عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۳
رشکم نبود گر همه بر تخت و نگین است
چیزی که بآن رشک توان برد همین است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۶
نبود گرت عطا، برخ سائلان بخند
روی گشاده نایب دست گشاده است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۹
نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بی‌دولت پسر، از خانه بیرون کردنی است
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۰
از جفا گر، جز جفا ناید بهر حالی که هست
سنگ اگر مینا شود، هر پاره آن خنجریست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۱
ترکست که سازد غنی از خلق، و گر نه
شه نیز بابرام ستم کم ز گدا نیست
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۲
با نقش جهان نقد تو در حشر نگیرند
آری زر این شهر در آن شهر روا نیست!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۸
نمیرسد؛ بکسی فیض از خود آرایان
نمیتوان ز گل آتشی گلاب گرفت
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۱
دل که از فکر فقیران خسته نبود، خسته باد
در که بر روی گدایان بسته باشد، بسته باد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۵
نکو، ز چشم دل، از صحبت بدان افتد
شکر ز تلخی بادام از دهان افتد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۱
کدورت پاک طینت را، صفای سینه میگردد
که خاکستر چراغ خانه آیینه میگردد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۶
زبون رود سخن نرم خصم از دل
چونان میده که از معده دیر میگذرد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۸
کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد
نامور شد تا نگین پهلو تهی از نام کرد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۹
یک ذره اعتماد نشاید بجاه کرد
دیوار موج را نتوان تکیه گاه کرد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۰
مبند دل بعطای جهان، که چون شبنم
هر آنچه شب دهدت، روز باز میگیرد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۳
در صف حشر، چو بیند کرمت عرض گناه
طاعتم آید و خود را بمیان اندازد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۵
ز نانخورش بترشرویی زمانه بساز
شکر بتلخی ممنون شدن نمی ارزد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۸
از دامن خود گرد جهان زود بر افشان
ز آن پیش که از دامن او گرد تو خیزد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۹
نیست باکم، گر ز دشمن بر دلم خاری رسد
از مکافاتش باو ترسم که آزاری رسد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۰
ای پریشان خرج نقد کیسه هستی تویی
جمع کن خود را که فردا روز بازاری رسد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۴
زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد
حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!