عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۴
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۸
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۲
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۰
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۱۰
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۳
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۷
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۱
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۸
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۰
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۶
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۰
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۶
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۳۹
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است
در عشق اگر بادیهای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است
سد بلعجبی هست همه لازمه عشق
از جمله یکی قصهٔ محمود و ایاز است
عشق است که سر در قدم ناز نهاده
حسن است که میگردد و جویای نیاز است
این زاغ عجب چیست که کبک دریش را
رنگینی منقار ز خون دل باز است
این مهرهٔ مومی که دل ماست چه تابد
با برق جنون کاتش یاقوت گداز است
وحشی تو برون ماندهای از سعی کم خویش
ورنه در مقصود به روی همه باز است
یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است
در عشق اگر بادیهای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است
سد بلعجبی هست همه لازمه عشق
از جمله یکی قصهٔ محمود و ایاز است
عشق است که سر در قدم ناز نهاده
حسن است که میگردد و جویای نیاز است
این زاغ عجب چیست که کبک دریش را
رنگینی منقار ز خون دل باز است
این مهرهٔ مومی که دل ماست چه تابد
با برق جنون کاتش یاقوت گداز است
وحشی تو برون ماندهای از سعی کم خویش
ورنه در مقصود به روی همه باز است
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۴۳
خوار میکن ، زار میکش، منتت بر جان ماست
خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست
چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد
این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست
ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد
ناز و استغنا ولی هم عهد و هم پیمان ماست
بی رضای ماست سویت آمدن از ما مرنج
این نه جرم ما گناه پای نافرمان ماست
بر وجود ما طلسمی بسته حرمان درت
کانچه غیر از ماست دیوار و در زندان ماست
تلخ داروی است زهر چشم و ترک نوشخند
لیکن آن دردی که ما داریم این درمان ماست
عقل را با عشق و عاشق را به سامان دشمنیست
بی خرد وحشی که در اندیشهٔ سامان ماست
خواری ظاهر گواه عزت پنهان ماست
چشم ظاهر بین بر آزار است وای ار بنگرد
این گلستانها که پنهان زیر خارستان ماست
ترک ما کردی و مهر و لطف بیعت با تو کرد
ناز و استغنا ولی هم عهد و هم پیمان ماست
بی رضای ماست سویت آمدن از ما مرنج
این نه جرم ما گناه پای نافرمان ماست
بر وجود ما طلسمی بسته حرمان درت
کانچه غیر از ماست دیوار و در زندان ماست
تلخ داروی است زهر چشم و ترک نوشخند
لیکن آن دردی که ما داریم این درمان ماست
عقل را با عشق و عاشق را به سامان دشمنیست
بی خرد وحشی که در اندیشهٔ سامان ماست
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۵۹
خوش صید غافلی به سر تیر آمدست
زه کن کمان ناز که نخجیر آمدست
روزی به کار تیغ تو آید نگاه دار
این گردنی که در خم زنجیر آمدست
کو عشق تا شوند همه معترف به عجز
اول خرد که از پی تدبیر آمدست
عشقی که ما دو اسبه ازو میگریختیم
اینست کامدست و عنانگیر آمدست
ملک دل مرا که سواری بس است عشق
با یکجهان سپاه به تسخیر آمدست
در خاره کندهاند حریفان به حکم عشق
جویی که چند فرسخ از آن شیر آمدست
بی لطفیی به حال تو دیدم که سوختم
وحشی بگو که از توچه تقصیر آمدست
زه کن کمان ناز که نخجیر آمدست
روزی به کار تیغ تو آید نگاه دار
این گردنی که در خم زنجیر آمدست
کو عشق تا شوند همه معترف به عجز
اول خرد که از پی تدبیر آمدست
عشقی که ما دو اسبه ازو میگریختیم
اینست کامدست و عنانگیر آمدست
ملک دل مرا که سواری بس است عشق
با یکجهان سپاه به تسخیر آمدست
در خاره کندهاند حریفان به حکم عشق
جویی که چند فرسخ از آن شیر آمدست
بی لطفیی به حال تو دیدم که سوختم
وحشی بگو که از توچه تقصیر آمدست