عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ الآیة... میگوید آنک آن پیغامبران، آن سخن رسانان و بر رسالت من استواران، ما ایشان را فضل دادیم بر یکدیگر و افزونى دادیم در برترى بچیز چیز از فضائل، همه پیغامبران برتران از همه آدمیان، وانگه مرسلان مهینان از دیگران، وانگه اولو العزم ازیشان برتر از دیگران وانگه آدم بکرامت در خلقت، و نوح در اجابت دعوت، و ابراهیم در خلت، و داود در زبور و در آواز و ملک و نبوت، و سلیمان در سخن گفتن با مرغ و تسخیر با دو جن و شیاطین و ملک و علم و رسالت، و موسى در مناجات و مکالمت، و عیسى از مادر بى‏پدر و زنده در آسمان و کشتن دجال بآخر عهد، و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقرآن و بدیدار شب معراج و مهر نبوت و فردا بشفاعت.
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ الآیة... ازیشان کس است که اللَّه با وى سخن گفت یعنى بى واسطه و ترجمان و بى سفیر در میان، و آن آدم است و موسى و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، اما سخن با آدم آنست که گفت رب العزة اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ و درست است خبر که رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«خلق اللَّه آدم على صورته و طوله ستون ذراعا فلما خلقه، قال اذهب، فسلم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس، فاسمع ما یجیبونک به، فانه تحیّتک و تحیّة ذریتک، قال فذهب فقال السلام علیکم، فقالوا السلام علیک و رحمة اللَّه، قال فکلّ من یدخل الجنة على صورة آدم طوله ستون ذراعا، فلم یزل الخلق ینقص حتى الآن.»
و مردى آمد برسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت یا رسول اللَّه أ نبیّا کان آدم؟ قال «نعم مکلما»
و سخن گفتن با موسى آنست که رب العزة گفت در قرآن إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، فَاعْبُدْنِی، إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی، انى انا اللَّه رب العالمین، وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و فى الخبر ما روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «کلم اللَّه اخى موسى ع بمائة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى.»
و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان موسى کان یمشى ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا، ثم نودى الثانیة یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا، و ارتعدت فرائصه ثم نودى الثالثة «یا موسى بن عمران، انّى انا اللَّه لا اله الا انا، فقال لبیّک فخر اللَّه ساجدا، فقال ارفع رأسک یا موسى بن عمران، فرفع رأسه، فقال یا موسى ان احببت ان تسکن فى ظلل عرش یوم لا ظل الّا ظلّه فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف، یا موسى ارحم ترحم، یا موسى کما تدین تدان، یا موسى انه من لقینى و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلى و موسى کلیمى. فقال الهى و من محمد؟ قال یا موسى، و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منه کتبت اسمه مع اسمى فى العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفى الف سنة، و عزتى و جلالى، ان الجنة محرمة حتى یدخلها محمد و امته. قال موسى و من امة محمد؟ قال امته الحمادون، یحمدون صعودا و هبوطا، و على کل حال یشدّون اوساطهم و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنهار، رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا اللَّه، قال الهى اجعلنى نبى تلک الامة، قال نبیها منها، قال اجعلنى من امة ذلک النبى.
قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه. فى دار الجلال».
اما سخن گفتن با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آنست که شب معراج که بر خداى رسید، با خداى سخن گفت و با وى رازها رفت، که از آن چیزى گفتنى نیست، و رب العالمین آن رازها سر بسته بیرون داد گفت «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏». اما بعضى از آنک نصیب خلق در آن بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بیرون داد گفت: «رأیت ربى عز و جل بعینى، فالهمنى ربى حتى قلت التحیات اللَّه و الصلوات الطّیبات، فقال لى ربى عز و جل، السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین ثم قال ربى. یا محمد، قلت لبیک ربى، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفىّ حتى و جدت برد انامله بین ثدیى، فتجلى لى ما فى السماوات و ما فى الارض. و فى روایة اخرى قال لى ربى سل، فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما، و ألنت له الحدید و سخّرت له الجبال و الجن و الانس و الشیاطین، و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعده، و علّمت عیسى التوریة و الانجیل، و جعلته یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک، و اعذته و امه من الشیطان الرجیم، فلم یکن للشیطان علیهما سبیل، فقال لى ربى یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا، و کلّمتک کما کلمت موسى تکلیما، و ارسلتک الى الناس کافّة بشیرا و نذیرا، و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک، فلا اذکر الّا ذکرت معى، و جعلت امتک اقواما، اناجیلهم فى صدورهم، و جعلتهم آخر الامم خلقا و اولهم بعثا، و اولهم دخولا الجنة، و أعطیتک سبعا من المثانى، لم اعطها نبیا قبلک، و اعطیتک خواتیم سورة البقره و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ میگوید برداشت لختى ازیشان بر لختى بدرجها، همانست که گفت وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ این درجات پیغامبران است و تفاضل میان ایشان، اما دیگر مردمان هم بعضى را بر بعضى شرف داد و افزونى در برترى، بعضى را درجه علم داد، بعضى را درجه عبادت و توفیق طاعت و یافت مثوبت، و بعضى را در روزى و احوال معاش در دنیا. اما درجه علم آنست که در قصه ابراهیم خلیل گفت «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ، نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» و در سورة یوسف گفت نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ و در سورة المجادله گفت یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ. اما درجات توفیق طاعت و درجات پاداش آنست که گفت فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً. همانست که جاى دیگر گفت «لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا»
جاى دیگر گفت وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا بندگان را میگوید که عمل میکنند که ایشان بر درجات‏اند، درجه آن کس که بریا کار میکند چون درجه مخلصان نیست، و نه درجه جاهل چون درجه عالم، و نه درجه سنى چون درجه صاحب هوى، و نه درجه عادتیان چون درجه مخلصان. اما درجات روزى و احوال معاش دنیا و تفاضل و تفاوت در آن میان ایشان آنست که گفت «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» میگوید قسمت کردیم و بخشیدیم میان خویش زندگى و معاش ایشان، و ایشان را برداشتیم زبر یکدیگر، در توانگرى و درویشى و عز و ذل و اقامت و غربت و صحت و بیمارى و عافیت و بلا و شادى و اندوه. این همه که گفتیم درجات این جهانى‏اند، و تفاضل و تفاوت میان خلق درین جهان. باز درجات آن جهانى در افزونى دادن بر یکدیگر مه نهاد و بزرگتر، چنانک گفت «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا». و درجات آن جهانى آنست که بهشتیان را گفت «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» ایشانراست درجه‏هاى بلند، بهشتهاى جاودانه پاینده، هر یکى بقسمى نواخته، و هر یکى را درجه ساخته، و هر یکى را از فضل بهره انداخته، همانست که گفت «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» مؤمنانرا میگوید براستى و درستى که ایشانراست درجات پاداش، بنزدیک خداوند ایشان، و آمرزش و مزد نیکو بى‏رنج، هر که امروز اندوهگن‏تر، فردا شادتر، هر که امروز ترسنده‏تر، فردا ایمن تر، هر که امروز کوشنده‏تر در طاعت، فردا توانگرتر در دار مقامت.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسى مریم را کتاب انجیل و معجزه‏ها چون زنده کردن مردگان و بینا کردن نابینایان و درست کردن پیسان و معتوهان و دردمندان و منقوصان. «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» بجان پاک که باد آورد و در مادر وى دمید، و گفته‏اند که «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئیل است.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد موسى و عیسى و بینهما الف نبى» میگوید اگر خداى خواستید ایشان مختلف نگشتندید و باز ایستادندید بر سخن پیغامبران و بر دین و نشان ایشان اقتتال نامى است اختلاف را از بهر آنک اختلاف تخم اقتتال است، از خلاف قتال زاید، و آنچه در اول گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ و در آخر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا این حکم تکرار ندارد که هر یکى معنیى را گفت اقتتال اول اختلاف است و اقتتال ثانى حقیقت قتل و محاربت، میگوید: اگر اللَّه خواستید ایشان مختلف نگشتندید و یک امت بود ندید، چنانک جاى دیگر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ آن گه گفت و اگر اللَّه خواستید که این اختلاف نبودى، قتل و محاربت میان ایشان نرفتى، و قیل معناه و لو شاء اللَّه ان لا یأمر المؤمنین بالقتال للکافرین عقوبة لکفرهم لما اقتتلوا میگوید اگر اللَّه خواستید که مؤمنانرا نفرماید بقتال و محاربت کافران، عقوبت کفر ایشان را ایشان اقتتال نکردندى. این آیت در قدریان و معتزلیان است، که ایشان اضافت مشیت با خلق میکنند، و مشیت حق تبع مشیت خلق مى‏سازند، رب العزة درین آیت اضافت مشیت به کلیت با خود کرد، و نفى اقتتال بر ناخواست خود حوالت کرد. شافعى باین معنى اشارت کرده و گفته:
فما شئت کان و ان لم نشأ
و ما شئت ان لم نشأ لم یکن
خلقت العباد على ما علمت
ففى العلم یمضى الفتى و المسن
على ذا مننت و هذا خذلت
و هذا اعنت و ذا لم تعن
فمنهم شقى و منهم سعید
و منهم قبیح و منهم حسن
یکى از پیران سلف گفت نام او ابو غیاث که در عهد ما قدرى فرمان یافت، وى را در گورستان مسلمانان دفن کردیم، همان شب بخواب دیدم که جنازه مى‏بردند، و حمّالان آن سیاهان، و آن کس که بر آن جنازه بود پایهایش از پیش جنازه بیرون آمده بر مثال آلاس سیاه، آن سیاهان را گفتم که این جنازه کیست؟ گفتند جنازه فلان مرد یعنى آن قدرى، گفتم نه وى را دفن کردیم در فلان جایگه؟ گفتند آن نه جاى وى بود، ابو غیاث گفت از پس وى میرفتم تا خود کجا برند، گفتا بناوس گبرانش بردند و آنجاش دفن کردند. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
اعتقاد قدرى آنست که اگر خواهد طاعت کند و اگر خواهد معصیت، که هر دو در مشیّت و استطاعت اوست، نه در مشیت و تقدیر اللَّه، ازینجاست که قدرى هرگز نگوید: اللهم وفّقنى، اللهم اعصمنى، و هرگز نگوید لا حول و لا قوة الا باللّه و گفته‏اند که قدریى گبرى را گفت که مسلمانان شود، گبر گفت تا خداى خواهد، قدرى گفت اللَّه میخواهد و شیطان ترا نمى‏گذارد و نمى‏خواهد، گبر جواب داد که این عجب کاریست که اللَّه را خواستى است و شیطان را خواستى، وانگه خواست شیطان غلبه دارد برخواست خداى، ما هذا الّا شیطان قوى. و عن الحسن بن ابى الحسن قال: جف القلم و قضى القضاء و تم القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل، و سعادة من عمل و اتّقى، و شقاء من ظلم و اعتدى، و بالولایة من اللَّه للمؤمنین و التبرئة من اللَّه للمشرکین، من کفر بالقدر فقد کفر بالاسلام.
و روى عن الحسین بن على ع قال «ان القدریة لم یرضوا بقول اللَّه و لا بقول الملائکة و لا بقول النبیین و لا بقول اهل الجنة و لا بقول اهل النار و لا بقول اخیهم ابلیس، اما قول اللَّه تعالى فانه یقول وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اما قول الملائکة سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا و امّا قول النبیین، فقول نوح: «وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ» و قول موسى: «إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ» و امّا قول اهل الجنة: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ، لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ و اما قول اهل النار: لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ و اما قول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی.
و قال جعفر بن محمد الصادق ع «جلّ العزیز ان یأمر بالفحشاء و عزّ الجلیل ان یکون فى ملکه ما لا یشاء».
عبد اللَّه عمر را گفتند در بصره قومى پدید آمده‏اند که قدر را منکراند، عبد اللَّه گفت من ازیشان بیزارم، آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکى ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند، اللَّه از وى نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد. و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند اللَّه در ازل هر چه بودنى است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت همه تقدیر کرد، و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وى بود در لوح محفوظ نبشت، وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید، اینست که رب العزة گفت وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ فعل بنده کسب وى است و آفریده خدا است، بنده مکتب است و خدا مکتسب نه، و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه. و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنى علم نیست، آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست، و دین جبر و قدر نیست، قدرى خود را استطاعت نهد گوید: هر چه خواهم کنم. و جبرى بنده را خود اختیار نگوید. اهل سنت گویند: بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است، تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست، و نتواند کرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... میگوید اى شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید، صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خداى و در فرمانبردارى وى هزینه کنید، پیش از آن که آید روزى یعنى روز رستخیز، که در آن روز بیع نبود که کسى را باز فروشند تا خود را باز خرد، و نه بدان را آن روز دوستى بود یا مهربانى که بریشان بخشاید، و نه شفیعى یابند که ایشان را بخواهد لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ بر قرائت مکى و بصرى هر سه نصب‏اند بر تبرئه، یعنى که البته هیچ استثنا نیست در نومیدى ایشان و بر قراءة باقى هر سه رفع است على الابتداء.
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى هم الذین وضعوا الامر غیر موضعه، جاى دیگر گفت وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ بیداد گران ایشانند که از بد خویش با قرار و پشیمانى باز پس نیابند. گفته‏اند که ظلم بر سه قسم است: یکى میان بنده و نفس خویش، دیگر میان بنده و بنده، سدیگر میان بنده و حق، و در مقابله این سه قسم اقسام عدالت است، و عدالت مهین آنست که میان بنده و حق است و آن ایمان است، همچنین ظلم مهین آنست که میان بنده و حق است و آن کفر است، ازینجا گفت رب العالمین وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ الآیة.... پیغامبران همه نواختگان‏اند، خاصه مرسلان که برگزیدگان و مهینان‏اند، لکن نه چون پیغامبر ما محمد عربى و مصطفى هاشمى، که سید ایشانست و سید سران و سرورانست، کل کمال و جمله جمال است، قبله اقبال و مایه افضال است، خرد را جان و جان را دانش، دل را امید و سر را آرایش، نه قوت او چون قرت دیگر پیغامبران، نه مرکب او چون مرکب ایشان، اگر آنچه قوت خاص وى بود و از حضرت عندیّت بادرار مرجان وى را روان بود، و از آن این خبر باز داد که اظل عند ربى، یطعمنى و یسقینى، اگر یک ذره از آن آدم صفى بچشیدى، یا نصیب موسى کلیم و عیسى نجى آمدى، زهر راه ایشان گشتى و بارگاه ایشان هرگز طاقت کشش آن نداشتى. ازینجا همى گفت: لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل و چنانک قوت وى دیگر بود، مرکب وى دیگر بود، که شش هزار سال انبیا را پیشى داد، گفت چندانک طاقت دارید، مرکبها بدوانید و بمقدمه لشکر و طلیعه بیرون روید، که چون ما پاى در مرکب آوریم، بیک میدان از همه درگذریم، نحن الآخرون السابقون انبیا را که از پیش فرستادند، همه از بهر تمهید قواعد کار وى فرستادند، آدم را گفتند: رو شراب انس در جام قدس نوش کن، بسراى سعادت نظرى کن، بسراى شقاوت گذرى کن، ببستان فضل در نگر، از زندان عدل بر اندیش، از آنجا باز آى، فرزندان را خبر ده، که ایشان امّت آن کس اند که فرزند نجیب او خواهد بود. بعد از آن ادریس را گفتند رو برین معراج روحانى، برین گلشن بلند بر شو، نیک تأمل کن، دور هر فلکى را سیر هر اخترى را نیک بنگر بسان مرد منجم، تا روزگار سعادت کى خواهد بود، که سرا پرده شرع مطهر محمد مرسل بزنند و اطناب آن از قاف تا قاف بکشند، بعد از آن ابراهیم خلیل را امر آمد که رو بسان کد خداى باش در زمین حجاز، خطّه حرم را نشان بر کش، در زمین شام نزل او بساز، که هر کجا مهتر چنو بود، کد خدا کم از خلیل نشاید و. بعد از آن موسى را امر آمد: که اى موسى رو بسان اسپاه سالارى، عصا بر سفت نه، و با آن مرد طاغى که أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏ میگوید جنگ کن، او را بدریا در آر، بآب بکش، تا چون درویشان امت محمد مرسل درآیند و سر بر سجده نهند و بنده‏وار سبحان ربى الاعلى گویند ظلمت نفس آن مرد طاغى خلوت سلوت ایشان را رحمتى نیارد. بعد از آن خطاب آمد: که اى عیسى، تو در آى و مبشرا برسول مبشر باش، بگوى که بر اثر من سید ولد آدم مى‏آید، اى عیسى! در آسمان چهارم مى‏باش تا آخر عهد که دشمن دولت او بیرون آید، از مرکز چهارم قدم بر صخره بیت المقدس نه و آن دشمن را هلاک کن، آدم در مقدمه بسان مژده دهنده بود، ادریس بسان منجم، ابرهیم بسان کد خدا، موسى بسان اسپاه سالار عیسى بسان حاجب و مبشّر، همه عالم از بهر او آراسته، و همه در کار او برخاسته، شرعها را شرع او نسخ کرده، و عقدها را عقد او فسخ کرده، کار کار او، شرع شرع او، حرم حرم او، عزت عزت او، اگر نه جمال و عزّ او بودى نه همانا که پرگار قدرت در دایره وجود بگشتى، یا آدم و آدمیان را نام و نشان بودى لولاک لما خلقت الکونین.
گر نه سبب تو بودى اى در خوشاب
آدم نزدى دمى درین کوى خراب
هجران تو گر زمانه دیدى در خواب
گشتى دل و جان این جهان آتش و آب
گفته‏اند وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ اشارتست بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و تشریف و تکریم وى را. و غیرت دوستى را صریح بنگفت تا در مدح بلیغتر باشد و بدوستى نزدیکتر.
آورده‏اند که چون بنده خداى را دوست دارد، خداى وى را در میان خلق مشهور گرداند و چون خداى بنده را دوست دارد، وى را از خلق بپوشاند و مستور دارد، تا کس را بر سر دوستى وى اطلاع نبود.
پیر طریقت گفت در دوستى غیرت از باب است، و هر دل در آن دوستى و غیرت نیست خرابست. نصر آبادى گفت الحق غیور و من غیرته انه لم یجعل الیه طریقا سواه. و هم ازین بابست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم با اعرابیى مبایعت کرد در اسبى، و اعرابى اقالت خواست، رسول وى را اقالت کرد، اعرابى گفت عمرک اللَّه ممن انت؟ تو از کدام قبیله و چه مردى؟ رسول گفت «انا امرؤ من قریش»
یکى از یاران گفت آن اعرابى را کفاک جفاء ان لا تعرف نبیّک. بعضى علما گفتند مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، غیرت را نام خویش صریح بگفت و آنچه بر لفظ صحابى رفت که پیغامبر خویش را مى‏نشناسى تعریف بود، تا بر اعرابى پوشیده نماند که وى پیغامبر است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... اهل تحقیق از راه تدقیق بمنقاش فهم ازین آیت لطیفه بیرون آورده‏اند گفتند لا بَیْعٌ فِیهِ اشارتست باین مبایعت که رب العالمین گفت إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الآیة. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الناس غادیان: فمبتاع نفسه فمعتقها و بایع نفسه فموبقها»
و آن منزلت مقتصدانست که خداى را عز و جل بامید بهشت و طلب ثواب پرستند، وَ لا خُلَّةٌ اشارت بآن محبت است که رب العزة گفت إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ جاى دیگر گفت وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ و این اشارت به منزلت سابقانست، که خداى را عز و جل بدوستى و شوق پرستند، وَ لا شَفاعَةٌ اشارت بمنزلت ظالمانست، که از درجه مقتصدان و سابقان واماندند، و در عبادت خداى همه تقصیر کردند، اما دل از شفاعت رسول خدا بر نگرفتند که گفت: «شفاعتى لاهل الکبائر من امتى».
اشارت جمله آیت آنست که هر که در دنیا که سراى کسب و عملست، ازین سه منزل بازماند و به یکى از آن نرسد، فردا در قیامت از آن بازمانده تر و دورتر بود، که اللَّه میگوید آن روزى است که لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الآیة... ابى کعب گفت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از من پرسید که اى آیة فى کتاب اللَّه عز و جل اعظم؟ گفت در کتاب خداى کدام آیة بزرگوارتر و شریفتر یا ابا المنذر گفتم خدا داناتر بآن و پس رسول وى، گفت سه بار این بپرسید، پس من گفتم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ‏
فضرب فى صدرى، ثم قال «هنیئا لک العلم ابا المنذر! و الذى نفسى بیده، ان لها لسانا، یقدس الملک عند ساق العرش»
و خبر درست است که ابو هریره گفت کلید بیت الصدقه در دست من بود، و آنجا خرما نهاده، یک روز چون در بگشادم، دیدم که از آن خرما چیزى بر گرفته بودند، یک دو بار باز رفتم، هم چنان دیدم، با رسول خدا بگفتم، رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این بار چون در روى، بگوى سبحان من سخرک لمحمد یعنى که آن شیطانست، و باین کلمه آشکارا شود. بو هریره چون در بگشاد این تسبیح بگفت، نگه کرد شیطان پیش وى ایستاده بود، بو هریره گفت یا عدو اللَّه انت صاحب هذا؟ این تو کردى؟ گفت آرى من کردم، و من بر گرفتم براى قومى درویشان جن، و از تو پذیرفتم که نیز نیایم. بو هریره دست از وى باز گرفت و رفت، پس دیگر بار باز آمد، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بو هریره را گفت چون در شوى همان تسبیح گوى تا وى را در بند خود آرى، بو هریره همان تسبیح گفت و وى را بگرفت وى بزینهار آمد و در پذیرفت که باز نیایم، پس خلاف کرد و باز آمد، بو هریره گفت این بار آنست که ترا بر رسول خدا برم، شیطان گفت مکن تا ترا چند کلمت بیاموزم: دعنى اعلمک کلمات ینفعک اللَّه بها اذا اویت الى فراشک، فاقرأ آیة الکرسى اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ حتى تختم الآیة فانک لن یزال علیک من اللَّه حافظ و لا یقرّبک شیطان حتى تصبح، قال فخلیت سبیله، فاصبحت، فقال لى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما فعل اسیرک؟ قلت زعم انه یعلمنى کلمات ینفعنى اللَّه بها، قال اما انّه صدقک و هو کذوب، تعلم من تخاطب منذ ثلاث لیال ذاک شیطان.
و بخبرى دیگر مى‏آید از مصطفى گفت هر آن کس که آیة الکرسى برخواند از پس نماز فریضه بثواب شهیدان رسد، و اللَّه تعالى بخودى خود قبض روح وى کند، گفتا و هر آن کس که از خانه بیرون شود، و این آیت میخواند، رب العزة هفتاد هزار فریشته بر وى گمارد تا از بهر او استغفار میکنند، و مرو را دعا میگویند، چون بخانه باز آید و این آیت بر خواند، وى را درویشى و بى کامى پیش نیاید. و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «سید القرآن البقرة، و سید البقرة آیة الکرسى، یا على ان فیها لخمسین کلمة فى کل کلمة خمسون برکة».
و قال على بن ابى طالب ع «ما ارى رجلا ولد فى الاسلام او ادرک عقله الاسلام یبیت ابدا حتى یقرأ هذه الآیة: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ... و لو تعلمون ماهى انما اعطیها نبیّکم من کنز تحت العرش لم یعطها احد قبل نبیّکم و ما بث لیلة قط حتى اقرء بها ثلاث مرّات، اقرأها فى الرکعتین بعد العشاء الآخرة و فى وترى و حین آخذ مضجعى من فراشى».
آورده‏اند که راه زنى وقتى در راهى حزمه‏اى ببرد، که در آن حزمه مال فراوان بود و در ضمن آن رقعه دید بر آن آیة الکرسى نبشته، آن حزمه برمّت بخداوند خویش باز رسانید. یاران وى گفتند چرا رد کردى؟ و میدانى که مال فراوان در آن بود، گفت صاحب آن حزمه از علما شنیده که هر چه آیت الکرسى بصحبت آن بود دزد نبرد، باین اعتقاد آن نبشته در میان حزمه نهاد، اکنون اگر من ببرم اعتقاد وى بعلما بد شود، و دین وى بخلل آید و من که آمده‏ام بآن آمده‏ام که راه دنیا زنم نه راه دین.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وحّد نفسه و شهدها انّه لا اله الّا هو، خود را خود ستود و بر خود ثنا کرد، دانست که افهام و اوهام خلایق در مبادى اشراق جلال وى برسد و بمدح و ثناى وى نرسد، گواهى داد خود را بیکتایى در ذات، و پاکى در صفات، بزرگوارى در قدر و توان و برترى در نام و نشان، اللَّه اوست که نامور بیش از نام برانست و راست نام ترا از همه نامورانست، و سازنده آئین جهانیانست. بار خداى همه بار خدایان و کامگار بر جهانیان، و دارنده همگان. لا إِلهَ إِلَّا هُوَ کلمه اخلاص است، که بندگان را بدان خلاص است، سى و هفت جایگه در قرآن این کلمه بگفته، و عالمیان را بآن بخوانده و عملها بدان پذیرفته، و پیغامبران بآن فرستاده. یقول تعالى و تقدس وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان افضل ما اقول انا و ما قال النبیّون من قبلى لا اله الا اللَّه»
و عن ابى بکر انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال علیکم بلا اله الا اللَّه و الاستغفار و اکثروا منهما، فان ابلیس قال اهلکت الناس بالذنوب و اهلکونى بلا اله الا اللَّه و الاستغفار».
بکر بن عبد اللَّه المزنى روایت کند که پادشاهى بود در روزگار گذشته ازین متمردى بد مرد، طاغیى شوخگن، جبارى بت پرست، که تا بود آئین کفر و بت پرستى راست میداشت و آن را مى‏برزید و خلق را بر آن میخواند و مسلمانان را مى‏رنجانید.
مسلمانان بغزاء وى شدند و نصرت مسلمانان را بود، و او را بگرفتند بقهر و خواستند که او را تعذیب کنند تا در عذاب هلاک شود، قمقمه عظیم بساختند و او را در آن نشاندند در میان آب، و آتش در زیر آن کردند، آن مرد طاغى در آن عذاب بتان را یکان یکان مى‏خواند، و ازیشان فریاد رسى همى جست، میگفت یا فلان و یا فلان أ لم اکن اعبدک، الم امسح وجهک و افعل و افعل؟ چون ازیشان درماند و فریاد رسى نبود، روى سوى آسمان کرد و باخلاص گفت لا اله الا اللَّه همان ساعت بفرمان اللَّه بر مثال ناودانى در هوا پیدا شد، آبى سرد از آن روان شد، بسر وى فرود آمد، بادى عاصف فرو گشاد، آن آتش را بکشت و قمقمه برداشت و هم چنان در هوا مى‏برد تا در میان قوم خویش بزمین آمد، و هم چنان میگفت لا اله الّا اللَّه قوم وى او را از قمقمه بیرون آوردند و گفتند ما امرک و ما شأنک؟ وى قصه خویش بگفت، و آن قوم همه مسلمان شدند. مؤمنانرا آن حال عجب آمد، یکى ازیشان بخواب دید که رب العزة جل جلاله ندا کرد و گفت «انه دعا آلهته فلم تجبه، و دعانى فاجبته و لم اکن کالصّم البکم الذین لا یعقلون» عبد العزیز بن ابى داود گفت مردى در بادیه خداى را عز و جل عبادت میکرد، و در نماز گاه خویش هفت سنگک نهاده بود، هر گه ورد خود بگزاردى، گفتى، یا احجار! اشهد کنّ ان لا اله الا اللَّه پس در بیمارى مرگ گفت بخواب دیدم، که مرا سوى دوزخ راندند، بهر در که رسیدم از درهاى دوزخ، از آن سنگها یکى دیدم که در دوزخ بآن استوار کرده و بر بسته، دانستم و واشناختم، که آن سنگهااند که بر کلمه توحید گواه کرده بودم. ابو معشر گفت مردى از دنیا بیرون شد، او را در خاک نهادند، دو فریشته بر وى آمدند، یکى ازیشان گفت انظر ما ترى، بنگر تا چه بینى، یعنى که کلمه شهادت از ظاهر و باطن وى بجوى، تا و ازو هست یا نه، آن فریشته در درون و بیرون وى بگشت، هیچیز ندید، هر دو نومید شدند. آخر یکى گفت آنک انگشترى در انگشت دارد، بنگر تا نقش نگین وى چیست؟ بنگرست نقش آن لا اله الا اللَّه بود، بحرمت و برکت آن، خداى وى را بیامرزید. ابو عبد اللَّه نباجى مردى بود از بزرگان دین و متعبدان روزگار، زبیده را بخواب دید، گونه و رویش بگشته و زرد شده، گفت یا زبیده رنگ روى تو زرد نبود، این زردى از چیست؟ گفت از آنست که بشر مریسى سر معتزلیان امروز از بغداد او را بیاوردند و دوزخ زفیرى کرد برو، ما همه از سیاست آن زفیر چنین زرد روى گشتیم. گفتم حال تو چیست؟ گفت حال من نیکوست، که رب العزة مرا بیامرزید و بزنى بعثمان عفان داد و با من کرامتها کرد، گفتم هیچ دانى که آن کرامتها را سبب چه بود؟ گفت آن بود که پیوسته این کلمات میگفتم «لا اله الا اللَّه یقینا و حقا، لا اله الا اللَّه ایمانا و صدقا، لا اله الا اللَّه عبودیّة و رقّا، لا اله الا اللَّه ارضى به ربى، لا اله الا اللَّه افنى به عمرى، لا اله الا اللَّه مونسى فى قبرى، لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له، لا اله الا اللَّه، له الملک و له الحمد، لا اله الّا اللَّه و لا حول و لا قوة الا باللّه». و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گویندگان «لا اله الّا اللَّه» را در گور وحشت و اندوه نیست، و نه در قیامت ایشان را ترسى و بیمى، و گویى در ایشان مى‏نگرم که از خاک بیرون آیند و گرد و خاک از سرهاى خویش مى‏افشانند و میگویند
الحمد للَّه الذى اذهب عنّا الحزن
و روى ان اللَّه تعالى اطّلع على جهنم، فقال یا جهنم، فصرخت و اکل بعضها بعضا خوفا، حیث قال لها یا جهنم، ان یعذبها باشد منها، ثم قال لها اسکنى، فانت محرمة على من قال لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ.
هر چند که ابتداء این کلمه نفى است از روى لفظ، اما از روى معنى غایت اثبات و نهایت تحقیق است، چنانک تو گویى بضرب مثل «لا اخ لى سواک و لا معین لى غیرک» این در اثبات تمامتر است از آنک گویى انت اخى و انت معینى. طریق عامه مسلمانان در توحید ایشان اینست. اما طریق اهل خصوص چنانست که حکایت کنند از آن پیر طریقت، در عموم احوال گفتى: اللَّه و لا اله الا اللَّه کمتر گفتى، سرّ آن از وى پرسیدند، جواب داد که نفى العیب حیث یستحیل العیب عیب.
اما هُوَ کلمتى است که باین کلمت اشارت فرا هستى اللَّه کنند، نه نامست و نه صفت، بلکه فرا نام اشارتست و از صفت کتابت است، و باین حرف اشارت فرانیست محالست، چون بنده گوید هو او، شنونده داند که هست، گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند. و گفته‏اند که هو دو حرف است: ها و واو و مخرج‏ها آخر مخارج حروفست یعنى اقصى حلق، و مخرج واو اول مخارج حروف است یعنى لب. گوینده چنانستى که میگوید، اللَّه اوست که در آمد حادثات و ابتداء مکنونات ازوست، و باز گشت حادثات و مکنونات و اوست، و او را خود نه ابتدا و نه انتها، اولست بى ابتداء و آخرست بى انتهاء. الْحَیُّ خداوندى زنده، همیشه بیش از همه زندگان زنده، و بر زندگانى و زندگان خداونده، همه فانى گردند و او ماند زنده کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ، کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ باقى است ببقاء ازلى، حى است بحیاة ازلى، حیاة وى نه چون حیاة آفریدگان، ایشان بنفس و غذا زنده اند باندازه و هنگام، و اللَّه بحیاة خویش و بقاء خویش و اوّلیت و آخریّت خویش، بى کى و بى چند و بى کیف. و گفته‏اند حقیقت حىّ فعال است و درّاک هر کرا فعل نیست و ادراک نیست جز مرده نیست، و ادنى درجات ادراک آنست که خود را داند که هر که خود را نداند جز جماد نیست! فالحى الکامل المطلق هو الذى یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه، و جمیع الموجودات تحت فعله، حتى لا یشدّ عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول، و کل ذلک للَّه عز و جل، فهو الحى المطلق، و هو الحى الباقى جل جلاله و عزّ کبریاؤه. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت‏ «انت الحى الذى لا تموت و الجن و الانس یموتون».
ابو بکر کتانى پیر حرم بود، گفت مصطفى را صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در خواب دیدم، گفتم یا رسول اللَّه دعائى در آموز مرا تا اللَّه تعالى دل من زنده دارد و نمیراند، گفت هر روز چهل بار بگو یا حىّ یا قیوم یا لا اله الّا انت و در دعاء رسول است‏ «اى حىّ اى قیّوم». الْقَیُّومُ پاینده است، یعنى در ذات و صفات پاینده، نه حال گرد است نه حال گیر نه روز گردست نه هنگام پذیر، نه نو صفت نه نو تدبیر قیّوم و قیّام بمعنى یکسانست.
عمر خطاب رض همه قیّومها در قرآن قیّام خواندست. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در میانه شب چون برخاستى تهجد را، گفتى‏
«اللهم لک الحمد، انت نور السّماوات و الارض، و لک الحمد انت قیّام السماوات و الارض».
و گفته‏اند قیّوم بمعنى قائم است اى هو قائم على عباده بارزاقهم و آجالهم، یربّى صغیرهم و یهرم کبیرهم، و ینشئ سحابهم و یرسل ریاعهم و ینزل غیثهم کقوله عز و جل «أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ». ابو امامه روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اسم اللَّه الاعظم لفى سور من القرآن ثلاثا: البقرة و آل عمران و طه» گفت نام اعظم درین سه سورة است. بزرگان دین گفتند این دو نام است. یعنى: حىّ و قیّوم که در هر سه سورة موجود است.
لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ خفته که چشم و دل وى فرا خواب شود نائم است، و چون چشم بى دل فرا خواب شود و سنان است، رب العالمین از هر دو پاک است و منزّه مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که بخفتى، خواب وى تا حد سنة بودى بیش نه که گفته است، «تنام عیناى و لا ینام قلبى»
و مصطفى را پرسیدند که بهشتیان خواب کنند یا نه؟ گفت نه! که خواب شه مرگ است و بهشتیان هرگز نمیرند. و ابو هریره گفت شنیدم از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم حکایت مى‏کرد از موسى ع گفت در دلش افتاد روزى که «هل ینام اللَّه» قال «فارسل سبحانه الیه ملکا فارقه ملشا و اعطاه قارورتین ثلاثا فى کل ید قارورة و امره ان یتحفظ بهما» قال «فنام نومة و اصطکّت یداه فانکسرت القارورتان» قال «ضرب اللَّه مثلا ان اللَّه سبحانه لو نام لم یستمسک السماء و الارض»
گفت مثلى است این که اللَّه زد یعنى که دارنده و نگهبان آسمان و زمین منم، قوام آن بداشت من، کار آن بحکم من، تدبیر آن بعلم من، اگر بخسبم بهم بر افتد و زیر و زبر گردد. و عن ابى موسى قال، قال رسول اللَّه فینا باربع، فقال «ان اللَّه لا ینام و لا ینبغى له ان ینام، یخفض القسط و یرفعه، یرفع الیه عمل اللیل قبل النهار و عمل النهار قبل اللیل، حجابه النور، لو کشفه لا حرقت سبحات وجهه کل شی‏ء ادرکه بصره».
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و هر چه در زمین همه ملک و ملک اوست، همه رهى و بنده اوست، همه مقهور و مأسور اوست. مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ چون کافران قریش گفتند بتان را که هؤلاء شفعاؤنا عند اللَّه اینان شفیعان مااند بنزدیک اللَّه، رب العالمین گفت: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ کیست آن کس که شفاعت کند بنزدیک اللَّه، مگر بدستورى اللَّه؟ همانست که جاى دیگر گفت وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و قال یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ و قال وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏. این آیتها دلیل اند که در قیامت شفاعت خواهد بود و درست است خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «شفاعتى لاهل الکبائر من امتى».
و عن ابى موسى الاشعرى قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «خیّرت بین الشفاعة و بین ان یدخل نصف امتى الجنة، فاخترت الشفاعه لانها اعم و اکفى. أ ترونها للمتقین المؤمنین، لا و لکنها للمذنبین الخطائین المتلویین»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «انا خیر الناس لشرار امتى، قالوا و کیف انت لاخوانک؟»
و روى «و کیف انت لخیارهم؟» قال «اخوانى یدخلون الجنة باعمالهم و انا شفیع شرار امتى»
و روى عن حفصه «ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم دخل علیها ذات یوم فقام یصلى، فدخل على اثره الحسن و الحسین، فلما فرغ النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم من صلوته اجلس احدهما على فخذه الیمنى، و الآخر على فخذه الیسرى، و جعل یقبّل هذا مرّة و یقبّل هذا اخرى، فاذا قد سد ما بین السماء و الارض جبرئیل فنزل، فقال الجبار یقرئک یا محمد السلام، و یقول قد قضینا قضاء، و جعلناک فیه بالخیار، قضینا على هذین و اشار الى الحسن و الحسین، ان احدهما یقتل بالسیف عطشا، و الآخر یقتل بالسّم، فان شئت صرفته عنهما و لا شفاعة لک یوم القیمة و أن شئت امضیت ذلک علیهما و لک الشفاعة، قال بل اختار الشفاعة»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یشفع یوم القیمة ثلاثة: الانبیاء و العلماء و الشهداء»
و قال «یشفع الشهید فى سبعین من اقاربه، و من قرأ القرآن و استظهره و حفظه ادخله اللَّه عز و جل الجنة و شفّعه فى عشرة من اهل بیته»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من امتى من یشفع للقیام و منهم من یشفع للقبیلة و منهم من یشفع للعصبة و منهم من یشفع للرجل حتى یدخلوا الجنة»
و روى ابو سعید الخدرى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «یقول اللَّه عز و جل قد شفع النبیون و الملائکة و المؤمنون، و بقى ارحم الراحمین»
قال «فیقبض قبضة او قبضتین من النار فیخرج خلقا کثیرا لم یعملوا خیرا»
شفاعت بخواستن است و تشفیع ببخشیدن است و تشفع شفیع بودن است، و شفاعت از شفع گرفته‏اند یعنى جفت کردن که شفیع یگانه بشود و دو باز آید، آن بخواسته با خود مى‏آرد.
معنى دیگر گفته‏اند: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ اى لا یدعوا الداعى حتى بإذن اللَّه عز و جل له فى الدعاء، میگوید کیست آن کس که دعا کند مگر بدستورى اللَّه. و دعا را بلفظ شفاعت از آن گفت که دعا کننده فرداست، و اجابت اللَّه شفیع آن، پس دعا و اجابت جفت یکدیگر اند. و آن کس که برین وجه حمل کند، من یشفع شفاعة حسنة، هم برین حمل کند، یعنى من یدع لاخیه بظهر الغیب یکن له نصیب من دعائه کما جاء فى الخبر، اذا دعا الرجل لاخیه یظهر الغیب یقول الملک و لک مثله او مثلاه، و من یشفع شفاعة سیئه اى من یدع على من لا یستحق ان یدعا علیه، یکن له کفیل من الوزر.
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مجاهد و سدى گفتند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ من امر الدنیا وَ ما خَلْفَهُمْ من امر الآخرة. میگوید خداى میداند آنچه هست از کار دنیا و آنچه خواهد بود از کار آخرت. و گفته‏اند ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ کردار خلق است آنچه کرده‏اند از خیر و شر میداند. وَ ما خَلْفَهُمْ و آنچه اکنون کنند که هنوز نکرده‏اند همه میداند.
وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ هذا کقوله وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً جاى دیگر گفت عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ هیچ پیغامبر و هیچ فریشته بهیچ چیز از علم و دانش اللَّه نرسند مگر بآن که اللَّه خواهد که دانند، ایشان را بر آن دارد و بآن بیاگاهاند تا بدانند و دلیل باشد بر ثبوت نبوت و صحت رسالت ایشان.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یقال وسع فلان الشّى‏ء یسعه سعة اذا احتمله و اطاقه و امکنه القیام به. و یقال لا یسعک هذا اى لا تطیقه و لا تحتمله.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ معنى آنست که هفت آسمان و هفت زمین در کرسى مى‏گنجد و بآن میرسند. روى کرسى اللَّه زبر هفتم آسمان است زیر عرش، و کرسى از زراست، و گویند از مروارید. حسن بصرى گفت: کرسى عرش است و عرش کرسى، و درستر آنست که عرش سقف بهشت است و کرسى بیرون از آنست، و حمله عرش دیگراند و حمله کرسى دیگر، و حمله کرسى چهار فریشته‏اند: یکى بصورت آدمى، دیگر بصورت گاو، سوم بصورت شیر، چهارم بصورت کرکس، و میان حمله عرش و حمله کرسى حجابها فراوانست از نور و ظلمت و آب و برف، از حجاب تا بحجاب پانصد ساله راه، و اگر نه این حجب بودى، حمله کرسى در نور حمله عرش بسوختندى. و در خبر است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بو ذر را گفت «یا با ذر ما السماوات و الارض و ما فیهن الکرسى الا کحلقة القاها ملق فى فلاة. و ما الکرسى فى العرش الا کحلقة القاها ملق فى فلاة، و جمیع ذلک فى قبضة اللَّه عز و جل کالحبّة، و اصغر من الحبّة فى کف احدکم»
آن روز که این آیت آمد. جماعتى از یاران گفتند یا رسول اللَّه هذا الکرسى وسع السماوات و الارض فکیف بالعرش؟ فانزل اللَّه عز و جل ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و درست از ابن عباس که گفت الکرسى موضع قدمیه، و العرش لا یقدر قدره احد و روى عمارة بن عمیر عن ابى موسى قال الکرسى موضع القدمین و له اطیط کاطیط الرجل. و عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال قام اعرابى الى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه اجدبت بلادنا و هلکت مواشینا فادع اللَّه لنا یغثنا و اشفع لنا الى ربک و لیشفع ربنا الیک. قال ویلک هذا شفعت لک الى ربى فمن ذا یشفع ربنا الیه؟ سبحان اللَّه لا اله الا اللَّه العظیم وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فهو یئط لعظمته و جلاله کما تئط الرحل الجدید.
وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما اى لا یثقله و لا یشقّ علیه وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ اى الرفیع فوق خلقه، العظیم سلطانه، الجلیل شأنه، سبحانه سبحانه.
این آیة الکرسى سیّد آیات قرآن است: از بهر آنک مقصد و غایت علوم قرآن سه چیز است: اول معرفت ذات حق، دیگر معرفت صفات، سدیگر معرفت افعال، و این آیت برین سه چیز مشتمل است، باین معنى سید آیات قرآن است.
لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بنا کام در دین آوردن نیست. برین وجه این کلمت منسوخ است بآیت فرمان بقتال، و سبب نزول این آیت بر قول ایشان که گفتند منسوخ است، آن بود که مردى انصارى نام وى ابو الحصین دو پسر داشت در مدینه، ترسایان شام که بمدینه آمده بودند ببازرگانى، آن دو پسر را بفریفتند و با دین ترسایى دعوت کردند، پس ایشان را با خود بشام بردند، ابو الحصین گفت یا رسول اللَّه ایشان را باز خوان و با کفر بمگذار، در آن حال رب العزة آیت فرستاد لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ...
الآیة رسول خدا ایشان را فرو گذاشت و گفت ابعدهما اللَّه، هما اول من کفر، بو الحصین خشم گرفت، از آنک کس بطلب ایشان نفرستاد، رب العزة آیت دیگر فرستاد فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ الآیة. پس از آن لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ... الآیة منسوخ شد و فرمان آمد بقتال اهل کتاب در سورة براءة.
قتاده و ضحاک و جماعتى مفسران گفتند: معنى آیت آنست که لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بعد اسلام العرب اذا قبلوا الجزیة. میگوید پس از آن که عرب باسلام در آمدند، امّا طوعا و اما کرها بر هیچکس اکراه نیست از اهل کتاب و مجوس و صائبان اگر جزیت در پذیرند. و آن عرب که بر ایشان اکراه رفت از آن بود که امتى امّى بودند و ایشان را کتابى نبود که میخواندند، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم میگفت‏
«اهل هذه الجزیرة! لا یقبل منهم الّا الاسلام»
اکنون مسلمانان با اهل کتاب قتال کنید، تا مسلمان شوند، یا جزیت در پذیرند، چون جزیت پذیرفتند، ایشان را بر دین خویش بگذارند و بر دین اسلام اکراه نکنند. و گفته‏اند معنى اکراه آنست که هر چه مسلمانان را بناکام بر آن دارند از بیع و طلاق و نکاح و سوگند و عتق، آن لازم نیست و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»
و تفسیر اول در حکم آیت ظاهرترست، از بهر آن که بقیت آیت با آن موافق ترست.
قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ اى قد ظهر الایمان من الکفر و الهدى من الضلال و الحق من الباطل، حق از باطل پدید آمد و راست راهى از کژ راهى پدید شد بکتاب خدا و بیان مصطفى، راست راهى در متابعت است، و کژ راهى در مخالفت.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من یطع اللَّه و رسوله فقد رشد»
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ الآیة... هر پرستیده که پرستند جز از اللَّه، همه طاغوت‏اند، اگر از شیطان است یا صنم یا سنگ یا درخت یا حیوان یا جماد. و گفته‏اند طاغوت هر کسى نفس اماره اوست که ببدى فرماید و از راه ببرد و الطاغوت ما یطغى الانسان، فاعول من الطغیان میگوید هر که بطاغوت کافر شود و باللّه مؤمن دست در عروه وثقى زد، عروه وثقى دین اسلام است با شرائط و ارکان آن.
و گفته‏اند قرآن است. قال مجاهد بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ الایمان. لَا انْفِصامَ لَها قال لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ یعنى انها لا تنقطع ما دام مستمسکا بها الّا ان یدعها هو و قال مقاتل بن حیان: لَا انْفِصامَ لَها دون دخول الجنة. و قیل «العروة الوثقى اتباع السنة» یدل علیه ما
روى على بن ابى طالب ع قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یصلح قول و لا عمل و نیّة الّا بالسنة، فاذا عرف اللَّه بقلبه و اقر بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و خالف السنة. سنن رسول اللَّه، کان بذلک خارجا من الاسلام، و اذا عرف اللَّه بقلبه و اقرّ بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و لم یخالف السنة، سنن رسول اللَّه، کان مؤمنا و ذلک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها ثم قال: وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ اى سمیع لدعائک ایاه یا محمد باسلام اهل الکتاب. و کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یحب اسلام الیهود الذین حول المدینة، و یسأل اللَّه تعالى ذلک.
عَلِیمٌ بحرصک و اجتهادک.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا الآیة.... اى ولیهم فى هدایتهم و اقامة البرهان لهم، یزیدهم بایمانهم هدایة و ولیّهم فى نصرهم على عدوهم و اظهار دینهم على دین مخالفهم و ولیهم فى تولى ثوابهم و مجازاتهم بحسن اعمالهم میگوید اللَّه دوست و یار مؤمنان است، یعنى از سه روى: یکى از روى هدایت، یکى از روى نصرت، یکى از روى جزاء طاعت، اما آنچه از روى هدایت است، میگوید اللَّه خداوند مؤمنان است، ایشان را راه مى‏نماید و بر راه دین خود میدارد، و حجت توحید بریشان روشن میدارد، تا ایشان را ایمان و راست راهى مى‏افزاید، همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در دعا
«اللهم آت نفسى تقواها، انت خیر من زکّاها، انت ولیّها و مولیها»
ولى و مولى هر دو یکسانست، و بمعنى هادى است و کذلک قوله تعالى وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ و قال تعالى وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً اما آنچه از روى نصرت است: میگوید، اللَّه یار مؤمنانست، ایشان را بر کافران نصرت میدهد، تا ایشان را باز مى‏شکنند، و از کفر بر مى‏گردانند اظهار دین اسلام را و اعلاء کلمه حق را. همانست که رب العالمین گفت حکایت از مؤمنان أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ جاى دیگر گفت وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیاءَ یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وجه سیوم بمعنى مکافات و مجازات است: میگوید اللَّه کارساز مؤمنانست و مزد دهنده کردار ایشانست، کردار اندک مى‏پذیرد و ثواب بسیار مى‏دهد، و رایگان برحمت و مغفرت خود مى‏رساند، آنست که حکایت کرد از موسى ع «أَنْتَ وَلِیُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا» جاى دیگر گفت «ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» این هر یکى شاخى است از درخت دوستى، و معنى از لفظ دوستى، پس همه فراهم کرد و بمعنى دوستى خود اضافت فا مؤمنان کرد.
گفت: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ایشان را بیرون آرد از تاریکى کفر با روشنایى اسلام و از تاریکى نکرت با روشنایى معرفت و از تاریکى جهل با روشنایى علم و از تاریکى نفس با روشنایى دل، پیش از خلق ایشان بعلم قدیم دانست که ایشان را از ظلمت کفر و بدعت نگاه دارد، چون بیافرید ایشان را و در وجود آورد علم وى در ایشان برفت و با ایمان آمدند و روشن دل شدند، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ یعنى کعب بن الاشرف و حیى بن اخطب یدعونهم من النور الى الظلمات اینست قول مقاتل و قتاده گفته‏اند قومى جهودان‏اند که پیش از مبعث مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نعت و صفت وى بتورات میخواندند و به نبوت وى ایمان داشتند، پس که رب العالمین وى را بخلق فرستاد آن سران و پیشروان ضلالت چون کعب اشرف و حیى اخطب و مانند ایشان فرا متبعان خود نمودند که این نه آنست و نعت و صفت وى بپوشیدند تا ایشان از ایمان بنبوت وى بیفتادند و بوى کافر شدند.
اینست که اللَّه گفت: یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ مجاهد گفت قومى از دین اسلام مرتد گشتند، این آیت در شأن ایشان فرو آمد، یعنى که اول در نور اسلام بودند و طاغوت ایشان را از نور اسلام بیرون کرد و فاظلمت کفر افکند، و طاغوت ایشان شیطان بود و هواء نفس، هر چه بنده را از حق برگرداند آن را طاغوت گویند، ازین جهت یُخْرِجُونَهُمْ بلفظ جمع گفت، اما اهل معانى آیت بر عموم راندند و گفتند، مراد باین جمله کافران زمین‏اند، و بیرون آوردن ایشان از نور، نه آنست که ایشان را نورى بود و از آن بیفتادند، لکن معنى آنست که ایشان را خود از نور باز داشتند. حسن گفت ان لا یدعهم یدخلونه و این در لغت روا و روانست، یقال قد ضمّنت القوم دم فلان، و اخرجتک منه اى لم ادخلک فیه ثم قال: أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ اى لا یموتون لا یفتر عنهم و هم فیه مبلسون.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ الآیة... اى جادل ابراهیم فى دین ربه، میگوید دانسته‏اى قصه آن مرد که حجت جست بابراهیم و حجت آورد در دین خداوند ابراهیم؟ و هو نمرود بن کنعان بن ماس بن ارم بن سام بن نوح، و قیل هو نمرود بن کنعان بن سنجاریب بن کوش بن سام بن نوح. اول کسى که تاج بر سر نهاد و در زمین دعوى خدایى کرد او بود. مجاهد گفت چهار کس آنند که جهاندران بودند و ملک ایشان بهمه زمین برسید، دو از ایشان مؤمن و دو کافر، آن دو کس که مؤمن بودند: سلیمان بود و ذو القرنین، و آن دو که کافر بودند: نمرود بود و بخت نصر.
گفته‏اند که نمرود طاغى صانع آفریدگار را جل جلاله منکر نبود و دعوى جبارى که میکرد بر طریق حلول بود، چنانک بعضى ترسایان بر عیسى دعوى کردند، و بعضى متشیعه بر على ع. و مذهب حلول آنست که بارى عز و علا باشخاص ائمه فرود آید.
تعالى اللَّه و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا.
أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ اى لان آتاه اللَّه الملک فطغى میگوید حجت جست با ابراهیم از آنک اللَّه تعالى وى را ملک داد و طاغى گشت. و قال بعضهم أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ یعنى ابراهیم آتاه اللَّه الملک و النبوة و امر جمیع الناس باتباعه.
إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ مفسران گفتند این آن گه بود که ابراهیم در بت‏خانه شده و بتان را شکسته، و نمرود او را حبس فرموده، پس از حبس بیرون آوردند او را تا بسوزند، نخست نمرود از وى پرسید من ربّک الذى تدعونا الیه؟ آن خداى تو که ما را و از او میخوانى کیست؟ ابراهیم گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى من آنست که مرده زنده کند و زنده را میراند، و ایاه اعبد و منه اسأل الخیر، او را پرستم و آنچه خواهم از وى خواهم. آن جبار گفت «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم، زندانیى که نومید بود از زندگانى، او را بخواند و آزاد کرد، گفت این مرده بود زنده کردم. و دیگرى را بکشت، گفت این زنده بود میرانیدم. اعتقاد داشت آن متمرد طاغى که احیا و اماتت آنست که وى کرد، و این مایه ندانست که ایحاء آفریدن حیات است در بنده و در حیوان، و اماتت آفریدن مرگ است در وى، و جز کردگار ذو الجلال و قادر بر کمال برین قادر نیست، و بجز کار وى نیست. اما ابراهیم ازین سخن برگشت و حجتى دیگر آورد، نه عجز و درماندگى را، لکن خواست تا بر حجت بیفزاید و حجتى آرد که وى را بى سامان و بى پاسخ گرداند و عقلش در آن مدهوش و متحیر گردد.
گفت فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ خداى من آنست که هر روز آفتاب از مشرق بر آرد فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ تو آن را از مغرب بر آر، آن جبار درماند و متحیر گشت و حجت او منقطع شد. رب العالمین گفت و عزتى و جلالى لا تقوم الساعة حتى آتى بالشمس من قبل المغرب، فیعلم من یرى ذلک انّى انا اللَّه قادر آن افعل ما شئت، زید بن اسلم گفت نمرود نشسته بود و مردمان از وى طعام مى‏بردند، هر کس که بر وى شدى وى را گفتى من ربّک؟ او جواب دادى که انت، و آن گه طعام بوى دادى ابراهیم بیرون رفت بطلب طعام و به نمرود برگذشت نمرود گفت من ربّک؟ ابراهیم گفت الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ وى جواب داد که أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ ابراهیم گفت: فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ نمرود از آن درماند چنانک اللَّه گفت: فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ پس ابراهیم را طعام نداد و باز گردانید، ابراهیم بریگستانى بر گذشت، از آن ریگ پاره در بار کرد، یعنى که چون در خانه شوم، اهل خانه را دل خوش باشد و پندارد که من طعام برده‏ام، ابراهیم چون در خانه شد و بارها بیفکند بخفت، اهل وى برخاست، و سربار کرد، آرد نیکو دید، از آن نان پخت و پیش ابراهیم بنهاد، ابراهیم گفت از کجا آوردى این طعام؟ گفت از آن آرد که تو آوردى، ابراهیم بدانست که آن فضل خداست با وى، و رزقى که اللَّه فرستاد زیرا سجود کرد و حمد و ثنا گفت.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ این هدى بمعنى معونت است، میگوید اللَّه ظالمان را یارى دهنده نیست اما مؤمنانرا یارى دهد و نصرت کند، چنانک خود گفت کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏
میگوید از گفت ما بر ما واجب است و سزا که یارى دهیم مؤمنانرا چنانک ابراهیم را از دست آن جبار متمرد خلاص داد و از آتش عقوبت وى برهانید، و یک پشه بر نمرود مسلط کرد تا در بینى وى شد و بدماغ رسید و از آن میخورد و وى را مى‏گزید، و پیوسته مطرقه بر سرش میزدند تا از آن آسایش مى‏یافت، و چهل روز درین عذاب بود. و گویند که چهار صد سال درین عذاب بود پس هلاک شد و نیست گشت.
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى‏ قَرْیَةٍ این در آیت اول پیوسته است و در آن بسته، کانّه قال، هل رأیت کالذى حاج ابراهیم فی ربه او کالذى مر على قریة لفظه لفظ الاستفهام است و معناه التوقیف و التعریف میگوید نبینى آن مرد که با ابراهیم حجت جست در خداوند وى، و آن مرد دیگر یعنى عزیز، پیغامبرى از پیغامبران بنى اسرائیل که بر گذشت بر آن دیه یعنى شهر بیت المقدس، سمیت قریة لاجتماع الناس فیها، یقال قریت الماء فى الحوض اذا جمعته فیه، عزیز آنجا بر گذشت دید آن شهر که خراب و بیران گشته از دست بخت نصر که آنجا شد و خلقى را بکشت و باقى باسیرى ببرد. و گفته‏اند این قریه در هرقل است دهى بر کناره دجله میان واسط و مداین عزیز آنجا برگذشت، و کان ذلک بعد رفع عیسى ع، بسایه درختى فرو آمد و با وى خرى بود، با درخت بست و خود در میان دیه شد، هیچ آدمى را در آن دیه ندید و درختان بسیار دید پر بار، و میوه آن فرا رسیده، بگرفت از آن پاره انگور و انجیر، و با وى نان خشک بود، در قعب بنهاد و شیره انگور بگرفت و بر آن نان ریخت تا نرم گردد، و انجیر چند تر بر سر آن نهاد.
آن گه گفت أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها عزیر چون مى‏زنده کند اللَّه این دیه را؟ یعنى مردم آن پس آنک بمردند و هلاک شدند. و این سخن از عزیر رفت نه از آن بود که در بعث و نشور بگمان بود، لکن خواست تا اللَّه وى را معاینه بنماید، چنانک ابرهیم ع از اللَّه درخواست که أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏ پس اللَّه تعالى عزیز را بمیرانید صد سال، دو چشم وى زنده و باقى کالبد مرده، آن گه زنده کرد وى را و بینگیخت.
جبرئیل وى را گفت درین درنگ چند بودى؟ گفت یک روز، پس در آفتاب نگرست آفتاب دید که بنماز دیگر رسیده بود و ابتداء حال که بر وى رفت بامداد بود، گفت نه که پاره از روز. جبرئیل گفت نه که صد سالست تا تو درین درنگى، آن گه او را نظر عبرت فرمود.
گفت فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ در آن طعام و شراب خویش نگر نان خشک در قعب، شیره انگور بر آن ریخته و نرم شده و انجیر تر بر سر آن بمانده، و هیچ تغییر در آن نیامده، عزیز گفت سبحان اللَّه کیف لم یتغیر؟ چون که درین مدت دراز بنگشت؟ آن گه در خر خویش نگرست مرده و ریزیده و استخوانش از درنگ و روزگار پاره پاره شده و سپید مانده. آن گه نداى شنید از آسمان که ایتها العظام البالیة اجتمعى! اى استخوانهاى پوسیده ریزیده همه با هم شوید، بقدرت کردگار آن استخوانها همه در روش آمد، قدم با ساق پیوست و ساق با زانو و کف با بازو و بازو با دوش و سر با تن، پس رگها و پیها و گوشتها و پوست و موى در وى پدید آمد. و عزیر در آن مى‏نگرست و تعجب میکرد، پس فریشته آمد و روح در بینى وى دمید، آن خر برخاست و بانگى زد، اینست که رب العالمین گفت: وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِکَ اى الى احیاء حمارک، وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ اى الى عظام الحمار، در نگر درین استخوانهاى خر کَیْفَ نُنْشِزُها بضم نون و کسر شین وراء، قراءة حجازى و بصرى است من الانشار، و هو الاحیاء کقوله ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ. میگوید چون او را زنده میگردانیم، و بضم نون و کسر شین و زاء منقوطه قراءة شامى است و کوفى، و معناه الرفع و النقل، میگوید در نگر در استخوانها که چون برمیداریم و بجاى خود میرسانیم، و ترکیب میسازیم. روایت کنند از ابن عباس رض که چون اللَّه تعالى عزیر را بعد از صد سال زنده کرد، بر آن خر خویش نشست، و با جایگاه و وطن و محلّت خویش شد و مردم او را مى‏نشناختند، آخر عجوزى را دید نابینا مقعد، صد و بیست سال از عمرش گذشته، و این عجوز کنیزک ایشان بود و خدمت کارى و دایگانى ایشان کردى، عزیر وى را بیست ساله بگذاشته بود، عزیر گفت یا هذه أ هذا منزل عزیر؟
اى پیر زن این جاى عزیر است؟ گفت آرى و مى‏گریست آن پیر زن، عزیر گفت چرا مى‏گریى؟ گفت از بهر آنک صد سال است تا کس نام عزیر نبرد، و نام و نشان وى کس نشنید مگر این ساعة که تو گفتى، قال فانا عزیر گفت پس منم عزیر، اماتنى اللَّه عز و جل مائة سنة ثم بعثنى اللَّه، مرا صد سال میرانید پس زنده کرد، پیر زن شگفت بماند و شادى کرد و میگفت سبحان اللَّه، عزیر بعد از صد سال باز آمد، پس گفت عزیر مردى بود مستجاب الدعوة، دعا کن تا اللَّه مرا بینایى و روایى باز دهد تا بچشم سر در روى تو نگرم، عزیر دعا کرد و آن پیر زن مقعد از جاى برخاست و بینا گشت و در وى نگرست، گفت اشهد انک عزیر. پس آن زن رفت بانجمن بنى اسرائیل، و ایشان را از وى خبر کرد، همه روى بوى نهادند و آمدند و با ایشان پسر عزیر بود عمر وى بصد سال رسیده و پیر گشته، و پسران داشت همه پیران، و جد ایشان عزیر جوانى چهل ساله.
اینست که رب العالمین گفت: وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ اى عبرة للناس، لانه بعثه شابّا و هو ابن اربعین سنة و ابنه شیخ ابن مائة سنة و لابنه اولاد کلّهم شیوخ.
روى عن وهب قال لیس فى الجنة کلب و لا حمار الا کلب اصحاب الکهف و حمار عزیر الذى اماته اللَّه مائة عام.
فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون عزیر را زنده گشتن خر و تباه ناگشتن طعام و شراب پیدا گشت و معاینه بدید، که اللَّه آن را در صد سال نگاه داشت و تباه نگشت و آن مرده صد ساله را زنده کرد، چنانک اول بود، عزیر بر وى در افتاد و خداى را عز و جل سجود کرد.
قالَ أَعْلَمُ الآیة... موصول و مجزوم قراءة حمزه و کسایى است و معنى آنست که جبرئیل در آن حال گفت بدانک اللَّه بر همه قادر است و توانا، باقى قراء «اعلم» مقطوع و مرفوع خوانند، یعنى عزیر گفت آن گه که آن بدید میدانم که اللَّه بر همه چیز تواناست و قادر بر کمال، قیوم بى گشتن در ذات و صفات، متعال عزّ جلاله و عظم شأنه و جلت احدیته و تقدست صمدیته.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا ولیّهم و مولاهم و والیهم و متولیهم از روى معنى همه یکسان‏اند، میگوید اللَّه خداوند مؤمنان است، کار ساز و یارى دهنده ایشانست، و راهنماى و دلگشاى دوست ایشانست. در بعضى اخبار مى‏آید از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت کسى که کعبه مشرف معظم خراب کند و سنگ از سنگ جدا کند و آتش در آن زند در معصیت چنان نباشد که بدوستى از دوستان اللَّه استخفاف کند، اعرابیى حاضر بود، گفت یا رسول اللَّه این دوستان اللَّه که‏اند؟ گفت مؤمنان همه دوستان خدااند و اولیاء وى، نخوانده‏اى این آیت که اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا نظیرش آنست که گفت جل جلاله ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُمْ میگوید اللَّه یار و دوست مؤمنانست و کافران را نه. و نه خود درین جهان دوست و کار ساز مؤمنانست که در آن جهان همچنانست، چنانک گفت «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»
و در حکایت از قول یوسف گفت أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ بسا فرقا که میان هر دو آیت است از نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏
تا أَنْتَ وَلِیِّی بس دورست، و انکس که بدین بصر ندارد معذور است، نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ‏
از عین جمع رود و أَنْتَ وَلِیِّی اشارتست بتفرقت، نه از آنک ولى را بر نبى فضل است که نهایت کار ولى همیشه بدایت کار نبى است، لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند و عاجزان را بیش نوازند، که جسارت دعوى آشنایى ندارند، و از آنک خود را آلوده دانند زبان گفتار ندارند! هر که درمانده‏تر بدوست نزدیکتر! هر که شکسته تر بدوستى سزاوارتر! «انا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى» در خبر مى‏آید که روز قیامت یکى را بحضرت برند، ازین شکسته سوخته، اللَّه گوید بنده من چه دارى؟ گوید دو دست تهى و دلى پر درد و جانى آشفته و حیران، در موج اندوه و غمان، گوید همچنین مى رو تا بسراى دوستان، که من شکستگان و اندوهگنان را دوست دارم «انین المذنبین احب الى من زجل المسبحین»
گفتم چه نهم پیش دو زلف تو نثار
پیشت بنهم این جگر سوخته زار
گر هیچ بنزد چاکر آیى یک بارظ کاید جگر سوخته با مشک بکار
داود ع گفت بار خدایا! گیرم که اعضا را بآب بشویم تا از حدیث طهارت پذیرد، دل را بچه شویم تا از غیر تو طهارت پذیرد؟ فرمان آمد که یا داود دل را بآب حسرت و اندوه بشوى تا بطهارت کبرى رسى، گفت بار خدایا این اندوه از کجا بدست آرم؟
گفت این اندوه ما خود فرستیم، شرط آنست که دامن در دامن اندوهگنان و شکستگان بندى، گفت بار خدایا ایشان را چه نشانست؟ گفت یراقبون الظلال و یدعوننا رغبا و رهبا همه روز آفتاب را مى‏نگرند تا کى فرو شود و پرده شب فرو گذارند، تا ایشان در خلوتگاه وَ نَحْنُ أَقْرَبُ کوفتن گیرند، فمن بین صارخ و باک و متأوّه، همه شب خروشان و سوزان و گریان، با نیاز و گداز، روى بر خاک نهاده و بآواز لهفان ما را میخوانند، که یا ربّاه یا ربّاه! بزبان حال میگویند.
شبهاى فراق تو کمانکش باشد
صبح از بر او چو تیر آرش باشد
و ان شب که مرا با تو بتا خوش باشد
گویى شب را قدم بر آتش باشد
و از جبار عالم ندا مى‏آید که اى جبرئیل و میکائیل شما ز جل تسبیح بگذارید که آواز سوخته مى‏آید، هر چند بار عصیان دارد اما در دل درخت ایمان دارد، در آب و گل مهر ما سرشته دارد، مقربان ملا اعلى از آن روز باز که در وجود آمدند، تا برستاخیز دست در کمر بندگى ما زده‏اند، و فرمان را چشم نهاده و در آرزوى یک نظر میسوزند، انگشتان حسرت در دهان حیرت گرفته که این چیست! خدمت اینجا و محبت آنجا! دویدن و پوییدن بر ما و رسیدن و نادیدن ایشان را! و عزت احدیت بنعت تقدیرایشان را جواب میدهد که کار سوز دارد و اندوه، نهاد ایشان معدن سوزست و کان اندوه‏.
بى کمال سوز دردى نام دین هرگز مبر
بى جمال شوق وصلى تکیه بر ایمان مکن
در خم زلفین جان آویز جانان روز وصل
جز دل مسکین خون آلود را قربان مکن‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی الآیة... مفسران گفتند سبب آنک ابراهیم این سؤال کرد از اللَّه آن بود که بمردارى بر گذشت بر ساحل بحر طبریة، ددان بیابان را دید که مى‏آمدند و میخوردند و همچنین مرغان هوا جوک جوک، ابراهیم که آن چنان دید شگفت بماند گفت یا رب میدانم که این را همه با هم آرى از شکمهاى ددان و حواصل مرغان، با من نماى که چون زنده کنى آن را تا معاینه بینم، آنچه بخبر میدانم، فلیس الخبر کالمعاینه، اللَّه گفت: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ نه ایمان آورده‏اى؟
این کلمت گواهى است از اللَّه بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولى من ابراهیم»
ما بگمان سزاتریم از ابراهیم، این هم گواهى است از مصطفى ابراهیم را بر یقین او، و این اولى که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وى تا برستاخیز همه اتباع وى اند، که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند. و این أَ وَ لَمْ همچنانست که جریر گفت:
أ لستم خیر من رکب المطایا
و اندى العالمین بطون راح؟
معنى آنست که انتم خیر من رکب المطایا.
آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود. ابن المبارک گفت «و لکن لیطمئنّ قلبى» معنى آنست که بلى ایمان آورده‏ام و بگمان نه ام، لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم. بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو، اجابت دعوت که میکنى، تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفى در آیند. و گفته‏اند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغى حجت گرفت و گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ و آن جبار گفت أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ من هم مرده زنده کنم، آن گه زندانیى را اطلاق فرمود، ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست، بلکه شخصى مرده بیجان باید تا جان در وى آرى، نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدى؟ ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتى دیگر، پس از اللَّه بخواست تا معاینه بوى نماید، تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدى، گوید دیدم، و در احتجاج حاجت بانتقال نبود، و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وى کرد.
ابن عباس و سدى و سعید جبیر گفتند که چون اللَّه تعالى ابراهیم را بدوست خود گرفت و وى را خلیل خواند، ملک الموت دستورى خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستورى یافت بیامد و در سراى ابراهیم شد، ابراهیم وى را گفت تو کیستى و ترا که دستورى داد که در سراى من آمدى؟ ملک الموت گفت خداوند سراى دستورى داد، ابراهیم بدانست که وى فرستاده اللَّه است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که اللَّه ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک اللَّه تعالى دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفته‏اند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بى بلائى که بنفس وى رسید، از آنک سؤال وى بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وى با وى نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که اللَّه مرده چون زنده کند! سؤالش درشت بود بى آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بى محابا.
قال فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ اللَّه گفت شو چهار مرغ گیر، گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ. و بروایتى دیگر بجاى کبوتر کرکس گفتند فَصُرْهُنَّ قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است، دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ بضم الصاد اى ضمّهنّ الیک، من صار یصور، اى ضمّ و امال، فَصُرْهُنَّ بکسر الصاد اى قطعهنّ، من صار یصیر، اى قطع و فرّق. اگر بکسر صاد خوانى بمعنى تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است، کانه قال: (فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل) و اگر بضم صاد خوانى بمعنى ضم و امالت، در آیت اضمار است کانّه قال: فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل» فحذف لدلالة آخر الکلام علیه. و گفته‏اند فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ معنى آنست که سرهاى آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز، آن گه بر سر کوهى پاره از آن آمیخته درهم بنه، و آن چهار کوه بودند از چهار سو.
ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب، ابراهیم چنان کرد که وى را فرمودند، و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوى اصل خویش مى‏شدند، آن گه با سر خویش پیوسته مى‏گشتند، رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت، یعنى چنان که اجزاء و ذره‏هاى مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه، فردا در قیامت همین کنم، خلق اولین و آخرین را از چهار سوى عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعى در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى مشى چنانک اللَّه گفت اینجا: ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً اى مشیا، همانست که گفت فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ جاى دیگر گفت فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ اى امشوا، وجه دیگر سعى بمعنى عمل است، چنانک اللَّه گفت وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ یعنى عمل لها عملها، جاى دیگر گفت إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى اى عملکم، وجه سوم بمعنى شتافتن است چنانک گفت وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعى‏
اى یسرع ثم قال: وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و بدانک اللَّه تواناى بیهمتاست، و در کردگارى یکتاست، و خدایى را سزاست، کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا، و سازنده هر چیز در هامتا. بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که اللَّه وى را این فرمود، پیش از بشارت دادن بفرزند، بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوى، و چون او را بشارت دادند بفرزند، نود و نه ساله بود، و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وى ساره نود و نه ساله، بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ الآیة... مثل در قرآن بر دو معنى است، هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است، چنان که گفت مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی... آن را جواب نکرد بمعنى صفت است، و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد، چنانک اینجا، مثل بمعنى شبه است. و در آیت اضمار است اى: (مثل نفقة الذین ینفقون) نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان، و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا، کَمَثَلِ حَبَّةٍ برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند، در هر خوشه صد دانه، چنانک یکى به هفتصد میرساند، رب العالمین با صدقه بنده مؤمن که در راه خدا بود همین کند، یکى به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر اللَّه اینست که رب العزة گفت: وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ اهل معانى گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است، بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن، هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر، جزاء آن نیکوتر و تمامتر، ازینجاست که جزاء اعمال جایى عَشْرُ أَمْثالِها گفت، جایى «سبعمائة»، جایى أَضْعافاً کَثِیرَةً. و خلاف نیست که نیّت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان، و نیّت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان، پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان. ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات اللَّه فله فى الدنیا بکل درهم سبعمائة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وسع کل شى‏ء رحمة و علما، اللَّه فراخ رحمت است و همه دان.
رحمت و علم وى بهر چیز رسیده، ذره از موجودات از علم و رحمت وى خالى نه، عموم رحمت را گفت رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ کمال علم را گفت قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا، و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد. کلبى گفت این آیت خاصّه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد، اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول اللَّه، هشت هزار درم بنزدیک من بود، یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم، و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم. رسول خدا گفت «بارک اللَّه لک فیما امسکت و فیما اعطیت»
و اما عثمان بن عفان هزار تا اشتر همه با ساز و جهاز بمسلمانان داد در غزاة تبوک. و چاه رومة ملک وى بود وقف کرد بر مسلمانان، عبد الرحمن بن سمرة گفت عثمان عفان در جیش العسرة هزار دینار آورد نزدیک رسول خدا بنهاد، گفت رسول را دیدم که دست در میان آن بر مى‏آورد و میگفت ما ضرّ ابن عفان ما عمل بعد الیوم! چه زیان دارد پسر عفان را هر چه کند پس امروز. بو سعید خدرى گفت رسول را دیدم که دست برداشته بود و عثمان را دعا میکرد و میگفت «یا رب عثمان بن عفان رضیت عنه فارض عنه» تا درین دعا بود جبرئیل آمد و آیت آورد: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً الآیة...
میگوید ایشان که نفقت کنند از بهر خدا، آن گه در آن نفقت منت بر کس ننهند و رنجى نرسانند، که در نعمت منت بر نهادن نه سزاى مخلوقست، بل که منت بر نهادن اللَّه را سزاست، که خداوند جهانیان است و دارنده وى را ایشانست، و غرق کننده هر یکى در دریاى احسانست، پس سپاس و منت همه ویراست که خداى همگانست.
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ سخن خوش و وعده نیکو و ردّ بتعریض باندام وَ مَغْفِرَةٌ و در گذاشت درشتى سخن سائل در حال رد، و خشم ناگرفتن بر الحاح وى، این همه به است از صدقه دادن و با آن صدقه منت و رنج دل بر نهادن، و سائل را در سؤال تعییر کردن. کلبى گفت «قول معروف» یا کلام حسن یدعو اللَّه عز و جل الرجل لاخیه بظهر الغیب، وَ مَغْفِرَةٌ اى تجاوز عن مظلمته خیر ثوابا عند اللَّه من صدقة یعطیها ایاه ثم یتبعها اذى.
روى عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «قال اذا سأل السائل فلا تقطعوا علیه مسئلته حتى یفرغ منها، ثم ردّوا علیه بوقار و لین و ببذل یسیر او برد جمیل، فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خوّلکم اللَّه عز و جل.
عن بشر بن الحرث قال رأیت على بن ابى طالب علیه السلام فى المنام، فقلت یا امیر المؤمنین تقول شیئا لعل اللَّه ان ینفعنى به، فقال «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء رغبة فى ثواب اللَّه، و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه».
ثم قال تعالى: وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ اللَّه بى نیازست و بردبار، بى نیازست در روزى دادن خلق از پرستش خلق، پیش از آن فرا میگذارد از بى نیازکى بى نیاز فرا میگذارد از درویش درشت سخن، گفته‏اند بى نیازست از صدقه بندگان بر بندگان، اگر خواستى خلق را همه توانگرى دادى و روزى فراخ، لکن توانگران را توانگرى داد تا ایشان را بر شکر دارد، و درویشان را درویشى داد تا ایشان را بر صبر دارد. همانست که گفت وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ هر کسى را آنچه سزاى وى بود داد، و آنچه دربایست کار وى کرد، روزى یکى کاسته یکى افزوده یکى برتر یکى فروتر، یکى با دشوارى و شدت، یکى با آسانى و راحت، دبر الامور بقدرته تدبیرا، و قدر الخلائق بحکمته تقدیرا، و لم یتخذ فى ذلک شریکا و لا وزیرا، سبحانه و تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏ الآیة... این آیه بزبان کشف بر ذوق ارباب حقائق رمزى دیگر دارد و بیانى دیگر.
گفتند ابراهیم مشتاق کلام حق بود و سوخته خطاب او، سوزش بغایت رسیده و سپاه صبرش بهزیمت شده، و آتش مهر زبانه زده، گفت خداوندا بنماى مرا، تا مرده چون زنده کنى؟ گفت یا ابراهیم أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ ایمان نیاورده که من مرده زنده کنم؟
گفت آرى و لکن دلم از آرزوى شنیدن کلام تو و سوز عشق خطاب تو زیر زبر شده بود، خواستم تا گویى أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ مقصود همین بود که گفتى و در دلم آرام آمد.
آرام من پیغام تو
وین پاى من در دلم تو
حکایت کنند که یکى در کار سر پوشیده بود و میخواست تا با وى سخن گوید نمى‏گفت، و امتناعى مى‏نمود، و آن کار افتاده سخت درمانده و گرفتار وى بود، و در آرزوى سخن گفتن با وى، دانست که ایشان را بجواهر میلى باشد، رفت و هر چه داشت بیک دانه جوهر پر قیمت بداد و بیاورد و برابر وى سنگى بر آن نهاد تا بشکند آن معشوقه طاقت نداشت که بر شکستن آن صبر کند، گفت اى بیچاره چه میکنى! گفت بآن میکنم تا تو گویى چه میکنى!
اندر دل من قرار و آرام نماند
دشنام فرست اگرت پیغام نماند
و گفته‏اند ابراهیم بآنچه گفت أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى‏ زندگى دل مى خواست و طمأنینه سرّ، دانست که تا دلى زنده نبود طمأنینت در آن فرو نیاید، و تا طمأنینه نبود بغایت مقصد عارفان نرسد، و غایت مقصد عارفان روح انس و شهود دل و دوام مهرست، زبان در یاد و دل با راز و جان در ناز، زبان در ذکر و دل در فکر و جان با مهر، زبان ترجمان دل در بیان و جان باعیان. گفتند اى ابراهیم اکنون که زندگى در مردن است و بقا در فنا، شو چهار مرغ را بکش، از روى ظاهر، چنانک فرمودیم تعظیم فرمان ما را و اظهار بندگى خویش را، و از روى باطن هم در نهاد خود این فرمان بجاى آر، طاوس زینت را سر بردار و با نعیم دنیا و زینت دنیا آرام مگیر.
کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ
کین جا همه بانک بینى آنجا همه رنگ‏
غراب حرص را بکش، نیز حریص مباش بر آنچه نماند و زود بسر آید.
چه بازى عشق با یارى کزو بى جان شد اسکندر
چه دارى مهر بر مهرى کزو بى ملک شد دارا
خروه شهوت را باز شکن، هیچ شهوت بدل خود راه مده که از ما باز مانى.
گر از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینى‏
کرکس امل را بکش، امل دراز مکن، و دل بر حیاة لعب و لهو منه، تا بحیاة طیبه رسى، اى ابراهیم حیاة طیبه آن زندگى دل است و طمأنینه سرکه تو میخواهى! و گفته‏اند ابراهیم باین سؤال که کرد طلب رؤیت میکرد، چنانک موسى کرد، اما ابراهیم برمز دیدار خواست نه بصریح، لا جرم جواب نیز برمز شنید و هو قوله أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ اى ابراهیم شنیدیم سؤال تو و دانستیم مراد تو، و بحقیقت دان که اللَّه عزیز است و یافت وى عزیز و دیدار وى عزیز، و موسى ع بصریح خواست نه برمز، لا جرم جواب نیز صریح شنید که لَنْ تَرانِی و گفته‏اند چون ابراهیم گفت، خداوندا با من نماى که مرده چون زنده کنى، بسرّ وى ندا آمد که تو نیز بنماى که اسماعیل زنده را چون مرده کنى، مطالبت بمطالبت اگر وفا کنى وفا کنم، پس ابراهیم وفا کرد و اللَّه در آن وفا بر وى ثنا کرد گفت: و ابراهیم الّذى و فى رب العالمین نیز وفا کرد و مراد وى بداد. و گفته‏اند ابراهیم در این سؤال که کرد غایت یقین میخواست و یقین را سه رتبت است: اول علم الیقین، پس عین الیقین، پس حق الیقین. علم الیقین آنست که از زبان پیغامبران ببندگان خدا رسد، و عین الیقین آنست که بنور هدایت بایشان رسد، حق الیقین آنست که هم بنور هدایت بود هم بآثار وحى و سنت ابراهیم خواست تا هر سه رتبت او را جمع شود تا هیچ شبهة نیز بخاطر وى نرسد، ثم قال وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. رب العزة و مالک العزّة، متعزّز بعزّ سنائه و وصف جلاله، معزّ لغیره بکرمه و افضاله. بدانکه خداى با عزت است و با قدرت با جلال و با قوت، عزیزى که هیچکس بعزّ او نرسد، هیچ فهم حدّ او در نیابد، هیچ دانا قدر او بنداند، خود عزیز و عزیز کننده خوار کردگان، و باز نماینده کم بودگان، و بردارنده افکندگان، و اعزاز وى مر بندگان را هم درین جهانست و هم در آن جهان، درین جهان بمال و حال، و در آن جهان بدیدار و وصال، لم یزل و لا یزال.
قوله مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بو جعفر قاینى گفت که اللَّه تعالى نواخت درویشان و مراعات ایشان بجایى رسانید که از هفت روى مواسات ایشان از توانگران درخواست، یکى از روى امر چنانک گفت أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ، أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ. دیگر از روى تلطف چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً سوم از روى وعد و افزونى پاداش. چنانک گفت مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ
جاى دیگر گفت فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ چهارم از روى وعید، چنانک گفت لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ پنجم از روى نصیحت چنانک گفت الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ ششم از روى تهدید چنانک گفت وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ هفتم از روى تحقیق چنانک گفت ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
و على الجمله در مراعات و مواسات درویشان هم کفارت گناهان است، هم رضاء رحمن، هم شفاء بیماران و کشف غمان، و هم طهارت دل و جان، هم قبول و نواخت از جهت خداوند جهان. اما کفارت گناهان و رضا رحمن آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «صدقة السر تطفئ غضب الرب و صدقة العلانیة تطفئ الخطیئة کما یطفئ الماء النار»
و در بعضى اخبارست که جنازه حاضر بود، رسول خدا بر آن نماز نمى‏کرد، جبرئیل آمد و گفت یا رسول اللَّه نماز کن بر وى که او در شبى که باران مى‏آمد صدقه بدرویشى محتاج داد و اللَّه او را بآن صدقه بیامرزید و از وى خشنود گشت. و شفاء بیماران و کشف غمان آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «داووا مرضاکم بالصدقة، و استقبلوا امواج البلایا بالدعاء، و تدارکوا الغموم بالصدقة، تکشف عنکم»
و طهارت آنست که اللَّه گفت خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها و قبول آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان اللَّه تعالى یقبل الصدقة و لا یقبل الا الطیب، یقبلها بیمینه ثم یربیها لصاحبها کما یربى الرجل منکم مهره حتى ان اللقمة لتصیر مثل جبل احد»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ تباه مکنید صدقه‏هاى خویش بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ بسپاس بر نهادن و رنج نمودن کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ چون کسى که نفقت میکند مال خویش رِئاءَ النَّاسِ بر دیدار مردمان وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ناگرویده بخداى و بروز رستاخیز فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ نمون وى همچون نمون سنگى خاره نرم عَلَیْهِ تُرابٌ که بر آن سنگ خاک خشک بود فَأَصابَهُ وابِلٌ بآن رسید بارانى سخت فَتَرَکَهُ صَلْداً آن را گذاشت تهى پاک لا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِمَّا کَسَبُوا که هیچیز نتوانند که از آن با دست آرند وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۲۶۴) و اللَّه یارى ده گروه ناگرویدگان نیست.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ و نمون ایشان که نفقت میکنند مالهاى خویش ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ در جستن خشنودى خدا وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ و درواخ کردن نیت خویش در اخلاص و احتساب کَمَثَلِ جَنَّةٍ راست برسان بستانى بِرَبْوَةٍ بر بالایى أَصابَها وابِلٌ بآن رسید بارانى قوى تمام فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ بداد بر خویش دو چندان که پیوسیدند از آن فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ ار پس بآن نرسید باران قوى تیز فَطَلٌّ رسید بآن بارانى میانه هموار وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۶۵) و اللَّه بآنچه شما میکنید بینا و داناست.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ دوست دارد یکى از شما أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ که وى را رزى بود مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ ازین خرما استان و انگورها تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها لَهُ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ وى را در آن از همه میوه‏ها وَ أَصابَهُ الْکِبَرُ و بوى رسید پیرى وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ و او را فرزندان خرد عاجز فَأَصابَها إِعْصارٌ ناگاه بآن رز وى رسد باد گرم فِیهِ نارٌ سمومى سوزنده در آن فَاحْتَرَقَتْ و بسوزد کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ چنین هن پیدا میکند اللَّه شما را نشانها و مثلها در سخنان خویش لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (۲۶۶) تا مگر در اندیشید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند أَنْفِقُوا نفقه کنید مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ از پاک آنک کسب کردید و بدست آوردید وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ و نفقه کنید از آنچه شما را بیرون آوردیم از زمین وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ و آهنگ بترینه مکنید در زکاة و صدقه که میدهید، وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ و آن بترینه که در ستد و داد خود نستانید إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ مگر بتساهل و محابا در قیمت که چشم بر چیزى فرا کنید وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (۲۶۷) و بدانید که اللَّه بى نیازست به بى نیازى وجود ستوده.
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ دیو شما را درویشى وعده مى‏دهد وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ و شما را ببخل میفرماید وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ و اللَّه شما را وعده آمرزش میدهد از خود وَ فَضْلًا و افزونى در مال و در روزى وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۲۶۸) اللَّه فراخ توان فراخ دار فراخ بخش است دانا.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ دانش میدهد او را که خود خواهد وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ و هر که او را دانش دادند فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً او را خیرى فراوان دادند، وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ (۲۶۹) و در نیابد و پند نگیرد مگر خداوندان خرد.
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ و هر چه دهید از نفقه أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ یا پذیرید از نذرى فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ اللَّه میداند آن وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ (۳۷۰) و بیدادگران را یارى ده نیست.
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ اگر صدقه آشکارا دهید فَنِعِمَّا هِیَ نیک است آن وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ و اگر پنهان دارید آن صدقه که دهید بدرویشان فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ آن شما را به است وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ و گناه شما از شما بستریم وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۷۱) و اللَّه بآنچه شما میکنید داناست و از آن آگه.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ اى شما که مؤمنانید و گرویدگانید مواساة که با درویشان کنید از فرائض زکاة و تطوّع صدقات و انواع برّ و مکرمات، نگرید تا منّ و اذى فرا پى آن ندارید، و درویش را نرنجانید، بآنک روى ترش کنید، و پیشانى فراهم کشید، و سخن با وى بعنف گوئید، و وى را بدان عطا کار فرمائید، و بسبب درویشى خوار دارید، و بچشم حقارت بوى نگرید، که اگر چنین کنید عمل شما باطل شود و ثواب آن ضایع گردد.
عایشه و ام سلمه را عادت بودى که چون درویش را چیزى فرستادندى، گفتندى یاد گیر تا چه دعا کند، تا هر دعائى بدعایى مکافات کنیم، تا صدقه خالص بماند مکافات ناکرده، بنگر! که از درویش دعا روا نداشتند بدان احسان که کردند، فضل از آنک بر وى منت نهادندى یا آذى نمودندى. و گفته‏اند منت بر نهادن آنست که چون صدقه داد باز گوید که من با فلان نیکى کردم، و او را بپاى آوردم، و شکستگى وى را جبر کردم. و اذى نمودن آنست که احسان خود با درویش فاکسى گوید که درویش نخواهد که آن کس از حال وى خبر دارد و نام و ننگ وى داند.
کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ الآیة... کابطال الذى ینفق ماله رئاء الناس و هو المنافق یعطى، لیوم انه مؤمن. میگوید شما که مؤمنان اید صدقات خویش بمنّ و اذى باطل مکنید چنانک آن منافق که ایمان بخداى و روز رستاخیز ندارد صدقات خود بریاء مردم باطل میکند، و ریاء وى آنست که بمردم مى‏نماید که وى مؤمن است بآن صدقه که میدهد، پس رب العالمین این منافق را و آن منت بر نهنده را مثل زد گفت: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ» اى فمثل صدقته، مثل صدقه ایشان راست مثل سنگى نرم است سخت که بر آن خاک خشک باشد و بارانى تیز بوى رسد، چنانک از آن خاک بر سنگ هیچیز بنماند و نتوانند که از آن چیزى با دست آرند، فردا در قیامت کردارهاى ایشان همه باطل و نیست شود، و نتوانند که از ثواب آن نفقه ایشان چیزى با دست آرند. اینست که اللَّه گفت لا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِمَّا کَسَبُوا همانست که جاى دیگر گفت مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى‏ شَیْ‏ءٍ جاى دیگر گفت وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ الآیة.
روى عن ابن عباس رض ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا کان یوم القیمة نادى منادیا یسمع اهل الجمع این الذین کانوا یعبدون الناس؟ قوموا فخذوا اجورکم ممّن عملتم له، فانّى لا اقبل عملا خالطه شى‏ء من الدنیا و اهلها»
و عن ابى هریرة رض قال سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اذا کان یوم القیمة یؤتى برجل قد کان خوّل مالا، فیقال له کیف صنعت فیما خوّلناک؟ فیقول انفقت و اعطیت، فیقال له اردت ان یقال فلان سخى و قد قیل لک ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یؤتى برجل شجاع فیقول اللَّه له أ لم اشجع قلبک؟ فیقول بلى یا ربّ، فیقول کیف صنعت؟ فیقول قاتلت حتى احرقت مهجتى، فیقال له اردت ان یقال فلان شجاع و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یؤتى برجل قد کان اوتى علما، فیقول اللَّه له الم استحفظک العلم؟ فیقول بلى فیقول اللَّه کیف صنعت؟ فیقول تعلّمت و علّمت. فیقال اردت ان یقال فلان عالم و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یقال اذهبوا بهم الى النار»
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ این مثلى دیگرست که اللَّه تعالى مؤمنانرا زد، آن مؤمنان که نفقه از بهر خداى و در خشنودى وى کنند و من و اذى فرا پس آن ندارند، میگوید نمون نفقه ایشان که در طلب رضاء خدا نفقه میکنند و در آن وجه خدا خواهند، و من و اذى فرا پس آن ندارند و تثبیتا من انفسهم یقینا و تصدیقا من انفسهم بالثواب، لا کالمنافق الذى لا یؤمن بالثواب. در آن نفقه که کنند دانند که اللَّه ایشان را بر آن داشت و در دل ایشان مقرر و محقق کرد، پس در آن خوش دل و خوش تن باشند، و بى گمان در ثواب آن، نه چون آن منافق که ایمان بثواب ندارد، و آنچه کند بکراهیت کند، و گفته‏اند این تثبیت بمعنى تثبت است، فکان الرجل اذا همّ بصدقة تثبّت، فان کان للَّه امضى و ان خالطه شی‏ء امسک، و این قول موافق آن خبرست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اذا اردت امرا فتدبّر عاقبته، فان کان رشدا فامضه و ان کان غیّا فانته».
کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ الآیة... بفتح راء قراءت شامى و عاصم است، دیگران بضم راء خوانند. و «بربوة» بکسر را و «برباوة» هر دو قراءت شاذ است، و این همه لغات مختلف‏اند، یک معنى را. میگوید مثل و سان نفقه مؤمن راست برسان بستانى است در بالایى که آفتاب و باد بیش یابد، و از آفت و عاهت و عفونت رسته‏تر بود و ریع آن بیشتر.
أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو أُکُلَها بسکون و تخفیف خوانند، دیگران بتثقیل. و معنى هر دو یکسانست، میگوید چون باران قوى بآن بستان رسد میوه و بر دو چندان دهد که دیگر جایها.
یعنى بیک سال چندان بر دهد که دیگر جایها بدو سال. فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ پس اگر باران تیز نیاید بل که باران ضعیف خرد بود هم چنان ریع و نزل دهد که بباران قوى دهد. رب العالمین ثواب صدقه مؤمن را این مثل زد میگوید ثواب وى مضاعف بود اگر صدقه بسیار باشد یا اندک، همچنانک آن بستان میوه مضاعف دهد اگر باران قوى بود یا ضعیف.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ الآیة... این تقریرى دیگرست مثل منافق مرائى را در آن نفقه که میکند، میگوید دوست دارد یکى از شما که وى را رزى بود، گرداگرد آن خرما استان، و میانه آن انگورها، زیر درختان آن میرود جویها، و وى را در آن بود همه میوه‏ها. آن گه این مرد پیر شده و از کسب و تکاپوى درمانده، و اطفال دارد کودکان خرد، همه خورنده و هیچ ازیشان بگاه کار کردن نرسیده، و معیشت ایشان همین بستانست و بس، ناگاه سموم آن را بزند، و همه را بسوزاند و نیست کند، بنگر که حال این مرد چون بود، نه توان آن دارد که سموم را دفع کند، نه وقت آنک دیگر باره رنج بر دو درخت کارد! نه کودکان بدان رسیدند که پدر را بکار آیند و یارى دهند، نه جاى دیگر معیشت دارد که با آن گردد، همى عاجز بماند و در آن هنگام که حاجت وى بآن بستان بیشتر است و ضرورت وى تمامتر، از آن نومید شود اینست مثل عمل منافق و مرائى، فردا برستخیز که ایشان را حاجت افتد بثواب اعمال، از آن درمانند و نومید شوند، و عملهاى خویش همه باطل و تباه بینند. شداد اوس گفت رسول خدا را دیدم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که میگریست، گفتم چرا میگریى؟ گفت مى‏ترسم که امت من شرک آرند نه آنک بت پرستند یا آفتاب و ماه، لکن عبادت بریاء کنند و اللَّه تعالى نپذیرد کردارى که در وى ذره‏اى ریا بود. روایت کنند که ابن مسعود رض نشسته بود یکى گفت دوش سورة البقره بر خواندم، ابن مسعود گفت نصیب وى از آن عبادت همین بود. یعنى که چون اظهار کرد ثواب آن باطل شد. قتاده گفت چون بنده عمل بر پا کند رب العالمین گوید مى‏نگرید آن بنده را که بما مى‏استهزاء کند. امیر المؤمنین على ع گفت مرائى را سه نشانست که تنها باشد کاهل بود، و که مردمان را بیند بنشاط بود، که او را بستایند در عمل بیفزاید، و که بنکوهند از آن بکاهد. رب العزة درین آیت مثل زد کردارهایى را که تباه گردد بر کارگران و ثواب آن ازیشان فائت شود از بهر فساد در نیت، یا ریاء در فعل، یا منت یا اذى در پى آن، آن جنّة عمرو دل آدمى است و آن جویها جهدهاى اوست، و نخیل و اعناب مهینه کردارهاى اوست از فریضها و واجبها، و آن ثمرات تطوعها و نافله‏هاى اوست، و آن پیرى اجل او و بآخرت شدن او، و آن ذریه امیدهاى او، و آن ضعف بیم او، آمیخته در امیدهاى او، و آن اعصار اخلاص جستن اللَّه ست ازو ثم قال فى آخر الآیة. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ همانست که جاى دیگر گفت وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ تفکر سه قسم است: یکى حرام، یکى مستحبّ، یکى واجب، آنک حرام است تفکر است در ذات و صفات رب العزة و در چرایى کار وى، این تفکر حرام است و تخم حیرت و نقمت است، از آن جز تاریکى و گمراهى نزاید، و آنچه مستحبّ است تفکر در صنایع صانع است و در اقسام آلاء وى. ازین تفکر روشنایى دل زاید و قوت ایمان. و آنچه واجب است تفکر در کردار و گفتار خویش است، بیندیشد که کردارش چونست و گفتارش چیست؟
بر وفق شرع است یا بر وفق طبع؟ اتّباع است یا ابتداع، اخلاص است یا ریاء؟ این تفکر است که در خبر مى‏آید
«تفکر ساعة خیر من عبادة سنة»
و روى «خیر من عبادة سبع سنین»
و روى «من عبادة سبعین سنة».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ‏
الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که خداوندان که زکاة و صدقه میدادند آن بترینه میدادند، میوه ناخوش و حبوب نا و نقود نبهره، و آنچه بهینه بود خود بر میداشتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان اللَّه قسّم بینکم اخلاقکم کما قسم بینکم ارزاقکم و ان اللَّه طیّب لا یقبل الّا طیّبا، لا یکسب عبد مالا من حرام فتصدق منه فیقبل منه و لا ینفق منه فیبارک له فیه، و لا یترکه خلف ظهره الا کان زاده الى النار، و ان اللَّه لا یمحو السّیّئ بالسّیّئ و لکنه یمحو السّیّئ بالحسن، و ان الخبیث لا یمحوه الخبیث.
أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ مفسران گفتند این نفقت زکاة مال تجارت است و مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ زکاة خرما و انگور و انواع حبوب.
فصل فى زکاة
اما زکاة مال تجارت همچون زکاة نقود است. مال تجارت بآخر سال قیمت کنند و ربع العشر از آن بیرون کنند، هر بیست دینار زر خالص نیم دینار، اگر بیست دینار تمام نبود زکاة واجب نشود که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لیس فیما دون عشرین مثقالا من الذهب شى‏ء»
و اگر بدرم قیمت کنند، بدویست درم سیم خالص پنج درم واجب شود که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اذا بلغ مال احدکم خمس اواق مائتى درهم، ففیه خمسة دراهم»
نصاب درم پنج اوقیه نهاد، هر اوقیه چهل درم باشد، و درست آنست که اعتبار نصاب در مال تجارت بآخر سال است نه باول سال، اگر در ابتداء سال بده دینار متاعى خرد بنیت تجارت، ابتداء سال آن روز گیرد که متاع خرید، یک سال گذشت و قیمت آن به بیست دینار نرسید بر وى زکاة نیست، و اگر به بیست دینار رسید زکاة واجب شود، و اگر بیست دینار در ملک وى آید و شش ماه با وى بود، پس بآن متاعى خرد تجارت را ابتداء سال از آن گیرد که آن قدر در ملک وى آمد، پس چون شش ماه دیگر بگذرد و قیمت آن متاع بیفزاید بسى دینار شود، زکاة سى دینار واجب شود، و این ده دینار ربح که زیادت آمد، تبع اصل شود بوجوب زکاة. همچون سخال که تبع امهات است، در زکاة سائمه، و اگر در آن متاع خرید و فروخت میکند و بآخر سال با نقد شود و همان سى دینار بود، بیست اصل و ده ربح، اینجا دو قول است: بیک قول ربح تبع اصل است چنانک گفتیم، و بقول دیگر مال ربح مفرد کنند و از آن روز باز که با نقد شود یک سال بشمرند، آن گه زکاة ربح واجب شود. و اگر در میان سال عزم تجارت منفسخ گردد زکاة واجب نشود. اینست شرح زکاة تجارت بر سبیل اختصار.
و در فضیلت تجارت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الخیر عشرة اجزاء، افضلها التجارة، اذا اخذ الحق و اعطاه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «تسعة اعشار الرزق فى التجارة و الجزء الباقى فى السّابیا»
یعنى النساج و قال «یا معشر قریش لا یغلبنّکم هذه الموالى على التجارة فان البرکة فى التجارة و صاحبها لا یفتقر الّا تاجر حلاف مهین»
و عن ابى وائل قال «درهم من تجارة احب الىّ من عشرة من عطاء» وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ الآیة... این زکاة معشرات است از میوه‏ها، خرما و انگور، و از انواع حبوب هر چه قوت را بشاید و بدان کفایت توان کرد، چون گندم و جو و گاو رس و نخود و باقلى و مانند آن، و نصاب او پنج وسق است بحکم خبر، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لیس فیما دون خمسة اوسق من التمر صدقة»
و پنج وسق سیصد صاع باشد، هشتصد من بقبان، هر کرا هشتصد من مویز بیاید از انگور و همچندین خرماى خشک از رطب و از انواع حبوب و همچندین پاک کرده عشر آن بدادن واجب شود، هر ده من نه من آن ویست، و یک من آن درویشان. و اگر این نصاب از دو جنس باشد، چنانک چهارصد من گندم و چهار صد من جویا چهار صد من مویز و چهار صد من خرما بر وى زکاة واجب نیست، و اگر درختان و کشت زار خویش به دولاب آب دهد که آب آسمان و کاریز نبود، بر وى نصف العشر بود، چنانک در خبرست‏
فیما سقت السماء و الانهار و العیون او کان بعلا العشر، و فیما سقى بالنضح نصف العشر، و البعل من النخل یشرب بعروقه من الارض من غیر سقى»
و چون خرما و انگور رنگ گرفت و گندم و جو دانه سخت کرد، در ان هیچ تصرف نکند تا بیشتر حرز کند، و بداند که نصیب درویشان چند است، آن گه چون آن مقدار پذیرفت اگر تصرف کند در جمله رواست.
روى عتاب بن اسید انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى الکرم «انها تخرص کما تخرص النخل فتؤدّى زکاته زبیبا کما تؤدى زکاة النخل تمرا»
و این زکاة معشر بر مالک زرع است نه بر مالک زمین، کسى که زمین کسى باجارت داد زکاة آن کشته بر مستاجر است نه بر موجر وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ قراءة بزى تشدید تا است، اشارت کند بآن تا که تخفیف را بیوکنده است، که اصل او وَ لا تَیَمَّمُوا بدو تا است مِنْهُ تُنْفِقُونَ اى تنفقونه. میگوید چون زکاة میدهید قصد بدترینه مکنید، آن گه گفت وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ اى لستم بآخذى ذلک الخبیث لو اعطیتم فى حق لکم الّا باغماض و تساهل.
خواهى بایجاب خوان خواهى باستفهام، میگوید از بدترینه مدهید و در ستد و داد بدترینه میتانید مگر بتساهل و محابا در قیمت چشم بر چیزى فرا کرده إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ اى الّا ان یغمض لکم فیه، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ بدانید که اللَّه بى نیازست، و با بى نیازى کارساز و بنده نواز، حمید ستوده یعنى ستوده خود بى ستاینده، تمام قدر نه کاهنده نه افزاینده، بزرگ عزّ بى پرستش بنده.
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ اى یخوّفکم به، یقول امسکوا مالکم فانکم ان تصدقتم افتقرتم، میگوید شیطان شما را بدرویشى مى‏ترساند، میگوید مال نگاه دارید و دست از صدقه دادن فرو گیرید، که اگر شما صدقه دهید درویش و درمانده شوید و بخلق نیازمند گردید، بنده مؤمن که این شنود داند که وعده شیطان دروغ است، و بیم دادن وى بدرویشى باطل و خلاف شرع، که در خبر است‏
«ما نقص مال من صدقة»
پس اتباع خبر بمؤمن سزاوارتر از فرو گرفتن دست به بیم دادن شیطان.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان للشیطان لمّة بابن آدم، و للملک لمّة، فامّا لمّة الشیطان فایعاد بالشر و تکذیب بالحق، و اما لمّة الملک فایعاد بالخیر و تصدیق بالحق، فمن وجد ذلک فلیعلم انّه من اللَّه و لیحمد اللَّه، و من وجد الأخرى فلیتعوذ باللّه من الشیطان» ثم قرء الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ الایة...
فحشاء اینجا بخل است چنانک طرفه گفت:
ارى الموت یعتام الکرام و یصطفى
عقیلة مال الفاحش المتشدّد
این فاحش در بیت بخیل است و این متشدد هم بخیل است، چنانک گفت: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ اى لبخیل.
فصل فى مذمّة البخل‏
این بخل آفتى عظیم است در راه دین و خلقى نکوهیده و خصلتى ناپسندیده، و تابنده بدان گرفتار است از پیروزى و رستگارى دور است، اینست که رب العالمین گفت وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و در خبرست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم طواف میکرد، مردى را دید دست در حلقه کعبه زده و میگوید: خداوندا بحرمت این خانه که گناه من بیامرزى، رسول گفت گناه تو چیست؟ گفت نتوانم که گویم که بس عظیم است، رسول گفت ویحک عظیم‏تر از زمین است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از آسمان است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از عرش است؟ گفت عظیم‏تر، گفت عظیم‏تر از خداست؟ گفت نه که خداى بزرگوارتر، گفت پس بگوى که آن چه گناهست؟ گفت مال بسیار دارم و هر گاه که سائلى از دور پدید آید پندارم آتشیست که در من مى‏افتد، رسول خدا گفت دور شو از من تا مرا بآتش خویش نسوزى، بآن خداى که مرا براستى بخلق فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنى، تا از چشمهاى تو جویها روان گردد، و درختها از آن برآید، و آن گاه که میرى بر بخل میرى، جاى تو جز دوزخ نبود، ویحک بخل از کفر است و در آتش است، ویحک نشنیده که اللَّه گفت وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت سه چیز مهلک است: یکى بخل مطاع یعنى که تو بفرمان وى کار کنى و با وى خلاف نکنى، دیگر هواى باطل که از پى آن فرا شوى، سدیگر عجب مرد بخویشتن. یحیى زکریا بر ابلیس رسید، گفت اى ابلیس تو کرا دوستر دارى و کرا دشمن‏تر؟ گفت پارساى بخیل را دوستر دارم که عمل او ببخل باطل گردد، و فاسق سخى را دشمن‏تر دارم که سخاوت او را از دست من برهاند و جان ببرد و بزبان اشارت گویند «بخل توانگران بمنع نعمت است و بخل درویشان بمنع همت.»
وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا و اللَّه شما را وعده میدهد آمرزش از خود و افزونى پاداش صدقه بر سر، بیامرزد بفضل خود، و پاداش صدقه دهد در دنیا،که هم در مال بیفزاید و هم در روزى، همانست که جاى دیگر گفت وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ. و روى زبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا زبیر انى رسول اللَّه الیک خاصّة و الى الناس عامّة، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟
قلنا اللَّه و رسوله اعلم، قال قال ربکم حین استوى على عرشه و نظر الى خلقه: عبادى انتم خلقى و انا ربکم، ارزاقکم بیدى، فلا تتعبوا فیما تکفلت لکم به اطلبوا ارزاقکم منى و الىّ فارفعوا حوائجکم، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟ قال عبدى انفق الیک انفق، وسع اوسع علیک، لا تضیق فاضیق علیک، لا تقتر فیقتر علیک، لا تعسّر فیعسّر علیک یا زبیر ان اللَّه یحب الانفاق و یبغض الاقتار، و ان السخاء من الیقین و البخل من الشک، و لا یدخل النار من انفق، و لا یدخل الجنّة من امسک یا زبیر ان اللَّه یحب السخاء و لو بشق تمرة و یحب الشجاعة و لو بقتل حیّة او عقرب.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة.... بقول سدى حکمت اینجا نبوت است، میگوید کرامت نبوت و شرف رسالت و قربت درگاه عزت، اللَّه آن کس را دهد که خود خواهد. مهتران قریش و سران عرب پنداشتند که این کار بسرورى و مهترى دنیا میگردد، هر که سرافرازتر نبوت را سزاوارتر، تا آن حد که ولید مغیره روزى گفت لو کان ما یقول محمد حقا انزل على او على ابى مسعود الثقفى. رب العالمین گفت: قسمت رحمت و کرامت نبوت نه ایشان میکنند ما کردیم و ما دهیم آن را که شایسته‏تر و بدان سزاوارتر. اهم یقسمون رحمة ربک؟ نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاة الدنیا» اللَّه باز نمود که قسمت مال و معیشت که فرود از نبوت است هم درخواست و دربایست ایشان ننهادم، هر کسى را چنانک سزا بود و دربایست از درویشى و توانگرى دادم، و خود ساختم و پرداختم، و با رأى ایشان نیفکندم، پس درجه نبوت و کرامت رسالت که شریفتر است و بزرگوارتر اولى تر که با ایشان نیفکنم و خود دهم آن را که خود خواهم.
و بقول ابن عباس و قتاده حکمت اینجا علم قرآن است و فقه آن، شناخت ناسخ و منسوخ و حلال و حرام و احکام و امثال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یفقه الرجل الفقه حتى یرى للقرآن وجوها کثیرة»
و قال ابن عباس ان هذا القرآن ذو شجون و فنون و ظهور و بطون، فظاهره التلاوة و باطنه التأویل، فجالسوا به العلماء و جانبوا به السفهاء، و ایاکم و زلّة العالم و قال مجاهد احب الخلق الى اللَّه عز و جل اعلمهم بما انزل، و قال ابو موسى الاشعرى:... من علمه اللَّه عز و جل علما فیعلّمه الناس و لا یقل لا اعلم فیمرق من الدین، و اللَّه یختصّ برحمته من یشاء، و ینطق بحکمته الخلفاء فى ارضه و الامناء على وحیه و العلماء بامره و نهیه، و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون و بقول ربیع انس حکمت خشیت است چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خشیة اللَّه رأس کل حکمة»
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ میگوید اللَّه خشیت آن را دهد که خود خواهد و نشان آن که اللَّه وى را خشیت داد آنست که کم خورد و کم خسبد و کم گوید، از کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن بیدارى فزاید، وز بیدارى نور دل آید، وز نور دل حکمت زاید. حاتم اصم را گفتند بم اصبت الحکمة؟ قال بقلة الاکل و قلة النوم و قلة الکلام، و کل ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و بقول حسن حکمت اینجا ورع است و ورع پرهیزگاریست و پارسایى و خویشتن دارى از هر چه ناشایست و ناپسندیده، چون دل از آلایش پاک شد، و اعمال وى باخلاص و صدق پیوست سخن وى جز حکمت نبود و نظر وى جز عبرت نبود، و اندیشه وى جز فکرت نبود. و اصل ورع زهد است هم در دنیا و هم در خلق و هم در خود، هر که بچشم پسند در خود ننگرد، در خود زاهد است، و هر که با خلق در حق مداهنت نکند در خلق زاهد است، و تا از دنیا اعراض نکند در خلق و در خود زاهد نشود. پس اصل طاعت و تخم ورع زهد است در دنیا، و تا این زهد نبود نور حکمت در دل و بر زبان نیفتد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «من زهد فى الدنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه».
وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً هر کرا این حکمت دادند او را خیر فراوان دادند وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ بکسر تاء قراءة یعقوب است یعنى هر که اللَّه او را حکمت داد او را خیر فراوان دادند وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ لب هر چیز مغز آنست و لب العقل ما صفى من دواعى الهوى، میگوید پند نگیرد مگر خداوندان مغز، ایشان که عقل دارند، از دواعى هوا صافى و از فتنه نفس خالى.
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ الآیة... این خطاب با مؤمنانست، میگوید آنچه دهید و نفقه کنید از زکاة فریضه یا تطوعات صدقه یا نذرى که پذیرید، چنانک مثلا یکى گوید، اگر بیمار مرا شفا آید یا فلان مسافر در رسد، یا فلان کار بر آید، بر منست که چندین نماز کنم یا چندین روزه دارم، یا حج کنم و چندین بنده آزاد کنم، و چندین صدقه دهم، این آن نذرست که وفاء آن لازم است و بجاى آوردن آن واجب.
رب العالمین در قرآن ثنا کرد بر ایشان که بوفاء آن نذر باز آمدند، گفت یُوفُونَ بِالنَّذْرِ جاى دیگر بوفاء آن فرمود گفت وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عمر را بوفاء نذر فرمود لمّا
قال له «انى نذرت ان اعتکف لیلة فى الجاهلیة، فقال له صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «اوف بنذرک»
در خبر است که «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
این خبر دلیل است که نذر جز در طاعات و قربان نرود. اما انواع معاصى نذر در آن نرود و درست نیاید، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لا نذر فى معصیة اللَّه و لا فیما لا یملکه ابن آدم.»
اگر کسى بمعصیتى نذر کند، وفاء آن بر وى نیست و کفارت لازم نیاید، و همچنین در مباحات نذر نرود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم جایى بگذشت مردى را دید بآفتاب ایستاده، پرسید که این را چه حالت است؟ گفتند نذر کرده که از آفتاب با سایه نشود و ننشیند و سخن نگوید و روزه دارد، رسول گفت تا با سایه شود، و بنشیند و سخن گوید و روزه نگشاید، بل که تمام کند. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم وى را روزه فرمود از بهر آنک روزه از امهات طاعات است، و بآن دیگر هیچیز نفرمود، که آن همه مباحات است نه طاعات، و اگر نذر کند بر سبیل لجاج و غضب، چنانک گوید اگر من در فلان جاى روم یا فلان سخن گویم، بر منست که چندین صدقه دهم یا روزه دارم، اینجا مخیر است، اگر خواهد بوفاء نذر باز آید و صدقه دهد، یا روزه دارد چنانک پذیرفته است، و اگر خواهد کفارت سوگند کند که او را کفایت بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «کفّارة النذر کفارة الیمین»
و گفته‏اند که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نذر کردن کراهیت داشتى، و نذر کننده را بخیل خواند، و بیان این در خبر بو هریره است‏
قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «النذر لا یأتى ابن آدم بشى‏ء الّا ما قدر له، و لکن یلقیه النذر القدر، فلیستخرج به من البخیل»
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ میگوید نفقه که کنید و نذر که پذیرید اللَّه میداند، بر وى پوشیده نیست نیت و همت شما، هم در آن نفقه و هم در آن نذر، وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ و ایشان را که نفقه بریا کنند نه باخلاص، و نذر بمعصیت کنند نه بطاعت، یارى دهى نیست ایشان را که ایشان را یارى دهد، و عذاب خداى ازیشان باز دارد.
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ الآیة... قراءة ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر کسر نون است و سکون عین، ابو عبید گفت این لغت رسول خدا است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که عمرو عاص را گفت «نعمّا بالمال الصالح للرجل الصالح!»
و قراءة مکى و ورش و حفص و یعقوب کسر نون و عین است، و قراءت شامى و حمزه و کسایى فتح نون و کسر عین است، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و ما نکرت است. بمعنى شى‏ء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند یعنى نعم شیئا هى و اگر خواهى ماء صلت نه، یعنى فنعم هى، و معنى آیت آنست که اگر صدقه آشکارا دهید نیکوست، و اگر پنهان دهید، نیکوتر، یعنى که هر دو مقبول است، چون نیت درست باشد و باخلاص دهد. لکن بحکم خبر صدقه سر فاضلتر و ثواب آن بیشتر. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «افضل الصدقة جهد المقل الى فقیر فى سرّ»
و قال «صدقة السرّ تطفئ غضب الرب و تطفئ الخطیئة، کما یطفئ الماء النار، و تدفع سبعین بابا من البلاء»
و قال «سبعة یظلّهم اللَّه فى ظله، یوم لا ظل الّا ظلّه، امام عادل و شاب نشأ بعبادة اللَّه، و رجل قلبه متعلق بالمساجد، و رجلان تحابا فى اللَّه فاجتمعا علیه، و تفرقا علیه، و رجل دعته امرأة ذات منصب و جمال، فقال انى اخاف اللَّه، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لن تعلم یمینه ما تنفق شماله، و رجل ذکر اللَّه خالیا ففاضت عیناه».
و قال «ان العبد لیعمل عملا فى السّر، فیکتبه اللَّه تعالى له سرّا، فان اظهره نقل من السر و کتب فى العلانیة، فان تحدث به نقل من السر و العلانیة و کتب ریاء»
این اخبار جمله دلائل‏اند که صدقه سر فاضلتر و ثواب آن تمامتر، و نیز صدقه سر از آفت ریا و سمعة رسته‏تر باشد، که چون آشکارا دهد، بیم آن باشد که ریا در آن شود و عمل باطل گردد، و نامقبول.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یقبل اللَّه من مسمع و لا مراء و لا منّان.»
مفسران در خصوص و عموم این آیت اختلاف دارند، قومى بر آنند که بصدقات تطوع مخصوص است، اما زکاة فرض اظهار آن فاضلتر و نیکوتر على الاطلاق، دو معنى را: یکى آنک تا دیگران بوى اقتدا کنند، دیگر معنى آنست که تا از راه تهمت برخیزد و مسلمانان بوى گمان بد نبرند، و بیشترین علما بر آنند که آیت بصدقه تطوع مخصوص نیست بلکه عام است فرائض و نوافل را.
وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ الآیة... بیا و رفع راء قراءة شامى و حفص است و بنون و رفع راء قراءة ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، و بنون و جزم راء قراءت نافع و حمزة و کسایى، میگوید گناه شما از شما بهتریم، و اگر بیا خوانند، معنى آنست که اللَّه گناه شما از شما بسترد مِنْ سَیِّئاتِکُمْ این من همانست که گفت یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ والٍ جز از این فراوانست در قرآن، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ معنى خبیر دوربین است و نزدیک دان و از نهان آگاه، بینا بهر چیز، دانا بهر کار آگاه بهر گاه.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن على اللَّه. خداى عز و جل میگوید اى شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگى ما زدید، و بحبل عصمت ما در آویختید، راه بندگى نه آنست که بگرد خود نگرید، و در طاعت منت بر ما نهید، که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست: دلت. که گشاده شد ما گشادیم، توفیق که یافتى ما دادیم، مواساة که کردى با درویش ما خواستیم، و ما راندیم، پس همه منت ماراست، که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما. براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت «اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلّینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا» میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودى، ما را در کوى توحید چه راه بودى؟ و رنه توفیق تو بودى، ما را به کار خیر چه توان بودى؟
آن بیچاره که در طاعت منت بر اللَّه مى‏نهد از آنست که راه بندگى گم کرده، طاعت خود را وزن مى‏نهد و آن را بزرگ مى‏بیند و نظر دل و دیده از آن مى‏بنگرداند، و در راه جوانمردى خود را در طاعت دیدن گبرکى است، و از آن نگرستن عین دوگانگى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چون خود را در میان بینى‏
و گفته‏اند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ یعنى بالمن على السائل میگوید صدقه‏هاى خویش تباه مکنید بآنک منت بر درویش نهید، مرد توانگر که منت بر درویش مینهد بآنچه بوى میدهد، از آنست که شرف درویشى و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته که ایشان امروز ملوک جهانند، چنانک در خبرست‏
«ملوک تحت اطمار»
و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند، کدام شرف ازین بزرگوارتر! کدام نعمت ازین تمامتر! قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربى و احب الموت اشتیاقا الى ربّى و احب المرض تکفیرا لخطیئتى و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال لعلى یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقرّبا من اللَّه عزّ و جلّ، رسول خداى على را گفت اى على، تو درویش خدایى، نگر تا درویشان را باز نزنى و بایشان تقرب کنى و نزدیکى جویى، تا باللّه نزدیک شوى. پس سزاى توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد، و او را تحفه حق بنزدیک خود داند، که در خبرست: «هدیة اللَّه الى المؤمن السائل على بابه»
و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وى مى‏ستاند، لا بل که وى بخداى میدهد و خداى بدرویش مى‏سپارد. کذا قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الصدقة لتقع فى ید اللَّه قبل ان تقع فى ید السائل»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است، ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند، ایشان تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیّبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمى‏رسد، پس جوینده حق اولى‏تر، که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد، بل که بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصى بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وى نیاید و راه بر وى نزند.
سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه گفت وقتى نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند، برخاستم براه خراسان فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم، تا مر او امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردى اعور دیدم بر راحله نشسته و مى‏آمد و بر وى نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاى اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هان هان اى با یزید! بدان مى‏آرى که چشم فراز کرده باز کنم، و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم، گفتا هیبتى از وى بر من افتاد، آن گه گفتم از کجا مى‏آیى؟ گفت از آن که باز که تو آن عهد کردى و پیمان بستى، سه هزار فرسنگ آمده‏ام، پس گفت زینهار اى بایزید که فریفته نشوى و با پندار نمانى که آن گه از جاده حقیقت بیفتى! این بگفت و روى از من بگردانید و رفت. بو یزید گفت آن گاه از روى الهام بسرّم فرو گفتند که اى بایزید در خزینه فضل ما بسى طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران، گر زانک ما را خواهى سوز و نیاز باید و در دو گداز، شکستگى تن و زبان و غارت دل و جان!
وى را نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتکده از بتان تو خالى نکنى
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ لفقره، و اللَّه عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه.
شیطان که خود از حق درویش است، مى وعده درویشى دهد، که همان دارد و دستش بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد. آرى هر کس آن کند که، سزاى اوست، وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و دعوت شیطان، آنست که گفت إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشى است، و اللَّه بر قناعت و طلب عقبى میخواند و این عین توانگرى است. در دین وجه توانگرى مه، از آن که در دنیا قانع بود، از خلق بى‏نیاز، و بدل با حق هام راز، و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، و توانگرى خوى، و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونى است عقوبت است.
و توانگرى خو سه چیز است: خرسندى و خشنودى و جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى مه از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فا دیدار مولى.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة... گفته‏اند که حکمت را حقیقتى است و ثمرتى، اما حقیقت حکمت شناختن کارى است سزاى آن کار، و بنهادن چیزى است بر جاى آن چیز، و شناخت هر کس در قالب آن کس، و بدیدن آخر هر سخنى با اول آن، و شناختن باطن هر سخنى در ظاهر آن، و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد، زبان بصواب ذکر بیاراید، و دل بصواب فکر بیاراید، و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند، فکرت که کند بحکمت کند، بازوار پرواز کند، در ملکوت اعلى جولان کند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول‏
بحکمتها قوى پر کن تو مر طاوس عرشى را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینى‏
و گر زى حضرت قدسى خرامان گردى از عزت
ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى
آرى! و حرکت که کند بحکمت کند، در حظیره رضاء محبوب جمع کرده، و مراد خود را در آن فداء مراد اللَّه کرده، و انس خود در ذکر وى دیده، و نظر خود تبع نظر وى داشته، و با یاد وى بهر چه رسد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته‏
اى کمالت کم زنان را صره‏ها پرداخته
وى جمالت مفلسان را کیسه‏ها بر دوخته
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ الآیة... سبب نزول این‏ آیت آن بود که مادر اسما بنت ابى بکر مشرکه بود، بیامد و چیزى از دختر خود خواست، اسما گفت تو نه بر دین اسلامى، بتو هیچیز ندهم تا نخست از رسول خدا بپرسم، بیامد تا بپرسد، و چیزى که دهد بفرمان وى دهد، جبرئیل آمد در آن فورت و این آیت آورد: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ راه نمودن بر تو نیست که صدقه ازیشان مى‏بازگیرى تا در دین اسلام آیند، تو باز خواننده نه راه نماینده، راه نماینده منم، او را راه نمایم که خود خواهم.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ همانست که جاى دیگر گفت: ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «بعثت داعیا و مبلغا و لیس الى من الهدایة شی‏ء، و خلق ابلیس مزینا و لیس الیه من الاضلال شی‏ء»
پس مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم اسما را فرمود تا با مادر خود نیکویى کرد و صدقه داد. و جماعتى مسلمانان همچنین قرابت جهود درویش داشتند، و پیش از اسلام با ایشان نیکوئیها کردندى، و صدقه‏ها دادندید، و بعد از اسلام آن صدقه‏ها ازیشان باز گرفتند، و با اختلاف ملت مواساة کراهیت میداشتند، تا آن گه که این آیت فرو آمد، پس بسر قاعده خویش باز شدند و بخویشان جهود صدقه میدادند. و مراد باین صدقه تطوع است نه زکاة فرض، که زکاة فرض جز بمسلمانان روا نباشد که دهند، لقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «امرت ان آخذ الصدقة من اغنیائکم، و اردّها فى فقرائکم»
و همچنین کفارت سوگند و کفارت ظهار و مانند آن، جز باهل اسلام و توحید صرف نکند، از بهر آنک حقوق اللَّه است، و مقدرات شرعى جز باهل شرع و ارباب توحید نه روا باشد که صرف کنند.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ الآیة.... اى مال فَلِأَنْفُسِکُمْ اى ثوابه، میگوید هر چه کنید از خیرات و دهید از صدقات، رستگارى خود را مى‏کنید، که ثواب آن بشما رسد و بدان رستگار شوید. مال را خیرات نام کرد این جایگه، یعنى تا بنده را تنبیه باشد که صدقه از مال حلال پاک دهد، که تا حلال نبود نام خیر در آن نیفتد، وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ این ماء نفى است، بمعنى نهى، میگوید نفقه مکنید جز که بدان وجه اللَّه خواهید، یعنى که تا اللَّه شما را بآن ثواب دهد و بدیدار خود رساند. اهل تحقیق گفته‏اند وجه اللَّه در آیات و اخبار بر دو وجه است: یکى وجه حقیقت ذات، دیگر وجه بمعنى ثواب، اما وجه حقیقت آنست که گفت عز جلاله وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ اى یبقى ربک بوجه، فقامت الصفة مقام الذات، کقوله تعالى کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ اى الا ربّک بوجهه. و منه قوله تعالى وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ. قالت ائمة اهل السنة، اى الى وجه ربها، این وجه حقیقت است، همچنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «اللهم انى اعوذ بنور وجهک الذى اضاءت له نور السماوات» و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اللهم انى اسالک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت، و اسألک لذة النظر الى وجهک.»
و کان صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اللهم انى اعوذ بوجهک الکریم و اسمک العظیم من الکفر و الفقر.»
و قال فى سجوده «جل وجهک لا احصى ثناء علیک»
الى غیر ذلک من اشباهه. اما وجه بمعنى ثواب آنست که اللَّه در قرآن جایها گفت إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ اى لا تنقصون من ثواب اعمالکم شیئا. آن گاه در آموخت که این صدقات بکه دهید، گفت للفقراء، این فقرا درویشان مهاجران‏اند. ابن مسعود و ابو هریره و خباب و عمار و بلال قریب چهارصد مرد بودند که ایشان را در مدینه خان و مان و اسباب و ضیاع نبود، و املاک و معاش نبود، و بذکر خداى و عبادت وى چنان مستغرق بودند، که پرواى کسب و تجارت نداشتند، و نیز با سؤال و طلب روزى نپرداختند، مسکن ایشان بشب صفه مسجد بود و بروز حضرت مصطفى، در سفر و در حضر از وى غائب نه، و در دل ایشان جز دوستى خدا و رسول نه. در خبر است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در مصعب بن عمیر نگرست که پوست میش بخود در گرفته بود، گفت «انظروا الى هذا الذى نور اللَّه قلبه، لقد رأیته بین ابویه یغذوانه باطیب الطعام و الشراب، و لقد رأیت حلة شریت بمأتى درهم فدعاه حب اللَّه و حب رسوله الى ما ترون»
و در خبر است که عمر خطاب هزار درم بسعید بن عامر فرستاد، سعید با اهل خویش شد دلتنگ و اندوهگن. اهل وى گفت چه افتاد که چنین دلتنگى، مگر کارى صعب افتاد؟ سعید گفت چه صعب تر ازین که ما را پیش آمد، آن جامه کهن بیار. جامه بوى داد پاره پاره کرد و آن درم جمله فرو کرد، صرّه صرّه دربست، شب بود در نماز شد، تا بامداد نماز میکرد و میگریست، بامداد بر سر کوى نشست، و آن صره‏ها مى‏بخشید تا هیچ نماند، پس گفت از رسول خدا شنیدم که درویشان مهاجران را روز قیامت بر حساب خوانند، ایشان گویند ما را چه دادند از مال که امروز حساب مى‏خواهند؟ پس ایشان در بهشت شوند پیش از توانگران به پانصد سال، مردى بیاید ازین توانگران و در غمار ایشان شود، و او را دست گیرند و از میان ایشان بیرون کنند. سعید گفت عمر مگر میخواهد که من آن مرد باشم، اگر دنیا و هر چه در آنست بمن دهند و آن مرد باشم نخواهم! مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم این درویشان را صعالیک المهاجرین خواند، وانگه ایشان را صفت کرد در آن خبر که گفت: «حوضى ما بین عدن الى عمان شرابه ابیض من اللبن و احلى من العسل، من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا، و اول من یرده صعالیک المهاجرین» قلنا و من هم یا رسول اللَّه؟
قال «الدنس الثیاب، الشعث الرؤوس، الذین لا تفتح لهم ابواب السدد، و لا یزوجون المنعمات، الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیمة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء الناس بنصف یوم و ذلک خمس مائة سنة»
و عن الحسن قال اوحى اللَّه تعالى الى موسى ع یا موسى لو یعلم الخلائق اکرامى الفقراء فى محل قدسى و دار کرامتى، للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم، فو عزتى و مجدى و علوّى فى ارتفاع مکانى لاسفرن لهم عن وجهى الکریم، و اعتذر الیهم بنفسى و اجعل فى شفاعتهم من برهم فىّ او آواهم فىّ، و لو کان عشّارا، و عزتى و لا اعز منى و جلالى و لا اجل منى! لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم، حتى اهلکه فى الهالکین.
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ رب العالمین ایشان را درین آیت بستود و به پنج چیز از اخلاق پسندیده ایشان را نشان کرد: یکى دوام افتقار بحق، دیگر حبس نفس ایشان در راه حق، سدیگر نهان داشتن فقر از بهر حق، چهارم تازه رویى و شادمانى بشکر نعمت حق، پنجم بى نیازى از خلق توانگرى را بحق. أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ یعنى حبسوا انفسهم فى طاعة اللَّه و فى الغزو لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ للتجارة و طلب المعاش. میگوید خود را چنان بر طاعت اللَّه داشته‏اند و دل بر جهاد و غزو نهاده که نمى‏توانند که جایى بتجارت شوند و طلب معاش کنند.
یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ بفتح سین قراءة شامى و عاصم و حمزه است، باقى بکسر سین خوانند، و کسر سین نیکوتر که گفت رسول است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، میگوید کسى که حال ایشان نداند، و ایشان را نشناسد، توانگران پنداردشان و بینیازان، از آنک عفت کار فرمایند، و از کس چیزى نخواهند، قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه یحب ان یرى اثر نعمه على عبده، و یکره البؤس و التباؤس، و یحب الحلیم المتعفف من عباده، و یبغض الفاحش البذىّ السّال الملحف.»
و روى انه قال «من استعفّ اعفه اللَّه، و من استغنى اغناه اللَّه، و من سألنا لم ندّ خر عنه شیئا نجده»
حقیقت عفت بازداشتن نفس است از فضول شهوات، و اقتصاد کردن بر آن قدر که شرع دستورى داد در قرآن و در خبر. اما در قرآن: إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیها وَ لا تَعْرى‏ و در خبر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اربع من جاوزهن ففیه الحساب: ما سد الجوع و کف العطشة و ستر العورة و اکن البدن»
هر چه زیادت ازین بود آن نه عفت باشد، که آن فضول شهوت باشد، حلالها حساب و حرامها عذاب. و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لیس لابن آدم حق فیما سوى هذه الخصال: بیت یکنّه، و ثوب یوارى عورته و جرف الخبز و الماء»
یقال هى قطع الخبز الیابس الذى لیس بلین و لا ما دوم تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ اى بطیب قلوبهم و بشاشة وجوههم و استقامة احوالهم و نور اسرارهم و جولان ارواحهم فى ملکوت ربهم. چون درنگرى بایشان ایشان را بینى و شناسى بآن نشان که بر ایشانست از خوش دلى و تازه رویى و قوت احوال و نور اسرار، با درویشى و گرسنگى در ساخته، و دل با راز حق پرداخته، و با خلق در تواضع و خشوع بیفزوده. لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً اى لا یسألون الناس الحاحا، و لا بغیر الحاح، لانه تعالى وصفهم بالتعفّف و هو ترک السؤال، میگوید ایشان خود سؤال نکنند از مردمان تا در آن الحاح باشد یا لجاج، چنانک عادت اهل سؤال باشد. بزرگان دین گفته‏اند این غایت شفقت است بر مسلمانان، چنانک یکى را دیدند درویش و گرسنه و هیچ سؤال نمى‏کرد، او را گفتند چرا سؤال نکنى؟ و ترا درین حال سؤال مباح است، گفت منعنى عن ذلک‏
حدیث رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لو صدق السائل ما افلح من ردهم»
فکرهت ان یردنى مسلم فلا یفلح.
آن گه گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ هر چه باصحاب صفه دهید و بر ایشان نفقه کنید، اللَّه بآن داناست، میداند و مى‏بیند و فردا بدان پاداش دهد.
ابتداء آیت و انتهاء آن حثّ مسلمانان است بر نفقه کردن بر اصحاب صفه، و بمواساة ایشان فرمودن و صدقه‏ها بایشان دادن. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را گفت: «لا اعطیکم و ادع اهل الصفة تطوى بطونهم من الجوع»
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً این آیت در شأن على بن ابى طالب ع آمد: چهار درم داشت و در همه خاندان وى جز آن نبود، هر چهار درم بدرویشان داد، یک درم بشب داد، یکى بروز، یکى بنهان، یکى آشکارا.
رب العالمین او را بدان بستود و در شأن وى آیت فرستاد، این آن صدقه است که در خبر مى‏آید که یک درم بیشى دارد بر صد هزار درم سبق درهم مائة الف درهم گفتند یا رسول اللَّه این چگونه باشد؟ گفت رجل له درهمان فاخذ اجودهما و تصدق به، و رجل له مال کثیر فاخرج من عرضها مائة الف فتصدق بها»
و گفته‏اند که رب العزة چون مسلمانان را تحریض کرد بر نفقه اصحاب صفه، عبد الرحمن عوف مال بسیار بایشان داد بروز، چنانک هر کس میدید، و على بن ابى طالب ع یک وسق خرما که شصت صاع باشد بایشان برد بشب، و هیچکس آن ندید، رب العالمین در شأن ایشان هر دو این آیت فرستاد، و گفته‏اند که این آیت در علف دادن ستور آمده که راه غزا بسته باشند، تا بدان جهاد کنند. ابو هریره هر گه که بستورى فربه بگذشتى این آیت برخواندى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفته‏
«المنفق فى سبیل اللَّه على فرسه، الباسط کفیه بالصدقه»
و قال «من ارتبط فرسا فى سبیل اللَّه فانفق علیه احتسابا کان شبعه و ریّه و ظماؤه و بوله و روثه فى میزانه یوم القیمة.»
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا الآیة... اى یعاملون به الاکل و غیره. ایشان که معاملت میکنند بربوا خوردن را و بکار داشتن زر را، فردا در قیامت که از گور برخیزند، همچون آن دیوانه برخیزند که دیو زند وى را بدست و پاى خود. خبط و تخبّط دست و پاى زدن شتر است بر چیزى، چنانک آید و آنجا که رسد، همچنین کسى که بشتاب رود، یا بخشم رود، گام مى‏نهد و پاى میزند چنانک آید، و آنجا که رسد هم خبط گویند. مِنَ الْمَسِّ اینجا دیوانگى است یقال «به مس» اى جنون.
یعنى که ربوا خواران را فردا در قیامت این نشان باشد که چون دیوانگان آیند و از خلق پنهان نباشند، که باین نشان هر کس بداند که ایشان ربوا خواران بودند مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت شب معراج قومى را دیدم که ایشان را شکمهاى بزرگ بود همچون خانها، و در راه آل فرعون افتاده، هر بامداد و شبانگاه که آل فرعون را بآتش بردند به این قوم بر مى‏گذشتند، میخواستند که برخیزند، آن شکم بزرگ ایشان را با زمین مى‏افکنند تا آل فرعون ایشان را در زیر پاى میگرفتند و میکوفتند، گفتم یا جبرئیل اینان که‏اند؟
گفت‏ «هؤلاء اکلة الربوا»
و روى انه قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الربوا سبعون بابا، اهونها عند اللَّه عز و جل کالّذى ینکح امه»
و عن ابن مسعود رض قال «لعن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آکل الربوا و موکله و شاهده و کاتبه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من اکل الرّبا ملا اللَّه بطنه نارا بقدر ما اکل منه، و ان اکتسب منه مالا لم یقبل اللَّه منه شیئا، و لم یزل فى لعنة اللَّه و الملائکة ما دام عنده قیراط».
رسول خدا درین خبر لعنت کرد بر ربوا خواران از بهر آنک حرام خورد، و بر آن کس که ربوا داد، و بر آن کس که نبشت و گواه بود، از بهر آن که به خوردن مال ربوا همه کوشیدند و یکدیگر را معاونت دادند. و رب العالمین در محکم تنزیل میگوید: وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و در خبر مى‏آید که ربوا خواران را روز قیامت بر صورت خوگان و سگان رانند، که در باب ربوا حیلت کردند، همچون قوم داود که در گرفتن ماهى حیلت کردند تا مستوجب مسخ گشتند. و حیلت در ربوا آنست که ابن عباس بآن اشارت کرد، و گفته یأتى على الناس زمان یستحل فیه الربوا بالبیع و الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة» حکایت کنند که در اصفهان مردى از دنیا بیرون مى‏شد و او را مال فراوان بود و فرزندان داشت، و ایشان را نمى‏گفت که مال کجا نهاده، جماعتى در پیش او رفتند و درخواستند تا بگوید که مال کجا نهاده، اشارت کرد که فلان جایگه چیزى نهاده، بنگرستند در مى‏چند بود اندک، بر گرفتند و گفتند چیزى دیگر بگوى، گفت ایشان را آن بس باشد و هم در آن حال از دنیا بیرون شد، او را دفن کردند، و بعد از دفن صیحه از گور وى شنیدند و خشتى فرو شد، در نگرستند او را بصورت خوک دیدند و دو چشم وى ازرق، فرزندانش را گفتند که کار و حرفت وى چه بود؟ گفتند «کان یأکل الربوا و لا یرحم الناس.»
وهب منبه گفت در روزگار بنى اسرائیل چهار گروه مردم اندر یک شب از میان خلق برخاستند و ناپدید گشتند، چنانک نام و نشان ایشان نیز کس نشنید: کیّالان و محتکران و صیرفیان و ربوا خواران. عبد الرحمن التائب گفت مردى بود از بزرگان سلف که رسول خدا را صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در خواب بسیار دیدى، و هر بار بشکر آن با درویشان مواساة کردى وقتى ببازار بغداد میگذشت درمى چند داشت، بآن چیزى خرید درویشان را، و آن درم بصرف ببقال داد، بعد از آن روزگارى بگذشت که رسول را بخواب ندید. پس بعد از مدتى دراز دید و گفت یا رسول اللَّه، طال عهدى برؤیتک فى المنام، دیر بر آمد تا ترا در خواب ندیدم، رسول گفت ندانستى که چون درویشان را چیزى خرى و درم بصرف دهى مرا نبینى؟
قوله: یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ دلیل است که دیو را اندر آدمى تأثیر است، خلاف معتزله که گفته‏اند نیست، و در قرآن از این دلائل فراوان آمد، حکایت میکند اللَّه جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ و از موسى کلیم که گفت «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ.» و رب العزة ایشان را در آنچه گفته‏اند دروغ زن نکرد، و قال مخبرا من الشیطان: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ و قال إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ این دلیلها روشن است که دیو را در آدمى تأثیر است، و آن تأثیر از دو وجه است: یکى وسوسه، یعنى که در دل آدمى تأثیر است تا آدمى آن را پیش گیرد و بجاى آرد، و هو المشار الیه بقوله مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ. وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمى مدخل است، چنانک گفت یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى دمه»
و این تأثیر شیطان نه با همه کس بود و نه در همه حال، نبینى که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم خالد ولید را بفرستاد تا درخت عزى که معبود بعضى کفار بود نیست کند و هر کس که قصد عزى کردى شیطان در راه وى آمدى و او را بترسانیدى تا برگشتى، خالد برفت و آن را نیست کرد، و شیطان را بر وى هیچ دست نبود، پس معلوم گشت که شیطان را دست بر قومى باشد که ضعیف دل و ضعیف ایمان باشند، و لهذا قال تعالى إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا این چنان بود که مشرکان معاملت میکردند و بوقت حلول دین غریم بر مال بیفزودى، تا صاحب حق بر اجل بیفزاید، چون ایشان را گفتند این ربوا است و ربوا حرام است، جواب دادند که چون در اول بیع طلب ربح رواست در آخر که وقت حلول باشد هم رواست. اینست که رب العالمین گفت ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا. میگوید آن عقوبت و آن عذاب ایشان بآنست که گفتند، یعنى چنان دانستند و شمردند، که بیع همچون ربواست و ربوا همچون بیع، و چون هم نیست، که اللَّه تعالى بیع حلال کرد و ربوا حرام، فذلک قوله وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا.
فصل فى البیع‏
هر مسلمانى که خرید و فروخت کند، بر وى واجب است و فریضه که علم بیع بیاموزد، بحکم آن خبر که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «طلب العلم فریضة على کلّ مسلم»
و عمر در بازار شدى و مردم را دره میزدى، گفتى هیچکس مباد درین بازار که معاملت کند پیش از آنک علم بیع بیاموزد، که اگر نیاموزد در ربوا افتد. و درین باب آنچه مهم است و لا بد باید که بداند که با پنج کس معاملت نباید کرد: با کودک و با دیوانه و با نابینا و با بنده و با حرام خوار.
اما کودک نابالغ بیع وى باطل بود اگر چه بدستورى ولىّ باشد. و بیع دیوانه همچنین، هر که ازیشان چیزى فرا ستاند در ضمان وى باشد اگر تلف آید، و هر چه بایشان دهد و هلاک شود بر ایشان تاوان نبود، که وى خود ضایع کرد که بایشان داد. اما بنده خرید و فروخت وى بى دستورى سید باطل بود، و چون دستورى نیافته باشد هر که چیزى از وى فراستاند در ضمان وى بود، و اگر بوى دهد تاوان نتواند خواست، تا آن گه که از بندگى آزاد شود. اما نابینا معاملت با وى بظاهر مذهب باطل باشد مگر وکیلى بینا فرا کند و آنچه فراستاند در ضمان وى شود که وى مکلف است و آزاد. اما حرام خواران چون ترکان و ظالمان و دزدان و کسانى که ربوا دهند و رشوت ستانند، هر چند که معاملت با ایشان روا نیست، اما بظاهر شرع درست باشد، پس اگر داند بحقیقت که آنچه میفروشد ملک وى نیست بیع باطل بود، و اگر در شک بود بیع درست است، اما از شبهت خالى نبود.
و در خبر است که حلال روشن است و حرام روشن و میان آن هر دو شبهتهاست که بر مردم مشکل شود و پوشیده، هر که گرد آن گردد بیم آن باشد که در حرام افتد. و در خبر است که هر که چهل روز چیزى بشبهت خورد دل وى تاریک شود و زنگار گیرد.
و در عقد بیع پنج شرط نگاه دارد: یکى آنک مبیع پاک بود، بیع سگ و خوک و سرگین و استخوان پیل و خمر و گوشت مردار و روغن مردار باطل بود، که این همه نجس است، اما روغن پاک که نجاست در آن افتد بیع آن حرام نباشد، و جامه که بنجاست پلید شود همچنین. نافه مشک و تخم کرم قز خرید و فروخت این هر دو رواست، که درست آنست که این هر دو پاک است. شرط دیگر آنست که در مبیع منفعتى باشد که آن مقصود بود، بیع مار و کژدم و موش و حشرات زمین باطل است، که در آن هیچ منفعت نیست که مقصود بود، اما بیع گربه و زنبور انگبین و یوز و شیر و هر چه در وى یا در پوست وى منفعتى بود رواست، همچنین بیع طاوس و مرغهاى نیکو که در دیدار ایشان منفعت بود رواست، اما بیع بربط و چنگ و رباب و مانند آن باطل است که منفعت آن حرام است. همچنین صورتها که از گل کرده باشند تا کودکان بدان بازى کنند، هر چه صورت جانوران دارد بیع آن باطل است و بهاى آن حرام و شکستن آن واجب، و هر چه صورت درخت و نبات دارد رواست، و طبق و جامه که بر آن صورتها باشد خرید و فروخت آن درست بود، و از آن جامه فرش و بالشت کردن رواست و پوشیدن آن حرام. شرط سوم آنست که مبیع مال و ملک فروشنده بود هر آن کس که مال دیگرى بفروشد آن بیع باطل است الا اگر بولایت بفروشد یا به وکالت، و اگر پس از آن دستورى دهد بیع درست نشود که دستورى پیش از بیع باید. شرط چهارم آنک فروشنده قادر بود بر تسلیم مبیع، بیع بنده گریخته و ماهى در آب و مرغ در هوا و وحش در صحرا و بچه در شکم باطل است که فروشنده در حال بر تسلیم آن قادر نیست، همچنین بیع مرهون بى دستورى مرتهن و بیع مستولده که مادر فرزند است باطل بود که تسلیم وى روانیست، و بیع کنیزک که فرزند خرد دارد مادر بى فرزند یا فرزند بى مادر درست نبود، که جدایى افکندن میان ایشان حرام است‏
لقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من فرق بین والدة و ولدها فرق اللَّه بینه و بین احبائه یوم القیمة»
شرط پنجم آنست که مقدار مبیع و عین آن و جایگاه آن معلوم باشد، اگر سرایى خرد و یک خانه از آن سراى نه بیند یا پیش از آن ندیده باشد، بیع باطل بود، و اگر کنیزکى خرد باید که موى سر و دست و پاى و آنچه عادت نخاس است که عرض کند بیند، اگر بعضى نه بیند بیع باطل بود، و بیع فقاع باطل بود که پوشیده است و ندیده، لکن خوردن آن بدستورى مباح شود. و در عقد بیع از لفظ چاره نیست، بایع گوید این بتو فروختم. و مشترى گوید خریدم، یا گوید این بتو دادم، وى گوید استدم یا پذیرفتم.
یا لفظى که معنى بیع از آن مفهوم شود اگر چه صریح نبود. و اگر میان خریدار و فروختگار جز معاطاتى نرود، دادن و استدن و لفظ ایجاب و قبول نگویند روا نیست، و ملک مشترى نمیشود. اما جماعتى از اصحاب شافعى در محقرات چون نان و گوشت و حوائج بقال بمعاطاة فتوى داده‏اند و این بعید نیست سه سبب را: یکى آنک حاجت بدین عام شده است. دیگر آنک گمان چنانست که در روزگار صحابه رض همین عادت بوده است که اگر تکلیف بیع معتاد بودى کار بریشان دشخوار بودى، و نقل کردندى و پوشیده نماندى. سبب سوم آنک محال نیست فعل بجاى قول نهادن چون عادت گردد چنانک یکدیگر را تحفها دهند و هدیها دهند و تکلیف ایجاب و قبول نه، چون محال نیست حصول ملک بمجرد فعل و حکم عادت بى لفظ ایجاب و قبول آنجا که عوض نیست، پس آنجا که عوض است هم محال نیست و روا باشد، لکن در هدیه فرق نیست میان اندک و بسیار، و در بیع این فرق هست از بهر آنک بناى این کار بر عادت و عرفت سلف است و ایشان چنین کرده‏اند.
ثم قال تعالى فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ این موعظه نهى و تحریم است، یعنى باز داشتن از ربوا و حرام کردن آن، میگوید هر کرا باز دارند از ربوا فَانْتَهى‏ و از آن باز ایستد و نهى حق بر کار گیرد فَلَهُ ما سَلَفَ اى ما مضى مغفور له، آنچه گذشت از ربوا دادن و خوردن آمرزیدند و از وى در گذاشتند وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ اى و اجره على اللَّه، و مزد وى بر خداست، باین فرمانبردارى که کرد و نهى که بر کار گرفت.
معنى دیگر وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ کار وى با خداست، اگر خواهد در مستقبل نگه دارد عصمت خود بر بنده و در ربوا نیفکند، و اگر خواهد بر وى خذلان آرد و در ربوا افکند، وَ مَنْ عادَ و هر که باستحلال ربوا باز گردد، و پس از آنک اللَّه تعالى حرام کرد و از آن باز زد ربوا دهد و ستاند و خورد. فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ ایشان دوزخیانند، جاویدان در آن بمانند.
یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ مال ربوا اگر چه فراوان بود، عاقبت آن نقصان و خسران بود، چنانک در خبر است‏ «ان الربوا و ان کثر فان عاقبته الى قل»
ابن عباس گفت معنى یمحق آنست که اگر بصدقه دهند، یا در راه غزاة.
و حج خرج کنند، یا بمصلحتى از مصالح مسلمانان صرف کنند هیچ پذیرفته نمود و خیر و برکت از عین آن برود، و روى در کاستن نهد، تا هیچ بنماند. وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و مال حلال که بصدقه دهند، اگر چه اندک بود عاقبت آن افزونى و زیادتى بود، تا یک لقمه چند کوه احد شود. و قال یحیى بن معاذ ما اعرف حبة تزن جبال الدنیا الّا الحبة من الصدقة و گفته‏اند یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا اى یمحق اللَّه المال بالربوا، وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ معنى همانست که جاى دیگر گفت وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ، وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ این یمحق که اینجا گفت «فَلا یَرْبُوا» است که آنجا گفت، و یربى الصدقات که اینجا گفت فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ است که آنجا گفت.
وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ بتحریم الربوا. مستحل له، أَثِیمٍ اى فاجر بأکله.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ حقیقت ایمان در لغت عرب تصدیق است، و معنى تصدیق استوار گرفتن است و براست داشتن، و آن استوار گرفتن هشت چیز است: بحکم آن خبر درست که عمر روایت کرد، قال جاء رجل الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال یا رسول اللَّه ادنو منک؟ قال «نعم» فجاء حتى وضع یده على رکبته، فقال ما الایمان؟ قال ان تؤمن باللَّه و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و الجنة و النار و البعث بعد الموت و القدر کله قال اذا فعلت ذلک فقد آمنت؟ قال نعم قال صدقت.
اول استوار گرفتن خداست و اعتقاد داشتن که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، بى شریک و انباز است، بى نظیر و بى نیازست، موجود بذات، موصوف بصفات، ذات او صمدى، و صفات او سرمدى. دو دیگر استوار گرفتن رسولان وى، پیشروان خلق و گماشتگان حق، و براست داشتن ایشان بپیغام که آوردند و رسالت که گزاردند و شریعت که نهادند. سدیگر استوار گرفتن و براست داشتن کتاب خداى که سخن وى است، و علم وى تا آفریده، فرو فرستاده از نزدیک خود در زمین بحقیقت موجود، شنیدنى و خواندنى و نبشتنى و دیدنى. و اعتقاد کردن که بنده را بحق وسیلت است و ممکن معرفت است و منبع برکات و دائره نجات، مونس گور و شفیع روز حشر و نشر، و نه خود قرآن کلام حق است و بس، که توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و غیر آن همه کلام حق است، تعظیم آن فریضه، و حرمت داشتن آن واجب. چهارم استوار گرفتن فریشتگان و اعتقاد داشتن که ایشان بندگان حق‏اند و سفیران درگاه عزت برسولان وى، و گماشتگان بر آسمان و زمین و عباد و بلاد وى، هر کسى ازیشان بر کارى داشته و بر مقامى بداشته، و ما منّا الّا له مقام معلوم. پنجم استوار گرفتن روز رستاخیز، روز پاداش و جزا، روز فضل و قضا، یوم تبلى السرائر و ظهرت الضمائر و کشفت الاستار و خشعت الأبصار و سکنت الاصوات فلا تسمع الّا همسا. ششم ایمان آوردن به بعث و نشور و باز انگیختن مردگان و سؤال کردن ازیشان و در مقامات قیامت ایشان را بداشتن و کار میان ایشان برگزاردن و هر کس را آنچه سزاست دادن. هفتم اعتقاد داشتن و استوار گرفتن بهشت و دوزخ که هر دو آفریده‏اند بندگان را، بهشت جاى ناز دوستان و دوزخ جاى عقوبت بیگانگان، اهل سعادت را بنوازد بفضل خود و ایشان را ببهشت رساند، و اهل شقاوت را براند بعدل خود و ایشان را بدوزخ فرستد، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر. هشتم براست داشتن قدر، و ایمان آوردن که خیر و شر و نفع و ضرر و کفر و ایمان توفیق و خذلان طاعت و معصیت وفاق و نفاق محبوب و مکروه همه از خداست، بخواست و تقدیر و آفرینش او، و خیر بارادت و مشیت و قضا و قدر و فرمان و رضا و محبت او، و شر بارادت و مشیت و قضا و قدر او. و هر چه اللَّه کرد و خواست، ببندگان، از وى ستم نیست و در آن با وى کس را سخن نیست، لا یسئل عما یفعل، فللّه الحجة البالغة، هر چه کند وى را حجت تمام است که آفریدگار است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا میگوید ایشان که در دل این جمله اعتقاد گرفتند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و آن گه اعمال جوارح ظاهر بجاى آوردند آنچه فرمودیم کردند، و از آنچه نهى کردیم باز ایستادند، پس تفضیل نماز و زکاة را باز جداگانه یاد کرد گفت: وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ که از عبادات بدنى نماز شریفتر و از عبادات مالى زکاة شریفتر، و معنى زکاة نماست افزودن از بهر آن زکاة نام کرد که از آن برکت افزاید در مال.
لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ایشان را که این صفت باشد مزد ایشان بنزدیک خداوند است، ایشان را بپاداش خود رساند و مزد ایشان ضایع نکند. در توریة موسى است ما ذا علیکم لو صدقتم فى صدقاتکم و صلواتکم و اقبلتم علىّ بطهارة قلوبکم، کان ذلک یضیع لکم عندى و انا الواسع الکریم؟
اکافى المتصدقین و اجزیهم جنات النعیم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب و عثمان بن عفان آمد که خرما بسلف خریده بودند، چون وقت خرما رسیدن در آمد حق خویش طلب کردند از آن کس که بر وى داشتند، آن کس گفت اگر آنچه شما را استدنى است بتمامى بدهم عیال من بى برگ مانند و از قوت درمانند، یک نیمه حق خویش بستانید و دیگر نیمه مضاعف کنم و شما در اجل بیفزائید، ایشان چنان کردند که آیت تحریم ربوا هنوز نیامده بود، آن روز که اجل بسر آمد و ایشان طلب آن زیادت کردند، رب العالمین این آیت فرستاد و ربوا حرام کرد، گفت اى شما که مؤمنان‏اید بپرهیزید از خشم و عذاب خداى و بگذارید آنچه زیادت است بر اصل مال إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر شما مومنان‏اید، حکم مومنان اینست بپذیرید و کاربند آن باشید، ایشان بحکم خداى و رسول فرو آمدند و فرمانبردارى کردند، طلب اصل مال کردند و زیادتى بر اصل مال بگذاشتند
فصل
چون اللَّه تعالى ربوا بر جمله حرام کرد و آیت تحریم مجمل فرستاد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آن را مفسر کرد و شرح آن بتفصیل باز داد، در آن خبر که عبادة بن الصامت روایت کرد
قال سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ینهى عن بیع الذهب بالذهب و الفضة بالفضة و التمر بالتمر و البر بالبر و الشعیر بالشعیر و الملح بالملح الّا سواء بسواء عینا بعین، یدا بید، و اذا اختلف الجنسان فبیعوا کیف شئتم یدا بید.»
مفهوم خبر آنست که ربا هم در نقد رود و هم در طعام، اما در بیع نقد دو چیز حرام است: یکى بنسیه فروختن اگر زر فروشد بزر یا بسیم، یا سیم فروشد بسیم یا بزر، تا هر دو در مجلس عقد حاضر نکنند، و پیش از آن که بایع و مشترى از یکدیگر جدا شوند میان ایشان تقابض نرود، آن بیع درست نباشد و ربوا بود، و دیگر چون بجنس خویش فرو شد، زر بزر یا سیم بسیم زیادتى حرام بود. نشاید که دینارى درست بدینارى و حبه قراضه بفروشد، یا دینارى که صنعت و ضربش نیک بود بدینارى و حبه که صنعت و ضربش بد بود بفروشد، بل که نیک و بد، شکسته و درست برابر باید، پس اگر جامه بدینارى درست بخرد و آن جامه بدینارى و دانگى قراضه هم با وى فرو شد، درست بود و مقصود حاصل شود. و زر هریوه که در وى نقره باشد نشاید بزر خالص فروختن، و نه بسیم خالص و نه بزر هریوه، بل که چیزى در میان باید کرد، و هر زرینه که زر وى خالص نبود همچنین. و عقد مروارید که در وى زر بود نشاید بزر فروختن و جامه که بزر بود همچنین، مگر که زر جامه آن قدر بود که اگر بر آتش عرضه کنند چیزى از آن بحاصل نیاید که مقصود بود، این بیان بیع نقود است و باز نمودن کیفیت ربا در آن، و بیش ازین نگوئیم که دراز شود اما طعام بطعام نشاید بنسیه فروختن اگر چه دو جنس باشد، بلکه هم در مجلس عقد باید که تقابل برود، لکن زیادتى شاید چون دو جنس بود، و اگر یک جنس باشد چنانک گندم بگندم، یا جو بجو یا خرما بخرما، هم بنسیه فروختن نشاید، و نیز زیادتى نشاید، بل که برابر باید به پیمانه یا بتر ازو، و برابرى در هر چیز بدان نگاه دارند که عادت آن بود، و گوسپند بقصاب دادن بگوشت، و گندم بخباز دادن بنان، و کنجید و کوز مغز بعصار دادن بروغن این هیچ نشاید و بیع نه بندد. لکن اگر آن بدهد و این فراستاند و از یکدیگر بشرط خود حلالى خواهند وى را مباح بود خوردن، و نشاید مویز بانگور فروختن و نه خرماى خشک برطب و نه انگور بانگور و نه رطب برطب و نه سرکه بسرکه و نه عسل بعسل و نه کنجید بروغن و نه گوسپند بگوشت و نه نان بآرد و نه آرد بآرد و نه گندم بآرد، از بهر آنک در بیع این طعامها مماثلت شرط است و مماثلت میان آن معلوم مى‏نشود، و مماثلت برابرى است چون معلوم مى‏نشود که برابراند همچون زیادتى باشد در یک جانب، و زیادتى ربوا است، چنانک در خبر گفت «من زاد او استزاد فقد اربى»
و على الجملة کار ربا، کارى دشخوار است محظور و دریافت آن دقیق و پرهیز کردن از آن فریضه. ابن مسعود گفت الربوا سبعون بابا فدعوا ما یریبکم الى ما لا یریبکم و عمر خطاب گفت آخر ما انزل اللَّه عز و جل آیات الربوا، و ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم مات‏ قبل ان یستقصى علیهم، فذروا الربوا و الریبة.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا الایة... ممدود و مقطوع قراءت ابو بکر است و حمزه، و معنى آنست که ار بس نکنید و ربا بنگذارید، چنانک فرمودیم، یکدیگر را آگاه کنید که شما جنگیان اید با خدا و رسول خدا، قراءة باقى فَأْذَنُوا مقصور و موصول بفتح ذال، میگوید آگاه بید بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. ابن عباس گفت روز قیامت ربا خوار را گویند خذ سلاحک للحرب و یقال حرب اللَّه النار و حرب رسوله السیف. وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُؤُسُ أَمْوالِکُمْ و اگر توبه کنید از ربا دادن و حکم اللَّه بر خود بپسندید، شما راست رأس المال خود، آنچه دادید بتمامى واستانید.
لا تَظْلِمُونَ چنانک نه شما ظلم کنید که طلب زیادت کنید وَ لا تُظْلَمُونَ و نه ایشان بر شما ظلم کنند که از رأس المال چیزى بکاهند.
وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ نظرة و نظرة بکسر ظا و سکون آن هر دو زمان دادن است، و میسرة و میسره بفتح سین و ضم آن توانایى است، قراءة نافع بضم سین است و قراءة باقى بفتح سین، و این حکم نه خود ربا راست که همه افام داران را هست على العموم، میگوید اگر افام دارى افتد با ناتوانى و تنگ دستى او را زمان باید داد تا بتوان خویش رسد و موسر گردد.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من انظر معسرا او ترک له، کان فى ظل اللَّه و کنفه یوم القیمة»
و روى عنه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «من شدد على امرى فى التقاضى اذا کان معسرا شدد اللَّه عز و جل علیه فى قبره»
و قال «من احب ان تستجاب دعوته و تکشف کربته فلییسر على المعسر»
و قال «من نفس عن مؤمن کربة من کرب الدنیا نفس اللَّه عنه کربة من کرب یوم القیمة، و من یسّر على معسر یسر اللَّه علیه فى الدنیا و الآخرة، و من ستر مسلما ستره اللَّه فى الدنیا و الآخرة، و اللَّه فى عون العبد ما کان العبد فى عون اخیه»
بحکم آنکه رب العزة گفت: وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ رب المال را نرسد که مطالبت معسر کند بحق خویش، تا آن گه که او را یسارى پدید آید و تواند که کار گزارد، پس چون یسار پدید آمد بر وى لازم بود که حق صاحب حق باز دهد و اگر تواند که باز دهد و ندهد، در شمار دزدان بود و بزه وى عظیم، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت‏ «من ادان دینا و هو ینوى ان لا یؤدّیه فهو سارق» و قال «ما من خطیئة اعظم عند اللَّه بعد الکبائر من ان یموت الرجل و علیه اموال الناس دنیا فى عنقه لا یوجد له قضاء»
و اگر کسى صلاح خود را و نفقه عیال را حاجت افتد با فام گرفتن، و افام گیرد و در دل دارد که چون تواند باز دهد، ما دام که آن افام بر وى بود اللَّه تعالى بعنایت و رعایت با وى بود، اینست معنى آن خبر که مصطفى گفت «ان اللَّه مع الدّائن حتى یقضى دینه ما لم تکن فیما یکره اللَّه عز و جل»
و کان عبد اللَّه بن جعفر راوى هذا الحدیث یقول لخازنه: اذهب فخذ لنا بدین فانّى اکره ان ابیت لیلة الّا و اللَّه معى منذ سمعت هذا الحدیث من رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و بدان که حقوق مردمان بر دو قسم است: یکى آنک واجب شود بعوض مالى، دیگر آن که واجب شود بى عوض مالى، و حکم هر دو متفاوت است، اما آنچه بعوض واجب شود چنانک افام دهد بکسى یا سلعتى بوى فرو شد، اگر آن کس دعوى اعسار کند از وى نپذیرند، تا آن گه که بینتى شرعى اقامت کند بر اعسار خود، که اصل آنست که وى موسر است بقدر افام که گرفت، و ان سلعت که خرید، تا آن گه که اعسار به بیّنت درست کند، و قسم دیگر آنست که بى عوضى مالى واجب شود، چنانک مهر زن و ضمان دیگرى کردن بمالى که بر وى است، اینجا اگر دعوى اعسار کند از وى پذیرند، که اصل نایافت است و ناتوانى، تا آن گه که صاحب حق بیّنتى شرعى اقامت کند بر یسار وى.
وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ قراءة عاصم تخفیف صاد است: باقى بتشدید خوانند، و اصل آن تتصدقوا است، تشدید صاد از تا است که درو نهان شد ادغام را، و آن تاء دوم است و تخفیف صاد از حذف این تا است. إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى ان کنتم تصدقون بثواب اللَّه فى الآخرة، میگوید اگر آنچه بر آن معسر ناتوان دارید بصدقه بوى بخشید آن شما را بهتر بود، اگر وعده خداى در ثواب آن جهانى براست میدارید و میدانید که اللَّه آن بپسندد و پاداش بنیکى دهد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ جل اللَّه العظیم، و تعالى الواحد الصمد القدیم، لا اله الّا هو رب العرش الکریم. بزرگ است و بزرگوار، خداوند کردگار، جبار کامگار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز و بى نیاز از یار، خود بى یار و همه عالم را یار، دارنده هر کس سازنده هر چیز، کننده هر هست چنان که سزاوار، نه در پادشاهى او را وزیر، نه در کاردانى او را مشیر، نه در کردگارى او را نظیر، خود پادشاهست و خود داور، گشاینده هر در، آغاز کننده هر سر، دل که گشاید خود گشاید، بچشمها حق خود آراید، راه که نماید خود نماید. خطاب آمد بآن مهتر کائنات، نقطه دایره حادثات، زین زمین و سماوات، که اى مهتر! کلاه دولت بر فرق نبوت تو نهادیم، و عالمیان را متابعت تو فرمودیم، و کارها همه در پى تو بستیم، و آیین هر دو سراى در کوى تو پیوستیم، مقام محمود جاى تو، لواء معقود نشان شرف تو، حوض مورود وعده گاه نواخت تو، این همه ترا دادیم و دریغ نداشتیم، اما هدایت بندگان و تعریف ایشان نه کار تو است، از تو برداشتیم. لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ تو ایشان را خواننده‏اى و من ره نماینده، تو ایشان را بیم دهنده‏اى و من سزاى ایشان بایشان رساننده! این هدایت و ضلالت بندگان، و این سعادت و شقاوت ایشان، کار الهیت ماست، کس را با ما در آن مشارکت نه، و ما را در آن حاجت بمشاورت نه، اگر بمراد تو بودى تا از عمّ قرشى پسر نیامدى به بلال حبشى نرسیدى، این بلال نواخته ما، و درویشى و بى حسبى وى را زیان نه، و این دیگر رانده ما و حسب و نسب قریش او را سود نه، آن مهتر عالم و سید ولد آدم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بر بالین عم خود نشسته بود و میگفت یا عم چه باشد اگر کلمه‏ى بگویى بحق، تا فردا مرا حجتى بود بنزدیک اللَّه و عم میگفت با محمد من صدق تو میدانم، لکن در دل خود ازین حدیث نفرتى مى‏بینم چه سود دارد که بزبان بگویم و دل از آن بى خبر بود. آرى، عروس معرفت نه هر جاى نقاب تعزز فرو گشاید، که نه هر کس را کفو خودشناسد، نه هر جاى سراى و مسکن اوست، نه هر کویى مخیم جلال اوست، نه هر سرى شایسته وصال اوست،
نه هر طللى نشانه تیر بود،
نه هر بازى سزاى نخجیر بود.
لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الایة... وصف الحال درویشان صحابه است و بیان سیرت ایشان، و تا بقیامت مرهم دل سوختگان و شکستگان، اول صفت ایشان اینست که، أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى وقفوا على حکم اللَّه، فاحصروا نفوسهم على طاعته، و قلوبهم على معرفته، و ارواحهم على محبته، و اسرارهم على رؤیته.
بحکم اللَّه فرو آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان کردند، نفس را بر طاعت داشته، و دل با معرفت پرداخته، و روح با محبت آرام گرفته، و سر در انتظار رویت مانده، بحکم آن که رب العزة گفت لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ چندان شغل افتاد ایشان را بحق که نه با خلق پرداختند و نه با خود، نه در طلب روزى گام زدند، نه دل بر کسب و تجارت نهادند، همانست که گفت جل جلاله لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ جوانمردانى که یاد اللَّه ایشان را شعار و مهر اللَّه ایشان را دثار، بر درگاه خدمت ایشان را آرام و قرار، همت شان منزه از اغیار، جمال فردوس اند و زین دار القرار، لختى مهاجر، لختى انصار یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ گویى بى نیازانند و در شمار توانگرانند، که با اختلال حال و ضرورت افتقار که دارند هرگز سؤال نکنند، نه از خلق و نه از حق، سؤال ناکردن از خلق عین توکل است، و توکل مرتبت دار ایشان، و سؤال ناکردن از حق حقیقت رضاست، و میدان رضا منزلگاه ایشان، همین بود حال خلیل، که او را گفتند از حق سؤال کن، گفت حسبى من سؤالى علمه بحالى و عبد اللَّه مبارک را دیدند که میگریست، گفتند چه رسید مهتر دین را؟ گفت امروز از خداى عز و جل آمرزش خواستم، پس با خود افتادم که این چه فضولى است که من کردم! او خداوندست و من بنده، هر چه خواهد کند با بنده، و آنچه باید دهد، نه در خواست تا بیدارش کنند، یا از کار غافل تا آگاهى دهند.
جنید قدس اللَّه روحه گفت وقتى بر زبانم برفت که اللهم اسقنى، ندایى شنیدم که تدخل بینى و بینک یا جنید؟ این صفت قومى است که بعالم تحقیق رسیده‏اند و از جام وصال شربتى چشیده و از مشغله خلق و نفس باز رسته. اما آن کس که وى را این حال نیست، و باین مقام نرسیده، راه وى آنست که دست در دعا زند و رستگارى خود از حق بخواهد، که سؤال او را مباح است، و دعا در حق وى عین عبادت.
تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ نه هر دیده ایشان را بیند، نه هر سرى ایشان را شناسد، کسى ایشان را بیند و شناسد که هم بصر نبوت دارد، و هم بصیرت حقیقت. بصر نبوت از نور احدیت است، و بصیرت حقیقت از برق ازلیت. مرتعش گفت سیماء ایشان غیرت ایشان است بر فقر خود، و ملازمت ایشان با اضطرار و انکسار خود، گوهر درویشى بحقیقت بشناختند و سر آن بدانستند و بجان و دل باز گرفتند، و یک ذره از آن بدنیا و عقبى بنفروختند.
استاد بو على درویشى را دید لاینى در دوش گرفته، پاره پاره بر هم نهاده و بر هم بسته، بر سبیل مطایبت گفت اى درویش این بچند خریدى؟ درویش گفت این بکل دنیا خریدم و یک رشته از آن بنعیم عقبى میخواهند و نمى‏دهم. آرى روشنایى گوهر فقر جز بنور نبوت و روشنایى ولایت نتوان دید. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بنور نبوت جمال فقر بدید و سرّ آن بشناخت، فقر را بر دنیا و عقبى اختیار کرد، دنیا را گفت: «عرض علىّ ربى ان یجعل لى بطحاء مکة ذهبا، فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما»
و از نعیم عقبى دل برداشت و چشم بر آن نه گماشت، تا رب العزة وى را در آن بسود، گفت «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏» و اگر شرف فقر خود آن بودى که مصطفى را صحبت فقراء فرمودند گفتند، و لا تعد عیناک عنهم، خود تمام بودى. و اینجا تعبیه‏ایست که آن را سر الاسرار گویند، جز خاطر صدیقان بدان راه نبرد، و حقیقت آن سر ازین خبر معلوم شود که: «من سره ان یجلس مع اللَّه فلیجلس مع اهل التصوف».
شیخ الاسلام انصارى قدس اللَّه روحه گفت در هر کس چیزى پیداست، در عالم دین پیداست، در عارف نور مولى پیداست، در محب فناء کون پیداست، در صوفى پیداست آنچه پیداست، باین زبان نشان دادن از آن ناید راست.
سیاره عشق را منازل مائیم
ز اشکال جهان نقطه مشکل مائیم
چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سر قصه عاشقان بیدل مائیم
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ اینجا چنین گفت و در آخر آیت اول گفت وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ارباب حقائق میان دو آیت لطیفه نیکو دیده‏اند گفتند بنده که در راه خدا هزینه کند، آن انفاق وى را دو وجه است: یکى آنک نظر بمقصود خود دارد، و در تحصیل ثواب خود کوشد، از دوزخ ترسد و طمع ببهشت میدارد، انفاق وى و ثواب وى آنست که اللَّه گفت: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ وجه دیگر آنست که در آن انفاق نظر بدرویش دارد و آسایش وى جوید و بحق وى کوشد و حظ خود در آن نبیند، این حال عارف است، چون زحمت ثواب خویش درین انفاق از میان برگرفت، لا جرم رب العزة نیز تعرض ثواب نکرد و باین نواخت عظیم او را گرامى کرد و گفت وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ من که خداوندم خود دانم که این بنده را چه باید داد و چه باید ساخت، و الیه الاشارة
بقوله «اعددت لعبادى الصالحین، مالا عین رأت و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر».
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ الایة... ما دام لهم مال لم یفتروا ساعة من انفاقه لیلا و نهارا، فاذا نفذ المال لم یفتروا من شهوده لحظة لیلا و نهارا، این چنانست که گویند.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت‏
مال در راه دین بر وفق شریعت خرج کردن کار مؤمنانست، جان در مشاهده جلال و جمال مولى از روى حقیقت بذل کردن کار جوانمردانست، جهد بندگى از بندگان اینست! سزاى خدا و کرم الهى در حق بندگان چیست! إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الى قوله لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى انّ الذین کانوا لنا یکفیهم ما یجدون منا، فانّا لا نضیع اجر من احسن عملا، من التجأ الى سدة کرمنا آویناه الى ظل نعمنا، من وقع علیه غبرة طریقنا لم تقع علیه قترة فراقنا، من خطا خطوة الینا وجد منحة لدینا.
اى هر که بما پیوست، از شبیخون قطیعت بازرست، اى هر که دل در کرم ما بست رخت از حجره غمان بربست، اى هر که ما را دید، جانش بخندید، بما رسید او که در خود برسید، و او که در خود برسید، چه گویم که چه دید و چه شنید.
پیر طریقت گفت الهى این همه نواخت از تو بهره ماست، که در هر نفسى چندین سوز و نور عنایت تو پیداست، چون تو مولى کراست، و چون تو دوست کجاست و بآن صفت که تویى خود جز زین نه رواست، این همه نشانست، آئین فرد است، این خود پیغام است و خلعت برجاست، خلعت آنست که گفت لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ باش تا فردا که آن اجر کریم و نواخت عظیم که از بهر تو نزدیک خود دارد بیرون دهد، آنت نعمت بیکران و پیروزى جاویدان، در مجمع روح و ریحان و میقات وصل جانان.
کى خندد اندر وى من بخت من از میدان تو!
کى خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو!
عجب کاریست کار این درویش! جبرئیل با ششصد پر طاوسى نتوانست که یک قدم با آن مهتر عالم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از وراى سدره بر دارد و این درویش گدا دست از دامن وى بندارد تا با وى پاى بر عرش مجید ننهد. اما میدان که این بستاخى نه امروزینه است، که این دیرینه است، در عهد ازل که بنیاد دوستى مى‏نهاد، ارواح درویشان در مجلس انس بر بساط انبساط یک جرعه شراب یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ نوش کردند و بدان بستاخ شدند، مقربان ملأ اعلى گفتند اینت عالى همت قومى که ایشانند! ما بارى ازین شراب هرگز جرعه نچشیدیم و نه شمه یافتیم! و هاى و هوى ارواح این گدایان در عیوق افتاده که:
اول تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مى‏ساز
ما کى گنجیم در سرا پرده راز
لافیست بد سنت ما و منشور نیاز
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ ابو عمرو یعقوب تُرْجَعُونَ بفتح تا و کسر جیم خوانند، معنى آنست که بترسید از روزى که شما در آن روز با اللَّه گردید. باقى تُرْجَعُونَ بضم تا و فتح جیم خوانند، یعنى که شما را در آن روز با اللَّه برند: ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ پس هر تنى را پاداش آنچه کرد در دنیا، اگر نیکى کرد و اگر بدى، اگر در صلاح کوشید و اگر در فساد، پاداش آن بتمامى بوى دهند وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ و از آن هیچ بنکاهند. انس مالک رض روایت کرد از
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجرى بها فى الآخرة، و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا، حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا»
و روى ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان اللَّه تعالى کتب الحسنات و السیئات، من همّ بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت عشرا الى سبعمائة الى اضعاف کثیرة و من هم بسیّئة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت واحدة، او محاها اللَّه عز و جل و لا یهلک على اللَّه تعالى الّا هالک»
مفسران گفتند پسین آیت از آسمان این آیت آمد، جبرئیل گفت ضعوها على رأس ثمانین.
و مائتین من سورة البقرة و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بعد از آن هفت روز بزیست، و گفته‏اند بیست و یک روز پس از آن بزیست، و گفته‏اند هشتاد و یک روز. ابن عباس گفت پسین آیات که از آسمان فرو آمد این بود و اوائل سورة المائدة الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ و مفسران را خلافست که آخرتر کدام بود، ابى کعب گفت آخرتر لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ بود. براء عازب گفت «یسفتونک» بود، سدى و ضحاک و جماعتى گفتند «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ» بود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى الآیة... این آیت دلیل است که سلم دادن در شرع جایز است، همان سلم که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم شرح داد و بیان کرد و گفت‏ «اسلفوا فى کیل معلوم و وزن معلوم و اجل معلوم».
ابن عباس گفت اشهد ان السلف المضمون الى اجل مسمى قد احلّه اللَّه فى کتابه و اذن فیه، فقال یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى معنى سلم و سلف هر دو یکسانست، و در عقد سلم نه شرط است: اول آنک در وقت عقد گوید این سیم یا این زر یا این جامه بسلم بتو دادم بچندین گندم یا بچندین جو یا بچندین ابریشم، یا آنچه بود و صفت کند آن گندم و جو و ابریشم، و هر صفت که مقصود بود و قیمت بدان بگردد، و در عادت بآن مسامحت نرود، همه بگوید تا معلوم شود. و آن کس که سلم بوى میدهد، گوید فرا پذیرفتم، و اگر بجاى لفظ سلم گوید از تو خریدم چیزى بدین صفت هم روا بود. شرط دوم آنست که آنچه فرا دهد، بگزاف ندهد، بل که وزن و مقدار آن معلوم کند. شرط سوم آنک هم در مجلس عقد رأس المال تسلیم کند شرط چهارم آنک در چیزى سلم دهد که بوصف معلوم گردد چون حبوب و پنبه و ابریشم و جامه و میوه و گوشت و حیوان، اما هر چه معجون بود، یا مرکب از چند چیز که مقدار آن معلوم نشود، چون غالیه و کمان و کفش و موزه و نعلین و مانند آن سلم در آن باطل بود که وصف نپذیرد. و درست آنست که سلم در نان رواست اگر چه آمیخته است به نمک و آب، که آن مقدار نمک و آب مقصود نیست و جهالت نیارد. شرط پنجم آنست که اگر دین مؤجّل بود وقت حلول اجل باید که معلوم بود. اگر گوید تا نوروز و نوروز معروف باشد، یا گوید تا جمادى درست بود و بر اول حمل کنند. شرط ششم در چیزى سلم دهد که در وقت عقد موجود بود، اگر آن دین حال بود، پس اگر دین مؤجل بود بوقت حلول اجل باید که موجود بود، و اگر در میوه سلم دهد تا وقتى که در آن میوه نرسیده باشد باطل بود. شرط هفتم آنک جاى تسلیم معین کند بشهر یا بروستا، و احتراز کند از هر چه در آن خصومت و خلاف رود. شرط هشتم آنک بهیچ عین اشارت نکند نگوید انگور فلان بستان، یا گندم این زمین، که این باطل بود، اگر گوید از میوه فلان شهر این روا باشد. شرط نهم آنست که سلم در چیزى که عزیز الوجود و نایافت بود ندهد، چون لؤلؤ نفیس و کنیزک آبستن، و کنیزک نیکو با فرزند بهم، و هر چند بر این اصول تفریعات بسیارست، اما شرط ما اختصارست. و آنچه در معاملات مهم است بدان اشارتى کرده شد، اگر کسى را زیادتى شرح باید، بکتب فقه نشان باید داد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ تداین و مداینة با یکدیگر افام دادن و ستدن است، ادان یدین، افام داد، ادان یدان افام ستد. بعد از آنک تداینتم گفته بود «بدین» در افزود تا گمان نیفتد که این تداین بمعنى مجازاة است، بل که بمعنى معاطات است افام دادن و ستدن. فاکتبوه یعنى الدّین الى ذلک الاجل. خلافست میان علما که این امر وجوب است یا امر تخیر و اباحت. قومى گفتند که امر وجوب است، و این نبشتن فرض است، و همچنین اشهاد گفتند که فرض است، چنانک اللَّه گفت: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ و دلیل قول وجوب از خبر آنست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ثلاثة یدعون اللَّه فلا یستجاب لهم. رجل کان له دین فلم یشهد، و رجل اعطى سفیها مالا و قد قال تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ و رجل کانت عنده امرأة سیئة الخلق فلم یطلّقها»
و قول بیشترین مفسران آنست که این در ابتداء اسلام فرض بود پس منسوخ شد، بآنچه گفت: فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ اما امروز حکم این کتابت و اشهاد در انواع بیاعات بر استحباب است نه بر وجوب، اگر خواهد کند و اگر خواهد نه.
وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ اى بین البایع و المشترى و المستدین و المدین کاتِبٌ بِالْعَدْلِ اى بالحق و الانصاف، لا یزید فى المال و الاجل و لا ینقص منهما وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ ضحاک گفت در ابتداء اسلام بر دبیر واجب بود این نبشتن چون از وى در خواستندید، و همچنین بر گواه واجب بود، پس منسوخ شد بآنچه گفت وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ میگوید وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ مبادا که سرباز زند دبیر از نبشتن، چنانک اللَّه وى را در آموخت و با وى فضل کرد و بر دیگران افزونى داد بدبیرى، پس گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ املال و املا یکى است، میگوید تا آن کس که دین بر وى است املا کند و بزبان اقرار دهد بر خویشتن و از خداى بترسد، و از آنچه بر وى است از مال در املا کردن و اقرار دادن هیچ چیز بنکاهد.
بخس نقص است چنانک گفت «وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ» فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً سفیه جامه باشد بد بافته و سست، مى گوید اگر آن کس که بروى مال باشد نادان و نازیرک و سست خرد بود، طفلى بود نا، أَوْ ضَعِیفاً یا جاهلى نادریابنده، أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ یا خود نتواند که املا کند که لال بود بى زبان فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ اللَّه میگوید فرمودم تا قیم ایشان یا میراث دارایشان، یا آن کس که بجاى ایشان بود املا کند و بر دبیر دهد براستى و انصاف. وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ اى و اشهدوا شاهدین مِنْ رِجالِکُمْ اى من اهل ملتکم، و دو گواه خواهید تا بر شما گواه باشند در آن معاملت که کردید. آن گه گفت: مِنْ رِجالِکُمْ از مردان شما که اهل اسلام آید، یعنى که تا دانند که گواه مسلمان باید.
فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ نگفت فان لم یکن رجلان، که آن گه تا مرد بودى گواهى زن روا نبودى. گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ معنى آنست که این دو گواه اگر نه مردان باشند که مردى و دو زن باشد، با وجود مردان هم روا باشد مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ازین گواهان که شما بپسندید بعدالت و ثقت از مردان و زنان. جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ.
فصل فى الاشهاد
بدانک اشهاد در عقود معاملات است یا در عقود مناکحات، اما در عقود مناکحات: بمذهب شافعى اشهاد فرض است. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت‏ «کل نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح: خاطب و ولى و شاهدان.» و روى انه قال «لا نکاح الّا بولى و شاهدى عدل» و در عقود معاملات مستحبّ است و امر در آن امر ندب و استحباب است، نه امر فرض و ایجاب. و در جمله اهل شهادت ده کس‏اند: اول بالغ که کودک را شهادت نیست. و دیگر عاقل که دیوانه را نیست. سدیگر آزاد که بنده را نیست، اگر چه قنّ باشد و اگر مکاتب، یا بعضى آزاد و بعضى بنده، بهیچ وجه ایشان را شهادت نیست. چهارم مسلمان که کافر را نیست، نه بر کافر و نه بر مسلمان. پنجم دریابنده قوى حفظ که مغفل را نیست اگر چه عاقل بود. ششم عدل که فاسق را نیست، و عدل اوست که از کبائر پرهیز کند، و طاعات وى بر صغائر غلبه دارد. هفتم کسى که با مروّت بود که بى مروّت را شهادت نیست. و بى مروّت آنست که در میان بازار طعام خورد و باک ندارد، یا نه بر زىّ معتاد خود بیرون آید. هشتم کسى که وى را در آن شهادت حظى نبود، نه جذب منفعت نه دفع مضرت، ازین جهت شهادت فرزند پدر را مقبول نیست، و نه شهادت پدر فرزند را، و نه شهادت خصم بر خصم و نه دشمن بر دشمن، و نه در محل تعصب و کینه.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یجوز شهادة خائن و لا زان و لا خائنة و لا زانیة و لا ذى غمز على اخیه.»
نهم کسى که بر سنت و جماعت بود، که شهادت اهل اهواء و بدعت داران مردود است. دهم آنک مرد باشد، که شهادت زن در بعضى احکام چون حدود و نکاح و طلاق و عتاق و رجعت و وصیت و توکیل و قتل عمد مردود است. اما در بیع و اجارت و رهن و ضمان وهبه و هر چه سر با مال دارد، گواهى زنان با مردان در آن مقبول است. و آنچه مردان را بر آن اطلاع نبود، چون عیب زنان و ولادت و رضاع، شهادت زنان محض در آن مقبول است، چهار زن بجاى دو مرد. و حقوق مردم که ثابت میشود در شرع بدو مرد عدل یا بیک مرد و سوگند خصم ثابت شود. و عماد شهادت معرفت است. رسول خداى را پرسیدند که گواهى چون دهیم‏
«فقال ترى الشمس؟ قال نعم قال «على مثلها فاشهد او دع»
و فى الخبر «اکرموا الشهود فان اللَّه یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم».
أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ قراءة حمزه است کسر الف در اول و رفع راء در آخر بر معنى شرط و جزا، دیگران همه بفتح الف خوانند أَنْ تَضِلَّ و نصب راء فَتُذَکِّرَ و قراءة مکى و بصرى فَتُذَکِّرَ مخفف است و قراءة دیگران بتشدید کاف، و در معنى تفاوت نیست که ذکّر و اذکر هر دو یکسانست چون نزّل و انزل و کرّم و اکرم. و ضلال اینجا بمعنى نسیان و غلط است چنانک آنجا گفت لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى‏ و معنى الآیة فرجل و امرأتان کى تذکر احدیهما الأخرى ان ضلت میگوید تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش کند، آن دیگر زن با یاد وى دهد. وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا این هم در تحمل است و هم در ادا، اما در تحمل مخیر است و در اداء فرض کفایت، مگر که در عدد گواهان قلت باشد که آن گه اداء فرض عین بود. میگوید فرمودم تا گواهان سرباز نزنند، آن گه که ایشان را با گواهى خوانند.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى تفسیر هذه الآیة «لا یأب الشاهد اذا اشهد على شهادة یدعى الیها ان یقوم بها».
ثمّ قال: وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ اى لا یمنعکم الضجر و الملال ان تکتبوا ما شهدتم علیه من الحق، صغر ام کبر الى اجل الحق ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ اى الکتابة اعدل عند اللَّه فى حکمه و ابلغ فى الاستقامة للشهادة، لان الکتاب یذکّر الشهود، فیکون. لشهادتهم اقوم وَ أَدْنى‏ أَلَّا تَرْتابُوا اى اقرب الى ان لا تشکّوا فى مبلغ الحق و الاجل إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً بنصب عاصم خواند از بهر آن که او کان اینجا ناقصه مینهد که بخبرش حاجت بود و تِجارَةً بنصب خبر اوست، و حاضِرَةً صفت تجارت باشد، و اعراب صفت چون اعراب موصوف بود، و اسم کان بدین قراءة مضمر است و آن مداینه است یا مبایعه. و تقدیرش چنان است که الّا ان تکون المداینة و المبایعة تجارة حاضرة باقى قراءة تِجارَةً حاضِرَةً برفع خوانند، که ایشان کان بمعنى وقع مى‏نهند، و چون چنین بود تامّه باشد و خبر نخواهد، و ما بعد آن بفعل خویش برفع بود تقدیره الا ان تقع تجارة و این همچنانست که آنجا گفت وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ اى و ان وقع معسر، پس تِجارَةً بدین قراءة مرتفع است بفعل خود و فعلش تقع است و حاضِرَةً صفت اوست.
قوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ این اشهاد که میفرماید منسوخ است بآن آیت که گفت فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ یضارّ بمعنى فاعل بود و بمعنى مفعول بود، بمعنى فاعل آنست که دبیر را فرمودم تا نرنجاند که او را گویند بنویس، نپیچد و از حق و داد و نصیحت چیزى نکاهد، و بمعنى مفعول وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ فرمودم تا این دبیر را نرنجانند، اگر دست در کارى دارد از آن خود او را نشتابانند، و اگر مزد خواهد مزد از وى باز نگیرند. وَ لا شَهِیدٌ فرمودم گواه را تا نرنجاند و نه گزایاند، که بگواه بودن خوانند آید و چون بگواهى دادن خوانند آید و البته هیچ سر نپیچد، که بگواه بودن خوانند آمدن وى را تطوّع است، و وى را بر آن مزد و چون بگواهى دادن خوانند آمدن بتعجیل بر وى واجب است و درنگى بر وى و بال، مگر که وى را شکى افتد که مى‏یاد آرد، یا ریبتى افتد که مى‏بصیرت جوید. دیگر وجه فرمودم تا گواه را نرنجانند، اگر از آن خود کارى دارد، و وى را نشتابانند.
وَ إِنْ تَفْعَلُوا و اگر کنید که در دبیرى چیزى در نبشتن از حق بکاهید، یا آن گه که قیم باشید در املاء حق بکاهید، یا بگواهى دادن خوانند بازنشینید فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ آن بشما فسق است، بیرون شدن از راستى و نافرمانى. ثم خوّفهم فقال وَ اتَّقُوا اللَّهَ فى الضرار وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ من اعمالکم عَلِیمٌ این آیت دین صد و سى کلمت است، و در وى چهارده حکم است، و در وى سى و یک میم است و چهل واو.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ این على بمعنى فى است و سفر آن را سفر نام کرده‏اند لانه یسفر عن طوایا الرجال. معنى آیت آنست که اگر در سفر باشید و نویسنده نیابید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ آن را مقبوضه گفت که رهن بى قبض درست نباشد، ازینجا است که رهن دین درست نباشد، که قبض رکن رهن است، و قبض جز در عین صورت نبندد. قراءة مکى و ابو عمرو فرهن، و رهن جمع رهان است، کجدار و جدر و کتاب و کتب و حمار و حمر. و گفته‏اند رهن بضم راء و حاء، و قراءت باقى فرهان بالف و کسر راء رهان جمع رهن است کحبل و حبال، و بحر و بحار و رهن جمع رهان است کجدار و جدر و کتاب و کتب و خمار و خمر و گفته‏اند رهن، جمع رهن است کسقف و سقف. زجاج گفت فعل در جمع فعل اندک است، لکن درست است. ابو عبید گفت در سخن عرب نیافتیم فعل که جمع آن فعل است الّا این دو کلمت، رهن و سقف، یقال رهن و رهن و سقف و سقف. و مرا هنت گروستدن و دادن بود، رهنت گرو دادم، ارتهنت گرو ستدم، و ارهنت بجاى رهنت استعمال کردن فصیح نیست، اگر چه آورده‏اند. قال ابن فارس.
یقال رهنت الشی‏ء و لا یقال ارهنته. و ارهان بمعنى اسلاف درست است. یقال ارهنت فى کذا، اى اسلفت فیه. و الرّهن و الرهین و الرهینه گروگان بود، و المرهون گروگان کرده بود. فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً بمعنى ائتمن است، میگوید اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت پیش وى نهد، فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ روا بود که ها باز ستاننده شود که او امین آن امانت است، پس آن امانت اوست باستوارى با وى منسوب است نه بخداوندى، و با خداوند منسوب است بخداوندى وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و فرمودم این امانت دار را که از خشم و عذاب اللَّه بپرهیز، و امانت بجاى آر، و بى خیانت بازرسان.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «آیة المنافق ثلاث و ان صام و صلى و زعم انه مسلم، اذا حدث کذب، و اذا وعد اخلف. و اذا اؤتمن خان.»
و روى انه قال «لا ایمان لمن لا امانة له و لا دین لمن لا عهد له»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اربع اذا کن فیک لا تبال ما فاتک من الدنیا حفظ امانة و صدق حدیث و عفت فى طعمة و حسن خلیقة»
و قال «اداء الحقوق و حفظ الامانات دینى و دین النبیین من قبلى.»
پس خطاب با گواهان گردانید و گفت وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ، ابن عباس در تفسیر این آیت گفت من الکبائر کتمان الشهادة. و فى الخبر «من کتم شهادة اذ دعى کان کمن شهد بالزور»
و قال «عدلت شهادة الزور بالاشراک باللّه ثلاث مرات، ثم قرء: فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور»
میگوید گواهى پنهان مدارید اگر صاحب حق نداند که تو وى را گواهى، پیش از پرسیدن گواهى باید داد، بحکم خبر که مصطفى گفت ع‏
«خیر الشهود الذى یأتى بالشهادة قبل ان یسألها»
و اگر صاحب حق داند که تو وى را گواهى، پس تا از تو گواهى دادن در نخواهد گواهى نباید داد، بحکم آن خبر که گفت «خیرکم قرنى ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، ثم یفشوا الکذب حتى یشهد الرجل قبل ان یستشهد»
وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ قال مجاهد اى کافر قلبه، گفت هر که گواهى پنهان دارد دل وى کافر شد، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ من بیان الشهادة و کتمانها.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ در همه قرآن سماوات بلفظ جمع است، و ارض بلفظ وحدان، اما گفت وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ در قرآن همین یک جاى است که هفت زمین درو مسمّى است. و نیز در همه قرآن سمع بلفظ وحدان است و ابصار بلفظ جمع، همچون ظلمات و نور وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ علماء تفسیر مختلف‏اند که این خاص است یا عام، گروهى گفتند خاص است، آن گه در تخصیص آن نیز مختلف شدند. مجاهد گفت این در اقامت و کتمان شهادت مخصوص است، که در ابتداء آیت ذکر آن رفته و گفته وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ مقاتل گفت این آیت خصوصا بدان آمد که گروهى مؤمنان میل داشتند بکافران، و دوستى ایشان در دل گرفته، رب العالمین گفت اگر آشکارا کنید آنچه در دل دارید از دوستى کافران یا پنهان دارید و بیرون ندهید، اللَّه شما را بآن شمار کند، همانست که جاى دیگر گفت قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ و فى الخبر «ان اللَّه تعالى اخذ المیثاق على کل مؤمن ان یبغض کل منافق، و على کل منافق ان یبغض کل مؤمن» و قال «من احب قوما و الاهم حشر معهم یوم القیمة.»
اما ایشان که آیت بر عموم راندند: قومى گفتند که منسوخ است، چون ابن مسعود و ابو هریره و عایشه و روایت سعید بن جبیر از ابن عباس و عطا و قتاده و کلبى، و جماعتى گفتند که آیت محکم است نه منسوخ، چون حسن و ربیع و قیس بن ابى حازم و روایت ضحاک از ابن عباس. اما ایشان که منسوخ گفتند میگویند آن روز که این آیت فرو آمد وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ جماعتى از یاران چون ابو بکر و عمر و عبد الرحمن عوف و معاذ جبل، و قومى از انصار بر رسول خدا آمدند گفتند یا رسول اللَّه کلفنا من العمل ما لا نطیق ان احدنا لیحدّث نفسه بما لا یحب ان یثبت فى قلبه فنحن نحاسب بذلک. فقال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «فلعلّکم تقولون کما قالت بنو اسرائیل سمعنا و عصینا قولوا سمعنا و اطعنا» فقالوا سمعنا و اطعنا، فانزل اللَّه سبحانه الفرج بقوله: لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها فنسخت هذه الآیة.
معنى خبر آنست که یاران گفتند یا رسول اللَّه بر ما آن نهادند که ما را طاقت کشش آن نبود، بسى سخنان در دل ما فراز آید که ما نخواهیم که آن در دل بماند و ثابت شود، اگر ما را در آن حساب خواهد بود کار دشخوار است، رسول گفت شما همان مى‏گویید که بنو اسرائیل گفتند سمعنا و عصینا، شما چنان مگویید بلکه گوئید سمعنا و اطعنا، همه بگفتند سمعنا و اطعنا، پس از آن آیت آمد لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها و این آیت بدان منسوخ شد. و مصطفى ع بر وفق این آیت گفت‏ «من هم بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة، فان عملها کتبت له عشرة امثالها الى سبع مائة و سبع امثالها، و من هم بسیئة فلم یعملها لم تکتب علیه فان عملها کتبت علیه سیئة واحدة» و قال «ان اللَّه عز و جل قد تجاوز لامتى ما حدثوا به انفسهم ما لم یعلموا او یتکلموا به» رب العالمین دانست که مسلمانان را وسوسها بود که در آن بانفس خود بر نیایند ازیشان آن فرو نهاد، و کار با کردار و گفتار افکند. و ایشان که گفتند آیت محکم است و از آن هیچ چیز منسوخ نه، گفتند معنى محاسبت نه مؤاخذت و معاقبت است که تعریف حال ایشان است و تقریر گناه برایشان. میگویند روز قیامت رب العالمین گناه بنده بر بنده مقرر کند و یکى یکى با یاد وى دهد، گفتار زبان و کردار جوارح و اندیشه دل، آن گه آن را که خواهد بیامرزد بفضل خود، و آن را که خواهد عذاب کند بعدل خود، چنانک گفت فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در خبر صحیح «ان اللَّه یدنى المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره و یقول أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول نعم اى ربّ، حتى قرّره بذنوبه و رأى فى نفسه انه هلک، قال سترتها علیک فى الدنیا، و انا اغفرها الیوم فیعطى کتاب حسناته، و اما الکافرون و المنافقون فینادى بهم على رؤس الخلائق، هؤلاء الذین کذبوا على ربهم، الا لعنة اللَّه على الظالمین»
فَیَغْفِرُ و یُعَذِّبُ شامى و عاصم و یعقوب هر دو کلمت برفع خوانند بر معنى ابتدا، اى فهو یغفر و یعذب دیگران بجزم خوانند «فیغفر» و «یعذب» بر نسق و عطف بر اول، اعنى یحاسبکم: سفیان ثورى گفت یغفر لمن یشاء الذنب العظیم و یعذب من یشاء على ذنب الصغیر لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون، ثم قال: وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ من المغفرة و العذاب.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ الآیة... اى من کتابه و دینه، براست داشت و ایمان آورد رسول بآنچه فرو فرستادند بوى از کتاب خدا و دین حق و شرع راست.
وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ و مؤمنان هر یکى ازیشان ایمان آورد بخداى که یگانه و یکتاست و معبود بیهمتاست، بفرشتگان وى که همه بندگان و رهیکان ویند، چنانک گفت بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ وَ کُتُبِهِ و بنامهاى وى که از آسمان بپیغامبران فرو فرستاد. و کِتابَهُ بتوحید قراءة حمزه و کسایى است، و مراد بدان قرآن است، زیرا که هر که بقرآن ایمان آورد بجمله کتب ایمان آورد، که در قرآن بیان روشن است که آن همه حق است، و روا باشد که کتاب اسم جنس بود بمعنى کثرت، چنانک گویند کثر الدرهم و الدینار و اهلک فلانا در همه. و فى الحدیث «منعت العراق درهمها و قفیزها» و مراد بدین همه کثرت است. باقى قراء وَ کُتُبِهِ خوانند بجمع، زیرا که ما قبل آن و ما بعد آن جمع است، تا مشاکل ما قبل و ما بعد باشد و بمعنى تمامتر بود، وَ رُسُلِهِ و بفرستادگان وى که همه پاکان‏اند و برگزیدگان و وحى گزارندگان و خوانندگان براه حق. و تمامتر خبرى که در عدد پیغامبران و رسولان و کتابهاى خداى آمده خبر ابو ذر است: قال ابو ذر رض فى سیاق الحدیث قلت کم الانبیاء؟ قال مائة الف و اربعة و عشرون الفا، قلت کم الرسل؟ قال ثلاثمائة و ثلاثة عشر جمّا غفیرا یعنى کثیرا طیبا، قلت من کان اولهم؟ قال آدم. قلت أ نبیّ مرسل؟ قال نعم، خلقه اللَّه بیده و نفخ فیه من روحه ثم سوّاه قبلا. ثم قال یا ابا ذر اربعة سریانیون: آدم و شیث و ادریس و هو اول من خط بالقلم و نوح، و اربعة من العرب: هود و صالح و شعیب و نبیک، یا ابا ذر اول انبیاء بنى اسرائیل موسى و آخرهم عیسى، و اول الرسل آدم و آخرهم محمد، قلت فکم کتابا انزله اللَّه؟ قال مائة کتاب و اربعة کتب انزل اللَّه تعالى على شیث خمسین صحیفة و انزل اللَّه على ادریس ثلثین صحیفه، و انزل اللَّه على ابراهیم عشر صحائف، و على موسى قبل ان ینزل علیه التوریة عشر صحائف. و انزل اللَّه التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان، و ساق الحدیث بطوله. و عن عبد اللَّه بن دینار و کان یقرأ الکتب قال انزلت التوریة فى ست مضین من شهر رمضان، و انزل الزبور فى اثنتی عشرة من شهر رمضان بعدها باربع مائة سنة و اثنتین و ثلثین سنة، و انزل الانجیل فى ثمانى عشرة من الشهر بعده بالف عام و خمسة عشر عاما، و انزل القرآن فى اربع و عشرین بعده بثمانى مائة عام. لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ لا نفرق بنون قرائت قراء سبعه است بر اضمار قول، تقدیره: قالوا لا نفرق بین احد من رسله بین احد و الآخرین من رسله. گفتند جدا نکنیم میان یکى از فرستادگان وى و میان دیگران، چنانک جهودان کردند و ترسایان که ببعضى ایمان آوردند و ببعضى نه و هو کفرهم بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، و هم یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریة و الانجیل یعقوب لا یفرق خواند بیا، و این محمول است بر لفظ کل، و چنانک آمن بلفظ واحد بروى محمول است، کانه قال کلّ لا یفرق بین احد من رسله، همانست که آنجا گفت لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ جاى دیگر گفت وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ.
وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اى سمعنا قولک و اطعنا امرک، میگوید: رسول گفت و مؤمنان همه سمعنا بشنیدیم، یعنى بسمع قبول، بگوش پذیرفتارى، چنانک گویند، سمع اللَّه لمن حمده، اى قبّل اللَّه. سماعون للکذب ازین باب است، اى قابلون له، و یقال ما سمع فلان کلامى، اى ما قبله. و در دعا گویند اللهم اسمع و استجب، یعنى اللهم، اقبل. فرق است میان این امت و میان امت موسى، ایشان گفتند سمعنا و عصینا، و این امت گفتند سمعنا و اطعنا، میگوید شنیدیم آنچه ما را بر آن خواندى و در آنچه شنیدیم فرمانبرداریم، بجان پذیرفته و گردن نهاده. غُفْرانَکَ نصب نون بر سؤال است یعنى نسألک غفرانک، از تو آمرزش مى‏خواهیم خداوند ما. وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ بازگشت پس مرگ با تو است، فتجاوز اللَّه عن ذنوبهم و رحمهم و اعطاهم الذى سألوه.
رب العالمین باین آمرزش که مؤمنان از وى خواستند، ایشان را بیامرزید، و بر ایشان رحمت کرد، و مراد ایشان بداد، که خداوندى کریم است، دوست دارد که از وى خواهند و بیامرزد آن را که آمرزش خواهد، و فى هذا المعنى ما
روى ابو هریرة: قال سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «ان عبدا اصاب ذنبا فقال یا رب اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربه عز و جل علم عبدى انّ له ربّا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له، ثم مکث ما شاء اللَّه ثم اذنب ذنبا آخر، فقال اى ربّ! اذنبت ذنبا فاغفر لى، فقال ربّه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به فغفر له ثم مکث ما شاء اللَّه ثم اذنب ذنبا آخر فقال اى ربّ! اذنبت ذنبا فاغفر لى فقال ربه عز و جل علم عبدى ان له ربا یغفر الذنب و یأخذ به قد غفرت لعبدى فلیعمل ما شاء
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها کلفت ناتاوست است و تکلیف ناتوان بر نهادن و رنج نمودن، قال زهیر:
سئمت تکالیف الحیاة و من یعیش
ثمانین حولا لا ابا لک یسأم.
وسع نامى است طوق را و طاقت را، میگوید بر ننهد خداى بر هیچ کس مگر آن توان که وى را داد. همانست که جاى دیگر گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها خداى بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که وى را داد، ابن عباس گفت هم المؤمنون وسع اللَّه علیهم امر دینهم و لم یکلفهم الّا ما هم له مستطیعون، فقال یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ و قال ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ و قال فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لَها ما کَسَبَتْ همچنانست که گفت لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ نیست مردم را جز از آن که کند، یعنى آنچه کند از نیکى وى را در آن مزد است وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ و آنچه کند از بدى بر وى وزر و وبال آن کردار است. لَها دلیل است بر خیز و کردار نیکو، و عَلَیْها دلیل است بر شر و کردار بد. کسب و اکتسب یکى است که جاى دیگر گفت کَسَبَ سَیِّئَةً چنانک گفت لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ جاى دیگر جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و گفته‏اند، کسب آنست که بنفع دیگران مشغول شود، و اکتساب آنست که بنفع خود کوشد، پس او که بخود مشغول است، علیه فى ذلک الحساب، و او که بنفع دیگران مشغول است، له به الثواب و لیس علیه فیه الحساب.
رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا معنى آنست که رسول و مؤمنان گفتند رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا این دعا و هر چه درین دعوات است تا آخر سورت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم خواسته است شب معراج، پس این امت را بدادند و در آموختند که چنین گوئید و چنین خواهید، لا تُؤاخِذْنا مگیر ما را اگر فراموش کنیم یا بى قصد چیزى کنیم، ما را بفراموشکارى و بخطا مگیر، مؤاخذت اینجا از یکى است یعنى از اللَّه، همچون لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ یعنى لا یأخذکم اللَّه، و یقال قاتلهم اللَّه اى قتلهم اللَّه. و عرب مفاعلت از یک تن روا دارند، چنانک شاعر گفت:
شما تمنى کلب بنى منقر
فصنت عنه النفس و العرضا
و لم أجاوبه احتقارا له
و هل یعضّ الکلب ان عضّا؟
یرید شتمنى. و اجابت این دعا از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم روایت کردند، گفت: رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه، و در قرآن است وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ عمر خطاب مردى را دید که میگفت اللهم اغفر لى خطایاى گفت ان الخطاء مغفور و لکن قل اللهم اغفر لى عمدى اخطأ یخطئ بمعنى زلّ و هو ضد اصاب، یعنى که خطا کرد بى قصد. و خطأ یخطأ خطأ و خطاء در بدى بود همچون اساء. اگر از کسى کارى آید خطابى قصد، مخطى است، و اگر بدى آید بقصد خاطى است. قال اللَّه تعالى إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ و قال لا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ.
رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً این واو عطف است بر لا تُؤاخِذْنا و آنچه پس این آید همچنین میگوید خداى ما! بر ما منه گرانبارى، چنانک بر پیشینیان نهادى، و آن چنانست: که جهودان را فرمود در عقوبت پرستیدن گوساله که خویشتن را بکشید، آن اصر بود. و همچنانک از حواریون عیسى درخواست، تا یک تن ازیشان اجابت کند تا شبه عیسى بر وى افکند تا جهودان وى را بردار کنند. و گفته‏اند پنجاه نماز که بر ایشان بود، و ربع مال در زکاة، و نجاست از جامه بریدن، و هر کس که بشب گناه کردى، بامداد ظاهر بروى نبشته بودى، آن همه اصر بود. و اجابت آن دعا آنست که اللَّه گفت «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ» و پیمان بزرگ گران که میان قوم و قبیله باشد عرب آن را آصره خوانند. قال الشاعر:
اذا لم تکن لامرئ نعمة
لدىّ و لا بیننا آصره
و لا لى فى ودّه حاصل
و لا نفع دنیا و لا آخره‏
و افنیت عمرى على بابه
فتلک اذا کرة خاسرة
رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا لا تحمّلنا و لا تحمّل علینا یکسانست، وَ لا تُحَمِّلْنا غایت تر است. ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ الطّاقة و الطوق واحد و هى القوة. میگوید بر ما منه آنچه تاوستن نیست ما را بآن، یعنى اعمال و احکام گران درین جهان، و عذاب دوزخ در آن جهان. و گفته‏اند حدیث نفس و وسوسه است، و اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها. قومى از متکلمان که تکلیف ما لا یطاق جائز دارند، این آیت گویند، دعا کردن ببازداشت تکلیف ما لا یطاق دلیل است که آن متصور است و جائز، که اگر متصور نبودى این درخواست محال بودى، خصم ایشان جواب مى دهد که آنچه میخواهند نه بازداشت تکلیف ما لا یطاق است، و نه تکلیف ناممکن، بل که اعمال و شرایع گران است، که طاقة آن دارند، لکن برنج و دشخوارى، از اللَّه میخواهند، تا آن رنج و دشخوارى بر ایشان ننهد، چنانک بر پیشینیان نهاد. این همچنانست که کسى گوید ما اطیق کلام فلان، من طاقت سخن فلان ندارم، نه آن خواهد که در قدرت من نیست شنیدن سخن وى، و لکن معنى آنست که شنیدن سخن وى بر من گرانست، این همچنین است. وَ اعْفُ عَنَّا و فراخ گذار از ما، از اینجاست که گویند فعلى الدنیا العفاء یعنى فراخ فرا گذار تا شود،و فى الخبر: «یا بن جعثم اذا اصبحت آمنا فى سربک، معافا فى بدنک، عندک قوت یومک، فعلى الدنیا العفاء»
و انشدوا:
و کلّ رفیق فیه غیر مرافق
عفاء على هذا الزّمان فانّه
زمان عقوق لا زمان حقوق
و کلّ صدیق فیه غیر صدوق
و عفوّ نامى است از نامهاى خداوند عز و علا، نص قرآن بدان آمده. و در خبر است که عایشه گفت یا رسول اللَّه اگر شب قدر دریابم و بدانم، چه گویم؟ و از خدا چه خواهم؟ گفت «قولى اللهم انک عفو تحبّ العفو، فاعف عنى»
و معنى عفو درگذارنده گناهان است و سترنده عیب عذر خواهان، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت «وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ».
وَ اغْفِرْ لَنا اصل غفر ستر است، غفر و مغفرت و غفران آمرزش است، یعنى که چیزى بر کسى فرا پوشد، غفاره سرپوش است و مغفر خود، جم غفیر از آن گویند که از انبوهى یکدیگر را پوشیده میدارند، غافر و غفور و غفار هر سه نام خداست.
در نصوص کتاب و سنت، غافر آمرزگارست و پوشنده. غفار و غفور بناء مبالغت است یعنى فراخ آمرزنده و فراخ پوشنده، و اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً و فى الخبر: یقول اللَّه عز و جل «من لقینى بقراب الارض خطیئة لا یشرک بى شیئا لقیته بمثلها مغفرة».
وَ ارْحَمْنا معنى رحمت بخشایش است و مهربانى و مهر نمایى، نه ارادت نعمت، چنانک اهل تأویل گویند: اعتقاد آنست که رب العالمین مهربانست و بخشاینده درین جهان بر همگان، آشنایان و بیگانگان، و در آن جهان خاصه بر آشنایان و مؤمنان.
و در خبر است که اللَّه بر بندگان مهربان ترست از مادر بر فرزند، و از مهربانى وى است که بندگان را بر یکدیگر مهربانى فرمود، و مهربانى خود ثمره مهربانى ایشان کرد و در آن بست، چنانک در خبر است‏
«الراحمون یرحمهم الرّحمن.» «ارحموا من فى الارض یرحمکم من فى السماء»
و اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت عَسى‏ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» و یقال وَ اعْفُ عَنَّا من الافعال وَ اغْفِرْ لَنا من الاقوال وَ ارْحَمْنا من العقد و الاضمار، وَ اعْفُ عَنَّا فى سکرات الموت وَ اغْفِرْ لَنا فى ظلمة القبر، وَ ارْحَمْنا فى اهوال القیمة. و گفته‏اند حکمت در آن که اول عفو گفت، پس مغفرت، پس رحمت آنست که عفو عقوبت ناکردن است بر گناه، هر چند که گناه ظاهر بود، و مغفرت پوشیده داشتن گناه است و با چشم نیاوردن، و رحمت نواختن است و مهربانى نمودن، پس مغفرت بلیغ‏تر از عفو است، و رحمت تمام تر از مغفرت، ازین جهت باول عفو گفت و بآخر رحمت.
أَنْتَ مَوْلانا در لغت عرب مولا را معانیست: المولى هو اللَّه، و المولى ابن العم، و المولى هو المعتق و کذلک المعتق، و المولى الناصر، و المولى الزوج، و اصلها کلها من الولى، فهو مفعل من الولى و هو القرب، فالمولى ما لزمک من شی‏ء او لزمته. و منه قوله تعالى مَأْواکُمُ النَّارُ، هِیَ مَوْلاکُمْ و المولى فى اسماء اللَّه تعالى معناه الناصر العاطف القریب و کذلک الولىّ. أَنْتَ مَوْلانا معنى آنست که تو خداوند و یار مایى، دارنده و باز دارنده و نگه دار مایى، پذیرنده و دستگیر و داورى دار مایى. فَانْصُرْنا نصرت و نصر در لغت عرب یارى دادن بود و روزى دادن بود، ارض منصورة اى ممطورة. من کان یظن ان لن ینصره اللَّه اى لن یرزقه اللَّه. و ناصر و نصیر یارست و منتصر کینه کش.
فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ میگوید یارى ده ما را بر گروه کافران.
اجابت دعا آنست که گفت کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ.
و معنى کفر و کفران ناسپاسى است، و کافر و کفور ناسپاس است، و کافر ضد مسلمان از آن گرفته‏اند، نه آن ازین، از بهر آنک کافر ناسپاس نعمت خداى آمد، نعمت از وى یافت و دیگرى را پرستید، و ناسپاسى بد پاداشى بود، فلا کفران لسعیه، ازین است. اللَّه میگوید بنزدیک من بد پاداشى نیست. جاى دیگر گفت فَلَنْ یُکْفَرُوهُ یعنى با شما در کردار شما بد پاداشى نیست. و اصل کفر ستر است، نعمت بپوشیدن که از منعم به سپاسدارى بر تو پدید نیاید، و از بهر این برزگر را کافر خوانند، که تخم بپوشد در زمین. و عرب شب را کافر خواند، که جهان بپوشد، و دیه را کفر خواند که مردم را بپوشد بدیوار. و در خبر است «ساکن الکفور کساکن القبور» یعنى ساکن الرساتیق.
آورده‏اند که معاذ جبل رض هر گه این سورة البقره خواندى، چون بآخر رسیدى که فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ گفتى آمین! و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «الآیتان من آخر سورة البقرة من قرأهما فى لیلة کفتاه»
یعنى کفتاه قیام اللیل. و روى «لا تقرئان فى دار ثلث لیال فیقربها شیطان»
و قال قتاده ان اللَّه تعالى کتب کتابا قبل ان یخلق السماوات و الارض بالفى عام فوضعه عنده و انزل منه آیتین، ختم بها سورة البقرة فایّما بیت قرئتا فیه لم یدخله شیطان ثلث لیال.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ملکا و ابداعا، و خلقا و اختراعا، اوجدهم من العدم، فملکهم ملک عزة و اقتدار، لا ملک استفادة و اکتساب، یفعل فیهم ما یشاء و یحکم ما یرید. میگوید هر چه در آسمانهاست و در زمینها، همه ملک خداى است، ملک ایجاد و عزت، نه ملک اکتساب و وراثت، آن ملک آدمیانست که بحکم بیع و هبت یا باکتساب و وراثت حاصل شد، لا جرم آن حکم که ملک ایشان را درست کرد، هم آن حکم حق مملوک بر ایشان واجب کرد، و ملک خداى از نیست هست کردن است، و پس نبود آفریدن و از آغاز نوساختن، پس ملک وى بملک کس ماننده نیست، و کس را بروى در آن حکم نیست، و آنچه کند در آفریده خود بحجت خداوندى خود، از وى داد است و ستم نیست. بیداد آن باشد که کسى کارى کند که آن کار آن کس را نرسد، و اللَّه را رسد هر چه کند بحجت آفریدگارى و کردگارى و پادشاهى، جل سلطانه و عظم شأنه و عز کبریاؤه و حقت کلمته و علت عن درک العقول حقیقته.
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ نه بدان گفت که تو دل بدان بندى و بدان مشغول شوى، لکن تا دل در آفریدگار آن بندى و صانع را بینى، همانست که گفت «لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ» آسمان و زمین که آفرید، نظرگاه عامه خلق را آفرید، تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند. همانست که گفت «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.» باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد، از نظر عبرت با نظر فکرت خواند، و از صنع با فکرت گردانید گفت: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ باز مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد، تا نظر وى از صنع و صفت برتر آمد، با وى گفت «أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ.» اول منزل آگاهانست، دوم رتبت آشنایان، سوم درجه دوستان و نزدیکان. از اول برقى تافت از آسمان عزت، رهى در آگاهى آمد» پس نسیمى دمید از باغ لطف رهى آشنایى یافت، پس شربتى یافت از جام دوستى از خودى بیخود شد، همه او را شد. آگاهى حال مزدور است، آشنایى صفت مهمانست، دوستى نشان نزدیکانست، مزدوران را مزد است، و مهمانان را نزل، و نزدیکان را راز، مزد مزدور در خور مزدور است، و نزل مهمان در خور میزبان است، و او که نزدیک است خود غرقه عیانست.
وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست! جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست! بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست! قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلى دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلى نهى؟ تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهى با من شمار کنى و با توام سخن دراز گردد.
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم
اشارت خلوتگاه بآن خبر است که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ما منکم من احد الا سیکلّمه ربه، لیس بینه و بینه ترجمان و لا حجاب یحجبه». اعرابیى آمد و از مصطفى پرسید که فردا حساب من که خواهد کرد؟ رسول گفت اللَّه شمار بندگان کند اعرابى برگشت بشادى و ناز، همى گفت پس من رستم، فان الکریم اذا قدر غفر.
یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ گفته‏اند این کلمت تنبیهى عظیم است کسى را که در دل روشنایى دارد و در سر آشنایى، چون میداند که فردا حساب وى خواهند کرد و از آن گفتار و کردار وى فاخواست، که چرا رفت و چون رفت، امروز با خود حساب خویش برگیرد، حرکات و سکنات و گفتار و کردار خویش پاس دارد. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت‏ «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیّئوا للعرض الاکبر»
آمَنَ الرَّسُولُ الآیة... تعظیم و تشریف رسول را در وقت مشاهدت گفت آمَنَ الرَّسُولُ و نگفت. آمنت، چنین رود خطاب سادات و ملوک که بر وجه تعظیم بود، همچنانک خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحة الْحَمْدُ لِلَّهِ و نگفت الحمد لى، تعظیم نفس خود را و اظهار عز و جلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه آمَنَ الرَّسُولُ لمّا فرغ عز و جل من ذکر الایمان و البعث و الجنة و النار و الصلاة و الزکاة و القصاص و الصیام و الحج و الجهاد و النکاح و الطلاق و الحیض و العدة و النفقة و الرضاع و الإیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشرى و الربوا و الدین و الرهن و ذکر قصص الانبیاء و آیات قدرته، ختم السورة بذکر تصدیق نبیّه ع و المؤمنین بجمیع ذلک، فقال: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ این مدح و ثناست بر پیغامبر که این احکام را بیان کرد، و رسالت گزارد، و بر مؤمنان که آن همه احکام و حدود و قصص انبیاء و نشانهاى قدرت و عظمت اللَّه که یاد کردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند، و ازین بزرگوارتر و جلیل تر که اللَّه تعالى گواهى داد مصطفى را بایمان وى، و گواهى داد مؤمنانرا بایمان ایشان، این از خداى ایشان را گواهیست، و گواهى بآنست که ایمان عطائیست، آب و خاک کجا بود، و عالم و آدم چه بود، که جلال احدى بعنایت ازلى بنده را بایمان گواهى داد و تاج دوستى بر فرق وى نهاد؟
پیر طریقت گفت: اى خداوندى که رهى را بى رهى با خود بیعت میکنى، رهى را بى رهى گواهى بایمان میدهى، رهى را بى رهى بر خود رحمت مى‏نویسى، رهى را بى رهى با خود عقد دوستى مى‏بندى، سزد بنده مؤمن را که بنازد اکنون کش عقد دوستى با خود به بست که مایه گنج دوستى همه نور است، و بار درخت دوستى همه سرورست میدان دوستى یک دل را فراخ است، ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخست.
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مؤمنان، لکن شتّان ما هما، ایمان مؤمنان از راه استدلال، و ایمان رسول از راه وصال، ایمان ایشان بواسطه برهان، و ایمان رسول بمشاهده و عیان، و ذلک فیما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «رأیت ربّى عز و جل بعینى لیلة المعراج، فقال لى ربى یا محمد! آمن الرسول بما انزل الیه من ربه؟ قلت نعم، قال و من؟ قلت و المؤمنون کل آمن باللّه و ملائکة و کتبه و رسله لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ کما فرّقت الیهود و النصارى. قال و قالوا ما ذا قلت و قالوا سمعنا قولک و اطعنا امرک قال صدقت سل تعطه، قلت، «غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ» قال و قد غفرت لک و لامتک، سل تعطه قلت رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنک و عن امتک و ما استکرهتم علیه، قال قلت ربنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا قال ذلک لک و لامّتک، قلت رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک سل تعطه. قال قلت ربنا وَ اعْفُ عَنَّا من الخسف وَ اغْفِرْ لَنا من القذف وَ ارْحَمْنا من المسخ أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ قال قد فعلت ذلک بک و بامتک.»
و سئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ما کانت جائزتک لیلة عرج بک؟ قال «اعطیت فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقرة و کانتا من کنوز عرش الرحمن لم یعطها نبىّ قبلى»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره آل عمران گفته‏اند دویست آیت است، و سه هزار و چهارصد و هشتاد کلمه، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف. جمله بمدینه فرود آمد از آسمان عزّت، از نزدیک خداوند جلّ ثناؤه، بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سعید جبیر گفت: «اوّل آیت ازین سوره که فرو آمد این بود هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» و مصطفى در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخواند روز آدینه خداى عزّ و جلّ و فریشتگان او بر وى ثنا گویند، و درود فرستند، تا آن گه آفتاب فرو شود. و بروایتى دیگر مى‏آید که اگر شب آدینه بر خواند روز قیامت وى را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط بآسانى باز گردد. و بروایتى دیگر اگر بر اطلاق در عموم احوال و اوقات برخواند بهر آیتى وى را امانى دهند و زینهارى، فرداى قیامت اندران جسر دوزخ. این مسعود گفت: «من قرأ آل عمران فهو غنی» توانگر بحقیقت آن کس است که آل عمران داند و خواند.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیده‏ایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نه‏اید، نه آنکه خداى را فرزند مى‏گویید؟ و صلیب مى‏پرستید؟ و گوشت خوک مى‏خورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مى‏دانید و مى‏شناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شی‏ء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفته‏اند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفته‏اند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مى‏گفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شی‏ء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسان‏تر بود، و پاینده‏تر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفته‏اند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شی‏ء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیل‏اند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائل‏ترست و عظیم‏تر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مى‏کند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مى‏کند فعل خود، و مى‏آفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مى‏نگارد، ترتیب اعضا مى‏دهد، و برهم مى‏نشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بى‏نهایت، و خود بى‏همتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مى‏دانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اشتقاق «اسم» از سموّ است. و معنى سموّ ارتفاع است، یعنى که نام سماء نامورست و نشان ارتفاع او. و خداوند ما را عزّ و جلّ نامهاست در کتاب و در سنّت و بدان نامها نامور است، آن نامست که هست و آن هست که نام هرگز چنو نامور بدین صفت. کدام مخلوق را شیر نام کنند و بد دل آید؟ و دریا نام کنند و بخیل بود؟ و ماه نام کنند و زشت آید؟ خالق جل ثناؤه بر خلاف اینست که خداوندى بى عیب و بر صفت کمالست. با عزت و با جلالست با لطف و با جمالست. با فضل و با نوالست. وجود او دلها را کرامت است! شهود او جانها را ولایت است! نادر یافته در عیان، و شیرین در حکایت است! یک نظر بعنایت اگر کند همه را کفایتست.
اگر روزى بیندازد کمند از برج ایوانش
بسا دلها که اندر حضرت او در شکار آرد
آن پیر طریقت گفت: «خداوندا! نثار دل من امید دیدار تست، بهار جان من در مرغزار وصال تست.» آن همان آرزوست که آن مخدّره کرد «ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنة».
یحیى معاذ همین گفت «الهى! أخلى العطایا فى قلبى رجاؤک، و أحبّ الساعات إلیّ ساعة فیها لقاؤک» آن چه جایى بود که وعده دیدار فراموش کند؟، و آن چه دلى بود که نسیم معارف از گلزار وصال نبوید؟، و آن چه زبانى بود که جز نام دوست بخود راه دهد؟ کز نام دوست بوى دوست آید، و از حدیث دوست راحت جان فزاید!
روى ما شادست تا تو حاضرى با روى تو
جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو
اى بسا در حقّه جان غیورانت که هست
نعرهاى سر بمهر از درد بى فریاد تو
قوله: الم، اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الم رمز دوستى است، خطابى سربسته با عاشقان کار افتاده. اللَّه توحید عارفانست، اسباب و اشکال و اغیار فراموش کرده، و زبانشان با نفى این‏ها ناپرداخته، هم از اول بر سر نکته اثبات حق افتاده. «لا إله إلّا هو». توحید عامه مؤمنانست، از در نفى درآمده و از تاریکى بیگانگى و پراکندگى باز رسته، و بعاقبت بنور توحید بر افروخته!
چو لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از نور إلهیت باللّه آى از إلّا
اول راز با عاشقانست، آخر نیاز آشنایانست، میانه ناز عارفانست و راز عاشقى تا نیاز آشنایى هزار منزلست آشنایان را فرود آرند «فى جنّات و نهر» عارفان را فرود آرند «فى مقعد صدق» عاشقان را فرود آرند در حضرت عندیّت «عند ملیک مقتدر». چندان که میان آشنایى و عاشقى است همچندان میان جنات و نهر و میان عند ملیک مقتدر است، هر کس را بقدر همت و اندازه معرفت خویش.
خطاب آشنایان از جبّار عالم آنست که مصطفى (ص) گفت: ان شئتم انبأتکم ما اوّل ما یقول اللَّه عزّ و جلّ للمؤمنین و اول ما یقولون له؟ قلنا نعم یا رسول اللَّه. قال: انّ اللَّه یقول للمؤمنین هل احببتم لقایى؟ فیقولون نعم. فیقول: لم؟ فیقولون: رجاء عفوک و مغفرتک فیقول: وجبت لکم مغفرتى»
حاصل کار آشنایان آنست که از خدا مغفرت و عفو خواهند، و حاصل کار عاشقان آنست که با مصطفى ص گفت شب معراج: «کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل».
من آن توأم تو آن من باش ز دل
بستاخى کن چرا نشینى تو خجل‏
آن گه خطاب با مواجهت گردانید و منّت بر آن مهتر عالم نهاد و گفت: «نزّل علیک الکتاب بالحق» اى مهتر! ترا چه زیان گر بادیه غیبت روز کى چند نصیب خلق را در پیش کعبه وصالت نهادم؟ تو آن بین که یک ساعت ترا از فراموش کردگان نکردم، نه پیغام و نامه از تو باز گرفتم. عاشق را همه تسلى در نامه دوست بود، غریب را همه راحت از نامه خویش بگشاید.
«ورد الکتاب بما اقرّ الاعینا
و شفى النفوس فنلن غایات المنى‏
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ اى مهتر! انبیاء پیشینه را و امّت گذشته را گفته بودم در آن نامها که بایشان دادم که مرا دوستى عزیز است و حبیبى کریم، بمؤمنان رحیم، با درویشان چرب سخن و مهربان، و با خلق عظیم، بساط شرع او در آخر الزمان گسترانیم تا همه شرعها نسخ کند، و همه عقدها فسخ کند. این نامه که بتو فرستادم اى مهتر! تحقیق آن وعده موعودست که وعده ما بازى نبود و سخن ما مجازى نبود. وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ اى مهتر نگر تا غیریّت در راه نبوت نیاید. بدانکه انبیا را نامه‏ها فرستادم پیش از تو، که مضمون آن نامه‏ها حدیث تو بود و ترتیب کار تو و کرامت تو،
«فعندى لاخوانى الغائبین
صحائف ذکرى عنوانها».
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ اى مهتر! تا کى حق خویش فداء این رمیدگان کنى و هزیمت ایشان از سیاست قطیعت ماست، لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. تا کى گرد دلهاى زنگار گرفته ایشان برائى؟ و خرابى آن دلها از صولت عزّت ماست بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ.
تا کى تدبیر کشاندن آن قفلها کنى؟ و نقش آن مهر از خزینه عدل ماست، أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها تا کى وعد و وعید و ناز و نعیم بسمع بو طالب و بو جهل فرو خوانى؟
و ریزنده آن ارزیر بسمع ایشان قهر ماست! إنّک لا تهدى من أحببت. تا کى ماه بدو نیم کنى؟ و معجزات عرضه کنى؟ آن هیچ گه در چشمشان نیاید که پوشش آن بصیرت و نجاست آن نهاد ایشان از حکم ماست. أولئک الّذین لم یرد اللَّه أن یطهّر قلوبهم. نعوذ باللّه من عذابه و نقمته.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ اى خداوند داناى پاک دان، نیک دان، همه دان، دوربین نزدیک دان، تویى از نهان آگاه و آگاه بهر گاه تویى.
از راز دلم جملگى آگاه تویى
اندر دل من بگاه و بیگاه تویى
ترا چه بانک بلند چه راز باریک، چه روز روشن چه شب تاریک، اى شنوایى که همه آوازها شنوى، اى دانایى که بهمه رازها رسى، اى بینایى که همه دورها بینى.
وسع الذى تحت النجوم سمائه
من فوق عرش ثابت الارکان
ابصر به و الذّرّ یخطو فى الثّرى
تریانه من ربک العینان‏
هر ان چیزى که شد پنهان نبیند دیده ما آن
بهر چیزى که شد پنهان بود یزدان ما بینا
کرا باشد بصر زین سان که هر یک ذره زین عالم
نگردد زو کم از وادى نپوشد زو شب یلدا
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الآیه... سخن درین از دو وجه است: یکى در اثبات صورت آفریدگار جل جلاله و عز شانه، دیگر در بیان قدرت وى و اظهار نعمت و بر نهاد منت در تقدیر و تصویر خلق. اما در اثبات صورت خالق خبر درست است از مصطفى ص: «خلق آدم على صورته و طوله ستون ذراعا.»
و روى «على صورة وجهه».
اهل تأویل که مایه دین ایشان تمویه و تأویل و نفى است اضافت «ها» از حق جل جلاله بگردانیدند و از ظاهر برگشتند. و اهل سنت که مایه دین ایشان سمع و قبول و تسلیم است تأویل بگذاشتند و بر ظاهر برفتند و گفتند اضافت «ها» دین خبر با خداست و بحث و تفکر و تأویل نرواست، و بتشبیه پنداشتن خطاست، که حق جل جلاله در همه صفات بى‏همتاست.
و در باب رؤیت خبرها فراوانست، که حق را جل جلاله، صورة و وجه تابانست ابن عباس روایت کند که مصطفى ص گفت «رأیت ربى فى احسن صورة»
و بروایت ابو امامة باهلى مصطفى گفت «تراءا لى ربى فى احسن صورة فقال یا محمد! فقلت لبّیک و سعدیک! فقال فیم اختصم الملأ الاعلى؟...»
و این خبر بسطى دارد و بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه و روایت جابر ابن سمره آنست که «إن اللَّه تبارک و تعالى تجلّى لى فى احسن صورة»
و بروایت انس‏
«اتانى ربى فى احسن صورة».
و هم انس میگوید (موقوف بروى): إن فیما یمن اللَّه عز و جل به على آدم یوم القیامة ان یقول له: «الم انحلک صورتى».
و عن ابن عباس قال: «سخط موسى على بنى اسرائیل فلما نزل بالحجر قال اشربوا یا حمیر! فاوحى اللَّه تعالى الیه «مثّلت خلقا خلقتهم على صورتى بالحمر».
و در خبر قیامت معروفست که مصطفى ص گفت «فیاتیهم اللَّه عز و جل فى غیر الصورة اللتى یعرفون، فیقول انا ربکم، فیقولون ربّنا، فیتبعونه»
و عن عکرمه عن ابن عباس قال النبى: «الصورة الرأس فاذا أقطع فلا صورة»
درین خبرها خداوندان دل را بیان روشن است و برهان صادق که آفریدگار را صورت است و لفظ محترز متبع آنست که گویند «له صورة» یا گویند «هو ذو صورة،» نگوئیم او را که مصوّر است، که ائمه سلف این نگفته‏اند و نپسندیده بلکه گفته‏اند که او را صورة است و وجه است، و خود عز جلاله بعلم آن مستأثر، و خلق از دریافت کیف و کنه آن عاجز، چنان که خود بخلق نماند صورة و وجه وى بصورة و وجه خلق نماند. صورة خلق ریزد و ناچیز شود و فانى گردد، و صورة خداوند با جلال و اکرامست و با سبحات نور و برقهاى درخشان، اگر حجاب از آن بردارد از سبحات و روشنایى و درخشانى وى آسمان و زمین بسوزد و بریزد. و این در خبر است: «لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه کلّ شی‏ء ادرکه بصره.»
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى‏
اما سخن از روى تصویر آنست که رب العالمین منت بر آدمیان نهاد باین صورة بر کمال و چهره باجمال که ایشان را داد گفت: «وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ».
جاى دیگر گفت: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» و این تخصیص آدمیان است از میان جانوران، و بجز ایشان کس را این منزلت نداد و بدین مثابت نرسانید ور همه فریشته مقرب است. در آثار بیارند که یا عجبا، فریشته را بیافرید نام وى جبرئیل، وى را ششصد پر طاوسى داد مرصّع بجواهر، با جلجله‏هاى زرّین، آگنده بمشک بویا چون بر خود بجنبد از هر جلجلى آوازى خوش بیرون آید و نغمتى که بدان دیگر نماند. و آن فریشته دیگر اسرافیل که یک پایه عرش بر دوش ویست هر گه که تسبیح درگیرد همه فریشتگان آسمان خاموش شوند و تسبیح خویش در باقى نهند از آن صوت نیکو و نغمت خوش که اسرافیل بیرون مى‏دهد. و زینجا فراگذر عرش عظیم، که مستوى بر وى خداى جهانست، و او را کنگره‏هاست که در وهم آدمى نیاید، و قدر آن کس نداند، و نور آفتاب در جنب نور عرش ناپدیدست و ناچیز.
این همه مخلوقات برین صفت بیافرید و هیچیز را نگفت که نیکوش صورتى دادم یا نیکوش آفریدم، مگر آدمى را که از خاک تیره بر کشید و وى را بدان منزلت رسانید که در آفرینش وى گاه خود را ستود و گاه وى را: خود را، گفت «فتبارک اللَّه أحسن الخالقین،» و وى را گفت «اولئک هم الراشدون» «اولئک خیر البریة» سبحانه سبحانه هذا هو الفضل الکبیر و الفوز العظیم. یقول تعالى فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ. او آنست که فرو فرستاد بر تو این نامه، مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ ازوست آیتهاى استوار داشته و تمام کرده هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ معظم قرآن و مایه دین داران و علم جویان آنست. وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ و آیتهاى دیگر است که بهم مانند در ظاهر، و جز از یکدیگرند در حقیقت فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ اما ایشان که در دل ایشان کژى و چفتگى است‏.
فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ بر پى آن متشابه ایستاده‏اند از این کتاب «ابتغاء الفتنة» جستن شور دل را و آشفتگى دین را، وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و جستن تأویل آن، که تا حقیقت مراد خداى از آن چیز بدانند وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ و نداند تأویل آن مگر خداى وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، یَقُولُونَ و تمام دانشان که در علم پاى بر استوارى دادند مى‏گویند آمَنَّا بِهِ بگرویدیم بآنچ خداى فرو فرستاد کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همه از نزدیک خداى ماست... وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ (۷) و حق در نیابد و پند نپذیرد مگر خداوندان مغز.
رَبَّنا خداوند ما! لا تُزِغْ قُلُوبَنا مجسبان دلهاى ما را بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا پس آنکه راه نمودى ما را وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً و ما را از نزدیک خود رحمتى بخش إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۸) تویى که تویى خداوند فراح بخش نیکو دار.
رَبَّنا! خداوند ما، إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ تویى فراهم آرنده مردمان لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ روزى را که در بودن آن روز گمان نیست، إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ (۹) که خداى خلاف نکند هنگامى که نامزد کند یا وعده که دهد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ یعنى: القرآن مِنْهُ اى من القرآن آیاتٌ مُحْکَماتٌ اى متقنات مبینات مفصّلات لا اشکال فى لفظهن و ظاهرهن، یعمل بهنّ میگوید: این قرآن بعضى محکمات است و بعضى متشابهات.
محکمات آنست که در لفظ و معنى آن هیچ اشکال نبود، نسخ از آن باز گرفته‏اند و معارضه از آن باز گردانیده، و اختلاف را در آن حاجت بتکلف نظر نباشد، از آنک روشن و پیدا و ظاهر بود و آن فرائض و حدود است، امر و نهى، و حلال و حرام. و معظم قرآن و اصل قرآن آنست، چنان که گفت هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ أمّ هر چیز معظم آنست که قوام آن چیز بدانست و از سر جانور أمّ آنست که زندگانى آدمى در بقاء آنست و گفته‏اند: هنّ أمّ الکتاب اى: أم کل کتاب أنزله اللَّه على کل نبی فیهن کل ما احل و کل ما حرم میگوید این آیات محکمات که درین قرآن بتو فرو فرستادیم اصل همه کتاب خداى‏اند که پیغامبران را داد، یعنى که همه را بیان حلال و حرام و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. ابن عباس گفت: آنست که در سورة الانعام بسه آیت بیان کرد: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ الى آخر الآیات الثلاث و نظیر آن در سوره بنى اسرائیل است وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ الآیات وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ أخر جمع أخرى است میگوید: متشابهات است درین قرآن. و متشابهات آنست که بچیزى ماند در ظاهر و که جز از آن باشد در حقیقت، چنان که میگوید وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها (فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ) فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.
و در آیتى دیگر گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏ وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ ظاهر این هر دو بدان ماند که آن جا بفسق مى‏فرماید و این جا نهى از آن مى‏کند، تا آن گه که عالم بیان کند و گوید معنى آیت آنست که: امرناهم بالطاعة فخالفوا و فسقوا.
قتاده و ربیع و ضحاک و سدى گفتند: محکمات ناسخات است که موجب عمل است، و متشابهات منسوخات است که ایمان آوردن بدان واجب است، اما عمل بدان نیست. ابن زید گفت: محکمات قصص انبیاء است، که رب العالمین آن را مفصل و مبین کرده در قرآن، قصه نوح در بیست و چهار آیت، قصه هود در ده آیت، قصه صالح در هشت آیت، قصه لوط در هشت آیت، قصه شعیب در سیزده آیت، قصه موسى در آیات فراوان، و ذکر پیغامبر ما (ص) در بیست و چهار آیت باز گفته، و فضل و شرف وى در آن مبین کرده. و متشابهات آنست که درین قصه‏ها مکرر مى‏شود.
چنان که در قصه نوح گفت قُلْنَا احْمِلْ جاى دیگر گفت فَاسْلُکْ فِیها و عصاء موسى را گفت فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى‏ جاى دیگر گفت فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ.
و گفته‏اند که محکمات آنست که علما را دریافت معنى آن هست و بر تأویل آن رسند، و متشابهات آنست که علم آن جز اللَّه نداند، چنان که وقت خروج دجال و نزول عیسى، و آفتاب از مغرب برآمدن، و قیامت برخواستن، و مانند این که اللَّه بدانستن آن متأثر است، و خلق را بران اطلاع نه، و جز ایمان آوردن بدان کس را در آن نصیب نه.
و بروایتى دیگر از ابن عباس متشابهات آنست که تشابهت على الیهود، و هى حروف التهجى فى اوائل السّور. و اصل این قصه آنست که قومى جهودان چون کعب اشرف و حیى اخطب و همسران ایشان آمدند بنزدیک رسول ص و گفتند «بما رسید که در جمله آن چه بر تو فرو فرستادند الم است، و اگر این حق است پس ما مدت ملک امت تو مى‏دانیم که چند خواهد بود و تا کى خواهد بود، بیش از هفتاد و یک سال نخواهد بود» و این تأویل که نهادند از شمار جمل بر گرفتند، یعنى که الف یکى، لام سى، و میم چهل. مصطفى ص گفت پس ازین بیشتر هست المص. ایشان گفتند «ص» نود باشد پس صد و شصت و یک سال خواهد بود. ایشان گفتند: مانند این دیگر هست؟ مصطفى ص گفت: الر. ایشان گفتند: اکنون دویست و سى و یکسان خواهد بود مصطفى گفت ازین بیشتر هست المر. ایشان گفتند: این بسیار بیفزود دویست و هفتاد و یکى باشد و این بر ما مشتبه شد ندانیم آن بیشتر گیریم یا کمتر؟ ما خود بتو ایمان نخواهیم آوردن. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ یعنى اشتبه على الیهود بما أولو الحروف على حساب الجمل.
اگر کسى گوید چه فایدت راست متشابه در قرآن آوردن و چه حکمت است در آن که همه محکمات نبود؟ جواب آنست که تشریف و تخصیص علما را، تا بمنقاش فهم معانى دقیق از آیات استخراج میکنند، و بدان معنى از عامه خلق متمیز میشوند، و نیز مستحق ثواب اخروى میگردند، بآن که در آن استنباط خاطر و فکرت خویش را مى‏رنجانند، و اگر همه محکمات بودى حاجت بتکلف نظر و اتعاب فکرت نبودى، و آن ثواب حاصل نیامدى. معنى دیگر آنست که دانایان چون در متشابهات تأمل کنند و از دریافت معانى آن عاجز شوند نقص خویش ببینند و عجز خویش بشناسند و آن گه در راه بندگى راست‏تر روند، که بندگى عجز خود شناختن است و بدرماندگى خود اقرار کردن.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ معنى زیغ آنست که از راه استقامت با یک سویى چسبد. یقال «زاغ القلب، و زاغت الشمس من کبد السّماء» و منه قوله: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». میگوید ایشان که در دل زیغ دارند همواره بر پى متشابهات باشند، یعنى کافران و منافقان و جهودان که طلب مدت ملک این امت از حساب جمل استخراج میکنند.
و جماعتى از مفسران گفتند مراد باین همه مبتدعان‏اند که عائشه گفت: رسول خدا هر گه که این آیت برخواندى گفتى: «اذا رأیتم الذین یجادلون فیه فهم الذین عنى اللَّه عز و جل فاحذروهم و لا تجالسوهم.»
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ اى تشابه لفظه، و اشکل معناه و هو صحیح فى نظمه و تألیفه. پس خبر داد که چه معنى را بر پى متشابه باشند و گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ اى ابتغاء التکذیب و قیل ابتغاء ابتغاء الشّبهات و اللبس لیضلّوا بها جهالهم. میگوید آن را متشابه جویند تا بدروغ دارند، یا جهال را اندران در شبهت افکنند، و دین بر ضعیفان بشورانند. وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و تأویلى بر آن متشابه نهند تا حقیقت و مراد اللَّه از ان بدانند، و هرگز ندانند که اللَّه گفت: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ. تأویل بر لفظ تفعیل است، و مراد بآن متأوّل است، هم چنان که تنزیل در صدر سورة الزمر مراد بآن منزّل است نه بینى که جاى دیگر گفت یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ اى یأتى متأوّله و مآله یعنى آنچ عاقبت معنى در آخر با آن آید.
و فرق میان تفسیر و تأویل آنست که تفسیر علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز بتوقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الّا بنقل و اثر و تأویل حمل آیت است بر معنى که احتمال کند، و استنباط این معنى بر علما محظور نیست بعد از آن که موافق کتاب و سنت باشد.
استعمال تفسیر یا در الفاظ غریب باشد چنان که بحیره و سائبه و وصیله، یا در سخن موجز باشد که حاجت بشرح دارد چون أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ یا سخنى که قصه در آن تعبیه باشد و تا آن قصه بندانند آن سخن متصور نشوند چنان که گفت: إِنَّمَا النَّسِی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ.
اما استعمال «تأویل» گاه بر سبیل عموم بود، گاه بر سبیل خصوص. چنان که «کفر» گاه در جحود مطلق کار فرمایند و گاه در جحود بارى جل ثنائه على الخصوص، و چون «ایمان» که گاه در تصدیق مطلق کار فرمایند و گاه در تصدیق دین حق على الخصوص.
و هم از تأویل است لفظى مشترک میان معنیهاى مختلف، چنان که لفظ «وجد» کار فرمایند هم در «جدة» و هم در «وجد» و هم در «وجود». هم از تأویل است آنچه رب العالمین گفت: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ میان علما اختلاف است که این بصر عین است یا بصر قلب.
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. این ابتداء سخن است، که بر إِلَّا اللَّهُ وقفى تمام است. میگوید که راسخان در علم از دانش تأویل نومیدند. و دلیل بر آن قرائت ابى کعب است و در مصحف انس و بو صالح. و ابتغاء تأویله و ما لهم بتأویله من علم إن تاویله إلا عند اللَّه. عمر عبد العزیز هر گاه که این آیت بر خواندى گفتى: انتهى علم الراسخین فى الغلم بتأویل القرآن الى ان قالوا «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا».
ابن عباس گفت رسوخ ایشان و ثبوت ایشان در علم آنست که گفتند آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همانست که عائشه گفت «من رسوخ علمهم الایمان بمحکمه و متشابهه و ان لم یعلموا تأویله» از مصطفى (ص) پرسیدند که راسخان در علم کدام‏اند؟ گفت «من برّت یمینه و صدق لسانه، و استقام قلبه و عفّ بطنه و فرجه، فذلک الراسخ فى العلم».
و گفته‏اند تقوى باید با حق و تواضع با خلق، و زهد با دنیا، و مجاهدت با نفس تا از راسخان در علم باشى. این راسخان درین آیت هم ایشان‏اند که در آن آیت گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ. پس معنى هر دو آیت آنست که راسخان در علم میگویند: ما بگرویدیم بآنچه اللَّه فرو فرستاد، کلّ من عند ربنا دریافته و نادریافته ما، همه پاکست و راست، و از نزدیک خداوند ما جلّ جلاله.
مذهب اهل سنت و تسلیم، و راسخان در علم، و ثابتان در ایمان، و جمهور اهل اثبات و جماعت آنست که نامعقول قبول کردن بتسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام میگویند که معقول بقبول درست آید.
وَ ما یَذَّکَّرُ اى و ما یتذکر و ما یتعظ بالقرآن الّا اولو اللّبّ و الحجى.
میگوید جز خردمندان پند نپذیرند باین قرآن.
آن گه درآموخت رهیگان خود را تا گویند رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا این آیت رد قدریانست. و وجه دلیل اهل سنت و ردّ ایشان در آن روشنست و ظاهر، که اضافت ازاغت و هدایت بکلیت با خداست، و خلق در آن مجبورند و مقهور. میگوید خداوند ما! دلهاى ما از دین حق، و راه استقامت، و سنن صواب بمگردان، چنان که دل جهودان، و ترسایان، و مبتدعان که در دل زیغ دارند بگردانیدى. مصطفى (ص) این دعا بسیار کردى که: «یا مقلّب القلوب! ثبت قلبى على دینک»
یاران گفتند یا رسول اللَّه مى‏بترسى بر ما و بر دین ما؟ پس از آنکه ایمان آوردیم بتو، و ترا استوار گرفتیم بدانچه گفتى و رسانیدى از کتاب و دین و شریعت؟ مصطفى ایشان را جواب داد که «إنّ قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقیمه إن شاء و یزیغه إن شاء، و المیزان بید الرحمن یرفع أقواما و یضع آخرین الى یوم القیامة».
و روى انه قال (ص): انّ قلب ابن آدم مثل العصفور یتقلب فى الیوم سبع مرات
و عن ابى موسى قال: إنّما سمّی القلب لتقلبه، و انما مثل القلب مثل ریشة بفلاة من الارض.
و گفته‏اند در معنى رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا اى لا تفعل بنا من الاکرام ما یودى إلى الزیغ فکان الازاغة اعطاء الخیرات الدنیویّة المثبطة عن الخیرات الأخرویة المشار الیه بقوله: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ. و لهذا
قال على علیه السلام: من وسّع علیه دنیاه و لم یعلم انّه مکر به فهو مخدوع عن عقله.
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً: رحمت ایدر ثباتست بر صواب، و عصمت از ریبت. و فائده مِنْ لَدُنْکَ آنست که عطاء بر دو قسم است یکى عوض طاعات و اعمال، و یکى بى عوض بتبرع و تفضّل. این کلمه تنبیه است مر بنده را تا بداند که عطاء إلهى نه بر سبیل جزا و عوض اعمال است، بلکه همه فضل و رحمت اوست مصطفى (ص) گفت: «سدّدوا و قاربوا و ابشروا فإنّه لن یدخل الجنّة احدا عمله» قالوا و لا انت؟ یا رسول اللَّه؟ قال «و لا أنا إلّا أن یتغمّدنى اللَّه منه برحمته»
روایت است از عائشه که گفت مصطفى (ص) هر گه که از خواب بیدار شدى در شب این چند کلمه بگفتى: «لا إله إلا أنت إنّى استغفرک لذنبى، و اسألک رحمتک، اللّهمّ فزدنى علما، و لا تزغ قلبى بعد إذ هدیتنى، و هب لى من لدنک رحمة، انّک انت الوهاب».
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ یعنى یوم القیامة بحشرهم و نشرهم و حسابهم و جزائهم جامع نامیست از نامهاى خداوند عز و جل، این جا بمعنى حشر و تشر و قیامت است یعنى که آن روز خلق را با هم آرد، و حساب کند، و جزاء کردار دهد این معنى را فریشته گفت ببعضى آدمیان: «خلقتم لأمر عظیم» این آفرینش شما مردمان نه از گزاف و بازى است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً؟ بلکه کارى عظیم راست، و آن حشر و نشر و ثواب و عقاب است و این وعده حق راست است و بودنى چنان که گفت عز و جل: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و ازان گفته و وعده که داده باز پس نیاید و خلاف نکند که گفت إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
«قوله هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ. هو نه نام است نه صفت اما اشارتست فرا هست، یعنى که خداوند ما هست و بودنى و بوده، بر مکان عالى و در صفات متعالى، شریح عابد گفت: درویشى را دیدم در مسجد حرام که خداى را عز و جل مى‏خواند که «یا من هو هو! یا من لا هو إلّا هو! اغفر لى» گفتا: هاتفى آواز داد که اى درویش بآن یک بار که نخست گفتى ترا چندان ثوابست که فریشتگان تا بقیامت مى‏نویسند.
هو دو حرف است «ها» و «واو» و مخرج «ها» آخر حلق است و مخرج «واو» اول حلق. اشارت میکند که در آمد این حروف باول از اوست! و بازگشت آن در آخر باوست! منه بدأ و الیه یعود. و گفته‏اند که اشارت بمخلوقات و مکونات است، که در آمد هر چیز در بدایت از قدرت اوست، و بازگشت همه در نهایت با حکم اوست.
درویشى را در حال وله پرسیدند که «ما اسمک؟» جواب داد که «هو» گفتند از کجا مى‏آیى؟ گفت «هو» گفتند چه مى‏خواهى؟ گفت «هو» گفتند لعلک ترید اللَّه؟ مگر بآنچه مى‏گویى اللَّه را میخواهى؟ درویش که نام اللَّه شنید جان خویش نثار این نام کرد، و از دنیا بیرون شد.
نام تو بصد معنى نقّاش نگارند
بر یاد تو و نام تو مى جان بسپارند
بر بوى وصال تو همى جان بفشانند
وز وصف تو در دست بجز عجز ندارند
قوله تعالى. مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ دو قسم عظیم است از اقسام قرآن: یکى ظاهر روشن، یکى غامض مشکل، آن ظاهر، جلال شریعت راست، و این مشکل جمال حقیقت راست، آن ظاهر بآنست تا عامه خلق بدریافت آن و عمل بدان بناز و نعمت رسند. و این مشکل بآنست تا خواص خلق بتسلیم آن و اقرار بآن براز ولى نعمت رسند. و از آنجا که نعمت و ناز است تا آنجا که انس و راز است بسا نشیب و فراز است، و از عزت آن حال و شرف آن کار پرده غموض و تشابه از آن برنگرفت، تا هر نامحرمى درین کوى قدم ننهد، که نه هر کسى شایسته دانستن اسرار ملوک بود.
رو گرد سراپرده اسرار مگرد
کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد
مردى باید زهر دو عالم شده فرد
کو جرعه درد دوستان داند خورد
قوله: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا... الایه حین صدقوا فى حسن الاستغاثه أمدّوا بانوار الکفایة. با دل صافى، و وقت خالى، و زبان بذکر حق جارى، تیر دعا سوى نشانه اجابت شود لا محاله، لکن کار در آنست که تا این صفا و وفا و دعا کى مجتمع شوند، و چون برهم رسند! معنى آیت این دعاست که: بار خدایا شور دل و زیغ از دلهاى ما دور دار، و ما را بر بساط خدمت بر شرط سنت پاینده‏دار. وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً و آنچه دهى خداوندا بفضل و رحمت خویش ده، نه جزاء اعمال و عوض طاعات را! که اعمال و طاعات ما شایسته حضرت جلال تو نیست! و آن را جز محو کردن و با چشم نیاوردن روى نیست.
پیرى گفت از پیران طریقت که: زهره‏هاى رهروان و اصحاب طاعات آب گشت از بیم این آیت، که: وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً. و مرا از همه قرآن با این آیت خوش افتادى هست، گفتند: این چه معنى دارد؟ گفت: تا از این اعمال ناپسندیده و طاعات ناشایسته باز رهیم، و یکبارگى دل در فضل و رحمت او بندیم.
قوله تعالى: رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ جمع کننده خلق و با هم آرنده اوست، یکى امروز، یکى فردا، امروز دوستان خود را جمع مى‏کند بر بساط ولایت و معرفت، و فردا همه خلق را جمع کند بر بساط سیاست و هیبت.
امروز جمع اسرار است مکاشفه جلال و جمال را، و فردا جمع ابشارست مقاسات احوال و اهوال رستاخیز را. نص صریح بهر دو ناطق است. اما جمع اسرار را درین سراى حکم مصطفى (ص) گفت: یا معشر الانصار أ لم آتکم و انتم ضلال فهداکم اللَّه بى؟
قالوا بلى یا رسول اللَّه. قال أ لم آتکم و انتم اعداء فالف اللَّه بین قلوبکم بى؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه، قال أ لم أتاکم و انتم متفرقون فجمعکم اللَّه بى؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه.
و جمع اشباح و ابشار در قیامت آنست که مصطفى (ص) گفت باسناد درست: «یجمع اللَّه الاولین و الآخرین لمیقات یوم معلوم اربعین سنة شاخصة ابصارهم الى السّماء و ینتظرون فضل القضاء، قال: و ینزل اللَّه تعالى فى ظل من الغمام من العرش الى الکرسى ثمّ ینادى مناد: ایها النّاس! أ لم ترضوا من ربّکم الّذی خلقکم و رزقکم و أصرکم ان تعبدوه و لا تشرکوا به شیئا ان یولّى کلّ انسان ما کان یتولّى و یعید فى الدنیا؟ أ لیس ذلک عدلا من ربکم؟ قالوا بلى. فینطلقون فیمثل لهم أشیاء ما کانوا یعبدون، فمنهم من ینطق الى الشمس و منهم من ینطلق إلى القمر و إلى الاوثان من الحجارة، و اشباه ما کانوا یعبدون.
و یمثل لمن کان یعبد عیسى شیطان عیسى و یمثل لمن کان یعبد عزیر شیطان عزیر، و یبقى محمد و امته. قال فیمثل الرب عز و جلّ فیأتیهم، فیقول: ما لکم لا تنطلقون کما انطلق الناس؟ فیقولون: بیننا و بینه علامة فاذا رایناه عرفناه. فیقول: ما هى؟ فیقولون یکشف عن ساقه فعند ذلک یکشف عن ساقه...»
و ذکر الحدیث بطوله.