عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷۴- سورة المدثر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ (۳) خداوند خویش را بزرگ دان.
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (۱) اى جامه در خویشتن کشیده.
وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ (۴) جامه خویش پاک دار.
قُمْ فَأَنْذِرْ (۲) خیز و مردمان را آگاه کن.
وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (۵) و از بدنامى دورى جوى.
وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (۶) و چیز مده تا ترا به از آن دهند، سپاس منه بکردار خویش بآنکه فعل خویش پسندى و آن را فراوان دارى.
وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (۷) و از بهر خداوند خویش شکیبایى کن.
فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ آن روز هن یَوْمٌ عَسِیرٌ (۹) روزى دشوار است.
فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ (۸) آن گه که دردمند در صور.
عَلَى الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ (۱۰) بر کافران نه آسان است.
ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً (۱۱) گذار مرا و آن مرد که او را بیافریدم و او تنها بود بى کس و بى چیز.
وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً (۱۲) و مال دادم پیوسته در زیادت و بر افزونى.
وَ بَنِینَ شُهُوداً (۱۳) و پسران دادم پیش او بهم.
وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِیداً (۱۴) و او را مهترى دادم و کار ساختم کار ساختنى‏
ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ (۱۵) و آن گه بس مى اومید دارد که تا افزایم.
کَلَّا نیفزایم إِنَّهُ کانَ لِآیاتِنا عَنِیداً (۱۶) او از سخن و پیغام ما باز نشست و گردن کشید.
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً (۱۷) آرى فرا سر او نشانم عذابى سهمگین سخت.
إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ (۱۸) او در اندیشید و باز انداخت با خود.
فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۱۹) بنفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ (۲۰) و باز نفریدند او را چون باز انداخت با خود.
ثُمَّ نَظَرَ (۲۱) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (۲۲) پس نگرست‏
و روى ترش کرد و ناخوش.
ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ (۲۳) انگه پشت برگردانید و گردن کشید.
فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ (۲۴) و گفت: این نیست مگر جادویى که از کسى مى و از گویند و مى‏آموزند.
إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ (۲۵) نیست این مگر قول مردمان.
سَأُصْلِیهِ سَقَرَ (۲۶) آرى سوختن را بسقر رسانیم او را.
وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ (۲۷) و چه دانا کرد ترا و چون نیک دانى که سقر چیست؟
لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ (۲۸) نه گوشت گذارد ناسوخته و نه استخوان.
لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (۲۹) روى و پوست و دست و پاى سیاه مى‏کند و مى‏سوزد.
عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ (۳۰) بر تاویدن دوزخ و عذاب کردن اهل آن را از فریشتگان نوزده سالار است.
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَةً و دوزخ سازان جز از فریشتگان نیافریدیم وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ و این شماره نوزده ایشان نکردیم. إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا مگر شورانیدن دل ناگرویدگان را. لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ تا بیگمان گردند ایشان که ایشان را تورات دادند. وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً (۳۱) و مؤمن بپذیرد تا بر ایمان ایمان افزاید. وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ (۳۲) و نه تورات خوانان را گمان ماند و نه قرآن خوانان را وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ و تا منافقان بیماردلان گویند و ناگرویدگان ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا (۳۳) این سخن بر چه سان است که اللَّه میگوید کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ آرى چنان گمراه کند آن را که خواهد و راه نماید آن را که خواهد. وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ و شمار سپاه خداوند تو جز از خداوند تو نداند. وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْرى‏ لِلْبَشَرِ (۳۴) و نیست دوزخ و سخن آن مگر پند مردمان را.
«کَلَّا» براستى که نه چنانست که ایشان میگویند وَ الْقَمَرِ (۳۵)
وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ (۳۶) بماه و بشب تاریک که از پس روز میآید.
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (۳۷) و بامداد که روشن شود.
إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ (۳۸) باین سوگندان که دوزخ از بزرگها و مهینها یکى است.
نَذِیراً لِلْبَشَرِ (۳۹) بیم نمودنى مردمان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ هر کس را که خواهد از شما أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ (۴۰) هر که پاى فرا پیش نهد یا پاى با پس نهد.
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ هر تنى بکرد خویش گروگان است.
از دوزخیان.
إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ (۴۱) مگر اصحاب راست دست.
ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ (۴۳) چه چیز شما را در دوزخ کرد.
فِی جَنَّاتٍ ایشان در بهشتهاى‏اند یَتَساءَلُونَ عَنِ الْمُجْرِمِینَ (۴۲) مى پرسند
قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (۴۴) گویند: ما از نماز گران نبودیم.
وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ (۴۵) و درویش را طعام ندادیم.
وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ (۴۶) و با خداوندان باطل در باطل میرفتیم.
وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (۴۷) و روز شمار دروغ زن میگرفتیم.
حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ (۴۸) آن گه که کى بى گمان بما آمد.
فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ (۴۹) فردا سود ندارد ایشان را شفاعت شفاعت خواهان.
فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ (۵۰) چه رسیدست ایشان را که از چنین پند روى گردانیده دارند
کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (۵۱) گویى خرانند رمانیده و ترسانیده‏
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (۵۲) که از شیر گریخته یا در دشت از صیاد گریخته.
بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ بلکه میخواهد هر یکى از مشرکان قریش أَنْ یُؤْتى‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً (۵۳) که ببالین هر یکى نامه‏اى بنهند گشاده و مهر برگرفته.
«کَلَّا» نبود و نکنند این بَلْ لا یَخافُونَ الْآخِرَةَ (۵۳) بلکه ایشان از رستاخیز نمى‏ترسند.
کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ براستى که این پند دادنى است و در یاد دادنى.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۵۴) تا هر که خواهد آن را یاد دارد و یاد کند.
وَ ما یَذْکُرُونَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و یاد نکنند و یاد ندارند مگر که اللَّه خواهد، هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ او بجاى آنست و سزاى آنست که بپرهیزند از معصیت او وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (۵۵) و بجاى آنست و سزاى آنست که بیامرزد او را که معصیت کند.
رشیدالدین میبدی : ۷۵- سورة القیمة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم جلیل، جلاله بلا اشکال و جماله لا على احتذاء و مثال، و افعاله لا باغراض و اعتلال، و قدرته لا بجلادة و احتیال و علمه لا بضرورة و استدلال، فهو الّذى لم یزل و لا یزال، و لا یجوز علیه الفناء و الزّوال. عزیز صمدىّ الذّات، قدیم سرمدىّ الصّفات، مرئیّ الذّات بالابصار، نعمة منه و لطفا بالابرار فی دار القرار:
تعالیت معبودا، تعالیت قاهرا
تعالیت قدّوسا، تعالیت خالقا
تعالیت من ربّ رفیع مکانه
تعالیت رزّاقا وسعت الخلائقا
تعالیت اوسعت البریّة برّها
و فاجرها رزقا تعالیت رازقا
بنام او که عالى ذات است و صافى صفات، مقدّس و منزّه از بنین و بنات، کاشف الظّلمات، ساتر السیّئات، مجیب الدّعوات، مقیل العثرات، خالق الارض و السّماوات، رازق الوحوش و الحشرات:
اى زهر غم تو در دلم آب حیات
و اى عشوه عشق تو مرا راه نجات‏
گفتى: ببرم جان تو اى حور صفات؟
جان از تو مرا دریغ باشد؟ هیهات!
لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ربّ العالمین قسم یاد میکند بروز رستاخیز، آن روز که سرادقات استحقاق ربوبیّت باز کشند و بساط جلال و عظمت بگسترانند، و علم جبّارى بصحراء قهّارى برون آرند ایوان کبریا بر کشیده، میزان عدل در آویخته، و سیاست جبروت عزّت همه را مدهوش و بیهوش کرده انبیا با کمال حال خود میآیند و حدیث علم خود در باقى کرده که: «لا عِلْمَ لَنا»، ملائکه ملکوت میآیند و صومعه‏هاى عبادت خود آتش در زده که: «ما عبدناک حقّ عبادتک»
عارفان و موحّدان مى‏آیند و از معرفت خود بیزار گشته که: «ما عرفناک حقّ معرفتک».
اى بزرگا حسرتا اگر آن روز فضل او ترا دست نگیرد. اى عظیما: مصیبتا اگر در آن مجمع کرم او ترا فریاد نرسد. اگر عنایات او دستگیر نبود، از طاعت تو چه آید؟ ور عدل او روى نماید هلاک از تو برآید.
پیر طریقت گفت: «الهى دانى که نه بخود باین روزم و نه بکفایت خویش شمع هدایت میافروزم، از من چه آید و از کرد من چه گشاید؟ طاعت من بتوفیق تو، خدمت من بهدایت تو، توبه من برعایت تو، شکر من بانعام تو، ذکر من بالهام تو، همه تویى من که ام اگر فضل تو نباشد، من بر چه ام؟! وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ از اقوال مفسّران یکى آنست که: نفس لوّامه نفس بنده مومن است که پیوسته بروزگار خود تحسّر میخورد و بر تقصیرها خود را ملامت میکند و خویشتن را مى‏ترساند و بیم میدهد و بچشم حقارت و مذلّت در خود مى‏نگرد و میگوید:
اى نفس خسیس همّت سودایى
بر هر سنگى که بر زنم قلب آیى!
اى در راه طلب حقّ باوّل قدم فرو مانده، اى با هزار مرکب میان بادیه تکلیف منقطع شده، اى با هزار شمع و چراغ سر یک موى دولت نادیده، اى در خزانه تبّت افتاده و بوى مشک بمشامت نارسیده، اى با همه غوّاصان بدریا فرو شده و هیچ چیز بدست نیاورده و خویشتن را نیز از دست بداده. اى دیر آمده و زود بازگشته، اى بجاى شراب سرور سراب غرور خریده و دل و دین ببها داده «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ»:
سوف ترى اذا انجلى الغبار
أ فرس تحتک ام حمار
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
باش تا از صدمه صور سرافیلى شود
صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار
یک تپانچه شیر و، زین مردار خواران یک جهان
ک صداى صور و، زین فرعون طبعان صد هزار.
بزرگى را پرسیدند: که راه از کدام جانب است؟ گفت: از جانب تو نیست، چون از تو درگذشت از همه جانبها را هست. روزى نگذرد که نه از عالم بینهایت این ندا مى‏آید که: اى ما ترا خواسته و تو روى از ما بگردانیده، اى ما ترا بامداد و شبانگاه با دولت صحبت خوانده و تو قدم از کوى ما باز گرفته، ناگزیرت مائیم، با ما بنسازى با که سازى؟! اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشه‏اى کم مباش که در صورت پیل است، گوید: اگر بقوّت پیل نیستم که بارى کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم. چون بنده مؤمن نفس لوّامه را بریاضت در کشد و حقّ وى از روى عتاب و نصیحت بتمامى در کنار وى نهد و توفیق او را مدد دهد، عن قریب آن نفس لوّامه نفس مطمئنّه گردد تا خطاب ربّانى بنعت اکرام و اعزاز او را استقبال کند که: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ» اى نفس مطمئنّه و بصحبت ما آرامیده و آسوده، تا امروز از راه نفس آمدى اکنون از راه دل در آى تا بما رسى. بر درگاه ما دل را بارست و نیز هیچ چیز دیگر را بار نیست:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بدل رفتن در آن ره یک قدم را بار نیست.
آن گه چون بما رسیدى این خلعت یابى که: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ مثل بنده مؤمن مثل بازست. باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدّتى چشم او بدوزند، بندى بر پایش نهند، در خانه‏اى تاریک باز دارند، از جفتش جدا کنند، یک چندى بگرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگى دست بدارد. آن گه بعاقبت چشمش بگشایند، شمعى پیش وى بیفروزند، طبلى از بهر وى بزنند، طعمه گوشت پیش وى نهند، دست شاه مقرّ وى سازند. با خود گوید: در کلّ عالم کرا بود این کرامت که مراست؟ شمع پیش دیده من، آواز طبل نواى من، گوشت مرغ طعمه من، دست شاه جاى من! بر مثال این حال چون خواهند که بنده مؤمن را حلّه خلّت پوشانند و شراب محبّت نوشانند، با وى همین معامله کنند. مدّتى در چهار دیوار لحد باز دارند، گیرایى از دست و روایى از پاى بستانند، بینایى از دیده بردارند، روزگارى برین صفت بگذارند آن گه ناگاه طبل قیامت بزنند، بنده از خاک لحد سر برآرد، چشم بگشاید، نور بهشت بیند. «یَسْعى‏ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» دنیا فراموش کند، شراب وصل نوش کند، بر مائده خلد بنشیند چنان که آن باز چشم باز کند خود را بر دست شاه بیند، بنده مؤمن چشم باز کند، خود را بمقعد صدق بیند سلام ملک شنود، دیدار ملک بیند. بنده میان طوبى و زلفى و حسنى شادان و نازان، در جلال و جمال حقّ نگران. اینست که ربّ العالمین فرمود: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ رویهاى مؤمنان و مطیعان، رویهاى صدّیقان و شهیدان، رویهاى عاشقان و مشتاقان چون ماه درفشان، چون آفتاب رخشان، شادان و نازان مى‏نگرند بخداوند جهانیان، نوازنده دوستان، و دلگشاى مشتاقان. خوش روزى که روز وصالست، شادى آن روز بى پایانست، دولت آن روز بیکرانست. روز برّ و افضال، روز عطا و نوال، روز نظر ذو الجلال، روز شادى و پیروزى، رهى باقى و مولى ساقى، و از جناب کرم نداى کرامت روان، که: «الدّار دارکم و انا جارکم».
پیر طریقت گفت: «بهره عارف در بهشت سه چیز است: سماع و شراب و دیدار. سماع را گفت: «فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ»، شراب را گفت: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً». دیدار را گفت: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ سماع بهره‏ گوش، شراب بهره لب، دیدار بهره دیده. سماع واجدان را، شراب عاشقان را، دیدار محبّان را. سماع طرب فزاید، شراب زبان گشاید، دیدار صفت رباید.
سماع مطلوب نقد کند، شراب راز جلوه کند، دیدار عارف را فرد کند. سماع را هفت اندام رهى. گوش چون ساقى اوست، شراب همه نوش، دیدار را زیر هر مویى دیده‏اى روش.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفه‏اى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مى‏آزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مى‏آشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمه‏اى که مى‏آشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مى‏روانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفته‏ها و در دل کرده‏ها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مى‏ترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمى‏خواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مى‏ترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مى‏کردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجله‏ها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایه‏هاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوه‏ها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مى‏گردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایه‏هاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایه‏ها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینه‏هایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کرده‏اند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مى‏آشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مى‏زنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمه‏اى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مى‏گردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان‏ را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامه‏هاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مى‏بردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزه‏کار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مى‏دارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مى‏گذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان‏ سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مى‏بود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مى‏در آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ (۳) آن خبر که درو مختلف شده‏اند،.
عَمَّ یَتَساءَلُونَ (۱) از چه چیز چندین مى‏پرسند؟
کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۴) براستى که آگاه شوند.
عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ (۲) ترا از آن خبر بزرگ مى‏پرسند!
ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ (۵) و از براستى که آگاه شوند.
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (۶) نه ما این زمین را آرامگاه شما کردیم.
وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (۷) و کوه‏ها را میخها کردیم.
وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً (۸) و شما را جفت جفت آفریدیم مرد و زن.
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (۹) و خواب شما شما را آسودن کردیم.
وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً (۱۰) و شب تاریک بر شما پوشیدیم.
وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (۱۱) و روز روشن زیش شما را و جهاندارى شما را هنگام ساختیم.
وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً (۱۲) و زور شما هفت آسمان سخت اوراشتیم.
وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (۱۳) و آفتاب شما را چراغى فروزان سوزان کردیم.
وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ و فرو فرستادیم از میغهاى پر آب ماءً ثَجَّاجاً (۱۴) آبى ریزان.
لِنُخْرِجَ بِهِ تا از زمین بیرون آریم بآن حَبًّا وَ نَباتاً (۱۵) دانه‏ها و رسته‏ها که از زمین روید مردم را و ستور را.
وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (۱۶) و رزان و میوستانهاى انبوه هنگفت.
إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً (۱۷) روز داورى هنگام اللَّه است با خلق.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ آن روز که دردمند در صور.
فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (۱۸) تا مى‏آیید شما جوق جوق گروه گروه.
وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أَبْواباً (۱۹) و باز گشایند آسمان را در در.
وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ و کوه‏ها را فرا رفتن آرند، تا زمین از آن تهى گردد.
فَکانَتْ سَراباً (۲۰) چنان که ازو کور آب تاود.
لِلطَّاغِینَ مَآباً (۲۲) کافران را بازگشتن گاه است.
إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً (۲۱) دوزخ گذرگاه است.
لابِثِینَ فِیها أَحْقاباً (۲۳) بمانند اندر آن جاى سالهاى بى شمار.
لا یَذُوقُونَ فِیها بَرْداً وَ لا شَراباً (۲۴) نچشند در آن نه خواب و نه آب.
إِلَّا حَمِیماً وَ غَسَّاقاً (۲۵) مگر آبى گرم و خونابه‏اى سرد.
جَزاءً وِفاقاً (۲۶) پاداشى در خور کردار.
إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً (۲۷) ایشان نمى‏ترسیدند از شمار آن روز.
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذَّاباً (۲۸) و دروغ شمردند سخنان ما را دروغ شمردنى.
وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ کِتاباً (۲۹) و همه چیز در لوح بشمرده‏ایم و پیوسته نوشتنى.
فَذُوقُوا و چشید فَلَنْ نَزِیدَکُمْ إِلَّا عَذاباً (۳۰) و نفزائیم شما را مگر عذاب و گرفتارى.
إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً (۳۱) پرهیزگاران را رستنگاهى است جاى پیروزى.
وَ کَواعِبَ أَتْراباً (۳۳) و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد.
حَدائِقَ وَ أَعْناباً (۳۲) درختستانها با در و دیوار ورزان با انگورها.
وَ کَأْساً دِهاقاً (۳۴) و جامهاى شراب پیوسته دمادم.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً نشنوند در آن سراى نافرجام وَ لا کِذَّاباً (۳۵) و نه دروغ زن گرفتن کس کس را.
جَزاءً مِنْ رَبِّکَ پاداش از خداوند تو عَطاءً حِساباً (۳۶) بخشیده بسنده‏
رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خداوند آسمانها و زمینها وَ ما بَیْنَهُمَا و آنچه میان هر دو الرَّحْمنِ نام او رحمن لا یَمْلِکُونَ مِنْهُ خِطاباً (۳۷) ازو بر هیچ سخنى نه پادشاه‏اند.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ آن روز که روح بپاى ایستد وَ الْمَلائِکَةُ صَفًّا و فریشتگان صفى لا یَتَکَلَّمُونَ هیچ سخن نگویند إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ مگر کسى که دستورى دهد رحمن او را وَ قالَ صَواباً (۳۸) و آنچه گوید راست گوید و بچم.
ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ آن روزست بودنى فَمَنْ شاءَ هر که خواهد پس آن پیغام و پند اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ مَآباً (۳۹) بخداوند خویش راهى گیرد و باز گشتن گاهى.
انا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَرِیباً (۴۰) شما را آگاه کردیم و بیم نمودیم از عذابى نزدیک.
یومَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ‏ آن روز که مینگرد مردم فرا کردار خویش، یَقُولُ الْکافِرُ و ناگرویده گوید:ا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً (۴۱) کاشک من خاک بودمى، کاشک من خاک گشتمى.
رشیدالدین میبدی : ۸۰- سورة عبس- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
عَبَسَ وَ تَوَلَّى (۱) روى ترش کرد و روى برگردانید.
أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏ (۲) که آن نابینا بوى آمد.
وَ ما یُدْرِیکَ و چه دانى تو و چه چیز ترا دانا کرد؟ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى (۳) مگر که این نابینا هنرى آید و پاک و حقّ پذیر.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏ (۴) و بپذیرد تا پند او را سود دارد.
أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ (۵) امّا آن کس که خود را از اللَّه بى نیاز دید و فرود از او معبود پرستید.
فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (۶) تو خویشتن فرا مى او دهى و همه مى او گردى و روى سوى او کنى.
وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى (۷) و چه آید بر تو، نیست باکى بر تو که پاک نگردد از شرک و هنرى نگردد باسلام.
وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏ (۸) و امّا آن کس که آمد بتو به نهیب و شتاب.
وَ هُوَ یَخْشى‏ (۹) و او میترسد
فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (۱۰) تو خویشتن را از وى مشغول سازى و ناپرداخته باو «کَلَّا» نشاید و نپسندم إِنَّها تَذْکِرَةٌ (۱۱) این سخن پندى است.
فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ (۱۲) هر که خواهد آن را یاد کند و یاد دارد.
فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ (۱۳) در کراسه‏هاى گرامى کرده و نیکو داشته.
بِأَیْدِی سَفَرَةٍ بدستهاى نویسندگان و خوانندگان.
مَرْفُوعَةٍ قدر آن برداشته مُطَهَّرَةٍ (۱۴) از دروغ و باطل پاک داشته.
کِرامٍ بَرَرَةٍ (۱۵) گرامیان نیکان و پاکان.
قُتِلَ الْإِنْسانُ کشته باد این آدمى و نفریده ما أَکْفَرَهُ (۱۶) چون ناسپاس است او و ناگرویده.
مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ (۱۷) از چه چیز آفریده آفریدگار او را؟
مِنْ نُطْفَةٍ (۱۸) از یک آب پشت آفرید او را. خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (۱۹) اندازه نهاد او را که آب چند روز بود و خون چند روز بود و گوشت چند روز بود و کى بزاید!
ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ (۲۰) آن گه زادن او آسان کرد و کردار او درین جهان در دست او داد و آن کردار را آسان کرد و ساخته و بسر برنده.
ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱) آن گه بمیرانید او را و در گور کرد او را.
ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (۲۲) پس آن گه که خواهد برانگیزاند او را و زنده بپاى کند.
«کَلَّا» آگاه باشید لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ (۲۳) براستى که مردم هرگز بنگزارد آنچه او را فرمودند چنانک سزد و شاید.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ (۲۴) گوى آدمى را تا در نگرد در خورش خویش.
أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (۲۵) ما فرو ریختیم آب باران فرو ریختنى.
وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا (۲۹) و درختهاى زیتون و خرما.
ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (۲۶) آن گه پس زمین شکافتیم شکافتنى.
وَ حَدائِقَ غُلْباً (۳۰) و بوستانهاى بزرگ و درختهاى ستبر.
فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا (۲۷) رویانیدیم در آن بآن آبدانهاى آرد.
وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا (۳۱) و میوه‏ها و گیازار.
وَ عِنَباً وَ قَضْباً (۲۸) و انگور و سبزیها.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ (۳۲) داشت شما و داشت ستوران شما.
فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (۳۳) آن گه که آن بانگ آید که همه گوشها آن بانگ را از همه آوازها کر گردد.
یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ آن روز که گریزد مرد مِنْ أَخِیهِ (۳۴) از برادر خویش.
وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ (۳۵) و از مادر و پدر خویش.
وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ (۳۶) و از جفت خویش و پسران خویش.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ (۳۷) هر مردى را ازیشان آن روزگاریست بسنده.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (۳۸) ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (۳۹) رویها است آن روز نازان و روشن‏
و خندان و شادان.
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ (۴۰) و رویهاى است آن روز گرد آلود.
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (۴۱) تاریکى خاک و سیاهى بر آن نشسته.
أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (۴۲) ایشانند آن ناگرویدگان بد کردان.
رشیدالدین میبدی : ۸۱- سورة التکویر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ (۱) آن گه که خورشید در گردانند و در زمین اندازند.
وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ (۲) و آن گه که ستارگان در زمین ریزند.
وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ (۳) و آن گه که کوه‏ها بروانند.
وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (۴) و آن گه که ماده شتران نجویند و نکوشند.
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (۵) و آن گه که دشتیان و کوهیان از جانوران پس آن که خاک گشتند فراهم آرند.
وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (۶) و آن گه که دریاها از یکدیگر بر کنند و آن گه که آن را آتش کنند.
وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (۷) و آن گه که هر کسى را با همکار او جفت کنند.
وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (۸) و آن گه که دختر خود زنده در گور کرده بپرسند: بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (۹) که بچه گناه کشتند او را؟!
وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (۱۰) و آن گه که نامه‏هاى کردارها باز گشاده آید.
وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ (۱۱) و آن گه که آسمان از زبر در کشند.
وَ إِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ (۱۲) و آن گه که آتش برافروزند و نیروى دهند.
وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (۱۳) و آن گه که بهشت را نزدیک آرند.
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (۱۴) بداند هر کس که چه آورد از کردار.
فَلا أُقْسِمُ سوگند میخورم بِالْخُنَّسِ (۱۵) بآن ستارگان باز ایستادگان.
وَ اللَّیْلِ إِذا عَسْعَسَ (۱۷) و بشب تاریک که در آید.
الْجَوارِ راست روندگان الْکُنَّسِ (۱۶) در خانه‏هاى خویش شدندگان.
وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (۱۸) و بامداد که دم برزند.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ (۱۹) که آن سخن رسانیدن فرستاده‏اى پاک نیکوى راست استوار است.
ذِی قُوَّةٍ آن با نیروى بزرگ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ (۲۰) بنزدیک خداوند با پایگاه و جایگاه.
مُطاعٍ وى را فرمان بردار ثَمَّ أَمِینٍ (۲۱) بنزدیک اللَّه استوار.
وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ (۲۲) و این مرد شما نه دیوانه است.
وَ لَقَدْ رَآهُ دید او، او را بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ (۲۳) بآن هامون آشکار اى فراخ.
وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ (۲۴) و او بآن وحى که در نهان باوست بخیل و دریغ دارنده نیست از شما.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجِیمٍ (۲۵) و این سخن دیو رانده نیست و دیو آورد.
فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (۲۶) کجا میشوید ؟!
إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۲۷) نیست این سخن و این نامه و این پیغام مگر یاد کردى جهانیان را.
لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ (۲۸) آن را که خواهد از شما که بر طاعت و راه راست بایستد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ (۲۹) و خود نخواهید مگر آنچه خدا خواهد خداوند جهانیان.
رشیدالدین میبدی : ۸۲- سورة الانفطار- مکیة
النوبة الثالثة
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز اذا اراد اعزاز عبد وفّقه لعرفانه، ثمّ زیّنه باحسانه، ثمّ استخلصه بامتنانه، فعصمه من عصیانه، ثمّ قبضه على ایمانه، ثمّ بوّأه فی جنانه، ثمّ اکرمه برضوانه، ثمّ اکمل نعمته برؤیته و عیانه.
نام خداوند کریم مهربان، لطیف و رحیم و نوازنده بندگان، یگانه و یکتا در نام و در نشان، دارنده جهان و نعمت بخش آفریدگان و دلگشاى دوستان ببنده نوازى معروف، بمهربانى موصوف، بفضل خود باز آمده بوفاى امیدواران، بلطف خود پذیرنده حقیرهاى پرستندگان، بکرم خود سازنده کار بندگان در دو جهان، بمهربانى خود نوازنده ضعیفان و شنونده دعاى عاجزان. از کمال کرم او نکته‏اى شنو هر شب بوقت سحر، آن ساعت که وقت نیاز دوستان بود، هنگام راز و نیاز عاشقان بود، آن ساعت که نسیم صباى مهر بر دل مشتاقان وزد، آن ساعت که ربّ العزّة سوگند بوى یاد میکند که: وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ بر بساط وَ نَحْنُ أَقْرَبُ در خلوت وَ هُوَ مَعَکُمْ سرّا بسرّ شراب انا جلیس من ذکرنى بى زحمت اغیار بجان دوستان میرساند و از زناد یُنَزِّلَ اللَّهُ آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در دل سوختگان مى‏زند و بیماران را تعهّد مى‏کند و بکمند لطف رمیدگان را بدرگاه میکشد که عبادى اگر طاعت آرید، قبول بر من ور سؤال کنید، عطا بر من ور گناه کنید، عفو بر من. آب در جوى من، راحت در کوى من، طرب در طلب من انس با وصال من، شادى بدیدار من.
امروز در دنیا با بنده عاجز چنین خطاب میکند و فردا در عرصه عظمى و انجمن کبرى با بنده عاصى گوید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ؟ این عجب نگر، تهدیدى لطف آمیغ! خود سؤال میکند و در نفس سؤال بنده را تلقین جواب میکند، بآنچه گفت: بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ. نام کریم با یاد بنده میدهد تا بنده گوید: غرّنى بک کرمک و لو لا کرمک ما فعلت لانّک رأیت فسترت و قدرت فامهلت:
یقول مولاى: اما تستحى
ممّا ارى من سوء افعالک؟!
فقلت: یا مولاى رفقا، فقد
افسدنى کثرة افضالک!
یحیى معاذ گفت: روز رستاخیز چون خلق اوّلین و آخرین را بر آن مقام سیاست و هیبت بدارند و سؤال کنند، اگر از جناب جبروت و درگاه عزّت خطاب آید که: ما غرّک بى»؟ من بتوفیق الهى و تأیید ربّانى جواب دهم گویم: غرّنى برّک سالفا و آنفا. آن نیکوئیهاى قدیم و حدیث، نواختهاى نهان و آشکارا که از فضل و برّ تو یافته‏ام آنست که دیده مرا بتو فریفته کرد! بو بکر وراق گفت: لو قال لى: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ لقلت: غرّنى کرم الکریم! و قیل لفضیل: لو اقامک اللَّه
بین یدیه یوم القیامة، فقال: ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ما ذا کنت تقول؟ قال: اقول: غرّنى سترک المرخى فنظمه محمد بن سماک فقال:
یا کاتم الذّنب اما تستحى
اللَّه فی الخلوة ثانیکا؟!
غرّک من ربّک امهاله
و ستره طول مساویکا
و فی الحدیث الصّحیح: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدن المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول: «أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا»؟ فیقول: نعم، اى ربّ، حتّى قرّره بذنوبه، و رأى فی نفسه انّه هلک. قال: «سترتها علیک فی الدّنیا و انا. اغفرها لک الیوم».
رشیدالدین میبدی : ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (۱) ویل و تباهى کاهندگان را.
الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (۲) ایشان که چون از مردمان مى‏ستانند پیمانه بپرى مى‏ستانند ناکاست.
وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (۳) و آن گه که مردمان را مى‏پیمایند یا مى‏سنجند، مى‏کاهند و زیان زد مى‏کنند.
أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ هیچ نمیدانند. بى گمانى اینان، أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (۴)
لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (۵) که ایشان انگیختنى‏اند روزى بزرگ را.
یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ آن روز که بپاى ایستند مردمان لِرَبِّ الْعالَمِینَ (۶) خداوند جهانیان را.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ (۷) نامه کردار و.
سرانجام بدان در سجّین است.
وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ (۸) و چه دانى که آن زندان چه چیز است ؟
کِتابٌ مَرْقُومٌ (۹) نوشته‏اى.
وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (۱۰) ویل آن روز بر دروغ‏زن گیران.
الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (۱۱) ایشان که بروز شمار و پاداش دروغ زن گیرند.
وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ و دروغ‏زن نگیرد بآن إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (۱۲) مگر هر اندازه در گذرانده‏اى ناباک ناپاک.
إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا که برو خوانند سخنان و آیات ما. قالَ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گوید: این افسانه پیشینیان است.
«کَلَّا» نه چنانست. بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۴) بلکه زنگ و بار آنچه میکنند بر دلهاى ایشان نشست و نشاند.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (۱۵) ایشان از خداوند خویش آن روز باز پوشیده‏اند.
ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِیمِ (۱۶) پس ایشان بآتش رسیدنى‏اند.
ثُمَّ یُقالُ پس ایشان را گویند: هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۱۷) این آنست که شما آن را دروغ مى‏شمردید و دروغ مى‏داشتید.
«کَلَّا» آگاه باشید إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ (۱۸) نامه و کار نیکان در علّیّین است جایگاه زبرین.
وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ (۱۹) و چه چیز ترا دانا کرد که علّیّین چیست؟
کِتابٌ مَرْقُومٌ (۲۰) نبشته‏اى.
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ (۲۲) نیکان در ناز و نعیم‏اند.
یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (۲۱) فریشتگان نزدیک کردگان بآن میرسند و آن را مى‏بینند.
عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ (۲۳) در حجله‏ها در تختها مینگرند.
تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ در رویهاى ایشان میشناسى و مى‏بینى نَضْرَةَ النَّعِیمِ (۲۴) تازگى ناز و روشنایى شادى.
یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مى‏آشامانند ایشان را از رحیق. مَخْتُومٍ (۲۵) جام آن مهر کرده.
خِتامُهُ مِسْکٌ، مهر آن مشک. خِتامُهُ مِسْکٌ که از دهن باز ایستاند، بوى مشک آید مختوم خِتامُهُ مِسْکٌ آمیخته آمیغ آن مشک‏ وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (۲۶) و ایدون بادا که کوشندگان درین کوشند.
وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (۲۷) و آمیغ آن از چشمه تسنیم است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (۲۸) چشمه‏اى که مقرّبان آن را صرف مى آشامند.
إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا آن بدان که کافر شدند. کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ (۲۹) مى‏خندیدند از گرویدگان.
وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ‏ و آن گه که مؤمنان بر ایشان برگذشتند، یَتَغامَزُونَ (۳۰)
ایشان بافسوس بر ایشان در یکدیگر مى‏نمودند.
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ و چون با خانه‏ها و کسان خویش گشتند، انْقَلَبُوا فَکِهِینَ (۳۱) بناز و رامش و خنده مى‏زیستند.
وَ إِذا رَأَوْهُمْ و چون ایشان را دیدند، قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (۳۲) گفتند: اینان گم‏شدگان‏اند و در غلط افتادگان و نادانان.
وَ ما أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حافِظِینَ (۳۳) و کافران را نفرستاده‏اند بگوشوانى بر گرویدگان و نگهبانان کردار ایشان.
فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا آن روز قیامت، آن مؤمنان و گرویدگان مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ (۳۴) از کافران مى‏خندند.
عَلَى الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ (۳۵) در حجله‏ها بر تختها مینگرند.
هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ (۳۶) کافران را پاداش بدادند بر آنچه میکردند در آن گیتى؟
رشیدالدین میبدی : ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ:
مرا تا باشد این درد نهانى
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
و اوقفت لمّا دار رأسى سفینتى
و عینى قد ذابت و سال عروقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
فلاحت قلیلا ثمّ غاب طریقها
الیکم بکم ارجو النّجاة و لا ارى
دلیلا علیکم غیرکم فیسوقها
ترا جویم، که درمانم تو دانى‏
اى خداوند همه خداوندان، اى بار خداى همه بار خدایان، اى پادشاه بر همه شاهان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان. خدایا بردبارى، و بندگان را فراگذارى، مى فراگذارى تا فروگذارى، یا مى‏فراگذارى تا درگذارى، اگر فروگذارى بى‏نیازى، ور درگذارى بنده‏نوازى عظیم المنّ و قدیم الاحسان و جهانیان را نوبت سازى.
بنده را بر ناسزا مى‏بینى و بعقوبت نشتاوى. از بنده کفر شنوى، و نعمت بازنگیرى ور باز آید وعده عفو و مغفرت دهى که: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ کریم و رحیم و لطیف خدایى.
در اخبار داود است علیه السّلام که گفت: بار خدایا! خواهم که بدانم که کرم تو با بنده عاصى تا کجاست؟ گفت: یا داود تا آنجا که بنده‏اى باشد که گناه کند و من او را از سر گناه فرا دارم بلطف و نعمت نه بقهر و عقوبت. نعمت بر وى بیشتر ریزم و نواخت خود بر وى بیشتر نهم، تا آخر از من شرمى بدارد، و بدرگاه من بازگردد. سزاى بنده ضعیف آنست که بزبان سپاسدارى، بنعت تضرّع و زارى گوید: اى نزدیکتر بما از ما و مهربانتر بر ما از ما. نوازنده ما بکرم خویش نه بسزاى ما. نه کار ما بما، نه بار بطاقت ما، نه معاملت در خور ما، نه منّت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردى باقى بر ما هر چه کردى بجاى ما بخود کردى نه براى ما.
وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الآیة.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «خمس بخمس». قالوا: یا رسول اللَّه و ما خمس بخمس؟ قال: «ما نقض قوم العهد الّا سلّط علیهم عدوّهم و ما حکموا بغیر ما انزل اللَّه فیهم الّا فشا فیهم الفقر و ما ظهرت فیهم الفاحشة الّا فشا فیهم الموت و لا طفّفوا الکیل الّا منعوا النّبات و اخذوا بالسّنین و لامنعوا الزّکاة الّا حبس عنهم القطر».
مهتر عالم و سیّد ولد آدم، شمع انور، شمس از هر، رسول خدا، سیّد و سالار بشر (ص)، چنین میفرماید که: در عهد اوّل در سابقه ازل حاکم حکم کرده‏ و قلم بر لوح رفته که پنج چیز به پنج چیز مقابل است و معارض. یاران رسول گفتند: آن مجاوران درگاه نبوّت، و حاضران حضرت رسالت که: یا رسول اللَّه این سخن را چه معنى است؟ و آن پنج خصلت چیست که پنج حکم مقابل آنست؟ گفت: از آدمیان هیچ گروه نیست که ایشان را با خالق یا با خلق عهدى بود و پیمانى و زینهارى آن گه آن عهد بشکنند و پیمان نقض کنند و زنهار بگذارند که نه دشمن بر ایشان مسلّط کنند و جوانب ایشان بنکبات و بلیّات فرو گیرند تا بجزاء آن نقض عهد خویش رسند. دیگر هیچ گروه نیست که بر یکدیگر حکمى کنند بر خلاف آیات منزل و نه بر وفق قول صاحب شرع که نه فقر و فاقت درویشى و بى‏کامى و بى‏نوایى بر ایشان ظاهر گردد آن فقرى که رسول خدا (ص) از آن بفریاد آمده و زینهار خواسته که: «اعوذ بک من الفقر و الکفر»
و نگر تا ظنّ نبرى که فقر همه آنست که بى‏مال و بى‏کام دنیا باشى. فقر صعب که بکفر نزدیک است فقر دل است که تعظیم شرع از از دل ببرند و بجاى علم و حکمت و اخلاص، آز و حرص و شهوت نهند تا چون عادیان قدم بر مقام عدوان نهند و چون قوم صالح روى از عالم صلاح بگردانند، و چون فرعون طاغى غرق طوفان طغیان شوند و چون قارون قرین هلاک گردند. حرص دنیا راه دین بر ایشان زده، قدم بر خطّ خطا نهاده، جریده خود بجریمه سیاه کرده، آینه دل پر از زنگار گناه شده و هر دل که خراب و سیاه گشت، مستوجب عقوبت و مستحقّ قطیعت پادشاه گشت.
سدیگر خصلت هیچ گروه نیست که نابکار و ناشایست و انواع فواحش در میان ایشان آشکارا گردد و بر امر معروف و نهى منکر چشم بر هم نهند و حسبت نرانند که نه طاعون در ایشان پیچد و مرگ عموم روى بایشان نهند. اى مسکین کار مرگ صعب است و دشخوار، و صعبتر از مرگ احوال و اهوال رستاخیز است که از پس مرگ پیش آید و دشخوار آنست.
پیر طریقت ازین معنى کلماتى چند نغز گفته بر سبیل موعظه. گفت: اى جوانمرد، سفر قیامت درازست زاد تقوى بر گرفتن باید، و از مقام سؤال اندیشه داشتن باید عقبه صراط بس باریک و تند است مرکب طاعت ساختن باید، ور بروز حساب ایمان دارى، دست از معصیت بداشتن باید ور میدانى که دیّان اکبر بر ظاهر و باطن تو مطّلع است از نظر او شرم داشتن باید. اى مسکین تا کى ازین غفلت و تا چند ازین غرور؟
امل دراز در پیش گرفته و اجل پس پشت انداخته، معصیت بنقد کرده و توبه در نسیه نهاده خبر ندارى که سپیدى موى تو رسول مرگست. ترا آگاهى مى‏دهد که مرگ را کار خود بساز و از روز پسین اندیشه دار! دست از آزار حقّ بدار و بیش ازین خود را تخم حسرت و ندامت مکار. انس مالک روایت کند از مصطفى (ص). گفتا: «هیچ دانید شما که زیرک‏ترین مردمان کیست»؟ گفتند: اللَّه و رسوله اعلم.
قال: «اکثر هم للموت ذکرا و احسنهم له استعدادا».
و قیل: لابى الدّرداء: ما لنا نکره الموت؟ قال: لانّکم خرّبتم آخرتکم و عمّرتم دنیاکم، فکرهتم ان تنتقلوا من العمران الى الخراب.
چهارم خصلت: هیچ گروه نیست که در معاملات پیمانه و ترازو کاهند و بر مسلمانان زیان خواهند که نه ربّ العالمین از زمین ایشان نبات باز گیرد و برکات ببرد و روزى بکاهد، و بر ایشان قحط و نیاز و گرسنگى گمارد، تا بعذاب و سختى رسند اینست در دنیا عذاب ایشان و در آخرت اللَّه تعالى ایشان را وعید گفته و بیم داده که: أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ایشان که مسلمانان را بد خواهند و حقوق ایشان بپیمانه و ترازو بکاهند، نمى‏دانند که ایشان را روزى عظیم است در پیش روز شمار و پاداش، روز تغابن و روز حسرت. دوزخ تافته با انکال و سلاسل آن بهامون آرند و ترازوى عدل بیاویزند و نامه‏ها پرّان کنند و خصمان حاضر کنند و اسرار خلق جمله آشکارا کنند و منادى هیبت بر پاى کنند.
یکى را نداى بیزارى زنند که: «الا انّ فلانا شقى شقاوة لا یسعد بعدها ابدا». دیگرى را نداى بشارت و سعادت زنند که: «الا انّ فلانا سعد سعادة لا یشقى بعدها ابدا».
آن فاجر بد بخت را با قرناء شیاطین به «سجّین» برند، و این جوانمرد نیک بخت را با مقرّبان درگاه به «علّیّین»، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ‏ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ. مقرّبان اهل قرب‏اند، نه قرب مسافت میگویم که قرب ولایت میگویم. امروز نزدیکان‏اند و فردا نزدیکان، زندگانى ایشان زور عرش است. نه امروز دورند تا فردا نزدیک شوند، نه امروز غایب‏اند تا فردا حاضر شوند امروز همان‏اند که فردا، و فردا همانند که امروز. مقرّب اوست که نه صور گوش او را مشغول دارد، نه فردوس دیده او. او که او را مى‏بیند چه آید در دیده او؟ او که ازو مى‏شنود چه آید در گوش او؟ او که بشارت قرب او نیافت، کى شاد بود بغیر او؟ مقرّب کى بود او که از آواز صور آگاه شود؟ یا هول رستاخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد، یا نعیم بهشت برو آویزد؟ امروز همه جهان پر خلق و ایشان با یکى، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکى:
تسبیح رهى، وصف جمال تو بسست
وز هر دو جهان ورا وصال تو بسست‏
اندر دل هر کسى جدا مقصودیست
مقصود دل رهى خیال تو بسست.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (۱) آن گه که آسمان بشکافد.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها و بفرمان خداى نیوشد و فرمان برد وَ حُقَّتْ (۲) و خود آن را چنین سزد.
وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (۳) و آن گه که زمین پهن باز کشیده آید.
وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ (۴) و هر چه دروست بیرون اندازد و تهى گردد.
وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (۵) و بفرمان اللَّه نیوشد و خود آن را چنین سزد.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ اى مردم، إِنَّکَ کادِحٌ تو کار کنى برنج، إِلى‏ رَبِّکَ روى بپاداش خداوند «کدحا» کار کردنى بر دوام، «فَمُلاقِیهِ (۶)» و پس با خداوند خویش هم دیدار خواهى گشت.
فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ (۷) امّا آن کس که او را نامه او دهند در دست راست.
فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً (۸) با او شمار کنند شمارى آسان.
وَ یَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۹) و باز گردد با کسان خویش شادان.
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (۱۰) و امّا آن کس که او را دهند نامه او از پس پشت او.
فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً (۱۱) بر خود بهلاک آواز دهد بنومیدى.
وَ یَصْلى‏ سَعِیراً (۱۲) و سوختن را بآتش رسد.
إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۱۳) و در میان کسان خویش شاد دل مى‏بود.
إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (۱۴) او مى‏پنداشت که او با اللَّه نگردد.
«بلى» گردد، إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصِیراً (۱۵) خداوند او باو بینا بود.
فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (۱۶) نه چنانست که ایشان میگویند، سوگند مى‏خورم بشعاع روز.
وَ اللَّیْلِ وَ ما وَسَقَ (۱۷) و بشب تاریک و بهر چه شب آن را فراهم آورد.
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (۱۸) و بماه آن گه که پر نور و تمام گردد.
لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (۱۹) مى‏زیند و مى‏نشینند از یک حال بر دیگر حال.
فَما لَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۲۰) چه رسیده است ایشان را که بآن حال گردان بنمى گروند.
وَ إِذا قُرِئَ عَلَیْهِمُ الْقُرْآنُ لا یَسْجُدُونَ (۲۱) و چون قرآن بر ایشان خوانند بفرمان سجود کردن اللَّه را سجود نکنند.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُکَذِّبُونَ (۲۲) نه آن کافران که بنگرویدند پیغام رساننده را دروغ میشمارند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُوعُونَ (۲۳) و اللَّه میداند آنچه ایشان نهان میدارند.
فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۲۴) بشارت ده ایشان را بعذابى دردنماى.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، مگر ایشان را که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۲۵) ایشان را مزدى است ناکاست.
رشیدالدین میبدی : ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز رداؤه کبریاؤه، سناؤه علاؤه، علاؤه بهاؤه، جلاله جماله، جماله جلاله، المعهود منه لطفه، المألوف منه عطفه، کیف ما قسم للعبد؟ فالعبد عبده! ان اقصاه فالحکم حکمه، و ان ادناه فالأمر أمره.
مؤمنان در گفتار این نام دو قسم‏اند: قومى را نظر بر جمال لطف و کرم آمد، بنازیدند قومى را نظر بر جلال کبریاء قدم آمد، بنالیدند نازیدن ایشان بر امید وصال و نالیدن اینان از بیم فصال. اذا نظروا الى الجلال طاشوا و اذا نظروا الى الجمال عاشوا. اى مسکین که نام او میشنوى و نه از جلال او خبر دارى و نه از جمال او اثر شناسى، و حقّ جلّ جلاله با تو مى‏گوید: ابتداى کارها امروز بنام من کن تا من فردا انتهاى کارها بکام تو کنم. نامى که مونس دل غریبانست و پشت و پناه عاصیان، نامى که دل عارفان بجوش آرد و زبان عاصیان بفریاد و خروش آرد، نامى که هر که آن را عزیز دارد در دو جهان عزیز گردد.
بشر حافى در شاهراهى میرفت کاغذ پاره‏اى یافت که بر وى نام اللَّه نوشته بود، برگرفت آن را و ببوى خوش معنبر و معطّر کرد همان شب در خواب او را گفتند: تو نام ما خوشبوى کردى، ما نیز نام تو در دو جهان خوشبوى کردیم. قوله: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ بر قول بعضى از مفسّران اینجا تقدیم و تأخیر است و المعنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ یعنى: اى فرزند آدم روز رستاخیز، روز بعث و نشر، روز فصل و قضا که از هیبت و سیاست اللَّه و از صعوبت و عظمت رستاخیز آسمانها شکافته گردد و بنعت تواضع و صفت طواعیت بفرمان حقّ درآید و منقاد شود و زمینها همچنین آن روز اى آدمیزاد هر چه کرده‏اى درین جهان و رنجها که برده‏اى و خیرها و شرها که اندوخته‏اى، همه بینى و جزاى آن سزاى کردار و گفتار خویش یابى. اى مسکین! اگر میخواهى که عمرت ضایع نبود، و فردا در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى على رؤس الاشهاد ترا فضیحت نرسد، امروز نصیحت آن به پیر طریقت بر کار گیر که مرید خود را میگفت: دى از تو گذشت بنادانى، و دریافتن فردا نمى‏دانى دانى! امروز بغنیمت دار که در آنى و عمل میتوانى، تا فردات نبود پشیمانى. مرد باید که صاحب وقت بود، و صاحب وقت کسى بود که شغل وقتش نه با اندیشه ماضى گذارد نه بتفکّر مستقبل که تفکّر در ایّام گذشته و تدبّر در ایّام مستقبل تضییع وقت است. و هر که وقت خویش بشناخت، و وقت او را در پذیرفت، در حال با خویشتن در دین چندان کار دارد که پرواى دى و فرداش نباشد. گفته عزیز انست که: «الصّوفی ابن الوقت». مرد صوفی در حالت صفا فرزند خویش است، دور از هر چه طبع را با او آشنایى است.
حسن بصرى گفت: کسانى را یافتم که ایشان بدنیا جوانمرد و سخى بودند، همه دنیا بدادندى و منّت ننهادندى، و بوقت خویش چنان بخیل بودند که یک نفس از روزگار خویش نه بپدر دادندى نه بفرزند. و این آن سخن است که مهتر عالم، سیّد ولد آدم (ص) گفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسع فیه ملک مقرّب و لا نبىّ مرسل».
یکى از فقهاى امّت در صدر اوّل تصنیفی همى ساخت در بیان شرع و مسائل فقه. در آن اندیشه بود که ناگاه بانگ مرغى شنید، از سر کار بیفتاد گفت: عقرى حلقى، آن مرغ مرده همان ساعت از هوا فرو افتاد. خداوندان دل را وقت بود که خیال حالت ایشان را زحمت آرد، و وقت باشد که اگر همه جهان درهم افتد ایشان را در وقت خویش از آن هیچ خبر نباشد. شیخ بو سعید بو الخیر قدّس روحه در نشابور زنجیر درهاى خانه را نمد بر دوختى تا در وقت جنبانیدن، وقت ایشان را زحمت نیارد و فی معناه انشدوا:
از باد صبا خسته شود رخسارش
چون آینه کز نفس رسد زنگارش‏
زان ترسم اگر برهنه دارد یارش
تیزى نظر خلق کند از کارش‏
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: وقت آنست که جز از حقّ در آن نگنجد و مردان در آن سه‏اند: وقت یکى سبک است چون برق، و وقت یکى پاینده، و وقت یکى غالب. آنچه چون برق است غاسل است شوینده، و آنچه پاینده است شاغل است مشغول دارنده، و آنچه غالب است قاتل است کشنده. آنچه چون برق است از فکرت زاید، و آنچه پاینده است از لذّت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود، و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حقّ معاین گردد، و آنچه غالب است رسوم انسانیّت محو کند تا جز از حقّ نماند.
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. پیر بو على سیاه وقتى در بازار میرفت، سایلى میگفت: بحقّ روز بزرگ مرا چیزى دهید. پیر از هوش برفت! چون بهوش باز آمد، او را گفتند: اى شیخ ترا این ساعت چه روى نمود؟ گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ. آن گه گفت: واحزناه على قلّة الحزن، واحسرتاه على قلّة التّحسّر، وا اندوها از بى اندوهى، وا حسرتا از بى‏حسرتى! عالمى مشغول باطلال و رسوم، و خالى بگذاشته حضرت آن حىّ قیّوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که: إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ. یکى عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوى مشغول شده، و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سرّ و خیام برّ خود راه دهند. هیهات یکى قرطه جفا پوشیده و تیغ هوى کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفّه صفا و قبّه بقا فرو آید کلّا و لمّا:
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همّت سوار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همّت اندر راه بند و گام‏زن مردانه‏وار
اگر میخواهى که فردا کحل لطف لطیفه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ» در دیده تو کشند، امروز گردسنب براق شرع در دیده عقل کش، و پاى از قید و دام محمد رسول اللَّه بیرون مکش، احوال خود را مراقب باش، و بر اداء فرائض و نوافل مواظب باش و قدم خود را بگزارد حقوق حقّ مطالب باش، و با نفس خویش بذرّات و حبّات بحکم احتیاط راه دین محاسب باش، تا فردا حقایق فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً بر تو کشف کنند و لطایف غیبى از پرده لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ از بهر تو آشکارا کنند و ترا باین محلّ رفیع رسانند که: لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ لا مقطوع و لا منقوص. و گفته‏اند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بمقامات مصطفى (ص). ربّ العزّة جلّ جلاله پیش از آنکه جان مطهّر منوّر وى در صدف خاک نهاد، او را بر سه مقام بداشت: بر مقام قرب تا انس یافت، و بر مقام لطف تا انبساط یافت، و بر مقام هیبت تا ادب یافت، بلطف خود کارش بپرداخت، بقربش بنواخت، به هیبتش در بوته خشیت بگداخت. پس چون درین عالم آمد، هر که در وى نظر کرد از مقام هیبت او خوف یافت، و از مقام انس او رجا یافت، و از مقام قرب او مهر یافت، بعضى مفسّران گفتند: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ اشارتست بدرجات و منازل رفعت و قربت او (ص). در شب معراج که حقّ جلّ جلاله سرّ وى را جذب کرد و سرّ وى مر روح وى را جذب کرد، و روح وى قلب وى را جذب کرد، و قلب وى نفس وى را جذب کرد. کون جویان نفس گشت، نفس جویان قلب گشت، قلب جویان روح گشت، روح جویان سرّ گشت، سرّ جویان مشاهده حقّ گشت کون بفریاد آمد که نفس کو؟ مرا بى‏نفس قرار نه، نفس بفریاد آمد که قلب کو؟ مرا بى قلب قرار نه، قلب بفریاد که روح کو؟ مرا بى روح قرار نه، روح بفریاد آمد که: سرّ کو؟
مرا بى سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بى‏مشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّى بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنى بسرّه. هذا معنى قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ‏
رشیدالدین میبدی : ۸۵- سورة البروج- المکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز، من قصده وجده، و من طلبه عرفه، فاذا عرفه لاطفه، فاذا وجد لطفه الفه، فاذا الفه انف ان یخالفه. نام خداوندى که از جود او هر مفلسى را نصیبى است، و از کرم او هر دردمندى را طبیبى است.
لطیفى که از سعت رحمت او هر کسى را تیرى و از بسیارى برّ او هر نیازمندى را بهره‏اى است. عزیزى که بر سر هر مؤمن از او تاجیست، و در دل هر محبّ از او سراجیست.
هر شیفته‏اى را با او سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.
پیر طریقت گفت: میدان راه دوستى افراد است، آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست برسد هر که صادق، روزى بآنچه مراد است. قوله تعالى: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ حقّ تعالى جلّ جلاله قسم یاد میکند بآسمان که نظرگاه مؤمنانست و مصعد اقوال و اعمال بندگانست.
وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است.
وَ شاهِدٍ و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تائبان و میعاد آشتى جویانست و روز حجّ درویشانست. وَ مَشْهُودٍ و بروز عرفه که روز نواخت حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حقّ جلّ جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که: «ملائکتى انظروا الى عبادى» فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمده‏اند، پایهایشان آبله شده، رویهایشان زرد گشته، قدمهاشان سست شده، خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده! و ملائکه روى سوى آسمان آورند، گویند: یا ربّ العزّة مهمانان تواند، روى بخانه تو دارند. غریبان کوى تواند، همه توکّل بر تو دارند. ندا آید که شما حقّ ایشان گزاردید، باز گردید ما دانیم که جزاى ایشان چیست. پس بى‏واسطه ندا کند جلّ جلاله که: عبادى! شما مهمانان من‏اید، بنعیم رحمت میشتابید رنجها بر خود نهادید، دورى راه اختیار کردید، بادیه دراز گذاشتید، شربتهاى نابایست کشیدید، دلهاى خویش خونین گردانیدید، هلمّوا الى رحمتى فقد غفرت لکم! مسلمانان انصاف بدهید، اگر غریبى بیکسى مسکینى بسراى جهودى شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند! پس چه گویى هفتصد هزار دل ببادیه برده، راه دراز پیش گرفته، تشنگى و گرسنگى اختیار کرده، جان شیرین فدا کرده، بعرفات ایستاده، سر و پاى برهنه، رویها بر خاک نهاده، کفن آخرت پوشیده، لبّیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بى‏زوالست و جلالش بى‏انتقالست. چه گویى چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد؟ رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد؟ بجلال و عزّ بار خدایى که خاک نعلین کمتر کسى از وفد حاجّ اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاب‏اند بطفیل آن خاک بروائح سعادت و نعیم بهشت رسند.
قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ موضع قسم است میگوید: نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مى‏رنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همى‏کردند.
فرداى قیامت ایشان را دو عذابست، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ. ظاهر ایشان بآتش میسوزد و باطن ایشان بحمیم و زقّوم مى‏ریزد.
و گفته‏اند: عذاب حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودند تا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و با بیرون افتاد و ایشان را همه بسوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ. قوله: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اشارتست بعدل او با دشمنان.
وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ خبرست از فضل او با دوستان، بفضل بى‏منّت. دوست را مینوازد، که ارحم الرّاحمین است بعدل بى‏علّت دشمن را مى‏گدازد، که احکم الحاکمین است. دوست موج دریاى کرم دید، بفضل او بیفروخت. دشمن زخم کبریاء قدم دید، بعدل او بسوخت عمر خطاب در بتخانه مقبول و سیّآت او مغفور، که: وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ عبد اللَّه ابى در مسجد مخذول و حسنات او مردود که: إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ. جرم بایسته در حلم خود پنهان میکند که: «ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» و نابایسته را در کار خود سرگردان میدارد، که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» درد نبایست را درمان نیست و حسرت راندگان را نهایت نیست:
اذا برم المولى بخدمة عبده
تجنّى له ذنبا و ان لم یکن ذنب.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (۱) بآسمان و بآنچه بشب پیدا مى‏آید.
وَ ما أَدْراکَ مَا الطَّارِقُ (۲) چون نیک دانى که آنچه بشب آید چیست؟
النَّجْمُ الثَّاقِبُ (۳) ستاره درخشان.
إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ (۴) هر کسى و هر تنى آنست که برو گوشوانى است،.
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (۵) در نگرا مردم که از چه چیز آفریدند او را.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (۶) بیافریدند او را از آبى افکنده ریخته.
یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (۷) بیرون میآید از پشت مرد و استخوانهاى سینه زن.
إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ (۸) آفریدگار او بر باز برد او توانا است.
یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (۹) آن روز که بر رسند و باز نگرند پنهانها.
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (۱۰) او را نه نیرویى که بان تاود یا کوشد، و نه یارى که او را یارى دهد.
وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (۱۱) بآسمان با باران.
وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (۱۴) نه سست و نه گزاف.
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (۱۲) و بزمین با شکاف.
إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً (۱۵) ایشان دستانى مى‏سازند نهانى ساختنى.
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (۱۳) که این قرآن سخنى است درست و راست.
وَ أَکِیدُ کَیْداً (۱۶) و من کارى میسازم نهانى.
فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ این ناگرویدگان را درنگ ده أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (۱۷) فرو گذار ایشان را اندک روزگار.
رشیدالدین میبدی : ۸۶- سورة الطارق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ انس المحبّین فی الدّنیا کلام اللَّه و فی العقبى سلام اللَّه. شادى مؤمنان درین جهان از سماع نام و کلام اوست، و در آن جهان از دیدار و سلام او. مؤمن اوست که بزبان نام او میگوید و بجان و دل رضاء او میجوید دست از اغیار مى‏شوید و نسیم گل وصال مى‏بوید، در میدان عبودیّت مى‏پوید و بزبان حال این بیت میگوید:
نام تو مرا مونس و یارست بشب
وز ذکر توام هیچ نیاساید لب.
پیر زنى پارسا را گفتند: وقتى که در مناجات باشى ما را بدعا یاد دار. گفت: بیزارم از آن وقت که مرا با دوست رازى بود و جز از دوست مرا از چیزى یاد آید. اى مسلمانان همّت بلند دارید و در راه طلب کم از زنى مباشید. بنگرید که آن پیر زن در علوّ همّت خویش کجا رسیده:
بر همّت من زمانه را ناز نماند
بر دیده من سپهر را راز نماند
در پیکر طبل باز آواز نماند
پرواز مکن که جاى پرواز نماند
قوله: وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ ربّ العالمین در قرآن فراوان قسم یاد میکند.
بعضى بذات قدیم خویش، چنانک: «قُلْ إِی وَ رَبِّی» «و رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، بعضى بصفات کریم خویش چنانک: «وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ»، بعضى بمفعولات و مصنوعات خویش چنانک: «وَ الْمُرْسَلاتِ» «وَ النَّازِعاتِ» «وَ الْعادِیاتِ» «وَ الذَّارِیاتِ» «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ» وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ و امثاله. مؤمن موحّد اللَّه را جلّ جلاله بى سوگند باور دارد، بهر چه گوید تصدیق و تحقیق آرد، لکن بجلال عزّ خویش سوگند یاد میکند تأکید و تأیید را، تعریف و تشریف را تا دوست مى‏شنود، بجان مى‏نازد دشمن مى‏شنود، بدل میگدازد.
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ جواب قسم است سوگند یاد میکند که هیچکس نیست که بر او گوشوانى نیست مگر که بر او گوشوانى و نگهبانى هست، همانست که جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ» بر شما گوشوانان‏اند فریشتگان دبیران، و نویسندگان بر شما موکّل کرده‏اند تا گفتار و کردار شما مى‏نویسند و آن گه بر مصطفى (ص) عرضه میکنند چنان که در خبر است.
قال رسول اللَّه (ص) «تعرض على اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت اللَّه علیها و ما کانت من سیّئة استغفرت اللَّه لکم».
مؤمن موحّد معتقد چون میداند که از حقّ جلّ جلاله بر وى گوشوان است و نگهبان، باید که لباس مراقبت در پوشد، و گوش باحوال و اقوال و اعمال خود دارد و ساحت سینه خود از لوث غفلت پاک دارد. أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏ بر دوام ورد خود سازد، إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ در پیش دیده خود دارد، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» نقش نگین یقین خود گرداند.
آورده‏اند که در مکه زنى بود فاجره و گفت: من طاوس یمانى را از راه طاعت برگردانم و در معصیت کشم. و طاوس مردى نکو روى بود و خوش خلق و خوش طبع. آن زن بر طاوس آمد و با وى سخن در گرفت بر سبیل مزاح. طاوس بدانست که مقصود وى چیست. گفت: آرى صبر کن تا بفلان جایگه آیم. چون بدان جایگه رسیدند، طاوس گفت: اگر ترا مقصودى است اینجا تواند بود. آن زن گفت: سبحان اللَّه این چه جاى آن کار است انجمن گاه خلق و مجمع نظارگیان.
طاوس گفت: أ لیس اللَّه یرانا فی کلّ مکان؟ اى زن از دیدار مردم شرم میدارى و از دیدار اللَّه که بما مینگرد، خود شرم ندارى؟! «یستخفون من النّاس و لا یستخفون من اللَّه»! آن سخن در زن گرفت، کمین عنایت برو گشادند توبه کرد و از جمله اولیا گشت.
قوله: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ تا در نگرد مردم که او را خود از چه چیز آفریده‏اند و از بهر چه آفریده‏اند؟ خلق اللَّه وجها یصلح للسّجدة، و عینا تصلح للعبرة و بدنا یصلح للخدمة و قلبا یصلح للمعرفة، و سرّا یصلح للمحبّة: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» حیث زیّن السنتکم بالشّهادة و قلوبکم بالمعرفته و السّعادة. و ابدانکم بالخدمة و العبادة.
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ این مردم را که آفریدند از آبى افکنده ریخته آفریدند. آبى که از پشت مرد بیرون میآید و از استخوان سینه زن. اوّل نطفه بود و بقدرت خود علقه گردانید، پس بمشیّت خود مضغه ساخت، پس باراده خود عظام را پدید آورد. بجود خود کسوه لحم در عظام پوشانید. چون خواست که بر مادر و پدرت جلوه کند، در صدف رحم ترا بصورت نیکو بیاراست چنان که نخّاس کنیزک را بیاراید، بوقت عرض، کذلک یزیّنک فی قبرک بعد ما صیّرک ترابا لیوم العرض على المرسلین و على ربّ العالمین. قال اللَّه تعالى:َ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا» کوزه که درو آب بود تو آن را نگونسار کنى، در وى هیچ نماند.
ربّ العزّة نطفه را در رحم نهاد و نگونسار نگه داشت، بقدرت خود. فسبحان من رکّب جسد ابن آدم ترکیبا احتوى على جمیع ما خلق فی العالم الاکبر. ربّ العزّة بعضى از مخلوقات بر صورت ساجدان آفرید، چون مار و ماهى و حشرات بعضى بر صورت راکعان، چون بهائم و سباع، بعضى بر صورت قائمان، چون اشجار و نبات، بعضى بر صورت قاعدان، چون جبال راسیات این همه بر سجود و رکوع و قعود مجبوراند و ایشان را در آن مدحى نه. و آدمى را بر صورتى آفرید که درو قدرت سجود و رکوع و قعود و قیام است و او را در آن اختیار و استطاعت داده لا جرم مستوجب مدح و ثنا شده که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ الى آخر الآیة... سبحان من خلق ابن آدم لاظهار القدرة ثمّ رزقه لاظهار الکرم، ثمّ یمیته لاظهار الجبروت، ثمّ یحییه لاظهار الثّواب و العقاب فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ (۱) رسید بتو سخن آن روز که در آید بر هر چیز و بر هر کس؟.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (۲) رویهاست آن روز فرو شکسته از خوارى.
عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (۳) درین جهان کار کنندگان و رنجوران.
تَصْلى‏ ناراً حامِیَةً (۴) و در آن جهان بآتش سوزان رسان.
تُسْقى‏ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ (۵) مى‏آشامانند ایشان را از چشمه‏هاى بغایت گرمى رسیده جوشان.
لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ نیست ایشان را هیچ خورش إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ (۶) مگر از خار درشت تلخ.
لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ (۷) که نه فربه کند و نه از گرسنگى سود دارد.
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (۸) رویهاست آن روز بناز.
لِسَعْیِها راضِیَةٌ (۹) کردار خویش را پسندگار.
فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ (۱۰) در بهشتى بر بالاى.
لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً (۱۱) در بهشت هیچ سخن نابکار و ناخوش نشنوند.
فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ (۱۲) در آن بهشت چشمه‏هاى روان.
وَ أَکْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (۱۴) و پیرایه‏هاى شراب نهاده.
فِیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (۱۳) در آن تختها است بلند برداشته.
وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (۱۵) و بالشها نهاده بر رسته.
وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ (۱۶) و طنفسه هاى پراکنده گسترانیده.
أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ در نمینگرند در شتر کَیْفَ خُلِقَتْ (۱۷) که چون آفریدند آن را؟
وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ (۱۸) و در آسمان که چون برآوردند آن را؟
وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ (۱۹) و در کوه‏ها که چون برکشیدند آن را؟
وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ (۲۰) و در زمین که چون گسترانیدند آن را؟
فَذَکِّرْ یاد کن و پند ده إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ (۲۱) که تو در یاد دهى پند ده.
لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ (۲۲) تو بر دشمنان برگماشته‏اى، دسترس دار نیستى.
فَیُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَکْبَرَ (۲۴) عذاب کند اللَّه او را بعذاب مهین.
إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ (۲۳) لکن هر که برگردد و بنگرود.
إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ (۲۵) با ماست بازگشت ایشان.
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ (۲۶) پس آن گه بر ما است شمار و پاداش ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۸۸- سورة الغاشیة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
تاریک‏ترست هر زمانى شب من
الى سامع الاصوات مع بعد المسرى
شکوت الّذى القاه من الم الذّکرى‏
فیا لیت شعرى و الامانى کثیرة
أ یشعر بى من بتّ ارعى له الشّعرى‏
یار از دل من خبر ندارد گویى
یا خواب بمن گذر ندارد گویى‏
یا رب شب من سحر ندارد گویى!
اى عنوان نامه آشنایى، اى طغراى منشور دوستى، اى صیقل آینه یقین، اى علمدار لشگر دین، اى رباینده جانها و غارت کننده دلها، بر سر کوى یافت ناله واجدان تو، در قعر دریاى محبّت غوص شیفتگان تو، در معرکه معارف جان باختن عاشقان تو، در میدان بلا تاختن سوختگان تو. طعمه سازیم جان خویش. آن بازى را که پرواز کند در فضاى طلب تو فدا کنیم دل خویش. آن مفلسى را که آه کند از درد نایافت تو، نثار کنیم دیده خویش. آن منتظرى را که بود در آرزوى دیدار تو:
هر شب نگرانم بیمن تا تو بر آیى
زیرا که سهیلى و سهیل از یمن آید
کوشم که بپوشم صنما نام تو بر خلق
ز اوّل سخنى نام تو اندر دهن آید!
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ یا محمد بیدار و هشیار باش و خلق را تنبیه کن و ایشان را خبر ده از کار رستاخیز و شداید و عظایم آن روزى و چه روزى؟! روز هیبت و عظمت! روز سیاست و صولت! روز تغابن و حسرت! مسمار سکوت بر زبانها زده، مهر قهر بر لبها نهاده، بند عدل بر پایها بسته، خاک مذلّت بر رخسارها نشانده، منادى عدل برخاسته که: اى زبانهاى گویا خاموش گردید، اى دستهاى خاموش سخن گوئید، اى گواهان ناگویا امروز نوبت گفتار شماست، اى جواسیس قدرت آنچه دیده‏اید بنمائید، اى گماشتگان حکمت آنچه دانید بگوئید، اى بازرگانان راه آخرت بضاعتهاى خود پیش آرید، اى گماشتگان حضرت عزّت نامه‏ها در دست این لشگر نهید، اى عاصیان و مجرمان سجلّات زلّات خود برخوانید. چون این خطاب سیاست و عزّت بخلق رسد، عاصیان و بدکاران همه از بیم و خجالت سر در پیش افکنند. اینست که ربّ العزّه گفت: وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ دوزخ را فرمایند تا بر خود بجنبد و بغرّد، غیظ و زفیر و خشم او بسمع اهل جمع رسد، همه بزانو درآیند چنان که ربّ العزّه گفت: و تَرى‏ کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً فغان و خروش نفسى نفسى از عرصات برآید، آواز گیراگیر در موقف افتد. آن گه در میان همه خلق بیک طرفة العین حکم کنند گروهى را بنوازند بفضل، گروهى را باز دارند بعدل، گروهى را بسراى دولت فرو آرند با رویهاى تازه و چون گل بر بار شکفته، ربّ العزّة چنین گفته که وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ لِسَعْیِها راضِیَةٌ. گروهى را بزندان محنت برند با رویهاى فرو شکسته و خوار شده. اینست که میگوید جلّ جلاله: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ در دنیا رنجها برده و ریاضتها کشیده و همه هباء منثور گشته. صفت اصحاب صوامع است راهبان ترسایان و رنجوران اهل کتاب که نه بر ملّت اهل اسلام‏اند و نه بر دین حقّ و با کفر و ضلالت ریاضت و مجاهدت همى‏کنند و بى‏ایمان و اسلام عملهاى فراوان همى‏آرند و ربّ العزّة ایشان را میفرماید ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً معاشر المسلمین اسلام بناز دارید و عزّ ایمان بشناسید و شرع مصطفى (ص) بزرگ دارید، و بحقیقت دانید که حرم امان و حصن حصین عالم اسلام است و شرع مصطفى (ص). در عالم اسلام کعبه است. هر صاحب قدم که در عالم اسلام نرفت و روى به کعبه شرع مصطفى (ص) نداشت روش او برو غرامت است و روزگار او قیامت، و حاصل کار او ضلالت.
بهترین تخمى که در سینه بندگان ریختند تخم اسلام است. عزیزترین مرغى که از آشیان ازل برخاست و در هواى اقبال بپرید مرغ اسلام است، شریف‏ترین بارانى که از ابر حقیقت بر عالم دل بارید باران اسلام است. گفته عزیزان است که: اسلام جبّار صفت است، جبّار صفتى باید، عالى همّتى، بزرگ قدرى، که دستش بر قدّ او رسد. مهره مار افعى در دماغ مور خرد مجوى که نیابى، کبریت احمر در طبل پیر زنان چه جویى؟
که نبینى. عزّ اسلام و عهد ایمان از صومعه راهبان و سینه ترسایان چه طلب کنى؟ که هرگز نیابى. ایشان مخذولان درگاه عزّتند و زخم‏خوردگان عدل ازل. اسلام چهره جمال خود ازیشان بپوشیده و لباس کفر و ضلالت دریشان پوشانیده، حاصل کردار بى‏ایمان و عاقبت ریاضات و مجاهدات ایشان اینست که: تَصْلى‏ ناراً حامِیَةً تُسْقى‏ مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ. لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ باز مؤمنان که آفتاب اسلام از برج سعادت ایشان بتافت و باد کرامت از هواى عنایت بر سراى قرب ایشان بوزید، حاصل ایمان ایشان و ثواب طاعت ایشان، اینست که ربّ العالمین گفت: فِی جَنَّةٍ عالِیَةٍ لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیَةً فِیها عَیْنٌ جارِیَةٌ هر مؤمنى را بهشتى است بر بالاى روضه رضا، بقعه بقا، موعد لقا. بهشتى بر مایده خلد نشسته، بر تخت بخت تکیه زده، شراب وصل نوش کرده، طوبى و زلفى و حسنى یافته. اندر آن بهشت خیمه‏ها بیند مدوّر آفریده، بقدرت از درّ منوّر در آن خیمه‏ها تختها نهاده از زر، بر هر تختى هفتصد بستر، بر هر بسترى حورائى چون ماه انور، فرشها از سندس و استبرق باز کشیده، پرده‏ها آویخته از دیباى نابافته، زحمت دست خلق نایافته. در آن بهشت چشمه‏ها روان و درختها الوان با روح و ریحان و مرغان با الحان و غلمان و ولدان پیدا شده، از کن فکان تحفه خداوند جهان ساخته از بهر مؤمنان و دوستان.
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مى‏بریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباه‏کارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بى‏نیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بى‏بیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مى‏گوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمى‏نوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمى‏انگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏ (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مى‏گوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من‏
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
رشیدالدین میبدی : ۹۰- سورة البلد- المکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نام ملکى که از کفى مرکز غبرا کرد و از دودى قبّه خضرا کرد، شواهد قدرت در خطه فطرت پیدا کرد، از پاره‏اى گوشت زبان گویا کرد، از پاره‏اى پیه چشم بینا کرد، و از پاره‏اى خون دل دانا کرد. عاصى را بلطف خود آشنا کرد، جانهاى دوستان از شوق خود شیدا کرد، هر چه کرد بجلال و کبریا کرد. از جمله خلایق بنده‏اى را جدا کرد، نام او محمد مصطفى کرد، او را کان کرم و وفا کرد، معدن صدق و صفا کرد، قاعده جود و سخا کرد، قانون خلق و حیا کرد، مایه نور و ضیا کرد، زینت دنیا و عقبى کرد و از شرف و کرامت او بقدمگاه او سوگند یاد کرد که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ هر کرا دوستى بود پیوسته در جستن رضاى او بود، نظر خود از وى بازنگیرد، با وى رازها کند، در سفر و در حضر ذکر و مراعات وى بنگذارد، در هیچ حال حدیث و سلام از وى بازنگیرد، قدمگاه وى عزیز دارد، بجان وى سوگند خورد. خداوند کریم جبّار، عزیز و رحیم جلّ جلاله حقایق این معنى جمله آن رسول مکرّم را و سیّد محترم را ارزانى داشت، تا جهانیان را معلوم گردد که بر درگاه عزّت هیچکس را آن منزلت و مرتبت نیست که او راست. نبینى که در بسى احوال رضاى او نگه داشت؟: وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى‏، در قبله رضاى او نگه داشت: فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها، شفاعت درضاى او بست: وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏. هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد: فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ‏. رازها با وى گفت: فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏. در خواب و در بیدارى، در سفر و در حضر او را نگه داشت: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ. احوال او همه کفایت کرد: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. در هیچ حال وحى ازو منقطع نگردانید. در خواب بود که وحى آمد: یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. بر مرکوب بود که وحى آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. در راه غزات بود که وحى آمد که: اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ. از مکه بیرون آمده بود که وحى آمد: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ. در غار بود که او را جلوه کرد: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ. در اندوه بود که وحى آمد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. در شادى بود که وحى آمد: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً. در حضرت قاب قوسین بود که بى‏واسطه این خطاب میرفت که: «آمَنَ الرَّسُولُ». از عزیزى وى بود که گاه قسم بجان وى یاد میکرد که: «لعمرک» و گاه بقدمگاه و نزولگاه وى سوگند یاد مى‏کرد که: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. على الجمله در قران چهار هزار جاى نام وى برد و ذکر وى کرد. بعضى بتعریض و بعضى بتصریح.
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ جواب قسم است و بر قول مجاهد و عکرمه و ضحاک معنى «کبد» استوا و استقامت است. ربّ العالمین منّت مینهد بر آدمى که: ترا قد و بالاى راست دادم و خلقت و صورت نیکو دادم و باعضاى ظاهر و صفات باطن بیاراستم. بنگر که نطفه مهین در آن قرار مکین بچه رسانیدم؟ بقلم قدرت چون نگاشتم؟ هر عضوى را خلعتى و رفعتى دادم بینایى بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، خدمت به پاى:
چون صورت تو بت ننگارند بکشمر
چون قامت تو سرو نکارند بکشور!
مسکین آدمى بد عهد ناسپاس که فردا شکر این نعمت از وى درخواهند و گزارد حقّ این تکریم که: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ از وى طلب کنند! گویند: اى خواجه‏اى که امانتهاى ما عمرى بداشتى اگر آراسته باز نفرستى بارى ناکاسته بازرسان. در خبر است که: «الفرج امانة و العین امانة و الاذن امانة و الید امانة و الرّجل امانة، و لا ایمان لمن لا امانة له».
او را گویند: ما دو دیده بتو سپردیم پاک، تو بنظرهاى ناپاک ملطّخ کردى تا آثار تقدیس از وى برخاست و خبیث شد. اکنون میخواهى که دیدار مقدّس ما بنظر خویش بینى؟ هیهات هیهات! ما پاکیم و پاکان را پاک شاید «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ». دو سمع دادیم ترا تا از آن دو خزینه سازى و درّهاى آثار وحى درو تعبیه کنى و امروز باز سپارى. تو آن را مجال دروغ شنیدن ساختى و راه گذر اصوات خبیثه کردى، و نداى ما پاک است جز سمع پاک نشنود. امروز بکدام گوش حدیث ما خواهى شنید؟! زبانى دادیم ترا تا با ما راز گویى در خلوت و قرآن خوانى در عبادت و صدق در وى فرو آرى و با دوستان ما سخن گویى، تو خود زبان را بساط غیبت ساختى و روزنامه جدل و دیوان خصومت کردى. تو امروز بکدام زبان حدیث ما خواهى کرد؟
مفلسا که تویى چه عذر خواهى آورد؟ بعد از این خبر که بتو رسید
انّ اللَّه عزّ و جل یقول: ابن آدم ان نازعک لسانک فیما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک بصرک الى بعض ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق، و ان نازعک فرجک الى ما حرمت علیک فقد اعنتک علیه بطبقتین فاطبق.
مسلمانان بیدار باشید و هشیار که: فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ در پیش است، بادیه قیامت و عقبات صراط هفتاد منزل بر جسر دوزخ، باریکتر از موى و تیزتر از شمشیر، مى‏بباید گذاشت و گذاشتن این عقبات بر کسى آسان بود که برده‏اى از بند بندگى مخلوق آزاد کند و گردن خویش از بند معاصى رها کند و در روزگار قحط درویش گرسنه را طعام دهد و یتیم بى‏پدر را دست شفقت بر سر نهد و نواخت کند. اینست سبب نجات از عقبات و رسیدن بدرجات جنّات و اللَّه ولى الباقیات الصّالحات.
رشیدالدین میبدی : ۹۲- سورة اللیل- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى (۲) و بروز که روشن گردد و پیدا.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ (۱) بشب که در سر جهانیان درآید.
وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى‏ (۳) بآفرینش نر و ماده.
إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى (۴) که کردار شما بس پراکنده است و دورادور از یکدیگر.
فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ امّا آن کس که از تن و مال خویش حقّ بداد وَ اتَّقى‏ (۵) و بپرهیزید.
وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ (۶) و وعده نیکو استوار داشت.
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ (۷) آرى او را ساخته کنیم و آسان.
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏ (۸) و امّا آن که دست فرو گرفت و خود را بى‏نیاز دید.
وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى‏ (۹) و وعده را دروغ شمرد.
فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏ (۱۰) آرى ساخته کنیم و آسان کار راه دوزخ او را.
وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ و چه سود دارد و چه بکار آید او را مال او؟ إِذا تَرَدَّى (۱۱) آن گاه که بسر در دوزخ افتد!
إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى‏ (۱۲) بر ماست آگاه کردن.
وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏ (۱۳) و ما راست آن گیتى و این گیتى.
فَأَنْذَرْتُکُمْ آگاه کردیم شما را ناراً تَلَظَّى (۱۴) از آتشى زبانه زنان.
لا یَصْلاها نسوزد بآن إِلَّا الْأَشْقَى (۱۵).
الَّذِی کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۱۶) مگر آن بدبخت که دروغ‏زن گرفت و برگشت.
وَ سَیُجَنَّبُهَا و از آتش دور کرده آمد الْأَتْقَى (۱۷) آن پرهیزگار.
الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ آن که مال خویش مى‏دهد یَتَزَکَّى (۱۸) بآن پاکى و هنرى و نیکو نامى میجوید
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ و نیست هیچکس را بنزدیک او دستى تُجْزى‏ (۱۹) که آن را پاداش میباید کرد.
إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ (۲۰) مگر جستن خشنودى خداى خویش را آن برتر بزرگوارتر.
وَ لَسَوْفَ یَرْضى‏ (۲۱) و آرى خشنود گردد.
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یدلّ على جلال من لم یزل، اسم یخبر عن جمال من لم یزل، اسم ینبّه على اقبال من لم یزل، اسم یشیر الى افضال من لم یزل.
فالعارف شهد جلاله فطاش، و الصّفىّ شهد جماله فعاش، و الولىّ شهد اقباله فارتاش، و المرید شهد افضاله فقام یطلب مع کفایة المعاش.
بنام او که نامش آرایش مجلس و مدحش سرمایه مفلس، بنام او که نامش دل‏افروز و مهرش عالم سوز، بنام او که نامش آئین زبان و خبرش راحت جان. بنام او که نامش نور دیده مؤمنان، یادش آئین منزل مشتاقان، یافتش فراغ دل مریدان، مهرش انس جان محبّان، حکمش توتیاى دیده عارفان، ذکرش مرهم جان سوختگان.
پیر طریقت گفت: الهى از زبان محبّ خاموش است، حالش همه زبانست ور جان در سر دوستى کرد، شاید که دوست او را بجاى جانست. غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست، و بروز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهانست! قوله تعالى: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ حقّ، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه و تعالت صفاته، خبر میدهد از ابتداء وحى که آمد بآن مهتر عالم و سیّد ولد آدم (ص) آن ساعت که جبرئیل خود را بوى نمود در غار حرا و با وى آرام یافت. رسول (ص) گفت: «اوّل که جبرئیل بمن آمد، یک بار مرا در بر گرفت و تنگ بخود درکشید و نیک بمالید و بچسبانید و باز رها کرد آن گه دو بار دیگر هم چنان کرد». و حکمت درین آن بود که سه بار طبیعت بشریّت وى را بعنصر ملکى مزاج داد. آن گه گفت: یا محمد «اقْرَأْ» بر خوان.
رسول (ص) گفت: «ما انا بقارئ» چه خوانم که من امّى‏ام، خواندن ندانم؟! تا جبرئیل (ع) وحى گزارد گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بر خوان نام خداوند خود یعنى بگوى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اینست معنى آن خبر که روایت کردند از عبد اللَّه بن عباس: که اوّل وحى که جبرئیل به مصطفى آورد آیت تسمیت بود.
و بروایتى دیگر آمده که: اوّل سوره‏اى که وحى آمد یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ بود. و سدیگر روایت آمده که اوّل سوره «اقْرَأْ» وحى آمد. و جمع میان این روایات آنست که اوّل آیت که وحى آمد آیة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود و اینست معنى آن خطاب که جبرئیل گفت با سیّد صلوات اللَّه و سلامه علیه که: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ و اوّل سوره که وحى آمد، سوره «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ»، آن اوّل آیتست و این اوّل سورة و بعد از آن آیة فآیة و قصّة فقصّة و سورة فسورة وحى همى‏آمد تمامى بیست و سه سال تا آخر آیة که فرو آمد: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ. و قیل: آخر آیة نزلت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الى آخر السّوره. و گفته‏اند: سیّد (ص) چون این خطاب با وى کردند که: «اقْرَأْ» بر خوان کتاب ما، و اندرین خواندن نه بیم عقوبت بود و نه ذکر جرم و جنایت ازین خطاب چندان سیاست و هیبت در سیّد (ص) اثر کرد که میگفت: «آن ساعت اندامهاى من خواست که از هم جدا گردد و بندهاى اعضا از هم گسسته شود، از هیبت و سیاست آن خطاب! پس چه گویى فردا که بنده عاصى را خطاب آید که: اقْرَأْ کِتابَکَ نامه خود برخوان، و نامه عاصى همه جرم و جنایت و خطا و زلّت بود، و او را بیم عذاب و عقوبت بود، و او را نه عذر و نه حجّت بود. بنگر که حال وى چون بود؟! مگر که ربّ العزّة، بفضل و کرم خود بر وى رحمت کند و بآن سجودها که در همه عمر آورده و باللّه تقرّب کرده و امید در آن بسته او را نومید نکند، و بکرم خود او را بمحلّ قبول قرب رساند، چنان که قرآن مجید خبر داده در آخر این سوره که: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در هیچ حال بحضرت عزّت و بنثار رحمت چنان نزدیک نبود که در حال سجود. چون بنده سر بر سجده نهد، از آنجا که تارک سر وى بود تا آنجا که اقصاى نهایت عالم بود، علم نور گردد و خطّ روشنایى نور از فرق سر وى تا بعلى میشود، و رحمت از على بر سر وى میبارد.
مصطفى (ص) گفت: «لا کبر مع السّجود»
هر که سجده آورد از کبر دور گشت و بر درگاه اللَّه شرف متواضعان یافت. چون بنده در سجود متواضع شود، پاداش وى آن بود که حقّ تعالى تخصیص و تقریب وى ارزانى دارد. اینست که گفت: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ. بنده در حال سجود جمع بود و در همه احوال دیگر متفرّق بود. در حال قیام و رکوع بنظر خلق قریب بود و در حال سجود از نظر خلق دورتر بود و هر که از خلق دورتر بود بحقّ نزدیکتر بود، و هر که بنزد خلق بى‏خطرتر بنزد حقّ با خطرتر.
آورده‏اند که: چون ربّ العالمین فریشتگان را فرمود که: آدم را سجده آرید، اوّل کسى که سجده آورد، اسرافیل بود. چون سر از سجده برداشت، جبّار عالم کتب الهى و وحى آسمانى بر پیشانى او پیدا آورد تا جبین وى لوح کتب خداى گشت.
عجبا کسى که آدم را بحکم فرمان سجده کند، صور کتابهاى خداى بر پیشانى او پیدا آید مؤمنى که هفتاد سال خداى را جلّ جلاله سجده آورد چه عجب اگر او را از آتش عقوبت براءت دهد؟! اسرافیل بامر حقّ آدم را سجده کرد، بر پیشانى او کلام نبشته پیدا آمد ایمان در دل مؤمن نبشته، چنان که اللَّه گفت: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. از روى اشارت میگوید: او که دون مرا بامر من سجده آورد، کلام نانبشته بر پیشانى وى پیدا آوردم، او که هفتاد سال بامر من مرا سجده آورد، ایمان نوشته از دل وى کى برگیرم؟!
قال النّبی (ص) «اذا رکعتم فعظّموا اللَّه و اذا سجدتم فاجتهدوا فی الدّعاء فانّه یستجاب لکم».