عبارات مورد جستجو در ۵۴۳ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» آدمى را منزل اوّل از منازل وجود شکم مادر است: اوّل آبى، آن گه علقهاى، آن گه مضغهاى، پس استخوانى و پوستى، آن گه جانورى، چون چهار ماهه شود زنده شود، شخصى زیبا، صورتى پرنگار، درو از الطاف کرم تعبیههایى که عاقل در آن نگرد از تعجب خیر فرو ماند، در وى دماغ آفرید سه طبقه بر هم ساخته: در اوّل فهم نهاد، در دوم عقل، در رسوم حفظ، وانگه کمال حکمت را دماغ سرد و تر آفرید که مقابل وى دلست گرم و خشک تا بخار دل و حرارت دل که باو رسد او را زیان ندارد، دل بیافرید رگهاى جهنده درو پیوسته و حیاة در او روان، جگر بیافرید رگهاى آرمیده درو پیوسته غذاء همه تن درو روان، معده بیافرید امعاء درو پیوست، جاى نطفه بیافرید مثانه و انثیین درو پیوست، دماغ نرم و تر آفرید تا سخن در گیرد، پوست پیشانى سخت آفرید تا موى نرویاند، پوست ابرو میانه آفرید تا موى رویاند لکن دراز نگرداند، محلّ نور چشم پیه گردانید تا آن را تباه نکند، زبان بر محل لعاب نهاد تا زود برود، آسان سخن گوید، بر مراد وى چنانک خواهد، بر سر حلقوم حجابى آفرید تا چون طعام فرو برد سر حلقوم بسته شود طعام بمجراى نفس نرسد، آن گه طعام بحرارت جگر در معده پخته گردد و آن را بعروق و اعضاء رساند.
درنگر تا از یک قطره آب چه آفرید و چند آفرید از استخوان و گوشت و پوست و پیه و زهره و جگر و سپرز و رگ و پى و موى و ناخن و دندان، چون آن خلقت بکمال حکمت تمام شود و نه ماه بسر آید از شکم مادر بفرمان حق جلّ جلاله قصد دنیا کند اینست که ربّ العزّه گفت: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» چون در دنیا آید نادان و بى علم آید چنانک گفت: «لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» ربّ العالمین بکمال لطف و رأفت و رحمت خویش او را سمعى دهد که لطایف ذکر بوى شنود، بصرى دهد که عجایب صنع بوى بیند، دلى دهد که مهر و محبّت حق را بشاید، آن گه گفت: «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» این همه بآن کردم تا نعمت من بر خود بشناسید و از من آزادى کنید نه چنانک دشمنان کردند که نعمت بشناختند و آن گه انکار کردند که حوالت نعمت با دیگرى بردند و آزادى از دیگرى کردند، و ذلک فى قوله تعالى: «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها»، شناخت نعمت نیکوست و شناخت منعم نیکوتر زیرا که شناخت نعمت انکار را بوى را هست و شناخت منعم جز بر استقامت نرود، کافران را شناخت نعمت بود امّا شناخت منعم نبود، لا جرم انکار بار آورد و جحود.
یکى از پیغامبران گفت بار خدایا نعمت بر کافران بى شمار مىریزى و بر سر مؤمنان بلا مىانگیزى سبب چیست؟ فرمان آمد از جبّار کائنات که آفریدگان همه بندگان و رهیگان مناند، بلا و نعمت بارادت و مشیّت منست، مؤمن در دنیا گناه کند و آخر عهد که روى بعقبى نهد خواهم که پاک و بى گناه بر من رسد و مرا بیند، بلا بر وى گماردم در دنیا و آن را کفّاره گناهان وى کنم، و کافر در دنیا نیکوئیها کند آن نیکوئیها را در دنیا بنعمت مکافات کنم تا چون بر ما رسد وى را هیچ حق نمانده باشد و او را عقوبت تمام کنم، خواست ما اینست و ارادت ما چنین است و کس را بر خواست ما اعتراض نیست و از حکم ما اعراض نیست.
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها» قومى گفتند این در حق مسلمانانست که روزگارى در طاعت بسر آرند و طریق ریاضت و مجاهدت بحکم شریعت بر دست گیرند، امّا بعاقبت عجبى در ایشان آید که راه بریشان بزند و آن طاعت بر ایشان تباه کند، و عجب آنست که آن طاعت و عبادت بنزدیک حق جلّ جلاله خدمتى پسندیده داند و اهتزازى و شادیى در خود آرد که این صفت من است و قوّت من و غافل ماند از آنک نعمت خداست و فضل او بر وى وانگه از زوال نعمت نترسد و ایمن رود.
مصطفى (ص) گفت سه چیز است که هلاک مرد در آنست: یکى بخل که مرد او را فرمان بردار شود، دیگر هواى نفس که مرد فرا پى آن نشیند، سوم آن مرد که بخویشتن معجب بود. یکى از جمله بزرگان دین گفته: اگر همه شب خواب کنم و بامداد شکسته و ترسان باشم دوست تر از آن دارم که همه شب نماز کنم و بامداد بخویشتن معجب باشم. و عبد اللَّه مسعود گفت هلاک دین مرد در دو چیز است: یکى عجب، دیگر نومیدى این از آن گفت که هر که نومید شد از طلب فرو ایستاد و فترت در وى آمد نیز عبادت نکند، همچنین معجب در خود مىپندارد که از طلب بى نیازست که کار وى خود راستست و آمرزیده.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» تأتى یوم القیامة کلّ امّة مع رسولهم فلا امّة تساوى هذه الامة کثرة و فضلا و لا رسول کرسولنا (ص) رتبة و قدرا.
... «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» فیه للمؤمنین شفاء و هو لهم ضیاء و على الکافرین بلاء و هو لهم سبب محنة و شقاء.
درنگر تا از یک قطره آب چه آفرید و چند آفرید از استخوان و گوشت و پوست و پیه و زهره و جگر و سپرز و رگ و پى و موى و ناخن و دندان، چون آن خلقت بکمال حکمت تمام شود و نه ماه بسر آید از شکم مادر بفرمان حق جلّ جلاله قصد دنیا کند اینست که ربّ العزّه گفت: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» چون در دنیا آید نادان و بى علم آید چنانک گفت: «لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» ربّ العالمین بکمال لطف و رأفت و رحمت خویش او را سمعى دهد که لطایف ذکر بوى شنود، بصرى دهد که عجایب صنع بوى بیند، دلى دهد که مهر و محبّت حق را بشاید، آن گه گفت: «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» این همه بآن کردم تا نعمت من بر خود بشناسید و از من آزادى کنید نه چنانک دشمنان کردند که نعمت بشناختند و آن گه انکار کردند که حوالت نعمت با دیگرى بردند و آزادى از دیگرى کردند، و ذلک فى قوله تعالى: «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها»، شناخت نعمت نیکوست و شناخت منعم نیکوتر زیرا که شناخت نعمت انکار را بوى را هست و شناخت منعم جز بر استقامت نرود، کافران را شناخت نعمت بود امّا شناخت منعم نبود، لا جرم انکار بار آورد و جحود.
یکى از پیغامبران گفت بار خدایا نعمت بر کافران بى شمار مىریزى و بر سر مؤمنان بلا مىانگیزى سبب چیست؟ فرمان آمد از جبّار کائنات که آفریدگان همه بندگان و رهیگان مناند، بلا و نعمت بارادت و مشیّت منست، مؤمن در دنیا گناه کند و آخر عهد که روى بعقبى نهد خواهم که پاک و بى گناه بر من رسد و مرا بیند، بلا بر وى گماردم در دنیا و آن را کفّاره گناهان وى کنم، و کافر در دنیا نیکوئیها کند آن نیکوئیها را در دنیا بنعمت مکافات کنم تا چون بر ما رسد وى را هیچ حق نمانده باشد و او را عقوبت تمام کنم، خواست ما اینست و ارادت ما چنین است و کس را بر خواست ما اعتراض نیست و از حکم ما اعراض نیست.
«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها» قومى گفتند این در حق مسلمانانست که روزگارى در طاعت بسر آرند و طریق ریاضت و مجاهدت بحکم شریعت بر دست گیرند، امّا بعاقبت عجبى در ایشان آید که راه بریشان بزند و آن طاعت بر ایشان تباه کند، و عجب آنست که آن طاعت و عبادت بنزدیک حق جلّ جلاله خدمتى پسندیده داند و اهتزازى و شادیى در خود آرد که این صفت من است و قوّت من و غافل ماند از آنک نعمت خداست و فضل او بر وى وانگه از زوال نعمت نترسد و ایمن رود.
مصطفى (ص) گفت سه چیز است که هلاک مرد در آنست: یکى بخل که مرد او را فرمان بردار شود، دیگر هواى نفس که مرد فرا پى آن نشیند، سوم آن مرد که بخویشتن معجب بود. یکى از جمله بزرگان دین گفته: اگر همه شب خواب کنم و بامداد شکسته و ترسان باشم دوست تر از آن دارم که همه شب نماز کنم و بامداد بخویشتن معجب باشم. و عبد اللَّه مسعود گفت هلاک دین مرد در دو چیز است: یکى عجب، دیگر نومیدى این از آن گفت که هر که نومید شد از طلب فرو ایستاد و فترت در وى آمد نیز عبادت نکند، همچنین معجب در خود مىپندارد که از طلب بى نیازست که کار وى خود راستست و آمرزیده.
«وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» تأتى یوم القیامة کلّ امّة مع رسولهم فلا امّة تساوى هذه الامة کثرة و فضلا و لا رسول کرسولنا (ص) رتبة و قدرا.
... «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» فیه للمؤمنین شفاء و هو لهم ضیاء و على الکافرین بلاء و هو لهم سبب محنة و شقاء.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» باصدق دل و عقد درست در توحید بوقت ضرورت و حالت اکراه، بر زبان کلمه کفر راندن زیان ندارد، و فسخ عهد دین نبود، از روى اشارت جوانمردان طریقت را و محققان ارادت را رخصتى است اگر گاه گاه بحکم ضرورت بشریّت در تحصیل معلوم بکوشند و باسباب باز نگرند، چون اندازه ضرورت در آن کوش دارند نه در صحّت ارادت ایشان قدح آرد، نه در قصد ایشان فترت افکند، اینست سرّ آن که پیغامبران مرسل با جلالت منزلت و کمال قربت ایشان حظوظ نفس دست بنداشتهاند. موسى کلیم (ع) بمقام مکالمت و مناجات رسید و بر بساط انبساط نواخت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنِی» یافت، با این همه قربت و زلفت طعام خواست گفت: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» اى انّى جائع فاطعمنى طعام، خواستن فراموش نکرد که قوّت حال وى بآن جاى رسیده بود که آن خواستن مرو را هیچ زیان نکرد و در قصد وى فترت نیاورد، و اگر بجاى وى پیغامبران دیگر بودى که او را این قوّت مباسطت در مقام نبوّت نبودى مانا که در بیداء کبریا و عظمت حق چنان متلاشى گشتى که حظوظ دنیا و آخرت جمله فراموش کردى و از هیبت حضرت با سؤال نپرداختى، از اینجا گفت امیر المؤمنین على (ع): خیار هذه الامّة الّذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم. و این قوّت خاصیت انبیاء است، ربّ العزّه دل ایشان معدن این قوّت ساخته و ایشان را بآن مخصوص کرده، نبینى که مصطفى (ص) در بدایت کار همه اشتغال وى بحق بود، همه راز دل وى و اندیشه سینه وى با حق بود، و آرام و آسایش وى بذکر حق بود، و از کمال شوق و مهر و محبّت حق او را پرواى خلق نمىبود و طاقت مجالست اغیار نمىداشت و نه دل وى احتمال صحبت خلق مىکرد، تا ربّ العزّه او را فرمان داد که: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» اى محمّد کار آن دارد و قوّت آن بود که در ظاهر با خلق مىباشى و سرّ خود هم چنان در حضرت مشاهدت مىدارى، نه آن مشاهدت نصیب خلق از تو باز دارد، نه صحبت خلق ترا از مشاهدت بگرداند، و فى معناه انشد:
و لقد جعلتک فى الفؤاد محدّثى
و ابحت جسمى للمرید جلوسى
فالجسم منّى للجلیس مؤانس
و حبیب قلبى فى الفؤاد انیسى
و هم ازین بابست که داود پیغامبر (ص) اختیار عزلت کرد، پیوسته در کوه و صحرا تنها طواف کردى و گوشهاى گرفتى، از جبّار کائنات عزّ عزّه فرمان آمد که اى داود چرا تنها روى و تنها نشینى؟ و خود جلّ جلاله بوى داناتر.
داود (ع) گفت: قلیت المخلوقین فیک خداوندا در یاد تو و مهر تو خلق را دشمن مىدارم و با ایشان بود نمىتوانم، ربّ العزّه گفت: یا داود ارجع الیهم فان اتیتنى بعبد آبق کتبتک جهیدا.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» حقیقت هجرت آنست که از نهاد خود هجرت کنى، بترک خود و مراد بگویى، قدم نیستى بر تارک صفات خود نهى، تا مهر ازل پرده بردارد، و عشق لم یزل جمال خود بنماید، نیکو گفت آن جوانمرد که گفت.
نیست عشق لا یزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
آن مهتر عالم و سید ولد آدم که مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، پیوسته این دعا کردى که: اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک بار خدایا، نهادى که رقم خلقیّت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بردار و بار نفس ما از ما فرو نه تا در عالم توحید روان گردیم، فرمان آمد که اى سید پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار تویى تو از تو فرو نهاد: «وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ» اى محمد اگر کسى بخودى خود آمد تو نه بخود آمدى، کت آوردم: «أَسْرى بِعَبْدِهِ» ور کسى براى خود آمد تو نه براى خود آمدى که رحمت جهانیان را آمدى: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» همینست حال ابراهیم خلیل (ع)، آدم هنوز در کتم عدم بود که ربّ العزّه رقم خلّت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وى نهاد و جمال عشق لم یزل روى بوى آورد، و الیه الاشارة بقوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیر ایستاده، دل بمهر سرمدیت افروخته و جان از شراب نیستى مست گشته، در آن وقت صبوح عاشقان و هاى و هوى مستان و عربده بى دلان از سر خمار شراب نیستى بزبان بیخودى در هر چه نظاره کرد مىگفت: «هذا رَبِّی» خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده، و زبود خلق و بود خود بى خبر گشته لا جرم ربّ العزّه در نواخت وى بیفزود و او را یک امّت شمرد، گفت: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» ابراهیم (ع) گفت خداوندا همه تو بودى و همه تویى، پس اللَّه تعالى گفت: «امة» خود تویى و جمع همه تویى بس، آرى: «من کان للَّه کان اللَّه له».
آن گه گفت: «شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» ابراهیم (ع) شکر نعمت بگزارد که ولى نعمت را بشناخت، حکم را بى اعتراض قبول کرد و بهر چه پیش آمد بى کراهیت رضا داد، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» راه بندگى بدید و در بندگى راست رفت، دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند، و نه بجهد بندگى بآن رسید که رسانیدند.
پیر طریقت گفت: الهى دانى بچه شادم؟ بآنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهى تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکّنا
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» اى محمّد بر پى ملّت ابراهیم رو، و کان ملّة ابرهیم (ع) الخلق و السّخاء و الایثار و الوفاء فاتبعه النّبی (ص) و زاد علیه حتّى جاد بالکونین عوضا عن الحقّ، فقال تعالى: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ».
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» دعوت براه خداى تعالى دیگرست و دعوت بخدا دیگر، آن را واسطه در میانست و این را حق ترجمانست، آنچ بواسطه گفت نتیجه آن طاعتست و ترک مخالفت، و آنچ بى واسطه گفت ثمره آن تفرید است و ترک تدبیر، تفرید یگانه کردن همّتست هم در ذکر و هم در نظر: در ذکر آنست که در یاد وى جز وى نخواهى و در ذکر وى جز از وى ببیم نباشى، و در نظر آنست که بهر که نگرى او را بینى و به هیچ کس جز وى سر فرو نیارى، و سرّ این سخن آنست که آنجا که واسطه سبیل در میان آورد از نامهاى خود: «رب» گفت زیرا که نصیب عامّه خلق در آنست، و ذلک معنى التربیة. و آنجا که بى واسطه سبیل است: «اللَّه» گفت از نصیب خلق تهى و بجلال لم یزل مستغنى، اى جوانمرد اگر نه براى انس جان عاشقان بودى این جلوه گرى جمال نام اللَّه تعالى با استغناء جلال و عزّت خود بر جان و دل عاشقان چرا بودى؟ ور نه براى مرهم درد سوختگان و رحمت بر ضعف بیچارگان بودى، «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» چرا گفتى.
آرى مىخواند و دعوت مىکند تا خود که سزاى آن بود که منادى حق را بجان و دل بپذیرد و پاسخ کند.
عالمیان دو گروهند: قومى در آمده و جان و دل خود در مجمره معرفت عود وار بر آتش محبّت نهاده و سوخته، ایشانند که نداء حق نیوشیدند و دعوت رسول بجان و دل پذیرفتند و اجابت کردند و بوفاى عهد روز بلى باز آمدند که: «یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ». دیگر گروه از درگاه ازل طغراى قهر بر جان ایشان کشیدند و داغ مهجورى بر ایشان نهادند تا دلهاى خود را دار الملک شیاطین ساختند، نه نداء حق بگوش دل ایشان رسیده، و نه اجابت دعوت رسول را سزا بوده، این هر دو گروهند که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» مىگوید جلّ جلاله من از حال هر دو گروه آگاهم و هر کس را آنچ سزاى وى بود دادم، گوهر نهاد عارفان مىبینم، طینت صفات منکران مىدانم، فردا هر کس را بسزا و جزاء خود رسانم و بمحلّ و منزل خود فرود آرم، من آن خداوندم که فراخ توانم، بى دستور و بى یار، توانا بر هر کار پیش از آن کار، نه مرا چیزى دور نه کارى بر من دشوار.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» این آیت از جوامع قرآنست، هر چه نواخت اللَّه تعالى است مر بنده را در دو جهان از مثوبات و مکرمات در زیر اینست که گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ» و هر چه انواع خدمتست و فنون طاعت و اصول عبادت که بنده کند، اللَّه تعالى را همه در تحت این شود که: «اتَّقَوْا» و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر اینست که: «مُحْسِنُونَ» متّقیان و محسنان بحقیقت ایشانند که از خاک قدم ایشان بوى نسیم محبّت آید، اشک دیدهشان اگر بر زمین افتد نرگس ارادت شکفد، اگر تجلّى وقت ایشان بر سنگ آید عقیق گردد، و اگر بر آب افتد رحیق شود، و اگر آتش شوق ایشان زبانه زند عالم بسوزد، و اگر نور معرفت ایشان اشراقى کند گیتى بیفروزد، در شهرهاشان مقام نبود، با مردمانشان آرام نبود، عام را در سال دو عید بود، ایشان را هر نفسى عیدى بود، عید عام از دیدن ماه بود، عید ایشان بر مشاهده اللَّه بود، عید عام از گردش سال بود، عید ایشان با فضال ذو الجلال بود، آن ماه رویان فردوس و حوران بهشت از هزاران سال باز در آن بازار گرم منتظر ایستادهاند تا کى بود که رکاب دولت این متّقیان و محسنان بعلّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
و لقد جعلتک فى الفؤاد محدّثى
و ابحت جسمى للمرید جلوسى
فالجسم منّى للجلیس مؤانس
و حبیب قلبى فى الفؤاد انیسى
و هم ازین بابست که داود پیغامبر (ص) اختیار عزلت کرد، پیوسته در کوه و صحرا تنها طواف کردى و گوشهاى گرفتى، از جبّار کائنات عزّ عزّه فرمان آمد که اى داود چرا تنها روى و تنها نشینى؟ و خود جلّ جلاله بوى داناتر.
داود (ع) گفت: قلیت المخلوقین فیک خداوندا در یاد تو و مهر تو خلق را دشمن مىدارم و با ایشان بود نمىتوانم، ربّ العزّه گفت: یا داود ارجع الیهم فان اتیتنى بعبد آبق کتبتک جهیدا.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» حقیقت هجرت آنست که از نهاد خود هجرت کنى، بترک خود و مراد بگویى، قدم نیستى بر تارک صفات خود نهى، تا مهر ازل پرده بردارد، و عشق لم یزل جمال خود بنماید، نیکو گفت آن جوانمرد که گفت.
نیست عشق لا یزالى را در آن دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
آن مهتر عالم و سید ولد آدم که مقصود موجودات بود و نقطه دائره حادثات بود، پیوسته این دعا کردى که: اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک بار خدایا، نهادى که رقم خلقیّت و نسبت مخالفت دارد از پیش ما بردار و بار نفس ما از ما فرو نه تا در عالم توحید روان گردیم، فرمان آمد که اى سید پیش از خواست تو خواست ما کار تو بساخت و بار تویى تو از تو فرو نهاد: «وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ» اى محمد اگر کسى بخودى خود آمد تو نه بخود آمدى، کت آوردم: «أَسْرى بِعَبْدِهِ» ور کسى براى خود آمد تو نه براى خود آمدى که رحمت جهانیان را آمدى: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» همینست حال ابراهیم خلیل (ع)، آدم هنوز در کتم عدم بود که ربّ العزّه رقم خلّت بآن مهتر فرو کشید و آتش شوق خود در باطن وى نهاد و جمال عشق لم یزل روى بوى آورد، و الیه الاشارة بقوله: «وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ» پس چون در وجود آمد آن روز که در آن صحراء تحیر ایستاده، دل بمهر سرمدیت افروخته و جان از شراب نیستى مست گشته، در آن وقت صبوح عاشقان و هاى و هوى مستان و عربده بى دلان از سر خمار شراب نیستى بزبان بیخودى در هر چه نظاره کرد مىگفت: «هذا رَبِّی» خود را دید در شهود جلال و جمال حق مستهلک شده، و زبود خلق و بود خود بى خبر گشته لا جرم ربّ العزّه در نواخت وى بیفزود و او را یک امّت شمرد، گفت: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً» ابراهیم (ع) گفت خداوندا همه تو بودى و همه تویى، پس اللَّه تعالى گفت: «امة» خود تویى و جمع همه تویى بس، آرى: «من کان للَّه کان اللَّه له».
آن گه گفت: «شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» ابراهیم (ع) شکر نعمت بگزارد که ولى نعمت را بشناخت، حکم را بى اعتراض قبول کرد و بهر چه پیش آمد بى کراهیت رضا داد، «اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» راه بندگى بدید و در بندگى راست رفت، دانست که آن راه نه بخود دید که نمودند، و نه بجهد بندگى بآن رسید که رسانیدند.
پیر طریقت گفت: الهى دانى بچه شادم؟ بآنک نه بخویشتن بتو افتادم، الهى تو خواستى نه من خواستم، دوست بر بالین دیدم چو از خواب برخاستم:
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبا فارغا فتمکّنا
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» اى محمّد بر پى ملّت ابراهیم رو، و کان ملّة ابرهیم (ع) الخلق و السّخاء و الایثار و الوفاء فاتبعه النّبی (ص) و زاد علیه حتّى جاد بالکونین عوضا عن الحقّ، فقال تعالى: «وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ».
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ» جاى دیگر گفت: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی» دعوت براه خداى تعالى دیگرست و دعوت بخدا دیگر، آن را واسطه در میانست و این را حق ترجمانست، آنچ بواسطه گفت نتیجه آن طاعتست و ترک مخالفت، و آنچ بى واسطه گفت ثمره آن تفرید است و ترک تدبیر، تفرید یگانه کردن همّتست هم در ذکر و هم در نظر: در ذکر آنست که در یاد وى جز وى نخواهى و در ذکر وى جز از وى ببیم نباشى، و در نظر آنست که بهر که نگرى او را بینى و به هیچ کس جز وى سر فرو نیارى، و سرّ این سخن آنست که آنجا که واسطه سبیل در میان آورد از نامهاى خود: «رب» گفت زیرا که نصیب عامّه خلق در آنست، و ذلک معنى التربیة. و آنجا که بى واسطه سبیل است: «اللَّه» گفت از نصیب خلق تهى و بجلال لم یزل مستغنى، اى جوانمرد اگر نه براى انس جان عاشقان بودى این جلوه گرى جمال نام اللَّه تعالى با استغناء جلال و عزّت خود بر جان و دل عاشقان چرا بودى؟ ور نه براى مرهم درد سوختگان و رحمت بر ضعف بیچارگان بودى، «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» چرا گفتى.
آرى مىخواند و دعوت مىکند تا خود که سزاى آن بود که منادى حق را بجان و دل بپذیرد و پاسخ کند.
عالمیان دو گروهند: قومى در آمده و جان و دل خود در مجمره معرفت عود وار بر آتش محبّت نهاده و سوخته، ایشانند که نداء حق نیوشیدند و دعوت رسول بجان و دل پذیرفتند و اجابت کردند و بوفاى عهد روز بلى باز آمدند که: «یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ». دیگر گروه از درگاه ازل طغراى قهر بر جان ایشان کشیدند و داغ مهجورى بر ایشان نهادند تا دلهاى خود را دار الملک شیاطین ساختند، نه نداء حق بگوش دل ایشان رسیده، و نه اجابت دعوت رسول را سزا بوده، این هر دو گروهند که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» مىگوید جلّ جلاله من از حال هر دو گروه آگاهم و هر کس را آنچ سزاى وى بود دادم، گوهر نهاد عارفان مىبینم، طینت صفات منکران مىدانم، فردا هر کس را بسزا و جزاء خود رسانم و بمحلّ و منزل خود فرود آرم، من آن خداوندم که فراخ توانم، بى دستور و بى یار، توانا بر هر کار پیش از آن کار، نه مرا چیزى دور نه کارى بر من دشوار.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» این آیت از جوامع قرآنست، هر چه نواخت اللَّه تعالى است مر بنده را در دو جهان از مثوبات و مکرمات در زیر اینست که گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ» و هر چه انواع خدمتست و فنون طاعت و اصول عبادت که بنده کند، اللَّه تعالى را همه در تحت این شود که: «اتَّقَوْا» و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر اینست که: «مُحْسِنُونَ» متّقیان و محسنان بحقیقت ایشانند که از خاک قدم ایشان بوى نسیم محبّت آید، اشک دیدهشان اگر بر زمین افتد نرگس ارادت شکفد، اگر تجلّى وقت ایشان بر سنگ آید عقیق گردد، و اگر بر آب افتد رحیق شود، و اگر آتش شوق ایشان زبانه زند عالم بسوزد، و اگر نور معرفت ایشان اشراقى کند گیتى بیفروزد، در شهرهاشان مقام نبود، با مردمانشان آرام نبود، عام را در سال دو عید بود، ایشان را هر نفسى عیدى بود، عید عام از دیدن ماه بود، عید ایشان بر مشاهده اللَّه بود، عید عام از گردش سال بود، عید ایشان با فضال ذو الجلال بود، آن ماه رویان فردوس و حوران بهشت از هزاران سال باز در آن بازار گرم منتظر ایستادهاند تا کى بود که رکاب دولت این متّقیان و محسنان بعلّیین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ» الآیة...
کثرة ذکر اللَّه عزّ و جل لموسى (ع) فى القرآن من امارات اکرامه و علامات محبّته، کسى را که دوست دارند ذکر وى بسیار کنند، مصطفى (ص) گفت:«من احب شیئا اکثر ذکره»
کسى که چیزى دوست دارد پیوسته نام آن چیز مىبرد و ذکر وى میکند نبینى خداوند جهان و کردگار مهربان جلّ جلاله و تقدّست اسمائه که موسى را گفت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» من دوستى خود بر تو افکندم، لا جرم بنگر تا در قرآن چند جایگاه است ذکر موسى: میقات موسى، طور موسى، وعده موسى، غربت موسى، مناجات موسى، برادر موسى، خواهر موسى، مادر موسى، همراه موسى، دریاى موسى، فرعون موسى، رنج موسى، نواخت موسى هیچیز نگذاشت از احوال و اخلاق موسى که نه در قرآن یاد کرد و مؤمنان را بسماع آن شاد کرد، تا بدانى که یاد کرد فراوان بار درخت دوستى است و نشان راه دوستى «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» الآیة... حکم راندیم و قضا کردیم و کار از غیب بیرون آوردیم تا با خلق نمائیم که آن همه ما بودیم و همه مائیم، در ازل ما بودیم و در ابد مائیم، نیک و بد بارادت ماست، نفع و ضرّ بتقدیر ماست، کائنات و محدثات محکوم تکلیف و مقهور تصریف ماست، از ازل تا جاودان علم ما بر همه روان و ما را بر همه حکم و فرمان، وجود شما که خلایقاید و عدم شما بر درگاه جلال ما یکسانست، نه در هستى شما ما را منفعت، نه در نیستى شما ما را مضرّت، نه کمال عزّت ما را بطاعت شما حاجت.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» ان احسنتم فثوابکم اکتسبتم و ان اسأتم فعذابکم اجتلبتم و الحقّ اعزّ من ان یعود الیه من افعال عبده زین أو شین جلال عزّت احدیّت و کمال صمدیت از آن عزیزتر و پاک تر که بطاعت مطیعان او را زینى بود یا از معصیت عاصیان درو شینى آید، اگر نیک مرد آیى خود را سود کنى، و اگر بد مرد باشى بر خود زیان آرى جلال احدیّت ما را جمال صمدیت بس:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» درجه عامه مؤمنان است در اعمال ایشان، باز درجه خواص در اعمال و احوال چنانست که بو یزید گفت در اشارت این آیت: من عمل لنفسه لا یعمل للَّه و من عمل للَّه لا یعمل لنفسه و لا یراها. و قال ابو سلیمان الدّارانى: العمّال فى الدّنیا یعملون على وجوه کلّ فى عمله یطلب حظّه فجاهل عمل على الغفلة و عامل عمل على العادة و خائف عمل على الرّهبة و متوکل عمل على الفراغة و زاهد عمل على الخلوة و صدّیق عمل على المحبّة و عمّال اللَّه اقل من القلیل.
«عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» این آیت امید داران را دست آویزى قوى است و نواختى نیکو، اى عسى من ربّاکم و بلطفه غذّاکم ان یرحمکم، آن خداوند که رایگان ترا بفضل خود بیافرید و بنعمت خود بپرورد و بلطف در حفظ و عنایت خود بداشت و از آفات و مکاره نگاه داشت، امیدست که بسرانجام رحمت کند و کارى که خود در گرفت بفضل خود بسر برد، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» قال سهل بن عبد اللَّه: ان عدتم الى الفرار منّا عدنا الى اخذ الطّریق علیکم لترجعوا الینا، این همچنانست که مصطفى (ص) گفت حکایت از اللَّه تعالى جلّ جلاله: اذا علمت انّ الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى جعلت شهوة عبدى فى مسئلتى و مناجاتى، فاذا کان عبدى کذلک فاراد ان یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» قرآن دلیلى ظاهرست و رهروان را و چراغى روشن جویندگان را، همى اهل حق را دل گشاید و بسوى حق راه نماید، پس اگر جوینده با تقصیر بود و در نظر وى قصور بود و از عنایت حق دور بود قرآن مرور اسباب ضلالت و عمایت بود، چنانک اللَّه تعالى گفت: «وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى»، نه از آنک در دلیل قصور آمد که دلیل همانست که چراغ هدى از نور اعظم تابانست امّا نگرنده قاصر آمد و از دیدار آن محجوب همچون نور روز که جهان از آن پرست و نابینا از آن محروم: خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» الآیة... قال سهل: اسلم الدّعوات الذکر و ترک الاختیار فى الدّعاء و السّؤال، لانّ فى الذّکر الکفایة و ربّما یدعو الانسان و یسئل ما فیه هلاکه و هو لا یشعر الا ترى انّ اللَّه یقول: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» و الذّاکر على الدّوام التّارک للاختیار فى الدّعاء و السّؤال مبذول له افضل الرّغائب و ساقط عنه آفات السّؤال و الاختیار.
قال النّبی (ص) حاکیا عن ربّه: من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السّائلین.
کثرة ذکر اللَّه عزّ و جل لموسى (ع) فى القرآن من امارات اکرامه و علامات محبّته، کسى را که دوست دارند ذکر وى بسیار کنند، مصطفى (ص) گفت:«من احب شیئا اکثر ذکره»
کسى که چیزى دوست دارد پیوسته نام آن چیز مىبرد و ذکر وى میکند نبینى خداوند جهان و کردگار مهربان جلّ جلاله و تقدّست اسمائه که موسى را گفت: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» من دوستى خود بر تو افکندم، لا جرم بنگر تا در قرآن چند جایگاه است ذکر موسى: میقات موسى، طور موسى، وعده موسى، غربت موسى، مناجات موسى، برادر موسى، خواهر موسى، مادر موسى، همراه موسى، دریاى موسى، فرعون موسى، رنج موسى، نواخت موسى هیچیز نگذاشت از احوال و اخلاق موسى که نه در قرآن یاد کرد و مؤمنان را بسماع آن شاد کرد، تا بدانى که یاد کرد فراوان بار درخت دوستى است و نشان راه دوستى «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» الآیة... حکم راندیم و قضا کردیم و کار از غیب بیرون آوردیم تا با خلق نمائیم که آن همه ما بودیم و همه مائیم، در ازل ما بودیم و در ابد مائیم، نیک و بد بارادت ماست، نفع و ضرّ بتقدیر ماست، کائنات و محدثات محکوم تکلیف و مقهور تصریف ماست، از ازل تا جاودان علم ما بر همه روان و ما را بر همه حکم و فرمان، وجود شما که خلایقاید و عدم شما بر درگاه جلال ما یکسانست، نه در هستى شما ما را منفعت، نه در نیستى شما ما را مضرّت، نه کمال عزّت ما را بطاعت شما حاجت.
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» ان احسنتم فثوابکم اکتسبتم و ان اسأتم فعذابکم اجتلبتم و الحقّ اعزّ من ان یعود الیه من افعال عبده زین أو شین جلال عزّت احدیّت و کمال صمدیت از آن عزیزتر و پاک تر که بطاعت مطیعان او را زینى بود یا از معصیت عاصیان درو شینى آید، اگر نیک مرد آیى خود را سود کنى، و اگر بد مرد باشى بر خود زیان آرى جلال احدیّت ما را جمال صمدیت بس:
و لوجهها من وجهها قمر
و لعینها من عینها کحل
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» درجه عامه مؤمنان است در اعمال ایشان، باز درجه خواص در اعمال و احوال چنانست که بو یزید گفت در اشارت این آیت: من عمل لنفسه لا یعمل للَّه و من عمل للَّه لا یعمل لنفسه و لا یراها. و قال ابو سلیمان الدّارانى: العمّال فى الدّنیا یعملون على وجوه کلّ فى عمله یطلب حظّه فجاهل عمل على الغفلة و عامل عمل على العادة و خائف عمل على الرّهبة و متوکل عمل على الفراغة و زاهد عمل على الخلوة و صدّیق عمل على المحبّة و عمّال اللَّه اقل من القلیل.
«عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» این آیت امید داران را دست آویزى قوى است و نواختى نیکو، اى عسى من ربّاکم و بلطفه غذّاکم ان یرحمکم، آن خداوند که رایگان ترا بفضل خود بیافرید و بنعمت خود بپرورد و بلطف در حفظ و عنایت خود بداشت و از آفات و مکاره نگاه داشت، امیدست که بسرانجام رحمت کند و کارى که خود در گرفت بفضل خود بسر برد، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» قال سهل بن عبد اللَّه: ان عدتم الى الفرار منّا عدنا الى اخذ الطّریق علیکم لترجعوا الینا، این همچنانست که مصطفى (ص) گفت حکایت از اللَّه تعالى جلّ جلاله: اذا علمت انّ الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى جعلت شهوة عبدى فى مسئلتى و مناجاتى، فاذا کان عبدى کذلک فاراد ان یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» قرآن دلیلى ظاهرست و رهروان را و چراغى روشن جویندگان را، همى اهل حق را دل گشاید و بسوى حق راه نماید، پس اگر جوینده با تقصیر بود و در نظر وى قصور بود و از عنایت حق دور بود قرآن مرور اسباب ضلالت و عمایت بود، چنانک اللَّه تعالى گفت: «وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى»، نه از آنک در دلیل قصور آمد که دلیل همانست که چراغ هدى از نور اعظم تابانست امّا نگرنده قاصر آمد و از دیدار آن محجوب همچون نور روز که جهان از آن پرست و نابینا از آن محروم: خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست.
«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» الآیة... قال سهل: اسلم الدّعوات الذکر و ترک الاختیار فى الدّعاء و السّؤال، لانّ فى الذّکر الکفایة و ربّما یدعو الانسان و یسئل ما فیه هلاکه و هو لا یشعر الا ترى انّ اللَّه یقول: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» و الذّاکر على الدّوام التّارک للاختیار فى الدّعاء و السّؤال مبذول له افضل الرّغائب و ساقط عنه آفات السّؤال و الاختیار.
قال النّبی (ص) حاکیا عن ربّه: من شغله ذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السّائلین.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ» یعنى عمله و جدّه و عاقبته، طائر نامیست که عرب در موضع فال نهند و بیشترین در موضع تشأّم استعمال کنند و قرآن باین معنى فرو آمده آنجا که گفت: «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ» و مصطفى (ص) گفته: لا عدوى و لا طیرة، امّا درین آیت طائر جدّ مردم است بخت او و عمل او و سرانجام کار او هر چه خود کند یا کنند با او.
ابو عبیده گفت: «طائِرَهُ» اى حظّه الّذى قضى له من خیر او شرّ او سعادة او شقاوة، مشتقّ من قولهم: طار سهمه اذا ظهر نصیبه، و فى ذلک حجّة على المعتزلة و القدریة فى الزام الطائره و الطائر ما قضى علیهم من الشّفاء و السّعادة.
سدّى گفت: «طائِرَهُ» اى کتابه الّذى یطیر الیه یوم القیامة فى عنقه، یعنى عمله فى عنقه فیکون فى اللزوم کالطّوق للعنق.
و قال مجاهد: ما من مولود یولد الّا فى عنقه ورقة مکتوب فیها شقى او سعید، و خصّ العنق لانّه موضع القلادة و الغل و السّمة. و قیل «أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ»
یعنى یسرنا له عمله الّذى هو عامله خیرا او شرّا و اغریناه به، و به قال النبى (ص): اعملوا فکلّ میسر لما خلق له، «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعقوب «و یخرج» خواند بالیاى و فتحها و ضمّ الرّاء، یعنى یخرج له ذلک الطائر یوم القیامة، «کِتاباً» اى فى حال کونه کتابا و هو نصب على الحال میگوید بیرون آید آن عمل او و بخت او روز قیامت نامهاى گشته، «کِتاباً» اى مکتوبا او ذا کتاب و الفعل على هذا من خرج، باقى فرّاء «وَ نُخْرِجُ» خواندهاند بالنون و ضمّها و کسر الرّاء، یعنى نخرج نحن له کتابا و المخرج هو اللَّه عزّ و جل و الکتاب منصوب لانّه مفعول به و الفعل على هذا من اخرج میگوید بیرون آریم او را فردا نامهاى، «یلقیه» ابن عامر «یَلْقاهُ» خواند بضم یا و فتح لام و تشدید قاف و الفعل على هذه القراءة من لقّیته المضعف العین الّذى یتعدّى الى مفعولین اى یلقّى الانسان ذلک الکتاب یعنى یؤتاه نامهاى که در دست او دهند.
باقى فرّاء «یَلْقاهُ» خوانند بفتح یا و سکون لام و تخفیف قاف، و الوجه انّه من لقى الذى یتعدّى الى مفعول واحد، تقول: لقى فلان الشیء و الهاء ضمیر المفعول به، یعنى کتابا یلقاه بعینه و یقرءوه بلسانه نامهاى که آن را بیند، «مَنْشُوراً» غیر مطوى لیمکنه قراءته میگوید آن را گشاده بیند و گشاده در دست او داده آید تا خواندن آن او را ممکن گردد، و «مَنْشُوراً» بر هر دو قراءت نصب على الحال باشد.
«اقْرَأْ کِتابَکَ» قول اینجا مضمرست یعنى یقال له اقرأ کتابک، اى کتاب اعمالک گفتهاند که هر آدمى را صحیفه کردار وى در گردن وى بستهاند بر مثال قلادهاى، چون از دنیا بیرون شود آن صحیفه در نوردند، پس در قیامت که او را زنده گردانند صحیفه از هم باز کنند و پیش دیده وى آرند و گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ». قتاده گفت: سیقرأ یومئذ من لم یکن قارئا فى الدّنیا، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى کفى نفسک و الباء زائدة، «حَسِیباً» اى محاسبا و قیل حاکما، و قیل شاهدا، و هو منصوب على التّمییز.
حسن بصرى گفت: اینت عدل راست و انصاف بسزا که بنده بر خود داور بود و بر خود گواهى دهد و شمار خود خود کند، و گفتهاند سیاق این کلمه بر سبیل تهدید است و وعید چنانک کسى را بیم دهى و گویى: ساحاسبک آرى بکنم شمار تو «مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» اى من اهتدى الى الرّشاد فانّ ثواب اهتدائه له، «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها» اى من ضلّ عن الرّشاد فعلیا و بال الضّلال، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» الوزر الحمل، یقال: وزرت کذا اى حملته و سمّى الوزیر وزیرا لانّه یحمل اوزار الملک اى یحمل اعباء ملکه، تأویل این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که لا یؤاخذ احد بذنب غیره هیچکس را بگناه دیگرى نگیرند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ». وجه دیگر آنست که: لیس لاحد ان یعمل ذنبا لانّ غیره عمله کس را نسزد و نه روا بود که گناهى کند که دیگرى همان گناه کرده است، و این چنانست که کفّار قریش گفتند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ».
... قوله: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» هذا دلیل على انّ الایمان سمعىّ و انّما یجب الاجابة بالدعوة و القبول و بالبلاغ و الطّاعة بالرّسالة معنى آیت آنست که هیچ قوم را هرگز عذاب نکنیم نه عذاب استیصال در دنیا و نه عذاب دوزخ در عقبى تا نخست پیغامبرى را بایشان فرستیم تا توحید و شرع مر ایشان را بیان کند و بگوید که بنده را ثواب و عقاب بچیست، بچه او را در بهشت آرند و از بهر چه او را در دوزخ کنند.
اما کسى که در ایّام فترت از دنیا بیرون شود رسالت باو نارسیده، حکم وى آنست که مصطفى (ص) گفت: یقول الهالک فى الفترة یوم القیامة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه ربّ لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً» یعنى فى الدّنیا، «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
یعنى کثّرنا و قوّینا، یقال امر امر بنى فلان اى قوى، و امروا الى کثروا فعلى هذا یکون امر متعدّى امر و قد یکون فعل بالفتح متعدّى فعل بالکسر کما تقول شتر زید و شترته انا، این قراءت عامّه است، و از ابو عمرو: «أَمَرْنا»
بتشدید روایت کردهاند، و الوجه انّه منقول بالتّضعیف من امر اذا کثر و المراد کثّرنا، ایضا یعقوب: «آمرنا» خواند بمدّ و تخفیف، و هذا أشهر و أکثر فى العربیّة و الوجه انّه منقول بالهمزة من امر القوم اذا کثروا و آمرتهم انا اذا کثّرتهم فهو على افعلت، و گفتهاند: «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
معنى آنست که: امرنا هم بالطّاعة على لسان رسولهم، «فَفَسَقُوا فِیها»
اى خرجوا عن امرنا و تمرّدوا فى کفرهم، هذا کقول القائل: امرته فعصى و عنى بالمترفین الجبّارین المتسلّطین و الملوک و خصّهم بالامر لانّ غیرهم تبع لهم، و گفتهاند: «امرنا» بالتّشدید اى سلّطنا، «مُتْرَفِیها»
یعنى جعلنا لهم إمرة و سلطانا فعصوا فیها و المترف الّذى ابطره النّعمة و سعة الغذاء حتّى عدا طوره و طغى، و التّرفة النّعمة و غلام مترف ناعم البدن، «فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ»
اى ظهر صدق خبر اللَّه عنهم انّهم لا یؤمنون. و قیل وجب علیها ما وعد على الفسق بقول سابق لا یقع فیه خلف، «فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»
اى اهلکنا النّاس و خرّبنا الدّیار، یقال دمر یدمر دمارا اذا هلک و دمّر اهلک، و فى الحدیث: من اطّلع من صیر باب بغیر اذن فقد دمر، اى هلک و الصّیر الشقّ و روى من نظر فى صیر باب ففقئت عینه فهو هدر و ممّا یتعلّق بالآیة. ما
روى معمّر عن الزّهرى قال: دخل رسول اللَّه (ص) یوما على زینب و هو یقول لا اله الّا اللَّه ویل للعرب من شرّ قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و حلّق ابهامه و الّتى تلیها، قالت زینب یا رسول اللَّه انهلک و فینا الصّالحون؟ قال نعم اذا کثر الخبث.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ» موضع کم نصب، باهلکنا اى امما کثیرة و القرون اهل کلّ عصر و یقع على الزّمان. فقیل مائة و عشرون سنة. و قیل مائة سنة. و قیل اربعون سنة مىگوید چند که ما هلاک کردیم از گروه گروه از جهانیان و جهان داران از پس نوح از آن هست که شناختهاند چون عاد پیشین و چون عاد پسین: ثمود و عمالقة و قحطان و هست از آن که اهل نسب شناسند ایشان را چون جاسم و جدیس و طسم و اهل جو و اهل غمدان و صحار و وبار، فهل ترى لهم من باقیة منها قائم و حصید لا یعلمهم الّا اللَّه.
«مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ» کان اینجا صلت است و روا باشد که بمعنى یکن بود، یعنى: من یکن یرید العاجلة و عاجلة دنیا است، نعت بجاى اسم نهاده و عاجله از آن گفت که در پیش آخرت افتاده، و المعنى من یکن یرید بعمله و طاعته و اسلامه الدّنیا، «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» اى القدر الّذى نشاء من البسط و التّقتیر، «لِمَنْ نُرِیدُ» ان نعجّل له شیئا. قال الزجّاج: عجّل اللَّه لمن اراد ان یعجّل له ما یشاء اللَّه لیس ما یشاء هو، این آیت در شأن منافقان فرو آمد که با رسول خدا (ص) غزو میکردند و مقصود ایشان از آن غزو غنیمت این جهانى بود نه ثواب آن جهانى، ربّ العزّه گفت: «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» على قدر استحقاقهم بسهامهم من الغنیمة، «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ» لکفره و نفاقه، «یَصْلاها» یدخلها، «مَذْمُوماً» اى ملوما، «مَدْحُوراً» اى مطرودا مباعدا من رحمة اللَّه، و الدّحر الطّرد و منه قوله تعالى: «مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً»، یقال دحرته ادحره دحرا و دحورا اذا باعدته عنک.
«وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها» عمل بطاعة اللَّه، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» یرید دین الاسلام، «فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ» اى عملهم، «مَشْکُوراً» مجزیّا علیه جزاء حسنا. و قیل: «مَشْکُوراً» مقبولا. و قیل: «مَشْکُوراً» اى محفوظا لهم حتّى یدخلهم اللَّه الجنّة، الشّکر من اللَّه رضى و مثوبة و هو شکور مثیب. قال اللَّه عزّ و جل: «فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ» و تقول لاخیک شکر اللَّه سعیک اى رضیه منک و جزاک علیه، و قوله: «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ». و قوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» اى لا ضیاع على عملکم و لن تحرموا اجره.
«کُلًّا نُمِدُّ» کلّا منصوب به نمدّ «وَ هَؤُلاءِ» بدل من کلّا و المعنى نزید عطاء بعد عطاء و نعطى مرّة بعد اخرى و شیئا بعد شىء هؤلاء من المؤمنین و هؤلاء من الکافرین، «مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ» یعنى الدّنیا و هى مقسومة بین البرّ و الفاجر، و فى الخبر: الدّنیا عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر، «وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» اى لا یحظر الرّزق فى الدّنیا على احد مؤمنا کان او کافرا و انّما الآخرة هى دار الجزاء.
«انْظُرْ کَیْفَ» کلّ ما فى القرآن، انظر کیف معناه اعجب کیف یقول اللَّه تعالى، «انْظُرْ» یا محمّد، «کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» فى الخلق و الخلق و سعة الرّزق و ضیقه و النّاس فى ذلک متفاوتون، «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» اى التّفاوت هناک اکبر و اعظم لانّ التّفاوت فیها من وجهین: احدهما بالجنّة و النّار، و الثّانی بالدّرجات فى الجنّة و الدّرکات فى النّار، فقد روى انّ النّبی (ص) قال: انّ بین اعلى اهل الجنّة و اسفلهم درجة کالنّجم ترى فى مشارق الارض و مغاربها
معنى آیت آنست که مردم در دنیا متفاوتاند در خلق و خلق و روزى و احوال معاش، یکى توانگر، یکى درویش، یکى عزیز، یکى ذلیل، یکى خوش خوى، یکى بد خوى، یکى مقیم، یکى غریب یکى بیمار، یکى تن درست یکى با شادى، یکى با اندوه، یکى با عافیت، یکى با بلا و محنت، این همه اللَّه تعالى در ازل قسمت کرده و بخشیده میان خلق خویش و ایشان را درین احوال بر یکدیگر افزونى داده و درجات ایشان زبر یکدیگر برداشته. همانست که آنجا گفت: «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»، جاى دیگر بیان کرد که این تفاوت درجات از بهر چه نهاد گفت: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ» تا شما را بیازماید در آنک شما را داد تا شما را مطیع یابد یا عاصى، شاکر بیند یا ناسپاس. ابن جریر گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» این تفضیل در کار دینست نه در کار دنیا، اى بعضهم آثر الآخرة فوّفقنا للرّشاد و بعضهم آثر الدّنیا فخذلناه «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته و یجوز ان یکون التّقدیر: قل یا محمّد ایّها الانسان، لا تجعل مع اللَّه الها آخر فتقعد مذموما» یذمّک اللَّه و الملائکة و المؤمنون، «مَخْذُولًا» یخذلک اللَّه و لا ینصرک.
و قیل معنى فتقعد فتعجز، یقال فلان قاعد عن الشّىء اى عاجز عنه، ضد قوله:ساع فى الخیر.
ابو عبیده گفت: «طائِرَهُ» اى حظّه الّذى قضى له من خیر او شرّ او سعادة او شقاوة، مشتقّ من قولهم: طار سهمه اذا ظهر نصیبه، و فى ذلک حجّة على المعتزلة و القدریة فى الزام الطائره و الطائر ما قضى علیهم من الشّفاء و السّعادة.
سدّى گفت: «طائِرَهُ» اى کتابه الّذى یطیر الیه یوم القیامة فى عنقه، یعنى عمله فى عنقه فیکون فى اللزوم کالطّوق للعنق.
و قال مجاهد: ما من مولود یولد الّا فى عنقه ورقة مکتوب فیها شقى او سعید، و خصّ العنق لانّه موضع القلادة و الغل و السّمة. و قیل «أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ»
یعنى یسرنا له عمله الّذى هو عامله خیرا او شرّا و اغریناه به، و به قال النبى (ص): اعملوا فکلّ میسر لما خلق له، «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعقوب «و یخرج» خواند بالیاى و فتحها و ضمّ الرّاء، یعنى یخرج له ذلک الطائر یوم القیامة، «کِتاباً» اى فى حال کونه کتابا و هو نصب على الحال میگوید بیرون آید آن عمل او و بخت او روز قیامت نامهاى گشته، «کِتاباً» اى مکتوبا او ذا کتاب و الفعل على هذا من خرج، باقى فرّاء «وَ نُخْرِجُ» خواندهاند بالنون و ضمّها و کسر الرّاء، یعنى نخرج نحن له کتابا و المخرج هو اللَّه عزّ و جل و الکتاب منصوب لانّه مفعول به و الفعل على هذا من اخرج میگوید بیرون آریم او را فردا نامهاى، «یلقیه» ابن عامر «یَلْقاهُ» خواند بضم یا و فتح لام و تشدید قاف و الفعل على هذه القراءة من لقّیته المضعف العین الّذى یتعدّى الى مفعولین اى یلقّى الانسان ذلک الکتاب یعنى یؤتاه نامهاى که در دست او دهند.
باقى فرّاء «یَلْقاهُ» خوانند بفتح یا و سکون لام و تخفیف قاف، و الوجه انّه من لقى الذى یتعدّى الى مفعول واحد، تقول: لقى فلان الشیء و الهاء ضمیر المفعول به، یعنى کتابا یلقاه بعینه و یقرءوه بلسانه نامهاى که آن را بیند، «مَنْشُوراً» غیر مطوى لیمکنه قراءته میگوید آن را گشاده بیند و گشاده در دست او داده آید تا خواندن آن او را ممکن گردد، و «مَنْشُوراً» بر هر دو قراءت نصب على الحال باشد.
«اقْرَأْ کِتابَکَ» قول اینجا مضمرست یعنى یقال له اقرأ کتابک، اى کتاب اعمالک گفتهاند که هر آدمى را صحیفه کردار وى در گردن وى بستهاند بر مثال قلادهاى، چون از دنیا بیرون شود آن صحیفه در نوردند، پس در قیامت که او را زنده گردانند صحیفه از هم باز کنند و پیش دیده وى آرند و گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ». قتاده گفت: سیقرأ یومئذ من لم یکن قارئا فى الدّنیا، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى کفى نفسک و الباء زائدة، «حَسِیباً» اى محاسبا و قیل حاکما، و قیل شاهدا، و هو منصوب على التّمییز.
حسن بصرى گفت: اینت عدل راست و انصاف بسزا که بنده بر خود داور بود و بر خود گواهى دهد و شمار خود خود کند، و گفتهاند سیاق این کلمه بر سبیل تهدید است و وعید چنانک کسى را بیم دهى و گویى: ساحاسبک آرى بکنم شمار تو «مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ» اى من اهتدى الى الرّشاد فانّ ثواب اهتدائه له، «وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها» اى من ضلّ عن الرّشاد فعلیا و بال الضّلال، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» الوزر الحمل، یقال: وزرت کذا اى حملته و سمّى الوزیر وزیرا لانّه یحمل اوزار الملک اى یحمل اعباء ملکه، تأویل این آیت بر دو وجه است: یکى آنست که لا یؤاخذ احد بذنب غیره هیچکس را بگناه دیگرى نگیرند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ». وجه دیگر آنست که: لیس لاحد ان یعمل ذنبا لانّ غیره عمله کس را نسزد و نه روا بود که گناهى کند که دیگرى همان گناه کرده است، و این چنانست که کفّار قریش گفتند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ».
... قوله: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا» هذا دلیل على انّ الایمان سمعىّ و انّما یجب الاجابة بالدعوة و القبول و بالبلاغ و الطّاعة بالرّسالة معنى آیت آنست که هیچ قوم را هرگز عذاب نکنیم نه عذاب استیصال در دنیا و نه عذاب دوزخ در عقبى تا نخست پیغامبرى را بایشان فرستیم تا توحید و شرع مر ایشان را بیان کند و بگوید که بنده را ثواب و عقاب بچیست، بچه او را در بهشت آرند و از بهر چه او را در دوزخ کنند.
اما کسى که در ایّام فترت از دنیا بیرون شود رسالت باو نارسیده، حکم وى آنست که مصطفى (ص) گفت: یقول الهالک فى الفترة یوم القیامة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه ربّ لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً» یعنى فى الدّنیا، «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
یعنى کثّرنا و قوّینا، یقال امر امر بنى فلان اى قوى، و امروا الى کثروا فعلى هذا یکون امر متعدّى امر و قد یکون فعل بالفتح متعدّى فعل بالکسر کما تقول شتر زید و شترته انا، این قراءت عامّه است، و از ابو عمرو: «أَمَرْنا»
بتشدید روایت کردهاند، و الوجه انّه منقول بالتّضعیف من امر اذا کثر و المراد کثّرنا، ایضا یعقوب: «آمرنا» خواند بمدّ و تخفیف، و هذا أشهر و أکثر فى العربیّة و الوجه انّه منقول بالهمزة من امر القوم اذا کثروا و آمرتهم انا اذا کثّرتهم فهو على افعلت، و گفتهاند: «أَمَرْنا مُتْرَفِیها»
معنى آنست که: امرنا هم بالطّاعة على لسان رسولهم، «فَفَسَقُوا فِیها»
اى خرجوا عن امرنا و تمرّدوا فى کفرهم، هذا کقول القائل: امرته فعصى و عنى بالمترفین الجبّارین المتسلّطین و الملوک و خصّهم بالامر لانّ غیرهم تبع لهم، و گفتهاند: «امرنا» بالتّشدید اى سلّطنا، «مُتْرَفِیها»
یعنى جعلنا لهم إمرة و سلطانا فعصوا فیها و المترف الّذى ابطره النّعمة و سعة الغذاء حتّى عدا طوره و طغى، و التّرفة النّعمة و غلام مترف ناعم البدن، «فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ»
اى ظهر صدق خبر اللَّه عنهم انّهم لا یؤمنون. و قیل وجب علیها ما وعد على الفسق بقول سابق لا یقع فیه خلف، «فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»
اى اهلکنا النّاس و خرّبنا الدّیار، یقال دمر یدمر دمارا اذا هلک و دمّر اهلک، و فى الحدیث: من اطّلع من صیر باب بغیر اذن فقد دمر، اى هلک و الصّیر الشقّ و روى من نظر فى صیر باب ففقئت عینه فهو هدر و ممّا یتعلّق بالآیة. ما
روى معمّر عن الزّهرى قال: دخل رسول اللَّه (ص) یوما على زینب و هو یقول لا اله الّا اللَّه ویل للعرب من شرّ قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و حلّق ابهامه و الّتى تلیها، قالت زینب یا رسول اللَّه انهلک و فینا الصّالحون؟ قال نعم اذا کثر الخبث.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ» موضع کم نصب، باهلکنا اى امما کثیرة و القرون اهل کلّ عصر و یقع على الزّمان. فقیل مائة و عشرون سنة. و قیل مائة سنة. و قیل اربعون سنة مىگوید چند که ما هلاک کردیم از گروه گروه از جهانیان و جهان داران از پس نوح از آن هست که شناختهاند چون عاد پیشین و چون عاد پسین: ثمود و عمالقة و قحطان و هست از آن که اهل نسب شناسند ایشان را چون جاسم و جدیس و طسم و اهل جو و اهل غمدان و صحار و وبار، فهل ترى لهم من باقیة منها قائم و حصید لا یعلمهم الّا اللَّه.
«مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ» کان اینجا صلت است و روا باشد که بمعنى یکن بود، یعنى: من یکن یرید العاجلة و عاجلة دنیا است، نعت بجاى اسم نهاده و عاجله از آن گفت که در پیش آخرت افتاده، و المعنى من یکن یرید بعمله و طاعته و اسلامه الدّنیا، «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» اى القدر الّذى نشاء من البسط و التّقتیر، «لِمَنْ نُرِیدُ» ان نعجّل له شیئا. قال الزجّاج: عجّل اللَّه لمن اراد ان یعجّل له ما یشاء اللَّه لیس ما یشاء هو، این آیت در شأن منافقان فرو آمد که با رسول خدا (ص) غزو میکردند و مقصود ایشان از آن غزو غنیمت این جهانى بود نه ثواب آن جهانى، ربّ العزّه گفت: «عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ» على قدر استحقاقهم بسهامهم من الغنیمة، «ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ» لکفره و نفاقه، «یَصْلاها» یدخلها، «مَذْمُوماً» اى ملوما، «مَدْحُوراً» اى مطرودا مباعدا من رحمة اللَّه، و الدّحر الطّرد و منه قوله تعالى: «مِنْ کُلِّ جانِبٍ دُحُوراً»، یقال دحرته ادحره دحرا و دحورا اذا باعدته عنک.
«وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها» عمل بطاعة اللَّه، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» یرید دین الاسلام، «فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ» اى عملهم، «مَشْکُوراً» مجزیّا علیه جزاء حسنا. و قیل: «مَشْکُوراً» مقبولا. و قیل: «مَشْکُوراً» اى محفوظا لهم حتّى یدخلهم اللَّه الجنّة، الشّکر من اللَّه رضى و مثوبة و هو شکور مثیب. قال اللَّه عزّ و جل: «فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ» و تقول لاخیک شکر اللَّه سعیک اى رضیه منک و جزاک علیه، و قوله: «فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ». و قوله: «فَلَنْ یُکْفَرُوهُ» اى لا ضیاع على عملکم و لن تحرموا اجره.
«کُلًّا نُمِدُّ» کلّا منصوب به نمدّ «وَ هَؤُلاءِ» بدل من کلّا و المعنى نزید عطاء بعد عطاء و نعطى مرّة بعد اخرى و شیئا بعد شىء هؤلاء من المؤمنین و هؤلاء من الکافرین، «مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ» یعنى الدّنیا و هى مقسومة بین البرّ و الفاجر، و فى الخبر: الدّنیا عرض حاضر یأکل منها البرّ و الفاجر، «وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» اى لا یحظر الرّزق فى الدّنیا على احد مؤمنا کان او کافرا و انّما الآخرة هى دار الجزاء.
«انْظُرْ کَیْفَ» کلّ ما فى القرآن، انظر کیف معناه اعجب کیف یقول اللَّه تعالى، «انْظُرْ» یا محمّد، «کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» فى الخلق و الخلق و سعة الرّزق و ضیقه و النّاس فى ذلک متفاوتون، «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» اى التّفاوت هناک اکبر و اعظم لانّ التّفاوت فیها من وجهین: احدهما بالجنّة و النّار، و الثّانی بالدّرجات فى الجنّة و الدّرکات فى النّار، فقد روى انّ النّبی (ص) قال: انّ بین اعلى اهل الجنّة و اسفلهم درجة کالنّجم ترى فى مشارق الارض و مغاربها
معنى آیت آنست که مردم در دنیا متفاوتاند در خلق و خلق و روزى و احوال معاش، یکى توانگر، یکى درویش، یکى عزیز، یکى ذلیل، یکى خوش خوى، یکى بد خوى، یکى مقیم، یکى غریب یکى بیمار، یکى تن درست یکى با شادى، یکى با اندوه، یکى با عافیت، یکى با بلا و محنت، این همه اللَّه تعالى در ازل قسمت کرده و بخشیده میان خلق خویش و ایشان را درین احوال بر یکدیگر افزونى داده و درجات ایشان زبر یکدیگر برداشته. همانست که آنجا گفت: «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ»، جاى دیگر بیان کرد که این تفاوت درجات از بهر چه نهاد گفت: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ» تا شما را بیازماید در آنک شما را داد تا شما را مطیع یابد یا عاصى، شاکر بیند یا ناسپاس. ابن جریر گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» این تفضیل در کار دینست نه در کار دنیا، اى بعضهم آثر الآخرة فوّفقنا للرّشاد و بعضهم آثر الدّنیا فخذلناه «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» الخطاب للنّبى (ص) و المراد به امّته و یجوز ان یکون التّقدیر: قل یا محمّد ایّها الانسان، لا تجعل مع اللَّه الها آخر فتقعد مذموما» یذمّک اللَّه و الملائکة و المؤمنون، «مَخْذُولًا» یخذلک اللَّه و لا ینصرک.
و قیل معنى فتقعد فتعجز، یقال فلان قاعد عن الشّىء اى عاجز عنه، ضد قوله:ساع فى الخیر.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» الآیة...، هر کس را آنچ سزاى اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وى کشیدند در ازل، یکى را تاج سعادت بر فرق نهاده، درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده، شب جدایى فرو شده و روز وصل بر آمده، یکى بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته، آرى قسمتى است که در ازل رفته، نه فزوده و نه کاسته، چتوان کرد قاضى اکبر چنین خواسته، بیچاره آدمى که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنى او را خواب غفلت میگیرد، از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وى بدست او دهند که: «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً» نامهاى که زبانش قلم او، آب دهنش مداد او، اعضا و مفاصلش کاغذ او، سر تا پاى آن املا کرده او، فریشتگان دبیران و گواهان برو، یک حرف زیادت و نقصان نیست درو، با وى گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» نامه خود بر خوان و کردار خود ببین، اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وى رفت بر وى گواهى دهد. چنانک اللَّه تعالى گفت: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» اینست که گفت: «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» اى شاهدا فیه منک علیک. و گفتهاند که نامه دو است: یکى فریشته نبشت بر بنده: گفتار و کردار او، یکى حق نبشت بر خود: عفو و رحمت بر بنده، اگر عنایت ازلى بنده را دست گیرد با وى شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده. این چنانست که در آثار بیارند که بندهاى را نامه در دست نهند گویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ» نامه خود بر خوان. بنده در نامه نگرد سطر اوّل بیند نبشته: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران، گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم: «غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ»، «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً». عمر خطّاب گفت: حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهیّئوا للعرض الاکبر، هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمهاى یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وى شمار آن در خواهند، امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانى و خسرانى بود صد هزار مقرّب مقدّس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جاى سامان گریختن نه.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
حکایت کنند از آن پدرى که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویى و بر زبان خود رانى نماز شام همه با من بگوى و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن، آن پسر نماز شام بجهدى و رنجى عظیم و تکلّفى تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت، دیگر روز همین در خواست کرد، پسر گفت زینهار اى پدر، هر چه خواهى از رنج و کلفت بر من نه و این یکى از من مخواه که طاقت ندارم. پدر گفت اى مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشى و از موقف حساب و عرض قیامت بترسى، امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت ندارى، فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آرى ؟! «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى محمّد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنى مختلف و در حقایق متفاضل، از آنجا که صورتست: النّاس سواسیة کاسنان المشط، وز آنجا که معنى و حقایقست: النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة، کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خداى تعالى جلّ جلاله: «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ، ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت: «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» جاى دیگر گفت: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»
مرائى هرگز چون مخلص نبود و مخلص چون عارف صادق نبود، اخلاص در اعمال صفت عابدانست و صدق در احوال صفت عارفانست، عابد در آرزوى بهشت است و حور و قصور و عارف در بحر عیان غرقه نور، آن گه گفت: «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» درجات آخرت برتر و تفاضل در آن جهان عظیم تر و بزرگوارتر، مصطفى (ص) گفت: انّکم لترون اهل علّیّین کما ترون الکواکب الّذى فى افق السّماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعمان.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً» الآیة...، خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و در نعت متعال، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، درین آیت خبر میدهد بندگان را که ما مرده را زنده گردانیم بکمال قدرت و جلال عزّت خویش، چنانک در نشئه اولى نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم باز در نشئه اخرى پس از مردگى باز آفرینم چنانک باوّل آفریدم، من همانم که بودم، قدرت همان قدرت، عزّت همان عزّت نه نو صفتم، نه نو نعت، نه تغیّر پذیر، خالق و فاطر و جبار و حکیم و قدیر.
... «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» همانست که جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» آن مدبر بد خلف: ابىّ بن خلف استخوانى کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمّد أ ترى اللَّه یحیى هذا بعد ما قد رمّ؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو مىگویى که اللَّه آن را زنده گرداند؟ مصطفى (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّى دیگر است و ذوقى دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهاى اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهاى اهل هوى و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهاى عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان ندارى مردهاى، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویى، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقى بسراى فانى بنفروشد، بزبان بیدارى و بنعت هشیارى گوید:
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» مؤمنان که سعداء ملتاند و امناء درگاه عزتاند در خاک نداء کرامت از روى لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند: الحمد للَّه الّذى جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خداى را که ما را بجاى آن کرد که ما را خواند و بنداى کرامت ما را نواخت. و گفتهاند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده.
و فى الخبر: یفسح للمؤمن فى قبره سبعون ذراعا فى سبعین، ثمّ ینوّر له فیه، ثمّ یقال نم کنومة الّذى لا یوقظه الّا احبّ اهله الیه.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد بندگان مرا گوى تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیدهتر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.
پیر طریقت گفت: اى گشاینده زبانهاى مناجات گویان و انس افزاى خلوتهاى ذاکران و حاضر نفسهاى راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنماى نیست، خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست.
و یقال: احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم، و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة. قال (ص) لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک، نیکوتر سخنى که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا ربّ العزّه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وى تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ». و نیکوتر سخنى که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.
داند که کس او را جلّ جلاله بسزاء او، بحقیقت حقّ او، بحدود عزت او، نشناسد و نتواند.
ابو بکر صدّیق ازینجا گفت: سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الى معرفته الّا بالعجز عن معرفته پاکست و بى عیب آن خداوند که عجز رهى از معرفت معرفت انگاشت، ابو على دقّاق گفت: الهى او که ترا شناخت نشناخت! پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟! نصر آبادى و شاه با یکدیگر خلاف کردند، یکى گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت، شیخ الاسلام انصارى گفت: هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حقّ است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وى خداى نیست و با وى شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست، همانست که ابو العبّاس عطاء گفت: معرفت دواست: معرفت حق و معرفت حقیقت حق، اما معرفت حق شناخت یگانگى و یکتایى اوست که خلق مىشناسند از اسامى و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست، یقول اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»... «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» پیغامبران را کرائم احوال و خصائص قربت، یکى را صفوت و یکى را خلّت، یکى را مکالمت و یکى را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونى داده، انبیاء را بر عالمیان افزونى داده، و رسل را بر انبیاء افزونى داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونى داده، و مصطفى (ص) را بر اولوا العزم افزونى داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفى است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وى پیدا نیست، و او را بر سرّ همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سرّ وى اطلاع نیست، و لذلک یقول (ص): انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالى واقف مع اللَّه عزّ و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحقّ و القرب و الدّنوّ، فقد قال جلّ جلاله: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» فلمّا لم افتخر بمحلّ الدّنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.
آن مهمتر عالم آفتابى بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفى بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانى مجد او این عصابه اکرام بود که: «لَعَمْرُکَ»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، بر در سرا پرده سرّ او این رایت ولایت بود که: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً» فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوّت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سرّ او از عرش بنات النّعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اوّل همه همّت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امّت او.
آدم عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت محمّد عربى بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الّا و قد وکل به قرینة من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول اللَّه، قال و لا انا الّا انّ اللَّه تعالى اعاننى علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکى افتاد زندیقى گشت، محمّد عربى را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوى افتاد صدّیقى گشت.
... قوله تعالى: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» همانست که جاى دیگر گفت: «یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامّه مسلمانان را از معاصى باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفى (ص) گفت: لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لاعتدلا مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها مىترسد، اینست که میگوید: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت مىترسد، اینست که میگوید:«یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».
... «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» همانست که جاى دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» آن مدبر بد خلف: ابىّ بن خلف استخوانى کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمّد أ ترى اللَّه یحیى هذا بعد ما قد رمّ؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو مىگویى که اللَّه آن را زنده گرداند؟ مصطفى (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّى دیگر است و ذوقى دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهاى اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهاى اهل هوى و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهاى عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان ندارى مردهاى، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویى، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقى بسراى فانى بنفروشد، بزبان بیدارى و بنعت هشیارى گوید:
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» مؤمنان که سعداء ملتاند و امناء درگاه عزتاند در خاک نداء کرامت از روى لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند: الحمد للَّه الّذى جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خداى را که ما را بجاى آن کرد که ما را خواند و بنداى کرامت ما را نواخت. و گفتهاند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده.
و فى الخبر: یفسح للمؤمن فى قبره سبعون ذراعا فى سبعین، ثمّ ینوّر له فیه، ثمّ یقال نم کنومة الّذى لا یوقظه الّا احبّ اهله الیه.
«وَ قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى محمّد بندگان مرا گوى تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیدهتر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.
پیر طریقت گفت: اى گشاینده زبانهاى مناجات گویان و انس افزاى خلوتهاى ذاکران و حاضر نفسهاى راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنماى نیست، خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست.
و یقال: احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم، و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة. قال (ص) لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک، نیکوتر سخنى که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا ربّ العزّه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وى تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ». و نیکوتر سخنى که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.
داند که کس او را جلّ جلاله بسزاء او، بحقیقت حقّ او، بحدود عزت او، نشناسد و نتواند.
ابو بکر صدّیق ازینجا گفت: سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الى معرفته الّا بالعجز عن معرفته پاکست و بى عیب آن خداوند که عجز رهى از معرفت معرفت انگاشت، ابو على دقّاق گفت: الهى او که ترا شناخت نشناخت! پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟! نصر آبادى و شاه با یکدیگر خلاف کردند، یکى گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت، شیخ الاسلام انصارى گفت: هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حقّ است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وى خداى نیست و با وى شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست، همانست که ابو العبّاس عطاء گفت: معرفت دواست: معرفت حق و معرفت حقیقت حق، اما معرفت حق شناخت یگانگى و یکتایى اوست که خلق مىشناسند از اسامى و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست، یقول اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»... «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» پیغامبران را کرائم احوال و خصائص قربت، یکى را صفوت و یکى را خلّت، یکى را مکالمت و یکى را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونى داده، انبیاء را بر عالمیان افزونى داده، و رسل را بر انبیاء افزونى داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونى داده، و مصطفى (ص) را بر اولوا العزم افزونى داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفى است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وى پیدا نیست، و او را بر سرّ همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سرّ وى اطلاع نیست، و لذلک یقول (ص): انا سیّد ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالى واقف مع اللَّه عزّ و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحقّ و القرب و الدّنوّ، فقد قال جلّ جلاله: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» فلمّا لم افتخر بمحلّ الدّنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.
آن مهمتر عالم آفتابى بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفى بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانى مجد او این عصابه اکرام بود که: «لَعَمْرُکَ»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، بر در سرا پرده سرّ او این رایت ولایت بود که: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً» فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوّت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سرّ او از عرش بنات النّعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اوّل همه همّت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امّت او.
آدم عزیز و مکرّم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلّت افکند، باز فرّ و حشمت محمّد عربى بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الّا و قد وکل به قرینة من الجنّ، قیل و لا انت یا رسول اللَّه، قال و لا انا الّا انّ اللَّه تعالى اعاننى علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکى افتاد زندیقى گشت، محمّد عربى را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوى افتاد صدّیقى گشت.
... قوله تعالى: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» همانست که جاى دیگر گفت: «یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامّه مسلمانان را از معاصى باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفى (ص) گفت: لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لاعتدلا مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها مىترسد، اینست که میگوید: «یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت مىترسد، اینست که میگوید:«یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً».
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» بزرگوار تهنیتى و تمام تشریفى و عظیم کرامتى که اللَّه تعالى جل جلاله با مؤمنان فرزندان آدم کرد که در بدو کار و مفتتح وجود روز میثاق ایشان را در قبضه صفت جاى داد و ایشان را بنعت لطف محلّ خطاب خود گردانید و با ایشان عهد و پیمان دوستى بست، باز چون در دنیا آمدند ایشان را صورت نیکو و شکل زیبا و خلعت تمام داد و بدانش و عقل و نطق و فهم و فرهنگ بیار است، ظاهر بتوفیق مجاهدت و باطن بتحقیق مشاهدت، و معرفت از ایشان دریغ نداشت، در رحمت و کرامت خود بر ایشان گشاد و ایشان را بر بساط مناجات بداشت تا هر گه که خواهند او را خوانند و از وى خواهند و با وى راز گویند.
در بعضى آثار نقل کردهاند که اللَّه تعالى جلّ جلاله گفت: عبادى سارّونى فان لم تفعلوا فناجونى و حدّثونى فان لم تفعلوا فاسمعوا منّى فان لم تفعلوا فانظروا الىّ فان لم تفعلوا فکونوا ببابى و ارفعوا حوائجکم الىّ فانّى اکرم الاکرمین.
و از آن تکریمست که پیش از سؤال ایشان را عطا داد و پیش از استغفار ایشان را بیامرزید چنانک در خبر است: اعطیتکم قبل ان تسألونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى.
و از آن تکریمست که در میان آفریدگان ایشان را بمهر و محبت مخصوص کرد آنچ فریشتگان را نداد و با کرّوبیان و روحانیان آسمان نگفت، با ایشان گفت: «یحبهم و یحبونه رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه و الذین آمنوا اشد حبا للَّه فاذکرونى اذکرکم»
، فاذکرونى ساقیه ذکر تست، اذکر کم دریاى ذکر حق، چون ساقیه ذکر بنده بدریاى ذکر حق رسد آب دریاى اذکرکم بساقیه فاذکرونى در آید همه آب دریا گردد، ساقیه خود هیچ جاى نماند، همانست که پیر طریقت گفت: من وقع فى قبضة الحقّ احترق فیها و الحقّ خلفه.
الهى معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاى دوستانى، آرام دل غریبانى، چون در میان جان حاضرى از بى دلى میگویم که کجایى، زندگانى جانى و آئین زبانى، بخود از خود ترجمانى، بحقّ تو بر تو که ما را در سایه غرور ننشانى و بوصال خود رسانى.
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» انّما قال کرّمنا بنى آدم و لم یقل المؤمنین و لا العابدین و لا اصحاب الاجتهاد تقدیسا للتّکریم من ان یکون مقابلا بفعل او معلّلا بوفاق و امر او مسببا باستحقاق بوجه. کرامت و لطف خود با بندگان در اعمال و اجتهاد ایشان نه بست تا بدانى که نواخت او جلّ جلاله بى علّتست و تکریم او بى عوض، بخواست خود نوازد نه طاعت بندگان، بفضل خود عطا دهد نه بجهد ایشان، بنده که کرامت حق یافت نه از آن یافت که طاعت داشت، بلکه طاعت از آن داشت که کرامت حق یافت، و نه دعاء بنده حق را بر اجابت داشت بلکه اجابت حق بنده را بر دعا داشت، و بنده که حق را یافت نه از طلب یافت که طلب از یافتن یافت، «و حملنا هم فى البر و البحر» حمل هو فعل من لم یکن و حمل هو فضل من لم یزل.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» مراکب عوام در برّ و بحر دیگرست و مراکب خواص دیگر، مراکب عوام را گفت: «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ، لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ» دوست و دشمن آشنا و بیگانه در آن یکسان و مراکب خواص را گفت در دنیا: «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ» و مصطفى (ص) را گفت: «أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا» سلیمان را باد و مصطفى را براق. و در عقبى مراکب دوستان و نزدیکان، آنست که گفت: «نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قال رسول اللَّه (ص) فى هذه الآیة: و الّذى نفسى بیده انهم اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق بیض لها اجنحة علیها رحائل الذّهب کلّ خطوة منها مدّ البصر فینتهون الى باب الجنّة.
و قال (ص): عظّموا و سمّنوا ضحایاکم فانّها مطایاکم على الصّراط.
و منهم من قال: کلّ یرکب اعماله الّتى عملها فى الدّنیا و مات علیها. و منهم من قال: لم یجوزوا على الصّراط الّا بنور المعرفة.
... «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الرّزق و الطّیب ما کان على ذکر الرّزاق فمن لم یکن غائبا بقلبه و لا غافلا عن ربّه استطاب کلّ رزق فالشّرى على لقاء المحبوب ارى و الارى على الغیبة من المحبوب شرى. و قال یحیى بن معاذ: الرّزق الطّیّب ما یفتح على الانسان من غیر سؤال و لا اشراف، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» فضّلنا العلماء على الجهّال بالعلم اللَّه و احکامه و فضّلنا الاولیاء بالمعرفة على جمیع الخلائق.
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» بشارتى عظیم است و تهنیتى تمام این آیت: امت احمد را که اگر خلق را به پیغامبران باز خوانند، آن روز ایشان را بفاضلترین پیغامبران باز خوانند، و اگر بکتابها باز خوانند، ایشان را بفاضلترین کتابها باز خوانند. اگر پیغامبرست محمّد عربى رسول تهامى که خلقش عظیم بود و بر خداى کریم بود. درجتش رفیع بود و امت را شفیع بود، شرفش ظاهر و حجّتش با هر و نورش زاهر و تنش طاهر، بشیر و نذیر، سراج منیر، چراغ عالم و بهترین فرزند آدم، و اگر کتابست قرآن عظیم، هم نور مبین و هم ذکر حکیم و هم کتاب کریم، مؤمنانرا تذکرت و دوستان را تبصرت، نامهاى کریم از خداى کریم برسولى کریم، «تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل «نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى نوصل کلّ مرید الى مراده و کلّ محبّ الى محبوبه و کلّ مدّع الى دعواه و کلّ منتم الى من کان ینتمى الیه.
و یقرب منه ما روى ابو ذر رضى اللَّه عنه قال قال رسول (ص): اذا کان یوم القیامة یجمع اللَّه امّتى على رأس قبرى فیجتمع الصدّیقون مع ابى بکر فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر مع عمر بن الخطّاب فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل الحیاء مع عثمان فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل السّخاء و حسن الخلق و القائمون للَّه عزّ و جل بالحقّ مع على بن ابى طالب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع العلماء مع معاذ بن جبل فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع القرّاء مع ابى بن کعب و عبد اللَّه بن مسعود فیدخلون معهما الجنّة، و یجتمع الزّهاد مع ابى ذرّ فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الفقراء مع ابى الدرداء فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الشّهداء مع حمزة بن عبد المطّلب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع المؤذّنون مع بلال فیدخلون معه الجنّة.
بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینه عالمیان و گزیده جهانیان صحابه رسولند: اختران آسمان ملت و مهتران محفل دولت، سینه هاشان بمعرفت افروخته و اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته، راه صدق رفته و بار امانت بداعى حق سپرده، ایشانند ائمّه اهل دین، و قبله اقتداء خلق صاحب شریعت چنین.
گفت: اصحابى کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم، هر کجا در عالم صادقى لطیف است امام وى صدّیق اکبر است، و هر کجا عادلى شریف است امام وى فاروق انور است، و هر کجا منفقى مشفق است امام وى ذو النّورین از هر است، و هر کجا در عالم دین مجاهدى مشاهد است امام وى مرتضى حیدر است، و هر کجا مردى مرد است یا آزادى فرد است امام وى ابو ذر پرهنر است، و هر کجا درویشى دلریش است امام وى بو درداء مشتهر است، و هر کجا شهیدى دین دار است که دین را در جهاد کفارست امام وى حمزه منوّر است، و هر کجا مؤذّنى موفّق داعیى از داعیان حق امام وى بلال مطهّر است، همچنین ائمّه صحابه هر یکى بر مثال اخترى از آسمان دولت وى بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همىدارند تا هر یکى از امت بر وفق حالت بوى اقتدا همىکند و جان و دل بدوستى وى همىپرورد و در راه دین بر پى وى همىرود تا فردا با وى در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد.
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» الصّلاة بالبدن موقّتة و المواصلات بالسرّ و القلب مسرمدة، فانّ المنتظر للصّلوة فى الصّلاة، و الصّلاة فرع باب الرّزق و الوقوف فى محلّ المناجاة و اعتکاف القلب فى مشاهدة التّقدیر و الوقوف على بساط النّجوى و فرّق اوقات الصّلاة لیکون للعبد عود الى البساط فى الیوم و اللّیلة مرّات.
در بعضى آثار نقل کردهاند که اللَّه تعالى جلّ جلاله گفت: عبادى سارّونى فان لم تفعلوا فناجونى و حدّثونى فان لم تفعلوا فاسمعوا منّى فان لم تفعلوا فانظروا الىّ فان لم تفعلوا فکونوا ببابى و ارفعوا حوائجکم الىّ فانّى اکرم الاکرمین.
و از آن تکریمست که پیش از سؤال ایشان را عطا داد و پیش از استغفار ایشان را بیامرزید چنانک در خبر است: اعطیتکم قبل ان تسألونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى.
و از آن تکریمست که در میان آفریدگان ایشان را بمهر و محبت مخصوص کرد آنچ فریشتگان را نداد و با کرّوبیان و روحانیان آسمان نگفت، با ایشان گفت: «یحبهم و یحبونه رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه و الذین آمنوا اشد حبا للَّه فاذکرونى اذکرکم»
، فاذکرونى ساقیه ذکر تست، اذکر کم دریاى ذکر حق، چون ساقیه ذکر بنده بدریاى ذکر حق رسد آب دریاى اذکرکم بساقیه فاذکرونى در آید همه آب دریا گردد، ساقیه خود هیچ جاى نماند، همانست که پیر طریقت گفت: من وقع فى قبضة الحقّ احترق فیها و الحقّ خلفه.
الهى معنى دعوى صادقانى، فروزنده نفسهاى دوستانى، آرام دل غریبانى، چون در میان جان حاضرى از بى دلى میگویم که کجایى، زندگانى جانى و آئین زبانى، بخود از خود ترجمانى، بحقّ تو بر تو که ما را در سایه غرور ننشانى و بوصال خود رسانى.
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» انّما قال کرّمنا بنى آدم و لم یقل المؤمنین و لا العابدین و لا اصحاب الاجتهاد تقدیسا للتّکریم من ان یکون مقابلا بفعل او معلّلا بوفاق و امر او مسببا باستحقاق بوجه. کرامت و لطف خود با بندگان در اعمال و اجتهاد ایشان نه بست تا بدانى که نواخت او جلّ جلاله بى علّتست و تکریم او بى عوض، بخواست خود نوازد نه طاعت بندگان، بفضل خود عطا دهد نه بجهد ایشان، بنده که کرامت حق یافت نه از آن یافت که طاعت داشت، بلکه طاعت از آن داشت که کرامت حق یافت، و نه دعاء بنده حق را بر اجابت داشت بلکه اجابت حق بنده را بر دعا داشت، و بنده که حق را یافت نه از طلب یافت که طلب از یافتن یافت، «و حملنا هم فى البر و البحر» حمل هو فعل من لم یکن و حمل هو فضل من لم یزل.
... «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» مراکب عوام در برّ و بحر دیگرست و مراکب خواص دیگر، مراکب عوام را گفت: «وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْکَبُونَ، لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ» دوست و دشمن آشنا و بیگانه در آن یکسان و مراکب خواص را گفت در دنیا: «وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ» و مصطفى (ص) را گفت: «أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلًا» سلیمان را باد و مصطفى را براق. و در عقبى مراکب دوستان و نزدیکان، آنست که گفت: «نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
قال رسول اللَّه (ص) فى هذه الآیة: و الّذى نفسى بیده انهم اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق بیض لها اجنحة علیها رحائل الذّهب کلّ خطوة منها مدّ البصر فینتهون الى باب الجنّة.
و قال (ص): عظّموا و سمّنوا ضحایاکم فانّها مطایاکم على الصّراط.
و منهم من قال: کلّ یرکب اعماله الّتى عملها فى الدّنیا و مات علیها. و منهم من قال: لم یجوزوا على الصّراط الّا بنور المعرفة.
... «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» الرّزق و الطّیب ما کان على ذکر الرّزاق فمن لم یکن غائبا بقلبه و لا غافلا عن ربّه استطاب کلّ رزق فالشّرى على لقاء المحبوب ارى و الارى على الغیبة من المحبوب شرى. و قال یحیى بن معاذ: الرّزق الطّیّب ما یفتح على الانسان من غیر سؤال و لا اشراف، «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا» فضّلنا العلماء على الجهّال بالعلم اللَّه و احکامه و فضّلنا الاولیاء بالمعرفة على جمیع الخلائق.
«یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» بشارتى عظیم است و تهنیتى تمام این آیت: امت احمد را که اگر خلق را به پیغامبران باز خوانند، آن روز ایشان را بفاضلترین پیغامبران باز خوانند، و اگر بکتابها باز خوانند، ایشان را بفاضلترین کتابها باز خوانند. اگر پیغامبرست محمّد عربى رسول تهامى که خلقش عظیم بود و بر خداى کریم بود. درجتش رفیع بود و امت را شفیع بود، شرفش ظاهر و حجّتش با هر و نورش زاهر و تنش طاهر، بشیر و نذیر، سراج منیر، چراغ عالم و بهترین فرزند آدم، و اگر کتابست قرآن عظیم، هم نور مبین و هم ذکر حکیم و هم کتاب کریم، مؤمنانرا تذکرت و دوستان را تبصرت، نامهاى کریم از خداى کریم برسولى کریم، «تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ».
و قیل «نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» اى نوصل کلّ مرید الى مراده و کلّ محبّ الى محبوبه و کلّ مدّع الى دعواه و کلّ منتم الى من کان ینتمى الیه.
و یقرب منه ما روى ابو ذر رضى اللَّه عنه قال قال رسول (ص): اذا کان یوم القیامة یجمع اللَّه امّتى على رأس قبرى فیجتمع الصدّیقون مع ابى بکر فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنکر مع عمر بن الخطّاب فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل الحیاء مع عثمان فیدخلون الجنّة معه، و یجتمع اهل السّخاء و حسن الخلق و القائمون للَّه عزّ و جل بالحقّ مع على بن ابى طالب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع العلماء مع معاذ بن جبل فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع القرّاء مع ابى بن کعب و عبد اللَّه بن مسعود فیدخلون معهما الجنّة، و یجتمع الزّهاد مع ابى ذرّ فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الفقراء مع ابى الدرداء فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع الشّهداء مع حمزة بن عبد المطّلب فیدخلون معه الجنّة، و یجتمع المؤذّنون مع بلال فیدخلون معه الجنّة.
بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینه عالمیان و گزیده جهانیان صحابه رسولند: اختران آسمان ملت و مهتران محفل دولت، سینه هاشان بمعرفت افروخته و اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته، راه صدق رفته و بار امانت بداعى حق سپرده، ایشانند ائمّه اهل دین، و قبله اقتداء خلق صاحب شریعت چنین.
گفت: اصحابى کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم، هر کجا در عالم صادقى لطیف است امام وى صدّیق اکبر است، و هر کجا عادلى شریف است امام وى فاروق انور است، و هر کجا منفقى مشفق است امام وى ذو النّورین از هر است، و هر کجا در عالم دین مجاهدى مشاهد است امام وى مرتضى حیدر است، و هر کجا مردى مرد است یا آزادى فرد است امام وى ابو ذر پرهنر است، و هر کجا درویشى دلریش است امام وى بو درداء مشتهر است، و هر کجا شهیدى دین دار است که دین را در جهاد کفارست امام وى حمزه منوّر است، و هر کجا مؤذّنى موفّق داعیى از داعیان حق امام وى بلال مطهّر است، همچنین ائمّه صحابه هر یکى بر مثال اخترى از آسمان دولت وى بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همىدارند تا هر یکى از امت بر وفق حالت بوى اقتدا همىکند و جان و دل بدوستى وى همىپرورد و در راه دین بر پى وى همىرود تا فردا با وى در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد.
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ» الصّلاة بالبدن موقّتة و المواصلات بالسرّ و القلب مسرمدة، فانّ المنتظر للصّلوة فى الصّلاة، و الصّلاة فرع باب الرّزق و الوقوف فى محلّ المناجاة و اعتکاف القلب فى مشاهدة التّقدیر و الوقوف على بساط النّجوى و فرّق اوقات الصّلاة لیکون للعبد عود الى البساط فى الیوم و اللّیلة مرّات.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» اى و اذکر یوم نسیّر الجبال عن وجه الارض فنقلعها قلعا و نسیرها کما نسیر السّحاب فى الدّنیا یاد کن اى محمّد آن روز که از هول رستاخیز این کوههاى عالم بر کنیم و چنانک میغ بر هوا روان کردهایم آن را روان کنیم، قراءت مکّى و شامى و ابو عمرو «تسیر» بتا است و ضمّ آن و فتح یا «الْجِبالَ» برفع لام على اسناد الفعل الى المفعول به و لکونه جماعة انّث الفعل یعنى آن روز که کوهها روان گردانند، چنانک جاى دیگر گفت: «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ»، «وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً» اى ظاهرة لیس علیها شىء من جبل و لا شجر و لا شىء یسترها لیرى بعضهم بعضا. و قیل «بارِزَةً» اى برز الّذین کانوا فى بطنها فصاروا على ظهرها، «وَ حَشَرْناهُمْ» یعنى الموتى من المؤمنین و الکافرین الى الموقف و الحساب، «فَلَمْ نُغادِرْ» اى لم نترک، «مِنْهُمْ أَحَداً».
«عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا» اى صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» اى اطفالا یعنى کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» اى قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنى خاص، اى یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»
آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پاى برهنه و سر برهنه بى هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما على احد منهم قشرة، اى شىء من کسوة. و روى انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ»
این بل بجاى واو عطفست یعنى و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فى اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» اى اقیم الحساب و نصب المیزان، این چنانست که پارسیان گویند دیوان بنهادند آن گه که خراج ستدن گیرند، و قیل: «وُضِعَ الْکِتابُ» یعنى کتاب الاعمال فى ید صاحبه فى یمینه او شماله و هو ما کتبه الحفظة علیه، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین، «مُشْفِقِینَ» اى خائفین، «مِمَّا فِیهِ» من الاعمال السیّئة، «وَ یَقُولُونَ» عند وقوعهم فى الهلکة، «یا وَیْلَتَنا» هذه التّاء تزاد فى الویل احیانا کما تزاد فى ثمّ، و این کلمه تفجع است سخن درد زدگان و مصیبت رسیدگان، گویند ویل بر ما این چه حالست و این چه نامه، «ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» من ذنوبنا، و قیل بل جمیع اعماله مکتوب فیه.
قال ابن عباس الصّغیرة التّبسم و الکبیرة القهقهة. و قال سعید بن جبیر الصّغیرة اللّمم و التّجمیش و المسیس و القبلة و الکبیرة الزّنا و المواقعة، «إِلَّا أَحْصاها» قال ابن عباس علمها، و قال السدى کتبها و اثبتها، و قال مقاتل حفظها و عدّها.
و ضرب رسول اللَّه (ص) لصغائر الذنوب مثلا، فقال: کمثل قوم انطلقوا یسیرون حتّى نزلوا بفلاة من الارض و حضر صنیع القوم فانطلق کلّ واحد منهم یحتطب فجعل الرّجل منهم یأتى بالعود و یجئ الرّجل بالعودین حتّى جمعوا سوادا و اجّجوا نارا و انّ الذّنب الصّغیر یجتمع على صاحبه حتّى تهلکه، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» مکتوبا. و قیل جزاء «ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» بزیادة العذاب او نقصان الثّواب، و صحّ فى الخبر من نوقش فى الحساب عذب، ثمّ انّ اللَّه سبحانه امر نبیّه (ص) ان یذکر لهؤلاء المتکبرین عن مجالسة الفقراء قصّة ابلیس و ما اورثه من الکبر فقال: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» ابن عباس گفت: قومى فریشتگانند که ایشان را جن گویند از نار السّموم آفریدهاند ایشان را و دیگر فریشتگان را از نور پاک آفریدهاند، ابلیس از آن قوم است که ایشان را از نار السّموم آفریدند. و قیل الملائکة خلقوا من الرّیح و هم روحانیّون و ابلیس و سائر الجنّ من النّار. و بروایتى دیگر از ابن عباس نسبت وى با جنان است از آنکه روزگارى خازن بهشت بوده یعنى که جنّى است چنانک گویند مکّى و مدنى است. شهر بن حوشب گفت: ابلیس از آن قوم جن بود که ساکنان زمین بودند، فریشتگان او را با سیرى گرفتند و بآسمان بردند و هرگز وى از فریشتگان نبود، و گفتهاند ابلیس اصل جن است و پدر ایشان، هم چنان که آدم اصل انس است و پدر ایشان و این جن نامى است که هم بر فریشتگان افتد هم بر جان و هم بر شیاطین لاجتنانهم جمیعا عن اعین النّاظرین، پس این جن که نسبت ابلیس با ایشانست شیاطیناند و ابلیس پدر ایشان و اصل ایشانست و نام وى بسریانى عزازیل است و بعربى حارث و له زوجة و ذریة، لقوله: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ».
قال مجاهد فمن ذریّة ابلیس لاقیس و ولهان و هما صاحبا الطّهارة و الصّلاة و الهفاف و مرّة و به یکنّى و زلنبؤن و هو صاحب الاسواق، و تیر و هو صاحب المصائب، و الاعور و هو صاحب ابواب الرّبوا، و مسوط و هو صاحب الاخبار یأتى بها فیلقیها فى افواه النّاس و لا یجدون لها اصلا، و داسم و هو الّذى اذا دخل الرّجل بیته فلم یسلّم و لم یذکر اسم اللَّه یضرّه من المتاع ما لم یرفع او نجس موضعه و اذا اکل و لم یذکر اسم اللَّه اکل معه.
قال قتادة انّهم یتوالدون کما یتوالد بنو آدم، قال اللَّه تعالى لابلیس انى لا اخلق لآدم ذرّیّة الّا ذرأت لک مثلها فلیس من ولد آدم احد الّا له شیطان قد قرن به، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» اى خرج عن طاعة ربّه و الفسوق الخروج و الفاسق الخارج عن الطاعة، ثمّ جعل اسما لکلّ خارج الى سوء عادة و سمّى رسول اللَّه (ص) سباع الطّیر و ذوات السّموم فسقة و سمّى الفارة فاسقة و الوزغة فویسقة، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» فتطیعونهم فى معصیتى، «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» کما کان لابیکم عدوا، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» بئس البدل من اللَّه ابلیس و ذریته و بئس البدل معصیة اللَّه من طاعته و بئس البدل النّار من الجنّة.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ» اى ما احضرتهم یعنى ابلیس و ذریته. و قیل الکفّار اجمع، و قیل الملائکة، «خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فاستعین بهم على خلقهما او اشاورهم فیه، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و لا استعنت ببعضهم على خلق بعض. و قیل ما اعلمتم خلق انفسهم فکیف یعلمون خلق غیرهم، اخبر جلّ جلاله عن کمال قدرته و استغنائه عن الانصار و الاعوان فیما خلق، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» اعوانا لاستغنائى بقدرتى عن الاعوان و الانصار لانّ من استغنى عن معونة الاولیاء بعظیم سلطانه و کمال قدرته کان اشدّ استغناء عن معونة الاعداء، و در شواذ خواندهاند: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» بفتح تا و خا، و معنى آنست که هرگز بى راه کنندگان را یار مباش همچنانک موسى (ع) گفت: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» العضد و الظهر و الید هذه الثّلاثة کنایات عن العون و الظّهیر، یقال عضده یعضده اذا اعانه، و فى الدّعاء: اللّهم انت عضدى و نصیرى.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ» قرأ حمزة «نقول» بالنّون یعنى یقول اللَّه للکفّار، «نادُوا» ادعوا بصوت عال، «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» اى زعمتم انّها لى شرکاء لیمنعوکم من عذابى، «فَدَعَوْهُمْ» فنادوهم لا یمین لهم على اضلالهم ایّاهم، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و استغاثوهم فلم یغیثوهم لکونها جمادا. و قیل لشغلهم بانفسهم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ» و بین الکفار و آلهتهم. و قیل بین اهل الهدى و الضلالة، «مَوْبِقاً» یعنى امرا أوبقهم اى اهلکهم، یقال یضرب بینهم واد فیبقى المشرکون فى عدوة و الشرکاء فى عدوة.
و قال عبد اللَّه بن عمر: و هو واد عمیق فى جهنّم یفرق به یوم القیامة بین اهل لا اله الّا اللَّه و بین من سواهم. و قال عکرمة: هو نهر فى النّار یسیل نارا على حافیته حیّات مثل البغال الدّهم فاذا ثاورت الیهم لتأخذهم استغاثوا بالاقتحام فى النّار منها. و قیل هو واد فى جهنّم من قیح و دم. و قیل البین ها هنا بمعنى الوصال اى تواصلهم فى الدّنیا صار مهلکا لهم. و قیل الموبق الموعد، لقوله: «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» و اصله من وبق یبق و وبق یوبق اذا هلک و أوبقه أی اهلکه، و یقال للکبائر من الذّنوب الموبقات.
و فى الحدیث اجتنبوا السّبع الموبقات: الشرک باللّه، و السّحر، و قتل النّفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و اکل الرّبوا، و اکل مال الیتیم، و التّولى یوم الزّحف، و قذف المحصنات الغافلات.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» عاینوها، «فَظَنُّوا» ایقنوا، «أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» اى واقعون فیها و داخلوها من وقع اذا سقط، «وَ لَمْ یَجِدُوا» یعنى الکفّار. و قیل الاصنام، «عَنْها» اى عن النّار، «مَصْرِفاً» موضعا یعدلون الیه لاحاطتها بهم من کلّ جانب.
روى ابو سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال انّ الکافر لیرى جهنّم فیظنّ انّها مواقعته من مسیرة اربعین سنة.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ» اى رددنا القول فیه مرّة بعد اخرى، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» یحتاجون الیه لیتذکروا و یتّعظوا، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ» خلقه اللَّه، «جَدَلًا» اى جدالا و حجاجا و خصاما، قیل اراد به الکافر ابى بن خلف الجمحى، و قیل النضر بن الحارث، و قیل اراد به الانسان على العموم، فان قیل و هل یجادل غیر الانسان حتّى قال «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا»؟ فالجواب انّ ابلیس قد جادل و ان کلّ ما یعقل من الملائکة و الجنّ یجادل و الانسان اکثر هذه الاشیاء جدلا و صحّ من روایة الزّهرى عن على بن الحسین عن ابیه عن على بن ابى طالب (ع) انّ رسول اللَّه (ص) طرقه و فاطمة و قال الا قوما فصلیا فقام علىّ و به لوثة من نعاس و هو یقول انفسنا بید اللَّه فاذا شاء ان یبعثنا بعثنا فانصرف رسول اللَّه (ص) و هو یضرب فخذه و یقول: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا».
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ» اهل مکّة «أَنْ یُؤْمِنُوا» یعنى من ان یؤمنوا، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» القرآن و الاسلام و محمّد (ص)، «وَ یَسْتَغْفِرُوا» یعنى و من ان یستغفروا، «رَبَّهُمْ» و یتوبوا من کفرهم، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى ما منعهم من الایمان و الاستغفار الّا اتیان سنّة الاوّلین و هو الاستیصال، و قیل الا انتظار العذاب، یعنى انّ اللَّه قرّر علیهم العذاب فذلک الّذى منعهم من الایمان، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا» عیانا، یعنى القتل یوم بدر، قبلا بضمّتین کوفىّ جمع قبیل یعنى قبیلا قبیلا اى صنفا صنفا یتلوا بعضها بعضا، و قرأ الباقون قبلا بکسر القاف و فتح الباء اى معاینة و مقابلة، و فى الحدیث: انّ اللَّه تعالى کلّم آدم قبلا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ» المؤمنین بالجنّة، «وَ مُنْذِرِینَ» الکافرین النّار، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» فى طلب الآیات و دفع النّبوّات.
قال ابن جریر جدالهم بالباطل سؤالهم النّبی (ص) عن اصحاب الکهف و ذى القرنین و الرّوح تعنّتا. و قیل یرید المستهزئین المقتسمین جادلوا فى القرآن، «لِیُدْحِضُوا بِهِ» لیبطلوا بجدالهم، «الْحَقَّ» یعنى القرآن و النّبوّة و اصل الدّحض الزّلق، یقال دحضت رجله اى زلقت و فى الدّعاء: اللّهم ثبّت قدمى یوم تدحض الاقدام، و معنى قوله تعالى: «حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ» اى باطلة، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی» یعنى القرآن، «وَ ما أُنْذِرُوا» من النّار، «هُزُواً» استهزاء و باطلا و لعبا.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» وعظ و تلى علیه القرآن، «فَأَعْرَضَ عَنْها»
و ترک قبولها و صار عنها فى عرض اى ناحیة «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» اى غفل عن ذنوبه السّالفة، و فى الخبر: هذه یداى و ما جنیت بهما على نفسى. ثمّ ذکر حالهم فقال: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان اى غشاوة، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى کراهة ان یفقهوه و لئلا یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» ثقلا و صمما عن استماع الحقّ، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ» یا محمّد، «إِلَى الْهُدى» الایمان و القرآن، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» اى بعد الاکنّة و الوقر.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» فلا یعجل بالعقوبة، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» بکفرهم، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» فى الدّنیا، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» یعنى القیامة و البعث و الحساب. «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا» یعنى موضع نجاة، یقال وال یئل اى نجا.
«وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ» یرید قوم نوح و عادا و ثمود، «لَمَّا ظَلَمُوا» کفروا، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللّام قراءة حفص على انّه وقت الهلاک و زمانهاى جعلنا لوقت هلاکهم موعدا، و قرأ یحیى عن ابى بکر: «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتحتین على انّه مصدر هلک اى جعلنا لهلاکهم موعدا، و قرأ الباقون «لِمَهْلِکِهِمْ» بضمّ المیم و فتح اللّام و هو الاهلاک، یقال اهلکته اهلاکا و مهلکا اى جعلنا لاهلاکنا ایّاهم، «مَوْعِداً» اى میقاتا و اجلا عندنا فلمّا بلغوه جاءهم العذاب.
«عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا» اى صفوفا، کقوله: «نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» اى اطفالا یعنى کلّ زمرة و امّة صفّ. و قیل «ًّا» اى قیاما، «َدْ جِئْتُمُونا» بلفظ عام است و بمعنى خاص، اى یقال للکفّار «َدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»
آمدید بما چنانک شما را آفریدیم روز نخستین یکان یکان، پاى برهنه و سر برهنه بى هیچ پوشش، چنانک در خبرست: ما على احد منهم قشرة، اى شىء من کسوة. و روى انّهم یحشرون حفاة عراة عزلا، همانست که آنجا گفت: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ثمّ قال: «ْ زَعَمْتُمْ»
این بل بجاى واو عطفست یعنى و زعمتم، منکران بعث را میگوید: «و زعمتم ان لا نفی بوعدنا فى اعادتکم»، و قیل الموعد ها هنا مکان الوعد بالمحاسبة.
«وَ وُضِعَ الْکِتابُ» اى اقیم الحساب و نصب المیزان، این چنانست که پارسیان گویند دیوان بنهادند آن گه که خراج ستدن گیرند، و قیل: «وُضِعَ الْکِتابُ» یعنى کتاب الاعمال فى ید صاحبه فى یمینه او شماله و هو ما کتبه الحفظة علیه، «فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ» اى المشرکین، «مُشْفِقِینَ» اى خائفین، «مِمَّا فِیهِ» من الاعمال السیّئة، «وَ یَقُولُونَ» عند وقوعهم فى الهلکة، «یا وَیْلَتَنا» هذه التّاء تزاد فى الویل احیانا کما تزاد فى ثمّ، و این کلمه تفجع است سخن درد زدگان و مصیبت رسیدگان، گویند ویل بر ما این چه حالست و این چه نامه، «ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً» من ذنوبنا، و قیل بل جمیع اعماله مکتوب فیه.
قال ابن عباس الصّغیرة التّبسم و الکبیرة القهقهة. و قال سعید بن جبیر الصّغیرة اللّمم و التّجمیش و المسیس و القبلة و الکبیرة الزّنا و المواقعة، «إِلَّا أَحْصاها» قال ابن عباس علمها، و قال السدى کتبها و اثبتها، و قال مقاتل حفظها و عدّها.
و ضرب رسول اللَّه (ص) لصغائر الذنوب مثلا، فقال: کمثل قوم انطلقوا یسیرون حتّى نزلوا بفلاة من الارض و حضر صنیع القوم فانطلق کلّ واحد منهم یحتطب فجعل الرّجل منهم یأتى بالعود و یجئ الرّجل بالعودین حتّى جمعوا سوادا و اجّجوا نارا و انّ الذّنب الصّغیر یجتمع على صاحبه حتّى تهلکه، «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» مکتوبا. و قیل جزاء «ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» بزیادة العذاب او نقصان الثّواب، و صحّ فى الخبر من نوقش فى الحساب عذب، ثمّ انّ اللَّه سبحانه امر نبیّه (ص) ان یذکر لهؤلاء المتکبرین عن مجالسة الفقراء قصّة ابلیس و ما اورثه من الکبر فقال: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» ابن عباس گفت: قومى فریشتگانند که ایشان را جن گویند از نار السّموم آفریدهاند ایشان را و دیگر فریشتگان را از نور پاک آفریدهاند، ابلیس از آن قوم است که ایشان را از نار السّموم آفریدند. و قیل الملائکة خلقوا من الرّیح و هم روحانیّون و ابلیس و سائر الجنّ من النّار. و بروایتى دیگر از ابن عباس نسبت وى با جنان است از آنکه روزگارى خازن بهشت بوده یعنى که جنّى است چنانک گویند مکّى و مدنى است. شهر بن حوشب گفت: ابلیس از آن قوم جن بود که ساکنان زمین بودند، فریشتگان او را با سیرى گرفتند و بآسمان بردند و هرگز وى از فریشتگان نبود، و گفتهاند ابلیس اصل جن است و پدر ایشان، هم چنان که آدم اصل انس است و پدر ایشان و این جن نامى است که هم بر فریشتگان افتد هم بر جان و هم بر شیاطین لاجتنانهم جمیعا عن اعین النّاظرین، پس این جن که نسبت ابلیس با ایشانست شیاطیناند و ابلیس پدر ایشان و اصل ایشانست و نام وى بسریانى عزازیل است و بعربى حارث و له زوجة و ذریة، لقوله: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ».
قال مجاهد فمن ذریّة ابلیس لاقیس و ولهان و هما صاحبا الطّهارة و الصّلاة و الهفاف و مرّة و به یکنّى و زلنبؤن و هو صاحب الاسواق، و تیر و هو صاحب المصائب، و الاعور و هو صاحب ابواب الرّبوا، و مسوط و هو صاحب الاخبار یأتى بها فیلقیها فى افواه النّاس و لا یجدون لها اصلا، و داسم و هو الّذى اذا دخل الرّجل بیته فلم یسلّم و لم یذکر اسم اللَّه یضرّه من المتاع ما لم یرفع او نجس موضعه و اذا اکل و لم یذکر اسم اللَّه اکل معه.
قال قتادة انّهم یتوالدون کما یتوالد بنو آدم، قال اللَّه تعالى لابلیس انى لا اخلق لآدم ذرّیّة الّا ذرأت لک مثلها فلیس من ولد آدم احد الّا له شیطان قد قرن به، «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» اى خرج عن طاعة ربّه و الفسوق الخروج و الفاسق الخارج عن الطاعة، ثمّ جعل اسما لکلّ خارج الى سوء عادة و سمّى رسول اللَّه (ص) سباع الطّیر و ذوات السّموم فسقة و سمّى الفارة فاسقة و الوزغة فویسقة، «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی» فتطیعونهم فى معصیتى، «وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ» کما کان لابیکم عدوا، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» بئس البدل من اللَّه ابلیس و ذریته و بئس البدل معصیة اللَّه من طاعته و بئس البدل النّار من الجنّة.
«ما أَشْهَدْتُهُمْ» اى ما احضرتهم یعنى ابلیس و ذریته. و قیل الکفّار اجمع، و قیل الملائکة، «خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فاستعین بهم على خلقهما او اشاورهم فیه، «وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» و لا استعنت ببعضهم على خلق بعض. و قیل ما اعلمتم خلق انفسهم فکیف یعلمون خلق غیرهم، اخبر جلّ جلاله عن کمال قدرته و استغنائه عن الانصار و الاعوان فیما خلق، «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» اعوانا لاستغنائى بقدرتى عن الاعوان و الانصار لانّ من استغنى عن معونة الاولیاء بعظیم سلطانه و کمال قدرته کان اشدّ استغناء عن معونة الاعداء، و در شواذ خواندهاند: «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» بفتح تا و خا، و معنى آنست که هرگز بى راه کنندگان را یار مباش همچنانک موسى (ع) گفت: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ» العضد و الظهر و الید هذه الثّلاثة کنایات عن العون و الظّهیر، یقال عضده یعضده اذا اعانه، و فى الدّعاء: اللّهم انت عضدى و نصیرى.
«وَ یَوْمَ یَقُولُ» قرأ حمزة «نقول» بالنّون یعنى یقول اللَّه للکفّار، «نادُوا» ادعوا بصوت عال، «شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» اى زعمتم انّها لى شرکاء لیمنعوکم من عذابى، «فَدَعَوْهُمْ» فنادوهم لا یمین لهم على اضلالهم ایّاهم، «فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ» و استغاثوهم فلم یغیثوهم لکونها جمادا. و قیل لشغلهم بانفسهم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ» و بین الکفار و آلهتهم. و قیل بین اهل الهدى و الضلالة، «مَوْبِقاً» یعنى امرا أوبقهم اى اهلکهم، یقال یضرب بینهم واد فیبقى المشرکون فى عدوة و الشرکاء فى عدوة.
و قال عبد اللَّه بن عمر: و هو واد عمیق فى جهنّم یفرق به یوم القیامة بین اهل لا اله الّا اللَّه و بین من سواهم. و قال عکرمة: هو نهر فى النّار یسیل نارا على حافیته حیّات مثل البغال الدّهم فاذا ثاورت الیهم لتأخذهم استغاثوا بالاقتحام فى النّار منها. و قیل هو واد فى جهنّم من قیح و دم. و قیل البین ها هنا بمعنى الوصال اى تواصلهم فى الدّنیا صار مهلکا لهم. و قیل الموبق الموعد، لقوله: «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» و اصله من وبق یبق و وبق یوبق اذا هلک و أوبقه أی اهلکه، و یقال للکبائر من الذّنوب الموبقات.
و فى الحدیث اجتنبوا السّبع الموبقات: الشرک باللّه، و السّحر، و قتل النّفس التی حرّم اللَّه الّا بالحقّ، و اکل الرّبوا، و اکل مال الیتیم، و التّولى یوم الزّحف، و قذف المحصنات الغافلات.
«وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» عاینوها، «فَظَنُّوا» ایقنوا، «أَنَّهُمْ مُواقِعُوها» اى واقعون فیها و داخلوها من وقع اذا سقط، «وَ لَمْ یَجِدُوا» یعنى الکفّار. و قیل الاصنام، «عَنْها» اى عن النّار، «مَصْرِفاً» موضعا یعدلون الیه لاحاطتها بهم من کلّ جانب.
روى ابو سعید الخدرى انّ رسول اللَّه (ص) قال انّ الکافر لیرى جهنّم فیظنّ انّها مواقعته من مسیرة اربعین سنة.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ» اى رددنا القول فیه مرّة بعد اخرى، «مِنْ کُلِّ مَثَلٍ» یحتاجون الیه لیتذکروا و یتّعظوا، «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ» خلقه اللَّه، «جَدَلًا» اى جدالا و حجاجا و خصاما، قیل اراد به الکافر ابى بن خلف الجمحى، و قیل النضر بن الحارث، و قیل اراد به الانسان على العموم، فان قیل و هل یجادل غیر الانسان حتّى قال «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا»؟ فالجواب انّ ابلیس قد جادل و ان کلّ ما یعقل من الملائکة و الجنّ یجادل و الانسان اکثر هذه الاشیاء جدلا و صحّ من روایة الزّهرى عن على بن الحسین عن ابیه عن على بن ابى طالب (ع) انّ رسول اللَّه (ص) طرقه و فاطمة و قال الا قوما فصلیا فقام علىّ و به لوثة من نعاس و هو یقول انفسنا بید اللَّه فاذا شاء ان یبعثنا بعثنا فانصرف رسول اللَّه (ص) و هو یضرب فخذه و یقول: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا».
«وَ ما مَنَعَ النَّاسَ» اهل مکّة «أَنْ یُؤْمِنُوا» یعنى من ان یؤمنوا، «إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى» القرآن و الاسلام و محمّد (ص)، «وَ یَسْتَغْفِرُوا» یعنى و من ان یستغفروا، «رَبَّهُمْ» و یتوبوا من کفرهم، «إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ» اى ما منعهم من الایمان و الاستغفار الّا اتیان سنّة الاوّلین و هو الاستیصال، و قیل الا انتظار العذاب، یعنى انّ اللَّه قرّر علیهم العذاب فذلک الّذى منعهم من الایمان، «أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا» عیانا، یعنى القتل یوم بدر، قبلا بضمّتین کوفىّ جمع قبیل یعنى قبیلا قبیلا اى صنفا صنفا یتلوا بعضها بعضا، و قرأ الباقون قبلا بکسر القاف و فتح الباء اى معاینة و مقابلة، و فى الحدیث: انّ اللَّه تعالى کلّم آدم قبلا.
«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ» المؤمنین بالجنّة، «وَ مُنْذِرِینَ» الکافرین النّار، «وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ» فى طلب الآیات و دفع النّبوّات.
قال ابن جریر جدالهم بالباطل سؤالهم النّبی (ص) عن اصحاب الکهف و ذى القرنین و الرّوح تعنّتا. و قیل یرید المستهزئین المقتسمین جادلوا فى القرآن، «لِیُدْحِضُوا بِهِ» لیبطلوا بجدالهم، «الْحَقَّ» یعنى القرآن و النّبوّة و اصل الدّحض الزّلق، یقال دحضت رجله اى زلقت و فى الدّعاء: اللّهم ثبّت قدمى یوم تدحض الاقدام، و معنى قوله تعالى: «حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ» اى باطلة، «وَ اتَّخَذُوا آیاتِی» یعنى القرآن، «وَ ما أُنْذِرُوا» من النّار، «هُزُواً» استهزاء و باطلا و لعبا.
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ» وعظ و تلى علیه القرآن، «فَأَعْرَضَ عَنْها»
و ترک قبولها و صار عنها فى عرض اى ناحیة «وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ» اى غفل عن ذنوبه السّالفة، و فى الخبر: هذه یداى و ما جنیت بهما على نفسى. ثمّ ذکر حالهم فقال: «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» جمع کنان اى غشاوة، «أَنْ یَفْقَهُوهُ» یعنى کراهة ان یفقهوه و لئلا یفقهوه، «وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً» ثقلا و صمما عن استماع الحقّ، «وَ إِنْ تَدْعُهُمْ» یا محمّد، «إِلَى الْهُدى» الایمان و القرآن، «فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً» اى بعد الاکنّة و الوقر.
«وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ» فلا یعجل بالعقوبة، «لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا» بکفرهم، «لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ» فى الدّنیا، «بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ» یعنى القیامة و البعث و الحساب. «لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا» یعنى موضع نجاة، یقال وال یئل اى نجا.
«وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ» یرید قوم نوح و عادا و ثمود، «لَمَّا ظَلَمُوا» کفروا، «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ» بفتح المیم و کسر اللّام قراءة حفص على انّه وقت الهلاک و زمانهاى جعلنا لوقت هلاکهم موعدا، و قرأ یحیى عن ابى بکر: «لِمَهْلِکِهِمْ» بفتحتین على انّه مصدر هلک اى جعلنا لهلاکهم موعدا، و قرأ الباقون «لِمَهْلِکِهِمْ» بضمّ المیم و فتح اللّام و هو الاهلاک، یقال اهلکته اهلاکا و مهلکا اى جعلنا لاهلاکنا ایّاهم، «مَوْعِداً» اى میقاتا و اجلا عندنا فلمّا بلغوه جاءهم العذاب.
رشیدالدین میبدی : ۱۸- سورة الکهف- مکیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ» آن روز که مملکت دنیا بردارند و سرا پرده عقبى بزنند و از هول رستاخیز کوهها فرا رفتن آید، زمین فرا جنبش آید، آسمانها در گردش آید، عرش عظیم بصحراى قیامت بیرون آرند و بساط قهر بگسترانند و ایوان کبریا بر کشند و ترازوى عدل در آویزند و زمین را فرمان دهند که اى زمین ودیعتها بیرون ده، زمین بر خود بلرزد، ودیعت باز سپارد، یکى را بینى که از زمین بر آید چنانک خاکستر از میان آتش، دیگرى را بینى از لحد برآید چنانک در از میان صدف، همىروند تا بمحشر و عرض دهند ایشان را بر خداوند اکبر چنانک گفت جلّ جلاله: «عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا»
، اى پیران ناپاک شرم دارید از آن که شما را بر اللَّه تعالى عرض کنند و سرپوش زرّاقى از روى کار شما بردارند که: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ». اى جوانان با جهل پر غفلت بترسید از آن ساعت که دوزخ آشفته و زندان عدل بعرصات حاضر کنند که: «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» اى عالمان بى امانت، اى قرّایان بى دیانت بپرهیزید از آن روز که: «تُبْلَى السَّرائِرُ و تکشف الضمائر»، اى خداوندان تخت و جاه و کلاه بیندیشید از آن ترازوى عدل و دیوان مظالم قیامت که: «وَ وُضِعَ الْکِتابُ». اى عوانان ناپاک یاد کنید آن ساعت که نامه کردار در دست شما نهند و کردههاى شما نیک و بد، خرد و بزرگ، بشما نمایند که: «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها». خواجگى همه خواجگان طوقى سازند و در گردن ایشان افکنند، امیرى همه امیران قیدى گردانند و بر پایهاى ایشان نهند و از نهاد هر یکى دوزخى بر آرند و هر یکى را بخود عقوبت کنند، آتش نومیدى در خرمنهاى خلایق زنند و همه از یکدیگر تبرّا جویند، عاصیان خیمه اندوه و ندامت زنند، آفتاب و ماه و سیّارات را بدود هیبت سیاه روى گردانند و بر قدر مایه هر کسى با وى معاملت کنند و داد مظلوم از ظالم بستانند، نه مزد مظلوم از آنچ سزاى اوست بکاهند، نه عقوبت ظالم بر سزاى وى بیفزایند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً».
«ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» خداوند حکیم پادشاه نامدار عظیم، در این آیت از استغناء جلال خود خبر میدهد و فردا نیّت و وحدانیّت خود بکمال عزّ خود بخلق مىنماید که نیستها را هست کننده منم، وز نبود بود آورنده منم، و از آغاز نو سازنده منم، پدید آرنده مایه از هر کار منم، کننده هر هست چنان که سزاوار منم، چون آسمان و زمین و خلق آفریدم، تنها خود بودم بى قلّت، دانا بودم بى علّت، توانا بودم بى حیلت، نه مرا انباز بود و نه کس با من یار بود، بى نیاز از خلق در کردگارى، یکتا بحق در آفریدگارى، اى مرد طالب اگر نشانى میطلبى از ما، این هفت قبّه اخضر بر یکدیگر بى عمادى برداشته نشان قدرت ما است و این هفت کلّه اغبر بر سر آب بداشته بیان حکمت ما است، اکنون اندرین نشان قدرت و بیان حکمت نظاره میکن و شناخت جلال عزت و دریافت کنه عظمت ما بر ما حوالت میکن که آن نه بر حدّ فهم عاقلانست و نه جاى مشورت دانایان است و نه درگاه تأویل عالمان است: اذا تقاصرت علوم الخلق عن العلم بانفسهم فکیف تحیط علومهم بحقائق الصّمدیّة و استحقاقه لنعوت الرّبوبیّة، یقول اللَّه تعالى: «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» فلم یملک اللَّه الخلیفة علم نفسها فى نفسها فکیف تدرک شیئا من صفات مالکها.
، اى پیران ناپاک شرم دارید از آن که شما را بر اللَّه تعالى عرض کنند و سرپوش زرّاقى از روى کار شما بردارند که: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ». اى جوانان با جهل پر غفلت بترسید از آن ساعت که دوزخ آشفته و زندان عدل بعرصات حاضر کنند که: «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ» اى عالمان بى امانت، اى قرّایان بى دیانت بپرهیزید از آن روز که: «تُبْلَى السَّرائِرُ و تکشف الضمائر»، اى خداوندان تخت و جاه و کلاه بیندیشید از آن ترازوى عدل و دیوان مظالم قیامت که: «وَ وُضِعَ الْکِتابُ». اى عوانان ناپاک یاد کنید آن ساعت که نامه کردار در دست شما نهند و کردههاى شما نیک و بد، خرد و بزرگ، بشما نمایند که: «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها». خواجگى همه خواجگان طوقى سازند و در گردن ایشان افکنند، امیرى همه امیران قیدى گردانند و بر پایهاى ایشان نهند و از نهاد هر یکى دوزخى بر آرند و هر یکى را بخود عقوبت کنند، آتش نومیدى در خرمنهاى خلایق زنند و همه از یکدیگر تبرّا جویند، عاصیان خیمه اندوه و ندامت زنند، آفتاب و ماه و سیّارات را بدود هیبت سیاه روى گردانند و بر قدر مایه هر کسى با وى معاملت کنند و داد مظلوم از ظالم بستانند، نه مزد مظلوم از آنچ سزاى اوست بکاهند، نه عقوبت ظالم بر سزاى وى بیفزایند، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً».
«ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» خداوند حکیم پادشاه نامدار عظیم، در این آیت از استغناء جلال خود خبر میدهد و فردا نیّت و وحدانیّت خود بکمال عزّ خود بخلق مىنماید که نیستها را هست کننده منم، وز نبود بود آورنده منم، و از آغاز نو سازنده منم، پدید آرنده مایه از هر کار منم، کننده هر هست چنان که سزاوار منم، چون آسمان و زمین و خلق آفریدم، تنها خود بودم بى قلّت، دانا بودم بى علّت، توانا بودم بى حیلت، نه مرا انباز بود و نه کس با من یار بود، بى نیاز از خلق در کردگارى، یکتا بحق در آفریدگارى، اى مرد طالب اگر نشانى میطلبى از ما، این هفت قبّه اخضر بر یکدیگر بى عمادى برداشته نشان قدرت ما است و این هفت کلّه اغبر بر سر آب بداشته بیان حکمت ما است، اکنون اندرین نشان قدرت و بیان حکمت نظاره میکن و شناخت جلال عزت و دریافت کنه عظمت ما بر ما حوالت میکن که آن نه بر حدّ فهم عاقلانست و نه جاى مشورت دانایان است و نه درگاه تأویل عالمان است: اذا تقاصرت علوم الخلق عن العلم بانفسهم فکیف تحیط علومهم بحقائق الصّمدیّة و استحقاقه لنعوت الرّبوبیّة، یقول اللَّه تعالى: «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ» فلم یملک اللَّه الخلیفة علم نفسها فى نفسها فکیف تدرک شیئا من صفات مالکها.
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «جَنَّاتِ عَدْنٍ» بهشتهاى همیشى، «الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ» آن بهشتها که رحمن وعده داد «عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» بندگان خویش را نادیده، «إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا (۶۱)» وعده اللَّه تعالى آمدنى است.
«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً» نشنوند در آن هیچ سخن نابکار بیهوده، «إِلَّا سَلاماً» مگر سخنى بسلامت. «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها» و روزى ایشان در آن میرسد، «بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» (۶۲) بامداد و شبانگاه.
«تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» آن بهشت که ما میراث رسانیدیم از بندگان خویش، «مَنْ کانَ تَقِیًّا» (۶۳) او را که پرهیزگار است.
«وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» فرو نمىآئیم مگر بفرمان خداوند تو «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» او راست آنچه پیش ما، «وَ ما خَلْفَنا» و آنچه پس ما، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» و آنچه میان ماست «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» (۶۴) و خداوند تو هرگز فراموش کار نبود و نیست.
«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خداوند آسمانها و زمین، «وَ ما بَیْنَهُما» و هر چه میان آسمان و زمین است، «فَاعْبُدْهُ» او را پرست، «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» و بر پرستش وى شکیبا باش. «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» (۶۵) هیچ دانى او را همنامى و مانندى؟
«وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ» و میگوید مردم، «أَ إِذا ما مِتُّ» باشد که من بمیرم؟
«لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا» (۶۶) آرى براستى مرا از خاک زنده بیرون آرند؟
«أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ» نیندیشد مردم و در یاد ندارد، «أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ» که ما از نخست بیافریدیم او را «وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» (۶۷) و خود هیچ چیز نبود؟
«فَوَ رَبِّکَ» بخداوند تو، «لَنَحْشُرَنَّهُمْ» که ایشان را فراهم آریم «وَ الشَّیاطِینَ» و دیوان، «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ» آن گه ایشان را حاضر آریم «حَوْلَ جَهَنَّمَ» گرد بر گرد دوزخ، «جِثِیًّا» (۶۸) بزانوها در نشسته.
«ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ» آن گه پس بیرون ستانیم و جدا کنیم از هر گروهى، «أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِیًّا» (۶۹) کیست از ایشان که بر رحمن شوختر است و دلیرتر و گردن کشتر.
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» آن گه ما دانائیم، «بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا» (۷۰) بایشان که سزاترند بسوختن بآن.
«وَ إِنْ مِنْکُمْ» و نیست از شما هیچکس «إِلَّا وارِدُها» مگر بدوزخ رسیدنى، «کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» (۷۱) بر خداوند تو بریدنى است و درواخ کرده «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» رهانیم ایشان را که از شرک بپرهیزیدند. «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا» (۷۲) و فرو گذاریم کافران را در آن بر وى در افتاده.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» و چون بر ایشان خوانند، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» سخنان ما چنان روشن و پیدا، «قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا» جواب دهند کافران گرویدگان را «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ» که از ما دو گروه کدامست؟ «خَیْرٌ مَقاماً» بجایگاه به؟ «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا» (۷۳) و که را بنا و منزل نیکوتر؟
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و چند هلاک کردیم پیش از ایشان از گروه گروه، «هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً» (۷۴) که با رخت تر بودند و با سازتر از ایشان.
«قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ» گوى هر که در بى راهى است، «فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا» رحمن وى را مدد مىکند و مىپیوندد پیوستنى. «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ» تا آن گه که بینند آنچه ایشان را همى وعده دهد «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ» یا عذاب یا رستخیز بمرگ. «فَسَیَعْلَمُونَ» آرى آگاه شوند و بدانند «مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً» که آن کیست که جایگاه او بتر، «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» (۷۵) و سپاه او سستتر و فروتر.
«وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً» و اللَّه تعالى راست راهانرا راهنمایى مىفزاید «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» و کارها و سخنان پاینده نیک، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» بنزدیک خداوند تو در پاداش به است، «وَ خَیْرٌ مَرَدًّا» (۷۶) و بازگشت را به است.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا» دیدى آن مرد که کافر شد بآیات ما؟ «وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ مالًا وَ وَلَداً» (۷۷) و گفت مرا مال دهند و فرزند.
«أَطَّلَعَ الْغَیْبَ» او را بر نادیده دیدار افتاد که پوشیده بدانست؟ «أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» (۷۸) یا بنزدیک رحمن دست افکند که پیمان نهاد؟
«کَلَّا» نه چنانست. «سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ» آرى بنویسیم بر وى آنچه میگوید، «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» (۷۹) و او را عذاب پیوندیم فرا عذاب پیوستنى.
«وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ» آن مال و فرزند که امروز دادیم و آنچه بدو رسید فردا باز ستانیم، «وَ یَأْتِینا فَرْداً» (۸۰) تا آید بى مال و بى فرزند تنها.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً» و فرود از اللَّه تعالى خدایان گرفتند، «لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا» (۸۱) تا ایشان را انبوهى باشند و یار.
«کَلَّا» نه عزّ باشند ایشان را نه یار. «سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ» آرى کافر شوند فردا به پرستگارى ایشان، «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» (۸۲) و فردا بر ایشان جز زآن باشد که بیوسند.
«أَ لَمْ تَرَ» نمىبینى، «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ» که بر گماشتیم شیاطین را بر کافران، «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» (۸۳) تا ایشان را میخیزانند ببدکارى خیزایندنى.
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» مشتاب بر ایشان، «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» (۸۴) که ما روزگار عمر ایشان میشماریم شمردنى.
«یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ» آن روز که فراهم آریم پرهیزگاران را، «إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» (۸۵) تا با رحمن برند ایشان را، سواران، ایمن و شاد.
«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ» و رانیم ناگرویدگان بدکار را «إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً» (۸۶) بسوى دوزخ، پیادگان، تشنگان.
«لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ» نتوانند و ندارند و نیاوند شفاعت، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»
(۸۷) مگر او که نزدیک رحمن پیمان گرفت.
«وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» (۸۸) گفتند که رحمن فرزند گرفت.
«لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا» (۸۹) چیزى آوردید سخت بیگانه و بزرگ.
«تَکادُ السَّماواتُ» نزدیک باشید و کامید آسمانها «یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ» که بشکافد و پاره شود. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» و زمین باشکافید، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» (۹۰) و کوهها شکسته و پاره پاره درهم اوفتند.
«أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً» (۹۱) که ایشان خداى تعالى را فرزند گفتند.
«وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» (۹۲) و نسزد رحمن را که فرزند گیرد.
«إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ» نیست هر که در آسمان و زمین کسست، «إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» (۹۳) مگر آمدنى فردا برحمن بر بندگى.
«لَقَدْ أَحْصاهُمْ» همه را دانسته است و با همه تاوسته، «وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» (۹۴) و همه را شمرده است شمردنى.
«وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ» و همگان آمدنىاند باو، «یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» (۹۵) روز رستخیز تنها.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (۹۶) دوست دارد رحمن ایشان را بدلها.
«فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ» این قرآن آسان کردیم خواندن آن بر زبان تو، «لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ» تا بشارت دهى بآن پرهیزگاران را، و «وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» (۹۷) و آگاه کنى و بیم نمایى باین قرآن گروهى پیچندگان و ستیزه گردنکشان را.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و چند کندیم و تباه کردیم پیش از ایشان از گروه گروه. «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» هیچکس مىبینى از ایشان «أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» (۹۸) یا هیچ آوازى و حسى و حرکتى از ایشان میشنوى.
«لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً» نشنوند در آن هیچ سخن نابکار بیهوده، «إِلَّا سَلاماً» مگر سخنى بسلامت. «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها» و روزى ایشان در آن میرسد، «بُکْرَةً وَ عَشِیًّا» (۶۲) بامداد و شبانگاه.
«تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» آن بهشت که ما میراث رسانیدیم از بندگان خویش، «مَنْ کانَ تَقِیًّا» (۶۳) او را که پرهیزگار است.
«وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ» فرو نمىآئیم مگر بفرمان خداوند تو «لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا» او راست آنچه پیش ما، «وَ ما خَلْفَنا» و آنچه پس ما، «وَ ما بَیْنَ ذلِکَ» و آنچه میان ماست «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا» (۶۴) و خداوند تو هرگز فراموش کار نبود و نیست.
«رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خداوند آسمانها و زمین، «وَ ما بَیْنَهُما» و هر چه میان آسمان و زمین است، «فَاعْبُدْهُ» او را پرست، «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» و بر پرستش وى شکیبا باش. «هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا» (۶۵) هیچ دانى او را همنامى و مانندى؟
«وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ» و میگوید مردم، «أَ إِذا ما مِتُّ» باشد که من بمیرم؟
«لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا» (۶۶) آرى براستى مرا از خاک زنده بیرون آرند؟
«أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ» نیندیشد مردم و در یاد ندارد، «أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ» که ما از نخست بیافریدیم او را «وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» (۶۷) و خود هیچ چیز نبود؟
«فَوَ رَبِّکَ» بخداوند تو، «لَنَحْشُرَنَّهُمْ» که ایشان را فراهم آریم «وَ الشَّیاطِینَ» و دیوان، «ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ» آن گه ایشان را حاضر آریم «حَوْلَ جَهَنَّمَ» گرد بر گرد دوزخ، «جِثِیًّا» (۶۸) بزانوها در نشسته.
«ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ» آن گه پس بیرون ستانیم و جدا کنیم از هر گروهى، «أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِیًّا» (۶۹) کیست از ایشان که بر رحمن شوختر است و دلیرتر و گردن کشتر.
«ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ» آن گه ما دانائیم، «بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا» (۷۰) بایشان که سزاترند بسوختن بآن.
«وَ إِنْ مِنْکُمْ» و نیست از شما هیچکس «إِلَّا وارِدُها» مگر بدوزخ رسیدنى، «کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا» (۷۱) بر خداوند تو بریدنى است و درواخ کرده «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا» رهانیم ایشان را که از شرک بپرهیزیدند. «وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا» (۷۲) و فرو گذاریم کافران را در آن بر وى در افتاده.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» و چون بر ایشان خوانند، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» سخنان ما چنان روشن و پیدا، «قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا» جواب دهند کافران گرویدگان را «أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ» که از ما دو گروه کدامست؟ «خَیْرٌ مَقاماً» بجایگاه به؟ «وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا» (۷۳) و که را بنا و منزل نیکوتر؟
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و چند هلاک کردیم پیش از ایشان از گروه گروه، «هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً» (۷۴) که با رخت تر بودند و با سازتر از ایشان.
«قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَةِ» گوى هر که در بى راهى است، «فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا» رحمن وى را مدد مىکند و مىپیوندد پیوستنى. «حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ» تا آن گه که بینند آنچه ایشان را همى وعده دهد «إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ» یا عذاب یا رستخیز بمرگ. «فَسَیَعْلَمُونَ» آرى آگاه شوند و بدانند «مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً» که آن کیست که جایگاه او بتر، «وَ أَضْعَفُ جُنْداً» (۷۵) و سپاه او سستتر و فروتر.
«وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً» و اللَّه تعالى راست راهانرا راهنمایى مىفزاید «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ» و کارها و سخنان پاینده نیک، «خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً» بنزدیک خداوند تو در پاداش به است، «وَ خَیْرٌ مَرَدًّا» (۷۶) و بازگشت را به است.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیاتِنا» دیدى آن مرد که کافر شد بآیات ما؟ «وَ قالَ لَأُوتَیَنَّ مالًا وَ وَلَداً» (۷۷) و گفت مرا مال دهند و فرزند.
«أَطَّلَعَ الْغَیْبَ» او را بر نادیده دیدار افتاد که پوشیده بدانست؟ «أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» (۷۸) یا بنزدیک رحمن دست افکند که پیمان نهاد؟
«کَلَّا» نه چنانست. «سَنَکْتُبُ ما یَقُولُ» آرى بنویسیم بر وى آنچه میگوید، «وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا» (۷۹) و او را عذاب پیوندیم فرا عذاب پیوستنى.
«وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ» آن مال و فرزند که امروز دادیم و آنچه بدو رسید فردا باز ستانیم، «وَ یَأْتِینا فَرْداً» (۸۰) تا آید بى مال و بى فرزند تنها.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً» و فرود از اللَّه تعالى خدایان گرفتند، «لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا» (۸۱) تا ایشان را انبوهى باشند و یار.
«کَلَّا» نه عزّ باشند ایشان را نه یار. «سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ» آرى کافر شوند فردا به پرستگارى ایشان، «وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا» (۸۲) و فردا بر ایشان جز زآن باشد که بیوسند.
«أَ لَمْ تَرَ» نمىبینى، «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ» که بر گماشتیم شیاطین را بر کافران، «تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» (۸۳) تا ایشان را میخیزانند ببدکارى خیزایندنى.
«فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ» مشتاب بر ایشان، «إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» (۸۴) که ما روزگار عمر ایشان میشماریم شمردنى.
«یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ» آن روز که فراهم آریم پرهیزگاران را، «إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً» (۸۵) تا با رحمن برند ایشان را، سواران، ایمن و شاد.
«وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ» و رانیم ناگرویدگان بدکار را «إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً» (۸۶) بسوى دوزخ، پیادگان، تشنگان.
«لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ» نتوانند و ندارند و نیاوند شفاعت، «إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»
(۸۷) مگر او که نزدیک رحمن پیمان گرفت.
«وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» (۸۸) گفتند که رحمن فرزند گرفت.
«لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا» (۸۹) چیزى آوردید سخت بیگانه و بزرگ.
«تَکادُ السَّماواتُ» نزدیک باشید و کامید آسمانها «یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ» که بشکافد و پاره شود. «وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» و زمین باشکافید، «وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» (۹۰) و کوهها شکسته و پاره پاره درهم اوفتند.
«أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً» (۹۱) که ایشان خداى تعالى را فرزند گفتند.
«وَ ما یَنْبَغِی لِلرَّحْمنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً» (۹۲) و نسزد رحمن را که فرزند گیرد.
«إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ» نیست هر که در آسمان و زمین کسست، «إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً» (۹۳) مگر آمدنى فردا برحمن بر بندگى.
«لَقَدْ أَحْصاهُمْ» همه را دانسته است و با همه تاوسته، «وَ عَدَّهُمْ عَدًّا» (۹۴) و همه را شمرده است شمردنى.
«وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ» و همگان آمدنىاند باو، «یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً» (۹۵) روز رستخیز تنها.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» (۹۶) دوست دارد رحمن ایشان را بدلها.
«فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ» این قرآن آسان کردیم خواندن آن بر زبان تو، «لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ» تا بشارت دهى بآن پرهیزگاران را، و «وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا» (۹۷) و آگاه کنى و بیم نمایى باین قرآن گروهى پیچندگان و ستیزه گردنکشان را.
«وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ» و چند کندیم و تباه کردیم پیش از ایشان از گروه گروه. «هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ» هیچکس مىبینى از ایشان «أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» (۹۸) یا هیچ آوازى و حسى و حرکتى از ایشان میشنوى.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». ذکر اللَّه حبذا ذکراه جل الملک الحق تعالى اللَّه ما اشرف ذکره و ما اعلاه و ما اطیب وصفه و ما احلاه، فهو العزیز الصّمد الا له، اللَّه است قدیم و آفریدگار رحمن است عظیم و پروردگار، رحیم است و حلیم و آمرزگار، کریمست و لطیف، عیب پوش و عذر پوش و رهىدار، دستگیر و کارساز، عذر پذیر و سپاس دار، نغز کردار و خوش گفتار و لطیف دیدار، جمال نام امروز نصیب کفتار، جمال نام فردا نصیب دیدار، الهى در ازل تومان بر گرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که بر گرفتى بمگذار و در سایه لطف خود میدار، قوله: «طه» اینست خطاب خطیر و نظام بىنظیر، اینست سخن پر آفرین و بر دلها شیرین، دل را انس و جان را پیغام، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. «طه» هم نامست و هم تعریف، هم مدح، و هم پیغام، نام راست و تعریف درست، مدح بسزا پیغام تمام. قومى گفتند سوگندیست که ربّ العزّة یاد مىکند بصفات و افعال خویش، مىگوید بطول خداوند بر بندگان، بپاکى حق از گفت ناسزایان، بطهارت دل محمّد خاتم پیغمبران، بطهارت اهل بیت محمّد شمعهاى تابان، بطهارت دل عارفان و سوز سرّ والهان. بدرخت طوبى جاى ناز بهشتیان، بطرب اهل بهشت و یافت روح و ریحان، باین جمله سوگند یاد میکند: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى». سعید جبیر گفت. طا از طیّب است و ها از هادى، طا اشارتست بپاکى، و پاکى اللَّه را صفتست، و ها اشارتست بهدایت، و اللَّه ولى هدایتست، طا آنست که مصطفى (ص) گفت: انّ اللَّه تعالى طیب لا یقبل الّا الطیب».
ها آنست که قرآن مجید از آن خبر داد: «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا»
. اللَّه بحقیقت راه نماى و دل گشاى مؤمنانست، سراراى و مهر فزاى رهیگانست، طیب از عیب پاک، صمد از دریافت پاک، برتر از دورى پاک، نزدیک از آمیغ پاک، قیوم از تغیّر پاک، احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک، یافته از دریافت پاک، صبور از عجز پاک، مانع از بخل پاک، منتقم از حقد پاک، جبّار از جور پاک، متکبّر از بغى پاک، غضبان از ضجر پاک، شناختنى از اوهام پاک، صانع از حاجت پاک».
قوله: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» تسکین روعة مصطفى (ص) است که او ترسندهتر خلق بود چنان که گفت: انّى ارجو ان اکون اخشاکم للَّه»
یاران گفتند، رسول خدا نماز کردى و در دل مبارک وى چندان ترس بودى که مىجوشیدى چنان که آب گرم جوشیدى بر آتش. عمر خطّاب گفت: وى را دیدم در ملتزم ایستاده و زار زار مىگریست، چون مرا دید گفت: هاهنا تسکب العبرات.
قوله: «إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى»، قرآن یادگار ترسندگانست و خشیت ترس زنده دلان و عالمان است، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» ترسى که خاطر را از حرمت مرکب کند، و اخلاق را مهذب کند، و اطراف را ادب کند.
هر دل که در آن از خداى عزّ و جلّ ترس نیست آن دل خرابست و معدن فتنه، و از نظر اللَّه محروم و از تبصره شناخت حق محجوب، دلیرى و بىحرمتى و ناپاکى را باللّه چه رویست، و با وى چه سر و کار، این چنانست که مصطفى (ص) گفت در قنوت: «و الشرّ لیس الیک»
شر را بتو چه راه و اهل آن را با تو چه روى.
قوله: «تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى» این قرآن فرو فرستاده خالق زمین و آسمانست، انس دل دوستان و مرهم درد سوختگانست، شفاى درد و طبیب بیمار دلانست، مصطفى (ص) گفت: «الّا من اشتاق الى اللَّه فلیسمع کلام اللَّه فان مثل القرآن کمثل جراب مسک، اىّ وقت فتحته فاح ریحه».
جایى دیگر گفت: «تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ» فرو فرستاده آن عزیز است که او را هم نور عزّت است و هم نار عزّت. بنور عزّت آشنا را بیفروخت و بنار عزّت بیگانه را بسوخت، جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ» فرو فرستاده خداوند جهانیان است، پروردگار و دارنده همگانست، یکى تن پرورد بنعمت و دل پرورد بمحبّت، آن در ناز و نعمت، و این در راز ولىنعمت، آن بر درگاه شریعت است در خدمت و ریاضت، این در پیشگاه حقیقت سزاى صحبت و قربت.
قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» هفت جاى در قرآن یاد کرد که من بر عرش مستویم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه، استواء خداوند بر عرش در قرآنست و مرا بدین ایمانست، تأویل نجویم که تأویل درین باب طغیانست، ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم، این اعتقاد سنیّانست، و نادر یافته بجان پذیرفته طریقت ایشانست، ایمان من سمعى است، شرع من خبرى است، معرفت من یافتنى است، خبر را مصدقم یافت را محققم، سمع را متبعّم، بآلت عقل، بگواهى صنع، بدلالت نور، باشارت تنزیل، به پیغام رسول، بشرط تسلیم، امّا همیدانم که نه جایگیر است بحاجت، که جاى نمایست بحجت، نه عرش بر دارنده اللَّه تعالى است، که اللَّه دارنده و نگهدارنده عرشست، عرش خداجویان را ساخته، نه خداشناسان را، خداجوى دیگرست و خدا شناس دیگر، خداجوى را گفت: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» خداشناسان را گفت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر عرش بذات، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس. اى جوانمرد در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» رخت فرو منه که «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» با وى روانست، بر بساط «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» آرام مگیر که «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» زبر آنست، با «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» گستاخ مباش که «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» از بر آنست، هر چه «هُوَ الْأَوَّلُ» مىدهد «هو الآخر» مىرباید، هر چه «هو الظاهر» نشان میکند، «هو الباطن» محو مىکند، این همه چیست، تا مؤمن میان خوف و رجا و عارف میان قبض و بسط طوف مىکنند، نمیتوان گفت که نمیتوان یافت، که شریعت خصمى میکند، و نمیتوان گفت که توان یافت، که عزّت رضا نمیدهد، عزیز عظیم لا یعرف قدره و لا یدرک حقه، لطیف ودود یحبهم و یحبّونه.
قوله: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» النفسى لا تقف على ما فى القلب، و القلب لا یقف على اسرار الروح، و الروح لا سبیل له الى حقائق السر، و الّذى هو اخفى فما لا یطّلع علیه الّا الحق. نفس چه داند که در کنج خانه دل چه تعبیه است، دل چه داند که در حرم روح چه لطائف است، روح چه داند که در سراپرده سرّ چه ودایع است، سرّ چه داند که در اخفى چه حقایقست، نفس محلّ امانتست، دل خانه معرفتست، روح نشانه مشاهدتست، سرّ محط رحل عشق است، اخفى حق داند که چیست، و داننده آن کیست، و هم و فهم خلق از دانش آن تهیست.
قوله: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» هر منزل که سلطان آنجا فرو خواهد آمد فراش باید که از پیش برود و آن منزل بروبد، از خاشاک و خس پاک کند، چهار بالش سلطان بنهد، تا چون سلطان در رود، کارها ساخته بود و منزل پرداخته، چون سلطان عزت الّا اللَّه بسینه بنده نزول کند فرّاش لا اله از پیش بیاید، و ساحت سینه بجاروب تجرید و تفرید بروبد و خس و خاشاک بشریّت و آدمیّت و شیطنت نیست کند و بیرون او کند آب رضا بزند، فرش وفا بیفکند، عود صفا بر مجمره و لا بسوزد، چهار بالش سعادت و دست سیادت بنهد، تا چون سلطان الا اللَّه در رسد، در مهد عهد بر سریر سر تکیه زند. شعر:
تکیه بر جان رهى کن که ترا باد فدا
چکنى تکیه بر آن گوشه دار افزبنا
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى إِذْ رَأى ناراً» آتش نشان جودست، و دلیل سخا، عرب آتش افروزد تا بدان مهمان گیرد، هیچکس بآتش مهمانى چون موسى (ع) نیافت و هیچکس از آتش میزبانى چون اللَّه تعالى ندید، موسى آتشى میجست که خانه افروزد. آتشى یافت که جان و دل سوزد، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، بآتش جان سوز شکیبایى نتوان. آتشها بر تفاوتست، آتش شرم و آتش شوق و آتش مهر، آتش شرم تفرّق سوزد، آتش شوق صبر سوزد، آتش مهر دو گیتى سوزد، تا جز از حق نماند، دلیل یافت دوستى دو گیتى بسوختن است، نشان محقق با غیر حق نپرداختن است، علامت نیستى در خود برسیدن است، باران که بدریا رسید برسید، در خود برسید آن کس که بمولى رسید، موسى (ع) بسر مشرب توحید رسیده بود، که خطاب: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» شنید، او را فرمودند که قدم در عالم تفرید نه، پاى بر دو گیتى نهاد و مولى را همّت یگانه کرد.
قوله: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» اى فرّغ قلبک عن حدیث الدّارین، و تجرّد للحق بنعت الانفراد، اى موسى یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید قصد، آن گاه در نسیم انس، از دو گیتى بیزار شو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد، حجاب تقسیم از پیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» چون خطاب «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» بسمع موسى رسید.
سلطان هیبت بر او تاختن آورد در حیرت و دهشت افتاد، از صولت آن هیبت آرام را جاى نماند نه تن صبر بر تافت، نه دل با عقل پرداخت، تا ربّ العالمین بنداء لطف تدارک دل وى کرد، حدیث عصا در میان آورد گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» چیست اینکه در دست دارى اى موسى؟ گفت: «هِیَ عَصایَ» عصاى منست. فرمان آمد که: «أَلْقِها یا مُوسى» بیفکن این عصا که مىگویى عصاى منست. موسى بیفکند آن عصا مار گشت. موسى چون آهنگ مار دید که قصد وى کرد، بترسید و بهزیمت شد، ندا آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ» اى موسى بر گیر و مترس، این همان عصاست که تو گفتى و دعوى کردى که عصاى منست، اى موسى ترا با دعوى چه کار بود، مردان راه دعوى نکنند و هیچ چیز بخود اضافت نکنند، آن صفت هستى و آثار دعوى موسى بود که در آن حضرت روى بوى آورد، که از دعوت بشریّت با فطرت او شوبى مانده بود، آن شوب باین دعوى پدید آمد که «عَصایَ». گفتند اى موسى هنوز ازین انیّت چیزى با تو مانده است. رحمتى بود از حق جلّ جلاله بموسى عمران که گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» تا آن همه دعوى از نهاد موسى سر بر زد و موسى (ع) را بر آن اطلاع دادند تا از آن دعوى برخاست و دامن عصمت خویش از آن گرد بیفشاند.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» معجزه موسى یکى بیرون از نفس وى بود عصا، دیگر در نفس وى بودید بیضا. عصا نمود کارى است از آیات آفاق، و ید بیضا نمود کارى است از آیات انفس. و ربّ العالمین راه توحید خود بر شناخت این دو طرف نهاده میگوید جل جلاله. «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى» اى الایة الکبرى و هى ما کان یجده من الشهود و الوجود و ما لا یکون بتکلّف العبد و تصرفه من فنون الاحوال التی یدرکها صاحبها ذوقا. آیت کبرى بحقیقت آنست که از دیده خلق پوشیده و از تکلّف و تصرف بنده رسته، شرابى از غیب روى نهاده ناخواسته، بسرّ بنده رسیده و چاشنى آن آن بجان یافته، عیشى روحانى با صد هزار طبل نهانى، رستاخیز جاودانى، نفسى بصحبت آمیخته، جانى در آرزو آویخته، دلى بنور یافت غرق گشته، از غرق که هست طلب از یافت باز نمىداند. و از شعاع وجود عبارت نمىتواند، در آتش مهر مىسوزد و از ناز باز نمىپردازد.
پیر طریقت گفت: الهى آنچه ناخواسته یافتنى است، خواهنده بدان کیست؟ و آنچه از پاداش برتر است سؤال در جنب آن چیست؟ پس هر چه از باران منت است بهار آن دمى است، و هر چه از تعرض و سؤال است از رهى مستمدّیست، الهى دانش و کوشش محنت آدمیست، و بهره هر یکى از تو بسزا کرد ازلیست.
ها آنست که قرآن مجید از آن خبر داد: «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا»
. اللَّه بحقیقت راه نماى و دل گشاى مؤمنانست، سراراى و مهر فزاى رهیگانست، طیب از عیب پاک، صمد از دریافت پاک، برتر از دورى پاک، نزدیک از آمیغ پاک، قیوم از تغیّر پاک، احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک، یافته از دریافت پاک، صبور از عجز پاک، مانع از بخل پاک، منتقم از حقد پاک، جبّار از جور پاک، متکبّر از بغى پاک، غضبان از ضجر پاک، شناختنى از اوهام پاک، صانع از حاجت پاک».
قوله: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى» تسکین روعة مصطفى (ص) است که او ترسندهتر خلق بود چنان که گفت: انّى ارجو ان اکون اخشاکم للَّه»
یاران گفتند، رسول خدا نماز کردى و در دل مبارک وى چندان ترس بودى که مىجوشیدى چنان که آب گرم جوشیدى بر آتش. عمر خطّاب گفت: وى را دیدم در ملتزم ایستاده و زار زار مىگریست، چون مرا دید گفت: هاهنا تسکب العبرات.
قوله: «إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشى»، قرآن یادگار ترسندگانست و خشیت ترس زنده دلان و عالمان است، یقول اللَّه تعالى: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» ترسى که خاطر را از حرمت مرکب کند، و اخلاق را مهذب کند، و اطراف را ادب کند.
هر دل که در آن از خداى عزّ و جلّ ترس نیست آن دل خرابست و معدن فتنه، و از نظر اللَّه محروم و از تبصره شناخت حق محجوب، دلیرى و بىحرمتى و ناپاکى را باللّه چه رویست، و با وى چه سر و کار، این چنانست که مصطفى (ص) گفت در قنوت: «و الشرّ لیس الیک»
شر را بتو چه راه و اهل آن را با تو چه روى.
قوله: «تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى» این قرآن فرو فرستاده خالق زمین و آسمانست، انس دل دوستان و مرهم درد سوختگانست، شفاى درد و طبیب بیمار دلانست، مصطفى (ص) گفت: «الّا من اشتاق الى اللَّه فلیسمع کلام اللَّه فان مثل القرآن کمثل جراب مسک، اىّ وقت فتحته فاح ریحه».
جایى دیگر گفت: «تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ» فرو فرستاده آن عزیز است که او را هم نور عزّت است و هم نار عزّت. بنور عزّت آشنا را بیفروخت و بنار عزّت بیگانه را بسوخت، جاى دیگر گفت: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ» فرو فرستاده خداوند جهانیان است، پروردگار و دارنده همگانست، یکى تن پرورد بنعمت و دل پرورد بمحبّت، آن در ناز و نعمت، و این در راز ولىنعمت، آن بر درگاه شریعت است در خدمت و ریاضت، این در پیشگاه حقیقت سزاى صحبت و قربت.
قوله: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» هفت جاى در قرآن یاد کرد که من بر عرش مستویم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه، استواء خداوند بر عرش در قرآنست و مرا بدین ایمانست، تأویل نجویم که تأویل درین باب طغیانست، ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم، این اعتقاد سنیّانست، و نادر یافته بجان پذیرفته طریقت ایشانست، ایمان من سمعى است، شرع من خبرى است، معرفت من یافتنى است، خبر را مصدقم یافت را محققم، سمع را متبعّم، بآلت عقل، بگواهى صنع، بدلالت نور، باشارت تنزیل، به پیغام رسول، بشرط تسلیم، امّا همیدانم که نه جایگیر است بحاجت، که جاى نمایست بحجت، نه عرش بر دارنده اللَّه تعالى است، که اللَّه دارنده و نگهدارنده عرشست، عرش خداجویان را ساخته، نه خداشناسان را، خداجوى دیگرست و خدا شناس دیگر، خداجوى را گفت: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» خداشناسان را گفت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر عرش بذات، بعلم هر جاى، بصحبت در جان، بقرب در نفس. اى جوانمرد در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» رخت فرو منه که «فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» با وى روانست، بر بساط «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» آرام مگیر که «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» زبر آنست، با «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» گستاخ مباش که «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» از بر آنست، هر چه «هُوَ الْأَوَّلُ» مىدهد «هو الآخر» مىرباید، هر چه «هو الظاهر» نشان میکند، «هو الباطن» محو مىکند، این همه چیست، تا مؤمن میان خوف و رجا و عارف میان قبض و بسط طوف مىکنند، نمیتوان گفت که نمیتوان یافت، که شریعت خصمى میکند، و نمیتوان گفت که توان یافت، که عزّت رضا نمیدهد، عزیز عظیم لا یعرف قدره و لا یدرک حقه، لطیف ودود یحبهم و یحبّونه.
قوله: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» النفسى لا تقف على ما فى القلب، و القلب لا یقف على اسرار الروح، و الروح لا سبیل له الى حقائق السر، و الّذى هو اخفى فما لا یطّلع علیه الّا الحق. نفس چه داند که در کنج خانه دل چه تعبیه است، دل چه داند که در حرم روح چه لطائف است، روح چه داند که در سراپرده سرّ چه ودایع است، سرّ چه داند که در اخفى چه حقایقست، نفس محلّ امانتست، دل خانه معرفتست، روح نشانه مشاهدتست، سرّ محط رحل عشق است، اخفى حق داند که چیست، و داننده آن کیست، و هم و فهم خلق از دانش آن تهیست.
قوله: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» هر منزل که سلطان آنجا فرو خواهد آمد فراش باید که از پیش برود و آن منزل بروبد، از خاشاک و خس پاک کند، چهار بالش سلطان بنهد، تا چون سلطان در رود، کارها ساخته بود و منزل پرداخته، چون سلطان عزت الّا اللَّه بسینه بنده نزول کند فرّاش لا اله از پیش بیاید، و ساحت سینه بجاروب تجرید و تفرید بروبد و خس و خاشاک بشریّت و آدمیّت و شیطنت نیست کند و بیرون او کند آب رضا بزند، فرش وفا بیفکند، عود صفا بر مجمره و لا بسوزد، چهار بالش سعادت و دست سیادت بنهد، تا چون سلطان الا اللَّه در رسد، در مهد عهد بر سریر سر تکیه زند. شعر:
تکیه بر جان رهى کن که ترا باد فدا
چکنى تکیه بر آن گوشه دار افزبنا
قوله: «وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى إِذْ رَأى ناراً» آتش نشان جودست، و دلیل سخا، عرب آتش افروزد تا بدان مهمان گیرد، هیچکس بآتش مهمانى چون موسى (ع) نیافت و هیچکس از آتش میزبانى چون اللَّه تعالى ندید، موسى آتشى میجست که خانه افروزد. آتشى یافت که جان و دل سوزد، همه آتشها تن سوزد و آتش دوستى جان، بآتش جان سوز شکیبایى نتوان. آتشها بر تفاوتست، آتش شرم و آتش شوق و آتش مهر، آتش شرم تفرّق سوزد، آتش شوق صبر سوزد، آتش مهر دو گیتى سوزد، تا جز از حق نماند، دلیل یافت دوستى دو گیتى بسوختن است، نشان محقق با غیر حق نپرداختن است، علامت نیستى در خود برسیدن است، باران که بدریا رسید برسید، در خود برسید آن کس که بمولى رسید، موسى (ع) بسر مشرب توحید رسیده بود، که خطاب: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» شنید، او را فرمودند که قدم در عالم تفرید نه، پاى بر دو گیتى نهاد و مولى را همّت یگانه کرد.
قوله: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» اى فرّغ قلبک عن حدیث الدّارین، و تجرّد للحق بنعت الانفراد، اى موسى یگانه را یگانه باش، اوّل در تجرید قصد، آن گاه در نسیم انس، از دو گیتى بیزار شو تا نسیم انس از صحراء لم یزل دمیدن گیرد، حجاب تقسیم از پیش برخاسته و نداء لطف بجان رسیده «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» چون خطاب «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ» بسمع موسى رسید.
سلطان هیبت بر او تاختن آورد در حیرت و دهشت افتاد، از صولت آن هیبت آرام را جاى نماند نه تن صبر بر تافت، نه دل با عقل پرداخت، تا ربّ العالمین بنداء لطف تدارک دل وى کرد، حدیث عصا در میان آورد گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» چیست اینکه در دست دارى اى موسى؟ گفت: «هِیَ عَصایَ» عصاى منست. فرمان آمد که: «أَلْقِها یا مُوسى» بیفکن این عصا که مىگویى عصاى منست. موسى بیفکند آن عصا مار گشت. موسى چون آهنگ مار دید که قصد وى کرد، بترسید و بهزیمت شد، ندا آمد که: «خُذْها وَ لا تَخَفْ» اى موسى بر گیر و مترس، این همان عصاست که تو گفتى و دعوى کردى که عصاى منست، اى موسى ترا با دعوى چه کار بود، مردان راه دعوى نکنند و هیچ چیز بخود اضافت نکنند، آن صفت هستى و آثار دعوى موسى بود که در آن حضرت روى بوى آورد، که از دعوت بشریّت با فطرت او شوبى مانده بود، آن شوب باین دعوى پدید آمد که «عَصایَ». گفتند اى موسى هنوز ازین انیّت چیزى با تو مانده است. رحمتى بود از حق جلّ جلاله بموسى عمران که گفت: «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ» تا آن همه دعوى از نهاد موسى سر بر زد و موسى (ع) را بر آن اطلاع دادند تا از آن دعوى برخاست و دامن عصمت خویش از آن گرد بیفشاند.
قوله: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» معجزه موسى یکى بیرون از نفس وى بود عصا، دیگر در نفس وى بودید بیضا. عصا نمود کارى است از آیات آفاق، و ید بیضا نمود کارى است از آیات انفس. و ربّ العالمین راه توحید خود بر شناخت این دو طرف نهاده میگوید جل جلاله. «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».
قوله: «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى» اى الایة الکبرى و هى ما کان یجده من الشهود و الوجود و ما لا یکون بتکلّف العبد و تصرفه من فنون الاحوال التی یدرکها صاحبها ذوقا. آیت کبرى بحقیقت آنست که از دیده خلق پوشیده و از تکلّف و تصرف بنده رسته، شرابى از غیب روى نهاده ناخواسته، بسرّ بنده رسیده و چاشنى آن آن بجان یافته، عیشى روحانى با صد هزار طبل نهانى، رستاخیز جاودانى، نفسى بصحبت آمیخته، جانى در آرزو آویخته، دلى بنور یافت غرق گشته، از غرق که هست طلب از یافت باز نمىداند. و از شعاع وجود عبارت نمىتواند، در آتش مهر مىسوزد و از ناز باز نمىپردازد.
پیر طریقت گفت: الهى آنچه ناخواسته یافتنى است، خواهنده بدان کیست؟ و آنچه از پاداش برتر است سؤال در جنب آن چیست؟ پس هر چه از باران منت است بهار آن دمى است، و هر چه از تعرض و سؤال است از رهى مستمدّیست، الهى دانش و کوشش محنت آدمیست، و بهره هر یکى از تو بسزا کرد ازلیست.
رشیدالدین میبدی : ۲۰- سورة طه- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ»، بدان که آدمى دو چیزست: جانست و تن جان از نورست و نور علوى، تن از خاک و خاک سفلى، جان خواست که بر شود که علوى بود، تن خواست که فرورود که سفلى بود، ملک تعالى و تقدّس بکمال قدرت خویش هر دو را بند یکدیگر ساخت، جان بند تن شد و تن بند جان، هر دو در بند.
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین! اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:
أ لیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الى التراب
فما معنى التّأسف ان دفنا
ترابا فى التّراب ابا تراب
چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.
اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مىبینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:
بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع
و تبقى الجبال بعدنا و المصانع
ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گویندهاى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزة گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا. اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.
«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته. عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مىگوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله: «انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».
در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوستوار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.
قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مىدانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم. فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مىنمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشهاى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد. اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» مىزنى! اینک پارهاى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کردهاید و او را از وطن خود بتاختهاید و باندیشه هلاک او از پى وى آمدهاید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشهاى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مىگفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا». و گفتهاند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار.
قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
جان و تن با یکدیگر قرار گرفتند تا روز مرگ که عمر بنده بسر آید و اجل در رسد این بند گشاده گردد، چنان که مرغ از قفس بیرون آید جان از تن بر آید، سوى هوا شود، بآشیان خویش، تن راه زمین گیرد. تا شود با مرکز خویش، جان را در قندیل نور نهند و از درخت طوبى بیاویزند، تن را در کفن پیچند و بخاک سپارند، اینست که ربّ العالمین گفت: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» روزى چند بر آید جان بنظاره تن آید. حال تن دیگرگون بیند بنالد، گوید اى چشم عبرت بین! اى دیده نرگسین! آن دیدن تو کو؟ اى زبان حکمت گوى! آن گفتار شیرین تو کو؟ اى روى پرنگار زیبا! آن زیب و جمالت کو؟ اى بیامده از خاک و داشته بر خاک و روزى یافته از خاک و باز گردانیده بخاک و نیست گشته بخاک! شعر:
أ لیس من التّراب ابا تراب
خلقنا و المصیر الى التراب
فما معنى التّأسف ان دفنا
ترابا فى التّراب ابا تراب
چنانستى که ملک میگوید جلّ جلاله: یک بار خاک را سبب هستى کنم، یک بار سبب نیستى، تا عالمیان بدانند که قادر بر کمال منم، و هر بوده راهست کننده منم.
اى جوانمرد اگر زانکه ترا در گورستان گذرى باشد، نگر تا بچشم عبرت نگرى در آن لشکرگاه، که آن نه خاکست که تو مىبینى، آن تن عزیزانست، گوشت و پوست جوانانست، قد و بالاى بناز پروردگانست، موى و محاسن پیرانست، شعر:
بلینا و ما تبلى النجوم الطّوالع
و تبقى الجبال بعدنا و المصانع
ثابت بنانى گفت: که بگورستان بیرون آمدم بقصد زیارت، گویندهاى آواز داد که: یا ثابت! لا یغرّنّک صموت اهلها فکم من نفس مغمومة فیها.
مجاهد گفت: چون بنده را در خاک نهند، خاک با وى بسخن آید، گوید: انا بیت الدّود و بیت الوحدة و بیت الغربة و بیت الظلمة هذا ما اعددت لک فما ذا اعددت لى؟ اگر بنده در دنیا ذاکر بوده باشد ربّ العزة گوید: ملائکتى غریب قد نأى عنه الاهلون، وحید قد جفاه الاقربون، قد کان فى الدّنیا لى ذاکرا. اى بنده بیچاره درمانده! اى لشکر امیدت راه هزیمت گرفته! اى رخت عمرت تاراج شده! اى اسباب و کارت معطل مانده! اى در سکرات مرگ جانت بلب رسیده! اى زبان گویایت خاموش شده! اى دل دانایت از فزع ساعت خون گشته! همه رفتند و ما ماندیم، همه برگشتند و ما بر وفائیم، همه بگذاشتند و ما برداشتیم. عبدى ترکوک و عزتى و جلالى لأنشرن علیک رحمتى.
«مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ» آدمى هم قوالب است، هم ودایع، اجساد قوالبست، و ارواح ودایع، فالقوالب نسبتها التربة، و الودایع صفتها القربة فالقوالب یربیها بافضاله، و الودایع یربیها بکشف جلاله و لطف جماله، فللقوالب الیوم اعتکاف على بساط عبادته، و للودایع اتّصاف بدوام معرفته. عمل قوالب روزه و نمازست، تحفه ودایع راز و نازست، قوالب را گفت: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، ودایع را گفت: «وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ» نواخت قوالب در نسیه نهاد که مىگوید عزّ جلاله: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى»، ودایع جز به نقد وقت تن در نداد، تا گفت جلّ جلاله: «انا جلیس من ذکرنى، انا عند ظنّ عبدى بى و هو معکم اینما کنتم».
در عهد ازل با قوالب قادروار گفت: من خدایم، با ودایع دوستوار گفت: من دوستم آن اظهار ربوبیّت و قدرت است، و این اظهار مهر و محبّت، با قوالب گفت شما آن منید، با ودایع گفت من آن شماام.
قوله: «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» فرعون را آیات قدرت و عجایب فطرت بظاهر وى نمودیم، امّا دیده سرّ وى از دیدن حقایق آن بدوختیم تا بما راه نبرد، و گرد در ما نگردد، که او شایسته بارگاه ما و سزاى حضرت ما نیست، ما آن کنیم که خود خواهیم، آنچه مراد مشیّت ماست مىدانیم، و برضا و سخط کس ننگریم، هر کرا خواهیم، بهر چه خواهیم قهر کنیم، و کس را باسرار الهیّت خویش راه ندهیم. فرمان آمد که اى خلیل تو نمرود را دعوت کن! اى موسى تو فرعون را دعوت کن! اى محمّد (ص) تو صنادید قریش را دعوت کن! شما همى خوانید و آیات معجزات مىنمائید، من آن را هدایت دهم که خود خواهم، اى نمرود لعین! اى مردود شقى که دعوى خدایى میکنى، اینک پشهاى فرستادم تا سزاى تو در کنار تو نهد. اى فرعون طاغى باغى خویشتن بین! که نعره «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» مىزنى! اینک پارهاى چوب از حضرت خود بدست موسى فرستادیم، تا قدر تو پیش تو نهد، اى صنادید قریش! و اى سروران کفر! که قصد حبیب ما کردهاید و او را از وطن خود بتاختهاید و باندیشه هلاک او از پى وى آمدهاید، و دوست ما با صدّیق در آن غار غیرت رفته، ما عنکبوت ضعیف را از غیب بشحنگى وى فرستادیم، تا دست دعاوى شما را فروبندد و سیاست قهر ربّانى بر سر شما براند، آرى در راه ما گاه عنکبوتى مبارزى کند، گاه پشهاى سپاه سالارى کند، گاه عصائى در صحرایى اژدهایى کند، گاه آبى فرمان بردارى کند، گاه آتشى مونسى کند، گاه درختى سبز مشعله دارى کند، موسى فرعون را دعوت کرد، عصاوید بیضا در وى اثر نکرد، که ناخواسته و نابایسته بود، باز سحره فرعون مست جادویى گشته و بعزّت فرعون سوگند یاد کرده بامداد همى گفتند: بعرت فرعون «إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» و نماز دیگر مىگفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا». و گفتهاند سحره فرعون با آنکه در عین کفر بودند، با خبث جنابت نیز بودند، زیرا که سحر جایگیر نیفتد تا ساحر جنب نبود، امّا چون باد دولت از مهب لطف و کرامت بوزید نه سحر گذاشت نه ساحرى، نه کفر ماند نه کافرى، بامداد در جنابت کفر و انکار، شبانگاه بر جنیبت ایمان و استغفار.
قوله: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» اهمّ الاشیاء على من عرفه مغفرته له خطایاه، هذا آدم لمّا استکشف عن حاله و حلّ به ما حلّ قال: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» و هذا نوح (ع) بعد مقاساته طول البلاء قال: «وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ». و هذا موسى (ع) قال: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی» و قال لنبینا (ص): «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»، و قال صلى اللَّه علیه و سلّم: انّه لیغان على قلبى و استغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرّة و منّ علیه بقوله: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اسم من له الثبوت الاحدى و الکون الصمدى، اسم من له البقاء الازلى و البهاء الأبدى، اسم من له العلم و الحلم و الارادة و الطول و العز و السیادة، اسم من له القدرة و الحیاة و الاسامى و الصفات، اسم من له الوجه ذو الجمال و القدر ذو الجلال، سبحانه هو اللَّه الکبیر المتعال. بنام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، صانع بى احتیال، قیوم بىگشتن حال، در ذات و صفات متعال، موصوف بوصل جمال، منعوت بنعت جلال، کردگارست و بزرگوار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز است و بىنیاز از یار، خود بىیار و همه عالم را یار، آنجا که دورست دیده یقین پر دودست، و آنجا که ناپیداست روى توحید گرد آلودست، پس آن را که بکرم نزدیکست روزگار او همه سور و سرور است، و آن را که بفضل پیداست کار او نور على نور است.
یا حبیبى و مونسى و عمادى
و غیاثى و معقلى و رجائى.
یا ملاذى و مأملى و مرادى
ارحم الیوم ذلتى و بکایى
اى خداوند اعلم! اى مهیمن اکرم، اى صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزى که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم. بداود وحى آمد که یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و کفایتى للمتوکلین و زیادتى للشاکرین، و رحمتى للمحسنین و انسى للمشتاقین، و انا خاصة للمحبین. اى داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسى ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزاى اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوى نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوى نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» قال یحیى بن معاذ: حان لک ان تحاسب نفسک فقد مضى اکثر عمرک و تنزجر عن الغفلة، فقد نودیت و دعیت الى الانتباه نداء لم یبق لاحد معه عذر. و هو قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» فرحم اللَّه عبدا حاسب نفسه قبل ان یحاسب، و وزن اعماله قبل ان توزن و انتبه من غفلته قبل ان ینتبه.
اولئک هم الأبرار. نزدیک آمد وقت حساب بندگان، و بندگان در خواب غفلتند اینک رستاخیز با هیبت روى نهاد بآفریدگان و ایشان مست شهوت، نه دیده آن که صورت روزگار خویش به بینند، نه همت آن که روزى شمار خود برگیرند، نیکمردان و جوانمردان بحقیقت ایشانند که از عرض گاه و خطرگاه قیامت بترسند، و از بیم حساب فردا امروز حرکات و سکنات خود بشمارند، لباس مراقبت در پوشند و گوش باقوال و اعمال و احوال خود دارند و ساحت سینه خود را از لوث غفلت مطهر دارند، چون میدانند که اللَّه تعالى محصى انفاسست، و عالم بحواسست و آن را روز شمار باز خواستست، بىاجازت شریعت یک دم نزنند. و بىاذن حقیقت یک قدم ننهند، و فقر و فاقت اختیار کردند، و این کلمات را مطالعت کردند، که طوبى للفقیر فى الدنیا و الآخرة، اما فى الدنیا فلا مؤنة علیه و لا خراج، و اما فى الآخرة فلا عتاب معه و لا حساب. مىگوید خوشا عیشا که عیش درویشانست هم در دنیا و هم در آخرت، در دنیا شغل طلب خراج و مؤنت نه، و در عقبى اندوه حساب و باز خواست نه، و ازین عجیبتر و بزرگوارتر که ایشان را لذت اعتذار است از حضرت ذى الجلال، چنان که در خبر مىآید: یؤتى بالرجل یوم القیامة فیقول اللَّه عز و جل له عبدى لم ازو عنک الدنیا لهوانک زویتها عنک لصلاحک و صلاح دینک، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» الغفلة على قسمین: غافل عن حسابه لاستغراقه فى دنیاه و هواه. و غافل عن حسابه لاستهلاکه فى مولاه فالغفلة الاولى سمة الهجر، و الغفلة الثانیة صفة الوصل، فالاولون لا یستفیقون من غفلتهم الا فى عسکر الموتى و هؤلاء لا یرجعون من غیبتهم ابد الابد، لفنائهم فى وجود الحق جل و علا. غافلان دواند: یکى در کار دنیا و هواى نفس مستغرق، از شغل دنیا با کار دین نپرداخته و در غرقاب شهوت بمانده، یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ. دیگر مردیست در مشاهدت جلال و جمال حق چنان مستهلک شده که از وجود خود بىخبر گشته حق او را از بود خود بیزار کرده نفایه حدث بینداخته و صفت قدم برداشته، یحول بین المرء و قلبه. این حالت مصطفى (ص) است شب قرب و کرامت که او را بر گلشن بلند خرام دادند چون بمنزل قاب قوسین رسید و کبریا و عظمت آلهیت دید گفت: لا احصى ثناء علیک.
این عجب نگر همه ثناء اللَّه تعالى از وى مىآموزند و او بعجز خود از ثناء وى مقر آمد، این چگونه باشد چنانستى که سید گفتى ما چون با خلق باشیم علم ایشان در جنب علم ما جهل نماید، ایشان را شرط خاموشى باشد و مرا شرط گفتن، باز چون بحضرت عزت ذو الجلال رسیم، علم ما و علم عالمیان در جنب علم قدیم حق جهل نماید، آنجا مرا خاموشى سزد و اقرار بعجز دادن. فرمان آمد که اى محمد لا احصى اقرار بعجز است چنان که اعوذ بک منک: لا احصى ثناء علیک: هنوز در بند صفات خویش ماندهاى و تا از نظر صفات خویش پاک برنخیزى ما را نیابى. آن گه سید گفت: انت کما اثنیت على نفسک.
تو چنانى که خود خود را ستایى، مر ترا وصف کردن هم تو توانى، آنى که خود گفتى و چنان که خود گفتى. انى لا احصى تجریدست، انت کما اثنیت على نفسک، تفرید است. و تا بنده از غیر حق مجرد نگردد حق را فرد نگردد.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علت و دردى باید.
«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، در هفت آسمان و هفت زمین خداست خوانندگان را پاسخ کننده و آوازها را نیوشنده و بشنوایى خود برازها رسنده، و خواهندگان را بخشنده یکى نعمت دنیا خواست یکى نعمت دین، دنیا چهار چیز است: صحت و عافیت، و امن و فراغت، نعمت دین هم چهار چیزست: در تن طاعت، بر زبان شهادت، در دل معرفت، در سر محبت، رب العزة بفضل و کرم خویش این نعمتها از تو دریغ نداشت، تو نیز بطمع زیادت شکر از وى دریغ مدار، که میگوید جل جلاله «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست بعلم شریعت که آدمیان بآن مکرمند و دانایان در دو گیتى عزیز، از حق شنیده در تنزیل، وز مصطفى شنیده در بلاغ. و زاستادان آموخته بتلقین، و گذشت از علم شریعت علم حقیقتست که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». علم شریعت آموختنى است. علم حقیقت یافتنى، علم شریعت بتلقینست، علم حقیقت از نور یقینست، این علم حقیقت آفتابى است که مرد بنور عزت از آفاق دل بیند، و ذات نبوت و صفات رسالت بشناسد، چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن ذرّاعه وى در گوشه پرده خود بندد که «العلماء خلفاء الانبیاء» و گفتهاند اهل الذکر اهل قرآنند، ایشان که در معانى و مبانى قرآن نظر کردند، و بلطایف و حقایق آن راه بردند و باحکام و مواعظ و زواجر آن کار کردند، تا رب العزة دلهاى ایشان بنور حکمت روشن گردانید و چراغ معرفت در باطن ایشان بیفروخت و مؤمنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود، تا اعلام قدرت و شواهد عزت و دلائل حکمت بر ایشان کشف گشت، و باین تشریف و اعزاز حق رسیدند که رب العزة گفت: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» این آیت اهل قرآن را تشریفى است بزرگوار و تهنیتى مهربار و بعزت عزیز که خاک جهان غلام اقدام اهل قرآنست، عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوى روى اهل قرآنست، اقداح شراب کوثر مشتاق لبان اهل قرآنست، درجات جنات مأوى و حور عین و اشجار و انهار سلسبیل و زنجبیل، در بند انتظار اهل قرآنست، و ازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدى و صفات سرمدى در اشتیاق دیدار اهل قرآنست، خود مىگوید جل جلاله:
الا طال شوق الأبرار الى لقایى
و انّى الیهم لا شد شوقا.
«وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» نتیجه ظلم خرابى وطنست، مصطفى (ص) گفت: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب»
و ظلم صعب آنست که بنده بر خویشتن کند که بجاى طاعت معصیت نهد تا رب العزة باطن وى خراب کند، بجاى توفیق خذلان نشیند، شواهد معرفت رخت بردارد وسواس شیطان بجاى وى رخت فرو نهد، اینست که رب العزة گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» و گفتهاند درین آیت محو و اثباتست، محو آنست که گفت: «وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» اثبات آنست که گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» قومى جهان داران را زین جهان مىبرند آن محو است، دیگران را بجاى ایشان مىنشانند، آن اثباتست. و ذلک معنى قوله: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» فى قول بعض المفسرین، و قیل یمحو ما یشاء من الباطل، و یثبت ما یشاء من الحق. کقوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ» اى ندخل نهار التحقیق على لیالى الاوهام، فیتقشع سحاب الغیبة و ینجلى صباب الإبهام و تبرز شمس الیقین عن خفاء الظنون.
پیر طریقت باین معنى اشارت کرده گفته بر خبر همى رفتم جویان یقین، ترس، مایه و امید قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند و از دوست چنین.
یا حبیبى و مونسى و عمادى
و غیاثى و معقلى و رجائى.
یا ملاذى و مأملى و مرادى
ارحم الیوم ذلتى و بکایى
اى خداوند اعلم! اى مهیمن اکرم، اى صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزى که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم. بداود وحى آمد که یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و کفایتى للمتوکلین و زیادتى للشاکرین، و رحمتى للمحسنین و انسى للمشتاقین، و انا خاصة للمحبین. اى داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسى ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزاى اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوى نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوى نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور.
قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» قال یحیى بن معاذ: حان لک ان تحاسب نفسک فقد مضى اکثر عمرک و تنزجر عن الغفلة، فقد نودیت و دعیت الى الانتباه نداء لم یبق لاحد معه عذر. و هو قوله: «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» فرحم اللَّه عبدا حاسب نفسه قبل ان یحاسب، و وزن اعماله قبل ان توزن و انتبه من غفلته قبل ان ینتبه.
اولئک هم الأبرار. نزدیک آمد وقت حساب بندگان، و بندگان در خواب غفلتند اینک رستاخیز با هیبت روى نهاد بآفریدگان و ایشان مست شهوت، نه دیده آن که صورت روزگار خویش به بینند، نه همت آن که روزى شمار خود برگیرند، نیکمردان و جوانمردان بحقیقت ایشانند که از عرض گاه و خطرگاه قیامت بترسند، و از بیم حساب فردا امروز حرکات و سکنات خود بشمارند، لباس مراقبت در پوشند و گوش باقوال و اعمال و احوال خود دارند و ساحت سینه خود را از لوث غفلت مطهر دارند، چون میدانند که اللَّه تعالى محصى انفاسست، و عالم بحواسست و آن را روز شمار باز خواستست، بىاجازت شریعت یک دم نزنند. و بىاذن حقیقت یک قدم ننهند، و فقر و فاقت اختیار کردند، و این کلمات را مطالعت کردند، که طوبى للفقیر فى الدنیا و الآخرة، اما فى الدنیا فلا مؤنة علیه و لا خراج، و اما فى الآخرة فلا عتاب معه و لا حساب. مىگوید خوشا عیشا که عیش درویشانست هم در دنیا و هم در آخرت، در دنیا شغل طلب خراج و مؤنت نه، و در عقبى اندوه حساب و باز خواست نه، و ازین عجیبتر و بزرگوارتر که ایشان را لذت اعتذار است از حضرت ذى الجلال، چنان که در خبر مىآید: یؤتى بالرجل یوم القیامة فیقول اللَّه عز و جل له عبدى لم ازو عنک الدنیا لهوانک زویتها عنک لصلاحک و صلاح دینک، «وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» الغفلة على قسمین: غافل عن حسابه لاستغراقه فى دنیاه و هواه. و غافل عن حسابه لاستهلاکه فى مولاه فالغفلة الاولى سمة الهجر، و الغفلة الثانیة صفة الوصل، فالاولون لا یستفیقون من غفلتهم الا فى عسکر الموتى و هؤلاء لا یرجعون من غیبتهم ابد الابد، لفنائهم فى وجود الحق جل و علا. غافلان دواند: یکى در کار دنیا و هواى نفس مستغرق، از شغل دنیا با کار دین نپرداخته و در غرقاب شهوت بمانده، یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ. دیگر مردیست در مشاهدت جلال و جمال حق چنان مستهلک شده که از وجود خود بىخبر گشته حق او را از بود خود بیزار کرده نفایه حدث بینداخته و صفت قدم برداشته، یحول بین المرء و قلبه. این حالت مصطفى (ص) است شب قرب و کرامت که او را بر گلشن بلند خرام دادند چون بمنزل قاب قوسین رسید و کبریا و عظمت آلهیت دید گفت: لا احصى ثناء علیک.
این عجب نگر همه ثناء اللَّه تعالى از وى مىآموزند و او بعجز خود از ثناء وى مقر آمد، این چگونه باشد چنانستى که سید گفتى ما چون با خلق باشیم علم ایشان در جنب علم ما جهل نماید، ایشان را شرط خاموشى باشد و مرا شرط گفتن، باز چون بحضرت عزت ذو الجلال رسیم، علم ما و علم عالمیان در جنب علم قدیم حق جهل نماید، آنجا مرا خاموشى سزد و اقرار بعجز دادن. فرمان آمد که اى محمد لا احصى اقرار بعجز است چنان که اعوذ بک منک: لا احصى ثناء علیک: هنوز در بند صفات خویش ماندهاى و تا از نظر صفات خویش پاک برنخیزى ما را نیابى. آن گه سید گفت: انت کما اثنیت على نفسک.
تو چنانى که خود خود را ستایى، مر ترا وصف کردن هم تو توانى، آنى که خود گفتى و چنان که خود گفتى. انى لا احصى تجریدست، انت کما اثنیت على نفسک، تفرید است. و تا بنده از غیر حق مجرد نگردد حق را فرد نگردد.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علت و دردى باید.
«قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»، در هفت آسمان و هفت زمین خداست خوانندگان را پاسخ کننده و آوازها را نیوشنده و بشنوایى خود برازها رسنده، و خواهندگان را بخشنده یکى نعمت دنیا خواست یکى نعمت دین، دنیا چهار چیز است: صحت و عافیت، و امن و فراغت، نعمت دین هم چهار چیزست: در تن طاعت، بر زبان شهادت، در دل معرفت، در سر محبت، رب العزة بفضل و کرم خویش این نعمتها از تو دریغ نداشت، تو نیز بطمع زیادت شکر از وى دریغ مدار، که میگوید جل جلاله «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ».
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اشارتست بعلم شریعت که آدمیان بآن مکرمند و دانایان در دو گیتى عزیز، از حق شنیده در تنزیل، وز مصطفى شنیده در بلاغ. و زاستادان آموخته بتلقین، و گذشت از علم شریعت علم حقیقتست که: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». علم شریعت آموختنى است. علم حقیقت یافتنى، علم شریعت بتلقینست، علم حقیقت از نور یقینست، این علم حقیقت آفتابى است که مرد بنور عزت از آفاق دل بیند، و ذات نبوت و صفات رسالت بشناسد، چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن ذرّاعه وى در گوشه پرده خود بندد که «العلماء خلفاء الانبیاء» و گفتهاند اهل الذکر اهل قرآنند، ایشان که در معانى و مبانى قرآن نظر کردند، و بلطایف و حقایق آن راه بردند و باحکام و مواعظ و زواجر آن کار کردند، تا رب العزة دلهاى ایشان بنور حکمت روشن گردانید و چراغ معرفت در باطن ایشان بیفروخت و مؤمنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود، تا اعلام قدرت و شواهد عزت و دلائل حکمت بر ایشان کشف گشت، و باین تشریف و اعزاز حق رسیدند که رب العزة گفت: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» این آیت اهل قرآن را تشریفى است بزرگوار و تهنیتى مهربار و بعزت عزیز که خاک جهان غلام اقدام اهل قرآنست، عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوى روى اهل قرآنست، اقداح شراب کوثر مشتاق لبان اهل قرآنست، درجات جنات مأوى و حور عین و اشجار و انهار سلسبیل و زنجبیل، در بند انتظار اهل قرآنست، و ازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدى و صفات سرمدى در اشتیاق دیدار اهل قرآنست، خود مىگوید جل جلاله:
الا طال شوق الأبرار الى لقایى
و انّى الیهم لا شد شوقا.
«وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» نتیجه ظلم خرابى وطنست، مصطفى (ص) گفت: «لو کان الظلم بیتا فى الجنّة لسلط اللَّه علیه الخراب»
و ظلم صعب آنست که بنده بر خویشتن کند که بجاى طاعت معصیت نهد تا رب العزة باطن وى خراب کند، بجاى توفیق خذلان نشیند، شواهد معرفت رخت بردارد وسواس شیطان بجاى وى رخت فرو نهد، اینست که رب العزة گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» و گفتهاند درین آیت محو و اثباتست، محو آنست که گفت: «وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَةٍ کانَتْ ظالِمَةً» اثبات آنست که گفت: «وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» قومى جهان داران را زین جهان مىبرند آن محو است، دیگران را بجاى ایشان مىنشانند، آن اثباتست. و ذلک معنى قوله: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ» فى قول بعض المفسرین، و قیل یمحو ما یشاء من الباطل، و یثبت ما یشاء من الحق. کقوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ» اى ندخل نهار التحقیق على لیالى الاوهام، فیتقشع سحاب الغیبة و ینجلى صباب الإبهام و تبرز شمس الیقین عن خفاء الظنون.
پیر طریقت باین معنى اشارت کرده گفته بر خبر همى رفتم جویان یقین، ترس، مایه و امید قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند و از دوست چنین.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، استنارت الارواح بذکر الحبیب و انشقت الاکباد بشوق الحبیب، فلا راحة للحبیب بدون الحبیب، و لا سکون للحبیب الى غیر الحبیب، حتى یصل الى الحبیب:
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
و لاح قلیلا ثم غاب طریقها
الیکم بکم ارجوا النجاة و لا ارى
لنفسى دلیلا غیرکم فیسوقها
نام خداوند کریم مهربان، پناه درویشان و ذخیره مفلسان، همراه باز پس ماندگان و قرّة العین محبّان، سور دل دوستان، و سرور نزدیکان. خداوندى که آئین بهشت در آئین دوستى او کجا پدید آید، نعیم دو گیتى در تجلى لطف او چه نماید، کریمى که ناپاکى ناپاکان او را ضجر نکند، جوادى که الحاح سائلان او راه بستوه نیاورد، مهربانى که ببد کرد رهى بخشیده وانستاند، آمرزگارى که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدى که ببد عهدى بنده از گفته پشیمان نشود، لطیفى که ناشایسته بفضل خود شایسته کند، کریمى که رهى را از جنایت مىشوید و پاک بیرون آرد، قرینى که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید، عظیم پادشاهى، نیک خداوندى، مهر پیوندى، معیوب پسندى، راحت نمایى، دل گشایى، سرّ آرایى، مهر افزایى. آن عزیزى در مناجات خویش گوید: الهى سمع العابدون عظمتک فخشعوا، و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا، و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا، خداوندا عابدان وصف بزرگوارى تو شنودند گردنها بسته کردند، سلطانان وصف علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند، عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند.
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار
«یا أَیُّهَا النَّاسُ»، نداء علامتست، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»، نداء کرامت. نداء علامت عامه مردم راست، نداء کرامت اهل خصوص را. نداء علامت تخویف است و تحذیر، نداء کرامت تشریف است و تبشیر. آن گه گفت: «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» دو کلمتست یکى قهر، و یکى لطف. «اتَّقُوا» قهر است که مىراند بعدل خویش، «رَبَّکُمْ» لطفست که مىنماید بفضل خویش. بنده را میان قهر و لطف مىدارد تا در خوف و رجا زندگى میکند، چون در خوف باشد بفعل خود مینگرد و میزارد، چون در رجا بود بلطف اللَّه تعالى مینگرد و مینازد، چون بخود نگرد همه سوز و نیاز شود، چون بحق نگرد همه راز و ناز شود.
پیر طریقت گفت: الهى گاهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ بنده چون بفعل خود نگرد بزبان تحقیر از کوفتگى و شکستگى گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم.
چون بلطف الهى و فضل ربّانى نگرد بزبان شادى و نعمت آزادى گوید:
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاء تو کشم
بوى جان آیدم از لب چو حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل چو بلاء تو کشم.
«إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ»، زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که ربّ العزّه گفت. «شَیْءٌ عَظِیمٌ» چیزى عظیم است، روزى و چه روزى، کارى، و چه کارى، روز بازارى، و چه روز بازارى، سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده، بساط عظمت گسترده، ترازوى عدل آویخته، صراط راستى باز کشیده، زبانهاى فصیح همه گنگ و لال گشته، عذرها همه باطل کرده که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ، بسا پردهها که آن روز دریده گردد، بسا نسبها که بریده شود، بسا سپید رویان که سیاه روى شوند، بسا پارسایان که رسوا گردند، بسا کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند، و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند، که: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند، لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً. از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانى که چه کنى، نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگى من رحمت کن، ابراهیم خلیل و موسى کلیم و عیسى روح اللَّه هر یکى بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همى گویند: نفسى نفسى، باز سیّد اوّلین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده ربّ العالمین محمّد (ص) در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته، عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سیّد جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وى با عالم قیامت افتد، اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید، چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همى کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همى کند، و برخسار ایشان نظر همى کند، و اهل ایمان را بشفاعت همى دارد، «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» الایه، ترکیب جسد آدمى در آفرینش اوّل حجتى روشن است بر منکران بعث، میگوید.. من آن خداوندم که جسدى و هیکلى بدین زیبایى، قد و قامتى و صورتى بدین نیکویى بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین، جاى دیگر گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ»؟ جسدى که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوى و در عالم سفلى نمودگار آن درین جسد یابى اگر تأمل کنى چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته، درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پى و استخوان، و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج، در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج، دو چشم و دو گوش و دو بینى و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف، و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات، همچنین قواى نفس را روش است در این ترکیب آدمى، و چنان که برجها در آسمان لختى جنوبىاند و لختى شمالى، این ثقبهها در جسد لختى سوى یمینند و لختى سوى شمال، و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومى نحوست و سعادت در نواصى ایشان بسته، همچنین در جسد تو هفت قوّت است که صلاح جسد در آن بسته، قوّت باصره و قوّت سامعه و قوّت ذائقه و شامّه و لامسه و ناطقه و عاقله، و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة
یقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد»
الحدیث.. این خود اعتبار جسد است بعالم علوى، امّا اعتبار جسد بعالم سفلى آنست که جسد همچون زمینست، عظام همچون جبال، مخ چون معادن، جوف چون دریا، امعاء و عروق چون جداول، گوشت چون خاک، موى چون نبات، روى چون عامر، پشت چون غامر، پیش روى چون مشرق، پس پشت چون مغرب، یمین چون جنوب، یسار چون شمال، نفس چون باد، سخن چون رعد، اصوات چون صواعق، خنده چون نور، غم و اندوه چون ظلمت، گریه چون باران، ایّام صبى چون ایّام ربیع، ایّام شباب چون ایام صیف، ایّام کهولت چون ایام خریف، ایام شیخوخت چون ایام شتاء، در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکى بازیابى ازینجا گفتهاند بزرگان دین که: همه چیز در آدمى بازیابى و آدمى را در هیچ چیز باز نیابى، این جسد بدین صفت که شنیدى بر مثال تختى است شاهى برو نشسته که او را دل گویند، او را با این خاک کثیف قرابتى نه و همچون زندانى او را با وحشت زندان آرام و قرار نه، شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کى خلاص یابد، و بعالم لطف «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» کى بار شود، همچون مرغى در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز مىکند که:
کى باشد کاین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» الایة. این اختلاف احوال خلق که نمود. بآن نمود که وى براستى خداست و خدایى را سزاست، و بقدر خود بجاست موجودى که فنا را بدو راه نه، موصوفى که صفات او را بعقل دریافت نه، خلق را آفرید چنان که خواست، و برگزید آن را که خواست، در آفریدن از شرکت مقدس، درگزیدن از تهمت منزّه. در وجود آورد بتقاضاء قدرت، بداشت بتقاضاء رحمت، با عدم برد بتقاضاء غیرت، حشر کرد بتقاضاء حکمت، خلقکم لاظهار القدرة ثمّ رزقکم لاظهار الکرم ثمّ یمیتکم لاظهار الجبروت، ثم یحییکم للثواب و العقاب. آدمى اوّل نطفهاى بود، بقدرت خود علقه گردانید، بمشیّت خود مضغه ساخت، بارادت خود عظام پدید آورد، بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید، حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته، او را بر پدر و مادر جلوه کند، همچنین فرداى قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند، اینست که ربّ العالمین گفت. «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ».
رکبت بحار الحبّ جهلا بقدرها
و تلک بحار لیس یطفوا غریقها
فسرت على ریح تدلّ علیکم
و لاح قلیلا ثم غاب طریقها
الیکم بکم ارجوا النجاة و لا ارى
لنفسى دلیلا غیرکم فیسوقها
نام خداوند کریم مهربان، پناه درویشان و ذخیره مفلسان، همراه باز پس ماندگان و قرّة العین محبّان، سور دل دوستان، و سرور نزدیکان. خداوندى که آئین بهشت در آئین دوستى او کجا پدید آید، نعیم دو گیتى در تجلى لطف او چه نماید، کریمى که ناپاکى ناپاکان او را ضجر نکند، جوادى که الحاح سائلان او راه بستوه نیاورد، مهربانى که ببد کرد رهى بخشیده وانستاند، آمرزگارى که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدى که ببد عهدى بنده از گفته پشیمان نشود، لطیفى که ناشایسته بفضل خود شایسته کند، کریمى که رهى را از جنایت مىشوید و پاک بیرون آرد، قرینى که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید، عظیم پادشاهى، نیک خداوندى، مهر پیوندى، معیوب پسندى، راحت نمایى، دل گشایى، سرّ آرایى، مهر افزایى. آن عزیزى در مناجات خویش گوید: الهى سمع العابدون عظمتک فخشعوا، و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا، و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا، خداوندا عابدان وصف بزرگوارى تو شنودند گردنها بسته کردند، سلطانان وصف علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند، عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند.
دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى امیدوار
«یا أَیُّهَا النَّاسُ»، نداء علامتست، «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»، نداء کرامت. نداء علامت عامه مردم راست، نداء کرامت اهل خصوص را. نداء علامت تخویف است و تحذیر، نداء کرامت تشریف است و تبشیر. آن گه گفت: «اتَّقُوا رَبَّکُمْ» دو کلمتست یکى قهر، و یکى لطف. «اتَّقُوا» قهر است که مىراند بعدل خویش، «رَبَّکُمْ» لطفست که مىنماید بفضل خویش. بنده را میان قهر و لطف مىدارد تا در خوف و رجا زندگى میکند، چون در خوف باشد بفعل خود مینگرد و میزارد، چون در رجا بود بلطف اللَّه تعالى مینگرد و مینازد، چون بخود نگرد همه سوز و نیاز شود، چون بحق نگرد همه راز و ناز شود.
پیر طریقت گفت: الهى گاهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟ بنده چون بفعل خود نگرد بزبان تحقیر از کوفتگى و شکستگى گوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم.
چون بلطف الهى و فضل ربّانى نگرد بزبان شادى و نعمت آزادى گوید:
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم و قضاء تو کشم
بوى جان آیدم از لب چو حدیث تو کنم
شاخ عزّ رویدم از دل چو بلاء تو کشم.
«إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ»، زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که ربّ العزّه گفت. «شَیْءٌ عَظِیمٌ» چیزى عظیم است، روزى و چه روزى، کارى، و چه کارى، روز بازارى، و چه روز بازارى، سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده، بساط عظمت گسترده، ترازوى عدل آویخته، صراط راستى باز کشیده، زبانهاى فصیح همه گنگ و لال گشته، عذرها همه باطل کرده که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ، بسا پردهها که آن روز دریده گردد، بسا نسبها که بریده شود، بسا سپید رویان که سیاه روى شوند، بسا پارسایان که رسوا گردند، بسا کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند، و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند، که: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند، لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً. از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانى که چه کنى، نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگى من رحمت کن، ابراهیم خلیل و موسى کلیم و عیسى روح اللَّه هر یکى بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همى گویند: نفسى نفسى، باز سیّد اوّلین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده ربّ العالمین محمّد (ص) در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته، عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سیّد جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وى با عالم قیامت افتد، اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید، چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همى کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همى کند، و برخسار ایشان نظر همى کند، و اهل ایمان را بشفاعت همى دارد، «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» الایه، ترکیب جسد آدمى در آفرینش اوّل حجتى روشن است بر منکران بعث، میگوید.. من آن خداوندم که جسدى و هیکلى بدین زیبایى، قد و قامتى و صورتى بدین نیکویى بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین، جاى دیگر گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ فَجَعَلْناهُ فِی قَرارٍ مَکِینٍ»؟ جسدى که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوى و در عالم سفلى نمودگار آن درین جسد یابى اگر تأمل کنى چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته، درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پى و استخوان، و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج، در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج، دو چشم و دو گوش و دو بینى و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف، و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات، همچنین قواى نفس را روش است در این ترکیب آدمى، و چنان که برجها در آسمان لختى جنوبىاند و لختى شمالى، این ثقبهها در جسد لختى سوى یمینند و لختى سوى شمال، و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومى نحوست و سعادت در نواصى ایشان بسته، همچنین در جسد تو هفت قوّت است که صلاح جسد در آن بسته، قوّت باصره و قوّت سامعه و قوّت ذائقه و شامّه و لامسه و ناطقه و عاقله، و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة
یقوله صلّى اللَّه علیه و سلّم: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد»
الحدیث.. این خود اعتبار جسد است بعالم علوى، امّا اعتبار جسد بعالم سفلى آنست که جسد همچون زمینست، عظام همچون جبال، مخ چون معادن، جوف چون دریا، امعاء و عروق چون جداول، گوشت چون خاک، موى چون نبات، روى چون عامر، پشت چون غامر، پیش روى چون مشرق، پس پشت چون مغرب، یمین چون جنوب، یسار چون شمال، نفس چون باد، سخن چون رعد، اصوات چون صواعق، خنده چون نور، غم و اندوه چون ظلمت، گریه چون باران، ایّام صبى چون ایّام ربیع، ایّام شباب چون ایام صیف، ایّام کهولت چون ایام خریف، ایام شیخوخت چون ایام شتاء، در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکى بازیابى ازینجا گفتهاند بزرگان دین که: همه چیز در آدمى بازیابى و آدمى را در هیچ چیز باز نیابى، این جسد بدین صفت که شنیدى بر مثال تختى است شاهى برو نشسته که او را دل گویند، او را با این خاک کثیف قرابتى نه و همچون زندانى او را با وحشت زندان آرام و قرار نه، شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کى خلاص یابد، و بعالم لطف «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ» کى بار شود، همچون مرغى در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز مىکند که:
کى باشد کاین قفص بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى» الایة. این اختلاف احوال خلق که نمود. بآن نمود که وى براستى خداست و خدایى را سزاست، و بقدر خود بجاست موجودى که فنا را بدو راه نه، موصوفى که صفات او را بعقل دریافت نه، خلق را آفرید چنان که خواست، و برگزید آن را که خواست، در آفریدن از شرکت مقدس، درگزیدن از تهمت منزّه. در وجود آورد بتقاضاء قدرت، بداشت بتقاضاء رحمت، با عدم برد بتقاضاء غیرت، حشر کرد بتقاضاء حکمت، خلقکم لاظهار القدرة ثمّ رزقکم لاظهار الکرم ثمّ یمیتکم لاظهار الجبروت، ثم یحییکم للثواب و العقاب. آدمى اوّل نطفهاى بود، بقدرت خود علقه گردانید، بمشیّت خود مضغه ساخت، بارادت خود عظام پدید آورد، بجود خود کسوت لحم در عظام پوشانید، حکمت درین آن بود که تا آراسته و پرداخته در صدف رحم نگاه داشته، او را بر پدر و مادر جلوه کند، همچنین فرداى قیامت آراسته و پیراسته در صدف خاک نگاه داشته لؤلؤ وار بیرون آرد و بر فریشتگان و پیغامبران جلوه کند، اینست که ربّ العالمین گفت. «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ».
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» اى فارقوا اوطانهم و عشائرهم فى طاعة اللَّه و طلب رضاه مهاجرین الى المدینة، یعنى المهاجرة الاولى، رأسهم حمزة بن عبد المطّلب و مصعب بن عمیر و عبد اللَّه بن جحش. «ثُمَّ قُتِلُوا» بتشدید التاء قراءت ابن عامر اى اکثر فیهم القتل، و التفعیل لکثرة الفعل و کثر ایضا لکونهم جمیعا، و قرأ الباقون قتلوا بتخفیف التّاء، و التخفیف یصلح للقلیل و الکثیر، و هو هاهنا للکثرة اراد قتلى احد قتلوا ثم مثل بهم و بقر حمزة، «أَوْ ماتُوا» حنف انفهم، «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» یعنى الجنّة و نعیمها، و قیل الشهادة ثم الجنّة، و قیل العلم و الحکمة فى الدّنیا، و قیل الرّزق الحسن الّذى یأتى من غیر سؤال و من غیر شره النّفس الیه، و فى ذلک ما روى عبد اللَّه السعدى قال: قدّمت على عمر بن الخطاب فارسل الىّ بالف دینار فرددتها فقال: رددتها؟ فقلت انا عنها غنیّ و ستجد من هو احوج الیها منّى، فقال لى خذها فانّ رسول اللَّه اعطانى عطاء فقلت یا رسول اللَّه انا عنه غنیّ و ستجدنى من هوا احوج الیه منّى فقال لى خذه هذا رزق اللَّه اذا ساق الیک رزقا لم تسئله و لم تشره الیه نفسک فهو رزق اللَّه ساقه الیک فخذه، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» لانّ کلّ معط یفنى عطاؤه الّا اللَّه و لانّ المخلوق اذا غضب حرّم رزقه و انّ اللَّه تعالى لا یحرم.
«لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا» اى ادخالا، «یَرْضَوْنَهُ» او مکانا یرضونه لانّ لهم فیه ما تشتهى الا نفس و تلذّ الاعین و هو الجنّة، على انّ المدخل مصدر ادخل او مفعول له، و قرأ نافع مدخلا بفتح المیم، اى دخولا او موضعا یدخل کما انّ المخرج کذلک فان حملته على المصدر اضمرت له فعلا دلّ علیه و انتصابه یکون بذلک الفعل، و تقدیره لیدخلنّهم فیدخلون دخولا، و ان حملته على المکان لم تحتج الى الاضمار و تقدیره لیدخلنّهم مکانا مرضیّا، و قیل معناه لینزلنّهم منزلا یرضونه عوضا عن انفسهم الّتى بذلوها فى اللَّه. «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ» باحوالهم و نیّاتهم، «حَلِیمٌ» لا یعاجلهم بالعقوبة، «ذلِکَ» موصول بما قبله یعنى ذلک حکم اللَّه و قیل الامر، ذلک الّذى قصصنا علیکم، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» العقوبة الاولى مجاز و العقوبة الثانیة حقیقة، خرجت الاولى على لفظة ما قابلها لازدواج الکلام و هى فى الحقیقة جزاء کقوله عز و جل: «جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها»، الاولى حقیقة و الثانیة مجاز و من هذا الباب قوله: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» و انّما سمّى عقوبة لانّ صاحبها قاساها بعقب جنایته و قال اللَّه عزّ و جلّ للجنّة: «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا»، لانّ المؤمن ینالها بعقب طاعته. سبب نزول این آیت آن بود که قومى مشرکان در ماه محرم قصد قتال مسلمانان کردند و مسلمانان را کراهیت آمد آن قتال از بهر آنکه ماه محرّم بود گفتند که: ماه حرام است ما قتال نکنیم و روا نداریم، شما نیز قتال مکنید درین ماه و روا مدارید، کافران نشنیدند و جنگ کردند پس مسلمانان را رخصت آمد بقتال باین آیت: «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» اى قاتل المشرکین کما قاتلوه.
«ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ» اى ظلم با خراجه من منزله، معنى آنست که هر که با مشرکان قتال کند چنان که مشرکان با وى کردند ور چه ماه حرام بود و آنکه بر وى ظلم و بغى رفته که او را از خان و مان و اوطان خود بیرون کردند، «لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» براستى که اللَّه تعالى او را نصرت کند، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ» اى ذو صفح لمن انتصر من ظالمه، «غَفُورٌ» له، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» گفتهاند که این «ذلِکَ» متصل است بآیت پیش «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». و معنى آنست که پادشاهى فردا هم او راست که امروز شب مى در روز آرد و روز در شب، و گفتهاند «ذلِکَ» کنایت است از نصرت مظلوم، اى ذلک النّصر بانّه القادر على ما یشاء فمن قدرته انّه یولج اللّیل فى النّهار و یولج النّهار فى اللّیل.
یزید فى احدهما و ینقص من آ الآخر اى لا یخفى علیه شیء فیهما و لا یعجز عن شیء اراده، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لما یقال للمظلوم، «بَصِیرٌ» بما یعامل به قادر على نصره، و قیل سمیع یسمع ما یجرى بین الظّالم و المنتصر، بصیر یبصر ما یجرى بین الباغى و المبغى علیه، فیجزیهم بما یستحقّونه.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اى ذلک الفعل من اللَّه من اجل انّ اللَّه هو الحقّ، اى ذو الحقّ فى قوله و فعله یعدل بین خلقه، و قیل هو الحقّ اى هو المستحقّ للعبادة، و قیل هو الثابت الموجود لا اوّل لوجوده و لا آخر، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم «یَدْعُونَ» بالیاء، و قرأ الآخرون «تدعون» بالتاء، و الوجه للیاى انّ المراد الاخبار عن المشرکین و هم غیبت لانّ الخطاب مع النبىّ (ص): و الوجه للتاء انّه على خطاب المشرکین کانّه قال: انّ ما تدعون ایّها المشرکون «هُوَ الْباطِلُ»، او على معنى القول کانّه قال: قل لهم یا محمّد «أَنَّ ما یَدْعُونَ» و المعنى انّ القدرة على ذلک له لا لغیره بانّه الا له الحقّ و ما سواه الباطل. «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ» العالى على کلّ شیء، «الْکَبِیرُ» الّذى کلّ شیء دونه یغلب لا یغلب و یقضى و لا یقضى علیه «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» اى مطرا، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» فتصبح رفع لانّ ظاهرا الآیة استفهام و معناها الخبر، مجازها اعلم یا محمّد انّ اللَّه ینزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرّة بالنبات. «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ» بارزاق عباده و استخراج النبات من الارض، «خَبِیرٌ» بما فى قلوب العباد اذا تأخّر المطر عنهم.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» عبیدا او ملکا، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ» عن عباده لا یحتاج الى شیء و کلّ الخلق محتاج الیه، «الْحَمِیدُ» فى افعاله، و قیل الحمید هاهنا فى موضع الجواد لان الجود محمود على کلّ لسان و فى کلّ ملّة. و قال المفسرون الحمید المحمود عند خلقه کلّهم.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ» اى الم تعلم انّ اللَّه ذلک لکم، «ما فِی الْأَرْضِ» یعنى الدّواب و المعادن و غیر ذلک، ترکبون الدّواب و تستخرجون المنافع من المعادن، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ» اى و سخّر الفلک الجاریة على ظهر الماء، «بِأَمْرِهِ» «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ» یعنى یحفظها من ان تقع، و قیل لئلّا تقع، «عَلَى الْأَرْضِ» و قیل کراهة ان تقع على الارض، «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اى بامره، و اراد به یوم تنفطر و تنشقّ. معنى آنست که آسمانى ثقیل، جسمى کثیف نگه مىدارد بر هواى لطیف ایستاده بى علاقه و بىعمادى که مىنخواهد که بر زمین افتد و آن روز که خواهد یعنى روز قیامت بشکافد و بیفتد، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لرأفته بهم و رحمته امسکها عن الوقوع.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» فى الارحام، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» عند انقضاء آجالکم و فناء اعمالکم، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» یوم البعث و النشور للثواب و العقاب، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» قیل هو عام و المراد به کفران النعمة، و قیل اراد به الکفار الّذین یجحدون الآیات الدّالة على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى لکل اهل الدّین، «جَعَلْنا مَنْسَکاً» بکسر السین قراءت حمزة و الکسائى، و الباقون منسکا بفتح السین فبالفتح المصدر و بالکسر اسم المکان اى جعلنا لکلّ امّة شریعة هم عاملون بها، قاله ابن عباس و روى عنه ایضا، منسکا اى عیدا یتعبّدون فیه، و المنسک فى کلام العرب الموضع المعتاد لعمل خیر او شرّ و منه مناسک الحجّ لترّدد النّاس الى اماکن اعمال الحجّ. «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الذبائح. این در شأن بدیل بن ورقا و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس فرو آمد که با صحابه رسول گفتند بر سبیل طعن ما لکم تأکلون ممّا تقتلون بایدیکم و لا تأکلون ممّا قتله اللَّه. چونست که کشته دست خود مىخورید و کشته خداى نمىخورید؟ رب العزه گفت نرسد ایشان را که با تو منازعت کنند در کار ذبایح، معنى آنست که فلا تنازعهم ان نازعوک، اگر ایشان با تو پیکار کنند تو با ایشان پیکار مکن. منازعت بناء مفاعلتست میان دو کس رود چون گویند مبادا که فلان با تو منازعت کند یعنى تو مکن با وى تا او نکند با تو، هذا لانّ المنازعة لا تتمّ الّا باثنین فاذا ترک احد هما فلا منازعة هاهنا، و قیل «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الشریعة، و ذلک انّ الیهود کانوا ینکرون النسخ. «وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ» اى الى دین ربّک و الایمان، «إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ» اى دین مستقیم. «وَ إِنْ جادَلُوکَ» بباطلهم مراء و تعنّتا فادفعهم بقولک: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» من التکذیب و الکفر، فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الآیة و بین قوله: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؟
قلنا انّهم کانوا یجادلون مجادلة شعب و تعنّت، و کان ذلک یزرى بالنبىّ فیبیّن بهذه الآیة انّه لا یجوز مجادلة المتعنّت المتعسف، و بیّن بتلک الآیة جواز مجادلة المسترشد المستمع.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنى بین الفریقین فیتبیّن المحقّ من المبطل اوعدهم بحکمه فیهم، و یجوز ان یکون ذلک استینافا اى یقضى اللَّه بین الخلق یوم القیامة فیما هم فیه مختلفون و یتبیّن لهم الحقّ و الباطل حتى یعرفوهما اضطرارا کما عرفوهما فى الدّنیا استدلالا.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعلم اعمالکم فیجازیکم على ذلک، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» اى انّ ما فى السّماء و الارض مکتوب فى اللوح المحفوظ، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» یکونه بقوله کن، باین قول معنى آنست که هر چه در آسمان و زمین است اللَّه تعالى میداند و همه در لوح محفوظ نبشته و در علم اللَّه تعالى حاصل، و آفریدن همه بر اللَّه تعالى آسان که گوید آن را که خواهد تا بود، کن فیکون، و قیل انّ ذلک الاختلاف الّذى فیه الخلق فى علم اللَّه و فى لوحه. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ علمه بجمیع ذلک على اللَّه یسیر. سهل میگوید این اختلاف که در میان خلق است در علم خداى تعالى حاصل است و در لوح مثبت، در ازل دانسته و علم وى بهمه رسیده و بر اللَّه تعالى آسانست دانش آن و آگاه بودن از آن، و قیل «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ الحکم بینکم یسیر على اللَّه. وجه اتصال این آیت بآیات پیش آنست که رب العزه باز نمود و بیان کرد که آن خداوند که هر چه در آسمان و زمین چیزست همه مىداند و علم وى بهمه مىرسد صلاح و فساد بندگان هم داند، چون فرماید بصلاح بندگان فرماید، چون نهى کند از آن کند که فساد بندگان در آن بود، پس روا نباشد و نسزد که بندگان با رسول وى منازعت کنند در کار دین و شریعت و در کار امر و نهى.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» رب العزّه جلّ جلاله دلائل قدرت خویش و نشانهاى وحدانیت خویش در آفرینش آسمانها و زمین و برّ و بحر و احیاء و افناء بندگان و رسیدن علم وى بهمگان و اظهار نعمت و رأفت و رحمت خود بر ایشان این همه در این آیات که رفت یاد کرد، آن گه جهل مشرکان بر عبادت اصنام در پى آن داشت گفت: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا مىگوید این مشرکان و ناگرویدگان از پرستش آن خداوند که این همه حجتهاى روشن و دلائل قدرت و وحدانیت وى پیداست بر مىگردند و چیزى مىپرستند که ایشان را در پرستش آن هیچ حجّت نیست، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا على عبادته و انّما سمّى الحجّة سلطانا لانها تتسلّط على الباطل فتمحقه و تزهقه و هو نظیر قوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»، و سمّى السلطان سلطانا لتسلّطه على رعیته، و قیل ما لم ینصب علیه دلالة من جهة العقل و لا من جهة السمع، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» اى یعبدونه تقلیدا و جهلا لا عن عقل و سمع، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ» اى المشرکین «مِنْ نَصِیرٍ» من ولىّ یلى امرهم و لا حافظ یحفظهم و لا مانع یمنعهم من عذاب اللَّه.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» اى على اهل مکّة، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» بالفرائض و الاحکام و الحلال و الحرام یعنى القرآن، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» اى الکراهیة و العبوس و الانکار على تالیه، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا» یقربون من الوثوب علیهم بالقتل و الضّرب، یقال سطابه و علیه یسطو سطوا و سطوة اذا حمل علیه و بطش به، و قیل السطوة اظهار الحال الهائلة للاخافة، و منه یقال فى الدّعاء، اللّهم انّى اعوذ بک من سطواتک یعنى من الاحوال الهائلة. «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ» «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» اى بشرّ علیکم و اکره الیکم من هذا القرآن الّذى تسمعون. اى ان ساءکم سماع کلام اللَّه و فیه ابطال دینکم و حسبتموه شرا لکم فانا آتیکم «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ»، ثم فسّر فقال: «النَّارُ» اى هو النّار، «وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» النّار.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة. «ضُرِبَ مَثَلٌ» معنى ضرب جعل، کقولهم ضرب السّلطان البعث على النّاس و ضرب الجزیة على اهل الذّمة و منه قوله تعالى: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» اى جعل ذلک علیهم، قال الاخفش: لیس هاهنا مثل و المعنى جعل لى مثل اى مثل و شبه، اى جعل المشرکون الاصنام شرکاى فعبدوها. «فَاسْتَمِعُوا» حالها و صفتها، یقال استمعه و سمعه و سمع له و استمع له، ثمّ بیّن ذلک فقال: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یعنى الاصنام. قرأ یعقوب «یدعون» بالیاى، و الباقون بالتاء. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» واحدا فى صغره و قلّته لانّها لا تقدر علیه، و قیل هو مثل من حیث المعنى لانّه ضرب مثل من یعبد الاصنام بمن یعبد مالا یخلق ذبابا، الذباب واحد و جمعه القلیل اذبّة و الکثیر ذبّان، مثل غراب و اغربة و غربان، و سمّى ذبابا لانّه یذبّ استقذارا و احتقارا، «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» یعنى اجتمع الاوثان، و قیل الشّیاطین و قیل الرؤسا لخلق الذباب، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»، الاستنقاذ و الانقاذ واحد، قال ابن عباس: کانوا یطلون الاصنام بالزعفران فاذا جف جاء الذّباب فاستلب منه، و قال السدىّ: کانوا یضعون الطعام بین یدى الاصنام فتقع الذبان علیه فتأکل منه، و قال ابن زید: کانوا یحلّون الاصنام بالیواقیت و اللئالی و انواع الجواهر و یطیّبونها بالوان الطیب فربّما تسقط منها واحدة فیأخذها طائر او ذباب فلا یقدر الالهة على استردادها، فذلک قوله: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً»، و قیل ان یسلبهم الذّباب شیئا ممّا جعلوه باسم الاصنام من الحرث و الانعام، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اى لا یستخلصوه، و قیل هو الالم الّذى یمسّ الانسان فى عضّ الذّباب او قرصه، لم یتهیأ لهم تخلیصه منه، و المعنى کیف یصلح للالهیّة ما لا یقدر على دفع اذیة ذباب ضعیف عن نفسه «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» الطالب عابد الصّنم یطلب منه الشفاعة، و المطلوب الصّنم العاجز عجز عن یخلق اضعف الخلق و هو الذّباب، و قیل الطالب الصنم یطلب ما سلبه، و المطلوب الذّباب یطلب منه ما سلب، و قیل على العکس الطالب الذّباب یطلب ما یسلب من الطیب عن الصنم، و المطلوب الصّنم یطلب منه الذباب السّلب.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اى ما عظّموه حق عظمته لما جعلوا الصّنم شریکا له، و قیل ما عرفوه حقّ معرفته و لو عرفوه لما سوّوا بینه و بین الصنم. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلق ما یرید، «عَزِیزٌ» لا یغلب. و الصنم لا یمتنع من ذباب و لا ینتصر منه.
«اللَّهُ یَصْطَفِی» اى یختار، «مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» و هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و غیرهم، «وَ مِنَ النَّاسِ» اى یختار من النّاس رسلا مثل ابراهیم و موسى و عیسى و محمّد و غیرهم من الانبیاء صلوات اللَّه علیهم. فالملائکة سفراء اللَّه الى الانبیاء، و الانبیاء سفراؤه الى الخلق، نزلت هذه الآیة حین قال المشرکون أ أنزل علیه الذّکر من بیننا؟ فاخبر اللَّه انّ الاختیار الیه یختار من یشاء من خلقه، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لقولهم، «بَصِیرٌ» بمن یختاره لرسالته.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» قال ابن عباس: یعنى ما قدّموا و ما خلفوا، و قال الحسن: ما بین ایدیهم ما عملوا و ما خلفهم ما هم عاملون من بعد، و قیل یعلم ما بین ایدى ملائکته و رسله قبل ان خلقهم. «وَ ما خَلْفَهُمْ» یعلم ما هو کائن بعد فنائهم.
و قیل یعلم ما بین ایدیهم من امر الدّنیا و ما خلفهم من امر الآخرة، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» اى مرجع جمیع الامور الیه. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» اى صلّوا، و خص الرّکوع و السّجود بالذکر لانّهما معظم الصّلاة و لا تکون الصّلاة الّا بالرّکوع و السجود، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى اخلصوا عبادتکم للَّه وحده، یعنى لا تقصدوا برکوعکم و سجود کم الّا للَّه، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» یعنى لا تقتصروا على هذا القدر بل افعلوا الخیر من صلة الرّحم و کف الظّالم و اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنى رجا ان تفلحوا، و قیل کى تفلحوا و تفوزوا و تبقوا فى الجنة.
قال على (ع): معناه اذا فعلتم ذلک ظفرتم بالمراد.
خلاف است میان علماء دین در سجود تلاوت باین آیت، مذهب شافعى و احمد و اسحاق و ابن المبارک آن است که اینجا سجود تلاوت کنند و هو قول عمر و على (ع) و ابن عمر و ابن مسعود و ابن عباس، و حجّت ایشان خبر مصطفى (ص) است روایت کنند از عقبة بن عامر که گفت: یا رسول للَّه سورة الحجّ فضیلتى دارد که در وى دو سجده است، رسول خداى گفت: نعم و. من لم یسجدهما فلا یقرأها.
و قال عمر بن الخطاب: فضّلت سورة الحج بان فیها سجدتین، امّا مذهب سفیان ثورى و اصحاب رأى آنست که در این آیت سجود تلاوت نیست، و در جمله بدان که عدد سجود قرآن چهارده است بقول بیشترین اهل علم، و ایشان که در سورة الحجّ یک سجده گویند سجده «ص» سجده تلاوت نهند تا همان چهارده باشد، و بمذهب شافعى «ص» سجده شکر است نه سجده تلاوت، و بمذهب احمد و اسحاق و ابن المبارک جمله سجدات قرآن پانزدهاند که ایشان در سورة الحج دو شمرند، و در سورة «ص» یکى، و احتجوا بما روى عن عمرو بن العاص انّ النبىّ اقرأه خمس عشرة سجدة، فى القرآن، منها ثلاثا فى المفصّل و فى سورة الحجّ سجدتین. و بدان که سجود تلاوت بمذهب سفیان و اسحاق و اصحاب رأى واجبست بر خواننده و شنونده تا آن حد که شنونده اگر بر وضوء نباشد چون وضو کند قضا باز آرد. امّا بمذهب شافعى و احمد واجب نیست بلکه سنّتى مؤکّد است، و خبر درستست که زید بن ثابت سورة و النجم بر مصطفى خواند و سجود نکرد. و رسول خدا او را نفرمود و اگر واجب بودى رسول او را فرمودى، و عمر گفت: انّ اللَّه لم یکتبها علینا الّا ان نشاء و کیفیت این سجود آنست که چون آیت سجده بر خواند یا شنود هر دو دست بر دارد با نیّت و با تکبیر پس دیگر باره تکبیر کند و دست بر ندارد، و در سجود شود و یک سجود کند و در سجود گوید سجد وجهى للّذى خلقه و شقّ سمعه و بصره و بحوله و قوّته، و اگر خواهد گوید اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقلّبها منى کما تقلّبها من عبدک داود، روایتست از ابن عباس که گفت: شنیدم از رسول خدا که این دعا میخواند در سجود تلاوت. و روایت عایشه آنست که: سجد وجهى للّذى خلقه، خواندى. آن گه چون سر از سجود بردارد سلام باز دهد و اتلتها وضع الجبهة على الارض بلا شروع فى التشّهد و لا سلام.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ» اى جاهدوا فى سبیل اللَّه اعداء اللَّه، «حَقَّ جِهادِهِ» هو استفراغ الطاقة فیه قاله ابن عباس: و عنه ایضا انّه قال: لا تخافوا فى اللَّه لومة لائم فهو حق الجهاد کما قال: «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»، و قیل حقّ الجهاد ان یکون بنیّة صادقة خالصة للَّه عز و جلّ، و قال ابن المبارک: هو مجاهدة النفس و الهوى و هو الجهاد الاکبر، و هو حقّ الجهاد، و قد روى انّ رسول اللَّه لمّا رجع من غزوة تبوک قال: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»، و قیل جاهدوا فى اللَّه حق جهاده اى جاهدوا فى دین اللَّه کما یجب ان یجاهد فى دینه فتدخل فیه جمیع الطاعات و هو نظیر قوله: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».
و قال مقاتل بن سلیمان: نسخها قوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». «هُوَ اجْتَباکُمْ» اى اختارکم لدینه و لجهاد عدوّه و نصرة نبیّه و اختارکم من سائر الامم، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» اى ضیق معناه انّ المؤمن لا یبتلى بشیء من الذنوب الّا جعل اللَّه له منه مخرجا بعضها بالتوبة و بعضها برد المظالم و القصاص، و بعضها بانواع الکفّارات، فلیس فى دین الاسلام ما لا یجد العبد سبیلا الى الخلاص من العقاب فیه، فلا عذر لاحد فى ترک الاستعداد للقیامة، و قال مقاتل: یعنى بذلک الرخص عند الضرورات کقصر الصّلاة فى السفر و التیمم و اکل المیتة عند الضرورة، و الافطار فى السفر و بالمرض، و الصّلاة قاعدا عند العجز عن القیام. و قال ابن عباس: الحرج ما کان على بنى اسرائیل من الآصار الّتى کانت علیهم وضعها اللَّه عن هذه الامّة. «مِلَّةَ أَبِیکُمْ» نصب بنزع حرف الصفة اى کملّة ابیکم و المعنى وسّع علیکم کما وسّع علیه، و قیل نصب على الاغراء اى اتبعوا ملّة ابیکم «إِبْراهِیمَ»، و انّما امر باتّباع ملة ابرهیم لانّها داخلة فى ملّة محمّد.
اگر کسى گوید که چونست که گفت: مِلَّةَ أَبِیکُمْ و نه همه مسلمانان نسب با ابراهیم برند؟ جواب آنست که این خطاب با عربست و ایشان از نسل اسماعیل بن ابراهیماند و روا باشد که خطاب با عموم مسلمانان بود بر معنى وجوب احترام او یعنى که حرمت داشت و شناخت او بر همه مسلمانان چنانست که حرمت پدران، این همچنانست که زنان رسول خداى را امهات المؤمنین گویند. قال اللَّه تعالى: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»، یعنى که حق و حرمت ایشان بنزدیک شما واجبست چنان که حق و حرمت مادران شما و قال النبىّ، «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
«هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ» اى اللَّه سبحانه و تعالى سمّاکم المسلمین، «مِنْ قَبْلُ» یعنى یوم القسمة و القضاء، و قیل من قبل نزول القرآن فى المتقدمة. «وَ فِی هذا» اى و فى هذا القرآن، و قیل فى هذا الزّمان، و قال الحسن: هو سمّاکم اى ابراهیم سمّاکم المسلمین، یعنى فى قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» و على هذا التأویل یحتمل ان یکون تقدیر قوله: «وَ فِی هذا» اى و فى القرآن بیان تسمیة ایّاکم مسلمین و هو قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ»، و ذلک انّه یشهد لمن صدّقه و على من کذّبه، و قیل شهیدا علیکم یزکّیکم، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» تشهدون علیهم انّ رسلهم قد بلغتهم، و هو نظیر قوله: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً». «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ» بشرائطها، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» بفرائضها، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» تمسّکوا بدینه و امتنعوا بطاعته عن معصیته و اجعلوه عصمة لکم مما تحذرون، و قیل تمسّکوا بقول لا اله الّا اللَّه، و قیل الاعتصام باللّه هو التمسّک بالکتاب و السّنة. «هُوَ مَوْلاکُمْ» خالقکم و حافظکم و ناصرکم و متولى امورکم، «فَنِعْمَ الْمَوْلى» لعبده اذا تمسّک بطاعته، «وَ نِعْمَ النَّصِیرُ» الناصر له اذا استنصره بلزوم عبادته، یروى انّ اللَّه عز و جل اعطى هذه الامّة ثلاثة اشیاء لم یعطها الّا الانبیاء، جعلت شهیدة على سائر الامم و الشهادة لکلّ نبىّ على امّة و انّه یقال للنبىّ اذهب فلا حرج علیک و قال لهذه الامّة ما جعل علیکم فى الدّین من حرج و انّه قال: لکلّ نبىّ سل تعط، و قال لهذه الامّة: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ.
«لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا» اى ادخالا، «یَرْضَوْنَهُ» او مکانا یرضونه لانّ لهم فیه ما تشتهى الا نفس و تلذّ الاعین و هو الجنّة، على انّ المدخل مصدر ادخل او مفعول له، و قرأ نافع مدخلا بفتح المیم، اى دخولا او موضعا یدخل کما انّ المخرج کذلک فان حملته على المصدر اضمرت له فعلا دلّ علیه و انتصابه یکون بذلک الفعل، و تقدیره لیدخلنّهم فیدخلون دخولا، و ان حملته على المکان لم تحتج الى الاضمار و تقدیره لیدخلنّهم مکانا مرضیّا، و قیل معناه لینزلنّهم منزلا یرضونه عوضا عن انفسهم الّتى بذلوها فى اللَّه. «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ» باحوالهم و نیّاتهم، «حَلِیمٌ» لا یعاجلهم بالعقوبة، «ذلِکَ» موصول بما قبله یعنى ذلک حکم اللَّه و قیل الامر، ذلک الّذى قصصنا علیکم، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» العقوبة الاولى مجاز و العقوبة الثانیة حقیقة، خرجت الاولى على لفظة ما قابلها لازدواج الکلام و هى فى الحقیقة جزاء کقوله عز و جل: «جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها»، الاولى حقیقة و الثانیة مجاز و من هذا الباب قوله: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» و انّما سمّى عقوبة لانّ صاحبها قاساها بعقب جنایته و قال اللَّه عزّ و جلّ للجنّة: «تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا»، لانّ المؤمن ینالها بعقب طاعته. سبب نزول این آیت آن بود که قومى مشرکان در ماه محرم قصد قتال مسلمانان کردند و مسلمانان را کراهیت آمد آن قتال از بهر آنکه ماه محرّم بود گفتند که: ماه حرام است ما قتال نکنیم و روا نداریم، شما نیز قتال مکنید درین ماه و روا مدارید، کافران نشنیدند و جنگ کردند پس مسلمانان را رخصت آمد بقتال باین آیت: «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» اى قاتل المشرکین کما قاتلوه.
«ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ» اى ظلم با خراجه من منزله، معنى آنست که هر که با مشرکان قتال کند چنان که مشرکان با وى کردند ور چه ماه حرام بود و آنکه بر وى ظلم و بغى رفته که او را از خان و مان و اوطان خود بیرون کردند، «لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» براستى که اللَّه تعالى او را نصرت کند، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ» اى ذو صفح لمن انتصر من ظالمه، «غَفُورٌ» له، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» گفتهاند که این «ذلِکَ» متصل است بآیت پیش «الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ». و معنى آنست که پادشاهى فردا هم او راست که امروز شب مى در روز آرد و روز در شب، و گفتهاند «ذلِکَ» کنایت است از نصرت مظلوم، اى ذلک النّصر بانّه القادر على ما یشاء فمن قدرته انّه یولج اللّیل فى النّهار و یولج النّهار فى اللّیل.
یزید فى احدهما و ینقص من آ الآخر اى لا یخفى علیه شیء فیهما و لا یعجز عن شیء اراده، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لما یقال للمظلوم، «بَصِیرٌ» بما یعامل به قادر على نصره، و قیل سمیع یسمع ما یجرى بین الظّالم و المنتصر، بصیر یبصر ما یجرى بین الباغى و المبغى علیه، فیجزیهم بما یستحقّونه.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اى ذلک الفعل من اللَّه من اجل انّ اللَّه هو الحقّ، اى ذو الحقّ فى قوله و فعله یعدل بین خلقه، و قیل هو الحقّ اى هو المستحقّ للعبادة، و قیل هو الثابت الموجود لا اوّل لوجوده و لا آخر، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى و حفص عن عاصم «یَدْعُونَ» بالیاء، و قرأ الآخرون «تدعون» بالتاء، و الوجه للیاى انّ المراد الاخبار عن المشرکین و هم غیبت لانّ الخطاب مع النبىّ (ص): و الوجه للتاء انّه على خطاب المشرکین کانّه قال: انّ ما تدعون ایّها المشرکون «هُوَ الْباطِلُ»، او على معنى القول کانّه قال: قل لهم یا محمّد «أَنَّ ما یَدْعُونَ» و المعنى انّ القدرة على ذلک له لا لغیره بانّه الا له الحقّ و ما سواه الباطل. «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ» العالى على کلّ شیء، «الْکَبِیرُ» الّذى کلّ شیء دونه یغلب لا یغلب و یقضى و لا یقضى علیه «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» اى مطرا، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» فتصبح رفع لانّ ظاهرا الآیة استفهام و معناها الخبر، مجازها اعلم یا محمّد انّ اللَّه ینزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرّة بالنبات. «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ» بارزاق عباده و استخراج النبات من الارض، «خَبِیرٌ» بما فى قلوب العباد اذا تأخّر المطر عنهم.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» عبیدا او ملکا، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ» عن عباده لا یحتاج الى شیء و کلّ الخلق محتاج الیه، «الْحَمِیدُ» فى افعاله، و قیل الحمید هاهنا فى موضع الجواد لان الجود محمود على کلّ لسان و فى کلّ ملّة. و قال المفسرون الحمید المحمود عند خلقه کلّهم.
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ» اى الم تعلم انّ اللَّه ذلک لکم، «ما فِی الْأَرْضِ» یعنى الدّواب و المعادن و غیر ذلک، ترکبون الدّواب و تستخرجون المنافع من المعادن، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ» اى و سخّر الفلک الجاریة على ظهر الماء، «بِأَمْرِهِ» «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ» یعنى یحفظها من ان تقع، و قیل لئلّا تقع، «عَلَى الْأَرْضِ» و قیل کراهة ان تقع على الارض، «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اى بامره، و اراد به یوم تنفطر و تنشقّ. معنى آنست که آسمانى ثقیل، جسمى کثیف نگه مىدارد بر هواى لطیف ایستاده بى علاقه و بىعمادى که مىنخواهد که بر زمین افتد و آن روز که خواهد یعنى روز قیامت بشکافد و بیفتد، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» لرأفته بهم و رحمته امسکها عن الوقوع.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» فى الارحام، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» عند انقضاء آجالکم و فناء اعمالکم، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» یوم البعث و النشور للثواب و العقاب، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» قیل هو عام و المراد به کفران النعمة، و قیل اراد به الکفار الّذین یجحدون الآیات الدّالة على وحدانیّة اللَّه عزّ و جلّ.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ» اى لکل اهل الدّین، «جَعَلْنا مَنْسَکاً» بکسر السین قراءت حمزة و الکسائى، و الباقون منسکا بفتح السین فبالفتح المصدر و بالکسر اسم المکان اى جعلنا لکلّ امّة شریعة هم عاملون بها، قاله ابن عباس و روى عنه ایضا، منسکا اى عیدا یتعبّدون فیه، و المنسک فى کلام العرب الموضع المعتاد لعمل خیر او شرّ و منه مناسک الحجّ لترّدد النّاس الى اماکن اعمال الحجّ. «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الذبائح. این در شأن بدیل بن ورقا و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس فرو آمد که با صحابه رسول گفتند بر سبیل طعن ما لکم تأکلون ممّا تقتلون بایدیکم و لا تأکلون ممّا قتله اللَّه. چونست که کشته دست خود مىخورید و کشته خداى نمىخورید؟ رب العزه گفت نرسد ایشان را که با تو منازعت کنند در کار ذبایح، معنى آنست که فلا تنازعهم ان نازعوک، اگر ایشان با تو پیکار کنند تو با ایشان پیکار مکن. منازعت بناء مفاعلتست میان دو کس رود چون گویند مبادا که فلان با تو منازعت کند یعنى تو مکن با وى تا او نکند با تو، هذا لانّ المنازعة لا تتمّ الّا باثنین فاذا ترک احد هما فلا منازعة هاهنا، و قیل «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» اى فى امر الشریعة، و ذلک انّ الیهود کانوا ینکرون النسخ. «وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ» اى الى دین ربّک و الایمان، «إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ» اى دین مستقیم. «وَ إِنْ جادَلُوکَ» بباطلهم مراء و تعنّتا فادفعهم بقولک: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» من التکذیب و الکفر، فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الآیة و بین قوله: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؟
قلنا انّهم کانوا یجادلون مجادلة شعب و تعنّت، و کان ذلک یزرى بالنبىّ فیبیّن بهذه الآیة انّه لا یجوز مجادلة المتعنّت المتعسف، و بیّن بتلک الآیة جواز مجادلة المسترشد المستمع.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنى بین الفریقین فیتبیّن المحقّ من المبطل اوعدهم بحکمه فیهم، و یجوز ان یکون ذلک استینافا اى یقضى اللَّه بین الخلق یوم القیامة فیما هم فیه مختلفون و یتبیّن لهم الحقّ و الباطل حتى یعرفوهما اضطرارا کما عرفوهما فى الدّنیا استدلالا.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» یعلم اعمالکم فیجازیکم على ذلک، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» اى انّ ما فى السّماء و الارض مکتوب فى اللوح المحفوظ، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» یکونه بقوله کن، باین قول معنى آنست که هر چه در آسمان و زمین است اللَّه تعالى میداند و همه در لوح محفوظ نبشته و در علم اللَّه تعالى حاصل، و آفریدن همه بر اللَّه تعالى آسان که گوید آن را که خواهد تا بود، کن فیکون، و قیل انّ ذلک الاختلاف الّذى فیه الخلق فى علم اللَّه و فى لوحه. «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ علمه بجمیع ذلک على اللَّه یسیر. سهل میگوید این اختلاف که در میان خلق است در علم خداى تعالى حاصل است و در لوح مثبت، در ازل دانسته و علم وى بهمه رسیده و بر اللَّه تعالى آسانست دانش آن و آگاه بودن از آن، و قیل «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» اى انّ الحکم بینکم یسیر على اللَّه. وجه اتصال این آیت بآیات پیش آنست که رب العزه باز نمود و بیان کرد که آن خداوند که هر چه در آسمان و زمین چیزست همه مىداند و علم وى بهمه مىرسد صلاح و فساد بندگان هم داند، چون فرماید بصلاح بندگان فرماید، چون نهى کند از آن کند که فساد بندگان در آن بود، پس روا نباشد و نسزد که بندگان با رسول وى منازعت کنند در کار دین و شریعت و در کار امر و نهى.
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» رب العزّه جلّ جلاله دلائل قدرت خویش و نشانهاى وحدانیت خویش در آفرینش آسمانها و زمین و برّ و بحر و احیاء و افناء بندگان و رسیدن علم وى بهمگان و اظهار نعمت و رأفت و رحمت خود بر ایشان این همه در این آیات که رفت یاد کرد، آن گه جهل مشرکان بر عبادت اصنام در پى آن داشت گفت: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا مىگوید این مشرکان و ناگرویدگان از پرستش آن خداوند که این همه حجتهاى روشن و دلائل قدرت و وحدانیت وى پیداست بر مىگردند و چیزى مىپرستند که ایشان را در پرستش آن هیچ حجّت نیست، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» اى حجّة و برهانا على عبادته و انّما سمّى الحجّة سلطانا لانها تتسلّط على الباطل فتمحقه و تزهقه و هو نظیر قوله: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ»، و سمّى السلطان سلطانا لتسلّطه على رعیته، و قیل ما لم ینصب علیه دلالة من جهة العقل و لا من جهة السمع، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» اى یعبدونه تقلیدا و جهلا لا عن عقل و سمع، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ» اى المشرکین «مِنْ نَصِیرٍ» من ولىّ یلى امرهم و لا حافظ یحفظهم و لا مانع یمنعهم من عذاب اللَّه.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ» اى على اهل مکّة، «آیاتُنا بَیِّناتٍ» بالفرائض و الاحکام و الحلال و الحرام یعنى القرآن، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» اى الکراهیة و العبوس و الانکار على تالیه، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا» یقربون من الوثوب علیهم بالقتل و الضّرب، یقال سطابه و علیه یسطو سطوا و سطوة اذا حمل علیه و بطش به، و قیل السطوة اظهار الحال الهائلة للاخافة، و منه یقال فى الدّعاء، اللّهم انّى اعوذ بک من سطواتک یعنى من الاحوال الهائلة. «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ» «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» اى بشرّ علیکم و اکره الیکم من هذا القرآن الّذى تسمعون. اى ان ساءکم سماع کلام اللَّه و فیه ابطال دینکم و حسبتموه شرا لکم فانا آتیکم «بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ»، ثم فسّر فقال: «النَّارُ» اى هو النّار، «وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» النّار.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ» یا اهل مکّة. «ضُرِبَ مَثَلٌ» معنى ضرب جعل، کقولهم ضرب السّلطان البعث على النّاس و ضرب الجزیة على اهل الذّمة و منه قوله تعالى: «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ» اى جعل ذلک علیهم، قال الاخفش: لیس هاهنا مثل و المعنى جعل لى مثل اى مثل و شبه، اى جعل المشرکون الاصنام شرکاى فعبدوها. «فَاسْتَمِعُوا» حالها و صفتها، یقال استمعه و سمعه و سمع له و استمع له، ثمّ بیّن ذلک فقال: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یعنى الاصنام. قرأ یعقوب «یدعون» بالیاى، و الباقون بالتاء. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» واحدا فى صغره و قلّته لانّها لا تقدر علیه، و قیل هو مثل من حیث المعنى لانّه ضرب مثل من یعبد الاصنام بمن یعبد مالا یخلق ذبابا، الذباب واحد و جمعه القلیل اذبّة و الکثیر ذبّان، مثل غراب و اغربة و غربان، و سمّى ذبابا لانّه یذبّ استقذارا و احتقارا، «وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» یعنى اجتمع الاوثان، و قیل الشّیاطین و قیل الرؤسا لخلق الذباب، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»، الاستنقاذ و الانقاذ واحد، قال ابن عباس: کانوا یطلون الاصنام بالزعفران فاذا جف جاء الذّباب فاستلب منه، و قال السدىّ: کانوا یضعون الطعام بین یدى الاصنام فتقع الذبان علیه فتأکل منه، و قال ابن زید: کانوا یحلّون الاصنام بالیواقیت و اللئالی و انواع الجواهر و یطیّبونها بالوان الطیب فربّما تسقط منها واحدة فیأخذها طائر او ذباب فلا یقدر الالهة على استردادها، فذلک قوله: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً»، و قیل ان یسلبهم الذّباب شیئا ممّا جعلوه باسم الاصنام من الحرث و الانعام، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» اى لا یستخلصوه، و قیل هو الالم الّذى یمسّ الانسان فى عضّ الذّباب او قرصه، لم یتهیأ لهم تخلیصه منه، و المعنى کیف یصلح للالهیّة ما لا یقدر على دفع اذیة ذباب ضعیف عن نفسه «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» الطالب عابد الصّنم یطلب منه الشفاعة، و المطلوب الصّنم العاجز عجز عن یخلق اضعف الخلق و هو الذّباب، و قیل الطالب الصنم یطلب ما سلبه، و المطلوب الذّباب یطلب منه ما سلب، و قیل على العکس الطالب الذّباب یطلب ما یسلب من الطیب عن الصنم، و المطلوب الصّنم یطلب منه الذباب السّلب.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» اى ما عظّموه حق عظمته لما جعلوا الصّنم شریکا له، و قیل ما عرفوه حقّ معرفته و لو عرفوه لما سوّوا بینه و بین الصنم. «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ» على خلق ما یرید، «عَزِیزٌ» لا یغلب. و الصنم لا یمتنع من ذباب و لا ینتصر منه.
«اللَّهُ یَصْطَفِی» اى یختار، «مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» و هم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و غیرهم، «وَ مِنَ النَّاسِ» اى یختار من النّاس رسلا مثل ابراهیم و موسى و عیسى و محمّد و غیرهم من الانبیاء صلوات اللَّه علیهم. فالملائکة سفراء اللَّه الى الانبیاء، و الانبیاء سفراؤه الى الخلق، نزلت هذه الآیة حین قال المشرکون أ أنزل علیه الذّکر من بیننا؟ فاخبر اللَّه انّ الاختیار الیه یختار من یشاء من خلقه، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ» لقولهم، «بَصِیرٌ» بمن یختاره لرسالته.
«یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» قال ابن عباس: یعنى ما قدّموا و ما خلفوا، و قال الحسن: ما بین ایدیهم ما عملوا و ما خلفهم ما هم عاملون من بعد، و قیل یعلم ما بین ایدى ملائکته و رسله قبل ان خلقهم. «وَ ما خَلْفَهُمْ» یعلم ما هو کائن بعد فنائهم.
و قیل یعلم ما بین ایدیهم من امر الدّنیا و ما خلفهم من امر الآخرة، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» اى مرجع جمیع الامور الیه. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» اى صلّوا، و خص الرّکوع و السّجود بالذکر لانّهما معظم الصّلاة و لا تکون الصّلاة الّا بالرّکوع و السجود، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى اخلصوا عبادتکم للَّه وحده، یعنى لا تقصدوا برکوعکم و سجود کم الّا للَّه، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» یعنى لا تقتصروا على هذا القدر بل افعلوا الخیر من صلة الرّحم و کف الظّالم و اغاثة الملهوف و اعانة الضعیف، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» یعنى رجا ان تفلحوا، و قیل کى تفلحوا و تفوزوا و تبقوا فى الجنة.
قال على (ع): معناه اذا فعلتم ذلک ظفرتم بالمراد.
خلاف است میان علماء دین در سجود تلاوت باین آیت، مذهب شافعى و احمد و اسحاق و ابن المبارک آن است که اینجا سجود تلاوت کنند و هو قول عمر و على (ع) و ابن عمر و ابن مسعود و ابن عباس، و حجّت ایشان خبر مصطفى (ص) است روایت کنند از عقبة بن عامر که گفت: یا رسول للَّه سورة الحجّ فضیلتى دارد که در وى دو سجده است، رسول خداى گفت: نعم و. من لم یسجدهما فلا یقرأها.
و قال عمر بن الخطاب: فضّلت سورة الحج بان فیها سجدتین، امّا مذهب سفیان ثورى و اصحاب رأى آنست که در این آیت سجود تلاوت نیست، و در جمله بدان که عدد سجود قرآن چهارده است بقول بیشترین اهل علم، و ایشان که در سورة الحجّ یک سجده گویند سجده «ص» سجده تلاوت نهند تا همان چهارده باشد، و بمذهب شافعى «ص» سجده شکر است نه سجده تلاوت، و بمذهب احمد و اسحاق و ابن المبارک جمله سجدات قرآن پانزدهاند که ایشان در سورة الحج دو شمرند، و در سورة «ص» یکى، و احتجوا بما روى عن عمرو بن العاص انّ النبىّ اقرأه خمس عشرة سجدة، فى القرآن، منها ثلاثا فى المفصّل و فى سورة الحجّ سجدتین. و بدان که سجود تلاوت بمذهب سفیان و اسحاق و اصحاب رأى واجبست بر خواننده و شنونده تا آن حد که شنونده اگر بر وضوء نباشد چون وضو کند قضا باز آرد. امّا بمذهب شافعى و احمد واجب نیست بلکه سنّتى مؤکّد است، و خبر درستست که زید بن ثابت سورة و النجم بر مصطفى خواند و سجود نکرد. و رسول خدا او را نفرمود و اگر واجب بودى رسول او را فرمودى، و عمر گفت: انّ اللَّه لم یکتبها علینا الّا ان نشاء و کیفیت این سجود آنست که چون آیت سجده بر خواند یا شنود هر دو دست بر دارد با نیّت و با تکبیر پس دیگر باره تکبیر کند و دست بر ندارد، و در سجود شود و یک سجود کند و در سجود گوید سجد وجهى للّذى خلقه و شقّ سمعه و بصره و بحوله و قوّته، و اگر خواهد گوید اللّهم اکتب لى بها عندک اجرا وضع عنّى بها وزرا و اجعلها لى عندک ذخرا و تقلّبها منى کما تقلّبها من عبدک داود، روایتست از ابن عباس که گفت: شنیدم از رسول خدا که این دعا میخواند در سجود تلاوت. و روایت عایشه آنست که: سجد وجهى للّذى خلقه، خواندى. آن گه چون سر از سجود بردارد سلام باز دهد و اتلتها وضع الجبهة على الارض بلا شروع فى التشّهد و لا سلام.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ» اى جاهدوا فى سبیل اللَّه اعداء اللَّه، «حَقَّ جِهادِهِ» هو استفراغ الطاقة فیه قاله ابن عباس: و عنه ایضا انّه قال: لا تخافوا فى اللَّه لومة لائم فهو حق الجهاد کما قال: «یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»، و قیل حقّ الجهاد ان یکون بنیّة صادقة خالصة للَّه عز و جلّ، و قال ابن المبارک: هو مجاهدة النفس و الهوى و هو الجهاد الاکبر، و هو حقّ الجهاد، و قد روى انّ رسول اللَّه لمّا رجع من غزوة تبوک قال: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاکبر»، و قیل جاهدوا فى اللَّه حق جهاده اى جاهدوا فى دین اللَّه کما یجب ان یجاهد فى دینه فتدخل فیه جمیع الطاعات و هو نظیر قوله: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».
و قال مقاتل بن سلیمان: نسخها قوله: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ». «هُوَ اجْتَباکُمْ» اى اختارکم لدینه و لجهاد عدوّه و نصرة نبیّه و اختارکم من سائر الامم، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» اى ضیق معناه انّ المؤمن لا یبتلى بشیء من الذنوب الّا جعل اللَّه له منه مخرجا بعضها بالتوبة و بعضها برد المظالم و القصاص، و بعضها بانواع الکفّارات، فلیس فى دین الاسلام ما لا یجد العبد سبیلا الى الخلاص من العقاب فیه، فلا عذر لاحد فى ترک الاستعداد للقیامة، و قال مقاتل: یعنى بذلک الرخص عند الضرورات کقصر الصّلاة فى السفر و التیمم و اکل المیتة عند الضرورة، و الافطار فى السفر و بالمرض، و الصّلاة قاعدا عند العجز عن القیام. و قال ابن عباس: الحرج ما کان على بنى اسرائیل من الآصار الّتى کانت علیهم وضعها اللَّه عن هذه الامّة. «مِلَّةَ أَبِیکُمْ» نصب بنزع حرف الصفة اى کملّة ابیکم و المعنى وسّع علیکم کما وسّع علیه، و قیل نصب على الاغراء اى اتبعوا ملّة ابیکم «إِبْراهِیمَ»، و انّما امر باتّباع ملة ابرهیم لانّها داخلة فى ملّة محمّد.
اگر کسى گوید که چونست که گفت: مِلَّةَ أَبِیکُمْ و نه همه مسلمانان نسب با ابراهیم برند؟ جواب آنست که این خطاب با عربست و ایشان از نسل اسماعیل بن ابراهیماند و روا باشد که خطاب با عموم مسلمانان بود بر معنى وجوب احترام او یعنى که حرمت داشت و شناخت او بر همه مسلمانان چنانست که حرمت پدران، این همچنانست که زنان رسول خداى را امهات المؤمنین گویند. قال اللَّه تعالى: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ»، یعنى که حق و حرمت ایشان بنزدیک شما واجبست چنان که حق و حرمت مادران شما و قال النبىّ، «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
«هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ» اى اللَّه سبحانه و تعالى سمّاکم المسلمین، «مِنْ قَبْلُ» یعنى یوم القسمة و القضاء، و قیل من قبل نزول القرآن فى المتقدمة. «وَ فِی هذا» اى و فى هذا القرآن، و قیل فى هذا الزّمان، و قال الحسن: هو سمّاکم اى ابراهیم سمّاکم المسلمین، یعنى فى قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» و على هذا التأویل یحتمل ان یکون تقدیر قوله: «وَ فِی هذا» اى و فى القرآن بیان تسمیة ایّاکم مسلمین و هو قوله: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ»، و ذلک انّه یشهد لمن صدّقه و على من کذّبه، و قیل شهیدا علیکم یزکّیکم، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» تشهدون علیهم انّ رسلهم قد بلغتهم، و هو نظیر قوله: «جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً». «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ» بشرائطها، «وَ آتُوا الزَّکاةَ» بفرائضها، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» تمسّکوا بدینه و امتنعوا بطاعته عن معصیته و اجعلوه عصمة لکم مما تحذرون، و قیل تمسّکوا بقول لا اله الّا اللَّه، و قیل الاعتصام باللّه هو التمسّک بالکتاب و السّنة. «هُوَ مَوْلاکُمْ» خالقکم و حافظکم و ناصرکم و متولى امورکم، «فَنِعْمَ الْمَوْلى» لعبده اذا تمسّک بطاعته، «وَ نِعْمَ النَّصِیرُ» الناصر له اذا استنصره بلزوم عبادته، یروى انّ اللَّه عز و جل اعطى هذه الامّة ثلاثة اشیاء لم یعطها الّا الانبیاء، جعلت شهیدة على سائر الامم و الشهادة لکلّ نبىّ على امّة و انّه یقال للنبىّ اذهب فلا حرج علیک و قال لهذه الامّة ما جعل علیکم فى الدّین من حرج و انّه قال: لکلّ نبىّ سل تعط، و قال لهذه الامّة: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» الآیة. هجرت دو است هجرت ظاهر و هجرت باطن، هجرت ظاهر آنست که خانه و شهر خویش را وداع کند، هجرت باطن آنست که کونین و عالمین را وداع کند، هجرت ظاهر موقت است و هجرت باطن مستدام، در هجرت ظاهر زاد طعام و شراب است، در هجرت باطن زاد لطف رب الارباب است، در هجرت ظاهر منزل غارست، در هجرت باطن منزل ترک اختیارست، هجرت ظاهر از مکه تا مدینه، هجرت باطن از اضطراب نفس شور انگیز تا سکینه سینه.
قال النبىّ المهاجر من هجر ما نهى اللَّه عنه.
صدر نبوّت و رسالت در صدف شرف سیّد اوّلین و آخرین و رسول ربّ العالمین صلوات اللَّه علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الّذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمّل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مىدیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطرههاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان اللَّه آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب. «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشهاى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام مىرود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جلّ جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشهاى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانهوار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بىصفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الّا الحقّ.
قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفتهاند: کلّم موسى من حیث موسى، و لو کلّم موسى بعظمته لذاب موسى.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى احتملوا البلایا بالدّین و الدّنیا بعد ان جعلکم اللَّه من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مىگوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:
مأخوذ زو جود خویش ننگ آمدهایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمدهایم
اندر کیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمدهایم
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدّیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.
قال اللَّه و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:
یا ربّ انّ جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مىگزید عیب مىدید و با عیب مىپسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مىنهاد و بر تو رقم خصوصیت مىکشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سرّ اراى شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مىگذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بىنیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مىشستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مىآید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانى اللَّه شرّها، گفت از پى وى مىرفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مىرفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
یا راقدا و الجلیل یحفظه
من کلّ شیء یدبّ فى الظّلم
کیف تنام العیون عن ملک
یأتیک منه فوائد النعم
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف اللَّه عنک بماذا صرف اللَّه عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در اللَّه تعالى زارید گفت: یا سیّدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزّتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.
قال النبىّ المهاجر من هجر ما نهى اللَّه عنه.
صدر نبوّت و رسالت در صدف شرف سیّد اوّلین و آخرین و رسول ربّ العالمین صلوات اللَّه علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الّذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمّل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مىدیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطرههاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان اللَّه آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب. «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشهاى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام مىرود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جلّ جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشهاى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانهوار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بىصفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الّا الحقّ.
قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفتهاند: کلّم موسى من حیث موسى، و لو کلّم موسى بعظمته لذاب موسى.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى احتملوا البلایا بالدّین و الدّنیا بعد ان جعلکم اللَّه من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مىگوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:
مأخوذ زو جود خویش ننگ آمدهایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمدهایم
اندر کیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمدهایم
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدّیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.
قال اللَّه و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:
یا ربّ انّ جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مىگزید عیب مىدید و با عیب مىپسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مىنهاد و بر تو رقم خصوصیت مىکشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سرّ اراى شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مىگذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بىنیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مىشستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مىآید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانى اللَّه شرّها، گفت از پى وى مىرفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مىرفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
یا راقدا و الجلیل یحفظه
من کلّ شیء یدبّ فى الظّلم
کیف تنام العیون عن ملک
یأتیک منه فوائد النعم
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف اللَّه عنک بماذا صرف اللَّه عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در اللَّه تعالى زارید گفت: یا سیّدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزّتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» مفسران در معنى این آیت سه قول گفتهاند: یکى آنست که این خطاب با مصطفى است و تشریف و تعظیم وى را بلفظ جمع گفت و بر عادت عرب که یکى را گویند: ایّها القوم کفوا عنّا اذاکم. و نظیر این در قرآن و در کلام عرب فراوانست و در ضمن این خطابست که پیغامبران را همه چنین فرمودیم که: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» پاک خورید و کار نیک کنید، اى محمّد خطاب با تو همان است بایشان اقتدا کن و راه ایشان رو، و کان النبىّ یاکل من الغنائم.
قول دوم آنست که این خطاب با عیسى است که آیت بذکر وى متصل است و کان یأکل من غزل امّه و هو اطیب الطیّبات. قول سوم آنست که این خطاب با پیغامبران است که ذکر ایشان در مقدمه این آیت رفت، و معنى آنست که: ارسلنا الرّسل و قلنا لهم «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى کلوا من الحلال، و کلّ مأکول حلال مستطاب فهو داخل فیه. «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» اى اعملوا بطاعة اللَّه و ما یوافق رضاه، و قیل الصّلاح الاستقامة على ما توجبه الشّریعة. «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» هذا ترغیب فى فعل الخیر و ترک الشرّ، اى اعلم الجمیع فاجازى علیه.
«وَ إِنَّ هذِهِ» بکسر الف و تشدید نون قراءت اهل کوفه است بر معنى استیناف.
ابن عامر، «و ان هذه» بفتح الف و تخفیف نون خواند، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و هى اذا خففت اقتضت ما یتعلّق بها کما تقتضى اذا لم تخفف، و قوله: «هذِهِ» فى موضع نصب لانّها اسم انّ المخففة و ما بعدها جملة هى للخبر، و یجوز ان یکون موضع «هذِهِ» رفعا على ان تکون مع ما بعدها جملة فى موضع الخبر و اسم انّ مضمر و هو ضمیر الامر و الشأن، و التقدیر ان الامر او الشأن «هذِهِ أُمَّتُکُمْ» و تعلق انّ بما یتصل بها على ما قدّمناه من الوجهین، و یجوز ان تکون انّ صلة، و تقدیره «و هذه امتکم»، باقى قراء «و انّ» بفتح الف و تشدید نون خوانند، و باین قرائت اضمارست، یعنى: و اعملوا انّ هذه امّتکم. و قیل معناه و لانّ هذه امّتکم امّة واحدة. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» اى لاجل هذه النعمة فاتقون، کذا قال الخلیل و سیبویه و مثل ذلک عندهما قوله تعالى: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا» اى لانّ المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا. و کذلک قوله: «لِإِیلافِ قُرَیْشٍ» کانّه قال: فلیعبدوا رب هذا البیت لایلاف قریش. اى لیقابلوا هذه النعمة بالشکر و العبادة للمنعم علیهم بها. امّت اینجا بمعنى دین است و ملّت، معنى آنست، که شما را همان فرمودم که پیغامبران گذشته را فرمودم، دین شما و ملّت شما یکى و خداوند شما یکى، دین دین اسلام است و جز ازین دین نیست، «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، و من خداوند شمایم جز از من خداوند نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» بپرهیزید از آن که با من دیگرى پرستید، کلمة یخرج بها عیسى من عزّ الربوبیة. و روا باشد که امّت بمعنى جماعت بود، اى جماعتکم و جماعة من قبلکم کلّهم عبادى و انا ربّکم، و المعنى انّها ما دامت متوحدة فهى مرضیة، فاذا تفرقت فلا، «فَاتَّقُونِ» اى خافونى فى شقّ العصا و تفریق کلمتکم. آن گه خبر داد از قومى که دین اسلام بگذاشتند و در دین خویش و در کلمت خویش تفرقت راه دادند «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ» اى قطّعوا امر دینهم و فرّقوا ما امروا به ان یکون دینا واحدا، «زُبُراً» اى فرقا مختلفة، واحدها زبر و هو الفرقة و الطائفة، و قرأ بعض اهل الشام زبرا بفتح الباء جمع زبرة، و منه زبر الحدید، اى صاروا فرقا کزبر الحدید، میگوید گروه گروه گشتند هر گروهى جز از دین اسلام دینى و مذهبى گرفتند، یعنى مشرکان و جهودان و ترسایان، و محتمل است که این گروههاى مختلف احزاب ترسایانند که در کار عیسى مختلف شدند کقوله: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» تحزبوا على عیسى على ثلاثة اقاویل. و گفتهاند زبر جمع زبورست و مراد باین کتب است، یعنى دان کلّ فریق بکتاب غیر الکتاب الّذى دان به الآخر، و ذلک انّ الیهود اخذوا بالتوریة و ترکوا الانجیل و القرآن، و کذلک النصارى، و قیل معناه جعلوا کتبهم قطعا مختلفة آمنوا بالبعض و کفروا بالبعض و حرّفوا البعض، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ» اى بما عندهم من الدّین و الکتاب، و قیل بالاموال و الاولاد «فَرِحُونَ» مسرورون معجبون و المحق واحد.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ» هذا کنایة عن الخذلان، یعنى دعهم یا محمّد فى جهالتهم و ضلالتهم السّاترة وجه الصّواب، و اصله الستر، و قیل معناه دعهم فیما غمرهم من دنیا هم، «حَتَّى حِینٍ» حتى یجیء اجلهم، اى انّ امهالنا ایّاهم لا ینجیهم.
«أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ»، جزاء على حسن صنیعهم، بل لیس الامر على ما توهموا، «لا یَشْعُرُونَ» انّ ذلک امتحان و استدراج، و تقدیر الآیة، أ یحسبون امدادنا ایّاهم بالمال و البنین مسارعتنا لهم فى الخیرات، سارع و اسرع واحد، ثمّ ذکر المسارعین فى الخیرات فقال: «إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» الخشیة الخوف مع التعظیم المخشى منه، و الاشفاق الخوف من المکروه، و المعنى انّ المؤمنین بما هم علیه من خشیة اللَّه خائفون من عقابه. قال الحسن البصرى: المؤمن جمع احسانا و خشیة، و المنافق جمع اساءة و امنا.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ» اى بکتب اللَّه، «یُؤْمِنُونَ» «وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» اى لا یدعون معه الها.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» اى یؤدون ما ادّوا، کقوله: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»
اى ادیکم و کقوله: «فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ» اى ادت، و قیل یعطون ما اعطوا من الصّدقات و الزکوات. «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» خائفة ان لا تقبل منهم لتقصیرهم.
میگوید صدقات و زکوات مىدهند و اعمال بر مىکنند و دلهاى ایشان ترسان که نپذیرند از ایشان، از بهر آن که خود را در آن مقصر دانند و باین معنى خبر عایشه است
قالت: قلت یا رسول اللَّه «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» هو الّذى یزنى و یشرب الخمر و یسرق؟ قال: لا یا بنت الصدّیق و لکنه الرّجل یصوم و یصلّى و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه.
«أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» قیل هو مفعول الوجل، اى وجلة للرجوع الى اللَّه، و قیل قلوبهم وجلة لانّهم الى ربّهم راجعون، فیرد عملهم و لا یقبل منهم، قال الحسن: لقد ادرکت اقواما کان خوفهم على طاعاتهم ان لا تقبل منهم اکثر من خوفکم على معاصیکم ان تعذّبوا علیها.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» اى الّذین هذه صفاتهم هم الّذین یبادرون الى الطاعات و یستکثرون، و هذا خبر انّ، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» اى لاجل الخیرات سابقون الى الجنّات، و قیل اللّام بمعنى الى اى الى الخیرات سابقون، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها» اى اوحى الیها. و کقوله: «لِما نُهُوا عَنْهُ» اى الى ما نهوا عنه، قال الکلبى: سبقوا الامم الى الخیرات، و قال ابن عباس: سبقت لهم من اللَّه السّعادة فلذلک سارعوا فى الخیرات. و قیل و هم للسعادة سابقون الى الجنّة ثمّ ذکر انّه لم یکلّف العبد الا ما یسعه فقال: «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» فمن لم یستطع ان یصلّى قائما فلیصل جالسا، و من لم یستطع الصوم فلیفطر، و الوسع ما فى القدرة و هو مصدر وسع نظیره قوله: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها». «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى اللوح المحفوظ، «یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» یبیّن بالصدق، و المعنى لا نکلف نفسا الّا ما اطاقت من العمل و قد اثبتنا عمله فى اللوح المحفوظ فهو ینطق به و یبیّنه، و قیل «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى کتاب اعمال الخلق لا یشهد على احد الا بما عمل. «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد على سیئاتهم،ثمّ ذکر الکفّار فقال: «بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ» اى قلوب الکفّار فى غطاء من هذا، اى من هذا الّذى وصف به المؤمنون، و قیل من کتاب الحفظة، و قیل من القرآن، و قیل من الحقّ، مفسران گفتند این آیت متصلست بآنچه گفت: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ» اى لیس الامر کما یحسبون، نه چنانست که مشرکان و بیگانگان مىپندارند که آن مال و پسران که بایشان میدهیم بایشان خیر خواستهایم، لکن دلهاى ایشان در غفلتست و در نادانى و در پوشش ازین طاعات و اعمال برّ که اوصاف مؤمنانست، روشنایى قرآن در دل ایشان نتافته و از آنچه حفظه بر ایشان مىنویسند غافل مانده. آن گه گفت: «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ» اى للکفار اعمال خبیثة من المعاصى و الخطایا محکومة علیهم. «مِنْ دُونِ ذلِکَ» اى من دون اعمال المؤمنین الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الآیات، «هُمْ لَها عامِلُونَ» لا بدّ لهم من ان یعملوها فیدخلوا بها النّار لما سبقت لهم من الشقوة.
مىگوید این کافران را عملهاست کردنى جز از آن اعمال که مؤمنانرا یاد کردیم ازین خبائث و معاصى که بر ایشان حکم کردهایم و در ازل رانده که ناچار آن کنند و بان مستوجب دوزخ شوند، و روا باشد که «مِنْ دُونِ ذلِکَ» کنایت نهند از اعمال کفار و بهذا قال الزجاج: اخبر اللَّه عز و جل بما سیکون منهم و اعلم انّهم سیعملون اعمالا تباعد من اللَّه عز و جل غیر الاعمال الّتى ذکروا بها. مفسران گفتند: «بَلْ قُلُوبُهُمْ» این ضمیر با مؤمنان شود، اى قلوبهم مغمورة بالاشفاق مع هذه الافعال الحسنة، «وَ لَهُمْ» اى و للمؤمنین «أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» یرید بالاوّل الفرائض و بالثانى النوافل، «هُمْ لَها عامِلُونَ» و علیها مقیمون.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ» اى لا تنقطع اعمالهم السیئة الى ان نأخذ متنعمیهم بالعذاب. قال ابن عباس: هو السیف یوم بدر، و قال الضحاک: بالقحط و الجوع حین دعا علیهم رسول اللَّه و قال: اللّهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف.
فابتلاهم اللَّه سبع سنین حتّى اکلوا الجیف و الکلاب و العظام المحرقة و القد. «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» یضجّون و یجزعون و یستغیثون و اصل الجؤار رفع الصوت بالتضرع.
«لا تَجْأَرُوا» اى یقال لهم لا تجأروا، «الْیَوْمَ»، اى لا تتضرعوا و هذا یأس لهم من النجاة لا نهى، «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» اى انکم من عذاب اللَّه لا تمنعون، و قیل «إِنَّکُمْ مِنَّا» اى من جهتنا. «لا تُنْصَرُونَ» بقبول التوبة.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ» یعنى القرآن، «فَکُنْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» ترجعون قهقرى، تتأخرون عن الایمان.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» و اختلفوا فى هذه الکنایة فاظهر الاقاویل انها تعود الى البیت الحرام کنایة عن غیر مذکور، «مُسْتَکْبِرِینَ» اى متعظمین بالبیت الحرام و تعظمهم به انهم کانوا یقولون نحن اهل حرم اللَّه و جیران بیته فلا یظهر علینا احد و لا نخاف احدا فیأمنون فیه و سائر النّاس فى الخوف، هذا قول ابن عباس و مجاهد و جماعة، و قیل «مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» اى بالقرآن فلم یؤمنوا به، یعنى بحضرهم عند قراءته استکبار «سامِراً» نصب على الحال یعنى یسمرون باللّیل فى مجالسهم حول البیت، و حدّ سامرا و هو بمعنى السّمار لانّه وضع موضع الوقت اراد «تَهْجُرُونَ» لیلا و قیل و حدّ سامرا کقوله: «یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» قرأ نافع «تهجرون» بضم التّاء و کسر الجیم من الإهجار و هو الافحاش اى یفحشون القول، و ذکر انّهم کانوا یسبون النبى و اصحابه، و قرأ الآخرون تَهْجُرُونَ بفتح التّاء و ضم الجیم، اى تعرضون عن النبى و عن الایمان و عن القرآن و ترفضونها، و قیل من الهجر و هو القول القبیح یقال هجر یهجر هجرا اذا مال عن الحقّ، و قیل تهدون، و تقولون ما لا تعلمون من قولهم، هجر الرّجل فى منامه، اى هذى.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» یعنى أ فلم یتفکروا فى القرآن فینظروا فى لفظه و نظمه و معانیه و کثرة فوائده و سلامته عن التناقض و الاختلاف فیستدلوا انّه من عند اللَّه.
«أَمْ جاءَهُمْ» امر بدیع عجیب، «لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» یعنى انزال الکتاب و ارسال الرسول.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» بالصّدق و الامانة قبل اظهار الدعوة فیورث ذلک تهمة فى حاله و ریبة فى امره، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» اى فلذلک انکروه فلم یؤمنوا به.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» اى جنون. «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» اى لیس الامر کما یقولون، جاء هم الرّسول بالحقّ من عند اللَّه، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ». معنى آنست که این کافران خود هیچ تفکر نکنند درین قرآن در اعجاز لفظ و حسن نظم و معانى فراوان و فواید بىکران، از تناقض آزاد و از اختلاف پاک، تا بدانند که کلام خداست و نامه او براستى و رسول آورده بدرستى، یا نه که این پیغامبر که بایشان آمد چیزى بدیع است و کارى غریب که بر پیشینیان و گذشتگان ایشان نیامده و نبوده، و خود مىدانند و اقرار مىدهند که پیشینیان ایشان را پیغامبر و کتاب فرستادیم، یا نه که ایشان این رسول را پیش از اظهار دعوت بصدق و امانت نشناختهاند و در وقتى تهمتى یا ریبتى دیدهاند تا آن خود را عذرى سازند بانکار و تکذیب وى که میکنند، یا نه که مىگویند این محمّد دیوانه است که سخن دیوانگان مىگوید سخنان بیهوده نامفهوم نه نه که این جمله هیچیز نیست و ایشان را هیچ عذر نیست و آنچه رسول آورد بایشان جز حق و صدق نیست، امّا ایشان را حق دشوار آید و شنیدن حق نتوانند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» قال مقاتل و السّدى و جماعة: الحقّ هو اللَّه عز و جل و المعنى لو عمل الرب تعالى و تقدس بهوى المشرکین و اجرى على التدبیر مشیّتهم فترک الحقّ الّذى هم له کارهون. «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» لایثارهم الباطل على الحقّ فهلک الخلق اجمعون. و قیل المراد بالحقّ القرآن، یعنى لو نزل القرآن بما یحبّون من جعل الشریک و الولد على ما یعتقدونه، «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»، و ذلک انها خلقت دالّة على توحید اللَّه عز و جل و لو کان القرآن على مرادهم لکان یدعوا الى الشرک و ذلک یؤدى الى فساد ادلّة التوحید. «وَ مَنْ فِیهِنَّ» لانّهم حینئذ یشرکون باللّه عز و جل. «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» قال ابن عباس: بما فیه فخرهم و شرفهم، یعنى القرآن کقوله: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» اى شرف لک و لقومک. «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ» اى عن شرفهم، «مُعْرِضُونَ»، و قیل معناه «بِذِکْرِهِمْ» اى بالذکر الّذى فیه حظهم لو اتّبعوه، فهم عن ذکرهم اى عن القرآن، «مُعْرِضُونَ».
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ» یعنى ام یظنون انّک یا محمّد تسئلهم على ما جئتهم به، «خَرْجاً» جعلا و اجرا فیعرضوا عنک کذلک. «فَخَراجُ رَبِّکَ» اى فعطاء ربّک «خَیْرٌ» ممّا فى ایدیهم، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» اى ادومهم عطاء، قرأ حمزة و الکسائى خراجا فخراج ربک، کلاهما بالالف، و قرأ ابن عامر کلاهما بغیر الف، و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فخراج بالالف و الخرج و الخراج ما یخرج من ریع ما یقاسیه، و قیل الخرج الجعل، و الخراج العطاء.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» و هو الاسلام اى ان الّذى تدعوا الیه صراط مستقیم. من سلکه ادّاه الى مقصده.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اى لا یصدّقون بالبعث و الحساب. «عَنِ الصِّراطِ» اى عن دین الحقّ، «لَناکِبُونَ» عادلون مائلون، یقال نکب عن الشیء اذا عدل عنه، «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» اى قحط و جدوبة، «لَلَجُّوا» تمادوا، «فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» و لم ینزعوا عنه، و قیل معناه لو رددناهم عن طریق النّار الى الدّنیا للجّوا فى طغیانهم یعمهون. کقوله: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ».
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» و ذلک
انّ النبىّ دعا على قریش ان یجعل علیهم سنین کسنى یوسف، فاصابهم القحط، فجاء ابو سفیان الى النبى فقال انشدک اللَّه و الرحم الست تزعم انّک بعثت رحمة للعالمین؟ فقال بلى، قال قد قتلت الآباء بالسیف و و الأبناء بالجوع فادع اللَّه ان یکشف عنّا هذا القحط، فدعا فکشف عنهم فانزل اللَّه هذه الآیة.
«فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» اى لم یتضرعوا الى ربّهم بل مضوا على تمرّدهم.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» قال ابن عباس: یعنى القتل یوم بدر، و قیل هو الموت، و قیل هو العذاب فى القیامة، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» آیسون من کلّ خیر.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ» اى الاسماع، «وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» لتسمعوا و تبصروا و تعقلوا. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» فتوحدونه فتستیقنون بانّه واحد.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» اى صیّر بعضکم ذریّة بعض، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» اى تجمعون للحساب و الجزاء.
«وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» اى یحیى الموتى للبعث، و یمیت الاحیاء فى الدّنیا، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» اى تدبیر اللّیل و النهار فى الزّیادة و النقصان. و قیل جعلهما مختلفین یتعاقبان و یختلفان فى السواد و البیاض، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ما ترون من صنعه فتعتبروا، أ فلا تعقلون انّه لا یقدر على ذلک الا اللَّه عز و جل.
«بَلْ قالُوا» اى قالت قریش، «مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» اى مثل من کان قبلهم من المکذّبین بالبعث، قالوا یعنى على طریق الانکار و التعجب، «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» خالیة عن اللّحوم و العروق و الاعصاب بالیة، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» مخرجون من قبورنا احیاء، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة ء إذا أ انّا بالاستفهام فیهما، و قرأ نافع و الکسائى و یعقوب ء اذا بالاستفهام أ إنّا بالخبر، و قرأ ابن عامر بضدّهم «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» بالخبر «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بالاستفهام.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ» هذا الوعد، و وعد «آباؤُنا» اى وعدهم قوم ذکروا انّ للَّه رسلا اى قیل لنا و لآبائنا هذا الحدیث من قبل مجیئک و لم یکن من ذلک شیء، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى ما هذا الّذى تخوفنا به الّا ما سطره الاوّلون فى کتبهم ممّا لا حقیقة له.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ» اى قل یا محمّد مجیبا لمنکرى البعث «لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها»
من الخلق، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» خالقها و مالکها.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» و لا بدّ لهم من ذلک لانّهم یقرّون انّها مخلوقة. معنى آنست که مشرکان مکه چون بر طریق انکار و تعجب گفتند. «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً» بعث و نشور را منکر شدند فرمان آمد که یا محمّد ایشان را جواب ده که این زمین و هر که در آن کراست و ملک و ملک کیست؟ مصرّف و مدبّر آن کیست؟ اگر مىدانید که مملوک کیست بگوئید مالک آن کیست؟ چون مىدانید کى مخلوق است بگوئید خالق آن کیست؟ یا محمّد و ناچار که ایشان گویند خدایراست ملک و ملک زمین و هر چه در آنست که ایشان بمخلوقى و مملوکى همه مقرند، چون ایشان چنین گویند و اقرار دهند تو بگو «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعلموا ان من قدر على خلق الارض و من فیها ابتداء یقدر على احیاءهم بعد الموت، چرا در نیابید و پند نپذیرید و دلیل نگیرید که آن خداوند که باوّل قادر بود بآفرینش خلق بآخر قادرست که باز آفریند و بر انگیزد.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ». در حرف اوّل خلاف نیست که للَّه بى الف است. امّا در حرف دوم و سوم خلافست قراءت ابو عمرو و یعقوب سیقولون اللَّه أ فلا تتّقون، سیقولون اللَّه قل فانّى تسحرون»، هر دو حرف بالف خوانند جوابا على معنى و اللفظ و هو ظاهر، باقى للَّه خوانند همچون حرف اول جوابا على المعنى دون اللفظ کقول القائل للرّجل: من مولاک؟ فیقول لفلان. اى انا لفلان و هو مولاى. «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» یعنى أ فلا تتقون عقابه على انکار البعث و النشور، على اضافة الشریک و الولد الیه سبحانه.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ» الملکوت الملک، و التّاء للمبالغة کالرحموت من الرحمة، و الرهبوت من الرهبة، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» اى یعقد الایمان لمن شاء و لا ینقض امانه و لا یعقد علیه الامان، یعنى یؤمن من یشاء و لا یؤمن من اخافه اللَّه و منه قوله عزّ و جل: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ» اى آمنه، و قیل یمتنع هو من السوء من یشاء و لا یمتنع منه من اراده بسوء. «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اجیبوا ان کنتم تعلمون.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» یعنى کیف تخدعون و تصرّفون عن توحیده و طاعته، و قیل کیف یخیّل الیکم ما لیس له اصل و لا حقیقة، و السّحر تخییل ما لیس له اصل.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» اى جئناهم بالحقّ الصّدق، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فیما یدعونه من الشریک و الولد.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» اى ما اتخذ اللَّه ولدا، و من هاهنا زائدة، و انّما قال ذلک لانّ بعض المشرکین کانوا یقولون الملائکة بنات اللَّه، و بعض الیهود قالوا عزیر بن اللَّه، و بعض النصارى قالوا المسیح ابن اللَّه، و بعضهم قالوا اتخذ المسیح ابنا فبیّن اللَّه تعالى انّه لم یتخذ ولدا لا من جهة الاستیلاد و لا من جهة الاضافة. «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» اى لم یشرک فى الهیّته احدا، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» قوله: «إِذاً» کنایة عن ضمیر طویل، یعنى و لو اتخذ ولدا و کان معه اله، «لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» اى لانفرد کلّ اله بخلقه و لم یرض ان یشارکه فیه غیره و لوقع التنازع و هو نظیر قوله: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» اى لم ینتظم امرهما کما لم ینتظم امر ملک فیه ملکان قاهران. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى طلب بعضهم مغالبة بعض کفعل ملوک الدّنیا فیما بینهم، و قیل لعلا القوى منهم على الضعیف بالقهر و الغلبة و لا ینبغى للمقهور ان یکون الها، ثمّ نزّه نفسه فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» اى تقدّس من ان یکون له شریک او ان یتخذ ولدا «عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» اى یعلم ما سیکون و ما هو کائن حاضر، و هو معنى الشهادة یقال شهد اذا حضر، قرأ اهل مدینة و الکوفة غیر حفص، عالم الغیب برفع المیم على الابتداء، و قرأ الآخرون بجرّها على نعت اللَّه فى سبحان اللَّه «فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى تعظم عن ان یکون له شریک او نظیر.
«قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» هذا شرط و جوابه، «فَلا تَجْعَلْنِی»، و قد اعترض النداء بین الشرط و الجواب، و المعنى قل یا محمّد ان ترنى فى هؤلاء الکفار ما تعدهم من العذاب، فاجعلنى خارجا منه و نجّنى من سخطک و عذابک، «وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ» هذا اخبار من اللَّه عزّ و جل عن انزال العذاب الّذى اوعدهم به فى حیاة نبیّه و اخبار عن قدرته على ذلک، و قد حقق هذا الخبر یوم بدر، و ارى ذلک رسوله (ص)، و قیل المعنى «وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ» فى حیاتک او نعاقبهم بعد وفاتک، «لَقادِرُونَ» فحذف.
قول دوم آنست که این خطاب با عیسى است که آیت بذکر وى متصل است و کان یأکل من غزل امّه و هو اطیب الطیّبات. قول سوم آنست که این خطاب با پیغامبران است که ذکر ایشان در مقدمه این آیت رفت، و معنى آنست که: ارسلنا الرّسل و قلنا لهم «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى کلوا من الحلال، و کلّ مأکول حلال مستطاب فهو داخل فیه. «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» اى اعملوا بطاعة اللَّه و ما یوافق رضاه، و قیل الصّلاح الاستقامة على ما توجبه الشّریعة. «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» هذا ترغیب فى فعل الخیر و ترک الشرّ، اى اعلم الجمیع فاجازى علیه.
«وَ إِنَّ هذِهِ» بکسر الف و تشدید نون قراءت اهل کوفه است بر معنى استیناف.
ابن عامر، «و ان هذه» بفتح الف و تخفیف نون خواند، و الوجه انّ «ان» مخففة من الثقیلة و هى اذا خففت اقتضت ما یتعلّق بها کما تقتضى اذا لم تخفف، و قوله: «هذِهِ» فى موضع نصب لانّها اسم انّ المخففة و ما بعدها جملة هى للخبر، و یجوز ان یکون موضع «هذِهِ» رفعا على ان تکون مع ما بعدها جملة فى موضع الخبر و اسم انّ مضمر و هو ضمیر الامر و الشأن، و التقدیر ان الامر او الشأن «هذِهِ أُمَّتُکُمْ» و تعلق انّ بما یتصل بها على ما قدّمناه من الوجهین، و یجوز ان تکون انّ صلة، و تقدیره «و هذه امتکم»، باقى قراء «و انّ» بفتح الف و تشدید نون خوانند، و باین قرائت اضمارست، یعنى: و اعملوا انّ هذه امّتکم. و قیل معناه و لانّ هذه امّتکم امّة واحدة. «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» اى لاجل هذه النعمة فاتقون، کذا قال الخلیل و سیبویه و مثل ذلک عندهما قوله تعالى: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا» اى لانّ المساجد للَّه فلا تدعوا مع اللَّه احدا. و کذلک قوله: «لِإِیلافِ قُرَیْشٍ» کانّه قال: فلیعبدوا رب هذا البیت لایلاف قریش. اى لیقابلوا هذه النعمة بالشکر و العبادة للمنعم علیهم بها. امّت اینجا بمعنى دین است و ملّت، معنى آنست، که شما را همان فرمودم که پیغامبران گذشته را فرمودم، دین شما و ملّت شما یکى و خداوند شما یکى، دین دین اسلام است و جز ازین دین نیست، «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، و من خداوند شمایم جز از من خداوند نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» بپرهیزید از آن که با من دیگرى پرستید، کلمة یخرج بها عیسى من عزّ الربوبیة. و روا باشد که امّت بمعنى جماعت بود، اى جماعتکم و جماعة من قبلکم کلّهم عبادى و انا ربّکم، و المعنى انّها ما دامت متوحدة فهى مرضیة، فاذا تفرقت فلا، «فَاتَّقُونِ» اى خافونى فى شقّ العصا و تفریق کلمتکم. آن گه خبر داد از قومى که دین اسلام بگذاشتند و در دین خویش و در کلمت خویش تفرقت راه دادند «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ» اى قطّعوا امر دینهم و فرّقوا ما امروا به ان یکون دینا واحدا، «زُبُراً» اى فرقا مختلفة، واحدها زبر و هو الفرقة و الطائفة، و قرأ بعض اهل الشام زبرا بفتح الباء جمع زبرة، و منه زبر الحدید، اى صاروا فرقا کزبر الحدید، میگوید گروه گروه گشتند هر گروهى جز از دین اسلام دینى و مذهبى گرفتند، یعنى مشرکان و جهودان و ترسایان، و محتمل است که این گروههاى مختلف احزاب ترسایانند که در کار عیسى مختلف شدند کقوله: «فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَیْنِهِمْ» تحزبوا على عیسى على ثلاثة اقاویل. و گفتهاند زبر جمع زبورست و مراد باین کتب است، یعنى دان کلّ فریق بکتاب غیر الکتاب الّذى دان به الآخر، و ذلک انّ الیهود اخذوا بالتوریة و ترکوا الانجیل و القرآن، و کذلک النصارى، و قیل معناه جعلوا کتبهم قطعا مختلفة آمنوا بالبعض و کفروا بالبعض و حرّفوا البعض، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ» اى بما عندهم من الدّین و الکتاب، و قیل بالاموال و الاولاد «فَرِحُونَ» مسرورون معجبون و المحق واحد.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ» هذا کنایة عن الخذلان، یعنى دعهم یا محمّد فى جهالتهم و ضلالتهم السّاترة وجه الصّواب، و اصله الستر، و قیل معناه دعهم فیما غمرهم من دنیا هم، «حَتَّى حِینٍ» حتى یجیء اجلهم، اى انّ امهالنا ایّاهم لا ینجیهم.
«أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ»، جزاء على حسن صنیعهم، بل لیس الامر على ما توهموا، «لا یَشْعُرُونَ» انّ ذلک امتحان و استدراج، و تقدیر الآیة، أ یحسبون امدادنا ایّاهم بالمال و البنین مسارعتنا لهم فى الخیرات، سارع و اسرع واحد، ثمّ ذکر المسارعین فى الخیرات فقال: «إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» الخشیة الخوف مع التعظیم المخشى منه، و الاشفاق الخوف من المکروه، و المعنى انّ المؤمنین بما هم علیه من خشیة اللَّه خائفون من عقابه. قال الحسن البصرى: المؤمن جمع احسانا و خشیة، و المنافق جمع اساءة و امنا.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ» اى بکتب اللَّه، «یُؤْمِنُونَ» «وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» اى لا یدعون معه الها.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» اى یؤدون ما ادّوا، کقوله: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»
اى ادیکم و کقوله: «فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ» اى ادت، و قیل یعطون ما اعطوا من الصّدقات و الزکوات. «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» خائفة ان لا تقبل منهم لتقصیرهم.
میگوید صدقات و زکوات مىدهند و اعمال بر مىکنند و دلهاى ایشان ترسان که نپذیرند از ایشان، از بهر آن که خود را در آن مقصر دانند و باین معنى خبر عایشه است
قالت: قلت یا رسول اللَّه «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» هو الّذى یزنى و یشرب الخمر و یسرق؟ قال: لا یا بنت الصدّیق و لکنه الرّجل یصوم و یصلّى و یتصدّق و یخاف ان لا یقبل منه.
«أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» قیل هو مفعول الوجل، اى وجلة للرجوع الى اللَّه، و قیل قلوبهم وجلة لانّهم الى ربّهم راجعون، فیرد عملهم و لا یقبل منهم، قال الحسن: لقد ادرکت اقواما کان خوفهم على طاعاتهم ان لا تقبل منهم اکثر من خوفکم على معاصیکم ان تعذّبوا علیها.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» اى الّذین هذه صفاتهم هم الّذین یبادرون الى الطاعات و یستکثرون، و هذا خبر انّ، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» اى لاجل الخیرات سابقون الى الجنّات، و قیل اللّام بمعنى الى اى الى الخیرات سابقون، کقوله: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها» اى اوحى الیها. و کقوله: «لِما نُهُوا عَنْهُ» اى الى ما نهوا عنه، قال الکلبى: سبقوا الامم الى الخیرات، و قال ابن عباس: سبقت لهم من اللَّه السّعادة فلذلک سارعوا فى الخیرات. و قیل و هم للسعادة سابقون الى الجنّة ثمّ ذکر انّه لم یکلّف العبد الا ما یسعه فقال: «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» فمن لم یستطع ان یصلّى قائما فلیصل جالسا، و من لم یستطع الصوم فلیفطر، و الوسع ما فى القدرة و هو مصدر وسع نظیره قوله: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها». «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى اللوح المحفوظ، «یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» یبیّن بالصدق، و المعنى لا نکلف نفسا الّا ما اطاقت من العمل و قد اثبتنا عمله فى اللوح المحفوظ فهو ینطق به و یبیّنه، و قیل «وَ لَدَیْنا کِتابٌ» یعنى کتاب اعمال الخلق لا یشهد على احد الا بما عمل. «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد على سیئاتهم،ثمّ ذکر الکفّار فقال: «بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ» اى قلوب الکفّار فى غطاء من هذا، اى من هذا الّذى وصف به المؤمنون، و قیل من کتاب الحفظة، و قیل من القرآن، و قیل من الحقّ، مفسران گفتند این آیت متصلست بآنچه گفت: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ» اى لیس الامر کما یحسبون، نه چنانست که مشرکان و بیگانگان مىپندارند که آن مال و پسران که بایشان میدهیم بایشان خیر خواستهایم، لکن دلهاى ایشان در غفلتست و در نادانى و در پوشش ازین طاعات و اعمال برّ که اوصاف مؤمنانست، روشنایى قرآن در دل ایشان نتافته و از آنچه حفظه بر ایشان مىنویسند غافل مانده. آن گه گفت: «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ» اى للکفار اعمال خبیثة من المعاصى و الخطایا محکومة علیهم. «مِنْ دُونِ ذلِکَ» اى من دون اعمال المؤمنین الّتى ذکرها اللَّه فى هذه الآیات، «هُمْ لَها عامِلُونَ» لا بدّ لهم من ان یعملوها فیدخلوا بها النّار لما سبقت لهم من الشقوة.
مىگوید این کافران را عملهاست کردنى جز از آن اعمال که مؤمنانرا یاد کردیم ازین خبائث و معاصى که بر ایشان حکم کردهایم و در ازل رانده که ناچار آن کنند و بان مستوجب دوزخ شوند، و روا باشد که «مِنْ دُونِ ذلِکَ» کنایت نهند از اعمال کفار و بهذا قال الزجاج: اخبر اللَّه عز و جل بما سیکون منهم و اعلم انّهم سیعملون اعمالا تباعد من اللَّه عز و جل غیر الاعمال الّتى ذکروا بها. مفسران گفتند: «بَلْ قُلُوبُهُمْ» این ضمیر با مؤمنان شود، اى قلوبهم مغمورة بالاشفاق مع هذه الافعال الحسنة، «وَ لَهُمْ» اى و للمؤمنین «أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» یرید بالاوّل الفرائض و بالثانى النوافل، «هُمْ لَها عامِلُونَ» و علیها مقیمون.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ» اى لا تنقطع اعمالهم السیئة الى ان نأخذ متنعمیهم بالعذاب. قال ابن عباس: هو السیف یوم بدر، و قال الضحاک: بالقحط و الجوع حین دعا علیهم رسول اللَّه و قال: اللّهم اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف.
فابتلاهم اللَّه سبع سنین حتّى اکلوا الجیف و الکلاب و العظام المحرقة و القد. «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» یضجّون و یجزعون و یستغیثون و اصل الجؤار رفع الصوت بالتضرع.
«لا تَجْأَرُوا» اى یقال لهم لا تجأروا، «الْیَوْمَ»، اى لا تتضرعوا و هذا یأس لهم من النجاة لا نهى، «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» اى انکم من عذاب اللَّه لا تمنعون، و قیل «إِنَّکُمْ مِنَّا» اى من جهتنا. «لا تُنْصَرُونَ» بقبول التوبة.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ» یعنى القرآن، «فَکُنْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» ترجعون قهقرى، تتأخرون عن الایمان.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» و اختلفوا فى هذه الکنایة فاظهر الاقاویل انها تعود الى البیت الحرام کنایة عن غیر مذکور، «مُسْتَکْبِرِینَ» اى متعظمین بالبیت الحرام و تعظمهم به انهم کانوا یقولون نحن اهل حرم اللَّه و جیران بیته فلا یظهر علینا احد و لا نخاف احدا فیأمنون فیه و سائر النّاس فى الخوف، هذا قول ابن عباس و مجاهد و جماعة، و قیل «مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» اى بالقرآن فلم یؤمنوا به، یعنى بحضرهم عند قراءته استکبار «سامِراً» نصب على الحال یعنى یسمرون باللّیل فى مجالسهم حول البیت، و حدّ سامرا و هو بمعنى السّمار لانّه وضع موضع الوقت اراد «تَهْجُرُونَ» لیلا و قیل و حدّ سامرا کقوله: «یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» قرأ نافع «تهجرون» بضم التّاء و کسر الجیم من الإهجار و هو الافحاش اى یفحشون القول، و ذکر انّهم کانوا یسبون النبى و اصحابه، و قرأ الآخرون تَهْجُرُونَ بفتح التّاء و ضم الجیم، اى تعرضون عن النبى و عن الایمان و عن القرآن و ترفضونها، و قیل من الهجر و هو القول القبیح یقال هجر یهجر هجرا اذا مال عن الحقّ، و قیل تهدون، و تقولون ما لا تعلمون من قولهم، هجر الرّجل فى منامه، اى هذى.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» یعنى أ فلم یتفکروا فى القرآن فینظروا فى لفظه و نظمه و معانیه و کثرة فوائده و سلامته عن التناقض و الاختلاف فیستدلوا انّه من عند اللَّه.
«أَمْ جاءَهُمْ» امر بدیع عجیب، «لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» یعنى انزال الکتاب و ارسال الرسول.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» بالصّدق و الامانة قبل اظهار الدعوة فیورث ذلک تهمة فى حاله و ریبة فى امره، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» اى فلذلک انکروه فلم یؤمنوا به.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» اى جنون. «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» اى لیس الامر کما یقولون، جاء هم الرّسول بالحقّ من عند اللَّه، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ». معنى آنست که این کافران خود هیچ تفکر نکنند درین قرآن در اعجاز لفظ و حسن نظم و معانى فراوان و فواید بىکران، از تناقض آزاد و از اختلاف پاک، تا بدانند که کلام خداست و نامه او براستى و رسول آورده بدرستى، یا نه که این پیغامبر که بایشان آمد چیزى بدیع است و کارى غریب که بر پیشینیان و گذشتگان ایشان نیامده و نبوده، و خود مىدانند و اقرار مىدهند که پیشینیان ایشان را پیغامبر و کتاب فرستادیم، یا نه که ایشان این رسول را پیش از اظهار دعوت بصدق و امانت نشناختهاند و در وقتى تهمتى یا ریبتى دیدهاند تا آن خود را عذرى سازند بانکار و تکذیب وى که میکنند، یا نه که مىگویند این محمّد دیوانه است که سخن دیوانگان مىگوید سخنان بیهوده نامفهوم نه نه که این جمله هیچیز نیست و ایشان را هیچ عذر نیست و آنچه رسول آورد بایشان جز حق و صدق نیست، امّا ایشان را حق دشوار آید و شنیدن حق نتوانند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» قال مقاتل و السّدى و جماعة: الحقّ هو اللَّه عز و جل و المعنى لو عمل الرب تعالى و تقدس بهوى المشرکین و اجرى على التدبیر مشیّتهم فترک الحقّ الّذى هم له کارهون. «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» لایثارهم الباطل على الحقّ فهلک الخلق اجمعون. و قیل المراد بالحقّ القرآن، یعنى لو نزل القرآن بما یحبّون من جعل الشریک و الولد على ما یعتقدونه، «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»، و ذلک انها خلقت دالّة على توحید اللَّه عز و جل و لو کان القرآن على مرادهم لکان یدعوا الى الشرک و ذلک یؤدى الى فساد ادلّة التوحید. «وَ مَنْ فِیهِنَّ» لانّهم حینئذ یشرکون باللّه عز و جل. «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» قال ابن عباس: بما فیه فخرهم و شرفهم، یعنى القرآن کقوله: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ» اى شرفکم، «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ» اى شرف لک و لقومک. «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ» اى عن شرفهم، «مُعْرِضُونَ»، و قیل معناه «بِذِکْرِهِمْ» اى بالذکر الّذى فیه حظهم لو اتّبعوه، فهم عن ذکرهم اى عن القرآن، «مُعْرِضُونَ».
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ» یعنى ام یظنون انّک یا محمّد تسئلهم على ما جئتهم به، «خَرْجاً» جعلا و اجرا فیعرضوا عنک کذلک. «فَخَراجُ رَبِّکَ» اى فعطاء ربّک «خَیْرٌ» ممّا فى ایدیهم، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» اى ادومهم عطاء، قرأ حمزة و الکسائى خراجا فخراج ربک، کلاهما بالالف، و قرأ ابن عامر کلاهما بغیر الف، و قرأ الباقون خرجا بغیر الف فخراج بالالف و الخرج و الخراج ما یخرج من ریع ما یقاسیه، و قیل الخرج الجعل، و الخراج العطاء.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» و هو الاسلام اى ان الّذى تدعوا الیه صراط مستقیم. من سلکه ادّاه الى مقصده.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اى لا یصدّقون بالبعث و الحساب. «عَنِ الصِّراطِ» اى عن دین الحقّ، «لَناکِبُونَ» عادلون مائلون، یقال نکب عن الشیء اذا عدل عنه، «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» اى قحط و جدوبة، «لَلَجُّوا» تمادوا، «فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» و لم ینزعوا عنه، و قیل معناه لو رددناهم عن طریق النّار الى الدّنیا للجّوا فى طغیانهم یعمهون. کقوله: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ».
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» و ذلک
انّ النبىّ دعا على قریش ان یجعل علیهم سنین کسنى یوسف، فاصابهم القحط، فجاء ابو سفیان الى النبى فقال انشدک اللَّه و الرحم الست تزعم انّک بعثت رحمة للعالمین؟ فقال بلى، قال قد قتلت الآباء بالسیف و و الأبناء بالجوع فادع اللَّه ان یکشف عنّا هذا القحط، فدعا فکشف عنهم فانزل اللَّه هذه الآیة.
«فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» اى لم یتضرعوا الى ربّهم بل مضوا على تمرّدهم.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» قال ابن عباس: یعنى القتل یوم بدر، و قیل هو الموت، و قیل هو العذاب فى القیامة، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» آیسون من کلّ خیر.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ» اى الاسماع، «وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» لتسمعوا و تبصروا و تعقلوا. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» فتوحدونه فتستیقنون بانّه واحد.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» اى صیّر بعضکم ذریّة بعض، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» اى تجمعون للحساب و الجزاء.
«وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» اى یحیى الموتى للبعث، و یمیت الاحیاء فى الدّنیا، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» اى تدبیر اللّیل و النهار فى الزّیادة و النقصان. و قیل جعلهما مختلفین یتعاقبان و یختلفان فى السواد و البیاض، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ما ترون من صنعه فتعتبروا، أ فلا تعقلون انّه لا یقدر على ذلک الا اللَّه عز و جل.
«بَلْ قالُوا» اى قالت قریش، «مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» اى مثل من کان قبلهم من المکذّبین بالبعث، قالوا یعنى على طریق الانکار و التعجب، «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» خالیة عن اللّحوم و العروق و الاعصاب بالیة، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» مخرجون من قبورنا احیاء، قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة ء إذا أ انّا بالاستفهام فیهما، و قرأ نافع و الکسائى و یعقوب ء اذا بالاستفهام أ إنّا بالخبر، و قرأ ابن عامر بضدّهم «أَ إِذا کُنَّا تُراباً» بالخبر «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» بالاستفهام.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ» هذا الوعد، و وعد «آباؤُنا» اى وعدهم قوم ذکروا انّ للَّه رسلا اى قیل لنا و لآبائنا هذا الحدیث من قبل مجیئک و لم یکن من ذلک شیء، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» اى ما هذا الّذى تخوفنا به الّا ما سطره الاوّلون فى کتبهم ممّا لا حقیقة له.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ» اى قل یا محمّد مجیبا لمنکرى البعث «لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها»
من الخلق، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» خالقها و مالکها.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» و لا بدّ لهم من ذلک لانّهم یقرّون انّها مخلوقة. معنى آنست که مشرکان مکه چون بر طریق انکار و تعجب گفتند. «أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً» بعث و نشور را منکر شدند فرمان آمد که یا محمّد ایشان را جواب ده که این زمین و هر که در آن کراست و ملک و ملک کیست؟ مصرّف و مدبّر آن کیست؟ اگر مىدانید که مملوک کیست بگوئید مالک آن کیست؟ چون مىدانید کى مخلوق است بگوئید خالق آن کیست؟ یا محمّد و ناچار که ایشان گویند خدایراست ملک و ملک زمین و هر چه در آنست که ایشان بمخلوقى و مملوکى همه مقرند، چون ایشان چنین گویند و اقرار دهند تو بگو «أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» فتعلموا ان من قدر على خلق الارض و من فیها ابتداء یقدر على احیاءهم بعد الموت، چرا در نیابید و پند نپذیرید و دلیل نگیرید که آن خداوند که باوّل قادر بود بآفرینش خلق بآخر قادرست که باز آفریند و بر انگیزد.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ». در حرف اوّل خلاف نیست که للَّه بى الف است. امّا در حرف دوم و سوم خلافست قراءت ابو عمرو و یعقوب سیقولون اللَّه أ فلا تتّقون، سیقولون اللَّه قل فانّى تسحرون»، هر دو حرف بالف خوانند جوابا على معنى و اللفظ و هو ظاهر، باقى للَّه خوانند همچون حرف اول جوابا على المعنى دون اللفظ کقول القائل للرّجل: من مولاک؟ فیقول لفلان. اى انا لفلان و هو مولاى. «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» یعنى أ فلا تتقون عقابه على انکار البعث و النشور، على اضافة الشریک و الولد الیه سبحانه.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ» الملکوت الملک، و التّاء للمبالغة کالرحموت من الرحمة، و الرهبوت من الرهبة، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» اى یعقد الایمان لمن شاء و لا ینقض امانه و لا یعقد علیه الامان، یعنى یؤمن من یشاء و لا یؤمن من اخافه اللَّه و منه قوله عزّ و جل: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ» اى آمنه، و قیل یمتنع هو من السوء من یشاء و لا یمتنع منه من اراده بسوء. «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اجیبوا ان کنتم تعلمون.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» یعنى کیف تخدعون و تصرّفون عن توحیده و طاعته، و قیل کیف یخیّل الیکم ما لیس له اصل و لا حقیقة، و السّحر تخییل ما لیس له اصل.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» اى جئناهم بالحقّ الصّدق، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» فیما یدعونه من الشریک و الولد.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» اى ما اتخذ اللَّه ولدا، و من هاهنا زائدة، و انّما قال ذلک لانّ بعض المشرکین کانوا یقولون الملائکة بنات اللَّه، و بعض الیهود قالوا عزیر بن اللَّه، و بعض النصارى قالوا المسیح ابن اللَّه، و بعضهم قالوا اتخذ المسیح ابنا فبیّن اللَّه تعالى انّه لم یتخذ ولدا لا من جهة الاستیلاد و لا من جهة الاضافة. «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» اى لم یشرک فى الهیّته احدا، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» قوله: «إِذاً» کنایة عن ضمیر طویل، یعنى و لو اتخذ ولدا و کان معه اله، «لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» اى لانفرد کلّ اله بخلقه و لم یرض ان یشارکه فیه غیره و لوقع التنازع و هو نظیر قوله: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» اى لم ینتظم امرهما کما لم ینتظم امر ملک فیه ملکان قاهران. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» اى طلب بعضهم مغالبة بعض کفعل ملوک الدّنیا فیما بینهم، و قیل لعلا القوى منهم على الضعیف بالقهر و الغلبة و لا ینبغى للمقهور ان یکون الها، ثمّ نزّه نفسه فقال: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» اى تقدّس من ان یکون له شریک او ان یتخذ ولدا «عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» اى یعلم ما سیکون و ما هو کائن حاضر، و هو معنى الشهادة یقال شهد اذا حضر، قرأ اهل مدینة و الکوفة غیر حفص، عالم الغیب برفع المیم على الابتداء، و قرأ الآخرون بجرّها على نعت اللَّه فى سبحان اللَّه «فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» اى تعظم عن ان یکون له شریک او نظیر.
«قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» هذا شرط و جوابه، «فَلا تَجْعَلْنِی»، و قد اعترض النداء بین الشرط و الجواب، و المعنى قل یا محمّد ان ترنى فى هؤلاء الکفار ما تعدهم من العذاب، فاجعلنى خارجا منه و نجّنى من سخطک و عذابک، «وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ» هذا اخبار من اللَّه عزّ و جل عن انزال العذاب الّذى اوعدهم به فى حیاة نبیّه و اخبار عن قدرته على ذلک، و قد حقق هذا الخبر یوم بدر، و ارى ذلک رسوله (ص)، و قیل المعنى «وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ» فى حیاتک او نعاقبهم بعد وفاتک، «لَقادِرُونَ» فحذف.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» الآیة.. یزجى سحاب عطفه ثمّ یمطر غیث جوده على اولیائه بلطفه، و یطوى بساط الحشمة عن ساحات قربه و یضرب قباب الهیبة بمشاهد کشفه و ینشر علیهم ازهار انسه ثمّ یتجلّى لهم بحقائق قدسه و یسقیهم بیده شراب حبّه و بعد ما محاهم عن اوصافهم اصحاهم لا بهم و لکن بنفسه، فالعبارات عن ذلک خرس و الاشارات دونها طمس. بر ذوق جوانمردان طریقت سحاب سحاب عطف است و باران باران برّ که بلطف خود بر اسرار دوستان مىبارد، از تربت وفا ریحان صفا بر دمیده، آفتاب لطف ازلى بران تافته، در روضه قدس گل انس بشکفیده از افق تجلّى باد شادى وزیده، رهى را از دست آب و خاک بر بوده. تأخیر و درنک از پاى لطف برخاسته نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که نور تجلّى بر دلهاى دوستان تابان کردى چشمههاى مهر در سرّهاى ایشان روان کردى، و آن دلها را آینه خود و محل صفا کردى، تو در ان پیدا و به پیدایى خود در ان دو گیتى ناپیدا کردى، اى نور دیده آشنایان و سور دل دوستان و سرور جان نزدیکان همه تو بودى و تویى، نه دورى تا جویند، نه غایتى تا پرسند، نه ترا جز بتو یاوند، و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا، آبى و خاکى را چه زهره آن بود که حدیث قدم کند اگر نه عنایت و ارادت قدیم بود، اگر نه او بکرم و فضل خود این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کردى و بساط انبساط در سراى هدایت بسط کردى و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى سزاى خاک آنست که پیوسته منشور عجز خود مىخواند و پرده بىنوایى خود میزند که:
ما خود ز وجود خویش تنگ آمدهایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمدهایم
اندر گیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمدهایم
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» قال الواسطى: ما خالفه احد قطّ و لا وافقه و کلّهم مستعملون بمشیته و قدرته انّى یکون الوفاق و الخلاف و هو یقلب اللّیل و النّهار بما فیهما و هو قائم على الاشیاء و بالاشیاء فى بقائها و فنائها لا یؤنسه وجد و لا یوحشه فقد.
هر چه علماء گفتند خبرى است و هر چه مشایخ گفتند اثرى است و حقیقة الحقّ وراء الخبر و الاثر، میدانى در پیش خلق نهاده و ندا کرده که اى اهل عالم قدم در میدان نهید و در حجاب مىروید هیچ مدانید که کجا میروید، و میدانید که از کجا میآیید، از درگاه علم ما برخیزید و ببارگاه حکم ما فرو آیید، کمر بندید خدمت ما را، نظاره کنید مشیّت ما را، ساخته باشید قدرت ما را، یا عفو و مغفرت ما را، یا قهر و عقوبت ما را، قدرة القدیر تعطّل کلّ تدبیر، کسى که سرّ او معدن راز بود، و دل او در در قبضه ناز بود، و بر پیشانى او نشان اقبال بود، و در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذى الجلال بود، از اسرار و رموز این کلمات درین آیات آگاهى دارد، و واقف بر این احوال بود، که ربّ العزّه میگوید: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» جایى دیگر میگوید: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ».
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» فى الآیة اشارة الى ائمة الّذین هم ارکان الملّة و دعائم الاسلام و الناصحون لدین اللَّه و هم اصناف ثلاثة: صنف هم العلماء و الفقهاء المرجوع الیهم فى علوم الشّریعة من العبادات و المعاملات و غیرها قائمون بالحقّ فى توحیدهم بشواهد نفوسهم و حظوظهم یتصرّفون فى الاسباب بالحقّ لکنّهم بنفوسهم و حظوظهم و محبّة دنیاهم محجوبون عن حقائق التّوحید.
و صنف هم اهل المعرفة و اصحاب الحقائق و هم فى الدّین کخواص الملوک موصوفون بخالص الارادة و حسن القصد و صدق النیّة، قائمون بالحقّ مع شاهد احوالهم و ارادتهم یتصرّفون فى الاسباب کلّها بالحقّ لکنّهم برؤیة احوالهم و ارادتهم و شواهد قصودهم محجوبون عن تجرید التوحید. و صنف هم المخصوصون من المخصوصین بالمعرفة قائمون بالحق یشاهد الحقّ على نهج تجرید التوحید و تحقیق التفرید فالدّین معمور بهؤلاء على اختلافهم الى یوم القیامة. بدانکه خلفاء زمین که ربّ العزه درین آیت بایشان اشارت کرده سه گروهند هر گروهى را در توحید مقامى معلوم است و در اظهار بندگى حدّى محدود، اول علماء دین اسلامند و فقهاء شریعت، حافظان ملّت و ناصحان امّت، حدّ ایشان در اظهار بندگى تا طمع معرفت و خوف عقوبت بیشتر نباشد و ثمره توحید ایشان مقصور است بر سلامت این جهان و عافیت آن جهان، اسلام و ایمان ایشان از الطاف و امداد حق است لکن بشوائب اغراض و شواهد حظوظ نفس ممزوج است، فطرت ایشان مغلوب اوصاف بشریّت حیات ایشان در معرض رسوم و عادت، و در عالم عبودیّت ایشان را مترسمان اهل لا اله الا اللَّه گویند، باوصاف بشریّت از عالم حقایق محجوب باشند، بهشتیانند لکن حال ایشان چنان است که جنید گفت با نورى که هؤلاء حشو الجنّة و لها اصحاب غیر هؤلاء، حشو الجنة اسراؤها و اصحاب الجنة امراؤها، امّا گروه دیگر که ایشان را خاصگیان مملکت گویند قوام ایشان باخلاص طاعت است و صحّت ارادت و صدق افتقار و نیّت، از شوائب اغراض و حظوظ نفس دورند و از فتور و تراجع محروس، لکن دست بشریت آینه صفات ایشان بر دیده ایشان عرضه میکند تا قیام خویش بامداد حقّ بر بساط توحید مىبینند آن دیدن ایشان در آئینه صفا اوقات خویش، ایشان را بر بساط هستى میدارد معذورند لکن از عالم نیستى دورند، رؤیت صدق و مطالعه شواهد اخلاص سدّى کشت میان ایشان و میان عالم نیستى، و مرد تا بعالم نیستى نرسد حقایق توحید روى بوى ننماید. گروه سوّم خاص الخاصند با قامت حق قائمند نه بقیام خویش، حیات ایشان بفتوح تجرید است نه بروح تجنید، از حول و قوّت خویش محرّرند و از ارادت و قصد خویش مجرّد، در دایره اعمال و احوال ننمایند و در اسر تصرّف و اختیار نهاند، و منشور سعادت و شقاوت نخوانند و از سراپرده غیبشان بیرون نیارند و در جراید محو و اثباتشان ثبت نکنند. مثل ایشان با قهر ربوبیّت مثل گوى است در خم چوگان سلطان، گویند آن باید که در خم چوگان سلطان باشیم، آن گه خواه گوى براست اندازد و خواه بچپ، آن گروه اوّل مخلصانند همه از او بینند، گروه دوم عارفانند باو بینند، گروه سوّم موحّدانند همه او را بینند، آن دو گروه در شواهد خدمتند از زحمت تفرقه باز نرسته، سومین گروه در عین صحبتند بنقطه جمع رسیده، و یک نفس در صحبت بودن به از هزار سال در خدمت زیستن. احمد خضرویه سجادهاى فرستاد بر بو یزید بسطامى و از او بنامه درخواست تا بران نماز کند بو یزید در جواب نامه نبشت که: جمعت عبادة الاوّلین و الآخرین و جعلتها فى مخدّة و امرت بوضع الرأس علیها لیکون نومى جوازا لها. و هم از این باب است حکایت جنید و شبلى که براهى میرفتند، جنید گفت را شبلى که یک ساعت با خدا باش تا من بتو باز آیم، جنید برفت و شبلى در قران خواندن ایستاد، جنید باز آمد بانگى بر وى زد که ترا گفتم بخداى مشغول باش؟ شبلى گفت من چنان دانسته بودم که چون قرآن خوانم باو مشغول باشم، جنید گفت ندانى که هر که با خدا بود دم نتواند زد؟ شبلى آنچه گفت از تفرقت گفت، و جنید جواب از نقطه جمع داد، همچنین نامه احمد خضرویه که به بو یزید نبشت از تفرقت نبشت و بو یزید از نقطه جمع جواب کرد، در خبر است که موسى عمران چون خواست که بمناجات حق رود در محلتهاى بنى اسرائیل طواف میکرد قصّهها استدعا میکرد تا در حضرت عزّت عرضه میکند و بآن بهانه با حق مناجات میکند و خطاب ازلى مىشنود هر چند که غبار تفرقت موسى عزیزتر بود از نقطه جمع همه اولیاء و صدّیقان، امّا در اضافت برسول ما صلوات اللَّه علیه در عین تفرقت بود تا از محلتها قصّهها دریوزه مىبایست کرد تا بدان بهانه با حق سخن بسیار کند و رسول ما صلوات اللَّه علیه که نقطه جمع مرید سدة وى بود او را باستدعاء قصّهها حاجت نبود بلکه عزت خود با عصمت او میگفت: «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» الآیة.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که نور تجلّى بر دلهاى دوستان تابان کردى چشمههاى مهر در سرّهاى ایشان روان کردى، و آن دلها را آینه خود و محل صفا کردى، تو در ان پیدا و به پیدایى خود در ان دو گیتى ناپیدا کردى، اى نور دیده آشنایان و سور دل دوستان و سرور جان نزدیکان همه تو بودى و تویى، نه دورى تا جویند، نه غایتى تا پرسند، نه ترا جز بتو یاوند، و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا، آبى و خاکى را چه زهره آن بود که حدیث قدم کند اگر نه عنایت و ارادت قدیم بود، اگر نه او بکرم و فضل خود این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کردى و بساط انبساط در سراى هدایت بسط کردى و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى سزاى خاک آنست که پیوسته منشور عجز خود مىخواند و پرده بىنوایى خود میزند که:
ما خود ز وجود خویش تنگ آمدهایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمدهایم
اندر گیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمدهایم
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» قال الواسطى: ما خالفه احد قطّ و لا وافقه و کلّهم مستعملون بمشیته و قدرته انّى یکون الوفاق و الخلاف و هو یقلب اللّیل و النّهار بما فیهما و هو قائم على الاشیاء و بالاشیاء فى بقائها و فنائها لا یؤنسه وجد و لا یوحشه فقد.
هر چه علماء گفتند خبرى است و هر چه مشایخ گفتند اثرى است و حقیقة الحقّ وراء الخبر و الاثر، میدانى در پیش خلق نهاده و ندا کرده که اى اهل عالم قدم در میدان نهید و در حجاب مىروید هیچ مدانید که کجا میروید، و میدانید که از کجا میآیید، از درگاه علم ما برخیزید و ببارگاه حکم ما فرو آیید، کمر بندید خدمت ما را، نظاره کنید مشیّت ما را، ساخته باشید قدرت ما را، یا عفو و مغفرت ما را، یا قهر و عقوبت ما را، قدرة القدیر تعطّل کلّ تدبیر، کسى که سرّ او معدن راز بود، و دل او در در قبضه ناز بود، و بر پیشانى او نشان اقبال بود، و در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذى الجلال بود، از اسرار و رموز این کلمات درین آیات آگاهى دارد، و واقف بر این احوال بود، که ربّ العزّه میگوید: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» جایى دیگر میگوید: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ».
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» فى الآیة اشارة الى ائمة الّذین هم ارکان الملّة و دعائم الاسلام و الناصحون لدین اللَّه و هم اصناف ثلاثة: صنف هم العلماء و الفقهاء المرجوع الیهم فى علوم الشّریعة من العبادات و المعاملات و غیرها قائمون بالحقّ فى توحیدهم بشواهد نفوسهم و حظوظهم یتصرّفون فى الاسباب بالحقّ لکنّهم بنفوسهم و حظوظهم و محبّة دنیاهم محجوبون عن حقائق التّوحید.
و صنف هم اهل المعرفة و اصحاب الحقائق و هم فى الدّین کخواص الملوک موصوفون بخالص الارادة و حسن القصد و صدق النیّة، قائمون بالحقّ مع شاهد احوالهم و ارادتهم یتصرّفون فى الاسباب کلّها بالحقّ لکنّهم برؤیة احوالهم و ارادتهم و شواهد قصودهم محجوبون عن تجرید التوحید. و صنف هم المخصوصون من المخصوصین بالمعرفة قائمون بالحق یشاهد الحقّ على نهج تجرید التوحید و تحقیق التفرید فالدّین معمور بهؤلاء على اختلافهم الى یوم القیامة. بدانکه خلفاء زمین که ربّ العزه درین آیت بایشان اشارت کرده سه گروهند هر گروهى را در توحید مقامى معلوم است و در اظهار بندگى حدّى محدود، اول علماء دین اسلامند و فقهاء شریعت، حافظان ملّت و ناصحان امّت، حدّ ایشان در اظهار بندگى تا طمع معرفت و خوف عقوبت بیشتر نباشد و ثمره توحید ایشان مقصور است بر سلامت این جهان و عافیت آن جهان، اسلام و ایمان ایشان از الطاف و امداد حق است لکن بشوائب اغراض و شواهد حظوظ نفس ممزوج است، فطرت ایشان مغلوب اوصاف بشریّت حیات ایشان در معرض رسوم و عادت، و در عالم عبودیّت ایشان را مترسمان اهل لا اله الا اللَّه گویند، باوصاف بشریّت از عالم حقایق محجوب باشند، بهشتیانند لکن حال ایشان چنان است که جنید گفت با نورى که هؤلاء حشو الجنّة و لها اصحاب غیر هؤلاء، حشو الجنة اسراؤها و اصحاب الجنة امراؤها، امّا گروه دیگر که ایشان را خاصگیان مملکت گویند قوام ایشان باخلاص طاعت است و صحّت ارادت و صدق افتقار و نیّت، از شوائب اغراض و حظوظ نفس دورند و از فتور و تراجع محروس، لکن دست بشریت آینه صفات ایشان بر دیده ایشان عرضه میکند تا قیام خویش بامداد حقّ بر بساط توحید مىبینند آن دیدن ایشان در آئینه صفا اوقات خویش، ایشان را بر بساط هستى میدارد معذورند لکن از عالم نیستى دورند، رؤیت صدق و مطالعه شواهد اخلاص سدّى کشت میان ایشان و میان عالم نیستى، و مرد تا بعالم نیستى نرسد حقایق توحید روى بوى ننماید. گروه سوّم خاص الخاصند با قامت حق قائمند نه بقیام خویش، حیات ایشان بفتوح تجرید است نه بروح تجنید، از حول و قوّت خویش محرّرند و از ارادت و قصد خویش مجرّد، در دایره اعمال و احوال ننمایند و در اسر تصرّف و اختیار نهاند، و منشور سعادت و شقاوت نخوانند و از سراپرده غیبشان بیرون نیارند و در جراید محو و اثباتشان ثبت نکنند. مثل ایشان با قهر ربوبیّت مثل گوى است در خم چوگان سلطان، گویند آن باید که در خم چوگان سلطان باشیم، آن گه خواه گوى براست اندازد و خواه بچپ، آن گروه اوّل مخلصانند همه از او بینند، گروه دوم عارفانند باو بینند، گروه سوّم موحّدانند همه او را بینند، آن دو گروه در شواهد خدمتند از زحمت تفرقه باز نرسته، سومین گروه در عین صحبتند بنقطه جمع رسیده، و یک نفس در صحبت بودن به از هزار سال در خدمت زیستن. احمد خضرویه سجادهاى فرستاد بر بو یزید بسطامى و از او بنامه درخواست تا بران نماز کند بو یزید در جواب نامه نبشت که: جمعت عبادة الاوّلین و الآخرین و جعلتها فى مخدّة و امرت بوضع الرأس علیها لیکون نومى جوازا لها. و هم از این باب است حکایت جنید و شبلى که براهى میرفتند، جنید گفت را شبلى که یک ساعت با خدا باش تا من بتو باز آیم، جنید برفت و شبلى در قران خواندن ایستاد، جنید باز آمد بانگى بر وى زد که ترا گفتم بخداى مشغول باش؟ شبلى گفت من چنان دانسته بودم که چون قرآن خوانم باو مشغول باشم، جنید گفت ندانى که هر که با خدا بود دم نتواند زد؟ شبلى آنچه گفت از تفرقت گفت، و جنید جواب از نقطه جمع داد، همچنین نامه احمد خضرویه که به بو یزید نبشت از تفرقت نبشت و بو یزید از نقطه جمع جواب کرد، در خبر است که موسى عمران چون خواست که بمناجات حق رود در محلتهاى بنى اسرائیل طواف میکرد قصّهها استدعا میکرد تا در حضرت عزّت عرضه میکند و بآن بهانه با حق مناجات میکند و خطاب ازلى مىشنود هر چند که غبار تفرقت موسى عزیزتر بود از نقطه جمع همه اولیاء و صدّیقان، امّا در اضافت برسول ما صلوات اللَّه علیه در عین تفرقت بود تا از محلتها قصّهها دریوزه مىبایست کرد تا بدان بهانه با حق سخن بسیار کند و رسول ما صلوات اللَّه علیه که نقطه جمع مرید سدة وى بود او را باستدعاء قصّهها حاجت نبود بلکه عزت خود با عصمت او میگفت: «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه الخالق البارئ المصوّر، بسم اللَّه الواحد الفاطر المدبّر، بسم اللَّه القادر القاهر المقتدر السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبّر.
فسبحان من ردّد العبد فى هذه الایة بین صحو و محو، کاشفه بنعت الالهیة فاشهده جلاله، ثم کاشفه بنعت الرحمة فاشهده جماله. نام خداوندى مقدّر و مقتدر، فاطر و مدبّر، خالق و مصوّر، اولست و آخر، باطن است و ظاهر، نه باوّل عاجز و نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. خداوندى که دلها بیاسود بسماع نام او، سرها بیفروخت بیافت نشان او، جانها آرام گرفت بشهود جلال او و جمال او. خداوندى که هر که با او پیوست از دیگران ببرید، هر که قرب او طلبید چه گویم که از محنتها و بلیّتها چه دید. شعر:
فوحشى الطبیعة مستهام
نفور القلب تأباه الدیار
جبالیّ التالف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
اى جلالى، که هر که بحضرت تو روى نهاد عالمیان خاک قدم او توتیاى حدقه حقیقت خود ساختند. اى عزیزى، که هر که بدرگاه عزت تو باز آمد همه آفریدگان خود را علاقه فتراک حضرت او گردانیدند. غلام آن مشتاقم که بر سر کوى حقیقت آتشى بیفروزد! حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظر کند! عزیزا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو خبرى دهد، جان طعمه سازم بازى را که در فضاى طلب تو پروازى کند. دل نثار کنم محبّى را که بر سر کوى تو آوازى دهد. غالیه گردیم مر عارضى را که از شراب شوق تو رنگى گیرد! رشک بریم بر چشمى که از درد نایافت تو اشکى ببارد. غلام آن لافیم که هر وقتى مفلسان بىسرمایه زنند نه آن مفلسان میگویم که تو دانى. جوانمردانى را میگویم که ایشان را در بدو ارادت مجاهدت عظیم بود، خواستى گرم و ریاضتى تمام، سرى صافى و دلى بىخصومت و سینهاى بىمعصیت، این سرمایهها بدست آورده، آن گه همه بر کف صدق نهاده و بباد بىنیازى برداده، و مفلسوار در پس زانوى حسرت نشسته و بزبان شکستگى میگوید:
پرآب دو دیده و پرآتش جگرم
پرباد دو دستم و پر از خاک سرم
«تبارک» مفسران تفسیر این کلمه بر سه وجه کردهاند چنان که در نوبت دوم شرح دادیم و وجوه ثنا بر حق جلّ جلاله بر آن سه وجه منحصرست: اگر گوئیم تبارک اى دام و ثبت من لم یزل و لا یزال، ثنایى است بذکر ذات او و حق او جلّ جلاله.
و اگر گوئیم تعالى و ارتفع و تکبر، ثنایى است بذکر وصف او و عزّ او. و اگر گوئیم هو الذى یجیء البرکة من قبله، ثنایى است بذکر احسان او و فضل او با بندگان او: اول اشارت است بوجود احدى و کون صمدى، دوم اشارت است بصفات سرمدى و عزت ازلى، سوم اشارت است بکارسازى و بندهنوازى و مهربانى. و شرط بنده آنست که چون ثناء حق جلّ جلاله آغاز کند و زبان خویش بستایش او بگشاید مجرّد و منفرد گردد، نه بر دل غبارى، نه بر پشت بارى، نه در سینه آزارى، نه با کس شمارى. تخته خود از غبار اغیار سترده، نهاد خود را زهر قهر چشانیده و همت خود از ذروه عرش گذرانیده. گوى طرب در میدان طلب انداخته، تیغ قهر از نیام رجولیّت آخته، خان و مان بشریّت بجملگى واپرداخته، بر نطع عشق مهره دلباخته، جامه جفا چاک کرده، لباس وفا دوخته، از دو کون رمیده و با دوست آرمیده.
پیر طریقت گفت: دانى که دل کى خوش شود؟ که حق ناظر بود. دانى که کى خوش بود؟ که حق حاضر بود.
الدار خالیة، و الرّوح صافیة،
و النفس صادیة، و الوصل مامول.
الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ اى عبده الاخلص و نبیّه الاخص و حبیبه الادنى و صفیّه الاولى، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً اى لیکون للخلق سراجا و نورا یهتدون به الى احکام القرآن، و یستدلّون به على طریق الحق و منهاج الصدق. چه زیان دارد مصطفى عربى را بعد از آن که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت، مشترى عالم علم، درّ صدف شرف، طراز کسوت وجود، مفتاح در رشاد، مصباح سراى سداد اگر آن مدبران صنادید قریش از سر سبکبارى و سبکسارى و طیش خود گویند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ و منادى عزّت اینک ندا میگوید که: نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً. سیّدى که منشور تقدّم کونین در کمر کمال داشت، و خال اقبال برخسار جمال داشت، صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت در پیش براق عزّ او «طرّقوا طرّقوا» میزدند و خود از غایت تواضع در عالم بندگى بر خرکى مختصر نشستید، ور غلامى سیاه او را بدعوت خواندید اجابت کردید. گهى مرکب وى براق انور، و گهى مرکب وى حمارى مختصر، افسار وى از لیف و پالان وى از لیف. آرى مرکب مختلف بود امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود، اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود، و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوتش عار و مذلّت نبود، کسى که بر منشور سعادت وى این طغراء سیادت و عزّت کشیده باشند که: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ، غبار مذلت بر اساریر جبین او کى نشیند؟ در صفات او صلوات اللَّه علیه مىآید که: «کان طلق الوجه بسّاما من غیر ضحک، محزونا من غیر عبوسة، متواضعا من غیر مذلة».. در بندگى افکندگى داشت و خلایق اولین و آخرین کیمیاى کمال عزّت از آستانه مجد او فراز مىرفتند.
دنوت تواضعا و علوت مجدا
فشأناک انحدار و ارتفاع
کذاک الشّمس تبعدان تسامى
و یدنو الضوء منها و الشعاع
آفتاب که خسرو سیّارگان و شاه ستارگان است چون از برج شرف خویش سر برزند، اگر اهل عالم دامن همم درهم بندند. تا ذرّهاى از عین انوار او بدست آرند نتوانند، لکن او خود بحکم کرم و تواضع چنان که در کوشک سلطان و سراى خواجگان بتابد، در کلبه ادبار گدایان و زاویه اندوه درویشان هم بتابد. و از کمال تواضع او بود صلوات اللَّه علیه که مشرکان مکه بتعییر گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ؟» چیست این پیغامبر را که طعام میخورد و در بازارها میرود و بدست خویش طعام با خانه مىبرد و با درویشان و گدایان مىنشیند؟ و کذا کان السّیّد صلوات اللَّه علیه کان یعلف البعیر و یقم البیت و یخصف النعل و یرفع الثوب و یحلب الشاة و یأکل مع الخادم و یطحن معه اذا اعیى، و کان لا یمنعه الحیاء ان یحمل بضاعته من السوق الى اهله. و کان یصافح الغنى و الفقیر و یسلّم مبتدء و لا یحقر ما دعى الیه و لو الى حشف التّمر، و کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبید، و کان یوم قریظة و النضیر على حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف. مشرکان او را باین خصال پسندیده و اخلاق ستوده مىعیب کردند و طعن زدند از آنکه دیدههاى ایشان خیره شده انکار بود، برمص کفر آلوده، هرگز توتیاى صدق نیافته لا جرم جمال نبوّت و عزّت رسالت از دیدههاى نامحرم ایشان در پرده غیرت شد، تا هرگز او را به ندیدند و چنان که سیّد بود صلوات اللَّه علیه به نشناختند.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. جمال نبوّت را دیدهاى باید چون دیده صدیق اکبر زدوده استغفار، دیدهاى چون دیده عمر روشن کرده صبح قبول ازل، دیدهاى چون دیده عثمان باز کرده اقبال غیب، دیدهاى چون دیده على سرمه کشیده حکم حقّ تا ایشان را بخود بار دهد و جلال عزّت نبوت بحکم لطف ازل بر ایشان مکشوف گردد، و سیّد (ص) ایشان را از روى تعطّف و تلطّف گوید: «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
فسبحان من ردّد العبد فى هذه الایة بین صحو و محو، کاشفه بنعت الالهیة فاشهده جلاله، ثم کاشفه بنعت الرحمة فاشهده جماله. نام خداوندى مقدّر و مقتدر، فاطر و مدبّر، خالق و مصوّر، اولست و آخر، باطن است و ظاهر، نه باوّل عاجز و نه بآخر، از کیف باطن است و بقدرت ظاهر. خداوندى که دلها بیاسود بسماع نام او، سرها بیفروخت بیافت نشان او، جانها آرام گرفت بشهود جلال او و جمال او. خداوندى که هر که با او پیوست از دیگران ببرید، هر که قرب او طلبید چه گویم که از محنتها و بلیّتها چه دید. شعر:
فوحشى الطبیعة مستهام
نفور القلب تأباه الدیار
جبالیّ التالف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
اى جلالى، که هر که بحضرت تو روى نهاد عالمیان خاک قدم او توتیاى حدقه حقیقت خود ساختند. اى عزیزى، که هر که بدرگاه عزت تو باز آمد همه آفریدگان خود را علاقه فتراک حضرت او گردانیدند. غلام آن مشتاقم که بر سر کوى حقیقت آتشى بیفروزد! حبّذا روزى که خورشید جلال تو بما نظر کند! عزیزا وقتى که مشتاقى از مشاهده جمال تو خبرى دهد، جان طعمه سازم بازى را که در فضاى طلب تو پروازى کند. دل نثار کنم محبّى را که بر سر کوى تو آوازى دهد. غالیه گردیم مر عارضى را که از شراب شوق تو رنگى گیرد! رشک بریم بر چشمى که از درد نایافت تو اشکى ببارد. غلام آن لافیم که هر وقتى مفلسان بىسرمایه زنند نه آن مفلسان میگویم که تو دانى. جوانمردانى را میگویم که ایشان را در بدو ارادت مجاهدت عظیم بود، خواستى گرم و ریاضتى تمام، سرى صافى و دلى بىخصومت و سینهاى بىمعصیت، این سرمایهها بدست آورده، آن گه همه بر کف صدق نهاده و بباد بىنیازى برداده، و مفلسوار در پس زانوى حسرت نشسته و بزبان شکستگى میگوید:
پرآب دو دیده و پرآتش جگرم
پرباد دو دستم و پر از خاک سرم
«تبارک» مفسران تفسیر این کلمه بر سه وجه کردهاند چنان که در نوبت دوم شرح دادیم و وجوه ثنا بر حق جلّ جلاله بر آن سه وجه منحصرست: اگر گوئیم تبارک اى دام و ثبت من لم یزل و لا یزال، ثنایى است بذکر ذات او و حق او جلّ جلاله.
و اگر گوئیم تعالى و ارتفع و تکبر، ثنایى است بذکر وصف او و عزّ او. و اگر گوئیم هو الذى یجیء البرکة من قبله، ثنایى است بذکر احسان او و فضل او با بندگان او: اول اشارت است بوجود احدى و کون صمدى، دوم اشارت است بصفات سرمدى و عزت ازلى، سوم اشارت است بکارسازى و بندهنوازى و مهربانى. و شرط بنده آنست که چون ثناء حق جلّ جلاله آغاز کند و زبان خویش بستایش او بگشاید مجرّد و منفرد گردد، نه بر دل غبارى، نه بر پشت بارى، نه در سینه آزارى، نه با کس شمارى. تخته خود از غبار اغیار سترده، نهاد خود را زهر قهر چشانیده و همت خود از ذروه عرش گذرانیده. گوى طرب در میدان طلب انداخته، تیغ قهر از نیام رجولیّت آخته، خان و مان بشریّت بجملگى واپرداخته، بر نطع عشق مهره دلباخته، جامه جفا چاک کرده، لباس وفا دوخته، از دو کون رمیده و با دوست آرمیده.
پیر طریقت گفت: دانى که دل کى خوش شود؟ که حق ناظر بود. دانى که کى خوش بود؟ که حق حاضر بود.
الدار خالیة، و الرّوح صافیة،
و النفس صادیة، و الوصل مامول.
الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ اى عبده الاخلص و نبیّه الاخص و حبیبه الادنى و صفیّه الاولى، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً اى لیکون للخلق سراجا و نورا یهتدون به الى احکام القرآن، و یستدلّون به على طریق الحق و منهاج الصدق. چه زیان دارد مصطفى عربى را بعد از آن که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت، مشترى عالم علم، درّ صدف شرف، طراز کسوت وجود، مفتاح در رشاد، مصباح سراى سداد اگر آن مدبران صنادید قریش از سر سبکبارى و سبکسارى و طیش خود گویند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ و منادى عزّت اینک ندا میگوید که: نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً. سیّدى که منشور تقدّم کونین در کمر کمال داشت، و خال اقبال برخسار جمال داشت، صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت در پیش براق عزّ او «طرّقوا طرّقوا» میزدند و خود از غایت تواضع در عالم بندگى بر خرکى مختصر نشستید، ور غلامى سیاه او را بدعوت خواندید اجابت کردید. گهى مرکب وى براق انور، و گهى مرکب وى حمارى مختصر، افسار وى از لیف و پالان وى از لیف. آرى مرکب مختلف بود امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود، اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود، و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوتش عار و مذلّت نبود، کسى که بر منشور سعادت وى این طغراء سیادت و عزّت کشیده باشند که: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ، غبار مذلت بر اساریر جبین او کى نشیند؟ در صفات او صلوات اللَّه علیه مىآید که: «کان طلق الوجه بسّاما من غیر ضحک، محزونا من غیر عبوسة، متواضعا من غیر مذلة».. در بندگى افکندگى داشت و خلایق اولین و آخرین کیمیاى کمال عزّت از آستانه مجد او فراز مىرفتند.
دنوت تواضعا و علوت مجدا
فشأناک انحدار و ارتفاع
کذاک الشّمس تبعدان تسامى
و یدنو الضوء منها و الشعاع
آفتاب که خسرو سیّارگان و شاه ستارگان است چون از برج شرف خویش سر برزند، اگر اهل عالم دامن همم درهم بندند. تا ذرّهاى از عین انوار او بدست آرند نتوانند، لکن او خود بحکم کرم و تواضع چنان که در کوشک سلطان و سراى خواجگان بتابد، در کلبه ادبار گدایان و زاویه اندوه درویشان هم بتابد. و از کمال تواضع او بود صلوات اللَّه علیه که مشرکان مکه بتعییر گفتند: «ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ؟» چیست این پیغامبر را که طعام میخورد و در بازارها میرود و بدست خویش طعام با خانه مىبرد و با درویشان و گدایان مىنشیند؟ و کذا کان السّیّد صلوات اللَّه علیه کان یعلف البعیر و یقم البیت و یخصف النعل و یرفع الثوب و یحلب الشاة و یأکل مع الخادم و یطحن معه اذا اعیى، و کان لا یمنعه الحیاء ان یحمل بضاعته من السوق الى اهله. و کان یصافح الغنى و الفقیر و یسلّم مبتدء و لا یحقر ما دعى الیه و لو الى حشف التّمر، و کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبید، و کان یوم قریظة و النضیر على حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف. مشرکان او را باین خصال پسندیده و اخلاق ستوده مىعیب کردند و طعن زدند از آنکه دیدههاى ایشان خیره شده انکار بود، برمص کفر آلوده، هرگز توتیاى صدق نیافته لا جرم جمال نبوّت و عزّت رسالت از دیدههاى نامحرم ایشان در پرده غیرت شد، تا هرگز او را به ندیدند و چنان که سیّد بود صلوات اللَّه علیه به نشناختند.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ. جمال نبوّت را دیدهاى باید چون دیده صدیق اکبر زدوده استغفار، دیدهاى چون دیده عمر روشن کرده صبح قبول ازل، دیدهاى چون دیده عثمان باز کرده اقبال غیب، دیدهاى چون دیده على سرمه کشیده حکم حقّ تا ایشان را بخود بار دهد و جلال عزّت نبوت بحکم لطف ازل بر ایشان مکشوف گردد، و سیّد (ص) ایشان را از روى تعطّف و تلطّف گوید: «انّما انا لکم مثل الوالد لولده».
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ نمىبینى بخداوند خویش، کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ؟ که چون سایه کشید ؟ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً و اگر خواستى آن کردى ایستاده آرمیده ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلًا (۴۵) آن گه آفتاب را بر آن سایه نشان نماى کردیم و بر پى او رونده.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً (۴۶) آن گه ما خود مىگیریم آن سایه را باز گرفتنى آسان.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً او آن کس است که شب در شما پوشید و آن را پوشش شما کرد، وَ النَّوْمَ سُباتاً و خواب شما را آسایش کرد، وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً (۴۷) و بامداد روز ماننده رستخیز کرد،.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ او آنست که بادها گشاد در هوا پیش ببخشایش خویش، وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (۴۸) و فرو فرستادیم از آسمان آبى پاک.
لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً تا زنده کنیم بآن شهرى مرده، وَ نُسْقِیَهُ بیاشامانیم آن را، مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً از آنچه آفریدیم چهارپایان را، وَ أَناسِیَّ کَثِیراً (۴۹) و مردمان فراوان را.
وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ میگردانیم میان ایشان لِیَذَّکَّرُوا تا پند ما پذیرند، فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۵۰) پس سر باز زد بیشتر مردمان که نه مگر ناسپاسى.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر ما خواستید، لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً (۵۱) ما فرستادید در هر شهرى آگاه کننده.
فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ نگر تا فرمان کافران نبرى، وَ جاهِدْهُمْ بِهِ و باز کوش با ایشان جِهاداً کَبِیراً (۵۲) باز کوشیدنى بزرگ.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ او آنست که فراهم گذاشت دو شاخ آب در دریا: هذا عَذْبٌ فُراتٌ این آبى سخت خوش وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ و این شورابى سخت تلخ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً و میان آن دو دریا جدایى ساخته، وَ حِجْراً مَحْجُوراً (۵۳) بستهاى بازداشته.
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً او آنست که از آب مردم آفرید، فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً آن را نژاد کرد و خویش و پیوند وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً (۵۴) و خداوند تو تواناى است همیشى.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و مىپرستند فرود از اللَّه ما لا یَنْفَعُهُمْ وَ لا یَضُرُّهُمْ چیزى که نه سود کند ایشان را و نه زیان، وَ کانَ الْکافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِیراً (۵۵) کافر همیشه دیو را هم پشت است و بر اللَّه یاور و پشت برو گردانیده.
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۵۶) و نفرستادیم ترا مگر بشارت دهى بیم نمایى،.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمىخواهم از شما برین پیغام هیچ مزدى إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۵۷) مگر آن را تا هر که خواهد بخداوند خویش راه جوید.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ کار بسپار و پشت باز کن بآن زنده که هرگز نمیرد، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ و بستاى او را بپاکى او وَ کَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً (۵۸) و آگاه و بسنده دان او را و دانا بگناه بندگان او.
الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که بیافرید آسمانها را و زمینها را وَ ما بَیْنَهُما و آنچه در میان آنست فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ آن گه مستوى شد بر عرش رحمن، فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (۵۹) خبر او ازو پرس که او آگاه ازو.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ و آن گه که ایشان را گویند که سجود کنید رحمن را، قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ گویند چه چیز است رحمن؟ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا باش تا سجود کنیم ما از بهر آنکه مىفرمایى ما را؟ وَ زادَهُمْ نُفُوراً (۶۰) ایشان را رمیدن میفزاید.
ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسِیراً (۴۶) آن گه ما خود مىگیریم آن سایه را باز گرفتنى آسان.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً او آن کس است که شب در شما پوشید و آن را پوشش شما کرد، وَ النَّوْمَ سُباتاً و خواب شما را آسایش کرد، وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً (۴۷) و بامداد روز ماننده رستخیز کرد،.
وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ او آنست که بادها گشاد در هوا پیش ببخشایش خویش، وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (۴۸) و فرو فرستادیم از آسمان آبى پاک.
لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً تا زنده کنیم بآن شهرى مرده، وَ نُسْقِیَهُ بیاشامانیم آن را، مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً از آنچه آفریدیم چهارپایان را، وَ أَناسِیَّ کَثِیراً (۴۹) و مردمان فراوان را.
وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَیْنَهُمْ میگردانیم میان ایشان لِیَذَّکَّرُوا تا پند ما پذیرند، فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً (۵۰) پس سر باز زد بیشتر مردمان که نه مگر ناسپاسى.
وَ لَوْ شِئْنا و اگر ما خواستید، لَبَعَثْنا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ نَذِیراً (۵۱) ما فرستادید در هر شهرى آگاه کننده.
فَلا تُطِعِ الْکافِرِینَ نگر تا فرمان کافران نبرى، وَ جاهِدْهُمْ بِهِ و باز کوش با ایشان جِهاداً کَبِیراً (۵۲) باز کوشیدنى بزرگ.
وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ او آنست که فراهم گذاشت دو شاخ آب در دریا: هذا عَذْبٌ فُراتٌ این آبى سخت خوش وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ و این شورابى سخت تلخ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً و میان آن دو دریا جدایى ساخته، وَ حِجْراً مَحْجُوراً (۵۳) بستهاى بازداشته.
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً او آنست که از آب مردم آفرید، فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً آن را نژاد کرد و خویش و پیوند وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً (۵۴) و خداوند تو تواناى است همیشى.
وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ و مىپرستند فرود از اللَّه ما لا یَنْفَعُهُمْ وَ لا یَضُرُّهُمْ چیزى که نه سود کند ایشان را و نه زیان، وَ کانَ الْکافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِیراً (۵۵) کافر همیشه دیو را هم پشت است و بر اللَّه یاور و پشت برو گردانیده.
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۵۶) و نفرستادیم ترا مگر بشارت دهى بیم نمایى،.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمىخواهم از شما برین پیغام هیچ مزدى إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۵۷) مگر آن را تا هر که خواهد بخداوند خویش راه جوید.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ کار بسپار و پشت باز کن بآن زنده که هرگز نمیرد، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ و بستاى او را بپاکى او وَ کَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً (۵۸) و آگاه و بسنده دان او را و دانا بگناه بندگان او.
الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ او که بیافرید آسمانها را و زمینها را وَ ما بَیْنَهُما و آنچه در میان آنست فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ آن گه مستوى شد بر عرش رحمن، فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً (۵۹) خبر او ازو پرس که او آگاه ازو.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ و آن گه که ایشان را گویند که سجود کنید رحمن را، قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ گویند چه چیز است رحمن؟ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا باش تا سجود کنیم ما از بهر آنکه مىفرمایى ما را؟ وَ زادَهُمْ نُفُوراً (۶۰) ایشان را رمیدن میفزاید.