عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۵ - قطعه
هزار شکر که هرچند خامه فرسودم
دهان به مدح و به ذم کسی نیالودم
مرا نبود طمع خلق را کرم زین رو
من از معاملهٔ هجو و مدح آسودم
به هیچ قیمت نفروختم جواهر خویش
به کس برای صلت هیچ مدح نسرودم
خلاف آنکه به اَندُه زید ز طالع بد
من از مساعدت بخت خویش خوشنودم
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۶ - قطعه
مرا صغیر تخلص بجا بود که سه چیز
مراد دارم و هستم از این تخلص شاد
در اول اینکه به عهد صغارتم ایزد
زبان بگفتن اشعار جانفزا بگشاد
به دوم اینکه نگیرند اکابرم خورده
اگر ز خامه ی من نقطه‌ای خطا افتاد
به سوم اینکه چو روز حساب پیش آید
مسلم است که آنجا بود صغیر آزاد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴
ای مظهر کل هویت یزدان را
ای مهر تو گوهر صدف ایمان را
از چنگ سگ نفس رها ساز مرا
آن سان که ز شیر حضرت سلمان را
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
گر وعده ی بهشت یا جحیم است تو را
از روز جزا نه جای بیم است تو را
چون خلقت خلق روی اصل کرم است
خوش باش که کار با کریمست تو را
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
ای آنکه به هر نفس هوائیست تو را
بر کردهٔ نیک و بد جزائیست تو را
هریک نفس افزوده شود بر عمرت
هشدار که آن عمر جدائیست تو را
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
ای نفس من ای همیشه مایل به ذنوب
تا چند کنی ز مردمان ستر عیوب
گر زیرک و صاحب فن و صاحب هنری
رو ستر عیوب کن ز علام غیوب
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
دانی چه بود حاصل اخبار روات
آید چه به کف ز عقل و نقل و آیات
ایمان که تو را می دهد از کفر نجات
و آن مهر علیست بر محمد صلوات
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
هر چیز ز تحت ارض تا فوق سماست
در کشتی علم مردمان داناست
وان کشتی علم روی بحر حلم است
زنهار به حلم کوش مقصود اینجاست
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
مغرور مباش نکته دانی این است
با خلق بساز مهربانی این است
بی‌خوف و طمع به خدمت مردم کوش
کیفیت دور زندگانی این است
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
چندت به طریق ناصوابست بسیچ
اینقدر به بحث جبر و تفویض مپیچ
از حادث و از قدیم کم گو هستی
حق است و تجلیات حق دیگر هیچ
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
هر قدر برای تو میسر گردد
آن کن دل زاری از تو بهتر گردد
ور شاد نمی‌کنی دلی را زنهار
مگذار دلی از تو مکدر گردد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲
آن استر بارکش که خود باری برد
وان اشتر بی‌زبان که خودخاری خورد
صد ره به از آدمی که از مادر خویش
زاد آدم و ظالم شد و چون ماری مرد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
خود بد بود آنکس که بدم نام برد
خود نیک بود هر آنکه نیکم شمرد
از صاف دلی من به مثل آینه‌ام
در آینه هرکه روی خود می‌نگرد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
خورشید که عالمی مزین دارد
دانی چه بیان با تو و با من دارد
گوید که شوید روشنی بخش کسان
تا چون منتان خدای روشن دارد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵
امروز که هرکه حال زاری دارد
بر پای دلش ز غصه خاری دارد
روز کمک است هر قدر بتوانی
دریاب که هر گلی بهاری دارد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
بالای تو هرگه که ز جا برخیزد
صدگونه بلا به یکدیگر آمیزد
در حالت راستی چه خون‌ها ریزد
اینجاست که راست فتنه می‌انگیزد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
سعیت نه بس اینکه قوت بر حلق رسد
یا دخل تو افزاید و بر دلق رسد
تا عاقبتت به خیر گردد آن کن
کز سعی و عمل خیر تو بر خلق رسد
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱
خفت بکسان مده کسان محترمند
از خرد و کلان پیر و جوان محترمند
گر راه به توحید بیابی دانی
کافراد بشر یکان‌یکان محترمند
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
شاهی که به اسرار جهان دانا بود
از رتبه به کل ما خلق مولا بود
شب‌ها به خرابه‌ها ز روی شفقت
همدم به جذامیان نابینا بود
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
حرفی که نه چون مویز هوش افزاید
بادام صفت پرده بر آن میباید
این شیوه ز پسته باید‌ آموخت که آن
تا مغز نباشدش دهان نگشاید