عبارات مورد جستجو در ۲۹۹ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۵ - کیفیت وضو
چون از استنجا فارغ شد مسواک کند و ابتدا به جانب راست کند، زبر، آنگاه زیر، آنگاه به جانب چپ، زبر آنگاه زیر، آنگاه درون دندان بر همان ترتیب، آنگاه به زبان و کام فراز آورد و مسواک کردن مهم داند که در خبر است که، «یک نماز با مسواک با هفتاد نماز بی مسواک برابر بود» و نیت کند به وقت مسواک که راه گذر ذکر حق تعالی پاک کند.
و به هیچ وقت که حدث کند از وضو دست بندارد که رسول (ص) چنین کردی و به هر وقت که وضو کند مسواک بکند، و اگر وضو نکند و داند که در دهان تغییر پدید آمده است، به سبب آن که خفته بوده باشد یا بسیار دهان بر هم نهاده باشد، یا چیزی بوی دار خورده باشد، مسواک سنت باشد.
پس چون فارغ شد، بر بالایی نشیند روی به قبله و بگوید، «بسم الله الرحمن الرحیم اعوذ بک من همزات الشیاطین و اعوذبک رب ان یحضرون» و سه بار هر دو دست بشوید و بگوید، «اللهم انی اسالک الیمن و البرکه و اعوذبک من الشوم و الهلکه» و نیت استباحت نماز کند یا نیت رفع حدث کند و نگاه دارد تا به وقت روی شستن، آنگاه آب در دهن کند سه بار و آب به کام افکند، مگر که روزه دارد و بگوید، «اللهم ارحنی رائحه الجنه و انت عنی راض» پس سه بار روی بشوید و بگوید، «اللهم اعنی علی ذکرک و شکرک و تلاوه کتابک»، آنگاه سه بار آب در بینی کند و بدمد و بگوید، «اللهم بیض وجهی بنورک یوم تبیض وجوه اولیائک» و هر موی که بر روی است، آب به اصل آن رساند، مگر موی محاسنی که بسیار باشد و کثیف بود، آب به روی محاسن فرو گذارد و انگشت در میان موی کند و تخلیل این باشد و هر چه از جانب روی است از سر گوش تا گوشه پیشانی در حد روی باشد و انگشت به گوشه چشم فراز کند تا آنچه در درون گوشه چشم بود از اثر کحل و غیر آن، بیرون آید پس سه بار دست راست بشوید تا میان بازو و هرچند زیر بازو نزدیکتر اولیتر، و بگوید، «اللهم اعطنی کتابی بیمینی و حاسبنی حسابا یسیرا» آنگاه دست چپ همچنین بشوید و انگشتری بجنباند تا آب به زیر وی در شود و بگوید، «اللهم انی اعوذ بک ان تعطینی کتابی بشمالی او من وراء ظهری» پس هر دو دست تر کند و سر انگشتان به هم باز نهد و می برد تا به قفا و آنگاه به جای خویش آورد تا هر دو روی مو تر شود و این یکبار بود، سه بار چنین کند چنان که همه سر مسح کند هر باری و بگوید، «اللهم غشنی برحمتک و انزل علی من برکاتک و اظلنی تحت عرشک یوم لاظل الا ظلک» پس هر دو گوش سه بار مسح کند و انگشت در سوراخ گوش کند و ابهام به پشت گوش فراز آورد و بگوید، «اللهم اجعلنی من الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» پس گردن جمله مسح کند و بگوید، «اللهم فک رقبتی من النار، و اعوذ بک من السلاسل و الاغلال» پس پای راست بشوید سه بار تا میان ساق و میان انگشتان تخلیل کند به انگشت کهین دست چپ از زیر انگشتان و ابتدا به کهین انگشت پای راست کند و ختم به کهین پای چپ و بگوید، «اللهم ثبت قدمی علی الصراط یوم تزل اقدام المنافقین» چون فارغ شود بگوید، «اشهد ان لا اله الاالله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین و اجعلنی من عبادک الصالحین».
و باید که معنی این دعاها معلوم کند کسی که تازی نداند تا بداند که چه می گوید، و در خبر است که، «هر که طهارت کند و ذکر خدای تعالی می کند، جمله اندامهای وی پاک شود از همه گناهان و خطاها که به روی رفته باشد و چون ذکر نبود، جز آنجا که آب به وی رسیده باشد پاک نشود» و باید که هر نمازی طهارت تازه کند، اگرچه حدث نکرده باشد، چه در خبر است، «هرکه طهارت تازه کند، حق تعالی ایمان وی تازه کند» و چون طهارت تمام بکند، باید که بداند که این نظاره گاه خلق است که پاک کرد و نظاره گاه حق تعالی دل است، چون وی را به توبه از اخلاق ناپسندیده پاک نکند، مثل وی چون مثل کسی بود که پادشاهی را مهمان خواهد کردن در سرایی، بیرونی پاک کند و پیشگاه سرای که نشستگاه پادشاه خواهد بود پلید بگذارد.
و به هیچ وقت که حدث کند از وضو دست بندارد که رسول (ص) چنین کردی و به هر وقت که وضو کند مسواک بکند، و اگر وضو نکند و داند که در دهان تغییر پدید آمده است، به سبب آن که خفته بوده باشد یا بسیار دهان بر هم نهاده باشد، یا چیزی بوی دار خورده باشد، مسواک سنت باشد.
پس چون فارغ شد، بر بالایی نشیند روی به قبله و بگوید، «بسم الله الرحمن الرحیم اعوذ بک من همزات الشیاطین و اعوذبک رب ان یحضرون» و سه بار هر دو دست بشوید و بگوید، «اللهم انی اسالک الیمن و البرکه و اعوذبک من الشوم و الهلکه» و نیت استباحت نماز کند یا نیت رفع حدث کند و نگاه دارد تا به وقت روی شستن، آنگاه آب در دهن کند سه بار و آب به کام افکند، مگر که روزه دارد و بگوید، «اللهم ارحنی رائحه الجنه و انت عنی راض» پس سه بار روی بشوید و بگوید، «اللهم اعنی علی ذکرک و شکرک و تلاوه کتابک»، آنگاه سه بار آب در بینی کند و بدمد و بگوید، «اللهم بیض وجهی بنورک یوم تبیض وجوه اولیائک» و هر موی که بر روی است، آب به اصل آن رساند، مگر موی محاسنی که بسیار باشد و کثیف بود، آب به روی محاسن فرو گذارد و انگشت در میان موی کند و تخلیل این باشد و هر چه از جانب روی است از سر گوش تا گوشه پیشانی در حد روی باشد و انگشت به گوشه چشم فراز کند تا آنچه در درون گوشه چشم بود از اثر کحل و غیر آن، بیرون آید پس سه بار دست راست بشوید تا میان بازو و هرچند زیر بازو نزدیکتر اولیتر، و بگوید، «اللهم اعطنی کتابی بیمینی و حاسبنی حسابا یسیرا» آنگاه دست چپ همچنین بشوید و انگشتری بجنباند تا آب به زیر وی در شود و بگوید، «اللهم انی اعوذ بک ان تعطینی کتابی بشمالی او من وراء ظهری» پس هر دو دست تر کند و سر انگشتان به هم باز نهد و می برد تا به قفا و آنگاه به جای خویش آورد تا هر دو روی مو تر شود و این یکبار بود، سه بار چنین کند چنان که همه سر مسح کند هر باری و بگوید، «اللهم غشنی برحمتک و انزل علی من برکاتک و اظلنی تحت عرشک یوم لاظل الا ظلک» پس هر دو گوش سه بار مسح کند و انگشت در سوراخ گوش کند و ابهام به پشت گوش فراز آورد و بگوید، «اللهم اجعلنی من الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» پس گردن جمله مسح کند و بگوید، «اللهم فک رقبتی من النار، و اعوذ بک من السلاسل و الاغلال» پس پای راست بشوید سه بار تا میان ساق و میان انگشتان تخلیل کند به انگشت کهین دست چپ از زیر انگشتان و ابتدا به کهین انگشت پای راست کند و ختم به کهین پای چپ و بگوید، «اللهم ثبت قدمی علی الصراط یوم تزل اقدام المنافقین» چون فارغ شود بگوید، «اشهد ان لا اله الاالله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من المتطهرین و اجعلنی من عبادک الصالحین».
و باید که معنی این دعاها معلوم کند کسی که تازی نداند تا بداند که چه می گوید، و در خبر است که، «هر که طهارت کند و ذکر خدای تعالی می کند، جمله اندامهای وی پاک شود از همه گناهان و خطاها که به روی رفته باشد و چون ذکر نبود، جز آنجا که آب به وی رسیده باشد پاک نشود» و باید که هر نمازی طهارت تازه کند، اگرچه حدث نکرده باشد، چه در خبر است، «هرکه طهارت تازه کند، حق تعالی ایمان وی تازه کند» و چون طهارت تمام بکند، باید که بداند که این نظاره گاه خلق است که پاک کرد و نظاره گاه حق تعالی دل است، چون وی را به توبه از اخلاق ناپسندیده پاک نکند، مثل وی چون مثل کسی بود که پادشاهی را مهمان خواهد کردن در سرایی، بیرونی پاک کند و پیشگاه سرای که نشستگاه پادشاه خواهد بود پلید بگذارد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۶ - فصل(در وضو شش چیز کراهیت است)
بدان که در وضو شش چیز کراهیت است، سخن گفتن و دست بر روی زدن و دست برفشاندن و از آبی که آفتاب گرم کرده باشد طهارت کردن و آب بسیار ریختن و بر سه بار زیادت کردن. اما روی خشک کردن بدان نیت تا گرد ننشیند یا دست بداشتن تا اثر عبادت بیشتر بماند، هر دو نقل کرده اند و هر دو رخصت است و چون نیت این باشد هر دو فضیلت است و از خنور سفالین طهارت کردن اولیتر و به تواضع نزدیکتر از آفتابه و طاس.
کیفیت غسل
هر که صحبت کند یا منی از وی جدا شود در خواب یا در بیداری، غسل بر وی واجب شود و فریضه وی آن است که همه تن بشوید و آب به اصل مویها رساند و نیت رفع جنابت کند و اما سنت آن است که اول بسم الله بگوید و سه بار دست بشوید و هرجا که از تن وی نجس بود پاک بشود و آنگاه وضو، چنان که گفتیم با همه سنتها بکند و پای شستن تاخیر کند تا از غسل فارغ شود، پس آب سه بار بر جانب راست ریزد و سه بار بر جانب چپ و سه بار بر سر، و هر جا که دست به وی رسد بمالد و جایها که بر هم نشسته باشد، جهد کند تا آب به وی رسد که این فریضه باشد و دست از عورت نگاه دارد.
کیفیت تیمم
بدان که هر کس که آب نیابد یا آن مقدار بیش ندارد که وی با رفیقان بخورد یا بر راه دده ای باشد یا کسی از وی بیم بود یا آب ملک دیگری بود و به وی نفروشد الا به زیادت قیمت وی یا جراحتی دارد یا بیماری دارد که اگر آب برسد هلاک شود یا بیم درازگشتن بیماری بود، باید که صبر کند تا وقت نماز درآید، آنگاه جایی که خاک پاک باشد طلب کند، پس دو دست بر وی زند چنان که گرد برخیزد و انگشتان به هم بازنهد و نیت استباحت نماز کند و جمله روی به دو دست مسح کند و تکلف آن نکند که خاک به میان مویها رسد، پس انگشتری بیرون کند پس دیگر باره دو دست بر خاک زند، پس انگشتها از یکدیگر گشاده دارد، پس پشت انگشتها راست بر شکم انگشتهای چپ نهد.
پس انگشتهای چپ بر پشت ساعد راست براند، پس کف چپ بر روی ساعد راست براند، پس ابهام چپ بر پشت ابهام راست براند، پس دست راست بر دست چپ هم چنین براند، پس کف هر دو دست به هم در مالد، پس انگشتها به میان یکدیگر درگذارد و بمالد چون چنین کند به یک ضربت کفایت افتد اگر این نتواند روا باشد که زیادت کند چنان که غبار به جمله دست برسد تا به آرنج چون بدین تیمم یک فریضه بگزارد چندانکه خواهد سنت می کند، اما اگر فریضه دیگر خواهد کرد تیمم به سر شود.
کیفیت غسل
هر که صحبت کند یا منی از وی جدا شود در خواب یا در بیداری، غسل بر وی واجب شود و فریضه وی آن است که همه تن بشوید و آب به اصل مویها رساند و نیت رفع جنابت کند و اما سنت آن است که اول بسم الله بگوید و سه بار دست بشوید و هرجا که از تن وی نجس بود پاک بشود و آنگاه وضو، چنان که گفتیم با همه سنتها بکند و پای شستن تاخیر کند تا از غسل فارغ شود، پس آب سه بار بر جانب راست ریزد و سه بار بر جانب چپ و سه بار بر سر، و هر جا که دست به وی رسد بمالد و جایها که بر هم نشسته باشد، جهد کند تا آب به وی رسد که این فریضه باشد و دست از عورت نگاه دارد.
کیفیت تیمم
بدان که هر کس که آب نیابد یا آن مقدار بیش ندارد که وی با رفیقان بخورد یا بر راه دده ای باشد یا کسی از وی بیم بود یا آب ملک دیگری بود و به وی نفروشد الا به زیادت قیمت وی یا جراحتی دارد یا بیماری دارد که اگر آب برسد هلاک شود یا بیم درازگشتن بیماری بود، باید که صبر کند تا وقت نماز درآید، آنگاه جایی که خاک پاک باشد طلب کند، پس دو دست بر وی زند چنان که گرد برخیزد و انگشتان به هم بازنهد و نیت استباحت نماز کند و جمله روی به دو دست مسح کند و تکلف آن نکند که خاک به میان مویها رسد، پس انگشتری بیرون کند پس دیگر باره دو دست بر خاک زند، پس انگشتها از یکدیگر گشاده دارد، پس پشت انگشتها راست بر شکم انگشتهای چپ نهد.
پس انگشتهای چپ بر پشت ساعد راست براند، پس کف چپ بر روی ساعد راست براند، پس ابهام چپ بر پشت ابهام راست براند، پس دست راست بر دست چپ هم چنین براند، پس کف هر دو دست به هم در مالد، پس انگشتها به میان یکدیگر درگذارد و بمالد چون چنین کند به یک ضربت کفایت افتد اگر این نتواند روا باشد که زیادت کند چنان که غبار به جمله دست برسد تا به آرنج چون بدین تیمم یک فریضه بگزارد چندانکه خواهد سنت می کند، اما اگر فریضه دیگر خواهد کرد تیمم به سر شود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۷ - قسم سیم
و آن دو نوع است: نوع اول شوخهاست، چون شوخ که در میان موی سر و محاسن باشد و این به شانه و آب و گل و گرمابه ازالت توان کرد و هرگز در سفر و حضر شانه از رسول (ص) جدا نبودی و پاک داشتن خود را از آن شوخها سنت است و دیگر آن که در گوشه چشم گرد آید، در وقت وضو به انگشت پاک باید کردن و دیگر آن که در گوش است، چون از گرمابه برآیی آن را تعهد باید کردن و دیگر آنچه در بینی باشد و بر دندان باشد از زردی و این به مسواک و مضمضه و استنشاق بشود ودیگر آنچه بر بند انگشتان گرد آید و بر پشت پای و پاشنه و آنچه در سر ناخن بود و آنچه بر همه تن باشد، ازالت این همه سنت است.
و بدان که بر جایی که شوخ باشد طهارت باطل نشود و آن آب را از پوست مانع نباشد مگر که بسیار شود در زیر ناخن بر خلاف عادت، آنگاه باشد که مانع بود و پاکی این شوخها با آب گرمابه سنت است.
و بدان که بر جایی که شوخ باشد طهارت باطل نشود و آن آب را از پوست مانع نباشد مگر که بسیار شود در زیر ناخن بر خلاف عادت، آنگاه باشد که مانع بود و پاکی این شوخها با آب گرمابه سنت است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۹ - فصل(نوع دوم طهارت از فضلات تن)
اما جنس دیگر پاکی است از فضلات تن و آن هفت است:
اول: موی سر است و ستردن اولیتر به پاکی نزدیکتر، مگر اهل شرف را اما بعضی ستردن و بعضی رها کردن و هرجایی موی پراکنده گذاشتن عادت لشگریان است و کراهیت و نهی آمده است از آن.
دوم: سبلت با لب راست کردن سنت است و فرو گذاشتن نهی است.
سوم: موی زیر دست در چهل روز یک بار کندن سنت است و چون در ابتدا عادت کند آسان باشد اگر عادت نکرده باشد ستردن اولیتر تا خویشتن را تعذیب نکرده باشند.
چهارم: موی عانه است و ازالت آن به آهک یا به ستردن سنت است و باید که از چهل روز تاخیر نکند.
پنجم: ناخن بازکردن سنت است تا شوخ در وی گرد نیاید، پس اگر گرد آید اندکی، طهارت باطل نشود، چه رسول (ص) آن شوخ بدید در ناخن گروهی و بفرمود تا ناخن باز کنند و قضای نماز نفرمود در خبر است که چون ناخن دراز شود نشستگاه شیطان بود و باید که ابتدا بدان انگشت کند که فاضلتر است و دست از پای فاضلتر و راست از چپ؛ و آن انگشت که اشارت شهادت به وی رسد فاضلتر است، ابتدا به وی کند، و آنگاه از جانب راست وی می شود تا به وی رسد و هر دو دست روی در روی چون خلقه تقدیر کند، پس از انگشت شهادت راست ابتدا کند و می شود تا به کهین راست، پس از کهین چپ ابتدا کند تا راست ختم کند.
ششم: ناف بریدن است و آن وقت ولادت باشد.
هفتم: ختنه کردن است مرد و زن را.
اول: موی سر است و ستردن اولیتر به پاکی نزدیکتر، مگر اهل شرف را اما بعضی ستردن و بعضی رها کردن و هرجایی موی پراکنده گذاشتن عادت لشگریان است و کراهیت و نهی آمده است از آن.
دوم: سبلت با لب راست کردن سنت است و فرو گذاشتن نهی است.
سوم: موی زیر دست در چهل روز یک بار کندن سنت است و چون در ابتدا عادت کند آسان باشد اگر عادت نکرده باشد ستردن اولیتر تا خویشتن را تعذیب نکرده باشند.
چهارم: موی عانه است و ازالت آن به آهک یا به ستردن سنت است و باید که از چهل روز تاخیر نکند.
پنجم: ناخن بازکردن سنت است تا شوخ در وی گرد نیاید، پس اگر گرد آید اندکی، طهارت باطل نشود، چه رسول (ص) آن شوخ بدید در ناخن گروهی و بفرمود تا ناخن باز کنند و قضای نماز نفرمود در خبر است که چون ناخن دراز شود نشستگاه شیطان بود و باید که ابتدا بدان انگشت کند که فاضلتر است و دست از پای فاضلتر و راست از چپ؛ و آن انگشت که اشارت شهادت به وی رسد فاضلتر است، ابتدا به وی کند، و آنگاه از جانب راست وی می شود تا به وی رسد و هر دو دست روی در روی چون خلقه تقدیر کند، پس از انگشت شهادت راست ابتدا کند و می شود تا به کهین راست، پس از کهین چپ ابتدا کند تا راست ختم کند.
ششم: ناف بریدن است و آن وقت ولادت باشد.
هفتم: ختنه کردن است مرد و زن را.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۰ - فصل(در آداب محاسن)
محاسن که دراز شود روا باشد که مقدار یک قبضه بگذارد و دیگر ببرد تا از حد بیرون نشود. ابن عمر و جماعتی از تابعیان چنین کرده اند، رضوان الله علیهم اجمعین و گروهی گفته اند که فراتر باید گذاشت.
و بدان که در محاسن ده چیز کراهیت است.
اول: خضاب سیاه کردن که در خبر است که این خضاب اهل دوزخ است و خضاب کافران است، اول کسی که این کرده است فرعون است و ابن عباس روایت می کند که رسول (ص) گفت که در آخر الزمان قومی باشند که به سیاهی خضاب کنند و ایشان به وی بهشت نیایند و در خبر است که بدترین پیران آنانند که خویشتن را به جوانان ماننده کنند و بهترین جوانان آنانند که خویشتن را به پیران ماننده کنند و سبب این نهی آن است که این تلبیسی است به غرض فاسد.
دوم: خضاب سرخی است و زردی است و این اگر غازیان کنند تا کفار برایشان دلیر نشوند و به چشم ضعیف و پیری بدیشان ننگرند، این سنت است و بدین غرض بعضی از علما نیز خضاب سیاهی کرده اند، اما اگر این غرض نبود هم تلبیس باشد، روا نبود.
سوم: سپید کردن محاسن به گوگرد تا پندارند که پیر شده است، خر وی بیش دارند و این از حماقت بود که حرمت به علم و عقل باشد و به پیری و جوانی نبود و انس رحمهم الله می گوید که رسول (ص) فرمان یافت و در همه موی وی بیست موی سپید نبود.
چهارم: آن که موی سپید را از محاسن ببرد و از پیری ننگ دارد و این چنانستی که از نوری که خدای تعالی ورا داده است ننگ می دارد و این از جهل باشد.
پنجم: کندن موی به حکم هوس و سودا تا به ابتدای جوانی به صورت بی ریشان نماید و این از جهل باشد که خدای را تعالی، فریشتگانند که تسبیح ایشان آن باشد که: «سبحان من زین الرجال باللحی و النساء بالذوائب پاک است آن خدای که مردان را به محاسن و زنان را به گیسو بیاراست.»
ششم: محاسن بدو کارد گرد کردن چون دم کبوتر تا در چشم زنان نیکوتر نماید.
هفتم: آن که از موی سر در محاسن افزاید، و زلف از بنا گوش فرو گذارد، زیادت از آن که عادت اهل صلاح است.
هشتم: آن که به چشم اعجاب در سیاهی یا در سپیدی وی نگردد که خدای تعالی دوست ندارد کسی را که به عجب در خود نگرد.
نهم: آن که به شانه کند برای چشم مردمان، نه برای به جا آوردن سنت.
دهم: آن که بشولیده بگذارد برای اظهار زهد تا مردمان بپندارند که وی خود بدان نمی پردازد که موی به شانه کند.
و این مقدار کفایت است در احکام طهارت.
و بدان که در محاسن ده چیز کراهیت است.
اول: خضاب سیاه کردن که در خبر است که این خضاب اهل دوزخ است و خضاب کافران است، اول کسی که این کرده است فرعون است و ابن عباس روایت می کند که رسول (ص) گفت که در آخر الزمان قومی باشند که به سیاهی خضاب کنند و ایشان به وی بهشت نیایند و در خبر است که بدترین پیران آنانند که خویشتن را به جوانان ماننده کنند و بهترین جوانان آنانند که خویشتن را به پیران ماننده کنند و سبب این نهی آن است که این تلبیسی است به غرض فاسد.
دوم: خضاب سرخی است و زردی است و این اگر غازیان کنند تا کفار برایشان دلیر نشوند و به چشم ضعیف و پیری بدیشان ننگرند، این سنت است و بدین غرض بعضی از علما نیز خضاب سیاهی کرده اند، اما اگر این غرض نبود هم تلبیس باشد، روا نبود.
سوم: سپید کردن محاسن به گوگرد تا پندارند که پیر شده است، خر وی بیش دارند و این از حماقت بود که حرمت به علم و عقل باشد و به پیری و جوانی نبود و انس رحمهم الله می گوید که رسول (ص) فرمان یافت و در همه موی وی بیست موی سپید نبود.
چهارم: آن که موی سپید را از محاسن ببرد و از پیری ننگ دارد و این چنانستی که از نوری که خدای تعالی ورا داده است ننگ می دارد و این از جهل باشد.
پنجم: کندن موی به حکم هوس و سودا تا به ابتدای جوانی به صورت بی ریشان نماید و این از جهل باشد که خدای را تعالی، فریشتگانند که تسبیح ایشان آن باشد که: «سبحان من زین الرجال باللحی و النساء بالذوائب پاک است آن خدای که مردان را به محاسن و زنان را به گیسو بیاراست.»
ششم: محاسن بدو کارد گرد کردن چون دم کبوتر تا در چشم زنان نیکوتر نماید.
هفتم: آن که از موی سر در محاسن افزاید، و زلف از بنا گوش فرو گذارد، زیادت از آن که عادت اهل صلاح است.
هشتم: آن که به چشم اعجاب در سیاهی یا در سپیدی وی نگردد که خدای تعالی دوست ندارد کسی را که به عجب در خود نگرد.
نهم: آن که به شانه کند برای چشم مردمان، نه برای به جا آوردن سنت.
دهم: آن که بشولیده بگذارد برای اظهار زهد تا مردمان بپندارند که وی خود بدان نمی پردازد که موی به شانه کند.
و این مقدار کفایت است در احکام طهارت.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۱ - اصل چهارم(در نماز است)
بدان که نماز ستون دین مسلمانی است و بنیاد دین است و پیشرو همه عبادتهاست و هرکه این پنج نماز فریضه به شرط خویش و به وقت به جای آورد عهدی است وی را با حق تعالی که در امان و حمایت آن باشد، چون از کبایر دست بازداشت هر گناه دیگر که به روی رود این نماز کفارت آن باشد.
رسول (ص)گفت، «مثل این پنج نماز همچون مثل آب روشن است که بر در سرای کسی می رود و هر روز پنج بار خویشتن بدان آب بشوید ممکن شود که بر وی هیچ شوخ بماند؟ گفتند، «نه یا رسول الله» گفت، «این پنج نماز گناه را همچنان ببرد که آب شوخ را» و رسول (ص) گفت که، «نماز ستون دین است هر که از نماز دست بداشت، دین خود را ویران کرد» پرسیدند از وی که از کارها چه فاضلتر است؟ گفت، «نماز به وقت خویش به پای داشتن» و گفت، « کلید بهشت نماز است» و گفت، «حق تعالی بر بندگان خود هیچ چیز فریضه نگردانید پس از توحید دوست تر نزدیک وی از نماز و اگر چیزی دوست تر از این داشتی، فرشتگان خود را بدان مشغول گردانیدی و ایشان همه در نماز باشند، گروهی در رکوع، گروهی در سجود، گروهی بر پای، گروهی نشسته» و گفت، «هرکه نماز به عمد بماند کافرگشت، یعنی نزدیک شد بدان که اصل ایمان وی به خلل شود، چنان که گویند: هر که را در بادیه آب ضایع شد هلاک شد، یعنی نزدیک رسید به هلاکت و در خطر افتاد»و گفت، «اول چیزی که شمار کنند روز قیامت، نماز بود: اگر تمام بود و به شرط باشد بپذیرند، و دیگر عملها به تبعیت وی چنان که باشد بپذیرند و اگر ناقص بود بر روی وی باز زنند با همه اعمال دیگرش» و گفت، «هرکه طهارتی نیکو کند و نمازی به وقت خویش بگذارد و رکوع و سجود نیکو به جای آرد، به دل خاشع و متواضع باشد نماز وی می رود تا به عرش سپید و روشن و می گوید خدای تعالی تو را نگاه دارد چنان که تو مرا نگاه داشتی و هر که نماز به وقت کند و طهارت نیکو نکند و رکوع و سجود و خضوع و خشوع تمام به جای نیارد، آن نماز تا به آسمان می رود سیاه و تاریک و می گوید خدای تعالی تو را ضایع کناد چنان که مرا ضایع کردی تا آنگه که حق تعالی خواهد نماز وی چون جامه خلق در هم بپیچند و بر روی وی باز زنند» و نیز گفت رسول (ص) بدترین دزدان آن است که از نماز دزدد.»
کیفیت ظاهر نماز
بدان که ظاهر نماز چون کالبد است و وی را حقیقتی است و سری است که آن روح نماز است و ما نخست ظاهر نماز بگوییم و اول آن است که چون از طهارت تن و جامه بپردازد و عورت بپوشاند، جایی پاک بایستد و روی به قبله آرد و میان دو قدم به مقدار چهار انگشت گشاده دارد و پشت راست دارد و سر در پیش افکند و چشم از جایگاه سجود فراتر نبرد.
و چون راست ایستاد، قل اعوذ برب الناس برخواند و بر اندیشه آن شیطان را از خود دور کند و آنگاه، اگر ممکن است که کسی به وی اقتدا خواهد کرد، بانگ نماز بگوید و اگر نه بر اقامت اقتصار کند و نیت در دل حاضر کند و به دل بگوید که، «ادا کنم فریضه نماز پیشین، مثلا، خدای را عزوجل» و چون معانی این لفظها در دل وی حاضر شد دست بردارد تا به نزدیکی گوش، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود و سر ابهام برابر نرمی گوش بود و کف دست برابر کتف بود، و چون بدین جایگاه قرار گرفت بگوید، «الله اکبر» و آنگاه دستها بر زیر سینه نهد و دست راست بر زیر چپ نهاد و انگشت شهادت و میانگین از راست به پشت ساعد چپ فرو گذارد و دیگر انگشتان بر ساعد چپ حلقه کند و دست فرو نگذارد، آنگاه باز سینه برد، بلکه هم در فرو آوردن به سینه برد که درست تر این است و در میان این دست نیفشاند و بیش بیرون نیارد و به جوانب بیرون نبرد.
و در تکبیر مبالغت نکند، چنان که واوی پس از الله پدید آید یا الفی از پس بای اکبر تا چنان شود که گویی اکبار می گوید این همه کارها موسوسان و جاهلان باشد، بل چنان که بیرون نماز این کلمه بگوید بی تکلف و مبالغه، در نماز همچنان گوید.
و چون دست بر هم نهاد بگوید، «الله اکبر کبیرا، والحمدلله کثیرا، و سبحان الله بکره و اصیلا»؛ آنگاه وجهت وجهی برخواند، و پس از آن بگوید «سبحانک اللهم و بحمدک و تبارک اسمک و تعالی جدک و لااله غیرک» تا میان همه مذهبها و همه روایتها جمع کرده باشد پس «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، ان الله هو السمیع العلیم» بگوید و «بسم الله الرحمن الرحیم» بگوید، پس الحمد برخواند و مد و تشدیدها به جای آرد، و در حروف مبالغت نکند چنان که بشولیده شود و فرق میاد ضاد و ظا به جای آرد و اگر نتواند روا باشد و چون فارغ شود آمین بگوید نه پیوسته به آخر سورت، اندک مایه گسسته؛ آنگاه سوره دیگر برخواند یا آنچه خواهد از قرآن.
و دو رکعت پیشین از نماز بامدادین و نماز شام و نماز خفتن به آواز بلند کند، مگر که مأموم بود .
رکوع
پس تکبیر رکوع کند، چنان که به آخر سوره پیوسته نباشد و دست بردارد و در این تکبیر چنان که در ابتدا و تکبیر می کند تا آنگه که به حد رکوع رسد و کف هر دو دست بر زانو نهد و انگشت در راستی قبله فرو گذارد از هم گشاده و زانو بدو درنیاورد، بلکه راست دارد و پشت و سر راست می دارد چون تخته و چنان که صورت وی چون لا می شود و دو بازو از دو پهلو دور دارد و بازو به پهلو باز ننهد چون چنین بایستاد، سه بار بگوید، «سبحان الله ربی العظیم و بحمده».
و اگر امام نباشد هفت بار یا ده بار بگوید نیکوتر باشد، آنگاه از رکوع برآید و راست بایستد و دست بردارد و بگوید، «سمع الله لمن حمده» و آرام گیرد و بر پای و بگوید، «ربنالک الحمد ملا السموات و ملاالارض و ملاما شنن من شئی بعد».
و در رکعت دوم فریضه نماز بامداد قنوت برخواند.
سجود
پس تکبیر کند و به سجود شود، چنان که آنچه بر زمین نزدیک تر است بیشتر به زمین نهد، اول زانو، آنگاه دست و آنگاه پیشانی و بینی و دو دست در برابر گوش بر زمین نهد، انگشتها بازنهاده و دو ساعد بر زمین بگستراند و میان بازو و پهلو ومیان شکم و ران گشاده دارد، پس سه بار، «سبحان ربی الاعلی و بحمده» بگوید و اگر امام نباشد زیادت کند اولیتر، پس تکبیر کند و از سجود برآید و بر پای چپ نشیند و دو دست بر دو ران نهد و بگوید، «رب اغفرلی و ارحمنی و ارزقنی و اهدنی و اجرنی و عفنی واعف عنی» و آنگاه دیگر سجود هم چنین بکند، پس از سجود باز نشیند، نشستی سبک و تکبیر کند، آنگاه بر پای خیزد و دیگر رکعت چون اول گزارد و اعوذ پیش از الحمد بگوید.
تشهد
پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شد به تشهد بنشیند و بر پای چپ نشیند همچنان که در میان سجود و دو دست همچنان بر ران نهد، لیکن اینجا انگشتهای دست راست گرد کند، الا انگشت شهادت که فرو گذارد و به وقت شهادت اشارت کند که گوید «الاالله»، نه آنجا که گوید، «لااله» و ابهام نیز اگر فرو گذارد روا بود در تشهد دوم همچنین کند، لیکن هر دو پای از زیر بیرون آورد و به جانب راست و سرون چپ بر زمین نهد و در تشهد اول چون اللهم صل علی محمد و ال محمد گفت، برپای خیزد و چون تشهد دوم تمام بخواند تا آخر دعای معروف بگوید السلام علیکم و رحمه الله
و روی از جانب راست کند چنان که کسی که در فقای وی بود یک نیمه روی وی بیند و آنگاه از جانب چپ دیگر سلام بگوید و بدین هر دو سلام نیت بیرون آمدن بکند از نماز و نیت سلام بر حاضران و فریشتگان.
رسول (ص)گفت، «مثل این پنج نماز همچون مثل آب روشن است که بر در سرای کسی می رود و هر روز پنج بار خویشتن بدان آب بشوید ممکن شود که بر وی هیچ شوخ بماند؟ گفتند، «نه یا رسول الله» گفت، «این پنج نماز گناه را همچنان ببرد که آب شوخ را» و رسول (ص) گفت که، «نماز ستون دین است هر که از نماز دست بداشت، دین خود را ویران کرد» پرسیدند از وی که از کارها چه فاضلتر است؟ گفت، «نماز به وقت خویش به پای داشتن» و گفت، « کلید بهشت نماز است» و گفت، «حق تعالی بر بندگان خود هیچ چیز فریضه نگردانید پس از توحید دوست تر نزدیک وی از نماز و اگر چیزی دوست تر از این داشتی، فرشتگان خود را بدان مشغول گردانیدی و ایشان همه در نماز باشند، گروهی در رکوع، گروهی در سجود، گروهی بر پای، گروهی نشسته» و گفت، «هرکه نماز به عمد بماند کافرگشت، یعنی نزدیک شد بدان که اصل ایمان وی به خلل شود، چنان که گویند: هر که را در بادیه آب ضایع شد هلاک شد، یعنی نزدیک رسید به هلاکت و در خطر افتاد»و گفت، «اول چیزی که شمار کنند روز قیامت، نماز بود: اگر تمام بود و به شرط باشد بپذیرند، و دیگر عملها به تبعیت وی چنان که باشد بپذیرند و اگر ناقص بود بر روی وی باز زنند با همه اعمال دیگرش» و گفت، «هرکه طهارتی نیکو کند و نمازی به وقت خویش بگذارد و رکوع و سجود نیکو به جای آرد، به دل خاشع و متواضع باشد نماز وی می رود تا به عرش سپید و روشن و می گوید خدای تعالی تو را نگاه دارد چنان که تو مرا نگاه داشتی و هر که نماز به وقت کند و طهارت نیکو نکند و رکوع و سجود و خضوع و خشوع تمام به جای نیارد، آن نماز تا به آسمان می رود سیاه و تاریک و می گوید خدای تعالی تو را ضایع کناد چنان که مرا ضایع کردی تا آنگه که حق تعالی خواهد نماز وی چون جامه خلق در هم بپیچند و بر روی وی باز زنند» و نیز گفت رسول (ص) بدترین دزدان آن است که از نماز دزدد.»
کیفیت ظاهر نماز
بدان که ظاهر نماز چون کالبد است و وی را حقیقتی است و سری است که آن روح نماز است و ما نخست ظاهر نماز بگوییم و اول آن است که چون از طهارت تن و جامه بپردازد و عورت بپوشاند، جایی پاک بایستد و روی به قبله آرد و میان دو قدم به مقدار چهار انگشت گشاده دارد و پشت راست دارد و سر در پیش افکند و چشم از جایگاه سجود فراتر نبرد.
و چون راست ایستاد، قل اعوذ برب الناس برخواند و بر اندیشه آن شیطان را از خود دور کند و آنگاه، اگر ممکن است که کسی به وی اقتدا خواهد کرد، بانگ نماز بگوید و اگر نه بر اقامت اقتصار کند و نیت در دل حاضر کند و به دل بگوید که، «ادا کنم فریضه نماز پیشین، مثلا، خدای را عزوجل» و چون معانی این لفظها در دل وی حاضر شد دست بردارد تا به نزدیکی گوش، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود و سر ابهام برابر نرمی گوش بود و کف دست برابر کتف بود، و چون بدین جایگاه قرار گرفت بگوید، «الله اکبر» و آنگاه دستها بر زیر سینه نهد و دست راست بر زیر چپ نهاد و انگشت شهادت و میانگین از راست به پشت ساعد چپ فرو گذارد و دیگر انگشتان بر ساعد چپ حلقه کند و دست فرو نگذارد، آنگاه باز سینه برد، بلکه هم در فرو آوردن به سینه برد که درست تر این است و در میان این دست نیفشاند و بیش بیرون نیارد و به جوانب بیرون نبرد.
و در تکبیر مبالغت نکند، چنان که واوی پس از الله پدید آید یا الفی از پس بای اکبر تا چنان شود که گویی اکبار می گوید این همه کارها موسوسان و جاهلان باشد، بل چنان که بیرون نماز این کلمه بگوید بی تکلف و مبالغه، در نماز همچنان گوید.
و چون دست بر هم نهاد بگوید، «الله اکبر کبیرا، والحمدلله کثیرا، و سبحان الله بکره و اصیلا»؛ آنگاه وجهت وجهی برخواند، و پس از آن بگوید «سبحانک اللهم و بحمدک و تبارک اسمک و تعالی جدک و لااله غیرک» تا میان همه مذهبها و همه روایتها جمع کرده باشد پس «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، ان الله هو السمیع العلیم» بگوید و «بسم الله الرحمن الرحیم» بگوید، پس الحمد برخواند و مد و تشدیدها به جای آرد، و در حروف مبالغت نکند چنان که بشولیده شود و فرق میاد ضاد و ظا به جای آرد و اگر نتواند روا باشد و چون فارغ شود آمین بگوید نه پیوسته به آخر سورت، اندک مایه گسسته؛ آنگاه سوره دیگر برخواند یا آنچه خواهد از قرآن.
و دو رکعت پیشین از نماز بامدادین و نماز شام و نماز خفتن به آواز بلند کند، مگر که مأموم بود .
رکوع
پس تکبیر رکوع کند، چنان که به آخر سوره پیوسته نباشد و دست بردارد و در این تکبیر چنان که در ابتدا و تکبیر می کند تا آنگه که به حد رکوع رسد و کف هر دو دست بر زانو نهد و انگشت در راستی قبله فرو گذارد از هم گشاده و زانو بدو درنیاورد، بلکه راست دارد و پشت و سر راست می دارد چون تخته و چنان که صورت وی چون لا می شود و دو بازو از دو پهلو دور دارد و بازو به پهلو باز ننهد چون چنین بایستاد، سه بار بگوید، «سبحان الله ربی العظیم و بحمده».
و اگر امام نباشد هفت بار یا ده بار بگوید نیکوتر باشد، آنگاه از رکوع برآید و راست بایستد و دست بردارد و بگوید، «سمع الله لمن حمده» و آرام گیرد و بر پای و بگوید، «ربنالک الحمد ملا السموات و ملاالارض و ملاما شنن من شئی بعد».
و در رکعت دوم فریضه نماز بامداد قنوت برخواند.
سجود
پس تکبیر کند و به سجود شود، چنان که آنچه بر زمین نزدیک تر است بیشتر به زمین نهد، اول زانو، آنگاه دست و آنگاه پیشانی و بینی و دو دست در برابر گوش بر زمین نهد، انگشتها بازنهاده و دو ساعد بر زمین بگستراند و میان بازو و پهلو ومیان شکم و ران گشاده دارد، پس سه بار، «سبحان ربی الاعلی و بحمده» بگوید و اگر امام نباشد زیادت کند اولیتر، پس تکبیر کند و از سجود برآید و بر پای چپ نشیند و دو دست بر دو ران نهد و بگوید، «رب اغفرلی و ارحمنی و ارزقنی و اهدنی و اجرنی و عفنی واعف عنی» و آنگاه دیگر سجود هم چنین بکند، پس از سجود باز نشیند، نشستی سبک و تکبیر کند، آنگاه بر پای خیزد و دیگر رکعت چون اول گزارد و اعوذ پیش از الحمد بگوید.
تشهد
پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شد به تشهد بنشیند و بر پای چپ نشیند همچنان که در میان سجود و دو دست همچنان بر ران نهد، لیکن اینجا انگشتهای دست راست گرد کند، الا انگشت شهادت که فرو گذارد و به وقت شهادت اشارت کند که گوید «الاالله»، نه آنجا که گوید، «لااله» و ابهام نیز اگر فرو گذارد روا بود در تشهد دوم همچنین کند، لیکن هر دو پای از زیر بیرون آورد و به جانب راست و سرون چپ بر زمین نهد و در تشهد اول چون اللهم صل علی محمد و ال محمد گفت، برپای خیزد و چون تشهد دوم تمام بخواند تا آخر دعای معروف بگوید السلام علیکم و رحمه الله
و روی از جانب راست کند چنان که کسی که در فقای وی بود یک نیمه روی وی بیند و آنگاه از جانب چپ دیگر سلام بگوید و بدین هر دو سلام نیت بیرون آمدن بکند از نماز و نیت سلام بر حاضران و فریشتگان.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۲ - فصل(در نماز چند کراهیت است)
بدان که چند کراهیت است در نماز،
یکی در نماز آمدن به وقت گرسنگی و تشنگی و خشم و تقاضای بول و قضای حاجت و هر دلمشغولی که از خشوع باز دارد و دو پای به هم باز نهادن چست و یک پای از جای برگرفتن و بر سر پای نشستن در سجود و بر سرون نشستن و دو زانو با سینه آوردن و دست در زیر جامه داشتن و به وقت سجود جامه از پیش و پس گرفتن و میان بستن زیر جامه و دست فروگذاشتن و از هر سو نگریستن و انگشت طرقانیدن و اندامها خاریدن و آساکشیدن و با موی محاسن بازی کردن و سنگ ریزه راست کردن برای سجود و نفخ در زمین به وقت سجود و انگشتان در هم گذاشتن و پشت به جایی باز نهادن و در جمله جسم و دستو جمله اعضا باید که به ادب باشد و به صف نماز باشد، تا نماز تمام باشد و زاد آخرت را شاید.
اما فریضه از جمله آنچه گفتیم دوازده چیز بیش نیست: نیت و تکبیر اول و قیام و خواندن و رکوع و آرام گرفتن در وی و اعتدال از رکوع و سجود و آرام گرفتن در وی و اعتدال از وی بنشستن و تشهد بازپسین و صلوات بر رسول (ص) و نشستن در وی و سلام چون این مقدار بکند نماز درست بود بدان معنی که شمشیر از وی بیفتد، اما پذیرفتن آن در خطر بود و این همچنان بود که کنیزکی به هدیه پیش ملکی برند اگرچه گوش و بینی ندارد و دست و پای ندارد ولیکن زنده باشد خطر آن باشد که پذیرفته نباشد.
یکی در نماز آمدن به وقت گرسنگی و تشنگی و خشم و تقاضای بول و قضای حاجت و هر دلمشغولی که از خشوع باز دارد و دو پای به هم باز نهادن چست و یک پای از جای برگرفتن و بر سر پای نشستن در سجود و بر سرون نشستن و دو زانو با سینه آوردن و دست در زیر جامه داشتن و به وقت سجود جامه از پیش و پس گرفتن و میان بستن زیر جامه و دست فروگذاشتن و از هر سو نگریستن و انگشت طرقانیدن و اندامها خاریدن و آساکشیدن و با موی محاسن بازی کردن و سنگ ریزه راست کردن برای سجود و نفخ در زمین به وقت سجود و انگشتان در هم گذاشتن و پشت به جایی باز نهادن و در جمله جسم و دستو جمله اعضا باید که به ادب باشد و به صف نماز باشد، تا نماز تمام باشد و زاد آخرت را شاید.
اما فریضه از جمله آنچه گفتیم دوازده چیز بیش نیست: نیت و تکبیر اول و قیام و خواندن و رکوع و آرام گرفتن در وی و اعتدال از رکوع و سجود و آرام گرفتن در وی و اعتدال از وی بنشستن و تشهد بازپسین و صلوات بر رسول (ص) و نشستن در وی و سلام چون این مقدار بکند نماز درست بود بدان معنی که شمشیر از وی بیفتد، اما پذیرفتن آن در خطر بود و این همچنان بود که کنیزکی به هدیه پیش ملکی برند اگرچه گوش و بینی ندارد و دست و پای ندارد ولیکن زنده باشد خطر آن باشد که پذیرفته نباشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۳ - پیدا کردن حقیقت و روح نماز
بدان که آنچه گفتیم کالبد و صورت نماز است و این صورت را حقیقتی است که آن روح وی است بر جمله، آنگاه هر عملی را از اعمال نماز و هر ذکری را از اذکار روحی دیگر است خاص که اگر اصل روح نباشد نماز همچون آدمی مرده باشد، کالبدی بی جان و اگر اصل باشد ولیکن آداب و اعمال تمام نباشد همچون آدمی چشم کنده و گوش و بینی بریده باشد و اگر اعمال باشد ولیکن روح و حقیقت آن با وی به هم نباشد، همچنان بود که چشم دارد و بینایی ندارد و گوش دارد و شنوایی ندارد.
و اصل روح نماز خشوع است و حاضر بودن دل در جمله نماز، که مقصود نماز راست داشتن دل است با حق تعالی و تازه کردن ذکر حق تعالی بر سبیل هیبت و تعظیم، چنان که حق تعالی گفت، «و اقم الصلوه للذکری نماز به پای دار برای یاد کرد مرا» و رسول (ص) گفت که «بسا کسا که نصیب وی از نماز جز رنج و ماندگی نیست و این آن بود که به کالبد نماز کند و به دل غافل و گفت که بسیار بنده بود که نماز کند و از نماز وی بیش از ده یک یا شش یک ننویسند و آن مقدار نویسند از نماز هر کسی که به دل در آن حاضر باشد»، گفت، «نماز چنان کن که کسی را وداع خواهی کرد» یعنی خود را و هوای خود را وداع کن، بلکه هر چه جز حق است آن را وداع کن و همگی خود به نماز ده و برای این بود که عایشه می گوید که رسول (ص) با ما حدیث می کردی و ما نیز با وی، چون وقت نماز درآمدی گفتی که هرگز ما را نشناخته است از مشغولی که بودی به عظمت حق تعالی.
و رسول (ص) گفت، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود، خدای تعالی در آن نماز ننگرد» و خلیل، صلوات الله علیه، چون نماز کردی جوش دل وی از دو میل بشنیدندی و علی علیه السلام چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی و گفتی آمد وقت امانتی که بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشنتد و سفیان ثوری می گوید که هر که در نماز خاشع نبود نماز وی درست نبود.
حسن بصری می گوید، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود». و معاذبن جبل گوید، هرکه در نماز به عمد نگاه کند تا بداند که بر راست و چپ وی کیست ایستاده، ورا نماز نبود» و ابوحنیفه و شافعی رحمه الله علیهما و بیشتر علما اگرچه گفته اند که نماز درست بود چون وقت تکبیر دل حاضر آمد، این فتوی به سبب ضرورت کرده اند که غفلت بر خلق غالب است و معنی درستی وی آن باشد که شمشیر از وی برخاست، اما زاد آخرت را نشاید و زاد آخرت بدان مقدار شاید که دل حاضر بود و در جمله چون نماز کند و دل به وقت تکبیر بیش حاضر ندارد، امید باشد که حال وی بهتر بود از حال کسی که نماز نکند اصلا، ولیکن بیم آن بود که حال وی بتر بود، چه کسی که به تهاون به خدمتی حاضر آید، باشد که تشدید بر وی بیش بود از کسی که اصلا نیاید و از این سبب می گوید حسن بصری، رحمه الله علیه، که این نماز به عقوبت نزدیکتر، بلکه در خبر است که هر که نماز از فحشا و نمکر بازندارد، آن نماز وی را هیچ فایده نبود مگر دوری از حق تعالی.
پس از این جمله دانستی که نماز تمام روح آن بود که دل همه حاضر بود و آن که جز به وقت تکبیر حاضر نبود، وی را از روح جز رمقی بیش نبود، چون زنده ای که در وی نفس زدنی بیش نباشد.
و اصل روح نماز خشوع است و حاضر بودن دل در جمله نماز، که مقصود نماز راست داشتن دل است با حق تعالی و تازه کردن ذکر حق تعالی بر سبیل هیبت و تعظیم، چنان که حق تعالی گفت، «و اقم الصلوه للذکری نماز به پای دار برای یاد کرد مرا» و رسول (ص) گفت که «بسا کسا که نصیب وی از نماز جز رنج و ماندگی نیست و این آن بود که به کالبد نماز کند و به دل غافل و گفت که بسیار بنده بود که نماز کند و از نماز وی بیش از ده یک یا شش یک ننویسند و آن مقدار نویسند از نماز هر کسی که به دل در آن حاضر باشد»، گفت، «نماز چنان کن که کسی را وداع خواهی کرد» یعنی خود را و هوای خود را وداع کن، بلکه هر چه جز حق است آن را وداع کن و همگی خود به نماز ده و برای این بود که عایشه می گوید که رسول (ص) با ما حدیث می کردی و ما نیز با وی، چون وقت نماز درآمدی گفتی که هرگز ما را نشناخته است از مشغولی که بودی به عظمت حق تعالی.
و رسول (ص) گفت، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود، خدای تعالی در آن نماز ننگرد» و خلیل، صلوات الله علیه، چون نماز کردی جوش دل وی از دو میل بشنیدندی و علی علیه السلام چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی و گفتی آمد وقت امانتی که بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشنتد و سفیان ثوری می گوید که هر که در نماز خاشع نبود نماز وی درست نبود.
حسن بصری می گوید، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود». و معاذبن جبل گوید، هرکه در نماز به عمد نگاه کند تا بداند که بر راست و چپ وی کیست ایستاده، ورا نماز نبود» و ابوحنیفه و شافعی رحمه الله علیهما و بیشتر علما اگرچه گفته اند که نماز درست بود چون وقت تکبیر دل حاضر آمد، این فتوی به سبب ضرورت کرده اند که غفلت بر خلق غالب است و معنی درستی وی آن باشد که شمشیر از وی برخاست، اما زاد آخرت را نشاید و زاد آخرت بدان مقدار شاید که دل حاضر بود و در جمله چون نماز کند و دل به وقت تکبیر بیش حاضر ندارد، امید باشد که حال وی بهتر بود از حال کسی که نماز نکند اصلا، ولیکن بیم آن بود که حال وی بتر بود، چه کسی که به تهاون به خدمتی حاضر آید، باشد که تشدید بر وی بیش بود از کسی که اصلا نیاید و از این سبب می گوید حسن بصری، رحمه الله علیه، که این نماز به عقوبت نزدیکتر، بلکه در خبر است که هر که نماز از فحشا و نمکر بازندارد، آن نماز وی را هیچ فایده نبود مگر دوری از حق تعالی.
پس از این جمله دانستی که نماز تمام روح آن بود که دل همه حاضر بود و آن که جز به وقت تکبیر حاضر نبود، وی را از روح جز رمقی بیش نبود، چون زنده ای که در وی نفس زدنی بیش نباشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۴ - پیدا کردن حقیقت روح اعمال نماز
بدان که اول چیزی که به تو رسد بانگ نماز است در وقت که بشنوی، باید که معلق گردی به دل و در هر کار که باشی دست بداری که سلف چنین بوده اند که چون بانگ نماز شنیدندی، آن که آهنگر بودی اگر پتک در هوا داشتی فرو نگذاشتی و اگر کفشگر اگر درفش فرو برده بودی برنیاوردی و از جای بجستی، برای آن که از این منادی ندای روز قیامت جز ندای بشارت به وی نرسد اگر دل خویش به شادی و رغبت آکنده بینی بدین منادی، بدان که در آن منادی همچنین باشی.
طهارت
و سر طهارت آن است که بدانی که پاکی جامه و پوست پاکی غلاف است و روح این طهارت پاکی دل است به توبه و پشیمانی و دوری از اخلاق ناپسندیده که نظرگاه حق است و جای حقیقت نماز دل است و تن جای صورت نماز است.
عورت پوشیدن
معنی وی آن است که آنچه از ظاهر تو زشت است از چشم خلق بپوشی و روح و سر وی آن است که آنچه از باطن تو زشت بود از نظر حق تعالی بپوشی و دانی که هیچ چیز از وی پوشیده نتوان کرد جز بدانکه باطن از آن پاک کنی و پاک بدان شود که برگذشته پشیمانی خوری و عزم کنی که بدان بازنگردی که «التائب من الذنب کمن لاذنب له توبه گناه را ناچیز کند» اگر نتوانی، باری از خجلت و بیم و شرم پرده ای سازی و بر روی آن عورات فروگذاری و شکسته دل و شرمسار پیش حق تعالی بایستی، چون بنده گریخته گناهکار که با دلی پرتشویر پیش خداوند خویش آید و سر از پیش برنیارد از فضیحتی خویش.
استقبال قبله
و معنی وی آن است که روی ظاهر از همه جهت بگرداند و یک جهت شود و سر وی آن است که روی دل از هرچه در دو عالم است بگرداند و به حق تعالی مشغول گرداند تا یک صفت شود و چنان که قبله ظاهر یکی است، قبله دل هم یکی است و آن حق تعالی است و چون دل در وادی اندیشه ها روان باشد، همچنان باشد که روی ظاهر از جوانب گردان بود و چنان که این صورت نماز نبود، این حقیقت نماز نبود و برای این گفت رسول (ص) که هر که در نماز ایستد، و هوا و روی و دل وی با حق تعالی باشد، از نماز بازگردد چنان که گویی از مادر زاده است یعنی پاک از همه گناهان و به حقیقت بدان که چنان که روی ظاهر از قبله برگردانیدن صورت نماز را باطل کند، روی دل از حق گردانیدن و اندیشه های دیگر بردن حقیقت روح نماز را باطل کند، چه ظاهر غلاف باطن است و کار همه آن دارد که در غلاف است و غلاف را بس قدری نیست.
قیام
ظاهر وی آن است که به شخص پیش خدای تعالی ایستی سر در پیش افکنده بنده وار و سر وی آن است که دل از همه حرکات و سکنات فرو ایستد و ملازم خدمت باشد بر سبیل تعظیم و انکسار و اندر این وقت باید که از مقام خویش در قیامت پیش حق تعالی یاد کند در آن وقت که همه اسرار وی آشکارا کند و بر وی عرضه کند و بداند که آن همه اسرار در این وقت حق تعالی را آشکار است، هرچه در دل وی بوده است و هست می بیند و می داند و بر باطن و ظاهر وی مطلع است.
و عجب آن که اگر از اهل صلاح در این وقت در وی نظاره می کند تا نماز چون کند، همه اعضای خود به ادب دارد و از هیچ جانب ننگرد و شرم دارد از وی که اندر نماز شتاب کند یا التفات کند و می داند که حق تعالی به وی می نگرد و آنگاه از وی شرم ندارد و چه جهل باشد بیش از این که از بنده بیچاره که به دست وی هیچ چیز نیست شرم دارد و به سبب نظر وی به ادب باشد و به نظر ملک الملوک باک ندارد و آسان فراگیرد.
و برای این بود که ابوهریره گفت، «یا رسول الله، شرم از خدای تعالی چگونه باید داشت؟» گفت، «چنان که از مصلحی از اهل بیت خویش شرم داری، از وی شرم داری» و به سبب این تعظیم است که گروهی از صحابه چنان ساکن بودندی در نماز که مرغ از ایشان نگریختی و پنداشتی که جماد است و هرکه را عظمت حق تعالی در دل قرار گرفت و می داند که ناظر است به وی، همه اطراف وی خاشع گردد و از این بود که رسول (ص) کسی را دید دست در محاسن می کرد در نماز، گفت، «اگر در دل وی خشوع بودی، دست وی نیز به صفت دل بودی.»
رکوع و سجود
بدان که ظاهر وی تواضع است به تن و مقصود وی تواضع دل است و آن که بداند که روی بر زمین نهادن تمکین عزیزترین اعضاست بر خاک که آن خوارترین چیزهاست تا بداند که اصل وی از خاک است و مرجع وی به خاک خواهد بود، تکبر در خور اصل خویش کند و ناکسی و بیچارگی خود بشناسد.
و همچنین در هر کاری سری و حقیقتی است که چون از آن غافل باشد، از آن کار جز صورت نصیب وی نیامده باشد.
طهارت
و سر طهارت آن است که بدانی که پاکی جامه و پوست پاکی غلاف است و روح این طهارت پاکی دل است به توبه و پشیمانی و دوری از اخلاق ناپسندیده که نظرگاه حق است و جای حقیقت نماز دل است و تن جای صورت نماز است.
عورت پوشیدن
معنی وی آن است که آنچه از ظاهر تو زشت است از چشم خلق بپوشی و روح و سر وی آن است که آنچه از باطن تو زشت بود از نظر حق تعالی بپوشی و دانی که هیچ چیز از وی پوشیده نتوان کرد جز بدانکه باطن از آن پاک کنی و پاک بدان شود که برگذشته پشیمانی خوری و عزم کنی که بدان بازنگردی که «التائب من الذنب کمن لاذنب له توبه گناه را ناچیز کند» اگر نتوانی، باری از خجلت و بیم و شرم پرده ای سازی و بر روی آن عورات فروگذاری و شکسته دل و شرمسار پیش حق تعالی بایستی، چون بنده گریخته گناهکار که با دلی پرتشویر پیش خداوند خویش آید و سر از پیش برنیارد از فضیحتی خویش.
استقبال قبله
و معنی وی آن است که روی ظاهر از همه جهت بگرداند و یک جهت شود و سر وی آن است که روی دل از هرچه در دو عالم است بگرداند و به حق تعالی مشغول گرداند تا یک صفت شود و چنان که قبله ظاهر یکی است، قبله دل هم یکی است و آن حق تعالی است و چون دل در وادی اندیشه ها روان باشد، همچنان باشد که روی ظاهر از جوانب گردان بود و چنان که این صورت نماز نبود، این حقیقت نماز نبود و برای این گفت رسول (ص) که هر که در نماز ایستد، و هوا و روی و دل وی با حق تعالی باشد، از نماز بازگردد چنان که گویی از مادر زاده است یعنی پاک از همه گناهان و به حقیقت بدان که چنان که روی ظاهر از قبله برگردانیدن صورت نماز را باطل کند، روی دل از حق گردانیدن و اندیشه های دیگر بردن حقیقت روح نماز را باطل کند، چه ظاهر غلاف باطن است و کار همه آن دارد که در غلاف است و غلاف را بس قدری نیست.
قیام
ظاهر وی آن است که به شخص پیش خدای تعالی ایستی سر در پیش افکنده بنده وار و سر وی آن است که دل از همه حرکات و سکنات فرو ایستد و ملازم خدمت باشد بر سبیل تعظیم و انکسار و اندر این وقت باید که از مقام خویش در قیامت پیش حق تعالی یاد کند در آن وقت که همه اسرار وی آشکارا کند و بر وی عرضه کند و بداند که آن همه اسرار در این وقت حق تعالی را آشکار است، هرچه در دل وی بوده است و هست می بیند و می داند و بر باطن و ظاهر وی مطلع است.
و عجب آن که اگر از اهل صلاح در این وقت در وی نظاره می کند تا نماز چون کند، همه اعضای خود به ادب دارد و از هیچ جانب ننگرد و شرم دارد از وی که اندر نماز شتاب کند یا التفات کند و می داند که حق تعالی به وی می نگرد و آنگاه از وی شرم ندارد و چه جهل باشد بیش از این که از بنده بیچاره که به دست وی هیچ چیز نیست شرم دارد و به سبب نظر وی به ادب باشد و به نظر ملک الملوک باک ندارد و آسان فراگیرد.
و برای این بود که ابوهریره گفت، «یا رسول الله، شرم از خدای تعالی چگونه باید داشت؟» گفت، «چنان که از مصلحی از اهل بیت خویش شرم داری، از وی شرم داری» و به سبب این تعظیم است که گروهی از صحابه چنان ساکن بودندی در نماز که مرغ از ایشان نگریختی و پنداشتی که جماد است و هرکه را عظمت حق تعالی در دل قرار گرفت و می داند که ناظر است به وی، همه اطراف وی خاشع گردد و از این بود که رسول (ص) کسی را دید دست در محاسن می کرد در نماز، گفت، «اگر در دل وی خشوع بودی، دست وی نیز به صفت دل بودی.»
رکوع و سجود
بدان که ظاهر وی تواضع است به تن و مقصود وی تواضع دل است و آن که بداند که روی بر زمین نهادن تمکین عزیزترین اعضاست بر خاک که آن خوارترین چیزهاست تا بداند که اصل وی از خاک است و مرجع وی به خاک خواهد بود، تکبر در خور اصل خویش کند و ناکسی و بیچارگی خود بشناسد.
و همچنین در هر کاری سری و حقیقتی است که چون از آن غافل باشد، از آن کار جز صورت نصیب وی نیامده باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۵ - پیدا کردن حقیقت قرائت و ارکان نماز
بدان که هر کلمتی را که در نماز بباید گفتن، حقیقتی است که باید معلوم بود و باید که گوینده بدان صفت باشد تا صادق بود مثلا معنی «الله اکبر» آن است که «وی بزرگتر است» اگر این معنی نداند، جاهل باشد و اگر داند، ولیکن در دل وی چیزی است بزرگتر از حق تعالی، صادق نباشد، وی را گویند، «این سخن راست است و تو دروغ می گویی»، و هر گه که چیز دیگر را مطیع تر باشد از آن که حق تعالی را، آن چیز نزدیک وی بزرگتر است و معبود و اله وی آن است که وی مطیع اوست، چنان که حق تعالی گفت، «افرایت من اتخذالهه هویه» و چون گفت، «وجهت وجهی» معنی آن است که روی دل از همه عالم بگردانیدم و به حق تعالی آوردم اگر دل وی در این وقت به هیچ چیز دیگر نگران است این سخن وی دروغ است و چون اول سخن در مناجات با حق تعالی دروغ بود خطر آن معلوم باشد و چون گفت، «حنیفا مسلما» دعوی مسلمانی کرد و رسول (ص) گفت که مسلمان آن کس است که مسلمانان از دست و زبان وی سلامت یابند باید که بدین صفت بود یا عزم کند که چنین کند.
و چون «الحمدالله» گوید، باید که نعمتهای حق تعالی بر دل تازه گرداند و همه دل وی به صفت شکر گردد که این کلمه شکر است و شکر به دل بود و چون «ایاک نعبد» گوید، باید که حقیقت اخلاص بر دل وی تازه شود و چون: «اهدنا» گوید، باید که دل وی به صفت تضرع و زاری شود که سوال هدایت می کند.
و هر کلمتی از تسبیح و تهلیل و قرائت همچنین باید که باشد چنان که می داند و دل وی به صفت آن معنی می گردد و شرح آن دراز باشد.
اگر می باید که از حقیقت نماز نصیب یابد، چنین باید که باشد و اگر نه به صورت بی معنی قناعت کرده باشد.
و چون «الحمدالله» گوید، باید که نعمتهای حق تعالی بر دل تازه گرداند و همه دل وی به صفت شکر گردد که این کلمه شکر است و شکر به دل بود و چون «ایاک نعبد» گوید، باید که حقیقت اخلاص بر دل وی تازه شود و چون: «اهدنا» گوید، باید که دل وی به صفت تضرع و زاری شود که سوال هدایت می کند.
و هر کلمتی از تسبیح و تهلیل و قرائت همچنین باید که باشد چنان که می داند و دل وی به صفت آن معنی می گردد و شرح آن دراز باشد.
اگر می باید که از حقیقت نماز نصیب یابد، چنین باید که باشد و اگر نه به صورت بی معنی قناعت کرده باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۸ - پیدا کردن نماز آدینه و فضیلت آن
بدان که روز آدینه روزی بزرگ است و فضل وی عظیم است و عید مومنان است و رسول (ص) گفت، «هر که سه جمعه بی عذری دست بدارد، اسلام را از پس پشت انداخت و دل وی زنگار گرفت» و در خبر است که خدای تعالی در هر آدینه ششصد هزارآزاد کرده است از آتش دوزخ و رسول (ص) گفت، «دوزخ را هر روز به نزدیکی زوال آفتاب بتابانند، نماز مکنید در این وقت، مگر روز آدینه که دوزخ در این روز نتابانند»، و گفت، «هر که روز آدینه فرمان یابد، وی را مزد شهیدی نویسند و از عذاب گورش نگاه دارند.»
شرایط جمعه
بدان که هر چه در نمازهای دیگر شرط باشد، در این نماز شرط است و برون آن شش شرط دیگر است خاص.
شرط اول، وقت است: اگر امام مثلا سلام پس از وقت نماز دیگر دهد جمعه فوت می شود و نماز پیشین تمام باید کردن.
شرط دوم جایگاه است: که این نماز در صحرا نبندد و در میان خیمه ها نبندد، بلکه باید که در شهری باشد یا در دیهی که اندر وی آن چهل مرد آزاد و بالغ مقیم باشد و اگر در مسجد نباشد درست بود.
شرط سوم عدد است: که تا چهل مرد آزاد مکلف مقیم حاضر نیایددرست نباشد اگر از این عدد کمتر شود در خطبه یا در نماز، ظاهر آن است که درست نباشد.
شرط چهارم جماعت است: اگر این قوم تنها هر یکی نماز کنند درست نیاید، لیکن کسی که رکعت بازپسین دریافت، نماز وی درست بود، اگرچه در رکعت دوم تنها بود و اگر رکوع دوم درنیابد، اقتدا کند بر نیت نماز پیشین.
شرط پنجم: آن که باید که پیش از آن جمعه دیگر نکرده باشد که در یک شهر یک جمعه بیش نشاید کردن، مگر چنان بود که در یک مسجد نگنجند و دشوار بود و اگر نتواند و دو جمعه کنند، درست آن بود که تکبیر اول از پیش کرده باشد.
شرط ششم: دو خطبه است پیش از نماز و هر دو فریضه است و نشستن میان دو خطبه فریضه است و برای پای بودن در خطبه فریضه است و در خطبه اول چهار چیز فریضه است: تمحید و الحمدلله کفایت بود و صلوات دادن بر رسول (ص) و وصیت به تقوی اصیکم بتقوی الله کفایت بود و یک آیت از قرآن و در خطبه دوم همین فرضیه است، لیکن به دل آیت از قرآن دعا فریضه است.
و بدان که این نماز بر کودکان و زنان و بندگان و مسافران واجب نیست و روا باشد دست بازداشتن به عذر گل و باران و بیمارداری چون بیمار را دارنده ای دیگر نبود، لیکن اولیتر آن بود که نماز پیشین پس از آن کنند که مردم از جمعه فارغ شوند.
آداب جمعه
باید که بر ده چیز سنت و آداب نگاه دارد:
ادب اول آن که روز پنجشنبه جمعه را استقبال کند به دل و به ساختن کار چون جامه سپید راست کردن و شغلی که باشد از پیش برگرفتن تا بامداد پگاه به نماز تواند شدن و نماز دیگر روز پنجشنبه خالی نشستن و به تسبیح و استغفار مشغول بودن که فضل این ساعت عظیم است و در مقابله آن ساعت عزیز است که در روز آدینه است و گفته اند که در این شب با اهل صحبت کردن سنت است تا آن نیز تقاضای غسل باشد هر دو را روز آدینه.
ادب دوم آن است که بامداد به غسل مشغول شود اگر زود به مسجد خواهد شد، و اگر نه تاخیر اولیتر و رسول (ص) به غسل جمعه فرموده است فرمانها، موکد تا گروهی از علما پنداشته اند که این غسل فریضه است و اهل مدینه، کسی را که سخن درشت خواستندی گفت، گفتندی، «تو بتری از کسی که روز آدینه غسل نکند» و اگر کسی در این روز جنب باشد، چون غسل جنابت بکند اولیتر آن بود که بر نیت غسل جمعه دیگرباره آب بر خویشتن ریزد، پس اگر به یک غسل هر دو نیت کند کفایت بود و فضل غسل جمعه نیز حاصل شود.
ادب سوم آن است که آراسته و پاکیزه و نیکو هیات به مسجد آید و پاکیزگی بدان بود که موی سر به دو ناخن باز کند و موی لب راست کند و اگر نخست به گرمابه شده بود و این به جای آورده، کفایت بود و آراستگی بدان بود که جامه سپید پوشد که خدای تعالی از جامه ها جامه سپید دوستتر دارد و بوی خوش به کار دارد، بر نیت تعظیم مسجد و نماز تا از وی بوی خوش نیاید که کسی رنجور شود یا در غیبت افتد.
ادب چهارم پگاه رفتن است به جامع که فضل این بزرگ است و در روزگار اول به وقت صبح به چراغ شدندی و راهها از زحمت چنان بودی که دشوار توانستندی و ابن مسعود یک بار به مسجد شد، سه تن پیش از وی آمده بودند، با خویشتن عتاب می کرد و می گفت، «تو در درجه چهارم باشی، کار تو چون بود؟» و چنین گفتندی که اول بدعت که در اسلام پدید آمد این بود که این سنت را دست بداشتند و چون جهودان و ترسایان روز شنبه و یکشنبه پگاه به کلیسا و کنشت شوند و گفت، مسلمانان روز آدینه که روز ایشان باشد تقصیر کنند، چگونه باشد؟ و رسول (ص) گفت «هرکه در ساعت اول از این روز به جامع شود، چنان باشد که شتری قربان کرده باشد و اگر دوم ساعت رود، گاوی قربان کرده باشد و در ساعت سوم گوسفندی: و در چهارم ماکیانی و در پنجم خایه مرغی، و چون خطیب بر منبر آید، فریشتگانی که این فرمان می نویسند صحایف درنوردند و به سماع خطبه مشغول شوند و هرکه درین وقت آید جز فضل نماز چیزی دیگر نیابد.»
ادب پنجم آن که پای بر گردن مردمان ننهد اگر دیر آمده باشد که در خبر است که هرکه چنین کند، روز قیامت از وی پلی سازند که مردمان بر وی می روند و رسول (ص) یکی را دید که چنین می کرد، چون نماز بکرد گفت، «چرا تو جمعه نکردی؟» گفت، «یا رسول الله با تو به هم بودم»، گفت: «نی! چون دیدم تو را که پای بر گردن مردمان می نهادی»، یعنی کسی که چنین کند چنان بود که نماز نکرده باشد، اما اگر صف اول خالی باشد، روا بود که قصد کند به صف اول که تقصیر ایشان کردند که آن صف بگذاشتند.
ادب ششم آن که در پیش کسی که نماز می کند نگذرد و چون بنشیند به دیوار یا به ستون نزدیک نشیند تا کسی را پیش وی راه نبود که نهی است از گذشتن پیش کسی که نماز می کند و در خبر است که اگر خاکستری گردد که باد وی را بپراکند بهتر از آن که پیش مصلی بگذرد.
ادب هفتم آن که صف اول طلب کند و اگر نتواند هرچند نزدیکتر بهتر که فضل این بزرگ است، مگر در صف اول لشکریان باشند که جامه دیبا دارند یا جامه سیاه خطیب ابریشمین باشد یا شمشیر وی به زر باشد یا منکری دیگر باشد، آنگاه هرچند از آن دورتر باشد اولیتر که نشاید به اختیار جایی که منکری باشد نشستن.
ادب هشتم آن که چون خطیب بیرون آید نیز سخن نگوید و به جواب موذن مشغول شود آنگاه به ماع خطبه و اگر کسی سخن گوید وی را به اشارت خاموش کند، نه به زبان که رسول (ص) گفت، «هر که دیگری را گوید در وقت خطبه که خاموش باشد یا گوش دار، بیهوده ای گفت و هر که در این وقت بیهوده ای گفت وی را جمعه نیست» و اگر دور باشد و خطبه نمی شنود هم باید که خاموش باشد و جایی که سخن گویند ننشیند، و در این وقت هیچ نماز نکند مگر تحیت مسجد.
ادب نهم آن که چون نماز کند هفت بار الحمد برخواند و هفت بار قل هوالله و معوذتین که در اثر است که این از جمعه حرزی باشد وی را از شیطان و بگوید، «اللهم یا غنی یا حمید یا مبدی یا معید یا رحیم یا ودود اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک»، که گویند هرکه بدین دعا مداومت کند، از جایی که نیندیشد روزی وی پدید آید و از خلق بی نیاز گردد و پس از این شش رکعت نماز کند سنت که این مقدار از رسول (ص) حکایت کرده اند.
ادب دهم آن که در مسجد می باشد تا نماز دیگر بکند و اگر تا نماز شام بایستد فاضلتر و گویند که این به جای حجی و عمره ای بایستد در ثواب و اگر نتواند و به خانه شود، باید که ذکر حق تعالی غافل نگردد، تا آن ساعت عزیز که در جمله روز آدینه است وی را در غفلت نیابد که از فضل آن محروم ماند.
شرایط جمعه
بدان که هر چه در نمازهای دیگر شرط باشد، در این نماز شرط است و برون آن شش شرط دیگر است خاص.
شرط اول، وقت است: اگر امام مثلا سلام پس از وقت نماز دیگر دهد جمعه فوت می شود و نماز پیشین تمام باید کردن.
شرط دوم جایگاه است: که این نماز در صحرا نبندد و در میان خیمه ها نبندد، بلکه باید که در شهری باشد یا در دیهی که اندر وی آن چهل مرد آزاد و بالغ مقیم باشد و اگر در مسجد نباشد درست بود.
شرط سوم عدد است: که تا چهل مرد آزاد مکلف مقیم حاضر نیایددرست نباشد اگر از این عدد کمتر شود در خطبه یا در نماز، ظاهر آن است که درست نباشد.
شرط چهارم جماعت است: اگر این قوم تنها هر یکی نماز کنند درست نیاید، لیکن کسی که رکعت بازپسین دریافت، نماز وی درست بود، اگرچه در رکعت دوم تنها بود و اگر رکوع دوم درنیابد، اقتدا کند بر نیت نماز پیشین.
شرط پنجم: آن که باید که پیش از آن جمعه دیگر نکرده باشد که در یک شهر یک جمعه بیش نشاید کردن، مگر چنان بود که در یک مسجد نگنجند و دشوار بود و اگر نتواند و دو جمعه کنند، درست آن بود که تکبیر اول از پیش کرده باشد.
شرط ششم: دو خطبه است پیش از نماز و هر دو فریضه است و نشستن میان دو خطبه فریضه است و برای پای بودن در خطبه فریضه است و در خطبه اول چهار چیز فریضه است: تمحید و الحمدلله کفایت بود و صلوات دادن بر رسول (ص) و وصیت به تقوی اصیکم بتقوی الله کفایت بود و یک آیت از قرآن و در خطبه دوم همین فرضیه است، لیکن به دل آیت از قرآن دعا فریضه است.
و بدان که این نماز بر کودکان و زنان و بندگان و مسافران واجب نیست و روا باشد دست بازداشتن به عذر گل و باران و بیمارداری چون بیمار را دارنده ای دیگر نبود، لیکن اولیتر آن بود که نماز پیشین پس از آن کنند که مردم از جمعه فارغ شوند.
آداب جمعه
باید که بر ده چیز سنت و آداب نگاه دارد:
ادب اول آن که روز پنجشنبه جمعه را استقبال کند به دل و به ساختن کار چون جامه سپید راست کردن و شغلی که باشد از پیش برگرفتن تا بامداد پگاه به نماز تواند شدن و نماز دیگر روز پنجشنبه خالی نشستن و به تسبیح و استغفار مشغول بودن که فضل این ساعت عظیم است و در مقابله آن ساعت عزیز است که در روز آدینه است و گفته اند که در این شب با اهل صحبت کردن سنت است تا آن نیز تقاضای غسل باشد هر دو را روز آدینه.
ادب دوم آن است که بامداد به غسل مشغول شود اگر زود به مسجد خواهد شد، و اگر نه تاخیر اولیتر و رسول (ص) به غسل جمعه فرموده است فرمانها، موکد تا گروهی از علما پنداشته اند که این غسل فریضه است و اهل مدینه، کسی را که سخن درشت خواستندی گفت، گفتندی، «تو بتری از کسی که روز آدینه غسل نکند» و اگر کسی در این روز جنب باشد، چون غسل جنابت بکند اولیتر آن بود که بر نیت غسل جمعه دیگرباره آب بر خویشتن ریزد، پس اگر به یک غسل هر دو نیت کند کفایت بود و فضل غسل جمعه نیز حاصل شود.
ادب سوم آن است که آراسته و پاکیزه و نیکو هیات به مسجد آید و پاکیزگی بدان بود که موی سر به دو ناخن باز کند و موی لب راست کند و اگر نخست به گرمابه شده بود و این به جای آورده، کفایت بود و آراستگی بدان بود که جامه سپید پوشد که خدای تعالی از جامه ها جامه سپید دوستتر دارد و بوی خوش به کار دارد، بر نیت تعظیم مسجد و نماز تا از وی بوی خوش نیاید که کسی رنجور شود یا در غیبت افتد.
ادب چهارم پگاه رفتن است به جامع که فضل این بزرگ است و در روزگار اول به وقت صبح به چراغ شدندی و راهها از زحمت چنان بودی که دشوار توانستندی و ابن مسعود یک بار به مسجد شد، سه تن پیش از وی آمده بودند، با خویشتن عتاب می کرد و می گفت، «تو در درجه چهارم باشی، کار تو چون بود؟» و چنین گفتندی که اول بدعت که در اسلام پدید آمد این بود که این سنت را دست بداشتند و چون جهودان و ترسایان روز شنبه و یکشنبه پگاه به کلیسا و کنشت شوند و گفت، مسلمانان روز آدینه که روز ایشان باشد تقصیر کنند، چگونه باشد؟ و رسول (ص) گفت «هرکه در ساعت اول از این روز به جامع شود، چنان باشد که شتری قربان کرده باشد و اگر دوم ساعت رود، گاوی قربان کرده باشد و در ساعت سوم گوسفندی: و در چهارم ماکیانی و در پنجم خایه مرغی، و چون خطیب بر منبر آید، فریشتگانی که این فرمان می نویسند صحایف درنوردند و به سماع خطبه مشغول شوند و هرکه درین وقت آید جز فضل نماز چیزی دیگر نیابد.»
ادب پنجم آن که پای بر گردن مردمان ننهد اگر دیر آمده باشد که در خبر است که هرکه چنین کند، روز قیامت از وی پلی سازند که مردمان بر وی می روند و رسول (ص) یکی را دید که چنین می کرد، چون نماز بکرد گفت، «چرا تو جمعه نکردی؟» گفت، «یا رسول الله با تو به هم بودم»، گفت: «نی! چون دیدم تو را که پای بر گردن مردمان می نهادی»، یعنی کسی که چنین کند چنان بود که نماز نکرده باشد، اما اگر صف اول خالی باشد، روا بود که قصد کند به صف اول که تقصیر ایشان کردند که آن صف بگذاشتند.
ادب ششم آن که در پیش کسی که نماز می کند نگذرد و چون بنشیند به دیوار یا به ستون نزدیک نشیند تا کسی را پیش وی راه نبود که نهی است از گذشتن پیش کسی که نماز می کند و در خبر است که اگر خاکستری گردد که باد وی را بپراکند بهتر از آن که پیش مصلی بگذرد.
ادب هفتم آن که صف اول طلب کند و اگر نتواند هرچند نزدیکتر بهتر که فضل این بزرگ است، مگر در صف اول لشکریان باشند که جامه دیبا دارند یا جامه سیاه خطیب ابریشمین باشد یا شمشیر وی به زر باشد یا منکری دیگر باشد، آنگاه هرچند از آن دورتر باشد اولیتر که نشاید به اختیار جایی که منکری باشد نشستن.
ادب هشتم آن که چون خطیب بیرون آید نیز سخن نگوید و به جواب موذن مشغول شود آنگاه به ماع خطبه و اگر کسی سخن گوید وی را به اشارت خاموش کند، نه به زبان که رسول (ص) گفت، «هر که دیگری را گوید در وقت خطبه که خاموش باشد یا گوش دار، بیهوده ای گفت و هر که در این وقت بیهوده ای گفت وی را جمعه نیست» و اگر دور باشد و خطبه نمی شنود هم باید که خاموش باشد و جایی که سخن گویند ننشیند، و در این وقت هیچ نماز نکند مگر تحیت مسجد.
ادب نهم آن که چون نماز کند هفت بار الحمد برخواند و هفت بار قل هوالله و معوذتین که در اثر است که این از جمعه حرزی باشد وی را از شیطان و بگوید، «اللهم یا غنی یا حمید یا مبدی یا معید یا رحیم یا ودود اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک»، که گویند هرکه بدین دعا مداومت کند، از جایی که نیندیشد روزی وی پدید آید و از خلق بی نیاز گردد و پس از این شش رکعت نماز کند سنت که این مقدار از رسول (ص) حکایت کرده اند.
ادب دهم آن که در مسجد می باشد تا نماز دیگر بکند و اگر تا نماز شام بایستد فاضلتر و گویند که این به جای حجی و عمره ای بایستد در ثواب و اگر نتواند و به خانه شود، باید که ذکر حق تعالی غافل نگردد، تا آن ساعت عزیز که در جمله روز آدینه است وی را در غفلت نیابد که از فضل آن محروم ماند.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۰ - مساله
بدان که آنچه لابد است از نماز گفته آمد و دیگر مسایل چون حاجت افتد بباید پرسید که در چنین کتاب شرح نتوان کرد اما وسوسه در نیت نماز بسیار می باشد، بدین اشارتی کرده آید. بدان که وسوسه نیت کسی را بود که در عقل وی خللی باشد و سودایی بود یا به شریعت جاهل باشد و معنی نیت نداند که نیت تو آن رغبت است که تو را روی به قبله آورد و بر پای انگیخت تا فرمان به جای آری و چنان که تو را اگر کسی گوید، «فلان عالم آید، وی را برپای خیز و حرمت دار»، نگوئی که نیت کردم که بر پای خیزم فلان عالم را برای علم وی به فرمان فلان کس، لیکن بر پای خیزی در وقت و این نیت خود در دل تو باشد، بی آن که به دل گویی یا به زبان و هرچه به دل گویی حدیث نفس بود نه نیت بود نیت آن رغبت بود که تو را بر پای انگیخت، اما باید که بدانی که فرمان چیست و بدانی که ادای نماز پیشین است یا ادای نماز دیگر چون دل از این غافل نبود، همی الله اکبر بگوئی و اگر غافل بود، خود را با یاد دهی و گمان نبری که معنی اداء و فرض، و نماز پیشین همه بیکبار مفصل در دل جمع شود، لیکن چون نزدیک باشد به یکدیگر جمع نماید و این مقدار کفایت بود، چه اگر کسی تو را گوید، «فریضه نماز پیشین گزاری؟» گویی، «آری»، در این وقت که «آری» گویی، جمله آن معانی در دل تو بود و در تفصیل نبود، پس گفت تو با خویشتن تا با یاددهی، همچون گفت آن کس بود و الله اکبر به جای آن بود که گویی «آری» و هرچه بیشتر استقصا کنی دل و نماز بشولیده شود، باید که آسان گیری چون این مقدار کردی به هر صفت که بود بدانی که نماز درست است که نیت نماز همچون نیت کارهای دیگر است و بدین سبب بود که در روزگار رسول (ص) و صحابه، رضوان الله علیهم اجمعین، هیچ کس را وسوسه نیت نبود آن کس که این می نداند از جهل است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۲ - انواع زکوه و شرایط آن
بدان که شش نوع زکوه واجب فریضه است:
نوع اول
زکوه چهارپایان
و آن شتر و گاو و گوسفند است، اما در اسب و خر و دیگر حیوانات زکوه نیست و این زکوه به چهار شرط واجب آید:
شرط اول آن که علفی نباشد، بلکه به چراگاه بود تا بروی مونت بسیار نرود اگر در جمله سال چندانی علف دهند که آن را مونتی شمرند، زکوه بیفتد.
شرط دوم آن که یک سال در ملک وی بماند اگر در میانه از ملک وی بیرون شود زکوه بیفتد، اما نسل و نتاج مال، اگرچه آخر سال آمده باشد در حساب گیرد و زکوه واجب آید به تبعیت اصل مال شرط سیم آن که بدان مال توانگر باشد و در تصرف وی بود، اما اگر گم شده باشد یا ظالمی از وی ستده باشد، بر وی زکوه نباشد، مگر که جمله هر فایده که از وی حاصل آمده باشد به وی رسد، آنگاه زکوه گذشته واجب آید و اگر کسی چندان که مال دارد وام دارد، درست آن است که بر وی زکوه نبود که وی به حقیقت درویش بود.
شرط چهارم آن که نصابی باشد که بدان مقدار توانگر باشد که از مقدار اندک توانگری حاصل نشود.
اما شتر، تا پنج نشود زکوه واجب نیاید و در پنج یک گوسفند واجب آید و در ده شتر دو گوسفند واجب آید و در پانزده سه گوسفند و در بیست چهار و این گوسفند یکساله کم نشاید و اگر بز بود دوساله کم نشاید چون بیست و پنج شتر شود، شتری یک ساله ماده واجب آید اگر ندارد دو ساله نر به جای وی بایستد و تا سی و شش نشود، هیچ چیز واجب نیاید و در سی و شش ماده دو ساله واجب آید و در چهل و شش ماده سه ساله و در شصت و یک ماده چهار ساله و در هفتاد و شش دو ماده دو ساله و در نود و یک دو ماده و یک دو ماده سه ساله و در صد و بیست و یک سه ماده دو ساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر پنجاهی سه ساله ماده و در هر چهلی ماده دو ساله.
اما اگر گاو در وی هیچ چیز واجب نشود تا سی نشود، آنگه در وی یکساله ای واجب شود و دو چهل دو ساله ای، و در شصت دو یکساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر چهل دو ساله ای و در هر سی یکساله ای.
اما گوسفند، در چهل یکی و در صد و بیست و یک دو و در دویست و یک سه و در چهارصد چهار و پس از این حساب کند و در هر صدی یکی و یکساله کم نشاید، و چون دو کس گوسفند در هم آمیخته دارند و هر دو از اهل زکوه باشند که یکی کافر یا مکاتب نباشد، هر دو چون یک مال باشند تا اگر دو چهل بیش ندارند، بر هر یک نیم گوسفند واجب آید و اگر صد و بیست دارند هر دو به هم یک گوسفند کفایت بود.
نوع اول
زکوه چهارپایان
و آن شتر و گاو و گوسفند است، اما در اسب و خر و دیگر حیوانات زکوه نیست و این زکوه به چهار شرط واجب آید:
شرط اول آن که علفی نباشد، بلکه به چراگاه بود تا بروی مونت بسیار نرود اگر در جمله سال چندانی علف دهند که آن را مونتی شمرند، زکوه بیفتد.
شرط دوم آن که یک سال در ملک وی بماند اگر در میانه از ملک وی بیرون شود زکوه بیفتد، اما نسل و نتاج مال، اگرچه آخر سال آمده باشد در حساب گیرد و زکوه واجب آید به تبعیت اصل مال شرط سیم آن که بدان مال توانگر باشد و در تصرف وی بود، اما اگر گم شده باشد یا ظالمی از وی ستده باشد، بر وی زکوه نباشد، مگر که جمله هر فایده که از وی حاصل آمده باشد به وی رسد، آنگاه زکوه گذشته واجب آید و اگر کسی چندان که مال دارد وام دارد، درست آن است که بر وی زکوه نبود که وی به حقیقت درویش بود.
شرط چهارم آن که نصابی باشد که بدان مقدار توانگر باشد که از مقدار اندک توانگری حاصل نشود.
اما شتر، تا پنج نشود زکوه واجب نیاید و در پنج یک گوسفند واجب آید و در ده شتر دو گوسفند واجب آید و در پانزده سه گوسفند و در بیست چهار و این گوسفند یکساله کم نشاید و اگر بز بود دوساله کم نشاید چون بیست و پنج شتر شود، شتری یک ساله ماده واجب آید اگر ندارد دو ساله نر به جای وی بایستد و تا سی و شش نشود، هیچ چیز واجب نیاید و در سی و شش ماده دو ساله واجب آید و در چهل و شش ماده سه ساله و در شصت و یک ماده چهار ساله و در هفتاد و شش دو ماده دو ساله و در نود و یک دو ماده و یک دو ماده سه ساله و در صد و بیست و یک سه ماده دو ساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر پنجاهی سه ساله ماده و در هر چهلی ماده دو ساله.
اما اگر گاو در وی هیچ چیز واجب نشود تا سی نشود، آنگه در وی یکساله ای واجب شود و دو چهل دو ساله ای، و در شصت دو یکساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر چهل دو ساله ای و در هر سی یکساله ای.
اما گوسفند، در چهل یکی و در صد و بیست و یک دو و در دویست و یک سه و در چهارصد چهار و پس از این حساب کند و در هر صدی یکی و یکساله کم نشاید، و چون دو کس گوسفند در هم آمیخته دارند و هر دو از اهل زکوه باشند که یکی کافر یا مکاتب نباشد، هر دو چون یک مال باشند تا اگر دو چهل بیش ندارند، بر هر یک نیم گوسفند واجب آید و اگر صد و بیست دارند هر دو به هم یک گوسفند کفایت بود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۳ - نوع دوم
هرکه را هشتصد من گندم بود یا جو یا مویز، یا خرما یا چیزی که قوت قومی باشد که بدان کفایت توانند کرد چون ملک و برنج و نخود و باقلی و غیر آن، عشر بر وی واجب آید و هرچه قوت نبود چون پنبه و جوز و کتان و میوه های دیگر، در وی عشر نبود و اگر چهارصد من گندم و چهارصد من جو بود، لازم نیاید که نصاب از یک جنس باید که بود و اگر آب جوی و کاریز نباشد، بلکه آب بدبو دهد، نیم ده یک بیش واجب نیاید و نشاید که انگور و رطب دهد، بلکه مویز و خرما دهد مگر چنان بود که از او مویز نیاید، آنگاه روا بود و باید که چون انگور رنگ گرفت و دانه گندم و جو سخت شد، در آن هیچ تصرف نکند تا نخست حزر کند و بداند که نصیب درویشان چند است، آنگاه چون آن مقدار درپذیرفت و بدانست، اگر تصرف کند در جمله روا باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۴ - نوع سیم
در دویست درم نفره پنج درم واجب آید به آخر سال و در بیست دینار زر خالص نیم دینار و آن چهار یک ده یک باشد و چندان که می افزاید هم بدین حساب بود و در هر نفره و خنور زرین و سیمین و ساخت زر و آن زر که بر شمشین باشد و دوات و هرچه روا نباشد داشتن، در همه واجب آید، اما پیرایه ای که روا باشد داشتن مرد و زن را، در وی زکوه واجب نیاید.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۵ - نوع چهارم
چون مقدار بیست دینار به نیت تجارت خرد و سال تمام شود، همان زکوه نقد واجب آید و هر چه سود کرده باشد در میان سال، در حساب آید و آخر هر سالی باید که قیمت مال معلوم کند، آنگاه اگر سرمایه در اصل زر بوده است یا سیم، هم از آن بدهد و اگر به نقد نخریده باشد، از آن نقد که در شهر غالب تر باشد، بدهد و چون متاعی دارد و نیت تجارت کند یا بدان چیزی بخرد، اول سال درنیاید زکوه واجب نشود؛ اما اگر نقد بود و نصابی بود، اول سال آن وقت ملک نصاب بود و هرگاه در میان سال عزم تجارت باطل کند، زکوه واجب نشود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۶ - نوع پنجم
هر مسلمانی که شب عید فطر بیش از قوت خویش و قوت عیال خویش که در روز عید به کار برد چیزی زیادت دارد بیرون سرای و جامه و آنچه لابد بود، بر وی صاغی تمام از آن جنس که می خورده است واجب آید و آن سه من باشد کم سه یک منی و اگر گندم خورده باشد جو نشاید و اگر جو خورده باشد گندم نشاید و اگر از هر جنسی خورده باشد، بهترین بدهد و بدل گندم آرد و غیر آن نشاید به نزدیک شافعی و هرکه نفقه وی بر وی واجب آید، صدقه فطر وی واجب آید، چون پدر و مادر و فرزند و بنده و زکوه بنده مشترک بر هر دو شریک بود و زکوه بنده کافر واجب نبود و اگر زن زکات خویش دهد شاید و اگر شوهر بی دستوری او بدهد روا بود.
این قدر از احکام زکوه لابد دانستنی است تا اگر بیرون از این واقعه ای افتد، بداند که بباید پرسید.
کیفیت به دادن زکوه
باید که پنج چیز نگاه دارد در زکوه دادن،
یکی آن که نیت زکوه فریضه بکند و اگر وکیلی فرا دارد؛ در وقت توکیل نیت کند یا وکیل را دستوری دهد تا به وقت دادن نیت کند و چون ولی زکوه مال طفل دهد نیت کند یا وکیل را دستوری دهد تا به وقت دادن نیت کند و چون ولی زکوه مال طفل دهد نیت کند.
دوم آن که چون سالی تمام شد شتاب کند که تاخیر بی عذری نشاید و زکوه فطر از روز عید نشاید تاخیر کردن و تعجیل آن در رمضان روا بود و پیش از رمضان نشاید و تعجیل زکوه مال در جمله سال شاید، به شرط آن که ستاننده تا آخر سال درویش بماند اگر پیش از سال بمیرد، یا توانگر شود یا مرتد شود، زکوه دیگر باره بباید داد.
سوم آن که زکوه هر جنسی از آن جنس دهد، اگر زر بدل سیم دهد و گندم بدل جو یا مالی دیگر به مقدار قیمت، به مذهب شافعی روا نباشد.
چهارم آن که صدقه جایی دهد که مال آنجا باشد که درویشان چشم در مال او دارند و اگر به شهر دیگری دهد، درست آن است که زکوه از او بیفتد.
پنجم آن که زکوه بر هشت قوم قسمت کند، آن مقدار که بود، چنان که از هر قومی سه تن کم نباشد، جمله بیست و چهار بشود اگر یک درم زکوه بود به مذهب شافعی واجب بود که بدین همه رساند و به هشت قسم برابر بکند آنگاه هر یک قسم میان سه تن قسمت کند یا زیادت چنان که خواهد، اگرچه برابر نبود و در این روزگار سه قوم کمتر باید: غازی و مولفه و عامل زکوه، اما فقیر و مسکن و مکاتب و ابن السبیل و وامدار باید، پس هر کسی را زکوه به پانزده کس کم نباید داد به نزدیک شافعی و مذهب شافعی در این دو مساله دشوار است آن که بدل نشاید و آن که به همه باید رسانید و بیشتر مردمان به مذهب ابوحنیفه می گیرند در این دو مساله و ما امید داریم که بدین ماخوذ نباشند انشاءالله تعالی.
این قدر از احکام زکوه لابد دانستنی است تا اگر بیرون از این واقعه ای افتد، بداند که بباید پرسید.
کیفیت به دادن زکوه
باید که پنج چیز نگاه دارد در زکوه دادن،
یکی آن که نیت زکوه فریضه بکند و اگر وکیلی فرا دارد؛ در وقت توکیل نیت کند یا وکیل را دستوری دهد تا به وقت دادن نیت کند و چون ولی زکوه مال طفل دهد نیت کند یا وکیل را دستوری دهد تا به وقت دادن نیت کند و چون ولی زکوه مال طفل دهد نیت کند.
دوم آن که چون سالی تمام شد شتاب کند که تاخیر بی عذری نشاید و زکوه فطر از روز عید نشاید تاخیر کردن و تعجیل آن در رمضان روا بود و پیش از رمضان نشاید و تعجیل زکوه مال در جمله سال شاید، به شرط آن که ستاننده تا آخر سال درویش بماند اگر پیش از سال بمیرد، یا توانگر شود یا مرتد شود، زکوه دیگر باره بباید داد.
سوم آن که زکوه هر جنسی از آن جنس دهد، اگر زر بدل سیم دهد و گندم بدل جو یا مالی دیگر به مقدار قیمت، به مذهب شافعی روا نباشد.
چهارم آن که صدقه جایی دهد که مال آنجا باشد که درویشان چشم در مال او دارند و اگر به شهر دیگری دهد، درست آن است که زکوه از او بیفتد.
پنجم آن که زکوه بر هشت قوم قسمت کند، آن مقدار که بود، چنان که از هر قومی سه تن کم نباشد، جمله بیست و چهار بشود اگر یک درم زکوه بود به مذهب شافعی واجب بود که بدین همه رساند و به هشت قسم برابر بکند آنگاه هر یک قسم میان سه تن قسمت کند یا زیادت چنان که خواهد، اگرچه برابر نبود و در این روزگار سه قوم کمتر باید: غازی و مولفه و عامل زکوه، اما فقیر و مسکن و مکاتب و ابن السبیل و وامدار باید، پس هر کسی را زکوه به پانزده کس کم نباید داد به نزدیک شافعی و مذهب شافعی در این دو مساله دشوار است آن که بدل نشاید و آن که به همه باید رسانید و بیشتر مردمان به مذهب ابوحنیفه می گیرند در این دو مساله و ما امید داریم که بدین ماخوذ نباشند انشاءالله تعالی.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۷ - پیدا کردن صنف این هشت گروه
صنف اول فقیر است و این کسی بود که هیچ چیز ندارد و هیچ کسب نتواند کرد اگر قوت روز تمام دارد و جامه تن تمام دارد فقیر نبود و اگر قوت یک روز و یک نیمه بیش ندارد، ولی پیراهن دارد بی دستار یا دستار دارد بی پیراهن درویش بود و اگر کسب به آلت تواند کرد و هیچ آلت ندارد، درویش بود و اگر طالب علم است و اگر به کسب مشغول شود از آن بازماند، درویش بود و بدین درویشی کمتر یابد مگر اطفال را تدبیر آن بود که درویش معیل طلب کنند و حصه فقیر از جهت اطفال بدو تسلیم کند.
صنف دوم مسکین است و هرکه را خرج مهم از داخل بیش بود او مسکین باشد و اگرچه سرای و جامه دارد ولیکن کفایت یکساله ندارد و کسب او بدان وفا نکند، روا بودا که چندانی بدو بدهند که کفایت سالی تمام شود و اگر فرش و خنوزخانه و کتب دارد، چون بدان محتاج بود مسکین بود و اگر زیادت از حاجت دارد مسکین نبود.
صنف سوم کسانی باشند که زکوه جمع کنند و به درویش رسانند، مزد ایشان را از زکوه بدهند.
صنف چهارم مولفه باشند و این محتشمی باشد که مسلمان شود اگر مالی به وی دهند و دیگران را رغبت افتد که به سبب آن مسلمان شوند.
صنف پنجم مکاتب بود و این بندگان باشند که خویشتن بازخرند و بهای خود به خواجه خویش رسانند.
صنف ششم کسی بود که وام دارد که نه به معصیتی به کار برده باشد و درویش بود یا توانگر بود، ولیکن وام برای مصلحتی کرده باشد که بدان فتنه ای بنشیند.
صنف هفتم غازیانی باشند که ایشان را از دیوان جامگی نبود، اگر چه توانگر باشند، سازراه از زکوه بدیشان بدهند.
صنف هشتم مسافر که زاد راه ندارد، راه گذری باشد یا از شهر خویش به سفری رود، قدر زاد و کرا بدو دهند و هرکه گوید،«من درویشم یا مسکینم»، روا بود که به قول او فرا گیرند، چون معلوم نباشد که دروغ می گوید اما مسافر و غازی اگر به سفر و غزو نروند، زکوه از ایشان باز باید ستد، اما دیگر صنفها از قول معتمدان معلوم شود.
صنف دوم مسکین است و هرکه را خرج مهم از داخل بیش بود او مسکین باشد و اگرچه سرای و جامه دارد ولیکن کفایت یکساله ندارد و کسب او بدان وفا نکند، روا بودا که چندانی بدو بدهند که کفایت سالی تمام شود و اگر فرش و خنوزخانه و کتب دارد، چون بدان محتاج بود مسکین بود و اگر زیادت از حاجت دارد مسکین نبود.
صنف سوم کسانی باشند که زکوه جمع کنند و به درویش رسانند، مزد ایشان را از زکوه بدهند.
صنف چهارم مولفه باشند و این محتشمی باشد که مسلمان شود اگر مالی به وی دهند و دیگران را رغبت افتد که به سبب آن مسلمان شوند.
صنف پنجم مکاتب بود و این بندگان باشند که خویشتن بازخرند و بهای خود به خواجه خویش رسانند.
صنف ششم کسی بود که وام دارد که نه به معصیتی به کار برده باشد و درویش بود یا توانگر بود، ولیکن وام برای مصلحتی کرده باشد که بدان فتنه ای بنشیند.
صنف هفتم غازیانی باشند که ایشان را از دیوان جامگی نبود، اگر چه توانگر باشند، سازراه از زکوه بدیشان بدهند.
صنف هشتم مسافر که زاد راه ندارد، راه گذری باشد یا از شهر خویش به سفری رود، قدر زاد و کرا بدو دهند و هرکه گوید،«من درویشم یا مسکینم»، روا بود که به قول او فرا گیرند، چون معلوم نباشد که دروغ می گوید اما مسافر و غازی اگر به سفر و غزو نروند، زکوه از ایشان باز باید ستد، اما دیگر صنفها از قول معتمدان معلوم شود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۱ - آداب ستاننده زکوه
ستاننده صدقه باید که پنج وظیفه نگاه دارد:
وظیفه اول آن که بداند که حق تعالی چون بندگان خود را محتاج آفرید به مال، بدان سبب مال بسیار در دست بندگان نهاد، لیکن گروهی که در حق ایشان زیادت عنایتی بود، ایشان را از مشغله و وبال دنیا صیانت کرد و بار و رنج کسب و حفظ دنیا بر توانگران هاد و ایشان را فرمود که قدر حاجت به بندگانی که عزیزتر می رسانند تا آن عزیزان از بار دنیا رسته باشند و یک همت و یک اندیشه باشند در طاعت حق تعالی و چون به سبب حاجتی پراکنده همت شوند، قدر حاجت از دست توانگران بدیشان می رسد تا به برکت دعا و همت ایشان کفارتی بود توانگران را، پس درویش آنچه بستاند باید که بر آن نیت ستاند که به کفایت خود صرف کند تا فراغت طاعت بیابد و قدر این نعمت بداند که توانگر را سخره وی کرده اند تا به وی به عبادت پردازد و این چنان بود که ملوک دنیا غلامان خاص خود را که نخواهند که هیچ از خدمت غایب باشند، نگذارند که به کسب دنیا مشغول شوند.
لیکن روستاییان را و بازاریان را که خدمت خاص را نشایند، سخره ایشان کنند و از ایشان خراج و ضزیبه می ستانند و در جامگی غلامان می کنند و چنان که مقصود ملک از همه، استخدام این خواص بود،مراد حق تعالی از جمله خلق، عبادت حضرت ربوبیت است و برای این گفت، «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، پس درویش باید که آنچه ستاند بدین نیت ستاند و برای این گفت رسول (ص) که «مزد دهنده بیش از مرد ستاننده نیست، چون به حاجت ستاند» و این کسی بود که قصد وی فراغت دین بود.
وظیفه دوم آن که ستاننده از حق تعالی ستاند و از او بیند، و توانگر را مسخر شناسد از جهت وی که وی را به موکل الزام کرده است تا این بدو دهد و موکل وی ایمانی است که وی را داده است به آن که سعادت و نجات او در صدقه بسته است و اگر این موکل نبودی یک حبه به کس ندادی، پس منت از آن است که وی را موکل الزام کرده است و چون بدانست که دست توانگر واسطه و مسخر است، باید که وی را نیز به واسطه بیند و شکر گوید، «فان من لم یشکر الناس لم یشکر الله» که حق تعالی آن که خالق افعال بندگان است، بر ایشان ثنا می گوید، چنان که گفت، «نعم العبد انه اوب» و گفت، «انه کان صدیقانبیا» و امثال این: برای آن که هرکه را واسطه با خیری گردانید وی را عزیز کرد، چنان که گفت، «طوبی لمن خلقه للخیر و یسرت الخیر علی یدیه»، پس قدر عزیزان وی بباید شناخت و معنی شکر این بود و باید که وی را دعا گوید و بگوید، «طهر الله قبلک فی قلوب الابرار، وزکی عملک فی عمل الاخیار و صلی علی روحک فی ارواح الشهداء».
و در خبر است که هرکه با شما نیکویی کند مکافات کنید. اگر نتوانید چندان دعا کنید که دانید که مکافات تمام شد و تماشاگر بدان بود که عیب صدقه پوشیده دارد و اندک آن اندک نداند و حقیر نشناسد، چنان که شرط دهنده آن است که آنچه دهد، اگرچه بسیار بود، آن را حقیر دارد و به چشم تعظیم بدان ننگرد.
وظیفه سوم آن که هرچه از حلال نباشد نستاند، از مال ظالمان هیچ چیز نستاند و از مال کسی که ربوا دهد و احتیاط این بکند.
وظیفه چهارم آن که چندان بیش نستاند که بدان محتاج بود اگر به سبب سفری ستاند، بیش از زاد و کرا نستاند و اگر وام دار بود، بیش از آن نستاند و اگر در کفایت عیال او ده درم بیش نیاید، یازده نستاند که آن یک درم حرام ود و اگر در خانه چیزی دارد از قماش و جامه پوشیدنی که زیادت بود، نشاید که زکوه ستاند.
وظیفه پنجم آن که اگر زکوه دهنده عالم نباشد که از کدام سهم است، بپرسد که این از سهم مساکین می دهی یا از سهم غارم مثلا تا اگر وی بدان صفت نباشد و مقدار هشت یک زکوه خویش به وی دهد، نستاند که به مذهب شافعی جمله به یک تن نتوان داد.
وظیفه اول آن که بداند که حق تعالی چون بندگان خود را محتاج آفرید به مال، بدان سبب مال بسیار در دست بندگان نهاد، لیکن گروهی که در حق ایشان زیادت عنایتی بود، ایشان را از مشغله و وبال دنیا صیانت کرد و بار و رنج کسب و حفظ دنیا بر توانگران هاد و ایشان را فرمود که قدر حاجت به بندگانی که عزیزتر می رسانند تا آن عزیزان از بار دنیا رسته باشند و یک همت و یک اندیشه باشند در طاعت حق تعالی و چون به سبب حاجتی پراکنده همت شوند، قدر حاجت از دست توانگران بدیشان می رسد تا به برکت دعا و همت ایشان کفارتی بود توانگران را، پس درویش آنچه بستاند باید که بر آن نیت ستاند که به کفایت خود صرف کند تا فراغت طاعت بیابد و قدر این نعمت بداند که توانگر را سخره وی کرده اند تا به وی به عبادت پردازد و این چنان بود که ملوک دنیا غلامان خاص خود را که نخواهند که هیچ از خدمت غایب باشند، نگذارند که به کسب دنیا مشغول شوند.
لیکن روستاییان را و بازاریان را که خدمت خاص را نشایند، سخره ایشان کنند و از ایشان خراج و ضزیبه می ستانند و در جامگی غلامان می کنند و چنان که مقصود ملک از همه، استخدام این خواص بود،مراد حق تعالی از جمله خلق، عبادت حضرت ربوبیت است و برای این گفت، «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، پس درویش باید که آنچه ستاند بدین نیت ستاند و برای این گفت رسول (ص) که «مزد دهنده بیش از مرد ستاننده نیست، چون به حاجت ستاند» و این کسی بود که قصد وی فراغت دین بود.
وظیفه دوم آن که ستاننده از حق تعالی ستاند و از او بیند، و توانگر را مسخر شناسد از جهت وی که وی را به موکل الزام کرده است تا این بدو دهد و موکل وی ایمانی است که وی را داده است به آن که سعادت و نجات او در صدقه بسته است و اگر این موکل نبودی یک حبه به کس ندادی، پس منت از آن است که وی را موکل الزام کرده است و چون بدانست که دست توانگر واسطه و مسخر است، باید که وی را نیز به واسطه بیند و شکر گوید، «فان من لم یشکر الناس لم یشکر الله» که حق تعالی آن که خالق افعال بندگان است، بر ایشان ثنا می گوید، چنان که گفت، «نعم العبد انه اوب» و گفت، «انه کان صدیقانبیا» و امثال این: برای آن که هرکه را واسطه با خیری گردانید وی را عزیز کرد، چنان که گفت، «طوبی لمن خلقه للخیر و یسرت الخیر علی یدیه»، پس قدر عزیزان وی بباید شناخت و معنی شکر این بود و باید که وی را دعا گوید و بگوید، «طهر الله قبلک فی قلوب الابرار، وزکی عملک فی عمل الاخیار و صلی علی روحک فی ارواح الشهداء».
و در خبر است که هرکه با شما نیکویی کند مکافات کنید. اگر نتوانید چندان دعا کنید که دانید که مکافات تمام شد و تماشاگر بدان بود که عیب صدقه پوشیده دارد و اندک آن اندک نداند و حقیر نشناسد، چنان که شرط دهنده آن است که آنچه دهد، اگرچه بسیار بود، آن را حقیر دارد و به چشم تعظیم بدان ننگرد.
وظیفه سوم آن که هرچه از حلال نباشد نستاند، از مال ظالمان هیچ چیز نستاند و از مال کسی که ربوا دهد و احتیاط این بکند.
وظیفه چهارم آن که چندان بیش نستاند که بدان محتاج بود اگر به سبب سفری ستاند، بیش از زاد و کرا نستاند و اگر وام دار بود، بیش از آن نستاند و اگر در کفایت عیال او ده درم بیش نیاید، یازده نستاند که آن یک درم حرام ود و اگر در خانه چیزی دارد از قماش و جامه پوشیدنی که زیادت بود، نشاید که زکوه ستاند.
وظیفه پنجم آن که اگر زکوه دهنده عالم نباشد که از کدام سهم است، بپرسد که این از سهم مساکین می دهی یا از سهم غارم مثلا تا اگر وی بدان صفت نباشد و مقدار هشت یک زکوه خویش به وی دهد، نستاند که به مذهب شافعی جمله به یک تن نتوان داد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۴ - فریضه روزه
بدان که شش چیز واجب است:
یکی آن که اول ماه رمضان طلبد تا بر وی معلوم شود که بر بیست و نه است یا بر سی و بر قول یکی گواه عدل اعتماد روا بود و در عید دو گواه کم نشاید و هرکه از معتمدی بشنید که نزدیک او راستگوی بود، روزه بر او واجب شد، اگرچه قاضی به قول او حکم نکند، و اگر شهری دیگر دیده باشند که به شانزده فرسنگ دورتر بود، بر این قوم واجب نبود و اگر کمتر بود واجب شود.
یکی آن که اول ماه رمضان طلبد تا بر وی معلوم شود که بر بیست و نه است یا بر سی و بر قول یکی گواه عدل اعتماد روا بود و در عید دو گواه کم نشاید و هرکه از معتمدی بشنید که نزدیک او راستگوی بود، روزه بر او واجب شد، اگرچه قاضی به قول او حکم نکند، و اگر شهری دیگر دیده باشند که به شانزده فرسنگ دورتر بود، بر این قوم واجب نبود و اگر کمتر بود واجب شود.