عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
ناگاه چنین کرانه جوئی که چه بود
یکباره نمود سنگ خوئی که چه بود
دی آنهمه مهر کرده دوش آنهمه شرط
امروز چه عذر آری و گوئی که چه بود
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
چون بیخبری از غمم ایماه چه سود
چون در تو نکرد اینهمه غم راه چه سود
تا جان بتن منست بر من بخشای
ور نه چو برفت جانم آنگاه چه سود
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
تا من ز رخ خوب تو گشتم مهجور
نزدیک تو تا شتافت جان رنجور
شد دست اجل چون تو بجانم نزدیک
ای چشم بدان همچو من از روی تو دور
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
ای روی ترا برده مه چرخ نماز
زلفت چو شب هجر سیه رنگ و دراز
عذری که رخ تو دوش آوردم پیش
از چشم چو زلف خود پس گوش انداز
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
گفتی مگذر بکوی ما در زین پس
کامیخته ز مهر با دیگر کس
این خود چه حدیثست ولی دانم چیست
سیر آمده بهانه میجوئی و بس
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
نادیده هنوز آن رخ غم پردازش
بربود دلم زلف کمند اندازش
پس با که بگویم که دل من که ربود
یاری که چو بینم نشناسم بازش؟
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
یک بوسه زلعل خویش کم گیر و ببخش
زنهار روا مدار تقصیر و ببخش
جان پیش کشیده ام نه از بهر بها
این هدیه آن عطاست بپذیر و ببخش
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
گفتم که بزلف در کجا دارم دل
بنمای بمن تا بتو بسپارم دل
بگشای سر زلف و نگه کن تا من
چون از سر زلف تو برون آرم دل
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
در هجر تو گفتم که ز جان میترسم
وصل آمد و من هم آنچنان میترسم
دی خود ز زبان دشمنان ترسیدم
امروز ز چشم دوستان میترسم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
در فرقت تو دلی پر از خون دارم
وز دیده بچهره بر دو جیحون دارم
دردی ز حد قیاس بیرون دارم
این عشق بدین صفت نهان چون دارم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
دلخسته آنزلف چو چوگان توام
سرگشته آن کوی زنخدان توام
بر من دل تو نرم نخواهد گشتن
من بنده آن دل چو سندان توام
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
بر آتش غم فتاده چون زلف توام
سر خیره بباد داده چون زلف توام
با آنکه ز خط برون نهادستی پای
سر بر خط تو نهاده چون زلف توام
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
در عشق تو تیره حال چون خال توأم
وز پشت خمیده زلف چون دال توام
باریک و دو تا نگون و نالان و ضعیف
در پای تو افتاده چو خلخال توأم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
بی دیدن دوست دیدگانرا چکنم
بی جان جهان جان و جهان را چکنم
جانم ز برای وصل او می بایست
چون نیست امید وصل جانرا چکنم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
من آتش دشمنان به باد انگارم
بر خاک ز تیغ آبگون خون بارم
یا سر چو سر زلف تو بر باد دهم
یا آب به روی کار خود باز آرم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
گفتم ز چه چون بوصل مقدور شوم
ناگاه ز دیدار تو مهجور شوم
گفتا چو کمانی تو و من چون تیرم
چون جمله ترا شدم ز تو دور شوم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
جز در سر زلف تو نیاساید جان
وندر تن من بی تو نمی پاید جان
گر سیم و زرم نماند جان دربازم
کز بهر چنین روز بگار آید جان
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
دل گر غم تو چنین خورد وای بر او
زین بیش کمین هجر مگشای بر او
خود گیر که دشمن توام دوست نیم
دشمن بچنین روز، ببخشای بر او
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
تا چند کشیم جور عالم من و تو
شادان همه بر حوصله در غم من و تو
یکشب خواهم نشسته خرم تو و من
چون زلف تو پیچان شده در هم من و تو
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
پیراهن و فوطه بر تن روشن تو
می رقص کند بناز گرد تن تو
گه دست گریبان زده در گردن تو
گه پای ترا بوسه دهد دامن تو