عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۲ - قطعه
خدا به ظلم نه راضی و بنده ظلم کند
رضای بنده چرا برده از رضای خدا
دلا خموش شو ودم مزن از این اسرار
بدان که نیست کسی مقتدر سوای خدا
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۶ - قطعه
دور کن از خویشتن حرص و طمع
گر بخواهی آبروی خویش را
در دوعالم خواهی ار آسودگی
درکن از دل آرزوی خویش را
خواهی ار عزت تو را گردد فزون
خوبتر کن خلق وخوی خویش را
گر همی خواهی که گردد خصم نرم
نرمتر کن گفتگوی خویش را
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۸ - قطعه
ز اقربا ومالها ای دل مشو شادان که هست
اقربایت عقربان ومالهایت مارها
کاسه ات تا پر می است وکیسه ات تا پر ز زر
چون به گرد شهد موران هست گردت یارها
لیکن آن گردد تهی چون ازمی این خالی ز زر
مر تورا آن یارها یکسر شوند اغیارها
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - قطعه
یکی مور برد از ملخ تحفه رانی
به پیش سلیمان به آن جاه و حشمت
مبادا که آن مور شرمنده گردد
از و شد قبول وبه اوکرد رأفت
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱۲ - قطعه
قوام هیچ ندارد به دلمروت ورحم
گمانش اینکه خداوندگار درخواب است
نه آگه است و ندارد خبر ز کبر وغرور
که روزگار چو روداست وعمر چون آب است
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱۳ - قطعه
آن یکی گیرد زنی از بهر مال
و آن دگر کس زآنکه صاحب عزت است
زن مگیر از بهر مال وعزتش
کاین دو را گه فقر وگاهی ذلت است
ای خوش آنکس کو دم از وحدت زند
زن نگیرد مرد گر با همت است
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۱۵ - قطعه
دید روباهی که روباهی دگر
می دود گفت ای برادر حال چیست
گفت باشد خر بگیری گفت تو
نیستی خر روبهی بر جا بایست
گفت تا ثابت کنم خر نیستم
دیگر از من درجهان آثار نیست
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۲۱ - قطعه
بگو به صاحب دیوان که صاحب ایمان شو
گمان مکن که برد گندم آنکه جوکارد
خبر زحالت انباردار خود داری
که او چه بر سر بیچاره خلق می آرد
تو رحم کن اگر او را به دل نباشد رحم
ولیک در دل تو رحم ره کجا دارد
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۲۳ - قطعه
آنکه منکر گشت در حق علی منگر بدو
منکر ومنگر چو در تجنیس تام افتاده اند
فاش تر گویم که تا دانی نگه کن درعدد
با عمر بنگر که منکر هم مقام افتاده اند
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۲۴ - قطعه
کومشیر الملک تا بیندچه سان
مردمان از ارث او عشرت کنند
چشم بینائی بده یا رب به خلق
تا که درکار جهان عبرت کنند
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۲۶ - قطعه
آخر کار چون بود مردن
این چنینت چرا غرور بود
خانه سازی منقش از چه سبب
عاقبت منزلت چو گور بود
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۳۲ - قطعه
رفیق خوب به است از برادر و فرزند
اگر به دست تو آید، چو جان عزیزش دار
که این متاع به زور و به زر، به جد و به جهد
به کس نصیب نگردد به هیچ شهر و دیار
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۳۳ - قطعه
ای برادر مجوی از دونان
غیر بخل و طمع صفات دگر
پیش تو چینه ای نمی ریزند
گر معلق زنان شوی کوثر
نکنندت به توبره سیری جو
گر کشی بارها به دوش چو خر
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۳۶ - قطعه
رحم وانصاف درمیانه خلق
گشته چون پای مار و دیده مور
چشم امید اگر کسی دارد
از کسی جز خدا بود بی نور
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۳۸ - قطعه
هر که را روزی فراخ آید به دهر
هیچ باکش نیست اندر تنگ سال
وآنکه آمد تنگ روزی درجهان
در فراخی هم بود آشفته حال
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۴۴ - قطعه
نبود درهمه رویزمین چو کشورفارس
به ملک فارس نبودند گر مشیر وقوام
بسی حرام خدا را که این نمودحلال
بسی حلال خدا را که آن نمودحرام
هم این شکست دل خلق را ز پیر وجوان
هم آن ببست در رزق را به خاص وعام
سفارشی که از این است بدتر از فحش است
نوازشی که از آن است بدتر از دشنام
خدای لم یزلی هر دو را کند نابود
به جاه قرب علی هر دورا کند گمنام
الهی آنکه رسد روز عمر این را شب
الهی آنکه شودصبح عزت او راشام
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۴۹ - قطعه
پی سواری خود مردمان خرندخری
برای صرفه که جونیم من دهند به او
به اسب تازی مایل کسی نمی گردد
که خرج اوبودا فزون اگر چه هست نکو
اگر چه اسب مر او را دهد نجات ازخصم
اگر چه خر کند او را فرو به گل درجو
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۵۰ - قطعه
خری با خری گفت منت ز کس
نباید کشیدن پی کاه وجو
دهد کاه وجو صاحب ما به ما
ولی جان زما می ستاند گرو
پی نفع هم آب وهیزم کشیم
کشدمان بگردیم اگر کند رو
بیا تا بمیریم وفارغ شویم
ز من ای برادر نصیحت شنو
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۵۱ - قطعه
مباش از این سپس در بندتحصیل کمال ای دل
که کافش کاف تشبیه است یعنی مثل مال استی
کمال وفضل را یکسو بنه رو فکر مالی کن
که کس رامال اگر نبود کمال اووبال استی
وگر باشد تو رامالی که هرکس بیندوداند
شوی مطبوع هر طبعی نه هیچت گر کمال استی
بلند اقبال : ماده تاریخ
شمارهٔ ۲ - تاریخ فوت
نصیر الملک هم دیدی که ناگاه
جهان و زندگی را کرد بدرود
اگر چه تندخو می بودالحق
کسی را هم زخود مأیوس ننمود
ز عشرت در به روی خود اگر بست
در آسودگی بر خلق بگشود
زیان برد از کسی از خوی تندش
بسی بردند از انصاف او سود
به اجحاف کسی راضی نگردید
به آزار دلی دامن نیالود
پی تاریخ سال رحلت او
«بلنداقبال » اندر فکر می بود
دوکس دیدم که میگفتندبا هم
نصیر الملک را حق عفو فرمود
۱۳۱۱قمری