عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
معلوم نمی شود چنین از سر دست
کاین صورت و معنی ز چه رو در پیوست
اسرار به جمله گی به نزد هر کس
آن گاه شود عیان که صورت بشکست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵
ترکیب عناصر ار نگشتی کم و کاست
صورت بستی که طبع صورتگر ماست
بفزود و بکاست تا بدانی ره راست
کاین عالم را مصور کامرواست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
در عین علی، هو العلی الاعلی ست
در لام علی، سّر الاهی پیداست
در یای علی سورهٔ حی قیوم
برخوان و ببین که اسم اعظم آن جاست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
هر نقش که بر تختهٔ هستی پیداست
آن صورت آن کس است کان نقش آراست
دریای کهن چو بر زند موجی نو
موجش خوانند و در حقیقت دریاست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
در کار جهان، بیع و شری بر هیچ است
نقشی است خوش آدمی، ولی بر هیچ است
زنهار بر این چهار دیوار وجود
فارغ ننشینی، که بنی بر هیچ است
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
افضل دیدی که هر چه دیدی هیچ است
سر تا سر آفاق دویدی هیچ است
هر چیز که گفتی و شنیدی هیچ است
و آن نیز که در کنج خزیدی هیچ است
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
آن کیست که آگاه ز حسن و خرد است
آسوده ز کفر و دین و از نیک و بد است
کارش نه چو جسم و نفس داد و ستد است
آگاه بدو عقل و خود آگه به خود است
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
سرتاسر آفاق جهان از گل ماست
منزلگه نور قدس کلی، دل ماست
افلاک و عناصر و نبات و حیوان
عکسی ز وجود روشن کامل ماست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶
اول ز مکوّنات، عقل و جان است
و اندر پی او، نُه فلک گردان است
زین جمله چو بگذری چهار ارکان است
پس معدن و پس نبات و پس حیوان است
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
من آن گهرم که عقل کل کان من است
و این هر دو جهان، دو رکن از ارکان من است
کونین و مکان و ماوراء زنده به اوست
من جان جهانم، نه جهان جان من است
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰
هرگز بت من روی به کس ننموده است
و این گفت و شنود خلق، بر بیهوده است
و آن کس که بتم را به سزا بستوده است
او هم به حکایت ز کسی بشنوده است
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱
هر نفس که او درد ز درمان دانست
دشخوار خرد تواند آسان دانست
چیزی که وجود آن نیابی در خود
بیرون ز خود از چه روی بتوان دانست؟
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
بر سیر اگر نهاده ای دل، ای دوست
چون سیر به یک بار برون آی از پوست
زنهار مگرد گرد این راه مخوف
تا همچو پیاز خاطرت تو بر تو ست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳
سمع و بصر و زبان و دستم، همه اوست
من نیستم و هستیِ هستم همه اوست
این هستی موهوم، خیالی است صریح
زین هستی موهوم چو رستم، همه اوست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴
راه ازل و ابد، زبان و سرِ توست
و آن دّر که کسی نسفت، در کشور توست
چیزی چه طلب کنی؟ که گم کرده نه ای
از خود بطلب، که نقد تو در بر توست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
چندین غم مال و حسرت دنیا چیست
هرگز دیدی کسی که جاوید بزیست؟
این یک نفسی که در تنت عاریتی ست
با عاریتی، عاریتی، باید زیست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸
من من نی ام، آن کس که منم، گوی که کیست؟
خاموش منم، در دهنم گوی که کیست
سر تا قدمم نیست به جز پیرهنی
آن کس که منش پیرهنم، گوی که کیست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۹
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست
نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست
بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست
الا عزت که آن نگه داشتنی ست
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
آن کس که درون سینه را دل پنداشت
گامی دو نرفته، جمله را حاصل پنداشت
علم و ورع و زهد و تمنا و طلب
این جمله رهند، خواجه منزل پنداشت
باباافضل کاشانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳
ای در طلب آن که لقا خواهی یافت
وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت
با توست خدا و عرش اعظم دل توست
با خود چو نیابی اش کجا خواهی یافت