و پیمان بزرگ گران که میان قوم و قبیله باشد عرب آن را آصره خوانند. قال الشاعر:
اذا لم تکن لامرئ نعمة
لدىّ و لا بیننا آصره
و لا لى فى ودّه حاصل
و لا نفع دنیا و لا آخره
و افنیت عمرى على بابه
فتلک اذا کرة خاسرة
رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا لا تحمّلنا و لا تحمّل علینا یکسانست، وَ لا تُحَمِّلْنا غایت تر است. ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ الطّاقة و الطوق واحد و هى القوة. میگوید بر ما منه آنچه تاوستن نیست ما را بآن، یعنى اعمال و احکام گران درین جهان، و عذاب دوزخ در آن جهان. و گفتهاند حدیث نفس و وسوسه است، و اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها. قومى از متکلمان که تکلیف ما لا یطاق جائز دارند، این آیت گویند، دعا کردن ببازداشت تکلیف ما لا یطاق دلیل است که آن متصور است و جائز، که اگر متصور نبودى این درخواست محال بودى، خصم ایشان جواب مى دهد که آنچه میخواهند نه بازداشت تکلیف ما لا یطاق است، و نه تکلیف ناممکن، بل که اعمال و شرایع گران است، که طاقة آن دارند، لکن برنج و دشخوارى، از اللَّه میخواهند، تا آن رنج و دشخوارى بر ایشان ننهد، چنانک بر پیشینیان نهاد. این همچنانست که کسى گوید ما اطیق کلام فلان، من طاقت سخن فلان ندارم، نه آن خواهد که در قدرت من نیست شنیدن سخن وى، و لکن معنى آنست که شنیدن سخن وى بر من گرانست، این همچنین است. وَ اعْفُ عَنَّا و فراخ گذار از ما، از اینجاست که گویند فعلى الدنیا العفاء یعنى فراخ فرا گذار تا شود،و فى الخبر: «یا بن جعثم اذا اصبحت آمنا فى سربک، معافا فى بدنک، عندک قوت یومک، فعلى الدنیا العفاء»
و انشدوا:
و کلّ رفیق فیه غیر مرافق
عفاء على هذا الزّمان فانّه
زمان عقوق لا زمان حقوق
و کلّ صدیق فیه غیر صدوق
و عفوّ نامى است از نامهاى خداوند عز و علا، نص قرآن بدان آمده. و در خبر است که عایشه گفت یا رسول اللَّه اگر شب قدر دریابم و بدانم، چه گویم؟ و از خدا چه خواهم؟ گفت «قولى اللهم انک عفو تحبّ العفو، فاعف عنى»
و معنى عفو درگذارنده گناهان است و سترنده عیب عذر خواهان، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت «وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ».
وَ اغْفِرْ لَنا اصل غفر ستر است، غفر و مغفرت و غفران آمرزش است، یعنى که چیزى بر کسى فرا پوشد، غفاره سرپوش است و مغفر خود، جم غفیر از آن گویند که از انبوهى یکدیگر را پوشیده میدارند، غافر و غفور و غفار هر سه نام خداست.
در نصوص کتاب و سنت، غافر آمرزگارست و پوشنده. غفار و غفور بناء مبالغت است یعنى فراخ آمرزنده و فراخ پوشنده، و اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و فى الخبر: یقول اللَّه عز و جل «من لقینى بقراب الارض خطیئة لا یشرک بى شیئا لقیته بمثلها مغفرة».
وَ ارْحَمْنا معنى رحمت بخشایش است و مهربانى و مهر نمایى، نه ارادت نعمت، چنانک اهل تأویل گویند: اعتقاد آنست که رب العالمین مهربانست و بخشاینده درین جهان بر همگان، آشنایان و بیگانگان، و در آن جهان خاصه بر آشنایان و مؤمنان.
و در خبر است که اللَّه بر بندگان مهربان ترست از مادر بر فرزند، و از مهربانى وى است که بندگان را بر یکدیگر مهربانى فرمود، و مهربانى خود ثمره مهربانى ایشان کرد و در آن بست، چنانک در خبر است
«الراحمون یرحمهم الرّحمن.» «ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و یقال وَ اعْفُ عَنَّا من الافعال وَ اغْفِرْ لَنا من الاقوال وَ ارْحَمْنا من العقد و الاضمار، وَ اعْفُ عَنَّا فى سکرات الموت وَ اغْفِرْ لَنا فى ظلمة القبر، وَ ارْحَمْنا فى اهوال القیمة. و گفتهاند حکمت در آن که اول عفو گفت، پس مغفرت، پس رحمت آنست که عفو عقوبت ناکردن است بر گناه، هر چند که گناه ظاهر بود، و مغفرت پوشیده داشتن گناه است و با چشم نیاوردن، و رحمت نواختن است و مهربانى نمودن، پس مغفرت بلیغتر از عفو است، و رحمت تمام تر از مغفرت، ازین جهت باول عفو گفت و بآخر رحمت.
أَنْتَ مَوْلانا در لغت عرب مولا را معانیست: المولى هو اللَّه، و المولى ابن العم، و المولى هو المعتق و کذلک المعتق، و المولى الناصر، و المولى الزوج، و اصلها کلها من الولى، فهو مفعل من الولى و هو القرب، فالمولى ما لزمک من شیء او لزمته. و منه قوله تعالى مَأْواکُمُ النَّارُ، هِیَ مَوْلاکُمْ و المولى فى اسماء اللَّه تعالى معناه الناصر العاطف القریب و کذلک الولىّ. أَنْتَ مَوْلانا معنى آنست که تو خداوند و یار مایى، دارنده و باز دارنده و نگه دار مایى، پذیرنده و دستگیر و داورى دار مایى. فَانْصُرْنا نصرت و نصر در لغت عرب یارى دادن بود و روزى دادن بود، ارض منصورة اى ممطورة. من کان یظن ان لن ینصره اللَّه اى لن یرزقه اللَّه. و ناصر و نصیر یارست و منتصر کینه کش.
فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ میگوید یارى ده ما را بر گروه کافران.
اجابت دعا آنست که گفت کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ.
و معنى کفر و کفران ناسپاسى است، و کافر و کفور ناسپاس است، و کافر ضد مسلمان از آن گرفتهاند، نه آن ازین، از بهر آنک کافر ناسپاس نعمت خداى آمد، نعمت از وى یافت و دیگرى را پرستید، و ناسپاسى بد پاداشى بود، فلا کفران لسعیه، ازین است. اللَّه میگوید بنزدیک من بد پاداشى نیست. جاى دیگر گفت فَلَنْ یُکْفَرُوهُ یعنى با شما در کردار شما بد پاداشى نیست. و اصل کفر ستر است، نعمت بپوشیدن که از منعم به سپاسدارى بر تو پدید نیاید، و از بهر این برزگر را کافر خوانند، که تخم بپوشد در زمین. و عرب شب را کافر خواند، که جهان بپوشد، و دیه را کفر خواند که مردم را بپوشد بدیوار. و در خبر است «ساکن الکفور کساکن القبور» یعنى ساکن الرساتیق.
آوردهاند که معاذ جبل رض هر گه این سورة البقره خواندى، چون بآخر رسیدى که فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ گفتى آمین! و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «الآیتان من آخر سورة البقرة من قرأهما فى لیلة کفتاه»
یعنى کفتاه قیام اللیل. و روى «لا تقرئان فى دار ثلث لیال فیقربها شیطان»
و قال قتاده ان اللَّه تعالى کتب کتابا قبل ان یخلق السماوات و الارض بالفى عام فوضعه عنده و انزل منه آیتین، ختم بها سورة البقرة فایّما بیت قرئتا فیه لم یدخله شیطان ثلث لیال.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملکا و ابداعا، و خلقا و اختراعا، اوجدهم من العدم، فملکهم ملک عزة و اقتدار، لا ملک استفادة و اکتساب، یفعل فیهم ما یشاء و یحکم ما یرید. میگوید هر چه در آسمانهاست و در زمینها، همه ملک خداى است، ملک ایجاد و عزت، نه ملک اکتساب و وراثت، آن ملک آدمیانست که بحکم بیع و هبت یا باکتساب و وراثت حاصل شد، لا جرم آن حکم که ملک ایشان را درست کرد، هم آن حکم حق مملوک بر ایشان واجب کرد، و ملک خداى از نیست هست کردن است، و پس نبود آفریدن و از آغاز نوساختن، پس ملک وى بملک کس ماننده نیست، و کس را بروى در آن حکم نیست، و آنچه کند در آفریده خود بحجت خداوندى خود، از وى داد است و ستم نیست. بیداد آن باشد که کسى کارى کند که آن کار آن کس را نرسد، و اللَّه را رسد هر چه کند بحجت آفریدگارى و کردگارى و پادشاهى، جل سلطانه و عظم شأنه و عز کبریاؤه و حقت کلمته و علت عن درک العقول حقیقته.
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ نه بدان گفت که تو دل بدان بندى و بدان مشغول شوى، لکن تا دل در آفریدگار آن بندى و صانع را بینى، همانست که گفت «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ» آسمان و زمین که آفرید، نظرگاه عامه خلق را آفرید، تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند. همانست که گفت «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد، از نظر عبرت با نظر فکرت خواند، و از صنع با فکرت گردانید گفت: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ باز مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد، تا نظر وى از صنع و صفت برتر آمد، با وى گفت «أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ.» اول منزل آگاهانست، دوم رتبت آشنایان، سوم درجه دوستان و نزدیکان. از اول برقى تافت از آسمان عزت، رهى در آگاهى آمد» پس نسیمى دمید از باغ لطف رهى آشنایى یافت، پس شربتى یافت از جام دوستى از خودى بیخود شد، همه او را شد. آگاهى حال مزدور است، آشنایى صفت مهمانست، دوستى نشان نزدیکانست، مزدوران را مزد است، و مهمانان را نزل، و نزدیکان را راز، مزد مزدور در خور مزدور است، و نزل مهمان در خور میزبان است، و او که نزدیک است خود غرقه عیانست.
وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست! جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست! بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست! قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلى دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلى نهى؟ تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهى با من شمار کنى و با توام سخن دراز گردد.
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم
اشارت خلوتگاه بآن خبر است که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ما منکم من احد الا سیکلّمه ربه، لیس بینه و بینه ترجمان و لا حجاب یحجبه». اعرابیى آمد و از مصطفى پرسید که فردا حساب من که خواهد کرد؟ رسول گفت اللَّه شمار بندگان کند اعرابى برگشت بشادى و ناز، همى گفت پس من رستم، فان الکریم اذا قدر غفر.
یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ گفتهاند این کلمت تنبیهى عظیم است کسى را که در دل روشنایى دارد و در سر آشنایى، چون میداند که فردا حساب وى خواهند کرد و از آن گفتار و کردار وى فاخواست، که چرا رفت و چون رفت، امروز با خود حساب خویش برگیرد، حرکات و سکنات و گفتار و کردار خویش پاس دارد. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیّئوا للعرض الاکبر»
آمَنَ الرَّسُولُ الآیة... تعظیم و تشریف رسول را در وقت مشاهدت گفت آمَنَ الرَّسُولُ و نگفت. آمنت، چنین رود خطاب سادات و ملوک که بر وجه تعظیم بود، همچنانک خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحة الْحَمْدُ لِلَّهِ و نگفت الحمد لى، تعظیم نفس خود را و اظهار عز و جلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه آمَنَ الرَّسُولُ لمّا فرغ عز و جل من ذکر الایمان و البعث و الجنة و النار و الصلاة و الزکاة و القصاص و الصیام و الحج و الجهاد و النکاح و الطلاق و الحیض و العدة و النفقة و الرضاع و الإیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشرى و الربوا و الدین و الرهن و ذکر قصص الانبیاء و آیات قدرته، ختم السورة بذکر تصدیق نبیّه ع و المؤمنین بجمیع ذلک، فقال: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ این مدح و ثناست بر پیغامبر که این احکام را بیان کرد، و رسالت گزارد، و بر مؤمنان که آن همه احکام و حدود و قصص انبیاء و نشانهاى قدرت و عظمت اللَّه که یاد کردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند، و ازین بزرگوارتر و جلیل تر که اللَّه تعالى گواهى داد مصطفى را بایمان وى، و گواهى داد مؤمنانرا بایمان ایشان، این از خداى ایشان را گواهیست، و گواهى بآنست که ایمان عطائیست، آب و خاک کجا بود، و عالم و آدم چه بود، که جلال احدى بعنایت ازلى بنده را بایمان گواهى داد و تاج دوستى بر فرق وى نهاد؟
پیر طریقت گفت: اى خداوندى که رهى را بى رهى با خود بیعت میکنى، رهى را بى رهى گواهى بایمان میدهى، رهى را بى رهى بر خود رحمت مىنویسى، رهى را بى رهى با خود عقد دوستى مىبندى، سزد بنده مؤمن را که بنازد اکنون کش عقد دوستى با خود به بست که مایه گنج دوستى همه نور است، و بار درخت دوستى همه سرورست میدان دوستى یک دل را فراخ است، ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخست.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مؤمنان، لکن شتّان ما هما، ایمان مؤمنان از راه استدلال، و ایمان رسول از راه وصال، ایمان ایشان بواسطه برهان، و ایمان رسول بمشاهده و عیان، و ذلک فیما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «رأیت ربّى عز و جل بعینى لیلة المعراج، فقال لى ربى یا محمد! آمن الرسول بما انزل الیه من ربه؟ قلت نعم، قال و من؟ قلت و المؤمنون کل آمن باللّه و ملائکة و کتبه و رسله لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ کما فرّقت الیهود و النصارى. قال و قالوا ما ذا قلت و قالوا سمعنا قولک و اطعنا امرک قال صدقت سل تعطه، قلت، «غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ» قال و قد غفرت لک و لامتک، سل تعطه قلت رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنک و عن امتک و ما استکرهتم علیه، قال قلت ربنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا قال ذلک لک و لامّتک، قلت رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک سل تعطه. قال قلت ربنا وَ اعْفُ عَنَّا من الخسف وَ اغْفِرْ لَنا من القذف وَ ارْحَمْنا من المسخ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک.»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما کانت جائزتک لیلة عرج بک؟ قال «اعطیت فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقرة و کانتا من کنوز عرش الرحمن لم یعطها نبىّ قبلى»
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ نه بدان گفت که تو دل بدان بندى و بدان مشغول شوى، لکن تا دل در آفریدگار آن بندى و صانع را بینى، همانست که گفت «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ» آسمان و زمین که آفرید، نظرگاه عامه خلق را آفرید، تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند. همانست که گفت «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد، از نظر عبرت با نظر فکرت خواند، و از صنع با فکرت گردانید گفت: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ باز مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد، تا نظر وى از صنع و صفت برتر آمد، با وى گفت «أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ.» اول منزل آگاهانست، دوم رتبت آشنایان، سوم درجه دوستان و نزدیکان. از اول برقى تافت از آسمان عزت، رهى در آگاهى آمد» پس نسیمى دمید از باغ لطف رهى آشنایى یافت، پس شربتى یافت از جام دوستى از خودى بیخود شد، همه او را شد. آگاهى حال مزدور است، آشنایى صفت مهمانست، دوستى نشان نزدیکانست، مزدوران را مزد است، و مهمانان را نزل، و نزدیکان را راز، مزد مزدور در خور مزدور است، و نزل مهمان در خور میزبان است، و او که نزدیک است خود غرقه عیانست.
وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست! جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست! بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست! قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلى دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلى نهى؟ تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهى با من شمار کنى و با توام سخن دراز گردد.
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم
اشارت خلوتگاه بآن خبر است که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ما منکم من احد الا سیکلّمه ربه، لیس بینه و بینه ترجمان و لا حجاب یحجبه». اعرابیى آمد و از مصطفى پرسید که فردا حساب من که خواهد کرد؟ رسول گفت اللَّه شمار بندگان کند اعرابى برگشت بشادى و ناز، همى گفت پس من رستم، فان الکریم اذا قدر غفر.
یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ گفتهاند این کلمت تنبیهى عظیم است کسى را که در دل روشنایى دارد و در سر آشنایى، چون میداند که فردا حساب وى خواهند کرد و از آن گفتار و کردار وى فاخواست، که چرا رفت و چون رفت، امروز با خود حساب خویش برگیرد، حرکات و سکنات و گفتار و کردار خویش پاس دارد. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیّئوا للعرض الاکبر»
آمَنَ الرَّسُولُ الآیة... تعظیم و تشریف رسول را در وقت مشاهدت گفت آمَنَ الرَّسُولُ و نگفت. آمنت، چنین رود خطاب سادات و ملوک که بر وجه تعظیم بود، همچنانک خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحة الْحَمْدُ لِلَّهِ و نگفت الحمد لى، تعظیم نفس خود را و اظهار عز و جلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه آمَنَ الرَّسُولُ لمّا فرغ عز و جل من ذکر الایمان و البعث و الجنة و النار و الصلاة و الزکاة و القصاص و الصیام و الحج و الجهاد و النکاح و الطلاق و الحیض و العدة و النفقة و الرضاع و الإیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشرى و الربوا و الدین و الرهن و ذکر قصص الانبیاء و آیات قدرته، ختم السورة بذکر تصدیق نبیّه ع و المؤمنین بجمیع ذلک، فقال: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ این مدح و ثناست بر پیغامبر که این احکام را بیان کرد، و رسالت گزارد، و بر مؤمنان که آن همه احکام و حدود و قصص انبیاء و نشانهاى قدرت و عظمت اللَّه که یاد کردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند، و ازین بزرگوارتر و جلیل تر که اللَّه تعالى گواهى داد مصطفى را بایمان وى، و گواهى داد مؤمنانرا بایمان ایشان، این از خداى ایشان را گواهیست، و گواهى بآنست که ایمان عطائیست، آب و خاک کجا بود، و عالم و آدم چه بود، که جلال احدى بعنایت ازلى بنده را بایمان گواهى داد و تاج دوستى بر فرق وى نهاد؟
پیر طریقت گفت: اى خداوندى که رهى را بى رهى با خود بیعت میکنى، رهى را بى رهى گواهى بایمان میدهى، رهى را بى رهى بر خود رحمت مىنویسى، رهى را بى رهى با خود عقد دوستى مىبندى، سزد بنده مؤمن را که بنازد اکنون کش عقد دوستى با خود به بست که مایه گنج دوستى همه نور است، و بار درخت دوستى همه سرورست میدان دوستى یک دل را فراخ است، ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخست.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مؤمنان، لکن شتّان ما هما، ایمان مؤمنان از راه استدلال، و ایمان رسول از راه وصال، ایمان ایشان بواسطه برهان، و ایمان رسول بمشاهده و عیان، و ذلک فیما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «رأیت ربّى عز و جل بعینى لیلة المعراج، فقال لى ربى یا محمد! آمن الرسول بما انزل الیه من ربه؟ قلت نعم، قال و من؟ قلت و المؤمنون کل آمن باللّه و ملائکة و کتبه و رسله لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ کما فرّقت الیهود و النصارى. قال و قالوا ما ذا قلت و قالوا سمعنا قولک و اطعنا امرک قال صدقت سل تعطه، قلت، «غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ» قال و قد غفرت لک و لامتک، سل تعطه قلت رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنک و عن امتک و ما استکرهتم علیه، قال قلت ربنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا قال ذلک لک و لامّتک، قلت رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک سل تعطه. قال قلت ربنا وَ اعْفُ عَنَّا من الخسف وَ اغْفِرْ لَنا من القذف وَ ارْحَمْنا من المسخ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک.»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما کانت جائزتک لیلة عرج بک؟ قال «اعطیت فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقرة و کانتا من کنوز عرش الرحمن لم یعطها نبىّ قبلى»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره آل عمران گفتهاند دویست آیت است، و سه هزار و چهارصد و هشتاد کلمه، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف. جمله بمدینه فرود آمد از آسمان عزّت، از نزدیک خداوند جلّ ثناؤه، بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سعید جبیر گفت: «اوّل آیت ازین سوره که فرو آمد این بود هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» و مصطفى در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخواند روز آدینه خداى عزّ و جلّ و فریشتگان او بر وى ثنا گویند، و درود فرستند، تا آن گه آفتاب فرو شود. و بروایتى دیگر مىآید که اگر شب آدینه بر خواند روز قیامت وى را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط بآسانى باز گردد. و بروایتى دیگر اگر بر اطلاق در عموم احوال و اوقات برخواند بهر آیتى وى را امانى دهند و زینهارى، فرداى قیامت اندران جسر دوزخ. این مسعود گفت: «من قرأ آل عمران فهو غنی» توانگر بحقیقت آن کس است که آل عمران داند و خواند.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نهاید، نه آنکه خداى را فرزند مىگویید؟ و صلیب مىپرستید؟ و گوشت خوک مىخورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مىدانید و مىشناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شیء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفتهاند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفتهاند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مىگفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شیء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسانتر بود، و پایندهتر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفتهاند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شیء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیلاند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائلترست و عظیمتر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مىکند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مىکند فعل خود، و مىآفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مىنگارد، ترتیب اعضا مىدهد، و برهم مىنشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بىنهایت، و خود بىهمتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مىدانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نهاید، نه آنکه خداى را فرزند مىگویید؟ و صلیب مىپرستید؟ و گوشت خوک مىخورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مىدانید و مىشناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شیء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفتهاند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفتهاند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مىگفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شیء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسانتر بود، و پایندهتر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفتهاند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شیء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیلاند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائلترست و عظیمتر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مىکند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مىکند فعل خود، و مىآفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مىنگارد، ترتیب اعضا مىدهد، و برهم مىنشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بىنهایت، و خود بىهمتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مىدانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اشتقاق «اسم» از سموّ است. و معنى سموّ ارتفاع است، یعنى که نام سماء نامورست و نشان ارتفاع او. و خداوند ما را عزّ و جلّ نامهاست در کتاب و در سنّت و بدان نامها نامور است، آن نامست که هست و آن هست که نام هرگز چنو نامور بدین صفت. کدام مخلوق را شیر نام کنند و بد دل آید؟ و دریا نام کنند و بخیل بود؟ و ماه نام کنند و زشت آید؟ خالق جل ثناؤه بر خلاف اینست که خداوندى بى عیب و بر صفت کمالست. با عزت و با جلالست با لطف و با جمالست. با فضل و با نوالست. وجود او دلها را کرامت است! شهود او جانها را ولایت است! نادر یافته در عیان، و شیرین در حکایت است! یک نظر بعنایت اگر کند همه را کفایتست.
اگر روزى بیندازد کمند از برج ایوانش
بسا دلها که اندر حضرت او در شکار آرد
آن پیر طریقت گفت: «خداوندا! نثار دل من امید دیدار تست، بهار جان من در مرغزار وصال تست.» آن همان آرزوست که آن مخدّره کرد «ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنة».
یحیى معاذ همین گفت «الهى! أخلى العطایا فى قلبى رجاؤک، و أحبّ الساعات إلیّ ساعة فیها لقاؤک» آن چه جایى بود که وعده دیدار فراموش کند؟، و آن چه دلى بود که نسیم معارف از گلزار وصال نبوید؟، و آن چه زبانى بود که جز نام دوست بخود راه دهد؟ کز نام دوست بوى دوست آید، و از حدیث دوست راحت جان فزاید!
روى ما شادست تا تو حاضرى با روى تو
جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو
اى بسا در حقّه جان غیورانت که هست
نعرهاى سر بمهر از درد بى فریاد تو
قوله: الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الم رمز دوستى است، خطابى سربسته با عاشقان کار افتاده. اللَّه توحید عارفانست، اسباب و اشکال و اغیار فراموش کرده، و زبانشان با نفى اینها ناپرداخته، هم از اول بر سر نکته اثبات حق افتاده. «لا إله إلّا هو». توحید عامه مؤمنانست، از در نفى درآمده و از تاریکى بیگانگى و پراکندگى باز رسته، و بعاقبت بنور توحید بر افروخته!
چو لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از نور إلهیت باللّه آى از إلّا
اول راز با عاشقانست، آخر نیاز آشنایانست، میانه ناز عارفانست و راز عاشقى تا نیاز آشنایى هزار منزلست آشنایان را فرود آرند «فى جنّات و نهر» عارفان را فرود آرند «فى مقعد صدق» عاشقان را فرود آرند در حضرت عندیّت «عند ملیک مقتدر». چندان که میان آشنایى و عاشقى است همچندان میان جنات و نهر و میان عند ملیک مقتدر است، هر کس را بقدر همت و اندازه معرفت خویش.
خطاب آشنایان از جبّار عالم آنست که مصطفى (ص) گفت: ان شئتم انبأتکم ما اوّل ما یقول اللَّه عزّ و جلّ للمؤمنین و اول ما یقولون له؟ قلنا نعم یا رسول اللَّه. قال: انّ اللَّه یقول للمؤمنین هل احببتم لقایى؟ فیقولون نعم. فیقول: لم؟ فیقولون: رجاء عفوک و مغفرتک فیقول: وجبت لکم مغفرتى»
حاصل کار آشنایان آنست که از خدا مغفرت و عفو خواهند، و حاصل کار عاشقان آنست که با مصطفى ص گفت شب معراج: «کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».
من آن توأم تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
آن گه خطاب با مواجهت گردانید و منّت بر آن مهتر عالم نهاد و گفت: «نزّل علیک الکتاب بالحق» اى مهتر! ترا چه زیان گر بادیه غیبت روز کى چند نصیب خلق را در پیش کعبه وصالت نهادم؟ تو آن بین که یک ساعت ترا از فراموش کردگان نکردم، نه پیغام و نامه از تو باز گرفتم. عاشق را همه تسلى در نامه دوست بود، غریب را همه راحت از نامه خویش بگشاید.
«ورد الکتاب بما اقرّ الاعینا
و شفى النفوس فنلن غایات المنى
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ اى مهتر! انبیاء پیشینه را و امّت گذشته را گفته بودم در آن نامها که بایشان دادم که مرا دوستى عزیز است و حبیبى کریم، بمؤمنان رحیم، با درویشان چرب سخن و مهربان، و با خلق عظیم، بساط شرع او در آخر الزمان گسترانیم تا همه شرعها نسخ کند، و همه عقدها فسخ کند. این نامه که بتو فرستادم اى مهتر! تحقیق آن وعده موعودست که وعده ما بازى نبود و سخن ما مجازى نبود. وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ اى مهتر نگر تا غیریّت در راه نبوت نیاید. بدانکه انبیا را نامهها فرستادم پیش از تو، که مضمون آن نامهها حدیث تو بود و ترتیب کار تو و کرامت تو،
«فعندى لاخوانى الغائبین
صحائف ذکرى عنوانها».
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ اى مهتر! تا کى حق خویش فداء این رمیدگان کنى و هزیمت ایشان از سیاست قطیعت ماست، لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. تا کى گرد دلهاى زنگار گرفته ایشان برائى؟ و خرابى آن دلها از صولت عزّت ماست بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ.
تا کى تدبیر کشاندن آن قفلها کنى؟ و نقش آن مهر از خزینه عدل ماست، أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها تا کى وعد و وعید و ناز و نعیم بسمع بو طالب و بو جهل فرو خوانى؟
و ریزنده آن ارزیر بسمع ایشان قهر ماست! إنّک لا تهدى من أحببت. تا کى ماه بدو نیم کنى؟ و معجزات عرضه کنى؟ آن هیچ گه در چشمشان نیاید که پوشش آن بصیرت و نجاست آن نهاد ایشان از حکم ماست. أولئک الّذین لم یرد اللَّه أن یطهّر قلوبهم. نعوذ باللّه من عذابه و نقمته.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ اى خداوند داناى پاک دان، نیک دان، همه دان، دوربین نزدیک دان، تویى از نهان آگاه و آگاه بهر گاه تویى.
از راز دلم جملگى آگاه تویى
اندر دل من بگاه و بیگاه تویى
ترا چه بانک بلند چه راز باریک، چه روز روشن چه شب تاریک، اى شنوایى که همه آوازها شنوى، اى دانایى که بهمه رازها رسى، اى بینایى که همه دورها بینى.
وسع الذى تحت النجوم سمائه
من فوق عرش ثابت الارکان
ابصر به و الذّرّ یخطو فى الثّرى
تریانه من ربک العینان
هر ان چیزى که شد پنهان نبیند دیده ما آن
بهر چیزى که شد پنهان بود یزدان ما بینا
کرا باشد بصر زین سان که هر یک ذره زین عالم
نگردد زو کم از وادى نپوشد زو شب یلدا
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الآیه... سخن درین از دو وجه است: یکى در اثبات صورت آفریدگار جل جلاله و عز شانه، دیگر در بیان قدرت وى و اظهار نعمت و بر نهاد منت در تقدیر و تصویر خلق. اما در اثبات صورت خالق خبر درست است از مصطفى ص: «خلق آدم على صورته و طوله ستون ذراعا.»
و روى «على صورة وجهه».
اهل تأویل که مایه دین ایشان تمویه و تأویل و نفى است اضافت «ها» از حق جل جلاله بگردانیدند و از ظاهر برگشتند. و اهل سنت که مایه دین ایشان سمع و قبول و تسلیم است تأویل بگذاشتند و بر ظاهر برفتند و گفتند اضافت «ها» دین خبر با خداست و بحث و تفکر و تأویل نرواست، و بتشبیه پنداشتن خطاست، که حق جل جلاله در همه صفات بىهمتاست.
و در باب رؤیت خبرها فراوانست، که حق را جل جلاله، صورة و وجه تابانست ابن عباس روایت کند که مصطفى ص گفت «رأیت ربى فى احسن صورة»
و بروایت ابو امامة باهلى مصطفى گفت «تراءا لى ربى فى احسن صورة فقال یا محمد! فقلت لبّیک و سعدیک! فقال فیم اختصم الملأ الاعلى؟...»
و این خبر بسطى دارد و بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه و روایت جابر ابن سمره آنست که «إن اللَّه تبارک و تعالى تجلّى لى فى احسن صورة»
و بروایت انس
«اتانى ربى فى احسن صورة».
و هم انس میگوید (موقوف بروى): إن فیما یمن اللَّه عز و جل به على آدم یوم القیامة ان یقول له: «الم انحلک صورتى».
و عن ابن عباس قال: «سخط موسى على بنى اسرائیل فلما نزل بالحجر قال اشربوا یا حمیر! فاوحى اللَّه تعالى الیه «مثّلت خلقا خلقتهم على صورتى بالحمر».
و در خبر قیامت معروفست که مصطفى ص گفت «فیاتیهم اللَّه عز و جل فى غیر الصورة اللتى یعرفون، فیقول انا ربکم، فیقولون ربّنا، فیتبعونه»
و عن عکرمه عن ابن عباس قال النبى: «الصورة الرأس فاذا أقطع فلا صورة»
درین خبرها خداوندان دل را بیان روشن است و برهان صادق که آفریدگار را صورت است و لفظ محترز متبع آنست که گویند «له صورة» یا گویند «هو ذو صورة،» نگوئیم او را که مصوّر است، که ائمه سلف این نگفتهاند و نپسندیده بلکه گفتهاند که او را صورة است و وجه است، و خود عز جلاله بعلم آن مستأثر، و خلق از دریافت کیف و کنه آن عاجز، چنان که خود بخلق نماند صورة و وجه وى بصورة و وجه خلق نماند. صورة خلق ریزد و ناچیز شود و فانى گردد، و صورة خداوند با جلال و اکرامست و با سبحات نور و برقهاى درخشان، اگر حجاب از آن بردارد از سبحات و روشنایى و درخشانى وى آسمان و زمین بسوزد و بریزد. و این در خبر است: «لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه کلّ شیء ادرکه بصره.»
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى
اما سخن از روى تصویر آنست که رب العالمین منت بر آدمیان نهاد باین صورة بر کمال و چهره باجمال که ایشان را داد گفت: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ».
جاى دیگر گفت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» و این تخصیص آدمیان است از میان جانوران، و بجز ایشان کس را این منزلت نداد و بدین مثابت نرسانید ور همه فریشته مقرب است. در آثار بیارند که یا عجبا، فریشته را بیافرید نام وى جبرئیل، وى را ششصد پر طاوسى داد مرصّع بجواهر، با جلجلههاى زرّین، آگنده بمشک بویا چون بر خود بجنبد از هر جلجلى آوازى خوش بیرون آید و نغمتى که بدان دیگر نماند. و آن فریشته دیگر اسرافیل که یک پایه عرش بر دوش ویست هر گه که تسبیح درگیرد همه فریشتگان آسمان خاموش شوند و تسبیح خویش در باقى نهند از آن صوت نیکو و نغمت خوش که اسرافیل بیرون مىدهد. و زینجا فراگذر عرش عظیم، که مستوى بر وى خداى جهانست، و او را کنگرههاست که در وهم آدمى نیاید، و قدر آن کس نداند، و نور آفتاب در جنب نور عرش ناپدیدست و ناچیز.
این همه مخلوقات برین صفت بیافرید و هیچیز را نگفت که نیکوش صورتى دادم یا نیکوش آفریدم، مگر آدمى را که از خاک تیره بر کشید و وى را بدان منزلت رسانید که در آفرینش وى گاه خود را ستود و گاه وى را: خود را، گفت «فتبارک اللَّه أحسن الخالقین،» و وى را گفت «اولئک هم الراشدون» «اولئک خیر البریة» سبحانه سبحانه هذا هو الفضل الکبیر و الفوز العظیم. یقول تعالى فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
اگر روزى بیندازد کمند از برج ایوانش
بسا دلها که اندر حضرت او در شکار آرد
آن پیر طریقت گفت: «خداوندا! نثار دل من امید دیدار تست، بهار جان من در مرغزار وصال تست.» آن همان آرزوست که آن مخدّره کرد «ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنة».
یحیى معاذ همین گفت «الهى! أخلى العطایا فى قلبى رجاؤک، و أحبّ الساعات إلیّ ساعة فیها لقاؤک» آن چه جایى بود که وعده دیدار فراموش کند؟، و آن چه دلى بود که نسیم معارف از گلزار وصال نبوید؟، و آن چه زبانى بود که جز نام دوست بخود راه دهد؟ کز نام دوست بوى دوست آید، و از حدیث دوست راحت جان فزاید!
روى ما شادست تا تو حاضرى با روى تو
جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو
اى بسا در حقّه جان غیورانت که هست
نعرهاى سر بمهر از درد بى فریاد تو
قوله: الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الم رمز دوستى است، خطابى سربسته با عاشقان کار افتاده. اللَّه توحید عارفانست، اسباب و اشکال و اغیار فراموش کرده، و زبانشان با نفى اینها ناپرداخته، هم از اول بر سر نکته اثبات حق افتاده. «لا إله إلّا هو». توحید عامه مؤمنانست، از در نفى درآمده و از تاریکى بیگانگى و پراکندگى باز رسته، و بعاقبت بنور توحید بر افروخته!
چو لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از نور إلهیت باللّه آى از إلّا
اول راز با عاشقانست، آخر نیاز آشنایانست، میانه ناز عارفانست و راز عاشقى تا نیاز آشنایى هزار منزلست آشنایان را فرود آرند «فى جنّات و نهر» عارفان را فرود آرند «فى مقعد صدق» عاشقان را فرود آرند در حضرت عندیّت «عند ملیک مقتدر». چندان که میان آشنایى و عاشقى است همچندان میان جنات و نهر و میان عند ملیک مقتدر است، هر کس را بقدر همت و اندازه معرفت خویش.
خطاب آشنایان از جبّار عالم آنست که مصطفى (ص) گفت: ان شئتم انبأتکم ما اوّل ما یقول اللَّه عزّ و جلّ للمؤمنین و اول ما یقولون له؟ قلنا نعم یا رسول اللَّه. قال: انّ اللَّه یقول للمؤمنین هل احببتم لقایى؟ فیقولون نعم. فیقول: لم؟ فیقولون: رجاء عفوک و مغفرتک فیقول: وجبت لکم مغفرتى»
حاصل کار آشنایان آنست که از خدا مغفرت و عفو خواهند، و حاصل کار عاشقان آنست که با مصطفى ص گفت شب معراج: «کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».
من آن توأم تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل
آن گه خطاب با مواجهت گردانید و منّت بر آن مهتر عالم نهاد و گفت: «نزّل علیک الکتاب بالحق» اى مهتر! ترا چه زیان گر بادیه غیبت روز کى چند نصیب خلق را در پیش کعبه وصالت نهادم؟ تو آن بین که یک ساعت ترا از فراموش کردگان نکردم، نه پیغام و نامه از تو باز گرفتم. عاشق را همه تسلى در نامه دوست بود، غریب را همه راحت از نامه خویش بگشاید.
«ورد الکتاب بما اقرّ الاعینا
و شفى النفوس فنلن غایات المنى
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ اى مهتر! انبیاء پیشینه را و امّت گذشته را گفته بودم در آن نامها که بایشان دادم که مرا دوستى عزیز است و حبیبى کریم، بمؤمنان رحیم، با درویشان چرب سخن و مهربان، و با خلق عظیم، بساط شرع او در آخر الزمان گسترانیم تا همه شرعها نسخ کند، و همه عقدها فسخ کند. این نامه که بتو فرستادم اى مهتر! تحقیق آن وعده موعودست که وعده ما بازى نبود و سخن ما مجازى نبود. وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ اى مهتر نگر تا غیریّت در راه نبوت نیاید. بدانکه انبیا را نامهها فرستادم پیش از تو، که مضمون آن نامهها حدیث تو بود و ترتیب کار تو و کرامت تو،
«فعندى لاخوانى الغائبین
صحائف ذکرى عنوانها».
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ اى مهتر! تا کى حق خویش فداء این رمیدگان کنى و هزیمت ایشان از سیاست قطیعت ماست، لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. تا کى گرد دلهاى زنگار گرفته ایشان برائى؟ و خرابى آن دلها از صولت عزّت ماست بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ.
تا کى تدبیر کشاندن آن قفلها کنى؟ و نقش آن مهر از خزینه عدل ماست، أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها تا کى وعد و وعید و ناز و نعیم بسمع بو طالب و بو جهل فرو خوانى؟
و ریزنده آن ارزیر بسمع ایشان قهر ماست! إنّک لا تهدى من أحببت. تا کى ماه بدو نیم کنى؟ و معجزات عرضه کنى؟ آن هیچ گه در چشمشان نیاید که پوشش آن بصیرت و نجاست آن نهاد ایشان از حکم ماست. أولئک الّذین لم یرد اللَّه أن یطهّر قلوبهم. نعوذ باللّه من عذابه و نقمته.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ اى خداوند داناى پاک دان، نیک دان، همه دان، دوربین نزدیک دان، تویى از نهان آگاه و آگاه بهر گاه تویى.
از راز دلم جملگى آگاه تویى
اندر دل من بگاه و بیگاه تویى
ترا چه بانک بلند چه راز باریک، چه روز روشن چه شب تاریک، اى شنوایى که همه آوازها شنوى، اى دانایى که بهمه رازها رسى، اى بینایى که همه دورها بینى.
وسع الذى تحت النجوم سمائه
من فوق عرش ثابت الارکان
ابصر به و الذّرّ یخطو فى الثّرى
تریانه من ربک العینان
هر ان چیزى که شد پنهان نبیند دیده ما آن
بهر چیزى که شد پنهان بود یزدان ما بینا
کرا باشد بصر زین سان که هر یک ذره زین عالم
نگردد زو کم از وادى نپوشد زو شب یلدا
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الآیه... سخن درین از دو وجه است: یکى در اثبات صورت آفریدگار جل جلاله و عز شانه، دیگر در بیان قدرت وى و اظهار نعمت و بر نهاد منت در تقدیر و تصویر خلق. اما در اثبات صورت خالق خبر درست است از مصطفى ص: «خلق آدم على صورته و طوله ستون ذراعا.»
و روى «على صورة وجهه».
اهل تأویل که مایه دین ایشان تمویه و تأویل و نفى است اضافت «ها» از حق جل جلاله بگردانیدند و از ظاهر برگشتند. و اهل سنت که مایه دین ایشان سمع و قبول و تسلیم است تأویل بگذاشتند و بر ظاهر برفتند و گفتند اضافت «ها» دین خبر با خداست و بحث و تفکر و تأویل نرواست، و بتشبیه پنداشتن خطاست، که حق جل جلاله در همه صفات بىهمتاست.
و در باب رؤیت خبرها فراوانست، که حق را جل جلاله، صورة و وجه تابانست ابن عباس روایت کند که مصطفى ص گفت «رأیت ربى فى احسن صورة»
و بروایت ابو امامة باهلى مصطفى گفت «تراءا لى ربى فى احسن صورة فقال یا محمد! فقلت لبّیک و سعدیک! فقال فیم اختصم الملأ الاعلى؟...»
و این خبر بسطى دارد و بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه و روایت جابر ابن سمره آنست که «إن اللَّه تبارک و تعالى تجلّى لى فى احسن صورة»
و بروایت انس
«اتانى ربى فى احسن صورة».
و هم انس میگوید (موقوف بروى): إن فیما یمن اللَّه عز و جل به على آدم یوم القیامة ان یقول له: «الم انحلک صورتى».
و عن ابن عباس قال: «سخط موسى على بنى اسرائیل فلما نزل بالحجر قال اشربوا یا حمیر! فاوحى اللَّه تعالى الیه «مثّلت خلقا خلقتهم على صورتى بالحمر».
و در خبر قیامت معروفست که مصطفى ص گفت «فیاتیهم اللَّه عز و جل فى غیر الصورة اللتى یعرفون، فیقول انا ربکم، فیقولون ربّنا، فیتبعونه»
و عن عکرمه عن ابن عباس قال النبى: «الصورة الرأس فاذا أقطع فلا صورة»
درین خبرها خداوندان دل را بیان روشن است و برهان صادق که آفریدگار را صورت است و لفظ محترز متبع آنست که گویند «له صورة» یا گویند «هو ذو صورة،» نگوئیم او را که مصوّر است، که ائمه سلف این نگفتهاند و نپسندیده بلکه گفتهاند که او را صورة است و وجه است، و خود عز جلاله بعلم آن مستأثر، و خلق از دریافت کیف و کنه آن عاجز، چنان که خود بخلق نماند صورة و وجه وى بصورة و وجه خلق نماند. صورة خلق ریزد و ناچیز شود و فانى گردد، و صورة خداوند با جلال و اکرامست و با سبحات نور و برقهاى درخشان، اگر حجاب از آن بردارد از سبحات و روشنایى و درخشانى وى آسمان و زمین بسوزد و بریزد. و این در خبر است: «لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه کلّ شیء ادرکه بصره.»
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى
اما سخن از روى تصویر آنست که رب العالمین منت بر آدمیان نهاد باین صورة بر کمال و چهره باجمال که ایشان را داد گفت: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ».
جاى دیگر گفت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» و این تخصیص آدمیان است از میان جانوران، و بجز ایشان کس را این منزلت نداد و بدین مثابت نرسانید ور همه فریشته مقرب است. در آثار بیارند که یا عجبا، فریشته را بیافرید نام وى جبرئیل، وى را ششصد پر طاوسى داد مرصّع بجواهر، با جلجلههاى زرّین، آگنده بمشک بویا چون بر خود بجنبد از هر جلجلى آوازى خوش بیرون آید و نغمتى که بدان دیگر نماند. و آن فریشته دیگر اسرافیل که یک پایه عرش بر دوش ویست هر گه که تسبیح درگیرد همه فریشتگان آسمان خاموش شوند و تسبیح خویش در باقى نهند از آن صوت نیکو و نغمت خوش که اسرافیل بیرون مىدهد. و زینجا فراگذر عرش عظیم، که مستوى بر وى خداى جهانست، و او را کنگرههاست که در وهم آدمى نیاید، و قدر آن کس نداند، و نور آفتاب در جنب نور عرش ناپدیدست و ناچیز.
این همه مخلوقات برین صفت بیافرید و هیچیز را نگفت که نیکوش صورتى دادم یا نیکوش آفریدم، مگر آدمى را که از خاک تیره بر کشید و وى را بدان منزلت رسانید که در آفرینش وى گاه خود را ستود و گاه وى را: خود را، گفت «فتبارک اللَّه أحسن الخالقین،» و وى را گفت «اولئک هم الراشدون» «اولئک خیر البریة» سبحانه سبحانه هذا هو الفضل الکبیر و الفوز العظیم. یقول تعالى فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ. او آنست که فرو فرستاد بر تو این نامه، مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ ازوست آیتهاى استوار داشته و تمام کرده هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ معظم قرآن و مایه دین داران و علم جویان آنست. وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ و آیتهاى دیگر است که بهم مانند در ظاهر، و جز از یکدیگرند در حقیقت فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ اما ایشان که در دل ایشان کژى و چفتگى است.
فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ بر پى آن متشابه ایستادهاند از این کتاب «ابتغاء الفتنة» جستن شور دل را و آشفتگى دین را، وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و جستن تأویل آن، که تا حقیقت مراد خداى از آن چیز بدانند وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ و نداند تأویل آن مگر خداى وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، یَقُولُونَ و تمام دانشان که در علم پاى بر استوارى دادند مىگویند آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآنچ خداى فرو فرستاد کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همه از نزدیک خداى ماست... وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ (۷) و حق در نیابد و پند نپذیرد مگر خداوندان مغز.
رَبَّنا خداوند ما! لا تُزِغْ قُلُوبَنا مجسبان دلهاى ما را بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا پس آنکه راه نمودى ما را وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً و ما را از نزدیک خود رحمتى بخش إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۸) تویى که تویى خداوند فراح بخش نیکو دار.
رَبَّنا! خداوند ما، إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ تویى فراهم آرنده مردمان لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمان نیست، إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (۹) که خداى خلاف نکند هنگامى که نامزد کند یا وعده که دهد.
فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ بر پى آن متشابه ایستادهاند از این کتاب «ابتغاء الفتنة» جستن شور دل را و آشفتگى دین را، وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و جستن تأویل آن، که تا حقیقت مراد خداى از آن چیز بدانند وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ و نداند تأویل آن مگر خداى وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، یَقُولُونَ و تمام دانشان که در علم پاى بر استوارى دادند مىگویند آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآنچ خداى فرو فرستاد کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همه از نزدیک خداى ماست... وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ (۷) و حق در نیابد و پند نپذیرد مگر خداوندان مغز.
رَبَّنا خداوند ما! لا تُزِغْ قُلُوبَنا مجسبان دلهاى ما را بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا پس آنکه راه نمودى ما را وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً و ما را از نزدیک خود رحمتى بخش إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۸) تویى که تویى خداوند فراح بخش نیکو دار.
رَبَّنا! خداوند ما، إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ تویى فراهم آرنده مردمان لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمان نیست، إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (۹) که خداى خلاف نکند هنگامى که نامزد کند یا وعده که دهد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ یعنى: القرآن مِنْهُ اى من القرآن آیاتٌ مُحْکَماتٌ اى متقنات مبینات مفصّلات لا اشکال فى لفظهن و ظاهرهن، یعمل بهنّ میگوید: این قرآن بعضى محکمات است و بعضى متشابهات.
محکمات آنست که در لفظ و معنى آن هیچ اشکال نبود، نسخ از آن باز گرفتهاند و معارضه از آن باز گردانیده، و اختلاف را در آن حاجت بتکلف نظر نباشد، از آنک روشن و پیدا و ظاهر بود و آن فرائض و حدود است، امر و نهى، و حلال و حرام. و معظم قرآن و اصل قرآن آنست، چنان که گفت هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ أمّ هر چیز معظم آنست که قوام آن چیز بدانست و از سر جانور أمّ آنست که زندگانى آدمى در بقاء آنست و گفتهاند: هنّ أمّ الکتاب اى: أم کل کتاب أنزله اللَّه على کل نبی فیهن کل ما احل و کل ما حرم میگوید این آیات محکمات که درین قرآن بتو فرو فرستادیم اصل همه کتاب خداىاند که پیغامبران را داد، یعنى که همه را بیان حلال و حرام و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. ابن عباس گفت: آنست که در سورة الانعام بسه آیت بیان کرد: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ الى آخر الآیات الثلاث و نظیر آن در سوره بنى اسرائیل است وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ الآیات وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ أخر جمع أخرى است میگوید: متشابهات است درین قرآن. و متشابهات آنست که بچیزى ماند در ظاهر و که جز از آن باشد در حقیقت، چنان که میگوید وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها (فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ) فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.
و در آیتى دیگر گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ ظاهر این هر دو بدان ماند که آن جا بفسق مىفرماید و این جا نهى از آن مىکند، تا آن گه که عالم بیان کند و گوید معنى آیت آنست که: امرناهم بالطاعة فخالفوا و فسقوا.
قتاده و ربیع و ضحاک و سدى گفتند: محکمات ناسخات است که موجب عمل است، و متشابهات منسوخات است که ایمان آوردن بدان واجب است، اما عمل بدان نیست. ابن زید گفت: محکمات قصص انبیاء است، که رب العالمین آن را مفصل و مبین کرده در قرآن، قصه نوح در بیست و چهار آیت، قصه هود در ده آیت، قصه صالح در هشت آیت، قصه لوط در هشت آیت، قصه شعیب در سیزده آیت، قصه موسى در آیات فراوان، و ذکر پیغامبر ما (ص) در بیست و چهار آیت باز گفته، و فضل و شرف وى در آن مبین کرده. و متشابهات آنست که درین قصهها مکرر مىشود.
چنان که در قصه نوح گفت قُلْنَا احْمِلْ جاى دیگر گفت فَاسْلُکْ فِیها و عصاء موسى را گفت فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى جاى دیگر گفت فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ.
و گفتهاند که محکمات آنست که علما را دریافت معنى آن هست و بر تأویل آن رسند، و متشابهات آنست که علم آن جز اللَّه نداند، چنان که وقت خروج دجال و نزول عیسى، و آفتاب از مغرب برآمدن، و قیامت برخواستن، و مانند این که اللَّه بدانستن آن متأثر است، و خلق را بران اطلاع نه، و جز ایمان آوردن بدان کس را در آن نصیب نه.
و بروایتى دیگر از ابن عباس متشابهات آنست که تشابهت على الیهود، و هى حروف التهجى فى اوائل السّور. و اصل این قصه آنست که قومى جهودان چون کعب اشرف و حیى اخطب و همسران ایشان آمدند بنزدیک رسول ص و گفتند «بما رسید که در جمله آن چه بر تو فرو فرستادند الم است، و اگر این حق است پس ما مدت ملک امت تو مىدانیم که چند خواهد بود و تا کى خواهد بود، بیش از هفتاد و یک سال نخواهد بود» و این تأویل که نهادند از شمار جمل بر گرفتند، یعنى که الف یکى، لام سى، و میم چهل. مصطفى ص گفت پس ازین بیشتر هست المص. ایشان گفتند «ص» نود باشد پس صد و شصت و یک سال خواهد بود. ایشان گفتند: مانند این دیگر هست؟ مصطفى ص گفت: الر. ایشان گفتند: اکنون دویست و سى و یکسان خواهد بود مصطفى گفت ازین بیشتر هست المر. ایشان گفتند: این بسیار بیفزود دویست و هفتاد و یکى باشد و این بر ما مشتبه شد ندانیم آن بیشتر گیریم یا کمتر؟ ما خود بتو ایمان نخواهیم آوردن. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ یعنى اشتبه على الیهود بما أولو الحروف على حساب الجمل.
اگر کسى گوید چه فایدت راست متشابه در قرآن آوردن و چه حکمت است در آن که همه محکمات نبود؟ جواب آنست که تشریف و تخصیص علما را، تا بمنقاش فهم معانى دقیق از آیات استخراج میکنند، و بدان معنى از عامه خلق متمیز میشوند، و نیز مستحق ثواب اخروى میگردند، بآن که در آن استنباط خاطر و فکرت خویش را مىرنجانند، و اگر همه محکمات بودى حاجت بتکلف نظر و اتعاب فکرت نبودى، و آن ثواب حاصل نیامدى. معنى دیگر آنست که دانایان چون در متشابهات تأمل کنند و از دریافت معانى آن عاجز شوند نقص خویش ببینند و عجز خویش بشناسند و آن گه در راه بندگى راستتر روند، که بندگى عجز خود شناختن است و بدرماندگى خود اقرار کردن.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ معنى زیغ آنست که از راه استقامت با یک سویى چسبد. یقال «زاغ القلب، و زاغت الشمس من کبد السّماء» و منه قوله: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». میگوید ایشان که در دل زیغ دارند همواره بر پى متشابهات باشند، یعنى کافران و منافقان و جهودان که طلب مدت ملک این امت از حساب جمل استخراج میکنند.
و جماعتى از مفسران گفتند مراد باین همه مبتدعاناند که عائشه گفت: رسول خدا هر گه که این آیت برخواندى گفتى: «اذا رأیتم الذین یجادلون فیه فهم الذین عنى اللَّه عز و جل فاحذروهم و لا تجالسوهم.»
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ اى تشابه لفظه، و اشکل معناه و هو صحیح فى نظمه و تألیفه. پس خبر داد که چه معنى را بر پى متشابه باشند و گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ اى ابتغاء التکذیب و قیل ابتغاء ابتغاء الشّبهات و اللبس لیضلّوا بها جهالهم. میگوید آن را متشابه جویند تا بدروغ دارند، یا جهال را اندران در شبهت افکنند، و دین بر ضعیفان بشورانند. وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و تأویلى بر آن متشابه نهند تا حقیقت و مراد اللَّه از ان بدانند، و هرگز ندانند که اللَّه گفت: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ. تأویل بر لفظ تفعیل است، و مراد بآن متأوّل است، هم چنان که تنزیل در صدر سورة الزمر مراد بآن منزّل است نه بینى که جاى دیگر گفت یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ اى یأتى متأوّله و مآله یعنى آنچ عاقبت معنى در آخر با آن آید.
و فرق میان تفسیر و تأویل آنست که تفسیر علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز بتوقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الّا بنقل و اثر و تأویل حمل آیت است بر معنى که احتمال کند، و استنباط این معنى بر علما محظور نیست بعد از آن که موافق کتاب و سنت باشد.
استعمال تفسیر یا در الفاظ غریب باشد چنان که بحیره و سائبه و وصیله، یا در سخن موجز باشد که حاجت بشرح دارد چون أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ یا سخنى که قصه در آن تعبیه باشد و تا آن قصه بندانند آن سخن متصور نشوند چنان که گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ.
اما استعمال «تأویل» گاه بر سبیل عموم بود، گاه بر سبیل خصوص. چنان که «کفر» گاه در جحود مطلق کار فرمایند و گاه در جحود بارى جل ثنائه على الخصوص، و چون «ایمان» که گاه در تصدیق مطلق کار فرمایند و گاه در تصدیق دین حق على الخصوص.
و هم از تأویل است لفظى مشترک میان معنیهاى مختلف، چنان که لفظ «وجد» کار فرمایند هم در «جدة» و هم در «وجد» و هم در «وجود». هم از تأویل است آنچه رب العالمین گفت: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ میان علما اختلاف است که این بصر عین است یا بصر قلب.
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. این ابتداء سخن است، که بر إِلَّا اللَّهُ وقفى تمام است. میگوید که راسخان در علم از دانش تأویل نومیدند. و دلیل بر آن قرائت ابى کعب است و در مصحف انس و بو صالح. و ابتغاء تأویله و ما لهم بتأویله من علم إن تاویله إلا عند اللَّه. عمر عبد العزیز هر گاه که این آیت بر خواندى گفتى: انتهى علم الراسخین فى الغلم بتأویل القرآن الى ان قالوا «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا».
ابن عباس گفت رسوخ ایشان و ثبوت ایشان در علم آنست که گفتند آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همانست که عائشه گفت «من رسوخ علمهم الایمان بمحکمه و متشابهه و ان لم یعلموا تأویله» از مصطفى (ص) پرسیدند که راسخان در علم کداماند؟ گفت «من برّت یمینه و صدق لسانه، و استقام قلبه و عفّ بطنه و فرجه، فذلک الراسخ فى العلم».
و گفتهاند تقوى باید با حق و تواضع با خلق، و زهد با دنیا، و مجاهدت با نفس تا از راسخان در علم باشى. این راسخان درین آیت هم ایشاناند که در آن آیت گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ. پس معنى هر دو آیت آنست که راسخان در علم میگویند: ما بگرویدیم بآنچه اللَّه فرو فرستاد، کلّ من عند ربنا دریافته و نادریافته ما، همه پاکست و راست، و از نزدیک خداوند ما جلّ جلاله.
مذهب اهل سنت و تسلیم، و راسخان در علم، و ثابتان در ایمان، و جمهور اهل اثبات و جماعت آنست که نامعقول قبول کردن بتسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام میگویند که معقول بقبول درست آید.
وَ ما یَذَّکَّرُ اى و ما یتذکر و ما یتعظ بالقرآن الّا اولو اللّبّ و الحجى.
میگوید جز خردمندان پند نپذیرند باین قرآن.
آن گه درآموخت رهیگان خود را تا گویند رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا این آیت رد قدریانست. و وجه دلیل اهل سنت و ردّ ایشان در آن روشنست و ظاهر، که اضافت ازاغت و هدایت بکلیت با خداست، و خلق در آن مجبورند و مقهور. میگوید خداوند ما! دلهاى ما از دین حق، و راه استقامت، و سنن صواب بمگردان، چنان که دل جهودان، و ترسایان، و مبتدعان که در دل زیغ دارند بگردانیدى. مصطفى (ص) این دعا بسیار کردى که: «یا مقلّب القلوب! ثبت قلبى على دینک»
یاران گفتند یا رسول اللَّه مىبترسى بر ما و بر دین ما؟ پس از آنکه ایمان آوردیم بتو، و ترا استوار گرفتیم بدانچه گفتى و رسانیدى از کتاب و دین و شریعت؟ مصطفى ایشان را جواب داد که «إنّ قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقیمه إن شاء و یزیغه إن شاء، و المیزان بید الرحمن یرفع أقواما و یضع آخرین الى یوم القیامة».
و روى انه قال (ص): انّ قلب ابن آدم مثل العصفور یتقلب فى الیوم سبع مرات
و عن ابى موسى قال: إنّما سمّی القلب لتقلبه، و انما مثل القلب مثل ریشة بفلاة من الارض.
و گفتهاند در معنى رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا اى لا تفعل بنا من الاکرام ما یودى إلى الزیغ فکان الازاغة اعطاء الخیرات الدنیویّة المثبطة عن الخیرات الأخرویة المشار الیه بقوله: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ. و لهذا
قال على علیه السلام: من وسّع علیه دنیاه و لم یعلم انّه مکر به فهو مخدوع عن عقله.
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً: رحمت ایدر ثباتست بر صواب، و عصمت از ریبت. و فائده مِنْ لَدُنْکَ آنست که عطاء بر دو قسم است یکى عوض طاعات و اعمال، و یکى بى عوض بتبرع و تفضّل. این کلمه تنبیه است مر بنده را تا بداند که عطاء إلهى نه بر سبیل جزا و عوض اعمال است، بلکه همه فضل و رحمت اوست مصطفى (ص) گفت: «سدّدوا و قاربوا و ابشروا فإنّه لن یدخل الجنّة احدا عمله» قالوا و لا انت؟ یا رسول اللَّه؟ قال «و لا أنا إلّا أن یتغمّدنى اللَّه منه برحمته»
روایت است از عائشه که گفت مصطفى (ص) هر گه که از خواب بیدار شدى در شب این چند کلمه بگفتى: «لا إله إلا أنت إنّى استغفرک لذنبى، و اسألک رحمتک، اللّهمّ فزدنى علما، و لا تزغ قلبى بعد إذ هدیتنى، و هب لى من لدنک رحمة، انّک انت الوهاب».
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ یعنى یوم القیامة بحشرهم و نشرهم و حسابهم و جزائهم جامع نامیست از نامهاى خداوند عز و جل، این جا بمعنى حشر و تشر و قیامت است یعنى که آن روز خلق را با هم آرد، و حساب کند، و جزاء کردار دهد این معنى را فریشته گفت ببعضى آدمیان: «خلقتم لأمر عظیم» این آفرینش شما مردمان نه از گزاف و بازى است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً؟ بلکه کارى عظیم راست، و آن حشر و نشر و ثواب و عقاب است و این وعده حق راست است و بودنى چنان که گفت عز و جل: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و ازان گفته و وعده که داده باز پس نیاید و خلاف نکند که گفت إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ.
محکمات آنست که در لفظ و معنى آن هیچ اشکال نبود، نسخ از آن باز گرفتهاند و معارضه از آن باز گردانیده، و اختلاف را در آن حاجت بتکلف نظر نباشد، از آنک روشن و پیدا و ظاهر بود و آن فرائض و حدود است، امر و نهى، و حلال و حرام. و معظم قرآن و اصل قرآن آنست، چنان که گفت هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ أمّ هر چیز معظم آنست که قوام آن چیز بدانست و از سر جانور أمّ آنست که زندگانى آدمى در بقاء آنست و گفتهاند: هنّ أمّ الکتاب اى: أم کل کتاب أنزله اللَّه على کل نبی فیهن کل ما احل و کل ما حرم میگوید این آیات محکمات که درین قرآن بتو فرو فرستادیم اصل همه کتاب خداىاند که پیغامبران را داد، یعنى که همه را بیان حلال و حرام و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. ابن عباس گفت: آنست که در سورة الانعام بسه آیت بیان کرد: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ الى آخر الآیات الثلاث و نظیر آن در سوره بنى اسرائیل است وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ الآیات وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ أخر جمع أخرى است میگوید: متشابهات است درین قرآن. و متشابهات آنست که بچیزى ماند در ظاهر و که جز از آن باشد در حقیقت، چنان که میگوید وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها (فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ) فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.
و در آیتى دیگر گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ ظاهر این هر دو بدان ماند که آن جا بفسق مىفرماید و این جا نهى از آن مىکند، تا آن گه که عالم بیان کند و گوید معنى آیت آنست که: امرناهم بالطاعة فخالفوا و فسقوا.
قتاده و ربیع و ضحاک و سدى گفتند: محکمات ناسخات است که موجب عمل است، و متشابهات منسوخات است که ایمان آوردن بدان واجب است، اما عمل بدان نیست. ابن زید گفت: محکمات قصص انبیاء است، که رب العالمین آن را مفصل و مبین کرده در قرآن، قصه نوح در بیست و چهار آیت، قصه هود در ده آیت، قصه صالح در هشت آیت، قصه لوط در هشت آیت، قصه شعیب در سیزده آیت، قصه موسى در آیات فراوان، و ذکر پیغامبر ما (ص) در بیست و چهار آیت باز گفته، و فضل و شرف وى در آن مبین کرده. و متشابهات آنست که درین قصهها مکرر مىشود.
چنان که در قصه نوح گفت قُلْنَا احْمِلْ جاى دیگر گفت فَاسْلُکْ فِیها و عصاء موسى را گفت فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى جاى دیگر گفت فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ.
و گفتهاند که محکمات آنست که علما را دریافت معنى آن هست و بر تأویل آن رسند، و متشابهات آنست که علم آن جز اللَّه نداند، چنان که وقت خروج دجال و نزول عیسى، و آفتاب از مغرب برآمدن، و قیامت برخواستن، و مانند این که اللَّه بدانستن آن متأثر است، و خلق را بران اطلاع نه، و جز ایمان آوردن بدان کس را در آن نصیب نه.
و بروایتى دیگر از ابن عباس متشابهات آنست که تشابهت على الیهود، و هى حروف التهجى فى اوائل السّور. و اصل این قصه آنست که قومى جهودان چون کعب اشرف و حیى اخطب و همسران ایشان آمدند بنزدیک رسول ص و گفتند «بما رسید که در جمله آن چه بر تو فرو فرستادند الم است، و اگر این حق است پس ما مدت ملک امت تو مىدانیم که چند خواهد بود و تا کى خواهد بود، بیش از هفتاد و یک سال نخواهد بود» و این تأویل که نهادند از شمار جمل بر گرفتند، یعنى که الف یکى، لام سى، و میم چهل. مصطفى ص گفت پس ازین بیشتر هست المص. ایشان گفتند «ص» نود باشد پس صد و شصت و یک سال خواهد بود. ایشان گفتند: مانند این دیگر هست؟ مصطفى ص گفت: الر. ایشان گفتند: اکنون دویست و سى و یکسان خواهد بود مصطفى گفت ازین بیشتر هست المر. ایشان گفتند: این بسیار بیفزود دویست و هفتاد و یکى باشد و این بر ما مشتبه شد ندانیم آن بیشتر گیریم یا کمتر؟ ما خود بتو ایمان نخواهیم آوردن. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ یعنى اشتبه على الیهود بما أولو الحروف على حساب الجمل.
اگر کسى گوید چه فایدت راست متشابه در قرآن آوردن و چه حکمت است در آن که همه محکمات نبود؟ جواب آنست که تشریف و تخصیص علما را، تا بمنقاش فهم معانى دقیق از آیات استخراج میکنند، و بدان معنى از عامه خلق متمیز میشوند، و نیز مستحق ثواب اخروى میگردند، بآن که در آن استنباط خاطر و فکرت خویش را مىرنجانند، و اگر همه محکمات بودى حاجت بتکلف نظر و اتعاب فکرت نبودى، و آن ثواب حاصل نیامدى. معنى دیگر آنست که دانایان چون در متشابهات تأمل کنند و از دریافت معانى آن عاجز شوند نقص خویش ببینند و عجز خویش بشناسند و آن گه در راه بندگى راستتر روند، که بندگى عجز خود شناختن است و بدرماندگى خود اقرار کردن.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ معنى زیغ آنست که از راه استقامت با یک سویى چسبد. یقال «زاغ القلب، و زاغت الشمس من کبد السّماء» و منه قوله: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». میگوید ایشان که در دل زیغ دارند همواره بر پى متشابهات باشند، یعنى کافران و منافقان و جهودان که طلب مدت ملک این امت از حساب جمل استخراج میکنند.
و جماعتى از مفسران گفتند مراد باین همه مبتدعاناند که عائشه گفت: رسول خدا هر گه که این آیت برخواندى گفتى: «اذا رأیتم الذین یجادلون فیه فهم الذین عنى اللَّه عز و جل فاحذروهم و لا تجالسوهم.»
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ اى تشابه لفظه، و اشکل معناه و هو صحیح فى نظمه و تألیفه. پس خبر داد که چه معنى را بر پى متشابه باشند و گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ اى ابتغاء التکذیب و قیل ابتغاء ابتغاء الشّبهات و اللبس لیضلّوا بها جهالهم. میگوید آن را متشابه جویند تا بدروغ دارند، یا جهال را اندران در شبهت افکنند، و دین بر ضعیفان بشورانند. وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و تأویلى بر آن متشابه نهند تا حقیقت و مراد اللَّه از ان بدانند، و هرگز ندانند که اللَّه گفت: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ. تأویل بر لفظ تفعیل است، و مراد بآن متأوّل است، هم چنان که تنزیل در صدر سورة الزمر مراد بآن منزّل است نه بینى که جاى دیگر گفت یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ اى یأتى متأوّله و مآله یعنى آنچ عاقبت معنى در آخر با آن آید.
و فرق میان تفسیر و تأویل آنست که تفسیر علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز بتوقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الّا بنقل و اثر و تأویل حمل آیت است بر معنى که احتمال کند، و استنباط این معنى بر علما محظور نیست بعد از آن که موافق کتاب و سنت باشد.
استعمال تفسیر یا در الفاظ غریب باشد چنان که بحیره و سائبه و وصیله، یا در سخن موجز باشد که حاجت بشرح دارد چون أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ یا سخنى که قصه در آن تعبیه باشد و تا آن قصه بندانند آن سخن متصور نشوند چنان که گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ.
اما استعمال «تأویل» گاه بر سبیل عموم بود، گاه بر سبیل خصوص. چنان که «کفر» گاه در جحود مطلق کار فرمایند و گاه در جحود بارى جل ثنائه على الخصوص، و چون «ایمان» که گاه در تصدیق مطلق کار فرمایند و گاه در تصدیق دین حق على الخصوص.
و هم از تأویل است لفظى مشترک میان معنیهاى مختلف، چنان که لفظ «وجد» کار فرمایند هم در «جدة» و هم در «وجد» و هم در «وجود». هم از تأویل است آنچه رب العالمین گفت: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ میان علما اختلاف است که این بصر عین است یا بصر قلب.
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. این ابتداء سخن است، که بر إِلَّا اللَّهُ وقفى تمام است. میگوید که راسخان در علم از دانش تأویل نومیدند. و دلیل بر آن قرائت ابى کعب است و در مصحف انس و بو صالح. و ابتغاء تأویله و ما لهم بتأویله من علم إن تاویله إلا عند اللَّه. عمر عبد العزیز هر گاه که این آیت بر خواندى گفتى: انتهى علم الراسخین فى الغلم بتأویل القرآن الى ان قالوا «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا».
ابن عباس گفت رسوخ ایشان و ثبوت ایشان در علم آنست که گفتند آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همانست که عائشه گفت «من رسوخ علمهم الایمان بمحکمه و متشابهه و ان لم یعلموا تأویله» از مصطفى (ص) پرسیدند که راسخان در علم کداماند؟ گفت «من برّت یمینه و صدق لسانه، و استقام قلبه و عفّ بطنه و فرجه، فذلک الراسخ فى العلم».
و گفتهاند تقوى باید با حق و تواضع با خلق، و زهد با دنیا، و مجاهدت با نفس تا از راسخان در علم باشى. این راسخان درین آیت هم ایشاناند که در آن آیت گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ. پس معنى هر دو آیت آنست که راسخان در علم میگویند: ما بگرویدیم بآنچه اللَّه فرو فرستاد، کلّ من عند ربنا دریافته و نادریافته ما، همه پاکست و راست، و از نزدیک خداوند ما جلّ جلاله.
مذهب اهل سنت و تسلیم، و راسخان در علم، و ثابتان در ایمان، و جمهور اهل اثبات و جماعت آنست که نامعقول قبول کردن بتسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام میگویند که معقول بقبول درست آید.
وَ ما یَذَّکَّرُ اى و ما یتذکر و ما یتعظ بالقرآن الّا اولو اللّبّ و الحجى.
میگوید جز خردمندان پند نپذیرند باین قرآن.
آن گه درآموخت رهیگان خود را تا گویند رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا این آیت رد قدریانست. و وجه دلیل اهل سنت و ردّ ایشان در آن روشنست و ظاهر، که اضافت ازاغت و هدایت بکلیت با خداست، و خلق در آن مجبورند و مقهور. میگوید خداوند ما! دلهاى ما از دین حق، و راه استقامت، و سنن صواب بمگردان، چنان که دل جهودان، و ترسایان، و مبتدعان که در دل زیغ دارند بگردانیدى. مصطفى (ص) این دعا بسیار کردى که: «یا مقلّب القلوب! ثبت قلبى على دینک»
یاران گفتند یا رسول اللَّه مىبترسى بر ما و بر دین ما؟ پس از آنکه ایمان آوردیم بتو، و ترا استوار گرفتیم بدانچه گفتى و رسانیدى از کتاب و دین و شریعت؟ مصطفى ایشان را جواب داد که «إنّ قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقیمه إن شاء و یزیغه إن شاء، و المیزان بید الرحمن یرفع أقواما و یضع آخرین الى یوم القیامة».
و روى انه قال (ص): انّ قلب ابن آدم مثل العصفور یتقلب فى الیوم سبع مرات
و عن ابى موسى قال: إنّما سمّی القلب لتقلبه، و انما مثل القلب مثل ریشة بفلاة من الارض.
و گفتهاند در معنى رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا اى لا تفعل بنا من الاکرام ما یودى إلى الزیغ فکان الازاغة اعطاء الخیرات الدنیویّة المثبطة عن الخیرات الأخرویة المشار الیه بقوله: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ. و لهذا
قال على علیه السلام: من وسّع علیه دنیاه و لم یعلم انّه مکر به فهو مخدوع عن عقله.
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً: رحمت ایدر ثباتست بر صواب، و عصمت از ریبت. و فائده مِنْ لَدُنْکَ آنست که عطاء بر دو قسم است یکى عوض طاعات و اعمال، و یکى بى عوض بتبرع و تفضّل. این کلمه تنبیه است مر بنده را تا بداند که عطاء إلهى نه بر سبیل جزا و عوض اعمال است، بلکه همه فضل و رحمت اوست مصطفى (ص) گفت: «سدّدوا و قاربوا و ابشروا فإنّه لن یدخل الجنّة احدا عمله» قالوا و لا انت؟ یا رسول اللَّه؟ قال «و لا أنا إلّا أن یتغمّدنى اللَّه منه برحمته»
روایت است از عائشه که گفت مصطفى (ص) هر گه که از خواب بیدار شدى در شب این چند کلمه بگفتى: «لا إله إلا أنت إنّى استغفرک لذنبى، و اسألک رحمتک، اللّهمّ فزدنى علما، و لا تزغ قلبى بعد إذ هدیتنى، و هب لى من لدنک رحمة، انّک انت الوهاب».
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ یعنى یوم القیامة بحشرهم و نشرهم و حسابهم و جزائهم جامع نامیست از نامهاى خداوند عز و جل، این جا بمعنى حشر و تشر و قیامت است یعنى که آن روز خلق را با هم آرد، و حساب کند، و جزاء کردار دهد این معنى را فریشته گفت ببعضى آدمیان: «خلقتم لأمر عظیم» این آفرینش شما مردمان نه از گزاف و بازى است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً؟ بلکه کارى عظیم راست، و آن حشر و نشر و ثواب و عقاب است و این وعده حق راست است و بودنى چنان که گفت عز و جل: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و ازان گفته و وعده که داده باز پس نیاید و خلاف نکند که گفت إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
«قوله هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ. هو نه نام است نه صفت اما اشارتست فرا هست، یعنى که خداوند ما هست و بودنى و بوده، بر مکان عالى و در صفات متعالى، شریح عابد گفت: درویشى را دیدم در مسجد حرام که خداى را عز و جل مىخواند که «یا من هو هو! یا من لا هو إلّا هو! اغفر لى» گفتا: هاتفى آواز داد که اى درویش بآن یک بار که نخست گفتى ترا چندان ثوابست که فریشتگان تا بقیامت مىنویسند.
هو دو حرف است «ها» و «واو» و مخرج «ها» آخر حلق است و مخرج «واو» اول حلق. اشارت میکند که در آمد این حروف باول از اوست! و بازگشت آن در آخر باوست! منه بدأ و الیه یعود. و گفتهاند که اشارت بمخلوقات و مکونات است، که در آمد هر چیز در بدایت از قدرت اوست، و بازگشت همه در نهایت با حکم اوست.
درویشى را در حال وله پرسیدند که «ما اسمک؟» جواب داد که «هو» گفتند از کجا مىآیى؟ گفت «هو» گفتند چه مىخواهى؟ گفت «هو» گفتند لعلک ترید اللَّه؟ مگر بآنچه مىگویى اللَّه را میخواهى؟ درویش که نام اللَّه شنید جان خویش نثار این نام کرد، و از دنیا بیرون شد.
نام تو بصد معنى نقّاش نگارند
بر یاد تو و نام تو مى جان بسپارند
بر بوى وصال تو همى جان بفشانند
وز وصف تو در دست بجز عجز ندارند
قوله تعالى. مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ دو قسم عظیم است از اقسام قرآن: یکى ظاهر روشن، یکى غامض مشکل، آن ظاهر، جلال شریعت راست، و این مشکل جمال حقیقت راست، آن ظاهر بآنست تا عامه خلق بدریافت آن و عمل بدان بناز و نعمت رسند. و این مشکل بآنست تا خواص خلق بتسلیم آن و اقرار بآن براز ولى نعمت رسند. و از آنجا که نعمت و ناز است تا آنجا که انس و راز است بسا نشیب و فراز است، و از عزت آن حال و شرف آن کار پرده غموض و تشابه از آن برنگرفت، تا هر نامحرمى درین کوى قدم ننهد، که نه هر کسى شایسته دانستن اسرار ملوک بود.
رو گرد سراپرده اسرار مگرد
کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد
مردى باید زهر دو عالم شده فرد
کو جرعه درد دوستان داند خورد
قوله: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا... الایه حین صدقوا فى حسن الاستغاثه أمدّوا بانوار الکفایة. با دل صافى، و وقت خالى، و زبان بذکر حق جارى، تیر دعا سوى نشانه اجابت شود لا محاله، لکن کار در آنست که تا این صفا و وفا و دعا کى مجتمع شوند، و چون برهم رسند! معنى آیت این دعاست که: بار خدایا شور دل و زیغ از دلهاى ما دور دار، و ما را بر بساط خدمت بر شرط سنت پایندهدار. وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً و آنچه دهى خداوندا بفضل و رحمت خویش ده، نه جزاء اعمال و عوض طاعات را! که اعمال و طاعات ما شایسته حضرت جلال تو نیست! و آن را جز محو کردن و با چشم نیاوردن روى نیست.
پیرى گفت از پیران طریقت که: زهرههاى رهروان و اصحاب طاعات آب گشت از بیم این آیت، که: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. و مرا از همه قرآن با این آیت خوش افتادى هست، گفتند: این چه معنى دارد؟ گفت: تا از این اعمال ناپسندیده و طاعات ناشایسته باز رهیم، و یکبارگى دل در فضل و رحمت او بندیم.
قوله تعالى: رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ جمع کننده خلق و با هم آرنده اوست، یکى امروز، یکى فردا، امروز دوستان خود را جمع مىکند بر بساط ولایت و معرفت، و فردا همه خلق را جمع کند بر بساط سیاست و هیبت.
امروز جمع اسرار است مکاشفه جلال و جمال را، و فردا جمع ابشارست مقاسات احوال و اهوال رستاخیز را. نص صریح بهر دو ناطق است. اما جمع اسرار را درین سراى حکم مصطفى (ص) گفت: یا معشر الانصار أ لم آتکم و انتم ضلال فهداکم اللَّه بى؟
قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال أ لم آتکم و انتم اعداء فالف اللَّه بین قلوبکم بى؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال أ لم أتاکم و انتم متفرقون فجمعکم اللَّه بى؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه.
و جمع اشباح و ابشار در قیامت آنست که مصطفى (ص) گفت باسناد درست: «یجمع اللَّه الاولین و الآخرین لمیقات یوم معلوم اربعین سنة شاخصة ابصارهم الى السّماء و ینتظرون فضل القضاء، قال: و ینزل اللَّه تعالى فى ظل من الغمام من العرش الى الکرسى ثمّ ینادى مناد: ایها النّاس! أ لم ترضوا من ربّکم الّذی خلقکم و رزقکم و أصرکم ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا ان یولّى کلّ انسان ما کان یتولّى و یعید فى الدنیا؟ أ لیس ذلک عدلا من ربکم؟ قالوا بلى. فینطلقون فیمثل لهم أشیاء ما کانوا یعبدون، فمنهم من ینطق الى الشمس و منهم من ینطلق إلى القمر و إلى الاوثان من الحجارة، و اشباه ما کانوا یعبدون.
و یمثل لمن کان یعبد عیسى شیطان عیسى و یمثل لمن کان یعبد عزیر شیطان عزیر، و یبقى محمد و امته. قال فیمثل الرب عز و جلّ فیأتیهم، فیقول: ما لکم لا تنطلقون کما انطلق الناس؟ فیقولون: بیننا و بینه علامة فاذا رایناه عرفناه. فیقول: ما هى؟ فیقولون یکشف عن ساقه فعند ذلک یکشف عن ساقه...»
و ذکر الحدیث بطوله.
هو دو حرف است «ها» و «واو» و مخرج «ها» آخر حلق است و مخرج «واو» اول حلق. اشارت میکند که در آمد این حروف باول از اوست! و بازگشت آن در آخر باوست! منه بدأ و الیه یعود. و گفتهاند که اشارت بمخلوقات و مکونات است، که در آمد هر چیز در بدایت از قدرت اوست، و بازگشت همه در نهایت با حکم اوست.
درویشى را در حال وله پرسیدند که «ما اسمک؟» جواب داد که «هو» گفتند از کجا مىآیى؟ گفت «هو» گفتند چه مىخواهى؟ گفت «هو» گفتند لعلک ترید اللَّه؟ مگر بآنچه مىگویى اللَّه را میخواهى؟ درویش که نام اللَّه شنید جان خویش نثار این نام کرد، و از دنیا بیرون شد.
نام تو بصد معنى نقّاش نگارند
بر یاد تو و نام تو مى جان بسپارند
بر بوى وصال تو همى جان بفشانند
وز وصف تو در دست بجز عجز ندارند
قوله تعالى. مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ دو قسم عظیم است از اقسام قرآن: یکى ظاهر روشن، یکى غامض مشکل، آن ظاهر، جلال شریعت راست، و این مشکل جمال حقیقت راست، آن ظاهر بآنست تا عامه خلق بدریافت آن و عمل بدان بناز و نعمت رسند. و این مشکل بآنست تا خواص خلق بتسلیم آن و اقرار بآن براز ولى نعمت رسند. و از آنجا که نعمت و ناز است تا آنجا که انس و راز است بسا نشیب و فراز است، و از عزت آن حال و شرف آن کار پرده غموض و تشابه از آن برنگرفت، تا هر نامحرمى درین کوى قدم ننهد، که نه هر کسى شایسته دانستن اسرار ملوک بود.
رو گرد سراپرده اسرار مگرد
کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد
مردى باید زهر دو عالم شده فرد
کو جرعه درد دوستان داند خورد
قوله: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا... الایه حین صدقوا فى حسن الاستغاثه أمدّوا بانوار الکفایة. با دل صافى، و وقت خالى، و زبان بذکر حق جارى، تیر دعا سوى نشانه اجابت شود لا محاله، لکن کار در آنست که تا این صفا و وفا و دعا کى مجتمع شوند، و چون برهم رسند! معنى آیت این دعاست که: بار خدایا شور دل و زیغ از دلهاى ما دور دار، و ما را بر بساط خدمت بر شرط سنت پایندهدار. وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً و آنچه دهى خداوندا بفضل و رحمت خویش ده، نه جزاء اعمال و عوض طاعات را! که اعمال و طاعات ما شایسته حضرت جلال تو نیست! و آن را جز محو کردن و با چشم نیاوردن روى نیست.
پیرى گفت از پیران طریقت که: زهرههاى رهروان و اصحاب طاعات آب گشت از بیم این آیت، که: وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. و مرا از همه قرآن با این آیت خوش افتادى هست، گفتند: این چه معنى دارد؟ گفت: تا از این اعمال ناپسندیده و طاعات ناشایسته باز رهیم، و یکبارگى دل در فضل و رحمت او بندیم.
قوله تعالى: رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ جمع کننده خلق و با هم آرنده اوست، یکى امروز، یکى فردا، امروز دوستان خود را جمع مىکند بر بساط ولایت و معرفت، و فردا همه خلق را جمع کند بر بساط سیاست و هیبت.
امروز جمع اسرار است مکاشفه جلال و جمال را، و فردا جمع ابشارست مقاسات احوال و اهوال رستاخیز را. نص صریح بهر دو ناطق است. اما جمع اسرار را درین سراى حکم مصطفى (ص) گفت: یا معشر الانصار أ لم آتکم و انتم ضلال فهداکم اللَّه بى؟
قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال أ لم آتکم و انتم اعداء فالف اللَّه بین قلوبکم بى؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال أ لم أتاکم و انتم متفرقون فجمعکم اللَّه بى؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه.
و جمع اشباح و ابشار در قیامت آنست که مصطفى (ص) گفت باسناد درست: «یجمع اللَّه الاولین و الآخرین لمیقات یوم معلوم اربعین سنة شاخصة ابصارهم الى السّماء و ینتظرون فضل القضاء، قال: و ینزل اللَّه تعالى فى ظل من الغمام من العرش الى الکرسى ثمّ ینادى مناد: ایها النّاس! أ لم ترضوا من ربّکم الّذی خلقکم و رزقکم و أصرکم ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا ان یولّى کلّ انسان ما کان یتولّى و یعید فى الدنیا؟ أ لیس ذلک عدلا من ربکم؟ قالوا بلى. فینطلقون فیمثل لهم أشیاء ما کانوا یعبدون، فمنهم من ینطق الى الشمس و منهم من ینطلق إلى القمر و إلى الاوثان من الحجارة، و اشباه ما کانوا یعبدون.
و یمثل لمن کان یعبد عیسى شیطان عیسى و یمثل لمن کان یعبد عزیر شیطان عزیر، و یبقى محمد و امته. قال فیمثل الرب عز و جلّ فیأتیهم، فیقول: ما لکم لا تنطلقون کما انطلق الناس؟ فیقولون: بیننا و بینه علامة فاذا رایناه عرفناه. فیقول: ما هى؟ فیقولون یکشف عن ساقه فعند ذلک یکشف عن ساقه...»
و ذکر الحدیث بطوله.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الآیه... مشرکان قریش و جهودان قریظه و نضیر در رسول خدا بدرویشى و بىفرزندى بغمز مىدیدند، و بمال و فرزندان خویش مىنازیدند، و در آن با وى مکاثرت مىساختند، این جواب ایشانست، میگوید لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ أى عند اللَّه، شیئا. و قیل: من عذاب اللَّه شیئا. فردا ایشان را آن مال و فرزند بکار نیاید بنزدیک خدا، و عذاب خدا از ایشان از هیچیز باز ندارد، وَ أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ، این همچنانست که گفت: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ. وقود بنصب واو آن چیز است که بآن آتش افروزند، از هیزم و جز آن، و وقود بضم واو و وقد افروختن آتش است همچون ایقاد. کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ دأب نامى است عادت را، مراد بآنسان و صفت است، یعنى همچون سان و صفت آل فرعون». و این کاف را سه وجه است: یکى آنست که هُم وَقُود النار کداب آل فرعون، این داب با نار پیوسته، و این آل فرعون مضاف با هم، میگوید این مشرکان قریش و جهودان هیزم دوزخند چون آل فرعون. آن گه ابتدا کرد و گفت: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ این هم مشرکان قریشاند و هم آل فرعون، میگوید: و ایشان که پیش از ایشان بودند، و آن قوم نوحاند و عاد و ثمود. کَذَّبُوا بِآیاتِنا. دیگر وجه هُمْ وَقُودُ النَّارِ کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ میگوید ایشان هیزم دوزخاند چون آل فرعون و چون ایشان که پیش از ایشان بودند تا آنجا که سخن پیوسته. آن گه آل فرعون را گفت و ایشان که پیش از ایشان بودند کَذَّبُوا بِآیاتِنا وجه سدیگر: بر نار وقف است آن گه ابتدا کرد کداب آل فرعون و سخن پیوسته تا بذنوبهم. مىگوید: چون آل فرعون و ایشان که پیش از ایشان بودند دروغ شمردند سخنان ما تا اللَّه ایشان را فرا گرفت. همانست که جاى دیگر گفت و کلّا أخذنا بذنبه و ذنب و جرم متقاربند، لکن جرم چون نتیجه و ثمره اکتابست از اجترام ثمره گرفتهاند و ذنب چون عاقبت و آخر فعل است که بوى مىبازگردد از ذنب گرفتهاند همچنین عقوبت از ان عقوبت نام کردهاند که آن عاقبت بد کارست بر عقب بد کردن او، و تعقیب بر پى کارى یا کسى رفتن و ایستادن بود. لَهُ مُعَقِّباتٌ از آنست. و تعقیب نیز چیزى بپس باز بردن بود لا معقّب لحکمه از آنست، یعنى که باز پس برنده نیست حکم اللَّه را، و از آنست که مرتد را گفت انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ که از سوى عقب باز مىگردد. و عقاب و معاقبه هر دو مصدراند عقوبت کردن را، وَ اللَّهُ شَدِیدُ الْعِقابِ یعنى. إذا عاقب، میگوید خداى سخت عقوبتست هر گه که عقوبت کند، و سخت گیر است اگر گیرد.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا... این کافران مشرکان مکهاند و جهودان مدینه، سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ حمزه و کسایى هر دو کلمه را بیا خوانند، باقى همه بتاء مخاطبه خوانند. ایشان که بتاء مخاطبه خوانند معنى خود ظاهر است و ایشان که بیا خوانند آن را دو وجه است: یکى آنست که الذین کفروا سیغلبون و یحشرون فقل لهم مىگوید ایشان که کافر شدند ایشان را اینجا باز شکنند و فردا بدوزخ رانند، و فرا ایشان گو که چنین خواهد بود. وجه دیگر قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا
یعنى الیهود. سیغلبون یعنى کفار مکه، فرا کافران اهل توریت گوى: که این مشرکان قریش که دشمنان منند ایشان را بازخواهند شکست امروزه در دنیا، و بدوزخ خواهند راند فردا بقیامت. و این شکستن روز بدر است که مسلمانان کافران را بکشند و بهزیمت کردند. مصطفى ص آن روز که این آیت آمد کافران را گفت: إن اللَّه غالبکم و حاشرکم إلى جهنم
و این آیت دلیلى روشنست بر صدق نبوت مصطفى و صدق سخن وى که پیش از آن خبر باز داد که مسلمانان را غلبه و قوت خواهد بود بر کافران یعنى روز بدر، و هم چنان بود که وى گفته بود و خبر داده.
قول ابن عباس آنست که قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا این کافران جهودان مدینهاند و قصه آنست که چون مشرکان قریش ابو سفیان بن حرب و اصحاب او روز بدر بهزیمت شدند و شکسته گشتند و مسلمانان را قوت و نصرت بود جهودان مدینه گفتند: «هذا و اللَّه النّبیّ الامّى الذى نجده فى کتابنا التوریة بنعته و صفته و مبعثه و انه لا تردّ له رایة» گفتند و اللَّه که آن پیغامبرست که ما نام و صفت و مبعث وى در کتاب خویش یافتهایم، و دانسته که وى را بر همکنان غلبه و قوتست، و علم نبوت وى آشکارا. و بران بودند که اتباع وى کنند و بوى ایمان آرند، پس قومى ازیشان گفتند: این چه تعجیل است؟ بگذارید تا وقعه دیگر بیفتد میان وى و میان دشمنان وى، اگر او را دست بود و به آید در آن وقعه، پس همه بوى ایمان آریم، نه بس برآمد تا وقعه احد بیفتاد، و مسلمانان بهزیمت شدند چنان که قصه است. آن جهودان باز بشک افتادند. شقاء ازلى و حکم إلهى بکفر ایشان در رسید، و ایشان را از آن گفت و همّت باز پس آورد و هیچکس از ایشان مسلمان نشد، و عهدى نیز که داشتند با رسول خدا آن عهد بشکستند، و کعب اشرف که سر ایشان بود و با شصت سوار سوى مکه شد و با کافران مکه در عداوت مصطفى راست شد و برین اتفاق کردند که کلمهشان یکسان باشد، و در مخالفت موافقتى نمودند و عهدى بستند، و بمدینه باز آمدند. پس رب العالمین در شان آن جهودان آیت فرستاد: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ. وَ بِئْسَ الْمِهادُ. أی و بئس الفراش من النار. یقول بئس ما مهّدوا لانفسهم، بد آرامگاهى که خود را ساختند و توختند دوزخ جاودان و آتش سوزان.
قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ اى بیان و عبرة و دلالة على صدق ما قلت لکم ستغلبون. مىگوید: ایشان را گوى که نشان و بیان و دلیل صدق آنچه من گفتم که ستغلبون آنست که دو فرقت بر هم رسند روز بدر جنگ را و کوشش را، یک فرقت مسلمانان و یک فرقت کافران. مسلمانان سیصد و سیزده بودند از ایشان هفتاد و هفت مهاجران، دویست و سى و شش انصار صاحب رایت رسول خدا و مهاجران على بن ابى طالب ع بود. و صاحب رایة انصار سعد بن عباده، و هفتاد شتر در لشکر مسلمانان بودند و دو اسب، یکى آن مقداد بن عمرو و یکى آنِ مرثدن بابى مرثد. و شش درع با ایشان بود، و هشت شمشیر، و از مسلمانان آن روز بیست و دو مرد شهید گشتند، چهارده از مهاجر و هشت از انصار. و فرقت دیگر کافران مکه بودند، رئیس ایشان عتبة بن ربیعة بن عبد شمس، و در لشکر ایشان صد تا اسب بود، و نهصد و پنجاه مرد جنگى، سه چندان عدد مسلمانان بودند. امّا رب العالمین گفت: یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ این گروه مسلمانان کافران را بشمار دو بار چند خویشتن دیدند چون چشم بر ایشان افکندند. یعنى که اللَّه ایشان را چنین نمود تا بر ایشان چیره شوند و باز نشکنند، و مسلمانان را آن آیت دیگر: فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ معلوم شده بود که مردى ازیشان با دو مرد کافر برآید و غلبه کند.
پس رب العزة کافران را اگر چه سه بار چند مسلمانان بودند دو بار چند ایشان نمود و مسلمانان نیز بچشم کافران اندک نمود چنان که آنجا گفت: وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ این بآن کرد تا دلهاى مسلمانان قوى باشد و گوش بغلبه و نصرت دارند، و کلمه حق را بکوشند، و چنان کردند و رب العالمین مسلمانان را آن روز بر کافران نصرت داد.
یَرَوْنَهُمْ بتا قرائت نافع و یعقوب است، باقى بیا خوانند، و قرائت یا ظاهرترست و معنى آن روشنتر، و چون بتا خوانى با لکم شود. میگوید ایشان را مىدیدند یعنى کافران را دو بار چند ایشان. اى مثلیهم. در هر دو قرائت که ترونهم خوانى یا یرونهم اینها و میم مثلیهم با مسلمانان شود. «رأى العین» نامى است عیان را، و برأى العین و مرتأى العین هم چنان، وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ نصرت مؤمنان را از جهت خداوند عز و جل بر دو وجه است: یکى نصرت دادن از روى حجت و قد فعل، و این نصرت بحمد اللَّه ظاهرست و آشکارا، و حجت بر اعداء دین روشن است و لازم. وجه دیگر نصرت مداولت و غلبه است، آن مداولت که رب العالمین گفت: وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ این نصرت است که مسلمانان از اللَّه مىخواهند که فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ.
و این نصرت است که خداى، تعالى مومنان را وعده داد گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
جاى دیگر گفت: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ. نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ.
وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ. همان نصرت مداولت است. امیر المؤمنین على (ع) گفت: «إنّ للباطل جولة ثم یضمحل»
اوفتد گاه گاه که کافران بر مسلمانان غلبه کنند و ایشان را برنجانند، اما یک جوله بیش نباشد، که باطل پاینده نبود و بعاقبت غلبه و نصرت هم مسلمانان و اهل حق را باشد. چنان که گفت، بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ،... وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا. مصطفى ص این نصرت در دعاء ضعفاء امّت و اخلاص ایشان بست گفت: «انّما ینصر اللَّه هذه الامّة لضعفائهم بدعائهم و اخلاصهم و صلوتهم. و قال هل تنصرون و ترزقون الّا بضعفائکم.»
آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ در آنچه دیدند از نصرت مومنان با ملت ایشان و هزیمت کافران با کثرت ایشان، عبرتیست خداوندان زیرکى و خرد را. عبرت اعتبار غائب بود در حاضر: چیزى حاضر معلوم کنى در هنگام، و جاى وصفت، آن گه بر قیاس آن حاضر چیزى غائب معلوم کنى در هنگام و جاى و صفت.
و در قرآن جایها عبرت یاد کرده است، و هر جاى با آن اولوا الأبصار گفت، از بهر آنکه قیاس کار بصیرانست، و این ابصار اینجا عقول است. و یقال العبرة ما یعبر به من الجهل الى العلم، این عبرت چون معبرست: یعنى که بدان از جهل با علم میروند و اصل آن از عبور نهر است، و منه. العبارة لانّها جعلت کالمعبر لتأدیة المعنى من نفس القائل الى نفس السامع.
قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا... این کافران مشرکان مکهاند و جهودان مدینه، سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ حمزه و کسایى هر دو کلمه را بیا خوانند، باقى همه بتاء مخاطبه خوانند. ایشان که بتاء مخاطبه خوانند معنى خود ظاهر است و ایشان که بیا خوانند آن را دو وجه است: یکى آنست که الذین کفروا سیغلبون و یحشرون فقل لهم مىگوید ایشان که کافر شدند ایشان را اینجا باز شکنند و فردا بدوزخ رانند، و فرا ایشان گو که چنین خواهد بود. وجه دیگر قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا
یعنى الیهود. سیغلبون یعنى کفار مکه، فرا کافران اهل توریت گوى: که این مشرکان قریش که دشمنان منند ایشان را بازخواهند شکست امروزه در دنیا، و بدوزخ خواهند راند فردا بقیامت. و این شکستن روز بدر است که مسلمانان کافران را بکشند و بهزیمت کردند. مصطفى ص آن روز که این آیت آمد کافران را گفت: إن اللَّه غالبکم و حاشرکم إلى جهنم
و این آیت دلیلى روشنست بر صدق نبوت مصطفى و صدق سخن وى که پیش از آن خبر باز داد که مسلمانان را غلبه و قوت خواهد بود بر کافران یعنى روز بدر، و هم چنان بود که وى گفته بود و خبر داده.
قول ابن عباس آنست که قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا این کافران جهودان مدینهاند و قصه آنست که چون مشرکان قریش ابو سفیان بن حرب و اصحاب او روز بدر بهزیمت شدند و شکسته گشتند و مسلمانان را قوت و نصرت بود جهودان مدینه گفتند: «هذا و اللَّه النّبیّ الامّى الذى نجده فى کتابنا التوریة بنعته و صفته و مبعثه و انه لا تردّ له رایة» گفتند و اللَّه که آن پیغامبرست که ما نام و صفت و مبعث وى در کتاب خویش یافتهایم، و دانسته که وى را بر همکنان غلبه و قوتست، و علم نبوت وى آشکارا. و بران بودند که اتباع وى کنند و بوى ایمان آرند، پس قومى ازیشان گفتند: این چه تعجیل است؟ بگذارید تا وقعه دیگر بیفتد میان وى و میان دشمنان وى، اگر او را دست بود و به آید در آن وقعه، پس همه بوى ایمان آریم، نه بس برآمد تا وقعه احد بیفتاد، و مسلمانان بهزیمت شدند چنان که قصه است. آن جهودان باز بشک افتادند. شقاء ازلى و حکم إلهى بکفر ایشان در رسید، و ایشان را از آن گفت و همّت باز پس آورد و هیچکس از ایشان مسلمان نشد، و عهدى نیز که داشتند با رسول خدا آن عهد بشکستند، و کعب اشرف که سر ایشان بود و با شصت سوار سوى مکه شد و با کافران مکه در عداوت مصطفى راست شد و برین اتفاق کردند که کلمهشان یکسان باشد، و در مخالفت موافقتى نمودند و عهدى بستند، و بمدینه باز آمدند. پس رب العالمین در شان آن جهودان آیت فرستاد: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ. وَ بِئْسَ الْمِهادُ. أی و بئس الفراش من النار. یقول بئس ما مهّدوا لانفسهم، بد آرامگاهى که خود را ساختند و توختند دوزخ جاودان و آتش سوزان.
قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ اى بیان و عبرة و دلالة على صدق ما قلت لکم ستغلبون. مىگوید: ایشان را گوى که نشان و بیان و دلیل صدق آنچه من گفتم که ستغلبون آنست که دو فرقت بر هم رسند روز بدر جنگ را و کوشش را، یک فرقت مسلمانان و یک فرقت کافران. مسلمانان سیصد و سیزده بودند از ایشان هفتاد و هفت مهاجران، دویست و سى و شش انصار صاحب رایت رسول خدا و مهاجران على بن ابى طالب ع بود. و صاحب رایة انصار سعد بن عباده، و هفتاد شتر در لشکر مسلمانان بودند و دو اسب، یکى آن مقداد بن عمرو و یکى آنِ مرثدن بابى مرثد. و شش درع با ایشان بود، و هشت شمشیر، و از مسلمانان آن روز بیست و دو مرد شهید گشتند، چهارده از مهاجر و هشت از انصار. و فرقت دیگر کافران مکه بودند، رئیس ایشان عتبة بن ربیعة بن عبد شمس، و در لشکر ایشان صد تا اسب بود، و نهصد و پنجاه مرد جنگى، سه چندان عدد مسلمانان بودند. امّا رب العالمین گفت: یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ این گروه مسلمانان کافران را بشمار دو بار چند خویشتن دیدند چون چشم بر ایشان افکندند. یعنى که اللَّه ایشان را چنین نمود تا بر ایشان چیره شوند و باز نشکنند، و مسلمانان را آن آیت دیگر: فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ معلوم شده بود که مردى ازیشان با دو مرد کافر برآید و غلبه کند.
پس رب العزة کافران را اگر چه سه بار چند مسلمانان بودند دو بار چند ایشان نمود و مسلمانان نیز بچشم کافران اندک نمود چنان که آنجا گفت: وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ این بآن کرد تا دلهاى مسلمانان قوى باشد و گوش بغلبه و نصرت دارند، و کلمه حق را بکوشند، و چنان کردند و رب العالمین مسلمانان را آن روز بر کافران نصرت داد.
یَرَوْنَهُمْ بتا قرائت نافع و یعقوب است، باقى بیا خوانند، و قرائت یا ظاهرترست و معنى آن روشنتر، و چون بتا خوانى با لکم شود. میگوید ایشان را مىدیدند یعنى کافران را دو بار چند ایشان. اى مثلیهم. در هر دو قرائت که ترونهم خوانى یا یرونهم اینها و میم مثلیهم با مسلمانان شود. «رأى العین» نامى است عیان را، و برأى العین و مرتأى العین هم چنان، وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ نصرت مؤمنان را از جهت خداوند عز و جل بر دو وجه است: یکى نصرت دادن از روى حجت و قد فعل، و این نصرت بحمد اللَّه ظاهرست و آشکارا، و حجت بر اعداء دین روشن است و لازم. وجه دیگر نصرت مداولت و غلبه است، آن مداولت که رب العالمین گفت: وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ این نصرت است که مسلمانان از اللَّه مىخواهند که فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ.
و این نصرت است که خداى، تعالى مومنان را وعده داد گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
جاى دیگر گفت: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ. نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ.
وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ. همان نصرت مداولت است. امیر المؤمنین على (ع) گفت: «إنّ للباطل جولة ثم یضمحل»
اوفتد گاه گاه که کافران بر مسلمانان غلبه کنند و ایشان را برنجانند، اما یک جوله بیش نباشد، که باطل پاینده نبود و بعاقبت غلبه و نصرت هم مسلمانان و اهل حق را باشد. چنان که گفت، بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ،... وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا. مصطفى ص این نصرت در دعاء ضعفاء امّت و اخلاص ایشان بست گفت: «انّما ینصر اللَّه هذه الامّة لضعفائهم بدعائهم و اخلاصهم و صلوتهم. و قال هل تنصرون و ترزقون الّا بضعفائکم.»
آن گه گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ در آنچه دیدند از نصرت مومنان با ملت ایشان و هزیمت کافران با کثرت ایشان، عبرتیست خداوندان زیرکى و خرد را. عبرت اعتبار غائب بود در حاضر: چیزى حاضر معلوم کنى در هنگام، و جاى وصفت، آن گه بر قیاس آن حاضر چیزى غائب معلوم کنى در هنگام و جاى و صفت.
و در قرآن جایها عبرت یاد کرده است، و هر جاى با آن اولوا الأبصار گفت، از بهر آنکه قیاس کار بصیرانست، و این ابصار اینجا عقول است. و یقال العبرة ما یعبر به من الجهل الى العلم، این عبرت چون معبرست: یعنى که بدان از جهل با علم میروند و اصل آن از عبور نهر است، و منه. العبارة لانّها جعلت کالمعبر لتأدیة المعنى من نفس القائل الى نفس السامع.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. زُیِّنَ لِلنَّاسِ این ناس کافرانند، و این تزیین بر آراستن دنیاست در چشم ایشان، و دریافت آن بحسّ باشد نه بعقل، از اینجاست که در قرآن تزیین همه در اوصاف دنیا آمده است نه در اوصاف آخرت، و آن گه همه در حق کافران گفته که مدرک ایشان از محسوسات در نگذرد، و ذلک فى قوله تعالى زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا و جاى دیگر گفت إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ، جایى دیگر اضافت تزیین با شیطان کرد گفت: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ نه از آن که از حقیقت تزیین و گمراهى ایشان در شیطان چیزى هست، لکن شیطان سبب گمراهى و آراستگى عمل بد بر ایشان بود، پس بر سبیل تسبّب اضافت تزیین با شیطان شد، چنان که جاى دیگر اضافت اضلال با اصنام کرد رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ
و معلوم است که اضلال در بتان نیست، فانّ الهادى و المضل هو اللَّه عزّ و جل، لکن اصنام سبب ضلالت ایشان بودند پس بر سبیل تسبب اضلال با نام ایشان کرده، اینجا همچنانست زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ. معنی آنست: زین للناس الشهوات و حببت الیهم. شهوات آرزوى نفس است، و لذت راندن، و بر پى هواى خود ایستادن، آن گه شهوات را تفسیر کرد و ابتدا بزنان کرد. فانّهن حبائل الشیطان و اقرب الى الافتنان. که این زنان دام شیطانند، و مرد بهیچ چیز چنان زود فتنه نگردد که برین زنان. مصطفى ص گفت: «ما ترکت بعدى فتنة أضرّ على الرجال من النساء».
و عجب آنست که این زنان را دام خواند و شیطان را دام نهنده، پس کید دام نهنده را ضعیف گفت، إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً و کید دام عظیم خواند: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، از بهر آنکه کید شیطان چون با رحمت خداى مقابل کنى ضعیف باشد، و کید زنان چون با شهوت مردان و میل ایشان مقابل کنى قوى باشد و عظیم.
وَ الْبَنِینَ و از شهوات دنیا که مردم آن را سخن دوست دارند پسرانند، مصطفى ص گفت انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعین، و انهم مع ذلک لمجبنة منجلة محزنة.
و روى: ما من اهل بیت یولد فیهم ولد ذکر إلّا و اصبح فیهم عز لم یکن.
وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ قناطیر جمع قنطارست، و در لغت عرب قطعى نیست بر کمیت و حدّ ان. جایى که گذرگاه مردم بود آن را قنطره گویند و قنطار مالى باشد که گذرگاه زندگى تو بود، پس باحوال مردم بگردد همچون بىنیازى و توانگرى، یکى باندک مال خود را بىنیاز و مستغنى بیند، یکى تا مال بسیار جمع نکند خود را بىنیاز و مستغنى نداند، و جماعتى از مفسران در قنطار سخن گفتهاند و آن را حدّى پدید کرده گفتند: هزار دینار، و گفتند: که پانصد، و گفتند که نصاب زکاة، آن که زکاة در آن واجب شود. و گفتهاند که پرى پوست گاو دینار یا درم، و گفتهاند: دوازده هزار درم دیت مردى مسلمان. و المقنطرة المجموعة قنطارا قنطارا آنچه قنطار قنطار با هم آرى و گرد کنى. گویند مقنطره همچون دراهم مدرهمه و دنانیر مدنّرة. و قیل: المقنطرة المحکمة، یقال قنطرت الشیء اذا احکمته و منه سمیت القنطره وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ اسبان را خیل خواند لما فیه من الخیلاء هیچ کس بر پشت اسب سوار نشود که نه در خود خیلاء و کبر نبیند و اصل ذلک من خیلت الشیء و هو ظن یقرب من الکذب، و منه الخیال میگوید و از شهوات دنیا اسبان مسوّماند: «مسوّم» را دو معنى است یکى: المطیّة المعلمة فى الحرب، یعنى اسبان با سومه نیکو نگاشت» آن نیکو، رنگ آن نیکو. سومه نشانى باشد که متوسّم عیب و هنر و نژاد اسب بآن بجاى آرد. دیگر معنى و الخیل المسومه اى المرسلة فى الرعى اسبان سائمه کرده کلها بصحرا گذاشته. یقال سامت الخیل فسوم سوما. فهن سائمة اذا رعت، و اسمتها أنا اسامة فهى مسامة، و سوّمتها تسویما فهى مسوّمة. و منه قوله تعالى فِیهِ تُسِیمُونَ
روى على ابن ابى طالب ع قال رسول اللَّه ص: لما اراد اللَّه عز و جلّ ان یخلق الخیل قال لریح الجنوب انى خالق منک خلقا اخلقه عزّا لاولیائى، و مذلة لاعدائى، و جمالا لاهل طاعتى. قالت الریح اخلق. فقبض منها قبضة فقال خلقتک فرسا. و جعلتک عزیزا و جعلت الخیر معقودا بناصیتک و الغنائم محتازة على ظهرک، و انت بغیتى، آثرتک فسحة من الرزق. و آثرتک على غیرک من الدواب.
و اعطیت علیک صاحبک، و جعلتک تطیر بلا جناح، و انت المطلب و انت المهرب، و ساجعل على ظهرک رجالا یسبحوننى و یحمدوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى، فسبّحى اذا سبحوا و هلّلى اذا هلّلوا و مجدّى اذا مجّدوا و کبّرى اذا کبّروا. فقال رسول اللَّه ص ما من تسبیحة و تحمیدة و تمجیدة و تکبیرة یکبر بها صاحبها، فتسمعه الّا فتجیبه بمثلها. قال: فلمّا ان سمعت الملائکه الصفة و خلق الفرس. قالت: یا رب نحن ملائکتک نسبحک و نحمدک، فما ذا لنا؟ قال: فحلق لها خیلا بلغا لها اعناق کاعناق البخت تمرّ بهم الى من یشاء من انبیائه و رسله. قال على ع و البراق منهن. قال فارسل الفرس فى الارض فلمّا استوت قدماه فى الارض صهل. فمسح الرحمن تعالى بیده على عرفه و ظهره فقال بورکت ما احسنک! فلما ان عرض اللَّه عز و جل على آدم من کل شیء مما خلق اللَّه، قال له: اختر من خلقى ما شئت فاختار الفرس فقال له. اخترت عزّک و عز ولدک خالدا باقیا ما بقوا برکتى علیک و علیهم، ما خلقت خلقا احب الى منک و منهم.
و عن انس قال لم یکن شیء احبّ الى رسول اللَّه ص بعد النساء من الخیل. و عن ابى ذر قال قال رسول اللَّه ص ما من فرس عربى الّا یوذن له عند کل فجر بدعوة: اللهم من حولتنى من بنى آدم و جعلتنى له، فاجعلنى احب اهله و ماله الیه.
و عن خباب قال: قال رسول اللَّه ص، «الخیل ثلاثة: فرس للرحمن و فرس للشیطان و فرس للانسان: فامّا فرس الرحمن فما اتخذ فى سبیل اللَّه و قوتل علیه اعداء اللَّه، و امّا فرس الانسان فما استطرق علیه، و اما فرس الشیطان فما روهن علیه و قومر علیه.»
وَ الْأَنْعامِ و ز شهوات دنیا که مردم را بر آراستند چهارپایانند یعنى شتر و گاو و گوسفند. وَ الْحَرْثِ و کشتهزار. فرق میان حرث و زرع آنست که حرث زمین ساختن و خویش کردن و تخم در آن ریختن است، و زرع بعد از آن رویانیدن و پروریدن است. ازینجا که رب العالمین اضافت حرث را با خلق کرد بیرون از زرع قال تعالى: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا آنچه گفتیم ازین شهوات و لذات چندان بجایست که دنیا بجایست، بر خوردارى ناپاینده پیدایى آن چندان ماند که دنیا ماند. اهل معانى گفتند: حیاة بر دو قسم است: حیاة دانیه دنیه، و هى الحیاة الدنیا حیاتى نزدیک یعنى این جهان با دنائت و خساست. و دنائت و خسّت وى آنست که رب العالمین آن را لعب و لهو خواند، و ذلک فى قوله: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ الى قوله ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً قسم دوم حیاة آن جهانى است، با راحت و آسانى، با شرف و شادى، و شرف وى آنست که رب العالمین آن را حیاة طیبه خواند و حقیقت زندگى آن نهاد بآن که گفت: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ. کافران و بیگانگان حیاة همان قسم اول دانند، و بآن راه برند، و قسم دوم خود نشناسند و در نیابند، لا جرم آن را منکر شدند گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ، إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و مومنان بنور معرفت و تأیید الهى این حیاة آن جهانى بشناختند، و دریافتند، و بآن ایمان آوردند. رب العالمین آن ایمان ایشان بپسندید، و ایشان را در آن بستود و گفت.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ آنکه در آخر آیت گفت: وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ اى حسن المرجع، و هى الجنة. آنچه گفت درین آیت که رفت وصف کافرانست و بهره ایشان. اکنون وصف مؤمنان در گرفت، و آنچه از بهر ایشان ساخت گفت: قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ. روى عن عمر رضى اللَّه عنه لمّا سمع هذه الآیات، قال: «ربنا انک زیّنت و بینّت هذه انّ ما بعدها خیر منها فاجعل لعمر و آل عمر الّذی هو خیر منها. معنى آیت آنست که یا محمد: گوى شما را خبر کنم به از آنچه نصیب کافرانست. اینجا سخن تمام شد.
پس ابتداء کرد و گفت: لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ گفتهاند: که تقوى سه منزلست: منزل اول ترک الکفر و الشرک، از شرک پرهیز کردن و از کفر دور بودن، منزل دوم ترک المحارم الّتى تحظرها الشریعة حرامها، که شریعت آن را بسته است و حرام کرده و از آن پرهیز کردن، سوم منزل حفظ الخواطر و النیات، خاطر و نیت خویش را پاس داشتن وز پراکندگى نگاه داشتن. اول منزل مسلمانانست، دوم منزل مؤمنانست، سوم منزل عارفانست. میگوید: ایشان که از شرک بپرهیزیدند و از محظورات شرع باز ایستادند، و خاطر و نیّت خویش را پاس داشتند. تا در توحید درست آمدند و راست رفتند، ایشان راست بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى.
جَنَّاتٌ بلفظ جمع گفت از بهر آنکه نه یک بهشت است، که هفت بهشتاند چنان که ابن عباس گفت: جنة (۱) الماوى و جنة (۲) النعیم و دار الخلد (۳) و دار السلام (۴) و جنة (۵) الفردوس و جنة (۶) عدن، و علّیون (۷). و اشتقاق جنّت از جنّ است، و معنى جنّ پوشش است، یعنى که از حسّ بصر پوشیدهاند، که ایشان را نهبینند. و دل را جنان گویند که از چشمها پوشیده است همچنین جنّات را بآن خوانند که امروز در دنیا از چشمها پوشیده است و لذلک قال تعالى فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ.
آن گه صفت بهشت کرد تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ. در همه قرآن این ها و الف با اشجار شود مگر آنجا که من تحتهم است، و معنى همانست که میگوید: میرود زیر ایشان جویهاى روان یعنى زیر درختها و نشستگاههاى ایشان.
خالِدِینَ فِیها جاودان در آن بهشتاند با ناز و نعیم، جاى دیگر فرمود وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ. از آن ناز و نعیمشان هرگز بیرون نیارند، و از عزّ وصال با ذلّ اخراج نگردانند، وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشان راست در آن بهشت جفتان پاکیزه، و گزیده از قاذورات و تغیّر، لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یحضن و لا یشبنّ.
روى انّ یهودیّا سأل النبى ص «أ تزعم انّ فى الجنة نکاحا و اکلا و شربا» و من اکل و شرب کانت له عذرة. فقال النبى ص: و الذى نفسی بیده انّ فیها اکلا و شربا و نکاحا و یخرج منهم عرق اطیب من ریح المسک. فقال رجل: صدق رسول اللَّه خلق اللَّه دودا یاکل مما تاکلون و یشرب مما تشربون فیخلف عسلا سائغا، فقال علیه الصلاة و السلام هذا مثل طعام الجنة.»
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ بو بکر از عاصم «رضوان» در همه قرآن بضم رآ خواند، و این لغت تمیم و قیس است. باقى بکسر را خوانند بر لغت اهل حجاز. یقال رضى یرضی رضى و مرضاة و رضوانا و رضوانا موسى گفت: خدایا! «دلّنى على عمل اذا عملته، رضیت عنى»: مرا کارى درآموز و بعملى راهنماى که چون آن بجاى آرم تو از من راضى شوى. رب العالمین گفت: یا موسى طاقت ندارى و آنچه میخواهى بر نتاوى! موسى بسجود در افتاد و تضرع کرد، آن گه رب العالمین گفت: یا بن عمران رضایى فى رضاک بقضایى: رضاء من در آنست که بحکم من راضى شوى. مصطفى ص این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ، انّى اسألک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک»
شیخ ابو عثمان حیرى را پرسیدند: چه معنى را رضا بعد القضاء خواست؟ گفت: رضا پیش از قضاء عزم باشد بر رضا نه عین رضاء، و بعد از قضاء حقیقت رضا آن بود.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ اى بصیر باعمال العباد، فیجازیهم علیها و قیل بصیر بالعباد اى علیهم بما یصیرون الیه من العدى و التولى.
و معلوم است که اضلال در بتان نیست، فانّ الهادى و المضل هو اللَّه عزّ و جل، لکن اصنام سبب ضلالت ایشان بودند پس بر سبیل تسبب اضلال با نام ایشان کرده، اینجا همچنانست زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ. معنی آنست: زین للناس الشهوات و حببت الیهم. شهوات آرزوى نفس است، و لذت راندن، و بر پى هواى خود ایستادن، آن گه شهوات را تفسیر کرد و ابتدا بزنان کرد. فانّهن حبائل الشیطان و اقرب الى الافتنان. که این زنان دام شیطانند، و مرد بهیچ چیز چنان زود فتنه نگردد که برین زنان. مصطفى ص گفت: «ما ترکت بعدى فتنة أضرّ على الرجال من النساء».
و عجب آنست که این زنان را دام خواند و شیطان را دام نهنده، پس کید دام نهنده را ضعیف گفت، إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً و کید دام عظیم خواند: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، از بهر آنکه کید شیطان چون با رحمت خداى مقابل کنى ضعیف باشد، و کید زنان چون با شهوت مردان و میل ایشان مقابل کنى قوى باشد و عظیم.
وَ الْبَنِینَ و از شهوات دنیا که مردم آن را سخن دوست دارند پسرانند، مصطفى ص گفت انّهم لثمرة القلوب و قرّة الاعین، و انهم مع ذلک لمجبنة منجلة محزنة.
و روى: ما من اهل بیت یولد فیهم ولد ذکر إلّا و اصبح فیهم عز لم یکن.
وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ قناطیر جمع قنطارست، و در لغت عرب قطعى نیست بر کمیت و حدّ ان. جایى که گذرگاه مردم بود آن را قنطره گویند و قنطار مالى باشد که گذرگاه زندگى تو بود، پس باحوال مردم بگردد همچون بىنیازى و توانگرى، یکى باندک مال خود را بىنیاز و مستغنى بیند، یکى تا مال بسیار جمع نکند خود را بىنیاز و مستغنى نداند، و جماعتى از مفسران در قنطار سخن گفتهاند و آن را حدّى پدید کرده گفتند: هزار دینار، و گفتند: که پانصد، و گفتند که نصاب زکاة، آن که زکاة در آن واجب شود. و گفتهاند که پرى پوست گاو دینار یا درم، و گفتهاند: دوازده هزار درم دیت مردى مسلمان. و المقنطرة المجموعة قنطارا قنطارا آنچه قنطار قنطار با هم آرى و گرد کنى. گویند مقنطره همچون دراهم مدرهمه و دنانیر مدنّرة. و قیل: المقنطرة المحکمة، یقال قنطرت الشیء اذا احکمته و منه سمیت القنطره وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ اسبان را خیل خواند لما فیه من الخیلاء هیچ کس بر پشت اسب سوار نشود که نه در خود خیلاء و کبر نبیند و اصل ذلک من خیلت الشیء و هو ظن یقرب من الکذب، و منه الخیال میگوید و از شهوات دنیا اسبان مسوّماند: «مسوّم» را دو معنى است یکى: المطیّة المعلمة فى الحرب، یعنى اسبان با سومه نیکو نگاشت» آن نیکو، رنگ آن نیکو. سومه نشانى باشد که متوسّم عیب و هنر و نژاد اسب بآن بجاى آرد. دیگر معنى و الخیل المسومه اى المرسلة فى الرعى اسبان سائمه کرده کلها بصحرا گذاشته. یقال سامت الخیل فسوم سوما. فهن سائمة اذا رعت، و اسمتها أنا اسامة فهى مسامة، و سوّمتها تسویما فهى مسوّمة. و منه قوله تعالى فِیهِ تُسِیمُونَ
روى على ابن ابى طالب ع قال رسول اللَّه ص: لما اراد اللَّه عز و جلّ ان یخلق الخیل قال لریح الجنوب انى خالق منک خلقا اخلقه عزّا لاولیائى، و مذلة لاعدائى، و جمالا لاهل طاعتى. قالت الریح اخلق. فقبض منها قبضة فقال خلقتک فرسا. و جعلتک عزیزا و جعلت الخیر معقودا بناصیتک و الغنائم محتازة على ظهرک، و انت بغیتى، آثرتک فسحة من الرزق. و آثرتک على غیرک من الدواب.
و اعطیت علیک صاحبک، و جعلتک تطیر بلا جناح، و انت المطلب و انت المهرب، و ساجعل على ظهرک رجالا یسبحوننى و یحمدوننى و یهلّلوننى و یکبّروننى، فسبّحى اذا سبحوا و هلّلى اذا هلّلوا و مجدّى اذا مجّدوا و کبّرى اذا کبّروا. فقال رسول اللَّه ص ما من تسبیحة و تحمیدة و تمجیدة و تکبیرة یکبر بها صاحبها، فتسمعه الّا فتجیبه بمثلها. قال: فلمّا ان سمعت الملائکه الصفة و خلق الفرس. قالت: یا رب نحن ملائکتک نسبحک و نحمدک، فما ذا لنا؟ قال: فحلق لها خیلا بلغا لها اعناق کاعناق البخت تمرّ بهم الى من یشاء من انبیائه و رسله. قال على ع و البراق منهن. قال فارسل الفرس فى الارض فلمّا استوت قدماه فى الارض صهل. فمسح الرحمن تعالى بیده على عرفه و ظهره فقال بورکت ما احسنک! فلما ان عرض اللَّه عز و جل على آدم من کل شیء مما خلق اللَّه، قال له: اختر من خلقى ما شئت فاختار الفرس فقال له. اخترت عزّک و عز ولدک خالدا باقیا ما بقوا برکتى علیک و علیهم، ما خلقت خلقا احب الى منک و منهم.
و عن انس قال لم یکن شیء احبّ الى رسول اللَّه ص بعد النساء من الخیل. و عن ابى ذر قال قال رسول اللَّه ص ما من فرس عربى الّا یوذن له عند کل فجر بدعوة: اللهم من حولتنى من بنى آدم و جعلتنى له، فاجعلنى احب اهله و ماله الیه.
و عن خباب قال: قال رسول اللَّه ص، «الخیل ثلاثة: فرس للرحمن و فرس للشیطان و فرس للانسان: فامّا فرس الرحمن فما اتخذ فى سبیل اللَّه و قوتل علیه اعداء اللَّه، و امّا فرس الانسان فما استطرق علیه، و اما فرس الشیطان فما روهن علیه و قومر علیه.»
وَ الْأَنْعامِ و ز شهوات دنیا که مردم را بر آراستند چهارپایانند یعنى شتر و گاو و گوسفند. وَ الْحَرْثِ و کشتهزار. فرق میان حرث و زرع آنست که حرث زمین ساختن و خویش کردن و تخم در آن ریختن است، و زرع بعد از آن رویانیدن و پروریدن است. ازینجا که رب العالمین اضافت حرث را با خلق کرد بیرون از زرع قال تعالى: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا آنچه گفتیم ازین شهوات و لذات چندان بجایست که دنیا بجایست، بر خوردارى ناپاینده پیدایى آن چندان ماند که دنیا ماند. اهل معانى گفتند: حیاة بر دو قسم است: حیاة دانیه دنیه، و هى الحیاة الدنیا حیاتى نزدیک یعنى این جهان با دنائت و خساست. و دنائت و خسّت وى آنست که رب العالمین آن را لعب و لهو خواند، و ذلک فى قوله: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ الى قوله ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً قسم دوم حیاة آن جهانى است، با راحت و آسانى، با شرف و شادى، و شرف وى آنست که رب العالمین آن را حیاة طیبه خواند و حقیقت زندگى آن نهاد بآن که گفت: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ. کافران و بیگانگان حیاة همان قسم اول دانند، و بآن راه برند، و قسم دوم خود نشناسند و در نیابند، لا جرم آن را منکر شدند گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ، إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و مومنان بنور معرفت و تأیید الهى این حیاة آن جهانى بشناختند، و دریافتند، و بآن ایمان آوردند. رب العالمین آن ایمان ایشان بپسندید، و ایشان را در آن بستود و گفت.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ آنکه در آخر آیت گفت: وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ اى حسن المرجع، و هى الجنة. آنچه گفت درین آیت که رفت وصف کافرانست و بهره ایشان. اکنون وصف مؤمنان در گرفت، و آنچه از بهر ایشان ساخت گفت: قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ. روى عن عمر رضى اللَّه عنه لمّا سمع هذه الآیات، قال: «ربنا انک زیّنت و بینّت هذه انّ ما بعدها خیر منها فاجعل لعمر و آل عمر الّذی هو خیر منها. معنى آیت آنست که یا محمد: گوى شما را خبر کنم به از آنچه نصیب کافرانست. اینجا سخن تمام شد.
پس ابتداء کرد و گفت: لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ گفتهاند: که تقوى سه منزلست: منزل اول ترک الکفر و الشرک، از شرک پرهیز کردن و از کفر دور بودن، منزل دوم ترک المحارم الّتى تحظرها الشریعة حرامها، که شریعت آن را بسته است و حرام کرده و از آن پرهیز کردن، سوم منزل حفظ الخواطر و النیات، خاطر و نیت خویش را پاس داشتن وز پراکندگى نگاه داشتن. اول منزل مسلمانانست، دوم منزل مؤمنانست، سوم منزل عارفانست. میگوید: ایشان که از شرک بپرهیزیدند و از محظورات شرع باز ایستادند، و خاطر و نیّت خویش را پاس داشتند. تا در توحید درست آمدند و راست رفتند، ایشان راست بنزدیک خداوند ایشان بهشتهاى.
جَنَّاتٌ بلفظ جمع گفت از بهر آنکه نه یک بهشت است، که هفت بهشتاند چنان که ابن عباس گفت: جنة (۱) الماوى و جنة (۲) النعیم و دار الخلد (۳) و دار السلام (۴) و جنة (۵) الفردوس و جنة (۶) عدن، و علّیون (۷). و اشتقاق جنّت از جنّ است، و معنى جنّ پوشش است، یعنى که از حسّ بصر پوشیدهاند، که ایشان را نهبینند. و دل را جنان گویند که از چشمها پوشیده است همچنین جنّات را بآن خوانند که امروز در دنیا از چشمها پوشیده است و لذلک قال تعالى فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ.
آن گه صفت بهشت کرد تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ. در همه قرآن این ها و الف با اشجار شود مگر آنجا که من تحتهم است، و معنى همانست که میگوید: میرود زیر ایشان جویهاى روان یعنى زیر درختها و نشستگاههاى ایشان.
خالِدِینَ فِیها جاودان در آن بهشتاند با ناز و نعیم، جاى دیگر فرمود وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ. از آن ناز و نعیمشان هرگز بیرون نیارند، و از عزّ وصال با ذلّ اخراج نگردانند، وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ و ایشان راست در آن بهشت جفتان پاکیزه، و گزیده از قاذورات و تغیّر، لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یحضن و لا یشبنّ.
روى انّ یهودیّا سأل النبى ص «أ تزعم انّ فى الجنة نکاحا و اکلا و شربا» و من اکل و شرب کانت له عذرة. فقال النبى ص: و الذى نفسی بیده انّ فیها اکلا و شربا و نکاحا و یخرج منهم عرق اطیب من ریح المسک. فقال رجل: صدق رسول اللَّه خلق اللَّه دودا یاکل مما تاکلون و یشرب مما تشربون فیخلف عسلا سائغا، فقال علیه الصلاة و السلام هذا مثل طعام الجنة.»
وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ بو بکر از عاصم «رضوان» در همه قرآن بضم رآ خواند، و این لغت تمیم و قیس است. باقى بکسر را خوانند بر لغت اهل حجاز. یقال رضى یرضی رضى و مرضاة و رضوانا و رضوانا موسى گفت: خدایا! «دلّنى على عمل اذا عملته، رضیت عنى»: مرا کارى درآموز و بعملى راهنماى که چون آن بجاى آرم تو از من راضى شوى. رب العالمین گفت: یا موسى طاقت ندارى و آنچه میخواهى بر نتاوى! موسى بسجود در افتاد و تضرع کرد، آن گه رب العالمین گفت: یا بن عمران رضایى فى رضاک بقضایى: رضاء من در آنست که بحکم من راضى شوى. مصطفى ص این دعا بسیار کردى: «اللّهمّ، انّى اسألک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک»
شیخ ابو عثمان حیرى را پرسیدند: چه معنى را رضا بعد القضاء خواست؟ گفت: رضا پیش از قضاء عزم باشد بر رضا نه عین رضاء، و بعد از قضاء حقیقت رضا آن بود.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ اى بصیر باعمال العباد، فیجازیهم علیها و قیل بصیر بالعباد اى علیهم بما یصیرون الیه من العدى و التولى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ. آن مهتر عالم و سید ولد آدم مصطفى ص خبر داد از کردگار قدیم جل جلاله و عزّ کبریاء گفت: آن گه که بهشت بیافرید رب العالمین بجبریل گفت «یا جبریل اذهب فانظر الیها»
رو درین بهشت نظاره کن و آنچه من ساختهام و آفریدهام بندگان و دوستان خود را یکى ببین، جبرئیل رفت و آن بهشتهاى آراسته با ناز و نعیم بىنهایت دید، و آن طربگاه در آن منزلگاه در جوار حضرت اللَّه ساخته و پرداخته عزیزان راه را و دوستان اللَّه را. جبرئیل چون آن دید گفت: «بار خدایا!
«و عزّتک لا یسمع بها احد الّا دخلها»
بعزّت و خداوندى تو که هیچکس صفت این بهشتها نشنود که نه بآن قصد دارد و طاعتدار بود تا در آن شود. پس رب العالمین هر چه دشوارى و رنج بود ازین نابایستها و بىمرادیها گرد آن بهشت در گرفت، و راهش را پل بلوى ساخت تا هر که قصد مولى دارد نخست پل بلوى باز گذارد.
شیخ الاسلام انصارى رحمة اللَّه گفت: من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زیر یک ناکامى هزار گنج است! من چه دانستم که این باب چه بابست و قصه دوستى را چه جوابست! من چه دانستم که صحبت تو مهینه قیامت است، و عز وصال تو در ذل حیرتست! جان و جهان کعبه جایى خوش است و معشش اولیاست و مستقرّ صدیقانست اما بادیه مردم خوار در پیش دارد، میل در میل و منزل در منزل، تا خود کرا جست آن بود که آن میلها و منزلها باز برد و بکعبه معظم رسد!
عالمى در بادیه مهر تو سرگردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بردبار
(سنایى) پس چون راه بهشت بر بىمرادى و ناکامى نهاد فرمان در آمد که: یا جبریل! اکنون بازنگر تا چه بینى؟ جبریل آن راه پر خطر دید، و آن میلهاى مجاهدت، و منزلهاى با ریاضت دید که بر راهگذار بهشت نهاده، و عزت قرآن خبر مىدهد که تا آن میلهاى مجاهدت باز نبرى راه بحضرت ما نیابى وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. جبرئیل که چنان دید گفت: «بار خدایا! نپندارم که ازیشان یک کس در بهشت شود.» مصطفى ص گفت پس رب العالمین دوزخ را بیافرید با انکال و سلاسل و با زقوم و حمیم. جبرئیل را فرمود: که یا جبرئیل یکى در رو درین زندان، تا اثر غضب ما بینى، و صفت عقوبت ما بدانى. جبرئیل رفت و دوزخ را دید با آن درکات و انواع عقوبات گفت: بار خدایا!
«و عزّتک لا یسمع بها احد فیدخلها»
بعزت تو خداوندا که کسى صفت این دوزخ نشنود و آن گه کارى کند که بأن کار در دوزخ شود. پس رب العالمین هر چه از شهوات دنیا بود از آنچ درین آیت بشمرد مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ این همه گرد دوزخ در گرفت و راه آن بر مراد و هواء نفس نهاد تا هر که بر پى مراد و هواء نفس خود رود بعاقبت سر بدوزخ باز نهد آن گه گفت: یا جبرئیل! اکنون بازنگر این دوزخ را یعنى که تا راه آن به بینى.
جبرئیل چون آن دید گفت: بار خدایا! ترسم که هیچ کس نماند از ایشان که نه در دوزخ شود. پس مصطفى از راه هر دو سراى خبر داد گفت: «حفّت الجنة بالمکاره و حفت النار بالشهوات».
روندگان در نابایست قدم در بهشت نهند، و اندکا که ایشان خواهند بود! و روندگان در شهوت قدم در دوزخ نهند، و فراوانا که ایشان خواهند بود! آن راه بهشت پر بلاست و بانشیب و بالاست، و آن راه دوزخ آسانست و بر نفسها نه گران است! ألا انّ عمل الجنة حزن بربوة، الا ان عمل النار سهلة بشهوة.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ الآیة. حدیث دشمنان و صفت زندگانى و غایت مقصور ایشان باز نمود و بیان کرد، باز درین آیت دیگر قصه دوستان در گرفت آنان که امروز تقوى شعار ایشان و فردا بهشت و رضوان سرانجام کار ایشان، گفت لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ هم چنان که تقوى را مراتب است بهشت را درجاتست: اول درجه جنة المأوى است، و اول رتبه در تقوى از حرام و هواء نفس پرهیز کردن است. قرآن مجید هر دو درهم بست و گفت: وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى. و اعلى درجات جنة عدن است، و به از جنة عدن رضوان اکبر است پس غایت مقصد بهشتیان رضوان اکبرست. چنان که رب العالمین گفت: «وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» و این رضوان اکبر کسى را بود که بنهایت تقوى رسد و نهایت تقوى این است که هر چه داغ حدوث و نشان آفرینش دارد همه را دشمن خود داند، چنان که خلیل گفت «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ» و از همه روى بر گرداند تا بدلى فارغ با غم عشق حقیقت پردازد، و یقین داند که با غم عشق او زحمت اغیار در نگنجد، وز همه دل و جان خود بُرد.
«دل باغ تو شد پاک ببر زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد و یا نقش خیالت
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت»
فردا هر کسى را بغایت مقصد و همت خویش رسانند، یکى در آرزوى جنة الماوى او را گویند از حرام محض بگریز تا عادل باشی، وز تو دریغ نیست. یکى در آرزوى دار الخلد، او را گویند از شبهت بپرهیز، تا زاهد باشى و از تو دریغ نیست. یکى در آرزوى فردوس است، او را گویند از حلال محض دور باش در دنیا تا عارف باشى، و از تو دریغ نیست. قومى بمانند که ایشان را خود آرزویى نبود و مرادى نباشد، مراد ایشان مُراد دوست و اختیار ایشان اختیار دوست! بهشتها بر ایشان عرض کنند، و از بهر ایشان کنیزکان و ولدان بر کنگرهها نشانند با نثارهاى عزیز و ایشان از همه فارغ، روى خویش از ایشان بگردانند، و گویند: اگر لا بد دل بکسى باید داد بارى بکسى دهیم که کرا کند.
ناگاه بدان لاله رخان دادم دل
او بود سزاى دل از آن دادم دل
اکنون رضوان اکبر گوئیم و آیت بأن ختم کنیم: روى انس بن مالک قال ابطأ علینا رسول اللَّه ص یوما فلما خرج قلنا له لقد احتبست، فقال ذلک ان جبرئیل اتانى کهیئة المرأة البیضاء فیها نکتة سوداء، فقال ان هذه الجمعة فیها ساعة خیر لک و لامتک. و قد ارادها الیهود و النصارى فاخطأوها» قلت یا جبرئیل ما هذه النکتة السوداء؟ فقال هذه الساعة الّتى فى یوم الجمعة، لا یرافقها مسلم یسأل اللَّه فیها خیرا الّا اعطاه ایّاه، او ذخر له مثله یوم القیامة، او صرف عنه مثله من السّوء، و انّه خیر الایام عند اللَّه، و انّ اهل الجنة یسمّونه، یوم المزید فقلت یا جبرئیل و ما یوم المزید؟ فقال ان فى الجنة اودیا افیح فیه مسک ابیض، ینزل اللَّه کل یوم الجمعة فیه فیضع کرسیّه، ثم یجاء بمنابر من نور فتوضع خلفه، فتحفّ به الملائکة ثم یجاء بکراسىّ من ذهب فتوضع، و یجىّ بالنبیّین و الصدیقین و الشهداء و المؤمنین اهل الغرف فیجلسون ثم یبتسم اللَّه فیقول: اى عبادى! سلوا. فیقولون: نسألک رضوانک: فیقول: قد رضیت عنکم.
رو درین بهشت نظاره کن و آنچه من ساختهام و آفریدهام بندگان و دوستان خود را یکى ببین، جبرئیل رفت و آن بهشتهاى آراسته با ناز و نعیم بىنهایت دید، و آن طربگاه در آن منزلگاه در جوار حضرت اللَّه ساخته و پرداخته عزیزان راه را و دوستان اللَّه را. جبرئیل چون آن دید گفت: «بار خدایا!
«و عزّتک لا یسمع بها احد الّا دخلها»
بعزّت و خداوندى تو که هیچکس صفت این بهشتها نشنود که نه بآن قصد دارد و طاعتدار بود تا در آن شود. پس رب العالمین هر چه دشوارى و رنج بود ازین نابایستها و بىمرادیها گرد آن بهشت در گرفت، و راهش را پل بلوى ساخت تا هر که قصد مولى دارد نخست پل بلوى باز گذارد.
شیخ الاسلام انصارى رحمة اللَّه گفت: من چه دانستم که مادر شادى رنج است، و زیر یک ناکامى هزار گنج است! من چه دانستم که این باب چه بابست و قصه دوستى را چه جوابست! من چه دانستم که صحبت تو مهینه قیامت است، و عز وصال تو در ذل حیرتست! جان و جهان کعبه جایى خوش است و معشش اولیاست و مستقرّ صدیقانست اما بادیه مردم خوار در پیش دارد، میل در میل و منزل در منزل، تا خود کرا جست آن بود که آن میلها و منزلها باز برد و بکعبه معظم رسد!
عالمى در بادیه مهر تو سرگردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت بردبار
(سنایى) پس چون راه بهشت بر بىمرادى و ناکامى نهاد فرمان در آمد که: یا جبریل! اکنون بازنگر تا چه بینى؟ جبریل آن راه پر خطر دید، و آن میلهاى مجاهدت، و منزلهاى با ریاضت دید که بر راهگذار بهشت نهاده، و عزت قرآن خبر مىدهد که تا آن میلهاى مجاهدت باز نبرى راه بحضرت ما نیابى وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. جبرئیل که چنان دید گفت: «بار خدایا! نپندارم که ازیشان یک کس در بهشت شود.» مصطفى ص گفت پس رب العالمین دوزخ را بیافرید با انکال و سلاسل و با زقوم و حمیم. جبرئیل را فرمود: که یا جبرئیل یکى در رو درین زندان، تا اثر غضب ما بینى، و صفت عقوبت ما بدانى. جبرئیل رفت و دوزخ را دید با آن درکات و انواع عقوبات گفت: بار خدایا!
«و عزّتک لا یسمع بها احد فیدخلها»
بعزت تو خداوندا که کسى صفت این دوزخ نشنود و آن گه کارى کند که بأن کار در دوزخ شود. پس رب العالمین هر چه از شهوات دنیا بود از آنچ درین آیت بشمرد مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ این همه گرد دوزخ در گرفت و راه آن بر مراد و هواء نفس نهاد تا هر که بر پى مراد و هواء نفس خود رود بعاقبت سر بدوزخ باز نهد آن گه گفت: یا جبرئیل! اکنون بازنگر این دوزخ را یعنى که تا راه آن به بینى.
جبرئیل چون آن دید گفت: بار خدایا! ترسم که هیچ کس نماند از ایشان که نه در دوزخ شود. پس مصطفى از راه هر دو سراى خبر داد گفت: «حفّت الجنة بالمکاره و حفت النار بالشهوات».
روندگان در نابایست قدم در بهشت نهند، و اندکا که ایشان خواهند بود! و روندگان در شهوت قدم در دوزخ نهند، و فراوانا که ایشان خواهند بود! آن راه بهشت پر بلاست و بانشیب و بالاست، و آن راه دوزخ آسانست و بر نفسها نه گران است! ألا انّ عمل الجنة حزن بربوة، الا ان عمل النار سهلة بشهوة.
قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذلِکُمْ الآیة. حدیث دشمنان و صفت زندگانى و غایت مقصور ایشان باز نمود و بیان کرد، باز درین آیت دیگر قصه دوستان در گرفت آنان که امروز تقوى شعار ایشان و فردا بهشت و رضوان سرانجام کار ایشان، گفت لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ هم چنان که تقوى را مراتب است بهشت را درجاتست: اول درجه جنة المأوى است، و اول رتبه در تقوى از حرام و هواء نفس پرهیز کردن است. قرآن مجید هر دو درهم بست و گفت: وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى. و اعلى درجات جنة عدن است، و به از جنة عدن رضوان اکبر است پس غایت مقصد بهشتیان رضوان اکبرست. چنان که رب العالمین گفت: «وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» و این رضوان اکبر کسى را بود که بنهایت تقوى رسد و نهایت تقوى این است که هر چه داغ حدوث و نشان آفرینش دارد همه را دشمن خود داند، چنان که خلیل گفت «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ» و از همه روى بر گرداند تا بدلى فارغ با غم عشق حقیقت پردازد، و یقین داند که با غم عشق او زحمت اغیار در نگنجد، وز همه دل و جان خود بُرد.
«دل باغ تو شد پاک ببر زان که درین دل
یا زحمت ما گنجد و یا نقش خیالت
جان نیز بنزد تو فرستیم بدین شکر
صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت»
فردا هر کسى را بغایت مقصد و همت خویش رسانند، یکى در آرزوى جنة الماوى او را گویند از حرام محض بگریز تا عادل باشی، وز تو دریغ نیست. یکى در آرزوى دار الخلد، او را گویند از شبهت بپرهیز، تا زاهد باشى و از تو دریغ نیست. یکى در آرزوى فردوس است، او را گویند از حلال محض دور باش در دنیا تا عارف باشى، و از تو دریغ نیست. قومى بمانند که ایشان را خود آرزویى نبود و مرادى نباشد، مراد ایشان مُراد دوست و اختیار ایشان اختیار دوست! بهشتها بر ایشان عرض کنند، و از بهر ایشان کنیزکان و ولدان بر کنگرهها نشانند با نثارهاى عزیز و ایشان از همه فارغ، روى خویش از ایشان بگردانند، و گویند: اگر لا بد دل بکسى باید داد بارى بکسى دهیم که کرا کند.
ناگاه بدان لاله رخان دادم دل
او بود سزاى دل از آن دادم دل
اکنون رضوان اکبر گوئیم و آیت بأن ختم کنیم: روى انس بن مالک قال ابطأ علینا رسول اللَّه ص یوما فلما خرج قلنا له لقد احتبست، فقال ذلک ان جبرئیل اتانى کهیئة المرأة البیضاء فیها نکتة سوداء، فقال ان هذه الجمعة فیها ساعة خیر لک و لامتک. و قد ارادها الیهود و النصارى فاخطأوها» قلت یا جبرئیل ما هذه النکتة السوداء؟ فقال هذه الساعة الّتى فى یوم الجمعة، لا یرافقها مسلم یسأل اللَّه فیها خیرا الّا اعطاه ایّاه، او ذخر له مثله یوم القیامة، او صرف عنه مثله من السّوء، و انّه خیر الایام عند اللَّه، و انّ اهل الجنة یسمّونه، یوم المزید فقلت یا جبرئیل و ما یوم المزید؟ فقال ان فى الجنة اودیا افیح فیه مسک ابیض، ینزل اللَّه کل یوم الجمعة فیه فیضع کرسیّه، ثم یجاء بمنابر من نور فتوضع خلفه، فتحفّ به الملائکة ثم یجاء بکراسىّ من ذهب فتوضع، و یجىّ بالنبیّین و الصدیقین و الشهداء و المؤمنین اهل الغرف فیجلسون ثم یبتسم اللَّه فیقول: اى عبادى! سلوا. فیقولون: نسألک رضوانک: فیقول: قد رضیت عنکم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا این الذین همان گروهند که لِلَّذِینَ اتَّقَوْا در آیت اول اشارت به ایشانست میگوید گفتار ایشان اینست که رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا و کردار ایشان الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ این آیت بیان گفت ایشان و آن آیت نعت کرد ایشان گفتار بجاى اساس است و کردار بجاى بنا، و اساس بىبنا بکار نیاید و بناى بىاساس پاى ندارد. یعنى که تا هر دو خصلت سر درهم ندهند بنده بدرجه ایمان نرسد، و انّنا آمنّا در حق وى محقق نشود.
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودّیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.
الصَّابِرِینَ مکسور است بآن لام که در لِلَّذِینَ اتَّقَوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مىزدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصَّابِرِینَ آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصَّابِرِینَ ای على ما امر اللَّه عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایاناند بر گذاردن فرمان اللَّه، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایاناند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بىکامیها.
وَ الصَّادِقِینَ یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. وَ الْقانِتِینَ اى المطیعین للَّه، و الدائمى العبادة فى السرّ و الجهر خداى را فرمان برداراناند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. وَ الْمُنْفِقِینَ یعنى من الحلال فى طاعة اللَّه، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت اللَّه در طاعت اللَّه خرج کننده وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.
یعنى المصلّین من آخر اللیل، نماز کنندگاناند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشاناند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر اللَّه و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.
ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر اللَّه و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مىگویى که من از اللَّه آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللّهمّ اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.
وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خواندهام که «یا داود! بشنو از من که من حقام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمىخواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.
و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول اللَّه علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول اللَّه زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول اللَّه لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامّک، قال لیس لامّى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه رأس الاستغفار کل یوم الف مره.
این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»
، دوم مقام مقتصدانست، از اللَّه بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»
در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟
گفت از قول خداوند عز و جل اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً الى قوله وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»
دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که اللَّه تعالى و عده خود خلاف نکند.
«وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»
ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافىتر و دل حاضرتر و رقیقتر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مىآید.
روى عن النبى ص قال: «انّ ثلاثة اصوات یجیبهم اللَّه: صوت الدیک، و صوت الّذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»
و عن معاذ بن جبل قال: قال اللَّه تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمّرون مساجدى، و یکثّرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمةً بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مىآید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید
«و انا اشهد بما شهد اللَّه و استودع اللَّه هذه الشهادة، فهی لى عند اللَّه ودیعةٌ.»
روز قیامت این خواننده را بیارند و ربّ العالمین گوید: انّ لعبدى هذا عهداً و انا احقّ من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة
: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.
زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شَهِدَ اللَّهُ مىخواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد اللَّه برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.
گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب اللَّه عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیمتر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ..
قرائت بو جعفر: شهداء اللَّه است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بِالْأَسْحارِ و بانه. اما قرّاء ثمانیة همه فعل خوانند شَهِدَ اللَّهُ، میگوید گواهى داد اللَّه که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بىنیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.
قال المفسرون شَهِدَ اللَّهُ اى بیّن و اظهر بما نصب من الادلّة على توحیده.
مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در برّ و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.
حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک اللَّه من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ اى و شهدت الملائکة گفتهاند: که شهادت اللَّه اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفتهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا
اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت اللَّه نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعةٌ من عالم یتکئُ على فراشه ینظر فى علمه خیرٌ من عبادة العابد سبعین عاما».
و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان اللَّه تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجیء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.
قائِماً بِالْقِسْطِ. ترتیب آیت آنست که شهد اللَّه قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیّوم و قیّام و قیّم همه نامهاى خداوند عز و جلاند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.
و گفتهاند که معنى قائِماً بِالْقِسْطِ آنست که مدبّر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبّر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفتهاند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ در آخر آیت از آن باز آورد که الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عزّ مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست همسانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.
الْعَزِیزُ عزیز در اصل شدید است و عزّت شدّت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شقّ علی. عزیز علیه ما عنتّم اى شدید شاق.
و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى
یعزّ علىّ فراقى لکم
و ان کان سهلا علیکم یسیرا
و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ. الایة... کسایى خوانده است تنها إِنَّ الدِّینَ بنصب الف معطوف در آن که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ، و إِنَّ الدِّینَ و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملّت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشنتر و گشادهتر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. و بعضى مفسران گفتهاند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مىآورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین اللَّه. پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مىگویند، انّ الدین عند اللَّه السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایتدارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخلاند.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
فالآن قد جئت مستسلما
فما شئت فافعل بمستسلم
قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ایشان که مختلف شدند جهوداناند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفتهاند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بَغْیاً بَیْنَهُمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ قیل: یعنى بمحمد و القرآن فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ اى سریع التعریف للعامل عمله.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستادهاند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیمتر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أَ أَسْلَمْتُمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و جاى دیگر فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ أَ أَسْلَمْتُمْ خود را بیوکنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را
«أ تشهدون انّ عیسى کلمة من اللَّه و عبده و رسوله؟»
ایشان گفتند: معاذ اللَّه که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعنى بصیر بمن آمن بک و صدّقک و بمن کفر بک و کذّبک. مومن و کافر را مىبیند، و اعمال همه مىداند، و فردا همه را پاداش مىدهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»
فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا میگوید خداوند ما! بیامرز گناهان ما. وَ قِنا عَذابَ النَّارِ اى احفظنا من الشهوات و الذنوب المودّیة الى النار: و مگذار ما را فرا کارى و گفتى که سرانجام آن آتش بود.
الصَّابِرِینَ مکسور است بآن لام که در لِلَّذِینَ اتَّقَوْا است. و صبر در لغت عرب حبس است. و مصبوره که مصطفى از خوردن گوشت او نهى کرده است، آن جانور است که در جاهلیت او را در جایى بیافتند و وى را مىزدند تا مردار گشت هم موقوده است و هم مصبوره. پس معنى الصَّابِرِینَ آنست که گله و نالش فرو خود گیرند و بیرون ندهند. مفسران گفتند الصَّابِرِینَ ای على ما امر اللَّه عز و جل و فرائضه، و الصابرین على دینهم و على ما اصابهم. یعنى که شکیبایاناند بر گذاردن فرمان اللَّه، و بجاى آوردن فرائض و لوازم. و شکیبایاناند بهر چه بایشان رسد از رنجها و مصیبتها و بىکامیها.
وَ الصَّادِقِینَ یعنى فى الاعتقاد و القول و العمل، و ذلک غایة الایمان، راست گویان و راست روان و راست کاران، در دل با صدق اعتقادند، و در زبان با صدق گفتارند، و در ارکان با صدق کردارند. وَ الْقانِتِینَ اى المطیعین للَّه، و الدائمى العبادة فى السرّ و الجهر خداى را فرمان برداراناند، و همیشه وى را پرستندگان چه در نهان و چه در آشکارا در همه حال چنانند. وَ الْمُنْفِقِینَ یعنى من الحلال فى طاعة اللَّه، هزینه کنندگان و صدقه دهندگانند، و آنچه دهند حلال دهند، و در راه خدا دهند، نعمت اللَّه در طاعت اللَّه خرج کننده وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ.
یعنى المصلّین من آخر اللیل، نماز کنندگاناند در سه یک بازپسین از شب. جماعتى از مفسران بر آنند که این مستغفران ایشاناند که نماز بامداد بجماعت گذارند و ذکر استغفار در قرآن سى و سه جایست. و معنى استغفار آمرزش خواستن است و آنچه بنده گوید «استغفر اللَّه و اتوب الیه» عزم است بر استغفار نه حقیقت استغفار.
ربیع خثیم کسى را دید که میگفت: استغفر اللَّه و اتوب الیه. گفت: اى جوانمرد تو مىگویى که من از اللَّه آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وى میگردم، نى اگر نکنى دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر. آن مرد گفت: یا ربیع! اکنون چون گویم؟ گفت بگو «اللّهمّ اغفر لى و تب على» شهر حوشب گفت: این معنى در خبر است که مصطفى ص کسى را دید که همان سخن میگفت، جواب وى همین داد که ربیع خثیم داد.
وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خواندهام که «یا داود! بشنو از من که من حقام، و حق میگویم، اگر بنده از بندگان من بپرى دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان، و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار، راست، و من دانم از دل وى که آن صدق است، و نمىخواهد که با سر گناه رود، یا داود! من آن گناهان از وى زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد.
و عن عبد الرحمن ابن دلهم: ان رجلا قال یا رسول اللَّه علمنى عملا ادخل به الجنة، قال: «لا تغضب و لک الجنة»، قال: یا رسول اللَّه زدنى: قال «لا تسأل الناس شیئا و لک الجنة» قال زدنى، قال استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما. قال یا رسول اللَّه لیس لى ذنب سبعین عاما، قال فلامّک، قال لیس لامّى، قال فلابیک قال و لیس لابى قال فلاهل بیتک، قال لیس لاهل بیتى، قال فلجیرانک.
و عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه رأس الاستغفار کل یوم الف مره.
این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب: اول مقام سابقانست، ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص. و در خبر است که «اخلص العمل یجزک منه القلیل»
، دوم مقام مقتصدانست، از اللَّه بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود. سوم مقام ظالمانست، معیشت دنیا و روزى فراخ خواستند، ایشان را هزار بار فرمود. و کلید روزى فراخ استغفار بسیار ساخت. مصطفى گفت: «من استبطأ رزقه، فلیکثر من الاستغفار.»
در آثار بیارند که یکى از فرزندان عباس نام وى ابو جعفر از بنى مروان بگریخت که قصد وى میکردند، باعرابى فرود آمد، و روزگارى در توارى با آن اعرابى بماند. پس که اعرابى بیامد، وى را گفت: اگر شنوى که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویى کنیم. اعرابى بعد از روزگارى بیامد بحضرت او، و خلافت بر وى راست شده و از وى طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزى بیاموزم اگر بکاردارى پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنى گرداند. اعرابى گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرماى تا هزار بار استغفار کند. اعرابى رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسى بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وى خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سى و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتى سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابى رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتى؟
گفت از قول خداوند عز و جل اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً الى قوله وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً میگوید استغفار کنید تا روزى شما فراخ و روان شود، مصطفى ص گفت «رأس الاستغفار کل یوم الف مرة»
دانستم که هر که بحکم این خبر و بر وفق این آیت استغفار کند روزى وى فراخ شود، که اللَّه تعالى و عده خود خلاف نکند.
«وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ» جعفر بن محمد ع گفت: «من صلى من اللیل ثم استغفر فى آخره سبعین مرة کتب من المستغفرین بالاسحار»
ابن عمر نماز شب کردى تا بوقت سحر و بعد از سحر استغفار کردى تا بوقت صبح. و این تخصیص بوقت سحر بآنست که عبادت در آن وقت بر تن دشوارتر بود و وقت صافىتر و دل حاضرتر و رقیقتر . داود علیه السلام از جبرئیل پرسید که در شب کدام ساعت فاضلتر؟ گفت: این ندانم و لکن هر شب بوقت سحر عرش عظیم در اهتزاز و جنبش مىآید.
روى عن النبى ص قال: «انّ ثلاثة اصوات یجیبهم اللَّه: صوت الدیک، و صوت الّذی یقرأ القرآن، و صوت المستغفرین بالاسحار.»
و عن معاذ بن جبل قال: قال اللَّه تبارک و تعالى حقت محبتى بعبادى الذین یعمّرون مساجدى، و یکثّرون ذکرى، و یستغفرون بالاسحار، اولئک الذین اذا اردت نقمةً بعبادى خففت بهم نقمتى من عبادى.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة، مصطفى ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَنَا عَلى ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وى گمارد تا از بهر وى استغفار میکنند تا بقیامت. و بخبرى دیگر مىآید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید
«و انا اشهد بما شهد اللَّه و استودع اللَّه هذه الشهادة، فهی لى عند اللَّه ودیعةٌ.»
روز قیامت این خواننده را بیارند و ربّ العالمین گوید: انّ لعبدى هذا عهداً و انا احقّ من وافى بالعهد، ادخلوا عبدى الجنة
: گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد، فرود آرید بنده مرا ببهشت.
زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفى فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شَهِدَ اللَّهُ مىخواند تا بآخر، آن گه میگفت و انا على ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت. حکایت کنند که مردى شهد اللَّه برخواند، آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهى، پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفى آواز داد که «هذه ودیعتک رددناها الیک». کلبى گفت سبب نزول این آیت آن است که، دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفى ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد، یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید. پس چون مصطفى را دیدند، او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته، گفتند: «انت محمد؟» تو محمدى؟ جواب داد که: آرى من محمدم، گفتند «تو احمدى؟» گفت «آرى من احمدم» گفتند ترا از شهادتى پرسیم اگر ما را از آن خبر دهى و بیان کنى ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم، رسول خدا گفت: بپرسید آنچه خواهید.
گفتند: «اخبرنا عن اعظم شهادة فى کتاب اللَّه عز و جل» ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیمتر در کتاب خداى، جبرئیل آمد و آیت آورد شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ..
قرائت بو جعفر: شهداء اللَّه است ممدود و منصوب بر صفت یا بر حال، و چون این قرائت خوانى پیوسته باید خواند بِالْأَسْحارِ و بانه. اما قرّاء ثمانیة همه فعل خوانند شَهِدَ اللَّهُ، میگوید گواهى داد اللَّه که جز او هیچ خدا نیست، گواهى داد خود را بخود پیش از گواهى خلق او را، بىنیاز بگواهى خود از گواهى جز از خود، بسزاء حق خویش بیش از پیدایى خلق خویش.
قال المفسرون شَهِدَ اللَّهُ اى بیّن و اظهر بما نصب من الادلّة على توحیده.
مفسران گفتند: معنى شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود، یعنى که دلائل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوى، و درین مرکز سفلى، و درین آیات و روایات قدرت وى، و در زمین، و در سماوات، در برّ و در بحر، در هواء و در فضا، دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه.
حاصل معنى آنست: که «لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک اللَّه من الآیات ما ینبى انه تعالى شاهد لک بصدق دعواک.» وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ اى و شهدت الملائکة گفتهاند: که شهادت اللَّه اخبار و اعلام است، و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است، چنان که گفتهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا
اى اقررنا. و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت اللَّه نه از روى معنى است که از روى لفظ است، چنان که جاى دیگر گفت انّ اللَّه و ملائکته یصلّون على النبى ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفى ص گفت «ساعةٌ من عالم یتکئُ على فراشه ینظر فى علمه خیرٌ من عبادة العابد سبعین عاما».
و روى انه قال: خیار امتى علمائها و خیار علمائها رحمائها، الا و ان اللَّه تعالى یغفر للعالم اربعین ذنبا قبل ان یغفر للجاهل ذنبا واحدا، ألا و ان العالم الرحیم یجیء یوم القیامة و ان نوره أضاء ما بین المشرق و المغرب.
قائِماً بِالْقِسْطِ. ترتیب آیت آنست که شهد اللَّه قائما بالقسط نصب است بر حال، یعنى که ایستاده بعدل. قائم و قیّوم و قیّام و قیّم همه نامهاى خداوند عز و جلاند، و معنى آن پائنده بر حال بیک نعت، نه حال گردد و نه نعت تغییر پذیرد.
و گفتهاند که معنى قائِماً بِالْقِسْطِ آنست که مدبّر رازق، مجاز بالاعمال. یقال فلان قائم بامر فلان اى مدبّر له متعهد لاسبابه، و قائم بحق فلان اى مجاز له.. قسط نامیست داد را، و اقساط مصدرست و قسوط مصدر قاسط است، یقال معنى قسط اى اخذ قسط غیره و هو جور، و اقسط اى اعطی غیره قسطه، و ذلک عدل.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اول این کلمه شهادت است و آخر آیت همان کلمت، یعنى که اول بجاى دعوى و شهادتست و آخر بجاى حکم جعفر ابن محمد ع گفت: اول وصف و توحید است و آخر رسم و تعلیم. و گفتهاند: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ در آخر آیت از آن باز آورد که الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ از پس آن بود، و مخلوق را باین هر دو نام خوانند، یعنى که عزت او نه چون عزّ مخلوقاتست و حکمت او نه همچون حکمت ایشان، هر چند که هم نامى هست همسانى نیست، که هیچ خدا جز ازو نیست تا هم سانى میان ایشان باشد. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در پیش داشت تا این معنى را تنبیه کند.
الْعَزِیزُ عزیز در اصل شدید است و عزّت شدّت است و غلبه. پارسى عزت زور است عرب گوید عز على اى شقّ علی. عزیز علیه ما عنتّم اى شدید شاق.
و عزنی فى الخطاب اى غلبنى و شادنى
یعزّ علىّ فراقى لکم
و ان کان سهلا علیکم یسیرا
و اصل حکیم زیرکست و حکمت به است از علم، حکمت نامیست علم محکم درواخ را که اختلاف نپذیرد و بران تهمت نبود و در آن گمان نیامیزد.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ. الایة... کسایى خوانده است تنها إِنَّ الدِّینَ بنصب الف معطوف در آن که شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ، و إِنَّ الدِّینَ و کسانى آن از کس نشنیده است و بر کس نخوانده، جز زان که قرائت ابن عباس است. معنى آنست که دین معروف که آن را ملّت و کیش خوانند. آن نزدیک خدا اسلام است، و اگر تفصیل آن خواهى که بدانى، قول و عمل و نیت است، و اگر روشنتر و گشادهتر خواهى پنج چیز است: یکى قرآن و حکم آن، دیگر رسول و سنت وى، سدیگر اجماع علماء اهل سنت، چهارم آثار پیشینیان، پنجم قیاس سمعى. این همان دینست که رب العالمین گفت وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. و بعضى مفسران گفتهاند که این جواب مشرکان است، که هر کسى ازیشان بآنچه داشت از ملت و کیش فخر مىآورد، و میگفت لا دین الا دیننا و هو دین اللَّه. پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد باین آیت و گفت: نه چنان است که ایشان مىگویند، انّ الدین عند اللَّه السلام الذى جاء به محمد ص. و دین را چند معنى است: فرمان دارى، و ولایتدارى، و پاداش، و شمار، و عادت و این همه در دین ملت داخلاند.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسى در دست کسى دهند که او را چنانک خواهى میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وى نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
فالآن قد جئت مستسلما
فما شئت فافعل بمستسلم
قوله: وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ ایشان که مختلف شدند جهوداناند، و کتاب توریت است، و علم اینجا قرآن است. و گفتهاند که محمد است. و از بهر آن او را علم نام نهادند که معلوم ایشان بود بنعت و صفت وى بیش از بعثت وى. میگوید تا نیامده بود یک گروه بودند بیک قول که او آمدنى است و بودنى براستى، و چون بیامد دو گروه شدند: قومى گفتند که استوارست، قومى گفتند که نیست. آن گه گفت بَغْیاً بَیْنَهُمْ یعنى این اختلاف که افتاد بحسدى بود که در میان ایشان بوده. حسد آنست که در دلست، چون بگفت و کرد آید بغى است.
وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ قیل: یعنى بمحمد و القرآن فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ اى سریع التعریف للعامل عمله.
فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ میگوید: اگر این جهودان با تو خصومت کنند، در کار دین. تو بگوى من قرار دادم و سپردم خودى خود و کردار خود و دل خود و نیت خود از براى خداى وَ مَنِ اتَّبَعَنِی و مهاجر و انصار که بر پى من ایستادهاند، همین کردند که من کردم. و آنچه گفت: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ مراد وجه مفرد نیست که همه تن و جمله جوارح مرادست. اما وجه با آن مخصوص کرد که شریف ترین جوارح است و عظیمتر همه، چون وجه بخضوع درآید همه جوارح تبع وى بود، وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ و گو جهودان و ترسایان را که توریت و انجیل ایشان را دادند وَ الْأُمِّیِّینَ و امیان عرب یعنى مشرکان، ایشان که کتاب نداشتند. أَ أَسْلَمْتُمْ؟: لفظ استفهام است و معنى امر، چنان که جاى دیگر گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟ و جاى دیگر فَهَلْ أَنْتُمْ شاکِرُونَ؟ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ أَ أَسْلَمْتُمْ خود را بیوکنید.
فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا مصطفى ص این آیت بریشان خواند یعنى بر اهل کتاب ایشان گفتند «اسلمنا» ما مسلمان شدیم. رسول خدا گفت: جهودان را
«أ تشهدون انّ عیسى کلمة من اللَّه و عبده و رسوله؟»
ایشان گفتند: معاذ اللَّه که عیسى بنده باشد. این است که رب العالمین گفت: وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ. بلاغ اسم است و تبلیغ مصدر. میگوید: اگر ایشان از اسلام و دین برگردند، بر تو جز تبلیغ رسالت نیست، و راه نمودن کار تو نیست: لیس علیک هداهم» و این آیت پیش از نزول آیت قتال فرود آمد، پس چون آیت قتال فرود آمد این آیت منسوخ گشت.
وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ یعنى بصیر بمن آمن بک و صدّقک و بمن کفر بک و کذّبک. مومن و کافر را مىبیند، و اعمال همه مىداند، و فردا همه را پاداش مىدهد، هر کسى را سزاء خویش و جزاء خویش، چنان که گفت «و وفیّت کل نفس ما عملت و هو اعلم بما یفعلون.»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا رب العالمین جل جلاله و تقدست اسمائه و لا اله غیره، درین آیت دوستان خود را مىنوازد، و روش ایشان باز مىگوید و گفتار و کردار ایشان مىستاید، و مىپسندد. آفرین خدا بر آن جوانمردان باد که در هر چه گویند و هر چه خواهند و هر قاعده که نهند از اول نام دوست برند، و ازو گویند، و باو گویند، که با او خو کردهاند و بآن آسودهاند.
با هر که سخن گویم گر خواهم و گر نه
ز اول سخن نام توام در دهن آید
آن گه در هر چه شنوند و خوانند گویند: «آمنّا» در گفته اللَّه گویند «آمنّا» در گفته رسول گویند «آمنا» از ذات صمدى و صفات سرمدى شنوند گویند «آمنّا» بهشت و دوزخ و ترازو و صراط شنوند گویند «آمنّا» امروز نادیده در غیبت «آمنّا» فردا در قیامت با مشاهدت «آمنّا» جلال رؤیت ذو الجلال، و رضوان اکبر، هم در قیامت هم در بهشت ثمره «آمنّا.»
بهرچ از اولیا گویند ارزقنا و دفّقنا
بهرچ از انبیا گفتند: آمنّا و صدّقنا
اگر نیاز نمودند و آمرزش خواستند فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا خداوندا! خط کرم بر گناهان ما کش، و این نهادهاى ضعیف را مسوز بآتش. خداوندا! بحرمت این دلهاى با وصال تو خوش، که نسوزى ما را بآتش! فریاد ازو که باو بد گمانست، از گمان بدت او را چه زیان است! وَ قِنا عَذابَ النَّارِ خداوندا! ما را از آتش دوزخ پرهیز ده! و از عقوبت خویش ما را گریز ده! این جا نکته عزیز گفتهاند: آتش هر چند قوىتر و سوزانتر بود چون آب بآن رسد نیست شود، یا بباید کشته گردد، آن ساعت که تو خلوتى را دست آرى، و در پس زانو نشینى، و قطره چند آب از چشم فروبارى، فرشته را گویند این آب نگهدار. نفسى سرد از سر حسرت و درد بر آرى، فرشته دیگر را گوینداین بردار. تا فردا که آتش دوزخ تاختن آرد، از یک سو آب آید و از یک سو باد، و آن آتش هزیمت گیرد، بنده گوید بار خدایا! این چیست؟ گویند او را: این آب دیده تو و آن آه سینه تو.
الصَّابِرِینَ اى بقلوبهم، الصَّادِقِینَ بارواحهم، الْقانِتِینَ بنفوسهم، الْمُنْفِقِینَ بمیسورهم، الْمُسْتَغْفِرِینَ بالسنتهم. آن جوانمردانى که گفتارشان آنست، کردارشان اینست که بدل شکیبایانند بر فرمان حق، بروح راست روانند در عهد حق، بتن فرمان بردارانند در حق حق، بمال هزینه کنندگانند در راه حق، بزبان آمرزش خواهانند و جویندگانند از کرم حق.
الصَّابِرِینَ اى صبروا على البلوى، و رفضوا الشکوى حتى و صلوا الى المولى، و لم یقطعهم شیء من الدنیا و العقبى. بهر بلوى صبر کردند، و شکوى بگذاشتند، از دنیا و عقبى روى برتافتند تا بمولى رسیدند. وَ الصَّادِقِینَ اى صدقوا فى الطلب فقصدوا، ثم صدقوا حتى شهدوا، ثم صدقوا حتى وجدوا، ثم وجدوا حتى قعدوا فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. راست گفتند تا در روش آمدند، پس راست رفتند تا منزل بریدند، راست اندیشیدند تا بمقصد رسیدند، پس شاهد صدق بگذاشتند و خود را فرا آب دادند تا بساحل امن و مقعد صدق رسیدند، عند ملیک مقتدر.
الْقانِتِینَ اى بملازمة الباب، و تجرّع الاکتئاب، و ترک المحاب، و رفض الاصحاب، الى ان تحققوا بالاقتراب، جامه فقر بپوشیدند، و بر در سراى کرم دست نیاز برداشتند، که تا نگشایى نرویم، و تا ننوازى برنگردیم، ساجدا و قائما یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربه. گه در سجود و گه در قیام، گه با بیم و گه با امید. از حضرت عزّت این نواخت مىآید که میدان راه دوستى افرادست، آشامنده شراب آن از دیدار بر میعاد است. برسد هر که صادق است روزى بآنچه مرادست.
بخت از در خان ما در آید روزى
خورشید نشاط ما بر آید روزى
و از تو بسوى ما نظر آید روزى
و این انده ما هم بسر آید روزى
وَ الْمُنْفِقِینَ اى جادوا بمیسورهم من الاموال، ثم بنفوسهم من حیث الاعمال، ثم بقلوبهم من صدق الاحوال. گه مال بازند و گه حال، گه تن بازند و گه جان. مال در راه دوست، و حال در کار دوست، تن در جستن دوست، و جان در دیدار دوست.
ما را همه هر چه هست ایثار تراست
گوش از قبل سماع گفتار تراست
دیده نظر جمال بسیار تراست
جان و دل و دین نثار دیدار تراست
وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ اى یستغفرون عن جمیع ذلک اذا رجعوا الى الصّحو عند ظهور الاسفار من فجر القلوب، لا من فجر یظهر فى الاقطار. تا در روش باشند این سان و صفت ایشان و نعت و سیرت ایشان! باز که بکشش رسند و صبح یگانگى از افق تجلى اسفار دهد، از آن شواهد خوف و رجا و صدق و صبر استغفار کنند. مصطفى ص ازین جا گفت: انّه لیغان على قلبى لانّى لاستغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة
از معرفت فرا گذرند تا بمعرفت رسند، و از دوستى برتر شوند تا دوست بینند، دوستان را دوستى منزل است و دوست وطن، با شناخته آرام گیر نه با شناختن! این است که ربّ العزت گفت: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى.
شیخ الاسلام انصارى رحمه اللَّه بجمله این معانى اشاره کرده است و گفت: نشان حوادث در ازلیت کوم، سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم؟ همه هستیها نیستند در آن اول قیّوم! اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم، عارف به نیستى خود زنده است، اى ماجد قیوم! جهان از روز پر و نابینا محروم! ظاهر شدى سخن شدم سخن نماند، پیدا شدى دیده شدم دیده نماند!
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
وز علت و عار برگذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
قوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شهد الحقّ للحقّ بانّه الحقّ، خود را خود ستود! و خود را خود گواهى داد، بسزاى خویش، از صفت خویش، در کلام خویش خبر داد از وجود خویش، و صمدیت خویش، و قیّومیت خویش، و دیمومیت خویش، شهد سبحانه بجلال قدره و کمال عزّه حین لا جحد و لا جهل و لا عرفان لمخلوق، و لا عقل و لا وفاق و لا نفاق و لا حدثان و لا سماء و لا فضاء و لا ظلام و لا ضیاء. نه عالم بود و نه آدم، نه هوا و نه فضا، نه بر و نه بحر، نه نور و نه ظلمت، نه فهم و نه فرهنگ، نه وفاق و نه نفاق. که ربّ العالمین بجلال قدر خویش و کمال عز خویش سخن گفت و گواهى داد بیکتایى و بىهمتایى خویش، و خبر داد از صفات و ذات خویش! امروز همانست که بود، و جاوید همان! هرگز نبود که نبوده و هرگز نباشد که نباشد! اولست و آخر، ظاهر و باطن! اول که همیشه هست، و بود و نبودها دانست! آخر که همیشه باشد، و میداند آنچه دانست. ظاهر بکردگارى، و غالب هر کس بجبّارى، و برتر از هر چیز به بزرگوارى! باطن از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون! و پاک از گمان و پندار و ایدون.
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ بزرگست شرف فرشتگان و انبیاء و علما، و شگرف بر آمد کار ایشان، که اللَّه شهادت ایشان با شهادت خود پیوند داد، نه از آن که شهادت وى را بوحدانیت خود پیوندى مىدریابد از شهادت مخلوقان! نىنى که عزت وى وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند، از نبود پس بود پیوند نیابد، و وحدانیت او را موحّدى مىدرنیابد، و هستى وى را مقرّى مى درنیابد، و دوام ملک وى را آسمان و آسمانیان و زمین و زمینیان مىدرنیابد، و کمال الوهیت وى را دنیا و آخرت، بهشت و دوزخ مىدرنیابد، کبریاء وى عزت وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند!
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحلّ
ترا که داند که ترا تو دانى و تو، ترا نه داند کس، ترا تو دانى بس!، بلى سعادت فرشتگان و انبیاء و علما بود و تشریف و اکرام ایشان و تخصیص ایشان از میان خلقان که خود خواست و خود کرد و خود نواخت، و بمعرفت خودشان راه داد. و اللَّه یختص برحمته من یشاء.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ دین پسندیده که خداى را ببندگى بآن برزنند و بر حکم آن وى را پرستند، و رضاى وى بآن جویند، و بآن بوى باز گردند دین اسلام است. و اسلام را سه منزل است: اول منزل اعتراف حقن دماء و اموال است، شمشیر از گردن بردارد، و مال وى بر وى نگه دارد، اگر موافق باشند یا منافق، متّبع یا مبتدع. منزل دیگر اعتراف است با اعتقاد درست، و اتباع سنت، و وفاء عمل. سوم منزل اسلام استسلام است: و این غایت کار است، و پسندیده اللَّه است، و معرفت را پناه است. خود را بر درگاه عزّت حق بیفکندن و وى را منقاد بودن، و بحکم وى راضى شدن. و بآن اعتراض نیاوردن، و از آن اعراض نکردن و آن را تعظیم نهادن، و شکوه داشتن! و آنچه ابراهیم دعا کرد خود را و اسماعیل را مسلمان خواست غایت این منزل سوم بود و گفت: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ همانست که گفتند او را أَسْلِمْ فقال أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ و هو المشار الیه بقوله تعالى حکایة عن یوسف علیه الصلاة و السلام تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ.
با هر که سخن گویم گر خواهم و گر نه
ز اول سخن نام توام در دهن آید
آن گه در هر چه شنوند و خوانند گویند: «آمنّا» در گفته اللَّه گویند «آمنّا» در گفته رسول گویند «آمنا» از ذات صمدى و صفات سرمدى شنوند گویند «آمنّا» بهشت و دوزخ و ترازو و صراط شنوند گویند «آمنّا» امروز نادیده در غیبت «آمنّا» فردا در قیامت با مشاهدت «آمنّا» جلال رؤیت ذو الجلال، و رضوان اکبر، هم در قیامت هم در بهشت ثمره «آمنّا.»
بهرچ از اولیا گویند ارزقنا و دفّقنا
بهرچ از انبیا گفتند: آمنّا و صدّقنا
اگر نیاز نمودند و آمرزش خواستند فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا خداوندا! خط کرم بر گناهان ما کش، و این نهادهاى ضعیف را مسوز بآتش. خداوندا! بحرمت این دلهاى با وصال تو خوش، که نسوزى ما را بآتش! فریاد ازو که باو بد گمانست، از گمان بدت او را چه زیان است! وَ قِنا عَذابَ النَّارِ خداوندا! ما را از آتش دوزخ پرهیز ده! و از عقوبت خویش ما را گریز ده! این جا نکته عزیز گفتهاند: آتش هر چند قوىتر و سوزانتر بود چون آب بآن رسد نیست شود، یا بباید کشته گردد، آن ساعت که تو خلوتى را دست آرى، و در پس زانو نشینى، و قطره چند آب از چشم فروبارى، فرشته را گویند این آب نگهدار. نفسى سرد از سر حسرت و درد بر آرى، فرشته دیگر را گوینداین بردار. تا فردا که آتش دوزخ تاختن آرد، از یک سو آب آید و از یک سو باد، و آن آتش هزیمت گیرد، بنده گوید بار خدایا! این چیست؟ گویند او را: این آب دیده تو و آن آه سینه تو.
الصَّابِرِینَ اى بقلوبهم، الصَّادِقِینَ بارواحهم، الْقانِتِینَ بنفوسهم، الْمُنْفِقِینَ بمیسورهم، الْمُسْتَغْفِرِینَ بالسنتهم. آن جوانمردانى که گفتارشان آنست، کردارشان اینست که بدل شکیبایانند بر فرمان حق، بروح راست روانند در عهد حق، بتن فرمان بردارانند در حق حق، بمال هزینه کنندگانند در راه حق، بزبان آمرزش خواهانند و جویندگانند از کرم حق.
الصَّابِرِینَ اى صبروا على البلوى، و رفضوا الشکوى حتى و صلوا الى المولى، و لم یقطعهم شیء من الدنیا و العقبى. بهر بلوى صبر کردند، و شکوى بگذاشتند، از دنیا و عقبى روى برتافتند تا بمولى رسیدند. وَ الصَّادِقِینَ اى صدقوا فى الطلب فقصدوا، ثم صدقوا حتى شهدوا، ثم صدقوا حتى وجدوا، ثم وجدوا حتى قعدوا فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. راست گفتند تا در روش آمدند، پس راست رفتند تا منزل بریدند، راست اندیشیدند تا بمقصد رسیدند، پس شاهد صدق بگذاشتند و خود را فرا آب دادند تا بساحل امن و مقعد صدق رسیدند، عند ملیک مقتدر.
الْقانِتِینَ اى بملازمة الباب، و تجرّع الاکتئاب، و ترک المحاب، و رفض الاصحاب، الى ان تحققوا بالاقتراب، جامه فقر بپوشیدند، و بر در سراى کرم دست نیاز برداشتند، که تا نگشایى نرویم، و تا ننوازى برنگردیم، ساجدا و قائما یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربه. گه در سجود و گه در قیام، گه با بیم و گه با امید. از حضرت عزّت این نواخت مىآید که میدان راه دوستى افرادست، آشامنده شراب آن از دیدار بر میعاد است. برسد هر که صادق است روزى بآنچه مرادست.
بخت از در خان ما در آید روزى
خورشید نشاط ما بر آید روزى
و از تو بسوى ما نظر آید روزى
و این انده ما هم بسر آید روزى
وَ الْمُنْفِقِینَ اى جادوا بمیسورهم من الاموال، ثم بنفوسهم من حیث الاعمال، ثم بقلوبهم من صدق الاحوال. گه مال بازند و گه حال، گه تن بازند و گه جان. مال در راه دوست، و حال در کار دوست، تن در جستن دوست، و جان در دیدار دوست.
ما را همه هر چه هست ایثار تراست
گوش از قبل سماع گفتار تراست
دیده نظر جمال بسیار تراست
جان و دل و دین نثار دیدار تراست
وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحارِ اى یستغفرون عن جمیع ذلک اذا رجعوا الى الصّحو عند ظهور الاسفار من فجر القلوب، لا من فجر یظهر فى الاقطار. تا در روش باشند این سان و صفت ایشان و نعت و سیرت ایشان! باز که بکشش رسند و صبح یگانگى از افق تجلى اسفار دهد، از آن شواهد خوف و رجا و صدق و صبر استغفار کنند. مصطفى ص ازین جا گفت: انّه لیغان على قلبى لانّى لاستغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة
از معرفت فرا گذرند تا بمعرفت رسند، و از دوستى برتر شوند تا دوست بینند، دوستان را دوستى منزل است و دوست وطن، با شناخته آرام گیر نه با شناختن! این است که ربّ العزت گفت: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى.
شیخ الاسلام انصارى رحمه اللَّه بجمله این معانى اشاره کرده است و گفت: نشان حوادث در ازلیت کوم، سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم؟ همه هستیها نیستند در آن اول قیّوم! اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم، عارف به نیستى خود زنده است، اى ماجد قیوم! جهان از روز پر و نابینا محروم! ظاهر شدى سخن شدم سخن نماند، پیدا شدى دیده شدم دیده نماند!
دیدیم نهان گیتى و اصل جهان
وز علت و عار برگذشتیم آسان
آن نور سیه ز لا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
قوله: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ شهد الحقّ للحقّ بانّه الحقّ، خود را خود ستود! و خود را خود گواهى داد، بسزاى خویش، از صفت خویش، در کلام خویش خبر داد از وجود خویش، و صمدیت خویش، و قیّومیت خویش، و دیمومیت خویش، شهد سبحانه بجلال قدره و کمال عزّه حین لا جحد و لا جهل و لا عرفان لمخلوق، و لا عقل و لا وفاق و لا نفاق و لا حدثان و لا سماء و لا فضاء و لا ظلام و لا ضیاء. نه عالم بود و نه آدم، نه هوا و نه فضا، نه بر و نه بحر، نه نور و نه ظلمت، نه فهم و نه فرهنگ، نه وفاق و نه نفاق. که ربّ العالمین بجلال قدر خویش و کمال عز خویش سخن گفت و گواهى داد بیکتایى و بىهمتایى خویش، و خبر داد از صفات و ذات خویش! امروز همانست که بود، و جاوید همان! هرگز نبود که نبوده و هرگز نباشد که نباشد! اولست و آخر، ظاهر و باطن! اول که همیشه هست، و بود و نبودها دانست! آخر که همیشه باشد، و میداند آنچه دانست. ظاهر بکردگارى، و غالب هر کس بجبّارى، و برتر از هر چیز به بزرگوارى! باطن از دریافت چون، و از قیاس وهمها بیرون! و پاک از گمان و پندار و ایدون.
در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها
بر علم قدیم تو پیدا شده پنهانها
وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ بزرگست شرف فرشتگان و انبیاء و علما، و شگرف بر آمد کار ایشان، که اللَّه شهادت ایشان با شهادت خود پیوند داد، نه از آن که شهادت وى را بوحدانیت خود پیوندى مىدریابد از شهادت مخلوقان! نىنى که عزت وى وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند، از نبود پس بود پیوند نیابد، و وحدانیت او را موحّدى مىدرنیابد، و هستى وى را مقرّى مى درنیابد، و دوام ملک وى را آسمان و آسمانیان و زمین و زمینیان مىدرنیابد، و کمال الوهیت وى را دنیا و آخرت، بهشت و دوزخ مىدرنیابد، کبریاء وى عزت وى شناسد و عزت وى احدیت وى داند!
فلوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحلّ
ترا که داند که ترا تو دانى و تو، ترا نه داند کس، ترا تو دانى بس!، بلى سعادت فرشتگان و انبیاء و علما بود و تشریف و اکرام ایشان و تخصیص ایشان از میان خلقان که خود خواست و خود کرد و خود نواخت، و بمعرفت خودشان راه داد. و اللَّه یختص برحمته من یشاء.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ دین پسندیده که خداى را ببندگى بآن برزنند و بر حکم آن وى را پرستند، و رضاى وى بآن جویند، و بآن بوى باز گردند دین اسلام است. و اسلام را سه منزل است: اول منزل اعتراف حقن دماء و اموال است، شمشیر از گردن بردارد، و مال وى بر وى نگه دارد، اگر موافق باشند یا منافق، متّبع یا مبتدع. منزل دیگر اعتراف است با اعتقاد درست، و اتباع سنت، و وفاء عمل. سوم منزل اسلام استسلام است: و این غایت کار است، و پسندیده اللَّه است، و معرفت را پناه است. خود را بر درگاه عزّت حق بیفکندن و وى را منقاد بودن، و بحکم وى راضى شدن. و بآن اعتراض نیاوردن، و از آن اعراض نکردن و آن را تعظیم نهادن، و شکوه داشتن! و آنچه ابراهیم دعا کرد خود را و اسماعیل را مسلمان خواست غایت این منزل سوم بود و گفت: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ همانست که گفتند او را أَسْلِمْ فقال أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ و هو المشار الیه بقوله تعالى حکایة عن یوسف علیه الصلاة و السلام تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ الآیة... آیات این جا قرآن و دین است بقول بعضى مفسران، و بقول بعضى: آیات اللَّه حجتهاى روشن است و برهان صادق بر وحدانیت و فردانیت خداى در کتابهاى وى، و بیرون از کتاب دلائل روشن در آفاق و در انفس بر اثبات نبوّات و شرائع، که خلق باعتبار آن محثوثاند و مامور، و الیه الاشارة بقوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها ربّ العزّة گفت: جهودان و ترسایان بآیات ما کافر شوند وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ و پیغامبران را بجور و دلیرى و بنا حق میکشند. ابو عبیده جراح گفت: یا رسول اللَّه! من اشد عذابا یوم القیامة؟» ازین مردمان کرا عذاب سختتر و صعبتر باشد بروز رستخیز؟ رسول خدا جواب داد: «من قتل نبیّا او رجلا امر بمعروف او نهى عن منکر»
گفت عذاب صعب کسى را باشد که پیغامبرى را کشت یا آن مرد که امر بالمعروف و نهى عن المنکر فرماید، پس مصطفى (ص) این آیت برخواند و آن گه گفت: یا ابا عبیده! بنى اسرائیل چهل و سه پیغامبر را بیک ساعت از اول روز بکشتند، پس صد و دوازده مرد از نیک مردان و عابدین بنى اسرائیل برخواستند، تا بر ایشان امر بمعروف رانند و نهى منکر کنند، ایشان آن صد و دوازده مرد را در آخر روز بکشتند، مفسران گفتند این ملوک بنى اسرائیل بودند از آن جهودان که بعد از موسى برخاستند، و این آیت در شان ایشان فرود آمد.
و یقاتلون الذین الایه... قرائت حمزه است و نصیر از کسانى. و مقاتلت این جا بمعنى قتل باشد، و مفاعله بر معنى فعل در لغت هست، چنان که گویند «عافاه اللَّه» «قاتله اللَّه!». و در خبرست: «بئس القوم قوم یقتتلون الّذین یأمرون بالقسط من الناس، بئس القوم قوم لا یأمرون بالمعروف و لا ینهون عن المنکر، بئس القوم قوم یمشى المؤمن بینهم بالتقیة و الکتمان.
آن گه گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. در قرآن جایها بشارت گفت بمعنى نذارت، این از آن است. و عذاب اسم است و تعذیب مصدر و اصله من قولهم «ماء عذب» فالتعذیب ازالة ذلک العذب، کقولهم مرّضته، و قذّیته، فی ازالة المرض و القذى. و فرق میان عذاب و عقاب این است که عقاب بر سبیل مجازاة باشد، یعنى که بر عقب جرم متقدّم میرود، و عذاب همه جاى کار فرمایند در مجازاة و غیر آن. هر چند که جهودان در روزگار رسول اللَّه قتل نکردند بلکه اسلاف ایشان کردند، اما بحکم آنکه متّبع اسلاف خویش بودند، و بر فعل ایشان و قتل ایشان رضا دادند، و آن مىپسندیدند، مستوجب عذاب گشتند هم ایشان و هم اسلام ایشان. میگوید ایشان را خبر ده که هم ایشان را عذاب است و هم اسلاف ایشان را، هر چند که این متاخران جهودان اگر ایشان را بر مصطفى و بر مؤمنان دست رس بودى هم قتل کردندى چرا که ایشان هم بر اعتقاد اسلاف خود بودند، نبینى که در بعضى جنگها و حربها که ایشان را با رسول (ص) بود همت قتل کردند، اما رب العالمین وى را از ایشان نگه داشت، و ایشان را از وى باز داشت، و هو المشار الیه بقوله وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. در بعضى اخبار بیارند که هیچ مسلمان با جهود همراه نشود که جهود همت قتل مسلمان کند اگر تواند یا از پیش شود، پس ایشان را بحکم این اعتقاد گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ..
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ... الایه. اما فى الدنیا فلانهم لم یحقن دماءهم و اموالهم، و لم یحصلوا منها محمدة، و اما فى الآخرة فلانهم لم یستحقوا بها ثوابا. و اعمال جهودان آنست که بدعوى مىگفتند که ما پذیرنده توراتیم و بر شریعت موسى ایستاده، ربّ العالمین گفت: این اعمال که دعوى میکنند باطل است و تباه، که نه درین جهان ایشان را نیک نامى داد، نه در آن جهان پاداش.
قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ... الآیة این رؤیت حقیقى است، میگوید نمىبینى و ننگرى باین جهودان که ایشان را نصیب دادند از آسمان یعنى کتاب توریت یُدْعَوْنَ إِلى کِتابِ اللَّهِ این کتاب دوم قرآن است و احکام آن، بقول قتاده. میگوید: آن جهودان را با کتاب قرآن و حکم آن و اتباع محمد (ص) خواندند، نپذیرفتند، و از آن برگشتند و روى بر گردانیدند، با آنکه وى را مىشناختند بنام و صفت و نعت. فانهم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل، و بیک روایت از ابن عباس یُدْعَوْنَ إِلى کِتابِ اللَّهِ مراد از این کتاب هم تورات است و آن را قصه است، میگویند: مردى و زنى از اهل خیبر از اشراف ایشان زنا کردند، و بحکم کتاب تورات مستوجب رجم شدند، امّا کراهیت مىداشتند رجم ایشان را، که از اشراف و مهتران بودند، بر مصطفى (ص) آمدند تا از وى رخصتى یابند در کار ایشان، رسول خدا ایشان را حکم رجم کرد نعمان بن ابى اوفى و یحیى ابن عمرو از سران جهودان بودند، گفتند: یا محمد! بیداد میکنى بر ایشان، که بر ایشان رجم نیست» مصطفى گفت: «بینى و بینکم التوراة».
میان من و شما توراة است یعنى بحکم تورات فرود آئیم، ایشان باین رضا دادند، پس رسول خدا گفت از شما که داناتر است بتورات؟ گفتند مردى است اعور از دانشمندان فدک او را ابن صوریا گویند، و او را بخواندند، رسول گفت: تویى ابن صوریا؟ گفت آرى! گفت تو عالم جهودانى؟ گفت چنین میگویند. آن گه رسول خدا توریت بعضى بخواست که در آن ذکر رجم بود، ابن صوریا در گرفت و میخواند تا بآیت رجم در گذشت. آن گه دست بر آن نهاده و پوشیده داشت. پس عبد اللَّه ابن سلمان دست وى بگرفت و آن آیت رجم بهر رسول اللَّه و بهر جهودان خواند، نبشته بود: «المحصن و المحصنة اذا زنیا، و قامت علیهما البینة، رجما و ان کانت المراة حبلى، تتربص بها حتى تضع ما فى بطنها» پس رسول خدا فرمود: تا آن هر دو جهودان را که زنا کرده بودند رجم کنند جهودان از آن در خشم شدند و بیرون رفتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ میگوید: گروهى از ایشان برگشتند و روى گردانیدند از حق، یعنى علما و رؤساء ایشان بعد از آنکه دانستند که رجم حق است و حکم تورات است.
و بهر آن گروهى باعراض مخصوص کرد، نه همه که لختى از علماى ایشان چون عبد اللَّه بن سلام و اصحاب او مسلمان شده بودند و ایمان آورده.
و گفتهاند که فرق میان تولّی و اعراض آنست که: تولى آنست که حاجتى را برگردد بر عقد و نیّت آن که باز آید، و اعراض آنست که بدل و همت برگردد و روى برگرداند یعنى یترک المنهج و یاخذ فى عرض الطریق متخبّطا. گفتهاند تولى آنست که دوستى و هواخواهى بگذارد، اما بتن برنگردد. و اعراض آنست که دوستى بگذارد و بتن نیز برگردد.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا اى ذلک الاعراض عن حکمک بسبب اغترارهم، حیث قالوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ این ایام معدودات آن چهل روز خواهند که در آن گوساله مىپرستیدند یعنى بعدد آن روزها که گوساله پرستیدیم ما را عذاب خواهد بود. رب العالمین گفت: این دروغ ایشان را فرهیفته کرد، خود دروغ فرا مىسازند و خود بدان فرهیفته مىگردند. و دروغ آنست که گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ و گفتهاند آن دروغ که ایشان را فرهیفته کرد آنست که گفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ».
قوله: فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ گفتهاند: که معنى یوم وقت است و آنچه گفت «فى ستة ایام، فى اربعة ایام، فى یومین» معنى همه وقت است، که این روز و شب بر اختلاف نزدیک ما است، و اللَّه تعالى لیس عنده لیل و نهار عبد اللَّه بن مسعود گفت. «انّ ربّکم لیس عنده لیل و لا نهار، نوّر السماوات من نور وجهه.»
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ الایة... میگوید: که تا چون بود حال و قصه ایشان که ما ایشان را با هم آریم لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمانى نیست و نه شور دل را جایى. اگر کسى گوید چگونه شک از آن نفى کرد، و بسیار کس هست از مردمان یعنى کافران که در آن بشکاند، چنان که ربّ العزت حکایت کرد از قومى: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ جواب آنست که: این آیة لا ریب بمعنى نهى است چنان که گفت فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ اى لا ترفثوا و لا تفسقوا. دلیل برین آنست که جاى دیگر نهى صریح کرد: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اگر گویند این شک در قصد و اختیار مردم نیاید، چگونه نهى میکند چیزى که در آن اختیار نیاید؟ جواب آنست که: هر چند چنین گفت اما معنى آن حثّ است بر تدبر و تفکر، یعنى که تفکر کنید و نیک بیندیشید و باز دانید. و این تدبّر و تفکّر در قصد و اختیار آید، و گمان و شور دل باز برد. و روى ابو هریرة قال: قال النبى ص یجمع اللَّه الخلق یوم القیامة فى صعید و احد ثمّ یطلع علیهم ربّ العالمین، فیقول: یتبع کل انسان ما کان یعبد، و یبقى المسلمون فیطلع علیهم و یعرفهم بنفسه، ثم یقول انا ربکم فاتبعونى، و قال النبى ثم تنشق الارض عنکم فتخرجون منها شابا کلکم على سن ثلاثین، و لسان یومئذ سریانى، فتخرجون عراتا حفاة غلفا غزلا الى ربکم تنسلون، و انا اول من تنشق عنه الارض.»
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ: اى جزاء ما کسبت وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ بنقصان حسناتهم و زیادة سیّئاتهم. قال الضحاک عن ابن عباس: فاول رایة ترفع لاهل الموقف ذلک الیوم من رایات الکفار رایة الیهود، فیفضحهم اللَّه على رؤس الاشهاد ثمّ یأمر بهم الى النار.
گفت عذاب صعب کسى را باشد که پیغامبرى را کشت یا آن مرد که امر بالمعروف و نهى عن المنکر فرماید، پس مصطفى (ص) این آیت برخواند و آن گه گفت: یا ابا عبیده! بنى اسرائیل چهل و سه پیغامبر را بیک ساعت از اول روز بکشتند، پس صد و دوازده مرد از نیک مردان و عابدین بنى اسرائیل برخواستند، تا بر ایشان امر بمعروف رانند و نهى منکر کنند، ایشان آن صد و دوازده مرد را در آخر روز بکشتند، مفسران گفتند این ملوک بنى اسرائیل بودند از آن جهودان که بعد از موسى برخاستند، و این آیت در شان ایشان فرود آمد.
و یقاتلون الذین الایه... قرائت حمزه است و نصیر از کسانى. و مقاتلت این جا بمعنى قتل باشد، و مفاعله بر معنى فعل در لغت هست، چنان که گویند «عافاه اللَّه» «قاتله اللَّه!». و در خبرست: «بئس القوم قوم یقتتلون الّذین یأمرون بالقسط من الناس، بئس القوم قوم لا یأمرون بالمعروف و لا ینهون عن المنکر، بئس القوم قوم یمشى المؤمن بینهم بالتقیة و الکتمان.
آن گه گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ. در قرآن جایها بشارت گفت بمعنى نذارت، این از آن است. و عذاب اسم است و تعذیب مصدر و اصله من قولهم «ماء عذب» فالتعذیب ازالة ذلک العذب، کقولهم مرّضته، و قذّیته، فی ازالة المرض و القذى. و فرق میان عذاب و عقاب این است که عقاب بر سبیل مجازاة باشد، یعنى که بر عقب جرم متقدّم میرود، و عذاب همه جاى کار فرمایند در مجازاة و غیر آن. هر چند که جهودان در روزگار رسول اللَّه قتل نکردند بلکه اسلاف ایشان کردند، اما بحکم آنکه متّبع اسلاف خویش بودند، و بر فعل ایشان و قتل ایشان رضا دادند، و آن مىپسندیدند، مستوجب عذاب گشتند هم ایشان و هم اسلام ایشان. میگوید ایشان را خبر ده که هم ایشان را عذاب است و هم اسلاف ایشان را، هر چند که این متاخران جهودان اگر ایشان را بر مصطفى و بر مؤمنان دست رس بودى هم قتل کردندى چرا که ایشان هم بر اعتقاد اسلاف خود بودند، نبینى که در بعضى جنگها و حربها که ایشان را با رسول (ص) بود همت قتل کردند، اما رب العالمین وى را از ایشان نگه داشت، و ایشان را از وى باز داشت، و هو المشار الیه بقوله وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. در بعضى اخبار بیارند که هیچ مسلمان با جهود همراه نشود که جهود همت قتل مسلمان کند اگر تواند یا از پیش شود، پس ایشان را بحکم این اعتقاد گفت: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ..
قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ... الایه. اما فى الدنیا فلانهم لم یحقن دماءهم و اموالهم، و لم یحصلوا منها محمدة، و اما فى الآخرة فلانهم لم یستحقوا بها ثوابا. و اعمال جهودان آنست که بدعوى مىگفتند که ما پذیرنده توراتیم و بر شریعت موسى ایستاده، ربّ العالمین گفت: این اعمال که دعوى میکنند باطل است و تباه، که نه درین جهان ایشان را نیک نامى داد، نه در آن جهان پاداش.
قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ... الآیة این رؤیت حقیقى است، میگوید نمىبینى و ننگرى باین جهودان که ایشان را نصیب دادند از آسمان یعنى کتاب توریت یُدْعَوْنَ إِلى کِتابِ اللَّهِ این کتاب دوم قرآن است و احکام آن، بقول قتاده. میگوید: آن جهودان را با کتاب قرآن و حکم آن و اتباع محمد (ص) خواندند، نپذیرفتند، و از آن برگشتند و روى بر گردانیدند، با آنکه وى را مىشناختند بنام و صفت و نعت. فانهم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل، و بیک روایت از ابن عباس یُدْعَوْنَ إِلى کِتابِ اللَّهِ مراد از این کتاب هم تورات است و آن را قصه است، میگویند: مردى و زنى از اهل خیبر از اشراف ایشان زنا کردند، و بحکم کتاب تورات مستوجب رجم شدند، امّا کراهیت مىداشتند رجم ایشان را، که از اشراف و مهتران بودند، بر مصطفى (ص) آمدند تا از وى رخصتى یابند در کار ایشان، رسول خدا ایشان را حکم رجم کرد نعمان بن ابى اوفى و یحیى ابن عمرو از سران جهودان بودند، گفتند: یا محمد! بیداد میکنى بر ایشان، که بر ایشان رجم نیست» مصطفى گفت: «بینى و بینکم التوراة».
میان من و شما توراة است یعنى بحکم تورات فرود آئیم، ایشان باین رضا دادند، پس رسول خدا گفت از شما که داناتر است بتورات؟ گفتند مردى است اعور از دانشمندان فدک او را ابن صوریا گویند، و او را بخواندند، رسول گفت: تویى ابن صوریا؟ گفت آرى! گفت تو عالم جهودانى؟ گفت چنین میگویند. آن گه رسول خدا توریت بعضى بخواست که در آن ذکر رجم بود، ابن صوریا در گرفت و میخواند تا بآیت رجم در گذشت. آن گه دست بر آن نهاده و پوشیده داشت. پس عبد اللَّه ابن سلمان دست وى بگرفت و آن آیت رجم بهر رسول اللَّه و بهر جهودان خواند، نبشته بود: «المحصن و المحصنة اذا زنیا، و قامت علیهما البینة، رجما و ان کانت المراة حبلى، تتربص بها حتى تضع ما فى بطنها» پس رسول خدا فرمود: تا آن هر دو جهودان را که زنا کرده بودند رجم کنند جهودان از آن در خشم شدند و بیرون رفتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ میگوید: گروهى از ایشان برگشتند و روى گردانیدند از حق، یعنى علما و رؤساء ایشان بعد از آنکه دانستند که رجم حق است و حکم تورات است.
و بهر آن گروهى باعراض مخصوص کرد، نه همه که لختى از علماى ایشان چون عبد اللَّه بن سلام و اصحاب او مسلمان شده بودند و ایمان آورده.
و گفتهاند که فرق میان تولّی و اعراض آنست که: تولى آنست که حاجتى را برگردد بر عقد و نیّت آن که باز آید، و اعراض آنست که بدل و همت برگردد و روى برگرداند یعنى یترک المنهج و یاخذ فى عرض الطریق متخبّطا. گفتهاند تولى آنست که دوستى و هواخواهى بگذارد، اما بتن برنگردد. و اعراض آنست که دوستى بگذارد و بتن نیز برگردد.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا اى ذلک الاعراض عن حکمک بسبب اغترارهم، حیث قالوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ این ایام معدودات آن چهل روز خواهند که در آن گوساله مىپرستیدند یعنى بعدد آن روزها که گوساله پرستیدیم ما را عذاب خواهد بود. رب العالمین گفت: این دروغ ایشان را فرهیفته کرد، خود دروغ فرا مىسازند و خود بدان فرهیفته مىگردند. و دروغ آنست که گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ و گفتهاند آن دروغ که ایشان را فرهیفته کرد آنست که گفتند «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ».
قوله: فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ گفتهاند: که معنى یوم وقت است و آنچه گفت «فى ستة ایام، فى اربعة ایام، فى یومین» معنى همه وقت است، که این روز و شب بر اختلاف نزدیک ما است، و اللَّه تعالى لیس عنده لیل و نهار عبد اللَّه بن مسعود گفت. «انّ ربّکم لیس عنده لیل و لا نهار، نوّر السماوات من نور وجهه.»
فَکَیْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ الایة... میگوید: که تا چون بود حال و قصه ایشان که ما ایشان را با هم آریم لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمانى نیست و نه شور دل را جایى. اگر کسى گوید چگونه شک از آن نفى کرد، و بسیار کس هست از مردمان یعنى کافران که در آن بشکاند، چنان که ربّ العزت حکایت کرد از قومى: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ جواب آنست که: این آیة لا ریب بمعنى نهى است چنان که گفت فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ اى لا ترفثوا و لا تفسقوا. دلیل برین آنست که جاى دیگر نهى صریح کرد: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اگر گویند این شک در قصد و اختیار مردم نیاید، چگونه نهى میکند چیزى که در آن اختیار نیاید؟ جواب آنست که: هر چند چنین گفت اما معنى آن حثّ است بر تدبر و تفکر، یعنى که تفکر کنید و نیک بیندیشید و باز دانید. و این تدبّر و تفکّر در قصد و اختیار آید، و گمان و شور دل باز برد. و روى ابو هریرة قال: قال النبى ص یجمع اللَّه الخلق یوم القیامة فى صعید و احد ثمّ یطلع علیهم ربّ العالمین، فیقول: یتبع کل انسان ما کان یعبد، و یبقى المسلمون فیطلع علیهم و یعرفهم بنفسه، ثم یقول انا ربکم فاتبعونى، و قال النبى ثم تنشق الارض عنکم فتخرجون منها شابا کلکم على سن ثلاثین، و لسان یومئذ سریانى، فتخرجون عراتا حفاة غلفا غزلا الى ربکم تنسلون، و انا اول من تنشق عنه الارض.»
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ: اى جزاء ما کسبت وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ بنقصان حسناتهم و زیادة سیّئاتهم. قال الضحاک عن ابن عباس: فاول رایة ترفع لاهل الموقف ذلک الیوم من رایات الکفار رایة الیهود، فیفضحهم اللَّه على رؤس الاشهاد ثمّ یأمر بهم الى النار.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلِ اللَّهُمَّ، مالِکَ الْمُلْکِ... ابن عباس گفت: معاذ بن جبل از مسجد رسول بازماند و نمىشد، رسول او را دید، گفت: یا معاذ! چرا از مسجد باز ماندى و نمىآیى؟ گفت یا رسول اللَّه یوحناى جهود را بر من دینى است، و بر راهم مترصد نشسته و چیزى ندارم که این دین بگذارم، ترسم که اگر بیرون آیم مرا بمسجد نگذارد، و از حضرت تو باز دارد. رسول گفت: یا معاذ! خواهى که اللَّه گردن تو ازین دین آزاد کند، و کار فروبسته بگشاید، بر خوان قُلِ اللَّهُمَّ.. تا آخر هر دو آیت. معاذ گفت، خواندم و اللَّه تعالى آن کار بر من آسان کرد، و دین گذارده شد. و بروایتى دیگر این قصه دین با على ع رفت. رسول اللَّه ص على را گفت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ بر خوان آن گه بآخر گوى
«یا رحمن الدنیا و الآخرة و رحیمهما تعطى منها ما تشاء و تمسک منها ما تشاء اقض عنّى الدّین و اغننى عن العیلة»، ابن عباس گفت: که از مصطفى ص شنیدم که نام اعظم خداى در سوره آل عمران است در آیت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.
اما سبب نزول این آیت: مفسران گفتند که: مصطفى ص را فتح مکه برآمد، و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم. منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند، کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد!! محمد را مکه و مدینه نه بس است؟ تا نیز به فارس و روم طمع دارد! رب العالمین آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.... و گفتهاند که وعده دادن مصطفى امّت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق مىباید کند، و سلمان مردى با قوت بود، مهاجران گفتند از ماست، انصار گفتند از ماست، مصطفى ص گفت و نواخت سلمان را: «سلمان منّا اهل البیت»
عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما، چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود، گفت ما را سنگى سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد، و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روى نبود. سلمان را بحضرت مصطفى ص فرستادیم تا وى را ازین حال خبر دهد. مصطفى بیامد، و تبر از دست سلمان فرا گرفت، و یکى بر آن سنگ زد، پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وى نورى بتافت، که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت، ماننده چراغ روشن در شب تاریک. مصطفى ص تکبیرى گفت، مسلمانان همچنین تکبیر گفتند. یکى دیگر بزد، هم برین صفت، و هم بران سان روشنایى بتافت. سوم بار هم چنان بر آن نسق، و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد. سلمان گفت: یا رسول اللَّه! عجب چیزى دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم! رسول خدا با قوم نگریست و گفت: شما همان دیدید که سلمان دید؟ گفتند: آرى، دیدیم! رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهاى حیره و مدائن کسرى جمله بدیدم، و جبرئیل آمد و مرا خبر کرد که: امت تو بر آنچه دیدى غلبه کنند، و پادشاهى آن دیار و اقطار ایشان را باشد، و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهاى حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد، و جبرئیل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهاى صنعاء آشکارا بدیدم جبرئیل همان گفت: آن گه مصطفى ص ایشان را بشارت داد، مومنان همه شاد شدند، گفتند الحمد للَّه که ما را وعده نصرت و قوت داد. منافقان گفتند: عجب نیست این سخن که محمد میگوید، و وعده باطل که مىدهد؟ از مدینه او قصور حیره و مدائن کسرى چون بینند؟ و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پى امن مدینه فرو برند، کى توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند؟ رب العالمین در شان آن منافقان گفت: وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفى را این آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.. الایة.
و معنى آنست که: یا محمد! بگوى، اى خداوند پادشاهان! پادشاهى آن را دهى که خودخواهى او را که خواهى بپادشاهى عزیز کنى و بنوازى و گرامى دارى، چون محمد مصطفى مهتر عالمیان، و گزیده جهانیان، و امّت وى بهینه امتان، و نزدیک خدا پسندیدگان، او را که خواهى خوار دارى و بیوکنى چون دشمنان وى منافقان و جهودان و مشرکان. بدانکه این ملک کارى عظیم است و صفتى بزرگ.
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوّت قرین کرد و گفت: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال تعالى: إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً. و گفتهاند: «الدّین بالملک یقوى، و الملک بالدین یبقى» جاى دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقى که در آن جور و غصب و بىدیانتى نباشد، و چهار معنى قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبّر، و بالقدرة ینفّذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقى این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و على ذلک قوله، وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً سمّاه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفى گفت «اغیظ رجل عند اللَّه عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجلٌ یسمّى ملک الاملاک، لا ملک الّا للَّه.»
قُلِ اللَّهُمَّ... این میم مشدد در افزود بجاى یاء ندا که از سر بیفکنده بود.
اصل آنست که «یا اللَّه» و ضمه هاء بر جاى گذاشت که نداء مفرد بود. بو رجاء عطاردى گفت: هفتاد نام از نامهاى خداوند عز و جل درین میم اللّهمّ تعبیه است، نصر ابن شمیل گفت: هر آن کس که بگفت: «اللّهمّ» خداى را بهمه نامهاى وى خواند پس ثواب وى چندان است که خداى را بهمه نامهاى وى یاد کند و برخواند ابو الدرداء روایت کرد از مصطفى
قال: «ان اللَّه عز و جل یقول انا اللَّه لا اله الّا انا، مالک الملوک و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، و ان العباد اذا اطاعونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة، و ان عصونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النّقمة، فساموهم سواء العذاب، فلا تشغلوا انفسکم بالذّل على الملوک، و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الى اکفیکم ملوککم»
قوله: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ میگوید: پادشاهى او را دهى که خود خواهى، یعنى مصطفى ص و اصحاب وى که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران، با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد، و کافران را مقهور و مخذول کرد، و شرک را با طى ادبار خویش برد. وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و او را که خواهى خواردارى و مقهور دارى، یعنى ابو جهل و اصحاب وى که سرهاى ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفتهاند: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى آدم و فرزندان وى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یعنى ابلیس و پس رو آن وى. تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ گویند: ملک داود است چنان که گفت وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ. و تَنْزِعُ الْمُلْکَ ملک طالوت است که از وى با داود شده، و گفتهاند که: مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفى ص گفت «من اصبح آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه فکأنّما حیزت له الدنیا بحذافیرها.»
و گفتهاند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله: ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً عبد العزیز بن یحیى گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى الملک على ابلیس و قهر الشیطان:، کما
قال رسول اللَّه فى حق عمر بن الخطّاب «ان الشیطان لیفرق من جیش عمر، و ما سلک عمر فجّا الّا سلک الشیطان فجّا آخر.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ حتى یغلبه الشیطان، کما
قال علیه السلام «انّ الشیطان یجرى من ابن آدم مجری الدم»
ابن المبارک سفیان ثورى را گفت: «اخبرنى ما النّاس؟» مرا خبر کن که مردمان کهاند؟ یعنى ایشان که اوصاف مردمى و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشتهاند؟ جواب داد، که: دانشمندان و زیرکان. گفت ملوک کهاند؟ گفت زاهدان. گفت اشراف کهاند؟ گفت پرهیزگاران. گفت سفله کهاند گفت ظالمان. گفت اغویا کهاند؟ گفت: «الّذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس.»
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ گفتهاند که: این اشارتست به کمال قدرت خداى که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزى با ضد وى، چنان که هر دو داند و هر دو تواند: اگر خواهد عزیز کند و بران قادر، و اگر خواهد خوار کند و بران قادر. و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ اى النصر، و الغنیمة، و عزّ الدنیا و الآخرة. میگوید: بدست تست خدایا! عز دنیا و آخرت، و نصرت بر دشمنان، و نیکى کردن با دوستان. إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من العزّ و الذّل قَدِیرٌ همه تو دادى و بر همه توانایى، خواهى عزیز کنى، خواهى خوار دارى، خواهى بخوانى و بنوازى، خواهى برانى و بیندازى، همه تویى، کار تو دارى کریم و مهربانى، رحیم و رحمانى، عزیز و سلطانى، اگر کسى گوید: چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او، پس چرا خیر مفرد گفت: و این تخصیص خیر بذکر از کجاست؟ جواب آنست که: این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز مىخواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر، همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست، و آفریده اوست، و بارادت و مشیت اوست.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من احدهما و یزید فى الآخر. و معنى این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام، و شب نه ساعت، از روز مىکاهد و در شب مىافزاید، تا شب به پانزده ساعت شود، و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام. هر چه ازین کاهد در آن افزاید، و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید. قال بعض العلماء: ان اللَّه تعالى احبّ ان یریکم عزته، فأراکم اللیل و احبّ ان یریکم من رحمته، فاراکم النهار، فاللیل یذکّر النّار و ما فیها، و النهار یذکّر الجنة و ما فیها.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ: میت و میّت بتشدید و تخفیف در لغت است از دو گروه عرب معنى هر دو یکسانست، اما بتشدید قراءت نافع است و حمزه و کسایى و حفص. باقى بتخفیف خوانند، میگوید: زنده از مرده بیرون مىآرى و مرده از زنده. این مرده نطفه است، و خایه مرغ، و تخم نبات، و شب تاریک. و این زنده جانور است، و نبات، و روز روشن. این از آن بیرون مىآرد و آن ازین.
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ بغیر تضییق و تقتیر. و شرح این در سوره البقره رفت.
قوله لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ این در شأن قومى آمد از مومنان که پنهان دوستى داشتند با جهودان. رب العالمین ایشان را از آن باز زد و نهى کرد و گفت: مبادا که مؤمن کافر را بدوستى گیرد. همانست که گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. و جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ اى من غیر المؤمنین و سواهم. میگوید: بیرون از مؤمنان کسى را بدوست مگیرید، این استحثاث مؤمنان است از ربّ العالمین بدوستى گرفتن یکدیگر را، و پسند آن بنزدیک خداى. و الیه الاشارة بقوله: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. ولىّ دوست بود از دل، مدار او مداجات، و آمیختن بظاهر نه اولیاء باشند.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ الاتخاذ. فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ اى فارق دینه و برئ اللَّه منه. و میگوید: هر مومن که موالات گیرد با کافران اللَّه ازو بیزارست یعنى از تولّاى وى بیزارست، نپذیرد خداى طاعت وى، و نپسندد.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و تقاة و تقیّة و اتقاء و توقى یکى است، و جمع تقاة تقى است. و یعقوب تنها تقیّة خواند. و معنى همه پرهیزیدن است، میگوید: مگر که از ایشان ترسید و ازیشان پرهیزید، که پس رخصت است شما را که مومنانید موالات ایشان بزبان نه بدل، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
مفسران گفتند: معنى آیت آنست که مؤمنان را روا نیست مداهنت کافران و موالات با ایشان، مگر که کافران بر مسلمانان غلبه کنند، یا مردى مسلمان تنها در میان کافران افتد، وزیشان ترسد، آن گه او را رخصت باشد که خویشتن را باظهار کلمه حق در دست ایشان ننهد و خود را هلاک نکند، بلکه مداهنت کند و بزبان موالات کند، چندان که در آن استحلال خون مسلمانان و اضاعت مال ایشان نباشد.
آن گه این را تقیّة گویند. تقیه در اسلام رواست بدو شرط: بیم سَر، و سلامت دل. در خبر است که مسیلمه کذاب دو مرد را از یاران رسول خدا بگرفت، با یکى گفت که گواهى میدهى که من رسول خداام؟ گفت آرى گواهى میدهم، دست از وى باز گرفت و رهایى یافت. آن دیگر سرباز زد و نگفت آنچه مراد مسیلمه بود، و او را بکشت. این قصه با مصطفى بگفتند مصطفى علیه السلام گفت: «امّا المقتول فمضى على صدقه و یقینه و اخذ بالفضل، و امّا الآخر فاخذ برخصة اللَّه و اللَّه یغفر له»
و قال صعصعة بن صوحان لاسامة بن زید: خالص المؤمن و خالق الکافر، فان الکافر یرضى منک بالخلق الحسن، و یحق علیک ان تخالص المؤمن» این در حال تقیه است و مذهب جماعت مفسران است. امام مذهب معاذ بن جبل و مجاهد و جماعتى از علما آنست که: این تقیه در ابتداء اسلام بود و پیش از آنکه دین اسلام مستحکم شود و قوت گیرد، اما امروز تقیه در دار الحرب است نه در دار الاسلام که بحمد اللَّه رکن اسلام قوى است، و رایت اسلام ظاهر وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا.
آن گه مسلمانان را بترسانید، و حذر نمود از خشم خویش اگر با کافران دوستى گیرند گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ اى عذاب نفسه وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ میگوید: بازگشت همه با اللَّه است یعنى آنچه در دنیا بندگان را داده بود. از ملک و ملک و تصرفات آن همه ازیشان در قیامت واستانند، و با اللَّه شود، و همانست که جایها در قرآن گفت: إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
آن گه تمامى تحذیر را گفت: قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ گوى اگر پنهان کنید آنچه در دل دارید از موالات کفّار، یا از نااستوار گرفتن رسول و بگذاشتن حق او أَوْ تُبْدُوهُ یا آنچه در دل دارید بکردار پیدا کنید که با رسول بحرب و قتلا بیرون آئید، یَعْلَمْهُ اللَّهُ فیجازیکم علیه، خداى میداند هر دو حال از شما، و شما را بآن پاداش دهد، چنان که سزاى شما و کردار شما بود.
آن گه گفت یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ او خداوندیست که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است مىداند، و جزاء هر کس از مغفرت و عذاب تواند، پس بدانید که ضمائر دل شما هم داند و آن کس که همه داند و جزاء همه تواند سزاست که از وى بترسند، و از عذاب و خشم وى بر حذر باشند.
اهل معانى گفتهاند تُخْفُوا فرا پیش تبدوا داشت تا تنبیهى باشد که اللَّه عمل و نیت ما مىداند پیش از اظهار آن. و على هذا قوله، سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ و قال تعالى: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ در هر دو آیت سرّ فرا پیش جهر داشت. آن معنى را که بیان کردیم. جاى دیگر بر عکس این گفت: إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ تبدوا فرا پیش داشت تا تنبیهى باشد که علم هر دو او را یکسانست، او را آشکارا چه نهان است، نه از آن نهان او را در علم نقصان است. نه ازین آشکارا زیادتى که در هر دو حال داناى گمانست.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً تقدیره و یحذرکم اللَّه نفسه، یوم تجد، اگر خواهى ابتداء این آیت با یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، پیوند، و معنى آن باشد که اللَّه شما را حذر مىنماید از عذاب خود در آن روز قیامت که هر کس بجزاء کردار خود رسند، نیکان بثواب، و بدان بعذاب. و اگر خواهى به، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ پیوند، و معنى آن باشد که خداى روز رستخیز بر همه چیز قادر است از عذاب و ثواب نواخت و سیاست و رحمت و نقمت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً همانست که جاى دیگر گفت: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا احصاه اللَّه و نسوه.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ یعنی القبیح من العمل، یقرأ من کتابه تَوَدُّ اى تمنّى النفس عند ذلک لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً من المشرق الى المغرب.
آن گه تاکید را و استظهار بر ایشان کلمه تحذیر اعادت کرد و گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و نیز رأفت و رحمت و مهربانى در تحذیر بست گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و معنى آنست که من بر شما سخت مهربانم و بخشاینده، که تعجیل عقوبت نکردم، و شما را باید کردارى فرانگذاشتم، بلکه از عاقبت کار و سرانجام کردار خبر دادم و حذر نمودم، تا بیدار و هشیار باشید، و بعاقبت رستگار شوید.
«یا رحمن الدنیا و الآخرة و رحیمهما تعطى منها ما تشاء و تمسک منها ما تشاء اقض عنّى الدّین و اغننى عن العیلة»، ابن عباس گفت: که از مصطفى ص شنیدم که نام اعظم خداى در سوره آل عمران است در آیت: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.
اما سبب نزول این آیت: مفسران گفتند که: مصطفى ص را فتح مکه برآمد، و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم. منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند، کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد!! محمد را مکه و مدینه نه بس است؟ تا نیز به فارس و روم طمع دارد! رب العالمین آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.... و گفتهاند که وعده دادن مصطفى امّت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق مىباید کند، و سلمان مردى با قوت بود، مهاجران گفتند از ماست، انصار گفتند از ماست، مصطفى ص گفت و نواخت سلمان را: «سلمان منّا اهل البیت»
عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما، چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود، گفت ما را سنگى سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد، و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روى نبود. سلمان را بحضرت مصطفى ص فرستادیم تا وى را ازین حال خبر دهد. مصطفى بیامد، و تبر از دست سلمان فرا گرفت، و یکى بر آن سنگ زد، پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وى نورى بتافت، که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت، ماننده چراغ روشن در شب تاریک. مصطفى ص تکبیرى گفت، مسلمانان همچنین تکبیر گفتند. یکى دیگر بزد، هم برین صفت، و هم بران سان روشنایى بتافت. سوم بار هم چنان بر آن نسق، و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد. سلمان گفت: یا رسول اللَّه! عجب چیزى دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم! رسول خدا با قوم نگریست و گفت: شما همان دیدید که سلمان دید؟ گفتند: آرى، دیدیم! رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهاى حیره و مدائن کسرى جمله بدیدم، و جبرئیل آمد و مرا خبر کرد که: امت تو بر آنچه دیدى غلبه کنند، و پادشاهى آن دیار و اقطار ایشان را باشد، و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهاى حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد، و جبرئیل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهاى صنعاء آشکارا بدیدم جبرئیل همان گفت: آن گه مصطفى ص ایشان را بشارت داد، مومنان همه شاد شدند، گفتند الحمد للَّه که ما را وعده نصرت و قوت داد. منافقان گفتند: عجب نیست این سخن که محمد میگوید، و وعده باطل که مىدهد؟ از مدینه او قصور حیره و مدائن کسرى چون بینند؟ و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پى امن مدینه فرو برند، کى توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند؟ رب العالمین در شان آن منافقان گفت: وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً. و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفى را این آیت فرستاد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ.. الایة.
و معنى آنست که: یا محمد! بگوى، اى خداوند پادشاهان! پادشاهى آن را دهى که خودخواهى او را که خواهى بپادشاهى عزیز کنى و بنوازى و گرامى دارى، چون محمد مصطفى مهتر عالمیان، و گزیده جهانیان، و امّت وى بهینه امتان، و نزدیک خدا پسندیدگان، او را که خواهى خوار دارى و بیوکنى چون دشمنان وى منافقان و جهودان و مشرکان. بدانکه این ملک کارى عظیم است و صفتى بزرگ.
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوّت قرین کرد و گفت: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال تعالى: إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً. و گفتهاند: «الدّین بالملک یقوى، و الملک بالدین یبقى» جاى دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقى که در آن جور و غصب و بىدیانتى نباشد، و چهار معنى قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبّر، و بالقدرة ینفّذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقى این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و على ذلک قوله، وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً سمّاه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفى گفت «اغیظ رجل عند اللَّه عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجلٌ یسمّى ملک الاملاک، لا ملک الّا للَّه.»
قُلِ اللَّهُمَّ... این میم مشدد در افزود بجاى یاء ندا که از سر بیفکنده بود.
اصل آنست که «یا اللَّه» و ضمه هاء بر جاى گذاشت که نداء مفرد بود. بو رجاء عطاردى گفت: هفتاد نام از نامهاى خداوند عز و جل درین میم اللّهمّ تعبیه است، نصر ابن شمیل گفت: هر آن کس که بگفت: «اللّهمّ» خداى را بهمه نامهاى وى خواند پس ثواب وى چندان است که خداى را بهمه نامهاى وى یاد کند و برخواند ابو الدرداء روایت کرد از مصطفى
قال: «ان اللَّه عز و جل یقول انا اللَّه لا اله الّا انا، مالک الملوک و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، و ان العباد اذا اطاعونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة، و ان عصونى حوّلت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النّقمة، فساموهم سواء العذاب، فلا تشغلوا انفسکم بالذّل على الملوک، و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الى اکفیکم ملوککم»
قوله: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ میگوید: پادشاهى او را دهى که خود خواهى، یعنى مصطفى ص و اصحاب وى که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران، با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد، و کافران را مقهور و مخذول کرد، و شرک را با طى ادبار خویش برد. وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ و او را که خواهى خواردارى و مقهور دارى، یعنى ابو جهل و اصحاب وى که سرهاى ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفتهاند: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى آدم و فرزندان وى، وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ یعنى ابلیس و پس رو آن وى. تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ گویند: ملک داود است چنان که گفت وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ. و تَنْزِعُ الْمُلْکَ ملک طالوت است که از وى با داود شده، و گفتهاند که: مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفى ص گفت «من اصبح آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه فکأنّما حیزت له الدنیا بحذافیرها.»
و گفتهاند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله: ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً عبد العزیز بن یحیى گفت: تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ یعنى الملک على ابلیس و قهر الشیطان:، کما
قال رسول اللَّه فى حق عمر بن الخطّاب «ان الشیطان لیفرق من جیش عمر، و ما سلک عمر فجّا الّا سلک الشیطان فجّا آخر.»
وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ حتى یغلبه الشیطان، کما
قال علیه السلام «انّ الشیطان یجرى من ابن آدم مجری الدم»
ابن المبارک سفیان ثورى را گفت: «اخبرنى ما النّاس؟» مرا خبر کن که مردمان کهاند؟ یعنى ایشان که اوصاف مردمى و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشتهاند؟ جواب داد، که: دانشمندان و زیرکان. گفت ملوک کهاند؟ گفت زاهدان. گفت اشراف کهاند؟ گفت پرهیزگاران. گفت سفله کهاند گفت ظالمان. گفت اغویا کهاند؟ گفت: «الّذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس.»
وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ گفتهاند که: این اشارتست به کمال قدرت خداى که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزى با ضد وى، چنان که هر دو داند و هر دو تواند: اگر خواهد عزیز کند و بران قادر، و اگر خواهد خوار کند و بران قادر. و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست.
بِیَدِکَ الْخَیْرُ اى النصر، و الغنیمة، و عزّ الدنیا و الآخرة. میگوید: بدست تست خدایا! عز دنیا و آخرت، و نصرت بر دشمنان، و نیکى کردن با دوستان. إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من العزّ و الذّل قَدِیرٌ همه تو دادى و بر همه توانایى، خواهى عزیز کنى، خواهى خوار دارى، خواهى بخوانى و بنوازى، خواهى برانى و بیندازى، همه تویى، کار تو دارى کریم و مهربانى، رحیم و رحمانى، عزیز و سلطانى، اگر کسى گوید: چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او، پس چرا خیر مفرد گفت: و این تخصیص خیر بذکر از کجاست؟ جواب آنست که: این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز مىخواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر، همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست، و آفریده اوست، و بارادت و مشیت اوست.
تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ ینقص من احدهما و یزید فى الآخر. و معنى این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام، و شب نه ساعت، از روز مىکاهد و در شب مىافزاید، تا شب به پانزده ساعت شود، و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام. هر چه ازین کاهد در آن افزاید، و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید. قال بعض العلماء: ان اللَّه تعالى احبّ ان یریکم عزته، فأراکم اللیل و احبّ ان یریکم من رحمته، فاراکم النهار، فاللیل یذکّر النّار و ما فیها، و النهار یذکّر الجنة و ما فیها.
وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ: میت و میّت بتشدید و تخفیف در لغت است از دو گروه عرب معنى هر دو یکسانست، اما بتشدید قراءت نافع است و حمزه و کسایى و حفص. باقى بتخفیف خوانند، میگوید: زنده از مرده بیرون مىآرى و مرده از زنده. این مرده نطفه است، و خایه مرغ، و تخم نبات، و شب تاریک. و این زنده جانور است، و نبات، و روز روشن. این از آن بیرون مىآرد و آن ازین.
وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ بغیر تضییق و تقتیر. و شرح این در سوره البقره رفت.
قوله لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ این در شأن قومى آمد از مومنان که پنهان دوستى داشتند با جهودان. رب العالمین ایشان را از آن باز زد و نهى کرد و گفت: مبادا که مؤمن کافر را بدوستى گیرد. همانست که گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ. و جاى دیگر گفت: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ اى من غیر المؤمنین و سواهم. میگوید: بیرون از مؤمنان کسى را بدوست مگیرید، این استحثاث مؤمنان است از ربّ العالمین بدوستى گرفتن یکدیگر را، و پسند آن بنزدیک خداى. و الیه الاشارة بقوله: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. ولىّ دوست بود از دل، مدار او مداجات، و آمیختن بظاهر نه اولیاء باشند.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ الاتخاذ. فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ اى فارق دینه و برئ اللَّه منه. و میگوید: هر مومن که موالات گیرد با کافران اللَّه ازو بیزارست یعنى از تولّاى وى بیزارست، نپذیرد خداى طاعت وى، و نپسندد.
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و تقاة و تقیّة و اتقاء و توقى یکى است، و جمع تقاة تقى است. و یعقوب تنها تقیّة خواند. و معنى همه پرهیزیدن است، میگوید: مگر که از ایشان ترسید و ازیشان پرهیزید، که پس رخصت است شما را که مومنانید موالات ایشان بزبان نه بدل، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
مفسران گفتند: معنى آیت آنست که مؤمنان را روا نیست مداهنت کافران و موالات با ایشان، مگر که کافران بر مسلمانان غلبه کنند، یا مردى مسلمان تنها در میان کافران افتد، وزیشان ترسد، آن گه او را رخصت باشد که خویشتن را باظهار کلمه حق در دست ایشان ننهد و خود را هلاک نکند، بلکه مداهنت کند و بزبان موالات کند، چندان که در آن استحلال خون مسلمانان و اضاعت مال ایشان نباشد.
آن گه این را تقیّة گویند. تقیه در اسلام رواست بدو شرط: بیم سَر، و سلامت دل. در خبر است که مسیلمه کذاب دو مرد را از یاران رسول خدا بگرفت، با یکى گفت که گواهى میدهى که من رسول خداام؟ گفت آرى گواهى میدهم، دست از وى باز گرفت و رهایى یافت. آن دیگر سرباز زد و نگفت آنچه مراد مسیلمه بود، و او را بکشت. این قصه با مصطفى بگفتند مصطفى علیه السلام گفت: «امّا المقتول فمضى على صدقه و یقینه و اخذ بالفضل، و امّا الآخر فاخذ برخصة اللَّه و اللَّه یغفر له»
و قال صعصعة بن صوحان لاسامة بن زید: خالص المؤمن و خالق الکافر، فان الکافر یرضى منک بالخلق الحسن، و یحق علیک ان تخالص المؤمن» این در حال تقیه است و مذهب جماعت مفسران است. امام مذهب معاذ بن جبل و مجاهد و جماعتى از علما آنست که: این تقیه در ابتداء اسلام بود و پیش از آنکه دین اسلام مستحکم شود و قوت گیرد، اما امروز تقیه در دار الحرب است نه در دار الاسلام که بحمد اللَّه رکن اسلام قوى است، و رایت اسلام ظاهر وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا.
آن گه مسلمانان را بترسانید، و حذر نمود از خشم خویش اگر با کافران دوستى گیرند گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ اى عذاب نفسه وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ میگوید: بازگشت همه با اللَّه است یعنى آنچه در دنیا بندگان را داده بود. از ملک و ملک و تصرفات آن همه ازیشان در قیامت واستانند، و با اللَّه شود، و همانست که جایها در قرآن گفت: إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
آن گه تمامى تحذیر را گفت: قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ گوى اگر پنهان کنید آنچه در دل دارید از موالات کفّار، یا از نااستوار گرفتن رسول و بگذاشتن حق او أَوْ تُبْدُوهُ یا آنچه در دل دارید بکردار پیدا کنید که با رسول بحرب و قتلا بیرون آئید، یَعْلَمْهُ اللَّهُ فیجازیکم علیه، خداى میداند هر دو حال از شما، و شما را بآن پاداش دهد، چنان که سزاى شما و کردار شما بود.
آن گه گفت یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ او خداوندیست که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است مىداند، و جزاء هر کس از مغفرت و عذاب تواند، پس بدانید که ضمائر دل شما هم داند و آن کس که همه داند و جزاء همه تواند سزاست که از وى بترسند، و از عذاب و خشم وى بر حذر باشند.
اهل معانى گفتهاند تُخْفُوا فرا پیش تبدوا داشت تا تنبیهى باشد که اللَّه عمل و نیت ما مىداند پیش از اظهار آن. و على هذا قوله، سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ و قال تعالى: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ در هر دو آیت سرّ فرا پیش جهر داشت. آن معنى را که بیان کردیم. جاى دیگر بر عکس این گفت: إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ تبدوا فرا پیش داشت تا تنبیهى باشد که علم هر دو او را یکسانست، او را آشکارا چه نهان است، نه از آن نهان او را در علم نقصان است. نه ازین آشکارا زیادتى که در هر دو حال داناى گمانست.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً تقدیره و یحذرکم اللَّه نفسه، یوم تجد، اگر خواهى ابتداء این آیت با یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، پیوند، و معنى آن باشد که اللَّه شما را حذر مىنماید از عذاب خود در آن روز قیامت که هر کس بجزاء کردار خود رسند، نیکان بثواب، و بدان بعذاب. و اگر خواهى به، وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ پیوند، و معنى آن باشد که خداى روز رستخیز بر همه چیز قادر است از عذاب و ثواب نواخت و سیاست و رحمت و نقمت یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً همانست که جاى دیگر گفت: یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا احصاه اللَّه و نسوه.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ یعنی القبیح من العمل، یقرأ من کتابه تَوَدُّ اى تمنّى النفس عند ذلک لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً من المشرق الى المغرب.
آن گه تاکید را و استظهار بر ایشان کلمه تحذیر اعادت کرد و گفت: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ و نیز رأفت و رحمت و مهربانى در تحذیر بست گفت: وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و معنى آنست که من بر شما سخت مهربانم و بخشاینده، که تعجیل عقوبت نکردم، و شما را باید کردارى فرانگذاشتم، بلکه از عاقبت کار و سرانجام کردار خبر دادم و حذر نمودم، تا بیدار و هشیار باشید، و بعاقبت رستگار شوید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ الایة... سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص، کعب اشرف و اصحاب او را از جهودان با دین اسلام دعوت کرد، و سید و عاقب را از ترسایى با اسلام خواند. ایشان گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ سخن ترسایانست، و أَحِبَّاؤُهُ سخن جهودان گفتند: ما خود پسران و دوستان اللَّهایم بوى نزدیکتر از آنیم که تو ما را بآن میخوانى! رسول خدا و مؤمنان گفتند: اگر آنک شما پسران و دوستانید، چرا بر شما غضب و لعنت است ازو؟ گفتند: این چنان است که پدر بر پسر خشم گیرد، یکبارگى ازو نبرد و دوستى برنخیزد. پس رب العالمین آیت فرستاد: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی. معنى آنست که: یا محمد ص! ایشان را گوى که اگر اللَّه را دوست میدارید، چنان که مىگوئید پس مرا دوست دارید که نسبت وى دارم از روى نبوت و رسالت و محبت و بر پى من باشید که من بر طاعت و عبادت وى میخوانم، و دوستى شما مر او را لا محالة از آنست که او نیز شما را دوست میدارد و آن گه شما را دوست دارد که وى را طاعت دار و فرمان بردار باشید. پس واجب است بر شما که اتّباع من کنید در طاعت او، تا شما را دوست دارد. درین آیت نشان دوستى و محبت اتّباع رسول ساخت جاى دیگر آرزوى مرگ نشان دوستى کرد. إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ میگوید: اگر راست مىگوئید که اللَّه را دوست مىدارید، آرزوى مرگ کنید که دوستى داعیه شوق است، و شوقزده را همان مراد وى دیدار دوست بود. و آن کس که همه مراد وى دیدار دوست بود، همیشه آرزوى آن باشد که بر دوست برسد و راه رسیدن بر دوست جز مرگ نیست. پس چرا کراهیّت مىدارید مرگ را؟ و مرگ سبب وصال دوست است! اما گفتند: که این مرگ قومى را راحت است، و قومى را آفت. آن را که راحت است، از آن است که: «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقائه».
و آن را که آفت است، از آن است که: «من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقائه»
زاهدى را گفتند که: مرگ را دوست دارى؟ توقف کرد. پس پرسنده گفت: اگر زهد تو با صدق تو بودى از مرگ کراهیت نبودى! سدیگر نشان در صدق محبت آنست که: همواره ذکر محبوب بر دل و بر زبان محبّ تازه بود. چنان که غفلت و نسیان بوى راه نبرد. و على هذا
قال النبى ص «من احبّ شیئا اکثر ذکره».
چهارم نشان در وفاء دوستى آنست که: هر چه با محبوب نسبتى دارد، آن را دوست دارد.
چنان که قرآن کلام وى، کعبه خانه وى، مصطفى ص رسول وى، مؤمنان دوستان وى.
مصطفى ص گفت: «احبّوا اللَّه لما یغذوکم به من نعمة، و احبّونى لحبّ اللَّه ایّاى، و احبّوا اهل بیتى لحبّى»
آن گه گفت: وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. درین تنبیه است که محبّت نه معلول است، نه باکتساب بنده تا بتحصیل طاعت یا از اجتناب معصیت فرا دست آید. یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. پس آنچه گفت: یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ که بنده باشد که گناهان دارد، آن گه خدا را دوست دارد و اللَّه وى را دوست دارد. هم ازین بابست خبر نعمان که وى را بخمر خوردن چند بار حدّ زدند. پس یکى وى را لعنت کرد، رسول خدا گفت: لعنت مکن که وى خدا و رسول او را دوست میدارد. مفسران گفتند: چون این آیت فرو آمد، عبد اللَّه بن ابى سر منافقان با اصحاب خویش گفت: محمد طاعت خود در طاعت خدا بست، میخواهد تا چنان که خداى را طاعت داریم، وى را نیز طاعت داریم و میفرماید تا وى را دوست داریم، چنانک ترسایان عیسى ع را دوست داشتند.
رب العالمین در جواب ایشان این آیت فرستاد، یعنى من که خدایم بطاعت دارى میفرمایم.
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ بگوى ایشان را که، فرمان بردار باشید، و او را یگانه و یکتا دانید، و بخداوندى و معبودى وى اقرار بدهید، و رسول وى را فرمانبردار باشید، و او را بنبوت و رسالت استوار دارید و در آیت اوّل اتّباع وى فرمود، و درین آیت طاعت وى فرمود، از بهر آنکه افتد طاعت دارى که اتّباع سیرت و افعال و اخلاق با آن نبود. و این جا هم طاعت دارى باید و هم اتّباع، تا بنده بر راه حق افتد و بر سنن صواب. آن راه که بنده در آن بکمال سعادت خویش رسد و قرآن مجید بآن اشارت میکند: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ، عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی بزرگان دین گفتند: این راه بر سه منزل نهادند: منزل اول: شناخت احکام ظاهر شرع است و بآن کار کردن و شرط آن بجا آوردن. منزل دوم: شناخت علم و زهد و ورع است که حاصل آن شناختن عیب خویش است، و قمع شهوات، و مجاهدت نفس. و منزل سوم: شناخت خواطر است که آن توقیعات سلطان ربوبیت است. و خاطرى که توقیع ربوبیّت باشد، خطا در آن راه نبرد، و بلکه همه شکستگیها بوى درست شود. مصطفى ص گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه».
این سه منزل که گفتیم، رسول بسه کلمه باز آورده و راه تحصیل آن باز نموده گفت: «سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الکبراء».
آن گه گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ. اگر برگردند از طاعت خدا و رسول وى، خداى ایشان را دوست ندارد هر چند که ایشان مىگویند، وى را دوست داریم آن گفت ایشان بىحاصل است، و آن دعوى ایشان باطل.
قوله: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ الایة... صفوت از هر چیز بهینه آنست. میگوید اللَّه برگزید آدم ع را بمحبّت و ولایت و نبوّت، او را رسول کرد بفرزندان خویش و بفرشتگان. و لهذا قال تعالى: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ. در خبر است که مردى گفت: «یا رسول اللَّه! أ نبیّا کان آدم؟ قال: نعم، مکلّم»
و برگزید نوح ع را و ابراهیم ع را، و آل وى اسماعیل و اسحاق و لوط و یعقوب و انبیاء فرزندان او. ابراهیم را خلّت داد و امام ملّت کرد، و ایشان را که برشمردیم از خاندان وى اهل رسالت کرد، و بریشان درود پیوست تا جاوید. آل مرد کسان وى باشند از نزدیکان و خاصگان قبیله و عشیره و موافقان در دین. پس هر که در دین موافق نباشد و در اتّباع درست نیاید، او را آل نگویند اگر چه نسب دارد. و با موافقت و اتّباع در دین آل گویند، اگر چه نسب ندارد. و الیه الاشارة بقوله: «فمن تبعنى فانّه منّى»
و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ. و پسر نوح که نه موافق نوح ع بود در دین، از آل وى نشمرد و گفت: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ. و آل فرعون را گفت: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ که در ملت کفر همه یکسان بودند و بر پى یکدگر رفتند.
مصطفى (ص) خویشان کافر را گفت: «انّ آل ابى لیسوا لى باولیاء، انّما ولیّى اللَّه و صالح المؤمنین، و لکن لهم رحم ابلّها ببلالها».
روى أنّ النبى (ص) مرض فاتى اهل قبا یعودونه و قالوا: یا رسول اللَّه لم نعلم بمرضک الّا الآن، فجئنا فادعوا اللَّه لنا.
فقال سوف ادعولکم و لآل محمد. قالوا: یا رسول اللَّه و من آل محمد؟ قال: سألتمونى عن شیء ما سألنى عنه احد غیرکم، المسلمون، آل محمد ص کلّ مؤمن تقىّ
و گفتهاند که: اهل دین که نسبت ایشان با رسول خداست بر دو قسماند: گروهى خاصیگان وىاند. و متبعان وى، بعلم متقن و عمل محکم شرائط شرع او بجا آورند و براه دین وى راست روند. ایشان را «آل» گویند. قسم دیگر گروهىاند که با وى نسبت دارند و عمل ایشان بر سبیل تقلید باشد و با تقصیر و تفریط بود، نه ایشان را علم متقن است نه عمل محکم ایشان را امّت گویند نه آل. پس آل پیغامبر همه امّت اواند، نه همه امّت او آل اواند. اینجاست که جعفر بن محمد (ع) را گفتند: چه گویى باین مردمان که مىگویند مسلمانان همه آل محمداند؟ جواب داد که: کذبوا و صدقوا. گفتند: این چه معنى دارد، دروغ و راست هر دو جمع کردن؟ گفت: دروغ است آنچه میگویند که مردمان با این همه تقصیر در دین آل محمداند، و راست است چون شرائط شریعت او بجاى آرند و براه اتّباع او تمام روند، و راست روند.
وَ آلَ عِمْرانَ و برگزید آل عمران یعنى موسى ع و هارون ع. مقاتل گفت: این عمران پدر موسى و هارون است. هو عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب ع.
و گفتهاند: آل عمران مریم است و پسر وى عیسى ع و آن عمران بن ماثان است النّجار، نیک مردى بود از نیک مردان زمین مقدس.
عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم. گفتهاند: که: عالم نامى است از هر چه در موجودات است، از زمین و آسمان، و هوا و فضا، و برّ و بحر و حیوانات و جمادات. و چون عقلاء از آدمیان و فریشتگان در جمله آن بودند، جمع بنام ایشان باز کرد که در آفرینش ایشان اصلاند، و دیگر چیزها تبع ایشانست. و گفتهاند که: هر جنسى از موجودات که هست، آن را عالمى گویند. چنان که جنس آدمیان، و جنس فریشتگان، و جنس پریان، و جنس مرغان، و غیر ایشان. و گفتهاند که: اهل هر عصرى را عالمى گویند. اهل تحقیق گفتند: عالم دو است: عالم کبیر و عالم صغیر.
کبیر آنست که گفتیم، و صغیر هر آدمى بنفس خویش عالمیست و هر چه در عالم کبیر است نمودگار آن در عالم صغیر است، از زمین و کوه و نبات و جوى روان و باد و آب و آتش و سرما و گرما و پیشهوران و فریشتگان و چهارپایان و غیر آن. ازین جاست که ربّ العالمین در نفس آدمیان همان نظر فرمود که در عالم کبیر فرمود و گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟. و در آیت دیگر هر دو در هم بست، گفت: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ. مصطفى (ص) گفت: اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربه
و جاى دیگر گفت: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تنبیها، على انهم لو تفکروا فى انفسهم لما خفى معرفته علیهم.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ذرّیة نصب است بر حال، و گفتهاند بر بدل و گفتهاند بر تکریر. اى: اصطفى ذریّة و اشتقاق ذریّت از «أذرأ اللَّه الخلق» است، فترکت همزته، کبریّة و نبى. و گفتهاند: هى فعلیة من الذرّ و چنان که نسل را ذرّیت گویند، اصل را نیز گویند، و ذلک فى قوله: وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ اى آباءهم. و زنان را ذرارى گویند. مصطفى (ص) گفت: حجوا بالذرارى و لا تأکلوا مالها و تذروا ارباقها فى اعناقها
باین ذرارى زنان خواهد بود نه کودکان، که کودکان را در شرع حج کردن درست نیاید.
بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ اى من ولد بعض، فکلهم من ذریة آدم ع ثم ذریة نوح ع ثم ذریة ابراهیم ع و قیل بعضهم من بعض یعنى فى الموالاة الدینیه لقوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و قوله تعالى: الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اهل معانى گفتند: تعلق این آیت که إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ الخ بآیت پیش از دو وجه است: یکى آنکه: ایشان همه مقرّ بودند که اتّباع این پیغامبران که بر شمردیم واجب است میگوید: چرا اتّباع محمد ص نمیکنید و ایشان همه یکسانند؟
آنچه اتّباع این پیغامبران واجب کرد، نبوت و رسالت است و آن در محمد ص موجود است، پس او را متبع باشید. وجه دیگر آنست که: اصطفائیّت این پیغامبران از آنست که خداى را فرمانبردار شدند تا مستحق محبت او گشتند، یعنى شما نیز این طاعت بجاى آرید تا بآن محبت رسید.
و آن را که آفت است، از آن است که: «من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقائه»
زاهدى را گفتند که: مرگ را دوست دارى؟ توقف کرد. پس پرسنده گفت: اگر زهد تو با صدق تو بودى از مرگ کراهیت نبودى! سدیگر نشان در صدق محبت آنست که: همواره ذکر محبوب بر دل و بر زبان محبّ تازه بود. چنان که غفلت و نسیان بوى راه نبرد. و على هذا
قال النبى ص «من احبّ شیئا اکثر ذکره».
چهارم نشان در وفاء دوستى آنست که: هر چه با محبوب نسبتى دارد، آن را دوست دارد.
چنان که قرآن کلام وى، کعبه خانه وى، مصطفى ص رسول وى، مؤمنان دوستان وى.
مصطفى ص گفت: «احبّوا اللَّه لما یغذوکم به من نعمة، و احبّونى لحبّ اللَّه ایّاى، و احبّوا اهل بیتى لحبّى»
آن گه گفت: وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. درین تنبیه است که محبّت نه معلول است، نه باکتساب بنده تا بتحصیل طاعت یا از اجتناب معصیت فرا دست آید. یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. پس آنچه گفت: یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ که بنده باشد که گناهان دارد، آن گه خدا را دوست دارد و اللَّه وى را دوست دارد. هم ازین بابست خبر نعمان که وى را بخمر خوردن چند بار حدّ زدند. پس یکى وى را لعنت کرد، رسول خدا گفت: لعنت مکن که وى خدا و رسول او را دوست میدارد. مفسران گفتند: چون این آیت فرو آمد، عبد اللَّه بن ابى سر منافقان با اصحاب خویش گفت: محمد طاعت خود در طاعت خدا بست، میخواهد تا چنان که خداى را طاعت داریم، وى را نیز طاعت داریم و میفرماید تا وى را دوست داریم، چنانک ترسایان عیسى ع را دوست داشتند.
رب العالمین در جواب ایشان این آیت فرستاد، یعنى من که خدایم بطاعت دارى میفرمایم.
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ بگوى ایشان را که، فرمان بردار باشید، و او را یگانه و یکتا دانید، و بخداوندى و معبودى وى اقرار بدهید، و رسول وى را فرمانبردار باشید، و او را بنبوت و رسالت استوار دارید و در آیت اوّل اتّباع وى فرمود، و درین آیت طاعت وى فرمود، از بهر آنکه افتد طاعت دارى که اتّباع سیرت و افعال و اخلاق با آن نبود. و این جا هم طاعت دارى باید و هم اتّباع، تا بنده بر راه حق افتد و بر سنن صواب. آن راه که بنده در آن بکمال سعادت خویش رسد و قرآن مجید بآن اشارت میکند: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ، عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی بزرگان دین گفتند: این راه بر سه منزل نهادند: منزل اول: شناخت احکام ظاهر شرع است و بآن کار کردن و شرط آن بجا آوردن. منزل دوم: شناخت علم و زهد و ورع است که حاصل آن شناختن عیب خویش است، و قمع شهوات، و مجاهدت نفس. و منزل سوم: شناخت خواطر است که آن توقیعات سلطان ربوبیت است. و خاطرى که توقیع ربوبیّت باشد، خطا در آن راه نبرد، و بلکه همه شکستگیها بوى درست شود. مصطفى ص گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه».
این سه منزل که گفتیم، رسول بسه کلمه باز آورده و راه تحصیل آن باز نموده گفت: «سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الکبراء».
آن گه گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ. اگر برگردند از طاعت خدا و رسول وى، خداى ایشان را دوست ندارد هر چند که ایشان مىگویند، وى را دوست داریم آن گفت ایشان بىحاصل است، و آن دعوى ایشان باطل.
قوله: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ الایة... صفوت از هر چیز بهینه آنست. میگوید اللَّه برگزید آدم ع را بمحبّت و ولایت و نبوّت، او را رسول کرد بفرزندان خویش و بفرشتگان. و لهذا قال تعالى: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ. در خبر است که مردى گفت: «یا رسول اللَّه! أ نبیّا کان آدم؟ قال: نعم، مکلّم»
و برگزید نوح ع را و ابراهیم ع را، و آل وى اسماعیل و اسحاق و لوط و یعقوب و انبیاء فرزندان او. ابراهیم را خلّت داد و امام ملّت کرد، و ایشان را که برشمردیم از خاندان وى اهل رسالت کرد، و بریشان درود پیوست تا جاوید. آل مرد کسان وى باشند از نزدیکان و خاصگان قبیله و عشیره و موافقان در دین. پس هر که در دین موافق نباشد و در اتّباع درست نیاید، او را آل نگویند اگر چه نسب دارد. و با موافقت و اتّباع در دین آل گویند، اگر چه نسب ندارد. و الیه الاشارة بقوله: «فمن تبعنى فانّه منّى»
و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ. و پسر نوح که نه موافق نوح ع بود در دین، از آل وى نشمرد و گفت: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ. و آل فرعون را گفت: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ که در ملت کفر همه یکسان بودند و بر پى یکدگر رفتند.
مصطفى (ص) خویشان کافر را گفت: «انّ آل ابى لیسوا لى باولیاء، انّما ولیّى اللَّه و صالح المؤمنین، و لکن لهم رحم ابلّها ببلالها».
روى أنّ النبى (ص) مرض فاتى اهل قبا یعودونه و قالوا: یا رسول اللَّه لم نعلم بمرضک الّا الآن، فجئنا فادعوا اللَّه لنا.
فقال سوف ادعولکم و لآل محمد. قالوا: یا رسول اللَّه و من آل محمد؟ قال: سألتمونى عن شیء ما سألنى عنه احد غیرکم، المسلمون، آل محمد ص کلّ مؤمن تقىّ
و گفتهاند که: اهل دین که نسبت ایشان با رسول خداست بر دو قسماند: گروهى خاصیگان وىاند. و متبعان وى، بعلم متقن و عمل محکم شرائط شرع او بجا آورند و براه دین وى راست روند. ایشان را «آل» گویند. قسم دیگر گروهىاند که با وى نسبت دارند و عمل ایشان بر سبیل تقلید باشد و با تقصیر و تفریط بود، نه ایشان را علم متقن است نه عمل محکم ایشان را امّت گویند نه آل. پس آل پیغامبر همه امّت اواند، نه همه امّت او آل اواند. اینجاست که جعفر بن محمد (ع) را گفتند: چه گویى باین مردمان که مىگویند مسلمانان همه آل محمداند؟ جواب داد که: کذبوا و صدقوا. گفتند: این چه معنى دارد، دروغ و راست هر دو جمع کردن؟ گفت: دروغ است آنچه میگویند که مردمان با این همه تقصیر در دین آل محمداند، و راست است چون شرائط شریعت او بجاى آرند و براه اتّباع او تمام روند، و راست روند.
وَ آلَ عِمْرانَ و برگزید آل عمران یعنى موسى ع و هارون ع. مقاتل گفت: این عمران پدر موسى و هارون است. هو عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب ع.
و گفتهاند: آل عمران مریم است و پسر وى عیسى ع و آن عمران بن ماثان است النّجار، نیک مردى بود از نیک مردان زمین مقدس.
عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم. گفتهاند: که: عالم نامى است از هر چه در موجودات است، از زمین و آسمان، و هوا و فضا، و برّ و بحر و حیوانات و جمادات. و چون عقلاء از آدمیان و فریشتگان در جمله آن بودند، جمع بنام ایشان باز کرد که در آفرینش ایشان اصلاند، و دیگر چیزها تبع ایشانست. و گفتهاند که: هر جنسى از موجودات که هست، آن را عالمى گویند. چنان که جنس آدمیان، و جنس فریشتگان، و جنس پریان، و جنس مرغان، و غیر ایشان. و گفتهاند که: اهل هر عصرى را عالمى گویند. اهل تحقیق گفتند: عالم دو است: عالم کبیر و عالم صغیر.
کبیر آنست که گفتیم، و صغیر هر آدمى بنفس خویش عالمیست و هر چه در عالم کبیر است نمودگار آن در عالم صغیر است، از زمین و کوه و نبات و جوى روان و باد و آب و آتش و سرما و گرما و پیشهوران و فریشتگان و چهارپایان و غیر آن. ازین جاست که ربّ العالمین در نفس آدمیان همان نظر فرمود که در عالم کبیر فرمود و گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟. و در آیت دیگر هر دو در هم بست، گفت: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ. مصطفى (ص) گفت: اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربه
و جاى دیگر گفت: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تنبیها، على انهم لو تفکروا فى انفسهم لما خفى معرفته علیهم.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ذرّیة نصب است بر حال، و گفتهاند بر بدل و گفتهاند بر تکریر. اى: اصطفى ذریّة و اشتقاق ذریّت از «أذرأ اللَّه الخلق» است، فترکت همزته، کبریّة و نبى. و گفتهاند: هى فعلیة من الذرّ و چنان که نسل را ذرّیت گویند، اصل را نیز گویند، و ذلک فى قوله: وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ اى آباءهم. و زنان را ذرارى گویند. مصطفى (ص) گفت: حجوا بالذرارى و لا تأکلوا مالها و تذروا ارباقها فى اعناقها
باین ذرارى زنان خواهد بود نه کودکان، که کودکان را در شرع حج کردن درست نیاید.
بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ اى من ولد بعض، فکلهم من ذریة آدم ع ثم ذریة نوح ع ثم ذریة ابراهیم ع و قیل بعضهم من بعض یعنى فى الموالاة الدینیه لقوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و قوله تعالى: الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اهل معانى گفتند: تعلق این آیت که إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ الخ بآیت پیش از دو وجه است: یکى آنکه: ایشان همه مقرّ بودند که اتّباع این پیغامبران که بر شمردیم واجب است میگوید: چرا اتّباع محمد ص نمیکنید و ایشان همه یکسانند؟
آنچه اتّباع این پیغامبران واجب کرد، نبوت و رسالت است و آن در محمد ص موجود است، پس او را متبع باشید. وجه دیگر آنست که: اصطفائیّت این پیغامبران از آنست که خداى را فرمانبردار شدند تا مستحق محبت او گشتند، یعنى شما نیز این طاعت بجاى آرید تا بآن محبت رسید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی. این آیت از روى حقیقت رمزى دیگر دارد و ذوقى دیگر. میگوید: هر کرا ازین حدیث سودایى در سینه مىبود، بگوى بر پى ما بیرون آى که کارها همه در قدم ما تعبیه کردند. دل خود را بعقل در مبند که عقل پاسبانیست، راهبر نیست، تا عنان باو دهى و راه نیست، تا روى در وى آرى. آنچه طلب کنى از عقل طلب مکن از نبوّت طلب کن. عقل غاشیه کش احکام دین است، عزت و کبریاء دین در میزان عقل نگنجد، و در حیّز جوهر و عرض نیاید. دین ما همان دین است که صد هزار و بیست و چهار هزار انبیاء و رسل را بوده است، و شهادت عزّت قرآن برین سخن شامل است که میگوید: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً الایة مرتبتدار دین ما دو چیز است: قال اللَّه و قال رسول اللَّه و گر آنچه مایه دین اهل بدعت است از جواهر و اعراض و فصول متکلمان و تصرفات عقول ایشان در آفرینش یک بار نیست گردد و متلاشى شود، و با کتم عدم رود. یک ذرّه نقصان در آستانه عزّت دین و سدّه عظمت سنّت نیاید. تا از رب العزّت بحکم اقبال بأهل سنت این خطاب مىآید که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اینجا نه کلام متکلمان در گنجد، نه فصول متفلسفان، نه بیان عرض و جوهر ایشان.
طریق الکلام طریق الظلام
و شرّ الظلام ظلام الکلام
علیک بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیک بالمصطفى من امام
دع الخبط، فالدین دین العجوز
علیکم بذاک و دین الغلام
قوله: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی پیش از وجود عالم و خاک آدم ع بهزاران سال، ارواح خلائق جمع کردیم و عهدى بر ارواح انبیاء و رسل گرفتیم که: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی هر که خدمت در گاه آن صدر مملکت و نقطه دولت میخواهد، از امروزینه بخدمت او کمر بندد و بچاکرى وى اقرار دهد. اینست که ربّ العالمین ازیشان حکایت کرد: «قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا» پس همه را بیکبار بکتم عدم بردیم، تا در میدان قدرت و قضاء ربوبیت یک چند نفسى بر زدند، پس یک یک را ازیشان سر باین عالم در دادیم آدم ع آمد و رفت، ابراهیم ع آمد و رفت، موسى ع آمد و رفت، عیسى ع آمد و رفت و على هذا چندین هزاران پیغامبران بخاک فرو شدند. پس ندا کردیم که یا محمد ص اکنون میدان خالى است. و وقت وقت تست.
سید قدم در مملکت بنهاد، چهارده کنگره از قصر کسرى بیفتاد و در کعبه سیصد و شصت بت بود، همه در روى در افتادند. و از چهار گوشه عالم بانگ برآمد که: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ. گوهر نبوت بر بساط عزّت قرار گرفت، و سرا پرده رسالت بر عرصه زمین زدند، و اطناب آن از شرق عالم تا غرب عالم برسید: نقاب از چهره جمال برگرفته شد، جهان از نثار لفظ شیرین پر درّ و جوهر گشت و از مکارم اخلاق کریم آراسته و پیراسته گشت. و على هذا
قوله، (ص) «بعثت بجوامع الکلم، و لأتمم مکارم الاخلاق».
مهره کس را ندید اندر همه دریاى مهر
تا نقاب از چهره جان مقدّس برگرفت
هر که صاحب دیده بود آنجا دل از جان در گرفت
یک صدف بگشاد و دریاها همه گوهر گرفت
قوله: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ ابتداء این آیت بزبان اهل طریقت بجمع و تفرقت باز مىگردد تُحِبُّونَ اللَّهَ تفرقت است، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ جمع است. تُحِبُّونَ اللَّهَ خدمت شریعتست، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ کرامت حقیقت است خدمت از بنده بخداى بر شود، و الیه الاشارة بقوله: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ. کرامت از خداى به بنده فرو آید، و هو المشار الیه بقوله: وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ. هر چه از بنده شود تفرقت است بفرض معلول، بپراکندگى موصول. هر چه از خداى آید جمع است، پاک باشد بىغرض، آزاد باشد از هر علت. نظیر این آیت و معناى جمع و تفرقت آنست که رب العالمین گفت: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ جاءَ مُوسى عین تفرقت است و کَلَّمَهُ رَبُّهُ حقیقت جمع. تفرقت صفت اهل تکوین است، و جمع صفت اهل تمکین. موسى ع در مقام تکوین بود. نهبینى که چون خداى با وى سخن گفت از حال بحال گشت، و تغیّر و تلوّن در وى آمد؟! تا کس در روى وى نتوانست نگرستن! و مصطفى (ص) اهل تمکین بود، و در عین جمع لا جرم بوقت رؤیت و مکالمت در حال استقامت و تمکن بماند، و یک موى بر اندام وى متغیر نگشت. ثمره روش موسى ع با تفرقت این بود که: وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا. ثمره کشش مصطفى ص در عین جمع این بود که: «دنى فتدلى» اى دنا منه الجبّار ربّ العزّة فتدلّى هکذا فسّره رسول اللَّه.
قوله تعالى: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ بسا فرقا میان این کلمه که حبیب ص گفت، و میان آن کلمه که خلیل ع گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی. چندان که میان محبت و خلّت است، همچندان میان کلمتین است. خلیل ع گفت: هر که بر پى ماست، او از ماست.
حبیب ع گفت: هر که بر پی ماست، دوست خداست. و برتر از حال دوستى حالى نیست، خوشتر از ایام دوستى روزگارى نیست.
دوستى سه منزل است: هوى صفت تن، محبت صفت دل، عشق صفت جان.
هوى بنفس قائم، محبت بدل قائم، عشق بجان قائم. نفس از هوى خالى نه، و دل از محبت خالى نه، و جان از عشق خالى نه عشق مأواى عاشق است، و عاشق مأواى بلاست.
عشق عذاب عاشق است و عاشق عذاب بلا.
در آتش تیز و آب من دانم بود!
در عشق تو، گبر ناب من دانم بود!
دل سوخته، جان کباب، من دانم بود!
روز و شب در عذاب من دانم بود!
این عشق که صفت جان آمد، نیز بر سه قسم است: اول راستى، میانه مستى، آخر نیستى. راستى عارفانراست، مستى والهان راست، نیستى بىخردانراست.
راستى آنست که آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهی باشى.
مستى بىقرارى و ولهزدگى است. گه نظر مولى دائم گردد، دل هاؤم گردد گه عطا بزرگ گردد، از طاقت یافت برگذرد.
مستى هم نفس راست، هم دل را، هم جان را. چون شراب بر عقل زور کند، نفس مست گردد. چون آشنایى بر آگاهى زور کند، دل مست شود. چون کشف بر انس زور گیرد، جان مست شود. چون ساقى خود متجلّى گردد، هستى آغاز کند و مستى صحو شود.
من نیستم اى نگار، تو هستم کن
یک جرعه شراب وصل بر دستم کن
با من بنشین بخلوت و مستم کن
گر سیر شوى بنکتهاى پستم کن
اما نیستى آنست که در سر دوستى شوى، نه بدین جهان با دید آیى، نه در آن جهان. دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نمىیارم گفت که منم، نمىیارم گفت که اوست!
از دیده و دوست، فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده، یا دیده خود اوست
آن پیر طریقت گفت: خداوندا! یافته میجویم، با دیدهور میگویم: که دارم چه جویم؟ که بینم چه گویم؟ شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفتگویم. خداوندا! خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروزانیدم! از دوستى آواز دادم، دل و جان فرا ناز دادم. مهربانا! اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم:
زین بیش مزن تو اى سنایى غم عشق
کآواره چو تو بسند، در عالم عشق
بپذیر تو پند و گیر یک ره کم عشق
کز آب روان گرد برآرد غم عشق
آرى! مشتاق کشته دوستى است، هر چند که سر ببالین است. نیکوتر آنست که کشته دوستى به از کشته شمشیر است، نه از کشته دوستى خون آید و نه از سوخته آن دود! کشته بکشتن راضى، و سوخته بسوختن خشنود!
کم تقتلونا و کم نحبّکم
یا عجبا لم نحبّ من قتلا
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم، گرم نماند غم تو
طریق الکلام طریق الظلام
و شرّ الظلام ظلام الکلام
علیک بمنهاج اهل الحدیث
و ناهیک بالمصطفى من امام
دع الخبط، فالدین دین العجوز
علیکم بذاک و دین الغلام
قوله: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی پیش از وجود عالم و خاک آدم ع بهزاران سال، ارواح خلائق جمع کردیم و عهدى بر ارواح انبیاء و رسل گرفتیم که: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی هر که خدمت در گاه آن صدر مملکت و نقطه دولت میخواهد، از امروزینه بخدمت او کمر بندد و بچاکرى وى اقرار دهد. اینست که ربّ العالمین ازیشان حکایت کرد: «قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا» پس همه را بیکبار بکتم عدم بردیم، تا در میدان قدرت و قضاء ربوبیت یک چند نفسى بر زدند، پس یک یک را ازیشان سر باین عالم در دادیم آدم ع آمد و رفت، ابراهیم ع آمد و رفت، موسى ع آمد و رفت، عیسى ع آمد و رفت و على هذا چندین هزاران پیغامبران بخاک فرو شدند. پس ندا کردیم که یا محمد ص اکنون میدان خالى است. و وقت وقت تست.
سید قدم در مملکت بنهاد، چهارده کنگره از قصر کسرى بیفتاد و در کعبه سیصد و شصت بت بود، همه در روى در افتادند. و از چهار گوشه عالم بانگ برآمد که: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ. گوهر نبوت بر بساط عزّت قرار گرفت، و سرا پرده رسالت بر عرصه زمین زدند، و اطناب آن از شرق عالم تا غرب عالم برسید: نقاب از چهره جمال برگرفته شد، جهان از نثار لفظ شیرین پر درّ و جوهر گشت و از مکارم اخلاق کریم آراسته و پیراسته گشت. و على هذا
قوله، (ص) «بعثت بجوامع الکلم، و لأتمم مکارم الاخلاق».
مهره کس را ندید اندر همه دریاى مهر
تا نقاب از چهره جان مقدّس برگرفت
هر که صاحب دیده بود آنجا دل از جان در گرفت
یک صدف بگشاد و دریاها همه گوهر گرفت
قوله: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ ابتداء این آیت بزبان اهل طریقت بجمع و تفرقت باز مىگردد تُحِبُّونَ اللَّهَ تفرقت است، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ جمع است. تُحِبُّونَ اللَّهَ خدمت شریعتست، یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ کرامت حقیقت است خدمت از بنده بخداى بر شود، و الیه الاشارة بقوله: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ. کرامت از خداى به بنده فرو آید، و هو المشار الیه بقوله: وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ. هر چه از بنده شود تفرقت است بفرض معلول، بپراکندگى موصول. هر چه از خداى آید جمع است، پاک باشد بىغرض، آزاد باشد از هر علت. نظیر این آیت و معناى جمع و تفرقت آنست که رب العالمین گفت: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ جاءَ مُوسى عین تفرقت است و کَلَّمَهُ رَبُّهُ حقیقت جمع. تفرقت صفت اهل تکوین است، و جمع صفت اهل تمکین. موسى ع در مقام تکوین بود. نهبینى که چون خداى با وى سخن گفت از حال بحال گشت، و تغیّر و تلوّن در وى آمد؟! تا کس در روى وى نتوانست نگرستن! و مصطفى (ص) اهل تمکین بود، و در عین جمع لا جرم بوقت رؤیت و مکالمت در حال استقامت و تمکن بماند، و یک موى بر اندام وى متغیر نگشت. ثمره روش موسى ع با تفرقت این بود که: وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا. ثمره کشش مصطفى ص در عین جمع این بود که: «دنى فتدلى» اى دنا منه الجبّار ربّ العزّة فتدلّى هکذا فسّره رسول اللَّه.
قوله تعالى: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ بسا فرقا میان این کلمه که حبیب ص گفت، و میان آن کلمه که خلیل ع گفت: فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی. چندان که میان محبت و خلّت است، همچندان میان کلمتین است. خلیل ع گفت: هر که بر پى ماست، او از ماست.
حبیب ع گفت: هر که بر پی ماست، دوست خداست. و برتر از حال دوستى حالى نیست، خوشتر از ایام دوستى روزگارى نیست.
دوستى سه منزل است: هوى صفت تن، محبت صفت دل، عشق صفت جان.
هوى بنفس قائم، محبت بدل قائم، عشق بجان قائم. نفس از هوى خالى نه، و دل از محبت خالى نه، و جان از عشق خالى نه عشق مأواى عاشق است، و عاشق مأواى بلاست.
عشق عذاب عاشق است و عاشق عذاب بلا.
در آتش تیز و آب من دانم بود!
در عشق تو، گبر ناب من دانم بود!
دل سوخته، جان کباب، من دانم بود!
روز و شب در عذاب من دانم بود!
این عشق که صفت جان آمد، نیز بر سه قسم است: اول راستى، میانه مستى، آخر نیستى. راستى عارفانراست، مستى والهان راست، نیستى بىخردانراست.
راستى آنست که آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهی باشى.
مستى بىقرارى و ولهزدگى است. گه نظر مولى دائم گردد، دل هاؤم گردد گه عطا بزرگ گردد، از طاقت یافت برگذرد.
مستى هم نفس راست، هم دل را، هم جان را. چون شراب بر عقل زور کند، نفس مست گردد. چون آشنایى بر آگاهى زور کند، دل مست شود. چون کشف بر انس زور گیرد، جان مست شود. چون ساقى خود متجلّى گردد، هستى آغاز کند و مستى صحو شود.
من نیستم اى نگار، تو هستم کن
یک جرعه شراب وصل بر دستم کن
با من بنشین بخلوت و مستم کن
گر سیر شوى بنکتهاى پستم کن
اما نیستى آنست که در سر دوستى شوى، نه بدین جهان با دید آیى، نه در آن جهان. دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نمىیارم گفت که منم، نمىیارم گفت که اوست!
از دیده و دوست، فرق کردن نه نکوست
یا اوست بجاى دیده، یا دیده خود اوست
آن پیر طریقت گفت: خداوندا! یافته میجویم، با دیدهور میگویم: که دارم چه جویم؟ که بینم چه گویم؟ شیفته این جست و جویم، گرفتار این گفتگویم. خداوندا! خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروزانیدم! از دوستى آواز دادم، دل و جان فرا ناز دادم. مهربانا! اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم:
زین بیش مزن تو اى سنایى غم عشق
کآواره چو تو بسند، در عالم عشق
بپذیر تو پند و گیر یک ره کم عشق
کز آب روان گرد برآرد غم عشق
آرى! مشتاق کشته دوستى است، هر چند که سر ببالین است. نیکوتر آنست که کشته دوستى به از کشته شمشیر است، نه از کشته دوستى خون آید و نه از سوخته آن دود! کشته بکشتن راضى، و سوخته بسوختن خشنود!
کم تقتلونا و کم نحبّکم
یا عجبا لم نحبّ من قتلا
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم، گرم نماند غم تو