عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۹۷- سورة القدر- مکیة
النوبة الاولى
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِنَّا أَنْزَلْناهُ ما فرو فرستادیم قرآن را فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (۱) در شب حکم و بریدن بهره‏ها.
وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ (۲) و چه دانى تو که آن شب قدر چه شب است؟
لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (۳) آن شب قدر به است از هزار ماهگان.
تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیها فرو میآیند فریشتگان و جبرئیل در آن شب بِإِذْنِ رَبِّهِمْ بفرمان خداوند خویش مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (۴).
سَلامٌ هِیَ از هر کار بد با سلامت است آن شب حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (۵) و تا وقت بام همچنین‏
رشیدالدین میبدی : ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها غذاء ارواح العابدین، ضیاء اسرار العارفین، بلاء مهج المریدین، دواء کلّ فقیر و قیر مسکین.
نام خداوندى که مؤمنان را دل دارست، و دوستان را وفادار، مریدان را مهردار است، و عاصیان را آمرزگار. در ذات بى‏نظیرست و در صفات بى‏یار، فضلش بسیار و کرمش بى‏شمار، زیبا صنع و شیرین گفتار، عالم الاسرار و معیوبان را خریدار. خداوندى که باز راز او دلهاى دوستان شکار کرد، و آنچه از کلّ کون بپوشید بر آب و خاک آشکار کرد. دلهاى مؤمنان بنور معرفت با ضیاء کرد. زبانهاشان بنطق شهادت گویا کرد.
بر اعضاء و ارکان رنگ دوستى پیدا کرد. و آنچه کرد با مؤمن بسزا کرد. خود میگوید جلّ جلاله: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها قوله: أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ خطاب تنبیه و تقریر است. میگوید: اى فرزند آدم بنسبى که عن قریب منقطع میشود چه فخر آرى؟ و بر کثرت عدد خویشان و مال و جاه سر مى‏افرازى؟ و بآن که ترا مهلت داده‏اند و خلیع العذار فرا گذشته، غرّه شده‏اى؟
و تا بچهار دیوار لحد در آن مصرع غربت و محلّ وحدت نرسى هیچ مى‏باز نگردى؟
و عذرى مى‏نخواهى؟ بى‏حذرى از آنکه بى‏خبرى! هیچ راه بصلاح و فلاح خود مى‏نبرى، از آنکه مست حرص و شهوت شده‏اى! کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ آرى بدانى و در کار خود ببینى آن روز که دانستن و دیدن سود ندارد، و توبه و عذر خواست هیچ بکار نیاید.
کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ اگرت «عِلْمَ الْیَقِینِ» و «عَیْنَ الْیَقِینِ» بودى که عقبه مرگ بمى‏باید گذاشت. و سار سفر قیامت بمى‏باید ساخت، همانا که تفاخر و تکاثر در مال و عدد ترا کمتر بودى و رغبت بطاعت و عبادت بیشترى بودى.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ این لام لام قسم است. ربّ العالمین قسم یاد مى‏کند و میگوید: حقّا که شما بندگان همه دوزخ خواهید دید به عَیْنَ الْیَقِینِ دیدنى بى‏گمان و بى‏هیچ شک. همانست که آنجا گفت: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها مؤمن بیند بر گذرگاه، کافر ببند و او را قرارگاه. مصطفى (ص) گفت:«خیر ما القى فی‏ القلب الیقین و الیقین الایمان کلّه و انّ اللَّه تعالى بقسطه و عدله جعل الرّوح و الفرح فی الیقین و الرّضا و جعل الهمّ و الحزن فی الشّکّ و السّخط.»
گفتا: بهترین تخمى که در سینه مؤمن ریختند تخم یقین است. و همگى ایمان یقین است. و یقین ایمان را حصنى حصین است، و مؤمن را حبلى متین است. و حقّ جلّ جلاله باجمال لطف و کمال کرم بفضل بى‏میل و عدل بى‏جور و لطف بى‏علّت هر چه روح و راحت بود و امن و فراغت بود، و شادى و طرب بود، همه در یمین یقین و روضه رضا تعبیه کرد.
باز بحکم بى‏غرض و علم بى‏تهمت هر چه اندوه و نکبت بود و رنج و محنت، همه در شکّ و ناپسند تعبیه کرد. و گفته‏اند که: یقین را سه رکن است: «عِلْمَ الْیَقِینِ» و عَیْنَ الْیَقِینِ و حقّ الیقین. عِلْمَ الْیَقِینِ بسینه فرو آید عَیْنَ الْیَقِینِ بسر فرو آید. حقّ الیقین بجان فرو آید. عِلْمَ الْیَقِینِ تقریر ایمان کند. عَیْنَ الْیَقِینِ اخلاص را نشان دهد. حقّ الیقین با حقّ معرفت افکند. طوبى کسى را که در عالم عِلْمَ الْیَقِینِ قدم دارد. زلفى کسى را که از عیان عَیْنَ الْیَقِینِ اثرى بیند. حسنى کسى را که از حقیقت حقّ الیقین خبرى یابد.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۳- سورة العصر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ الْعَصْرِ (۱) بگیتى و شبانروز و هنگام.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ (۲) که این آدمى در کاست است و در زیان.
إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کار نیک کردند. وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ و یکدیگر را وصیّت کردند براستى.
وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (۳) و یکدیگر را وصیّت کردند بشکیبایى.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (۱) ویل هر طنّازى را سخن چینى بد گویى.
الَّذِی جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ (۲) او که مال بر هم مى‏نهد و بر هم مى‏شمارد.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (۳) مى‏پندارد که مال او او را ایدر پاینده دارد.
کَلَّا نه. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ (۴) در افکنند او را در آتش خرد کننده و شکننده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ (۵) و تو چه دانى که دوزخ چه جاى است و آتش آن چه چیز؟
نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (۶) آتشى است که اللَّه آن را افروخت
الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (۷) مى‏سوزد آدمى را تا آن گه که بدل او رسد و دل او را بسوزد.
إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (۸) آن بر ایشان افکنده است و بر ایشان پوشیده.
فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (۹) در عمودهاى دراز.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۴- سورة- الهمزة- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة غیورة لا یصلح لذکرها الانسان مصون من اللّغو و الغیبة. و لا یصلح بمعرفتها الّا قلب محروس عن الغفلة و الغیبة و لا یصلح لمحبّتها الّا روح محفوظة عن العلاقة و الحجبة.
نام خداوندى که عزیزست نام او. عظیم است انعام او قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او، هر ذرّه‏اى از ذرّات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او، هر کجا شاهیست نقش بندگى بر جبین و اعلام او. هر کجا درویشى است مولى آنجا که دل پر حسرت بى کام او. خداوندى که زمین خدمت نکشد بار نعمت او، آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منّت او، دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیّت او، چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیّت او، خواطر ضمائر و سرائر اسرار در نیابد دقائق حقائق او. کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزّت و کبریاء او.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که خود گفتىچنان که خود گفتى چنانى، عظیم شانى و قدیم احسانى، عزیز و سلطانى، دیّان و مهربانى هم نهانى هم عیانى، دیده را نهانى و جان را عیانى. من سزاى تو ندانم تو دانى.
رفیع القدر فی عزّ المکان
کریم القول فی لطف البیان‏
قوله تعالى: وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ اللَّه تعالى و تقدّس خبر میدهد از قومى‏ که همّت و حرفت ایشان در دنیا همه جمع مال بود. روزگار و اوقات خویش در تحصیل مال از هر وجه که باشد. مستغرق داشته. بهر سوى دست همى‏زنند و از حرام و شبهه نپرهیزند. پیوسته در چنگ آز و حرص گرفتار شده، قرین تکبّر و تجبّر گشته، طغیان و عدوان روى بایشان نهاده، هر یکى از ایشان چون فرعونى غرق طوفان طغیان گشته. یا چون قارونى قرین فساد و هلاک شده. مال و نعمت نا راه دین بر ایشان زده. و قدم بر خط خطا نهاده و میل از طاعت و عبادت بگردانیده. چون خود را بر بساط نشاط توانگرى بینند، و ابلیس نفخه کبر در بینى ایشان دمد، طاغى و باغى شوند. چنان که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏. در خلق خدا بچشم حقارت نگرند، بطنّازى و همّازى با مردم زندگانى کنند، همواره عیب ایشان جویند، بر درویشان افسوس دارند، بر بى‏گناه بهتان نهند، در ظاهر حسد برند، در باطن غیبت کنند. ربّ العالمین گفت: وَیْلٌ ایشان را که صفت ایشان اینست و عمل ایشان چنین است. ایشان روشنایى دیده دیواند. چشم و چراغ ابلیس‏اند.
عاشق عشوه خویش‏اند شیفته رعنایى خویش‏اند.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ همى‏پندارند که جاوید درین دنیا خواهند بود.
و آن مال همیشه با ایشان خواهد ماند.
کَلَّا نه چنانست که مى‏پندارند و نه چنانست که مى‏بیوسند. لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ حقّا که ایشان را در قیامت بدوزخ اندازند، بخوارى و زارى در درکه حطمه باز دارند.
دست و پاى در غل کرده. در زنجیر هفتاد گزى کشیده، از رحمت حقّ نومید شده.
وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ و تو چه دانى اى محمد که آن «حطمه» چه صعب درکى است از درکات دوزخ؟ و چه سوزنده آتشى است نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؟
اگر بمقدار ذرّه‏اى از آن آتش در دنیا پیدا شود. همه اهل دنیا بسوزند و کوه‏ها بگدازد و بزمین فرو شود. پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ بر آن صفت که ربّ العزّة گفت: إِنَّها عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَةٌ فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ امّا بزبان اهل اشارت بر ذوق اهل‏ فهم نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ آنست که: «پیر طریقت» گفت: نار اضرمها صفو المحبّة فنغصت العیش. و سلبت السّلوة و لم ینهنهها معزّ دون اللّقاء. حال آن جوانمرد طریقت است، حسین منصور، قدّس اللَّه روحه، گفت: هفتاد سال آتش نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ در باطن ما زدند تا آن را سوخته کردند، اکنون قدّاح وقت انا الحقّ شررى بیرون داد، در آن سوخته افتاد و همه در گرفت و سوخته را شررى بس. معاشر المسلمین کجاست دلى سوخته نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ تا در وقت سحر از زناد «یُنَزِّلَ اللَّهُ» آتشى در وى افتد، گویند: این سوخته آتش محبّت است؟ و زبان حال محبّ میگوید:
بر آتش عشق جان همى عود کنم
جان بنده تو، نه من همى جود کنم‏
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى
صد جان دگر بحیله موجود کنم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۵- سورة الفیل- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَ لَمْ تَرَ دانسته ندارى. کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ (۱) که چون کرد خداوند تو با آن پیل داران؟
أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ (۲) نه دستان و ساز ایشان در تباهى کرد و باطل.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ (۳) و فرو گشاد بر ایشان مرغان جوق جوق پراکنده.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ (۴) مى‏انداخت بر ایشان سنگهاى از سنگ و گل.
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ (۵) تا ایشان را چون برگ کاه کرد ریزنده و خورده.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۶- سورة قریش- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ باسم من لا غرض له فی افعاله و لا عوض عنه فی جلاله و جماله، باسم من لا یجد الفقیر من دونه قرارا و لا یجد احد من حکمه فرارا.
نام خداوندى که نامش مونس مفلسان است، یادش راحت دل مریدانست، مهرش قوّت جان مشتاقانست، یافتش روز دولت طالبان و سور و سرور درویشانست.
عزیز قدر و عظیم شانست، ملک او جاودان و عزّت او بى‏کرانست. سماع نامش بهار جان عاشقان و روح روح دوستانست. خداوندى که چراغ توحید در کلبه دل دوستان فضل او افروزد، سرشتهاى پنداشت از ساحت دوستان نار عدل او سوزد. گاه نور ایمان در پرده کفر و ظلمت بدارد، گاه زحمت ظلمت کفر بنور ایمان بردارد.
خداى همه آفریدگان اوست آن کند که خود خواهد. دارنده و داننده اوست هر کس را آن دهد که سزاى او بود. مالک الملک اوست، یکى را ملک دهد تا پیوسته در روح و ریحان بود یکى را ملک نفس دهد تا همیشه در ظلمت عصیان بود. طوبى کسى را که فردا مهمان دل وفادار نیکوکار بود. ویل بر آن کس که فردا در زندان نفس غدّار مکّار بود! از عدل او برین یکى حکم شقاوت رفته و جور نه، از فضل او بر آن یکى حکم سعادت رفته و میل نه.
لِإِیلافِ قُرَیْشٍ «إِیلافِهِمْ...» درین سوره اصحاب ایلاف که سروران قریش بودند، اللَّه تعالى نام ایشان برده و همچنین خانه کعبه که قبله عالمیانست نام برده.
زخم عدل ازلى بر اصحاب ایلاف آمد، سرافرازى و مهترى ایشان بر عالمیان و قرابت رسول (ص) مر ایشان را هیچ سود نداشت. اثر فضل و لطف خداوندى روى بدان خانه سنگین بى‏جان آورد تا بدین تخصیص و این تشریف مشرّف و مکرّم گشت که: رب هذَا الْبَیْتِ‏ و در آن سوره دیگر گفت: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ». درین سوره اضافت ربوبیّت با خانه کرد که:بَّ هذَا الْبَیْتِ‏ خداوند این خانه. و در آن سوره اضافت خانه با خود کرد که: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ» پاک کن و پاک دار خانه من. این چنانست که خانه را گفت: من آن توام، تو آن من. ازین عجبتر هر که قصد خانه کعبه دارد، بحجّ و عمره، ایشان را کسان خویش خواند و زائران، تا بر لسان نبوّت برفت که: «الحاجّ وفد اللَّه على بیته و العمّار زوّار اللَّه و حقّ على المزوران یکرم زائره». ارباب معارف را اندرین معنى زبانى دیگرست گفتند: حجّ دو نوع است: یکى از خانه خود شود به بیت الحرام، یکى از نهاد خود برخیزد بدرگاه ذو الجلال و الاکرام. آن یکى تا عرفاتست، و این یکى تا بمعرفت معروف. آنجا چشمه زمزم است، اینجا اقداح شراب لطف دمادم. آنجا قدمگاه خلیل است، اینجا نظرگاه خداوند جلیل. آنجا آیات بیّنات است، و اینجا رایات و لآیات. آنجا رکن شامى و یمانى است، اینجا گنج معانى. آنجا بقدم روند، اینجا بهم روند:
آرى بسراى دوست بس راهى نیست
آن را که جز از دوست نظر گاهى نیست.
آن یکى را حاجّ مکّه گویند، این یکى را حاجّ حقّ. ایشان کعبه از راه بادیه جستند، اینان از راه دل. در خبرست که فریشتگان حاجّ مکّه را استقبال کنند، راکبان را مصافحه کنند، پیادگان را معانقه کنند. امّا حاجّ حقّ آن قوم باشند که فریشتگان ایشان را نبینند، آسمان و زمین بوى ایشان نشنود، عرش و کرسى بر ساق دولت ایشان نرسد! اى مسکین اگر قوّت آن ندارى که با مسافران راه حقیقت در بادیه صفت سفر کنى، بارى سفر بادیه صورت را میان در بند که اللَّه تعالى چنین میگوید: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ کم از آن نباشد که با ساکنان کوى ما بخانه ما آیى. اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشّه‏اى کم مباش که بر صورت پیل است! گوید: اگر بقوّت پیل نیستم که بار کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۷- سورة الدین (الماعون)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ (۱) دیدى آن مرد که بروز پاداش و شمار دروغ زن میگیرد؟
فَذلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ (۲) او آنست که یتیم را بانگ بر مى‏زند و میراند.
یَدُعُّ الْیَتِیمَ یتیم را مى‏گذارد و درو نگاه نمى‏کند.
وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (۳) و بر طعام دادن درویش نمى‏انگیزاند.
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ (۴) الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (۵) ویل و نفرین بر آن نماز گران‏
که از نماز خویش باز مانده‏اند و آن را گذاشته.
الَّذِینَ هُمْ یُراؤُنَ (۶) ایشان که نماز مى‏نمایند و نگرستن مردمان را نماز مى‏کنند.
وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ (۷) و کس را بکار نیایند و زکاة مال باز مى‏گیرند.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۸- سورة الکوثر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ (۱) ما ترا حوض کوثر. فَصَلِّ لِرَبِّکَ نماز کن خداى خواند» خویش را وَ انْحَرْ (۲) و قربان کن. إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (۳) او که ترا زشت میدارد او دنب بریدست و بد نام.
رشیدالدین میبدی : ۱۰۹- سورة الکافرون- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ (۱) بگو اى محمد بآن ناگرویدگان.
لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (۲) نمى‏پرستم آنچه شما مى‏پرستید.
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (۳) و شما نمى‏پرستید آنچه من مى‏پرستم.
وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (۴) و من نخواهم پرستید آنچه شما میپرستید.
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (۵) و شما نخواهید پرستید آنچه من میپرستم.
لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ (۶) کیش شما شما را و کیش من مرا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کشف الکروب، «بسم اللَّه» ستر العیوب، «بسم اللَّه» «غفر الذنوب».
گفتار «بسم اللَّه» دل را پر نور کند، سرّ را مسرور کند، طاعت را مبرور کند، گناه را مغفور کند. هر کرا در دل و بر زبان نام اللَّه نقش بود، اگر چه در آب و در آتش بود، عیش او با نام اللَّه خوش بود. عزیز بنده‏اى که در دل وى شوق اللَّه بود، بزرگوار بنده‏اى که بر زبان وى ذکر اللَّه بود. بزرگان دین چنین گفته‏اند: من انس الیوم بکلامه انس غدا بسلامه. هر کرا درین سراى راحت کلام اوست، فردا در بهشت او را لذّت سلام اوست. یکى از بزرگان دین در مناجات گفته: الهى هر چه مرا از دنیا نصیب است، بکافران ده و آنچه مرا از عقبى نصیب است، بمؤمنان ده. مرا درین جهان یاد و نام تو بس، و در آن جهان دیدار و سلام تو بس! قوله إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ چون این سوره از آسمان فرو آمد، رسول خدا (ص) گفت: «یا جبرئیل نعیت الىّ نفسى»!
این سوره از وفات ما خبر میدهد، که راه فنا مى‏بباید رفت، و شربت زهر مرگ مى‏بباید چشید و در خاک لحد مى‏بباید خفت! جبرئیل گفت: اى سیّد آن جهان ترا به از این جهان و جوار حقّ ترا به از دیدار خلق! اى سیّد، هر چند که راه بدو فناست، امّا فنا طریق بقا است و بقا وسیله لقا است.
اى جوانمرد اگر در کلّ کون با کسى مسامحه‏اى رفتى درین مرگ، آن کس جز مصطفى عربى نبودى! هر چند درّ یتیم بود آن سیّد (ص) از صدف قدرت بر آمده، آفتابى روشن بود از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بدو آراسته با این همه کرامت او را گفتند: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ»! اى سیّد قدم در این سراى آدم نهادى، عالم کون زیر قدم آوردى. باز آى بحضرت که عالم ابد روشن بتو است. صعید قیامت در انتظار شفاعت تو است جمال فردوسیان عاشق چهره جمال تو است. آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تو است. اى سیّد: هر چه در آفرینش حلقه درگاه ما مى‏کوبند، و تا تو نیایى یکى را جواب نیست و هیچکس را بار نیست. اى جوانمرد، بوفات او پشت جبرئیل بشکست، بنا دیدن او دین اسلام خون گریست، بمفارقت او ایمان بماتم بنشست. آن روز که بیمارى در سینه او بکوفت، ایوان کلمه لا اله الّا اللَّه بلرزید. و چه عجب؟! سعد معاذ یکى از چاکران حضرت وى بود، چون از دنیا برفت، حضرت نبوّت (ص) این خبر باز داد که: «اهتزّ العرش لموت سعد بن معاذ».
بموت سعد معاذ عرش رحمان بلرزید! پس نگاه کن تا با فراق سیّد حال چگونه باشد؟! آخرتر نظر وى بصحابه آن بود که سیّد (ص) از حجره بیرون آمد، باطنش همه درد گرفته، رخسارش زرد گشته، تن ضعیف و نحیف شده، یک دست بر کتف على (ع) نهاده، و دیگر دست بر دوش فضل، از حجره بمسجد آمد دو رکعت نماز کرد، پشت بمحراب باز نهاد، روى بیاران کرد، از دیده او آب روان گشت. صحابه دانستند که سیّد (ص) وداع خواهد کرد، و آن دیدار باز پسین است، که نیز جمال او نخواهند دید. سخن ملیح او نخواهند شنید. محراب از او جدا خواهد ماند. جهان از رفتن وى تاریک خواهد شد. جبرئیل نیز بسفارت نیاید. رضوان نیز ببشارت نیاید. سیّد (ص) از حجره بخاک خواهد رفت و از زبر منبر در لحد خواهد خفت. اى دریغا که آن جمال پر کمال که سلوت اندوهگنان و آرام دل ممتحنان بود در خاک خواهد شد، و خاک بر سر ما خواهد نشست. ما خبر آسمان نیز از که پرسیم؟ درمان درد هجران از که جوییم؟ اندیشه دل با که گوئیم؟ همچنین خروش صحابه در مسجد افتاده و گرد نومیدى بر رخسارها نشسته، و چراغ شادى در سینه‏ها فرو مرده، انفاس همگنان آوه و آه شده، همه گوش فرا داشته تا سیّد (ص) چه گوید؟ سیّد بلفظ شیرین و سخن پر آفرین گفت: «اى یاران من، اى عزیزان و اى غریبان، اى مهاجر و انصار، بدرود باشید که عمر ما را نهایت آمد و حساب ما فذلک شد، و دیدار ما با قیامت افتاد. شما را بدرود میکنم و همه امّت را که هستند و خواهند بود بدرود میکنم. سلام من بهمه امّت رسانید و بگوئید: که ما را آرزوى دیدار شما بود، لیکن اجل کمین بگشاد و مرگ شبیخون آورد، از حضرت آمدیم و باز بحضرت رفتیم، سنّت من نگاه دارید. فریضه حقّ بگزارید، نماز نگاه دارید، بندگان را نیکو دارید، یتیمان را بنوازید همه را بدرود کردم، همه را بخدا سپردم. خداوندا همه را بتو سپردم، به بو بکر و عمر و عثمان و على (ع) نمى‏سپارم. آدم بفرزند سپرد. موسى ببرادر سپرد. خداوندا من همه را بتو مى‏سپارم. نگاه دارشان تو باش، و در حمایت و رعایت خودشان بدار».
تمامى قصّه وفات در سورة الانبیاء شرح داده‏ایم.
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ. این «نصر» «و فتح» همانست که آنجا گفت: نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ بر لسان اشارت، بر ذوق اهل فهم، «نصر» نصرت دلست بر سپاه نفس. و «فتح» گشاد شهرستان بشریّت است بسپاه حقیقت. و این نصرت در خزانه حکمت است. و مفتاح این «فتح» در خزانه مشیّت. تا هر دستى بدو نرسد. دستى که بدو رسد، دست سعادتست که در آستین خرقه بشریّت نبود، ساعد این دست از ایمان بود. بازو از توحید، انگشتان از معرفت. آن گه این دست بهر جاى که کشیده گردد این مقرعه در پیش مى‏زند که: جاءَ نَصْرُ اللَّهِ حسین منصور را گفتند: دست دعا درازتر یا دست عبادت؟ گفت: نه این و نه آن. اگر دست دعا است تا بدامن نصیب بیش نرسد، و آن شرک راه مردان است. و اگر دست عبادتست تا بدامن تکلیف شرعى و شرطى بیش نرسد، و آن دهلیز سراى ایمان است. دستى که از آفرینش برتر رسد. آن دست سعادتست در سرا پرده عنایت متوارى، تا خود کى برون آید و دست بر که نهد؟! شبلى گفت: ما در حال خویش فرو ماندیم، گاه باشد که بیک موى دیده خویش کونین از جاى برداریم، و گاه بود که چندان طاقت نماند که یک موى خویش را حمّالى کنیم. حسین منصور او را گفت: آن حال که کونین را بیک موى از جاى بردارى، برداشته عنایت باشى و آن ساعت که یک موى خویش را حمّالى نتوانى کرد، از دست عنایت در افتاده باشى و صورت و صفت درهم شکسته.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۲- سورة الاخلاص- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
اللَّهُ الصَّمَدُ (۲) اللَّه بار خداى همه بار خدایان است.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (۱) بگو: اوست آن خداى یگانه.
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (۳) نزاد و نه زادند او را،.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (۴) و نبود هیچکس او را همتا.
رشیدالدین میبدی : ۱۱۲- سورة الاخلاص- مکیة
النوبة الثانیة
این سورة «الاخلاص» بقول بعضى مفسّران مکّى است، به مکّه فرو آمده، و بقول بعضى به مدینه فرو آمده. چهار آیت است، پانزده کلمه، چهل و نه حرف و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و خبر درست است که مصطفى (ص) گفت: «هر که سوره قل هو اللَّه احد برخواند، چنانست که یک سه یک قرآن خواند».
اصحاب تحقیق و اهل معانى گفتند: این از بهر آن گفت که جمله علوم قرآن سه قسم است: یک قسم از آن ذکر توحید است و صفات اللَّه عزّ شأنه، دیگر قسم اوامر و نواهى که از تکالیف شرع است. سدیگر قسم قصص انبیاء و فنون مواعظ. و این سورة «الاخلاص» مشتملست بر مجرّد توحید و ذکر صفات اللَّه. پس در ضمن این سوره ثلث علوم قرآن است بر طریق اجمال. ازین جهت گفت: «هر که این سورة برخواند، ثواب وى چندانست که ثلث قرآن برخواند». و روى عن ابى الدّرداء عن النّبی (ص): «أ یعجز احدکم ان یقرأ ثلث القرآن فی لیلة»؟ قلت: یا رسول اللَّه من یطیق ذلک؟! قال: «اقرؤا: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فانّه یعدل ثلث القرآن».
و عن ابى هریرة: انّ النّبی (ص) سمع رجلا یقرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فقال: «وجبت». قلت: ما وجبت؟ قال: «الجنّة»!
و قال (ص): «من اراد ان ینام على فراشه فنام على یمینه، ثمّ قرأ مائة مرّة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اذا کان یوم القیامة یقول له الرّبّ: «یا عبدى ادخل على یمینک الجنّة».
و قال انس: انّ رجلا قال: یا رسول اللَّه انّى احبّ هذه السّورة: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. قال: «انّ حبّک ایّاها یدخلک الجنّة».
و عن سهل بن سعد قال: جاء رجل الى النّبی (ص) فشکا الیه الفقر و ضیق المعاش. فقال له رسول اللَّه (ص): «اذا دخلت بیتک فسلّم ان کان فیه احد، و ان لم یکن فیه احد فسلّم علىّ و اقرأ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مرّة واحدة». ففعل الرّجل فأدرّ اللَّه علیه رزقا افاض علیه جیرانه.
و عن جریر بن عبد اللَّه قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ حین یدخل منزله نفت الفقر عن اهل ذلک المنزل و الجیران».
و عن انس بن مالک قال: کنّا مع رسول اللَّه (ص) بتبوک فطلعت الشّمس بضیاء و شعاع و نور لم ارها طلعت فیما مضى. فاتى جبرئیل رسول اللَّه (ص).
فقال: «یا جبرئیل مالى ارى الشّمس الیوم طلعت بضیاء و نور و شعاع لم ارها طلعت فیما مضى». قال: ذاک انّ معاویة بن ابى معاویة اللّیثى مات بالمدینة الیوم فبعث اللَّه الیه سبعین الف ملک یصلّون علیه. قال: «و بم ذلک»؟ قال: کان یکثر قراءته قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ باللّیل و النّهار و فی ممشاه و قیامه و قعوده فهل لک یا رسول اللَّه ان اقبض لک الارض فتصلّى علیه؟ قال: «نعم». فصلّى علیه ثمّ رجع.
و عن ابى بن کعب قال: سئل النّبی (ص) عن ثواب قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. فقال: «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تناثر الخیر على مفرق رأسه من عنان السّماء و نزلت علیه السّکینة و غشیته الرّحمة و له دوىّ حول العرش و نظر اللَّه الى قارئها فلا یسأله شیئا الّا اعطاه ایّاه و یجعله فی کلاءته و حرزه».
و عن جابر قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فی کلّ یوم خمسین مرّة نودى یوم القیامة من قبره: یا مادح اللَّه قم فادخل الجنّة.
و عن ابن عباس عن النّبی (ص) قال: «الا ادلّکم على کلمة تنجیکم من الاشراک باللّه تقرؤن قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ عند منامکم».
امّا سبب نزول هذه السّورة فی قول مقاتل و قتادة و الضّحاک: انّ ناسا من الیهود جاءوا الى رسول اللَّه (ص) فقالوا: صف لنا ربّک؟ فانّ اللَّه انزل نعته فی التّوراة، فاخبرنا من اىّ شی‏ء هو و من اىّ جنس هو و هل یأکل و هل یشرب و ممّن ورث الدّنیا و من یورثها؟ فانزل اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و قیل: انّ مشرکى قریش قالوا: للنّبى (ص): انسب لنا ربّک فانزل اللَّه هذه السّورة. و عن ابن عباس انّ وفد نجران قدموا على رسول اللَّه (ص) فیهم السّیّد و العاقب، فقالوا للنّبى (ص): صف لنا ربّک من اىّ شی‏ء هو؟ فقال النّبی (ص): «انّ ربّى لیس من شی‏ء و هو باین من الاشیاء». فانزل اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.
و تسمّى هذه السّورة نسب الرّبّ سبحانه و فی الحدیث صحبه سبعون الف ملک کلّما مرّوا باهل سماء سألوهم عمّا معهم فقالوا: نسبة الرّب سبحانه. و لا فرق بین الواحد و الاحد، یدلّ علیه قراءة عبد اللَّه بن مسعود: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. و قیل: «واحد» بصفاته «احد» بذاته. و قیل: الاحد بمعنى الاوّل لانّه اوّل الاشیاء و سابق الکلّ، و اصله وحد قلبت واوه همزه و اکثر ما یقال «احد» فی الجحد کقولهم: لیس فی الدّار «احد» و لا یشبهه «احد»، و اکثر ما یقال واحد فی الاثبات کقولهم: رأیت رجلا واحدا، و لا یقال رجل «احد» و قیل: الاحد هو المتفرّد بایجاد المفقودات و المتوحّد باظهار الخفیّات.
اللَّهُ الصَّمَدُ قال ابن عباس: «الصَّمَدُ» السّیّد الّذى تناهى سؤدده و یصمد الیه بالحوائج اى یقصد. صمد صمده اى قصد نحوه. و کلّ مصمت لا جوف له عند العرب صمد. فقال المفسّرون: الّذى لا یأکل و لا یشرب. و قال قتادة: «الصَّمَدُ»: الباقى بعد خلقه. و قال سعید بن جبیر: هو الکامل فی جمیع صفاته و افعاله. و قال عکرمة: «الصَّمَدُ»: الّذى لیس فوقه «احد» و هو قول على (ع).
و قال السّدىّ: هو المقصود الیه فی الحوائج و المستغاث به عند المصائب. و قال جعفر: الّذى لم یعط خلقه من معرفته الّا الاسم و الصّفة. و عن جعفر ایضا: «الصَّمَدُ»: خمسة احرف، فالالف دلیل على احدیّته، و اللّام دلیل على الهیّته، و هما مدغمان لا یظهران على اللّسان و یظهران فی الکتابة. فدلّ ذلک على انّ احدیّته و الوهیّته خفیّة لا تدرک بالحواس و لا تقاس بالنّاس، فخفاؤه باللّفظ دلیل على انّ العقول لا تدرکه و لا تحیط به علما و ظهوره فی الکتابة دلیل على انّه یظهر على قلوب العارفین و یبدو لا عین المحبّین فی دار السّلام. و الصّاد دلیل على صدقه فوعده صدق و قوله صدق و فعله صدق، و دعا عباده الى الصّدق. و المیم دلیل على ملکه فهو الملک على الحقیقة، و الدّال علامة دوامه فی ابدیّته و ازلیّته. قوله: لَمْ یَلِدْ نفى الاولاد و الصّاحبة، وَ لَمْ یُولَدْ نفى الوالدین، و قدّم ذکر لَمْ یَلِدْ لانّ من الکفّار من ادّعى انّ له ولدا و لم یدّع «احد» انّه مولود. و قیل: لَمْ یَلِدْ فیورث وَ لَمْ یُولَدْ فورث.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ قرأ حمزة «کفوا» ساکنة الفاء مهموزة، و قرأ حفص عن عاصم بضمّ الفاء من غیر همز، و قرأ الآخرون بضمّ الفاء مهموزا و کلّها لغات صحیحة. و الکفوء و الکفى‏ء واحد، و هو المثل و النّظیر، و منه المکافأة و قیل: کفّة المیزان اصلها من المکافاة فشدّدت و کسرت کما قالوا: للحظاحظ یقال: کفاء المیزان و تکفّأ اذا رجحت احدى کفّتیه و شالت.
و فی الحدیث: «تزلزل الارض حتّى تکفأ باهلها».
و فی الآیة تقدیم و تأخیر. تقدیره: وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ احد «کُفُواً». قال مقاتل: قال مشرکو العرب: الملائکة بنات اللَّه «و قالت الیهود عزیر ابن اللَّه و قالت النّصارى: المسیح ابن اللَّه» فاکذبهم اللَّه و نفى عن ذاته الولادة و المثل.
و فی الخبر الصّحیح عن ابى هریرة عن النّبی (ص) قال: قال اللَّه عزّ و جلّ: «کذّبنى ابن آدم وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذلک، و شتمنى وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ذلک. فامّا تکذیبه ایّاى فیقول: لن یعیدنى کما بدانى و لیس اوّل الخلق باهون علىّ من اعادته و اما شتمه ایّاى، فقوله: اتّخذ اللَّه ولدا، و انا الاحد الصّمد لم الد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».
رشیدالدین میبدی : ۱۱۳- سورة- الفلق- مدنیة و قیل مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» الذى خلق الانسان من علق و ابدى الصّباح من الفلق، و انشأ السّماوات طبقا فوق طبق. لا مغلق لما فتح و لا فاتح لما اغلق، اودع ادراک البصر فی الحدق، و رکب الکلام فی اللّسان و انطق. ربّ الضّیاء و الشّفق، و اللیل و ما وسق. و القمر اذا اتسق.
نام خداوندى که طوق یادش در رقاب احباب است و اشباح مریدان زیر سطوات عزّش خرابست، بس جگرها که در آتش دوستى او کبابست، بسا عزیزا که بدل مى‏سوزد و بتن در عذابست، بسا مشتاقا که در بادیه طلب در آرزوى قطره‏اى آبست، چون پنداشت که رسید، بدانست که آنچه دید سرابست!
منزلگه عشق تو دل احبابست
در قصّه عشق تو هزاران بابست.
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ راه عامّه بندگان آنست که پیوسته از شرّ بدان و کید کائدان و حسد حاسدان و بد افتاد جهان استعاذت مى‏کنند بخداوند جهانیان، بحکم ظاهر این سوره. ازینجا گفت مصطفى (ص): «تعوّذوا باللّه من جهد البلاء و درک الشّقاء و سوء القضاء و شماتة الاعداء».
و کان (ص) یقول: «اللّهمّ انّى اعوذ بک من العجز و الکسل و الجبن و البخل و الهرم و عذاب القبر، اللّهمّ انّى اعوذ بک من الفقر و القلّة و الذّلّة و اعوذ بک ان اظلم او اظلم و اعوذ بک من الشّقاق و النّفاق و سوء الاخلاق».
اینست طریقه عامّه مومنان: ظاهر شریعت بکار داشتن و هنگام بلاء دست در دعا و تضرّع زدن و از حقّ جلّ جلاله عافیت خواستن. امّا راه جوانمردان طریقت و ارباب حقیقت تسلیم و رضاست و الیه الاشارة بقوله: «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» و یقال: دع التّدبیر الى من خلقک تسترح. تدبیر کار با خداوندگار گذار، تصرّف در آفریده آفریدگار را مسلّم دار، از راه اعتراض برخیز، تعرّض و فضول مکن، از درگاه او معرض مباش، او را وکیل و کفیل و کارساز خود دان، تا این فرمان را ممتثل باشى که: «فَاتَّخِذْهُ وَکِیلًا» هر دل که در او تسلیم و رضا جمع شد، بنقد آن تن قرین سلامت گشت، و آن سینه دست از آفات بشریّت مسلّم شد، تسلیم درجه ذبیح و خلیل است (ع). خلیل را خطاب آمد که «اسلم». جواب داد که: «اسلمت» پسر از پدر نشان تسلیم دید، بتعلیم پدر لباس تسلیم پوشید قرآن مجید از تسلیم پدر و پسر خبر داد که: «فَلَمَّا أَسْلَما» تسلیم درین جهان مسمار دین است و در آن جهان مفتاح دار السّلام. رضا آنست که بنده‏اى بر پسند باشى و بهر چه رود خرسند باشى و منتظر قضاى خداوند باشى، و تسلیم آنست که کار آفریده بآفریدگار باز گذارى.
خود تن بقضا در ده و خود سرکش باش
جز آن نبود که تو نخواهى، خوش باش!
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۳
سوی شکار، ای بت رعنا، چه میروی؟
شهری خراب تست، بصحرا چه میروی؟
گر میروی بشهر، که صیدی فتد بدام
اینجا مرا گذاشته، تنها چه میروی؟
بی سگ نمیروند سواران بعزم صید
چون ما سگ توایم، تو بی ما چه میروی؟
صید تواند گوشه نشینان شهر و کوی
بر عزم وحش بادیه پیما چه میروی؟
همراه تست لشکر حسن و سپاه ناز
با صد هزار فتنه و غوغا چه میروی؟
آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن بعزم تماشا چه میروی؟
چون یار وعده کرد، هلالی، بقتل تو
او میکشد، تو بهر تقاضا چه میروی؟
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۵۴ - در صفت بهار و مدح سلطان محمود
بخار دریا بر اورمزد و فروردین
همی فرو گسلد رشته های درّ ثمین
ز آب پاک دهان پر ستاره دارد ابر
ز باد پاک شکم پر ستاره دارد طین
بمشکرنگ لباس اندرون شدست هوا
بلعل رنگ پرند اندرون شدست زمین
........................................
که گل ستاند از گلستان مشک آگین
هوای روشن اگر عرض کرد لشکر زنگ
زمین تیره کند نیز عرض لشکر چین
عجب نگار گرست ابر و باد دیبا باف
بدشت و بیشه نمودست کارسان رنگین
بباغ روده گذر دست باف باد ببوی
بدشت ساده نگر دستبرد ابر ببین
بهار ، دو است : یکی طبعی و دگر عقلی
یکی شمامه و دیگر بودش مانی چین
بهار طبعی صنع خدای عزوجل
بهار عقلی مدح خدایگان زمین
امیر سید شاه مظفر منصور
یمین دولت عالی ، امین ملت و دین
علامت ظفرست اندر آن خجسته نسب
کفایت فلک است اندر آن خجسته نگین
زمانه دولت را و خدای ملت را
بیمن و امن دلیل آمد از یمین و امین
رسوم او ملکانرا ادب کند تعلیم
فعال او شعرا را سخن کند تلقین
خجسته مرکب او باد و آتش است بهم
بگاه سیر چنان و بگاه حمله چنین
عجب که شاه همی برکند بباد لگام
عجبتر اینکه همی برنهد بر آتش زین
فضائی است و بدو خلق را نباشد دست
زمینی است و براند بآسمان برین
تنی که جان خورد آن تیغ زهر خوردۀ اوست
چه حرز دارد جز نقش آن خجسته نگین
به تیزی سخن و دولت اندرو معنی
بگونۀ فلک و گوهر اندرو پروین
هنر بقوّت بازوی شاه داند کرد
که بخت یارش بوده است و کردگار معین
بپای بارۀ او حصن دشت ساده شود
بصف لشکر او دشت ساده حصن حصین
ز رای او رود اندر فلک ستارۀ روز
ز کف او رود اندر بهشت ماء معین
ایا بزرگ خداوند خلق و خسرو شرق
جهان سراسر شک است و همت تو یقین
زوال نعمت هرگز خدای نپسندد
بدان زمین که بدو در موافق تو مکین
عذاب دوزخ تا روز حشر کم نشود
ازان زمین که بدو در مخالف تو دفین
از آفرین تو بیرون اگر سخن طلبند
صفت نیابند اندر جهان مگر نفرین
روا نباشد اگر کس قرین تو جوید
ز بهر آنکه خدایت نیافرید قرین
برون برد علم تو ز مغز شیران هوش
برون برد کرم تو ز روی پیران چین
بدولت تو قضا با فلک منادی کرد
عدوی زاده بمرد و فگانه گشت جنین
دو جای دارد بدخواه ملکت از دو جهان
ازین جهان همه سجن و از آنجهان سجین
بدیع لفظ تو درّست و افتخار صدف
بزرگ بأس تو شیرست و روزگار عرین
ز طالع تو نمودند چرخ را حرکت
ز سنگ حلم تو دادند کوه را تسکین
نه سر بود که نباشد بخدمت تو عزیز
نه دل بود که نباشد بطاعت تو رهین
حسد برد همه تن بر جبین خادم تو
ز بهر آنکه نهد پیش تو بخاک جبین
خدایگانا تو مهر دوستان بگذار
که روزگار خود از دشمنان گذارد کین
همیشه تا فلک و آسمان بود گردان
بود ز گردش او گردش شهور و سنین
براستی بگرای و بمردمی ببسیج
بمهتری بسگال و بخسروی بنشین
مباد هر که نخواندت شاه ، جز بنده
مباد هر که نخواهدت شاد ، جز غمگین
تراست بخشش و گیتی ، تراست دولت و روز
ببخش نعمت و گیتی بگیر و روز گزین
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۲۱
اگر چه تنها باشد همه جهان با اوست
و گرچه با او باشد همه جهان تنهاست
گناه دشمن پوشد چو تیره گشت بعفو
بچیرگی در عفو از شمایل حکماست
عجب مدار ز من گر مدیح او گویم
که هرک گوید جز من بمدح او گویاست
ز فضل و مخبر و منظر بر او گوا بس کن
که آشکارٍۀ مرد از نهان مرد گواست
بسان آب و گیا خدمتش قرار دلست
بلی دل آنجا گیرد قرار کآب و گیاست
مدار نام نکو گرد فضل نیک بود
که فعل نیکو فضلست و نام نیک زکاست
صلاح بندۀ مخلص که دائم افزون باد
و آن کسی که همی نفی جست شد کم و کاست
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۳۸
بنام و کنیتت آراسته باد
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۷۰
چگونه کرد مر آن دلهرای بیدین را
نشانش چون کند از باز پیش در لوکر
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۹۱
پدر داده بودش گه کودکی
به آذار طوس آن حکیم نکی
به مرگ خداوندش آذار طوس
تبه کرد مر خویشتن بر فسوس