۳۲۸ بار خوانده شده

۴۴ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ الآیة... بزبان اشارت محافظت اندر نماز آنست که چون بنده بحضرت نماز در آید، بهیبت درآید، و چون بیرون شود بتعظیم بیرون شود، و تا در نماز باشد به نعت ادب بود، تن بر ظاهر خدمت داشته و دل در حقائق وصلت بسته، و سر با روح مناجات آرام گرفته، المصلى یناجى ربه. بو بکر شبلى رحمة اللَّه گفت اگر مرا مخیر کنند میان آنک در نماز شوم یا در بهشت شوم، آن بهشت برین نماز اختیار نکنم، که آن بهشت اگر چند ناز و نعمت است، این نماز راز ولى نعمت است، آن نزهت گاه آب و گل است و این تماشاگاه جان و دل است، آن مرغ بریان است در روضه رضوان، و ابن روح و ریحان در بستان جانان.
تماشا را یکى بخرام در بستان آن جانان ببین در زیر پاى خویش جان افشان آن جانان مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از هیچ مقام آن نشان نداد که از نماز داد بآنچه گفت: «جعلت قرّة عینى فى الصلاة»
روشنایى چشم من از میان نواختها و نیکوئیها مشغولى بوى است و راز دارى با وى.

اینک دل من تو در میانش بنگر
تا هست بجز تو هیچ مقصود دگر؟
مردى بود او را بو على سیاه گفتندى، یگانه عصر خویش بود، هر گه کسى در پیش وى رفتى، گفتى، مردى‏ام فارغ شغلى ندارم، روشنایى چشم من آنست که از مردان راه وى کسى را بینم یا با کسى حدیث وى میکنم.

با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو من از باد سحر میجویم.
عالم طریقت عبد اللَّه انصارى قدس اللَّه روحه گفت: الهى اى مهربان، فریادرس، عزیز آن کس، کش با تو یک نفس. بادا نفسى که درو نیامیزد کس، نفسى که آن را حجاب ناید از پس، رهى را آن یک نفس در دو جهان بس، اى پیش از هر روز و جدا از هر کس، رهى را درین سور هزار مطرب نه بس.
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ الآیة... محافظت آنست که شخص در مقام خدمت راست دارد و دل در مقام حرمت، تا هم قیام ظاهر از روى صورت تمام بود، هم قیام باطن از روى صفت بجاى بود. یکى در نماز امامى میکرد خواست تا صف راست کند، گفت استووا هنوز این سخن تمام نگفته بود که بیفتاده بود و بیهوش شده، پس گفتند او را که چه رسید ترا در آن حال؟ گفت نودیت فى سرى هل استویت لى قطّ اول رکنى از ارکان نماز نیت است و معنى نیت قصد دل است، چون در نماز شود سه چیز اندر سه محل مى‏باید تا ابتداء نماز وى بصفت شایستگى بود: اندر دست اشارت، و در زبان عبارت و در دل نیت، چنانستى که بنده در حال نیت میگوید درگاه مولى را قصد کردم و دنیا را با پس گذاشتم، پس اگر اندیشه دنیا به نگذارد و دل فانماز نه پردازد هم در رکن اول دروغ زن بود. حسن بن على ع چون بدر مسجد رسیدى گفتى: «الهى ضیفک ببابک سائلک ببابک، عبدک ببابک، یا محسن قد اتاک المسی‏ء، و قد امرت المحسن منا ان یتجاوز عن المسى‏ء، فتجاوز قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم».
و آن دست برداشتن در نماز در حال تکبیر اشارتست باضطرار و افتقار بنده و شکستگى وى بحضرت مولى، چنانستى که میگوید انا غریق فى بحر المعاصى، فخذ بیدى. بار خدایا غریب مملکتم، افتاده در چاه معصیتم، غرق شده در دریاى محنتم، درد دارم و دارو نمیدانم، یا میدانم و خوردن نمیتوانم، نه روى آنک نومید شوم، نه زهره آنک فراتر آیم.

قد تحیرت فیک خذ بیدی
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا

گر کافرم اى دوست مسلمانم کن
مهجور توام بخوان و درمانم کن

گر در خور آن نیم که رویت بینم
بارى بسر کوى تو قربانم کن
گفته‏اند اول کسى که نماز بامداد کرد آدم بود ع. آن خواجه خاکى، آن بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت، چون از آسمان بزمین آمد بآخر روز بود تا روشنایى روز میدید، لختى آرام داشت، چون آفتاب نهان شد دل آدم معدن اندهان شد.

شب آمد چو من سوگوار بغم
بجامه سیاه و بچهره دژم
آدم هرگز شب ندیده و مقاساة تاریکى و اندوه نکشیده بود، ناگاه آن ظلمت دید که بهمه عالم برسید، و خود غریب و رنجور و از جفت خود مهجور، در آن تاریکى که آه کردى، گه روى فراماه کردى، گه قصد مناجات درگاه کردى.

ذکر تو مرا مونس یارست بشب
وز ذکر توام هیچ نیاساید لب‏
اصل همه غریبان آدم بود، پیشین همه غمخواران آدم، نخستین همه گریندگان آدم بود، بنیاد دوستى در عالم آدم نهاد، آئین بیدارى شب آدم نهاد، نوحه کردن از درد هجران و زاریدن به نیم شبان سنتى است که آدم نهاد، اندران شب گه نوحه کردى بزارى، گه بنالیدى از خوارى، گه فریاد کردى، گه بزارى دوست را یاد کردى.

همه شب مردمان در خواب من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار من بى یار چون باشم
آخر چون نسیم سحر عاشق وار نفس بر زد و لشکر صبح کمین بر گشاد، و بانگ بر ظلمت شب زد، جبرئیل آمد ببشارت که یا آدم صبح آمد و صلح آمد، نور آمد و سرور آمد، روشنایى آمد و آشنایى آمد، برخیز اى آدم، و اندرین حال دو رکعت نماز کن، یکى شکر گذشتن شب هجرت و فرقت را، یکى شکر دمیدن صبح دولت و وصلت را! زبان حال میگوید.

وصل آمد و از بیم جدایى رستیم
با دلبر خود بکام دل بنشستیم
و اول کسى که نماز پیشین کرد ابراهیم خلیل بود صلع، آن گه که او را ذبح فرزند فرمودند، و در آن خواب او را نمودند، ابراهیم خود را فرمانبردار کرده، جان فرزند عزیز خود بحکم فرمان نثار کرده، و ملک العرش بفضل خود ندا کرده، و اسماعیل را فدا کرده، آن ساعة آفتاب از زوال در گذشته بود مراد خلیل تحقیق شد و خوابش تصدیق شد، خلیل در نگرست چهار حال دید در هر حال رفعتى و خلعتى یافتى، خلیل شکر را میان به بست و بخدمت حضرت پیوست، این چهار رکعت نماز بگزارد شکر آن چهار خلعت را، یکى شکر توفیق، دیگر شکر تصدیق، سدیگر شکر ندا، چهارم شکر فدا.
اول کسى که نماز دیگر گزارد چهار رکعت یونس پیغامبر بود صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: آن بنده نیک پسندیده در شکم ماهى و آن ماهى در شکم آن دیگر ماهى، در قعر آن دریاى عمیق بفریاد آمده که لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ».
اینجا نکته شنو: یونس در شکم ماهى بزندان و مؤمن در شکم زمین، در آن لحد بزندان، مبارک باد آن مضجع، خوش باد آن مرقد، مصطفى میگوید «القبر روضة من ریاض الجنة» هر چند که زندانست اما مؤمن را چون بستانست، و در آن بسى روح و ریحان است. یونس در شکم ماهى در آن تاریکى و سیاهى، مؤمن در شکم زمین با نسیم انس و نور الهى، یونس را جگر ماهى آینه گشته تا بصفاء آن حیوانات دریا و عجائب صور ایشان میدید، مؤمن را درى از بهشت بر لحد وى گشاده تا بنور الهى حوراء و عینا و طوبى و زلفى بود. یونس را فرج آمد، و از فضل الهى وى را مدد آمد، از آن زندان بصحراء جهان آمد. آن ساعت وقت نماز دیگر آمد، یونس خود را دید از چهار تاریکى رسته، تاریکى زلت، تاریکى شب، تاریکى آب، تاریکى شکم ماهى، شکر گذاشتن این چهار تاریکى را چهار رکعت نماز کرد. اشارت است به بنده مؤمن که چهار ظلمت در پیش دارد: ظلمت معصیت، ظلمت لحد، ظلمت قیامت، ظلمت دوزخ، چون این چهار رکعت نماز بگزارد بهر رکعتى از یک ظلمت برهد. و اول کسى که نماز شام کرد عیسى مطهّر بود شخص پاک سرشت پاک طینت پاک فطرت که بى پدر در وجود آمد، و در شکم مادر توریة و انجیل بر خواند، و در گهواره سخن گفت. عجب آمد قومى را از اهل ضلالت، گفتند: فرزند بى پدر متصور نیست، حدوث ولد و وجود نسب بى دو آب متفرق جایز نیست. گفتند آنچه گفتند، و رفتند در راه ضلالت چنانک رفتند! و ثالث ثلاثة رقم کشیدند، جبرئیل آمد که یا عیسى قوم تو چنین گفتند، زمین میلرزد از گفت ایشان، خالق زمین و آسمان پاکست از گفت ایشان، آن ساعة وقت نماز شام بود، عیسى برخاست و بخدمت شتافت، و از اللَّه عفو و رحمت خواست، سه رکعت نماز کرد: بیک رکعت دعوى ربوبیت از خود دفع کرد، که تویى خداوند بزرگوار، منم بنده با جرم بسیار، دیگر رکعت نفى الوهیت بود از مادر، که تویى خداى جبار و مادرم ترا پرستار، سوم رکعت اقرار بود بوحدانیت کردگار، یگانه یکتاى نامدار.
و اول کسى که نماز خفتن کرد چهار رکعت موسى کلیم بود، نواخته خالق بى عیب، مخصوص تحفه غیب، مزدور شعیب، چون اجلش با شعیب بسر آمد وز مدین بدر آمد، قصد مسکن و اندیشه وطن خویش کرد، چون منزل چند برفت شبى آمد. مرا در پیش شبى که دامن ظلمت در آفاق کشیده، و بادى عاصف برخاسته، و باران و رعد و برق در هم پیوسته، گرگ در گله افتاده و عیالش را درد زه خاسته، همه عالم از بهر وى بخروش آمده، دریا بجوش آمده، در آن شب همه آتشها در سنگ بمانده، و در همه عالم یک چراغ بر افروخته، موسى در آن حال فرو مانده، گه مى‏خیزد و گه مى‏نشیند، گه مى‏خزد و گه مى‏آرمد، و گه مى‏گریزد، گه مقبوض و گه مبسوط، گه سر بر زانو نهاده، گه روى بر خاک بزارى، همى گوید:

بهر کویى مرا تا کى دوانى؟
ز هر زهرى مرا تا کى چشانى؟
آرى! در شب افروز را نهنگ جان رباى در پیش نهادند، و کعبه وصل را بادیه مردم خوار منزل ساختند، تا بى رنج کسى گنج ندید، و بى غصه محنت کسى بروز دولت نرسید. آخر نظرى کرد بجانب طور، و بدید آن شعاع نور، و بشنید نداى خداى غفور، که إِنِّی أَنَا اللَّهُ موسى را چهار غم بود: غم عیال و فرزند و برادر و دشمن، فرمان آمد که یا موسى غم مخور و اندوه مبر، که رهاننده از غمان و باز برنده اندهان منم، موسى برخاست اندر آن ساعت و چهار رکعت نماز کرد، شکر آن چهار نعمت را. اشارتست به بنده مؤمن که چون این چهار رکعت نماز بگزارد بشرط وفا و صدق و صفا، شغل عیال و فرزند وى کفایت کند، و بر دشمن ظفر دهد و از غم و اندوهان برهاند.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:۴۴ - النوبة الثانیة
گوهر بعدی:۴۵ - النوبة الاولى
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.