عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
بشنو ز گذشتگان ترا گر گوشی است
میگیر عزای خود بسر گر هوشی است
امروز بدوش تست تابوت کسان
فرداست که تابوت تو هم بر دوشی است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
عمر تو خس و، زر آتش سوزانی است
افزونی هر درم از آن، نقصانی است
برباد رود ز مال این عمر عزیز
در خوردن رشته هر دری دندانی است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
جایی که کسی پی نبرد، بی جایی است
رویی که نریزد آب، ناپیدایی است
چیزی که بماند بکسی، بیچیزی است
یاری که نرنجد ز کسی، تنهایی است
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
بر درگه خلق، بندگی ما را کشت
هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
فارغ نشویم یکدم از فکر معاش
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
دنیا، که بجلوه میکند مفتونت
تو بسته بدو دل، او کمر بر خونت
این شاهد غداره چنبر بازیست
کز چنبر چرخ میکند بیرونت
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
عزت، ثمر فروتنی میگردد
پستی، معراج برتری میگردد
قدرت ز فتادگی دو چندان گردد
افتد چو الف ز پای، پی میگردد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
گه در غم پوششی و، گه در غم خورد
گویا نشنیده یی که می باید مرد
تا چند غم زندگی خویش خوری؟
گاهی غم مرگ نیز می باید خورد!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
عمر تو بفکر دنیی دون گذرد
کی یک نفست بیاد بیچون گذرد؟
از بهر خیال باطلی، چند ای دل؟
از حق مگذر؛ کسی ز حق چون گذرد؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
از جوش شباب، پر دلت بی غم شد
زین جوشن مرو ز سر، که باید کم شد
ناخورده بری ز عمر، باید شد پیر
ننشسته هنوز راست، باید خم شد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
بی خاطر جمع، نکته دان نتوان شد
بی مایه، چو ابر درفشان نتوان شد
با فکر معاش، فکر معنی سخن است
گویا بسخن، بی لب نان نتوان شد
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
نی سفره، نه کاسه، نی طبق میماند
نی مال و، نه ملک و، نه نسق میماند
اسباب جهان، ینست نگه واری بیش
این نقش و کلک ها بشفق میماند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
کس جا بدل فتادگان تا نکند
معراج سوی عالم بالا نکند
نخل از رفعت بر آسمان سرنکشد
تا در دل خاک خویش را جا نکند
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
گر باده غم نصیب ما زین خم بود
در خنده بیباکی ما غم گم بود
ممنون عطای کس نگشتیم، جز این
کاین خنده ما ز کیسه مردم بود
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
از کار جهان، بترک و تجرید گذر
از مطلب روزگار نومید گذر
چون سایه دیوار خرابیست جهان
زین سایه دیوار چو خورشید گذر
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
در مکتب عقل، خود کتاب خود باش
در فکر سئوال حق، جواب خود باش
در پای حساب، تا نمانی فردا
زنهار امروز، سر حساب خود باش
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
ای ازلم ولانسلمت، خلق به تنگ
در فن جدل، بسته دل سخت تو زنگ
از بحث و جدل، کسی نگردد فاضل
این ملک نمیتوان گرفتن با جنگ
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
از صاف دلان نیست کدورت را رنگ
با صلح نهادان نبود کس را جنگ
الفت چو گرفت خصم، میگردد دوست
آیینه ز آب خود نمیگیرد زنگ
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
ما دشمن خویش را، بیاری زده ایم
با عجز و نیاز و بردباری زده ایم
تا خصم گشوده لب ببدگویی ما
خاکش بدهن ز خاکساری زده ایم
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
خواهی که شود بر سر خلقت مسکن
اول باید خاک قدمها گشتن
تا آب بپای نخل نگذارد سر
کی بر سر شاخ میتواند رفتن؟!
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
هستی نبود، جز غم و رنج و تعبی
دروی نبود نشان ز عیش و طربی
شد هر که خلاص از خم این رشته عمر
می دان که گسیخت ریسمان عجبی