عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الآیة... آنجا که عنایت است پیروزى را چه نهایت است، فضل خدا نهانى نیست، و بر فعل وى چون و چرایى نیست و معرفت وى جز عطائى نیست، بو جهل قرشى و بو طالب هاشمى در آتش قطعیت سوختند، و ذره معرفت ازیشان دریغ داشتند، و طلیعت آن دولت باستقبال صهیب و بلال به روم و حبشه فرستادند، و قرآن مجید جلوه‏گاه ایشان کردند که وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ. دو قوم را دو آیت بهم یاد کردند، یکى را سوخته آتش قطعیت کرد، یکى را افروخته شمع محبت: آن یکى را گفت: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ این یکى را گفت وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ، سرانجام یکى را گفت وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ بد جایگاهى که جایگاه ایشانست، عذاب آتش و فرقت جاودان! و نواخت این یکى را گفت وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ مهربانست بر بندگان، خداى جهان و جهانیان. آرى با دولت بازى نیست! و نواخت الهى مجازى نیست! و از رأفت و رحمت احدیت بر ایشان آنست که غیرت عزت ایشان را متوارى دارد، در حفظ خویش بداشت و بنعت محبت در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ به پرورد، و قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حق سنت ایشان گزاردند، و نسبت آدم در عالم حقائق بایشان زنده شد،و منهج صدق به ثبات قدم ایشان معمور گشت، دلها بذکر سیر ایشان شاد و خرم، و روى زمین بچراغ علم ایشان روشن: «اصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم».
روزى مصطفى از حجره مبارک خویش بیرون آمد، بر جماعتى ازیشان گذر کرد، جوان مردانى را دید همه صدف اسرار ربوبیّت، همه مقبول شواهد الهیت، همه انصار نبوت و رسالت. هر یکى را سوزى و نیازى! هر یکى را دردى و گدازى! هر یکى کان حسرت شده، و اندوه دین بجان و دل باز گرفته، و با درویشى و بینوایى در ساخته، بظاهر شوریده و بباطن آسوده! قلاده معیشت و نعمت از هم بگسسته! و راز ولى نعمت بدل ایشان پیوسته!
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
مصطفى چون حال ایشان چنان دید، و آن نیاز و گداز و آن راز و ناز ایشان دید، گفت: ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النعت الذى انتم علیه الیوم، راضیا بما فیه، فان من رفقایى یوم القیمة»
قوله تعالى: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ این آیت جاى ناز عارفانست، و چراغ دل موحدانست و روشنایى چشم سنیّان است، و خس در دیده مبتدعانست. سنّیى را که راه مى‏جوید راه است، وى را مى‏راند، بزمام حق، در راه صدق، در سنن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات نهاده، وادى بوادى منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و مبتدع که راه تسلیم گم کرد، و در وهده تأویل افتاد، وى را با این آیت آشنایى نه، که در دل وى از سنّت هیچ روشنایى نه! وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً. خبر ندارد آن مسکین که تأویل مى‏نهد و از تسلیم مى‏گریزد، که درک تسلیم را ضامن خدا است، و درک تأویل را ضامن رأى هر چه از تأویل آید بر ماست، هر چه از تسلیم آید بر خداست، تسلیم راهیست آسان، به بهشت نزدیک، منازل آن آبادان، تأویل راهیست دشوار، بضلالت نزدیک، منازل آن ویران، تأویل بر پى رائى رفتن است: و بر پى راى رفتن شوم‏تر از آنک بر پى شک رفتن، تسلیم از پى رسول رفتن است و سنت او را نگاه داشتن، و او را در آن استوار گرفتن، ظاهر آن پذیرفتن، و باطل بحق سپردن!
سنت ز هواى بدعت آراى توبه!
لفظ نبوى ز لفظ بد راى توبه!
من از سخن رسول گویم تو ز رأى، آخر سخن رسول از راى توبه! برو! در پى تسلیم باش که سلامت در تسلیم است، و راه تسلیم بى هراس و بیم است، فرّ اهل سنت دانى هر روز چرا بیش است؟ که چراغ تسلیم ایشان را در پیش است.
هر که راه تسلیم گرفت از خود برست و بمولى پیوست. آن دین که جبرئیل بآن آمد و مصطفى با آن خواند، و قرآن بآن آمد، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، تسلیمست! آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بآن پیروز، و گیتى بدان روشن، تسلیم است! راه تسلیم! راه تسلیم! زینهار تا بمانى بر دین قدیم! چون اللَّه خود را فعل ذات گفت نزول و اتیان بعرصات روز حشر، اظهار هیبت و عزت را و نزول بآسمان دنیا، هر شب اظهار لطف و کرم را بجان و دل قبول کن، ظاهر آن پذیرفته و شناخته، شناختنى تصدیقى، و تسلیمى گردن نهاده، و گوش فرا داشته، و تهمت بر خرد خود نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید شده، که خرد را فرا دریافت آن به تکلف راه نیست، و پیچیدن را روى نیست: مصطفى از جبرئیل نام و نشان شنید، و سخن شنید، برو نه پیچید که حقیقت و غایت و کیف در عقل وى نگنجید آنچه چهل سال در تیه بنى اسرائیل آمد از یک پیچ آمد آنچه بر اصحاب سبت بارید از یک حیلت بارید، آنچه ابلیس دید از یک لجاج دید، آنچه بلعم آزمود از یک قصد آزمود، تقصیر را روى هست و پیچیدن را روى نیست، تقصیر از بیچارگیست و پیچیدن از شوخى! بیچارگى صفت آدمیست و شوخى نشان بیگانگى!
دع الخبط فالدین دین العجوز
علیک بذلک و دین الغلام‏
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من احب سنّتى فقد احبّنى، و من احبّنى فهو معى فى الجنة، من تمسک بسنتى عند فساد امتى فله اجر مائة شهید، من تمسک بسنتى عند اختلاف امتى کالقابض على الجمر، من رغب عن سنتى صرفت الملائکة وجهه عن حوضى، من رغب عن سنتى فلیس منى، من خالف سنتى فقد کفر»
و قال ع «یجی‏ء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین من الملائکة و الناس اجمعین‏
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: ستة لعنتهم و لعنهم اللَّه و کلّ نبىّ مجاب: الزاید فى کتاب اللَّه، و المکذب بقدر اللَّه، و المتسلط بالجبروت، یذل بذلک من اعز اللَّه، و یعزّ به من اذل اللَّه، و المستحلّ لحرم اللَّه و المستحل من عترتى ما حرّم اللَّه و التارک لسنتى.
قوله: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ الآیة... چندان که دادیم و نمودیم ایشان را ازین نشانهاى روشن! لختى آثار رحمت، لختى آیات و روایات قدرت، لختى بدایع و عجائب و حکمت، لختى دلائل و امارات نبوت، لکن چه سود که دیده ادراک ایشان در حجاب است! و سلطان بصائر در بند! «و ما تغنى الآیات و النذر عن قوم لا یؤمنون»
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم
اگر خواستى آن بند مذلت ازیشان برداشتى، تا در عالم حقائق روان شدندید لکن لم یرد اللَّه ان یطهّر قلوبهم». آن سر اشقیا را گفتند: چه خواستى که فرمان نه بردى؟ و سجود نه کردى؟ گفت: فرمان دیگرست و نهاد دیگر، فرمان بر من بود و نهاد در من، و من تغییر نهاد را درمانى ندانم.
دانى که سر کوى تو بد معدن من
دانى که بنا کام بد این رفتن من
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... مشتى بیگانگان ناخواستگان بى علت که دنیا بر ایشان آراستند، و شیطان بر ایشان گماشتند، تا بهر ناسزاى پیوستند وز راه وفا بر گشتند، زبان طعن بر مؤمنان دراز کردند، هر ساعت تیز سخریت در دل و دیده ایشان زدند، و ایشان خود در شهود جلال و کشف جمال حق چنان مستغرق بودند که پرواى زخم و طعن ایشان نداشتند، و با جواب ایشان نه پرداختند. لا جرم ربوبیت ایشان را نیابت داشت و جواب داد که: وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... این آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «من کان للَّه کان اللَّه له»
آن گه خبر داد که استقاء منهل ایشان از کدام مشرب است؟ فقال تعالى: وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ...
یکى از بزرگان طریقت گفت: این رزق بى حساب نه رزق اشباح است، و حظوظ نفس، که هر چند بسیار بود آخر سر بغایتى باز نهد، و حصر پذیرد، بل که آن رزق ارواح است، و غذاء اسرار، که مؤمنانرا بر دوام است، و با درار ایشان را روانست، و آن دو چیز است: استغراق دل از ذکر حق، و امتلاء سرّ از نظر حق و ذلک فى حقّهم دائم غیر منقطع و منه قول بعضهم: لو حجبت عنه ساعة لمت‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً الآیة... اى على ملة واحدة. خلافست میان علما که این ملت کفر است با ملة اسلام، قومى گفتند ملت کفر است، میگوید مردمان همه بر ملت کفر بودند، یعنى در سه روزگار در آن زمان که نوح علیه السلام پیغام آورد بخلق، و در آن زمان که ابراهیم ع پیغام آورد، و در آن زمان که محمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد، مردمان همه درین سه وقت یک گروه بودند، بر یک کیش، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از کفر و شرک رقمى، در هر میان زنارى، در هر خانه بیت النارى، هر چند در انواع کفر مختلف بودند اما در جنس یکى بودند فالکفر کلّه ملة واحدة. اما بقول ایشان که گفتند ملت اسلام است، معنى آنست که مردمان همه بر ملت اسلام بودند، یعنى از عهد آدم تا مبعث نوح، و میان ایشان ده قرن بودند، همه بر ملت اسلام و دین حق و کیش پاک پس در روزگار نوح مختلف شدند، و روزگار عمر نوح بقول عکرمة هزار و هفصد سال بود، از آن جمله هزار کم پنجاه سال مدت بلاغ و دعوت بود.
روى فى الخبر انه کانوا یضربونه کل یوم عشر مرات حتى یغشى علیه‏
کلبى گفت: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اهل سفینه نوح بودند یک گروه راست بر ملت اسلام و دین حنیفى، پس مختلف شدند بعد از وفات نوح، و اللَّه تعالى بایشان پیغامبران فرستاد. ابى کعب گفت «کان النّاس امّة واحدة» یعنى روز میثاق که رب العالمین فرزندان آدم را همه از پشت آدم بیرون کرد، و همه را فا آدم نمود، و نام هر یکى آدم را بگفت که چیست، و عمر هر یکى چند است، آن گه با ایشان عهد بست و پیمان بستد ازیشان بر خداى خویش، و بندگى ایشان، و همه را بر یکدیگر گواه کرد، آن روز مردم همه بر یک ملت بودند و بر یک فطرت، پس بعد از آدم در اختلاف افتادند فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ و اللَّه بایشان پیغامبران و کتاب فرستاد، و پیغامبران خداى چه از آدمیان و چه از فریشتگان صد هزار و بیست و چهار هزارند. سیصد و سیزده ازیشان مرسل.
و در قرآن ازیشان بیست و هشت نام برده‏اند، و زین پیغامبران کس بود که صوتى شنید بآن پیغامبر گشت، و کس بود که خوابى دید بآن خواب پیغامبر گشت، و خواب پیغامبران وحى باشد، و کس بود ازیشان که در دل وى افکندند که پیغامبر است. على الجمله چنانک امروز بر بسیط زمین اولیا اند در آن عهد پیشین انبیا بودند، اما پیغامبران مرسل فریشته را بمیان دیدند بصورت مرد، و بایشان سخن گفت، و فى ذلک ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «من الانبیاء من یسمع الصوت فیکون بذاک نبیا، و کان منهم من ینفث فى اذنه و قلبه فیکون بذلک نبیا، و ان جبریل ع یأتینى فیکلّمنى کما یکلم احدکم صاحبه»
و بر هر مسلمان واجب است که جمله پیغامبران را دوست دارد، و بهمه ایمان آرد، و جدا نکند میان یکى از ایشان با دیگران در تصدیق، و همه را درود فرستد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «صلّوا على انبیاء اللَّه و رسله، فان اللَّه بعثهم کما بعثنى»
وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى بالعدل و الصدق لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ حاکم اینجا خداست: جل جلاله، که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست، و کتاب که نامه اوست. و چون بکتاب حکم کنند روا باشد، که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند، نظیره قوله هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ ثم قال: فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ این‏ها با کتاب شود، إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ جهودان و ترسایانند، که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند. و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود: یکى آنک ببعضى کتاب مؤمن و ببعضى کافر مى‏شدند، چنانک اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ. وجه دیگر آنست که در کتاب تحریف و تبدیل آوردند، و صفت و نعت محمد بگردانیدند، چنانک گفت: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک اللَّه گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ کعب احبار گفت: از راهبى پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریة بپوشیدند کدامند؟
گفت: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الایة وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً الآیة و الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ الى قوله الْإِسْلامِ دِیناً الآیة وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ و مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ الآیة هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ الآیة ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ بَغْیاً بَیْنَهُمْ... و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود، که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست، چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را، و بحسد در کار وى مختلف شدند، پس هر کس که اللَّه تعالى بفضل خود او را هدایت داد، و در علم وى از مؤمنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت، و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت، و بر سنن صواب راه برد.
اینست که رب العالمین گفت فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا الى آخر الآیة ابن زید در تفسیر این آیت گفت: اختلفوا فى الصلاة، فمنهم من یصلّى الى المشرق و منهم من یصلى الى المغرب، و منهم من یصلى الى بیت المقدس، فهدانا اللَّه للکعبة و اختلفوا فى الصیام: فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل، فهدانا اللَّه فیه الى الحق و هو شهر رمضان. و اختلفوا فى الجمعة: فاخذت الیهود السبت و النصارى الاحد، فهدانا اللَّه للجمعة، و اختلفوا فى ابراهیم: فقالت الیهود کان یهودیا، و قالت النصارى کان نصرانیا فهدانا اللَّه فیه الى الحقّ. بِإِذْنِهِ الاذن الامر، و العلم، و الارادة جمیعا.
وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... قال عطاء لمّا دخل رسول اللَّه و اصحابه المدینة اشتد الضرّ علیهم، لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فى ایدى المشرکین، فانزل اللَّه تطبیبا لقلوبهم أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ المیم صلة، معناه أ ظننتم یا معشر المؤمنین ان تدخلوا الجنة من غیر بلاء و لا مکروه؟ میگوید شما که مؤمنانید مى‏پندارید که بى رنجى و بلائى که بشما رسد در بهشت شدید؟ جاى دیگر گفت أَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ؟ کَلَّا! هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا! نه چنانست که مى‏پندارند و طمع دارند، همانست که در خبر مى‏آید
«الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنى على اللَّه وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ الآیة... مضوا من قبلکم.
اى و لم یصبکم مثل الذى اصابهم، فتصبروا کما صبروا، میگوید پندارید که در بهشت شوید و هنوز بشما نرسید آنچه بگروه پیشینیان رسید، و در صبر بر بلاها رنجها نه کشیدید چنانک ایشان کشیدند. و انگه تفسیر کرد که ایشان را چه رسد.
مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ بایشان رسید درویشى و ناکامى و سختى وَ الضَّرَّاءُ و بیمارى و شکستگى اندام و گرسنگى گفته‏اند که بأساء رنج تن بود، و ضراء زیان مال، وهب منبه گفت: وجدوا فیما بین مکة و الطائف سبعین نبیا میتین، کان سبب موتهم الجوع و القمّل. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت حکایت از کردگار قدیم جل جلاله: أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى؟ و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى انّ ذلک له منّى قطعا و بعدا؟ أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت؟ اما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.»
خواص گفته که این بلاوبى کامى و درویشى و بى‏نوایى در دنیا لبسه مؤمنان است، و حیلت پیغامبران، و زینت عارفان، و رأس المال صدّیقان، فرعونى که مطرود مملکت بود او را چهار صد سال عمر بود، که هرگز او را تبى نگرفت، و رنجى نرسید و بى‏کامى ندید، و در آن تمرد و طغیان خود میگفت «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»، «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی» حال آن دشمن چنین بود، و حال مصطفى بر خلاف این بود! عایشه صدیقه میگوید هرگز روزى فراشب نشدى که مصطفى را از کافران جفایى نرسیدى! یا او را تبى نگرفتى یا به نوعى رنجى در او نگرفتى، گفتند یا رسول اللَّه این همه رنج و بلا از کجا روى بتو نهاده است؟
گفت نمیدانید که این رنج و بلا باندازه ایمان بود، هر کرا ایمان تمامتر، بلاء وى بیشتر، چون ایمان ما بر ایمان عالمیان بیفزود، لا جرم بلاء ما نیز بر بلاء عالمیان بیفزود. و روى فى بعض الاخبار «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه».
وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ برفع لام قراءة مدنى است، و برین وجه مستقبل بمعنى ماضى بود اى حتى قال الرسول میگوید، ایشان را از جاى بجنبانیدند از پس مصیبتها که بایشان رسید، و بلاها که بر ایشان ریختند، تا آن گه که رسول ایشان گفت و مؤمنان که با وى بودند مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ این فتح ما را کى برآید؟ و اللَّه ما را بر دشمن کى نصرت دهد؟ و گزند از ما کى باز برد؟ رب العالمین گفت أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ جواب دادیم آن گروه را در عهد خویش همان جواب که مى‏دهم شما را اى مهاجر و انصار و یاران رسول من، آگاه بید که هنگام یارى دادن اللَّه نزدیک است.
عسى الکرب الّذى امسیت فیه
یکون وراءه فرج قریب‏
این آیت در شأن فقراء مهاجرین آمد، آن درویشان و شکستگان و اندوهگنان که روى ایشان از هیبت خداى بر سوخته، وز تعظیم دین اسلام خویشتن را در بوته ریاضت فرو گداخته، بترک خان و مان و دیار وطن بگفته، بر ناکامیها و دشواریها صبر کرده، و طلب رضاء خدا و صحبت رسول وى بر همه اختیار کرده، چون رنج ایشان بغایت رسید، و جان بچنبر گردن رسید، و منافقان از پس وقعه احد زبان طعن دراز کرده که «الى متى تقتلون انفسکم؟» رب العالمین تسکین دل ایشان را این آیت فرستاد.
و روى مصعب بن سعد عن ابیه: قال قلت یا رسول اللَّه اى النّاس اشد بلاء؟ قال الانبیاء ثم الامثل فالامثل، حتى یبتلى الرجل على قدر دینه، فان کان صلب الدین اشتد بلاؤه، و ان کان فى دینه رقة ابتلى على قدر ذلک، فما یبرح البلایا بالعبد حتى یمشى على الارض و ما علیه خطیئة.»
و عن خباب بن الارث قال شکونا الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هو یتوسد بردة له فى ظلّ الکعبة، فقلنا ألا تدعوا اللَّه؟ ألا تستنصر اللَّه لنا؟ فجلس یحمارّ لونه او وجهه، فقال لنا لقد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فى الارض، ثم یجاء بالمنشار فیجعل فوق رأسه ثم یجعل بفریقین، ما یصرفه عن دینه، او یمشط با مشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب، ما یصرفه عن دینه، و لینصر اللَّه هذا الامر حتى یصیر الراکب منکم من صنعاء الى حضرموت، لا یخشى الا اللَّه عز و جل، و الذئب على غنمه لکنکم تستعجلون.»
و عن عبد الرحمن بن زید قال: کان وزیرى لعیسى ع رکب یوما فاخذه السبع، فاکله قال عیسى یا رب وزیرى فى دینک و عونى على بنى اسرائیل، و خلیفتى فیهم، سلّطت علیه کلبک فاکله قال نعم کانت له عندى منزلة رفیعة لم اجد عمله بلغها فابتلیته بذلک لا بلّغه تلک المنزله.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً الآیة... از روى اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت رمزى دیگر دارد، و معنى دیگر، میگوید پادشاه عالم دارنده جهان، و داناى نهان، اول که خلق را بیافرید در غشاوه ستر خلقیت آفرید، ابتدا که نهاد چنین نهاد، ظلمات صفات خلقیت محفوف گشت، برین خلقت همه در پرده عما یک گروه بودند، همه در ظلمت غیبت مجتمع، همه در اسر نهاد خود مانده، این چنان است که آن جوانمرد گفت:
در خرابات نهاد خود بر آسودست خلق،
غمزه برهم زن یکى تا خلق را بر هم زنى!
پس بریدى از آن عالم بى‏نهایت بمختصرى ایشان آمد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از آن برید این خبر داد که «خلق اللَّه الخلق فى ظلمة فألقى علیهم من نوره، فمن اصابه من ذلک النور اهتدى، و من اخطاه ضلّ» چون این رسول از بى‏نهایتى بمختصرى ایشان رو نهاد، همه در آگاهى آمدند، اسیر ارادت، مقهور مشیت، جریح حکمت، گوش بر جدّ و بخت خویش نهاده: که تا چون آید؟ و بریشان چه حکم راند؟ آن گه دست تقدیر ایشان را بدو صنف کرد: نیک‏بختان و بدبختان، نیک‏بختان را گفت «هؤلاء للجنة و لا ابالى!» و بد بدبختان را گفت: «هؤلاء للنار و لا ابالى» یعنى از ملامت کنندگان باک نیست، و رسد ما را هر چه کنیم! و در آن پشیمانى نیست! لختى اهل سعادت بى هیچ موافقت، لختى اهل شقاوت بى هیچ مخالفت. هؤلاء للجنة و لا ابالى بجفائهم! و هؤلاء للنار و لا ابالى بوفائهم! نه باین وفا ما را سودست! نه بآن جفا ما را زیان، هر که ایمان آورد خود را سود کرد من همانم که بودم، بى نظیر و بى‏نیاز! هر که کفر آورد خود را زیان کرد، من همانم که بودم بى شریک و بى انباز! «یا عبادى!، لو انّ اولکم و آخرکم، و نسکم و جنّکم، و حیّکم و میتکم، کانوا على اتقى قلب رجل منکم لم یزد ذلک فى ملکى شیئا، یا عبادى! لو انّ اولکم و آخرکم و انسکم و جنّکم و حیکم و میتکم کانوا على افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکى شیئا.» و از لطیفها که باین آیت تعلق دارد: یکى آنست که مثل خلق عالم که در نهاد آدم مجتمع بودند کافر و مؤمن و صدیق و زندیق، همچون مثل بازرگانى است که مشک دارد، و آن مشک که دارد از بیم راه زن در میان انجدان تعبیه کند، مشک بوى انجدان بخود کشد، و انجدان نیز بوى مشک بخود کشد، چون بازرگان بمقصد رسد و ایمن شود بساطى فرو کند، مشک و انجدان بر آن نهد باد بر آن جهد، هر دو به بوى اصلى خویش باز شوند و عاریتى دست بدارند. همچنین در نهاد آدم، رایحه مؤمن به کافر رسید، و رایحه کافر بمؤمن رسید. و آن حسنات که در دنیا از کافر در وجود آید همه از آن رائحه مؤمن است که بوى رسید، و آن سیئات و معاصى که در دنیا از مؤمن بیاید، آن از رائحه کفر کافر است، فردا در قیامت بساط عدل بگسترانند، و باد عنایت فرو گشایند، حسنات کافر با مؤمن شود و سیئات مؤمن با کافر شود، حکم اولى و قضاء ازلى در رسد، عاریت واستاند، اصل فا اصل دهد، پاک با پاک شود، و خبیث با خبیث، لیمیز اللَّه الخبیث من الطیب! أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة... این چنانست که گویند:
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
من احتشم رکوب الاهوال نفى عن درک الآمال! خبر ندارى که پیوستن در گسستن است، و زندگانى در مردن، و مراد ها در بى مرادى! پروانه شمع را وصال در وقت سوختن است و شمع را زندگى در سر بریدن است!
درد دین خود بو العجب دردیست کاندر وى چو شمع
چون شوى بیمار بهتر گردى از گردن زدن
خوش باغى و راغى است فردوس برین، لکن راه آن دشخوار است و گلبنى پر خارست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: حفت الجنة بالمکاره‏
تا هر ناکسى و نااهلى دعوى آشنایى نکند. هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مثال این قاعده دریاى است که آن دریا مقر جواهر گرانمایه، و درّ شب افروز ساختند و آن گه نهنگان و ماهیان عظیم حجاب آن جواهر و در ساختند. دو تن برخیزند که عشق آن در ایشان را در میدان طلب کشد. بکناره آن دریا شوند صعوبت آن بینند، و از فرات آن نهنگان هراس در ایشان پدید آید. از آن دو مرد یکى چون آن اهوال و احوال با صعوبت بیند بترسد، و از آن طلب قدم باز نهد و از گفتار خویش تبرا کند. این یکى صاحب آرزوى بود، در صفت رجولیت تمام نبود. پنداشت که این کار بآرزوى مجرد مى‏برآید، و بى رنج بسر گنج مى‏رسد و عزت شرع او را جواب میدهد که لیس الدین بالتمنى و لا بالتحلى.
با مات همى نهفته رازى باید
وز مات همى بخود نیازى باید
الحق تو نگو مرغى اى زاغ سیاه
کت جفت همى سپید بازى باید!
و آن دیگر مرد، که خداوند ارادت بود عشق جمال آن گوهر شب افروز دیده عقل وى از اهوال آن دریا بر دوزد، تا از آن معانى هیچ بخود راه ندهد، و آن جمال هر ساعتى و هر لحظتى بر وى جلوه میکند، تا وى شیفته‏تر و عاشق‏تر میشود! سرنگون بدریا شود! اگر سعادت مساعدت نماید و توفیق رفیق بود در شب افروز در قبض طلب وى آید، و اگر بعکس این بود جانش نهنگان بغارت برند، و نامش در جریده لا ابالى ثبت دارند و زبان حال گوید:
چون من دو هزار عاشق اندر ماهى
مى‏کشته شوند و بر نیاید آهى!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ترا مى‏پرسند ما ذا یُنْفِقُونَ که چه هزینه کنند قُلْ بگوى ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ هر چه نفقه کنید از مال فَلِلْوالِدَیْنِ بر پدر و مادر کنید وَ الْأَقْرَبِینَ و بر خویشاوندان وَ الْیَتامى و نارسیدان پدر مردگان وَ الْمَساکِینِ و درویشان وَ ابْنِ السَّبِیلِ و راه گذریان و مهمانان، وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ و هر چه نفقه کنید از مال فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ خداى بآن دانا است.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ واجب نبشته آمد بر شما الْقِتالُ کشتن کردن با دشمنان دین وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ و شما را آن دشوار آمد وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ و مگر که دشوار آید شما را چیزى و آن بهتر بود شما را وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ، و مگر دوست دارید چیزى و آن بدتر بود شما را، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و خداى داند که بخلق چه خواهد و ایشان را چه راند و ایشان را بهى در چه بود وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما ندانید
یَسْئَلُونَکَ مى‏پرسند ترا عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ از ماه حرام و کشتن کردن در آن قُلْ بگوى قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ کشتن کردن در ماه حرام کارى بزرگ است وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ و باز داشتن است راه گذرى را از راه بردن و حاج را از حج کردن وَ کُفْرٌ بِهِ و کافر شدنست بآزرم ماه حرام وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و کافر شدنست بحق مسجد حرام وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ و بیرون کردن شما از مکه که اهل آن بودید و آن خانه شما بود أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ آن مه است نزد خداى از آن مشرک که شما گشتید وَ الْفِتْنَةُ و آن که شما را فتنه میکردند و عذاب مى‏کردند که از مسلمانى باز پس آئید و بمحمد کافر شید، أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ آن مه بود از کشتن که شما مشرکى کشتید وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ و همیشه با شما کشتن خواهند کرد هر گاه که دست یابند حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ تا شما را از دین خود بر گردانند إِنِ اسْتَطاعُوا اگر توانند، وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ و هر که بر گردد از شما از دین خویش فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ و بمیرد و او کافر بود، فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که حابط گشت و باطل و تباه کردارهاى ایشان، و از پاداش آن در ماندند فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ هم در این جهان و هم در آن جهان، وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ و ایشانند آتشیان جاویدان در آن.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ایشان که بگرویدند وَ الَّذِینَ هاجَرُوا و ایشان که از خان و مان خویش ببریدند وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و از بهر خدا در راه وى جهاد کردند، و با دشمنان او باز کوشیدند أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ ایشان بخشایش اللَّه مى‏پیوسند وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ و خداى آمرزگارست مهربان‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ الآیة... فرمان آمد در قرآن چند جایگه که أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ و أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ نفقت کنید، و از آنچه شما را روزى کردیم چیزى بیرون دهید، پرسیدند که چه دهیم؟ و چند دهیم؟ و فرا که دهیم؟ و این پرسنده گویند که عمرو بن الجموح بوده درین آیت جواب آمد که فرا که دهید: گفت هر چه نفقت کنید از مال خیر اینجا بمعنى مال است، فَلِلْوالِدَیْنِ یعنى على الوالدین، ابتدا به پدر و مادر کنید، و این یکى در نفقات واجب منسوخ گشت، اکنون نفقه پدر و مادر بر فرزندان واجب است، و زکاة و صدقه و وصیّت ایشان را حرام. دلیل قرآن بر وجوب نفقه پدر و مادر آنست که گفت: وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً و من الاحسان الانفاق علیهما.
و دلیل سنت آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان اطیب ما یأکل الرجل من کسبه و انّ ولده من کسبه.
وَ الْأَقْرَبِینَ و خویشاوندان یعنى ایشان که نه وارثان اند، و فاضلتر آنست، که احسان با پیوستگى خویش کند، و صدقه بایشان دهد، اگر چه با ایشان بخصومت بود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «افضل الصدقة على ذى الرحم الکاشح».
و میمونة بنت الحارث گفت: «یا رسول اللَّه اعتقت جاریة لى فقال صلى اللَّه علیه و آله و سلم آجرک اللَّه اما انّک لو اعطیتها اخوالک کان اعظم لاجرک. و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلم لزینب امرأة عبد اللَّه بن مسعود: زوجک و ولدک احق من تصدقت علیهم.
وَ الْیَتامى‏ و پدر مردگان نا.
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «اذا بکى الیتیم اهتز عرش الرحمن لبکائه» فقال اللَّه عز و جل للملائکة من ابکى عبدى و انا قبضت اباه و واریته فى التراب؟ قال فتقول الملائکة اى رب! لا علم لنا، فیقول اللَّه لملائکته اشهدکم انه من ارضاه ارضیته»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلم «کافل الیتیم له او لغیره، انا و هو کهاتین فى الجنّة یعنى السبابة و الوسطى»
وَ الْمَساکِینِ و درویشان و مسکین آنست که خرج مهم وى از دخل بیش بود، و کفایت یک ساله تمام ندارد، هر چند که سراى و جامه ضرورت و فرش و خنور خانه دارد و بدان محتاج است، هم مسکین بود.
ابو سعید خدرى گفت: احبّوا المساکین فانى سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اللهمّ احینى مسکینا! و امتنى مسکینا! و احشرنى فى زمرة المساکین!»
وَ ابْنِ السَّبِیلِ مهمان است اگر سفرى باشد و اگر حضرى، و حق مهمان دارى سه روز است، چون ازین سه روز بر گذشت معروف باشد، و کل معروف صدقة وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ و هر چه هزینه کنید در وجوه برّ، و مصالح، و احسان با مردمان، خداى بداند آن از شما، یعنى که بر شمارد و بآن پاداش دهد، همچنانست که گفت: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ اى یرى المجازاة علیه. قال ابو جعفر یرید ابن القعقاع «نسخت الزکاة کل صدقة فى کتاب اللَّه تعالى، و نسخ شهر رمضان کل صوم، و نسخ ذباحة الاضحى کل ذبح.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ الآیة... مسلمانان را ده سال بمکه و روزگارى‏ بمدینه باعراض و صفح میفرمودند، آخر فرمان آمد بقتال، اول فرمان آمد و فریضه کرد که یک مسلمان با ده کافر باز کارد، و بجنگ بیستد، و پشت ندهد بهزیمت، آن بر مسلمانان دشوار آمد که ثواب قتال نیز نشنیده بودند و با زندگانى و دوستى جان گرائیدند، این آیت آمد که: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ قومى مفسران گفتند این حکم صحابه رسول راست على الخصوص، دون غیرهم، از اینجاست که ابن جریح عطا را گفت، که بحکم این آیت غزو بر همه مسلمانان واجب است؟ قال لا، کتب على اولئک حینئذ» و قومى ظاهر آیت بر کار گرفتند و غزو بر همه مسلمانان واجب دیدند، الى قیام الساعة و ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یدل علیه، قال: ثلاث من اصل الایمان: الکف عمن قال لا اله الا اللَّه، لا نکفره بذنب و لا نخرجه من الاسلام بعمل، و الجهاد ماض منذ بعثنى اللَّه عز و جل الى ان یقاتل آخر امتى الدجال لا یبطله جور و لا عدل و الایمان بالاقدار، و قال من لم یغزو لم یحدّث نفسه بالغزو، مات على شعبة من النفاق.
و قول صحیح و مذهب مشهور آنست که جهاد و غزو فرض کفایت است نه فرض عین، اذا قام به من فئة کفایة، سقط الفرض عن الباقى، کحضور الجنازة و رد السلام و تشمیت العاطس.
اهل معانى گفتند: وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ این کراهیت نه آنست که فرمان خداى را عز و جل کاره بودند، یا بظاهر کراهیتى نمودند، لکن در طبع خود نفورى میدیدند از آنک هم بر مال مؤنت میدیدند، و هم بر نفس مشقت، و هم بر روح خطر، پس بعاقبت که ثواب جهاد و فوائد آن از رسول خدا شنیدند آن کراهیت برخاست. عکرمه گفت انهم کرهوه ثم احبوه و یشهد لذلک قصة عمّ انس بن مالک، قال انس غاب عمّى انس بن النصر عن قتال بدر، فشق علیه لما قدم، و قال غبت عن اول مشهد شهده رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، لئن اشهدنى اللَّه قتالا لیرین اللَّه بما اصنع، فلما کان یوم احد مشى بسیفه، فلقیه سعد بن معاذ، فقال اى سعد، و الذى نفسى بیده انى لاجد ریح الجنة دون احد. فقال سعد، فما استطعت یا رسول اللَّه ما صنع قال انس. فوجدناه بین القتلى، به بضع و ثمانون جراحة، من بین ضربة بسیف و طعنة برمح و رمیة بسهم، و قد مثلوا به فما عرفناه حتى عرفته اخته بثیابه. و صح فى الخبر ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «و الذى نفسى بیده لوددت انى اقتل فى سبیل اللَّه ثم احیى، ثم اقتل، ثم احیى ثم اقتل.»
مصطفى بتخاصیص قربت و بصیرت نبوت بدید آنچه رب العزة شهیدان را ساخته است در غیب، از لطائف کرامات و شرائف درجات، تا لاجرم نقدى درین سراى فانى این آرزویش بخواست که «وددت انى اقتل فى سبیل اللَّه ثم احیى ثم اقتل» باز دیگران که باین مثابت نرسیدند، و این دیده غیب بین نداشتند، لعمرى که همین آرزو کنند، اما نه امروز لکن فردا در فردوس که آن احوال براى العین بینند. مصداق این آن خبرست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ما احد یدخل الجنة یحب ان یرجع الى الدنیا و له ما فى الارض من شی‏ء الّا الشهید یتمنّى ان یرجع الى الدنیا فیقتل عشر مرات، لما یرى من الکرامة.»
و روى ان اللَّه عز و جل اطّلع علیهم اطلاعة فقال: هل تشتهون شیئا؟ قال اىّ شى‏ء نشتهى. و نحن نسرح من الجنة حیث شئنا، ففعل ذلک بهم ثلث مرات فلما رأوا انهم لن یترکوا من ان یسألوا، قالوا یا رب نرید ان ترد ارواحنا فى اجسادنا حتى نقتل فى سبیلک مرة اخرى. فلما رأى ان لیس لهم حاجة ترکوا.
عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ الآیة... و مگر که شما را چیزى کراهیت آید و آن خود شما را به بود، یعنى که غزو کردن کراهیت میدارید و در آن از دو نیکى یکى هست: امّا الظفر و الغنیمة، و امّا الشهادة و الجنة.
وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ الآیة... و مگر که چیزى دوست دارید شما و آن خود بتر است شما را، یعنى باز ماندن و با پس نشستن از غزو که در آن هم ذل فقر است، و هم حرمان غنیمت و شهادت.
قال ابن عباس کنت ردیف النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا ابن عباس ارض عن اللَّه بما قدّر و ان کان بخلاف هواک، انه لمثبت فى کتاب اللَّه عز و جل. قلت یا رسول اللَّه این و قد قرأت القرآن؟ قال وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ‏
و فى معناه انشدوا.
ربّ امر تتقیه خیر امر ترتضیه
خفى المحبوب منه و بد المکروه فیه
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ الآیة... این آیت در شأن قومى آمد از یاران رسول خدا که در سفرى بودند، در پسین روز محرم، روز سى ام رسیدند فرامردى از مشرکان، و گله گوسپند با وى و آن مشرک تنها و جاى خالى، و آن مرد خویشتن را مى ایمن شمرد که ماه حرام است ازین جوک مسلمانان لختى قصد کشتن آن مرد کردند و گفتند که مرد مشرک است، و در گوسپند رغبت کردند و گفتند مگر دوش ماه نو بوده است، و امروز صفر است، و لختى از مسلمانان گفتند نه! که ماه حرام است آن قوم که در گوسپند رغبت کردند، آن مشرک را بکشتند. اولیاء کشته برسول خدا آمدند و دعوى خون کردند، و تشنیع کردند که ماه حرام بود، رسول خدا دیت آن کشته باز پذیرفت، و این آیت آمد: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ... یعنى یسئلونک عن قتال فى الشهر الحرام، قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ اى عظیم العقوبة فیه. پیش از نزول این آیت در ماههاى حرام هیچکس کشتن نکردى تعظیم آن را تا این واقعه بیفتاد و این قصه برفت، و مشرکان ملامت و تعییر در گرفتند که در ماه حرام کشتن چون کنند؟ و آزرم آن چرا بگذارند؟.
گویند که عبد اللَّه جحش نامه نوشت بمؤمنان اهل مکه: اذا عیرکم المشرکون بالقتال فى الشهر الحرام فعیّروهم انتم بالکفر و اخراج رسول اللَّه و منعهم عن البیت. گفت چون کافران شما را تعییر کنند که در ماه حرام قتال کردید، شما ایشان را تعییر کنید که شما نیز کفر آورید، و رسول خدا و یاران را از مکه و مسجد حرام باز داشتید، پس این حکم خود منسوخ گشت بآیت سیف: قال اللَّه تعالى: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ اى فى الحلّ و الحرم. اجماع مسلمانان امروز آنست که قتال با کافران در همه ماهها حلال آن و حرام آن رواست. پس این قوم که آن مشرک را کشته بودند گفتند یا رسول اللَّه چه بینى؟ اگر ما آن مرد مشرک را که در ماه حرام کشتیم ما را ثواب جهاد در سبیل خداى بود؟ این آیت آمد که إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید ایشان که بگرویدند، و رسالت تو پذیرفتند، و پیغام ما بجان و دل باز گرفتند وَ الَّذِینَ هاجَرُوا و ایشان که خان و مان و اوطان خویش بدرود کردند، و از اسباب و علائق و از خویش و پیوند خود ببریدند و صحبت رسول و موافقت وى بر همه اختیار کردند، و بحکم این فرمان برفتند که «هاجروا تورثوا ابناءکم مجدا» وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و از بهر خدا در راه خدا با اعداء دین بکوشیدند، و جان بذل و تن سبیل، و دل فدا، و بخوش دلى استقبال این فرمان شرع مقدس کرده، که «اغزوا بسم اللَّه و فی سبیل اللَّه، قاتلوا من کفر باللّه» و تسکین دل ایشان را و تحقیق امید ایشان را مصطفى علیه السلام میگوید: «من قاتل فى سبیل اللَّه فواق ناقة وجبت له الجنة، من أنفق نفقة فى سبیل اللَّه کتب له سبعمائة ضعف رباط، یوم فى سبیل اللَّه خیر من الدنیا و ما فیها.»
أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ بر فرمى مشکل شود رجا و تمنى، و آن را فرقى نه نهند و فرق آنست: که اگر با رجا غفلت بود، و در طاعت فترت، آن را تمنى گویند و تمنى آرزوست، و آرزو در راه دین معلول است و حال صاحب رجا بعکس اینست، و در راه دین محمول است. رب العزة درین آیت عین معاملت و حقیقت طاعت از ایمان و هجرت و مجاهدت در پیش داشت، آن گه رجاء ایشان پس اجتهاد و طاعة به پسندید، و ایشان را در آن بستود گفت: أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ جاى دیگر گفت یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ ابن خبیق گفت: امیدواران سه مرداند: یکى نیکو کردار امید میدارد که کردارش قبول کنند، و وى را در آن پاداش دهند. دیگر مردى بد کردار که توبه کرد و از بدى بازگشت، و دل در عفو و مغفرت بست، امید میدارد که عفو کنند و وى را بیامرزند. سدیگر مردى است سر بگناهان در نهاده، و ناپاکیها بر دست گرفته، آن گه میگوید امید دارم که بیامرزد: این یکى صاحب تمنى است و آن دو دیگر صاحب رجاء
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم دخل على اصحابه من باب بنى شیبه فرآهم یضحکون فقال أ تضحکون؟ لو تعلمون ما أعلم، لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا. ثم مرّ ثم رجع القهقرى، و قال نزل علىّ جبرئیل، و اتى بقوله تعالى نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏
و عن ابن مسعود رض قال «الکبائر: الاشراک باللّه، و الامن من مکر اللَّه، و القنوط من رحمة اللَّه، و الیأس من روح اللَّه عز و جل.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ الآیة... مال باختن در راه شریعت نیکوست، لکن نه چون جان باختن در میدان حقیقت، بوقت مشاهدت از غیر جدا شدن، و بشرط وفا بودن نیکوست، لکن نه چنان که از خویشتن جدا شدن و قدم بر بساط صفا نهادن.
از غیر جدا شدن سر میدانست
کار آن دارد که در خم چوگانست‏
یکى میپرسد که از مال چه دهیم؟ و چون خرج کنیم؟ شریعت او را جواب میدهد از دویست درم پنجدرم و از بیست دینار نیم دینار. دیگرى مى‏پرسد و حقیقت او را جواب میدهد که با تو بجان و تن هم قناعت نکنند. آرى حدیث مزدوران دیگرست و داستان عارفان دیگر، معرفت مزدور تا جان شناختن است، و معرفت عارف تا جان باختن‏
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
آن دولتیان صحابه نه بآن مى‏پرسیدند از کیفیت انفاق که راه بدرویشى نمى بردند، لکن بامید آنک تا از حضرت عزت این نواخت بایشان رسد که: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ هر چه شما دادید و میدهید من که خداوندم میدانم، و بدان آگاهم. این چنانست که موسى را آن شب دیجور در بیابان طور بر خواندند که یا مُوسى‏! موسى از لذت این خطاب سوخته این ندا شد، از سر سوز و اشتیاق گفت من الذى یکلمنى؟ کیست این که با من سخن میگوید؟ میدانست، لکن موسى در بحر اشتیاق دیدار حق غرق شده بود، دستگیرى طلب میکرد گفت: درین یک ندا بسوختم باشد که یک بار دیگرم بر خواند مگر بر افروزم، فرمان آمد که یا موسى! نمیدانى که ترا که میخواند؟ گفت «دانم! لکن منتظر آنم که خواننده گوید انّى انا اللَّه رب العالمین.
لبیّک عبدى و انت فى کنفى
فکلّما قلت قد علمناه!
سلنى بلا حشمة و لا رهب
و لا تخف، اننى أنا اللَّه!
دو آیت است: یکى در اول و رد اشارتست بانفاق عابدان از مال خویش تا بمعرفت رسند. دیگر آیت بآخر ورد اشارتست. بانفاق عارفان از جان خویش بحکم جهاد تا بمعروف رسند. و ذلک قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بعد از ایمان حدیث هجرت کرد، و هجرت بر دو قسم است یکى ظاهر، و دیگر باطن. اما هجرت ظاهر دو طرف دارد: یکى آنک از دیار و اوطان و اسباب خویش هجرت کند، و بطلب علم شود، و طرف دیگر آنست که بطلب معلوم شود، و هر آن روش که ازین دو طرف بیرونست آن را خطرى و وزنى نیست.
و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الناس عالم او متعلم و سائر الناس همج»
و تا نگویى که طالب علم و طالب معلوم هر دو بر یک رتبه‏اند، که طالب علم در روش خود است، و طالب معلوم در کشش حق. و آن کس که در روش خود بود در رنج و ماندگى و گرسنگى بماند. چنانک موسى در آن سفر که طالب علم بود گفت آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً باز وقتى دیگر که بطلب معلوم مى‏شد، چنان مؤید بود بتأیید عصمت و کشش حق، که سى روز در انتظار سماع کلام حق بماند، که نه از ماندگى خبر داشت نه از گرسنگى استاد بو على دقاق گفت برحمة اللَّه: نواخت طلبه علم بجایى رسید که فردا چون از خاک برآیند، مرکب ایشان پرهاى فریشتگان بود، لقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضا بما یصنع»
گفتا: چون مرکب طلبه علم پر فریشتگان بود مرکب طلبه معلوم خود در وهم چه آید که چون بود؟
لو علمنا ان الزیارة حق
لفرشنا الخدود ارضا لترضى‏
رفتار بتان خوب بر خاک حرام
من دیده زمین کنم تو بر دیده خرام
این خود بیان هجرت ظاهرست. و هجرت باطن آنست که از نفس بدل رود و از دل بسر رود، و از سر بجان رود، و از جان بحق رود. نفس منزل اسلام است، و دل منزل ایمان، و سر منزل معرفت، و جان منزل توحید. در روش سالکان از اسلام بایمان هجرت باید، و از ایمان بمعرفت، و از معرفت بتوحید، نه آن توحید عام میگویم که بشواهد درست گردد، و بناء اسلام و ایمان بر آنست، بل که این توحید از آب و خاک پاکست، و از آدم و حوا صافست، علایق از آن منقطع، و اسباب مضمحل، و رسوم باطل، و حدود متلاشى، و اشارات متناهى، و عبارات منتفى، و تاریخ مستحیل! استاد امام بو على قدس اللَّه روحه روزى غریق دریاى محبت شده بود و در توحید سخن میگفت که: اگر از جواهر حرمت یکى را بینى که قدم در کوى دعوى نهد و حدیث توحید کند، نگر تا فریفته نشوى، و از آب و خاک آن معنى پاک دانى، که آن جمال احدیت بود که در میدان ازل بنظاره جلال صمدیت شد، و با خود بنعت تعزز رازى گفت آن راز را توحید نام نهادند، که روستم را هم رخش روستم کشد! شیخ الاسلام انصارى قدس اللَّه روحه باین توحید اشارت کرده و گفته:
ما وحد الواحد من واحد
اذ کلّ من وحّده جاحد
توحید من ینطق عن نعته
عاریة أبطلها الواحد
توحیده ایاه توحیده
و نعت من ینعته لاحد!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیة... این اول آیت است که در کار مى‏آمد، که هنوز در تحریم آن از آسمان پیغام نیامده بود و قومى از مسلمانان کراهیت میداشتند مى‏خوردن، از آنچه در آن میدیدند از هتک حرمت، و خرق مروت، و عیب زوال عقل و زیان مال و عداوت و عربده که در آن مى‏دیدند. همواره از رسول خدا مى‏پرسیدند که در کار مى هیچ چیز نیامد؟ و آن پرسنده عمر خطاب بود، جواب آمد، این آیت: قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ منفعت در آن آن بود، که در مجلس مى شتران مى‏کشتند، و درویشان را در جنب آن مى‏رفق بود. رب العالمین گفت: بزه کارى و بزه‏مندى آن مه است از منفعت آن. مردمان چون این بشنیدند، قومى از مى باز ایستادند و قومى نه. تا آن روز که عبد الرحمن عوف میزبانى کرد جماعتى را از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و در میان ایشان خمر بود، مى خوردند تا مست شدند، وقت نماز شام در آمد، یکى فرا پیش شد بامامى، و سورة قل یا ایها الکافرون در گرفت و نه بر وجه برخواند، که بر جاى «لا اعبد ما تعبدون» اعبد گفت تا بآخر سورة، گفت: لکم دینکم الشرک ولى دینى الاسلام پس رب العالمین این آیت فرستاد: که یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ گرد مسجد مگردید که مست باشید، تا آن گه که بهوش باز آئید و دانید که مى چه خوانید و چه مى‏گویید. قومى باز از مسلمانان گفتند که خیر نیست در چیزى که از مسجد باز دارد و از مى‏خوردن باز ایستادند، و قومى هم چنان میخوردند و اوقات نماز در آن نگه میداشتند، تا آن گه که قومى از انصار در خانه یکى ازیشان مهمان بودند و با ایشان مى بود. و حمزة بن عبد المطلب حاضر بود. حمزه بیرون آمد و شراب در وى کار کرده، و دو شتر دید از آن برادر زاده خود على بن ابى طالب. که بر آن اذخر میآورند، شمشیر بر کشید و قصد شتران کرد وى را گفتند که این آن على‏اند. وى گفت «هل انتم الّا عبید لابى» جواب داد که شما که اید مگر بندگان پدر من عبد المطلب؟ و ایشان را هر دو پى زد و شکم بشکافت، و جگر بیرون کشید، و بر آتش افکند. على، در رسید، و آن حال دید گریستن بر وى افتاد، بر رسول خدا شد، و آن قصه باز گفت. جبرئیل آمد و آیت آورد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ تا آنجا که گفت فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ رسول خدا بر منبر شد، و این آیت بر خواند، و مى حرام کرد. مسلمانان برخاستند، و با خانهاى خود شدند، و میها مى‏ریختند. تا مى در کویهاى مدینه برفت و جایهاى آن مى کس بود که مى شکست، و کس بود که بآب و گل مى شست بعضى مفسران گفتند که موضع تحریم آنست که گفت: فَاجْتَنِبُوهُ اى فاترکوه. و قومى گفتند.
فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ؟ اى انتهوا کما قال فى سورة الفرقان: أَ تَصْبِرُونَ و المعنى اصبروا و لهذا قال عمر عند نزول الآیة: ا «نتهینا یا رب!»
فصل
مذهب شافعى آنست: که هر شرابى که جنس آن مستى آرد، اگر خمر بود و اگر نبیذ مطبوخ یا خام، از خرما، یا از مویز، یا از گندم، یا از گاورس، یا از عسل، اندک و بسیار آن حرامست، و آشامنده آن مستوجب حدّ، اگر مست شود و اگر نه مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «کل مسکر خمر، و کل خمر حرام انّ من التمر خمرا و ان من البر خمرا و ان من الشعیر خمرا و ان من العسل خمرا»
و روى انه قال: «انهاکم عن قلیل ما اسکر کثیره»
و عن عبد اللَّه بن عمر قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من‏ شرب الخمر لم یقبل اللَّه له صلاة اربعین صباحا، فان تاب تاب اللَّه علیه، فان عاد لم یقبل اللَّه له صلاة اربعین صباحا، فان تاب تاب اللَّه علیه فان عاد لم یقبل اللَّه له صلاة اربعین صباحا فان تاب تاب اللَّه علیه فان عاد الرّابعة لم یقبل اللَّه له صلاة اربعین صباحا فان تاب لم یتب اللَّه علیه و سقاه من نهر الخبال. قال و من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یجلس على مائدة یدار علیها الخمر، قال: و الذى بعثنى بالحق، انّ شارب الخمر یجی‏ء یوم القیمة مسودا وجهه یسیل لعابه على قدمه، یقذره کل من رآه. قال: و من کان فى قلبه آیة من کتاب اللَّه و یصبّ علیه الخمر یجی‏ء کل حرف من تلک الآیة یأخذ بناصیته حتى یقیمه عند الرب، فیخاصمه، و من خاصمه القرآن خصم»
گفته‏اند که این خمر معجون لعنت است، آن جوش آواز دست شیطان است، چون دست درو کند بجوشد، پس آب دهن درو اندازد تا تلخ گردد، پس بول درو کند تا بگندد. آن مسکین که خمر میخورد بول شیطان میخورد، و معجون لعنت است که بکار میدارد، این خمر زهر دین است، چنانک تن را با زهر بقا نیست؟ دین را با خمر بقا نیست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «شارب الخمر کعابد الوثن»
این بمعنى خوف عاقبت گفت، یعنى که بسیار افتد مى خواره را که بعاقبت از ایمان درماند، و بعبادت وثن کشد. چنانک یکى مى خواره را بوقت مرگ گفتند بگو «لا اله الا اللَّه» وى میگفت شاد باش و نوش خور. بوقت مرگ بر بنده آن غالب شود، که جمله روزگار خویش بآن بسر برده باشد. و به‏ قال النبى یموت الرجل على ما عاش علیه.
عایشه گفت: اگر قطره مى در چاهى افتد و آن چاه انباشته شود، پس از آنجا گیاه برآید، و گوسپند بخورد من کراهیت دارم که گوشت آن گوسپند خوردم. مى خواره را هم سقوط عدالت است، و هم زوال ولایت، و هم وجوب لعنت، و هم فساد عاقبت، و هم خوف خاتمت. اما سقوط عدالت آنست که باجماع امت شهادت وى مقبول نیست، و بقول بعضى علما وى را ولایت بر دختر نیست، و وجوب لعنت آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان اللَّه لعن الخمر و عاصرها و معتصرها و شاربها و ساقیها و حاملها و المحمولة الیه و بایعها و مشتریها و آکل ثمنها.»
و خوف خاتمت آنست که در آثار بیارند که پنج چیز نشان بدبختان است، و در وقت مرگ بیم زوال ایمان در آنست: ترک الصلاة، و اکل الربوا، و الاصرار على الزنا، و عقوق الوالدین، و الادمان على شرب الخمر. و فساد عاقبت آنست که مى خواره فرداى قیامت ناچار بدوزخ رسد، و حمیم جهنم خورد، چنانک در خبر است: و الذى بعثنى بالحق من شرب من مسکر ثلث شربات کان حقا على اللَّه ان یسقیه من طینة الخبال، یقال طینة الخبال ما ذاب من حراقة اجساد اهل النار
درین خبر سه شربت گفت، و در خبر دیگر یک جرعة گفت و ذلک فى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ان اللَّه بعثنى رحمة و هدى للعالمین و اقسم ربى بعزته لا یشرب عبد من عبیدى جرعة من خمر الّا سقیته مکانه من حمیم جهنم، معذبا کان او مغفورا له، و لا یسقیها صبیا صغیرا الا سقیته مکانه من حمیم جهنم، معذبا کان او مغفورا له. و لا یدعها عبد من عبیدى من مخافتى الا سقیتها ایاه فى حظیرة القدس.
اما حد مى خواره اگر آزاد باشد و عاقل و بالغ و مختار نه مکره، چهل تازیانه است و اگر بنده باشد بیست تازیانه، و اگر راى امام چنان بود که آزاد را هشتاد زند و بنده را چهل روا باشد، که در عهد رسول خدا و روزگار خلفا این اختلاف بوده است، و همه نقل کرده‏اند، و اگر بجاى تازیانه دست زنند و نعلین و چوب و جامه تا بداده رواست که بو هریره گفت یکى را حاضر کردند که مى خورده بود، رسول خدا گفت: بزنید او را، کس بود که طپانچه مى‏زد، و کس بود که نعلین، و کس بود که چوب، و کس بود که گوشه جامه یعنى جامه تا بداده سخت کرده، گفتا بعاقبت کسى او را گفت: اخزاک اللَّه، رسول خدا گفت لا تقولوا هکذا، و لا تعینوا علیه الشیطان و لکن قولوا اللهم اغفر له اللهم ارحمه.
و کسى را که حد شرعى زدند، در کبیره که از وى در وجود آید، آن حد کفارت گناه وى باشد. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: من اصاب ذنبا فاقیم علیه حد ذلک الذنب فهو کفارته.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: من اصاب حدا فعجّل عقوبته فى الدنیا فاللّه اعدل من ان یثنى على عبده العقوبة فى الآخرة، و من اصاب حدا فستره اللَّه علیه و عفا عنه، فاللّه اکرم من ان یعود فى شى‏ء قد عفا عنه.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیة... مى را خمر نام کرد لانها تخامر العقل، از بهر آنک در خرد آمیزد و آن را بپوشد. و میسر قمار است و از کسب عرب بود، و قومى از عجم. رب العالمین آن را با مى حرام کرد. و مفسران گفتند کل شى‏ء فیه قمار فهو من المیسر حتى لعب الصبیان بالجوز و الکعاب و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ایاکم و هاتین الکعبتین المشؤمتین فانهما من میسر العجم و قال القاسم بن محمد کل شى‏ء الهى عن ذکر اللَّه و عن الصلاة فهو میسر.
قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ بنا قراءت حمزة و على است دیگران ببا خوانند و بمعنى متقارب‏اند، که در خمر و قمار هم عظیمى گناهست و هم بسیارى گناه چنانک در آیت دیگر بر شمرد: إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ الى آخر الایة...
وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ الآیة... برفع و او قراءت بو عمر است اى الذى تنفقونه العفو دیگران بنصب و او خوانند. على معنى تنفقون العفو اى ما عفى، یعنى ما فضل من اموالکم، یقال صمیم مالى لفلان و عفوه لفلان اى فضله.
این هم جواب سؤال عمر و جموح است که گفت: یا رسول اللَّه دانستیم که صدقات به که میباید داد یعنى فى قوله ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ الآیة، اکنون خواهیم تا بدانیم که چند دهیم و چه دهیم؟ آیت آمد قُلِ الْعَفْوَ بگوى آنچه بسر آید یعنى از نفقه خود و عیال خود.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «افضل الصدقة ما کان عن ظهر غنى و ابدأ بمن تعول»
و روى ابو هریرة ان رجلا قال یا رسول اللَّه عندى دینار. قال انفقه على نفسک فقال عندى آخر. فقال انفقه على ولدک، قال عندى آخر، قال انفقه على اهلک، قال عندى آخر، قال انفقه على خادمک، قال عندى آخر قال انت اعلم.
پس هر که خداوند مال و ضیاع و املاک بود یک ساله نفقه خود و عیال در کسوة و در طعام و در شراب بنهادى، و باقى بصدقه دادى و هر که را نفقه خود و عیال از مزد و کار و کسب نقدى بودى یک روزه بنهادى و باقى صدقه دادى، پس کار دشوار شد بر ایشان، تا خداى تعالى این آیت فرستاد: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها قالوا یا رسول اللَّه کم ناخذ؟ فبینت السنة اعیان الزکاة من الورق و الذهب و الماشیة و الزرع.
فصارت هذه الآیة اعنى قوله تعالى: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ ناسخة لقوله تعالى قل العفو.
قوله کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ.... چنانک احکام مى و قمار و انفاق بیان کرد و روشن، خداى شما را بیان میکند و پدید میآرد نشانهاى کردگارى و مهربانى خویش. لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تا شما تفکر کنید در کار دنیا و آخرت و بدانید که این دنیا سراى بلا و فنا است، و آخرت سراى جزا و بقا.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه: «ایها الناس اتقوا اللَّه حق تقاته و اسعوا فى مرضاته، و ایقنوا من الدنیا بالفناء، و من الآخرة بالبقاء، و اعملوا لما بعد الموت، فکانکم بالدنیا لم تکن، و بالآخرة لم تزل. ایها الناس! ان من فى الدنیا ضیف و ما فى یده عاریة، و ان الضیف مرتحل، و العاریة مردودة، ألا! و ان الدنیا عرض حاضر یاکل منها البرّ و الفاجر، و الآخر وعد صادق یحکم فیها ملک قادر، فرحم اللَّه امرأ نظر لنفسه و مهد لرمسه ما دام رسنه مرخى و حبله على غاربه ملقى، قبل ان ینفد أجله و ینقطع عمله‏
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏.... این آیت در شأن قومى آمد که قیمان یتیمان بودند در مال ایشان، و شنیدند که خداى تعالى در قرآن در صدر صورة النساء چه تشدید کرد در خوردن مال یتیمان، بترسیدند و قصد کردند که گریزند از قیام کردن بامر یتیمان، و مال یتیمان مى ضایع خواست ماند، این آیت آمد: قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ بگوى این قیمان یتیمان را، اگر در مال یتیمان تجارت کنید، و بى مزد ایشان را نگه دارید، آن بهتر است و نیکوتر.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من ولى یتیما له مال فلیتجر فیه و لا یترکه حتى یأکله الصدقه»
وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ الآیة... و اگر با ایشان در آمیزید، و مال ایشان با مال خود درهم نهید، و آمیخته دارید، آن گه مزدى معروف بر گیرید بچم، بى اسراف و بى شطط، و بگذارید ایشان را تا در جاى شما نشینند، و شما در جاى ایشان نشینید ایشان بر فرش شما نشینند، و شما بر فرش ایشان نشینید، ایشان با شما میخورند از آن شما، و شما با ایشان میخورید از آن ایشان، اگر چنین کنید فَإِخْوانُکُمْ على حال ایشان برادران شمااند در دین، و برادران در دین با یکدیگر چنین باید که زندگانى کنند. و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تدابروا و لا تقاطعوا و کونوا عباد اللَّه اخوانا».
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ الآیة... و اللَّه باز داند مفسد را از مصلح، آن کس که در آمیزد پوشیدن مال خویش بمال ایشان، از آن کس که در آمیزد و از ایشان دریغ ندارد مال خویش ازیشان، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خیر بیت المسلمین بیت فیه یتیم مکرم»
و فیه روایة
«یحسن الیه و شر بیت المسلمین بیت فیه یتیم یساء الیه»
وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ الآیة... این در شأن مرثد بن ابى مرثد الغنوى آمد، مردى بود قوى دلاور، رسول خدا وى را بمکه فرستاد، تا قومى از مسلمانان که آنجا بودند نهان از کافران بیرون آرد. چون بمکه رسید، زنى مشرکه آمد نام آن زن عناق و در جاهلیت آن زن با مرثد سرو کارى داشت. مرثد را بخود دعوت کرد، مرثد سر وازد گفت: ویحک یا عناق! ان الاسلام حال بیننا و بین ذلک» گفت: مرا بزنى کن مرثد جواب داد که تا از رسول خدا پرسم، پس آن زن آواز برآورد، و فریاد خواست تا قومى آمدند، و مرثد را بزدند. چون با مدینه آمد این قصه با رسول خدا بگفت و دستورى خواست تا وى را بزنى کند. رب العالمین آیت فرستاد وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ الآیة... زنان مشرکات را بزنى مکنید، و گرد ایشان مگردید، تا مشرک باشند، اکنون حرام است بر مسلمانان که زنان بت پرستان و گبران و همه طواغیت پرستان بزنى خواهند. مگر حرایر اهل کتابین که قرآن ایشان را مستثنى کرد: فقال تعالى وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ. اگر کسى گوید که حرایر اهل کتابین هم از کافران اند و نکاح سبب مودت، لقوله تعالى وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، و مودت با کافران منهى است باین آیت که اللَّه گفت لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ...؟ جواب آنست که ان مودت که منهى است مودت دینى است، و مودت نکاح مودت نفعى و شهوانى است پس در تحت آن نهى نشود.
وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ الآیة... این در شأن عبد اللَّه رواحه آمد، که کنیزکى سیاه داشت، روزى بر وى خشم گرفت و طپانچه بر وى زد. آن گه برسول خدا شد و آن حال باز گفت، رسول گفت «و ما هى؟»؟
چیست آن کنیزک؟ قال هى تشهد أن لا اله الا اللَّه، و انک رسوله، و تصوم شهر رمضان، و تحسن الوضوء، و تصلى. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم چون وصف وى شنید گفت: «هذه مؤمنة».
این کنیزک مؤمنه است. عبد اللَّه گفت بآن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که وى را آزاد کنم، پس او را بزنى خواهم، چنان کرد. پس مردمان وى را طعن کردند که کنیزکى سیاه بزنى خواست، و آزاد زنى مشرکه با مال و جمال با وى عرضه میکردند و نخواست! رب العالمین گفت: آن کنیزک سیاه مؤمنه به از آن آزاد زن مشرکه، با مال و جمال. و گفته‏اند این در شأن خنساء فرو آمد، کنیزکى بود از آن حذیفه یمان، حذیفه او را گفت: یا خنساء قد ذکرت فى الملأ الاعلى مع سوادک و دمامتک پس وى را آزاد کرد و بزنى خواست.
وَ لا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّى یُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکُمْ الآیة.... میگوید زن مسلمان را بمرد مشرک مدهید، نه رواست بهیچ حال که مرد کافر زن مسلمان خواهد، که این نکاح استدلال است، و نوعى اقتهار، و رب العزت نخواست که زن مسلمان زیردست و مقهور مرد کافر گردد، و لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلا، أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ این همچنانست که گفت: یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ جاى دیگر گفت: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ چون خلق را بر روش راه دین، و رنج بردن و بار کشیدن در مسلمانى میخواند، بواسطه باز گذاشت گفت: ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ باز چون دعوت دار السلام و مغفرت و رحمت بودى واسطه ایشان را خود خواند گفت وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ و اللَّه اعلم‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ الآیة... شراب اهل غفلت را و سر انجام و صفت اینست که گفتیم، بار خداى را عز و جل بر روى زمین بندگانى‏اند که آشامنده شراب معرفت‏اند، و مست از جام محبت. هر چند که از حقیقت آن شراب در دنیا جز بویى نه، و از حقیقت آن مستى جز نمایشى نه، زانک دنیا زندان است، زندان چند بر تابد؟ امروز چندانست، باش تا فردا که مجمع روح و ریحان بود، و معرکه وصال جانان، و رهى در حق نگران.
امید وصال تو مرا عمر بیفزود
خود وصل چه چیزست چو امید چنین است
شوریده بکلبه خمار شد، در مى داشت بوى داد. گفت: باین یک درم مرا شراب ده! خمار گفت: مرا شراب نماند. آن شوریده گفت: من خود مردى شوریده‏ام، طاقت حقیقت شراب ندارم! قطره بنماى تا از آن بویى بمن رسد، بینى که از آن چند مستى کنم! و چه شور انگیزم! سبحان اللَّه! این چه برقیست که از ازل تابید، دو گیتى بسوخت. و هیچ نپائید؟ یکى را شراب حیرت از کاس هیبت داد، مست حیرت شد گفت.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
کار دشخوارست آسان چون کنم؟
درد بى داروست درمان چون کنم؟
از صداع قیل و قال ایمن شدم
چاره دستان مستان چون کنم؟
یکى را شراب معرفت از خمخانه رجا داد بر سر کوى شوق بر امید وصل همى گوید:
بخت از درخان ما درآید روزى،
خورشید نشاط ما برآید روزى،
و ز تو بسوى ما نظر آید روزى،
وین انده ما هم بسر آید روزى!
یکى را شراب وصلت از جام محبت داد بر بساط انبساطش راه داد، بر تکیه‏گاه انسش جاى داد، از سر ناز و دلال گفت:
بر شاخ طرب هزار دستان توایم،
دل بسته بدان نغمه و دستان توایم!
از دست مده که زیر دستان توایم،
بگذار گناه ما که مستان توایم!
یکى را خود از دیدار ساقى چندان شغل افتاد، که با شراب نپرداخت!
سقیتنى کأسا فاسکرتنى
فمنک سکرى لا من الکاس‏
آنان زنان مصر که راعیل را ملامت میکردند در عشق یوسف، چون بمشاهده یوسف رسیدند چنان بیخود شدند که دست ببریدند و جامه دریدند، و آن مستى مشاهده یوسف بر ایشان چندان غلبه داشت که نه از دست بریدن خبر داشتند نه از جامه دریدن. همین بود حال یعقوب غلبات شوق دیدار یوسف وى را بر آن داشت که بهر چه نگرست یوسف دید، و هر چه گفت از یوسف گفت.
با هر که سخن گویم اگر خواهم و گرنه
ز اوّل سخن نام توام در دهن آید
تا روزى که جبرئیل آمد و گفت: نیز نام یوسف بر زبان مران، که فرمان چنین است! پس یعقوب بهر که رسیدى گفتى نام تو چیست؟ بودى که در میانه یوسف نامى برآمدى، و وى را بدان تسلى بودى!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس،
جان زان که نزد بى غم عشق تو نفس،
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس،
چشم از پى آنک خود ترا بیند و بس‏
وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ الآیة... ارباب معانى گفتند سؤال بر سه ضرب است: یکى سؤال تقریر و تعریف، چنانک، رب العزة گفت: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و هو المشار الیه‏
بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لا یزول قدما عبد یوم القیمة حتى یسئل عن اربع: عن شبابه فیما ابلاه، و عن عمره فیما افناه، و عن ماله من این جمعه، و فیما ذا انفقه، و ما ذا عمل بما علم.»
دیگر سؤال تعنّت است، چنان که بیگانگان از مصطفى پرسیدند که قیامت کى خواهد بود؟ و بقیامت خود ایمان نداشتند، و به تعنت مى‏پرسیدند، و ذلک قوله: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها، و کذلک قوله: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ الآیة. سدیگر سؤال استفهام است و طلب ارشاد، چنانک درین آیات گفت! یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ، وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ این همه سؤال استر شاداند و مردم درین سؤال مختلف‏اند. یکى از احوال مى‏پرسید، بزبان واسطه جواب مى‏شنید و او که از محول احوال میپرسید بى واسطه از حضرت عزت بنعت کرم جواب مى‏شنود که «انى قریب»! پیر طریقت گفت: خواهندگان ازو بر در او بسیاراند، و خواهندگان او کم! گویندگان از درد بى درد او بسیارند، و صاحب درد کم. و در تفسیر آورده‏اند که رب العالمین گفت: منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الآخرة، فأین من یریدنى؟
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْیَتامى‏ الآیة... چندان که توانى یتیمان را بنواز و و در مراعات و مواساة ایشان بکوش، که ایشان درماندگان و اندوهگنان خلقند، نواختگان و نزدیکان حقند. ان اللَّه یحب کل قلب حزین، فرمان در آمد که اى مهتر عالمیان! و چراغ جهانیان! یتیمان را واپناه خود گیر، که سراپرده حسرت جز بفناء دل ایشان نزدند، و حسرتیان را بنزدیک ما مقدار است. اى مهتر! ترا که یتیم کردیم از آن کردیم تا درد دل ایشان بدانى، ایشان را نیکودارى.
با تو در فقر و یتیمى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
اى یتیمى دیده اکنون با یتیمان لطف کن
اى غریبى کرده اکنون با غریبان کن سخا
انس مالک گفت: روزى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در شاهراه مدینه میرفت، یتیمى را دید که کودکان بر وى جمع آمده بودند و او را خوار و خجل کرده، و هر یکى بروى تطاولى جسته، آن یکى میگفت پدر من به از پدر تو. دیگرى میگفت: مادر من به از مادر تو، سدیگرى میگفت: کسان و پیوستگان ما به از کسان و پیوستگان تو، و آن یتیم مى‏گریست، و در خاک مى‏غلتید. رسول خدا چون آن کودک را چنان دید، بر وى ببخشود، و بر وى بیستاد، گفت: اى غلام کیستى تو؟ و چه رسید ترا که چنین درمانده؟ گفت: من پسر رفاعه انصارى‏ام، پدرم روز احد کشته شد، و خواهرى داشتم فرمان یافت، و مادرم شوهر باز کرد، و مرا براند، اکنون منم درمانده، بى کس! و بى‏نوا! و ازین صعب‏تر مرا سرزنش این کودکان است! مصطفى از آن سخن وى در گرفت، و آن درد در دل وى بدو کار کرد، و بگریست! پس گفت اى غلام اندوه مدار، و ساکن باش، که اگر پدرت را بکشتند من که محمدم پدر توام، و فاطمه خواهر تو، و عایشه مادر تو. کودک شاد شد و برخاست، و آواز برآورد که اى کودکان، اکنون مرا سرزنش مکنید و جواب خود شنوید «ان ابى خیر من آبائکم! و امّى خیر من امهاتکم! و اختى خیر من اخواتکم؟» آن گه مصطفى دست وى گرفت، و بخانه فاطمه برد، گفت یا فاطمه! این فرزند ما است و برادر تو، فاطمه برخاست، و او را بنواخت و خرما پیش وى بنهاد، و روغن در سر وى مالید، و جامه در وى پوشید، و همچنین وى را بحجره‏هاى مادران مؤمنان بگردانید. فکان یعیش بین ازواجه حتى قبض النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، فوضع التراب على رأسه، و نادى «وا ابتاه! الیوم بقیت یتیما» فابکى عیون المهاجرین و الانصار، فاخذه ابو بکر. و هو یقول یا بنىّ مصیبة دخلت على المسلمین اذا اختلس محمد من بین اظهرهم، انا ابوک یا بنى! فکان مع ابى بکر حتى قبضه اللَّه عز و جل‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذىً الآیة کلام خداوند حکیم، یاد آن کردگار عظیم، ما جدى نامدار کریم، یار هر ضعیف مونس هر لهیف، مایه هر درویش، امید هر نومید، دلیل هر گم راه، درماندگان و عاجزان را نیک پناه، خداوندى که از مهربانى و نیک خدایى عطاء خود بر خلق ریزان کرد، و هر کس را آنچه صلاح و بهینه آن کس دید آن کرد، بنگر که چه کرد از فضل، و چه نمود از کرم باین زنان عاجز رنگ ضعیف نهاد، ملول طبع، چون دانست که بنیت ایشان با ضعف است، و طبع ایشان با ملالت، و طاقت دوام خدمت ندارند، و در آن خللها آرند، ایشان را عذرى پدید کرد، در بعضى روزگار تا لختى طاعت و گران بارى خدمت ازیشان بیفتاد، بى اختیار ایشان، و ایشان را در آن جرمى نه، باز چون روزگارى برآید و نشاط بیفزاید، و آرزوى خدمت و طاعت بریشان تازه شود، آن عذر بریده گردد، و خطاب باز متوجه شود. اینت نکو کارى و مهربانى! اینت خداوندى و بنده نوازى! ازین عجبتر که ایشان را در آن حال که بازداشت، از خدمت باز داشت نه از مخدوم، تا اگر تن از خدمت باز ماند دل از مخدوم باز نماند، ایشان را دستورى ذکر داد هم در دل هم بر زبان و مرهمى نهاد بآنچه گفت «أنا جلیس من ذکرنى» تا نومید نشوند، و از بساط قرب به نیوفتند، چون از خدمت باز ماندند که نه هر که رسید خود بخدمت و طاعت ظاهر رسید، اگر علت رسیدن خدمت ظاهر بودى از سحره فرعون چه خدمت آمد؟ و از ابلیس مهجور چه بود از خدمت که نیامد؟
ایشان را بى خدمت بر خواند، و این را با خدمت براند، این بود خواست او، و چنین آمد حکم او، نه برخواست او اعتراض! نه از حکم او اعراض، یفعل اللَّه ما یشاء و یحکم ما یرید.
شهریست بزرگ و من بدو در میرم
تا خود زنم، و خود کشم، و خود گیرم
نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ الآیة... بنده را نفس است و دل، نفس از عالم سفلى است و اصل آن از آب و خاکست، و دل از عالم علوى است، یعنى آن لطیفه ربانى که مایه آن نور پاک است، نفس را مقام غیبت آمد، و دل را مقام شهود، و الیه الاشارة بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ما من آدمیّ الّا و قلبه بین اصبعین من اصابع اللَّه» پس نفس که در غیبت بماند شرع او را با امثال و اشکال خویش مساکنت داد، و بدان منت بر نهاد گفت: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ جاى دیگر گفت فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ، جاى دیگر گفت: لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً این حظوظ یافتن و بامثال و اشکال گرائیدن نصیب نفس است که در وهده غیرت بماندست، امّا دل که در مقام مشاهدت است حرام است او را که بغیرى گراید، یا خود بمخلوقى فرو آید، و تا خود را از خلق باز نبرد و سرّ خویش از غیر حق طهارت ندهد، در تحت این کلمت نشود که یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ. رب العالمین دوست دارد این چنین پاکان را، و ایشان را مردان خواند آنجا که گفت: فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ.
و بدانک خبائث درین سراى حکم بر دو قسم است: یکى خبث عین است که هرگز بشستن پاک نشود، اگر مردارى هزار بار به بحر محیط فرو برى هرگز پاک نشود، که نجاست او عینى است. دیگر خبث صفت است، و در اصل پاک بود اما نجاستى بدو رسد، که چون بشویى پاک شود، لکن این نجاست هم بر دو قسم است: بعضى خفیف که بیک آب پاک شود، و بعضى غلیظ که شستن بآب و خاک بباید تا پاک شود. خبائث در اصل دین هم این تقسیم دارد یکى خبث عین، است که هرگز زائل نشود، و آن خبث شرک است که نیامرزد إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ.
اینک جاوید در دوزخ بمانند، از آنست که نجاست ایشان نجاست عین است، طهارت پذیر نیست، و بهشت جز جاى پاکان نیست، و آن خبث دیگر در دین خبث صفت است و آن خبث معصیت است، طهارت پذیرست، امّا هم بر دو قسم است بعضى صغایر و بعضى کبائر، صغایر خفیف است: بگذرى که بر دوزخ کند پاک شود: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» و کبائر غلیظ است: بگذرى پاک نشود، بیشتر بماند، اما جاوید بنماند که عین او نجس نیست و نجاست او طهارت پذیرست، اگر درین سراى بآب توبه و حسرت بشوید، پاک شود، و اگر درین سراى طهارت نیابد طهور آن سراى جزا جز آتش باشد، تا به نسوزدش پاک نشود، و تا پاک نشود بخداوند پاک نرسد. «ان اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الا الطیّب» بداود ع وحى آمد که: «یا داود طهر لى بیتا اسکنه» خانه ما پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید. گفت خداوندا چگونه پاک گردانم؟ گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته شود، پس بجاروب حسرت بروب تا اگر چیزى ماده بود از هواى نفس که بآتش عشق نسوخته است جاروب حسرتش بروبد که عروس وصل ما با هواى نفس تو بنسازد.
اى برادر روى ننماید عروس دین ترا
.
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
تا هواى نفس تو در راه دین دارد قرار
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ ایشانراست که سوگند خورند مِنْ نِسائِهِمْ از زنان خویش دور بودن را و باز ایستادن را از رسیدن بایشان، تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ درنگ چهار ماه فَإِنْ فاؤُ اگر باز آیند فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۲۶) اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ و اگر عزم کنند طلاق دادن را فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷) خداى شنوا است سوگند را و داناست عزیمت را.
وَ الْمُطَلَّقاتُ زنان طلاق داده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند بتن خویش ثَلاثَةَ قُرُوءٍ سه پاکى وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ و نه رواست زنان را أَنْ یَکْتُمْنَ که از بهر شتافتن را به تزویج پنهان دارند ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ فرزندى که خداى در رحم ایشان آفرید، إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر با خداى گرونده‏اند و بروز رستاخیر، وَ بُعُولَتُهُنَّ و شوهران ایشان أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ حق‏تراند و سزاوارتر بایشان از شوى دیگر تا عدّت بنگذرد، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر خواهند که آشتى کنند وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ و زنان را بر مردان همچنانست که مردان را بر زنان از پاک داشتن خویش و خوش داشتن بِالْمَعْرُوفِ بر اندازه توان وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و مردان را بر زنان در معاملت یک درجه افزونى است وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸) و خداى توانا است دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ الآیة... ایلاء از روى لغت مصدر الى است یقال آلى یولى ایلاء، فهو مول آلى و ایتلى و تألّى همه یکسانست «و لا یأتل اولوا الفضل» ازینست، و ألیة نام سوگندست قال الشاعر.
قلیل الألایا حافظ لیمینه و ان بدرت منه الالیة برّت.
و از روى شرع ایلا آن باشد که مردى سوگند خورد بنامى از نامهاى خداوند عز و جل که باهل خود نرسم و نزدیکى نکنم زیادت از چهار ماه چندانک تقدیر کند، اما اگر سوگند بچهار ماه خورد یا کم از چهار ماه مولى نباشد، و اگر سوگند نه بنام خدا خورد که بطلاق و عتاق خورد بروزه و بنماز و صدقه که بر خود واجب کند بقول جدید شافعى رض مولى باشد. پس چون ایلا درست شد چهار ماه مدت تربص وى باشد که درین مدت از جهت شرع مطالبتى بر وى متوجه نشود. اما اگر در میانه این مدت پیش از آنک چهار ماه بر آید باز آید و با اهل خویش کند، بر وى جز از کفارت سوگند نیست و این فیئه هر چند که نه در محل خویش است اما چون کسى بود که بروى دینى موجّل باشد و پیش از اجل آن دین باز دهد روا بود. و اگر این فیئه نکند تا مدت چهار ماه بسر آید و آن گه بى عذرى هم نزدیکى نکند، زنان را رسد که مطالبت وى کند که باز آى یا طلاق ده. اختلافست علما را که باز آمدن بسخن است یا بوطى. قومى گفتند. بسخن است گوید با پس آمدم. و درست‏تر آنست که وطى است. پس اگر باز نیاید زن را رسد که از قاضى در خواهد تا وى را طلاق دهد. و چون باز آمد بعد از مطالبت و نزدیکى کرد، اگر سوگند که خورده بود بنام خداى بود عز و جل کفارت سوگند بروى لازم آید، بدلیل خبر که گفت «من حلف على یمین فرأى غیرها خیر منها فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه»
و بقول قدیم شافعى کفارت لازم نیاید، لقوله تعالى فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ علّق المغفرة بالفیئة فدل على انه قد استغنى عن الکفارة. و اگر سوگند بطلاق یا عتاق بود به نفس وطى طلاق در افتد، و عتق حاصل شود. و اگر بر طریق نذر سوگند یاد کرده بود چنانک گوید ان وطأتک فللّه على ان اعتق رقبة او اصوم کذا او اصلى کذا او اتصدق بکذا. اینجا مخیر است اگر خواهد بوفاء نذر بازآید و اگر خواهد کفارت سوگند کند.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ این آیت از دو وجه رد است بر اصحاب رأى که گفتند چون مدت ایلاء چهار ماه بسر آید زن از مرد جدا شود بیک طلاق، و حاجت بآن نیست که شوهر را بفیئه یا طلاق مطالبت کند. گوئیم اگر چنان بودى پس این عزم کردن بر طلاق معنى نداشتى، که وقوع طلاق خود حاصل بودى، و در آیت فائده نماندى. وجه دیگر آنست که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لفظ سماع اقتضاء مسموع کند، و مسموع لفظ طلاقست تا بزبان بنگوید مسموع نباشد.
وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ الآیة... تربص اینجا عدت است. و قرء بمذهب شافعى طهر است. و کمینه طهر پانزده روز است، و مهینه آنچ بود که آن را حدى نیست. در شرع میگوید: و النساء المطلقات یتربّصن، بتعریض انفسهن للنکاح ثلاثة اطهار.
زن دست باز داشته یعنى آن زن که ببلوغ رسید و با شوهر دخول یافت و آبستن نیست درنگ کند در عدت، و باز ایستد از تزویج تا سه پاکى. وعدتها در قرآن پنج است: عدت زن که بحیض نرسید سه ماهست. وعدت زن نومید شده از حیض هم چنان، و ذلک فى قوله تعالى وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و عدّت باروران زنان تا ببار فرو نهادن است و ذلک فى قوله: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اگر هم در آن ساعة که شوى مرد یا طلاق داد بار فرو نهد، هم در ساعة تزویج وى حلال گردد چهارم عدت شوى مرده چهار ماه و ده روز است. و ذلک فى قوله وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً پنجم عدت مطلقات سه پاکى و هو قوله: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ. و زن دست باز داشته که بمرد نرسید خود بروى عدت نیست، و ذلک فى قوله فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها مگر که شوهرش بمیرد که هم چهار ماه و ده روز بنشیند، عموم آیت را که گفت یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً و فرق ننهاد میان آن زن که بمرد رسید و آنک نرسید، این بیان عدت آزاد زنان است. اما عدت زنان بردگى نیمه عدت آزاد زنانست، مگر در اطهار که عدت ایشان در آن دو طهر است. و در حمل همچون آزاد زنان وضع حمل است. اما ابتداء و انتهاء عدت بآن توان دانست که مرد که زن را طلاق دهد در حال حیض دهد یا در حال طهر. اگر در حال حیض دهد روزگار آن حیض در شمار نیست تا طهر پدید آید، آن گه در عدت شود تا سه طهر بگذرد. چون حیض چهارم آغاز کند عدت بسر آمد. و اگر در حال طهر طلاق دهد، اگر همه یک لحظه باشد آن طهر در شمار باشد بعد از آن که دو طهر دیگر بگذرد چون حیض سوم آغاز کند عدت تمام شد. و درین معنى رجوع با زنان باید کرد، که راه معرفت این احوال گفت ایشانست. هر گه که کم از سى و دو روز و دو لحظه نگویند که کم ازین صورت نه بندد و اللَّه اعلم.
وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ الآیة... و حلال نیست زنان را که چیزى از حیض یا از بار خویش که در شکم دارند پنهان کنند، تا حق رجعت مرد بدان باطل کنند.
عکرمه گفت: این چنان باشد که زن در عدت شود چون مرد خواهد که رجعت کند گوید مرا حیض سیم رسید، و عدت بسر آمد و قصد وى بدان ابطال حق مرد باشد از رجعت آن گه گفت: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ اى برجعتهن فى ذلک اى فى العدة هم شوهران.
ایشان بایشان سزاوارتراند که رجعت کنند از دیگران، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر مقصود ایشان در آن رجعت اصلاح باشد نه اضرار، چنانک قومى میکردند در ابتداء اسلام که زن را طلاق رجعى میداند، چون نزدیک آن بود که عدت بسر آید رجعت میکردند، و زن را با خود میگرفتند باز دیگر باره وى را طلاق رجعى میدادند، و مقصود ایشان بآن رجعت اضرار و تعذیب ایشان بود نه اصلاح ایشان، مفسران گفتند وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ در حق مردى آمد از اهل طایف که زن خویش را سه طلاق داد، زن بار داشت و مرد ندانست، و زن از بار خویش وى را آگاهى نداد، پس رب العالمین این آیت فرستاد، و مرد بحکم آیت مراجعت کرد. و این حکم ثابت بود میان ایشان تا هر مرد که بارور را طلاق دادى هم شوى وى سزاوارتر بودى بوى، و حق رجعت وى را بودى، پس باین آیت دیگر که الطَّلاقُ مَرَّتانِ این منسوخ شد، و احکام طلاق دو گانه و سه گانه آنجا روشن شد بعولة جمع بعل است همچون ذکورة و فعوله و عمومة و خؤولة. شوهر را بعل گویند و زن را بعله و اشتقاق آن از مباعله است و المباعلة المجامعة.
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ الآیة... میگوید حق زنان.
بر مردان همچنانست که حق مردان بر زنان. بر هر دو واجب است که یکدیگر را چندانک خویشتن را پاک دارند، و خوش دارند، و خوش زندگى کنند، و عشرت و صحبت راساخته باشند. قال ابن عباس رض انى لاحبّ ان اتزیّن للمرأة کما احب ان تتزین لى لان اللَّه تعالى یقول وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ همانست که جاى دیگر گفت: عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ. و مصطفى ع گفت‏ «خیرکم خیرکم لاهله».
و عن سعید بن المسیب قال بلغنى ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «انّ المرأة المسلم اذا همّ باتیان اهله کتب اللَّه له عشرین حسنة، و محا عنه عشرین سیئة، فاذا اخذ بیدها کتب اللَّه له اربعین حسنة و محا عنه اربعین سیئة. فاذا قبلها کتب اللَّه له بها ستین حسنة و کفّر عنه ستین سیّئة، فاذا اصابها کتب اللَّه له عشرین و مائة حسنة، ثم اذا قام یغتسل باهى اللَّه تعالى به الملائکة، و یقول انظروا الى عبدى قام فى لیلة باردة یغتسل من الجنابة، یبتغى رضاء ربه، اشهدکم انى قد غفرت له».
وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... و مردان را بر زنان افزونى است. یعنى بما ساقوا من المهر، و انفقوا من المال. بآنک مهر و نفقت بر ایشانست، ایشان را بر زنان افزونى است، هم بدیت که دیت مردان دو چند دیت زنان است، و هم بمیراث که مردان را دو بهره است، و زنان را یک بهره، و هم بطلاق و رجعت که در دست مردان است نه در دست زنان، و هم بامامت و امارت و جهاد که مردان را است و زنان را نه، و هم بعقل و دین که زنان ناقصات عقل و دین اند، و ذلک فى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما رأیت من ناقصات عقل و دین اغلب لذى لبّ منکن فقالت امرأة یا رسول اللَّه ما نقصان العقل و الدین؟ قال اما نقصان العقل فشهادة امرأتین بشهادة رجل فهذا نقصان العقل و تمکث احدیکن اللیالى لا تصوم و تفطر فى رمضان فهذا من نقصان الدین».
روى سعید بن المسیب عن ابن عباس رض فى قول اللَّه عز و جل وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... قال اذا کان یوم القیمة جمع اللَّه تعالى الفقهاء و العلماء، فقاموا صفّا، فیجى‏ء رجل متعلق بامرأة و هو یقول یا رب انت الحکم العدل! کنت انا و هذه قبل النکاح حرامین ثم صرنا بالنکاح حلالین و کانت لها من اللّذة مثل مالى فلم اوجبت لها علىّ الصداق و انت الحکم العدل؟ فیقول اللَّه تعالى و قد اخذت منه مهرا؟ فتقول نعم فیقول من امرک بهذا؟ فتؤمى الى الفقهاء فیقول اللَّه جل جلاله للفقهاء انتم امرتم هذه ان تأخذ منه مهرا؟ فیقولون نعم، فیقول من این قلتم؟ فیقولون یا رب انت قلت فى کتابک وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فیقول اللَّه عز و جل صدقتم. فیقول الزوج و لم اوجبت لها على الصداق و کنا فى اللذة سواء؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى ابحت لک ان تتلذذ بغیرها، و هى معک و حرمت علیها ان تتلذذ بغیرک ما دامت معک، فلما ابحت لک و حرمت علیها اردت ان اعطیها ما تساویان، فجعلت لها علیک الصداق. فیقول الزوج ثانیا یا رب فلم اوجبت لها علىّ النفقة بعد الصداق؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى فرضت علیها طاعتک ان لا تعصیک اىّ وقت اردتها، و لم افرض علیک طاعتها، فلما فرضت علیها و اسقطت عنک اردت ان اعطیها ما تتساویان، فجعلت لها علیک النفقة بعد الصداق. فیقول الزوج ثالثا یا رب فلم اوجبت علی نفقة الولد و أسقطت عنها و الولد بینى و بینها؟ فیقول اللَّه تعالى لانک حملت الولد فى ظهرک خفا و وضعته شهوة، و حملته ثقلا و وضعته کرها، من هاهنا اسقطت عنها النفقة و اوجبت علیک. فیقول الزوج رابعا فلم اوجبت علىّ نفقة الولد بعد خروجه من الرضاعة و فى الکبر و اسقطت عنها؟ فیقول اللَّه تعالى جعلت ذلک غیر انى عوضتک، فیقول بماذا یا رب؟ فیقول اذا مات الولد قسمت میراثه اثلاثا: للام الثلث، و للاب الثلثان، ثلث بازاء ثلث الام و الثلث الآخر عوضا عن النفقة. فیقول الزوج خامسا فى کتابک انت قلت وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و قد تساوینا فاین درجتى علیها؟ فیقول اللَّه عزّ و جلّ: درجتک علیها انى جعلت امرها الیک ان شئت طلقتها و ان شئت امسکتها، و لیس الیها ذلک. ثم یقول اللَّه عز و جل للفقهاء و العلماء کیف ترون حکمى و قضایى من قضاء قضاتکم فى دار الدنیا؟ فیقولون یا رب انت الحکم العدل ما رأینا من قضاتنا فى دار الدنیا شیئا من ذلک.
و عن ابى سعید الخدرى رض قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ان الرجل اذا نظر الى زوجته و نظرت الیه، نظر اللَّه عز و جل الیهما من فوق عرشه نظرة رحمة. فاذا اخذ بکفها و اخذت بکفه تناثرت ذنوبهما من خلال اصابعهما.
فاذا تحللها اکتنفتهما الملائکة من اعالى رؤسهما الى عنان السماء، یستغفرون لهما و یتراحمون علیهما، و کان لهما بکل قبلة و شهوة حسنات امثال جبال تهامة، فاذا دخلا مغتسلهما فاغتسلا خرجا من ذنوبهما کما تخرج الشعرة من العجین، فان هى حملت، کان لها فى ذلک کاجر الصائم المخبت فى سبیل اللَّه عز و جل. فاذا وضعت فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین. قالوا هذا للنساء فما للرجل؟ فقال، و للرجال علیهن درجة و اللَّه عزیز حکیم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ الآیة... حکم طلاق در روزگار جاهلیت و در ابتداء اسلام پیش از نزول این آیت آن بود که هر آن کس که زن خویش را طلاق دادى اگر یکى و بیشتر، طلاق را حصرى و حدى نبود، و مرد را حق رجعت بود در روزگار عدّة، تا آن گه که زنى آمد بعایشه نالید از شوى خویش، که وى را طلاق میداد بر دوام، و رجعت میکرد بر سبیل اضرار، و عایشه آن قصه با رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بگفت، و در آن حال این آیت آمد و حدّ طلاق پیدا شد و به باز آمد. گفتند یا رسول اللَّه الطَّلاقُ مَرَّتانِ و این الثالثة؟ این دو طلاق است که گفت ذکر سیم کجاست؟ گفت: فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ این تسریح نام سدیگر طلاق است. و نامهاى طلاق در قرآن سه است: طلاق و فراق و سراح: «طلقوهن و فارقوهن و سرحوهن».
معنى آیت آنست که طلاق که بوى رجعت توان کرد دو است، بعد از آن دو طلاق امساک است با خود گرفتن بلفظ مراجعت، أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ یا گسیل کردن بآنک فرو گذارد تا عدت بسر آید و بینونت حاصل شود، پس چون عدت بسر آمد و بینونت حاصل شد و خواهد که وى را با خود گیرد بلفظ مراجعت کار بر نیاید. که نکاح تازه باید کرد. اما اگر این دو طلاق گفت و پیش از آنک عدّت بسر آید یا نه که بعد از آنک عدت بسر آید و نکاح تازه کند وى را طلاق سوّم دهد بینونت کبرى حاصل شود. و تا آن زن بنکاح بشوهرى دیگر نرسد بهیچ وجه وى را با خود نتواند گرفت.
اینست که اللَّه گفت: فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ ثم قال وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً جاى دیگر بشرح‏تر گفت: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً إِلَّا أَنْ یَخافا أَلَّا یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ این خوف بمعنى علم است، میگوید مگر که بدانند که اندازه‏هاى خداى در معاملت و صحبت بپاى نتوانند داشت، آن گه روا باشد که زن خویشتن را به کاوین خویش از شوى باز خرد، و جدایى جوید.
یعقوب و حمزه یخافا بضم یاء خوانند، و درین قراءت خوف بمعنى ترس باشد لا بد.
میگوید: مگر شوى زن را به ترساند، و زن شوى را. و ترسانیدن آنست که از صحبت ملالت نماید، و از دل و خوى خود نبایست بیرون دهد، اگر چنین بود پس بر زن جناح نیست که کاوین بوى بگذاشت، و نه بر مرد که کاوین باز گرفت، چون بر وجه افتد او باز خریدن بود.
مفسران گفتند: این آیت در شأن ثابت بن قیس بن شماس الانصارى و زن وى جمیله نام ام حبیبه بنت عبد اللَّه بن ابى فرود آمد، که شوهر باغى بمهر بوى داده بود، و زن وى را نخواست و از وى جدایى جست و خویشتن را بآن کاوین از وى باز خرید، و اول خلعى که در اسلام برفت این بود. فقهاء اسلام گفتند خلع مکروه است مگر در دو حال: یکى آنک حدود اللَّه بپاى نتوانند داشت، دیگر آنک کسى سوگند یاد کند بسه طلاق که فلان کار نکند، و آن کار لا بد کردنى باشد، درین حال خلع مکروه نیست. و خلع آنست که زن را طلاقى بعوض دهد تا بینونت حاصل شود، پس آن کار بکند تا از عهده سوگند بیرون آید، آن گه بعقد نکاح زن را با خود گیرد، و اگر این خلع با اجنبى رود چنانک عوض آن طلاق اجنبى دهد نه زن خویش، بمذهب شافعى روا باشد.
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ اگر شوى زن را طلاق سوّم دهد پس وى را بزنى حلال نیست تا شوى دیگر کند، و آن شوى بوى رسد رسیدنى که هر دو غسل کنند، اینست معنى آن خبر که مصطفى ع عایشه بنت عبد الرحمن بن عتیک القرظى را گفت چون خواست که با شوهر نخستین شود و شوهر دومین بوى نرسیده بود گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«لا، حتى تذوقى عسیلته و تذوق عسیلتک»
و حدّ اصابت که تحلّل بآن حاصل شود «......» و فرق نیست میان آنک شوهر دومین بالغ باشد یا نارسیده، یا....... فَإِنْ طَلَّقَها این شوى دوم است اگر او را طلاق دهد، یعنى باختیار نه باکراه، پس از آنک بیکدیگر رسیده باشند و غسل کرده فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أَنْ یَتَراجَعا تنگیى نیست بر شوهر نخستین و برین زن که بنکاح با یکدیگر شوند، پس از آنک عدت بداشت از شوهر دومین.
إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ قال مجاهد اى ان علما ان نکاحهما على غیر الدلسه، و عنى بالدلسة التحلیل. مذهب سفیان و احمد و اوزاعى و جماعتى آنست که نکاح تحلیل نکاح فاسد است، و بمذهب شافعى چون در آن شرطى نباشد که مفسد عقد باشد فاسد نیست، اما مکروه است، که مصطفى ع گفت: «لعن اللَّه المحلل و المحلّل له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الا ادلکم على التیس المستعار؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال هو المحلّل و المحلّل له»
و یقال إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ اى ان رجوا ان یقیما ما ثبت من حق احدهما على الآخر میگوید تنگى نیست بر ایشان که به نکاح با یکدیگر شوند اگر امید دارند که حق یکدیگر بر خود بشناسند و بجاى آرند، حق مرد بر زن و حق زن بر مرد: اما حق مرد بر زن آنست که در خانه مرد بنشیند و بى دستورى وى بیرون نیاید و فرا در و بام نشود، و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند، و از شوى خویش جز نیکویى باز نگوید، و بستاخى که در میان ایشان در عشرت و صحبت بود حکایت نکند، و در مال وى خیانت نکند، و اگر از دوستان و آشنایان شوهر یکى بدر سراى آید چنان جواب ندهد که وى را بشناسد، و با شوهر بآنچه بود قناعت کند، و زیادتى نجوید، و حق وى از آن خویشاوندان فرا پیش دارد، و همیشه خود را پاکیزه و آراسته دارد، چنانک صحبت و عشرت را بشاید، و خدمتى که بدست خویش تواند کرد فرو نگذارد، و با شوهر بجمال خویش فخر نکند، و بر نیکوئیها که از وى دیده باشد ناسپاسى نکند، که رسول خداى گفت در دوزخ نگرستم بیشترین زنان را دیدم گفتند: یا رسول اللَّه چرا چنین است؟
گفت از آنک لعنت بسیار کنند، و با شوهر ناسپاسى کنند. و در خبر است که اگر سجود جز خداى را عز و جل روا بودى زنان را فرمودندى براى شوهر. و عظیم‏تر آنست که مصطفى گفت ع: «حق الزوج على المرأة کحقّى علیکم، فمن ضیّع حقى فقد ضیّع حق اللَّه، و من ضیّع حق اللَّه فقد باء بسخط من اللَّه و مأواه جهنم و بئس المصیر»
و قال ابن عمر: جاءت امرأة الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقالت یا رسول اللَّه ما حق الزوج على المرأة؟ فقال لا تمنعه نفسها و ان کانت على ظهر قتب، و لا تصوم یوما الا باذنه، الّا رمضان، فان فعلت کان له الاجر و الوزر علیها، و لا تخرج الّا باذنه، فان خرجت لم تقبل لها صلاة، و لعنتها ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب، حتى ترجع.»
و قال کعب، اول ما تسئل المرأة یوم القیمة عن صلوتها، ثم عن حق زوجها» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المرأة اذا صلّت خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتدخل من اىّ ابواب الجنة شاءت»
اما حقوق زنان بر مردان: آن است که مرد با ایشان بخوش خویى زندگانى کند، و ایشان را نرنجاند، بلکه رنج ایشان را احتمال کند، و بر محال گفتن و ناسپاسى ایشان صبر کند، که ایشان را از ضعف و عورت آفریده‏اند، و هیچ کس از زنان چنان احتمال نکردى که رسول خدا، تا آن حد که زنى دست بر سینه وى زد بخشم، مادر آن زن با وى درشتى کرد، رسول خدا گفت: بگذار که ایشان بیشتر ازین کنند و من فرو گذارم. عمر خطاب با درشتى وى در کارها میگوید: مرد باید که با اهل خویش چنان زید که با کودکان، و با درجه عقل ایشان آید، و با ایشان مزاح و طیبت کند، و گرفته نباشد اما مزاح و طیبت بآن حد نرساند که هیبت و سیاست مرد بجملگى بیفتد، و مسخّر ایشان شود، که رب العزّة گفت: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ پس باید که مرد مستولى باشد بر زن نه زن بر مرد.
و در خبر است که‏ «تعس عبد الزوجة»
نگونسارست آن مرد که بنده زنست، و از حقوق زنان آنست که مرد نفقه کند بر ایشان بمعروف، نه تنگ فرا گیرد و نه اسراف کند، و اعتقاد کند که ثواب آن نفقه بیشتر از ثواب صدقه است. مصطفى گفت: یک دینار که مردى در عزا هزینه کند، و یک دینار که بنده را بدان آزاد کند، و یک دینار که بدرویشى دهد، و یک دینار که بر عیال خود نفقه کند، فاضلتر و نیکوتر و در ثواب تمامتر آنست که بر عیال خود نفقه کرد. و مرد باید که با اهل خویش طعام با هم خورد، که در اثر مى‏آید که خداى و فریشتگان درود دهند بر اهل بیتى که طعام بهم خورند و تمامتر شفقتى آنست که آنچه بر عیال نفقة کند از حلال بدست آرد، که هیچ جنایت و جفا صعب تر از آن نیست که ایشان را بحرام پرورد، و آنچه داند که زنان را به کار باید از علم دین در کار نماز و طهارت و حیض ایشان را در آموزد، و اگر در آن تقصیر کند مرد عاصى شود، که اللَّه گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً و اگر دو زن دارد یا بیشتر میان ایشان راستى کند در عطا و در نواخت، و بآنچه در اختیار وى آید، که در خبر است: «من کانت له امرأتان فمال الى احداهما جاء یوم القیمة و شقّه مائل»
و در جمله حقوق زنان بر مردان آنست: که زن معاذ پرسید از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، گفت: یا رسول اللَّه ما حق الزوجة على زوجها؟ قال ان لا یضرب وجهها، و لا یقبحها، و ان یطعمها مما یأکل، و یلبسها مما یلبس، و لا یهجرها»
و روى انّ رجلا جاء الى عمر رض یشکو زوجته، فلما بلغ بابه سمع امرأته ام کلثوم تطاولت علیه، فقال الرجل انى ارید ان اشکو الیه و له من البلوى مالى، فرجع. فدعاه عمر فقال انى اردت ان اشکو الیک زوجتى فلما سمعت من زوجتک ما سمعت رجعت. فقال عمر انى أتجاوز عنها لحقوقها علىّ، اولها انّها تستر بینى و بین النار، فیسکن قلبى بها عن النار. و الثانى انّها خازنة لى اذا خرجت من منزلى تکون حافظة لمالى، و الثالث انها قصّارة لى تغسل ثیابى، و الرابع ظئر لولدى. و الخامس انها خبّازة طبّاخة. فقال الرجل ان لى مثل ذلک فاتجاوز عنها، قوله: وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... اى قاربن بلوغ اجلهن، و اشرفن على ان بیّن بانقضاء العدة، فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ میگوید چون طلاق دهید زنان را، و نزدیک آن باشد که عدت بسر آید ایشان را، مراجعت کنید. و مراجعت بمذهب شافعى بقول است نه بفعل، و اشهاد در آن شرط نیست اما مستحبّ است، و حاجت برضاء زن نیست، و لفظ صریح در رجعت آن است، که گوید: راجعتها یا گوید: رددتها اگر گوید امسکتها یا گوید امسکتها یا گوید زوّجتها یا نکحتها بیک وجه درست باشد. و هر که زن را پیش از دخول طلاق دهد یا بعد از دخول طلاق دهد بعوض، وى را حق رجعت نبود، و بینونت حاصل شود، و کسى که حدود اللَّه در نکاح و در صحبت نگه نتواند داشت، و شرائط آن بجاى نتواند آورد، اولى تر آن باشد که مراجعت نکند و بگذارد تا عدت بسر آید. و زن مالک نفس خویش گردد: چنانک رب العزة گفت: أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ.
پس گفت وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً این خطاب بآن کس است که خواهد که زن خود را نه نگه دارد بعدل، و نه بگشاید تا از وى بدل گیرد، وى را طلاق میدهد، چون عدت بکران رسد که این زن بر کار خود پادشاه خواهد گشت وى را با خود آرد، و باز طلاق دهد تا عدت تو فرا سر وى نشاند. گویند ثابت بن یسار الانصارى چنین میکرد با زن خویش و آیت در شأن وى آمد، و او را تهدید کردند، و از آن باز زدند، هم بکتاب و هم بسنت: کتاب اینست که گفت: وَ لا تُمْسِکُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا. و سنت آنست که مصطفى ع گفت: «ملعون من ضار مسلما او ماکره»
آن گه در تهدید بیفزود و گفت: «و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه»
بر خویشتن بیداد کرد آن کس که مسلمانى را زیانکار کرد یا با مسلمانى ستیز برد. و فى الخبر لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام.
وَ لا تَتَّخِذُوا آیاتِ اللَّهِ هُزُواً دین خدا و شریعت مصطفى بافسوس مگیرید، و بتعظیم فرا پیش آن شید، این آیت بآن آمد که قومى کار طلاق و عتاق و نکاح را سست فرا میگرفتند، بزبان میگفتند پس از آن باز مى‏آمدند، و بر بازى مى‏گرفتند: رب العزة گفت: چنین مکنید که حدیث شرع بازى نیست، و کار دین مجازى نیست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این آیت بر خواند، و گفت: «من طلّق او حرّر او نکح او انکح فزعم انه لاعب فهو جدّ»
و روى انه قال: «خمس جدّهنّ جدّ و هزلهنّ جدّ: الطلاق و العتاق و النکاح و الرجعة و النذر.»
وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ بالایمان و احفظوا وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَةِ فى القرآن من المواعظ و الحدود و الاحکام یَعِظُکُمْ بِهِ اى بالقرآن عن الضرار فى الطلاق. وَ اتَّقُوا اللَّهَ فلا تعصوه فیهنّ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ فیجازیکم بها. اگر کسى گوید کتاب و حکمت هم از نعمت خداى است بر بندگان، مهینه نعمتهاست، چون بر عموم ذکر نعمت رفت افراد کتاب و حکمت چه معنى دارد؟ جواب آنست: که نعمت در تعارف مردم مال فراوان است، و جاه، و تن درستى، و زینت دنیا، و جز دانایان و زیرکان ندانند که کتاب و حکمت نعمت مهینه است، پس آنچه باز گفت ارشاد ایشان را باز گفت که ندانستند. وجهى دیگر گفته‏اند: که تفضیل و تخصیص کتاب و حکمت را باز گفت، و بیان شرف آن را در میان نعمتهاى دیگر، چنانک جاى دیگر ملائکه را بر عموم یاد کرد آن گه دیگر باره جبرئیل و میکائیل را بذکر مخصوص کرد، تفضیل ایشان را بر فریشتگان دیگر.
وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ الآیة... این آیت در شأن معقل بن یسار المزنى آمد خواهر خود را بمردى داد آن مرد وى را دست باز داشت، زن در عدت شد، داماد پشیمان گشت، وى را باز خواست، معقل گفت: «اقررت عینک بکریمتى فطلقتها» چشم ترا روشن کردم بخواهر گرامى خویش آن گه وى را طلاق دادى، ثم جئت تسترجعها، بعد از آن آمدى وى را مى‏باز خواهى! و اللَّه لا رجعت الیک ابدا. بخدا که هرگز با تو نیاید، این آیت آمد مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بر معقل خواند. معقل گفت رغم انف معقل لامر اللَّه و رسوله، و زوّجها منه و کفّر عن یمینه. عضل منع باشد، و الدّاء العضال هو الدّاء المنیع على المتطبّب.
إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ یعنى اذا تراضیا بینهما، که این زن و این مرد هر دو رضا دادند بباز رسیدن با هم بِالْمَعْرُوفِ بنکاحى حلال و مهرى جایز، و پذیرفتند که با یکدیگر باقتصادتر روند، و بچشم تر و نیکوتر، شما که قیّمانید ایشان را باز مدارید، که به نکاح باز شوى خویش میگردند.
ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ الآیة...
این نهى عضل که کردیم و راه که نمودیم پندى است که خداى میدهد گرویدگان را بخداى و روز رستاخیز. ذلِکُمْ أَزْکى‏ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ این شما را نزدیکتر و سزاوارتر، او را که یکدیگر را دیده باشند و پشیمانى چشیده، از شوى نو که نادیده و نا شناخته و ناآزموده آزموده، وَ أَطْهَرُ و دلها پاکتر بود، از آنک مرد از زن حرام مى اندیشد به پشیمانى، و زن بدل از شوهر حرام مى‏اندیشد به پشیمانى، أَطْهَرُ اینجا بمعنى همانست که در سورة الاحزاب گفت: ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ و هر دو طهارت است از ریبت و دنس، و آنجا که گفت هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ یعنى: احلّ لکم من نکاح الرجال ازوجکموهنّ» و در قرآن وجوه طهارت فراوان است، و بجاى خویش شرح آن گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ و اللَّه میداند، که آن زن رجعت را خواهاست و شوى وى را خواها، وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و شما که اولیائید و عضل مى‏کنید و زن را از رجعت باز مى‏دارید نمیدانید. این آیت دلیل شافعى است که گفت: نکاح بى ولىّ درست نباشد، که اگر بودى این خطاب تزویج و نهى عضل با وى نرفتى، و در آن فایدت نبودى، که زن بر کار خود پادشا بودى. یدل علیه ما
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم انه قال: «لا نکاح الّا بولى مرشد و شاهدى عدل»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ایّما امرأة نکحت بغیر اذن ولیّها فنکاحها باطل، فان مسّها فلها المهر بما استحلّ من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولى له.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ الآیة.... بزرگ است آن خداوند که در مهربانى یکتاست، و در بنده نوازى بى همتاست، در آزمایش با عطاست، و در ضمانها با وفاست. اگر خوانیمش شنواست، و رنه خوانیم داناست.
کریم و ودود و مهر نماى و مهر افزاست، لطیف و عیب پوش و عذر نیوش و نیک خداست، فضلش زبر همه فضلها، کرمش زبر همه کرمها، رحمتش مه از همه رحمتها، مهرش نه چون مهرها. غایت رحمت که بدان مثل زنند، رحمت مادرانست و رحمت خدا بر بنده بیش از آنست، و مهر وى نه چون مهر ایشانست. نه بینى، که مادران را بشیر دادن فرزندان تمامى دو سال مى‏فرماید و بر پرورش مى‏دارد، و بداشت ایشان وصیت مى‏کند، و بر مهر مادران اقتصار نکند و بآن فرو نگذارد؟ تا بدانى که اللَّه بر بنده مهربانتر است از مادر بر فرزند! مصطفى ع وقتى بزنى بگذشت و آن زن کودکى طفل در برداشت و نان مى‏پخت، و او را گفته بودند که رسول خداست که میگذرد. فراز آمد و گفت یا رسول اللَّه بما چنین رسید از تو که خداى عالمیان بر بنده مهربان‏تر است از مادر بر فرزند. مصطفى ع گفت آرى چنین است. آن زن شادمان شد، و گفت یا رسول اللَّه ان الام لا تلقى ولدها فى هذا التنور مادر نخواهد که فرزند خود را در این تنور گرم افکند، تا بسوزد. مصطفى (ع) بگریست و گفت ان اللَّه لا یعذب بالنار الا من أنف ان یقول لا اله الا اللَّه.
کعب عجره گفت رسول خدا روزى یاران را گفت: «ما تقولون فى رجل قتل فى سبیل اللَّه؟» چه گوئید بمردى که در راه خدا کشته شود؟ یاران گفتند اللَّه و رسوله اعلم خدا و رسول او داناتر، رسول گفت‏: «ذلک فى الجنة» آن مرد در بهشت است، دیگر باره گفت: چه گوئید بمردى که بمیرد و دو مرد عدل گویند لا نعلم منه الا خیرا نشناسیم و ندانیم ازین مرد جز پارسایى و نیک مردى؟ یاران گفتند اللَّه داناتر بحال وى و رسول او، گفت‏: «ذاک فى الجنة» در بهشت است، سدیگر بار گفت، چه گوئید در مردى که بمیرد و دو گواه عدل گویند که در وى هیچ خیر نبود؟ یاران همه گفتند ذاک فى النار در دوزخ باشد رسول گفت‏: «بئسما قلتم عبد مذنب و ربّ غفور»
بد سخنى که گفتید در حق وى، و بد اندیشه که کردید و بد گمانى که بردید، بنده گنه کار و خدایى آمرزگار، بنده جفا کار و خدایى وفادار، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» و از کمال رحمت و کرم او با بندگان یکى آنست که فردا برستاخیز قومى را برانند، و به ترازو گاه و صراط و جسر دوزخ آسان باز گذرانند، تا بدر بهشت رسند، ایشان را وقفت فرمایند، تا نامه در رسد از حضرت عزت نامه که مهر قدیم بر وى عنوان، و سرتاسر آن همه عتاب و جنک دوستان، لایق حال بنده است که وى را عتاب کند و گوید بنده من نه ترا رایگان بیافریدم و صورت زیبات بنگاشتم، و قد و بالات بر کشیدم؟ کودک بودى راه به پستان مادر نه بردى منت راه نمودم، و از میان خون شیر صافى از بهر غذاء تو من بیرون آوردم، مادر و پدر بر تو من مهربان کردم، و ایشان را بر تربیت تو من داشتم، و از آب و باد و آتش من نگه داشتم، از کودکى بجوانى رسانیدم و از جوانى به پیرى بردم، بفهم و فرهنگ بیاراستم، و بعلم و معرفت بپیراستم، بسمع و بصر بنگاشتم، بطاعت و خدمت خودت بداشتم، بدر مرگ نام من بر زبان و معرفت در جان منت نگاه داشتم، و آن گه سر ببالین امنت باز نهادم، من که لم یزل و یزالم با تو این همه نیکوئیها کردم تو براى ما چه کردى؟ هرگز در راه ما درمى بگدایى دادى؟ هرگز سگى تشنه را از بهر ما آب دادى؟ هرگز مورچه را بنعت رحمت از راه برگرفتى؟ بنده من فعلت ما فعلت و لقد استحییت أن اعذّبک، کردى آنچه کردى، و مرا شرم کرم آید که با تو آن کنم، تو سزاى آنى. من آن کنم که خود سزاى آنم. اذهب فقد غفرت لک لتعلم انا انا و انت انت! رو که ترا آمرزیدم، تا بدانى که من منم و تو تویى، آرى! گدایى بر پادشاهى شود با وى نگویند که چه آوردى؟ با وى گویند که چه خواهى؟ الهى از گدا چه آید که ترا شاید؟! مگر که ترا شاید آنچه از گدا آید.
یکى از پیران طریقت گفته: چون که ننوازد و اکرم الاکرمین اوست، چون که نیامرزد و ارحم الراحمین اوست، چون که عفو نکند و چندین جایگه در قرآن عفو کردن از فرمان اوست: فَاعْفُ عَنْهُمْ، وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا، خُذِ الْعَفْوَ و هم ازین بابست آنچه در آخر آورد گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ تقوى در عفو بست و بهشت در تقوى بست، آنجا که گفت وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ اهل تحقیق گفتند: تقوى را بدایتى و نهایتى است: بدایت آنست که گفت وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏، و نهایت آنست که گفت وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ. بدایت آنست که حق خود بر برادر شناسى، آن گه عفو کنى، و در گذارى. این منزل اسلام است، و روش عابدان. و نهایت آنست که حق وى بر خود شناسى، و او را بر خود فضل نهى، و هر چند که جفاء جرم از وى بینى، تو از وى عذر خواهى. این مقام توحیدست، و وصف الحال صدیقان، و فى معناه انشد:
اذا مرضنا، أتیناکم نعودکم
و تذنبون، فنأتیکم، فنعتذر
و الیه الاشارة بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «أ لا ادلّکم بخیر اخلاق اهل الدنیا و الآخرة؟ من وصل من قطعه و عفا عمّن ظلمه و اعطى من حرمه».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ اى واظبوا على الصّلوات المکتوبة بمواقیتها، و حدودها و جمیع ما یجب فیها من حقوقها میگوید: بپاى دارید نمازهاى فریضه، و حقوق و حدود آن بشناسید، و بوقت خویش بجاى ارید. و آن پنج نماز است به پنج وقت، چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن مرد اعرابى را گفت، که از اسلام مى‏پرسید: «خمس صلوات فى الیوم و اللیلة» فقال هل على غیرها؟ فقال «لا، الّا ان تطوع» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «أ رأیتم؟ لو ان نهرا بباب احدکم یغتسل منه کل یوم خمس مرات هل یبقى علیه من درنه شى‏ء؟» قالوا لا، قال «فذلک مثل الصلوات الخمس یمحو اللَّه بهن الخطایا» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «الصلوات الخمس و الجمعة الى الجمعة و رمضان الى رمضان مکفّرات لما بینهنّ اذا اجتنبت الکبائر» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «خمس صلوات افترضهن اللَّه تعالى من احسن وضوءهن و صلّاهنّ لوقتهن و أتمّ رکوعهنّ و خشوعهنّ کان له على اللَّه عهد ان یغفر له و من لم یفعل لیس له على اللَّه عهد ان شاء غفر له و ان شاء عذّبه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «صلوا خمسکم و صوموا شهرکم و ادّوا زکاة اموالکم و اطیعوا اذا امرکم تدخلوا جنة ربکم»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عن ثواب هذه الصلوات الخمس، فقال: «اما صلاة الظهر، فانّها الساعة التی تسعر جهنم، فما من مؤمن یصلى هذه الصلاة الّا حرّم اللَّه علیه نفحات جهنم یوم القیامة، و اما الصلاة العصر فانها الساعة التی اکل آدم من الشجرة، فما من مؤمن یصلى هذه الصلاة الّا خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه، ثم تلا.
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏ و امّا صلاة المغرب فانها الساعة التی تاب اللَّه على آدم فما من مؤمن یصلّى هذه الصلاة محتسبا ثم یسئل اللَّه تعالى شیئا الّا اعطاه ایّاه و امّا الصّلاة العتمة فان القبر ظلمة و یوم القیمة ظلمة فما من قدم مشت فى ظلمة اللیل الى صلاة العتمة الّا حرّم اللَّه علیه قیود النار و یعطى نورا یجوز به على الصراط و امّا صلاة الفجر فما من مؤمن یصلّى الفجر اربعین یوما فى جماعة، الّا اعطاه اللَّه براتین براءة من النار و براءة من النفاق».
و اوقات این نماز پنچ گانه مختلف است و بیان آن هم در قرآن است و هم در سنت قال اللَّه تعالى: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِیًّا وَ حِینَ تُظْهِرُونَ حین تمسون وقت نماز شام و خفتن است و حین تصبحون وقت نماز بامداد، و عَشِیًّا نماز دیگر و حِینَ تُظْهِرُونَ نماز پیشین. جاى دیگر گفت فسبّح بحمد ربک قبل طلوع الشمس. وقت نماز بامداد است، و قبل غروبها، نماز دیگر، و من آناء اللیل نماز شام و خفتن و اطراف النهار نماز پیشین. این بیان اوقات نمازست از کتاب خداى عز و جل اما از جهت سنت آنست که ابن عباس روایت کرد از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «امّنى جبرئیل عند باب البیت، فصلّى بى الظهر حین زالت الشمس و الفى‏ء مثل الشراک، و صلى بى العصر، حین کان کل شى‏ء بقدر ظلّه، و صلى المغرب حین افطر الصائم، و صلّى العشاء حین غاب الشفق، و صلى الصبح، حین حرم الطعام و الشراب على الصائم، و صلى الظهر فى الیوم الثانى، حین کان کل شی‏ء بقدر ظلّه، وقت العصر بالامس، و صلى العصر حین صار ظل کل شی‏ء مثله، و صلى المغرب للوقت الاول، لم یؤخرها عنه، و صلى العشاء حین ذهب ثلث اللیل، و صلى الصبح حین اسفر، ثم التفت الى فقال یا محمد: هذا وقت الانبیاء قبلک و الوقت ما بین هذا الوقتین» معنى محافظت بپاى داشتن این نمازهاست باین وقتهاى معین و حقوق آن بتمامى بجاى آوردن.
مصطفى گفت: کسى که در نماز تأخیر افکند و حقوق آن بجاى نیارد او را منافق نام کرد، فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: تلک صلاة المنافق، یجلس یرقب الشمس حتى اذا اصفرت و کانت بین قرنى الشیطان، قام فنقر اربعا لا یذکر اللَّه فیها الّا قلیلا» و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لعلى «یا على، لا تؤخّر الصلاة اذا آنت و الجنازة اذا حضرت و الایم اذا وجدت لها کفوا»
و بدان که حقوق نماز بعضى شرائط است و بعضى ارکان، و بعضى مسنونات و هیآت، اما شرائط آنست که بیرون از نماز افتد، در مقدمه آن پنج شرط است: طهارت و ستر عورت و ایستادن بر جاى پاک و روى بقبله آوردن و شناختن وقت نماز بیقین یا بقلبه ظن، و اجناس ارکان نماز که بعضى از آن مکرر مى‏شود یازده‏اند: اول نیت است، و نیت قصد دل است. و فرض نیت آنست که بدل بگوید مقارن تکبیر أؤدّی صلاة الظهر فریضة اللَّه عز و جل و گفته‏اند آن مقدار بس بود که داند که کدام نماز همى گزارد، و اگر پرسند بى اندیشه جواب تواند داد.
اما نافله اگر از رواتب باشد یا وتر، لا بد به نیت تعیین کند و اگر تطوع باشد بیرون از رواتب نیت نماز کردن کفایت بود. و مقتدى را لا بد نیت اقتدا بامام باید کرد صحبت جماعت را و امام نیت امامت بیارد تحصیل تصلیت جماعة را. رکن دوم تکبیر احرام است و فرض آن مقدارست که گوید اللَّه اکبر. رکن سوم قیام است بقدر سورة فاتحه. رکن چهارم قراءة فاتحه است رکن پنجم رکوع است پشت خم دادن چندانک دست بزانو رسد رکن ششم سجود است چندانک پیشانى بى حجاب بر سجودگاه نهد با دو دست و دو زانو و دو قدم. رکن هفتم طمأنینه است بیارمیدن در این ارکان. هشتم نشستن است در تشهد آخر.
رکن نهم التحیات خواندن در آن فرض است که التحیات للَّه تا بآخر و این سه کلمات دیگر المبارکات الصلوات الطیبات از جمله سنن نماز است نه از جمله فرائض. رکن دهم درود است بر رسول ع در تشهد آخر، و مقدار فرض آنست که گوید اللهم صل على محمد و آل محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم رکن یازدهم سلام دادن است و مقدار فرض آنست که گوید السلام علیکم.
هر چه ازین یازده بیرون است، از جمله سنن نمازست. و هیأت و آداب آن اگر بجاى آرد، نماز وى بصفت کمال بود، و اگر چیزى از آن بگذارد، بر وى سجود سهو نیست، مگر در چهار سنت، که این چهار بسجود سهو جبر کنند: یکى نشستن در تشهد اول، دیگر التحیات خواندن در آن، سوم درود دادن بر رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در آن، چهارم قنوت، اگر ازین چهار سنت یکى بگذارد یا همه بگذارد سجود سهو بجاى آن بیستد.
و بعضى علماء حصر جمله ارکان نماز کرده‏اند و سنن آن بر شمرده‏اند، گفته‏اند چهارده رکن است و سى و پنج سنت، و شرح این از کتب فقه طلب باید کرد که اینجا بیش ازین احتمال نکند. و بدان که نماز کردن باذان و اقامت باین ترتیب که شرع فرموده خاصیت این امّت است، بحکم آن خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: اعطیتم ما لم یعط احد من الامم، ان اللَّه جعل قربانکم الاستغفار و جعل صلوتکم الخمس بالاذان و الاقامة، و لم تصلها امة قبلکم فحافظوا على صلوتکم، و اىّ عبد صلى صلاة الفریضة ثم استغفر اللَّه عشر مرات، لم یقم من مقامه حتى یغفر له ذنوبه و لو کانت مثل رمل عالج و جبال تهامة»
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏ علما را خلاف است که صلاة وسطى کدامست. بعضى گفتند نماز بامداد است، بعضى گفتند نماز پیشین است. و درست‏تر آنست، که نماز دیگر است، از بهر آن که دو نماز روز از یک سوى دارد، یکى در تاریکى و یکى در روشنایى، و دو نماز است از یک وى یکى در روشنایى و یکى در تاریکى روز احزاب نماز دیگر از رسول خدا فائت شد از وقت، کافران را گفت‏ «ملأ اللَّه قلوبهم و قبورهم و بیوتهم نارا شغلونا عن صلاة الوسطى» و درست است از مصطفى که گفت روز میغ تعجیل کنید بنماز دیگر، که هر کس که هنگام وقت نماز دیگر ازو فائت شد، همچنانست که وى را بى کس و بى چیز کردند «کانما وتر اهله و ماله» سلیمان پیغامبر که اسبان را کشت، هم بر رنج آن کشت که او را مشغول کرده بودند از اول وقت نماز دیگر.
و یوشع بن نون در غزائى مشغول بود فتح نزدیک آمد، وقت نماز دیگر تنگ در آمد، دعا کرد اللَّه تعالى خورشید بروى نگه داشت بر جاى، تا وى بر دشمن دست یافت و نماز دیگر کرد. و گفته‏اند که نماز دیگر از بهر آن عصر خوانند از تنگى که آنست و از کراهت که در تأخیر است. و مرد را که سوگند دهند بایمان مغلظه در شرع، بعد از نماز دیگر دهند، و ذلک فى قوله تعالى تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ.
و تخصیص نماز دیگر بمحافظه نه از آن است که در نمازهاى دیگر تضییع رواست، لکن فضل و شرف نماز دیگر را گفت بر همه نمازها، مثال این آنست که ماههاى حرام را گفت فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ گفت ماهها دوازده است: چهار از آن ماه حرام است نگر تا ظلم نکنید بر خویشتن درین ماههاى حرام یعنى که ظلم بر خویشتن در همه ماهها صعب است و در این ماههاى حرام صعب‏تر، از آنک حرمت و شرف این ماه حرام بیش است از آن ماههاى دیگر، همچنین تضییع نمازها صعب است، اما تضییع نماز دیگر صعب تر از آن، که رقم تخصیص دارد و نشان تفضیل. قومى گفتند که این صلاة وسطى نماز پنج گانه است در میان پنج رکن مسلمانى. و این قول بعید است و اختیار آنست که از پیش رفت. و ذکر صلاة وسطى رد است بر کوفیان، که فرائض نماز بشش برده‏اند و وتر در آن گرفته، و اگر چنان بودى صلاة وسطى متصور نبودى و این بر کس پوشیده نشود. و قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ان اللَّه زادکم صلاة لم یرد بذلک صلاة سادسة و معناه زادکم فى تطوعکم و نوافلکم وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ اى مطیعین، روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم انه قال «کل قنوت فى القرآن فهو طاعة» میگوید شما که مؤمنانید و امت مصطفى اید خداى را نماز کنید بفرمان بردارى و پرستگارى، نه چنان که اهل ملتهاى دیگر میکنند، که هر کسى در آن ملت خویش نماز میکند و با آن نماز نافرمانى و عصیان میکند. و گفته‏اند که معنى قنوت قیام است در نماز. از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پرسیدند که کدام نماز فاضلتر؟
فقال «طول القنوت» گفت آن نماز که قیام آن درازتر و تمامتر بود، و منه قوله تعالى: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ اى من هو مصلّ آناء اللیل. فسمى الصلوات قنوتا، لانها بالقیام تکون، و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «مثل المجاهد فى سبیل اللَّه کمثل القانت الصائم» یعنى المصلى الصائم، ثم قیل للدعاء قنوت، لانه انما یدعوا به قائما فى الصلوات قبل الرکوع او بعده.
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً اى اذا خفتم فى مطاردة العدو و التحام القتال و غیره، صلّوا مشاة او فرسانا کیف ما امکنکم، مستقبلى القبلة و غیر مستقبلها. میگوید اگر ترسید از دشمن یا از سبع یا از سیل یا از زخم مار یا از نهیب آتش، نماز فریضه بوقت خویش میکنید چنانک توانید، روى بقبله و پهلو بقبله و پشت بر قبله، ایستاده و تازیان و گردان، یعنى آن گه که در نماز مى‏ایستد روى ستور بقبله گرداند و رکوع مى‏نماید و سجود فروتر از رکوع مى‏نماید. و تا تواند روى با پس نکند. و اگر مضطر ماند فرو مى‏آید و بر مى‏نشیند و زخم مى‏زند. رسول خدا سه بار نماز خوف کرده است از سه گونه: بذات الرقاع و ببطن النخلة و بعسفان هر جاى بر حسب حال ضرورت که دشمن از پس پشت بود دیگر کرد، و که دشمن میان او بود و میان قبله دیگر کرد، و که دشمن گردان بود و درهم افتاده دیگر کرد. و شرح این در سورة النساء بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالى.
فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ الآیة.... ذکر اینجا نماز است و از بهر آن ذکر خواند که نماز سر تا سر از ذکر خالى نیست، چنانک گفت وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی یعنى نماز بپاى دار پیوستن یاد مرا، فَإِذا أَمِنْتُمْ میگوید و آن گه که ایمن شدید از دشمن، نمازهاى پنجگانه باوقات و شرایط و حقوق آن بپاى دارید.
کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ همچنانک در شما آموخت آنچه ندانستید یعنى نماز کردن در حال بیم و ترس از دشمن، این همچنانست که آنجا گفت وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ جاى دیگر این منت على الخصوص بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نهاد، تشریف وى را گفت‏ «و علّمک ما لم تکن تعلم و کان فضل اللَّه علیک عظما».
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّةً الآیة.... قراءة ابو عمر و ابن عامر و حمزه و حفص وَصِیَّةً بنصب است، اى اوصى اللَّه وصیة، دیگران برفع خوانند اى کتبت علیهم وصیة. در ابتداء اسلام پیش از آنک آیات مواریث آمد زنان را از شوهران نصیبى از میراث نبود، اما شوهر چون بمردى بر زن یک سال عدت بودى، و در آن یک سال نفقه وى طعام و کسوت و سکنى بر ترکه شوهر بودى، ما دام که از جاى عدت بطوع بیرون نیامدى، اگر بیرون آمدى نفقه بیفتادى. پس چون آیات مواریث آمد، از نفقه یک سال منسوخ گشت بنصیب میراث، گاه ربع و گاه ثمن. و یک سال عدت منسوخ شد بچهار ماه و ده روز، و ذلک فى قوله یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً قوله: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ الآیة.... معنى این آیت همانست که از پیش رفت، از ذکر متعت و احکام آن. و زیادت بیان درین آیت آنست که جمله مطلقات را پیش از مسیس متعت واجب کرد. و در آیت پیش خصوصا زنانى را گفت که ایشان را طلاق پیش از مسیس دهند. و بحکم این آیت على ع گفت: «لکل مؤمنة مطلقة حرة او امة متعة»
و تلا هذه الآیة وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ. ابن زید گفت چون آیت آمد مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مطلّقة را متعت دهید که متعت واجب است بر نیکوکاران، مردى گفت از جمله مسلمانان، اگر خواهم کنم و اگر خواهم نکنم، که این احسانى است نه بر همه مسلمانان واجب کرده که بر محسنان واجب کرده، چنانک گفت حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ پس رب العزة گفت درین آیت: حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ اى الذین یتّقون الشرک، این متعت واجب است بر هر که مسلمان است، از شرک باز پرهیزنده کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ روایت کنند از على ع که عقل بر دو ضرب است: مطبوع و مسموع. و کمال بنده در دیندارى وى بآنست که این هر دو عقل او را جمع شوند، اول مطبوعى که بنده بآن مکلف شود، و خطاب شرع بآن متوجه گردد، و آن آنست که مصطفى گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «ان اللَّه تعالى لما خلق العقل قال له اقبل فاقبل، ثم قال له ادبر فادبر، ثم قال و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منک بک آخذ و بک اعطى».
دیگر عقل مسموعى آنست: که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «یا على اذا أ تقرب الناس لى الناس الى خالقهم بالصلاة و الصوم فتقرب الیه بانواع العقل، تسبقهم بالدرجات و الزلفى عند الناس فى الدنیا و عند اللَّه فى الآخرة»
و حقیقت این عقل بایمان و تقوى و اخلاص باز گردد. و آن آنست که در قرآن جایها گفته أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ و هو المشار الیه‏
بقوله صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «قسّم اللَّه العقل على ثلاثة اجزاء فمن کانت فیه کمل عقله و من لم تکن فیه فلا عقل له: حسن المعرفة باللّه، و حسن الطاعة للَّه، و حسن الصبر على امر اللَّه».
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ الآیة... یعنى الم تخبر، این رؤیت دل است که آن را علم گویند، نه رؤیت چشم که عیان باشد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن قوم را بعیان در نیافت، اما برؤیت دل بدید و بدانست، از آنک اللَّه تعالى بوى خبر کرد و آگاهى داد. أَ لَمْ تَرَ میگوید نبینى ایشان را، ندانسته‏اى قصه ایشان که از سرایهاى خود بیرون رفتند به پرهیز از طاعون، گفته‏اند که امت حزقیل اند، مقاتل و کلبى گفتند: هشت هزار بودند، سدى گفت سى و اند هزار بودند، و چهل هزار گفته‏اند، و هفتاد هزار گفته‏اند. على الجمله عددى بسیار بودند که اللَّه میگوید وَ هُمْ أُلُوفٌ. در زمین ایشان طاعون افتاد بیرون رفتند تا از طاعون بگریزند و قصد رود بارى کردند، چون در آن رودبار همه بهم آمدند فریشته بانگ بریشان زد، بر یک جاى همه بمردند، آفتاب بریشان تافت بگندیدند.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اذا سمعتم بهذا الوباء ببلد فلا تقدّموا علیه، و اذا وقع علیه و انتم فیه فلا تخرجوا فرارا منه»
و سألت عائشة النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عن الطاعون، فقال لها انه کان عذابا یبعثه اللَّه على من یشاء و یجعله رحمة للمؤمنین، فایّما عبد وقع الطاعون فاقام فى بلده صابرا محتسبا و علم انّه لن یصیبه الا ما کتب اللَّه له، فله اجر شهید.»
پس پیغامبر ایشان حزقیل فرا رسید و ایشان را چنان دید، اندوهگن گشت، بگریست و دعا کرد. اللَّه تعالى ایشان را زنده کرد بعد از هشت روز و فرا پیش وى کرد، و آن نتن که از اثر مرگ بریشان بود، بریشان بماند و هنوز در نسل ایشان از اولاد یهود مانده است. حزقیل پیغامبرى بود از بنى اسرائیل سوم موسى، که بعد از موسى یوشع بن نون بود، پس کالب بن یوفنا، پس حزقیل. و او را ابن العجوز میگفتند از آنک مادر وى پیر زنى بود نازاینده، از خداى عز و جل این فرزند بپیرى خواست و او را بداد، مقاتل گفت: حزقیل ذو الکفل است، و انما سمى ذو الکفل لانه تکفل سبعین نبیا، و انجاهم من القتل، فقال لهم اذهبوا فانى ان قتلت کان خیرا من ان تقتلوا جمیعا، فلما جاء الیهود و سالوا حزقیل عن الانبیاء السبعین، قال انهم ذهبوا و لا ادرى این هم. و منع اللَّه ذا الکفل من الیهود إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ از روى معنى هر دو ناس یکسان نه اند. اول گفت لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ این ناس عموم مردم‏اند که نعمت و فضل اللَّه بر همه روانست. پس گفت وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ این ناس على الخصوص اهل شکراند و ایشان جز مکلفان نه اند، که شکر بر اهل تکلیف واجب است، فکانه قال و لکن اکثر المکلفین لا یشکرون ازین جهت اکثر الناس گفت و اکثرهم نگفت، میگوید اى بسا نواخت که از آفریدگار بر بندگان است، اى بسا نیکو کارى که از اللَّه بریشانست لکن ایشان سپاسدارى نمیکنند، و شکر آن نعمت بجاى نمى‏آرند. شب معراج چون مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بحضرت عزت رسید اللَّه تعالى شکایت این امت با وى کرد گفت «یا محمد لم اکلفهم عمل الغد و هم یطلبون منى رزق غد، یا محمد سمیت نفسى معزا و مذلا و هم یطلبون العز من سواى. و یطلبون الحاجة من غیرى، یاکلون رزقى و یشکرون غیرى» پس در عقب قصه امت حزقیل امت محمد را گفت: وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... شما چون ایشان مباشید که از مرگ مى‏بگریختند، جنگ کنید با دشمن دین و در راه خدا بکوشید، و در قتال دشمن از بیم مرگ به مگریزید، که گریختن از مرگ شما را سود ندارد، چنانک آن قوم را سود نداشت، «قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ.» آورده‏اند که سلیمان صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روزى نشسته بود و ندیمى با وى، ملک الموت در آمد و تیز در روى آن ندیم مى‏نگریست، پس چون بیرون شد آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کس بود که چنین تیز در من مى‏نگرست؟ سلیمان گفت ملک الموت بود، ندیم بترسید، از وى درخواست که باد را فرماید تا وى را بزمین هندوستان برد سلیمان باد را فرمان داد تا وى را بزمین هندوستان برد، پس هم در ساعة ملک الموت باز آمد، سلیمان از وى پرسید که آن تیز نگرستن تو در آن ندیم ما چه بود؟ گفت عجب آمد مرا که فرموده بودند تا جان وى همین ساعة در زمین هندوستان قبض کنم، و مسافتى عظیم میدیدم میان این مرد و میان آن زمین، پس تعجب میکردم تا خود چون بود این حال؟ و چنین افتاد که دیدى! وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ الآیة... بدانید که اللَّه شنواست و دانا، در شنوایى یکتا و در دانایى بى‏همتا، اگرش بخوانى شنود دعاء تو، و رنه خوانى داند حال تو.
یحکى عن بعضهم انه قال کنت جائعا فقلت لبعض معارفی انى جائع، فلم یفتح لى من قبله شی‏ء، فمضیت فوجدت درهما ملقى فى الطریق، فرفعته فاذا هو مکتوب علیه، أما کان اللَّه عالما بجوعک حتى قلت آنى جائع؟
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ الآیة... بزبان اشارت محافظت اندر نماز آنست که چون بنده بحضرت نماز در آید، بهیبت درآید، و چون بیرون شود بتعظیم بیرون شود، و تا در نماز باشد به نعت ادب بود، تن بر ظاهر خدمت داشته و دل در حقائق وصلت بسته، و سر با روح مناجات آرام گرفته، المصلى یناجى ربه. بو بکر شبلى رحمة اللَّه گفت اگر مرا مخیر کنند میان آنک در نماز شوم یا در بهشت شوم، آن بهشت برین نماز اختیار نکنم، که آن بهشت اگر چند ناز و نعمت است، این نماز راز ولى نعمت است، آن نزهت گاه آب و گل است و این تماشاگاه جان و دل است، آن مرغ بریان است در روضه رضوان، و ابن روح و ریحان در بستان جانان.
تماشا را یکى بخرام در بستان آن جانان ببین در زیر پاى خویش جان افشان آن جانان مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از هیچ مقام آن نشان نداد که از نماز داد بآنچه گفت: «جعلت قرّة عینى فى الصلاة»
روشنایى چشم من از میان نواختها و نیکوئیها مشغولى بوى است و راز دارى با وى.
اینک دل من تو در میانش بنگر
تا هست بجز تو هیچ مقصود دگر؟
مردى بود او را بو على سیاه گفتندى، یگانه عصر خویش بود، هر گه کسى در پیش وى رفتى، گفتى، مردى‏ام فارغ شغلى ندارم، روشنایى چشم من آنست که از مردان راه وى کسى را بینم یا با کسى حدیث وى میکنم.
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو من از باد سحر میجویم.
عالم طریقت عبد اللَّه انصارى قدس اللَّه روحه گفت: الهى اى مهربان، فریادرس، عزیز آن کس، کش با تو یک نفس. بادا نفسى که درو نیامیزد کس، نفسى که آن را حجاب ناید از پس، رهى را آن یک نفس در دو جهان بس، اى پیش از هر روز و جدا از هر کس، رهى را درین سور هزار مطرب نه بس.
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ الآیة... محافظت آنست که شخص در مقام خدمت راست دارد و دل در مقام حرمت، تا هم قیام ظاهر از روى صورت تمام بود، هم قیام باطن از روى صفت بجاى بود. یکى در نماز امامى میکرد خواست تا صف راست کند، گفت استووا هنوز این سخن تمام نگفته بود که بیفتاده بود و بیهوش شده، پس گفتند او را که چه رسید ترا در آن حال؟ گفت نودیت فى سرى هل استویت لى قطّ اول رکنى از ارکان نماز نیت است و معنى نیت قصد دل است، چون در نماز شود سه چیز اندر سه محل مى‏باید تا ابتداء نماز وى بصفت شایستگى بود: اندر دست اشارت، و در زبان عبارت و در دل نیت، چنانستى که بنده در حال نیت میگوید درگاه مولى را قصد کردم و دنیا را با پس گذاشتم، پس اگر اندیشه دنیا به نگذارد و دل فانماز نه پردازد هم در رکن اول دروغ زن بود. حسن بن على ع چون بدر مسجد رسیدى گفتى: «الهى ضیفک ببابک سائلک ببابک، عبدک ببابک، یا محسن قد اتاک المسی‏ء، و قد امرت المحسن منا ان یتجاوز عن المسى‏ء، فتجاوز قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم».
و آن دست برداشتن در نماز در حال تکبیر اشارتست باضطرار و افتقار بنده و شکستگى وى بحضرت مولى، چنانستى که میگوید انا غریق فى بحر المعاصى، فخذ بیدى. بار خدایا غریب مملکتم، افتاده در چاه معصیتم، غرق شده در دریاى محنتم، درد دارم و دارو نمیدانم، یا میدانم و خوردن نمیتوانم، نه روى آنک نومید شوم، نه زهره آنک فراتر آیم.
قد تحیرت فیک خذ بیدی
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
گر کافرم اى دوست مسلمانم کن
مهجور توام بخوان و درمانم کن
گر در خور آن نیم که رویت بینم
بارى بسر کوى تو قربانم کن
گفته‏اند اول کسى که نماز بامداد کرد آدم بود ع. آن خواجه خاکى، آن بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت، چون از آسمان بزمین آمد بآخر روز بود تا روشنایى روز میدید، لختى آرام داشت، چون آفتاب نهان شد دل آدم معدن اندهان شد.
شب آمد چو من سوگوار بغم
بجامه سیاه و بچهره دژم
آدم هرگز شب ندیده و مقاساة تاریکى و اندوه نکشیده بود، ناگاه آن ظلمت دید که بهمه عالم برسید، و خود غریب و رنجور و از جفت خود مهجور، در آن تاریکى که آه کردى، گه روى فراماه کردى، گه قصد مناجات درگاه کردى.
ذکر تو مرا مونس یارست بشب
وز ذکر توام هیچ نیاساید لب‏
اصل همه غریبان آدم بود، پیشین همه غمخواران آدم، نخستین همه گریندگان آدم بود، بنیاد دوستى در عالم آدم نهاد، آئین بیدارى شب آدم نهاد، نوحه کردن از درد هجران و زاریدن به نیم شبان سنتى است که آدم نهاد، اندران شب گه نوحه کردى بزارى، گه بنالیدى از خوارى، گه فریاد کردى، گه بزارى دوست را یاد کردى.
همه شب مردمان در خواب من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار من بى یار چون باشم
آخر چون نسیم سحر عاشق وار نفس بر زد و لشکر صبح کمین بر گشاد، و بانگ بر ظلمت شب زد، جبرئیل آمد ببشارت که یا آدم صبح آمد و صلح آمد، نور آمد و سرور آمد، روشنایى آمد و آشنایى آمد، برخیز اى آدم، و اندرین حال دو رکعت نماز کن، یکى شکر گذشتن شب هجرت و فرقت را، یکى شکر دمیدن صبح دولت و وصلت را! زبان حال میگوید.
وصل آمد و از بیم جدایى رستیم
با دلبر خود بکام دل بنشستیم
و اول کسى که نماز پیشین کرد ابراهیم خلیل بود صلع، آن گه که او را ذبح فرزند فرمودند، و در آن خواب او را نمودند، ابراهیم خود را فرمانبردار کرده، جان فرزند عزیز خود بحکم فرمان نثار کرده، و ملک العرش بفضل خود ندا کرده، و اسماعیل را فدا کرده، آن ساعة آفتاب از زوال در گذشته بود مراد خلیل تحقیق شد و خوابش تصدیق شد، خلیل در نگرست چهار حال دید در هر حال رفعتى و خلعتى یافتى، خلیل شکر را میان به بست و بخدمت حضرت پیوست، این چهار رکعت نماز بگزارد شکر آن چهار خلعت را، یکى شکر توفیق، دیگر شکر تصدیق، سدیگر شکر ندا، چهارم شکر فدا.
اول کسى که نماز دیگر گزارد چهار رکعت یونس پیغامبر بود صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: آن بنده نیک پسندیده در شکم ماهى و آن ماهى در شکم آن دیگر ماهى، در قعر آن دریاى عمیق بفریاد آمده که لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ».
اینجا نکته شنو: یونس در شکم ماهى بزندان و مؤمن در شکم زمین، در آن لحد بزندان، مبارک باد آن مضجع، خوش باد آن مرقد، مصطفى میگوید «القبر روضة من ریاض الجنة» هر چند که زندانست اما مؤمن را چون بستانست، و در آن بسى روح و ریحان است. یونس در شکم ماهى در آن تاریکى و سیاهى، مؤمن در شکم زمین با نسیم انس و نور الهى، یونس را جگر ماهى آینه گشته تا بصفاء آن حیوانات دریا و عجائب صور ایشان میدید، مؤمن را درى از بهشت بر لحد وى گشاده تا بنور الهى حوراء و عینا و طوبى و زلفى بود. یونس را فرج آمد، و از فضل الهى وى را مدد آمد، از آن زندان بصحراء جهان آمد. آن ساعت وقت نماز دیگر آمد، یونس خود را دید از چهار تاریکى رسته، تاریکى زلت، تاریکى شب، تاریکى آب، تاریکى شکم ماهى، شکر گذاشتن این چهار تاریکى را چهار رکعت نماز کرد. اشارت است به بنده مؤمن که چهار ظلمت در پیش دارد: ظلمت معصیت، ظلمت لحد، ظلمت قیامت، ظلمت دوزخ، چون این چهار رکعت نماز بگزارد بهر رکعتى از یک ظلمت برهد. و اول کسى که نماز شام کرد عیسى مطهّر بود شخص پاک سرشت پاک طینت پاک فطرت که بى پدر در وجود آمد، و در شکم مادر توریة و انجیل بر خواند، و در گهواره سخن گفت. عجب آمد قومى را از اهل ضلالت، گفتند: فرزند بى پدر متصور نیست، حدوث ولد و وجود نسب بى دو آب متفرق جایز نیست. گفتند آنچه گفتند، و رفتند در راه ضلالت چنانک رفتند! و ثالث ثلاثة رقم کشیدند، جبرئیل آمد که یا عیسى قوم تو چنین گفتند، زمین میلرزد از گفت ایشان، خالق زمین و آسمان پاکست از گفت ایشان، آن ساعة وقت نماز شام بود، عیسى برخاست و بخدمت شتافت، و از اللَّه عفو و رحمت خواست، سه رکعت نماز کرد: بیک رکعت دعوى ربوبیت از خود دفع کرد، که تویى خداوند بزرگوار، منم بنده با جرم بسیار، دیگر رکعت نفى الوهیت بود از مادر، که تویى خداى جبار و مادرم ترا پرستار، سوم رکعت اقرار بود بوحدانیت کردگار، یگانه یکتاى نامدار.
و اول کسى که نماز خفتن کرد چهار رکعت موسى کلیم بود، نواخته خالق بى عیب، مخصوص تحفه غیب، مزدور شعیب، چون اجلش با شعیب بسر آمد وز مدین بدر آمد، قصد مسکن و اندیشه وطن خویش کرد، چون منزل چند برفت شبى آمد. مرا در پیش شبى که دامن ظلمت در آفاق کشیده، و بادى عاصف برخاسته، و باران و رعد و برق در هم پیوسته، گرگ در گله افتاده و عیالش را درد زه خاسته، همه عالم از بهر وى بخروش آمده، دریا بجوش آمده، در آن شب همه آتشها در سنگ بمانده، و در همه عالم یک چراغ بر افروخته، موسى در آن حال فرو مانده، گه مى‏خیزد و گه مى‏نشیند، گه مى‏خزد و گه مى‏آرمد، و گه مى‏گریزد، گه مقبوض و گه مبسوط، گه سر بر زانو نهاده، گه روى بر خاک بزارى، همى گوید:
بهر کویى مرا تا کى دوانى؟
ز هر زهرى مرا تا کى چشانى؟
آرى! در شب افروز را نهنگ جان رباى در پیش نهادند، و کعبه وصل را بادیه مردم خوار منزل ساختند، تا بى رنج کسى گنج ندید، و بى غصه محنت کسى بروز دولت نرسید. آخر نظرى کرد بجانب طور، و بدید آن شعاع نور، و بشنید نداى خداى غفور، که إِنِّی أَنَا اللَّهُ موسى را چهار غم بود: غم عیال و فرزند و برادر و دشمن، فرمان آمد که یا موسى غم مخور و اندوه مبر، که رهاننده از غمان و باز برنده اندهان منم، موسى برخاست اندر آن ساعت و چهار رکعت نماز کرد، شکر آن چهار نعمت را. اشارتست به بنده مؤمن که چون این چهار رکعت نماز بگزارد بشرط وفا و صدق و صفا، شغل عیال و فرزند وى کفایت کند، و بر دشمن ظفر دهد و از غم و اندوهان برهاند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ کیست آنک خداى را وامى دهد؟ قَرْضاً حَسَناً وامى نیکو فَیُضاعِفَهُ لَهُ تا وى را آن وام توى بر توى کند أَضْعافاً کَثِیرَةً تویهاى فراوان وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ و اللَّه میگیرد روزى، بر کس کس تنگ مى‏کند، و میگشاید روزى، بر کس کس فراخ میکند، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و با وى خواهند گردانید شما را.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ دانسته نه‏اى و نرسید علم تو بآن گروه مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ از فرزندان یعقوب مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ از پس موسى إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ که پیغامبرى را گفتند از آن خویش ابْعَثْ لَنا مَلِکاً ما را پادشاهى انگیز از میان ما نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ تا با وى بغزا شویم و در راه خدا کشتن کنیم، قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ گفت شما هیچ بر آنید؟ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اگر بر شما نویسند غزا کردن و شما را بآن فرمایند أَلَّا تُقاتِلُوا که جنگ نکنید و باز نشینید قالُوا وَ ما لَنا گفتند چیست و چه رسید ما را أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ که کشتن نکنیم در سبیل خدا و از بهر او، وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا و ما را بیرون کردند از سراهاى ما و جدا کردند از پسران ما، فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ چون بریشان نبشتند غزا کردن و ایشان را بآن فرمودند تَوَلَّوْا برگشتند از فرمان بردارى، إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ مگر اندکى ازیشان وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ و اللَّه داناست بستم کاران.
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ و گفت ایشان را پیغامبر ایشان، إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً اللَّه شما را طالوت بپادشاهى برانگیخت، قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا گفتند طالوت را بر ما ملک چون بود؟ «وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ» و ما سزاوارتریم بملک ازو، که او نه از سبط نبوت است نه از سبط ملک، وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ و فراخى مال ندادند او را، قالَ جواب داد پیغامبر ایشان را، و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ اللَّه او را بر شما ملک را برگزید وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ و وى را افزونى داد در دانش و در قد و بالا، وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ و اللَّه ملک خویش او را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ و خداى فراخ توانست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قرض نامى است هر کارى را که بنده کند که آن را جزا بود، از اینجاست که امیة بن ابى الصلت گفت.
لا تخلطن خبیثات بطیبة
و اخلع ثیابک منها و انج عریانا
کل امرئ سوف یجزى قرضه حسنا
او سیئا و مدینا مثل ما دانا
نیکى و بدى هر دو را قرض خوانند، از بهر آنک هر دو را پاداش است، و آنچه در آیت گفت: قَرْضاً حَسَناً دلیل است که قرضى بود نیک و قرضى بود بد.
روى عن سفیان قال لما نزل قوله تعالى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا رب زد امتى» فنزل قوله مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً
گفت اول از آسمان این آیت فرو آمد، که مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها هر نیکى که بنده کند ده چندان پاداش وى دهیم رسول خدا گفت یا رب بیفزاى امت مرا پس این آیت فرو آمد مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً هر نیکى که بنده کند آن را اضعاف مضاعف گردانیم، و او را بآن ثواب فراوان دهیم. سدى گفت جایى که اللَّه کثیر گوید و تضعیف کند، اندازه آن جز اللَّه نداند از عظیمى و فراوانى که بود. همانست که گفت وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً جاى دیگر گفت إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ.
اهل معانى گفته‏اند درین آیت اختصار است و اضمار، یعنى من ذا الذى یقرض عباد اللَّه فاضافه سبحانه الى نفسه تفضیلا و استعطافا کما روى ان اللَّه تعالى یقول لعبده استطعمتک فلم تطعمنى، و استسقیتک فلم تسقنى، و استکسیتک فلم تکسنى، فیقول العبد و کیف ذاک یا سیدى؟ فیقول مر بک فلان الجائع و فلان العارى، فلم تعط علیه من فضلک، فلا منعتک الیوم من فضلى، کما منعته باین قول معنى آیت آنست که کیست آنک بندگان خداى را وام دهد؟ چون خواهند و حاجت دارند؟ و معلوم میشود از راه سنت که وام دادن مه از صدقه است، که صدقه بمحتاج و غیر محتاج رسد، و وام جز محتاج از سر ضرورت نخواهد. ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «رأیت على باب الجنة مکتوبا القرض بثمانیة عشر، و الصدقة بعشر امثالها، فقلت یا جبرئیل ما بال القرض اعظم اجرا؟ قال لان صاحب القرض لا یأتیک الّا محتاجا، و ربّما وقعت الصدقة فى غیر اهلها» و عن ابى هریره و ابن عباس قالا قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من اقرض اخاه المسلم فله بکل درهم وزن احد و بثیر و طور سیناء حسنات»
و عن ابى الدرداء قال «لان اقرض دینارین ثم یرد ان. ثم اقرضهما احب الى من اتصدق بهما» و بحکم شرع قرض دیگرست و دین دیگر، قرض نامؤجل است و دین مؤجل، و شرط قرض آنست که هیچ منفعت بهیچ وجه فرا سر آن ننشیند، مثلا اگر زر قراضه بقرض دهد، بشرط آنک درست باز دهد، باطل بود. پس اگر بطوع خود درست باز دهد رواست، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خیرکم احسنکم قضاء».
فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً ابن عامر و یعقوب «فیضعفه» خواند به تشدید و نصب فا، ابن کثیر بتشدید خواند و رفع فا، دیگران بالف خوانند و تخفیف و رفع فا، مگر عاصم که او بنصب فا خواند، و تشدید در کثرت مه است و تمامتر، که تضعیف از باب تکثیر است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ الایة.... همانست که جاى دیگر گفت: یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یکى را فراخ روزى کند یکى را تنگ روزى، همه بعلم و حکمت اوست، همه بتقدیر و قسمت اوست، هر کس را چنانک صلاح ویست دهد، و چنانک سزاى ویست رساند، ابو ذر روایت کند از رسول خدا از جلیل و جبار، گفت عز جلاله‏
«ان من عبادى من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لا فسده ذلک، و انّ من عبادى من لا یصلح ایمانه الّا الغنى، و لو افقرته لافسده ذلک، ادبّر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.»
معنى دیگر گفته‏اند. وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ اللَّه صدقه مى‏فراستاند از بخشنده وانگه میرساند بستاننده، همانست که جاى دیگر گفت وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «ما تصدق امرؤ مسلم بصدقة تمرة او لقمة الا قبضها اللَّه بیمینه فیربّیها فى کفه کما یربى احدکم فلوّه او فصیله حتى تصیر مثل احد.»
مفسران گفتند آن روز که این آیت فرو آمد، ابو الدحداح گفت یا رسول اللَّه ان اللَّه یستقرضنا و هو غنى عن القرض قال «نعم، یرید ان یدخلکم به الجنة»
گفت یا رسول اللَّه خداوند عز و جل از ما قرض میخواهد و او بى نیاز از قرض رسول گفت آرى، بآن میخواهد تا شما را در بهشت آرد. ابو الدحداح گفت من خداى را قرض میدهم تو بایندانى بهشت میکنى؟ گفت میکنم بایندانى بهشت هر کس را که صدقه دهد، ابو الدحداح گفت و هم جفت من ام الدحداح با من در بهشت بود؟ گفت آرى، گفت و دخترکانم همچنین؟ گفت آرى، پس دست رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گرفت گفت دو باغ دارم و بجز آن دو باغ چیزى دیگر ندارم، و هر دو بخداى میدهم، رسول گفت نه یکى خداى را و یکى معیشت تو و عیال ترا، گفت یا رسول اللَّه ترا بر گواه میگیرم که آن یکى که نیکوترست از ملک خویش بیرون کردم و بخداى دادم، رسول گفت لا جرم اللَّه تعالى بهشت ترا پاداش دهد، ابو الدحداح رفت و با هم جفت خویش ام الدحداح این قصه بگفت، ام الدحداح گفت ربحت بیعک، بارک اللَّه لک فیما اشتریت. و ام الدحداح آن ساعة با دخترکان خویش در آن بستان بودند که تسلیم کرده بودند، دست در آستین آن کودکان و دهن ایشان میکرد و خرما بیرون میکرد و میگفت این نه آن شماست که این آن خداست. گویند در آن بستان ششصد بن خرما بود بار آور، نیکو، همه بآسانى و دل خوشى و خشنودى خداى را عز و جل در کار درویشان کرد، تا در حق وى گفتند کم من عذق رداح، و واد فیاح فى الجنة لابى الدحداح.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ کانه قال الم ینته علمک الى خبر هؤلاء؟ و الملأ هم الاشراف و الرؤساء، کانهم الذین یملئون العین رواء قصّة آیت آنست که بعد از موسى بروزگار، کفار بنى اسرائیل بر مؤمنان ایشان مستولى شدند و قهرها راندند برایشان، بعضى را بکشتند و بعضى را به بردگى بردند و قومى را از دیار و اوطان خویش بیفکندند، روزگارى درین بلاء عظیم بودند و ایشان را پادشاهى نه، که با دشمن جنگ کردى، و مقام دشمن میان مصر و فلسطین بود در ساحل بحر روم، و قوم جالوت بودند از بقایاء عاد، جبابره روزگار خویش، با بالاهاى عظیم و قوتهاى سخت، و در میان بنى اسرائیل نه پیغامبرى بود و نه پادشاهى که آن دشمنان را ازیشان بازداشتى، دعا کردند تا اللَّه تعالى بایشان اشمویل پیغامبر فرستاد، در عربیت نام وى اسماعیل بود. و نام مادر وى حنه، از نژاد هارون بن عمران، بود، برادر موسى علیه السّلام، بنى اسرائیل آمدند و اشمویل را گفتند «ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» بر انگیز ما را پادشاهى تا با وى جنگ کنیم با این قوم جالوت که بر ما مستولى شده‏اند و تباه کارى میکنند، اشمویل گفت «هل عسیتم» بکسر سین قراءت نافع است و لغت قومى از عرب، دیگران بفتح سین خوانند هَلْ عَسَیْتُمْ خوانند، و هى اللّغة الفصحى، اشمویل گفتا هیچ بر آن اید که اگر اینچ مى‏خواهید، بر شما نویسند و فرض کنند، شما بجاى نیارید و از آن باز نشینید؟ ایشان گفتند و چرا باز نشینیم و جنگ نکنیم با دشمن که ما را از سرایهاى خویش بیرون کردند و از خان و مان و پسران جدا کردند؟
رب العالمین گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ چون بر ایشان نوشتند قتال که خود مى‏خواستند، بجاى نیاوردند و بر گشتند مگر اندکى، و آن اندک آنست که گفت فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ. مقاتل گفت کتب در قرآن بر چهار وجه است: یکى بمعنى فرض چنانک اینجا گفت: فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ اى فرض، و هم درین سورة گفت کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ اى فرض. وجه دوم بمعنى قضیت است چنانک در سورة آل عمران گفت لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ اى قضى علیهم، و در سورة التوبة گفت، لَنْ یُصِیبَنا إِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا اى ما قضى اللَّه لنا. و در سورة الحج گفت کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ اى قضى علیه. و در سورة المجادلة گفت کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ اى قضى اللَّه. وجه سوم بمعنى امر است، چنانک ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ اى اللَّه امرکم. وجه چهارم بمعنى جعل است، کقوله کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ، اى جعل، و کقوله فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ اى فسأجعلها. پس اشمویل پیغامبر ایشان را گفت اللَّه شما را طالوت بن قیس بپادشاهى برانگیخت.
و ذلک قوله: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً طالوت مردى بود از فرزندان یعقوب از سبط ابن یامین خروانى کردى و آب فروشى، چنین آورده‏اند که کان ایّابا و ایّاب آب فروش بود، و در سبط ابن یامین نه نبوت بود و نه ملک، که در فرزندان یعقوب نبوت در سبط لاوى بود و لاوى جدّ موسى بود، و ملک در سبط یهودا بود، و داود از سبط وى بود، و طالوت نه ازین بود نه از آن قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا ایشان گفتند، طالوت را بر ما پادشاهى چون بود؟ که او مردى درویش است، مال ندارد و نیز نه از سبط نبوت است، نه از سبط ملک اشمویل گفت شما چه پندارید؟ که آنچه اللَّه داند شما ندانید، خداى وى را بر شما برگزید و وى را فزونى داد در علم و هم در جسم، عالم وقت خویش بود و در بنى اسرائیل کس از و عالمتر نبود، و نیز با جمال بود و با قد و بالا: قیل سمّى طالوت لطوله، رب العالمین باز نمود که مرد تمام بالا دشمن را در هیبت افکند و باز شکند، و باز نمود که ملک نه بوراثت است و نه بمال، بل که عطاء ربانى است و فضل الهى، آن را دهد که خود خواهد وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ اللَّه دارنده است و داننده، همه را روزى میدهد از خزینه فراخ بى مؤنت، چنانک همه را بیافرید بقدرت فراخ بى حیلت، بیامرزد فردا بکرم فراخ بى وسیلت، واسع اوست که برسد بهر چیز بعلم و بهر کار بحکم و بهر بهره بقسم، علیم اوست که ناآموخته داناست و بدانش بى هماناست و در آموزنده هر داناست.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً خداوند کریم، نامبردار عظیم، مهربان نوازنده بخشنده دارنده، جلت احدیته و تقدست صمدیته، در این آیت بندگان را مى‏نوازد هم توانگران را و هم درویشان را، توانگران را مى‏نوازد، که ازیشان قرض میخواهد و قرض از دوستان خواهند. یحیى معاذ گفت عجبت ممّن یبقى له مال و رب العرش استقرضه. و فى الخبر الصحیح ینزل اللَّه عز و جل، فیقول من یدعونى فاجیبه؟ ثم یبسط یدیه، فیقول من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم؟
چه دانى تو؟ که این قرض خواستن چه کرامت و چه نثار است! نثارى که بر روى جان گویى نگارست، و درخت سرور از وى ببارست، و دیده طرب بوى بیدارست. میگوید کیست او که قرض دهد باو که ظالم نیست تا به برد و درویش نیست که از باز دادن درماند، و آن کس که قدر این خطاب شناسد، فضل از مال جان و دل در پیش نهد گوید:
جز با تو بجان و دل تکلف نکنم
دل ملک تو شد درو تصرف نکنم
گر جان باشارتى بخواهى ز رهى
در حال فرستم و توقف نکنم
روزى على مرتضى ع در خانه شد، حسن و حسین پیش فاطمه زهرا مى‏گریستند، على گفت یا فاطمه چه بودست این روشنایى چشم و میوه دل و سرور جان ما را که میگریند؟ فاطمه گفت یا على مانا که گرسنه‏اند، که یک روز گذشت تا هیچ چیز نخورده‏اند. و دیگى بر سر آتش نهاده بود على گفت آن چیست که در دیگست؟ فاطمه گفت در دیگ هیچ چیز نیست مگر آب تهى، دل خوشى این فرزندان را بر سر آتش نهادم، تا پندارند که چیزى مى‏پرم، على ع دلتنگ شد عبایى نهاده بود برگرفت و به بازار برد و بشش درم بفروخت و طعامى خرید، ناگاه سائلى آواز داد که «من یقرض اللَّه یجده ملیّا وفیّا» على ع آنچه داشت بوى داد، باز آمد و با فاطمه بگفت. فاطمه گفت: وفقت یا ابا الحسن و لم تزل فى خیر
نوشت باد یا ابا الحسن که توفیق یافتى و نیکو چیزى کردى، و تو خود همیشه با خبر بوده و با توفیق، على بازگشت تا بمسجد رسول شود و نماز کند، اعرابیى را دید که شترى میفروخت، گفت یا ابا الحسن این شتر را میفروشم بخر، على گفت نتوانم که بهاى آن ندارم، اعرابى گفت بتو فروختم تا وقتى که غنیمتى در رسد یا عطائى از بیت المال بتو درآید، على آن شتر بشصت درم بخرید و فرا پیش کرد، اعرابى دیگر پیش وى درآمد، گفت یا على این شتر بمن فروشى گفت فروشم، گفت بچند؟
گفت، بچندانک خواهى، گفت بصد و بیست درم خریدم، على گفت فروختم، صد و بیست درم پذیرفت از وى، و بخانه باز شد، با فاطمه گفت که ازین شصت درم با بهاى شتر دهم به اعرابى و شصت درم خود به کار بریم، بیرون رفت بطلب اعرابى، مصطفى را دید گفت یا على تا کجا؟ على قصه خویش باز گفت، رسول خدا شادى نمود و او را بشارت داد و تهنیت کرد، گفت یا على آن اعرابى نبود، آن جبرئیل بود که فروخت، و میکائیل بود که خرید، و آن شتر ناقه بود از ناقه‏هاى بهشت، این آن قرض بود که تو باللّه دادى و درویش را بآن بنواختى، و قد قال اللَّه عز و جل مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اما نواخت درویشان درین آیت آنست که اللَّه قرض میخواهد، از بهر ایشان میخواهد و تا عزیزى نباشد از بهر وى قرض نکند، و نواخت درویش تمامتر و رتبت وى بالاتر از نواخت توانگر، از بهر آنک قرض خواستن هر چند که بغالب احوال از دوستان خواهند، اما افتد بوقت ضرورت که نه از دوست خواهند، و آن کس را که از بهر وى خواهند جز دوست و جز عزیز نباشد، نه بینى که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در حال ضرورت قرض خواست از جهودى، و درع خود بنزدیک وى برهن نهاد، تا جو پاره ستد قوت عیال را.
بنگر که از که خواست و بنگر که کرا خواست! هر چند که این نادر افتد، و اغلب آنست که قرض از دوستان خواهند، و روى فرا آشنایان کنند، چندین جایگه در قرآن رب العالمین خطاب میکند با آشنایان و مؤمنان أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً با هر یکى حسن بگفت تا بدانى که آنچه به اللَّه دهند پاک باید و حلال و نیکو، ان اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الّا الطیب، و گفته‏اند قرض حسن آن بود که در آن گوش بپاداش ندارى و در جست عوض آن نباشى و آنچه کنى استحقاق جلال حق را کنى، نه یافت مزد خود را.
آورده‏اند که فرداى قیامت رب العزة با بنده‏اى عتاب کند که صحیفه او پر حسنات بود، گوید طاعاتک لرغبتک فى الجنة و ترکک المعاصى لرهبتک من النار، فاىّ طاعة فعلتها لى؟
سهر العیون لغیر وجهک ضائع
و بکاؤهن لغیر فقدک باطل
من کان یعمل للجنان فاننى
من حبّ وصلک طول عمرى عامل
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى مهر تاش است، من پنداشتم مهینه خلعت پاداش است، من چه دانستم که مزدورست، او که بهشت باقى او را حظ است، و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ قبض و بسط در ید خداست، کار او دارد و حکم او راست، یکى را دل از شناخت خود در بند دارد، یکى را در انس با خود بر وى گشاید، یکى در مضیق خوف حیران، یکى در میدان رجا شادمان، یکى از قهر قبض وى هراسان، یکى بر بسط وى نازان، یکى بفعل خود نگرد در زندان قبض بماند، یکى بفضل حق نگرد بر بساط طرب آرام گیرد. همانست که پیر طریقت گفت: الهى گهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
گاهى که بطینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه بعالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همى بخویشتن در نگرم
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ الآیة.... مفسران گفتند، اصل این تابوت آنست که اللَّه تعالى به آدم ع فرو فرستاد و در آن صورت پیغامبران بود، از فرزندان وى، و بعدد هر پیغامبرى خانه بود در آن، و آخرترین همه خانه پیغامبر آخر الزمان بود خاتم النبیین، و رسول رب العالمین خانه از یاقوت سرخ و آساى پیغامبر، محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم اینجا بصورت نماز گزاران ایستاده و بر راست وى مردى کهل ایستاده، بر جاى پیشانى وى نبشته هذا اول من یتبعه من امته ابو بکر و بر چپ وى عمر خطاب ایستاده، بر جاى پیشانى وى نبشته لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم و از پس وى ذو النورین بر پیشانى وى نبشته، بارّة من البررة، و در پیش وى على بن ابى طالب علیه السّلام شمشیر حمایل کرده و بر پیشانى مبارک وى نبشته هذا اخوه و ابن عمه، و پیرامن وى اعمام و خلفا و نقبا و لشکرى عظیم از مهاجر و انصار در ایستاده، و اندازه تابوت سه گز بود در دو گز، از چوب شمشاد زراندود کرده، و به نزدیک آدم مى‏بود تا آدم از دنیا بیرون مى‏شد به شیث داد و پس از وى فرزند بفرزند میداد و بآن وصیت میکرد. تا بروزگار ابراهیم ع، ابراهیم بمهینه فرزند داد: اسماعیل و اسماعیل بپسر خویش قیدار سپرد، فرزندان اسحاق با وى بخصومت آمدند، گفتند نور محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم با شماست، تابوت باید که با ما بود، قیدار سر وازد، امتناع نمود، پس برخاست و به کنعان شد پیش یعقوب ع، و آن تابوت با وى، یعقوب در قیدار نگرست، گفت چه رسید ترا اى قیدار که رویت زرد مى‏بینم و قوت ساقط؟ گفت نور محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از پشت من نقل کرده‏اند، یعقوب گفت، بدختران اسحاق؟ گفت نه که در عرب به غاضره جرهمى. یعقوب گفت «بخ بخ، نیک آمد» اللَّه خواست و حکم کرد که نور محمد جز در عربیات طاهرات ننهد، یا قیدار بشارت باد ترا که امشب پسرى آمد. قیدار گفت چه دانستى و از کجا گفتى؟ تو در زمین شام و غاضره در زمین حرم! گفت از آن بدانستم که امشب درهاى آسمان دیدم که بر گشادند و فریشتگان گروه گروه از آسمان بزیر مى‏آمدند و نورى عظیم میان آسمان و زمین ظاهر شده، دانستم که آن نور محمد است، قیدار برگشت بسوى زمین حرم تا با اهل خویش شود، و آن تابوت بنزدیک یعقوب بگذاشت. پس میان بنى اسرائیل مى‏بود تا بروزگار موسى ع، پس موسى بوقت مرگ آن را پیش یوشع بن النون بنهاد به بریه، بریه نام جایگاهیست، پس چون در بنى اسرائیل تفرق افتاد و قومى نافرمان شدند و بر پیغامبران جفا کردند و عصیان آوردند، رب العزة دشمن را بر ایشان مسلط کرد، ازین عمالقه و جبابرة از بقایاء قوم عاد تا بر ایشان تاختن آوردند، لختى را بکشتند و لختى را به بردگى ببردند، و آن تابوت از میان ایشان برداشتند و بزمین خویش بناحیه فلسطین بردند و در چاه طهارت جاى نهادند، هر کس ازیشان که در آن چاه براز کردى، علت بواسیر و قولنج پدید آمدى وى را، پس بجاى آوردند که این علت از جهت آن تابوت است که در چاه نهاده‏اند، بیرون آوردند و بر گردون نهادند و گردون در گاو بستند و گاو را از زمین خویش براندند بسوى بنى اسرائیل، اللَّه تعالى فریشتگان را بفرستاد تا آن تابوت برداشتند و بخانه طالوت بردند، بنو اسرائیل چون تابوت بخانه و یافتند، بدانستند که ملک او بحقّ است.
اینست که رب العالمین گفت: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ پیغامبر ایشان اشماویل گفت، نشان آنک ملک طالوت حق است آنست که آن تابوت سکون و آرام دل شما بآنست، و امن شما در آن بسته بشما باز اید، اینست که قتاده و کلبى گفتند در معنى سکینه که سکینه بادیست که صورت دارد، سر وى چون سر گربه و دو پردازد، بنو اسرائیل هر گه که غزا کردندى، آن تابوت در پیش صف خویش بنهادندید، چون وقت نصرت بودى، سکینه از آن تابوت بانگ زدى بر دشمن، دشمنان از آن بانک فزع گرفتندید، و بهزیمت شدندید. و گفته‏اند که در آن تابوت جامه و کلاه و عصاء موسى بود و جامه و عصاء هارون و پاره از من که در تیه بریشان مى‏بارید، و رضراض الواح توریة که موسى شکسته بود، آن گه که الواح بر زمین زد، و طشت که دلهاى پیغامبران در آن شسته‏اند و اکنون میگویند آن تابوت در دریاى طبریه پنهانست. قال ابن عباس ان التابوت و عصاء موسى فى بحیرة الطبریه، و انهما یخرجان قبل یوم القیمة.
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ الآیة... چون بیرون شد طالوت از شهر بیت المقدس و سپاه وى هشتاد هزار مرد جوان جنگى فارغ، که هیچ شغل و هیچکس بهیچ حق دامن ایشان ناگرفته، همه جنگ را ساخته و کار آن پرداخته، بیرون آمدند بروز گرما، و میان ایشان و میان دشمن آب نایافت، مگر در آن یک نهر اردن و فلسطین.
قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ طالوت گفت اللَّه شما را بخواهد آزمود بآن جوى، یعنى تا وا شما نماید که از شما که مطیع تر و اللَّه خود بآن داناتر.
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی اى لیس معى على عدوى، که تشنه آنجا رسید، هر که از آن بیاشامد نه از منست، یعنى نه با منست بر دشمن من و جنگ کردن با وى. وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ اى لم یشربه، طعم اینجا بمعنى شرب است، چنانک آنجا گفت جُناحٌ فِیما طَعِمُوا اى شربوا، و هر که از آن نچشد، او از منست یعنى با منست بر دشمن، پس رب العالمین در آن استثنا آورد، لختى فا بیرون کرد.
گفت: إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بفتح غین قراءة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بضم غین قراءة باقى، بضم اسم است و بفتح مصدر، بضم پرى دست است و بفتح بر کشیدن آن یک بار، پس چون بآن جوى رسیدند، روز گرم بود و ایشان سخت تشنه، در آب افتادند و دهن بر آب نهادند و فرمانرا خلاف کردند، مگر اندکى ازیشان، و آن اندک سیصد و سیزده بودند، عدد مرسلان از انبیاء و عدد مجاهدان روز بدر. براء عازب گفت: قال لنا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یوم بدر «انتم الیوم على عدد اصحاب طالوت حین عبروا النهر»
رب العالمین آن اندک را قوت دل داد و آرام جان و ایمان تمام، و آن غرفه ایشان را کفایت، بجوى باز گذشتند و با طالوت بجنگ شدند، و آن قوم دیگر که فرمانرا خلاف کردند، لبهاشان سیاه شد و تشنگى بریشان زور کرد، هر چند که بیش آشامیدند تشنه تر بودند، هم در کنار جوى بماندند، و بقتال دشمن و فتح نرسیدند و گفتند لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ و اصحاب غرفه میگفتند از مؤمنان و خداى پرستان و فرمان برداران، کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ اى بعون اللَّه و نصرته وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ بالنصرة و التأیید و القوة.
وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ چون طالوت چهار لشکر بساخت تا بقتال جالوت بیرون رود، اشماویل پیغامبر درعى بوى داد و گفت اللَّه تعالى بانگیزد از اصحاب تو مردى که جالوت بدست وى کشته شود، و نشان این مرد آنست که این درع ببالاى وى راست آید، نه بیفزاید نه بکاهد، چون بتو رسد آن مرد، با وى عهد و پیمان بند که یک نیمه ملک خویش و یک نیمه مال بوى دهى، و داود پیغامبر آن گه کودکى بود، شبانى میکرد پدر خود را ایشا، و کهینه پسران بود، هفتم هفت پسر بود، و قوتى عظیم داشت، که وقتى شیر را بگرفت بنزدیک گله خویش، و بدو دست زیر و زبر لب او بگرفت و تا بدنبال وى از هم بردرید، خبر بوى رسید که طالوت بیرون شد بقتال جالوت، گوسپندان بگذاشت و بیامد تا مطالعه برادران کند که در لشکر طالوت بودند، براه در کى مى‏شد سنگى با وى بآواز آمد که یا داود خذنى، فانا الذى اقتل جالوت الجبار داود آن سنگ بر گرفت و در توبره خویش نهاد و با خود میداشت تا بر طالوت رسید، گفت یا طالوت انا قاتل جالوت باذن اللَّه عز و جل، من جالوت را کشتم بتوفیق و خواست اللَّه. طالوت را عجب آمد این سخن از وى، که داود مردى کوتاه بالا بود، زرد رنگ چون بیماران بهیئت عاجزان و آساى درویشان، داود گفت: اگر من او را بکشم نیمه ملک و مال خود بمن دهى؟
طالوت گفت آرى دهم، و دختر خویش نیز در حکم تو کنم، اما نشان راستى تو آنست که این درع درپوشى، که اشمویل بمن داد و گفت قاتل جالوت اوست که این درع ببالاى وى راست بیاید. داود آن درع در پوشید و ببالاى وى راست آمد. طالوت بدانست که جالوت بدست وى کشته شود، رفتند وصف بر کشیدند و داود برابر جالوت بایستاد و نزدیک در شد، جالوت گفت چه آورد ترا اى شقى بنزدیک من؟ داود گفت بدان آمدم تا ترا بکشم، جالوت را از وى عجب آمد این سخن، گفت اى عاجز تو مرا چون کشى؟ اگر خیو خود بر تو افکنم ترا غرق کند، و اگر سنان رمح خود بتو باز نهم ترا پست کنم، اینک هشتصد رطل سنان رمح منست. داود گفت من ترا خواهم کشت، تو آنچه خواهى میگوى. آن گه سنگ که داشت در مقلاع نهاد و بانداخت، رب العزة جل جلاله باد را بیارى وى فرستاد تا سنگ در هوا بسه پاره شد، یکپاره از آن بر وى جالوت رسید بر دامن مغفر وى. و بر پیشانى او جوهرى بود، یاقوت سرخ که مى‏درخشید، آن سنگ یاقوت را و سر او را گذاره کرد و از سر او بیرون گذشت.
جالوت بیفتاد و لشکر وى هزیمت گرفت، مسلمانان بر پى ایشان افتادند، تا سى هزار ازیشان کشته شدند و عدد ایشان هفتاد هزار بود. عمالقه از بقایاء قوم عاد، عبده اوثان و سر ایشان جالوت، این است که رب العالمین گفت فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ پس طالوت دختر بوى داد، تحقیق عهد خویش را، اما نیمه ملک و مال بنداد، و بداود حسد برد و قصد کشتن وى کرد، داود از وى بگریخت و بدهى از آن دههاى بنى اسرائیل فرو آمد، پس طالوت پشیمان شد و طلب توبه کرد، زنى بود از قدماء بنى اسرائیل که نام اعظم دانست، بنزدیک وى شد و توبت خواست، آن زن گفت توبت تو آنست که با اهل مدینه بلقا تنها قتال کنى، اگر آن مدینه بدست تو گشاده شود یا تو کشته شوى، نشان قبول توبه تو باشد. طالوت رفت و با ایشان قتال کرد، بدست ایشان کشته شد. گویند کشنده طالوت خال داود بود کان جبارا من الجبابرة، یبلغ راسه السحاب و قتل طالوت بعد از قتل جالوت بود بهفت سال، پس بنو اسرائیل رو بداود نهادند و بوى مجتمع شدند و ملک بر وى قرار گرفت، و داود را از دختر طالوت اکسالوم زاد که قصد کرده بود که ملک از پدر بستاند، و پس از آن داود زن اوریا را بزنى کرد، تا او را سلیمان زاد، پس آنکه اوریا کشته گشت، و آتاه اللَّه الملک و الحکمة، اللَّه تعالى داود را ملک داد بر دوازده سبط بنى اسرائیل، و همه بر وى مجتمع شدند که هیچ پادشاه دیگر را هرگز چنان مجتمع نشده بودند و حکمت داد او را، یعنى پیغامبرى و کتاب خداى زبور. هر گه که داود زبور خواندى وحوش بیابان و مرغان هوایى سماع میکردند، و چندان بمردم نزدیک مى‏شدند، که دست بر گردنهاشان مى‏نهادند و خبرشان نه، و بسماع قراءت او آب روان بر جاى بایستادى، و باد فرو گشاده ساکن شدى.
وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ و او را در آموخت زره کردن از آهن، پولاد بدست وى آهن نرم بود، از آن زره بافتى بى آتش. و روایت کرده‏اند از ابن عباس در تفسیر این که وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ گفت داود را سلسله داده بودند، یک طرف آن در آسمان با مجره بسته و دیگر طرف بصومعه داود پیوسته، در هواء، و هیچ حادثه پدید نیامدى که نه آن سلسله در جنبش افتادى، و سلسله از آن ظاهر گشتى، که داود آن حادثه بدانستى، و هیچ بیمار و آفت رسیده آن سلسله نپاسیدى، که نه در حال شفا یافتى. و بعد از داود روزگارى بر جاى بود هیچ دو خصم به نزدیک آن سلسله نشدندى، که نه در حال محق از مبطل پیدا شدى، محق دست در آن زدى و دستش بآن رسیدى. و مبطل خواستى تا دست در آن زند، دستش بآن نرسیدى، پس ظالمان و مکر سازان مکرها ساختند و حیلت نهادند. چنانک آورده‏اند: که یکى از ملوک ایشان بنزدیک مردى جوهرى بودیعت نهاد، چون فاخواست، منکر شد، گفت باز دادم. پس هر دو نزدیک سلسله شدند و آن مرد که ودیعت داشت مکر ساخته بود و آن جوهر در میان چوبى تعبیه کرده، چون خواست که دست در سلسله زند، نخست آن چوب بصاحب جوهر داد، گفت این بدست میدار تا من دست در سلسله زنم. آن گه بگفت بار خدایا، اگر میدانى که آن جوهر با صاحب خود رسیده است سلسله بمن نزدیک کن تا دست در آن زنم سلسله بوى نزدیک شد و دست در آن زد، پس چون این مکر و حیلت میان ایشان پدید آمد، رب العزة آن سلسله از میان ایشان برگرفت.
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ الآیة... «دفاع اللَّه» قراءة نافع و یعقوب است، و «دفع اللَّه» قراءة باقى، و دفاع و دفع هر دو یکسان است، میگوید اگر نه بازداشت اللَّه بودى از مشرکان بمؤمنان و از مؤمنان به پیغامبران و از نشستگان بغازیان و از ضعیفان خلق بپادشاهان قوى، میگوید اگر نه باز داشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر مى‏باز دارد، و بوجود قومى از قومى فتنها و بلاها مى‏باز گیرد، جهانیان نیست شدندید و عالم خراب گشتى، و شعار دین باطل.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یدفع اللَّه بمن یصلى من امتى عمن لا یصلى، و بمن یزکى عمن لا یزکى، و بمن یصوم عمن لا یصوم، و بمن یحج عمن لا یحج و بمن یجاهد عمن لا یجاهد، و لو اجتمعوا على ترک هذه الاشیاء ما ناظرهم اللَّه طرفة عین»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لو لا عباد للَّه رکّع، و صبیان رضع، و بهائم رتّع لصبّ علیکم العذاب صبّا، ثم ترضّ رضّا»
و روى «ان سلیمان بن داود ع خرج یستسقى، فمر بنملة مستلقیة على ظهرها، رافعة قوائمها الى السماء و هى تقول، اللهم انا خلق من خلقک، لیس بنا غنى عن سقیاک و رزقک، فاما ان تسقینا و ترزقنا، و اما ان تهلکنا» فقال سلیمان «ارجعوا فقد سقیتم بدعوة غیرکم»
و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه سبحانه لیصلح بصلاح الرجل المسلم ولده و ولد ولده و اهل دویرته و دویرات حوله، و لا یزالون فى حفظ اللَّه ما دام فیهم.»
و روى عن قتاده فى هذه الآیة قال: یبتلى اللَّه المؤمن بالکافر، و یعافى الکافر بالمؤمن.
و عن ابن عمر قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه لیدفع بالمسلم الصالح عن مائة اهل بیت من جیرانه البلاء».
ثم قرأ ابن عمر وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِینَ اى فى الدفع عنهم.
تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ الآیة... اى هذه آیات اللَّه، یعنى القرآن نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اى بصدق الحدیث. میگوید این آیات و کلمات قرآن سخنان اللَّه است که براستى بر تو میخوانیم. جاى دیگر گفت نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ و کلا نقص علیک من انباء الرسل، فاذا قرأناه فاتبع قرآنه این همه دلائل‏اند که خداى را عز و جل خواندن است. و یشهد لذلک‏
قول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «کان الناس لم یسمع القرآن حین سمعوه، من فى الرحمن یتلوه علیهم».
وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ اى الى الخلق کافة، میگوید تو از فرستادگانى بجهانیان، و جهانیان همه امت تواند، یعنى امت دعوت. و در جمله بدانک امت وى بر سه قسم‏اند: امت دعوت، امت اجابت، و امت اتباع، اما امت دعوت آنست که اللَّه گفت کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ الى قوله وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ.
درین آیت کافران را همه امت وى خواند، تا معلوم شود که همه جهانیان از آن روز باز که جبرئیل بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم پیغام آورد تا بروز قیامت از همه اهل کیشها، امت مصطفى اند. امت دعوت، یعنى باز خوانده وى بدین اسلام و حجة خداى فرا سر ایشان نشسته، ازینجا گفت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «انا حظکم من الانبیاء و انتم حظى من الامم».
و قال النبى «ان اللَّه عز و جل بعثنى الى الناس جمیعا و امرنى ان انزل الجن و ان اللَّه لقّانى کلامه و انا امّى»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فضلت على الانبیاء بست: اوتیت جوامع الکلم، و نصرت بالرعب، و احلت لى الغنائم، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا و ختم بى النبیون، و ارسلت الى الناس کافة».
و امت اجابت آنست که رب العالمین گفت إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً میگوید این امت شما یک امت است، پیغامبر یکى و نامه یکى و قبله یکى و شریعت یکى و خدا یکى، و درین امت هم مؤمن است و هم منافق و هم متبع و هم مبتدع و هم صالح و هم فاجر. و امت اتباع آنست که اللَّه گفت کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ جاى دیگر گفت وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ این امت رسول را پذیرفتند برسالت، و باخلاص وى را گواهى دادند و بر صدق و یقین او را پیشوا گرفتند و بر سنت وى خداى را پرستیدند و هر چند که در گزارد حق وى تقصیر کردند در دل عقیدت این داشتند و برین بودند، و آنک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قومى را از امتى وابیرون کرد، این امت اتباع خواست چنانک در خبر است‏
«ان الجعدى و المنانى لیسا من امة محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و هم الزنادقة».
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ الآیة... هر که بر بساط دولت دین از جام معرفت شربتى یافت، ساقى آن شربت سلطان سکینه بود، و سلطان سکینه را مقرّ عزادار الملک دل آمد، هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ و لطیفه دل منزلگاه صفت قدم امد، «ان القلوب بین اصبعین من اصابع الرحمن» بسا فرقا که میان در قوم است، قومى که سکینه ایشان در تابوت، و تابوت در تصرف بنى اسرائیل، گه اینجا و گه آنجا، گه چنین و گه چنان. و قومى که سکینه ایشان در دل ایشان، درید صفت حق، نه آدمى را را بر آن دست نه فریشته را بر آن راه یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ شبلى گفت از آنجا که حقائق سر است پرده‏ها فرو گشادند و حجابها برداشتند، تا بسى کارهاى غیبى بر سرّ ما کشف کردند، دوزخ را دیدم بسان اژدهایى غرنده و شیرى درنده، که بخلق مى‏بازید و ایشان را بدم در خود مى‏کشید، مرا دید شکوهش کرد، نصیب خود از من خواست، هر چه جوارح و اعضاء ظاهر بود بوى دادم و باک نداشتم از سوختن آن، که از سوز باطن خودم پرواى سوز ظاهر نبود.
پیر طریقت گفت: همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، بآتش جانسوز شکیبایى نتوان.
گر بسوزد گو بسوز و ور نوازد گو نواز
عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود
گفت چون نهاد و صورت شبلى بآتش دادم، نوبت بدل رسید، از من دل خواست، گفتم در بازم و باک ندارم، بسرم ندا آمد که اى شبلى دل را یله کن که دل نه از آن تست، و نه در تصرف تو، دل در قبضه ماست که معدن دیدار ماست، دل در ید ماست که بستان نظر ماست، دل در یمین ماست که منزلگاه اطلاع ماست. اى شبلى اگر لا بد دل بخرج مى‏باید کرد و مى‏باید سوخت، دریغ بود که باین آتش صورت بسوزى، پس بارى بآتش عشق بسوز.
دل را تو بنار عاشقى بریان کن
وانگاه نظر ز دل بسوى جان کن
گر زانک براه پیشت آید معشوق
این جمله بپیش پاى او قربان کن