عبارات مورد جستجو در ۱۳۸۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ.... الآیة اعلمه انه بمرأى من الحق لیکون متأدّبا بادب الحق، فلمّا استعمل الادب و لم یسأل ما تمنّاه قبله، و لم یزد على النظر الى السماء، اعطاه افضل ما یعطى السائلین چون خداوند کریم باشد و بنده عزیز بنده را بر شرط ادب دارد و راه عمل بوى نماید، و توفیق دهد، آن گه وى را بآن عمل پاداش دهد، و در آن حرمت داشت بستاید گوید «فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ» «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». همچنین مصطفى را خبر داد که تو بر دیدار مایى، و در مشاهده عزت مایى، نگر تا حرمت حضرت بشناسى و بادب سؤال کنى، لا جرم چون در دل وى حدیث قبله بود بحکم ادب اظهار آن نکرد و آن آرزو در دل میداشت تا از حضرت عزت خطاب آمد فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها آن آرزوى دل تو بدانستیم، و حسن ادب در ترک سؤال از تو بپسندیدیم، و آنچه رضاء تو در آنست از کار قبله ترا کرامت کردیم، اى محمد هر چه در عالم بندگانند همه در طلب رضاء مااند و ما در طلب رضاء تو، همه در جست و جوى مااند و ما خواننده تو، همه در آرزوى نواخت مااند و ما نوازنده تو وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ کعبه اکنون قبله نفس خوددان و ما را قبله جان. چون از حضرت احدیت آن نواختها روان گشت و آن کرامتها در پیوست زبان حال بحکم اشتیاق گفت:
یک ره که دلت بمهر ما یا زانست
هجرانت کشیدن اى نگار آسانست‏
بو بکر شبلى گفت قدس اللَّه روحه: قبله سه‏اند قبله عام و قبله خاص و قبله خاص الخاص، اما قبله عام کعبه است در میان جهان، و قبله خاص عرش است بر آسمان، مستوى بر آن خداى جهان، و قبله خاص الخاص دل مریدان و جان عارفان فهم ینظرون بنور قلوبهم الى ربهم بنور دل خویش مى‏نگرند بخداوند خویش.
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان
گفتا قرارگاه منت جان دوستان‏
گفته‏اند مصطفى در بدایت وحى و آغاز رسالت چون دعا کردى بزبان گفتى.
بعبارت صریح، و در حال آن دعاء وى باجابت مقرون بودى، چنانک رب العالمین حکایت کرد از روز بدر که مصطفى علیه السلام لشکر اسلام را مدد میخواست فقال تعالى إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ. پس حال وى بجایى رسید که از حضرت عزت باشارت ملیح وى، و بى عبارت صریح وى، باجابت پیوستى چنانک درین آیت گفت قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ... پس چنان شد که بى اشارت و بى عبارت باندیشه مجرد اجابت آمدى. چنانک بخاطر وى فراز آمد که چه بودى اگر این گناهکاران امتم را بیامرزیدندى! این آیت آمد بر وفق این اندیشه که رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا پس کار بدان رسید که نه اشارت بایست نه اندیشه دل، چنانک وقتى بر دل وى گران آمد نشستن یاران در حجره وى، رب العالمین آیت فرستاد و گفت فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ و هر گروهى را سوئیست و قبله‏اى‏وَ مُوَلِّیها که وى روى فرا آن میدهد،اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‏
در نیکى کردن کوشید و بر یکدیگر شتابید،یْنَ ما تَکُونُوا هر جا که باشید و بر هر قبله که باشیدأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعاً اللَّه بعلم و آگاهى بشما میرسد و فردا شما را از از آنجاى آرد همگان‏نَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ که اللَّه بر همه چیز تواناست.
وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ و بهر جا که شوى و بهر سوى که بیرون شوى فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ روى خود فرا سوى مسجد حرام ده وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ و آن راست است و درست قبله پسندیده و فرموده از خداوند، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و اللَّه تا آگاه نیست از آنچه شما میکنید.
وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ و بهر جاى که شوى و بهر سوى که بیرون شوى فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ روى خود فرا سوى مسجد حرام ده وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ و شما که امّت وئید هر جا که باشید رویهاى خویش فرا سوى آن دهید لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ تا هیچکس را بر شما حجتى نبود از مردمان، إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ مگر کسى که خود بستمکارى حجت جوید از جمله ایشان، فَلا تَخْشَوْهُمْ مترسید ازیشان وَ اخْشَوْنِی و از من ترسید، وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ و تا تمام کنم بر شما نعمت خویش وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ و مگر تا شما بر راه راست بمانید.
کَما أَرْسَلْنا فِیکُمْ همچنانک فرستادیم در میان شما که عرب‏اید رَسُولًا مِنْکُمْ فرستاده هم از شما از نژاد شما یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا میخواند بر شما آیات و سخنان ما وَ یُزَکِّیکُمْ و شما را هنرى و پاک میکند، وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ و در شما مى آموزد کتاب من و حکمت خویش وَ یُعَلِّمُکُمُ و در شما مى‏آموزد ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ آن چیز که هرگز ندانستید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ... الآیة... اى و لکل اهل دین قبلة و متوجه الیه فى الصلاة. هر گروهى را از دین داران و خدا پرستان قبله است که روى بآن دارند و نماز بآن دارند و نماز بآن میکنند. همانست که جاى دیگر گفت لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً گفت هر یکى را از شما شریعتى دادیم ساخته و راهى نموده. آن گه گفت وَ مُوَلِّیها
این هو خواهى با خداى عز و جل بر که وى رویهاى ایشان فرا آن گردانید بقضا و توفیق یا بقضا و خذلان، و اگر خواهى این هو با کلّ بر بآن معنى که هر کس را قبله ایست که خود روى فرا آن میدهد، و تقدیره هو مولّى الیها لأنّ ولّى الیه نقیض ولّى عنه و «مولاها» خوانده‏اند قراءة شامى است و درین قراءة هو با کلّ شود لا بد. میگوید هر کسرا قبله ایست که روى وى فرا آن داده‏اند. روى اهل باطل فرا قبله کژ داده‏اند بقضاء و خذلان، و روى اهل حق فرا قبله راست داده‏اند بقضا و توفیق، و الامر کلّه بید اللَّه.
سْتَبِقُوا الْخَیْراتِ‏ اى فاستبقوا الى الخیرات قیاما بشکره. میگوید نه در لجاج قبله کوشید که در نیکیها کوشید و بآن شتابید، بشکر آن که قبله حق بقضا و توفیق یافتید. و بدان که وجوه خیرات که کوشش در آن مى‏باید و تحصیل آن از بنده در میخواهد فراوانست. بعضى آنست که خصوصا بنفس بنده مى‏باز گردد، و بعضى آنست که از وى بدیگرى مى تعدى کند. اما آنچه بنفس بنده لازم است توبه است از معصیت، و صبر بر بلا و شدت، و شکر در نعمت و راحت، و استقامت در سرّ و علانیت و گزاردن فرایض و سنن بر وفق سنت و شرط شریعت، و آنچه از وى مى‏تعدى کند شفقت بردن است بر خلق خداى: گرسنه را سیر کردن، و تشنه را آب دادن، و برهنه را پوشیدن، و اسیر را رهایى دادن، و گم شده را براه باز آوردن، و امر معروف و نهى از منکر با خلق خدا بکار داشتن، و با ایشان بخلق نیکو زندگانى کردن، و ایشان را نیک خواستن. و اندرین خصال و معانى که بر شمردیم اخبار و آثار فراوانست، و از جهت شرع مقدس ترغیب تمام است: منها ما روى عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم، انه قال «ایّها الناس توبوا قبل ان تموتوا، و بادروا بالاعمال الصالحة قبل ان تشغلوا، و صلوا الذى بینکم و بین ربکم تسعدوا، و اکثروا الصدقة ترزقوا، و أمروا بالمعروف تحصنوا، و انهوا عن المنکر تنصروا.
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم عودوا المریض و اطعموا الجائع و اسقوا الظّمان و فکّوا العانى یعنى الاسیر.
و قال «انّ من موجبات المغفرة اطعام المسلم السغبان، من اطعم مؤمنا على جوع اطعمه اللَّه یوم القیمة من ثمار الجنة، یجمع احدکم المال فیتزّوج فلانة بنت فلان، و یدع الحور العین باللقمة و التمرة و الکسرة فانّ مهور الحور العین قبضات التمر و فلق الخبز.
و سئل ابن عباس اىّ الصدقة افضل؟ فقال قال رسول اللَّه «افضل الصدقة الماء، اما رایت اهل النّار ینادون بما استغاثوا اهل الجنة؟ افیضوا علینا من الماء.
و قال سراقة بن مالک بن جعشم سالت رسول اللَّه عن الضّالة من الإبل یعشى حیاضى هل لى اجر ان اسقیها؟ قال نعم، فى کل ذات کبد حرىّ اجر و قال بعضهم کنّا مع ابن عباس فى جنازة فرأینا جرّة ماء على ظهر الطریق، فقال اما انّ اللَّه ینظر الى من وضع الماء على ظهر الطریق کل یوم طرفى النهار برحمة منه و رضوان.
و قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم «ایّما مسلم کسا مسلما ثوبا کان فى حفظ اللَّه ما بقیت علیه منه خرقة.
أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعا میگوید هر جا که باشید و بر هر قبله که باشید شما و اهل کتاب. روز قیامت اللَّه شما را همگنان بجمع آرد شمار و پاداش را، و مپندارید که من از انگیختن شما پس از مرگ شما عاجز آیم، که من همه چیز را تواننده‏ام و بهمه چیز رسنده. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ‏.
قوله تعالى وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الآیة... اگر کسى گوید چه حکمت است که در این ده آیت سه جایگه گفت فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ؟ جواب آنست که هر جایى علتى مفرد است، و بیان علت را هر جاى همان حکم باز آورد. اول آنست. که رب العالمین با پیغامبر اکرام کرد که قبله پدر وى ابراهیم او را کرامت کرد، و مصطفى علیه السلام خود آن میخواست و خشنودى و رضاء وى در آن بود چنانک گفت فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ...
دیگر علت آنست که رب العالمین خبر داد. که هر صاحب دعوتى را قبله است. که روى بدان دارد، یعنى که تو صاحب دعوتى اى محمد و مهتر پیغامبرانى، و کعبه قبله تست روى بقبله خویش آر، و ذلک فى قوله: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ...
الى قوله فَوَلِّ وَجْهَکَ. سدیگر علت در تغییر قبله قطع جهت معاندانست و دفع خصومت ایشان.
و ذلک فى قوله لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ پس هر جایى فایده مجدّد است و علتى محکم، و ذکر آن علت را ذکر حکم، مکرر شد.
اما آنچه دو جایگه باز آورد فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ... آن لطیفه نیکوست، یعنى که بنده را در روى فرا قبله کردن دو حالست: یکى آنست که آسان آسان باختیار و تمکن خویش روى دل و تن هر دو فرا کعبه تواند کرد، اگر دور باشد و اگر نزدیک. دیگر حال آنست که قبله بر وى مشتبه شود یا مسافر باشد که نماز نافله کند بر راحله، یا در حال روش، یا نماز خوف برابر دشمن در حال مسایفه، بنده درین حال روى دل در کعبه آرد هر چند بظاهر از آن برمیگردد. رب العالمین دو جایگه باز گفت فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ تا هر جاى بر یک معنى دلالت کند و مروان را حثّ بود و اللَّه اعلم.
قوله لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ قال المفسرون معنى الحجّة هاهنا الخصومة و الجدل، لا الدلیل و البرهان کقوله تعالى قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ، ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ لا حُجَّةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ کلّها بمعنى المخاصمة و المجادلة، فسمّاها حجة لان المحتجّ بها یعدها حجة عند نفسه میگوید تا هیچکس را از مردمان بر شما حجتى نبود. یعنى که فرماینده من باشم، و فرمان در قرآن، و تو فرمانبردار، کسى را بر تو حجتى نبود.
آن گه گفت إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ این الّا را دو وجه است: یکى تحقیق که میگوید مگر کسى خود بستمکارى حجت جوید بر شما، چنانک کافران قریش و جهودان، که قریش میگفتند محمد در دین خویش متحیّر است و در کار خود فرو مانده، از قبله جهودان برگشت و بقبله ما باز آمد، بدانست که ما بر حق‏ایم، مگر بدین ما نیز باز گردد. و جهودان میگفتند محمد برأى و هواء خود از قبله ما برگشت و میگوید که مرا فرموده‏اند. و دیگر وجه آنک إِلَّا بمعنى لکن بود، و در قرآن ازین بسیارست معنى آنست که ایشان که بر خویشتن مى‏ستم کنند یعنى جهودان مترسید ازیشان و از من ترسید.
وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ معطوف است بر لِئَلَّا یَکُونَ میگوید کعبه قبله کردم شما را تا تمام کنم بر شما نعمت خویش.
وَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ گوید و مگر تا شما بر راه راست مانید و بر قبله ابراهیم، که بر جهودان نه نعمت تمام کردم و نه بر راه راست ماندند.
قال النبى لرجل أ تدرى ما تمام النعمة؟ قال و ما تمام النعمة؟ قال «النجاة من النار و دخول الجنة.»
و قال على علیه السّلام تمام النعمة الموت على الاسلام.
و فى روایة اخرى قال على «النعم ستة: الاسلام، و القرآن، و محمد و الستر، و العافیة، و الغنى عما فى ایدى الناس»
قوله تعالى کَما أَرْسَلْنا الآیة... تقدیره و لاتم نعمتى علیکم کارسالى الیکم رسولا همچنانک شما را پیغامبر فرستادیم و آن نعمت بر شما تمام کردم این نعمت هم تمام کنم که بر ملة حنیفى و قبله ابراهیم شما را بدارم. و رسول اینجا مصطفى است و آیات قرآن، میگوید رسول ما قرآن بر شما میخواند، وَ یُزَکِّیکُمْ و شما را از کفر و شرک پاک میکند، و بدینى میخواند که چون آن دین دارید و بر آن عمل کنید کنتم از کیاء عند اللَّه عز و جل یعنى بنزدیک اللَّه پاک باشید و هنرى و زکى.
اگر کسى گوید چونست که درین آیت تزکیت فرا پیش کتاب و حکمت داشت؟ و در آن که رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا تزکیت فا پس کتاب و حکمت داشت؟ جواب آنست که تزکیت همه از خداست اما بر دو ضرب نهاد یکى گواهى دادن است بنده را بطهارت دل و دین وى و پاکى وى از هر آلایش، و این کمال ایمانست و غایت معرفت، و ثمره تعلم کتاب و حکمت، و ابراهیم ع که در دعا تزکیت خواست در آن آیت این ضرب خواست، از بهر آن از کتاب و حکمت فاپس داشت، که تا تعلم کتاب نبود این تزکیت حاصل نشود. دیگر تزکیت بدایت اسلام است از اللَّه بیان احکام شرع، و از بنده پذیرفتن آن و عمل کردن بآن. و رتبت این تزکیت پیش از معرفت حقایق کتاب و حکمت است، و درین آیت اشارت باین تزکیت است از بهر آن فرا پیش داشت، و اللَّه اعلم.
وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ... کتاب قرآن است و حکمت سنت مصطفى و بیان حلال و حرام و احکام قرآن و مواعظ آن. وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ من فرایضه و شرایعه و ما هو من صلاح دینکم و دنیاکم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها...
الآیة... قبله‏هاى خلق پنج است: یکى عرش، دوم کرسى، سوم بیت المعمور، چهارم بیت المقدس پنجم کعبه، عرش قبله حاملان است، کرسى قبله کروبیان است، بیت المعمور قبله روحانیانست، بیت المقدس قبله پیغامبران است، کعبه قبله مؤمنانست. عرش از نور است، کرسى از زراست، بیت المعمور از یاقوت، بیت المقدس از مرمر، کعبه از سنگ.
اشارتست به بنده مؤمن که اگر نتوانى که بعرش آیى و طواف کنى، یا بکرسى شوى و زیارت کنى، یا بیت المعمور شوى و عبادت کنى، یا بیت المقدس رسى و خدمت کنى، بارى بتوانى که اندر شبانروزى پنج بار روى بدین سنگ آرى که قبله مؤمنان است تا ثواب آن همه بیابى.
لِکُلٍّ وِجْهَةٌ...
قال بعضهم الاشارة فیه انّ کلّ قوم اشتغلوا عنّا بشی‏ء حال بینهم و بیننا، فکونوا انتم ایّها المؤمنون لنا و بنا از روى اشارت میگوید هر قومى از ما روى بر تافتند و بدون ما با غیرى الف گرفتند، و فرود از ما خود را دلارامى ساختند، و بدوستى پسندیدند. شما که جوانمردان طریقت‏اید، و دعوى دوستى ما کرده‏اید، دیده خود فرو گیرید از هر چه دون ماست، ور همه فردوس برین باشد تا در متابعت سنت و سیرت مصطفى راست باشید، و حق اقتدا بآن مهتر عالم بتمامى بگذارید، که سیرت وى مهتر انبیا آن بود که چشم عزیز خود از همه کائنات فرو گرفت، و جز کنف احدیت خود را پناهى ندید و تکیه گاهى نپسندید.
مردى که بر راه عشق جان فرساید
آن به که بدون یار خود نگراید
عاشق بره عشق چنان مى‏باید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید
هر که درین متابعت درست آید شمع دوستى حق در راه وى بر افروزند، تا هرگز از جاده دوستى نیفتد، و الیه الاشارة بقوله فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ و هر روشى که بر جاده دوستى مستقیم گشت از آن سویها که قبله مترسّمان است ایمن شد، یکى شوریده از سر حال خویش گوید:
گر نباشد قبله عالم مرا
قبله من کوى معشوق است و بس
این جهان با آن جهان و هر چه هست
‏ عاشقان را روى معشوق است و بس‏
حسین منصور قدس اللَّه روحه اشارتى کرد بآن قبله‏هاى مترسمان، و گفت سلّم المریدون الى کلّ ما یریدونه مریدان را بمرادهاى ایشان در رسانیدند، و هر کس را با معشوق خود بنشاندند. و حقیقت این کار آنست که همه خلایق دعوى دوستى حق کردند و هیچ کس نبود که نخواست که بدرگاه او کسى باشد.
هر که او نام کسى یافت از این درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش از کس‏
پس چون همه دعوى دوستى حق کردند ایشان را بر محک ابتلا زد تا ایشان را با ایشان نماید، بدون خود، چیزى دریشان انداخت و آن را قبله ایشان کرد تا روى بآن آوردند، در یکى مالى، در یکى جاهى، در یکى جفتى، در یکى شاهدى، در یکى تفاخرى، در یکى علمى، در یکى زهدى، در یکى عبادتى، در یکى پندارى. این همه در ایشان انداخت تا خلق بآن مشغول شدند، و هنوز کس حدیث او نکرد و راه طلب او از خلق خالى بماند.
ازینجا گفت سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه مررت الى بابه فلم ار ثمّ زحاما، لان اهل الدنیا حجبوا بالدنیا، و اهل الآخرة حجبوا بالآخرة، و المدعین من الصّوفیة حجبوا بالاکل و الشرب و الکدیة، و من فوقهم منهم حجبوا بالسماع و الشواهد. و ائمة الصّوفیة لا یحجبهم شى‏ء من هذه الاشیاء، فرأیت هؤلاء حیارى سکارى» بر ذوق این کلمات پیر طریقت گفت: مشرب مى‏شناسم اما فاخوردن نمى‏یارم، دل تشنه و در آرزوى قطره مى‏زارم، سقایه مرا سیرى نکند که من در طلب دریابم، بهزار چشمه و جوى گذر کردم تا بو که دریا دریابم، در آتش غریقى دیدى من چنانم، در دریا تشنه دیدى من همانم، راست ماننده متحیرى در بیابانم، همى گویم فریاد رس که از دست بیدلى بفغانم!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ... مصطفى گفت در تفسیر این آیت یقول اللَّه عز و جل اذکرونى یا معشر العباد بطاعتى اذکرکم بمغفرتى اللَّه میگوید عزّ جلاله رهیکان من: مرا طاعت دار باشید و بندگى کنید تا شما را بیامرزم. از اینجا گفت مصطفى ص هر که خداى را عز و جل طاعت دارد و بندگى کند، و فرمانهاى وى را پیش شود، از جمله ذاکرانست، اگر چه نماز نوافل و روزه تطوع و تلاوت قرآن کمتر کند. و هر که نافرمان شود و طاعت ندارد از جمله فراموش کارانست، اگر چه نماز بسیار کند و روزه دارد و قرآن خواند، پس حقیقت ذکر طاعت داریست و حسن کردار، نه آراستن سخن و مجرد گفتار. مفسران در تفسیر این آیت همین معنى گفته‏اند در لفظهاى مختلف، باتفاق معانى فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ مرا یاد دارید و یاد کنید بآزادى کردن نیکو و پرستش پاک، تا یاد کنم شما را بپاداش نیکو، و افزونى نعمت. مرا یاد کنید در سراى محنت بزبان فاقت، از سر ذلّت، بصدق و ارادت، بر بساط مجاهدت، تا من شما را یاد کنم در سراى قربت، بزبان عنایت از سر رعایت، بصدق هدایت، بر بساط مکاشفت، مرا یاد کنید بر بساط خدمت، در ایام غربت، در مشاهده منت، بر ترک عادت، میان شرم و حرمت، تا من شما را یاد کنم بر بساط زلفت، در ایام مشاهدت، میان انبساط و رؤیت، فاذکرونى بالطاعات اذکرکم بالمعافات، فاذکرونى بالموافقات اذکرکم بالکرامات، فاذکرونى بالدعاء اذکرکم بالعطاء، فاذکرونى فى النعمة و الرخاء اذکرکم فى الشدة و البلاء، فاذکرونى بقطع العلائق اذکرکم بنعت الحقائق، فاذکرونى من حیث انتم، اذکرکم من حیث انا، و لذکر اللَّه اکبر. قال الاصمعى رأیت اعرابیا بالموقف یقول الهى! عجت الیک الاصوات بضروب اللغات، یسئلونک الحاجات، و حاجتى الیک ان تذکرنى عند البلاء اذا نسینى اهل الدنیا. و قال سفیان بن عیینه بلغنا ان اللَّه سبحانه قال اعطیت عبادى مالوا عطیت جبرئیل و میکائیل کنت قد اجزلت لهما، قلت اذکرونى اذکرکم، و قلت لموسى قل للظلمة لا تذکرونى، فانى اذکر من ذکرنى، و ان ذکرى ایاهم ان العنهم بموسى وحى آمد که اى موسى ظالمان را گوى تا مرا یاد نکنند که اگر ایشان مرا یاد کنند من ایشان را بطرد و لعنت یاد کنم، چنان که چون مؤمنان مرا یاد کنند من ایشان را برحمت و مغفرت یاد کنم. سدى ازینجا گفت در تفسیر آیت لیس من عبدى ذکر اللَّه الّا ذکره لا یذکره مؤمن الّا ذکره بالرحمة و لا یذکره کافر الا ذکره بعذاب. و رسول خداى را پرسیدند که از کارها چه فاضلتر و از کردارها چه نیکوتر؟ گفت آنک بمیرى و زبانت تر باشد بذکر خداى عز و جل، آن گه گفت خبر کنم شما را که بهترین اعمال شما و پذیرفته و پسندیده ترین آن بنزدیک خداوند شما، و آنچه بهتر است از زر و سیم بصدقه دادن، و از جهاد کردن با دشمنان دین چیست؟ گفتند آن چیست یا رسول اللَّه؟ گفت ذکر خداى عزّ و جل و از ذکرها هیچ چیز نیست فاضلتر از قرآن خواندن، خاصه در نماز چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «قراءة القرآن فى الصّلاة افضل من القراءة بغیر الصلاة و قراءة القرآن بغیر الصّلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصیام و الصیام جنّة من النّار، و لا قول الا بعمل، و لا قول و لا عمل الا بنیّة، و لا قول و لا عمل و لا نیة، الّا باصابة السّنّة.
ثم قال تعالى: وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ بشکر نعمت فرمود و از کفران نهى کرد، و هر چند که از روى ظاهر هر دو یکسانست امّا از روى معنى در جمع میان این دو کلمه فایدنى نیکوست، و آن آنست که تا کسى را و هم نیفتد که شکر نعمت بمقتضى امر مطلق یک بار بیش نیست، بل که هر ساعتى و هر لحظتى شکر منعم واجب است، که اگر شکر نکنى کفران باشد و این منهى است که میگوید وَ لا تَکْفُرُونِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.... الآیة... میگوید اى گرویدگان: اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ یارى جویید بر رستن از آتش، و رسیدن به پیروزى بدو چیز بشکیبایى و بنماز که در نماز شفا است و در شکیبایى فرج، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: الصّبر مفتاح الفرج، و فى الصّلاة شفاء»
و گفته‏اند در معنى آیت (استعینوا بالصبر على الصلوات) یارى جویید بر تمحیص گناهان خویش، و کفارت آن بصبر کردن در اداء فرائض و خاصه در نماز، که آن بارى گران است و کارى عظیم، چنانک رب العزة گفت وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ مصطفى ع معاذ جبل را گفت آن گه که از وى سؤال کرد حدّثنى بعمل یدخلنى الجنة و لا اسألک عن شی‏ء غیره‏
فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بخ بخ! لقد سألت عن عظیم و انه لیسیر على من اراد اللَّه بالخیر، ثم قال «تؤمن باللَّه و الیوم الآخر و تقیم الصلاة و تعبد اللَّه وحده لا تشرک به شیئا
پس بیان کرد که صابران را چه ثواب است ایشان که بار احکام شرع کشند، و فرائض حق گزارند، فقال.
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ گفت من که خداوندم با ایشانم بحفظ و رعایت و عنایت، اصحبهم و احفظهم و أتولّاهم و امتعهم.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر چهارده مرد مسلمان کشته شدند، شش از مهاجران بودند و هشت از انصار، مردمان میگفتند ایشان را که فلان مرد، و فلان مرد، نعیم دنیا از وى بگشت، رب العالمین گفت مگویید چنین! که ایشان مردگان نه‏اند بلکه زندگانند بنزدیک خداوند ایشان، شادان و نازان، طعام و شراب بهشت بى حساب بایشان میرسد و لکن شما نمیدانید. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «انّ ارواح الشهداء فى اجواف طیر خضر تسرح فى ثمار الجنة و تشرب من انهارها، و تأوى باللیل الى قنادیل من نور معلّقة بالعرش»
مرّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یوم احد على مصعب بن عمیر و هو مقتول، فوقف علیه و دعا له، ثم قرأ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ. ثم‏
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ رسول اللَّه یشهد انّ هؤلاء شهداء عند اللَّه یوم القیمة فاتوهم و زروهم و سلّموا علیهم، فو الّذى نفسى بیده لا یسلّم علیهم احد الى یوم القیمة الا ردّوا علیه یرزقون من ثمار الجنة و تحفها.»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یعطى الشهید ست خصال عند اوّل قطرة من دمه، یکفّر عنه کل خطیئة، و یرى مقعده من الجنة، و یزوّج من الحور العین، و یؤمن من الفزع الاکبر و من عذاب القبر، و یحلّى حلیة الایمان. و عن انس قال بعث النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سرّیة فقتلوا و انّ جبرئیل أتى النبى فاخبره انهم قد لقوا ربهم عز و جل فرضى عنهم و ارضاهم. قال انس کنّا نقرأ آیا بلّغوا قومنا انا قد لقینا ربنا فرضى عنّا و ارضانا
اگر کسى گوید که این شهیدان اگر زندگانند و مرتزقان پس چونست که در جثت ایشان تصرف نیست، و زندگان را تصرف جثت باشد لا محاله؟ جواب آنست که نه هر که در جثت وى تصرف نیست مرده بود، نه بینى که مردم در خواب شود و در جثت وى تصرف نماند و وى مرده نیست؟ و کس باشد که در خواب چیزى بیند که از آن اندوهگین شود، و باشد که از خواب درآید و هنوز آن بقیت اندوه با وى بود، تا بدانى که در آن حال زنده است اگر چه متصرف نیست، همچنین ارواح شهدا جائز است که از اجسام ایشان مفارقت گیرد، و آن گه بنزدیک خداوند باشد نه مرده، پس ایشان را از این جهت مرده نباید گفت بلکه شهید باید گفت، از آنک وى بنزدیک خداى زنده است و روزى میخورد چنانک گفت بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ و بجاى خویش شرح آن بتمامى گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ الآیة... النون فیه للتأکید، و اللام جواب قسم محذوف على تقدیر و اللَّه لنبلونّکم اى لنعاملنّکم معاملة المختبر، گفت با شما آن معاملت کنیم که کسى که آزمایش کند بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ على تقدیر، شافعى گفت این خوف بیم دشمن است در غزا، و این گرسنگى روزه ماه رمضان است و این کاست از مال زکاة صامت، و این کاست از تن آزاد کردن بردگان، و این کاست از میوه صدقه خرما و انگور و گفته‏اند که جوع آن قحط است که اهل مکه را هفت سال رسیده بود. وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ آن بود که مال و نعمت از دست ایشان بشد. وَ الْأَنْفُسِ بیمارى و پیرى و مرگ است. وَ الثَّمَراتِ مرگ فرزندان که فرزند را ثمره دل خوانند ذلک‏
فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا مات ولد العبد قال اللَّه لملائکته أ قبضتم ولد عبدى؟
فیقولون نعم. فیقول أ قبضتم ثمرة فؤاده؟ فیقولون نعم فیقول ما ذا قال عبدى؟ فیقولون حمدک و استرجع فیقول ابنوا لعبدى بیتا فى الجنة و سمّوه بیت الحمد.
و ابتلاء ایشان باین چند چیز از بهر آن بود که تا چون پسینیان شنوند زودتر به پذیرفتن دین و اتباع صحابه درآیند، که گویند اگر نه این دین حق بودى و حجت آن روشن ایشان برین بلاها و مصیبتها با این دین صبر نکردندى، پس آن ایشان را چون برهانى باشد، بدین حق در آیند و اتباع صحابه کنند. آن گه مصطفى را گفت وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا... اى مهتر! این شکیبایان را بر آن مصیبتها و محنتها بشارت ده، آنان که چون مصیبتى بایشان رسد گویند: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ انّا للَّه اى نحن و اموالنا للَّه عبیدا و ملکا، یفعل فیها ما یشاء وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ اى مقرون بالبعث بعد الموت فاللّه تعالى قادر علیه. انّا للَّه اقرار است ببعث و نشور و ثواب و عقاب، که اللَّه بآن قادر است و آن را توانا و بآن دانا.
قال النبى «من استرجع عند المصیبة جبّر اللَّه مصیبته و احسن عقباه و جعل له خلفا صالحا یرضاه»
و قال ما من مسلم و لا مسلمة یصاب بمصیبة فذکر مصیبة و ان قدم عهدها فیحدث لها استرجاعا، الّا احدث اللَّه له و اعطاه مثل ثوابها یوم اصیب بها.
و قال عکرمة طفئ سراج النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ فقیل یا رسول اللَّه أ مصیبة هى؟ قال نعم! کل شی‏ء یؤذى المؤمن فهو له مصیبة.
و قال اربع من کنّ فیه بنى له بیت فى الجنة: المعتصم بلا اله الا اللَّه لا یشک فیها، و من اذا عمل حسنة سرّته و حمد اللَّه علیها، و اذا عمل سیئة ساءته و استغفر اللَّه منها، و اذا اصابته مصیبة قال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.
پس ایشان را وعده داد که اگر در مصیبتها صبر کنند و جزع نکنند و استرجاع گویند، بر ایشانست از خداوند ایشان نه یک رحمت بلکه رحمتها، پس یکدیگر، ازین جهت صلوات بجمع گفت.
أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ و صلاة رحمت است و ثناء نیکو، و رحمت خداوند بر بندگان فراوانست و وجوه آن بسیار دعاء ایشان اجابت میکند، و بر طاعت اندک سپاس دارى میکند، و روزى فراخ بایشان مى‏رساند، و برکت در معاش و در زندگانى میکند، و در حال درماندگى و بیچارگى و بیمارى و درویشى فریاد میرسد، و بر دشمنان نصرت میدهد، و توفیق طاعت و روشنایى معرفت و هدایت میدهد. اینست که رب العزة گفت وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ قیل هم المهتدون الیوم الى الحق و الصواب، و غدا الى الجنة و الثواب عمر خطاب چون این آیت بر خواندى گفتى نعم العدلان و نعمت العلاوة، عنى بالعدلین اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة، و بالعلاوة قوله وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ... الآیة... اینست یاد دوست مهربان، آسایش دل و غذاء جان، یادى که گوى است و انسش چوگان، مرکب او شوق و مهر او میدان، گل او سوز و معرفت او بوستان، یادى که حق در آن پیدا، بحقیقت حق پیوسته از بشریت جدا، یادى که درخت توحید را آبشخورست دوستى حق مر آن را میوه و برست. اینست که رب العالمین گفت لا یزال العبد یذکرنى و اذکره حتى عشقنى و عشقته. این نه آن یاد زبان است که تو دانى، که آن در درون جانست.
بو یزید روزگارى بر آمد که ذکر زبان کمتر کردى، چون او را از آن پرسیدند.
گفت عجب دارم ازین یاد زبان، عجبتر ازین کو بیگانه است، بیگانه چکند در میان، که یاد اوست خود در میان جان.
در قصه عشق تو بسى مشکلهاست
من با تو بهم میان ما منزلهاست‏
عجبت لمن یقول ذکرت ربى
فهل انسى فاذکر ما نسیت.
آن عزیز وقت خویش در مناجات گوید: خداوندا! یادت چون کنم که خود در یادى و رهى را از فراموشى فریادى، یادى و یادگارى، و دریافتن خود یارى، خداوندا هر که در تو رسید غمان وى برسید، هر که ترا دید جان وى بخندید. بنازتر از ذاکران تو در دو گیتى کیست؟ و بنده را اولیتر از شادى تو چیست؟ اى مسکین تو خود یاد کرد و یادداشت وى چه شناسى! سفر نکرده منزل چه دانى! دوست ندیده از نام و نشان وى چه خبر دارى؟
معبود خودى و عابد خویشتنى
زیرا که براى خود کنى هر چه کنى‏
اگر بجان خطر کى با خطر شوى، و گر روزى بکوى حقیقت گذر کنى وز انجا که سرست او را یاد کنى آن بینى که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
یک بار بکوى ما گذر باید کرد
در صنع لطیف ما نظر باید کرد
گر گل خواهى بجان خطر باید کرد
دل را ز وصال ما خبر باید کرد
و فى بعض کتب اللَّه عبدى! ستدکرنى اذا جربت غیرى انى خیر لک ممن سواى، بنده من چون دیگران را بیازمایى و به بینى آن گه تو قدر ما بدانى، و حق ما بشناسى، یا چون نامهربانى ایشان بینى مهربانى و وفادارى ما دریابى، و بدانى که ما بر تو از همگان مهربان تریم، و به کار آمده تر. عبدى أ لم اذکرک قبل ان تذکرنى بنده من یک نشان مهربانى ما آنست که نخست ما ترا یاد کردیم، پس تو ما را یاد کردى، أ لم أحبّک قبل ان تحبّنى نخست من ترا خواستم پس تو مرا خواستى. عبدى! ما استحییت منى اذ اعرضت عنى و اقبلت على غیرى؟ فاین تذهب و بابى لک مفتوح و عطائى لک مبذول این چنانست که گویند.
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى‏
بعزّت عزیز که اگر یک قدم در راه او بردارى هزار کرم ازو بتو رسد، منک یسیر خدمة و منه کثیر نعمة، منک قلیل طاعة و منه جلیل رحمة. و الیه اشار النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه و عز و جل من ذکرنى فى نفسه ذکرته فى نفسى، و من ذکرنى فى ملاء ذکرته فى ملاء خیر منهم و من تقرب الىّ شبرا تقربت الیه ذراعا، و من اتانى مشیا أتیته هرولة وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ گفته‏اند شکرت له شکر باشد بر دیدار نعمت و بر اعتبار افعال، و شکرته شکرست بر دیدار منعم و بر مشاهده ذات، این شکر اهل نهایت است و آن شکر اصحاب بدایت. رب العالمین دانست که معظم بندگان طاقت شکر اهل نهایت ندارند کار بریشان آسان کرد و شکر مهین ازیشان فرو نهاد.
نگفت و اشکرونى بل که گفت: وَ اشْکُرُوا لِی یعنى که شکر نعمت من بجاى آرید، و حق آن بشناسید، و انگه از شناخت حق حق من بر مشاهده ذات من نومید شوید، که آن نه کار آب و گل است و نه حدیث جان و دل است، گل را خود چه خطر و دل را درین حدیث چه اثر، هر دو فرا آب ده! و وصل جانان بخود راه ده!
تا کى از دون همتى ما منزل اندر جان کنیم
رخت بر بندیم از جان قصد آن جانان کنیم‏
شاهد الّا تخافوا از نقاب آمد برون
سر بر آرى خرقه بازان تا که جان افشان کنیم‏
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... هم نداست و هم شهادت، و هم تهنیت و هم مدحت، ندایى با کرامت، شهادتى با لطافت، تهنیتى بر دوام، مدحتى تمام. اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ بر ذوق علم صبر سه قسم است: بر ترتیب اصبروا و صابروا و رابطوا اصبروا صبر بر بلاست، صابروا صبر از معصیت، رابطوا صبر بر طاعت. صبر بر بلا صبر محبانست، صبر از معصیت صبر خائفانست، صبر بر طاعت صبر راجیانست. محبّان صبر کنند بر بلا تا بنور فراست رسند، خائفان صبر کنند از معصیت تا بنور عصمت رسند، راجیان صبر کنند بر طاعت تا بانس خلوت رسند. على الجمله بنده را بهمه حال صبر به، که رب العزة میگوید وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ. و اگر صابران را از علو قدر و کمال شرف همین بودى که إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ تمام بودى که این منزلت مقربانست و رتبت صدّیقان.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة... فاتتهم الحیاة الدنیویه لکنهم و صلوا الى الحیاة الأبدیة. چه زیانست ایشان را که از ذل دنیا باز رستند؟ چون بعز وصال مولى رسیدند؟
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
زنده اوست که بدوست زنده است نه بجان، هر که بدوست زنده شد اوست زنده جاودان.
پیر طریقت گفت: خداوندا هر که شغل وى تویى شغلش کى بسر شود؟ هر که بتو زنده است هرگز کى بمیرد؟ جان در تن گر از تو محروم ماند چون مرده زندانیست، زنده اوست بحقیقت کش با تو زندگانیست، آفرین خداى بر آن کشتگان باد که ملک میگوید زندگانند ایشان.
بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ رداء هیبت بر کتف عزّ ایشان و سایه عرش عظیم تکیه گاه انس ایشان، و حضرت جلال حق آرامگاه جان ایشان، فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... الآیة.... سنت خداوند عز و جل چنانست که هر آیت که بنده را در آن بیم دهد و سیاست نماید، هم بر عقب آن یا پیش از آن بنده را بنوازد و امید نماید، چنانک درین آیت بنده را بذکر آن سیاسات و انواع بلیات باز شکست، پس آن گه بشارت داد و بنواخت و گفت وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ و در اول آیت گفت إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ‏
سبحانه ما الطفه! و ارحمه بعباده! وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... میگوید بیازمائیم شما را گاه بترس، و گاه به بیم، گاه بدرویشى، و گاه بگرسنگى، گاه بمصیبت ظاهر، و گاه باندوه باطن، آن بلاء ظاهر و آن مصیبت آشکارا خود آسان کارى است که گاه بود و گاه نه، چنانک بلاء ابراهیم و بلاء ایوب علیه السّلام، بلاء تمام اندوه باطن است که یک چشم زخم پاى از جاى بر نگیرد، و هر که او نزدیکتر و بدوستى سزاوارتر و وصال را شایسته‏تر اندوه وى بیشتر. چنانک اندوه مصطفى که نه بر افق اعلى طاقت داشت و نه بر بسیط زمین قرار، چنانک پروانه در پیش چراغ، نه طاقت آن که با چراغ بماند و نه چاره آنک از چراغ دور ماند! بزبان حال گوید:
در هجر همى بسازم از شرم خیال
در وصل همى بسوزم از بیم زوال
پروانه شمع را همین باشد حال
در هجر نسوزد و بسوزد بوصال
آرى هر که وصل ما جوید و قرب ما خواهد، ناچار است او را بار محنت کشیدن و شربت اندوه چشیدن، آسیه زن فرعون همسایگى حق طلب کرد و قربت وى خواست گفت ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنّة خداوندا در همسایگى تو حجره خواهم که در کوى دوست حجره نیکوست، آرى نیکوست و لکن بهاى آن بس گرانست، گر هر چیزى بزر فروشند، این را بجان و دل فروشند، آسیه گفت باکى نیست و گر بجاى جانى هزار جان بودى دریغ نیست. پس آسیه را چهار میخ کردند، و در چشم وى میخ آهنین فرو بردند، و او در آن تعذیب مى‏خندید و شادمانى همى کرد. این چنانست که گویند.
هر جا که مراد دلبر آمد
یک خار به از هزار خرماست‏
بشر حافى گفت در بازار بغداد مى‏گذشتم یکى را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد، آن گه او را بحبس بردند، از پى وى برفتم پرسیدم که این زخم از بهر چه بود، گفت. از آنک شیفته عشقم. گفتم چرا زارى نکردى تا تخفیف کردندى؟ گفت از آنک معشوقم بنظاره بود، بمشاهده معشوق چنان مستغرق بودم که پرواى زاریدن نداشتم گفتم و لو نظرت الى المعشوق الاکبر و گر دیدارت بر دیدار دوست مهین آمدى خود چون بودى؟ قال فزعق زعقة و مات نعره بزد و جان نثار این سخن کرد. آرى چون عشق درست بود بلا برنگ نعمت شود. دولتى بزرگ است این، جمال معشوق ترا بخود راه دهد تا در مشاهده وى همه قهرى بلطف بر گیرى، و لکن:
زان مى‏نرسد بنزد تو هیچ خسى
در خوردن غمهاى تو مردى باید!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ صفا و مروه از نشانهاى ملت اللَّه است، فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ هر که قصد و آهنگ خانه کند أَوِ اعْتَمَرَ یا بزیارت خانه شود، فَلا جُناحَ عَلَیْهِ برو تنگى نیست، أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما که طواف کند میان آن هر دو، وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً و هر که از طوع و خواست دل خویش کارى کند فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ اللَّه سپاس دارست و پاداش ده بکردار خلق، دانا
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلْنا آنچه ما فرو فرستادیم مِنَ الْبَیِّناتِ از پیغامهاى روشن و نشانهاى پیدا وَ الْهُدى‏ و راه نمونى، مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ پس آنک ما آن را پیدا کردیم مردمان را، فِی الْکِتابِ در نامه خویش أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که اللَّه لعنت میکند بریشان وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ و بایشان میرسد لعنت لعنت گران.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مگر اینان که توبت کردند، وَ أَصْلَحُوا و تباه کرده راست کردند، وَ بَیَّنُوا و پنهان کرده پیدا کردند، فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که ازیشان توبه پذیرم، وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ و منم خداوند توبه پذیر بخشاینده مهربان.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند بخداى خویش وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ و بمردند و ایشان بر کفر خویش بودند، أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ ایشانند که بریشانست لعنت خدا وَ الْمَلائِکَةِ و لعنت فریشتگان وى وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و لعنت راه راستان مردمان همه، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آتش ایشانند لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ سبک نکنند ازیشان عذاب هرگز وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ و نه در ایشان نگرند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ صفا سنک سپید سخت باشد یعنى صافى که در آن هیچ خلطى نبود از خاک و گل و غیر آن، و مروه سنگى باشد سیاه و سست و نرم که زود شکسته شود. و گفته‏اند آدم و حوا چون آنجا رسیدند آدم بکوه صفا فرو آمد و حوا بکوه مروه پس هر دو کوه را بنام ایشان باز خواندند، صفا از آن خواندند که آدم صفى آنجا فرو آمد، و مروة از آن گفت که مرأة یعنى جفت آدم آنجا فرو آمد. مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ اى متعبّداته التی اشعرها اللَّه، اى جعلها اعلاما لنا. شعائر اللَّه اعلام دین حق باشد و نشانهاى ملت حنیفى، امّا اینجا مناسک حج میخواهد، فکانه قال «انّ الطواف بالصفا و المروة من اعلام دین اللَّه و مناسک حجّه» طواف کردن میان صفا و مروه از مناسک حج است و از ارکان آن، و این طواف آنست که علما آن را سعى خوانند، مصطفى ع گفت: «انّ اللَّه کتب علیکم السعى کما کتب علیکم الحج»
و قالت عائشة «لعمرى ما حجّ من لم یسع بین الصفا و المروة» لان اللَّه سبحانه یقول إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و مصطفى ع چون برابر صفا رسید این آیت برخواند آن گه گفت ابدأ بما بدأ اللَّه به فبدأ بالصفا و رقى علیه، حتى اذا رأى البیت مشى، حتى اذا تصوبت قدماه فى الوادى سعى.
ابن عباس قومى را دید که میان صفا و مروه طواف میکردند، گفت این سنت مادر اسماعیل است که چون اسماعیل گرسنه و تشنه شد و وى تنها بود و کس از آدمیان حاضر نه، و طعام و شراب نه، برخاست و بکوه صفا بر شد و روى در وادى کرد، تا خود هیچکس را بیند، هیچکس را ندید فرو آمد، چون بوادى رسید گوشه درع بر گرفت و بشتافت، و گرم برفت تا بر مروه رفت، در نگرست کس را ندید، دیگر باره فرو آمد قصد صفا کرد، تا هفت بار چنین بگشت، پس رب العالمین برکات قدم وى را و متابعت سنت وى را آن طواف بر جهانیان فرض کرد تا بقیامت.
فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ... معنى حج و عمره زیارت کردن خانه کعبه را، و قصد آن داشتن. میگوید هر که حج کند یا عمره فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما بر وى تنگى نیست که میان صفا و مروه سعى کند. تشدید در طاء از اخفاء تاء است در طاء، اصل آن یتطوف است. و اصل قصه آنست که در زمان جاهلیت مردى و زنى در کعبه شدند بفاحشه‏اى، و نام مرد اساف بن یعلى بود و نام زن نائلة بنت الدیک، هر دو را مسخ کردند، پس عرب ایشان را بیرون آوردند، و عبرت را یکى بر صفا نهادند و یکى را بر مروة، تا خلق از اطراف میآمدند و ایشان را میدیدند. روزگار بریشان دراز شد، و پسینیان با ایشان الف گرفتند، چشمها و دلها از ایشان پر شد، شیطان بایشان آمد و گفت که پدران شما اینان را مى‏پرستیدند، و ایشان را بر پرستش آنان داشت. روزگار دراز در زمان فترت و جاهلیت، پس چون اللَّه تعالى رسول خود را به پیغام بنواخت، و اسلام در میان خلق پیدا شد، قومى از مسلمانان که در جاهلیت دیده بودند که آن دو بت را مى‏پرستیدند، تحرّج کردند از سعى کردن میان صفا و مروه، ترسیدند که در چیزى افتند از آنکه در زمان جاهلیت در آن بودند.
اللَّه تعالى این آیت فرستاد که سعى کنید، و آن حرج که ایشان میدیدند از ایشان بنهاد.
اگر کسى گوید که چون فرمود که حجّ و عمره از شعائر اللَّه، دیگر فرمود فلا جناح علیه ان یطوّف بهما؟ مى‏گوییم که بر صفا اساف بود و بر مروه نائله و آن دو بت بود، و بعضى گفته‏اند که دو کس بودند مردى و زنى زانیان و اکنون از چهار رکن حج یکى سعى است، بمذهب شافعى و مالک و احمد، و ترک آن روا نیست و هیچ چیز بجاى آن نایستد. اما بمذهب بو حنیفه سعى از واجبات حج است نه از ارکان آن، و قربان بجاى آن بیستد. و دلیل شافعى خبرى است که مصطفى ع گفت «اسعوا فانّ اللَّه کتب علیکم السعى».
«و من یطوع خیرا» قراءة حمزة و کسایى «من یطوع» بیا و جزم است اصل آن یتطوّع میگوید هر که بیرون از فرائض عملى کند و طاعتى آرد و تقربى نماید بطواف کردن گرد خانه کعبه یا بنماز نوافل، خداى عز و جل از وى بپسندد و سپاس دارى کند و بدان پاداش دهد.
فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ شاکر نامى است از نامهاى خداوند عز و جل، و معنى این نام آنست که از بنده طاعت خرد پذیرد و آن را بزرگ کند و عطاء خود بسیار دهد و آن را اندک شمرد. ازینجا گفته‏اند دابّة شکور چارپایى که علف اندک خورد و زود فربه شود، نه بینى که خداى عز و جل این همه نعمت راحت و انواع لذات و شهوات در دنیا بر بندگان خود ریخت، آن گه آن را چیزى اندک خواند و گفت «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» و در عقبى آن همه کرامت و نواخت که در بهشت دوستان را داد آن را غرفه خواند و گفت أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا و طاعات بنده و اعمال وى چون باز گفت اگر چه اندک است و ناچیز آن را بسیار خواند و بر وى ثنا کرد و گفت و الذاکرون اللَّه کثیرا و الذاکرات اینست معنى شاکر در نامهاى خداوند عز و جل گناه بزرگ از بنده در گذارد، و طاعت خرد بزرگ کند، و عطاء بزرگ خود اندک شمرد سبحانه ما اکرمه بعباده و الطفه! إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا... الآیة... عموم این آیت دلیل است که هر آن کس که علم پنهان کند و از اهل خویش باز گیرد مستوجب عقوبت گردد.
و بهذا قال النبى «من سئل عن علم فکتمه ألجمه اللَّه بلجام من نار» و این معنى منافى آن خبر نیست که مصطفى گفت: «واضع العلم فى غیر اهله کالمانع اهله»
که این مخصوص است بنا اهل، که در شر استعانت بعلم کند و حق آن بنشناسد، و حرمت آن ندارد، و این علم به نزدیک اللَّه کمتر از دنیا نیست که مصطفى ع گفت: «عرض حاضر یاکل منها البرّ و الفاجر»
جز آنکه در شرع از سفیه که انفاق آن نه بر وجه خویش کند منع کنند فذلک فى قوله تعالى وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ... الآیة إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ... الآیة مفسران گفتند اینان علما و رؤساى جهودان اند چون کعب اشرف و ابن صوریا و کعب اسید و امثال ایشان. میگوید ایشان که پنهان کردند آنچه ما از آسمان فرو فرستادیم مِنَ الْبَیِّناتِ از آنچه روشن کردیم، و در توریة بیان آن فرستادیم از حلال و حرام و حدود و فرائض و رحم.
وَ الْهُدى‏ صفت و نعت مصطفى ع، و اثبات نبوت وى. و یقال البیّنات مشار بها الى الآیات المنزلة، و الهدى الى ما یستدل به من الامارات.
مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ پس از آنک بنى اسرائیل را در کتاب توریة این همه روشن کردیم ایشان پنهان میکنند. أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ معنى لعنت راندن است و دور کردن از رحمت و خیر خویش، میگوید بریشان دو لعنت است یکى لعنت حق دیگر لعنت خلق لعنت حق آنست که ایشان را براند و از رحمت خود دور کند، و لعنت خلق آنست که از خداى عز و جل خواهند تا ایشان را از بر خویش براند و از رحمت خود دور کند. و لعنت خلق آنست بآنکه گویند اللهم العنهم و خلاف است میان علما که این لاعنان که‏اند؟ قومى گفتند فریشتگانند، ابن عباس گفت کلّ شى‏ء الّا الجن و الانس. حسن گفت «عباد اللَّه اجمعون» ضحاک گفت «ان الکافر اذا وضع فى حفرته قیل له من ربک؟ و من نبیک؟ و ما دینک؟ فیقول لا ادرى فیقال لا دریت ثم یضرب ضربة بمطرقة، فیصیح صیحة یسمعها کل شی‏ء الّا الثقلین فلا یسمع صوته شی‏ء الّا لعنه، فذلک قوله وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ و قال ابن مسعود هو الرجل یلعن صاحبه فترتفع اللعنة فى السماء ثم تنحدر فلا تجد صاحبها الذى قیل له اهلا لذلک و لا المتکلم بها اهلا لها، فتنطلق فتقع على الیهود. و قال مجاهد اللاعنون البهائم تلعن عصاة بنى آدم اذا اسنت السنة و امسک المطر، قالت هذا بشوم بنى آدم و انما قال «اللاعنون» لانه وصفها بصفة العقلاء کقوله تعالى وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الآیة... مگر قومى که توبه کنند ازین جهودان و از شرک بایمان آیند و از معصیت باطاعت گردند. وَ أَصْلَحُوا و دلهاى کژ کرده و تباه کرده راست کنند، و با راه آورند، و سرهاى خود با حق آبادان دارند وَ بَیَّنُوا و صفت و نعت مصطفى که پوشیده میداشتند آشکارا کنند، و بر خلق روشن دارند فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ ایشانند که ایشان را مى‏باز پذیرم و از گناهشان در گذرم و بیامرزم، و من خداوند باز پذیرنده و مهربانم از من بخشاینده‏تر و مهربانتر کس نیست بر بندگان.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ الآیة... ایشان که کافر میرند لعنت خداى بر ایشان است و لعنت فریشتگان، و همه مردمان، اگر کسى گوید اهل دین ایشان لعنت نکنند بر ایشان پس چرا همه مردمان گفت؟ جواب آنست که این در قیامت خواهد بود، که اول خداى عز و جل بر کافران لعنت کند پس فریشتگان پس همه مردمان، و ذلک فى قوله یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً و روا باشد که تخصیص درین عموم شود و مؤمنانرا خواهد، تا هم در دنیا لعنت کنند بر ایشان و هم در عقبى. و قال السدى لا یتلاعن اثنان مؤمنان و لا کافران فیقول، احدهما لعن اللَّه الظالم، الا وجبت تلک اللعنة على الکافر لانه ظالم. خالِدِینَ فِیها جاوید در آن لعنت‏اند در میان آتش یعنى که همیشه از رحمت و خیر دورند و بعذاب نزدیک، که هرگز آن عذاب ازیشان برندارند و سبک نکنند، و مهلت ندهند که باز آیند عذرى خواهند، و دریشان خود ننگرند و نه خازنان سخن ایشان را جواب کنند و نه فریاد رسند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الآیة...
اشارتست بصفوة دل دوستان در مقام معرفت، و مروه اشارتست بمروت عارفان در راه خدمت.
میگوید آن صفوت و این مروت در نهاد بشریت و بحر ظلمت از نشانهاى توانایى و دانایى و نیک خدایى اللَّه است. و الیه الاشارة بقوله تعالى یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ پس نه عجب اگر شیر صافى از میان خون بیرون آرد، عجب آنست که این درّیتهم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانیت نگه دارد.
حکایت کنند که ذو النون مصرى مردى را دید که ظاهرى شوریده داشت گفت دلم او را میخواست و بولایت وى گواهى میداد، اما نفس من او را مى‏نخواست و مى‏نپذیرفت، ساعتى درین اندیشه بودم میان خواست دل و ردّ نفس. آخر آن جوانمرد بمن نگرست یا ذو النون الدّر وراء الصدف، گفت صدف انسانیّت را چه بینى؟ آن در بین که در درون صدف است آرى چنین است و لکن میدان که نه در هر صدفى درو گوهر بود، چنانک نه در هر شاخى میوه و ثمر بود، نه در هر چاهى یوسف دلبر بود، نه بر هر کوهى موسى انور بود، نه در هر غارى احمد پیغامبر بود، نه در هر دلى یاد دوست مهربان بود، نه در هر جانى مهر جانان بود، دلى که درو یاد اللَّه بود در کنف رعایت و در خدد حمایت معصوم بود، جانى که درو مهر جانان بود در بحر عیان غرقه نور بود، اینست که آن عزیز روزگار گفت قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه، و اذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السماء و الارض، فیعرضهم اللَّه على الملائکة، فیقول هؤلاء المشتاقون الىّ، اشهدکم انّى الیهم اشوق، و قیل من اشتاق الى اللَّه اشتاق الیه کل شى‏ء. قال بعض المشایخ انا ادخل السّوق و الاشیاء تشتاق الىّ و انا عن جمیعها حرّ. و اعجب من هذا ما حکى عن محمد بن المبارک الصورى قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فى طریق بیت المقدس، فنزلنا وقت القیلولة تحت شجرة رمّانة، فصلینا رکعات فسمعت صوتا من اصل الرمانة یا ابا اسحاق، اکرمنا بان تأکل منا شیئا، فطأطأ ابراهیم رأسه فقال ثلث مرّات. ثم قال یا محمد کن شفیعا الیه لیتناول منّا شیئا، فقلت یا ابا اسحاق لقد سمعت، فقام و اخذ رمّانتین، فاکل واحدة و ناولنى الأخرى، فاکلتها و هى حامضة و کانت شجرة قصیرة. فلمّا رجعنا مررنا بها، فاذا هى شجرة عالیة و رمانها حلو و هى تثمر فى کلّ عام مرّتین، و سمّوها رمّان العابدین و یأوى الى ظلّه العابدون.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ... الآیة... ابو صالح روایت کرد از ابن عباس، که این آیت و سورة الاخلاص بیکبار فرو آمدند.
آن گه که مشرکان قریش از مصطفى درخواستند. تا خداى را عز و جل صفت کند و نسبت وى گوید. گفتند یا محمد انسب لنا ربک، فانزل اللَّه عز و جل سورة الاخلاص و هذه الآیة.
کافران را عجب آمد چون این شنیدند که ایشان سیصد و شصت بت در کعبه نهاده بودند و ایشان را معبودان خود ساخته، گفتند این سیصد و شصت معبود کار این یک شهر راست مى‏نتوانند داشت، چگونه است اینک محمد میگوید که معبود همه جهان و جهانیان خود یکى است، پس گفتند نهمار دروغى که اینست! و شگفت کارى! رب العالمین جاى دیگر جواب ایشان داد و گفت پیغامبر من این نه آیین نو است که تو آوردى یا خود تو گفتى که خدا یکى است، که پیغامبران گذشته همین گفتند، و باین آمدند و رفتند، و پیغام گزاردند، که معبود جهانیان یکى است یگانه و یکتا. و ذلک فى قوله تعالى وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ اهل تفسیر در اشتقاق اسم اله و در تفسیر آن وجوه فراوان گفته‏اند، و ما از آن دو وجه اختیار کرده‏ایم: یکى آنست که الآله من یوله الیه فى الحوائج، اى یفزع الیه فى النوائب.
آله آنست که بندگان و رهیکان نیازها بدو بردارند، و حاجتها از وى خواهند، و در بلاها و شدتها پشت با وى دهند و در وى گریزند، و اللَّه بفضل خود شغل همه کفایت کند و کار همه راست گذارد، و دعاء همه بنیوشد. قال بعضهم لو رجعت الیه فى اول الشدائد لا مدّک اللَّه بفنون الفوائد، لکنک رجعت الى اشکالک فزدت فى اشغالک اگر بنده هم از اول که وى را نکبت رسد بهمگى بوى باز گردد و داروى درد خویش از جاى خود طلب کند، بمراد رسد و شفا یابد. لکن بامثال و اشکال خویش گراید، و از منبع عجز قوت طلبد، لا جرم در شغل خود بیفزاید، و دردش مضاعف شود.
حکایت کنند که یکى کنیزکى داشت و بفروخت دلش در بند وى بماند، پشیمان شد شرم داشت که سرّ خود بر خلق گشاید، حاجت خود بر کف خویش نبشت و بر آسمان داشت گفت بار خدایا! کریما! فریاد رسا! تو خود دانى که در دلم چیست! هنوز این سخن تمام ناگفته که مشترى کنیزک با کنیزک هر دو بدر سراى آمده و میگوید رأیت فى منامى ان البایع ولىّ من اولیاءنا تعلق قلبه بها، فان رددتها علیه بلا ثمن ادخلناک الجنة، قال و انى آثرت الجنة علیها.
قول دیگر آنست که آله از لاه گرفته‏اند، عرب گوید لاهت الشمس اذا علت، آفتاب را الاهه گویند از آنک بالا گیرد و به قال الشاعر: و اعجلنا الالاهة أن تغیبا پس معنى آله آن باشد که او خداوندى است بر مکان عالى، و قدر او متعالى، و فراوانى از آیات و اخبار که اشارت بعلو و فوقیت اللَّه دارد برین قول دلیل است، و معطل اینجا لعمرى که خوار و ذلیل است.
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» مصطفى علیه السلام گفت «لا اله الّا اللَّه» کلید بهشت است، و بنده هر گه که این کلمه بگوید درهاى بهشت در درون وى گشایند، تا هر لختى نو کرامتى و دیگر راحتى بجان وى میرسد. مصطفى ازینجا گفت: «من احبّ ان یرتفع فى ریاض الجنة فلیکثر ذکر اللَّه»
گفت هر که خواهد تا امروز نقدى بهشت خداوند عز و جل بچشم دل به بیند و فردا بچشم سر، و در مرغزار آن بخرامد و بدیدار آن برآساید، ایدون باید که ذکر خداوند بر زبان خویش بسیار راند. و معلوم است که سر همه ذکرها کلمه لا اله الا اللَّه است، و مصطفى ع کسى را دید که میگفت‏
«اشهد ان لا اله الا اللَّه» فقال «خرج من النار»
گفت از آتش رستگارى یافت، و هر که از آتش برست لا بد به بهشت پیوست، چون رسیدن به بهشت و رستن از آتش در کلمه «لا اله الا اللَّه» بست، پس این کلمه چون عوضى است آن را، و بهشت را چون بهایى، مصطفى ع ازینجا گفت: «ثمن الجنة لا اله الا اللَّه»
و از فضائل این کلمت یکى آنست که مصطفى ع گفت «ما شی‏ء الا بینه و بین اللَّه حجاب الّا قول لا اله الا اللَّه کما ان شفتیک لا یحجبها شی‏ء کذلک لا یحجبها شی‏ء حتى تنتهى الى ربها، فیقول لها اسکنى فتقول یا رب کیف اسکن، و لم تغفر لقائلى؟ فیقول و عزتى و جلالى ما اجریتک على لسان عبدى و انا ارید ان اعذّبه»
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه «ان ربى یقول نورى هداى، و لا اله الا هو کلمتى، و انا هو، فمن قالها ادخلته حصنى، و من ادخلته حصنى فقد امن». و روى موقوفا على انس، و زاد فیه و «القرآن کلامى» و منى خرج.
«الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسمان رقیقان، احدهما ارق من الآخر، این هر دو نام بخشایش و مهربانى و رحمت راست، و رحمن بلیغ‏تر است و تمامتر، که همه انواع رحمت در ضمن آنست، چون رأفت و شفقت و حنان و لطف و عطف. ازینجاست که نام خاص خداوند است و مطلق او را سزاست، و کس را درین نام با وى انبازى نیست، ابن عباس گفت در تفسیر هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا لیس احد یسمّى الرحمن غیره جل و علا، و خبر درست است از مصطفى حکایت از خداوند که گفت «انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمى.»
این خبر دلیل است که فعل خداوند عز و جل از نام وى مشتق است، نه اسم از فعل مشتق، چنانک خالق و باعث و امثال آن، اسم بر فعل سابق است نه فعل بر اسم، خالق نام شد که بیافرید خلق را، بلکه گویند از آن بیافرید که خالق بود، و مخلوق را خلاف اینست که اسم وى از فعل مشتق است. تا رحمت نکند او را رحیم نگویند، عن اسماء بنت یزید عن النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال فى هاتین الآیتین. اسم اللَّه الاعظم و الهکم اله واحد لا اله الّا هو الرّحمن الرّحیم، الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... الآیة... ابن عباس گفت چون این آیت از آسمان فرود آمد که وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ کافران گفتند ان محمدا یقول و الهکم اله واحد فلیأتنا بآیة ان کان من الصادقین. محمد میگوید خدا یکى است اگر چنانست که میگوید تا نشانى نماید ما را و حجتى آرد که بر راستى وى دلالت کند، پسر رب العالمین این آیت فرو فرستاد که «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...»
هر چه درین آیت گفت همه نشانهاى کردگارى و یکتایى خداوندست عز و جل، در هر چیزى نشانیست و در هر نشانى از لطف وى برهانیست، در کرد وى قدرت پیدا، و در نظام آن حکمت پیدا، و در لطافت آن علم پیدا، و در قوام آن کمال و کفایت پیدا. اول در آسمان نگر که چون برداشت، و بى ستون بر هواء قدرت بداشت رفع سمکها فسوّیها، سمکى بدان بزرگى بر هواء بدان نازکى، ازین عجبتر هوایى بدان لطیفى چون بردارد بارى بدان کثیفى، ازین طرفه‏تر آن میغ گرانست که معلق بر باد بزانست، میغ بى چشم میگرید، باد بى‏پر میپرد رعد بى‏جان مى‏نالد، اینست لطافت و حکمت، اینست زیبایى صنعت و کمال قدرت، آسمانى بباران گریان، بر وى چرخ گردان، باد از وى خیزان، هزاران چراغ در وى درخشان، همه بر پى یکدیگر پویان، و بى زبان خالق را تسبیح گویان «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، گاه پوشیده بخلالى از میغ، گاه سبز و درخشان چون روى تیغ، دو چراغ دیگر در وى فروزان، یکى سوزان یکى گدازان، عمر نوردان و هنگام سازان، گیتى را شمار، و روزگار را طومار، یکى شب آراى، یکى روز افروز، یکى شتابنده چون هزیمتى، یکى گران رو چون نو آموز. دیگر آیت، زمین است که هر کس را در آن وطن، و هر چیز را در آن سکن، زنده را مادر، و مرده را چادر، بار زنده میکشد، و عوراء مرده مى‏پوشد، شادروانى از گرد کرده، و بر روى آب بداشته، هر دو دشمن یکدیگر آن گه هر دو دل بر هم نهاده، و تن فراهم داده، نه گرد را از آب زیانى، نه آب را از گرد نقصانى.
زمین بر روى آب همچون کشتى بر روى دریا، و کشتى را از حشو ناگزیرست تا گران گردد و موج که زیر آن خیزد آن را به نگرداند، همچنین کوه‏هاى بلند در زمین او کند چنانک گفت «وَ جَعَلْنا فِیها رَواسِیَ شامِخاتٍ» تا زمین بوى گران شد، و بر آب آرام گرفت هر که در عالم بنا کرد از آب نگه داشت، بنا را بآرامش پیوند کرد، که جنبش بنا اساس را منتقض گرداند، و آب چون بر پى رود بنا را تباه کند، صانع قدیم حکیم پس عالم بر آب نهاد، و سقف وى گردان آفرید، تا بدانى که صنع وى بصنع کس نماند. آیت دیگر تاریکى شب است و روشنایى روز، این تاریکى از آن روشنایى پدید کرد، و آن روشنایى ازین تاریکى برآورد، و هر دو بر پى یکدیگر داشت. چنانک گفت «جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً» آن گه شب تاریک را بماه منور کرد، و روز روشن را بچراغ خورشید مطهّر و معطر تا آنچه در شب بر بنده فائت شود بروز بجاى آرد، و آنچه در روز فائت شود بشب بجاى آرد، و خداى را عز و جل در آن بستاید و از وى آزادى کند، اینست که اللَّه گفت: «لِمَنْ أَرادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرادَ شُکُوراً».
آیت دیگر کشتى است بر روى دریا وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ، دریا از بهر آدمى نرم شده و منفعت خلق را رام کرده، تا کشتى بروى آسان رود، و بآب فرو نشود، و ملاح هدایت یافته تا باد راست از کژ بشناخته، و ستاره را آفریده تا وى را راهبر و دلیل شده. اگر نه رحمت خداوند بودى و مهربانى وى بر بندگان و ساختن کار و اسباب معیشت، لختى چون فراهم نهاده و در هم بسته در آن موجهاى چون کوه کوه چون برفتى؟ یا خود چون بماندى؟ لکن برحمت خود آن دریاها مسخّر کرد و بساخت آدمیان را، و زیر کشتى روان ساخت تا بفرمان خالق هر جا که آدمى بخواهد کشتى میرود و منفعت میگیرد، اینست که رب العزة منت نهاد بر بندگان و گفت اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ.
آیت دیگر بارانست، که از آسمان فرود آید تا زمین مرده بدان زنده شود و نبات بر آرد، چنانک اللَّه گفت: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قطره‏هاى باران در میغ تعبیه کند، و آن میغ گران بار بر هواء قدرت بدارد، آن گه بادى گرم فرستد تا میغ از هم برگشاید، و قطرات از آن بریزد، چنانک اللَّه گفت وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً و با هر قطره فریشته، تا چنانک فرمان بود بجاى خود مى‏رساند، چون باران بزمین رسد آن زمین مرده زنده شود، بجنبد و شکافته گردد، و از آن انواع نبات و اصناف درختان برآید، نبات رنگارنگ و درختان گوناگون، رنگهاى نیکو، و طعمهاى شیرین و بویهاى خوش، بار لختى حلوا، بار لختى روغن، بار لختى دارو، و لختى ترش، لختى شیرین، لختى خوردن را، لختى پیرایه را، لختى هم میوه و هم روغن، لختى هم میوه و هم جامه، لختى غذاء آدمیان، لختى غذاء ستوران، لختى غذاء مرغان، عاقل چون در نگرد داند که این ساخته را سازنده‏ایست و آراسته را آراینده، و رسته را رویاننده، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و او را به یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد، نه نشان دهنده را زبان و لقد قالوا.
و فى کل شی‏ء له آیة
تدلّ على انه واحد
در صنع آله بى عدد برهانست
در برگ گلى هزارگون دستانست‏
آیت دیگر جانورانند ازین چهارپایان و مرغان و حشرات زمین و ددان بیابان یقول تعالى و تقدس وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ هر یکى برنگى و شکلى دیگر، بر صفتى و صورتى دیگر، هر یکى را الهام داده که غذاء خویش چون بدست آرد، و بچه خویش را چون نگه دارد، و آشیان خویش چون کند، و جفت خویش چون شناسد، و از دشمن چون پرهیزد، و آفریدگار خود را چون ستاید، اگر وى را عقل و زبان بودى از فضل و عنایت آفریدگار خویش چندان شکر کردى که آدمى در تعجب بمانید، هر چند که سر تا پاى وى بزبان حال این شکر میکند و تسبیح میگوید وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ پس باید که این جانوران را بچشم حقارت ننگرى، و آن را خوار ندارى، و بدانى که خداى را عز و جل در آفرینش آن حکمتهاست و تعبیه‏ها که آدمى از دریافت آن عاجز آید.
گر چه خوبى تو سوى زشت بخوارى منگر
کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس‏
آیت دیگر فرو گشادن بادهاست و گردانیدن آن از هر سوى، چنانک گفت عز و علا وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ بلفظ جمع قراءت مدنى و شامى و بصرى و عاصم است و بلفظ واحد قراءت باقى. و جمع اشارت بباد رحمت است که راحت خلق را فرو گشاید، چنانک گفت وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ و قال تعالى: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ. و بلفظ واحد اشارت بباد عذابست، که عقوبت قومى را فرو گشایند چنانک جاى دیگر گفت وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ. جاى دیگر گفت فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ. عبد اللَّه عمر گفت بادها هشت اند چهار رحمت را و چهار عذاب را، اما آنچه رحمت است ناشرات، و مبشرات، و لواقح، و ذاریات، و آنچه عذاب است صرصر و عقیم اند در برّ، و عاصف و قاصف در بحر، و مصطفى ع هر گه که باد برآمدى گفتى: اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا قال مجاهد هاجت الریح على عهد ابن عباس، فجعل بعضهم یسب الریح، فقال لا تسبوا الریح و لکن قولوا اللهم اجعلها رحمة و لا تجعلها عذابا
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم الریح من روح اللَّه تاتى بالرحمة، و تأتى بالعذاب، فلا تسبوها و اسئلوا اللَّه خیرها، و استعیذوا باللّه من شرها
و روى انه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال و الریح مسجّن فى الارض الثانیة فلمّا اراد اللَّه ان یهلک عادا. قال یعنى الخازن اى رب! أ ارسل علیهم من الریح قدر منخر الثور، فقال الجبار عز و جل اذا تکفأ الارض و من علیها، و لکن ارسل علیهم من الریح قدر خاتم، فهى التی قال اللَّه عز و جل ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ.
و امیر المؤمنین على گفت علیه السّلام بادها چهاراند شمال و جنوب و صبا و دبور، گفتا و حدّ شمال از حد قطب است تا بمغرب آفتاب در روز استواء، یعنى آن روز که با شب یکسان باشد، و حد دبور ازین مغرب است که گفتم تا بمطلع سهیل، و حد جنوب از مطلع سهیل است تا بمشرق استواء، و حدّ صبا ازین مشرق است تا بحد قطب. رب العالمین جل جلاله نصرت مصطفى ع در باد صبا بست، و هلاک عاد در باد دبور، و تلقیح اشجار و برکات نبات در جنوب و در شمال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور
و قال العوام بن حوشب تخرج الجنوب من الجنة فتمرّ على جهنم. فغمّها منها و برکاتها من الجنة و تخرج الشمال من جهنم فتمرّ على الجنة فروحها من الجنة و شرها من النار.
آیت دیگر میغ است با بار گران در هواء لطیف روان چنانک گفت وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ گهى از دریا برخیزد این میغ و آب برگیرد، و گاه بر سبیل بخار از کوه‏ها پدید آید، و گاه از نفس هوا پدید آید، و قطره‏هاى باران در آن تعبیه، و بخطى مستقیم، بر هر یکى نوشته، و تقدیر کرده که کجا فرو آید، و کدام حیوان تشنه است تا از آن آب خورد، و کدام نبات خشک است تا تر شود، و کدام میوه بر سر درخت خشک میشود تا آب به بیخ آن رسد و بباطن وى در شود، از راه عروق که هر یکى بباریکى چون موسى است، تا آب بآن میوه رسید و تر و تازه گردد. و باشد که قطره از آن بدریا افتد و رب العزة در قعر دریا حیوانى آفریده که صدف پوست ویست، وى را الهام دهد تا وقت باران بکناره دریا آید، و پیوست از هم باز کند و آن قطره باران در در وى افتد. پس پوست فراهم کند و بقعر دریا باز شود، و آن قطره در درون خویش میدارد چنانک نطفه در رحم و آن را مى‏پرورد و از قوت آن جوهر صدف که بر صفت مروارید آفریده است بوى سرایت میکند، مدتى دراز تا مروارید شود. پاکا خداوندا! که از قطرات باران که در آن میغ تعبیه است چندین نعمت بر خلق ریزد و چندین کرم و رحمت نماید! تا بدانى که وى خداوند قادر بر کمال است، و بر بندگان با فضل و افضال است! و به قال عکرمة رحمه اللَّه «ما انزل اللَّه عز و جل من السماء قطرة الّا انبتت بها فى الارض عشبة. و فى البحر لؤلؤة. و صحّ فى الخبر
ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما رجل بفلاة اذ سمع رعدا فى سحاب، فسمع فیه کلاما، اسق حدیقة فلان باسمه، فجاء ذلک السحاب الى جرّة فافرغ فیها من الماء، ثم جاء الى ذناب شرج. فانتهى الى شرجة، فاستوعب الماء، و مشى الرجل مع السحابة حتى انتهى الى رجل قائم فى حدیقة یسقیها. فقال یا عبد اللَّه ما اسمک؟ قال و لم تسئل؟ قال انى سمعت فى سحاب هذا ماؤه اسق حدیقة فلان باسمک فما تصنع فیها اذا صرمتها؟ قال امّا اذا قلت ذلک فانّى أجعلها ثلاثة اثلاث، اجعل ثلثا لى و لاهلى، و اردّ ثلثا فیها، و اجعل ثلثا فى المساکین و السائلین و ابن السبیل.» ثم قال تعالى: لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ گفت در آنچه نمودیم از صنایع حکمت، و لطائف نعمت، و عجائب قدرت، و شواهد فطرت نشانهاست بر کردگارى و یکتایى خداوند، و دلیلها بر توانایى و دانایى او گروهى را که خرد دارند و حق دریابند و با مولى گرایند و دل با وى راست دارند و نظر وى پیش چشم خویش دارند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ الآیة... این صفت خداوند یگانه، بار خدا و پادشاه یگانه، در بزرگوارى و کاررانى یگانه، در بردبارى و نیکوکارى یگانه، در کریمى و بیهمتایى یگانه، در مهربانى و بنده نوازى یگانه، هر چه کبریاست رداء جلال اوست و بآن یگانه، هر چه عظمت و جبروت است ازار ربوبیت اوست و بآن یگانه، در ذات یگانه، در صفات یگانه، در کرد و نشان یگانه، در وفا و پیمان یگانه، در لطف و نواخت یگانه، در مهر و دوستى یگانه، روز قسمت که بود جزا و یگانه، پیش از روز قسمت که بود؟ همان یگانه، پس از روز قسمت که سپارد آن قسمت؟ همان یگانه، نماینده کیست؟ همان یگانه، آراینده کیست؟ همان یگانه، پیداتر از هر چه در عالم پیداییست و در آن پیدایى یگانه، پنهان‏تر از هر چه در عالم نهانیست و بدان نهانى یگانه.
اى در عالم عیان تر از هر چه عیان
پنهان ترى از هر چه نهان‏تر بجهان‏
اى دورتر از هر چه برد بنده گمان
نزدیک ترى به بندگان از رگ جان!
بى وفا آدمى که قدر این خطاب نداند! و عز این رقم اضافت نشناسد! که میگوید وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ عجب نه آن است که اضافت بندگان با خود کرد و ایشان را با خود پیوست و گفت: انّ عبادى ، عجب این است که اضافت خود با بندگان کرد و نام خود با ایشان پیوست گفت وَ إِلهُکُمْ.... نه از آن که خداوندى وى را از بندگى بندگان پیوندى میباید، یابنده مستحق آنست، امّا خود در کریمى و در مهربانى یگانه و یکتا، و در بزرگوارى سزاى هر اکرام و هر عطاست.
زانجا که جمال و حسن آن دلبر ماست
ما در خور او نه‏ایم او در خور ماست‏
وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ نه عالم بود و نه آدم، نه رسوم و آثار بود، و نه در دار دیّار، که او کار ساز و خداوند مهر کار بود، رقم دولت بر تو میکشید، و بدوستى‏
خود مى‏پسندید، و تو هنوز در عدم!
اى بوده مرا و من ترا نابوده
شب معراج ز اسرار الهى که با سید عالم رفت یکى این بود که: کن لى کما لم تکن، فاکون لک کما لم ازل بهمگى مرا باش و خود را هیچ مباش چنانک نبودى تا ترا باشم چنانک در ازل بودم.
شیخ الاسلام انصارى رحمة اللَّه در مناجات خویش گفت: الهى شاد بدانیم که اول تو بودى و ما نبودیم، کار تو در گرفتى و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادى و رسول خود فرستادى! الهى هر چه بى طلب بما دادى بسزاوارى ما تباه مکن، و هر چه بجاى ما کردى از نیکى بعیب ما بریده مکن، و هر چه نه بسزاى ما ساختى بناسزایى ما جدا مکن، الهى! آنچه ما خود را کشتیم به بر میار، و آنچه تو ما را کشتى آفت ما از آن باز دار! لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ جز او خداوند نیست، و جز او کس سزاى معبودى نیست، که چنو خداوند نوازنده و بخشاینده کس نیست. رحمن است که چون از وى خواهند بدهد، رحیم است که چون نخواهند خشم گیرد. و فى الخبر من لم یسأل اللَّه غضب اللَّه علیه
رحمن است که طاعت بنده قبول کند گر چه خرد بود، رحیم است که معاصى بیامرزد گر چه بزرگ بود، رحمن است که ظاهر بیاراید و صورت بنگارد، رحیم است که باطن آبادان دارد و دلها در قبضه خویش نگه دارد، رحمن است که لطائف انوار در روى تو پیدا کند، رحیم است که ودایع اسرار در دل تو ودیعت نهد.
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الآیة... خداوند عالم درین آیت عموم خلق را بخود راه مى‏نماید، تا در عجائب ملوک آسمان و زمین و در صنایع بر و بحر نگرند و صانع را بشناسند، و به یگانگى وى اقرار دهند. قال ابن عطاء «تعرف الى العامّة بخلقه و الى الخاصّ بصفاته و الى الانبیاء و خاص الخاص بذاته.» نظر عوام بمصنوعات است نظر خواص بصفات است، نظر انبیا و خاص الخاص بذات است. عامّه مؤمنان بصنع نگرند، را صنع بصانع رسند، خواص مؤمنان صفات بدانند از صفات بموصوف رسند و از اسم بمسمى، چنانک بنى اسرائیل را گفتند تَذْبَحُوا بَقَرَةً فلم یعرفوها فوصفت البقرة لهم فعرفوها و ذبحوها. اما پیغامبران و صدّیقان او را هم باو شناسند نه بغیر او، از وى بوى نگرند نه از غیر وى باو، اشارت باین حالت آنست که اللَّه گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ نگفت بسایه نگر تا صنع ما بینى گفت بما نگر تا صنع ما بینى اى مهتر عالم! آمدن جبرئیل مبین فرستادن ما بین! از ما بوى نگر نه از وى بما! یکى تأمل کن در حال صواحبات یوسف چون عین یوسف مرا ایشان را کشف گشت از خود فانى شدند و از صفات یوسف غائب گشتند، فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ بجاى ترنج دست بریدند، و از خود بى خبر بودند و از اوصاف یوسف غائب بودند، که بوقت معاینه گفتند ما هذا بَشَراً یوسف را فریشته دیدند و از اوصاف انسى بى خبر بودند، چندان شغل افتاد ایشان را در مشاهده یوسف که پرداخت صفات نداشتند. چون ذات مخلوقى در دل صواحبات این اثر کند اگر تجلى ذات خالق در سر خاصگیان از این زیادت کند چه عجب!!! آن گه در آخر آیت گفت: لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ این همه هست اما زیرکان درمى‏بایند تا بدانند، بینایان مى‏دربایند تا به بینند. از هر جانب بساحت حق راهست رونده مى‏باید! همه عالم خوان بر خوان و بادرباست خورنده مى‏باید، جمال حضرت لم یزل در کشف است نگرنده مى‏باید!
مرد باید که بوى داند برد
و رنه عالم پر از نسیم صباست
لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ عقل عقال دل است، یعنى که دل را از غیر محبوب در بند آرد، و از هوسهاى ناسزا باز دارد، و عقل بمذهب اهل سنت نور است، و جاى وى دلست نه دماغ، و شرط خطاب است نه موجب خطاب، و در معرفت عین آلت است نه اصل.
و مایه و فایده عقل آنست که دل بوى زنده گردد لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا اى عاقلا پس هر که را عقل نیست در شمار زندگان نیست، نه بینى که با دیوانه خطاب نیست چنانک با مرده نیست، از آنست که وى را عقل نیست. عقل سه حرفست عین است یعنى عرف الحق من الباطل قاف است یعنى قبل الحق لام است یعنى لزم الخیر، این عقل بنده موهبت الهى است، و عطاء ربانى، و طاعت بنده مکتب است، طاعت بى موهبت راست نیست، و آن موهبت بى توفیق به کار نیست، چنانک در خبرست که ربّ العزة عقل را بیافرید گفت او را که برخیز، برخاست، گفت بنشین. بنشست، گفت بیا. بیامد، گفت برو برفت، گفت به بین بدید، آن گه گفت بعزت و جلال من که از تو شریفتر و گرامى‏تر نیافریدم، بک اعبد و بک اطاع پس عقل را ازین نواخت عجبى پدید آمد در خود، رب العالمین آن از وى در نگذاشت گفت اى عقل باز نگر، تا چه بینى باز نگرست صورتى را دید از خود نیکوتر و بجمال‏تر گفت تو کیستى؟ گفت من آنم که تو بى من به کار نیایى من توفیق ام:
اى عقل اگر چند شریفى دون شو
وى دل ز دلى بگرد و خون شو خون شو
در پرده آن نگار روز افزون شو
بى چشم در آ و بى زبان بیرون شو!!
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ از مردمان کس است که مى‏گیرد مِنْ دُونِ اللَّهِ فرود از خداى أَنْداداً وى را هامتایان، یُحِبُّونَهُمْ مى‏دوست دارند ایشان را. کَحُبِّ اللَّهِ چنانک اللَّه را مى‏دوست باید داشت. وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که ایمان آوردند أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ دوستر مى‏دارند اللَّه را ازیشان بتان را، وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا وانگه که مى‏بینند ایشان که بر خویشتن ستم کردند إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ آن گه که عذاب دوزخ بینند، أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً که قوت و توان اللَّه راست بهمگى، وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ و اللَّه سخت عذاب است و سخت گیر.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا آن گه که بیزار شوند ایشان که پیشوایان و پیش روان بودند مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا ازیشان که پس روان و پى بران بودند وَ رَأَوُا الْعَذابَ و هر دو گروه عذاب بینند وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ و گسسته گردد میان ایشان همه پیوندها که بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا و ایشان گویند که پى بران و پس روان بودند لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ تا ما ازیشان بیزارى کردیمى کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا چنانک ایشان از ما بیزارى کردند امروز، کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ چنان‏هن باز نماید اللَّه و ازیشان أَعْمالَهُمْ آنچه میکردند درین جهان حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ که همه حسرت گشت ور ایشان، وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان از آتش جاوید بیرون آمدنى نه‏اند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً سدى گفت باین هامتایان سران و پیش روان ایشان خواهد که ایشان را در معصیت‏ خالق طاعت میداشتند، آن گه ایشان را چنان دوست میداشتند که مؤمنان اللَّه را دوست تر دارند، و هم مؤمنان خداى را دوست‏تر دارند که ایشان پیشوایان خود را، ابن کیسان و زجاج گفتند انداد بتان‏اند، و معنى آنست که یسوون بین الاصنام و بین اللَّه فى المحبة.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ اى اثبت و ادوم حُبًّا لِلَّهِ گفت ایشان بتان را و خداى را عز و جل در دوستى یکسان دارند، چنانک امروز بتى آرایند و پرستند و فردا دیگر بتى، که در دوستى شان ثبات و دوام نیست، خداى را هم چنان دوست دارند رب العزة گفت وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ و مؤمنان مرا به از آن دوست دارند، که از ما هرگز برنگردند و بدیگرى نگرایند. سعید جبیر ازینجا گفت انّ اللَّه تعالى یأمر یوم القیمة من احرق نفسه فى الدنیا على رؤیة الاصنام ان یدخلوا جهنّم مع اصنامهم فیأبون، لعلمهم انّ عذاب جهنم على الدوام، و یقول للمؤمنین بین ایدى الکافرین ان کنتم احبّائى فادخلوا جهنّم فیقتحم المؤمنون النار و ینادى مناد من تحت العرش وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.
وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ... قراءة بیشترین قرّاء چنین است بفتح الف و درین قراءة لو در جاى اذا است بر موضع هنگام نه در معنى شرط. میگوید وانگه که بینند که ایشان بر خود ستم کردند درین جهان به پرستش بتان آن گه که عذاب دوزخ بینند که قوت و توانایى همه خدایراست. و قرئ «و لو ترى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة للَّه جمیعا و ان اللَّه شدید العذاب» درین قراءة معنى آنست که تو بینى ظالمان را آن گه که عذاب بینند و این بر سبیل تعظیم و ترقیق و تعجیب گفت، و سخن تمام شد، پس ابتدا کرد و گفت أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً. و قرئ و لو ترى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة میگوید اگر تو بینید هم بر سبیل تعجیب و ترقیق اگر تو بینید ظالمان را آن گه که و ایشان نمایند در آن عذاب، و بآن عذاب که قوت خدایراست بهمگى، و خداى آنست که سخت عذابست. بیان معنى آیت را قراءة قراء درهم بستم. اما بتفصیل آنست که و لو ترى الذین ظلموا بتاء مخاطبه، مدنى و شامى و یعقوب خوانند باقى قراء بیا خوانند. إِذْ یَرَوْنَ بضم یا شامى خواند باقى بفتح یا خوانند، أَنَّ الْقُوَّةَ و انّ اللَّه بکسر الف قراءة یعقوب است باقى بفتح الف خوانند.
عطا گفت تفسیر آیت آنست که اگر این ظالمان بینند روز قیامت آن گه که دوزخ از پانصد ساله راه روى بایشان آرد و چنانک مرغ دانه چیند ایشان را بر چیند، آن گه بدانند که قوّت و قدرت خداوندى و بزرگوارى و پادشاهى همه اللَّه راست، و سخت عذاب و سخت گیر است.
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا الآیة... آن گه که پیشوایان بیزارى کنند و برگردند از پس روان ایشان، یعنى روز قیامت آن گه که عذاب خداوند بینند، پیشوایان سران و مهتران مشرکان‏اند و پس روان ضعفا و سفله ایشان، که امروز بر پى آنان میروند، و بگفت و فعل و اشارت ایشان از راه مى‏افتند، فردا در قیامت آن مهتران ایشان را گویند لم ندعکم الى الضلالة ما شما را بر بیراهى نخواندیم و نه فرمودیم، و شیاطین همچنین از آدمیان بیزارى گیرند و مهتر شیاطین گوید «ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ» قوله. وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ الباء هاهنا بمعنى عن کقوله تعالى فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً. اى عنه، اى و تقطّعت عنهم الوصلات الّتى کانت بینهم فى الدنیا من العهود و المواثیق و الارحام و المودّات و الانساب و الاسباب. هر پیوندى که میان ایشان بود در دنیا از عهد و پیمان و دوستى و خویشى و نسب و سبب همه بریده گردد.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کل سبب و نسب منقطع یوم القیمة إلّا سببى و نسبى.
سدى گفت این اسباب که بریده میگردد اعمال کافرانست، که فرو گذارند و ایشان را در آن ثواب ندهند. همانست که جاى دیگر گفت الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ و قال تعالى وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ الآیة.
وَ قالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً لو اینجا بمعنى لیت است پس روان گویند اى کاشک ما را باز گشتى بودى با جهان پیشین، تا چنانک ایشان امروز از ما برگشتند و بیزارى کردند ما نیز ازیشان برگشتیم و بیزارى کردیم. و کافران آن گه که اعمال خود را ضایع بینند همین گویند یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً، رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ رب العزة ایشان را در آنچه گفتند دروغ زن گردانید گفت وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ و این آن گه گویند که بهشت بایشان نمایند و گویند ایشان را که اگر شما مؤمنان بودید این بهشت شما را مسکن و منزل بودى! پس بمیراث بمؤمنان دهند! و ایشان دریغ و تحسر میخورند.
اینست که رب العالمین گفت: کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ و گفته‏اند این اعمال که در آن حسرت و پشیمانى خورند. شرک ایشانست و پرستش بتان بر امید آنک تقریب است بخداى عز و جل، و ذلک فى قوله ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏. پس چون نومیدى و عذاب بینند ایشان را حسرت باشد. و حقیقت حسرت در لغت عرب بریدن است مردى که در راه منقطع شود او را منحسر گویند یعنى رفتن برو بریده گشت و بازمانده وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنَ النَّارِ و ایشان هرگز از آتش بیرون نیایند که نه در شمار مسلمانان‏اند، نه آن تابع و نه آن متبوع
قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم یرسل على اهل النار البکاء فیبکون حتى تنقطع الدموع ثم یبکون الدم حتّى یرى فى وجوههم کهیئة الا خدود لو ارسلت فیه السفن لجرت، و انّ الحمیم لیصبّ على رؤسهم فینفذ الجمجمة حتّى یخلص الى جوفه فیسیل ما فى جوفه، حتّى یمرق من قدمیه و هو الصهر ثم یعاد کما کان.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً اگر مؤمنان و دوستان خداى را در همه قرآن همین آیت بودى ایشان را شرف و کرامت تمام بودى، که رب العالمین میگوید ایشان مرا سخت دوستدارند، تمامتر از آنک کافران معبود خود را دوست دارند، نه بینى که کافران هر یک چندى دیگر صنمى بر آرایند، و دیگر معبودى گیرند، چون درویش باشند بتراشیده از چوب قناعت کنند باز چون دست‏شان رسد آن چو بینه فرو گذارند و از سیم و زر دیگرى سازند، اگر آن دوستى ایشان مر معبود خود را حقیقت است پس چون که از آن بدیگرى میگرایند؟
گویند که مردى بر زنى عارفه رسید، و جمال آن زن در دل آن مرد اثر کرد، گفت کلّى بکلک مشغول اى زن من خویشتن را از دست بدادم در هواى تو زن گفت چرا نه در خواهرم نگرى که از من با جمال‏تر است و نیکوتر؟ گفت کجاست آن خواهر تو تا به بینم؟ زن گفت برو اى بطال که عاشقى نه کار توست اگر دعوى دوست مات درست بودى ترا پرواى دیگرى نبودى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ رب العالمین گفت دوستى مؤمنان ما را نه چون دوستى کافرانست بتان را که هر یک چندى بدیگرى گرایند، بلکه ایشان هرگز از ما برنگردند، و بدیگرى نگرایند، که اگر بر گردند چون مایى هرگز خود نیابند هر چند که جویند. اى مسکین! خداى را چون تو بنده بسیارست اگر بدى افتد ترا افتد، چون بر گردى که چون او خداوندى نیابى؟
شبلى گفت تصوف از سگى آموختم که وقتى بر در سرایى خفته بود، خداوند سراى بیرون آمد و آن سگ را مى‏راند، و سگ دیگر باره باز مى‏آمد، شبلى گفت چه خسیس باشد این سگ، وى را میرانند و هم چنان باز مى‏آید. رب العزة آن سگ را بآواز آورد تا گفت اى شیخ کجا روم که خداوندم اوست.
از دوست بصد جور و جفا دور نباشم
ور نیز بیفزاید رنجور نباشم‏
زیرا که من او را ز همه کس بگزیدم
ور زو بکسى نالم معذور نباشم!
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا الآیة... کافران را که دوستى بتان بر وفق هوى و طبع بود نه حقیقت، لا جرم در قیامت چون اوایل عذاب بینند بدانند که قدم بر جاى دیگر ندارند و از بتان بیزارى گیرند. و مؤمنان که دوستى ایشان ثمره دوستى حق است چنانک گفت جلّ جلاله یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ لا جرم در عقبها و بلیّتها که ایشان را پیش آید در دوستى خلل نیارند و از حق برنگردند، از اول سکرات مرگ بینند، و جان پاک در ربایند ازیشان، و سالهاشان در خاک بدارند، وانگه برستاخیز ایشان را در آن مقامات مختلفه بارها بترسانند و عتابها کنند، و بر ایشان قهرها رانند، و در دوزخ هنگامى باز دارند، با این محنتها و بلاها که در راه ایشان آید هر ساعت عاشق تر باشند، و دوستى حقرا بجان و دل خریدارتر، بزبان حال گویند.
شاد از بغم منى غمم بر غم باد
عشقى که بصد جفا کم آید کم باد
لهذا قال تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الاولی‏
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ میخورید از هر چه در زمین حَلالًا طَیِّباً آنچه حلال پاک است و خورنده را گشاده، وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مایستید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که دیو شما را دشمنى است آشکارا.
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ شما را مى‏فرماید بِالسُّوءِ ببدى وَ الْفَحْشاءِ و گزاف کارى وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و آنچه ور اللَّه آن گوئید که مى‏ندانید.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ و چون ایشان را گویند اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ بر پى آن ایستید که اللَّه فرو فرستاد، قالُوا گویند بَلْ نَتَّبِعُ نه که بر پى آن ایستیم ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا که پدران خود را ور آن یافتیم، أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ باش، و اگر پدران ایشان لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً نه چیزى در مى‏یافتند وَ لا یَهْتَدُونَ و نه راست مى‏شناختند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا و سان ایشان که کافر شدند کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ راست چون سان آن کس است که مى‏پشاید ِما لا یَسْمَعُ بجانورى که نمى‏شنود إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً مگر آوازى و بانگى صُمٌّ از شنیدن حق کران‏اند، بُکْمٌ از پاسخ کردن حق گنگان‏اند، عُمْیٌ از دیدن حق نابینایان اند، فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ هیچ نشان براستى در نمى‏یاوند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ میخورید از پاکها که شما را روزى دادیم وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ و آزادى از خذاى کنید و روزى دهنده وى را دانید إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ اگر وى را میپرستید
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ وى ببست و حرام کرد بر شما الْمَیْتَةَ مردار وَ الدَّمَ و خون وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و گوشت خوک، وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ و آنچه بر کشتن آن معبودى جز از خداى نام بردند فَمَنِ اضْطُرَّ هر که در نایافت بیچاره ماند غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بروى بزه نیست از آن خوردن، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خذاى آمرزگارست و بخشاینده.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلَ اللَّهُ آنچه خداى فرو فرستاده مِنَ الْکِتابِ از نامه و پیغام وَ یَشْتَرُونَ بِهِ و بآن پنهان کردن میخرند ثَمَناً قَلِیلًا بهایى اندک، أُولئِکَ ایشانند ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ که نمى‏خورند در شکمهاى خویش إِلَّا النَّارَ جز از آتش، وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ‏ و سخن نگوید خذاى با ایشان یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را نستاید وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و ایشانراست عذابى دردنماى درد افزاى.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ ایشان آنند که راست راهى فروختند و گم راهى خریدند، وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ و عذاب خریدند و سزاوارى آمرزش فروختند، فَما أَصْبَرَهُمْ چه چیز ایشان را شکیبا کرد عَلَى النَّارِ بر کارى که پاداش آن کار آتش است‏
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ آن پاداش بآنست که خداى نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ نامه که فرو فرستاد بداد فرستاد و راستى، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ و ایشان که مختلف گشتند در آن کتاب لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ در ستیزى‏اند و در خلافى از حق دور.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ... الآیة... این آیت در شأن مشرکان قریش آمد، کنانة، و ثقیف، و خزاعة، و بنى مدلج، و بنى عامر بن صعصعة، و الحرث، و عامر ابنى عبد مناة (؟)، که ایشان چیزهاى بهوا و خرد خویش مى‏حلال کردند، و چیزهاى مى‏حرام کردند، و نهادهاى بد و بنیادهاى کژ مینهادند.
و این در قرآن چند جاى است و ذلک فى قوله تعالى: ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ الآیة، قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ... الآیة، وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ... الآیة، قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ... الایة، قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ...
الآیة، وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ... الآیة، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ... الآیة. شرح این هر یک بجاى خویش گفته شود ان شاء اللَّه.
یا أَیُّهَا النَّاسُ... اى همه مردمان کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ این من تبعیض راست که نه هر چه در زمین حلال است و پاک، میگوید آنچه حلالست و پاک در این زمین میخورید.
آورده‏اند که شریح قاضى یکى را رد شهادت کرد بسبب آنک گل میخورد از وى پرسیدند، این آیت بحجت آورد گفت یقول اللَّه عز و جل کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً فاباح ما فى الارض و لم یبح الارض قال و لانه اذا اکل الطین الذى لیس بمشتهى و هو ملحق للضرر کان مظنونا ان یقدم على الشهوات المحظورات.
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ... نافع و عاصم و ابو عمرو و حمزه خطوات بسکون طا خوانند، بضم طا، و بهر دو قراءة جمع خطوة است، و الخطوة ما بین القدمین، و الخطوة بالفتح المصدر من خطا یخطو خطوة و خطوا معنى آنست که بر پى شیطان مروید که شیطان شما را بوسوسه از حلال باز دارد و بحلیت در حرام او کند. مفسران گفتند خطوات الشیطان تزیینه و نزغاته و سلبه و آثاره و طاعته فى تحریم الحرث و الانعام، و یقال هى النذور فى المعاصى.
إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ دشمنى آشکار است شما را این دیو، عداوت وى ظاهر هم با پدر شما آدم که وى را سجود نکرد، و آنکه او را غرور داد و از بهشت بیرون کرد، و هم با شما که فرزندان آدم اید، که همه روز شما را ببدى و گزاف کارى فرماید و ذلک قوله: إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ... الآیة هر معصیتى که شریعت در آن حدى واجب نکند آن را سوء گویند، و هر چه در حدى شرعى واجب شود چون زنا و سرقة و مانند آن آن را فحشاء گویند، ذکره ابن عباس رض، مقاتل گفت فحشا بخل است و زکاة مال باز گرفتن و گفته‏اند فحشا در همه قرآن بمعنى زنا است، مگر آنجا که گفت الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ که اینجا بمعنى منع زکاة است.
وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ میگوید و از آن چیزها که دیو شما را مى‏فرماید یکى آنست که بر اللَّه آن گوئید که مى‏ندانید. یعنى که بحیره و سائبه و جز زان حرام مى‏کنید و خداى حرام نکرد از آن هیچیز.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا الآیة... این‏ها و میم کنایت از آن ناس است که ایشان را بر عموم گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ، و مراد بدین آن حلال و حرام کنندگان‏اند، یعنى که چون ایشان را گویند بر پى آن روید که اللَّه فرستاد، و آنچه بر خود حرام کردید حلال دارید و گشاده، ایشان گویند نه! بل که بر پى آن رویم که پدران خود را ور آن یافتیم از تحریم و تحلیل و دین و طریقت.
پس اللَّه تعالى ایشان را پاسخ کرد گفت: أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ الف استفهام است و لو کلمه جواب یعنى که میگویند بر پى آن رویم که پدران خود را وران یافتیم، باش و گر پدران ایشان چیزى در نمى‏یافتند و راه راست نمى‏شناختند هم، و نظیر این آنست که از قول شعیب علیه السّلام گفت أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ چون فرا شعیب گفتند که از دین خویش و از آى، جواب داد أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ الف استفهام و لو کلمه جواب، میگوید و اگر ما ناخواه و ناپسندیم این را هم، و این لفظ در پارسى هم بغنّه باید راند بر جاى استفهام.
گفته‏اند فایده این دو لفظ که جمع کرد یعنى لا یَعْقِلُونَ و لا یَهْتَدُونَ آنست که عقل اضافت با علم و معرفت کنند، و اهتداء اضافت با عمل کنند، میگوید ایشان را نه علم درست است نه عمل مستقیم. ابن کیسان گفت خداى تعالى درین آیت ذم تقلید کرد، و ایشان را بر نظر خواند، یعنى تقلید پدران خویش مکنید، بل که بگفتار و کردار ایشان نظر کنید، تا بدانید که ایشان را نه عقل بود نه هدایت، نه قول راست نه عمل درست.
امّا مسألة تقلید شرح آن درازست، و سخن در آن فراوان، و ما بر سبیل ایجاز آنچه لا بد است بگوئیم، و باصول آن اشارت کنیم. بدانک معنى تقلید آنست که سخن کسى قبول کنى و حکم وى بى دلیل و بى حجت بپذیرى، و صواب و خطا در آن حکم در گردن وى افکنى، و احکام درین باب از سه قسم بیرون نیست: بعضى آنست که تقلید در آن بهیچ حال روانیست، نه عالم را و نه عامى را. و بعضى آنست که عامى را رواست و عالم را نه، و بعضى آنست که علما در آن مختلف‏اند على ما یأتى شرحه. اما آنچه تقلید در آن بهیچ حال روا نیست: اصول توحید است، و اثبات رسالت و نبوت، و احکام غیبى، چون بعث و نشور و حساب و بهشت و دوزخ و امثال آن، هر چه ازین باب‏اند واجب است بر هر مسلمانى که بیقین بداند و بشناسد، و بآن ایمان دهد، و تقلید در آن روا ندارد، که اللَّه تعالى قومى را درین تقلید عیب کرد گفت: وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ الآیة، و قال تعالى: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ... و راه این روشن است که اگر اللَّه تعالى توفیق دهد بنده را تا نظر کند در محدثات و مکونات و در عجائب بر و بحر، و آیات و روایات قدرت حق در زمین و آسمان، و در معجزات و خرق عادات که بر دست انبیا رود معرفت وحدانیت به حق او را حاصل شود، و صدق نبوت و رسالت بداند، پس تقلید را در آن جاى نماند. اما آنچه نقل کرده‏اند از ائمه سلف چون احمد و اوزاعى و جماعتى که ایشان تقلید در دین روا داشته‏اند، آن نه محض تقلید است که آن فرمودن اتّباع سلف است در آنچه نقل کرده‏اند از کتاب و سنت، و حذر نمودن از استبداد و بدعت. و کسى که اتّباع سلف کند به پذیرفتن کتاب و سنت از ایشان آن را تقلید نگویند، که تقلید پذیرفتن قول است بى دلیل، و این خود پذیرفتن عین دلیل است. بلى بوسیلت اتّباع سلف اتّباع دلیل میکند، همچنانک مأموم در صف آخر بوسیلت صفوف که در پیش دارد اتباع امام مى‏کند نه اتباع صفوف، همچنین کتاب و سنت امام است. صحابه دیدند و پذیرفتند، و پس روان قرنا فقرنا شنیدند و پذیرفتند.
پس معلوم شد که آن عین اتباع است و پذیرفتن دلیل نه محض تقلید. و شافعى از اینجا گفت: لا تقلدونى و اذا بینت الدلیل فقبلتم قولى، فانما قبلتم الدلیل و اتبعتموه دون قولى و قال اذا وجدتم فى کتابى خلاف‏
قول رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فدعوا ما قلت و خذوا بالحدیث: یعنى لا تقبلوا قول الذى لا دلیل علیه فانّ الدلیل هو المقبول، و المؤید بالکتاب و السنة هو المتبوع، اما قسم دوم که تقلید در آن مختلف فیه است: احکام شرایع دین است چون نماز و روزه و حج و زکاة که باخبار متواتر ثابت شده، قومى تقلید در آن روا دارند، و قومى نه، و درست آنست که تقلید در آن روا نیست، که هر کسرا علم ضرورتى بآن حاصل میشود، و نیز این شرایع عین ایمانست، و ایمان بآن همچون ایمان بخداى و رسول است و احکام غیبى، و تقلید در آن هیچ روا نیست.
امّا قسم سوم که تقلید در آن رواست: آن احکامى است که باخبار آحاد ثابت گشت از ابواب نکاح و طلاق و خلع و عتاق و حدود و بیوع و امثال آن. عامى را جائز است که تقلید عالم کند درین ابواب، بدلیل این آیت که گفت فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ، و قال تعالى وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ، و بحکم آنک طلب علم فرض کفایت است، و اگر بر هر کس واجب بودى تعلّم این احکام پس فرض عین بودى، و تعطیل صناعات و مکاسب در آن بودى، و سبب مشقت خلق بودى. پس معلوم گشت که عامى را تقلید عالم درین ابواب جائز است و نیز این ابواب از فروع دین است، و مجال اجتهاد و قیاس است، که عامى را آلت اجتهاد نیست، بخلاف اصول دین که طریق آن سمع و ایمان است، و نه مجال اجتهاد و قیاس است، لا جرم عالم و عامى در آن یکسانست و تقلید در آن روا نیست. و همچنین عالم اگر آلت اجتهاد دارد و در طلب حجت و دلیل توانا بود، وى را تقلید دیگرى روا نیست و بذلک یقول اللَّه تعالى فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ و قال تعالى لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ و قال تعالى وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ، و قال فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ... وجه دلیل آنست که وى را در وقت اختلاف و تنازع با کتاب و سنت خواند نه با کسى دیگر که تقلید وى کند. و بعضى علما روا داشته‏اند عالم را تقلید کند کسى را که ازو عالم‏تر بود، یا وقت اجتهاد بر وى تنگ بود از آنک بعبادت وقت مشغول باشد جائزست وى را که تقلید عالمى دیگر کند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا... الایة.... پارسى مثل سان و صفت است چنانک گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ، مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ و تقدیر الآیة: مثل واعظ الّذین کفروا کمثل الّذى ینعق اى یصیح بالغنم میگوید صفت آن کس که کافر را پند دهد و بر دین حق خواند همچون صفت آن شبانست که بانگ بر گوسپند میزند گوسپند از آن بانگ شبان چه فهم کند، و چه منفعت گیرد؟ کافر را با واعظ حق همان مثل است، از آنک رب العزة قفل بیگانگى بر دل وى زده، و مهر شقاوت بدان نهاده، نه پند بشنود نه حق دریابد، همانست که جاى دیگر گفت: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ....
وجهى دیگر گفته‏اند در معنى آیت و مثل الذین کفروا فى دعائهم الاصنام کمثل الناعق بغنمه میگوید مثل کافران که بت را میخوانند. و آن را مى‏پرستند همچون شبانست که گوسپند را میخواند، گوسپند چه داند! و چه دریابد که شبان چه میگوید! و از آن خواندن با شبان چیست جز رنجى و عنائى؟ همین است مثل کافر که بت را میخواند، چون بت نشنود و در نیابد در دست وى جز عنائى و بلائى چیست؟ إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ. پس صفت کافران کرد و گفت: صمّ یعنى عن الایمان، بکم عن القرآن، عمى عن معرفة الرحمن و عظمته، فهم لا یعقلون شیئا مما جئت به و لا بما یراد بهم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ الآیة... این آیت تحریض مومنان است بر طلب حلال و خوردن، و بکار داشتن آن، و در وسوسه‏ها نیاویختن، که این وساوس از عمل شیطان است، شیطان جهد کند که بنده مؤمن را بوسوسه از حلال باز دارد، و بحیلت در حرام افکند، و اگر حلال خوردن را تبعة بودى، رب العزة آن را طیّبات نگفتى. و مصطفى علیه السلام بیان این کرده و گفته
«الحلال بیّن و الحرام بیّن، و بین ذلک امور مشتبهات، لا یدرى کثیر من الناس أ من الحلال هى؟ ام من الحرام؟
فمن ترکها استبراء لدینه و عرضه فقد سلم، و من واقع شیئا منها، یوشک ان یواقع الحرام، کما انّه من یرعى حول الحمى یوشک ان یواقعه، ألا و ان لکل ملک حمى، الا و انّ حمى اللَّه محارمه»
رسول علیه السّلام درین خبر بیان کرد که حلال و حرام روشن است و پیدا، و میان این هر دو شبهت‏ها است، که مردم در آن بگمان افتند، که حلال است یا حرام، پس هر چه شبهاتست پرهیز کردن از آن ورع باشد، و هر چه حرامست پرهیز کردن از آن واجب.و تفصیل این حلال و حرام و شبهات در سنت و در قرآن جایهاى پراکنده بیاید، چنانک رسیم بآن شرح دهیم ان شاء اللَّه.
و روى ابو هریره ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان اللَّه طیّب و لا یقبل الّا الطیب، و انّ اللَّه امر المؤمنین بما أمر به المرسلین فقال یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ ثم ذکر الرجل لطیل السفر اشعث اغبر یمدّ یدیه الى السماء بیا ربّ! یا رب! و مطعمه حرام و مشربه و ملبسه حرام، فأنّى یستجاب له؟
و قال سعد بن ابى وقاص لرسول اللَّه «ادع اللَّه ان یستجیب دعائى، فقال «یا سعد اطب طعمتک تستجب دعوتک»: قوله: وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ شکر نعمت است که خداى از بندگان مى‏درخواهد، میگوید مرا سپاس دارى کنید، که شما را بدین اسلام راه نمودم، و احکام اسلام از حلال و حرام و شبهات بیان کردم، چون مرا خداى خود میدانید و میپرستید و نعمت هم از من مى‏بینید، شکر از من کنید، که شکر منعم لا محاله بر بندگان واجب است.
آن گه بعضى محرمات یاد کرد و گفت: إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ آنچه اللَّه ببست بر شما و حرام کرد مردار است، و خون، یعنى خون روان که جاى دیگر تقلید کرد گفت أَوْ دَماً مَسْفُوحاً، و سنت مستثنى کرد از مردار ملخ و ماهى، وز خون جگر و سپرز. مفسران گفتند از منسوخات این سورة یکى این آیت است که سنت بعضى مردار و خون منسوخ کرد تا حلال گشت، و حکم تحریم از آن برخاست و ذلک فى‏
قول النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «اجلت لنا میتتان و دمان، فاما المیتتان الحوت و الجراد و امّا الدمان فالکبد و الطحال».
و خون مشک علما بران قیاس کرده‏اند، بیشتر بر آنند که پاکست، و خانه خون گرفته، و خونابه گوشت هم چنان، وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و حرام کرد گوشت خوک با جمله اجزا و ابعاض او، و خصّ اللحم لانّه المقصود بالاکل. وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ کافران بر کشتن جانور نام معبود خویش مى‏بردند بآواز که مى‏برداشتند، رب العالمین گفت آن جانور که بر گشتن آن نام معبودى جز از خداى برند هم حرام است چون مردار، و آن ذبح بکار نیست.
فَمَنِ اضْطُرَّ بکسر نون قراءة عاصم و حمزه و ابو عمرو و یعقوب است باقى بضم نون خوانند فَمَنِ اضْطُرَّ و معنى اضطرّ اى احوج و ألجئ الى ذلک هر که بیچاره ماند در نایافت و از مرگ ترسد غَیْرَ باغٍ در سفرى یا در حالى که در آن عاصى نبود در خداى عز و جل وَ لا عادٍ و نه ستمکار بود در آن سفر یا در آن حال بر کس. شافعى ازینجا گفت «العاصى بسفره لا یترخّص برخص المسافرین» معنى دیگر گفته‏اند این دو کلمه را غیر باغ یعنى که بیش از ضرورت نخورد، و لا عاد و افزون از مسکه‏ى نخورد که جان وى بر جاى بدارد، و از آن نفروشد، و هنگامى دیگر را بننهد، پس بروى از آن خوردن بزهى نیست، و حقیقت بغى طلب کردن است یعنى که باغى طالب آنست که وى را نیست و نمیرسد، و عادى آنست که تجاوز کند یعنى بحد و رسم شرع در گذارد.
إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداى پوشنده و آمرزنده است، مهربان و بخشاینده از مغفرت سخن گفت از بهر آنک آنچه وى خورد نه در عین حلالست، که بعذر مباح است، قومى گفتند این آیت دلیل است که بعضى محرّمات چون خمر و مانند آن، اگر بر سبیل مداواة در حال ضرورت که هیچ چیز بجاى آن نه ایستد، و بیم فوت روح باشد، اگر در آن حال بحکم اطبا بجاى دارو استعمال کنند روا باشد. و هم ازین بایست رخصت شرع در شرب بول شتر و شیر خر، و آنچ مصطفى علیه السلام گفت: «ان اللَّه عز و جل لم یجعل شفاء کم فیما حرّم علیکم»
گفتند معنى آنست که انّ قدر ما فیه الشفاء غیر محرّم علیکم، هذا ما ذکروه، و العهدة على قائله، و اللَّه اعلم. قوله... إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ الایة... دانشمندان جهودان از مهتران خویش کى با رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلّم جنگ مى‏کردند رشوت مى‏ستدند، و فراعام خویش میگفتند که محمد نه پیغامبر است، که در توریة ذکر و نشان وى نیست.
رب العالمین گفت بهاى اندک مى‏ستانند، بکتمان نعت محمد در توریة وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا این هاء با کتمان شود، یعنى بآن پنهان کردن اثبات نبوت محمد ع در توریة، که مى‏فروشند بهاى اندک مى‏خرند.
أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ایشان آنند که نمى‏خورند در شکمهاى خویش، این تأکید را گفت إِلَّا النَّارَ مگر آتش، یعنى بآنچ امروز میخورند از رشوتها، فردا آتش خورند بپاداش آن.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و روز رستاخیز خداى با ایشان سخن نگوید که بخیر ایشان باز گردد، یا ایشان را خوش آید، وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را از آن اعمال خبیثه ایشان پاک نگرداند، و بر ایشان ثنا نگوید، و هر که خداى بر وى ثنا نگوید معذّب باشد لا محاله، لذلک قال تعالى: وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ الایة... اى الیهودیة بالایمان، میگوید این جهودان ایمان و معرفت فروختند، و دین جهودى خریدند، و عذاب خداوند بر مغفرت وى اختیار کردند. و اگر از دین جهودى برگشتندى، و صفت و نعت محمد چنانک در توریة است بیان کردندى خداى تعالى ایشان را بیامرزیدى.
فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ اى فما الّذى جرأهم على النار چه چیز ایشان را چنین دلیر کرد بر کردار اهل آتش؟ و یقال فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ اى ما ابقاهم على النّار، کما یقال ما اصبر فلانا على الحبس اى ما ابقاه فیه. چندکى بمانند ایشان در آتش، و در آن شکیبایى کنند. قال کعب ان الخازن من خزان جهنم مسیرة ما بین منکبیه سنة، و ان مع کل ملک منهم لعمودا له شعبتان من حدید، یدفع به الدفعة فیکبّ فى النّار سبعمائة الف سنة» و قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «یرسل على اهل النار البکاء فیبکون حتى تنقطع الدموع، ثم یبکون الدم حتى یرى فى وجوههم کهیئة الاخدود، لو ارسلت فیه السفن لجرت.
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ اى ذلک العذاب بأن اللَّه نزل الکتاب بالحق فاختلفوا فیه آن پاداش کردن ایشان را و عذاب نمودن بآنست کى خداى تعالى توریة را که فرستاد و ذکر محمد ع و نعت وى در آن، و قرآن که به محمد فرستاد بد از فرستاد و راستى و سزا، و ایشان در آن بخلاف افتادند.
آن گه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ آنان که در آن بخلاف افتادند و سخن جدا جدا گفتند، بعضى استوار گرفتند و بعضى نگرفتند، ایشان از حق دور افتادند و در ستیز بماندند، و قال بعضهم ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتابَ اى فعلهم الذى هو الکفر و الاختلاف و الاجتراء من اجل. انّ اللَّه نزل الکتاب بالحق فآیسهم به عن الایمان و اخبر عنهم بالحرمان، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ الآیة، میگوید این اختلاف و کفر که در ان افتادند از آنست کى خداى تعالى به بى راهى و ناگرویدن ایشان حکم کرد و بآن حکم کتاب فرستاد گفت سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ الآیة...
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ... یا حرف ندا است و اىّ منادى و ها تنبیه، میگوید: بیدار باشید اى مردمان! چیزى که خورید حلال خورید و پاک، و گرد خیانت و محرمات مگردید، تا از وساوس شیطان و هواجس نفس برهید، و گفت و کرد شما پاک شود، و دل روشن! مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: دل وى روشن گرداند، و چشمهاى حکمت ازو بگشاید، و دوستى دنیا از دل وى ببرد، هر آفت کى در راه دینست و هر فتنه که خاست از دوستى دنیا خاست، حب الدنیا رأس کل خطیئة
و این دوستى دنیا از حرام خوردن پدید آید، پس هر که پرهیزگار شود و در محرّمات بر خود ببندد این دوستى دنیا از دل وى بکاهد، و گفتار و کردار وى پاک شود، و دعاء وى باجابت مقرون گردد.
مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: بسیار کس است که غذا و طعام و جامه وى که بکار دارد حرامست و در آن احتیاط نکند، آن گه دست برداشته و دعا مى‏کند، این چنین دعا کى مستجاب بود؟
و یکى از بزرگان طریقت گفت: گفتار پاک که بخداوند پاک رسد آنست کى از حلق پاک برآید، و حلق پاک آنست که جز غذاء پاک بخود راه ندهد، و غذاء پاک آنست که در حال اکتساب یا ذکر و یادداشت حق در آن فرو نگذارد، و فراموش نکند، و شکر ولى نعمت بحکم فرمان در آن بجاى آرد.
چنانک خداى تعالى گفت: کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ و حقیقت شکر آنست که تا قوت نعمت در باطن مى‏یابد خود را بر طاعت ولى نعمت بظاهر میدارد.
سرى سقطى، جنید را پرسید وقتى که شکر چیست؟ فقال «ان لا یستعان بشى‏ء من نعم اللَّه على معاصیه» گفت شکر آنست که نعمت خداوند بر معاصى وى بکار ندارد، که آن گه همان نعمت سبب هلاک وى باشد، چنانک پادشاهى غلامى را بنوازد و بر کشد و او را کمر شمشیر زر دهد، پس آن غلام بر وى عاصى شود. پادشاه بفرماید تا هم بآن شمشیر کى خلعت وى بود سر وى بردارند گوید این جزاء آنست کى نعمت خداوندگار خود در معصیت وى بکار برد، و گویند سبب آنک ادریس پیغامبر را بآسمان بردند آن بود که فریشته بیامد و وى را بشارت داد بمغفرت، و ادریس در آن حال دست بدعا برداشته که بار خدایا در زندگانى ادریس زین پس بیفزاى! گفتند تا چه کنى؟
گفت تا خداى را شکر و سپاس دارى کنم، که آنچه گذشت در طلب مغفرت بودم، و از این پس شکر را باشم: قال فبسط الملک جناحه و حمله الى السماء. و قیل التزم الحسن بن على ع الرکن فقال الهى انعمتنى فلم تجدنى شاکرا و ابتلیتنى فلم تجدنى صابرا، فلا انت سلبت النعمة بترک الشکر، و لا ادمت الشّدة بترک الصبر، الهى ما یکون من الکریم الّا الکرم.
اگر کسى گوید یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ... از روى ظاهر این خطاب همان فائده داد که یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ پس فائده اعادت چیست؟ جواب آنست: که اهل تحقیق گفتند: یا أَیُّهَا النَّاسُ نداء عام است، و بر قدر روش عامّه این خطاب با ایشان رفت، نبینى که جمله مباحات فرا پیش ایشان نهاد، و جز از حرام محض ایشان را باز نزد، و این منزلت عوام است کى از حرام بحلال گریزند، و از محظورات با مباحات کردند، آن گه بر عقب آن از اتّباع شیطان نهى کرد که ایشان بر شرف فرمان بردارى شیطان‏اند. باز آیت دیگر یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خطاب اهل خصوصست ایشان را فرمود تا در تناول مباحات و بکار داشت محلات توسع نکنند، بلکه از مباحات حلال محض گزینند، و از حلال محض طیّبات رزق گزینند، این همانست که روایت کنند از بعضى صحابه که گفت: ما از ده باب حلال نه باب بگذاشتیم، و یکى بر کار گرفتیم از بیم شبهت.، آن گه بجاى آنکه عوام را از اتباع شیطان احتراز فرمود اینجا بشکر خداى فرمود، آن کس که خداوند ذوق است داند که میان این دو خطاب چه فرقست آن ابتداء روش مسلمانان است، و این غایت کشش عارفان، این همان عدل و احسان است که گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ هر کس که از حرام محض پرهیزد، وى را عادل گویند، و هر که از عین حلال پرهیزد او را محسن گویند، عدالت ظاهر مسلمانى است، و احسان آنست که مصطفى گفت: «الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه»
و هو عبارة عن مکاشفة العارفین و نهایة رتبة الصدیقین.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ الآیة...
حمزه و حفص البرّ بنصب خوانند باقى قراء برفع، او که برفع خواند الْبِرَّ اسم لیس نهاد و أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ بجاى خبر نهاد، و او که بنصب خواند أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ بجاى اسم نهاد و الْبِرَّ بجاى خبر، تقدیره لیس تولیتکم وجوهکم البر کله، کقوله تعالى وَ ما کانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا...
ابن عباس و مجاهد و ضحاک و عطا و سفیان گفتند این آیت بشأن مؤمنان آمد که در بدایت اسلام پیش از هجرت و لزوم فرائض هر کس که کلمه شهادت‏ و توحید بگفتى و نماز کردى بهر سوى که خواستى، اگر در آن حال از دنیا مى برفت مردمان از بهر وى مى‏گفتند وجبت له الجنّة بهشت او را واجب شد که نیکى و پارسایى جمله بجاى آورد. پس چون مصطفى علیه السلام هجرت کرد و آیات فرائض فرو آمد و قبله با کعبه گردانیدند، رب العالمین این آیت فرو فرستاد تا کسى را گمان نیفتد که دین دارى و نیکى همه آنست که نماز کنند، بل که نماز خصلتى است از خصال برّ و بابى از ابواب آن.
گروهى دیگر گفتند از مفسران: که سبب نزول این آیت آن بود که جهودان در نماز کردن روى سوى مغرب میکردند، و ترسایان سوى مشرق، و هر گروهى ازیشان میگفتند که نیکى و نیک مردى اینست که ما برانیم، و بدان فرموده‏اند، پس خداى تعالى ایشان را دروغ زن گردانید گفت: نیکى نه آنست که ایشان میگویند لکن آنست که درین آیت بیان کردیم.
وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و وَ لکِنَّ الْبِرَّ هر دو خوانده‏اند بتخفیف و رفع قراءة مدنى و شامى است و بتشدید و نصب قراءة باقى. و آنجا که گفت عز و جل وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ همین خلافست، و معنى آنست که و لکن البر بر من آمن باللَّه، فاستغنى بالاول عن الثانى، کقولهم الجود حاتم و الشجاعة عنترة. و قیل تقدیره و لکن البارّ من آمن باللّه کقوله تعالى وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏ اى للمتّقى.
و معنى برّ مهربانیست و نیکو کارى و راستى و خوش خویى، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم البرّ شى‏ء هیّن و وجه طلق و کلام لیّن
و گفته‏اند که برّ اینجا ایمان و تقوى است و این آیت خود عین دلیل است که همه اشارتست بایمان و تقوى.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ اول آنست که ایمان آرد به یگانگى و یکتایى و کردگارى و بزرگوارى خداى. و معنى ایمان تصدیق است، و تصدیق براست داشتن است و استوار گرفتن، یعنى که اللَّه را براست دارى بهر چه گفت، و خبر داد از خود در کتاب خود، یا بر زبان رسول خود، که رسول بهر چه گفت و رسانید از وحى متهم نیست: و ذلک فى قوله وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ.
وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و از ابواب برّ یکى ایمان برستخیز است، یعنى یصدّق بالبعث بعد الموت، باز انگیختن و دیگر بار زنده گردانیدن بعد از مرگ براست دارد، و آیات که بدان ناطق است استوار گیرد، و در قرآن از آن فراوان است: منها قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ منها قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً منها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا، و منها وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى‏ و منها ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول اللَّه تعالى شتمنى ابن آدم و ما ینبغى له ان یشتمنى و کذبنى، و ما ینبغى له ان یکذبنى، اما شتمه ایاى فیقول ان لى ولدا، و اما تکذیبه فیقول لن یعیدنى کما بدأنى.
وَ الْمَلائِکَةِ و از ابواب برّ ایمان دادن است بفریشتگان که بندگان و رهیکان خدااند، نه فرزندان و دختران چنانک کافران گفتند. و خداى از ایشان شکایت کرد گفت وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ جاى دیگر گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، این ردّ است بر آن کافران که گفتند رحمن فرزند گرفت و فریشتگان دختران اند، خداى گفت سبحانه پاکى و بى عیبى او را، این فریشتگان نه دختران اند، بلکه بندگان نواختگان‏اند، بى دستورى خداى سخن نگویند، و بفرمان او کار کنند. بعضى در آسمان بحضرت عزت و در حجب هیبت بداشته، سرها در پیش افکنده چون دستورى سخن یابند گویند لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ و بعضى ازیشان از برف و آتش بهم آفریده، یک نیمه ایشان آتش و یک نیمه برف، چون دستورى سخن یابند گویند یا من یؤلف بین الثلج و النار! الف بین قلوب المؤمنین من عبادک و بعضى ازیشان کرّوبیان‏اند ایشان را سروها است، و از زیر پاى ایشان تا بکعب پانصد ساله راه، و بعضى ازیشان رسولان اند، و نواختگان‏اند چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل، هر یکى بر کارى داشته، و بر شغلى گماشته: جبرئیل بر وحى و بر عذاب، میکائیل بر باران و روزى و نبات، اسرافیل بر صور و لوح و یک رکن از ارکان عرش بر دوش وى، عزرائیل بر قبض ارواح. از شعبى و ضحاک روایت کردند که از راست عرش جویى روانست از نور، چندانک هر هفت آسمان و هفت زمین و هفت دریا، و جبرئیل هر وقت سحر در آن جوى شود و غسلى بر آرد، و در نور جمالش بیفزاید، و ششصد پر خویش در آن آب زند، تا آب بر گیرد، آن گه بیفشاند، و بعدد هر قطره که از آن بیفتد رب العالمین چندین هزار فریشته بیافریند که هفتاد هزار از آن هر روز در بیت المعمور شوند و هفتاد هزار در کعبه، و تا بقیامت نوبت با ایشان نیاید.
وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ و از ابواب برّ است ایمان دادن و پذیرفتن همه کتابهاى خداى عز و جل که به پیغامبران فرو فرستاد، آنچه خلق دانند و آنچه ندانند، و پیغامبران ایشان را که دانند و شناسند، و آن را که نشناسند، که نه همه را شناسند و لذلک قال تعالى وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ.
وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ و مال دهد بر دوستى خداى، و کسى که بر دوستى خداى مال دهد هیچیز بر خود بنگذارد، که از دوستى خداى در دل وى جاى دوستى مال نماند، و در دلى خود دو دوستى نگنجد، و این حال صدیق اکبر است که هر چه داشت جمله بداد، و چون از وى پرسیدند که ما ذا ابقیت لعیالک؟ قال اللَّه و رسوله معنى دیگر گفته‏اند وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ اى على حب المال و مال دهد بر دوستى مال چنانک ابن مسعود گفت: هو ان تؤتیه و انت صحیح تأمل العیش و تخشى الفقر و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم قلت لفلان کذا و لفلان کذا، و فى معناه ما
روى ابو هریرة قال سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: اىّ الصدقة افضل؟ قال ان تصدق و انت صحیح شحیح تأمل الغنى و تخاف الفقر، و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم، قلت لفلان کذا و لفلان کذا و قد کان لفلان.
و روى بسر بن جحاش قال بصق رسول اللَّه فى کفّه، ثم وضع علیه اصبعه السّبابه ثم قال یقول اللَّه تعالى أنّى تعجزنى یا بن آدم؟ و قد خلقتک من مثل هذه؟ حتى اذا سوّیتک و عدلتک مشیت بین بر دین، و للارض منک وئید، ثم جمعت و منعت حتّى اذا بلغت نفسک الى هاهنا، و اشار الى حلقه، قلت اتصدّق و انّى او ان الصدقة؟
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مثل الذى یتصدق عند موته او یعتق کالذى یهدى اذا شبع.
و قیل عَلى‏ حُبِّهِ اى على حب الایتاء کقوله تعالى وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ اى على حب الاطعام. آن گه بیان کرد کى مال کرا دهد و مستحق صدقات کیست.
ذَوِی الْقُرْبى‏ خویشاوندان خود را، ایشان که درویشان باشند و نیازمندان‏
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم صدقتک على المسکین صدقة و على ذى الرحم اثنتین، لانها صدقة و صلة
وَ الْیَتامى‏ و یتیمان اگر خویشاوند باشند و اگر نه، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم من مسح رأس یتیم عنده لم یمسحه الّا اللَّه، کان له بکل شعرة یمرّ علیها یده حسنات، و من احسن الى یتیمة او یتیم عنده کنت انا و هو فى الجنة کهاتین، و قرن بین اصبعیه، وَ الْمَساکِینَ و درویشان و درماندگان، که راندگان خلق باشند و نواختگان حق، قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم لعلى ع «یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقربا من اللَّه عز و جل».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لیس المسکین بالطواف الذى تردّه الأکلة و الأکلتان و التمرة و التمرتان، و لکنّ المسکین الذى لا یسئل الناس و لا یفطن له فیتصدق علیه».
وَ ابْنَ السَّبِیلِ و راه گذریان و مهمانان کى بتو فرود آیند، قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه»
و در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى مى‏گریست او را گفتند اى مهتر دین چرا مى‏گریى؟ گفت چرا نگریم و هفت روز است تا هیچ مهمان بمن فرو نیامد! بر خود مى‏بترسم و از آن مى‏گریم که اگر خداى بمن اهانتى خواستست که چندین روز مهمان از من وا گرفت! و انس بن مالک گفت زکاة الدار ان یتخذ فیها بیت للضیافة.
وَ السَّائِلِینَ و خواهندگان، اگر بتعریض خواهند و اگر بتصریح، که جاى دیگر گفت: وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «للسائل حق و ان جاء على ظهر فرسه»
و عیسى علیه السّلام گفت هر که سائلى را نومید باز گرداند یک هفته فریشتگان رحمت در خانه وى نشوند. و سفیان ثورى هر گه که سائلان را دیدى گفتى «جاء الغسّالون یغسلون ذنوبنا» شویندگان آمدند که ما را از گناهان مى‏بشویند و پاک کنند. و شافعى گفت بوقت وفات فلان کس را گوئید تا مرا بشوید آن گه بوقت حاجت آن مرد غائب بود، چون باز آمد وى را گفتند که شافعى چنین وصیت کرد تو غائب بودى. آن مرد اندوهگن شد، آن گه غریمان شافعى را بخواند و تذکرة دین بخواست هفتاد هزار درم بر وى وام بود کار همه بگزارد، و گردن وى آزاد کرد، آن گه گفت هذا غسلى ایّاه.
وَ فِی الرِّقابِ اى و فى ثمنها، و بردگان که خود را از سیّد باز خرند، و مکاتب شوند، ایشان را از مال خود نصیب دهد، تا بهاى خویش دهند. و این صدقه تطوع است اینجایکه نه سهم زکاة فرض، که در آیت دیگر است. و در معنى وَ فِی الرِّقابِ گفته‏اند که آزاد کردن بردگان است و فداء اسیران. اعرابیى پیش مصطفى در آمد و گفت «علّمنى عملا یدخلنى الجنة فقال اعتق النسمة و فکّ الرقبة قال أو لیسا واحدا؟
قال لعتق النسمة ان تفرّد بعتقها، و فک الرقبة ان تعین فى ثمنها»
و روى انه قال «من اعتق نفسا مسلمة کانت فدیته من جهنم»
وَ أَقامَ الصَّلاةَ اى المفروضة و آتَى الزَّکاةَ الواجبة وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا معطوف است بر اوّل آیت اى و لکن البرّ... المؤمنون و الموفون بعهدهم و این عهد هم با مخلوق است و هم با خالق، و بوفاء هر دو فرموده‏اند.
عهد مخلوق را گفت أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، و عهد خالق را گفت وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
و هو الذى اخذ علیهم یوم المیثاق و امره ایاهم بعهده.
آن گه بر سبیل مدح گفت: وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ آن شکیبایان در فقر و فاقت و در سختى و شدت وَ حِینَ الْبَأْسِ و بهنگام قتال و مجاهدت.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه»
آن همه بار بلا و درویشى و بى کامى که رب العالمین بر دوستان خود نهد از آنست که تا چون صبر کنند و بدان راضى شوند، و در دعا و ذکر و سوز و نیاز بیفزایند، آن از ایشان بپسندد، و در درجه ایشان بیفزاید، و اگر بعکس این کردى که مال و جاه و نعمت ور ایشان ریختى بودى که ایشان را در آن بطر گرفتى، و یاد کرد و یادداشت اللَّه فرو گذاشتندید، فتحقّق فیهم قوله تعالى: نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالى أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى ان ذلک له منى قطعا و بعدا، أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت، أما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.
أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ایشان که برین صفت باشند که گفتیم و برین سیرت و طریقت روند، اگر گویند که نیکان و نیک مردان ایم راست گفتند که راست رفتند، و قیل أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى ما عاهدوا اللَّه علیه ایشانند که بوفاء عهد باز آمدند، و دین و امانت که پذیرفتند، حق آن بگزاردند و در میان مؤمنان بنام مردى مخصوص گشتند. کما قال تعالى رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ روى انّ ابا ذر رض سئل عن الایمان فقرأ هذه الآیة فقال السائل انا سالنا عن الایمان و تخبرنا عن البرّ، فقال جاء رجل الى رسول اللَّه فسأله عن الایمان فقرأ هذه الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ... الآیة از روى ظاهر درین آیت آنچه شرط شریعت است بشناختى، اکنون از روى باطن بزبان اشارت آنچه نشان حقیقت است بشناس، که حقیقت مر شریعت را چون جان است مر تن را، تن بى جان چون بود، شریعت بى حقیقت هم چنان بود. شریعت بیت الخدم است همه خلق درو جمع، و عمارت آن بخدمت و عبادت، و حقیقت بیت الحرم است عارفان درو جمع و عمارت آن بحرمة و مشاهدت، و از خدمت و عبادت تا بحرمت و مشاهدت چندانست که از آشنایى تا دوست دارى، آشنایى صفت مزدور است و دوستدارى صفت عارف. مزدور همه ابواب برّ که در آیت بر شمردیم بیارد، آن گه گوید آه اگر باد بر ان جهد یا از آن چیزى بکاهد، که آن گه از مزد باز مانم، و عارف آن همه بشرط خویش بتمامى بگزارد، آن گه گوید آن اگر از آن ذره بماند که آن گه از دولت باز مانم
بهرچ از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا
مزدور گوید نماز من روزه من و زکاة من و صبر من در بلاها و وفاء من در عهد ها، و عارف گوید بزبان تذلل:
من که باشم که بتن رخت وفاء تو کشم
دیده حمّال کنم بار جفاء تو کشم
بوى جان آیدم از لب که حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل که بلاء تو کشم‏
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مزدور اوست که بهشت باقى او را حظ است؟ و عارف اوست که در آرزوى یک لحظ است؟! من چه دانستم که مزدور در آرزوى حور و قصور است، و عارف در بحر عیان غرقه نور است! بو على رودبارى قدس اللَّه روحه بوقت نزع خواهر خود را میگفت: یا فاطمة «هذه ابواب السماء قد فتحت، و هذه الجنان قد زینت» اینک درهاى آسمان بگشادند و بهشتها بیاراستند و کنیزکان بر کنگره‏ها نشاندند و میگویند نوشت باداى با على که این همه از بهر تو ساختند! و زبان حال بو على جواب میدهد الهى به بهشت و حورا چه نازم اگر مرا نفسى دهى از آن نفس بهشتى سازم.
و حقک لا نظرت الى سواکا
بعین مودة حتّى اراکا
بر بندم چشم خویش و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو اى یار عزیز
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ برّ بر قول مجمل دو ضرب است: اعتقاد و اعمال، اعتقاد تحقیق اصول است و اعمال تحصیل فروع. و هر آن کس که اصول بحقیقت مستحکم کرده و فروع بشرط خود بجاى آورده لا محاله از ابرار است، و منزل ابرار دار القرار است. و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ.
آن گه رب العالمین در سیاق این آیت بیان کرد همان اعتقاد و همین اعمال گفت مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ تا اینجا بیان اعتقاد است و تمهید قواعد اصول، و ازینجا ذکر اعمال در گرفت، و آن گه بر دو قسم نهاد یک قسم مراعات مردم است در معاشرت ایشان و نواخت دور و نزدیک و مواساة با ایشان، چنانک گفت وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ اول ابتدا بخویشان کرد که حق ایشان مقدّم است بر حقوق دیگران، و لهذا
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یقبل اللَّه صدقة و ذو رحم محتاج» پس یتیمان که ایشان عاجزترین خلق‏اند و بى‏کسان‏اند، پس بدرویشان که هیچ مال ندارند نه مال حاضر نه مال غائب، پس براه گذرى که هیچیز در دست ندارد، اما باشد که وى را مال غائب بود، پس بسائلان که درویشان هم راست گویان باشند، و هم دروغ زنان، پس به بردگان که خواجگان دارند که مراعات ایشان کنند و تیمار برند. رب العالمین ترتیب حاجت و دربایست بریشان نگه داشت، هر که درمانده تر و حاجت وى بیشتر و صدقه را مستحق تر ذکر وى فرا پیش داشت که حق وى تمامتر. کریما خداوندا که هر کسرا بجاى خویش بدارد! و استحقاق هر کس چنانک باید برساند! یقول تعالى ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر . قسمى دیگر از اعمال بمتعبد مخصوص است که از وى بدیگرى تعدى نکند، چون نماز بپاى داشتن و صدق و اخلاص در اعمال بجاى آوردن، و بوفاء عهد باز آمدن، و در بلیات صبر کردن.
اینست که رب العالمین گفت وَ أَقامَ الصَّلاةَ الى قوله وَ حِینَ الْبَأْسِ آن گه گفت أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ اینان‏اند که در آن یک نیمه برّ که اعتقاد است صدق بجاى آوردند، و در آن نیمه که اعمال است تقوى کار فرمودند، و صدق و تقوى کمال ایمانست، و هم الذین قال اللَّه تعالى أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا الآیة و تمامتر خبرى از مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم که لایق است باین آیت و ابواب برّ درو جمع، هم قسم اعتقاد و هم قسم اعمال و هم مکارم الاخلاق خبر سوید حارث است: قال: و فدت على رسول اللَّه سابع سبعة من قومى فلما دخلنا علیه و کلمناه اعجبه ما راى من سمتنا و زیّنا، فقال ما انتم؟ قلنا مؤمنون، فتبسّم رسول اللَّه و قال لکلّ قول حقیقة فما حقیقة قولکم و ایمانکم؟ قال سوید فقلت خمس عشرة خصلة: خمس منها أمرتنا رسلک ان نؤمن بها، و خمس منها امرتنا رسلک ان نعمل بها و، خمس منها تخلّقنا بها فى الجاهلیة، و نحن على ذلک الّا ان تکره منها شیئا. فقال رسول اللَّه فما الخمس الخصال التی أمرتکم رسلى ان تؤمنوا بها؟ قلنا امرتنا رسلک ان نؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و البعث بعد الموت، قال فما الخمس التی امرتکم ان تعملوا بهن؟ قلنا امرتنا رسلک ان نقول جمیعا لا اله الا اللَّه و أنّ محمدا رسول اللَّه و ان نقیم الصلوات و نؤتى الزکاة، و نحج البیت من استطاع الیه سبیلا، و نصوم شهر رمضان، و نحن على ذلک، قال فما الخمس الخصال التی تخلقتم بها؟ قلنا الشکر عند الرخاء، و الصبر عند البلاء و الصدق عند اللقاء، و الرضا بمواقع القضا، و مناجزة الاعداء، فتبسم رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و قال ادباء فقهاء عقلاء حکماء، کادوا من فقههم ان یکونوا انبیاء، یا لها من خصال! ما اشرفها و ازینها! و اعظم ثوابها! ثم قال رسول اللَّه اوصیکم بخمس خصال لتکمل عشرون خصلة قلنا اوصنا یا رسول اللَّه! فقال ان کنتم کما تقولون، فلا تجمعوا مالا تأکلون، و لا تبنوا ما لا تسکنون، و لا تنافسوا فى شى‏ء عنه تزولون، و ارغبوا فیما علیه تقدمون، و فیه تخلدون، و اتقوا اللَّه الذى الیه ترجعون و علیه تعرضون.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... الآیة مفسران گفتند این آیت در شأن دو قبیله عرب فرود آمد یکى شریف و دیگر وضیع، میگویند اوس و خزرج بودند، و بعضى گفتند قریظه و نضیر بودند، با یکدیگر جنک کردند و از ایشان که شریف بودند قومى کشته شدند بدست آنان که وضیع بودند، و این در بدایت اسلام بود و بجاهلیت قریب العهد بودند، هم بر عادت و حکم جاهلیت گفتند لنقتلن بالعبد منّا الحرّ منهم، و بالمرأة منّا الرجل منهم، و بالرجل منا الرجلین منهم و لنضاعفنّ الجروح گفتند به بنده ما آزاد ایشان باز کشیم و بزن ما مرد ایشان و بیک مرد ما دو مرد ازیشان، و قصاص جراحتها مضاعف کنیم، که ما ازیشان مهتر و شریفتریم، آن گه قصه خویش بحضرت نبوى انها کردند. مصطفى ایشان را براستى و برابرى فرمود، رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد و رسول خدا بر ایشان خواند، و همه منقاد شدند و بحکم خدا و رسول فرو آمدند.
الْحُرُّ بِالْحُرِّ آزاد بآزاد وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ و بنده به بنده، و در ابتداء اسلام زن بزن کشتندید و مرد بمرد وَ الْأُنْثى‏ بِالْأُنْثى‏ منسوخ گشت به النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ مستثنى ماند بدلالت سنت.
اکنون حکم آیت على الجملة بدان هر دو شخص که در دین و در حریت برابر باشند و در حرمت، و یکى از آن دیگر را بکشد بقصد، رواست که او را باز کشند بوى، پس مسلمان بمسلمان باز کشند، و ذمّى بذمى، و آزاد بآزاد، و بنده به بنده، و مرد بمرد، و زن بزن، و مسلمان را بذمى باز نکشند بمذهب شافعى رض، و نه آزاد به بنده که ایشان در عصمت برابر نه‏اند. و امیر المؤمنین علیه السّلام گفت «من السّنة ان لا یقتل مسلم بکافر و ان لا یقتل حر بعبد»
اما ذمى بمسلمان و بنده بآزاد باز کشند، همچنین فرزند به پدر و فرزند بمادر باز کشند، و پدر را بفرزند و مادر را بفرزند نه، و جماعتى را بیک شخص باز کشند بحکم اجماع، و زن را بمرد باز کشند و مرد را بزن بحکم خبر.
فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ این هاء در له با قاتل شود، کشته را به برادر کشنده خواند و عصمت اسلام و برادرى میان قاتل و قتیل بخون ناحق بنبرید، و نیز بقتل اسم ایمان از وى به نیفتاد که در تحت این خطاب است که یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا و این عفو آنست که اولیاء کشته خود به بخشند و بدیت صلح کنند. میگوید هر کس که وى را از برادر کشته وى قصاص عفو کنند فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ قاتل را گوئید یعنى تا بر پى دیت سپردن رود، به نیکویى و کارگزاردن بزودى.
معنى دیگر فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ او را گوئید، یعنى ولّى کشته را، که باین قاتل میخواهد که با وى بدیت صلح کند، تو هم پس این صلح فرا رو، و این دیت به پذیر بى تشدید و تهدید. اگر کسى گوید چه فایده را فَمَنْ عُفِیَ لَهُ بفعل مجهول گفت فمن عفى له اخوه نگفت؟ جواب آنست که تا معلوم شود که در شرع فرق نیست میان آنک صاحب دم یک کس باشد و عفو کند، یا جماعتى باشند و یک کس از جمله ایشان عفو کند، در هر دو حال قصاص بیفتد و با دیت گردد، و دیت مردى مسلمان که بقصد کشته شود دیت مغلظه است حالى بر قاتل واجب شود صد اشتر به قسم، و آن را مثلثه گویند سى حقه، و سى جذعه، و چهل خلفه، که بچه در شکم دارند، و اگر بخطا کشته شود یا شبه عمد بود نه عمد محض دیت مخففه واجب شود بر عاقله، و دیت مخففه مؤجّل واجب شود بر پنج قسم آن را مخمسه گویند بیست حقه، و بیست جذعه، و بیست بنت لبون، و بیست ابن لبون، و بیست بنت مخاض، الّا اگر خویشاوندى را کشد یا در ماههاى حرام کشد. ذو القعده و ذو الحجه و محرم و رجب، یا در حرم مکه، که آن گه دیت مغلظه واجب شود، اگر چه قتل خطا باشد، پس اگر شتر نایافت بود یا ببهاى خویش بدست نیاید، دیت مردى مسلمان هزار دینار زر سرخ باشد، یا دوازده هزار درم سپید، و دیت جهود و ترسا ثلث دیت مسلمان است بحکم خبر، و دیت مجوس خمس دیت اهل کتاب است، و هشتصد درم بقول عمر خطاب، و دیت زنان از هر جنس نیمه دیت مردان است، و عاقله مرد عصبه وى باشند، آنان که بعضیّت و جزئیّت در میان ایشان نباشد یعنى که پدران و فرزندان در آن نشوند، و این بمذهب شافعى است، على الخصوص آن گه این عاقله تحمل دیت مخففه کنند بشرط آنک مکلف باشند، و توانگر و موافق جوانى در دین بمدت سه سال هر سالى ثلث دیت، و آنکه هر توانگرى را هر سال نیم دینار و اگر متوسط باشد دانگ و نیم، و آنچه در باید از بیت المال مسلمانان بدهند.
ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ این عفو کردن قصاص و دیت دادن تخفیفى تمام است و رحمتى فراخ از خداوند شما، و دیت این امت را خاصه، که هیچکس دیگر را نبود از ولد آدم، در توریة قصاص است یا عفو، و در انجیل امر است بعفو، و در قرآن هم قصاص است و هم عفو و هم دیت.
در خبر مى‏آید که مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «ثم انتم یا خزاعه قد قتلتم قتیلا من هذیل و انا و اللَّه عاقله فمن قتل قتیلا بعده فاهله بین خیرتین: ان احبّوا قتلوا، و ان احبّوا اخذ و العقل».
فَمَنِ اعْتَدى‏.... این را دو تأویل کرده‏اند: یکى آنست که یک بار از قاتل بنا حق بیش دیت نپذیرند، اگر دیگر کشند لا بد وى را قصاص کنند، هر چند که ولىّ خون بدیت رضا دهد، و این مذهب قومى است از علما. و دیگر تأویل آنست که از آن کس که با خون ناحق گردد پس آنک یک بار دیت ستدند ازو، توبت نپذیرند و لا بد فردا بآتش عذاب کنند او را، و از اعتداست ولىّ خون را که گوید بدیت رضا دادم تا قاتل فرا پیش آید ایمن، آن گه وى را بکشد.
وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ. الآیة... اى و لکم فى القصاص ناه، میگوید شما را در باز کشتن کشندگان مسلمانان بگزاف زندگانى است و بازداشتن دیگران مردمان را از کشتن بگزاف.
یا أُولِی الْأَلْبابِ اى خداوندان خرد، و اى زیرکان، در جاهلیت قاتل را باز نمى‏کشتند. میگفتند یکى کم شد تا دیگرى کم نشود. این جواب آنست که اى زیرکان آن انبوهى در قصاص است نه در فرو گذاشت.
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ قصاص کنید تا بپرهیزید.
عن عبد اللَّه بن مسعود قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «لا یحلّ دم امرء مسلم یشهد ان لا اله الا اللَّه، و انّى رسول اللَّه الّا باحدى ثلث: النفس بالنفس، و الثیب الزانى، و المارق لدینه، و التارک للجماعة.»
و روى انه قال صلى اللَّه علیه و آله و سلم: «لا یحل دم امره مسلم یشهد ان لا اله الا اللَّه، و انّ محمدا رسول اللَّه الّا باحدى ثلث: زنا بعد احصان فانه یرجم، و رجل خرج محاربا، للَّه و رسوله فانه یقتل او یصلب او ینفى من الارض، او یقتل نفسا فیقتل بها».
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «کل ذنب عسى اللَّه ان یغفره الا من مات مشرکا او مؤمن یقتل مؤمنا متعمدا.»
معنى دیگر گفته‏اند و لکم فى القصاص حیاة أراد به فى الآخرة یعنى که اگر درین جهان قصاص کند در آن جهان از قصاص رستگارى یافت، و گرنه لا بد در آن جهان قصاص خواهند از وى.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: «یجی‏ء المقتول بالقاتل یوم القیمة ناصیته و رأسه بیده و أوداجه تشخب دما، یقول یا رب قتلنى حتّى یدینه من العرش.»
کُتِبَ عَلَیْکُمْ... اى فرض و اوجب علیکم إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ اى اسبابه و مقدماته من الامراض و العلل إِنْ تَرَکَ خَیْراً اى مالا. خیر اینجا بمعنى مال است، چنانک در قرآن چند جایگه گفت قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ یعنى من مال، وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ. اى مال، إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ یعنى حبّ المال، وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ یعنى لحب المال. و در قرآن خیر آید بمعنى ایمان چنانک در سورة الانفال گفت: وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ یعنى ایمانا، و قال تعالى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً اى ایمانا، و در سورة هود گفت: لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْراً اى ایمانا. و خیر بمعنى اسلام آید: چنانک در سورة البقرة گفت: أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ و در سورة القلم: مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ اى للاسلام، و خیر بمعنى عافیت آید، چنانک در سورة الانعام گفت: وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ اى بعافیة، و در یونس گفت: وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ، اى بعافیة و خیر بمعنى اجر آید: چنانک در سورة الحج خواند: لَکُمْ فِیها خَیْرٌ یعنى فى البدن اجر و خیر بمعنى طعام آید چنانک در سورة القصص گفت: إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ یعنى من طعام فقیر. و خیر بمعنى ظفر آید چنانک در سورة الاحزاب گفت: وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً یعنى الظفر فى القتال.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الآیة... میگوید واجب کردند بر شما وصیت کردن مادر و پدر را و خویش و پیوند را آن زمان که مخایل مرگ بر شما ظاهر شود، و اسباب آن به بینید، و مال دارید که در آن وصیت کنید. و این آیت پیش آیات مواریث فرو آمده بود، بآن سبب که ایشان در عادت جاهلیت اجنبیان را و بیگانگان را بحکم ریا و سمعة وصیت میکردند، و خویشاوندان خود را فرو میگذاشتند، اللَّه تعالى ایشان را ازین عادت بر گردانید و وصیت از بهر پدر و مادر و جمله خویشان فریضه گردانید، پس چون آیات مواریث فرو آمد وصیت پدر و مادر و دیگر وارثان منسوخ گشت بگفت مصطفى ع و بیان وى، و ذلک‏
قوله صلى اللَّه علیه و آله و سلّم حین نزلت آیة المواریث: «ألا ان اللَّه سبحانه قد اعطى کل ذى حق حقه، ألا لا وصیة لوارث»
پس خویشاوندانى را که وارث نبودند وصیت در حق ایشان فریضه بماند بقول بعضى علما: و هو ابن عباس و الحسن و الضحاک و قتاده و طاوس. قال الضحاک: «من مات و لم یوص لذى قرابة فقد ختم عمله بمعصیة» و قول درست آنست: که فرض وصیت به کلى منسوخ شد هیچکس را واجب نیست نه خویشاوندان را و نه دیگران را، اما مستحبّ است اگر وصیت کند، فضیلت باشد، و اگر نکند، فریضه نیست و عاصى نشود و هو قول على و ابن عمر و عایشه و عکرمه و مجاهد و السدى قال عروة بن الزبیر «دخل على ع على رجل یعوده فقال انى أرید أن اوصى فقال، على ان اللَّه تعالى یقول، إِنْ تَرَکَ خَیْراً و انما تدع شیئا یسیرا فدعه لعیالک فانه افضل. «و قال رجل لعایشة: انى ارید ان اوصى قالت کم مالک؟ قال ثلاثة آلاف. قالت و کم عیالک؟ قال اربعة فذکرت له ما ذکر على» و روى انّ ابن عمر لم یوص فقال امّا مالى فاللّه اعلم ما کنت اصنع فیه فى الحیاة و اما ریاعى فما احب ان یشرک ولدى فیها احد» و قال عروة بن ثابت للربیع بن خیثم اوص لى بمصحفک، قال فنظر الى ابنه و قال وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ.
اکنون اگر کسى وصیت کند بر سبیل استحباب و طلب فضیلت چنان باید که درویشان را کند نه توانگران را، و بر ثلث نیفزاید که رب العالمین گفت: بِالْمَعْرُوفِ معروف آنست که وصیت هموار و با انصاف بود، و اجحاف نیارد در میراث وارث.
حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ اى کتبت الوصیة حقا نبشته آمد وصیت بر شما نبشتنى بحق و سزا و راستى، که چنین سزد و چنین باید، عَلَى الْمُتَّقِینَ این تقوى توحید است یعنى پرهیزکاران از شرک با خداى عز و جل.
فَمَنْ بَدَّلَهُ الآیة... اى بدّل الایصاء هر که وصیت بگرداند و در آن تغییر و تبدیل آرد از اولیا و اوصیا بزه‏مندى آن تغییر و تبدیل بر ایشانست، که تغییر کنند نه بر موصى، و اللَّه شنوا و دانا است، وصیت از کننده مى‏شنود و تبدیل از خلاف کننده میداند.
فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ الآیة... بتشدید و تخفیف خوانده‏اند، حمزه على و یعقوب و ابو بکر بتشدید خوانند، دیگران بتخفیف خوانند، و معنى هر دو یکسانست. اوصى و وصّى لغتان.
فَمَنْ خافَ این خوف بمعنى علم است اى فمن علم من موص ظلما و عدولا عن الحق هر کس که بداند که آن وصیت کننده بیداد کرد در وصیت، فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ آن گه میان اصحاب ترکت و ارباب سهام صلح سازد، و آن جور و ظلم با جاى آرد فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ برین بر جاى آرنده بزه‏مندى نیست، و آن صلح که وى ساخت از تبدیل بزه‏مند نیست. معنى دیگر گفته‏اند هر کس که بداند که آن وصیت کننده ظلم خواهد کرد، و قصد حیف و جور دارد بر ورثه، و او را نگذارد در آن حال که وصیت میکند، بلکه صلح سازد میان وى و میان ورثه و او را بعدل و انصاف فرماید فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لانه لیس بمبدّل بل هو متوسط مصلح‏
روى عامر بن سعد بن ابى وقاص عن ابیه قال کنت مع رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى حجة للوداع، فمرضت مرضا اشرفت على الموت. فعادنى رسول اللَّه فقلت یا رسول اللَّه انّ لى مالا کثیرا و لیس یرثنى الّا ابنة أ فاوصى بثلثى مالى؟ قال لا قلت فبشطر مالى؟
قال لا قلت بثلث مالى؟ قال نعم، الثلث، و الثلث کثیر، انک یا سعد ان تترک ولدک اغنیاء خیر من ان تترکهم عالة یتکففون الناس.
و روى ابو امامة قال قال رسول اللَّه من خاف فى وصیّته القى فى اللوى، و اللوى واد فى جهنم.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه: «انّ الرجل لیعمل بعمل اهل الخیر سبعین سنة فاذا اوصى خاف فى وصیته فیختم له فى شر عمله فیدخل النار، و ان الرجل لیعمل بعمل اهل الشر سبعین سنة فاذا اوصى لم یحف فى وصیة فیختم له بخیر عمله فیدخل الجنة، ثم قال ابو هریرة اقرؤا ان شئتم تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ الى قوله وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ.
آن گه در آخر آیت گفت إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ یعنى که اگر این وصیت کننده آن حیف و ظلم بنادانى کرد در وصیت که حیف در آن نشناخت و ظلم ندانست پس اللَّه آمرزگارست و بخشاینده، او را بیامرزد و ببخشاید.