عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۳
فلک هر آنچه ز دستت گرفت، بهتر داد
سحاب آب گرفت از محیط و، گوهر داد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۷
ندارند از ته دل، الفتی اهل جهان باهم
مگر در خواب مژگانی به مژگان آشنا گردد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۳
نیند از احتیاط خصم، دنیا دیدگان غافل
چنار از سالخوردیها، زره زیر قبا دارد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۵
چو خاک تیره، مشو فرش در بیابانی
که گردباد چونی ریشه در زمین دارد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۸
کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد
نامور شد تا نگین پهلو تهی از نام کرد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۹
یک ذره اعتماد نشاید بجاه کرد
دیوار موج را نتوان تکیه گاه کرد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۱
تلاش تیرگی با آتش دل در نمیگیرد
که تیغ شعله هرگز رنگ خاکستر نمیگیرد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۵
ز نانخورش بترشرویی زمانه بساز
شکر بتلخی ممنون شدن نمی ارزد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۶
خانه تن، چو بسیل اجل از هم ریزد
خبر مرگ تو گردیست کز آن برخیزد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۵
مختصر تا نبود حرف، نگردد مقبول
بر سخن طول سخن چون خط بطلان باشد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۹
کسی از خمشی بهتر، خلق حسنی باشد؟
خاموشی اگر نبود، باری سخنی باشد!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۰
پیری مگو مرا ز جوانی پدید شد
در راه مرگ، دیده عمرم سفید شد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۲
بی ترک مال، خنده بلب آشنا نشد
تا بر نخاست از سر زر، غنچه وا نشد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۸
ز چوب بید از آن خاکستری چندان نمیماند
که بعد از مرگ میراثی ز آزادان نمیماند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۹
تا نبینند دمی روی خوشی، مال جهان
مشت خاکیست که بردیده دونان زده اند!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۲
ز اندیشه بد گوست، کرم های لئیمان
بی واهمه ابنای زمان رنگ نبازند
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۹
بآب تیغ تو، آب حیات میگویند
نگاه کن که چها از برات میگویند؟!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۲
. . .
هر کو تهی ز خویش چون نقش نگین بود
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۳
از خود برآ که جان گرفتار در بدن
دست هنرور است که در آستین بود
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۷۴
رفتم از خود، خویشتن را بسکه دزدیدم بخود
رشته عمرم گسست، از بسکه پیچیدم بخود