عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۶۸ - تلاوت غافلان
بدان که هرکه قرآن آموخت درجه وی بزرگ است باید که حرکت قرآن نگاه دارد و خود را از کارهای ناشایست صیانت کند و در همه احوال خویش به ادب باشد و اگر نه، بیم آن بود که قرآن خصم وی باشد.
و رسول (ص) گفته است، «بیشتر منافقان امت من قرآن خوانان باشند» و بوسلیمان دارانی می گوید که «زبانیه در قرآن خوان مفسد زودتر آویزد از آن که در بت پرستان» و در توراه حق تعالی می گوید، «یابنده من! شرم نداری که اگر نامه برادری به تو رسد و تو در راه باشی، بایستی و به یک سو شوی یا بنشینی و یک حرف برخوانی و تامل کنی و این کتاب من نامه من است که به تو نوشته ام تا تامل کنی و بدان کار کنی و تو از آن اعراض همی کنی و بدان کار نکنی و اگر برخوانی تامل نکنی تا چیست؟»
و حسن بصری می گوید، «کسانی که پیش از شما بودند، قرآن را نامه ای دانستند از حق تعالی بدیشان رسیده است به شب تامل کردندی و روز بدان کار کردندی و شما درس کردن وی را عمل ساخته اید حرف و اعراب وی درست می کنید و فرمانهای وی را آسان همی گیرید».
و در جمله بباید دانست که مقصود از قرآن، خواندن وی نیست، بلکه مقصود کارکردن به وی است و خواندن برای یاد داشتن می باید و یادداشتن برای فرمان بردن کسی که فرمان نبرد و می خواند چون بنده ای بود که نامه خداوند وی به وی رسد و وی را کارها فرموده بود و وی بنشیند و به الحان نامه را می خواند و حرف درست می کند و از فرمان هیچ به جای نیارد، بی شک مستحق مشقت و عقوبت گردد.
و رسول (ص) گفته است، «بیشتر منافقان امت من قرآن خوانان باشند» و بوسلیمان دارانی می گوید که «زبانیه در قرآن خوان مفسد زودتر آویزد از آن که در بت پرستان» و در توراه حق تعالی می گوید، «یابنده من! شرم نداری که اگر نامه برادری به تو رسد و تو در راه باشی، بایستی و به یک سو شوی یا بنشینی و یک حرف برخوانی و تامل کنی و این کتاب من نامه من است که به تو نوشته ام تا تامل کنی و بدان کار کنی و تو از آن اعراض همی کنی و بدان کار نکنی و اگر برخوانی تامل نکنی تا چیست؟»
و حسن بصری می گوید، «کسانی که پیش از شما بودند، قرآن را نامه ای دانستند از حق تعالی بدیشان رسیده است به شب تامل کردندی و روز بدان کار کردندی و شما درس کردن وی را عمل ساخته اید حرف و اعراب وی درست می کنید و فرمانهای وی را آسان همی گیرید».
و در جمله بباید دانست که مقصود از قرآن، خواندن وی نیست، بلکه مقصود کارکردن به وی است و خواندن برای یاد داشتن می باید و یادداشتن برای فرمان بردن کسی که فرمان نبرد و می خواند چون بنده ای بود که نامه خداوند وی به وی رسد و وی را کارها فرموده بود و وی بنشیند و به الحان نامه را می خواند و حرف درست می کند و از فرمان هیچ به جای نیارد، بی شک مستحق مشقت و عقوبت گردد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۱ - اصل نهم (در ذکر حق تعالی است)
بدان که لباب و مقصود عبادات یاد کرد حق تعالی است که عماد مسلمانی نماز است و مقصود وی ذکر حق تعالی است، چنان که گفت، «ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکرالله اکبر» و قرآن خواندن فاضلترین عبادات است به سبب آن که سخن حق تعالی است و مذکر است و هرچه در وی است همه سبب تازه گردانیدن ذکر حق تعالی است و مقصود از روزه کسر شهوات است تا چون دل از زحمت شهوت خاص یا بدصافی گردد و قرارگاه ذکر شود که چون دل به شهوت آگنده باشد، ذکر از وی ممکن نشود و در وی اثر نکند و مقصود از حج که زیارت خانه خدای است جل جلاله، ذکر است خداوند خانه را و تهییج شوق به لقای او.
پس سر و لباب همه عبادات ذکر است، پس اصل مسلمانی کلمه «لااله الالله محمد رسول الله» است و وی عین ذکر است و همه عبادات دیگر تاکید این ذکر است و یاد کرد حق تعالی تو را ثمره ذکر توست و برای این گفت حق تعالی، «فاذکرونی اذکرکم مرا یاد کنید تا من شما را یاد کنم»، و این یادکرد بر دوام می باید و اگر بر دوام نبود، در بیشتر احوال می باید که فلاح در وی بسته است و برای این گفت، «و اذکر الله کثیر العلکم تفلحون» می گوید، «اگر امید فلاح می دارید، کلید وی ذکر بسیار است نه اندک و در بیشتر احوال نه در کمتری» و برای این گفت، «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم»: ثنا بر این قوم کرد که ایشان بر پای و نشسته و خفته در هیچ حال غافل نباشد و گفت، «و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تکن من الغافلین» گفت، «و را یاد کن به زاری و به بیم و به ترس، بامداد و شبانگاه، و به هیچ وقت غافل مباش»
و رسول را (ص) پرسیدند که، از کارها چه فاضلتر؟ گفت، آن که بمیری و زبان تو تر بود به ذکر حق تعالی»، و گفت، «آگاه نکنم شما را از بهترین اعمال شما و پذیرفته ترین نزدیک پادشاه جل جلاله، و بزرگترین درجات شما و آنچه بهتر است از زر و سیم به صدقه دادن و بهتر است از جهاد کردن به دشمنان خدای، اگرچه گردن های، شما بزنند و شما گردنهای ایشان بزنید؟» گفتند، «آن چیست یا رسول الله؟» گفت، «ذکرالله» یعنی یاد کرد حق تعالی. و گفت حق تعالی می گوید، « هرکه ذکر من وی را از دعا مشغول کند، عطای وی نزدیک من بزرگتر و فاضلتر از عطای سایلان باشد» و گفت، «ذکر خدای تعالی در میان غافلان چون زنده است در میان مردگان و چون درخت سبز است در میان گیاه خشک و چون غازی است که به جنگ بایستد میان گریختگان» و معذبن جبل، رضی الله عنه، می گوید که اهل بهشت بر هیچ چیز حسرت نخورند مگر بر یک ساعت که در دنیا بر ایشان گذشته باشد که ذکر حق تعالی نکرده باشند.
پس سر و لباب همه عبادات ذکر است، پس اصل مسلمانی کلمه «لااله الالله محمد رسول الله» است و وی عین ذکر است و همه عبادات دیگر تاکید این ذکر است و یاد کرد حق تعالی تو را ثمره ذکر توست و برای این گفت حق تعالی، «فاذکرونی اذکرکم مرا یاد کنید تا من شما را یاد کنم»، و این یادکرد بر دوام می باید و اگر بر دوام نبود، در بیشتر احوال می باید که فلاح در وی بسته است و برای این گفت، «و اذکر الله کثیر العلکم تفلحون» می گوید، «اگر امید فلاح می دارید، کلید وی ذکر بسیار است نه اندک و در بیشتر احوال نه در کمتری» و برای این گفت، «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم»: ثنا بر این قوم کرد که ایشان بر پای و نشسته و خفته در هیچ حال غافل نباشد و گفت، «و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تکن من الغافلین» گفت، «و را یاد کن به زاری و به بیم و به ترس، بامداد و شبانگاه، و به هیچ وقت غافل مباش»
و رسول را (ص) پرسیدند که، از کارها چه فاضلتر؟ گفت، آن که بمیری و زبان تو تر بود به ذکر حق تعالی»، و گفت، «آگاه نکنم شما را از بهترین اعمال شما و پذیرفته ترین نزدیک پادشاه جل جلاله، و بزرگترین درجات شما و آنچه بهتر است از زر و سیم به صدقه دادن و بهتر است از جهاد کردن به دشمنان خدای، اگرچه گردن های، شما بزنند و شما گردنهای ایشان بزنید؟» گفتند، «آن چیست یا رسول الله؟» گفت، «ذکرالله» یعنی یاد کرد حق تعالی. و گفت حق تعالی می گوید، « هرکه ذکر من وی را از دعا مشغول کند، عطای وی نزدیک من بزرگتر و فاضلتر از عطای سایلان باشد» و گفت، «ذکر خدای تعالی در میان غافلان چون زنده است در میان مردگان و چون درخت سبز است در میان گیاه خشک و چون غازی است که به جنگ بایستد میان گریختگان» و معذبن جبل، رضی الله عنه، می گوید که اهل بهشت بر هیچ چیز حسرت نخورند مگر بر یک ساعت که در دنیا بر ایشان گذشته باشد که ذکر حق تعالی نکرده باشند.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۲ - حقیقت ذکر
بدان که ذکر را چهار درجه است :
اول آن که به زبان باشد و دل غافل و اثر این ضعیف بود، ولیکن هم از اثر خالی نباشد چه زبانی را که به خدمت مشغول باشد فضل بود بر زبانی که بیهوده مشغول گردد یا معطل بگذرد.
دوم آن که در دل بود، ولیکن متمکن نبود و قرار نگرفته باشد و چنین ود که دل را به تکلف بر آن باید داشت تا اگر آن جهد و تکلف نبود، دل به طبع خویش شود از غفلت و حدیق نفس.
سیم درجه آن که ذکر قرار گرفته باشد در دل و مستولی شده و متمکن گشته، چنان که به تکلف وی را به کار دیگر باید برد و این عظیم بود.
چهارم درجه آن بود که مستولی بر دل مذکور بود و بس و آن حق تعالی است نه ذکر که فرق بود میان آن که همگی دل دوست دارد و میان آن که ذکر دوست دارد، بلکه کمال آن است که ذکر و آگاهی از دل بشود و مذکور ماند و بس که ذکر تازی بود یا پارسی و این هردو از حدیث نفس خالی نباشد بلکه عین حدیث بود. و اصل آن است که دل از حدیث پارسی و تازی هرچه هست خالی شود و همه وی گردد که هیچ چیز دیگر را در وی گنج نماند و این نتیجه محبت مفرط بود که آن را عشق گویند و عاشق کرم را همگی معشوق دارد و باشد که از مشغولی که به وی باشد نام وی را فراموش کند و چون چنین مستغرق شود و خود را و هرچه را که هست جز حق تعالی فراموش کند، به اول راه تصوف رسد و این حالت را صوفیان فنا گویند و نیستی گویند، یعنی که هرچه هست از ذکر وی نیست گشت و آن هم نیست گشت که خود را نیز فراموش کرد.
و چنان که خدای تعالی عالمهاست که ما را هیچ از آن خبر نیست و آن در حق ما نیست است، هست ما آن است که ما را از آن آگاهی است و از آن خبر است چون این عالمها که هست خلق است کسی را فراموش شد، وی نیست گشت. و چون خودی خود را فراموش کرد، وی نیز در حق خود نیست گشت و چون با وی هیچ چیز نماند مگر حق تعالی، هست وی حق باشد و بس.
و چنان که تو نگاه کنی و آسمان و زمین و آنچه در وی است بیش نبینی، گویی عالم بیش از این نیست و همه این است. این کس نیز هیچ چیز را نبیند جز حق تعالی و گوید همه اوست و جز وی خود نیست و بدین جایگاه جدایی از میان وی و حق برخیزد و یگانگی حاصل آید. و این اول عالم توحید و وحدانیت باشد، یعنی که خبر جدایی برخیزد که وی را از خدای تعالی دوری و آگاهی نباشد که جدایی کسی داند که دو چیز را بداند، خود را و خدا را. و این کس در این حال از خود بی خبر است و جز یک نمی شناسد، جدایی چون داند؟
و چون بدین درجه رسید صورت ملکوت بر وی کشف شدن گیرد. و ارواح ملایکه و انبیا به صورتهای نیکو ورا نمودن گیرد و آنچه خواست حضرت الهیت است پیدا آمدن گیرد و احوال عظیم پیدا آید که از آن عبارت نتوان کرد. و چون به خود آید و گاهی کارها پدید آید، اثر آن با وی بماند و شوق آن حالت بر وی غالب شود و دنیا و هرچه در دنیاست و هرچه خلق در آنند در دل وی ناخوش آید و به تن در میان مردمان باشد و به دل غایب و عجب می دارد از مردمان که به کارهای دنیا مشغول اند و به نظر رحمت بدیشان می نگرد که می داند که از چه کار محروم مانده اند و مردمان بر وی می خندند که چرا وی نیز به کار دنیا مشغول نیست و گمان می برند که مگر وی را جنونی و سودایی پدید خواهد آمد و بس.
اگر کسی به درجه فنا و نیستی نرسد و این احوال و مکاشفات وی را پیدا نیاید، لیکن ذکر بر وی غالب و مستولی گردد. این نیز کیمیای سعادت باشد که چون ذکر غالب شد، آتش محبت مستولی شد تا چنان شود که حق تعالی را از همه دنیا و آنچه در وی است دوست تر دارد.
و اصلا سعادت این است که چون مرجع و مسیر به حق خواهد بود، به مرگ کمال لذت مشاهده وی بر قدر محبت بود و آن کس را که محبوب دنیا باشد، رنج و دردی در فراق دنیا در خور عشق وی بود دنیا را، چنان که در عنوان مسلمانی گفته ایم.
پس اگر کسی ذکر بسیار می کند و او را آن احوال که صوفیان را باشد پیدا نیاید، که نفور گردد که سعادت بر آن موقوف نیست که چون دل به نور ذکر آراسته گشت، کمال سعادت را مهیا شدو هرچه در این جهان پیدا نیاید پس از مرگ پیدا آید. باید که همیشه ملازم باشد مراقبت دل را تا با حق تعالی دارد و هیچ غافل نباشد که ذکر بر دوام کلید عجایب ملکوت حضرت الهیت است و معنی این که رسول (ص) گفت، «هرکه خواهد در روضه های بهشت تماشا کند، ذکر خدای بسیاز باید کرد» این است.
و از این اشارت که کردیم معلوم شد که لباب همه عبادات ذکر است و ذکر حقیقی آن بود که به وقت امر و نهی که در پیش آید خدای را یاد کند و به وقت معصیت دست بدارد و به وقت فرمان به جای آرد. اگر ذکر وی را بدین ندارد، نشان آن باشد که حدیث نفس بوده است و حقیقتی نداشته است.
اول آن که به زبان باشد و دل غافل و اثر این ضعیف بود، ولیکن هم از اثر خالی نباشد چه زبانی را که به خدمت مشغول باشد فضل بود بر زبانی که بیهوده مشغول گردد یا معطل بگذرد.
دوم آن که در دل بود، ولیکن متمکن نبود و قرار نگرفته باشد و چنین ود که دل را به تکلف بر آن باید داشت تا اگر آن جهد و تکلف نبود، دل به طبع خویش شود از غفلت و حدیق نفس.
سیم درجه آن که ذکر قرار گرفته باشد در دل و مستولی شده و متمکن گشته، چنان که به تکلف وی را به کار دیگر باید برد و این عظیم بود.
چهارم درجه آن بود که مستولی بر دل مذکور بود و بس و آن حق تعالی است نه ذکر که فرق بود میان آن که همگی دل دوست دارد و میان آن که ذکر دوست دارد، بلکه کمال آن است که ذکر و آگاهی از دل بشود و مذکور ماند و بس که ذکر تازی بود یا پارسی و این هردو از حدیث نفس خالی نباشد بلکه عین حدیث بود. و اصل آن است که دل از حدیث پارسی و تازی هرچه هست خالی شود و همه وی گردد که هیچ چیز دیگر را در وی گنج نماند و این نتیجه محبت مفرط بود که آن را عشق گویند و عاشق کرم را همگی معشوق دارد و باشد که از مشغولی که به وی باشد نام وی را فراموش کند و چون چنین مستغرق شود و خود را و هرچه را که هست جز حق تعالی فراموش کند، به اول راه تصوف رسد و این حالت را صوفیان فنا گویند و نیستی گویند، یعنی که هرچه هست از ذکر وی نیست گشت و آن هم نیست گشت که خود را نیز فراموش کرد.
و چنان که خدای تعالی عالمهاست که ما را هیچ از آن خبر نیست و آن در حق ما نیست است، هست ما آن است که ما را از آن آگاهی است و از آن خبر است چون این عالمها که هست خلق است کسی را فراموش شد، وی نیست گشت. و چون خودی خود را فراموش کرد، وی نیز در حق خود نیست گشت و چون با وی هیچ چیز نماند مگر حق تعالی، هست وی حق باشد و بس.
و چنان که تو نگاه کنی و آسمان و زمین و آنچه در وی است بیش نبینی، گویی عالم بیش از این نیست و همه این است. این کس نیز هیچ چیز را نبیند جز حق تعالی و گوید همه اوست و جز وی خود نیست و بدین جایگاه جدایی از میان وی و حق برخیزد و یگانگی حاصل آید. و این اول عالم توحید و وحدانیت باشد، یعنی که خبر جدایی برخیزد که وی را از خدای تعالی دوری و آگاهی نباشد که جدایی کسی داند که دو چیز را بداند، خود را و خدا را. و این کس در این حال از خود بی خبر است و جز یک نمی شناسد، جدایی چون داند؟
و چون بدین درجه رسید صورت ملکوت بر وی کشف شدن گیرد. و ارواح ملایکه و انبیا به صورتهای نیکو ورا نمودن گیرد و آنچه خواست حضرت الهیت است پیدا آمدن گیرد و احوال عظیم پیدا آید که از آن عبارت نتوان کرد. و چون به خود آید و گاهی کارها پدید آید، اثر آن با وی بماند و شوق آن حالت بر وی غالب شود و دنیا و هرچه در دنیاست و هرچه خلق در آنند در دل وی ناخوش آید و به تن در میان مردمان باشد و به دل غایب و عجب می دارد از مردمان که به کارهای دنیا مشغول اند و به نظر رحمت بدیشان می نگرد که می داند که از چه کار محروم مانده اند و مردمان بر وی می خندند که چرا وی نیز به کار دنیا مشغول نیست و گمان می برند که مگر وی را جنونی و سودایی پدید خواهد آمد و بس.
اگر کسی به درجه فنا و نیستی نرسد و این احوال و مکاشفات وی را پیدا نیاید، لیکن ذکر بر وی غالب و مستولی گردد. این نیز کیمیای سعادت باشد که چون ذکر غالب شد، آتش محبت مستولی شد تا چنان شود که حق تعالی را از همه دنیا و آنچه در وی است دوست تر دارد.
و اصلا سعادت این است که چون مرجع و مسیر به حق خواهد بود، به مرگ کمال لذت مشاهده وی بر قدر محبت بود و آن کس را که محبوب دنیا باشد، رنج و دردی در فراق دنیا در خور عشق وی بود دنیا را، چنان که در عنوان مسلمانی گفته ایم.
پس اگر کسی ذکر بسیار می کند و او را آن احوال که صوفیان را باشد پیدا نیاید، که نفور گردد که سعادت بر آن موقوف نیست که چون دل به نور ذکر آراسته گشت، کمال سعادت را مهیا شدو هرچه در این جهان پیدا نیاید پس از مرگ پیدا آید. باید که همیشه ملازم باشد مراقبت دل را تا با حق تعالی دارد و هیچ غافل نباشد که ذکر بر دوام کلید عجایب ملکوت حضرت الهیت است و معنی این که رسول (ص) گفت، «هرکه خواهد در روضه های بهشت تماشا کند، ذکر خدای بسیاز باید کرد» این است.
و از این اشارت که کردیم معلوم شد که لباب همه عبادات ذکر است و ذکر حقیقی آن بود که به وقت امر و نهی که در پیش آید خدای را یاد کند و به وقت معصیت دست بدارد و به وقت فرمان به جای آرد. اگر ذکر وی را بدین ندارد، نشان آن باشد که حدیث نفس بوده است و حقیقتی نداشته است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۵ - استغفار
ابن مسعوف می گوید، رضی الله عنه، که در قرآن دو آیت است که هیچ کس گناهی نکند و این دو آیت برخواند و استغفار کند الا گناه وی بیامرزند. «والذین اذا فعلو فاحشه او ظلموا انفسهم، ذکرواالله، فاستغفرو الذنوبهم» الایه و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما.
و خدای تعالی رسول را گوید (ص) « فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا » و بدین سبب رسول (ص) بسیار گفتی، « سبحانک اللم و بحمدک. اللهم اغفرلی: انک انت التواب الرحیم » و رسول گفت (ص) « هر که استغفار بسیار گوید، در هر اندوه که باشد فرح یابد و در هر تنگی که باشد خلاص یابد و روزی وی از آنجا که نه اندیشه به وی رسد » و گفت، « من روزی هفتاد بار استغفار و توبه می کنم » و چون وی چنین باشد، دیگران را معلوم باشد که هیچ وقت از این خالی نباید بود. و گفت، « هر که در آن وقت که بخسبد، سه بار بگوید، استغفر الله العظیم الذی لا اله الا هو الحی القیوم همه گناهان وی بیامرزند، اگر به بسیاری کف دریا بود و ریگ بیابان و برگ درختان و روزهای دنیا ». و گفت، « هیچ بنده گناهی نکند که طهارتی بکند نیکو و دو رکعت نماز کند و استغفار کند، الا آن گناه وی بیامرزند. »
و خدای تعالی رسول را گوید (ص) « فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا » و بدین سبب رسول (ص) بسیار گفتی، « سبحانک اللم و بحمدک. اللهم اغفرلی: انک انت التواب الرحیم » و رسول گفت (ص) « هر که استغفار بسیار گوید، در هر اندوه که باشد فرح یابد و در هر تنگی که باشد خلاص یابد و روزی وی از آنجا که نه اندیشه به وی رسد » و گفت، « من روزی هفتاد بار استغفار و توبه می کنم » و چون وی چنین باشد، دیگران را معلوم باشد که هیچ وقت از این خالی نباید بود. و گفت، « هر که در آن وقت که بخسبد، سه بار بگوید، استغفر الله العظیم الذی لا اله الا هو الحی القیوم همه گناهان وی بیامرزند، اگر به بسیاری کف دریا بود و ریگ بیابان و برگ درختان و روزهای دنیا ». و گفت، « هیچ بنده گناهی نکند که طهارتی بکند نیکو و دو رکعت نماز کند و استغفار کند، الا آن گناه وی بیامرزند. »
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۶ - آداب دعا
بدان که دعا کردن به تضرع و زاری از جمله قربات است و رسول (ص) می گوید که دعا مخ عبادت است و این برای آن است که مقصود از عبادت عبودیت است و عبودیت بدان بود که شکستگی خود و عظمت حق تعالی هر دو به هم بیند و داند. و در دعا این هر دو پدید آید و هر چند به تضرع تر باشد اولیتر و باید که هشت آداب نگاه دارد.
اول آن که جهد کند تا در وقت شریف افتد چون عرفه و رمضان و آدینه و وقت سحرگاه و در میان شب.
دوم آن که احوال شریف نگاه دارد، چون وقت مصاف کشیدن غازیان و بازآمدن و وقت نماز فریضه که در خبر است که درهای آسمانی در این وقت نگشایند و همچنین در میان بانگ نماز و اقامت و وقتی که روزه دارد و وقتی که دل رقیق تر باشد که رقت دل دلیل گشادن در رحمت است.
سوم آن که هردو دست بردارد به آخر بر وی فرود آرد که در خبر است که «خدای تعالی کریم تر از آن است که دستی که به وی برداشتند تهی بازگرداند». و رسول علیه الصلوه و السلام گفت، «هرکه دعا کند، از سه چیز خالی نماند. یا گناهی بیامرزد یا در حال خبری به وی رساند و یا در مستقبل خبری به وی رسد».
چهارم آن که دعا با تردد نکند، بلکه دل در آن دارد که لابد اجابت آید که رسول (ص) می گوید، «اعوذاالله و انتم موقنون بالاجابه».
پنجم آن که دعا به زاری و خشوع کند که در خبر است که «از دل غافل هیچ دعا نشوند.»
ششم الحاح کند در دعا و تکرار می کند و می آویزد و نگوید: «اند بار دعا کردم و اجابت نبود» که وقت دعا اجابت و مصلحت آن ایزد تعالی بهتر داند و چون اجابت یابد، سنت آن است که بگوید، «الحمدلله الذی بنعمه تتم الصالحات» و چون اجابت دیرتر بود، گوید «الحمدلله علی کل حال».
هفتم آن که نخست تسبیح کند و صلوات دهد و رسول (ص) پیش از دعا بگفتی، «سبحان ربی العلی الاعلی الوهاب» و گفته است، «هرکه دعا خواهد کرد، نخست باید که بر من صلوات دهد که این دعا را اجابت بود ناچار و خدای تعالی کریم تر از آن است که از دو دعا یکی اجابت کند و یکی منع کند.»
هشتم آن که توبه کند و از مظالم بیرون آید و دل به کلیت به حق تعالی برد که بیشتر دعا که رد افتد از غفلت دلها بود و ظلمت معصیتها.
و کعب الاخبار می گوید، «قحطی بود در زمین بنی اسرائیل. موسی (ع) با جمله امت به استسقا شدند سه بار و اجابت نیفتاد. پس وحی آمد به موسی (ع) که در میان شما نمامی است و تا وی توبه نکند اجابت نکنم. گفت، «بار خدایا آن کیست تا او را از میان بیرون کنیم؟» گفت، «من از نمامی منع می کنم، نمامی چون کنم؟» موسی گفت، «توبه کنید از سخن چینی.» همه توبه کردند و باران آمدن گرفت.
و مالک بن دینار گوید، «در بنی اسرائیل قحطی بود، دوبار به استقسا شدند، اجابت نیفتاد. پس وحی آمد به پیغامبر ایشان که ایشان را بگوی که بیرون آمده اند و دعا کنند با کالبدهای پلید و شکمهای پرحرام و دستهای به خون ناحق آلوده. بدین بیرون آمدن خشم من به زیادت شد و از من دور گشتید.»
اول آن که جهد کند تا در وقت شریف افتد چون عرفه و رمضان و آدینه و وقت سحرگاه و در میان شب.
دوم آن که احوال شریف نگاه دارد، چون وقت مصاف کشیدن غازیان و بازآمدن و وقت نماز فریضه که در خبر است که درهای آسمانی در این وقت نگشایند و همچنین در میان بانگ نماز و اقامت و وقتی که روزه دارد و وقتی که دل رقیق تر باشد که رقت دل دلیل گشادن در رحمت است.
سوم آن که هردو دست بردارد به آخر بر وی فرود آرد که در خبر است که «خدای تعالی کریم تر از آن است که دستی که به وی برداشتند تهی بازگرداند». و رسول علیه الصلوه و السلام گفت، «هرکه دعا کند، از سه چیز خالی نماند. یا گناهی بیامرزد یا در حال خبری به وی رساند و یا در مستقبل خبری به وی رسد».
چهارم آن که دعا با تردد نکند، بلکه دل در آن دارد که لابد اجابت آید که رسول (ص) می گوید، «اعوذاالله و انتم موقنون بالاجابه».
پنجم آن که دعا به زاری و خشوع کند که در خبر است که «از دل غافل هیچ دعا نشوند.»
ششم الحاح کند در دعا و تکرار می کند و می آویزد و نگوید: «اند بار دعا کردم و اجابت نبود» که وقت دعا اجابت و مصلحت آن ایزد تعالی بهتر داند و چون اجابت یابد، سنت آن است که بگوید، «الحمدلله الذی بنعمه تتم الصالحات» و چون اجابت دیرتر بود، گوید «الحمدلله علی کل حال».
هفتم آن که نخست تسبیح کند و صلوات دهد و رسول (ص) پیش از دعا بگفتی، «سبحان ربی العلی الاعلی الوهاب» و گفته است، «هرکه دعا خواهد کرد، نخست باید که بر من صلوات دهد که این دعا را اجابت بود ناچار و خدای تعالی کریم تر از آن است که از دو دعا یکی اجابت کند و یکی منع کند.»
هشتم آن که توبه کند و از مظالم بیرون آید و دل به کلیت به حق تعالی برد که بیشتر دعا که رد افتد از غفلت دلها بود و ظلمت معصیتها.
و کعب الاخبار می گوید، «قحطی بود در زمین بنی اسرائیل. موسی (ع) با جمله امت به استسقا شدند سه بار و اجابت نیفتاد. پس وحی آمد به موسی (ع) که در میان شما نمامی است و تا وی توبه نکند اجابت نکنم. گفت، «بار خدایا آن کیست تا او را از میان بیرون کنیم؟» گفت، «من از نمامی منع می کنم، نمامی چون کنم؟» موسی گفت، «توبه کنید از سخن چینی.» همه توبه کردند و باران آمدن گرفت.
و مالک بن دینار گوید، «در بنی اسرائیل قحطی بود، دوبار به استقسا شدند، اجابت نیفتاد. پس وحی آمد به پیغامبر ایشان که ایشان را بگوی که بیرون آمده اند و دعا کنند با کالبدهای پلید و شکمهای پرحرام و دستهای به خون ناحق آلوده. بدین بیرون آمدن خشم من به زیادت شد و از من دور گشتید.»
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۸ - اصل دهم (ترتیب در دعاهاست)
از آنچه در عنوان مسلمانی گفتیم معلوم شد که آدمی را بدین عالم غریب که عالم خاک و آب است به تجارت فرستاده اند، اگرنه حقیقت روح علوی است و از آنجا آمده است و باز آنجا خواهد شد. سرمایه وی در این تجارت عمر وی است و این سرمایه ای است که بر دوام بر نقصان است. اگر فایده و سود هر نفسی از وی نستاند، سرمایه به زیان آید و هلاک شود. و برای این گفت حق تعالی، «والعصر ان الانسان لفی خسر. الاالذین آمنوا... الایه». و مثال وی چون آن مردی است که سرمایه وی یخ زده بود. در میان تابستان می فروخت و منادی می کرد و می گفت، «ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایه وی می گدازد.»، همچنین سرمایه عمر آدمی بر دوام می گدازد که جمله وی انفاسی معدودی است در علم خدای تعالی، پس کسانی که خطر این کار بدیدند انفاس خود را مراقب بودند که دانستند که هریک نفس گوهری است که به وی سعادت ابد صید توان کرد، بر وی مشفق تر از آن بودند که کسی بر سرمایه زر و سیم باشد و این شفقت بدان بود که اوقات شب و روز را توزیع کردند بر خیرات و هر چیزی را وقتی تعیین کردند و وردهای مختلف بنهادند.
اما اصل ورد از آن نهادند تا هیچ وقت ایشان ضایع نشود که دانستند که به سعادت آخرت کسی رسد که از این عالم بشود و انس و محبت حق تعالی بر وی غالب بود. و انس جز به دوام ذکر نبود و محبت جز به معرفت نبود و معرفت جز به تفکر حاصل نشود. پس مداومت ذکر و فکر تخم سعادت است و ترک دنیا و ترک شهوات و معاصی برای آن می باید تا فراغت ذکر و فکر یابد. و دوام ذکر را دو طریق است. یکی آن که «الله الله» بر دوام می گوید، به دل نه به زبان، بلکه به دل نیز نگوید که گفتن دل هم حدیث نفس بود بلکه همیشه در مشاهده بود، چنان که هیچ غافل نباشد ولیکن این سخت متعذر و دشوار بود و هرکسی طاقت این ندارد که دل خویش یک صفت و یک حالت دارد که از این بیشتر خلق را ملال گیرد. پس بدین سبب اوراد مختلف نهاده اند، بعضی به کالبد چون نماز و بعضی به زبان چون قرآن خواندن و تسبیح و بعضی به دل چون تفکر تا ملال حاصل نیاید، چه در هر وقتی شغلی دیگر باشد و در انتقال از حالتی به حالت دیگر سکونتی بود و دیگر نیز با اوقاتی که به ضرورت به حاجات دنیا صرف باید کرد متمیز شود. و اصل آن است که اگر همه اوقات به کار آخرت صرف نکند، باری بیشتر اوقات صرف کند تا کفه حسنات راجح شود. که اگر یک نیمه اوقات به دنیا و تمتع در مباحات صرف کند و یک نیمه در کار دین، بیم بود که آن دیگر کفه راجح شود که طبع یار باشد در هرچه مقتضای طبع است.
و صرف دل به کار دین برخلاف طبع است و اخلاص در آن دشوار است و بی اخلاص هرچه رود بی فایده بود و بسیار اعمال باید که تا یکی به اخلاص از میان بیرون آید، پس بیشتر اوقات باید که در کار دین باشد و کار دنیا تبع باید که بود. و برای این گفت حق تعالی رسول (ص) را، «دومن اناء اللیل فسبح و اطراف النهار لعلک ترضی». و گفت، «و اذکر اسم ربک بکره و اصیلا. و من اللیل فاسجدله و سبحه لیلا طویلا» و گفت، «کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون»، و در همه اشارت بدان است که بیشتر اوقات می باید که به حق تعالی مشغول بود، پس این جز به قسمت اوقات روز و شب راست نیاید، پس بیان این لابد است.
اما اصل ورد از آن نهادند تا هیچ وقت ایشان ضایع نشود که دانستند که به سعادت آخرت کسی رسد که از این عالم بشود و انس و محبت حق تعالی بر وی غالب بود. و انس جز به دوام ذکر نبود و محبت جز به معرفت نبود و معرفت جز به تفکر حاصل نشود. پس مداومت ذکر و فکر تخم سعادت است و ترک دنیا و ترک شهوات و معاصی برای آن می باید تا فراغت ذکر و فکر یابد. و دوام ذکر را دو طریق است. یکی آن که «الله الله» بر دوام می گوید، به دل نه به زبان، بلکه به دل نیز نگوید که گفتن دل هم حدیث نفس بود بلکه همیشه در مشاهده بود، چنان که هیچ غافل نباشد ولیکن این سخت متعذر و دشوار بود و هرکسی طاقت این ندارد که دل خویش یک صفت و یک حالت دارد که از این بیشتر خلق را ملال گیرد. پس بدین سبب اوراد مختلف نهاده اند، بعضی به کالبد چون نماز و بعضی به زبان چون قرآن خواندن و تسبیح و بعضی به دل چون تفکر تا ملال حاصل نیاید، چه در هر وقتی شغلی دیگر باشد و در انتقال از حالتی به حالت دیگر سکونتی بود و دیگر نیز با اوقاتی که به ضرورت به حاجات دنیا صرف باید کرد متمیز شود. و اصل آن است که اگر همه اوقات به کار آخرت صرف نکند، باری بیشتر اوقات صرف کند تا کفه حسنات راجح شود. که اگر یک نیمه اوقات به دنیا و تمتع در مباحات صرف کند و یک نیمه در کار دین، بیم بود که آن دیگر کفه راجح شود که طبع یار باشد در هرچه مقتضای طبع است.
و صرف دل به کار دین برخلاف طبع است و اخلاص در آن دشوار است و بی اخلاص هرچه رود بی فایده بود و بسیار اعمال باید که تا یکی به اخلاص از میان بیرون آید، پس بیشتر اوقات باید که در کار دین باشد و کار دنیا تبع باید که بود. و برای این گفت حق تعالی رسول (ص) را، «دومن اناء اللیل فسبح و اطراف النهار لعلک ترضی». و گفت، «و اذکر اسم ربک بکره و اصیلا. و من اللیل فاسجدله و سبحه لیلا طویلا» و گفت، «کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون»، و در همه اشارت بدان است که بیشتر اوقات می باید که به حق تعالی مشغول بود، پس این جز به قسمت اوقات روز و شب راست نیاید، پس بیان این لابد است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۹ - پیدا کردن وردهای روز
بدان که در روزی پنج ورد است:
ورد اول از صبح است تا برآمدن آفتاب و این وقتی شریف است که حق تعالی بدین سوگند یاد کرده است، «و الصبح اذا تنفس» و گفت، «قل اعوذ برب الفلق»، و گفت، «فالق الاصباح»،همه در این آمده است باید که در این وقت همه انفاس خود را مراقب بود. چون از خواب بیدار شود، باید که بگوید، «الحمدلله الذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور» و جامه درپوشد و به ذکر و دعا مشغول بود و در پوشیدن جامه نیت ستر عورت و امتثال فرمان و از قصد ریا و رعونت حذر کند. پس به طهارت جای شود و پای چپ پیش نهد، پس وضو کند و مسواک چنان که گفته ایم با جمله اذکار و دعوات به جای آرد. پس سنت صبح در خان بکند، آنگاه به مسجد رود که رسول (ص)چنین کردی و دعایی که ابن عباس روایت کرد است پس از سنت، چنان که در کتاب بدایه الهدایه و احیا آوردیم یاد گیرد و بگوید. پس به مسجد رود آهسته و پای راست در نهد و دعای دخول مسجد بگوید و قصد صف اول کند و سنت صبح بگزارد و اگر در خانه گزارده است تحیف مسجد کند و منتظر جماعت نشیند و به تسبیح و استغفار مشغول شود و چون فریضه بگزارد بنشیند تا آفتاب برآید که رسول (ص) می گوید، «نشستن در مسجد تا آفتاب برآید دوست تر دارم از آن که چهار بنده آزاد کنم.»
و تا آفتاب برآید، باید که به چهار نوع ذکر مشغول باشد. دعا و تسبیح و قرآن خواندن و تفکر. چون سلام نماز بدهد ابتدا به دعا کند و گوید، «اللهم صل علی محمد اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام، جینا ربنا بالسلام و ادخلنا دارالسلام، تبارکت ربنا یا ذالجلال و الاکرام»، آنگاه دعاهای ماثوره در این وقت خواندن گیرد و از کتاب دعوات یاد گیرد.
چون از دعا فارغ شود به تسبیح و تهلیل مشغول شود و هریک صد بار یا هفتاد بار یا ده بار بگوید و چون ده ذکر، هر یکی را ده بار بگوید، جمله صد بار باشد و کمتر از این نباید و این ده ذکر که در فضل وی اخبار بسیار آمده است و نقل نکردیم تا دراز نشود، یکی لااله الاالله وحده لاشریک له، له الملک و الحمد یحیی و یمیت، و هو حی لا یموت، بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر دوم، «لااله الاالله الملک الحق المبین سوم، «سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر، لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم»، و چهارم، «سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظیم و بحمده، استغفرالله» پنجم، «سبوح قدوس رب الملائکه و الروح» ششم، «استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم و اساله التوبه» هفتم «یا حی یا قیوم، برحمتک استغیث، لا تکلنی الی نفسی طرقه عین، واصلح لی شانی کله» هشتم، «اللهم لا مانع لما اعطیت و لا معطی لما منعت، و لا ینفع ذالجد منک الجد» نهم، «اللهم صل علی محمد و علی ال محمد» دهم، «بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شیء فی الارض و لا فی السماء و هو السمیع العلیم» این ده کلمه هریک ده بار یا چندان که تواند بگوید که هر یکی را فضلی دیگر است و در هر یکی لذتی و انسی دیگر باشد.
و پس از این به قرآن خواندن مشغول شود و اگر از بر یاد ندارد قوارع قرآن برخواند، چون آیت الکرسی و امن الرسول شهد الله و قل اللهم مالک الملک و اول سوره الحدید و آخر الحشر. و اگر چیزی جامع خواهد مسبعات عشر خواند که قرآن و ذکر و دعاست که خضر (ع) ابراهیم تیمی را بیاموخته است در مکاشفاتی که او را بوده است آن را می خواند که در وی فضل بسیار است. و آن ده چیز است. هریکی هفت بار، الحمدلله و معوذتین و اخلاص و قل یا ایها الکافرون و آیه الکرسی این شش از قرآن است و چهار ذکر است، «سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله والله اکبر» و دیگر «اللهم صل علی محمد و ال محمد» دیگر، «اللهم اغفر للمومنین و المومنات» و دیگر «اللهم اغفرلی و لوالدی و ارحمها و افعل بی و بهم عاجلا و آجلا ما انت له اهل و لا تفعل بنا ما نحن له اهل، انک غفور رحیم» و اندر فصل این حکایت دراز است و در کتاب احیا و چون از این فارغ شود به تفکر مشغول شود و مجال تفکر بسیار است و در آخر کتاب گفته آید.
اما آنچه مهم است در هر روز، آن است که در مرگ و نزدیکی اجل تفکر کند و با خود گوید که ممکن است که از اجل یک روز بیش نمانده است که فایده این فکرت عظیم است که این خلق که روی به دنیا آورده اند از درازی امل است و اگر به یقین دانندی که تا یک ماه یا یک سال بخواهند مرد، از هرچه بدان مشغولند دور باشندی و باشد که تا یک روز بخواهند، مرد و ایشان به تدبیر کاری مشغولند که تا ده سال به کار خواهد آمد و برای این گفت حق تعالی، «اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شیء و ان عسی ان یکون قداقترب اجلهم... الآیه» و چون دل صافی کند و این تامل کند رغبت ساختن زاد آخرت در دل حرکت کند و باید که تفکر کند تا در این روز چند خیر میسر تواند بود وی را و از هرچه معصیت است حذر می باید کرد. و در گذشته چه تقصیر کرده است که می تدارک باید کرد. و این همه را به تدبر و تفکر حاجت بود، پس اگر کسی را راه گشاده بود تا در ملکوت آسمان و زمین نگرد و در عجایب صنع نگرد، بلکه در جمال و جلال حضرت الهیت نگرد، این تفکر از همه عبادات و از همه تفکرها فاضلتر که تعظیم حق تعالی بدین بر دل غالب شود تا تعظیم غالب نشود محبت غالب نشود و کمال سعادت در کمال محبت است، لیکن این هر کسی را میسر نباشد.
لیکن در بدل این باید که در نعمتهای حق تعالی که بر وی است تفکر کند و در محنت ها که در عالم است از بیماری و درویشی و انواع عقوبات که ورا از آن خلاص داده اند تا بداند که شکر بر وی واجب است و شکر بدان بود که فرمانها به جای آرد و از معصیتها دور باشد و در جمله ساعتی در آنها تفکر کند که پس از برآمدن صبح جز فریضه و سنت نماز دیگر نشاید تا آفتاب برآید بدل آن ذکر و تفکر است.
اما ورد دوم: از آفتاب برآمدن تا چاشتگاه. باید که اگر تواند در مسجد صبر کند تا آفتاب یک نیزه بالا برآید و به تسبیح مشغول باشد تا وقت گراهیت نماز بگذرد. آنگاه دو رکعت نماز کند و چون چاشتگاه فراخ شود که چهار یکی از روز بگذرد، نماز چاشت آنگاه فاضلتر. چهار رکعت نماز کند یا شش یا هشت که این همه نقل کرده اند. چون آفتاب ارتفاع گرفت و آن دو رکعت نماز گزارد، به خیراتی که تعلق به خلق دارد مشغول شود، چون عبادت و تشییع جنازه و قضای حاجت مسلمانان یا حضور در مجلس علم.
اما ورد سوم: از چاشتگاه تا نماز پیشین. این وردها مختلف بود و در حق مردمان و از چهار حال خالی نباشد.
حالت اول آن که قادر باشد بر تحصیل علم و عبادت از این فاضلتر نباشد، بلکه کسی که بر این قادر باشد، چون از فریضه بامداد پرداخت، اولیتر آن بود که به تعلم مشغول شود، لیکن علمی خواند که نافع بود در آخرت و آن علمی بود که رغبت دنیا را ضعیف گرداند و رغبت آخرت زیاد کند و عیوب و آفتاب اعمال را کشف کند و به اخلاص دعوت کند. اما علم جدل و خلاف و قصص و تذکیر که به صنعت و سجع باز نهاده باشد، این همه حرص دنیا را زیادت کند و در دل تخم حسد و مباهات پیدا کند و این علم نافع در کتاب احیا و در کتاب جواهر القرآن و در این کتاب مجموع است. این حاصل باید کردن پیش از علمهای دیگر.
حالت دوم آن که قدرت این ندارد، ولیکن به ذکر و تسبیح و عبادت مشغول تواند بود که این درجه عابدان است و مقام بزرگ است، خاصه که به ذکری مشغول تواند بود که غالب باشد بر دل و متمکن و ملازم بود دل را.
حالت سیم آن که به چیزی مشغول شود که در آن راحت خلق بود، چون خدمت صوفیان و فقها و درویشان و این از نوافل عبادات فاضلتر که این هم عبادت است و هم راحت مسلمانان و هم معاونت ایشان بود بر عبادت و برکات و دعای ایشان اثری عظیم کند.
حالت چهارم آن بود که بر این نیز قادر نباشد تا به کسب مشغول باشد برای خویش و عیال. چون امانت نگاه دارد و خلق از دست و زبان وی سلامت یابد و حرص دنیا وی را در طلب زیادتی نیفکند و به قدر کفایت قناعت کند، وی نیز از جمله عابدان بود و در درجه اصحاب الیمین بود و اگرچه از سابقان و مقربان نباشد.
و درجه سلامت را ملازم بودن، اقل درجات است، اما آن که روزگار نه در این چهار قسم یکی بگذارد، از جمله هالکان و اتباع شیطان است.
اما ورد چهارم: از وقت زوال تا نماز دیگر بود، باید که پیش از زوال قیلوله کند که قیلوله هر نماز شب را همچون سحور بود روزه را، اما چون قیام شب نباشد قیلوله کراهیت باشد که بسیار خفتن مکروه است. و چون بیدار شود باید که پیش از وقت طهارت کند و جهد آن کند که پیش از بانگ نماز در مسجد شود و تحیت مسجد بگزارد و جواب موذن بازدهد، و چهار رکعت کند پیش از فرض که رسول (ص) این چهار رکعت دراز بکردی و گفتی در این وقت درهای آسمان بگشایند.
و در خبر است که هرکه این چهار رکعت بکند، هفتاد هزار فرشته با وی نماز کنند و تا شب وی را آمرزش خواهند، پس با امام فریضه بگزارد و دو رکعت سنت بکند و تا نماز دیگر جز به علم یا معاونت مسلمانی یا ذکر و قرائت قرآن یا کسبی حلال به قدر حاجت مشغول نباشد.
اما ورد پنجم: از نماز دیگر تا فرو شدن آفتاب بود. باید که پیش از نماز دیگر به مسجد آید و چهار رکعت نماز کند که رسول (ص) گفته است، «خدای رحمت کند بر کسی که پیش از فریضه عصر چهار رکعت نماز کند» و چون فارغ شود، جز بدانچه گفتیم مشغول نشود که فضل این وقت چون فضل بامداد است، چنان که گفت، «و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل الغروب» و در این وقت باید که «و الشمس و ضحی ها» و «واللیل اذا یغشی» و «المعوذتین» برخواند و باید که چون آفتاب فرو شود وی در استغفار بود.
و در جمله باید که اوقات موزع باشد که برکت عمر بدین پدید آید و کسی که اوقات وی فرو گذاشته بود تا در هر وقتی چه اتفاق افتد، عمر وی ضایع شود. اما اوراد شب سه است:
ورد اول از نماز شام بود تا نماز خفتن و احیا کردن را در میان این دو نماز فضیلت بزرگ است. و در خبر است که، «تتجافی جنوبهم عن المضاجع» در این آمده است. باید که به نماز مشغول شود تا فریضه نماز خفتن بگزارد و بزرگان این فاضلتر از آن داشته اند که روز روزه دارد تا در این وقت به نان خوردن مشغول شود. و چون از وتر فارغ شد، باید که به حدیث و لهو مشغول نشود که خاتمت شغل این باشد.
اما ورد دوم خواب بود. هرچند که خواب از جمله عبادات نیست، لیکن چون آراسته بود به آداب و سنن، از جمله عبادات بود. و سنت آن است که روی به قبله بخسبد. و بر دست راست خسبد. به اول، چنان که مرده را در لحد خوابانند. و بدان که خواب برادر مرگ است و بیداری چون حشر است. و باشد که آن روح که در خواب قبض کردند بازندهند، باید که ساخته باشد کار آخرت را و باید که بر طهارت خسبد و توبه کند و عزم کند که بیش بر سر معصیت نرود. اگر بیدار شود و وصیت نامه نبشته دارد، در زیر بالین نهاده و به تکلف خویشتن در خواب نکند و جامه نرم در بر نپوشد تا خواب غالب نشود که خواب تعطیل عمر است و باید که در شب و روز هشت ساعت بیش نخسبد که این سه یک بیست و چهار ساعت باشد که چون چنین کند اگر شصت سال عمر دارد بیست سال ضایع شود در خواب، بیش از این نباید که ضایع شود.
و باید که آب و مسواک به دست خویش نهاده باشد تا در شب برای نماز برخیزد یا بامداد پگاه برخیزد. و باید که عزم کند بر قیام شب یا به پگاه خواستن که چون این عزم کند ثواب حاصل آید، اگرچه خواب غلبه کند. و چون پهلو بر زمین نهد گوید، «رب باسمک وضعت جنبی و باسمک ارفعه» چنان که در دعوات گفته ایم و آیه الکرسی و آمن الرسول و معوذتین و سوره تبارک برخواند، چنان که در خواب شود در میان ذکر و بر طهارت باشد. و کسی که چنین کند روح وی را به عرش برند و در جمله مصلیان نویسند وی را تا بیدار شود.
اما ورد سوم تهجد است و آن نماز شب بود پس از بیداری در نیم شب که دو رکعت در نیمه بازپسین شب فاضلتر از بسیاری نماز در وقت دیگر. که در آن وقت دل صافی بود و مشغله دنیا نبود و درهای رحمت از آسمان گشاده بود و اخبار در فضل قیام شب بسیار است و در کتاب احیا آورده ایم.
و در جمله باید که اوقات شب و روز هریکی را کاری معلوم بود و هیچ ضایع گذاشته نبود. و چون یک شبانه روز چنین کرد هر روزی از بعد آن چنین کند تا به آخر عمر. اگر بر وی دشوار بود امل دراز در پیش نگیرد و با خود گوید، «امروز این بکنم باشد که امشب بمیرم، و امشب بکنم باشد که فردا را مرده باشم» و هر روزی هم چنین و چون رنجور شود از مواظبت، بداند که وی در سفر است و وطن وی آخرت است و در سفر رنج غربت باشد، لیکن تسلی بدان باشد که زود بگذرد و در وطن بیاساید. و مقدار عمر پدید است که چند است به اضافت با عمر جاودان که در آخر خواهد بود. اگر کسی یک سال رنج کشد برای راحت ده سال عجب نباشد، پس چه عجب اگر صد سال رنج برد برای راحت صدهزار سال، بلکه برای راحت جاودانه.
تمام شد رکن اول از کتاب کیمیای سعادت و بعد از این رکن دوم بباید و آن رکن معاملات است.
ورد اول از صبح است تا برآمدن آفتاب و این وقتی شریف است که حق تعالی بدین سوگند یاد کرده است، «و الصبح اذا تنفس» و گفت، «قل اعوذ برب الفلق»، و گفت، «فالق الاصباح»،همه در این آمده است باید که در این وقت همه انفاس خود را مراقب بود. چون از خواب بیدار شود، باید که بگوید، «الحمدلله الذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور» و جامه درپوشد و به ذکر و دعا مشغول بود و در پوشیدن جامه نیت ستر عورت و امتثال فرمان و از قصد ریا و رعونت حذر کند. پس به طهارت جای شود و پای چپ پیش نهد، پس وضو کند و مسواک چنان که گفته ایم با جمله اذکار و دعوات به جای آرد. پس سنت صبح در خان بکند، آنگاه به مسجد رود که رسول (ص)چنین کردی و دعایی که ابن عباس روایت کرد است پس از سنت، چنان که در کتاب بدایه الهدایه و احیا آوردیم یاد گیرد و بگوید. پس به مسجد رود آهسته و پای راست در نهد و دعای دخول مسجد بگوید و قصد صف اول کند و سنت صبح بگزارد و اگر در خانه گزارده است تحیف مسجد کند و منتظر جماعت نشیند و به تسبیح و استغفار مشغول شود و چون فریضه بگزارد بنشیند تا آفتاب برآید که رسول (ص) می گوید، «نشستن در مسجد تا آفتاب برآید دوست تر دارم از آن که چهار بنده آزاد کنم.»
و تا آفتاب برآید، باید که به چهار نوع ذکر مشغول باشد. دعا و تسبیح و قرآن خواندن و تفکر. چون سلام نماز بدهد ابتدا به دعا کند و گوید، «اللهم صل علی محمد اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام، جینا ربنا بالسلام و ادخلنا دارالسلام، تبارکت ربنا یا ذالجلال و الاکرام»، آنگاه دعاهای ماثوره در این وقت خواندن گیرد و از کتاب دعوات یاد گیرد.
چون از دعا فارغ شود به تسبیح و تهلیل مشغول شود و هریک صد بار یا هفتاد بار یا ده بار بگوید و چون ده ذکر، هر یکی را ده بار بگوید، جمله صد بار باشد و کمتر از این نباید و این ده ذکر که در فضل وی اخبار بسیار آمده است و نقل نکردیم تا دراز نشود، یکی لااله الاالله وحده لاشریک له، له الملک و الحمد یحیی و یمیت، و هو حی لا یموت، بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر دوم، «لااله الاالله الملک الحق المبین سوم، «سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر، لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم»، و چهارم، «سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظیم و بحمده، استغفرالله» پنجم، «سبوح قدوس رب الملائکه و الروح» ششم، «استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم و اساله التوبه» هفتم «یا حی یا قیوم، برحمتک استغیث، لا تکلنی الی نفسی طرقه عین، واصلح لی شانی کله» هشتم، «اللهم لا مانع لما اعطیت و لا معطی لما منعت، و لا ینفع ذالجد منک الجد» نهم، «اللهم صل علی محمد و علی ال محمد» دهم، «بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شیء فی الارض و لا فی السماء و هو السمیع العلیم» این ده کلمه هریک ده بار یا چندان که تواند بگوید که هر یکی را فضلی دیگر است و در هر یکی لذتی و انسی دیگر باشد.
و پس از این به قرآن خواندن مشغول شود و اگر از بر یاد ندارد قوارع قرآن برخواند، چون آیت الکرسی و امن الرسول شهد الله و قل اللهم مالک الملک و اول سوره الحدید و آخر الحشر. و اگر چیزی جامع خواهد مسبعات عشر خواند که قرآن و ذکر و دعاست که خضر (ع) ابراهیم تیمی را بیاموخته است در مکاشفاتی که او را بوده است آن را می خواند که در وی فضل بسیار است. و آن ده چیز است. هریکی هفت بار، الحمدلله و معوذتین و اخلاص و قل یا ایها الکافرون و آیه الکرسی این شش از قرآن است و چهار ذکر است، «سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله والله اکبر» و دیگر «اللهم صل علی محمد و ال محمد» دیگر، «اللهم اغفر للمومنین و المومنات» و دیگر «اللهم اغفرلی و لوالدی و ارحمها و افعل بی و بهم عاجلا و آجلا ما انت له اهل و لا تفعل بنا ما نحن له اهل، انک غفور رحیم» و اندر فصل این حکایت دراز است و در کتاب احیا و چون از این فارغ شود به تفکر مشغول شود و مجال تفکر بسیار است و در آخر کتاب گفته آید.
اما آنچه مهم است در هر روز، آن است که در مرگ و نزدیکی اجل تفکر کند و با خود گوید که ممکن است که از اجل یک روز بیش نمانده است که فایده این فکرت عظیم است که این خلق که روی به دنیا آورده اند از درازی امل است و اگر به یقین دانندی که تا یک ماه یا یک سال بخواهند مرد، از هرچه بدان مشغولند دور باشندی و باشد که تا یک روز بخواهند، مرد و ایشان به تدبیر کاری مشغولند که تا ده سال به کار خواهد آمد و برای این گفت حق تعالی، «اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شیء و ان عسی ان یکون قداقترب اجلهم... الآیه» و چون دل صافی کند و این تامل کند رغبت ساختن زاد آخرت در دل حرکت کند و باید که تفکر کند تا در این روز چند خیر میسر تواند بود وی را و از هرچه معصیت است حذر می باید کرد. و در گذشته چه تقصیر کرده است که می تدارک باید کرد. و این همه را به تدبر و تفکر حاجت بود، پس اگر کسی را راه گشاده بود تا در ملکوت آسمان و زمین نگرد و در عجایب صنع نگرد، بلکه در جمال و جلال حضرت الهیت نگرد، این تفکر از همه عبادات و از همه تفکرها فاضلتر که تعظیم حق تعالی بدین بر دل غالب شود تا تعظیم غالب نشود محبت غالب نشود و کمال سعادت در کمال محبت است، لیکن این هر کسی را میسر نباشد.
لیکن در بدل این باید که در نعمتهای حق تعالی که بر وی است تفکر کند و در محنت ها که در عالم است از بیماری و درویشی و انواع عقوبات که ورا از آن خلاص داده اند تا بداند که شکر بر وی واجب است و شکر بدان بود که فرمانها به جای آرد و از معصیتها دور باشد و در جمله ساعتی در آنها تفکر کند که پس از برآمدن صبح جز فریضه و سنت نماز دیگر نشاید تا آفتاب برآید بدل آن ذکر و تفکر است.
اما ورد دوم: از آفتاب برآمدن تا چاشتگاه. باید که اگر تواند در مسجد صبر کند تا آفتاب یک نیزه بالا برآید و به تسبیح مشغول باشد تا وقت گراهیت نماز بگذرد. آنگاه دو رکعت نماز کند و چون چاشتگاه فراخ شود که چهار یکی از روز بگذرد، نماز چاشت آنگاه فاضلتر. چهار رکعت نماز کند یا شش یا هشت که این همه نقل کرده اند. چون آفتاب ارتفاع گرفت و آن دو رکعت نماز گزارد، به خیراتی که تعلق به خلق دارد مشغول شود، چون عبادت و تشییع جنازه و قضای حاجت مسلمانان یا حضور در مجلس علم.
اما ورد سوم: از چاشتگاه تا نماز پیشین. این وردها مختلف بود و در حق مردمان و از چهار حال خالی نباشد.
حالت اول آن که قادر باشد بر تحصیل علم و عبادت از این فاضلتر نباشد، بلکه کسی که بر این قادر باشد، چون از فریضه بامداد پرداخت، اولیتر آن بود که به تعلم مشغول شود، لیکن علمی خواند که نافع بود در آخرت و آن علمی بود که رغبت دنیا را ضعیف گرداند و رغبت آخرت زیاد کند و عیوب و آفتاب اعمال را کشف کند و به اخلاص دعوت کند. اما علم جدل و خلاف و قصص و تذکیر که به صنعت و سجع باز نهاده باشد، این همه حرص دنیا را زیادت کند و در دل تخم حسد و مباهات پیدا کند و این علم نافع در کتاب احیا و در کتاب جواهر القرآن و در این کتاب مجموع است. این حاصل باید کردن پیش از علمهای دیگر.
حالت دوم آن که قدرت این ندارد، ولیکن به ذکر و تسبیح و عبادت مشغول تواند بود که این درجه عابدان است و مقام بزرگ است، خاصه که به ذکری مشغول تواند بود که غالب باشد بر دل و متمکن و ملازم بود دل را.
حالت سیم آن که به چیزی مشغول شود که در آن راحت خلق بود، چون خدمت صوفیان و فقها و درویشان و این از نوافل عبادات فاضلتر که این هم عبادت است و هم راحت مسلمانان و هم معاونت ایشان بود بر عبادت و برکات و دعای ایشان اثری عظیم کند.
حالت چهارم آن بود که بر این نیز قادر نباشد تا به کسب مشغول باشد برای خویش و عیال. چون امانت نگاه دارد و خلق از دست و زبان وی سلامت یابد و حرص دنیا وی را در طلب زیادتی نیفکند و به قدر کفایت قناعت کند، وی نیز از جمله عابدان بود و در درجه اصحاب الیمین بود و اگرچه از سابقان و مقربان نباشد.
و درجه سلامت را ملازم بودن، اقل درجات است، اما آن که روزگار نه در این چهار قسم یکی بگذارد، از جمله هالکان و اتباع شیطان است.
اما ورد چهارم: از وقت زوال تا نماز دیگر بود، باید که پیش از زوال قیلوله کند که قیلوله هر نماز شب را همچون سحور بود روزه را، اما چون قیام شب نباشد قیلوله کراهیت باشد که بسیار خفتن مکروه است. و چون بیدار شود باید که پیش از وقت طهارت کند و جهد آن کند که پیش از بانگ نماز در مسجد شود و تحیت مسجد بگزارد و جواب موذن بازدهد، و چهار رکعت کند پیش از فرض که رسول (ص) این چهار رکعت دراز بکردی و گفتی در این وقت درهای آسمان بگشایند.
و در خبر است که هرکه این چهار رکعت بکند، هفتاد هزار فرشته با وی نماز کنند و تا شب وی را آمرزش خواهند، پس با امام فریضه بگزارد و دو رکعت سنت بکند و تا نماز دیگر جز به علم یا معاونت مسلمانی یا ذکر و قرائت قرآن یا کسبی حلال به قدر حاجت مشغول نباشد.
اما ورد پنجم: از نماز دیگر تا فرو شدن آفتاب بود. باید که پیش از نماز دیگر به مسجد آید و چهار رکعت نماز کند که رسول (ص) گفته است، «خدای رحمت کند بر کسی که پیش از فریضه عصر چهار رکعت نماز کند» و چون فارغ شود، جز بدانچه گفتیم مشغول نشود که فضل این وقت چون فضل بامداد است، چنان که گفت، «و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل الغروب» و در این وقت باید که «و الشمس و ضحی ها» و «واللیل اذا یغشی» و «المعوذتین» برخواند و باید که چون آفتاب فرو شود وی در استغفار بود.
و در جمله باید که اوقات موزع باشد که برکت عمر بدین پدید آید و کسی که اوقات وی فرو گذاشته بود تا در هر وقتی چه اتفاق افتد، عمر وی ضایع شود. اما اوراد شب سه است:
ورد اول از نماز شام بود تا نماز خفتن و احیا کردن را در میان این دو نماز فضیلت بزرگ است. و در خبر است که، «تتجافی جنوبهم عن المضاجع» در این آمده است. باید که به نماز مشغول شود تا فریضه نماز خفتن بگزارد و بزرگان این فاضلتر از آن داشته اند که روز روزه دارد تا در این وقت به نان خوردن مشغول شود. و چون از وتر فارغ شد، باید که به حدیث و لهو مشغول نشود که خاتمت شغل این باشد.
اما ورد دوم خواب بود. هرچند که خواب از جمله عبادات نیست، لیکن چون آراسته بود به آداب و سنن، از جمله عبادات بود. و سنت آن است که روی به قبله بخسبد. و بر دست راست خسبد. به اول، چنان که مرده را در لحد خوابانند. و بدان که خواب برادر مرگ است و بیداری چون حشر است. و باشد که آن روح که در خواب قبض کردند بازندهند، باید که ساخته باشد کار آخرت را و باید که بر طهارت خسبد و توبه کند و عزم کند که بیش بر سر معصیت نرود. اگر بیدار شود و وصیت نامه نبشته دارد، در زیر بالین نهاده و به تکلف خویشتن در خواب نکند و جامه نرم در بر نپوشد تا خواب غالب نشود که خواب تعطیل عمر است و باید که در شب و روز هشت ساعت بیش نخسبد که این سه یک بیست و چهار ساعت باشد که چون چنین کند اگر شصت سال عمر دارد بیست سال ضایع شود در خواب، بیش از این نباید که ضایع شود.
و باید که آب و مسواک به دست خویش نهاده باشد تا در شب برای نماز برخیزد یا بامداد پگاه برخیزد. و باید که عزم کند بر قیام شب یا به پگاه خواستن که چون این عزم کند ثواب حاصل آید، اگرچه خواب غلبه کند. و چون پهلو بر زمین نهد گوید، «رب باسمک وضعت جنبی و باسمک ارفعه» چنان که در دعوات گفته ایم و آیه الکرسی و آمن الرسول و معوذتین و سوره تبارک برخواند، چنان که در خواب شود در میان ذکر و بر طهارت باشد. و کسی که چنین کند روح وی را به عرش برند و در جمله مصلیان نویسند وی را تا بیدار شود.
اما ورد سوم تهجد است و آن نماز شب بود پس از بیداری در نیم شب که دو رکعت در نیمه بازپسین شب فاضلتر از بسیاری نماز در وقت دیگر. که در آن وقت دل صافی بود و مشغله دنیا نبود و درهای رحمت از آسمان گشاده بود و اخبار در فضل قیام شب بسیار است و در کتاب احیا آورده ایم.
و در جمله باید که اوقات شب و روز هریکی را کاری معلوم بود و هیچ ضایع گذاشته نبود. و چون یک شبانه روز چنین کرد هر روزی از بعد آن چنین کند تا به آخر عمر. اگر بر وی دشوار بود امل دراز در پیش نگیرد و با خود گوید، «امروز این بکنم باشد که امشب بمیرم، و امشب بکنم باشد که فردا را مرده باشم» و هر روزی هم چنین و چون رنجور شود از مواظبت، بداند که وی در سفر است و وطن وی آخرت است و در سفر رنج غربت باشد، لیکن تسلی بدان باشد که زود بگذرد و در وطن بیاساید. و مقدار عمر پدید است که چند است به اضافت با عمر جاودان که در آخر خواهد بود. اگر کسی یک سال رنج کشد برای راحت ده سال عجب نباشد، پس چه عجب اگر صد سال رنج برد برای راحت صدهزار سال، بلکه برای راحت جاودانه.
تمام شد رکن اول از کتاب کیمیای سعادت و بعد از این رکن دوم بباید و آن رکن معاملات است.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱ - رکن دوم (رکن معاملات است)
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۲ - اصل اول
بدان که راه عبادت هم از جمله عبادات است و زاد هم از جمله راه است، پس هر چه را دین را بدان حاجت بود هم از جمله دین بود. راه دین را به طعام خوردن حاجت است، چه مقصد همه سالکان دیدار حق تعالی است و تخم آن علم و عمل است و مواظبت بر علم بی سلامت تن ممکن نیست و سلامت تن بی طعام و شراب ممکن نیست، بلکه طعام خوردن ضرورت راه دین است، پس از جمله دین باشد و برای این گفت حق تعالی، «کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا»، میان خوردن و عمل صالح جمع کردن، پس هرکه طعام برای آن خورد تا وی را قوت علم و عمل بود و قدرت رفتن راه آخرت بود، طعام خوردن وی عبادت بود.
و برای این گفت رسول (ص) که مومن را بر همه خیرات ثواب بود تا لقمه ای که در دهان خود نهد یا در دهان اهل خود و این برای آن گفت که مقصود مومن از این همه راه آخرت بود.
و نشان آن که طعام خوردن از راه دین بود، آن باشد که بشره نخورد و از حلال خورد و به قدر حاجت خورد و آداب خوردن نگاه دارد.
و برای این گفت رسول (ص) که مومن را بر همه خیرات ثواب بود تا لقمه ای که در دهان خود نهد یا در دهان اهل خود و این برای آن گفت که مقصود مومن از این همه راه آخرت بود.
و نشان آن که طعام خوردن از راه دین بود، آن باشد که بشره نخورد و از حلال خورد و به قدر حاجت خورد و آداب خوردن نگاه دارد.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۳ - آداب طعام خوردن
بدان که در خوردن سنتهاست، بعضی پیش از خوردن و بعضی پس از خوردن و بعضی در میان خوردن.
آداب پیش از طعام خوردن
اما آنچه پیش است:
اول آن که دست و دهان بشوید که چون طعام خوردن بر نیت زاد آخرت بود عبادت بود. این چون وضویی باشد پیش از آن و نیز دست و دهان پاک تر شود و کسی که پیش از طعام دست بشوید، در خبر است که از درویشی ایمن بود.
دوم آن که طعام بر سفره نهد نه بر خوان که رسول (ص) چنین کرده است که سفره از سفر یاد دهد و سفر دنیا از سفر آخرت یاد دهد و نیز به تواضع نزدیکتر بود، پس اگر بر خوان خورد روا باشد که از این نهی نیامده است، اما عادت سلف سفره بوده است و رسول ما (ص) بر سفره خورده است.
سیم آن که نیکو بنشیند، زانو راست برآرد و بر ساق چپ نشیند و تکیه زده نخورد که رسول (ص) گفت که من تکیه زده طعام نخوردم که من بنده ام، بنده وار خورم و نشینم.
چهارم آن که نیت کند که طعام برای قوت عبادت خورد نه برای شهوت. ابراهیم بن شیبان می گوید، «هشتاد سال است تا هیچ چیز به شهوت نخورده ام.» و نشانی درست این نیت آن بود که عزم کند بر اندک خوردن که بسیار خوردن از عبادت باز دارد که رسول (ص) می گوید، «لقمه ای چند که پشت آدمی راست دارد بسنده بود.» اگر بدین قناعت نکند، سه یک شکم طعام را و سه یکی شراب و سه یکی نفس را.
پنجم آن که تا گرسنه نشود دست به طعام نبرد و نیکوترین سنتی که بر طعام تقدیم باید کرد گرسنگی است که پیش از گرسنگی خوردن مذموم و مکروه است و هرکه دست به طعام برد و گرسنه بود و بازگیرد و هنوز گرسنه بود، هرگز به طیب حاجت نیابد.
ششم آن که به ماحضر قناعت بکند و تکلف طعامهای خوش نکند که مقصود مومن نگاه داشت قوت عبادت بود نه تنعم و سنت است نان را گرامی داشتن که قوام آدمی بدین است و بهترین اکرام وی آن است که درانتظار نان، خورش ندارندش، بلکه در انتظار نماز ندارد که چون نان حاضر شد، نخست نان خورند آنگاه نماز کنند.
هفتم آن که دست به طعام نبرد تا کسی حاضر نیاید که با وی بخورد که تنها خوردن نیکو نیست و هرچند دست بر طعام بیش بود برکت بیش بود. و انس گوید رضی الله عنه که رسول (ص) هرگز طعام تنها نخوردی.
آداب پیش از طعام خوردن
اما آنچه پیش است:
اول آن که دست و دهان بشوید که چون طعام خوردن بر نیت زاد آخرت بود عبادت بود. این چون وضویی باشد پیش از آن و نیز دست و دهان پاک تر شود و کسی که پیش از طعام دست بشوید، در خبر است که از درویشی ایمن بود.
دوم آن که طعام بر سفره نهد نه بر خوان که رسول (ص) چنین کرده است که سفره از سفر یاد دهد و سفر دنیا از سفر آخرت یاد دهد و نیز به تواضع نزدیکتر بود، پس اگر بر خوان خورد روا باشد که از این نهی نیامده است، اما عادت سلف سفره بوده است و رسول ما (ص) بر سفره خورده است.
سیم آن که نیکو بنشیند، زانو راست برآرد و بر ساق چپ نشیند و تکیه زده نخورد که رسول (ص) گفت که من تکیه زده طعام نخوردم که من بنده ام، بنده وار خورم و نشینم.
چهارم آن که نیت کند که طعام برای قوت عبادت خورد نه برای شهوت. ابراهیم بن شیبان می گوید، «هشتاد سال است تا هیچ چیز به شهوت نخورده ام.» و نشانی درست این نیت آن بود که عزم کند بر اندک خوردن که بسیار خوردن از عبادت باز دارد که رسول (ص) می گوید، «لقمه ای چند که پشت آدمی راست دارد بسنده بود.» اگر بدین قناعت نکند، سه یک شکم طعام را و سه یکی شراب و سه یکی نفس را.
پنجم آن که تا گرسنه نشود دست به طعام نبرد و نیکوترین سنتی که بر طعام تقدیم باید کرد گرسنگی است که پیش از گرسنگی خوردن مذموم و مکروه است و هرکه دست به طعام برد و گرسنه بود و بازگیرد و هنوز گرسنه بود، هرگز به طیب حاجت نیابد.
ششم آن که به ماحضر قناعت بکند و تکلف طعامهای خوش نکند که مقصود مومن نگاه داشت قوت عبادت بود نه تنعم و سنت است نان را گرامی داشتن که قوام آدمی بدین است و بهترین اکرام وی آن است که درانتظار نان، خورش ندارندش، بلکه در انتظار نماز ندارد که چون نان حاضر شد، نخست نان خورند آنگاه نماز کنند.
هفتم آن که دست به طعام نبرد تا کسی حاضر نیاید که با وی بخورد که تنها خوردن نیکو نیست و هرچند دست بر طعام بیش بود برکت بیش بود. و انس گوید رضی الله عنه که رسول (ص) هرگز طعام تنها نخوردی.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۷ - فضیلت طعام خوردن با دوستان و برادران دینی
بدان که میزبانی کردن دوستی را به طعامی از بسیار صدقه فاضلتر است که در خبر است که بر سه چیز حساب نکنند: بنده را آنچه به سحور خورد و آنچه بدان افطار کند و آنچه با دوستان خورد. و جعفر بن محمد گوید، «چون با برادران خود بر خوان نشینی، شتاب مگیر تا مدتی دراز بکشد که آن مقدار از جمله عمر حساب نباشد» و حسن بصری گوید که هرچه بنده بر خویشتن و مادر و پدر نفقه کند، آن را حساب بود، مگر طعامی که پیش دوستان برد. و بعضی از بزرگان عادت داشتی که چون برادران را خوان نهادی، طعام بسیار بر خوان نهادی و گفتی، «درخبر است که هرکه از طعام خورد که از دوستان مانده بود، در آن حساب نکنند و ما می خواهیم که از آن خوریم، پس از این که از شما پیش شما برگرفته باشند.»
و امیر المومنین علی رضی الله عنه می گوید که یک صاع طعام پیش برادران نهم دوست تر دارم از آن که بنده ای آزاد بکنم. و در خبر است که حق تعالی گوید در قیامت، «یا بنی آدم! در دنیا گرسنه شدم مرا طعامی ندادی»، گوید، «الهی چگونه گرسنه شدی و تو خداوند همه عالمی؟» و گوید، «برادر تو گرسنه بود، اگر ورا طعام دادی مرا داده بودی». و رسول (ص) گفت، هرکه برادر مسلمان را طعام و شراب دهد تا سیر شود، ایزد تعالی ورا از آتش دور گرداند به هفت خندق، میان هر خندقی پانصد ساله راه»، و گفت، «خیرکم من اطعم الطعام بهترین شما آن است که طعام بیشتر دهد.»
و امیر المومنین علی رضی الله عنه می گوید که یک صاع طعام پیش برادران نهم دوست تر دارم از آن که بنده ای آزاد بکنم. و در خبر است که حق تعالی گوید در قیامت، «یا بنی آدم! در دنیا گرسنه شدم مرا طعامی ندادی»، گوید، «الهی چگونه گرسنه شدی و تو خداوند همه عالمی؟» و گوید، «برادر تو گرسنه بود، اگر ورا طعام دادی مرا داده بودی». و رسول (ص) گفت، هرکه برادر مسلمان را طعام و شراب دهد تا سیر شود، ایزد تعالی ورا از آتش دور گرداند به هفت خندق، میان هر خندقی پانصد ساله راه»، و گفت، «خیرکم من اطعم الطعام بهترین شما آن است که طعام بیشتر دهد.»
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۸ - آداب طعام خوردن دوستان که به زیارت یکدیگر می روند
بدان که چهار ادب است اندر این:
ادب اول آن که قصد بکند که ب وقت طعام در نزدیک کسی نشود که در خبر است که هرکه قصد طعام کسی کند ناخوانده، اندر آمدن فاسق است و در خوردن حرام خواره. اما اگر به اتفاق فرا رسد بی دستوری نخورد و اگر گویند بخور و داند که از دل نمی گویند. هم نخورد که نشاید، ولیکن تعللی کند و به تلطف دست بدارد. اما اگر قصد کند به خانه دوستی که بر وی اعتماد دارد و از دل وی آگاه بود، روا باشد، بلکه میان دوستان این سنت است. و رسول (ص) و ابوبکر و عمر رضی الله عنهما در وقت گرسنگی به خانه ابوایوب انصاری و ابوالهیثم التیهان شده اند و طعام خواسته و این اعانتی باشد میزبان را بر خیر، چون دانند که وی راغب است.
و از بزرگان کس بوده است که سیصد و شصت دوست داشته است. هر شبی به خانه یکی بودی. و کس بوده است که سی دوست داشته و کس بوده است که هفت دوست داشته، هر شبی از هفته به خانه یکی بودی. و این دوستان معلوم ایشان بودندی به جای کسب و ضیاع و ایشان سبب کسب فراغت عبادت این قوم بودندی. بلکه چون دوستی دینی افتاد، روا بود که اگر وی در خانه نباشد از طعام وی خورد.
و رسول (ص) در خانه بریره شد و از طعام وی بخورد و در غیبت وی، چه دانست که وی بدین شاد شود. و محمد بن واسع رحمه الله علیه از بزرگان اهل ورع است. با اصحاب خویش به خانه حسن بصری شدندی رحمه الله علیه و آنچه یافتندی بخوردندی. چون وی بیامدی بدان شاد گشتی. و گروهی در خانه سفیان ثوری چنین کردند، گفت، «اخلاق سلف به یاد من دادید، که ایشان چنین کردند.»
ادب دوم آن که ماحضر پیش آرد. چون دوستی به زیارت وی آید و هیچ تکلف نکند و اگر ندارد وام نکند و اگر بیش از آن نبود که از عیال وی نماند، بگذارد ایشان را. و کسی امیرالمومنین علی (ع) را میزبانی کرد، گفت، «به سه شرط آیم که از بازار هیچ نیاری و از آنچه در خانه است هیچ بازنگیری و نصیب عیال تمام به ایشان بگذاری.» و فضیل عیاض گوید که مردمان که از یکدیگر بریده شده اند به تکلف بریده شده اند. اگر تکلف از میان برخیزد، استاح وار یکدیگر را بتوانند دید».
دوستی با یکی از بزرگان تکلف کرد، گفت، «چون تنها باشی از این نخوری و من تنها باشم هم نخورم، چون گرد آییم چرا باید این تکلف کرد؟ یا تکلف از میان برگیر یا من در باقی کنم». و سلمان رضی الله عنه گوید، «ما را رسول (ص) فرموده است که تکلف نکنیم و از ما حضر بازنگیریم» و صحابه رضوان الله علیهم نان پاره و خرمای خشک پیش یکدیگر بردندی و گفتندی، «ندانم کدام بزهکارتر است، آن که حقیر دارد آن را که حاضر بود و فراپیش نیارد یا آن که چون پیش وی آرند حقیر دارد و نخورد؟»
و یونس پیغمبر (ع) نان پاره و تره که وی کشته بودی پیش مردمان آوردی و گفتی، «اگر نه آن است که لعنت کرده است خدای تعالی متکلفان را، تکلف کردمی» و قومی خصومتی داشتند زکریا (ع) را طلب داشتند تا میانجی ایشان کند. به خانه وی شدند، ورا ندیدند و زنی نیکو را دیدند. عجب داشتند که وی پیمبر است و با چنان زن تنعم کند. چون وی را طلب کردند جایی مزدور بود. وی را یافتند طعام می خورد و ایشان سخن می گفتند و وی نگفت که با من نان خورید. و چون برخاست پای برهنه بیرون آمد. ایشان را این هرسه کار از وی عجب آمد. پرسیدند که این چیست؟ گفت، «آن زن با جمال از برای آن دارم تا دین مرا نگاهدارد و چشم و دل من به جای دیگر نگذارد و شما را نگفتم که طعام خورید که آن مزد من بود تا کار کنم که اگر کمتر خوردمی در کار ایشان تقصیر کردمی و آن فریضه من بود و پای برهنه از آن رفتم که میان خداوندان زمین ها عداوت بود. نخواستم که خاک زمین در کفش من رود و به دیگر زمین برده آید.» و بدین معلوم شود که صدق و راستی در کارها از تکلف اولیتر.
ادب سیم آن که بر میزبان تحکم نکند چون داند که دشوار خواهد بود. و اگر مخیر کند وی را میان دو چیز، آسانتر اختیار کند که رسول (ص) چنین کردی در همه کارها. و کسی نزدیک سلمان شد رضی الله عنه، پاره ای نان جوین و نمک پیش آورد، گفت، «اگر سعتر بودی با این نمک به بودی.» سلمان چیزی نداشت. مطهره به سعتر گرو کرد. چون نان بخورد گفت، «الحمدلله الذی قنعنا بما رزقنا»، سلمان گفت، «اگر تو را قناعت بودی مطهره من به گرو نبودی». اما جایی که داند که دشوار نبود و آن کس شاد شود روا بود که از او درخواهد. شافعی رحمه الله علیه به بغداد در خانه زعفرانی بودی و هر روز زعفرانی نخست الوان طعام به طباخه دادی. یک روز شافعی به خط خویش لونی طعام درافزود. چون زعفرانی آن خط در دست کنیزک بدید شاد شد و به شکرانه کنیزک را آزاد کرد.
ادب چهارم آن که خداوند خانه ایشان را گوید که چه خواهید و چه آرزو کنید. چون در دل راضی بود بدانچه ایشان حکم کنند که چه خواهید و چه آرزو کنید. چون در دل راضی بود بدانچه ایشان حکم کنند که آنچه آرزوی ایشان بود، ثواب در آن بیشتر بود. و رسول علیه الصلوه و السلام می گوید، «هرکه به آرزوی برادری مسلمان قیام کند، او را هزار حسنه بنویسند و هزار هزار سیئه از وی بسترند و هزار هزار درجه وی را بردارند و از سه بهشت وی را نصیب کنند فردوس و عدن و خلد»، اما پرسیدن که چیزی آورم یا نه؟ آن مکروه است و مذموم، بلکه آنچه باشد بیاورد و اگر نخورد بازبرگیرد.
ادب اول آن که قصد بکند که ب وقت طعام در نزدیک کسی نشود که در خبر است که هرکه قصد طعام کسی کند ناخوانده، اندر آمدن فاسق است و در خوردن حرام خواره. اما اگر به اتفاق فرا رسد بی دستوری نخورد و اگر گویند بخور و داند که از دل نمی گویند. هم نخورد که نشاید، ولیکن تعللی کند و به تلطف دست بدارد. اما اگر قصد کند به خانه دوستی که بر وی اعتماد دارد و از دل وی آگاه بود، روا باشد، بلکه میان دوستان این سنت است. و رسول (ص) و ابوبکر و عمر رضی الله عنهما در وقت گرسنگی به خانه ابوایوب انصاری و ابوالهیثم التیهان شده اند و طعام خواسته و این اعانتی باشد میزبان را بر خیر، چون دانند که وی راغب است.
و از بزرگان کس بوده است که سیصد و شصت دوست داشته است. هر شبی به خانه یکی بودی. و کس بوده است که سی دوست داشته و کس بوده است که هفت دوست داشته، هر شبی از هفته به خانه یکی بودی. و این دوستان معلوم ایشان بودندی به جای کسب و ضیاع و ایشان سبب کسب فراغت عبادت این قوم بودندی. بلکه چون دوستی دینی افتاد، روا بود که اگر وی در خانه نباشد از طعام وی خورد.
و رسول (ص) در خانه بریره شد و از طعام وی بخورد و در غیبت وی، چه دانست که وی بدین شاد شود. و محمد بن واسع رحمه الله علیه از بزرگان اهل ورع است. با اصحاب خویش به خانه حسن بصری شدندی رحمه الله علیه و آنچه یافتندی بخوردندی. چون وی بیامدی بدان شاد گشتی. و گروهی در خانه سفیان ثوری چنین کردند، گفت، «اخلاق سلف به یاد من دادید، که ایشان چنین کردند.»
ادب دوم آن که ماحضر پیش آرد. چون دوستی به زیارت وی آید و هیچ تکلف نکند و اگر ندارد وام نکند و اگر بیش از آن نبود که از عیال وی نماند، بگذارد ایشان را. و کسی امیرالمومنین علی (ع) را میزبانی کرد، گفت، «به سه شرط آیم که از بازار هیچ نیاری و از آنچه در خانه است هیچ بازنگیری و نصیب عیال تمام به ایشان بگذاری.» و فضیل عیاض گوید که مردمان که از یکدیگر بریده شده اند به تکلف بریده شده اند. اگر تکلف از میان برخیزد، استاح وار یکدیگر را بتوانند دید».
دوستی با یکی از بزرگان تکلف کرد، گفت، «چون تنها باشی از این نخوری و من تنها باشم هم نخورم، چون گرد آییم چرا باید این تکلف کرد؟ یا تکلف از میان برگیر یا من در باقی کنم». و سلمان رضی الله عنه گوید، «ما را رسول (ص) فرموده است که تکلف نکنیم و از ما حضر بازنگیریم» و صحابه رضوان الله علیهم نان پاره و خرمای خشک پیش یکدیگر بردندی و گفتندی، «ندانم کدام بزهکارتر است، آن که حقیر دارد آن را که حاضر بود و فراپیش نیارد یا آن که چون پیش وی آرند حقیر دارد و نخورد؟»
و یونس پیغمبر (ع) نان پاره و تره که وی کشته بودی پیش مردمان آوردی و گفتی، «اگر نه آن است که لعنت کرده است خدای تعالی متکلفان را، تکلف کردمی» و قومی خصومتی داشتند زکریا (ع) را طلب داشتند تا میانجی ایشان کند. به خانه وی شدند، ورا ندیدند و زنی نیکو را دیدند. عجب داشتند که وی پیمبر است و با چنان زن تنعم کند. چون وی را طلب کردند جایی مزدور بود. وی را یافتند طعام می خورد و ایشان سخن می گفتند و وی نگفت که با من نان خورید. و چون برخاست پای برهنه بیرون آمد. ایشان را این هرسه کار از وی عجب آمد. پرسیدند که این چیست؟ گفت، «آن زن با جمال از برای آن دارم تا دین مرا نگاهدارد و چشم و دل من به جای دیگر نگذارد و شما را نگفتم که طعام خورید که آن مزد من بود تا کار کنم که اگر کمتر خوردمی در کار ایشان تقصیر کردمی و آن فریضه من بود و پای برهنه از آن رفتم که میان خداوندان زمین ها عداوت بود. نخواستم که خاک زمین در کفش من رود و به دیگر زمین برده آید.» و بدین معلوم شود که صدق و راستی در کارها از تکلف اولیتر.
ادب سیم آن که بر میزبان تحکم نکند چون داند که دشوار خواهد بود. و اگر مخیر کند وی را میان دو چیز، آسانتر اختیار کند که رسول (ص) چنین کردی در همه کارها. و کسی نزدیک سلمان شد رضی الله عنه، پاره ای نان جوین و نمک پیش آورد، گفت، «اگر سعتر بودی با این نمک به بودی.» سلمان چیزی نداشت. مطهره به سعتر گرو کرد. چون نان بخورد گفت، «الحمدلله الذی قنعنا بما رزقنا»، سلمان گفت، «اگر تو را قناعت بودی مطهره من به گرو نبودی». اما جایی که داند که دشوار نبود و آن کس شاد شود روا بود که از او درخواهد. شافعی رحمه الله علیه به بغداد در خانه زعفرانی بودی و هر روز زعفرانی نخست الوان طعام به طباخه دادی. یک روز شافعی به خط خویش لونی طعام درافزود. چون زعفرانی آن خط در دست کنیزک بدید شاد شد و به شکرانه کنیزک را آزاد کرد.
ادب چهارم آن که خداوند خانه ایشان را گوید که چه خواهید و چه آرزو کنید. چون در دل راضی بود بدانچه ایشان حکم کنند که چه خواهید و چه آرزو کنید. چون در دل راضی بود بدانچه ایشان حکم کنند که آنچه آرزوی ایشان بود، ثواب در آن بیشتر بود. و رسول علیه الصلوه و السلام می گوید، «هرکه به آرزوی برادری مسلمان قیام کند، او را هزار حسنه بنویسند و هزار هزار سیئه از وی بسترند و هزار هزار درجه وی را بردارند و از سه بهشت وی را نصیب کنند فردوس و عدن و خلد»، اما پرسیدن که چیزی آورم یا نه؟ آن مکروه است و مذموم، بلکه آنچه باشد بیاورد و اگر نخورد بازبرگیرد.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۹ - فضیلت میزبانی
بدان که آنچه گفتیم در آن است که کسی ناخوانده به زیارت شود، اما حکم دعوت کردن دیگر است.
و گفته اند که چون مهمانی بیاید، هیچ تکلف مکنید و چون بخوانید هیچ بازمگیرید، یعنی هرچه توانید بکنید. و در فضیلت اخبار بسیار آمده است و آن بر عادت عرب است که ایشان در سفر بحله بر یکدیگر رسند و حق چنان مهمان گزاردن مهم است و برای این گفت رسول (ص)، «کسی که مهماندار نیست در وی خیر نیست»، و گفت، «برای مهمان تکلف مکنید که آنگاه وی را دشمن گیرند و هرکه مهمان را دشمن دارد خدای را دشمن داشته بود و هرکه خدای را دشمن دارد، خدای تعالی وی را دشمن دارد». و مهمانی غریب که فرا رسد، برای وی وامی کردن و تکلفی کردن روا باشد، اما برای دوستان که به زیادت یکدیگر آیند نباید که آن سبب تقاطع شود. ابورافع، مولای رسول (ص) می گوید که: رسول (ص) مرا گفت، «فلان جهود را بگوی تا مرا وام دهد تا ماه رجب که مرا مهمانی فرا رسیده است. آن جهود گفت، ندهم تا گروی نباشد، بازآمدم و بگفتم یا رسول الله گرو می خواهد. رسول گفت والله من در آسمان امینم و در زمین امینم، اگر بدادی بازدادمی، اکنون زره من گرو کن، ببردم و گرو کردم.»
و ابراهیم (ع) به طلب مهمان یک دو میل بشدی و نان نخوردی تا مهمان بیافتی و از صدق وی در مشهد وی آن ضیافت بمانده است که تا این غایت هیچ از شب از مهمان خالی نبوده است و گاه بود که صد و دویست مهمان بود آنجا و بر آن دیه ها وقف کرده اند.
و گفته اند که چون مهمانی بیاید، هیچ تکلف مکنید و چون بخوانید هیچ بازمگیرید، یعنی هرچه توانید بکنید. و در فضیلت اخبار بسیار آمده است و آن بر عادت عرب است که ایشان در سفر بحله بر یکدیگر رسند و حق چنان مهمان گزاردن مهم است و برای این گفت رسول (ص)، «کسی که مهماندار نیست در وی خیر نیست»، و گفت، «برای مهمان تکلف مکنید که آنگاه وی را دشمن گیرند و هرکه مهمان را دشمن دارد خدای را دشمن داشته بود و هرکه خدای را دشمن دارد، خدای تعالی وی را دشمن دارد». و مهمانی غریب که فرا رسد، برای وی وامی کردن و تکلفی کردن روا باشد، اما برای دوستان که به زیادت یکدیگر آیند نباید که آن سبب تقاطع شود. ابورافع، مولای رسول (ص) می گوید که: رسول (ص) مرا گفت، «فلان جهود را بگوی تا مرا وام دهد تا ماه رجب که مرا مهمانی فرا رسیده است. آن جهود گفت، ندهم تا گروی نباشد، بازآمدم و بگفتم یا رسول الله گرو می خواهد. رسول گفت والله من در آسمان امینم و در زمین امینم، اگر بدادی بازدادمی، اکنون زره من گرو کن، ببردم و گرو کردم.»
و ابراهیم (ع) به طلب مهمان یک دو میل بشدی و نان نخوردی تا مهمان بیافتی و از صدق وی در مشهد وی آن ضیافت بمانده است که تا این غایت هیچ از شب از مهمان خالی نبوده است و گاه بود که صد و دویست مهمان بود آنجا و بر آن دیه ها وقف کرده اند.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۰ - آداب دعوت و اجابت
سنت کسی که دعوت کند آن است که جز اهل صلاح را نخواند که طعام دادن قوت دادن است و فاسق را قوت دادن اعانت کردن بود بر فسق و فقرا را خواند نه توانگران را.
رسول (ص) می گوید، «بدترین طعامها طعام ولیمه ای است که توانگران را خوانند و درویشان را محروم کنند». و باید که خویشان و دوستان نزدیک را فراموش نکند که سبب وحشت باشد و به دعوت قصد تفاخر و لاف نکند، لیکن اندیشه آن کند که سنت به جای آرد و راحت به درویشان می رساند و هرکه را که داند که بر وی دشوار خواهد بود اجابت، وی را نخواند که سبب رنج گردد و هرکه در اجابت وی راغب باشد، وی را نخواند که اگر اجابت کند، طعام وی به کراهیت خورده باشد و آن سبب خطیئتی باشد.
رسول (ص) می گوید، «بدترین طعامها طعام ولیمه ای است که توانگران را خوانند و درویشان را محروم کنند». و باید که خویشان و دوستان نزدیک را فراموش نکند که سبب وحشت باشد و به دعوت قصد تفاخر و لاف نکند، لیکن اندیشه آن کند که سنت به جای آرد و راحت به درویشان می رساند و هرکه را که داند که بر وی دشوار خواهد بود اجابت، وی را نخواند که سبب رنج گردد و هرکه در اجابت وی راغب باشد، وی را نخواند که اگر اجابت کند، طعام وی به کراهیت خورده باشد و آن سبب خطیئتی باشد.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۱ - اما آداب اجابت
آن است که فرق نکند میان درویش و توانگر و از دعوت درویش ترفع نکند که رسول (ص) مساکین را اجابت کردی و حسن بن علی رضی الله عنهما روی به قومی درویشان برگشت، نان پاره ای در پیش داشتند و می خوردند و گفتند، «یابن رسول الله موافقت کن»، فرود آمد از ستور و موافقت کرد و گفت، «خدای تعالی متکبران را دوست ندارد». چون بخورد گفت، «اکنون فردا شما نیز مرا اجابت کنید». و دیگر روز ایشان را طعامهای نیکو بساخت و بنشست با ایشان به هم و بخوردند.
ادب دوم آن که اگر داند که میزبان منت بر وی خواهد نهاد، نزدیک وی تعللی کند و اجابت نکند، بلکه میزبان باید که اجابت وی فضلی و منتی شناسد و همچنین اگر بداند که در مال وی شبهتی است یا اگر در آن موضوع منکری است، چون فرش دیبا و مجمر سیمین یا بر دیوار صورت جانوران است یا بر سقف یا سماع رود و مزامیر تنبت یا کسی مسخرگی می کند یا فحش می گوید یا زنان جوان به نظاره مردان می آیند، این همه مذموم است و نشاید به چنین جای حاضر شدن. همچنین اگر میزبان مبتدع بود یا فاسق یا ظالم یا مقصود وی لاف و تکبر است، باید که اجابت نکند و اگر اجابت کند و چیزی از این منکرات ببیند و منع نتواند کرد واجب باشد بیرون آمدن.
ادب سیم ان که به سبب دوری راه منع نکند، بلکه هرچه احتمال تواند کرد در عادت، احتمال کند و در توریه است که یک میل برو و بیمار را عیادت کن، از دو میل جنازه را تشییع کن و از سه میل دعوت را اجابت کن و از چهار میل برادر دینی را زیارت کن.»
ادب چهارم آن که اگر روزه دار بود منع نکند، لیکن حاضر شود و اگر میزبان را وحشت نباشد، بر بوی خوش و حدیث خوش قناعت کند که میزبانی روزه دار این باشد و اگر رنجه خواهد شد بگشاید که مزد شادی دل مسلمانی از روزه نافله بسیار فاضلتر و رسول (ص) انکار کرده است که چنین کند و گفته است که برارد تو برای تو تکلف کند و تو گویی من روزه دارم، بزهکار باشی.
ادب پنجمآن که اجابت بر نیت راندن شهوت شکم نکند که این کار بهایم بود، ولیکن نیت اقتدا کند به سنت رسول (ص) و نیت حذر کند از آن که رسول (ص) گفته است که هرکه دعوت اجابت نکند، عاصی است در خدای و رسول و بدین سبب گفته اند گروهی که اجابت دعوت واجب است. و نیت آن کند که برادر مسلمانی را اکرام کند که در خبر است که هرکه مومن را اکرام کند، خدای تعالی را اکرام کرده باشد. و نیت کند که شادی به دل وی رساند که در خبر است که هرکه مومنی را شاد کند، خدای تعالی را شاد کرده باشد. و نیت زیارت میزبان کند که زیارت برادران از جمله قربات عظیم است. و نیت صیانت خود کند از غیبت تا نگویند که از بدخوئی و تکبر نیامد.
این شش نیت است که وی را بر هر یکی ثوابی باشد و مباحات در چنین نیات از جمله قربات گردد و بزرگان دین جهد کرده اند تا در هر حرکتی و سکونی ایشان را نیتی بوده است که با دین مناسبت دارد تا از انفاس ایشان هیچ ضایع نشود.
ادب دوم آن که اگر داند که میزبان منت بر وی خواهد نهاد، نزدیک وی تعللی کند و اجابت نکند، بلکه میزبان باید که اجابت وی فضلی و منتی شناسد و همچنین اگر بداند که در مال وی شبهتی است یا اگر در آن موضوع منکری است، چون فرش دیبا و مجمر سیمین یا بر دیوار صورت جانوران است یا بر سقف یا سماع رود و مزامیر تنبت یا کسی مسخرگی می کند یا فحش می گوید یا زنان جوان به نظاره مردان می آیند، این همه مذموم است و نشاید به چنین جای حاضر شدن. همچنین اگر میزبان مبتدع بود یا فاسق یا ظالم یا مقصود وی لاف و تکبر است، باید که اجابت نکند و اگر اجابت کند و چیزی از این منکرات ببیند و منع نتواند کرد واجب باشد بیرون آمدن.
ادب سیم ان که به سبب دوری راه منع نکند، بلکه هرچه احتمال تواند کرد در عادت، احتمال کند و در توریه است که یک میل برو و بیمار را عیادت کن، از دو میل جنازه را تشییع کن و از سه میل دعوت را اجابت کن و از چهار میل برادر دینی را زیارت کن.»
ادب چهارم آن که اگر روزه دار بود منع نکند، لیکن حاضر شود و اگر میزبان را وحشت نباشد، بر بوی خوش و حدیث خوش قناعت کند که میزبانی روزه دار این باشد و اگر رنجه خواهد شد بگشاید که مزد شادی دل مسلمانی از روزه نافله بسیار فاضلتر و رسول (ص) انکار کرده است که چنین کند و گفته است که برارد تو برای تو تکلف کند و تو گویی من روزه دارم، بزهکار باشی.
ادب پنجمآن که اجابت بر نیت راندن شهوت شکم نکند که این کار بهایم بود، ولیکن نیت اقتدا کند به سنت رسول (ص) و نیت حذر کند از آن که رسول (ص) گفته است که هرکه دعوت اجابت نکند، عاصی است در خدای و رسول و بدین سبب گفته اند گروهی که اجابت دعوت واجب است. و نیت آن کند که برادر مسلمانی را اکرام کند که در خبر است که هرکه مومن را اکرام کند، خدای تعالی را اکرام کرده باشد. و نیت کند که شادی به دل وی رساند که در خبر است که هرکه مومنی را شاد کند، خدای تعالی را شاد کرده باشد. و نیت زیارت میزبان کند که زیارت برادران از جمله قربات عظیم است. و نیت صیانت خود کند از غیبت تا نگویند که از بدخوئی و تکبر نیامد.
این شش نیت است که وی را بر هر یکی ثوابی باشد و مباحات در چنین نیات از جمله قربات گردد و بزرگان دین جهد کرده اند تا در هر حرکتی و سکونی ایشان را نیتی بوده است که با دین مناسبت دارد تا از انفاس ایشان هیچ ضایع نشود.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۲ - اما آداب حاضر شدن
آن است که در انتظار ندارد و تعجیل نکند و بر جای بهتر ننشیند، آن جا نشیند که میزبان اشارت کند و اگر دیگر مهمانان صدر به وی تسلیم کنند. وی راه تواضع گیرد. و در برابر حجره زنان ننشیند و در جایی که طعام از آن جا بیرون آرند بسیار ننگرد و چون بنشیند، کسی را که به وی نزدیک باشد تحیت کند و بپرسد و اگر منکر بیند انکار کند و اگر تغییر نتواند کرد بیرون آید.
احمدبن حنیل گفته است، «اگر سرمه دانی سیمین بیند نشاید که بایستد» و چون شب بخواهد بایستد، ادب میزبانی آن است که قبل طهارت جای به وی نماید.
احمدبن حنیل گفته است، «اگر سرمه دانی سیمین بیند نشاید که بایستد» و چون شب بخواهد بایستد، ادب میزبانی آن است که قبل طهارت جای به وی نماید.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۳ - اما آداب طعام نهادن
اول آن است که تعجیل کند و این از جمله اکرام مهمان باشد تا در انتظار نبود و چون جمعی حاضر شدند و یکی مانده باشد، حق ناظران اولیتر، مگر که غایب درویش باشد و شکسته دل، آنگاه تاخیر بدین نیت نیکو بود. و حاتم اصم گوید، «شتاب از شیطان است مگر در پنج چیز: طعام مهمان و تجهیز مردگان و نکاح دختران و گذاردن وام و توبه از گناهان.» و در ولیمه تعجیل سنت است.
دوم آن که میوه تقدیم کند اول و سفره از تره خالی نگذارد که چون بر سفره سبزی باشد، در اثر است که ملائکه حاضر شوند. باید که از طعامهای خوشتر پیش دارد تا از آن سیر شوند و عادت بسیار خوارگان آن باشد که غلیظ در پیش دارند تا بیشتر توان خورد و این مکروه است. و عادت گروهی آن است که جمله طعامها به یک بار پیش بنهند تا هرکسی از آن خورد که خواهد و چون الوان می نهد، باید که زود برنگیرند که کسی باشد که هنوز سیر نشده باشد از آن طعامها.
ادب سوم آن که طعام اندک ننهد که بی مروتی باشد و بسیار نیز ننهد که تکبر باشد، مگر برای آن نیت که آنچه بماند آن را حساب نبود.
ابراهیم ادهم (ع) طعام بسیار بنهاد. سفیان گفت، «نترسید که آن اسراف باشد؟» ابراهیم گفت، «در طعام اسراف نبود». و باید که نخست نصیب عیال بنهد تا چشم ایشان بر خوان نباشد که چون چیزی نماند زبان دراز کنند در مهمانان و این خباثت بود به مهمان. و روا نباشد مهمان را که زله کند، چنان که عادت گروهی از صوفیان است، مگر که میزبان صحیح بگوید نه به سبب شرم از ایشان و یا دانند که دل وی که راضی است، آنگاه روا باشد به شرط آن که بر همکاسه ظلم نکند. اگر زیادتی برگیرد حرام باشد و اگر میزبان کاره باشد حرام باشد و فرقی نبود میان آن و میان دزدیده و هرچه همکاسه دست بدارد، به شرم نه به دلخوشی آن نیز حرام باشد.
دوم آن که میوه تقدیم کند اول و سفره از تره خالی نگذارد که چون بر سفره سبزی باشد، در اثر است که ملائکه حاضر شوند. باید که از طعامهای خوشتر پیش دارد تا از آن سیر شوند و عادت بسیار خوارگان آن باشد که غلیظ در پیش دارند تا بیشتر توان خورد و این مکروه است. و عادت گروهی آن است که جمله طعامها به یک بار پیش بنهند تا هرکسی از آن خورد که خواهد و چون الوان می نهد، باید که زود برنگیرند که کسی باشد که هنوز سیر نشده باشد از آن طعامها.
ادب سوم آن که طعام اندک ننهد که بی مروتی باشد و بسیار نیز ننهد که تکبر باشد، مگر برای آن نیت که آنچه بماند آن را حساب نبود.
ابراهیم ادهم (ع) طعام بسیار بنهاد. سفیان گفت، «نترسید که آن اسراف باشد؟» ابراهیم گفت، «در طعام اسراف نبود». و باید که نخست نصیب عیال بنهد تا چشم ایشان بر خوان نباشد که چون چیزی نماند زبان دراز کنند در مهمانان و این خباثت بود به مهمان. و روا نباشد مهمان را که زله کند، چنان که عادت گروهی از صوفیان است، مگر که میزبان صحیح بگوید نه به سبب شرم از ایشان و یا دانند که دل وی که راضی است، آنگاه روا باشد به شرط آن که بر همکاسه ظلم نکند. اگر زیادتی برگیرد حرام باشد و اگر میزبان کاره باشد حرام باشد و فرقی نبود میان آن و میان دزدیده و هرچه همکاسه دست بدارد، به شرم نه به دلخوشی آن نیز حرام باشد.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۴ - اما آداب بیرون آمدن
آن است که به دستوری بیرون آید و میزبان باید که تا به سرای با وی بیرون آید که رسول (ص) چنین فرموده است و باید که میزبان سخن خوش گوید و گشاده روی بود و میزبان نیز اگر تقصیری بیند درگذارد و فرو پوشد به نیکوخویی که حسن خلق از بسیاری قربات فاضلتر است. در حکایت است که استاد جنید رحمه الله را کودکی بخواند به دعوت که پدرش کرده بود. چون به در سرای رسیدند، پدرش وی را درنگذاشت، وی بازگشت. دیگر باره کودک وی را بخواند، بازآمد، پدر اندر نگذاشت. همچنین تا چهار بار می آمد تا دل کودک خوش می شود و باز می گشت تا دل پدرش خوش می شود و وی از در میان فارغ و اندر آن هر ردی و قبولی وی را عبرتی بود که وی آن را از جای دیگر می دید.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۵ - اصل دوم
بدان که نکاح کردن از جمله راه دین است همچون طعام خوردن که همچنان که راه دین را به حیات و بقای شخص آدمی حاجت است و حیات بی طعام و شراب ممکن نیست، همچنین به بقای جنس آدمی و نسل وی حاجت است و این بی نکاح ممکن نباشد. پس نکاح سبب اصل وجود است و طعام سبب بقای وجود و مباح کردن نکاح برای این است نه برای شهوات، بلکه شهوت که آفریده است هم برای آن آفریده است تا موکل باشد و متقاضی تا خلق را به نکاح آرد تا سالکان راه دین در وجود همی آیند و راه دین می روند که همه خلق برای دین آفریده اند. و برای این گفت، «و ما خلقت الجن والانس الالیعبدون.»
و هرچن آدمی بیش شود، بندگان حضرت ربوبیت بیشتر می شوند و امت مصطفی (ص) بیش می شود. و برای این گفت رسول (ص)، «نکاح کنید تا بسیار شوید که من در قیامت مباهات کنم به شما با امت دیگر پیغامبران، تا به کودکی که از شکم مادر بیفتد نیز مباهات کنم»، پس ثواب کسی که سعی کند تا بنده ای درافزاید تا در راه بندگی آید، بزرگ بود و برای این است که حق پدربزرگ است و حق استاد بزرگ است که پدر سبب وجود است و استاد سبب شناخت راه است. و بدین سبب گروهی گفته اند که نکاح کردن فاضلتر از آن که به نوافل عبادات مشغول شدن.
و چون معلوم شد که نکاح از جمله راه دین است، شرح آداب آن مهم باشد و شرح آن به شناختن سه باب حاصل آید:
باب اول در فواید و آفات نکاح
باب دوم در آداب عقد نکاح
باب سوم در آداب معیشت و زندگانی پس از نکاح
و هرچن آدمی بیش شود، بندگان حضرت ربوبیت بیشتر می شوند و امت مصطفی (ص) بیش می شود. و برای این گفت رسول (ص)، «نکاح کنید تا بسیار شوید که من در قیامت مباهات کنم به شما با امت دیگر پیغامبران، تا به کودکی که از شکم مادر بیفتد نیز مباهات کنم»، پس ثواب کسی که سعی کند تا بنده ای درافزاید تا در راه بندگی آید، بزرگ بود و برای این است که حق پدربزرگ است و حق استاد بزرگ است که پدر سبب وجود است و استاد سبب شناخت راه است. و بدین سبب گروهی گفته اند که نکاح کردن فاضلتر از آن که به نوافل عبادات مشغول شدن.
و چون معلوم شد که نکاح از جمله راه دین است، شرح آداب آن مهم باشد و شرح آن به شناختن سه باب حاصل آید:
باب اول در فواید و آفات نکاح
باب دوم در آداب عقد نکاح
باب سوم در آداب معیشت و زندگانی پس از نکاح
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۱۶ - باب اول
بدان که فضل نکاح به سبب فواید وی است و فواید نکاح پنج است:
فواید نکاح
فایده اول در فرزند است و به سبب فرزند چهارگونه ثواب است:
ثواب اول آن که سعی کرده باشد در آنچه محبوب حق تعالی است از وجود آدمی و تناسل وی. و هرکه حکمت آفرینش بشناسد، وی را هیچ شک نماند که این محبوب حق تعالی است که هرگاه خداوند زمینی که زراعت را شاید به بنده خویش دهد و تخم به وی دهد و جفتی گاو و آلات زراعت به وی تسلیم کند و موکلی با وی فرستد که وی را به زراعت می دارد، اگر بنده هیچ خرد دارد بداند که مقصود خداوند از این چیست، اگرچه خداوند به زبان با وی نگوید. و ایزد تعالی که رحم بیافرید و آلت مباشرت بیافرید و تخم فرزند در پشت مردان و سینه زنان بیافرید و شهوت را بر مرد و زن موکل کرد، بر هیچ عاقل پوشیده نماند که مقصود از این چیست. چون کسی تخم ضایع کند و موکل را به حیلت از خود دور کند، بی شک از راه مقصود فطرت بگردیده باشد. و برای این بود که سلف و صحابه رضوان الله علیهم اجمعین کراهیت داشته اند که عزب میرند تا معاذ را دو زن فرمان یافت در طاعون و وی را نیز طاعون پدید آمد، گفت، «مرا زن دهید پیش از آن که بمیرم، نخواهم که عزب باشم بمیرم.»
ثواب دوم آن که سعی کرده باشد در موافقت رسول (ص) تا امت وی بیشتر شود که بدان مباهات خواهد کرد. و برای این نهی کرده است از نکاح زنی که عقیم بود و وی را کودکی نبود و گفته است که حصیری در خانه افکنده باشد بهتر از زنی عقیم. و گفته است که زن زشتی که زاینده باشد بهتر از نیکویی عقیم. و بدین معلوم شود که نکاح از بهر شهوت نیست که زنی نیکو مر شهوت را شایسته تر از زشت.
ثواب سیم آن که از فرزند دعا حاصل آید که در خبر است که از جمله خیراتی که ثواب آن منقطع نشود، یکی فرزند صالح است که دعای وی پس از مرگ پدر و مادر پیوسته می باشد و به پدر و مادر می رسد. و در خبر است که دعا را بر طبقهای نور بر مردگان عرضه می کنند و بدان سبب آسایش ها می یابند.
ثواب چهارم آن بود که فرزند باشد که پیش از پدر و مادر فرمان یابد تا رنج آن مصیبت بکشد و فرزند شفیع وی گردد. رسول علیه السلام می گوید که طفل را گویند که در بهشت شو، خویش را بر خشم و اندوه بیفکند و گوید بی پدر و مادر البته در نشوم. و رسول (ص) جامه کسی بگرفت و می کشید و گفت، «چنین که تو را می کشم، طفل پدر و مادر خویش را به بهشت می کشد». و در خبر است که اطفال بر در بهشت جمع شوند و به یک بار فریاد بردارند و مادر و پدر را طلب کنند تا آنگاه که ایشان را دستوری باشد که در میان جمع شوند و هرکس دست پدر و مادر خویش گیرد و به بهشت درآرد.
و یکی از بزرگان از نکاح حذر می کرد تا شبی به خواب دید که قیامت بود و خلق در رنج تشنگی ماند و گروهی اطفال قدحهای زرین و سیمین بر دست و آب می دادند گروهی را. پس وی آب خواست، وی را ندادند، گفتند تو را در میان ما هیچ فرزند نیست. چون از خواب بیدار شد در وقت نکاح کرد.
فایده دوم در نکاح آن است که دین خویش را در حصار کند و شهوت را که آلت شیطان است از خویشتن بازکند. برای این گفت رسول (ص) که هرکه نکاح کرد، نیمه دین خود را در حصار کرد. و هرکه نکاح نکند، غالب آن بود که چشم از نظر و دل از وسوسه نگاه نتواند داشت، اگرچه فرج نگاه دارد، لیکن باید که نکاح بر نیت فرزند باشد نه برای شهوت که محبوب خدای تعالی به جای آوردن برای فرمان را نه چنان بود که برای دفع موکل را که شهوت برای آن آفریده اند تا مستحت و متقاضی بود، هرچند که در وی حکمتی هست. دیگر آن که لذتی عظیم در وی نهاده اند تا نمودار لذتهای آخرت باشد چنان که آتش آفریده اند تا رنج آن نمودار رنج آتش آخرت باشد، هرچند لذت مباشرت و رنج آتش مختصر باشد در جنب لذت و رنج آخرت و ایزد را سبحانه تعالی در هرچه آفریده است حکمتهاست و باشد که در یک چیز حکمتهای بسیار بود و آن پوشیده بود الا بر بزرگان علما.
و رسول (ص) می گوید که هر زنی که می آید شیطانی با وی باشد. چون کسی را زنی نیکو پیش آید باید که به خانه رود و با اهل خود صحبت کند در وقت که زنان همه برابر باشند در این معنی.
فایده سوم اُنس باشد به دیدار زنان و راحتی که دل را حاصل آید به سبب مجالست و مزاح با ایشان که آن آسایش سبب آن باشد که رغبت عبادت تازه گردد که مواظبت بر عبادت ملالت آرد و دل در آن گرفت شود و این آسایش آن قوت را بازآورد. و علی (ع) می گوید که رات و آسایش به یک راه از دلها باز می گیرند که دل از آن نابینا شود. و رسول (ص) وقت بودی که اندر آن مکاشفات کاری عظیم بر وی درآمدی که قالب وی طاقت نداشتی، دست بر عایشه زدی و گفتی، «کلمینی یا عایشه بامن سخن گوی»، خواستی تا قوتی دهد خود را تا طاقت کشیدن یا روحی دارد، چون وی را باز بدین عالم دادندی و آن قوت تمام شدی، تشنگی آن کار بر وی غالب شدی گفتی، «ارحنا یا بلال» تا روی به نماز آوردی. و گاه بودی که دماغ را به بوی خوش قوت دادی و برای این گفت، «حبب الی من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» گفت، «سه چیز در این دنیا دوست من ساخته اند: بوی خوش و زنان و نماز.» ولیکن تخصیص نماز را فرا نمود که مقصود آن است که گفت، «روشنایی چشم من در نماز است»، و بوی خوش و زنان آسایش تن است تا قوت آن یابد که به نماز رسد و قره العین که در وی است حاصل کند.
و برای این بود که رسول (ص) از جمع مال دنیا منع می کرد. عمر گفت رضی الله عنه، «پس از اینجا چه چیز گیریم؟»، گفت، «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجه مومنه» گفت، «زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی پارسا» زن را قرین شکر و ذکر کرد.
فایده چهارم آن بود که زن تیمار خانه بدارد و کار رفتن و پختن و شستن کفایت کند که اگر مرد بدین مشغول شود از علم و عمل و عبادت بازماند و بدین سبب زن یار بود در راه دین و بدین سبب است که بوسلیمان دارانی گفته که زن نیک از دنیا نیست که از آخرت است، یعنی که تو را فارغ دارد تا به کار آخرت پردازی. و عمر می گوید، «پس از ایمان هیچ نعمت نیست بزرگتر از زن شایسته».
فایده پنجم آن که صبر کردن بر اخلاق زنان و کفایت کردن مهمات ایشان و نگاهداشتن ایشان بر راه شرع، جز به مجاهدتی تمام نتوان کرد و آن مجاهدت از فاضل ترین عبادات است و در خبر است که نفقه کردن بر عیال از صدقه فاضلتر. و بزرگان گفته اند که کسب حلال برای فرزند و عیال کار ابدال است. و ابن المبارک در غزو بود با طبقه ای از بزرگان، کسی پرسید که هیچ عمل هست فاضلتر از این که ما بدان مشغولیم؟ گفتند که هیچ چیز فاضلتر از این نمی دانیم. ابن المبارک گفت، «من می دانم. کسی که وی را عیال و فرزندان باشد و ایشان را در صلاح بدارد و به شب از خواب بیدار شود، ایشان را برهنه بیند، جامه بر ایشان بپوشد، آن عمل وی از این فاضلتر». و بشر حافی گفت که احمد حنبل را سه فضیلت است که مرا نیست. یکی آن که وی حلال طلب کند برای خویش و برای عیال و من برای خود طلب کنم و بس. و در خبر است که از جمله گناهان گناهی است که جز رنج عیال کشیدن کفارت آن نباشد. و کی را از بزرگان زن فرمان یافت. هرچند نکاح بر وی عرضه کردند قبول نکرد و گفت، «در تنهایی دل حاضرتر و همت را جمع تر می یابم.» شبی به خواب دید که درهای آسمان گشاده بودی و گروهی مردان از پس یکدیگر فرو می آمدند و در هوا می رفتند. چون به وی رسیدند، یکی گفت این آن مرد میشوم است. دوم گفت آری. سوم گفت این آن مرد میشوم است. چهارم گفت آری. و ترسید از هیبت ایشان که بپرسیدی تا بازپسین ایشان پسری بود. وی را گفت، «این میشوم که را همی گویند؟» گفت، «تو را که پیش از این عبادات تو در جمله اعمال مجاهدان به آسمان می آوردند، اکنون یک هفته است تا از جمله مجاهدان بیرون کرده اند. ندانیم تا چه کرده ای؟» چون از خواب بیدار شد، در حال نکاحی کرد تا از جمله مجاهدان باشد. این است جمله فواید نکاح که بدین سبب رغبت باید کردن در وی.
فواید نکاح
فایده اول در فرزند است و به سبب فرزند چهارگونه ثواب است:
ثواب اول آن که سعی کرده باشد در آنچه محبوب حق تعالی است از وجود آدمی و تناسل وی. و هرکه حکمت آفرینش بشناسد، وی را هیچ شک نماند که این محبوب حق تعالی است که هرگاه خداوند زمینی که زراعت را شاید به بنده خویش دهد و تخم به وی دهد و جفتی گاو و آلات زراعت به وی تسلیم کند و موکلی با وی فرستد که وی را به زراعت می دارد، اگر بنده هیچ خرد دارد بداند که مقصود خداوند از این چیست، اگرچه خداوند به زبان با وی نگوید. و ایزد تعالی که رحم بیافرید و آلت مباشرت بیافرید و تخم فرزند در پشت مردان و سینه زنان بیافرید و شهوت را بر مرد و زن موکل کرد، بر هیچ عاقل پوشیده نماند که مقصود از این چیست. چون کسی تخم ضایع کند و موکل را به حیلت از خود دور کند، بی شک از راه مقصود فطرت بگردیده باشد. و برای این بود که سلف و صحابه رضوان الله علیهم اجمعین کراهیت داشته اند که عزب میرند تا معاذ را دو زن فرمان یافت در طاعون و وی را نیز طاعون پدید آمد، گفت، «مرا زن دهید پیش از آن که بمیرم، نخواهم که عزب باشم بمیرم.»
ثواب دوم آن که سعی کرده باشد در موافقت رسول (ص) تا امت وی بیشتر شود که بدان مباهات خواهد کرد. و برای این نهی کرده است از نکاح زنی که عقیم بود و وی را کودکی نبود و گفته است که حصیری در خانه افکنده باشد بهتر از زنی عقیم. و گفته است که زن زشتی که زاینده باشد بهتر از نیکویی عقیم. و بدین معلوم شود که نکاح از بهر شهوت نیست که زنی نیکو مر شهوت را شایسته تر از زشت.
ثواب سیم آن که از فرزند دعا حاصل آید که در خبر است که از جمله خیراتی که ثواب آن منقطع نشود، یکی فرزند صالح است که دعای وی پس از مرگ پدر و مادر پیوسته می باشد و به پدر و مادر می رسد. و در خبر است که دعا را بر طبقهای نور بر مردگان عرضه می کنند و بدان سبب آسایش ها می یابند.
ثواب چهارم آن بود که فرزند باشد که پیش از پدر و مادر فرمان یابد تا رنج آن مصیبت بکشد و فرزند شفیع وی گردد. رسول علیه السلام می گوید که طفل را گویند که در بهشت شو، خویش را بر خشم و اندوه بیفکند و گوید بی پدر و مادر البته در نشوم. و رسول (ص) جامه کسی بگرفت و می کشید و گفت، «چنین که تو را می کشم، طفل پدر و مادر خویش را به بهشت می کشد». و در خبر است که اطفال بر در بهشت جمع شوند و به یک بار فریاد بردارند و مادر و پدر را طلب کنند تا آنگاه که ایشان را دستوری باشد که در میان جمع شوند و هرکس دست پدر و مادر خویش گیرد و به بهشت درآرد.
و یکی از بزرگان از نکاح حذر می کرد تا شبی به خواب دید که قیامت بود و خلق در رنج تشنگی ماند و گروهی اطفال قدحهای زرین و سیمین بر دست و آب می دادند گروهی را. پس وی آب خواست، وی را ندادند، گفتند تو را در میان ما هیچ فرزند نیست. چون از خواب بیدار شد در وقت نکاح کرد.
فایده دوم در نکاح آن است که دین خویش را در حصار کند و شهوت را که آلت شیطان است از خویشتن بازکند. برای این گفت رسول (ص) که هرکه نکاح کرد، نیمه دین خود را در حصار کرد. و هرکه نکاح نکند، غالب آن بود که چشم از نظر و دل از وسوسه نگاه نتواند داشت، اگرچه فرج نگاه دارد، لیکن باید که نکاح بر نیت فرزند باشد نه برای شهوت که محبوب خدای تعالی به جای آوردن برای فرمان را نه چنان بود که برای دفع موکل را که شهوت برای آن آفریده اند تا مستحت و متقاضی بود، هرچند که در وی حکمتی هست. دیگر آن که لذتی عظیم در وی نهاده اند تا نمودار لذتهای آخرت باشد چنان که آتش آفریده اند تا رنج آن نمودار رنج آتش آخرت باشد، هرچند لذت مباشرت و رنج آتش مختصر باشد در جنب لذت و رنج آخرت و ایزد را سبحانه تعالی در هرچه آفریده است حکمتهاست و باشد که در یک چیز حکمتهای بسیار بود و آن پوشیده بود الا بر بزرگان علما.
و رسول (ص) می گوید که هر زنی که می آید شیطانی با وی باشد. چون کسی را زنی نیکو پیش آید باید که به خانه رود و با اهل خود صحبت کند در وقت که زنان همه برابر باشند در این معنی.
فایده سوم اُنس باشد به دیدار زنان و راحتی که دل را حاصل آید به سبب مجالست و مزاح با ایشان که آن آسایش سبب آن باشد که رغبت عبادت تازه گردد که مواظبت بر عبادت ملالت آرد و دل در آن گرفت شود و این آسایش آن قوت را بازآورد. و علی (ع) می گوید که رات و آسایش به یک راه از دلها باز می گیرند که دل از آن نابینا شود. و رسول (ص) وقت بودی که اندر آن مکاشفات کاری عظیم بر وی درآمدی که قالب وی طاقت نداشتی، دست بر عایشه زدی و گفتی، «کلمینی یا عایشه بامن سخن گوی»، خواستی تا قوتی دهد خود را تا طاقت کشیدن یا روحی دارد، چون وی را باز بدین عالم دادندی و آن قوت تمام شدی، تشنگی آن کار بر وی غالب شدی گفتی، «ارحنا یا بلال» تا روی به نماز آوردی. و گاه بودی که دماغ را به بوی خوش قوت دادی و برای این گفت، «حبب الی من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قره عینی فی الصلوه» گفت، «سه چیز در این دنیا دوست من ساخته اند: بوی خوش و زنان و نماز.» ولیکن تخصیص نماز را فرا نمود که مقصود آن است که گفت، «روشنایی چشم من در نماز است»، و بوی خوش و زنان آسایش تن است تا قوت آن یابد که به نماز رسد و قره العین که در وی است حاصل کند.
و برای این بود که رسول (ص) از جمع مال دنیا منع می کرد. عمر گفت رضی الله عنه، «پس از اینجا چه چیز گیریم؟»، گفت، «لیتخذ احدکم لسانا ذاکرا و قلبا شاکرا و زوجه مومنه» گفت، «زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی پارسا» زن را قرین شکر و ذکر کرد.
فایده چهارم آن بود که زن تیمار خانه بدارد و کار رفتن و پختن و شستن کفایت کند که اگر مرد بدین مشغول شود از علم و عمل و عبادت بازماند و بدین سبب زن یار بود در راه دین و بدین سبب است که بوسلیمان دارانی گفته که زن نیک از دنیا نیست که از آخرت است، یعنی که تو را فارغ دارد تا به کار آخرت پردازی. و عمر می گوید، «پس از ایمان هیچ نعمت نیست بزرگتر از زن شایسته».
فایده پنجم آن که صبر کردن بر اخلاق زنان و کفایت کردن مهمات ایشان و نگاهداشتن ایشان بر راه شرع، جز به مجاهدتی تمام نتوان کرد و آن مجاهدت از فاضل ترین عبادات است و در خبر است که نفقه کردن بر عیال از صدقه فاضلتر. و بزرگان گفته اند که کسب حلال برای فرزند و عیال کار ابدال است. و ابن المبارک در غزو بود با طبقه ای از بزرگان، کسی پرسید که هیچ عمل هست فاضلتر از این که ما بدان مشغولیم؟ گفتند که هیچ چیز فاضلتر از این نمی دانیم. ابن المبارک گفت، «من می دانم. کسی که وی را عیال و فرزندان باشد و ایشان را در صلاح بدارد و به شب از خواب بیدار شود، ایشان را برهنه بیند، جامه بر ایشان بپوشد، آن عمل وی از این فاضلتر». و بشر حافی گفت که احمد حنبل را سه فضیلت است که مرا نیست. یکی آن که وی حلال طلب کند برای خویش و برای عیال و من برای خود طلب کنم و بس. و در خبر است که از جمله گناهان گناهی است که جز رنج عیال کشیدن کفارت آن نباشد. و کی را از بزرگان زن فرمان یافت. هرچند نکاح بر وی عرضه کردند قبول نکرد و گفت، «در تنهایی دل حاضرتر و همت را جمع تر می یابم.» شبی به خواب دید که درهای آسمان گشاده بودی و گروهی مردان از پس یکدیگر فرو می آمدند و در هوا می رفتند. چون به وی رسیدند، یکی گفت این آن مرد میشوم است. دوم گفت آری. سوم گفت این آن مرد میشوم است. چهارم گفت آری. و ترسید از هیبت ایشان که بپرسیدی تا بازپسین ایشان پسری بود. وی را گفت، «این میشوم که را همی گویند؟» گفت، «تو را که پیش از این عبادات تو در جمله اعمال مجاهدان به آسمان می آوردند، اکنون یک هفته است تا از جمله مجاهدان بیرون کرده اند. ندانیم تا چه کرده ای؟» چون از خواب بیدار شد، در حال نکاحی کرد تا از جمله مجاهدان باشد. این است جمله فواید نکاح که بدین سبب رغبت باید کردن در وی.