عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶
لفظ الف و دو لام و یک ها
اسمی است از آن تو اسم دریاب
این صورت او و اوست معنی
مانندهٔ روح و جسم دریاب
دریاب رموز اسم اعظم
آن گنج در این طلسم دریاب
در ظاهر و باطنش نظر کن
عارف شو و هر دو قسم دریاب
دریاب رموز نعمت الله
ذات و صفتش به اسم دریاب
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۷
دوش تا روز ما به هم بودیم
لذتی یافتم که چه توان گفت
بندگی خدای خود کردم
حرمتی یافتم که چه توان گفت
دست و پایش خوشی ببوسیدم
حضرتی یافتم که چه توان گفت
رحمتی کرد بر من مسکین
رحمتی یافتم که چه توان گفت
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸
خودنمائی می کنی با عاشقان
در دوئی آن یک کجا بنمایدت
نعمت الله جو که نور روی او
آنچه خواهی حالیا بنمایدت
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۹
گنج اسما به من عطا فرمود
نعمتی یافتم که چه توان گفت
عقل آمد دمی ملولم کرد
رحمتی یافتم که چه توان گفت
نعمت الله به من عطا فرمود
نعمتی یافتم که چه توان گفت
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۰
ماسوی الله جز خیالی نیست می بینم به خواب
این چنین نقش خیالی قابل تعبیر نیست
در سر زلفش دل ما مدتی پابست شد
این چنین دیوانه را خوشتر از آن زنجیر نیست
کی رسد هرگز به مقصودی درین راه خدا
نوجوانی کاندرین ره هم رفیق پیر نیست
گر نمی یابی مرادی آن هم از تقصیر ماست
ورنه بر درگاه او ازهیچ رو تقصیر نیست
گرچه جارالله کلام الله تفسیرش کند
گرچه تفسیری خوشست اما چو این تفسیر نیست
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲
غیرتش غیر دوست فانی کرد
غیر حق در وجود باقی نیست
جام بشکست و باده آخر شد
جز از او خود حریف ساقی نیست
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۳
گر سبوئی شکست یا جامی
حضرت عشق تا ابد ساقی است
چشم و گوش ار نماند باکی نیست
بصر و سمع دائما باقیست
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۴
نعمت الله همه جهان بگرفت
این چنین نعمتی جهانگیر است
نوجوانی است مست و لایعقل
ور به معنی نظر کنی پیر است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۵
کفر سر زلف بت به دست آر
کایمان محققانه این است
گفتم که ز باده توبه کردم
مشنو که مرا نشانه این است
مائیم مدام در خرابات
فردوس منست خانه این است
زد ناوک عشق بر دل من
گفتا که مرا بهانه این است
هر دم نقشی خیال بندم
آری چه کنم زمانه این است
مطرب بنواز ساز عشاق
بزمیست خوش و ترانه اینست
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۶
مائیم حضور نعمت الله
رویش بنگر که نیک پیداست
در آینهٔ تمام اشیا
تمثال جمال او هویداست
در دیدهٔ مست ما نظر کن
رویش بنگر که نیک پیداست
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۷
هر چه در کاینات موجود است
همه مرحوم رحمت‌اللّه است
نیست نومید کس ز رحمت او
همه ممنون منت‌اللّه است
از کرم نعمتی به ما بخشید
بر همه فیض نعمت‌اللّه است
سر او را که نیک دریابد
محرم راز نعمت‌اللّه است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۸
سر کل چون کله نهد بر سر
آن کله کل بلای دستار است
عشق شاه است و می برد دستار
عقل مسکین گدای دستار است
دیده‌ام خواجهٔ کلان دیروز
همچو کل در هواس دستار است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۹
هر که کشته شود به عشق خدا
به یقینم که او خدا گشته است
خونبها خود هدیه به گشتهٔ خویش
تا نگوئی که او چرا کشته است
پادشاهی دهد به درویشی
هان نگویی که او گدا گشته است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۱
در راه خدا پای برهنه گو برو
آن یار که همچو بشر حافی اهل است
گر سر به ره است پا برهنه غم نیست
ور نیست به ره سر برهنه سهل است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۲
چون شتا آمد شتا مقلوب کن
کِشته ها اندر شتا با آتش است
نشنیدستی تو از سید مگر
کآتش مقلوب با آتش خوش است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۳
ملک و ملکوت هر دو انسان
او مظهر جملهٔ صفات است
مستکمل ذات او صفت نیست
مستکمل آن صفات ذات است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۴
هیچمان از کسی دریغی نیست
آنچه داریم در ضرردان است
باز بنیاد عشق نو کردیم
با حریفی که جان جانان است
باز زُنار عشق بر بستیم
قصهٔ ما چو شیخ صنعان است
باز یوسف به مصر دل بنشست
فارغ از جاه و بند و زندان است
باز آن شاخ گل به رقص آمد
صوفیان موسم گل‌افشان است
از برای نثار پای گل است
نقد غنچه که در حرمدان است
ساقی بزم نعمت‌اللّه است
سید ما که میر مستان است
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۵
نزد ما عین نیست غیری کو
عقل گوید که عین و غیری هست
موج و بحر و حباب و دریا شد
قطرهٔ آب کو به ما پیوست
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۶
عقل از چه به غایت مال است
جز معرفت صفاتیش نیست
ذاتش به کمال کی شناسد
او را چو وجوب ذاتیش نیست
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۲۷
به قدر حوصله‌ها جام می دهد ساقی
اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست
بیا که مجلس عشق است و عاشقان سرمست
چنین مقام خوشی در همه ولایت نیست